مقدمه: زیارت معصومین (ع) از طریق روایات

سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین والصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن أعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

ما در محضر کتاب شریف و نورانی کافی شریف و کتاب الحجة، باب صد و بیست و ششم آن هستیم و با وجد و شوق به سراغ روایات الهی که روایات حضرات معصومین (علیهم السلام) است، می‌رویم. این نکته را باید دائماً با خودمان داشته باشیم که این روایات، زیارت حضرات [است]. ما با دیدن، فهم و خواندن روایات، به زیارت می‌رویم. لذا با آمادگی و به عنوان زیارت حضرات، ان‌شاءالله اکنون وارد زیارت امام سجاد (علیه السلام) در این روایت شریف می‌شویم.

روایت اول: خلقت نوری اهل بیت (ع) از نور عظمت الهی

بر اساس روایتی از عمر بن ثابت از ابوحمزه [ثمالی]: «قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً (صلوات بفرستیم: اللهم صل علی محمد و آل محمد) وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَأَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً فِي ضِيَاءِ نُورِهِ يَعْبُدُونَهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ يُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُونَهُ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)». (الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۴۴۰، ح ۵)

[ترجمه:] «از امام سجاد (علیه السلام) شنیدم که می‌فرمود: همانا خداوند، محمد و علی و یازده تن از فرزندانش را از نور عظمت خویش آفرید. پس آنان را به صورت اشباحی در روشنایی نور خود برپا داشت که پیش از آفرینش مخلوقات، او را عبادت می‌کردند، خدا را تسبیح می‌گفتند و او را تقدیس می‌کردند؛ و آنان، امامانی از فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند».

در این روایت شریف که ابوحمزه، که ظاهراً همان ابوحمزه ثمالی است، می‌گوید که از امام سجاد (علیه السلام) شنیدم، حضرت فرمودند که خدای سبحان (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) پیغمبر و امیرمؤمنان و یازده فرزندش را از نور عظمتش [خلق کرده است].

مفهوم «نور عظمت» و تجلی صفات جلالی

این بیان خلقت نوری حضرات که [ایشان را] از نور عظمت خدا خلق کرده، یک باب وسیعی در روایات است. یک موقع می‌گویند که [ایشان را] از نور خدای سبحان خلق کرده که ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ﴾ (سوره شریفه النور، ۲۴:۳۵) [است]؛ یک موقع می‌فرماید: «مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ». «نور عظمت»، ترکیب نور با عظمت است. چون نور عمدتاً بهجت‌زاست و جمالی است، اگر نور بخواهد در کنار بودنش که بهجت و جمال است، از عظمت و جلال نشأت بگیرد، این امر ناظر به یک ظهور قدرت الهی است که قدرت الهی اگر بخواهد با نور تجلی بکند، آن چیزی می‌شود که بالاتر از ادراک و فهم است. یعنی در جهت علم، گاهی حقیقتی به مرتبه‌ای می‌رسد که فوق علم و ادراک است. لذا همه عالمان و عقول آنجا خاضع می‌شوند [و] سر فرود می‌آورند که [این] فوق درک ماست. یک موقع در فهم سر فرود می‌آورند، یک موقع در عجز سر فرود می‌آورند. آنجایی که در عجز سر فرود می‌آورند، آنجا «نور عظمت» [است]. دقت کردید؟

نور حقیقتش علم، ظهور [و] شهود است. نور با علم تساوق دارد؛ نور با شهود تساوق دارد. اصلاً نور یعنی «ظاهراً لذاته مظهراً لغیره» که هم برای خودش ظهور دارد و هم غیر را ظاهر می‌کند. این، انکشاف است؛ ظهور است. اگر که ادراکی مطابق این صورت نگیرد، لغو می‌شود. اما گاهی نور آنچنان شدت و حدّت دارد که این خودبه‌خود [باعث می‌شود] عقول از درکش اظهار عجز کنند. لذا خدای سبحان «عجزت العقول عن ادراک کنه صفته»؛ از اینکه بخواهند به آن اکتناه پیدا کنند، عقول آنجا چه هستند؟ اظهار عجز دارند. «عجزت العقول» یا «عجزت الأوهام». یعنی اگر عقلی بخواهد به جایی که حیطه‌ی او نیست سرک بکشد، وقتی سرک بکشد چیزی [به دست] نمی‌[آورد و] آن، اسمش «وهم» می‌شود. یعنی از حیطه‌ی خودش خارج بشود، [آنجا] می‌شود «عجزت الأوهام» در آیاتی که آمده.

پس اگر ما خلقت نوری حضرات را آنجاهایی که «من نور عظمته» بیان می‌کند [ببینیم]، یعنی چه؟ یعنی این نور، شدت و حدّتش فوق ادراک دیگران است و همه، همه موجودات در مقابل این حقیقت سر فرود می‌آورند و اظهار عجز می‌کنند و این اظهار عجز و فهم عجز، «نور عظمت» را آشکار می‌کند که عظمت متجلی می‌شود. با اینکه نور است، اما نوری می‌شود که مظهر عظمت است. با اینکه قالب نور این است که مظهر جمال باشد، اما اینجا نور از جمال بالاتر رفته [و] مظهر جلال می‌شود، در عینی که جمال را [هم] دارد. این یک برداشت از «خلق از نور عظمت» است که قاهریت این نور را می‌خواهد برساند [و] قدرت این نور را می‌خواهد آشکار بکند.

نکته بعدیش این است که چون این «نور عظمت» بحث مفصلی دارد، قبلاً هم شاید در [بحث] المیزان یک بار خلقت نوری را، اگر اینجور که یادم است، یک روایت مفصلی را در المیزان داشتیم که آنجا گذشت که خدای سبحان چه جور خلقت حضرات را [انجام] داد و بعد هم روایات در این مسئله خیلی زیاد است. اگر واردش بشیم، بهتر است که همان از [ابتدای بحث] «نور عظمت» سرهایمان را از اول فرود بیاوریم تا بخواهیم واردش بشویم. همین دو سه تا نکته را عرض می‌کنیم [و] عبور می‌کنیم. بله، ۸ جلسه در کافی شریف، از جلسات ۴۵۶ تا ۴۶۳ بحث خلقت نوری را داشتیم. قبلاً هم آنجا [این بحث گذشت].

تجلی قدرت و هیبت در «نور عظمت»

پس نکته اول چه بود؟ آن نوری که از عظمت نشأت می‌گیرد، نوری است که به صفات جلالی می‌رساند و نشان می‌دهد این نور، مظهر قدرت است، مظهر عظمت و جلال است، نه فقط مظهر جمال باشد [و] نه فقط مظهر شناختن باشد؛ چون جمال، اُنس ایجاد می‌کند [اما] جلال، هیبت و ابهت ایجاد می‌کند. لذا وقتی که «نور عظمت» می‌شود، انسان قدرت سربلند کردن و دیدن او را ندارد؛ که تعبیر [آن را] در مناجات شعبانیه هم داریم که «أَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ». نور عزّ، نور عزت که نور عزت از این سنخ [است]، یعنی فنا. نور عزت در آنجا [می‌فرماید:] «أَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفاً وَ عَنْ سِوَاكَ مُنْحَرِفاً» که دیگر آن، شؤون آن‌ها می‌شود؛ دیگر آنجا جدا نیست که یک بحث [دیگری است].

خضوع تکوین و تشریع در برابر «نور عظمت»

حالا این نکته [اول]. نکته دومی که می‌خواهم عرض بکنم و بعد ان‌شاءالله عبور کنیم، این است که همه هستی در عالم تکوین، در مقابل صادر اول و خلق اول که هستی از او صادر شده، خاضع و ساجد است. همان‌جوری که در نظام تشریع، امر به خضوع در مقابل این حقیقت نوریه شده، در نظام تکوین همه ملائکه الهی که «مدبرات امراً» [هستند]، که آن به اصطلاح امر به سجده که نسبت به آدم صورت گرفت که آدم شأنی از شؤون آن نور عظمت حضرات بود، همه آن‌ها خاضعند. ملائکه که مدبرات عالم [و] علل عالم هستند، در نتیجه همه هستی خاضعند.

در نظام تشریع هم، این بحثش قبلاً گذشت، ما عنوانی داریم به عنوان «ملک عظیم» که می‌گویند به اصطلاح، آن سلطنت حضرات معصومین (علیهم السلام) نسبت به ملک سلیمان اعظم است. چرا؟ چون در ملک سلیمان یک مالکیت و ملوکیت ظاهری بود، اما «ملک عظیم»، وجوب اطاعت همه عالم نسبت به حضرات در تکوین و در تشریع است. یعنی اگر سلیمان نبی در گوشه‌ای از هستی این ملوکیت را ظاهر کرد، در نظام تکوین و تشریع، ملک عظیم نسبت به حضرات معصومین این است که همه عالم وجود خضوع دارند، غیر از آنکه در نظام تشریع، وجوب اطاعت آن‌ها بر همه قرار داده شده است؛ یعنی همه انسان‌ها وجوب اطاعت بر گردنشان هست. حالا اینکه اطاعت می‌کنند یا نمی‌کنند، این بحث دومش است. اما ملک عظیم، وجوب اطاعت [است].

تحلیلش این است: وقتی وجوب اطاعت می‌آید یعنی چه؟ در جانب تشریع می‌آید یعنی چه؟ یعنی تمام آن ﴿أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ﴾ (سوره شریفه طه، ۲۰:۵۰) [و] هدایت عالم وجود با این اطاعت محقق می‌شود. یعنی همه هستی به کمالشان از طریق این اطاعت می‌رسند. «أطیعوا الله» که این هدایت، تکوین و تشریع را فرا می‌گیرد. این ملک عظیم که وجوب اطاعت است، این وجوب اطاعت در تکوین با همان سجده محقق می‌شود [و] در تشریع با این وجوب اطاعت تشریعی محقق می‌شود که همه انسان‌ها در رسیدن به کمالشان ناگزیر و ناچارند که فقط و فقط از طریق این اطاعت به آن کمال برسند. لذا قرار دادن این وجوب اطاعت نسبت به کل، که حتی گذشتگان که انبیای سابق بودند، از ابتدا تا امروز، همه آن‌ها شؤون [و] ظهور حضرات حساب شوند. دقت می‌کنید؟ که هر اطاعتی در هر زمانی که وارد شده، آن اطاعت در آن زمان هم اطاعت این‌ها محسوب می‌شود، چون همه انبیا شؤون این‌ها هستند که حالا آن بحثش قبلاً [گذشت].

پس این نکته دوم این است: خلقت از «نور عظمت» مربوط به خضوع و خشوعی است که همه باید داشته باشند؛ چون در مقابل عظمت، خضوع ایجاد می‌شود، خشوع ایجاد می‌شود و این ملک عظیم که وجوب اطاعت بر همه است، همان «نور عظمت» است. بیان «نور عظمت» با مقابلش که وجوب اطاعت است، محقق می‌شود. این دو تا نکته که آن در نظام علم بود و این در نظام عمل قرار می‌گیرد؛ که انسان را در نظام علم، آن «یُبهر العقول» که عقول در آنجا حیرت پیدا می‌کنند و اینجا هم خضوع تامه در اطاعت، شاهد [بر] خلق از «نور عظمت» است. آن‌وقت لذا بعد از این، حالا در روایات الی ما شاء الله داریم که خدا فاطمه (سلام الله علیها) را «خلقها الله من نور عظمته» که خدا فاطمه (سلام الله علیها) را از نور عظمتش [آفرید]. در قیامت وقتی حضرت آنجا می‌خواهد حرکت کند، همه سرها باید پایین باشد تا این به اصطلاح خضوع مطلق نسبت به حضرت محقق بشود.

مراتب خلقت: از نور عظمت تا عالم اشباح

دنبال این [مطلب] می‌فرماید که بعد از اینکه پیغمبر و امیرمؤمنان و یازده فرزندش را خلق کرد، که همان تعبیری هم که در رابطه با سجده [و] خوابی که به اصطلاح یوسف دید، ابتدائاً که ﴿رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾ (سوره شریفه یوسف، ۱۲:۴)، که آن شمس و قمر و در حقیقت یازده [کوکب]، خلاصه آن برادران، آن‌ها ساجد بر یوسف بودند. این هم خلاصه یک طلیعه‌ای از این [مطلب] است که این‌ها خضوعشان در برابر حضرت حق به نحوی است که بقیه در مقابل این [مجموعه یعنی] شمس و قمر و یازده ستاره، ساجد هستند؛ همه در مقابل این [حقیقت ساجدند]. خب این هم حالا یک بحثی است.

«فَأَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً فِي ضِيَاءِ نُورِهِ»؛ که بعد از اینکه از نور عظمت خلق کرد، در رتبه بعدی «أقامهم»، در حقیقت «أشباحاً». اشباح یعنی به صورت قالب مثالی. یعنی یک مرتبه خلق، مرتبه خلق نور از «نور عظمت» بود؛ مرتبه بعدی «أشباحاً فی ضیاء نوره» که در آنجایی که ضیاء نورش هست، نه خود آن نور عظمت، [بلکه] «فی ضیاء نوره» که این مرتبه عالم مثال می‌شود که در عالم مثال، تعیناتشان [و] تشخصاتشان شکل گرفته، اما هنوز به عالم خلق دنیا هم نیامده‌اند. «فأقامهم أشباحاً» که این مرتبه علم قدری الهی می‌شود. یعنی مرتبه علم قدر که ما می‌توانیم بگوییم عالم برزخ [و] عالم مثال، مرتبه علم قدر الهی [است و] عالم عقول، عالم علم قضای الهی است. این را هم یادمان باشد که این‌ها تطابقش [با] مراتب علم الهی است. آنجایی که عالم اشباح مثالیه است، عالم قدر الهی است که لوح محو و اثبات است که اینجا «أقامهم أشباحاً فی ضیاء نوره».

اولین بودن در عبادت؛ عبادت در عالم مثال

«يَعْبُدُونَهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ»؛ چون عالم مثال زمان ندارد، لذا آن چیزی که در آن مخلوق است، «قبل خلق الخلق» است. درست است؟ بله، بقیه عالم هم در عالم مثال قرار می‌گیرند، اما بعد از وجود این‌ها [و] به واسطه وجود این‌ها؛ نه بعدیت زمانیه، [بلکه] به واسطه وجود [ایشان]. لذا در رأس، این‌ها مطرح می‌شوند که این‌ها در عالم مثال هم اولین بودند، همچنان که در عالم عقول که [عالم] نور عظمت بود اولین بودند، در عالم مثال هم اولین بودند؛ هرچند در عالم خلق، این‌ها آخرین باشند. که در عالم خلق که عالم تدریج و ماده است، آخرین [بودن]، غایت است. غایت یعنی کمال بالاتر است که حرکت خلق در تغییر و تدریجش به سمت کمالش است. لذا اگر در خلق، اولین بودند، آن‌وقت چه می‌شد؟ کامل‌تر از اینها، بعدی‌ها می‌شدند. لذا اینکه در آخر هستند، مال این است که عالم ماده، عالم تغییر [و] تدریج است، به تدریج گرفتن است. لذا استعداد می‌خواهد، [و] استعداد بعد [از] استعداد می‌خواهد. اما عالم مثال و عالم عقول، این‌ها اول هستند. اگر می‌فرمایند: «اول ما خلق الله نوری»، آن «اول ما خلق الله نوری» [یا] «اول ما خلق الله العقل»، به لحاظ عالم عقل و به لحاظ عالم مثال، اول ما خلق حساب می‌شوند؛ که تعبیر این است که «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین». درست است؟ آدم هنوز بین ماء و طین بود، من نبی بودم. این به لحاظ خلقت نوری است، اما به لحاظ خلقت جسمی، فرزند فرزندم هست؛ یعنی آدم، جد پیغمبر است، اما به لحاظ نوری، اگرچه به ظاهر از آدم زادم، اما به حقیقت پیغمبر می‌گوید من جدّ جدم [هستم] که «کنت نبیاً و آدم…».

بیایید مسئله را از سختی‌اش کمی راحت‌تر کنیم [و] به روایات بیاییم. «یعبدونه قبل خلق الخلق»؛ این‌ها در آن عالم، اولین عبادت‌کنندگان [بودند]. این «اولین» دیگر اولین به معنای زمان نیست، چون اولین زمانی حُسنی نیست، بلکه اولین به معنای رتبی است که اولین یعنی همه عبادت‌ها به عبادت ما شکل گرفت. حتی دارد که وقتی وارد آسمان اول شدند، ملائکه نور این‌ها را که دیدند، چون نورشان فوق نوری بود که ملائکه تا به حال دیده بودند، در آسمان اول سر به سجده گذاشتند. بعد این‌ها تسبیح کردند [که] «سبحت الملائکة»؛ که ملائکه فهمیدند این‌ها تسبیح می‌کنند، یعنی نور الهی نیست، این‌ها خدا نیستند. تسبیح این‌ها باعث شد ملائکه تسبیح را یاد بگیرند. همین‌طور در آسمان‌های بعدی که این‌ها معلم ملائکه بودند.

این‌ها عبد بودند به لحاظ بالاترین [مرتبه] عبودیتی که امکان دارد. البته آن‌وقت پیغمبر هم می‌فرماید که «ما عبدناک حق عبادتک» که تازه پیغمبر با آن «اول عبد» بودن، اظهار «ما عبدناک حق عبادتک» یا در نقل دیگری «ما عرفناک حق معرفتک» [می‌کند]. که تازه آن اظهار عجز مال این است که حقیقت الهی فوق حتی عبادت و معرفتِ در مرتبه آن‌ها هم هست که آن منافاتی با آن ندارد.

تفاوت مراتب وجودی: فنا و عبادت

بله. عرض کردیم که «أقامهم أشباحاً فی ضیاء نوره» مرتبه عالم مثال است. چون مرتبه عالم مثال است، فنای محض نیست. لذا «یعبدونه» اینجا مطرح می‌شود. اما آنجا که نور عظمت [است]، آنجا نگفتند که «یعبدونه»؛ آنجا فناست. پس فنا در مرتبه‌ای که فناست، عبادت معنی ندارد. همان‌جور که در روایت می‌فرماید امر به سجده که خدا به ملائکه امر کرد که ﴿فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ (سوره شریفه الحجر، ۱۵:۳۰)، درست است؟ آنجا دارد که امر به سجده شامل حال معصومین نشد، چون آن‌ها ادراکی از امر برایشان نبود، چون در حالت فنا بودند. چون در حالت فنا بودند، ادراک امر هم برایشان [نبود]. لذا سجده، شامل آن‌ها نشد. آن هم منتها یکی از مراتب وجود انسان هست در مرتبه فنا.

ماهیت عبادت در عالم مثال: تسبیح و تقدیس

خب، «يُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُونَهُ». [روایت] دارد بیان می‌کند که این «یعبدون»های این‌ها چه بود. عبادت این‌ها چه بود؟ «یعبدونه»، [یعنی] «یسبحون الله و یقدسونه». که فکر نکنیم تا می‌گوییم عبادت یعنی چه؟ یعنی همین اعمال فیزیکی که ما انجام می‌دهیم. می‌گوید نه، اساساً در هر عالمی عبادتش مطابق خودش است. درست است؟ «یسبحون الله و یقدسونه». تسبیح و تقدیس، دو تا از مراتب بالای عالم است. لذا ملائکه «سبوح قدوس» ذکرشان است. یعنی چه؟ یعنی ذکر ملائKE در عبودیت، تسبیح و تقدیس است. درست است؟ لذا در آنجا دارد: «طعامهم التسبیح و شرابهم التقدیس»؛ غذای این‌ها تسبیح و تقدیس است. خیلی تعبیر دقیقی اینجا می‌فرماید که «یعبدونه قبل خلق الخلق»، اما این «یعبدونه» را تفصیل می‌دهد: «یسبحون و یقدسونه». چون تسبیح و تقدیس غیر از تحمید است. تسبیح و تقدیس، تنزیه است. درست است؟ یعنی آنجایی که به مراتب کمال از معرفت می‌رسند [و] بالا می‌[روند]، تازه آنجا می‌فهمند خدا مقدس و منزه از فهم آن‌هاست. هر چقدر این تسبیح و تقدیس بالاتر برود، نشانه فهم و معرفت بالاتر است. لذا به اینکه خدای سبحان فوق فهم ماست [و] فوق معرفت ماست، می‌رسند. «یسبحون الله و یقدسونه». لذا کار ملائکه تسبیح و تقدیس است.

«وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ» گرامی اسلام که این‌ها ائمه‌ای هستند از فرزندان رسول خدا. بله.

خب، در روایت، «خلق» مراتبی دارد. یک موقع هست که خلق، عالم دنیاست. ورای عالم دنیا را می‌گوییم ﴿لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ﴾ (سوره شریفه الأعراف، ۷:۵۴). عالم امر می‌گوییم؛ یعنی از عالم مثال به بالا را عالم امر می‌گوییم در مقابل عالم خلق که عالم دنیاست. یک موقع این بیان در قرآن کریم [است]. یک موقع «خلق»، شامل و عام است [و] هر تعینی را شامل می‌شود. [متن] باید نشان بدهد که مقصود از «خلق» کدام است. اینجا که می‌فرماید «أقامهم أشباحاً فی ضیاء نوره یعبدونه قبل خلق الخلق»، درست است؟ نشان می‌دهد که در مرتبه عالم امر هستند، با اینکه به لحاظ خلق کلی مخلوقند، اما «خلق» در برابر «امر» را [اینجا] دارد بیان می‌کند. «قبل خلق الخلق» در حقیقت قرینه می‌شود که این‌ها در عالم مثال که هستند، با اینکه عالم مثال، «خلق» به معنای عام شاملش می‌شود، اما «خلق» به معنای خاص شاملش نمی‌شود. لذا ملائکه موجود در عالم امر که مثال است را موجودات امری می‌دانند، درست است؟ «و هم بأمره»؛ اصلاً حیات آن‌ها به امر الهی است، با امر زنده هستند. خب، بله.

روایت دوم: محدَّث بودن ائمه اطهار (ع)

روایت بعدی می‌فرماید که از زراره: «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) يَقُولُ نَحْنُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (عَلَيْهِمُ السَّلَامُ) كُلُّنَا مُحَدَّثٌ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)». ([الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۵۳۱، ح ۵])

[ترجمه: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می‌فرمود: ما دوازده امام از خاندان محمد (علیهم السلام) هستیم که همگی «محدَّث» (کسی که فرشتگان با او سخن می‌گویند) از فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و از فرزندان علی (علیه السلام) هستیم.]

همه این دوازده نفر که از فرزندان پیغمبر و امیرمؤمنان هستند، «محدَّث» هستند. محدَّث بودن یعنی ملائکه با آن‌ها سخن می‌گویند. وحی به عنوان وحی تشریعی که با رسالت و نبوت است، ندارند، اما ارتباط با ملک و سخن گفتن با ملائکه در کار است. حتی خود جبرئیل. اینکه فاطمه (سلام الله علیها) بعد از رحلت پیغمبر تا آخر عمرش که حضرت بودند، مدت‌های طولانی در آن دوران محدَّث بود. لذا دارد که مصحف فاطمه، املای فاطمه (سلام الله علیها) و نگاشتن و کتابت امیرالمؤمنین (علیه‌ السلام) است که آن‌چه که [به عنوان] محدَّث می‌شنید را حضرت املا می‌کرد و امیرالمؤمنین می‌نوشتند. حالا اشکال نکنید امیرالمؤمنین خودش داشت یا نداشت؛ این بحث‌ها دیگر جای خودش است. بله.

در این روایت می‌فرماید که این‌ها همه محدَّث هستند و «وَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) هُمَا الْوَالِدَانِ» که «أنا و علی أبوا هذه الأمة» که ما پدران این امتیم. و نسبت [پدری دارند]. حتی در ذیل روایات مختلف، [آیه] ﴿وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا﴾ (سوره شریفه البقره، ۲:۸۳) روایات دارد که والدین، هم والدین طینی را شامل می‌شود و [هم آیه] ﴿أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا﴾ (سوره شریفه الأنعام، ۶:۱۵۱) همین را شامل می‌شود؛ هم والدین، پیغمبر و امیرالمؤمنین (علیهم السلام) هستند که «بالوالدین احساناً» یعنی هم پدر و مادر ظاهری [و] هم پدر و مادر ولایی. این احسان به هر کدام هم مطابق خودشان است. احسان به پدر و مادر ولایی که امیرمؤمنان و پیغمبرند، اطاعت امر است که هرچقدر محبت و اطاعت شدیدتر باشد، این اطاعت و محبت، احسان است که این احسان هم برگشتش به خود انسان است که ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ﴾ (سوره شریفه الإسراء، ۱۷:۷). به خودتان در حقیقت این خوبی را رساندید، نه [اینکه] به آن‌ها چیزی اضافه بشود. اضافه شدن در مورد آن‌ها، گسترده شدن امتشان است که وجودشان به لحاظ امتشان گستردگی پیدا می‌کند. هرچه این اطاعت بیشتر بشود، امت گسترده‌تر شده.

انکار محدَّث بودن و پاسخ امام باقر (ع)

خب بعد می‌فرماید: «فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ رَاشِدٍ» و علی بن راشد به اصطلاح، برادر رضاعی امام سجاد (علیه السلام) از جهت مادری بوده. «كَانَ أَخَا عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) لِأُمِّهِ». برادر از جانب مادری بوده. «فَأَنْكَرَ ذَلِكَ». علی بن راشد برایش پذیرش محدَّث بودن سخت بود که یعنی چه که این‌ها محدَّث هستند و ملائکه با این‌ها سخن می‌گویند؛ چون مثل امروز پذیرش [اینکه] بگویند جبرئیل با یک شخص دیگری غیر از نبی سخن می‌گوید [و] حرف می‌زند، انقدر ساده نبود.

«فَصَرَّ أَبُو جَعْفَرٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)». اینجا امام باقر (علیه السلام) بر سر این علی بن راشد فریاد کشید و قال: «أَمَا إِنَّ ابْنَ أُمِّكَ أَحَدُهُمْ». بدان که برادر تو از جانب مادر هم یکی از آن محدَّثین است. یعنی نه فقط نسبت به امام باقر انکار نکن، بلکه حتی همان برادری که تو بهش انقدر نزدیک بودی، برادر از جانب مادرت، او هم از محدَّثین بوده. منتها خب این‌ها فکر می‌کنند محدَّث بودن باید [این باشد که] یک کسی را ببینند. گاهی انکارشان مال این است که [تصور آن] برایشان صورت نمی‌گیرد. خب این هم [از این روایت].

روایت هشتم: مناظره امیرالمؤمنین (ع) با عالم یهودی

خب بعد می‌فرماید که در روایت هشتم، که این روایت هشتم شبیه روایت پنجم بود که مفصل بود اما یک نکاتی اضافه دارد، لذا تند می‌خوانیم [و] فقط نکاتش را اشاره می‌کنیم. «عَنْ أَبِي هَارُونَ الْعَبْدِيِّ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قَالَ كُنْتُ حَاضِراً لَمَّا هَلَكَ أَبُو بَكْرٍ وَ اسْتَخْلَفَ عُمَرَ أَقْبَلَ يَهُودِيٌّ…» [منبع دقیق حدیث یافت نشد] [ابوسعید خدری] گفت: وقتی ابوبکر از دنیا رفت و عمر را جانشین کرد، من حاضر بودم. اینجا [در این روایت]، آن [مطلب] را نداشت. در آن روایت قبلی داشت که یک جوان یهودی از اولاد هارون آمد، یادتان هست؟ اینجا ببینید [می‌گوید:] «أَقْبَلَ يَهُودِيٌّ مِنْ عُظَمَاءِ الْيَهُودِ بِالْمَدِينَةِ وَ تَزْعُمُ يَهُودُ الْمَدِينَةِ أَنَّهُ أَعْلَمُ أَهْلِ زَمَانِهِ»؛ تا در حقیقت [که] همه یهود مدینه گمان می‌کردند که او از همه اهل زمانش عالم‌تر بود. که آنجا اشاره کردیم که این یک فرد عادی نبوده، یک عالم بزرگی بوده و منافات هم ندارد که یک عالم بزرگی جوان باشد. چرا؟ ما عالمان [و] مجتهدانی را داریم که در دوران جوانی به اجتهاد رسیده‌اند. منافات ندارد که اعلم اهل زمانشان هم بشوند. اما در عین حال، استعداد انقدر شدید و قوی است که در حقیقت در دوران جوانی به آن رشد و کمال می‌رسند.

«حَتَّى رَفَعَ إِلَى عُمَرَ». می‌گوید این حرکت کرد [و] آمد تا اینکه بالای سر عمر رسید. «رفع الی» به اصطلاح معنای لغویش یعنی «قَرُبَ و وَصَلَ إلی». لغتاً معنایش این است. «رفعه» یعنی نزدیک شدن و رسیدن. «فَقَالَ لَهُ يَا عُمَرُ». منتها «رفع الی عمر» یک حال به اصطلاح مثلی [است] که این آمده ایستاده است، آن حالا نشسته است. اجمالاً دیده می‌شود [که] به او رسیده، اما این آمده ایستاده، آن نشسته. این‌جور [تصور] می‌شود که «رفع» سازگار باشد. «فَقَالَ لَهُ يَا عُمَرُ إِنِّي جِئْتُكَ أُرِيدُ الْإِسْلَامَ». آمدم که قصد کردم مسلمان بشوم. منتها یک شرطی دارد: «فَإِنْ أَخْبَرْتَنِي عَمَّا أَسْأَلُكَ عَنْهُ»؛ اگر از سؤالاتی که از تو می‌کنم به من جواب بدهی، «فَأَنْتَ أَعْلَمُ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ جَمِيعِ مَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ». اگر جواب بدهی، [پس] تو عالم‌ترین اصحاب محمد به کتاب و سنت و جمیع آن‌چه می‌خواهم بپرسم، هستی. «أَ فَأَنْتَ هُوَ؟» آیا تو عالم‌ترین [فرد] هستی که من این سؤالات را از تو بکنم؟ «قَالَ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ إِنِّي لَسْتُ هُنَاكَ». که از این جواب معلوم می‌شود آن، سؤالی بوده. می‌گوید: نه، من کامل‌ترین نیستم، لست هناک، عالم‌ترین نیستم. «لَكِنِّي أُرْشِدُكَ إِلَى مَنْ هُوَ أَعْلَمُ أُمَّتِنَا بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ». تو را به سوی کسی که اعلم امت است، من ارشادت می‌کنم [و] راهنمایی‌ات می‌کنم. «وَ جَمِيعِ مَا قَدْ تَسْأَلُ عَنْهُ وَ هُوَ ذَاكَ». هرچی که می‌خواهی از او سؤال کن و او آنجاست. [و] اشاره می‌کند به امیرالمؤمنین.

«فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ يَا عُمَرُ إِنْ كَانَ هَذَا كَمَا تَقُولُ فَمَا لَكَ وَ بَيْعَةِ النَّاسِ عَلَيْكَ». اگر تو عالم‌ترین و اعلم نیستی، پس چرا بیعت مردم را با خودت قبول کردی؟ «وَ إِنَّمَا ذَاكَ أَعْلَمُكُمْ». خودت می‌گویی او اعلم شماست. «فَزَبَرَهُ عُمَرُ». خلاصه بالاخره این را دورش کرد که برو دیگر. حالا مثلاً به تعبیر امروز ما، حالا ساکت بودیم، این‌جوری گوش کردیم، پررو نشو دیگر. حالا «زبره» تعبیر این است که «زَجَرَهُ و مَنَعَهُ»؛ او را منعش کرد از ادامه حرفش. «ثُمَّ إِنَّ الْيَهُودِيَّ قَامَ إِلَى عَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فَقَالَ لَهُ أَنْتَ كَمَا ذَكَرَ عُمَرُ». آیا این اوصافی که عمر برای شما گفت، در شما صادق است؟ «فَقَالَ وَ مَا قَالَ عُمَرُ». حضرت [که] یک فاصله‌ای نشسته بودند [فرمودند:] مگر چه گفته؟ «فَخَبَّرَهُ قَالَ فَإِنْ كُنْتَ كَمَا قَالَ». [جوان یهودی گفت:] اگر این‌جوری باشد که او گفته، «سَأَلْتُكَ عَنْ أَشْيَاءَ». سؤالاتی دارم. می‌خواهم ببینم آیا کسی از شما هست که این جواب‌ها را داشته باشد. اگر داشته باشد، «فَأَعْلَمُ». این «فأعلمُ» منتها چون «إن» در تقدیر [است]، «فَإن أعلمُ». درست است؟ [اگر] «أن» آمده [بود]، می‌شد «أعلمَ». لذا «أعلمُ» را ماضی نگیرید، مضارع است. یعنی متکلم وحده است که دارد می‌گوید. «فَإِنْ أَعْلَمُ»… [بلکه] اینجا می‌آید که «أَسْأَلُكَ عَنْ أَشْيَاءَ فَإِنْ أَخْبَرْتَنِي بِهَا عَلِمْتُ». پس می‌دانم من، یعنی ما متکلم وحده معنا کنید، که اگر این‌جوری باشد، «عَلِمْتُ أَنَّكُمْ فِيمَا تَدَّعُونَ مِنْ أَنَّكُمْ خَيْرُ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ وَ أَعْلَمُهَا صَادِقُونَ». [می‌دانم] اینکه شما می‌گویید ما بهترین امت هستیم، اگر اعلم افراد در این امت باشد، معلوم می‌شود این دعوایتان هم که [می‌گویید] ما بهترین امت هستیم، صادقید.

خیلی استدلالش قشنگ بوده. یعنی اینکه امتی افضل باشند، موکول به این است که افضل افراد در این امت باشند. خیلی حرف دقیقی است. چون امت، نتیجه [و] دامنه آن وجود افضل است. درست است؟ یک نفر ممکن است افضل باشد، درست است، اما امت، دامنه وجود آن فرد می‌شود [و] به تبع او امت افضل می‌شود. خیلی زیباست. لذا در هر جامعه‌ای که ولیّ الهی در رأس آن جامعه است، یا در وجود آن جامعه اعلم افراد موجود باشد، آن جامعه بهترین جامعه است و زندگی در آن جامعه به عنوان جامعه‌ای که آن فرد اعلم درش هست، بهترین زندگی می‌شود. خیلی این استدلال [نشان می‌دهد که] این طرف معلوم می‌شود عالم بوده، معلوم می‌شود که از علوم الهی بهره داشته، معلوم می‌شود که این‌ها را خوب می‌شناخته. خیلی استدلالش قشنگ است که اینجا بیانش این است که «فَعَلِمْتُ أَنَّكُمْ فِي دَعْوَاكُمْ أَنَّكُمْ خَيْرُ أُمَّةٍ وَ أَعْلَمُهَا صَادِقُونَ». اگر توانستی جواب بدهی، این معلوم می‌شود که صادقید. «وَ دَخَلْتُ فِي دِينِ الْإِسْلَامِ». آن‌وقت وارد دین هم می‌شوم من. اگر دیدم این‌جوری است [و] جواب‌ها را دادید، من هم دینم را اسلام قرار [می‌دهم].

«فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) نَعَمْ أَنَا كَمَا ذَكَرَ لَكَ عُمَرُ». همان خصوصیاتی که گفته بود، آن من هستم. یعنی تثبیت اینکه من اعلم هستم [و] قبل [از] سؤالات، تو را جواب می‌دهم. «سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ أُخْبِرْكَ بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ». ان‌شاءالله جواب آن سؤالات تو را خواهم داد.

پرسش‌های سه‌گانه جوان یهودی

«قَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ ثَلَاثٍ وَ ثَلَاثٍ وَ وَاحِدَةٍ». که این را داشتیم؛ سه تا و سه تا و یکی. «فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) يَا يَهُودِيُّ وَ لِمَ لَمْ تَقُلْ أَخْبِرْنِي عَنْ سَبْعٍ». چرا نگفتی هفت تا؟ «فَقَالَ لَهُ إِنَّكَ إِنْ أَخْبَرْتَنِي بِالثَّلَاثِ الْأُوَلِ سَأَلْتُكَ عَنِ الثَّلَاثِ الْأُخَرِ وَ إِنْ أَخْبَرْتَنِي بِهَا سَأَلْتُكَ عَنِ الْوَاحِدَةِ». اگر سه تا اول را جواب دادی، سه تای بعدی را [می‌پرسم]؛ اگر سه تای بعدی را جواب دادی، یکی بعدی را [می‌پرسم]. یعنی سه مرحله سؤال است، نه هفت تا سؤال پشت سر هم. سه مرتبه سؤال است. «وَ إِلَّا كَفَفْتُ». اگر جواب اولیه را ندادی، دیگر اصلاً بعدی‌ها را من نمی‌پُرسم. «فَإِنْ أَجَبْتَنِي فِي هَذِهِ السَّبْعِ فَأَنْتَ أَهْلُ الْعِلْمِ وَ الْفَضْلِ وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ». تو برترین مردم هستی نسبت به مردم. «أولی الناس» [همان] ﴿النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ (سوره شریفه الأحزاب، ۳۳:۶) [است]. مگر نداریم این‌جوری؟ که اولویت، یعنی آن نظام علمی که منشأ برای تشریع می‌شود. درست است؟ این وجود، سعی [نیست، بلکه] می‌تواند اولویت داشته باشد که وجوب اطاعت هم به دنبالش بیاید که همان وجوب اطاعت، ملک عظیم می‌شود. که اینجا می‌فرماید اگر تو جواب دادی، «أنت اهل العلم و الفضل و أولی الناس بالناس».

«فَقَالَ لَهُ سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ يَا يَهُودِيُّ قَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ أَوَّلِ حَجَرٍ وُضِعَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ». این سؤالش با آن سؤال قبلی در «اول حجر» فرق داشت. آنجا دیگر [اول صخره بود]. اینجا «اول حجر» آمد. «وَ أَوَّلِ شَجَرَةٍ غُرِسَتْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ» که این با آن مشترک بود «وَ أَوَّلِ عَيْنٍ نَبَعَتْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ» که این هم مشترک بود.

در [مورد] اول حجر، [امیرالمؤمنین (علیه السلام) جواب می‌دهد که] شما فکر می‌کنید اول حجر، حجری است که در بیت‌المقدس است، اما این نیست، بلکه اولین حجر، حجری است که حجرالأسود است و آدم با خودش آن را از بهشت آورد؛ که «أول حجرٍ وُضِعَ». نه [اینکه] در زمین بود. «وُضِعَ علی وجه الأرض» یعنی یک جایگاهی برایش قرار داده شد. یعنی در رابطه با انسان یک جایگاهی پیدا کرد. نه اولین سنگ. اولین سنگ کره ارض، قبل از اینکه آدم خلق بشود، شاید میلیاردها سال قبل از خلق انسان، ارض بوده؛ حالا با آن محاسباتی که خود اهل زمین‌شناسی دارند. اما «أول حجرٍ وُضِعَ علی وجه الأرض»، قرار داده شد، [همان‌طور که] ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ﴾ (سوره شریفه آل عمران، ۳:۹۶)؛ این «وُضِعَ» یعنی رابطه ایجاد کرد. «أول بیتٍ وُضِعَ» رابطه ایجاد شد، نه خلاصه [اینکه] بودن یک سرپناه [باشد]، فقط سرپناهی که رابطه پیدا کرد.

جایگاه اهل بیت (ع) در بهشت

«فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ أَخْبِرْنِي كَمْ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ إِمَامِ هُدًى وَ أَخْبِرْنِي عَنْ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) أَيْنَ مَنْزِلُهُ فِي الْجَنَّةِ وَ أَخْبِرْنِي مَنْ مَعَهُ فِي الْجَنَّةِ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) إِنَّ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَامَ هُدًى مِنْ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّهَا وَ هُمْ مِنِّي». که این از من هم هست. پس این به لحاظ… یا اینکه می‌فرماید از پیغمبر است «من ذریته»، چون امیرالمؤمنین که از ذریه نبود، امیرالمؤمنین داماد بود. یا به لحاظ غلبه است، یا به لحاظ نظام روحی است که پیغمبر اکرم جنبه ابوت به امیرالمؤمنین داشت که من در دامن پیغمبر در آنجا پرورش پیدا کردم و روی سینه پیغمبر بودم [و] پیغمبر طعام در دهان من می‌گذاشت. که از کودکی، امیرالمؤمنین در دامن پیغمبر اکرم رشد کرد که ابوت به لحاظ آن ابوت پرورشی هم صدق می‌کند که ابوه یا ابوت نوری و روحی که پیغمبر اکرم اب است نسبت به امیرمؤمنان، حتی [تا آنجا] که امیرمؤمنان خودش آنجا عرض [می‌کند] که من «عبدٌ من عبید» پیغمبر [هستم].

[…وقتی می‌گوییم که این دوازده تا «و هم منی»، به لحاظ همین قرینه است که امیرالمؤمنین یکی از آنهاست. یعنی این یازده تا به اضافه من، در حقیقت از من محسوب می‌شوند. قرینه کلام، [مطلب را] کامل آشکار می‌کند.]

«وَ أَمَّا مَنْزِلُ نَبِيِّنَا فِي الْجَنَّةِ». آنجا [در روایت قبلی] داشت «فی جنته». در آن روایت یادتان هست یا نه؟ گفتیم «فی جنته»، نسخه «فی جنة عدن» بهتر است که در بعضی نسخ هست. چرا؟ چون «جنة عدن»، جنت وسط بهشت است و بقیه بهشت‌ها [و] جنت‌ها از او نشأت می‌گیرد. لذا این «جنة عدن» وسط بهشت [است]. اینجا تصریح دارد در این نسخه می‌فرماید که «فَفِي أَفْضَلِهَا وَ أَشْرَفِهَا جَنَّةِ عَدْنٍ». در بهترین و بالاترین و برترین بهشت‌ها که «جنة عدن» است، قرار دارد. پس «جنة عدن» مکان اهل بیت (علیهم السلام) و پیغمبر اکرم است. بقیه جنت‌ها جوار و همسایگی با آن دارند. هر کسی در هر جنتی هست، همسایه «جنة عدن» [است] و «جنة عدن» افضل و اشرف جنات است.

«وَ أَمَّا مَنْ مَعَهُ فِي مَنْزِلِهِ فَفِيهَا هَؤُلَاءِ الِاثْنَا عَشَرَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ». این دوازده نفر و «وَ أُمُّهُمْ». چون خود امیرالمؤمنین هم دارد می‌گوید، خود امیرالمؤمنین به لحاظ گوینده خارج از آن‌هاست، ولی نمی‌گوید من و آن‌ها، می‌گوید این دوازده نفر. چون آن شخصیت امامت و آن وصایت، آن دوازده تا را یک شخصیت ویژه می‌کند. خیلی جالب است، در آن روایت شریف می‌فرماید که هر کسی از دنیا می‌رود، حضرات را می‌بیند. یک کسی در زمان امام رضا (علیه السلام) است، آنجا دارد نقل می‌کند که وقتی امام رضا (علیه السلام) برای عیادتش بالا سرش رفته، بعد آنجا عرض می‌کند که الان من دارم پیغمبر را، امیرالمؤمنین را می‌بینم. یکی یکی می‌شمرد: امام حسن را، امام حسین (علیه‌ السلام) را، تا امام رضا را. یعنی امام رضا بالا سرش ایستاده اینجا الان به عنوان عیادت، اما می‌گوید من دارم این‌ها را می‌بینم، این اولیا و سادات بزرگوار را که این‌ها هستند. امام رضا را هم جزو آن‌هایی که دارد می‌گوید آن‌ها را می‌بینم [ذکر می‌کند]؛ شما هم اینجایی. یعنی این مقام با آن مقام دو تا مقام است. این رؤیت ظاهری است در اینجا، آن رؤیت تمثلی است. یعنی هم امام در رؤیت ظاهری الان کنارش بود، هم امام در رؤیت تمثلی در آن عالم مثال به همراه پیغمبر و بقیه اهل بیت تا امام رضا در حقیقت آنجا برایش متمثل بود. خیلی زیباست. اینجا هم امیرمؤمنان (علیه‌ السلام) به لحاظ این حضور فیزیکی‌اش در کنار شخص، در عین حال دارد می‌گوید آن دوازده نفر؛ یعنی خودش را در آن نگاه، داخل در آن نظام وصایت [می‌بیند].

خب «فَهَؤُلَاءِ الِاثْنَا عَشَرَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ وَ أُمُّهُمْ». مادر این‌ها که به اصطلاح، یعنی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که جزو این‌هاست. آن‌وقت باز معلوم می‌شود که «أمهم» یعنی ام آن یازده نفر؛ که امیرالمؤمنین نسبت به فاطمه امیت نداشت. هرچند نسبت به کل می‌توانیم بگوییم، همچنان که فاطمه (سلام الله علیها) «أم أبیها» است، امیتش به لحاظ نظام معنوی مانعی ندارد. چنانچه «أم أبیها» است و پیغمبر هم اب است نسبت به این‌ها، امّ این‌ها محسوب می‌شود. مانعی ندارد. «وَ أُمُّهُمْ وَ جَدَّتُهُمْ». که جده این‌ها که حضرت خدیجه (سلام الله علیها) هم هست. بیان تفصیلی‌اش «أم و أمهم» [است]، چون جده ممکن است از دو طرف باشد، جده مادری باشد، جده پدری باشد. تصریح می‌کند که «وَ جَدَّتُهُمْ أُمُّ أُمِّهِمْ». که در حقیقت آن، اگر می‌گوییم جده، مقصود جده مادری است که «أم أمهم» بشود که حضرت خدیجه [باشد]. پس «جدتهم أم أمهم» یک حقیقت واحده است. تفصیل در حقیقت این است که جده را تفسیر می‌کند که کدام‌یک از جده‌ها؛ جده مادری «أم أمهم» که حضرت خدیجه (سلام الله علیها) باشد. «وَ ذَرَارِيُّهُمْ لَا يُشْرِكُهُمْ فِيهَا أَحَدٌ». که در حقیقت در این [جایگاه]، مثل «جنة عدن»، کس دیگری از این به اصطلاح مادر و جده و ذراری این‌ها، کس دیگری شریک نیست. همه این‌ها در آن موطن قرار دارند.

بخش پرسش و پاسخ

[…وقتی نسبت به جده و امّ دارد می‌گوید «جدتهم أم أمهم و ذراریهم»، ذراری این در حقیقت، دوباره تکرار همان ائمه است که ذکر می‌کند…].

[پرسشگر:] … آیا عالم بالاتر، جهت نازل را ندارد؟ [پاسخ:] اگر عالم پایین‌تر [را می‌گویید]، چرا، چون این‌ها نازل هستند. تعبیر [قرآن این است:] ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ﴾ (سوره شریفه الحجر، ۱۵:۲۱). یعنی قدر معلوم شامل نازله می‌شود، پس قدر معلوم در مرتبه عالیه نیست. پس آن‌ها قدر معلوم را، [که] حد است، چون عدمی هم هست، ندارند. قدر معلوم که حد است، می‌آید هرچه در عالم پایین‌تر، این محدودیت پیدا می‌کند، قدر پیدا می‌کند. لذا این پایینی، بالایی را دارد [و] متصل است، چون تجافی نیست. اما بالایی، در مرتبه بالایی، اونی که «به شرط شیء» است، در مرتبه بالاست. مثل ملائکه، پایینی را ندارند.

[پرسشگر:] بعضی آیا [مواردی هست] که مثلاً لفظ «خلق» [آمده] ولی… [پاسخ:] خب آن معنای عام «خلق» است دیگر. گفتیم. گفتیم یک «خلق» معنای عام دارد که همه را شامل می‌شود؛ ملائکه و… در حقیقت حتی «خلق الله المشیئة». مشیت که فعل خداست که منشأ خلق و امر است، [به آن] خلق [نسبت داده] شده: «خلق الله المشیئة». پس آن خلق به معنای عام است، اما خلق به معنای خاص که مقابل امر بیاید، خصوصیات خاص خودش را دارد.

[پرسشگر:] ملائکه [در] عالم مثال از چه جهتی… [پاسخ:] آن‌ها خلق نیستند دیگر… خود امر، مراتب تشکیکی دارد. از عالم عقول محض که جبرئیل و ملائکه اعظم [هستند] می‌آید تا ملائکه مدبره عالم در امور، اینکه کجا دارند [تدبیر] می‌کنند. چون اصلاً ملائکه ذاتشان فعلشان است. مثل انسان نیستند [که] یک ذاتی داشته باشند [و] یک فعلی. چون ذاتشان فعلشان است، دقت می‌کنید، فعلشان که معلوم می‌شود، معلوم می‌شود ذاتشان چیست. یعنی تشخصشان و تکثرشان به فعلشان است، نه به ذاتی که جدای [از فعل] باشند [و] حالا بعداً یک فعلی داشته باشند. مثل انسان نیستند. اصلاً تشخص ملائکه به فعلشان است.

[پرسشگر:] …[در مورد] آخرین [بودن]… [پاسخ:] در عالم ماده، بله. منتها به لحاظ… آخرین که می‌گوییم، یک دوره زمانی دارد. لذا می‌بینید دین خاتم، کامل‌ترین ادیان است. لذا باید آخرین دین باشد… چون دین، عرض کردیم، همین [پاسخ]، دفع دخل [مقدر] بود دیگر. چون دین آخر آمده، کامل‌ترین‌ها از همان دوره شروع می‌شود. این دینی که آخرین است، کامل‌ترین است. لذا می‌تواند پیغمبر اکرم که اولین مبدع این دین است، [و] رسول این [دین]، کامل‌ترینِ کامل‌ترین‌ها باشد. بقیه تابع این می‌شوند… [در مورد] اوصیا، آن‌ها نور واحد هستند دیگر، چون این دین، واحد است دیگر… این‌ها برخلاف انبیا که ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ﴾ (سوره شریفه البقره، ۲:۲۵۳) داریم، اما در بین اوصیا، «کلهم نور واحد» داریم. در این روایت هست که این‌ها در نظام عالم مثالشان، «کلهم نور واحد» هستند. اما در عالم ظهور خلقی، هر کدام که مقدم می‌شوند، به لحاظ اینکه مثلاً پیغمبر مقدم است [و] امیرالمؤمنین، این فضیلت مربوط به اوست. لذا امیرالمؤمنین اوج فضیلت را در بین اوصیا دارد به لحاظ ظهور و بروز.

[پرسشگر:] … حمد فقط [در] عالم خلق می‌شود؟ انسانی که… [پاسخ:] نه دیگر. آن‌هایی که… انسانی که بالا می‌رود هم [تسبیح] دارد… همه هستی ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ (سوره شریفه الإسراء، ۱۷:۴۴). درست است؟ این «یسبح بحمده»، حمد و تسبیح مال همه عالم است. منتها ملائکه در اوج کار خودشان، «سبوح قدوس» ذکرشان است… حمد هم دارند ملائکه، اما منتها اساس ذکر ملائکه، «سبوح قدوس» است. لذا تنزیه، اساس وجود ملائکه است؛ نه اینکه منحصر بر این باشد. لذا به لحاظ تعلقی که به انسان پیدا می‌کنند، حمد را هم می‌فهمند [و] حمد را هم دارند…

[پرسشگر:] [در مورد حجرالأسود]… [پاسخ:] این سنگ چون نازل شده است… ما می‌گوییم ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ﴾ (سوره شریفه الحدید، ۵۷:۲۵). حدید را نازل کرد. نازل کردن یعنی آن جهت امری‌اش هم در آن دیده می‌شود دیگر. نازل شدن. لذا دارد که این سفید هم بود، ملکی از ملائکة الله هم بود… نه دیگر، نگفتیم اولین سنگ است، گفتیم اولین سنگی که «وُضِعَ». در رابطه با انسان «وُضِعَ». گفتیم «وُضِعَ» را هم تکیه کردیم که نه اولین سنگ، [بلکه] اولین سنگی که برای مردم «وُضِعَ» [و] ارتباط پیدا کرد، حجرالأسود است. لذا می‌گوید سفید بود، گناهان مردم او را سیاه کرد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *