شرح روایات کتاب کافی: باب اثبات امامت ائمه اثنی عشر (علیهم السلام)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الحمدلله رب العالمین والصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل [فرجهم]، واللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در محضر کافی شریف، روایات نورانی اهل بیت (علیهم السلام)، کتاب دوازدهم و روایت نهم هستیم. ان‌شاءالله خدای سبحان همان‌طور که این روایات در رابطه با مقام حضرات معصومین به عنوان هر دوازده امام است، محبت، باور و ارتباط ما را نیز بیش از گذشته نسبت به حضرات قرار بدهد و به ما بچشاند که این حقایق نوریه چقدر برای ما در دنیا و آخرت نافع هستند و چقدر ما به ارتباط با آن‌ها محتاجیم.

بررسی روایت نهم: لوح حضرت فاطمه (سلام الله علیها)

در روایت نهم که از ابن محبوب، حسن بن محبوب، عن ابی‌الجارود، عن ابی‌جعفر (علیه السلام)، عن جابر بن عبدالله انصاری [نقل شده است]، امام باقر (علیه السلام) از جابر انصاری نقل می‌کند که: «دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ وَ بَیْنَ یَدَیْهَا لَوْحٌ فِیهِ أَسْمَاءُ الْأَوْصِیَاءِ مِنْ وُلْدِهَا فَعَدَدْتُ اثْنَیْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ (ع) ثَلَاثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ وَ أَرْبَعَةٌ مِنْهُمْ عَلِیٌّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ.» (الکافي، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۵۲۷، ح ۹)؛ [جابر می‌گوید:] «بر حضرت زهرا (سلام الله علیها) وارد شدم در حالی که جلوی روی ایشان لوحی بود که در آن اسامی اوصیاء از فرزندانشان [درج شده بود].» این روایت نظیر همان دو روایتی است که قبلاً در این باب داشتیم، منتها این خلاصه [آن‌هاست]. «فیه اسماء الاوصیاء من ولدها»؛ [وقتی] «فَعَدَدْتُ اثْنَیْ عَشَرَ»، شمردم دیدم دوازده نفر اسم از این اوصیا [در آن بود].

نکته‌ای که در عبارت «من ولدها» آمده و دوازده نفر ذکر شده، با توجه به اینکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) «من ولد» [یعنی از فرزندان حضرت زهرا] نیست، از باب تغلیب است. در تغلیب اعداد، چون یازده نفر از فرزندان هستند، وقتی می‌خواهند دوازده نفر را به اختصار ذکر کنند، «من ولدها» ذکر می‌کنند [که] اشکالی ندارد و از باب تغلیب است.

نکته‌ای که در ادامه این روایت هست، این است که می‌فرماید: «آخرهم القائم علیه السلام» که قیام‌کننده است؛ آن حضرت که قیام می‌کند و در بین این بزرگواران به عنوان قیام‌کننده شناخته می‌شود، آخرین آن‌هاست که دوازدهمی است. «ثلاثة منهم محمد»، که اسم سه تا از این دوازده تا محمد است، و [در این نسخه از روایت آمده] «[ثلاثة] منهم علی»، [یعنی] اسم سه تا از این بزرگواران علی است. در حالی که اسم چهار تا از بزرگواران حضرات معصومین علی است. این [اشاره به سه نفر] به لحاظ «ولدیتی» است که [در روایت آمده و] حضرت زهرا فرمودند که امیرمؤمنان را به عنوان «ولد» حساب نکردند. در شمارش «ولد»، سه تا علی و سه تا محمد درست است. اما [با احتساب امیرالمؤمنان] چهار تا علی است. شاید این باشد و شاید طبق آن‌چه که مرحوم مجلسی [فرموده]، همین احتمال را می‌دهد که این اشتباه ناسخ است؛ یعنی کاتبی که این را نوشته [اشتباه کرده است]. چرا؟ چون همین روایت در سه کتاب دیگری که آمده، در کتاب «کمال الدین» و «عیون اخبار الرضا» و «من لا یحضره الفقیه» و همچنین در کتاب «الغیبة» شیخ طوسی، «اربعة علی» ذکر شده که همین جا [در نسخه چاپی کافی نیز] «اربعة علی» ذکر شده است. یعنی دیگر نمی‌خواهد از باب اینکه فقط اولاد را ذکر کرده باشد [توجیه کنیم]، چون گفته دوازده تا [و] از این دوازده تا چهار تاشان علی هستند.

لزوم توجه به قرائن در فهم روایات

این هم از باب [این است] که کسی [با دیدن صدر و ذیل روایت] دچار اشکال نشود. دیدید الان بعضی از روایات را به تنهایی می‌گیرند بدون در نظر گرفتن آن شرایط، بعد می‌خواهند ازشان یک چیزهای دیگری استفاده بکنند؛ نکاتی را که اصلاً بدون در نظر گرفتن روایات دیگر و قرائن و آن بحث‌های تغلیب، هیچ‌کدام [را] در نظر نمی‌گیرند، یک دفعه خلاصه می‌خواهند بگویند نه، از اولاد حضرت دوازده تا [هستند] و دوازدهمی‌شان هم ماییم الان که هستیم مثلاً. گاهی از این [حرف‌ها] می‌گویند که یازده فرزند [بوده] و دوازدهمی‌شان هم ما هستیم. این‌ها معلومه دیگر [باطل است]، با قرائن و روایاتی که به طور دقیق بیان کردند، محکمات دارد [و] متشابهات باید به محکمات برگردد. نه اینکه یک روایت پیدا کنیم، بعد بتوانیم به نحوی از قرائن منسلخش کنیم [و] بار کنیم بر آن چیزی که می‌خواهیم.

بررسی روایت دهم: رسالت پیامبر و سنت اوصیاء

در روایت دهم می‌فرماید که عن ابی‌حمزه، عن ابی‌جعفر (علیه السلام) که ابی‌حمزه ثمالی از ابی‌جعفر (علیه السلام) [نقل می‌کند]: «قَالَ إِنَّ اللَّهَ أَرْسَلَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ جَعَلَ مِنْ بَعْدِهِ اثْنَیْ عَشَرَ وَصِیّاً مِنْهُمْ مَنْ سَبَقَ وَ مِنْهُمْ مَنْ بَقِیَ وَ کُلُّ وَصِیٍّ جَرَتْ بِهِ سُنَّةٌ وَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) عَلَى سُنَّةِ الْمَسِیحِ.» (الکافي، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۵۳۲، ح ۱۰). اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. در این روایت می‌فرماید که چند قاعده را در اینجا بیان کرده است. یکی اینکه می‌فرماید رسالت پیغمبر اکرم بر جن و انس است، یعنی این رسالت، عام است [و همه را] فرا می‌گیرد. منتها اگر رسالت بر جن و انس است، ممکن است بگویید که طایفه جن تبعاً و لاحقاً به انسان، این رسالت برایشان قرار می‌گیرد [و] از شئون ضعیف انسان محسوب می‌شوند، یا نه، مستقل باشند. قرائن به هر دو به نحوی دلالت دارد. این را حالا باید در جای خودش [بررسی کرد] که آیا استقلالاً بر جن و انس است یا بر انس است [و] به تبع برای جن است که این مرتبه کمالی برای همه جنیان محقق نمی‌شود. این مرتبه معرفت برای همه جنیان نیست. لذا برای انس است [و] به تبع انسان‌ها به جن هم سرایت می‌کند. اما اگر گفتید نه، استقلالاً جن و انس در کنار هم هستند، باید قائل شوید که جن هم به این مرتبه‌ای از کمال خواهد رسید. و اگر [این مرتبه] برای او [ممکن] نباشد ولی دعوت شده باشد ولی به این مرتبه نرسد، خب [این بحث دیگری است]. این بستگی داشت به اینکه کدام نظر را انتخاب کنید. اگر گفتید که مستقیم به هر دو خطاب شده، [پس] به هر دو مستقیم خطاب شده. اگر گفتید نه، یکی تبعاً است، به تبع [خواهد بود]. لذا جن باید بیاید استراق سمع کند مثلاً.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ…»، خدای سبحان پیغمبر را «إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» فرستاد و «وَ جَعَلَ مِنْ بَعْدِهِ اثْنَیْ عَشَرَ وَصِیّاً». بعد از پیغمبر، [اینجا] خیلی روایت دیگر نه توجیهی می‌خواهد نه چیزی، بعد از پیغمبر دوازده وصی [قرار داد]، نه از اولاد فاطمه. [اگر می‌گفت] دوازده وصی از اولاد فاطمه (سلام الله علیها) که بعد بگوییم این تغلیب است و این‌ها. «مِنْهُمْ مَنْ سَبَقَ»، خب زمان امام باقر است، می‌گوید بعضی از این اوصیاء گذشته و [کارشان] انجام شده و «مِنْهُمْ مَنْ بَقِیَ»، [برخی] باقی مانده‌اند.

سنت خاص برای هر وصی

و [این] قاعده‌اش [این است]: «کُلُّ وَصِیٍّ جَرَتْ بِهِ سُنَّةٌ». هر وصی‌ای یک سنت و یک پرونده خاصی به عهده‌اش قرار داده شده است. گاهی اوصیاء مراتب دارند [و] به لحاظ مراتبشان، مراتب مأموریت دارند. گاهی اوصیاء مراتب ندارند، بلکه آن‌ها مرتبه واحده هستند به لحاظ مردمی که در زمانشان هستند و حوادثی که واقع می‌شود، بروز و ظهور خاصی به عهده‌شان قرار داده می‌شود مطابق آن جریانات و استعدادهایی که هست. پس دو جهت است: گاهی آن وصی فوق زمانش است اما در جهتی از جهات زمان، بروز و ظهور پیدا می‌کند.

در بین انبیاء هم همین مسئله بوده. آیا هر نبی که بعد آمده، آیا نبی بعد حتماً قوی‌تر از نبی‌ای است که قبلاً بوده یا نه؟ آیا دینی که بعداً آمده، کامل‌تر از دینی بوده که قبلاً آمده؟ بله. اما آیا نبی‌ای که قبلاً بوده و نبی‌ای که بعد آمده، حتماً [برتر] از نبی قبل است؟ این را گفتن نه، اینجور معلوم نیست باشد. لذا در بحث نگاه انبیاء، ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) را افضل می‌دانند از حضرت موسی و حضرت عیسی (علیهم السلام) -علی نبینا و آله و علیهم السلام-. [او را] افضل می‌دانند و ابراهیم را بالاتر می‌دانند. لذا می‌گویند روز قیامت از انبیاء، اولین کسی که برانگیخته می‌شود ابراهیم خلیل است که سمت راست [پیامبر] می‌ایستد. انبیای بعدی از حضرت ابراهیم به آن طرف می‌ایستند. لذا این اتصال پیغمبر اکرم و اینکه بعد از پیغمبر اولین مبعوث است و قیامت هم دار اعتبار نیست، دار حقایق است، آنجا دیگر تقدم، تقدم اعتباری نیست. اینجا در حقیقت نشان می‌دهد ابراهیم خلیل، دین حنیف [را داشته است].

و حتی آن‌که می‌فرماید: ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ (سوره شریفه آل عمران، ۳:۶۷)، هر دسته‌ای می‌خواستند بگویند ابراهیم از ماست. یهودی‌ها می‌گفتند ابراهیم از ماست، مسیحی‌ها می‌گفتند ابراهیم از ماست، حتی مشرکین می‌گفتند ابراهیم از ماست. از بس که این جلیل بود و عظیم بود، حتی مشرکینی که در مکه آن بیت‌الله را که مؤسسش ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) است که بنای آنجا [و] قواعد بیت را ابراهیم بنا کرد، این‌ها با اینکه بت‌پرست بودند می‌گفتند که ما مذهب ابراهیم را داریم، ما مکتب [و] دین ابراهیم را داریم. حتی آن‌ها! اما خدا نفی می‌کند که نه ابراهیم یهودی بود، نه نصرانی بود، نه مشرک بود.

اما بحث اینکه این نگاهی که هر وصی‌ای… غیر از حالا بحث انبیاء، حالا آن بحث [دیگری است]. دین حضرت ابراهیم نسبت به ادیان موسی و عیسی (علیهم السلام) دین حنیف بود [و] یک وجهی دارد که تعین خاص زمان آن‌ها را نداشت. اما دین حنیف نسبت به دین موسی (علیه السلام) و دین عیسی (علیه السلام) آیا برتر بوده یا نبوده، یک بحثی است [که] جای خودش باید خوب بحث بشود. ولی به لحاظ اینکه ادیان بعد از اینکه می‌آیند، کامل‌ترند، تعینشان به لحاظ زمانشان بوده [و] به لحاظ استعدادها بوده. نمی‌خواهیم الان در این بحث وارد بشویم [چون] بحثش خیلی دامنه‌دار است. چون دوستان سؤال دیگری هم دارند [و] به یک مناسبت می‌خواهیم اوصیاء را مطرح کنیم که اینجا می‌فرماید: «وَ کُلُّ وَصِیٍّ جَرَتْ بِهِ سُنَّةٌ».

چون حالا آن بحث این است که اولیاء الهی قبل از بعثت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، در روایات و در تاریخ و سیره دارد [که] بر دین حنیف بودند. حالا این را هم داشته باشیم [و] حواسمان هست که این‌ها اصلاً معروف بودند [و] اسم‌هایشان هم در تاریخ هست که فلان [شخص] حنیف بود و این حنیف بود، یعنی موحد بودند. آیا این حنیف بودن که موحد بودن است، یعنی بر دین سابق از اینکه دین حضرت مسیح بوده [بودند یا] نبوده، این‌ها را باید یک خرده بحث کلامی خودش را از جای خودش [دنبال کرد]. اما اینجا می‌فرماید: «کُلُّ وَصِیٍّ جَرَتْ بِهِ سُنَّةٌ»، هر وصی‌ای یک وظیفه و مأموریتی به عهده داشت. اینجور نبود که مأموریت‌ها یک جور باشد. این‌ها هر کدام به مناسبت شرایط و اقتضائات خودشان و شرایط موجود، سنتی را [و] مأموریتی را به عهده داشتند.

شباهت اوصیاء پیامبر با اوصیاء حضرت عیسی (علیه السلام)

«الَّذِینَ مِنْ بَعْدِی»، اوصیایی که از بعد پیغمبر اکرم بودند، «عَلَى سُنَّةِ أَوْصِیَاءِ عِیسَى». این‌ها هم سنن اوصیاء پیغمبر، «عَلَى سُنَّةِ أَوْصِیَاءِ عِیسَى» بودند. در چه جهتی؟ در اینکه «وَ کَانُوا اثْنَیْ عَشَرَ»، در اینکه دوازده تا بودند. نه در مأموریت‌هایشان یکی بودند، در اینکه «وَ کَانُوا اثْنَیْ عَشَرَ»، در این دوازده تا بودن، اوصیاء پیغمبر هم مانند اوصیاء عیسی (علیه السلام) هستند.

البته کسی ممکن است بگوید که شاید اوصیاء هم به لحاظ تکرار تاریخ که قطعی‌ست در روایات که تاریخ تکرار می‌شود و شرایط تکرار می‌شود، ممکن است کسی بگوید که همان شرایطی که برای اوصیاء عیسی (علیه السلام) پیش آمده، برای اوصیاء پیغمبر اکرم هم علاوه بر دوازده نفر بودن، شرایط هم متشابه تکرار می‌شود. ممکن [است]. منتها قدر متیقن در آن دوازده تا بودن است؛ قدر متشابه در این [شباهت شرایط] است. این را قدر متیقن نگیریم که اگر نتوانستیم ثابت کنیم، بعد بگوییم اشکالی در روایت ایجاد می‌شود. [این] قدر متشابه است. منتها با توجه به روایاتی که دارد که آن‌چه که در بنی‌اسرائیل محقق می‌شود، در امت ختمی تکرار می‌شود، این تأکید [شده و] چند روایت هم در این مسئله وارد شده است. [تاریخ] تکرار می‌شود منتها با شرایط و زمان خاص اینجا. یعنی آن‌چه که آنجا آمده، همان به نحو کامل‌ترش و شدیدترش در اینجا تکرار خواهد شد. از آن باب ممکن است بگوییم که وظایف اوصیاء هم به همان نسبت تکرار می‌شود.

در فراز پایانی این روایت شریف می‌فرماید: «وَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) عَلَى سُنَّةِ الْمَسِیحِ». خود حضرت بر سنت خود حضرت مسیح (علیه السلام) بود. یعنی آن‌چه که برای حضرت مسیح در دوری و آن دوری از دنیا و فشارهایی که بر حضرت بود که نگذاشتند حضرت به حاکمیت برسد و مسائلی از این سنخ که وارد شده و سخت‌گیری حضرت بر خودش، مانند حضرت مسیح (علیه السلام) بود. لذا به اوصیائش هم سفارش می‌کند که شما نمی‌توانید مثل من این کار را بکنید. [این] ویژگی‌ای بود که حضرت مسیح هم در بین انبیاء جزو انبیایی بود که بر خودش خیلی سخت می‌گرفت.

درست است که حالا حضرت یحیی (سلام الله علیه) در زمان حضرت مسیح (علیه السلام) جزو انبیای خوفی بود، اما خوفی بودن غیر از سخت‌گیری شدید است. خوفی بودن این بود که پیش روی حضرت یحیی نمی‌شد حرفی از جریانات قیامت و سختی‌های او زد. لذا زکریا (سلام الله علیه) هرگاه می‌خواست موعظه بکند، نگاه می‌کرد در جمع؛ اگر یحیی حاضر بود، جور دیگری موعظه می‌کرد. اگر یحیی نبود، [چون] مردم دل‌هایشان سخت بود، از درکات و مواقف و عقبات قیامت ذکر می‌کرد. یک روز می‌گوید نگاه کرد، ندید یحیی را [که] عبا کشیده بود و نشسته بود. وقتی شروع کرد از عقبات قیامت گفتن، یک دفعه وسط کلام، حضرت زکریا فریادی کشید و بلند شد [و] خارج شد. چند روز دنبالش گشتند تا دیدند که در یک جایی که آب [هست]، تا سینه [و] بالای سینه‌اش در آب ایستاده از شدت حرارتی که وجودش را این خوف فرا گرفته بود، که این در آب ایستاده تا بتواند حیاتش را ادامه بدهد، تا بتواند گرما و حرارت درون را یک خرده آرام بکند. که حالا بعدش دارد [که] آوردنش چه و چه… که این مسئله یعنی خوفی بودن غیر از این است که بر خودش سخت‌گیری بکند. لذا دارد [که] عیسی (علیه السلام) در عینی که خوفی نبود، در عینی که با هم گفتگوشان شد یک بار یحیی (سلام الله علیه) با حضرت عیسی که روش کدام صحیح‌تر است، آنجا خدا را حکم قرار دادند و خدای سبحان برای مردم، روش عیسی (علیه السلام) را به عنوان روش جاری برای مردم و آن جذب‌کننده برای مردم پسندید. که این نگاهی که عیسی (علیه السلام) به خودش سخت می‌گرفت اما خوفی نبود. این را باید حواسمان باشد. امیرمؤمنان (علیه السلام) هم خوفی نبود اما سخت‌گیر بود برای خودش.

وجوه تشابه امیرالمؤمنین و حضرت مسیح (علیهما السلام)

بله، عرض کردم حالا وجوه تشابهی ممکن است مختلف پیدا بشود. چون بعضی از اخبار هم در رابطه با جریانات حضرت مسیح، خبرهای متعارضی هست. مثلاً اینکه آیا سن بعثت به رسالتشان سی سالگی بود و سی و سه سالگی وفاتش بود و رفعش بود، یا نه، سی سالگی برانگیخته شد [و] شصت و سه سالگی رفعش بود. در انجیل خلاصه آن سی و سه سال را نقل می‌کنند اما در بعضی روایات ما شصت و سه سال هم ذکر شده که اگر شصت و سه سال باشد باز یک وجوه تشابهی پیدا می‌شود. می‌گویم با توجه به حالا وجوه تشابه ظاهری یک مباحثی است، وجوه تشابه آن نظام باطنی هم یک وجوهی است.

لذا می‌فرماید: «وَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) عَلَى سُنَّةِ الْمَسِیحِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)» که در اینکه مردم نسبت بهش هم سه دسته شدند. بعضی امیرالمؤمنین را در حد خدا می‌پرستیدند که در زمان خود حضرت هم حتی بود که آن جریان دو چاه را که ایجاد کرد، این‌هایی که می‌گفتند تو خدایی، هرچه می‌گفت من نیستم، باور نمی‌کردند. دو چاه را کندند، بعد این دو چاه را از وسط به هم ارتباط دادند. [این جریان] بعد از پیغمبر [بود]. در یکی از این‌ها هیزم ریختند، این‌ها را در [دیگری] قرار دادند، بعد آن هیزم را آتش زدند [و] در چاه‌ها را بستند که از آن لایه وسط، دود آتش برود سمت آن‌ها. بعد هی در را باز می‌کردند [و می‌پرسیدند]: «توبه کردید؟» می‌گفتند: «نه!» بلکه تازه می‌گفتند که تو خدایی که می‌توانی بسوزانی، می‌توانی نجات بدی، می‌توانی [ما را] به جهنم ببری. یعنی بیشتر اعتقاد پیدا می‌کردند به خدایی امیرالمؤمنین.

مردم سه دسته شدند نسبت به حضرت: عده‌ای در حد خدا [او را] پرستیدند، و عده‌ای به هیچ وجه دلشان مایل به حضرت نشد، هرچه هم به آن‌ها لطف کرد. عده‌ای هم البته از مؤمنین به حضرت بودند که متعادل بودند. شیعیان عیسی، یعنی مرتبطین با عیسی هم همین سه دسته شدند که عده‌ای او را خدا دانستند، عده‌ای او را در حقیقت به هیچ وجه برنتافتند از یهودی‌ها که دشمن کاملش بودند که می‌خواستند ریشه‌شو بکنند، [و] عده‌ای هم از حواریون صحیح عیسی (علیه السلام) بودند. خب این‌ها وجوه مختلفی است که ذکر شده. وجوه مختلف همه‌اش هم ممکن است که تا آنجایی که آدم تطابقش را می‌بیند، می‌پذیرد. بله، ممکن است وجوه [شباهتی] هم ذکر شده باشد که لازم است که حتماً به محکمات برگردد.

بررسی روایت یازدهم: نزول امر الهی در شب قدر بر اولیاء

خب بعد می‌فرماید در روایت یازدهم. این روایت یازدهم را قبلاً در باب «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» خواندیم. من روایت را اینجا می‌خوانم، ولی دیگر شرحی نمی‌کنیم چون مفصل در آن باب، در باب «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» که در رابطه با تفسیر سوره قدر نسبت به حضرات معصومین است، در کتاب الحجة، باب «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» که حدیث ششصد و چهل و ششم هم می‌شود [بحث شد]. ما الان در محضر حدیث ۱۳۹۸ کافی هستیم که تا حالا خواندیم، ولی این حدیث، حدیث ۶۴۶ تکرار شده [و] در آنجا آمده است. دسته‌ای از احادیث بود، حدود هشت، نه تا روایت بود از یک کتاب یک نفر هم همه نقل شده بود که حالا «حریز» یا «جریز» که به دو نسخه آمده، که او نقل کرده بود [و] ناقلش «حریز» بود، کتابی داشت که از کتاب حریز نقل شده بود.

این هم روایتی است که می‌فرماید: [از] «الْحَسَنِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ حَرِیشٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) قَالَ لِابْنِ عَبَّاسٍ إِنَّ لَیْلَةَ الْقَدْرِ فِی کُلِّ سَنَةٍ وَ إِنَّهُ یَنْزِلُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ أَمْرُ السَّنَةِ وَ لِذَلِکَ الْأَمْرِ وُلَاةٌ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله). فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ مَنْ هُمْ قَالَ أَنَا وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ صُلْبِی أَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ.» اللهم صل علی محمد و آل محمد. [امام جواد (علیه السلام) از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل می‌کند] که امام باقر (علیه السلام) فرمودند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ابن عباس فرمود: «إِنَّ لَیْلَةَ الْقَدْرِ فِی کُلِّ سَنَةٍ». در هر سالی شب قدر هست «وَ إِنَّهُ یَنْزِلُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ أَمْرُ السَّنَةِ»، امر آن سال را در شب قدر خدای سبحان نازل می‌کند و مقدر می‌کند. «وَ لِذَلِکَ الْأَمْرِ وُلَاةٌ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)». برای این امری که نازل می‌شود، [بر کی نازل می‌شود؟] بر آن ولی الهی آن زمان که باید حی باشد که نازل می‌شود، «وُلَاةٌ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ»، بعد [از] رسول خدا ولاتی هستند. ابن عباس گفت: «مَنْ هُمْ؟»، آن والیان کیا هستند؟ امیرمؤمنان فرمود: «أَنَا وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ صُلْبِی أَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ»، [من و] یازده [نفر] از صلب من، امامانی که محدَّث هستند.

ما بحث محدَّث بودن را در یک باب مفصلی [در] فرق بین رسول و نبی و امام [بررسی کردیم] که رسول، ملک را در بیداری می‌بیند و می‌شنود؛ نبی در خواب می‌بیند و در بیداری هم می‌شنود؛ امام در خواب و بیداری می‌شنود اما رؤیت ندارد به لحاظ آن وحی الهی که دارد نازل می‌شود. مفصل اینکه چرا رؤیت برای امام نیست، آیا یک نقصی است که امام نسبت به بقیه دارد یا نه، در مأموریت، این لزومی ندارد. رؤیت جهت این است که آن تشریع به مرتبه صورت‌گری برسد و این صورت‌گری برای امام لزومی [ندارد]. این بحثش را مفصل در آن باب کردیم [و] دوستان [می‌توانند مراجعه کنند]، آنجا روایتش هم متعدد است. لذا این بحث محدَّث بودن را که می‌شنوند، یعنی ملک یا خدای سبحان گفتگو و صحبت دارد با این‌ها، اما رؤیت در قبال این نیست. چنانچه رسولان رؤیت دارند و چنانچه انبیاء در خواب این رؤیت را دارند. حتی در رسولان هم رؤیت ابتدا در خواب محقق می‌شود، بعداً وحی در بیداری [می‌آید]. این‌ها هم حالا همه بحث‌هایش آنجا تا حدودی گذشته.

لذا می‌فرماید که این دوازده نفر محدَّث هستند. محدَّث هستند یعنی ملائکه الهی و خدای سبحان با این‌ها گفتگو دارد. اما این گفتگوها، گفتگوی تشریعی نیست که شریعت نازل کند. دقت می‌کنید؟ این‌ها مبین شریعت پیغمبر هستند. نه اینکه حکمی را نمی‌توانند بگویند. حکمی را که پیغمبر فرموده، تفاصیلش را هم بیان می‌کنند، اما خودشان شریعت جدایی ندارند. لذا اوصیاء هیچ‌گاه شریعت جدایی ندارند.

بررسی روایت دوازدهم: لیلة القدر و ارتباط آن با اوصیاء

خب همین کفایت می‌کند. [البته] منحصر به این نیست، یعنی اینکه در شب‌های قدر نازل می‌شود. لذا به ما فرمودند که احتجاج کنید با سوره قدر برای اینکه ولی باید حی و حاضر باشد. احتجاج کنید با سوره قدر. سوره قدر را جزو احتجاجاتتان قرار بدهید با دیگران که قبول ندارند که بگویید اگر [امر الهی] نازل می‌شود در هر سال، بر کی نازل می‌شود؟ باید یک ظرفی باشد که آن ظرف، کشش این مرتبه نزول کامل را داشته باشد که مثل پیغمبر باشد که این کشش در وجود پیغمبر بوده. لذا می‌گویند احتجاج کنید با سوره قدر بر این مسئله.

در روایت دوازدهم که باز همین سند است، این هم در روایات آنجا آمده بوده: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) لِأَصْحَابِهِ آمِنُوا بِلَیْلَةِ الْقَدْرِ إِنَّهَا تَکُونُ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ لِوُلْدِهِ الْأَحَدَ عَشَرَ مِنْ بَعْدِی.» ایمان بیاورید به لیلة القدر که شب قدر مخصوص اوصیاء الهی است. حقیقت شب قدر به امام برمی‌گردد. اگر ما می‌گوییم در شب قدر احیاء می‌کنیم، برای این است که ما جبران گذشته‌ای را که داشتیم [بکنیم] و ایجاد اقتضا [کنیم] که قابلیت پیدا کنیم تا آن چیزی که بر امام نازل می‌شود، برای ما بهترین باشد. پس شب قدر حقیقتش برای کیه؟ برای امام معصوم است که نازل می‌شود. ما از باب این است که می‌دانیم یک سال کار ما و تقدیرات ما امشب بر امام نازل می‌شود. جبران گذشته را با این کار قرار بدهیم که اگر در طول سال خطایی چیزی بوده، و همچنین ایجاد اقتضا بکنیم نسبت به اینکه بهترین تقدیر برای ما بر امام نازل بشود. پس استفاده از شب قدر برای ما به تبع امام است و اصلش برای امام است.

بررسی روایت سیزدهم: شهادت پیامبر و عدم تمثل شیطان

خب این هم روایتی که قبلاً [خواندیم]. در روایت سیزدهم هم که باز سندش همان سند سابق است و این سند، سند قوی‌ای نیست. لذا سند را خیلی برایش قوت قائل نیستند، این سند «حسن بن عباس بن حریش» را که آمده، به این جهت خود [شخص را] همه قوی نمی‌دانند. ولی در عین حال روایات، روایات بدی نیست. بعضی‌ها که تضعیفش کردند از باب این بوده که بعضی روایات از جهت معرفتی قوی بوده و به عنوان مبالغه و غلو دیدند، اما بعدها ممکن است این‌ها غلو نباشد. لذا به همین نگاهی که غلو نباشد، ممکن است آن ضعف سند [برطرف] شده باشد که به دلالت برمی‌گشت نه به شخص؛ به نحوه دلالت برمی‌گشت که شخص را ضعیف کرده بودند. لذا بعضی‌ها سند را با این [نگاه] تصحیح می‌کنند. این هم حالا از باب سند بود.

«بِهَذَا الْإِسْنَادِ» باز، «أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) قَالَ لِأَبِی بَکْرٍ یَوْماً…»، در خلافت ابی‌بکر که بود، بهش یک روز گفت که: ﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ (سوره شریفه آل عمران، ۳:۱۶۹). شهدا زنده هستند، این‌ها که در راه خدا به شهادت رسیدند، «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» هستند. امیرمؤمنان می‌فرماید: «وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مَاتَ شَهِیداً». و من شهادت می‌دهم که پیغمبر اکرم با شهادت از دنیا رفته است. «وَ اللَّهِ لَیَأْتِیَنَّکَ»، و قسم می‌خورم به خدای سبحان که سراغ تو هم خواهد آمد و تو او را می‌بینی. «فَأَیْقِنْ إِذَا جَاءَکَ فَإِنَّ الشَّیْطَانَ غَیْرُ مُتَخَیِّلٍ بِهِ». اگر در حقیقت آمد سراغ تو، یقین کن، چرا؟ چون شیطان به صورت [پیامبر متمثل نمی‌شود]. «لَا یَتَمَثَّلُ بِی وَ لَا بِأَحَدٍ مِنْ أَوْصِیَائِی». [اینجا فرموده به صورت من و اهل بیت من] شیطان متمثل نمی‌شود.

چون در آن روایتی که دارد شیطان [از خدا] تقاضا کرد: «أَتَمَثَّلُ لَهُمْ کَیْفَ أَشَاءُ». از خدا تقاضا کرد که خدایا تو کسی نیستی که اگر کسی کاری انجام داده باشد، کارش را بی جزا بگذاری. من عبادات چند هزار ساله داشتم. وقتی هبوط کرد به زمین، [گفت] جزای اعمالم را می‌خواهم حالا که هابط شدم و رجیم شدم. [خدا] گفت: «خب بخواه تا بدهم». چند چیز را خواست. یکی اینکه من تا یوم القیامه زنده باشم. آنجا در حقیقت خدای سبحان طبق آن‌چه که در قرآن آمده، [فرمود]: ﴿إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ (سوره شریفه حجر، ۱۵:۳۸). تا وقت معلوم بهش مهلت داشت که روایات می‌فرماید وقت معلوم در دوران استقرار حکومت حضرت [مهدی] است، نه قیام [ایشان]، که شیطان سر بریده می‌شود. در روایت دارد بعد از استقرار حکومت حضرت، نه قیام حضرت، [در] استقرار حکومت حضرت، شیطان آنجا سر بریده می‌شود. شیطان سه بار سر بریده می‌شود: یک بار در وقت استقرار حکومت حضرت است، یک بار در رجعت است و یک بار در قیامت که هر کدام از این سه سربریده شدن، سه مرتبه است، تکرار نیست، سه موطن و سه مرتبه است. حالا جای خودش این بحث، بحث خیلی عالی‌ای دارد که باید در جای خودش مطرح بشود. سربریدن شیطان در دوران استقرار حکومت حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف به این معناست که دیگر وسوسه بیرونی در کار نیست، اما گناه امکان‌پذیر است به لحاظ آن شیطان درونی انسان و نفس اماره انسان. لذا خیانت و توطئه و گناه صورت می‌گیرد و جرمش هم در آنجا غیر از جرمی است که الان هست. چون در اینجا انسان گاهی فقیر است، گاهی انسان ضعیف است، گاهی انسان جاهل است. به لحاظ [آیه] «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ»، یعنی توبه برای کسانی است که کاری را با جهالت انجام می‌دهند. حالا نگویید که یک کسی که می‌داند [و] انجام می‌دهد، این هم جهالت است دیگر؛ جهالت یعنی ایمان یقینی ندارد. این هم نحوه‌ای از جهالت است. اما در دوران حاکمیت حضرت و استقرارشان، جهل معنا پیدا نمی‌کند، ضعف معنا پیدا نمی‌کند، فقر معنا پیدا نمی‌کند. لذا اگر کسی گناهی را مرتکب می‌شود، «عناداً» است، از روی عناد است و جزایش مطابق آن است که حالا الان نمی‌خواهیم در بحثش وارد بشویم [که] یک بحث جالبی دارد.

آنچه از کجا به این بحث آمدیم… بله، این چشم بادومی هی ما را کشاند به این شکل… آها، بله، اینکه در اینجا می‌فرماید: «فَإِنَّ الشَّیْطَانَ غَیْرُ مُتَخَیِّلٍ بِهِ». داشتیم [می‌گفتیم] شیطان از خدا توانایی‌هایی در قبال عباداتش می‌گرفت. گفت یکی اینکه من تا روز قیامت [زنده باشم]، گفت تا روز وقت معلوم. دومیش گفت که [اجازه بده] «أَجْرِی فِی ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّمِ»، مثل خون در رگ‌های ابن آدم جریان داشته باشم. خدا هم گفت باشد، این را هم قبول کردم. بعد گفت خدایا باز هم می‌خواهم. گفت خب بخواه. گفت می‌خواهم «أَتَمَثَّلُ لَهُمْ کَیْفَ أَشَاءُ». برای این‌ها، حالا «اتمثل» آمده، «اتصور» هم آمده، بتوانم به هر صورتی یا هر تمثلی برای این‌ها من بتوانم متمثل و متصور بشوم. خدا فرمود این را هم قبول کردم. گفت: «أَرَاهُمْ وَ لَا یَرَوْنَنِی»، من آن‌ها را ببینم ولی آن‌ها من را نبینند. یعنی [دو وجه دارد:] گاهی به یک صورتی خودش را متمثل کند ولی آن‌ها نمی‌فهمند این شیطان است. به یک صورتی می‌آید ولی آن‌ها نمی‌دانند این شیطان است. می‌بینند این خلاصه مثلاً فلان فرزند فلان است که در جنگ بدر به صورت سراقة بن مالک خودش را درآورد. این مانعی ندارد که به صورت‌های مختلف دربیاید و مردم هم احساس بکنند و متعدد در روایات وارد شده که به صورت‌های مختلفی [آمده است]. اما «لَا یَتَمَثَّلُ الشَّیْطَانُ بِی وَ لَا بِأَوْلَادِی»، به صورت من و اولاد من متمثل نمی‌شود، حتی در خواب و در رویاهایی که انسان‌ها می‌بینند.

اینجا می‌فرماید پس پیغمبر شهید از دنیا می‌رود. حالا آن بحث دقیقش را الان نمی‌خواهیم بکنیم چون جا دارد بحثش. بله، می‌فرماید که «فَأَیْقِنْ إِذَا جَاءَکَ». اگر دیدی که پیغمبر را دیدی، یقین کن که این پیغمبر است، چرا؟ چون شیطان به صورت پیغمبر متمثل نمی‌شود. «فَإِنَّ الشَّیْطَانَ غَیْرُ مُتَخَیِّلٍ بِهِ». «غیر متخیل به» یعنی غیر متصور، غیر متمثل. نه تمثلی، نه نگاه جسمی وجودی بیرونی. کسی که متمثلاً می‌بیند، خود او فکر نمی‌کند که این حالت تمثل است الان. بله، در خواب اگر دید، بعد که بیدار شد می‌فرماید این در خواب بوده، تمثل بوده. اما در بیداری خیلی از اوقات کسی را می‌بیند، یقین دارد، دست هم بهش می‌زند، دست هم می‌دهد، لمس هم می‌شود، حتی یک چیزی بهش داده می‌شود و این بعداً هم می‌بیند این هم هست، ولی وجود تمثلی بوده که بیش از شاید نود و چند درصد رؤیت‌ها نسبت به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، رؤیت تمثلی است. نگوییم رؤیت تمثلی پس فایده [ندارد]، رؤیت تمثلی اقوا و اشد است به لحاظ رؤیت جسمی. اما گاهی لازم است به جهاتی رؤیت جسمی هم باشد، بابش بسته نیست. اما اغلب رؤیت‌ها [تمثلی است].

لذا خدا رحمت کند آقای بهجت می‌فرمودند که داشتند رد می‌شدند، حالا نگفت من، گفت داشتند رد می‌شدند چند نفر، چند نفر هم از آن روبرو می‌آمدند. گفت یک دفعه شک کرد که آن که دارد از روبرو می‌آید یکیشان امام زمان است یا نیست. آخه هر کسی الکی شک می‌کند آن امام زمان است یا نیست؟ تا خودش یک چیزی‌اش نباشه که بالاخره… بعد می‌گوید وقتی نزدیک شد، گفت در دلم سلام می‌کنم به این، ببینم اگر امام باشد جواب می‌دهد. گفت وقتی نزدیک شدن، گفت وقتی نزدیک شدند، سلام کرد از دل، از درون. آن هم جواب سلام [داد]. بعد رو کرد به اطرافیانش که با هم بودند [و گفت]: «دیدید این‌ها را؟» گفتند: «کی را می‌گی؟ کدام را می‌گی؟ ما مثلاً متوجه نشدیم چیزی را.» یا می‌فرمود ایشان در حرم سامرا یا کاظمین، حالا شک از من است، آن شخص آمد بیاید از حرم در صحن، بعد نگاه کرد یک کوری نشسته گوشه‌ای. رفت پیش آن کور گفت: «امام زمان از کدام در خارج شده؟» حالا این همه آدم، یک کوری آن‌ور صحن نشسته، از آن کور پرسید که امام زمان از کدام در خارج شده. آن هم گفت از آن در. یعنی آن هم خلاصه نشان داد از آن در. مثل آن جریان ابو هارون مکفوف است که وقتی که امام باقر (علیه السلام) به ابوبصیر گفت: «این‌ها که می‌آیند بپرس ابوجعفر را می‌بینید یا نه؟» پرسید، حالا امام باقر کنارش ایستاده. گفتند نه. بعد گفت از این کوره هم بپرس، ابو هارون مکفوف. این هم تعجب کرد این‌ها که چشم داشتند ندیدند، این که حالا کور است. گفت حالا بپرس. بعد وقتی سؤال کرد، گفت خلاصه مگر نمی‌بینی‌اش کنارت ایستاده؟ بله، از کجا گفت تو می‌بینی که؟ گفت نورش ساطع است. یعنی یک چشم دیگری است که آن نگاه را می‌بیند، هرچند که چشم ظاهری در کار نیست.

حالا خب این بحث را همین‌قدر «الکلام یجر الکلام» شد که «إِنَّ الشَّیْطَانَ غَیْرُ مُتَخَیِّلٍ» به امام و پیغمبر، این تمثل پیدا نمی‌کند. پس اگر دیدی یقین کن که این خود پیغمبر است. «فَأَخَذَ عَلِیٌّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) بِیَدِ أَبِی بَکْرٍ فَأَرَاهُ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله)». [حضرت علی] برد و نشانش داد. پیغمبر به ابوبکر فرمود: «آمِنْ بِهِ وَ بِأَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ». به امیرالمؤمنین و یازده فرزندش ایمان بیاور. «إِنَّهُمْ مِثْلِی إِلَّا النُّبُوَّةَ». این‌ها مثل من هستند فقط نبوت تمام شده که «یَا عَلِیُّ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی» یا در حقیقت آن «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ» که تعبیری که آمده که نبوت خاتمه پیدا کرده اما ولایت ادامه دارد و می‌تواند همان شأن پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در جهت ولایتش در وجود مبارک حضرات ادامه داشته باشد. «إِنَّهُمْ مِثْلِی إِلَّا النُّبُوَّةَ وَ تُبْ إِلَى اللَّهِ مِمَّا فِی یَدِکَ». آن چیزی را که [و] قدرتی را که در دست گرفتی، اینجا رها بکن «فَإِنَّهُ لَا حَقَّ لَکَ فِیهِ». «قَالَ ثُمَّ ذَهَبَ فَلَمْ یُرَ». این «ذَهَبَ فَلَمْ یُرَ» را دو معنا کردند: معنای اول [اینکه] پیغمبر رفت و دیگر دیده نشد. معنای دیگر [اینکه] ابوبکر رفت و «لَمْ یَرَ» و آن کاری را که قرار بود انجام بدهد، انجام نداد. هر دو معنا [ممکن است]، اما معنای اول واضح‌تر است.

بررسی روایت چهاردهم: محدث بودن ائمه اثنی عشر

در روایت چهاردهم می‌فرماید که زراره گفت شنیدم اباجعفر (علیه السلام) می‌گوید: «الْإِثْنَا عَشَرَ الْإِمَامَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) کُلُّهُمْ مُحَدَّثٌ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ وُلْدِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) فَرَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ عَلِیٌّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) هُمَا الْوَالِدَانِ.» همه‌شان محدَّث بودند، یعنی مأموریتشان را به واسطه کلام ملائکه بر آن‌ها و ارتباط خدای سبحان و تکلمی که داشتند [دریافت می‌کردند]. چون وقتی موسی کلیم‌الله است، خدا با او صحبت می‌کند، امام که در حقیقت به عنوان وصی پیغمبر است، کلام [و] کلیم‌الله بودنش منعی ندارد. منتها منع تشریعی به معنای وحی تشریعی که دین جدید باشد در کار نیست که این را ندارند. اما این هم نقص نیست، چون مروج دین پیغمبر اکرم هستند و این بالاترین کمالی است که برای این‌هاست.

خب می‌فرماید که همه‌شان محدَّث از فرزند پیغمبر و امیرمؤمنان [هستند]، «فَرَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ عَلِیٌّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) هُمَا الْوَالِدَانِ.» که این والدیت را در اینجا ذکر می‌کند که «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» (عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج ۲، ص ۸۵). یا در آنجایی که آیه می‌فرماید ﴿وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً﴾ (سوره شریفه اسراء، ۱۷:۲۳)، ذیلش روایات در بحارالأنوار چند جا آمده که منظور از «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» یعنی به پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان [احسان کنید] که والدیت صدق می‌کند. ما اگر آنجا عیسی (علیه السلام) می‌فرماید که «لَنْ یَلِجَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ مَنْ لَمْ یُولَدْ مَرَّتَیْنِ»، کسی که دو بار به دنیا نیامده باشد [و] ولادت پیدا نکرده باشد، [به ملکوت آسمان‌ها راه نمی‌یابد]. یک ولادت از پدر و مادر طینی است که این باید به دنیا بیاید؛ یک ولادت از پدر و مادر ولایی است که باید این باعث بشود که به ملکوت سماوات و ارض برسد. پس آن [ولادت اول] مقدمه است برای اینکه این [ولادت دوم] محقق بشود. پس والد صدق می‌کند. لذا «مَنْ لَمْ یُولَدْ مَرَّتَیْنِ»، پس والدیت صدق می‌کند.

روایات پانزدهم و شانزدهم

خب این هم در روایت چهاردهم. روایت پانزدهم نکته جدیدی ندارد. نکته روایت شانزدهم، آن هم در حقیقت باز شبیه روایات سابق است که «نَحْنُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْهُمْ حَسَنٌ وَ حُسَیْنٌ ثُمَّ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)». اینکه کمر امامت از جریان امام حسین منحصر می‌شود به امام حسین، یک بحث مهمی است در کنارش. یعنی اینکه تا قبل از این، دو برادر [امام بودند]، امام حسن و بعد امام حسین (علیهما السلام) و از اینجا نسل امام حسین (علیه السلام) است فقط. و در روایات به این بسیار تأکید می‌شود. فقط یک مسئله عادی امامتی نیست، بلکه خود این در حقیقت یک ویژگی‌هایی دارد که بعضاً قبلاً بیان شده.

در روایت هفدهم می‌فرماید که… روایت هفدهم باشه دیگه، وقت گذشته، دوستان خسته می‌شوند. من می‌خواستم این باب را تمام کنم که به باب بعدی برسیم، اما خب این روایت یک دو تا نکته مهم دارد که یک خرده طول می‌کشد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

بخش پرسش و پاسخ

پرسش ۱: آیا شرایع بعدی کمالات شرایع قبلی را نسخ کرده‌اند؟

پاسخ: نه، [کمالات نسخ نشده، بلکه] در کتب [بعدی] کمالاتش [آمده]. بعضی‌اش نسخ شده [و کامل‌تر شده]. بله، دیگر آن‌هایی که نسخ شده، کمالش آمده. ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ (سوره شریفه بقره، ۲:۱۸۳). اما آنجا صوم شش روز بود، اینجا سی روز است. آنجا صوم در حقیقت خیلی از ایامش متصل بود، اینجا اتصالش نیست. شب‌ها «أُحِلَّ لَکُمْ… الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِکُمْ». اجازه داده شده. بله.

پرسش ۲: آیا “والدین” در آیه “و بالوالدین احسانا” شامل پدر و مادر جسمانی نمی‌شود؟

پاسخ: چرا. گفتیم که والد طینی را هم شامل می‌شود. در روایت دارد از آن‌هایی نباشید که اگر گفتند یک چیزی راجع به این است، بعد بالاترش را گفتند، بعد بگویید [اولی] نمی‌شود. این هم روایت در همان باب است. می‌گوید همان‌جا که تطبیق می‌کند، می‌گوید که با پدر و مادرتان صله داشته باشید. همان روایت می‌فرماید که منظور از این والدینی که ما باید صله داشته باشیم، اهل بیت هستند. بعد می‌فرماید پدر و مادرم [چطور]؟ می‌گوید چرا، آن هم هستند. از کسانی نباشید که اگر یک چیزی را گفتند، بگویید آن یکی نمی‌شود. اصلاً در خود همان روایت [آمده].

پرسش ۳: آیا تمثل شیطان برای غیر سادات هم [ممکن است به شکل رهبران الهی] اتفاق بیفتد؟

پاسخ: [شیطان] برای سادات که تفاضلی دارند قاعدتاً اینجوری است [که متمثل نمی‌شود]. منتها اینجور نیست که… بستگی دارد به نوع [آن]. حالا یک بحث مفصلی دارد اینکه برای عموم مردم هم آیا گاهی ممکن است شیطان به نحو صورت [یک شخص الهی درآید]؟ چون صورت پیغمبر را که ندیدند که، ولی آنجا احساس بکند این پیغمبر است. یعنی اما یک موقع از خودش تطبیق می‌کند. این‌ها متفاوت است یک خرده. مسئله‌اش اجزائی دارد [که] باید تک‌تک صور آن مطرح بشود که در جای خودش مطرح بشود.

پرسش ۴: آیا دین بعدی لزوماً از دین قبلی کامل‌تر است؟

پاسخ: بله، بله، کامل‌تر شده. چرا. منتها ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾ (سوره شریفه آل عمران، ۳:۱۹). اصل این مسئله با این [نگاه است] چون مردم کلاً رو به کمال هستند و [ادیان] هم دوره به دوره آمده. یعنی فرد به فرد نیامده که بگوییم ممکن است این فرد نازل‌تر از آن فرد باشد. چون ممکن است یک فرزندی از پدر و مادر مثلاً نازل‌تر باشد یا کامل‌تر باشد. اما دوره به دوره اینجوری نیست. هر دوره‌ای از دوره قبل کامل‌تر است، هرچند به لحاظ افراد ممکن است [افراد] نازل‌تر باشند. لذا بشریت رو به کمال است به لحاظ دوره‌هایش، نه به لحاظ افراد تک به تک. به این جهت می‌گویند ادیانی که آمده، تفاوتشان نسبت به دین سابق، تفاوت استکمالی است معمولاً. چون ما دین فقط چند تا هم داریم دیگر: دین مربوط به نوح (سلام الله علیه) است و ابراهیم است و موسی و عیسی (علیهم السلام) و پیغمبر اکرم. یعنی این پنج تا دین آمده که صاحبان [آن‌ها] رسولان اولوالعزم هستند که بقیه انبیاء، مبین [هستند و] رسولان مشرّع به معنای دین جدید نیستند که؛ آن‌ها همین ادیان را توسعه می‌دهند و گفتگو می‌کردند. بله، «مرآة العقول» شرح خوبیه. «مرآة العقول» شاید الان جزو [بهترین‌ها باشد]. مرحوم مجلسی، فیض کاشانی، [ملا صالح] مازندرانی در «الوافی» [شرح نوشته‌اند]. این‌ها را [شرح کرده‌اند] اما منتها خیلی مختصر است ولی «مرآة» تقریباً الان شرح مفصل‌تری است. منتها خب بر اساس همان نگاه مرحوم علامه مجلسی که لغت‌ها را [و] استظهاراتش خیلی خوب است. تسلطش به اینکه روایات دیگر را در کنار این بیاورد خیلی خوب است. اما یک جاهایی که بحث‌ها خیلی عمیق عقلی می‌شود، یا بیانی ندارند یا مثلاً می‌بینید که اقوال مختلفی که نقل می‌کنند، آنجا باید آدم در بین اقوال دقت بکند در انتخاب اقوال.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *