مقدمه و مروری بر مباحث گذشته

سلام علیکم و رحمةالله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن الدائم اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

الحمدلله در محضر روایات نورانی اهل بیت (علیهم السلام) در کتاب کافی شریف، باب دوازدهم و روایت سوم این باب بودیم. در روایت سوم که توضیحات مفصلی طی دو سه جلسه راجع به آن داده شده است، ان‌شاءالله این تتمه را با سرعتی می‌خوانیم تا به روایات بعدی برسیم؛ چون نکات اصلی بحث در دو سه جلسه گذشته، تقریباً بیان شد؛ [از جمله] اینکه هر امامی مأموریت ویژه‌ای دارد که مطابق آن مأموریت ویژه‌اش، همه ظالمان دست به دست هم که بدهند، از اینکه بتوانند مقابل نقشه الهی بایستند و آن امام را در مأموریتی که دارد، در حقیقت جلوی او را بگیرند، عاجزند؛ این اصلاً امکان‌پذیر نیست.

غلبه گفتمانی؛ پیروزی حقیقی

تعبیر قرآن این است که: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ (سوره شریفه المجادلة، ۵۸:۲۱). این غلبه قطعی است. منتها این غلبه الهی که در این آیه شریفه آمده، اعم از غلبه ظاهری است و فقط به غلبه ظاهری منحصر نیست؛ بلکه اصل آن، غلبه گفتمانی و غلبه گفتگویی است؛ جا انداختن آن نگاه و نگه داشتن خط صحیح فطرت الهی است که انبیا و اولیا و اوصیا در این مأموریت همیشه موفق بوده‌اند. و الا ظالمان تا به حال با قدرت‌ها و آن سطوت‌هایی که داشتند، اجازه نمی‌دادند که اسمی از الهیت و فطرت باقی بماند؛ در حالی که وقتی که جریان عاشورا پیش آمد، آنجایی که کسی به حضرات طعنه زد که «ببینید [دشمنان] با شما چه کردند»، آنجا حضرت [زینب (س)] فرمودند: «اذان که گفته شد، گوش بده ببین چه گفته می‌شود». [و] وقتی شهادت به رسالت [پیامبر (ص)] گفته شد، فرمودند: «ما همین را می‌خواستیم که باقی بماند و شما می‌خواستید این [نام] زائل بشود که نشد و نتوانستید». لذا انبیا و اوصیا و اولیای الهی در مأموریت‌هایشان موفق بوده‌اند. بله، هر کدام مأموریت ویژه‌ای داشتند به لحاظ زمان و شرایط و استعدادهای مردم.

و این روایت شریف، به عنوان سرفصل‌هایی در کنار روایات دیگر، به آن اختصاصات حضرات اشاره می‌کند که تا امام جواد (علیه السلام) را خواندیم. حالا ان‌شاءالله این چند امام بزرگوار را با سرعت بیشتری [بررسی می‌کنیم]، چون روایات بعدی هم مکمل این بحث می‌تواند باشد.

ویژگی‌های امامت امام جواد (ع) و امامان پس از ایشان

می‌فرماید که بعد از آنکه، بله، تا سر امام جواد (علیه السلام) عرض کردم. می‌فرماید: «[و] حق‌القول منی [قضای حتمی من است که] لاسرنه بمحمد ابنه و خلیفته من بعده و وارث علمه»؛ [یعنی] قضای قطعی ما این است که ما او را به فرزندش، امام جواد (علیه السلام) که اسمش محمد (علیه السلام) است، خوشحال و مسرور می‌کنیم. [او] خلیفه بعد از پدر و وارث علم او است. «فهو معدن علمی و موضع سری»؛ [این] کلام خدای سبحان است که [می‌فرماید] او وارث علم پدر است و همچنین معدن علم من [از جانب خدای سبحان] و موضع سر من است. حالا این‌ها هر کدام در زندگی امام جواد (علیه السلام) به چه جهتی اشاره دارد، این‌ها با توجه به سیره ایشان، خود را خوب‌تر نشان می‌دهد.

جریان حتی به جایی رسید که در [مورد] امام جواد (علیه السلام)، بعضی از بنی‌هاشم که شاید [تعداد] کثیری هم باشند، نسبت به امام رضا (علیه السلام) تشکیک کردند؛ چون صورت و ظاهر امام جواد (علیه السلام) به طوری بود که قدری گندم‌گون‌تر بود و لذا تشکیک کردند تا حتی اگر یادتان باشد، آن قیافه‌شناس را آوردند. در الحاق [امام جواد به پدر]، امام رضا (علیه السلام) به این [کار] راضی نبود اما این‌ها کوتاه نیامدند. مگر اینکه به امامت امام رضا (علیه السلام) قائل نبودند که کلام او را قبول بکنند؟ نه، بلکه به حرف یک قیافه‌شناس اعتماد کردند اما به کلام امام رضا (علیه السلام) به عنوان امام اعتنا نکردند که این‌ها حالا هر کدامش انصافاً برای جامعه‌ای که حضرات در آن بودند، دردآور و زجرآور است که این چه جامعه‌ای بوده که کلام یک قیافه‌شناسی را که از روی حدس و گمان است نه علم، می‌پذیرند اما کلام عالم بزرگ آن دوره‌شان را، لااقل اگر نگوییم امامشان را، نپذیرفتند.

قدرت تغییر و شفاعت؛ ارمغان ایمان به امام جواد (ع)

خب، [در ادامه روایت] می‌فرماید: «و حجتی علی خلقی، لایؤمن عبد به الا جعلت الجنة مثواه»؛ [یعنی] هر کسی به امام جواد (علیه السلام) ایمان بیاورد، بهشت برایش قطعی است؛ چون بعد از امام جواد (علیه السلام) دیگر اختلاف در نظام شیعه نبود؛ یعنی کسی که امام جواد (علیه السلام) را قبول کرد، تا امام زمان (عج) دیگر سیر ادامه دارد. در [مورد] هر کدام از حضرات قبل، [مانند] امام صادق (علیه السلام)، امام کاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام)، توقفی نسبت به جهات دیگری گاهی بود، اما کسی که امام جواد (علیه السلام) را قبول کرد، دیگر تا آخر، امامان را می‌پذیرفت و تشکیک در نظام امامت در این مسئله نبود. لذا می‌فرماید: «الا جعلت الجنة مثواه و شفعته فی سبعین من اهل بیته کلهم قد استوجبوا النار»؛ اجازه شفاعت در خانواده‌اش به او داده می‌شود، کسی که به امام جواد (علیه السلام) ایمان بیاورد، به گونه‌ای که این‌ها قبل از این، مستوجب نار (آتش) بودند.

[این نشان می‌دهد که ایمان به حضرت] قدرت تغییر در دنیا نسبت به آن‌ها ایجاد می‌کند و [شخص مؤمن] توان [تأثیرگذاری] پیدا می‌کند. این استعداد در هر کسی بعد از ایمان به امام جواد (علیه السلام) در دنیا قرار داده می‌شود که بتواند در اطرافیانش تأثیرگذار باشد، به طوری که اگر این‌ها بد هم بودند، اگر مستوجب نار هم بودند، با قدرت تأثیر و ارتباطی که این [فرد] در دنیا با این‌ها می‌گیرد، تغییری در وجودشان ایجاد بشود و از اهل نار به اهل جنت تبدیل شوند. [این] نشان می‌دهد ایمان به امام جواد (علیه السلام) قدرت تغییر را زیاد می‌کند. لذا توسلات ما، اگر یک موقع می‌خواهیم به امامی برای تغییر رفتار اطرافیان و نزدیکانمان [متوسل شویم]، [مثلاً] فرزندمان است، نمی‌دانم کسی از اطرافیان و نزدیکانمان است، اقوام و ارحام است، این تغییر در [توسل به] امام جواد (علیه السلام) با این بیانی که اینجا تحلیل کرده و تبیینی که [آمده] می‌تواند مجرب باشد: «و شفعته فی سبعین من اهل بیته کلهم قد استوجبوا النار»؛ این‌ها به ظاهر اولیه و عادی، لایق بهشت نبودند، آتشی بودند، اما قدرت تأثیر این [فرد] به لحاظ ایمانش به امام جواد (علیه السلام)، این تغییر را می‌تواند در دنیا ایجاد کند یا در نظام برزخ تأثیر ایجاد کند، به گونه‌ای که خوبی‌هایی که از آن‌ها داشتند، پرورده‌تر شود و به واسطه این رابطه و اثرگذاری، باعث نجات این‌ها از آتش بشود.

امام زمان (عج)؛ رحمت للعالمین و جامع کمالات انبیاء

بعد می‌فرماید: «و أختم بالسعادة لابنه علیّ» که امام هادی (علیه السلام) باشد «ولّیی و ناصری و الشاهد فی خلقی و امینی علی وحیی». [گفتیم] اختصاراً برویم که به روایت بعد برسیم. «أُخرج منه الداعی الی سبیلی و الخازن لعلمی الحسن» که فرزند او، امام حسن عسکری (علیه السلام) باشد. «و اکمل ذلک بابنه (م ح م د) رحمة للعالمین» که اسم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. یک صلوات بفرستید. (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

خصوصیتی که برای امام زمان (عج) به عنوان اولین خصوصیت می‌آورد، خیلی زیبا است؛ یعنی انتها را به ابتدا وصل می‌کند. همان‌جوری که پیغمبر اکرم (ص) «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین» است، جریان امام زمان (عج) را به عنوان یک جریان بشری و جهانی مطرح می‌کند که «رحمة للعالمین» است که «بدء» و «عود» می‌شود. برگشت به «بدء» می‌کند. «بدء»، پیغمبر (ص) می‌شود و «عود» انتهایی است که باز به آن برمی‌گردد. لذا یک دعوت جهانی را موفق می‌شود. آنچه که در پیغمبر اکرم (ص) به عنوان «رحمة للعالمین» اقتضایش بود، در وجود مبارک امام زمان (عج) فعلیتش محقق می‌شود. در وجود مبارک پیغمبر (ص)، «رحمة للعالمین» به لحاظ نظام تکوین تحقق داشت و به لحاظ نظام تشریع هم حضرت بابش را باز گذاشته بود، اما خب مردم همه ایمان نیاوردند تا از این رحمت خاص تشریعی رحیمی بهره‌مند شوند. اما در زمان ظهور حضرت، این رحمت تشریعی الهی هم فعلیت پیدا می‌کند؛ یعنی همه مردم عالم از این نعمت و از این رحمت تشریعی متنعم خواهند شد و اگر کسی خارج از این بشود، اولاً قلیلی هستند که خارج می‌شوند، ثانیاً با دست خودشان و با شناخت اینکه این [حکومت] «رحمة للعالمین» است، خارج می‌شوند. کسی دیگری نیست که پیام به او نرسیده باشد یا حجت بر او تمام نشده باشد. هر کسی خود را کنار کشیده، با عناد کنار کشیده است. اما در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این فراگیری زمینه‌اش ایجاد شد، اما شعاع وجودی، همه جا را فرا نگرفت تا پیام به همه برسد. لذا می‌بینید که خیلی‌ها در اطراف و اکناف عالم بودند و هیچ مطلع از این نشدند. البته حجت بر آن‌ها به قدری که رسیده بود، تمام شده بود، اما به این عنوان که بخواهد حجت به عنوان پیغمبر اکرم (ص) باشد، البته فراگیری پیدا نکرد؛ ولی در زمان ظهور، این [امر] فعلیت پیدا می‌کند و فراگیر می‌شود.

تجلی کمالات موسی، عیسی و ایوب در وجود حضرت حجت (عج)

این «رحمة للعالمین» [و] جریان بعد از این هم زیبا است. تمام کمالاتی که انبیا داشتند و بروز کمالی که پیدا کردند، در وجود مبارک امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کامل‌ترین وجوه [کمالات] انبیا آشکار و دیده می‌شود. لذا تعبیر [روایت این است]: «علیه کمال موسی». موسی (علیه السلام) در بین تمام انبیا، وجهه بروز ولایتی کاملی را پیدا کرد و [ولایت] در وجود همه، جامع شد؛ یعنی هم تشریع داشت، هم آن سلطه ظاهری را پیدا کرد، هم توانست در حقیقت قومش را از دست فرعونیان نجات بدهد و هم فرعونیان هلاک شدند. یک وجه جامعی که [در] «علیه کمال موسی» [آمده]، در ولایت موسی است؛ ولایتش در بروز، کامل شد. لذا اگر هم ایراد می‌گرفتند، نسبت به ولایت موسی جرأت نداشتند در مقابل موسی این ایرادات را داشته باشند. وقتی موسی (علیه السلام) در کوه طور در معراج و میقات بود، این‌ها در حقیقت آنجا گوساله‌پرست شدند، اما در غیاب موسی. لذا اگر موسی (علیه السلام) می‌آمد [و] می‌گفت غیر از این است، می‌پذیرفتند و نسبت به موسی خضوعشان را اعلام می‌کردند. در جاهای دیگر هم هر جا تخطی می‌کردند، برای تخطی‌شان عذری می‌تراشیدند.

لذا همان‌جا هم که در ورود به آن شهر مقدس، موسی (علیه السلام) از جانب خدا امر کرد، این‌ها گفتند: «إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ»؛ ما اینجا نشستیم، تو با پروردگارت بروید بجنگید، بعد که فتح کردید [ما می‌آییم]. گفتند خب خدای تو که قادر است، چطور لشکر فرعون را به راحتی غرق کرد، [پس] احتیاجی به ما ندارد. یعنی از یک امر قوی که برایشان معجزه ایجاد شده بود، سوء استفاده کردند؛ به جای اینکه بگویند حالا نعمت غرق شدن فرعون بر ما ایجاب می‌کند که حالا با دشمنان خدا بجنگیم، گفتند آن خدایی که اینقدر قدرت دارد که بدون اینکه خونریزی از ما بشود و خونی از دماغ ما بیاید، لشکر عظیم فرعون را غرق کرد، این‌ها که دیگر از فرعون بیشتر نیستند، خب این‌ها را هم او از بین ببرد، ما هم بیاییم دیگر؛ «إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ». یعنی همان‌جوری که در گوساله‌پرستی، آن سامری گفت مگر خدا با درخت با موسی صحبت نکرد؟ خب با حیوان هم صحبت می‌کند. حیوان برتر است یا درخت؟ پس اگر صدای خدا از درخت شنیده شد، پس می‌شود از [حیوان هم شنیده شود]. یعنی نظامشان را به جای شاکریت و شاکر بودن نسبت به نعمت الهی، کفر می‌ورزیدند و از آن در حقیقت سوء استفاده می‌کردند. لذا به دنبال دلیل بودند؛ نمی‌گفتند ما مخالفیم، نمی‌گفتند ما انجام نمی‌دهیم، دقت می‌کنید؟ تعلیل می‌کردند که اگر نمی‌کنیم، علتش خود تویی؛ یعنی خودت به ما یاد دادی. تعلیم خداست که با درخت با ما صحبت کرده، حالا اینجا هم حیوان است. آنجا همه را غرق کرده، خب این‌ها را هم اینجا غرق کند، ما بیاییم. برای چه ما بجنگیم؟ وقتی او می‌تواند بجنگد و همه را از بین ببرد، ما برای چه به خودمان زحمت بدهیم؟ خب همان خدا این کار را بکند دیگر. این هم از همان نظاماتی است که گاهی ممکن است ما هم ناخودآگاه بعضی از آن را به نحوی در وجودمان داشته باشیم که اگر یک شکستی می‌آید، گاهی خدا را مقصر ببینیم [و] بگوییم مگر نمی‌توانست این‌ها را بگیرد.

هدف قیام؛ ساختن انسان‌های قائم به قسط

دایره نظام الهی بر ابتلا و رشد و فعلیت قوای انسان‌ها است، نه اینکه خدا فقط استقرار حکومت عدل را بخواهد. نه، خدا استقرار حکومت عدل را به هر صورتی نمی‌خواهد. [خدا] استقرار حکومت عدل را با این [شرط] می‌خواهد که مردم قیام کنند؛ «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». مردم فرهنگ قسط را پیاده و اقامه کنند، نه [فقط] اقامه عدل. لذا اگر می‌بینید در این همه دوران طولانی تاریخ، نظام عدل خیلی قیام پیدا نکرد و محقق نشد، نه اینکه انبیا موفق نبودند، [بلکه] مردم تن ندادند به اینکه قائم به قسط شوند. و خدای سبحان وعده داده تا مردم قصد قیام به قسط در وجودشان پیدا نکنند و این حال قیام به قسط نباشد، آنجا قسطی حاکم نمی‌شود. دقت می‌کنید؟ خیلی متفاوت است ها. پس مقصود، قیام به قسط به هر صورتی نیست، بلکه مقصود، قیام به قسطِ مردم است تا قسط محقق شود. لذا زمان ظهور، مردم قیام به قسط می‌کنند، نه اینکه حضرت، قسط را حاکم بکند. اگر می‌فرمایند: «یملأ الله [به] الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا»، یعنی مردم را جوری تربیت و رشد می‌دهد که همه خواهان قسط و عدل می‌شوند و به دنبالش قیام هم می‌کنند. این می‌شود آن کاری که خدا می‌خواهد که مردم و نیروها ساخته شوند، نه کاری که فقط قسط محقق بشود. پس الان هم وظیفه ما ساختن نیرویی است که طلب قسط و عدل داشته باشد، نه فقط تحقق قسط و عدل باشد. این مهم است. این پایدار می‌ماند، نه آنجایی که قسط و عدل فقط محقق بشود.

خب، بعد می‌فرماید: «علیه کمال موسی» که آن علم و اخلاق و قوت و شدت موسی در وجود مبارک امام زمان (عج) هست و «و بهاء عیسی»؛ ببینید چقدر زیباست. «بهاء» آن روشنی، آن زیبایی و حُسنی که از عیسی (علیه السلام) بود. جمع بین این دو خیلی سخت است که هم سطوت و قوت و قدرت دیده بشود و هم بهاء و لطافت و آن حُسن با هم دیده بشود. می‌گوید همه این‌ها، این دو تا را که آورد، بقیه هم داخلش می‌شود؛ هر چه که انبیای دیگر داشتند. اما در عین حال، صبر ایوب را هم می‌آورد که: «و صبر ایوب». آنچه که ایوب صبوری به خرج داد که دنبال این [فکر] نکنیم تا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام می‌کنند، به سرعت همه چیز جور می‌شود. نه، صبر ایوب می‌خواهد. حالا دنبالش بیان می‌کند.

امتحانات سخت اولیاء الله در دوران غیبت

صبر ایوب را که ذکر کرد، [می‌فرماید]: «فیُذَلُّ اولیائی فی زمانه»؛ در دوران امام زمان (عج) که از ابتدای دوران غیبت صغری آغاز شده – دوران امامت حضرت از ابتدای دوران غیبت صغری آغاز شده است – در زمان امامت طولانی حضرت، اولیای من، [که] خدا می‌فرماید، ذلیل می‌شوند. یعنی در همین هزار و اندی سال که آمده، دوران امام زمان است دیگر. این ذلیل شدن به چه جهتی است؟ آیا خدا ذلت اولیایش را می‌خواهد؟ می‌گوید نه، این ذلت اولیا و سختی اولیا و کشته شدن اولیا، راه بیدار شدن مردم و راه رشد است. «فیُذَلُّ اولیائی فی زمانه و تتهادا رؤوسهم کما تتهادا رؤوس الترک و الدیلم»؛ سرهای این‌ها به [دست] ظالمین هدیه می‌شود و سرهای مؤمنین به امام را در این دوران طولانی، ظالمان به همدیگر هدایا می‌دهند؛ چنانچه این همه دیدیم چه بلاهایی سر مؤمنان در این طول غیبت صغری و کبری آمده است. «فیُقتلون و یُحرقون و یکونون خائفین مرعوبین وَجِلین»؛ کشته می‌شوند، به آتش سوزانده می‌شوند و این‌ها در حقیقت خائف و مرعوب و وَجِل (ترسان) هستند؛ یعنی دائماً از جهت ظاهری و درونی در ترس به سر می‌برند که چه بلاهایی به سرشان خواهد آمد.

یک نمونه‌اش را ما می‌بینیم؛ همین الان کشور ما مگر نیست؟ چقدر دشمن دارد که این کشور امام زمان (عج) که ادعای تبعیت و ولایت حضرت را داریم، ببینید دشمن همه جور حمله‌ای و تهدیدی می‌کند. دائم می‌خواهند یک جوری باشد که الان نزدیک ۴۸ سال است، یک ذره آرامش نباشد، یک حال رشد ایجاد نشود که این‌ها برای جای دیگری الگو نشوند. دائماً تهدید، تحریم، حمله، برخورد؛ دائماً دارند [این کارها را می‌کنند]. این یک نمونه‌اش است دیگر. این کشور هم خودش یک نفر است از [میان اولیای الهی]. همین‌جور در طول تاریخ ببینید، همین‌جور در جاهای دیگری ببینید؛ شیعیان بحرین را ببینید، شیعیان یمن را ببینید، شیعیان عراق را ببینید؛ دائماً در تهدید، سختی و مشکلات هستند. هم خودشان در این ابتلائات ساخته می‌شوند، هم بیداری و رشد ایجاد کرده است. به تعبیر خدا رحمت کند حضرت آیت‌الله بهجت را، می‌فرمودند که: «شیعه از چهار نفر با همین مسیر به چهارصد میلیون – آن روز ایشان می‌فرمود – رسیده است». یعنی تحمل‌ها و این روابط باعث شد که عقلانیت، رشد و فضیلت شیعه بر همه آشکار بشود. [آیا این] زمینه‌ساز نیست الان اصلاً در جهان؟ [مخاطب: بله، آمریکا شناخته شده…] بله، بله، درسته همین‌جور است. بعد می‌فرماید: «تُصبَغ الارض بدمائهم»؛ زمین را به خون این‌ها رنگین می‌کنند. الان می‌بینیم که یک نتیجه‌اش این است که این رنگین شدن زمین به خون این‌ها، آیا بیداری را برای جهانیان به دنبال دارد یا این فقط ذلت است؟ می‌گوید نه، رسیدن به آن نهضت جهانی که همه ظلم را بشناسند، در مقابل ظلم همه بایستند، همه تنفر از ظالم پیدا کنند و برائت از ظلم شعار همه بشود، البته این خون دادن می‌خواهد تا مظلومیت آشکار بشود. جریان غزه و لبنان و ایران و عراق و بحرین و یمن و سوریه و تمام این‌ها، نمادی از این مسئله است.

«و یفشوا الویل و الرنّة فی نسائهم»؛ ناله‌ها و فریادها از زنان این‌ها برمی‌خیزد. مردان را می‌کشند، مردان را فدا می‌کنند، سرهاشان را هدیه می‌دهند [و] ناله زنان را بلند می‌کنند. غیر از آنکه خود زنان را هم تحت آزار و اذیت قرار می‌دهند که نهضت کودک‌کشی و زن‌کشی امروز از این ظالم کودک‌کش آشکار است. «اولئک اولیائی حقاً»؛ در این دوران سخت که این همه شدت علیه این‌ها است، این‌ها اولیای من هستند. خدا می‌فرماید: «این‌ها ولیّ من هستند». آن وقت آن طلیعه و تابلوی صبر ایوب را که در آنجا ذکر کرد، خوب نشان می‌دهد که این تحمل و صبر، فعال است نه صبر منفعلانه. [نه اینکه] این‌ها از روی مظلومیت و نداشتن [چاره] صبر کنند، نه؛ صبر مقتدرانه است که این صبر مقتدرانه، رسوایی ظالم را به دنبال دارد. یک موقع مظلوم می‌گوید چکار کنم؟ چاره‌ای ندارم. اما [یک موقع] همین را یک حربه و سلاح قرار می‌دهد و همین را سبب توسعه [جبهه] مؤمنان قرار می‌دهد. چنانچه الحمدلله امروز با این صبر فعال، کشتار آن‌ها سبب توسعه دین شده است، به طوری که در جاهایی که انسان اصلاً باور نمی‌کند، [مثلاً] در اسپانیا این مقدار تظاهرات، در هلند این مقدار تظاهرات، در فلان کشور این مقدار، جمعیت‌هایی که اغلب مسلمان هم نیستند، اما چقدر برای تظاهرات به خیابان می‌آیند؟ این نشان‌دهنده این است که این‌ها با صبرشان بیداری ایجاد کردند، نسبت به ظلم تنفر ایجاد کردند و نسبت به اسلام میل ایجاد کردند. حالا من نمی‌دانم چقدر این خبر درست بود، اما یک خبری که پخش کردند، گفتند در فرانسه که تظاهرات کردند، «مرگ بر اسرائیل» را به فارسی گفتند. حالا می‌گویم من هم خبرش را دیدم، اما نمی‌دانم، آدم باید بالاخره یک خبر را [مطمئن شود]. اما خب این‌ها نشان می‌دهد که می‌فهمند منشأ مبارزه با ظلم کیست. در اینجاها خود ظالم دارد این را نشان می‌دهد. کسی که در مقابل ظالم می‌ایستد، برای مردم محبوب می‌شود. یعنی به ظاهر این است که آن‌ها می‌کشند، به ظاهر این است که آن‌ها بمباران می‌کنند، اما حقیقتش این شده است که مردم دارند ظالم را می‌شناسند، مردم دارند مدافع مظلوم را می‌شناسند، مردم دارند به کسی که مقابل ظالم ایستاده علاقه پیدا می‌کنند. یعنی آن‌ها دارند [مردم را] سوق می‌دهند به اینکه بیداری ایجاد بشود.

اولیای الهی؛ چراغ هدایت در فتنه‌های تاریک

«اولئک اولیائی حقاً، بهم ادفع کل فتنة عمیاء هندس»؛ به واسطه همین اولیایم در هر زمانی که هستند، هر فتنه‌ای که کورکننده [و] تاریک باشد – آن «هندس» فتنه‌ای است که در اوج تاریکی است که هیچ جا و سوسوی امیدی برای [رها شدن از آن نیست]، خیلی شدید استمی‌گوید این‌ها آنجا می‌درخشند، این‌ها آنجا پرچم‌دار هستند، این‌ها آنجا چراغ هدایت هستند. این اولیای من، مثل امروز که می‌بینیم کشور ایران را در این فتنه «عمیاء هندس»، چراغ دفاع از مظلوم می‌شناسند که آن وقت یک افتخاری می‌شود. هر جا که می‌روی، می‌بینی که ایرانی را به واسطه مقابله‌ای که با ظالم کرده، دوست دارند.

خب دنبالش [می‌فرماید]: «و بهم اکشف الزلازل»؛ خیلی جالب است. به واسطه این‌هاست که زلزله‌ها برداشته می‌شود. این زلزله‌ها فقط زلزله ارضی نیست، بلکه زلزله‌ها فتنه‌هایی است که زلزله‌وار همه را متزلزل می‌کند؛ یعنی آن جنگ شناختی است که می‌خواهد اذهان را تاریک بکند و فرو ببرد. زلزله‌های شناختی به واسطه اولیای من آشکار و برداشته می‌شود. خیلی زیبا است. این‌ها می‌توانند [این کار را بکنند]. این قدرتی است که در [شخصیتی] مثل مقام معظم رهبری آشکار می‌شود که وقتی وجود با اقتدارش جلوی ظلم ظالمان می‌ایستد، با اینکه تمام قدرت‌های رسانه‌ای در دست آن‌ها است، آن قدرت رسانه شکسته می‌شود. حتی اگر امروز دیدند که مثلاً یک رسانه‌ای در جدایی از این‌ها بود که تیک‌تاک بود، چی بود، که انقدر فشار آوردند تا آن را هم یهودی‌ها بخرند و در دست یهودی‌ها باشد؛ اما نمی‌دانند که در عین اینکه آن‌ها بر این‌ها مسلط می‌شوند، اما خدای سبحان برای رجل الهی یک واقعیت و حقیقتی را گذاشته است: ﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًا﴾ (سوره شریفه الإسراء، ۱۷:۴۵). یک رابطه‌ای گذاشته که او با قرآن برای آن‌ها غیر قابل پیش‌بینی می‌شود؛ «حجاباً مستوراً» است؛ یعنی حجابی که دیده نمی‌شود و لذا نمی‌توانند بفهمند نقشه چیست. و دنبالش هم می‌فرماید که: «و علی قلوبهم اکنة»؛ نمی‌توانند تدابیر مقابلشان را بشناسند و با همه تدابیری که می‌اندیشند، لذا شکست می‌خورند. و لذا آن وزیر خارجه اسبق آمریکا گفته بود: «ما سالیانی گاهی برنامه‌ریزی می‌کنیم، مقام معظم رهبری یک کلامی می‌گوید، همه‌اش خنثی می‌شود». یک کلام ایشان همه پیش‌بینی‌ها و کارهای ما را [خنثی می‌کند]. این همان بیان «حجاباً مستوراً» است که نمی‌دانند [و] غیر قابل پیش‌بینی می‌شود.

خب، «و بهم ادفع الآصار و ارفع الاغلال»؛ غل‌ها و زنجیرها، غل‌های شناختی و زنجیرهای شناختی که انسان را به حیات دنیا متصل می‌کرد و سر این [انسان] را فرود می‌آورد – چون غل و زنجیر سر را به سمت پایین می‌بردمی‌گوید آن غل و زنجیری که سرها را به سمت اشتغال به حیات دنیا و لهو و لعب می‌کشاند را، این [ولیّ من] از دست مردم باز می‌کند و مردم را از این [غل و زنجیر] جدا می‌کند. چون آن‌ها با اشتغال به این‌ها می‌خواستند این‌ها ندایی نداشته باشند، قیامی نداشته باشند، حرفی نداشته باشند؛ اما بیدار کردن از [این غفلت] و باز کردن این غل و زنجیرها کار آن اولیای من است. خدا می‌فرماید. چقدر زیبا است! آدم عیناً امروز انگار می‌بیند که در اوج شهوت، حتی در جاهایی که به شهوت و اتصال به دنیا در عالم معروف‌تر هستند، می‌بینی قیام دارد محقق می‌شود. دیگر هلند یک کشور خیلی غرق در شهوت است، اما ببینید، می‌گویند جمعیت دویست و پنجاه هزار نفر در آمستردام تظاهرات کردند و این تظاهرات خیلی عجیب است. این‌ها، یک جمعیت این‌جوری که آدم با این وضعی که هست، می‌بیند، این‌ها خیلی زیبا است که دارد این‌ها را برای ما [بیان می‌کند].

«أُولَٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» (سوره شریفه البقرة، ۲:۱۵۷). [این] اولیای من هستند که: «علیهم صلوات من ربهم…» یا این دوازده جانشینی که از جانب خدا بودند؛ هر دو [احتمال] امکان‌پذیر است. «أُولَٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ».

عبدالرحمن بن سالم می‌گوید که ابوبصیر به من گفت: «اگر در تمام عمرت جز همین یک حدیث را نشنیده بودی، برای نجاتت کفایت می‌کرد. همین یک حدیث کافی بود که دستت پر باشد. لذا این را حفظ کن تا به دست غیر اهلش نیفتد. فصنه الا عن اهله؛ [یعنی] فقط به اهلش برسان».

روایت سلیم بن قیس در باب امامت دوازده امام

خب، در روایت بعدی، [که] روایت چهارم است، دیگر نکاتی که در اینجا گفتیم، در آنجا به این شدت نیست، اما مسئله مهمی که دارد را در ضمنش عرض خواهیم کرد.

عن سلیم بن قیس. خب، سلیم بن قیس از آن کسانی است که بعضی‌ها آمدند در وجودش شک کردند که اصلاً وجود داشته یا نداشته است. اما خب، علمای بزرگواری تصدیق کردند که چنین کسی بوده و اولین مصنف و مؤلف کتاب از شیعیان است که در زمان امیرمؤمنان (علیه السلام) اولین کتاب را تألیف کرده است. لذا به عنوان اولین مؤلف شیعه شناخته می‌شود و کتاب سلیم بن قیس هم معروف است. منتها فرضش این است که عمده این کتاب را ابان بن ابی عیاش نقل می‌کند. بعضی‌ها خواستند به همین جهت بگویند که ممکن است این یک شخصیت فرضی باشد که عرض کردم البته بقیه بزرگان نپذیرفتند. سلیم بن قیس، آن‌جوری که در تاریخ نقل می‌شود، دو سال قبل از هجرت پیغمبر اکرم (ص) به مدینه به دنیا آمده و کوفی هم بوده است. این سلیم بن قیس کوفی است و از شیعیانی است که امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین و امام سجاد (علیهم السلام) را درک کرده است؛ چهار امام را درک کرده و اولین مؤلف هم هست. در زمان امیرالمؤمنین (ع) هم در جنگ جمل و صفین و نهروان شرکت داشته و همچنین جزو «شُرطة الخمیس» است. این «شُرطة الخمیس» همان نیروهای ویژه امیرالمؤمنین (ع) هستند که این‌ها با امیرالمؤمنین (ع) عهد کرده بودند که بی‌چون و چرا اطاعت امیرالمؤمنین (ع) را بکنند که هر اشاره‌ای کرد، [انجام دهند]. امیرمؤمنان (علیه السلام) هم در قبال این شرط آن‌ها، شرط کرده بود که اگر بر سر وعده‌شان بمانند، بی‌حساب و کتاب این‌ها را وارد بهشت کند. [این] دو وعده بود. لذا سرشان را هم می‌تراشیدند و علامتشان این بود. حدود پانصد نفر هم بودند این‌ها که در رأسشان ابتدا اصبغ بن نباته بود و بعد وقتی قیس بن سعد بن عباده از مصر برگشت، فرماندهی را به قیس بن سعد بن عباده واگذار کرد. رئیس «شُرطة الخمیس» اول اصبغ بود و فرمانده بعدی‌اش هم قیس بن سعد بن عباده بود. خوش به حالشان.

در این روایت شریف، سلیم می‌گوید: «شنیدم از عبدالله بن جعفر طیار». این به صورت نقل از این‌ها است نه نقل از حضرات معصومین. «می‌گوید ما نزد معاویه بودیم؛ من و حسن و حسین و عبدالله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زید. ظاهرش این است که در دوران خلافت معاویه باشد که اگر در دوران خلافت معاویه باشد، پس از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده است. در این دورانی که خلافت معاویه عام و فراگیر شده بود، این‌ها رفتند. ظاهرش این است، قرینه قطعی نیست، اما احتمالات دیگر هم دادند. از شرکت‌کننده‌ها هم معلوم است که امام حسن و امام حسین همراه عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر [و] عمر بن ام سلمه، این‌ها همه در آن زمان بودند، حضور داشتند و زنده بودند.

عبدالله بن جعفر می‌گوید بین من و معاویه کلام و گفتگویی رد و بدل شد. به معاویه گفتم: شنیدم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمودند: (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) «من از خود مؤمنان به آن‌ها اولی‌تر هستم، سپس برادرم علی بن ابی‌طالب از خود مؤمنان به آن‌ها اولی‌تر است. پس وقتی او شهید شد، پس حسن بن علی از خود مؤمنان به آن‌ها اولی‌تر است، سپس پسرش حسین بعد از او از خود مؤمنان به آن‌ها اولی‌تر است. پس وقتی او شهید شد، پس پسرش علی بن الحسین از خود مؤمنان به آن‌ها اولی‌تر است» که امام سجاد (علیه السلام) باشد. عبدالله بن جعفر می‌گوید، پیغمبر وقتی این روایت را می‌گفتند، خطاب به امیرمؤمنان (ع) که پیششان بود، کردند [و فرمودند]: «و ستدرکه یا علی»؛ [یعنی] تو این علی بن الحسین را می‌بینی یا علی. لذا امیرمؤمنان (ع)، امام سجاد (ع) را دیده است؛ امام سجاد (ع) در آن موقع دو سالش بوده، که امام سجاد (ع) [در سال] ۳۸ هجری به دنیا آمده و امیرمؤمنان (ع) [در سال] ۴۰ هجری به شهادت رسیده است. لذا امام سجاد (ع) دو ساله بوده است. «سپس پسرش محمد بن علی که امام باقر (علیه السلام) باشد، از خود مؤمنان به آن‌ها اولی‌تر است». این‌ها را عبدالله [بن جعفر] دارد از قول پیغمبر (ص) می‌گوید که پیغمبر (ص) فرمودند و [سپس] به امام حسین (ع) می‌گوید: «و ستدرکه یا حسین»؛ تو هم محمد بن علی، امام باقر (ع)، را می‌بینی. لذا امام باقر (ع) در وقت شهادت [امام حسین (ع)] در کربلا که سال ۶۱ هجری بوده، چهار سالش بوده است. [ایشان] متولد ۵۷ هجری بوده، لذا امام باقر (ع) در کربلا چهار ساله بوده است. «ثم یکمله اثنا عشر اماماً تسعة من ولد الحسین». [این] «یکمله» را اگر بخوانند، می‌گویند کلام عبدالله بن جعفر است. «یُکمِلُ» اگر بخوانند، ادامه کلام پیغمبر (ص) است. هر دو نسخه آمده است. [یعنی پیغمبر (ص)] ادامه دوازده امام را با اینکه نُه تا از این‌ها از نسل امام حسین (ع) هستند، تکمیل و بیان کرد.

عبدالله بن جعفر بعد اضافه کرد و حسن و حسین و عبدالله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زید را به شهادت گرفتم [و گفتم] شما این را نشنیدید؟ آیا نبودید و نشنیدید؟ می‌گوید: «فشهدوا لی عند معاویة»؛ همه این‌ها شهادت دادند که ما بودیم و این را شنیدیم و نزد معاویه این را شهادت دادند.

سلیم می‌گوید: «من غیر از اینکه این را از عبدالله بن جعفر شنیدم، از سلمان و ابوذر و مقداد هم این حدیث را شنیدم و آن‌ها گفتند که ما این را از پیغمبر (ص) شنیدیم».

مناظره امیرالمؤمنین (ع) با جوان یهودی

خب، در روایت بعدی که توضیحی نمی‌خواست و همین [مقدار] کفایت می‌کرد. در روایت پنجم… [تصحیح: روایت چهارم] [مخاطب: نه، در اینجا چیزی…] در یک روایت دیگری نقل می‌کنند معاویه می‌گوید اگر من این‌ها را می‌دانستم، مثلاً این کار را نمی‌کردم و فلان نمی‌کردم که حالا دیگر آن در جای دیگری آمده است.

در روایت چهارم که روایت مهمی است، این روایت مهم را ببینیم چقدرش را می‌رسیم [بخوانیم]. از ابوطفیل نقل شده که گفت: «در تشییع جنازه ابوبکر، روزی که از دنیا رفته بود، حاضر بودم و عمر را هنگامی که مردم با او بیعت می‌کردند، دیدم و علی (علیه السلام) گوشه‌ای نشسته بود. در آنجا یک پسر یهودی زیبا و خوش‌قیافه‌ای آمد که لباس‌های زیبایی هم تنش بود و او از نوادگان هارون، برادر موسی (علیه السلام) بود. [او آمد] تا بالای سر عمر ایستاد و گفت: «ای امیرالمؤمنین، آیا تو عالم‌ترین این‌ها به کتاب خدا و امر پیغمبرش هستی؟» می‌گوید عمر سرش را پایین انداخت و گفت: «مقصودت منم؟ داری با من حرف می‌زنی؟» آن [جوان] هارونی دوباره کلامش را تکرار کرد. عمر به او گفت: «برای چه می‌پرسی؟» گفت: «من برای خودم در دینم به شک افتاده‌ام و دنبال حقیقت هستم». عمر اشاره کرد [و گفت]: «اگر سؤال و جواب این‌جوری داری، برو سراغ آن جوانی که آنجا نشسته است».

خب، امیرالمؤمنین (ع) به ظاهر باید آنجا سنش حدود، بله، سی و پنج سال باشد. به نسبت این‌ها می‌گفتند این جوان است دیگر. حالا سی و پنج سال باشد. چون امیرالمؤمنین (ع) قبل از بعثت به دنیا آمده، سیزده سال [پس از] بعثت در مکه بوده، ده سال هم که در مدینه بوده، می‌شود بیست و سه سال. دو سال هم که [خلیفه اول] از دنیا رفته، می‌شود بیست و پنج سال. آن موقع وقت بعثت هم حدوداً ده ساله بوده است. درسته، می‌شود حدوداً سی و پنج سال. گفت: «آن جوان کیست که من را به او ارجاع می‌دهی؟» خود عمر معرفی کرد: «این علی بن ابی‌طالب، پسرعموی رسول الله (ص) است و این پدر حسن و حسین، پسران رسول الله (ص) است و این همسر فاطمه، دختر رسول الله (ص) است». یعنی هر کدام از این‌ها در آن دوره یک شاخصه بوده که دارد این [گونه] معرفی می‌کند. پدر حسن و حسین بودن و همچنین همسر فاطمه بودن و پسرعموی پیغمبر بودن، هر کدام یک شاخصه بوده که وجه مزیت محسوب می‌شده است. آن جوان یهودی به سمت علی (علیه السلام) آمد و گفت: «آیا این‌هایی که گفت، راجع به تو راست است؟ همین‌جوری است؟» فرمود: «بله». گفت: «من می‌خواهم از تو سه سؤال، سه سؤال و یک سؤال بپرسم».

می‌گوید امیرالمؤمنین (ع) تبسمی کردند. «من غیر تبسمه»، [یعنی] حضرت یک خنده ملایمی کردند نه شدیدی. بعضی گفتند «تبسم من غیر تبسم» یعنی خنده بی‌صدا یا خنده‌ای که مثلاً فقط دیده شدن خنده است، [و این عبارت] تبسم را نفی نمی‌کند. می‌خواهد بگوید فکر نکنید حالا یک خنده بلندی باشد. و فرمود: «ای هارونی!» تعبیر امیرالمؤمنین (ع) هم زیبا است. او را به نسبت آبا و اجدادش که هارون است و نزد ما عظیم است، خطاب می‌کند؛ چون یک نسبتی بین امیرالمؤمنین (ع) و جریان هارون هست که همان حدیث منزلت باشد. در حدیث منزلت که در جنگ تبوک بود دیگر، درسته؟ در جنگ تبوک، پیغمبر (ص) امیرمؤمنان (ع) را در مدینه گذاشت. منافقین چون برای مدینه نقشه داشتند، دیدند علی (ع) اینجا جانشین شد، دیدند نقشه‌هایشان پیاده نمی‌شود، شروع به شایعه‌پراکنی کردند تا امیرالمؤمنین (ع) را مجبور [به ترک مدینه] کنند. شایعه کردند که پیغمبر (ص)، امیرالمؤمنین (ع) را چون اعتماد نداشت [او را با خود] ببرد و چون به درد این جنگ نمی‌خورد، مثل زن‌ها او را اینجا گذاشت که بماند. امیرالمؤمنین (ع) خدمت پیغمبر (ص) رفت، تازه از شهر بیرون رفته بودند که برای حرکت آماده شوند، [و] گفت این‌ها این‌جور می‌گویند. آنجا این جریان حدیث منزلت که معروف است، به [طرق] مختلفی هم آمده، [بیان شد] که: «یا علی، انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی». حالا با زبان‌های مختلف این حدیث آمده است. این هارونی، نسبت هارون یک نسبتی با امیرالمؤمنین (ع) پیدا می‌کند. لذا حتی فرزندان امیرالمؤمنین (ع) که به دنیا آمدند، امام حسن و امام حسین (علیهما السلام)، گفتند خدای سبحان فرزندان تو را بر اساس فرزندان هارون که آن‌ها «شَبَّر» و «شَبیر» یا «شُبَیر» بودند، نام‌گذاری کرد و این‌ها را هم حسن و حسین گذاشت که ترجمه [آن‌هاست]. یعنی باز هم یک نسبت دیگری بین امیرمؤمنان (ع) و هارون [وجود دارد]. لذا وصایت نسل موسی هم از جانب هارون ادامه پیدا کرد. بعداً هم وصایت از جانب [او بود]. لذا فرزندان هارون در طول [تاریخ] بعد از موسی (علیه السلام)، غیر از یوشع و کالب که بودند، از دنباله فرزندان هارون، نبوت ادامه پیدا کرد که حالا این‌ها دیگر گفتگوش باید در جای خودش باشد.

[حضرت فرمود:] «ای هارونی، چرا نگفتی هفت سؤال [دارم]؟ چرا این‌جوری [گفتی: سه، سه، یکی]؟» گفت: «سه تای اول را می‌پرسم، اگر جواب دادی، سه تای بعدی را می‌پرسم. اگر سه تای اول را جواب ندادی، دیگر نوبت به بعدی‌ها نمی‌رسد». [به همین خاطر] سه تای اول را با هم پرسیده، یک سه تای دوم پرسیده و یک سؤال هفتم در انتها کرده است. لذا گفته اگر این سه تا را جواب ندهی، نیازی به بعدی نیست، هفت تا سؤال نمی‌پرسم. «و اگر این سه تا را ندانستی، می‌فهمم که اصلاً در بین شما عالمی نیست»؛ چون آن که خلیفه بود به تو ارجاع داد، تو هم که جواب نداشته باشی، معلوم است اصلاً بین شما عالمی نیست.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «تو را قسم می‌دهم اگر به سؤالاتت جواب دادم، حاضری دست از دینت برداری و به دین ما درآیی؟» گفت: «من اصلاً برای همین آمدم. من که در دینم شک کردم، آمدم تا حقیقت را پیدا کنم». حضرت فرمودند: «پس سؤالاتت را بپرس».

ان‌شاءالله جلسه بعد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته. اللهم صل علی محمد و آل محمد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *