سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد واللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
اهمیت انسجام ملی و هوشیاری در برابر نقشههای دشمن
یک نکته را در ابتدای کلام عرض بکنم که دوستان گاهی سؤال میکنند که انسجام ملی و وحدت تا کجا لازم است؟ البته شرایط متفاوت است و در هر شرایطی مرتبهای از این [امر] لزوم پیدا میکند، اما اصلش در کل ممدوح است؛ اما مراتبش [متفاوت است]. من به دوستان عرض کردم که در مراتبی، اوایل [شکلگیری] جریان حزبالله که [در کنار جنبش] امل قدرتی پیدا کرده بود، اختلافات شدیدی بین دوستان حزبالله و جریان امل پیش آمد که باعث شد [این اختلافات] حتی به درگیری و خلاصه مقابله نظامی علیه هم کشیده شود. آنجا بود که سید حسن عزیز ما تصمیم گرفت و گفت، حتی به بعضی از دوستانشان [گفت] که اگر اسلحه کشیدند [و] شما را کشتند هم جواب ندهید [و] اقدامی نکنید؛ چون نفعی که دشمن از این [شرایط] میبرد که ما الان از خودمان دفاع کنیم و این درگیری تشدید بشود، برای او از نفعی که ما [از] حفظ [خودمان میبریم]، بیشتر است. لذا تا اینجا ممکن است یک موقعی کار برسد که به آدم ظلم بکنند، ظلمش هم بارز باشد، مقصر هم طرف مقابل باشد، اما باید صبر کرد. [این همان] تعبیری [است] که در قرآن [آمده است]: ﴿…كُفّوا أَيدِيَكُم…﴾ (سوره شریفه النساء، ۴:۷۷)؛ [یعنی] دست نگه دارید.
الان در جریان اخیر هم این دقت را داشته باشیم که دشمن در جنگ قبلی حمله کرد، ولی روی آشوب حساب جدی باز کرده بود؛ روی محاسبات و کارهایی که کرده بودند که این [آشوبها] گسست ایجاد میکند، سستی ایجاد میکند [و] دلهای آنهایی را که مقابل جمهوری اسلامی هستند، برای [ریختن به خیابانها] محکم میکند و [این طرح] نتیجه میدهد. اما در محاسبات کاملاً بالعکس شد؛ به طوری که همانها هم که دلهایشان سست بود و یا ﴿…فی قُلوبِهِم مَرَضٌ…﴾ (سوره شریفه البقرة، ۲:۱۰) بودند، به جای اینکه ﴿…فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا…﴾ (سوره شریفه البقرة، ۲:۱۰) بشود، این [گونه شد که] گویی اینها با حملهشان مسکّنی تزریق کردند که آن درد را یادشان رفت. چون آن درد را یادشان رفت، باعث نشد که بیرون بیایند [و] بریزند و از موقعیت بخواهند استفاده بکنند؛ بلکه خطاهای مختلفی که دشمن کرد، مردم را متحد کرد.
تحلیل نقشه جدید دشمن
اما در این دفعه، که فاصله هم زیاد نیست [و] معلوم هم نیست کی باشد [و] چند وقت باشد، دشمن محاسباتش را عوض کرده است. نگاهش به این است که جریانات مختلف، از جمله همین جریان اخیری که مثل «ماشروم» و «مکانیزم» و اینها علم کردند، تا یک وهم گرانی شدید و بیبرنامگی و بحران اقتصادی [و] به دنبالش بحران سیاسی [و] بحران اجتماعی ایجاد بشود؛ به طوری که دستهای از مردم در بعضی جاها آماده بیرون ریختن باشند. جرقههایی را هم پیشبینی کردند که چجوری بزنیم و بعد حتی ممکن است که در بعضی از مناطق کشور، که حتی هر [چقدر هم] کوچک باشد، جدیتر این کار را بکنند؛ [مثلاً] غرب کشور یا شرق کشور. به طوری که یک احساس مثلاً تصرفی نسبت به آن شهر از جانب مخالفین شکل بگیرد و بعد در برخوردی که پیش بیاید، عدهای به واسطهای که خودشان هم این نقشه را کشیدهاند، کشته بشوند. [آنها] دنبال این [هستند که] سازمانهای بینالمللی، [سازمانهایی] مثل ناتو و اینها، دنبال این باشند که پشتیبانی هوایی و زمینی از اینها بکنند؛ یعنی بیایند خلاصه آسمان منطقه را تحت پوشش بگیرند به عنوان پوشش خودشان و بعد هم خلاصه [از] نیرویی که به آن سمت میخواهد حرکت بکند، پشتیبانی [کنند و آن را] از بین ببرند [و] نگذارند برسد. [تا] به دنبال این [اقدامات]، جاهای دیگر جرأت کنند [و] بریزند [و] بیایند [و] ببینند واقعاً پشتیبانی میشوند [و به این بهانه] به عنوان دفاع از مردم به صحنه بیایند. حالا و عملاً هم نشان داده باشند که: «ببینید ما دفاع میکنیم، دیگر داریم اینجوری دفاع میکنیم.»
پس انسجام ملی… اینها تحلیل نیستها! یک موقع کسی میگوید مثلاً تحلیلمان این باشد؛ نه، خبر است که داریم بحث میکنیم. لذا اگر انسجام ملی در اینجا، که اساس حمله اصلاً [برای] از بین بردن انسجام است، اینجا باید آن جوری باشد که حتی اگر آدم [ببیند که] در داخل تیری به [او] شلیک میکنند، از آن مواردی [است که باید] صبر کند تا نکند این تیر، برگشتش بشود یک ترکشی که این بهانه و جرقهای [بشود] که بعد دنبال این [اتفاق]، نقشه دارند. یعنی الان برای هر واقعه کوچکی که پیش بیاید، که خودشان هم زمینهاش را ایجاد میکنند، نقشه دارند. تا [این نقشه] بگیرد؟ ده تا واقعه پیش میآورند ببینند کدامش میگیرد. چون گرفتن هم سخت است؛ هر چیزی زود نمیگیرد. لذا خیلی مراقبت میخواهد. الان یک موقع [باید] مراقب باشیم. یعنی الان این جریان مثلاً طراحی اروپا، اسرائیل [و] آمریکا یک طرح واحد دارند. اینجور نیستش که ما دلخوش کنیم سادهلوحانه به اینکه اروپا جداست از اینها؛ خرجش [جدا نیست]. نه! عبد آنهاست. نه [اینکه] در عرضشان هم باشد، عبد آنهاست. هیچ خلاصه یال و کوپالی ندارد که بخواهد برای خودش عرض اندام [کند]؛ مهره است. الان قرار شد در این جریان، این را فعال کنند تا بلکه یک پازل و قسمتی از آن کاری را که اینها میخواستند انجام بدهند، پر کند. و الا یقیناً خودشان میدانستند کاری که دارند میکنند غلط است از جهت آن [که] تنهایی [و] بریده از قطعات دیگر [باشد]؛ یعنی اگر در قطعات [پازل] آمریکا و اسرائیل این [طرح] نمیگنجید، این کار غلط بود از جهت خود تحلیل سیاسی خودشان. اما چون در قطعات یک کار بزرگتری است، درست است. در قطعات یک کار بزرگتر، منظوری نیستش که فشار این «اسنپبک» به ایران بیاید [و] ایران [تسلیم شود]؛ اصلاً این منظور نیست. منظور زمینهسازی برای حمله است. این هم باید یک قطعهاش باشد؛ این هم باید یک زمینهاش را آماده بکند.
ضرورت بصیرت و صبر در جنگ شناختی
اگر ما هوشیار باشیم، مؤمنان در رابطه با انسجام ملی، ارتباط آن حلم الهی را با اقتدار [درک میکنند]، نه با ضعف. چون یک موقع انسان از روی ضعیف بودن این کار را میکند، یک موقع از روی قدرت است که میداند که باید این کار را بکند تا قدرتمندانه مقابله بکند. این از روی ضعف نیست. این را ضعف نگیریم. این خنثی شدن نقشه دشمن است؛ قدرتمندانه خنثی کردن آن نقشه است. اگر این نگاه را بکنیم، آن موقع خیلی حرکات ما در مقابل مسائل مختلف هوشمندانهتر، دقیقتر [و] قدرتمندانهتر [خواهد بود]؛ اما با یک منظومه و انسجام. نه [اینکه] این مسئله را تک ببینیم، آن مسئله را تنها ببینیم، عکسالعملمان را در این کار بدون در نظر گرفتن این، به اصطلاح، شرایط کامل ببینیم. ممکن است ما مؤمنین آن جرقه را برای آنها بزنیم. آنها دل بستهاند و امید بستهاند که ما آن جرقه را بزنیم.
و حتماً بدانید خدا رحمت کند آقای آیتالله بهجت را، ایشان میفرمود در زمانهایی، [در] بعضی برههها از تاریخ، سفارت انگلستان پانزده قران برای روضه نذر میکرد. سفارت انگلستان، بعد با ده واسطه… حالا ایشان شاید هم پانزده واسطه، حالا من شک از من است، ده [واسطه] دیگر اقلش یادم است که این قدر متقن [بود]؛ با ده واسطه. واسطهها یکی یکی، این بده به کی، این بده به کی، این بده به کی، بنا بر این باشد که بین آن قسمتهای شیعه و سنینشینی که در عراق است، روضه حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده بشود. نذر کردند، نمیگفتند سفارت انگلستان نذر کردهها! پولش را سفارت انگلستان میداد که آن نذر محقق بشود تا روضه خوانده بشود آنجا تا چی بشه؟ اختلاف بشه. و همین هم میشد. یعنی آن پنج واسطه آخر اصلاً یکی احتمال نمیداد که این برگردد به سفارت انگلستان؛ همه متدینین، مؤمنین، خوب، صالح. یک کسی آمده پولی داده: «آقاجان! نذری [داریم]. شما اگر میشود، مثلاً نذر کردند در آن منطقه، مثلاً…» نه [اینکه] بگوید شیعه [و] سنی، [بلکه میگفت] «فلان جا روضهای خوانده بشود برای حضرت [زهرا]». او [هم] بده به یکی دیگر [که] تو برو اجرا کن. میبینی گاهی دستها خیلی پاک و طاهر استها! اما از آنجایی که آمدش، آن دستها ناپاک بود. آدم گاهی نمیداند مهره شده باشد. ممکن است در زمین دشمن دارد توپ میزند، بدون [اینکه بداند]، چون نقشه کلان را نمیبیند. او فقط نقشه مقابل [و] نزدیک را میبیند و چون طراحی کلان را نمیبیند، مهره شده بدون اینکه بدونه. خیلی سخت است که دشمن در حیلهگرانهترین و مکارهترین کارهایش، [آنها را] دارد با بالاترین سیاستهای تمام… تمام سازمانهای جاسوسیاش را [برای این کار] بسیج کردهاند؛ چون حیثیت وجودیشان به این قائم است، تمام وجود و منافعشان به این قائم است. ما از سر سادگی و به اصطلاح، گاهی به اصطلاح، سادهلوحی، گاهی حرکتهایی را انجام میدهیم که آن را در مقابل نقشه دشمن نمیبینیم. لذا کارمان هم جهاد حساب نمیشود، چون فقط یک امر خیر میبینیم. [این] تعبیر مقام معظم رهبری [است] که اگر انسان کارش را در مقابل نقشه دشمن دید که [آن را] خنثی بکند، هر کاری در این عنوان، جهاد حساب میشود؛ آنوقت ارزشش بدون قیاس با کاری است که فقط یک عمل صالح است و صبرش هم، حلمش هم، مطابق همین جهاد دیده میشود.
خب این را به عنوان یک هشداری [گفتم] که مراقب باشیم. ایامی است که هر کار به اصطلاح سادهای ممکن است [در] قطعاتی از پازل دشمن قرار بگیرد. ما قصدمان نیست، اما او مراقبه دارد، کاملاً با مراقبت به صحنه نگاه میکند تا ببینه چه کار میتواند از این [شرایط بهره ببرد]. پس باید ما هم نگاهمان به افقهای وسیعتر باشد در هر کار کوچک؛ حتی [به گونهای] که ما نه فقط فعلمان در آن راستا قرار نگیرد، بلکه خنثیکننده او باشد. که اگر کسی دیگر، دیگری هم آن [فردی باشد که برایش] نذر کرده که برایشان توی منطقه روضه خوانده بشود، ما بدانیم که آن فعل از کجاست. یعنی آن نگاه قوی نافذ که [در روایت آمده است:] «لَا يَحْمِلُ هَذَا الْعِلْمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ» (الکافي، ط-الاسلامیة، ج ۱، ص ۴۵، ح ۲) [ترجمه: این علم را جز اهل بصیرت و صبر بر دوش نمیکشند]. الان واقعاً خلاصه میدانش [فرا رسیده] است که هم صبر میخواهد، هم بصر؛ هم بصیرت نافذه، هم صبوری، که انشاءالله خدای سبحان روزی همهمان بکند و این جنگ مهم، به اصطلاح، ﴿…وَمَكَروا وَمَكَرَ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَيرُ الماكِرينَ﴾ (سوره شریفه آل عمران، ۳:۵۴) را مؤمنان پیروزمندانه در این جنگ شناختی انشاءالله دشمن را به زمین بزنند؛ به طوری که تمام حرکات آنها مسخ بشود، لوس بشود، بیاثر بشود. خود این، آنها را ناامید کند از اینکه بخواهند بین مؤمنین آبی را گلآلود کنند [و اوضاع را] به هم بزنند، به طوری که دشمنی و کینه ایجاد بشود که [مشمول آیه] ﴿…يُخرِبونَ بُيوتَهُم بِأَيديهِم…﴾ (سوره شریفه الحشر، ۵۹:۲) نشویم. که خدایی نکرده… فکر نکنیم ﴿…يُخرِبونَ بُيوتَهُم بِأَيديهِم…﴾، زدن توپ در [میدان] خلاصه فقط نظامی است؛ گاهی یک کلام است، گاهی یک فعل است. این هم خلاصه جرقهای است که ﴿…يُخرِبونَ بُيوتَهُم بِأَيديهِم…﴾ صدق میکند در آن. انشاءالله یک صلوات بفرستیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
نقش محوری ایران در جبهه مقاومت جهانی
[آنها در] خارج از کشور خیلی به کارهای ما دل بستهاند. یعنی ما خیلی راحتیم، اما آنها یک «تو» به ما میگویند، آنها غصه میخورند؛ یک تهدید به ما میکنند، آنها میگویند: «شما فقط شما نیستید، نبودِ شما یعنی نبودِ مقاومت در عالم.» [من] تحلیل آنها را دارم میگویم ها! میگویند: «یک ضربه به شما که میخورد، همه [ما] قویترش [را] توی گوشمان خورده [احساس میکنیم]. اگر یک چک به شما بخورد، ما خلاصه اینجا شدیدترش را احساس میکنیم.» لذا نگذاریم به دست خودمان کسی بتواند به ما چک بزند. درست است؟ فکر نکنیم فقط ما این هستیم؛ نه، تمام مظلومان عالم، تمام در حقیقت [جبهه] مقاومت، دل بستهاند. بودنشان با اینجاست. خودمان را فقط در لایه خودمان نبینیم. [اگر] با این نگاه کلان ببینیم، باعث میشود که این نگاه کلان، قدمهایمان را با احتیاط و استحکام بالاتر برداریم که ﴿…وَثَبِّت أَقدامَنا…﴾ (سوره شریفه البقرة، ۲:۲۵۰) باشد. ﴿…ثَبِّت أَقدامَنا…﴾، [یعنی] تثبیت اقدام تمام مقاومت، تثبیت اقدام تمام مظلومین تاریخ. لذا بدانیم ما داریم اینجوری جلو میرویم. اگر این را باور کردیم، آنوقت خیلی راحت در هر کاری بیباک نیستیم [و] لوازم کار را [مراعات] میکنیم [و] به مسائل مختلفی توجه [میکنیم]. این باعث نمیشود که آدم بگه هیچ کاری نکنیم. [که] بگه: «نه!» این هم غلط است، آن هم شیطانی است که آدم به جایی برسه [که] بگه: «چون احتیاطاً [پس] هیچ کاری [نکنیم]». [که] میگه: «نه! «اهل صبر و بصر» اقدام میکنند، اما منتها با این ریشه [و] عمق، با این نگاه، با این لوازم، اینجوری اقدام میکنند.» انشاءالله.
شرح روایت لوح نوری از کتاب شریف کافی
خب در محضر روایت سوم، باب بیست و ششم از کتابالحجه کافی شریف هستیم. در این روایت شریف که قسمتی از آن را در محضرش بودیم، اساس این روایت برمیگشت به آن، به اصطلاح، لوح نوری که خدای سبحان به پیغمبر اکرم در وقت ولادت امام حسین علیهالسلام [عطا فرمود]. که آن جریان شهادت امام حسین را از ابتدا خدا به پیغمبر فرمود. بعد برای تسلیت به پیغمبر و تهنیت به پیغمبر در این شهادتی که قرار است برای این کودک ایجاد بشود و [به خاطر] بیتابی حضرت زهرا سلام الله علیها که این کودک بخواهد چه واقعههایی در انتظارش باشد، این لوح نوری را [عطا فرمود] که تمامش معارف است، یک دوره معارف است، یک دوره کامل امامشناسی [است که] جلوه هر امامی در زمان خودش چگونه است. که عرض کردیم هر امامی جلوهای دارد. درست است [که] نور واحد هستند، اما به لحاظ ظهور و بروز [و] اقتضائات زمانها و مکانها و مردم، هر کدام بروز و ظهوری پیدا کردهاند. هرچند اگر جایشان عوض میشد، امام حسن علیهالسلام در جای امام حسین علیهالسلام و بالعکس، امام حسین علیهالسلام در جای امام حسن علیهالسلام قرار میگرفت، فرض مسئله [این است که] فعلشان همان فعل دیگری بود؛ چون اینها نور واحد هستند. به اقتضای زمان و مکان و مردم، بروز و ظهور مطابق او محقق میشود. یک حقیقت واحده هستند که اینها، نه اینکه گویی [واحد باشند]، اینها حقیقتاً یک حقیقت واحد [هستند] که مطابق، به اصطلاح، استعدادهای بیرونی جلوه میکند. این استعداد، مثلی [است] که یک انسان کاملی الان میبیند امروز باید جنگ داشته باشد؛ جنگ صفین است. فردا میبیند به لحاظ استعداد مردم و عدم لیاقتشان، باید حکمیت را هم بپذیرد با آن زوری که بوده؛ آنجا [حکمیت را] میپذیرد. درسته؟ اگر این دو تا امام [هم] بودند هم همین است. یعنی فرقی با این [ندارد]. نمیگوییم یک امام اهل جنگ بوده، یک امام اهل جنگ نبوده. همان امامی که اهل جنگ است، حکمیت را هم به جبر، به اصطلاح، مردم پذیرفت. پیغمبر اکرمی که آن همه جنگ داشت، صلح حدیبیه را هم او پذیرفت. درسته؟ پس بروز و ظهور هر امامی مطابق استعدادشان [است که] میخواهد هدایت بکند. استعداد هدایتی گاهی لازم است [با] صلح هدایت بکند، گاهی لازم است [با] جنگ در حقیقت بدر و احد و حنین و تبوک و نمیدانم خندق و اینها هدایت بکند. یک امام است، یک حقیقت است.
آنوقت در این روایت که از جانب خدا هم هست، القا هم [از جانب خدا] است، دارد این نظام، به اصطلاح، مأموریت حضرات را به موجزترین بیان، بیان میکند. که تا کجا رسیدیم؟ تا زمان امام صادق علیهالسلام رسیدیم. که بله، بله، دیگر امام صادق علیهالسلام تمام شدش. که میفرماید: «[سَيَرتابُ فيهِ المُبطِلونَ] الرّادُّ عَلَيهِ كَالرّادِّ عَلَيَّ، حَقَّ القَولُ مِنّي لَأُكرِمَنَّ مَثوى جَعفَرٍ… [وَ لَأَسُرَّنَّهُ في] أشياعِهِ و أنصارِهِ و أوليائِهِ». [اینها را] توضیح دادیم که چرا اینجوری است؛ چرا آن زمان، بیشترین [بروز] علم امام صادق علیهالسلام با صفت علم بروز کرد. لذا [همانطور که در] زمان موسی علیهالسلام، که آن زمان سحر به صورت علم رایج آن زمان بود [و] دانشمندان [و] عالمترینها، ساحر بودند که آن هم یک علم موادشناسی بود همراهش، یک علم ساده نبود، از قدرت مواد و شناختن مواد میتوانستند چه کار بکنند؟ قدرت سحر [را] استخراج بکنند، یعنی عالمانه بود، خدای تبارک و تعالی موسی را به صورت [عصایی] که اژدها میشود [مبعوث کرد] تا بر سحر آنها غلبه بکند؛ که به ظاهر در حقیقت چی بود؟ به ظاهر از سنخ کار آنها محسوب میشد. چون آنها این کار را میکردند، عصاها و آن هِبال را میانداختند و آنها میشد چی؟ عصاها و ریسمانها حرکتکننده میشد. موسی علیهالسلام آمد آن عصا را انداخت، به طوری که ﴿…تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾ (سوره شریفه الأعراف، ۷:۱۱۷). درسته؟ و زمان عیسی علیهالسلام، جریان طب خیلی رواج داشت. این روایات میگوید اینها را. لذا عیسی علیهالسلام آمد کاری کرد که طب نمیتوانست [انجام دهد]؛ مریضیهای لاعلاج را شفا داد، مرده را زنده کرد، که اینها [کارهایی بود که] دیگر طب نمیتوانست این کار را بکند. لذا عالمان آن زمان نسبت به فعل معجزه خاضع میشدند. علتش این بود که میدیدند آنچه که اینها دارند، مرتبهای [بالاتر از آن] در دست آن پیغمبر است که قابل رسیدن برای اینها نیست؛ جزو، به اصطلاح، منطقه قرمز حرکت اینهاست، نمیتوانند به آنجا برسند. برایشان با تمام علمشان، این حیطه، حیطه چیست؟ حیطه قابل ورود نیست. هرچند افق ارتباطی است. یعنی در زمان موسی علیهالسلام [پیامبرشان] نیامد با طب تجلی بکند. در زمان خلاصه عیسی علیهالسلام نیامد با، به اصطلاح، سحر، یا سحر که نه، یعنی [اینکه] عصا اژدها بشود، تجلی بکند. لذا در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)، بیان و فصاحت و بلاغت و عمق، ملاک بود؛ قرآن کریم معجزه شد.
در زمان امام صادق علیهالسلام، وقتی که آن شخص میپرسد که: «امروز حجت چیست؟»، [حضرت] میگوید: «امروز حجت عقل است.» تعبیر «عقل». بعد آن، به اصطلاح، چیز… آن راوی خیلی خوشحال میشود، میگوید خلاصه آنقدر کلمه زیبایی را بعدش به کار میبرد. [وقتی ابنسکیت از امام جواد علیهالسلام پرسید: «فَمَا الْحُجَّةُ عَلَى الْخَلْقِ الْيَوْمَ؟» و حضرت فرمودند: «الْعَقْلُ…» ابنسکیت گفت:] «هَاذَا وَاللَّهِ هُوَ الْجَوَابُ». [یعنی] این جوابه! گمشده داشت، تا [جواب را] گرفت، یک دفعه به وجد آمد. گرم بخوانید روایات را، سرد نخوانید. روایات را آدم با مزاج سرد میخواند، ولی با مزاج گرم… اصلاً باید این خلاصه مزاجش گرمه، ما یخش نمیکنیم انشاءالله، سعی میکنیم [گرم باشد].
خب، دنبالش میفرماید که، این خیلی زیباست: «لِأَنَّ خَيطَ فَرْضِي لَا يَنْقَطِعُ»؛ [یعنی] حجج ما منقطع نمیشود. چون واقفیه به چی موکول کردند؟ به اینکه [امامت] در امام کاظم مانده و امام کاظم علیهالسلام از چشمها [غایب شده و] برمیگردد بعداً یک وقت دیگر؛ لذا متوقف شدند. [خداوند] میفرماید نه! «إِنَّ خَيطَ فَرْضِي لَا يَنْقَطِعُ». این ادامه دارد. بعد جمله بعدیش: «وَ إِنَّ أَوْلِيَائِي يُسْقَوْنَ بِالْكَأْسِ الْأَوْفَىٰ». هر چقدر… آنقدر این زیباست! این [را] ببالیم به این جمله و این وعده. «إِنَّ أَوْلِيَائِي [يُسْقَوْنَ] بِالْكَأْسِ الْأَوْفَىٰ». هر چقدر شرایط سختتر میشود، خفا شدیدتر میشود، آن به اصطلاح فتنه سنگینتر میشود، سیرابی از آن کأس، به اصطلاح، از آن باده الهی، شدیدتر میشود، «اوفی» میشود. یعنی توی فتنهها کمال داده میشود، توی سختیها رشد محقق میشود. این دو تا را چرا کنار هم آورد؟ خیلی زیباستها! میگوید این نتیجه آن است. اگر فتنه است، بدانید دنبال فتنه چیست؟ سَقی است، سیرابی است. درسته؟ خیلی زیباست. «وَ إِنَّ أَوْلِيَائِي يُسْقَوْنَ…»؛ سیراب میشوند. [فعل] مجهول آورده؛ یعنی کی سیرابشان میکند؟ لعظمت فاعل، اینجا مجهول آمده. حتی نفرمودند ما سیرابشان میکنیم، یعنی حضرات معصومین؛ نه، «یُسْقَوْنَ» یعنی خدا سیراب میکند. چون حدیث هم چی هستش؟ حدیث از جانب خداست. این لوح دیگر، دارد لوح را میخواند دیگر. «يُسْقَوْنَ بِالْكَأْسِ الْأَوْفَىٰ»؛ به جامی که چی هستش؟ پر است، لبریز است، «اوفی» است. «کأس اوفی» خیلی زیباست. وسط این همه، به اصطلاح… خدا خلاصه جام هم میچرخاند، پذیرایی هم میکند خلاصه این وسط. آره پذیرایی هم میکند. یکی یکی دارد [اولیا را میشمارد]، بعد خلاصه سینی [و] بالاخره چرخاندن جامهای «کأس اوفی»اش هم دارد. این همین [را] در نظر بگیرید، دارد لبریز میریزد از این خلاصه جوشان، از این کأس دارد میچرخاند خدا در فتنهها. اگر آدم اینجوری ببینه فتنههای «عمیاء حندس» را که اینقدر شدید میشود، ببیند جامهای پیاپی [و] لبریز در آنجا میچرخانند، چقدر زیبا میشود!
بله. «مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِي». کسی یکی از اینها را انکار بکند، نعمت من را، نه یک نعمتم را، [بلکه] حقیقت نعمت را… این چون «النعمة» میشود چی؟ «النعمة» یعنی ولایت. یعنی بقیه نعمتها ظهور این نعمت است، ظهور این است، جزئی از این است، شأنی از این است. لذا کسی که یکی از اینها را انکار بکند، «فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِي». قرآن به ما دائماً این، به اصطلاح، طریقه و روش را یاد داده که هر امتی یک پیغمبر را انکار کردند، همه انبیا را انکار کردند. در مقابلش یاد داده که [هر پیامبری] میفرماید: «مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ…»؛ دائماً باید چه کار میکردند؟ قبلی را تصدیق میکردند، بعدی را بشارت میدادند، [تا همه را] توی سلسله و زنجیره ببینند که لاینقطع چی باشد؟ معلوم باشد. لذا دارد که اینها بعضی انبیا را تکذیب کردند. تکذیب انبیا… با اینکه یک نبی را تکذیب کردند، میگوید انبیا را تکذیب کردند. اینجا میگوید سلسله امامت مثل سلسله نبوت است. اگر کسی یک ولی را تکذیب بکند [و] «جهد» و انکار بکند، همه ائمه را تکذیب کرده، نعمت من را تکذیب کرده، حقیقت ولایت را تکذیب کرده، نخ تسبیح را تکذیب کرده، نه فقط مهره و دانه تسبیح را. درسته؟ [او] دانه را دارد تکذیب میکند، اما آن دانه با نخ یکی است، دو تا نیست. هر دانه عین آن نخ است، نه اینکه این دانه در نخ است. دقت میکنید؟ که این حقیقت ولایت در وجود هر کدام جلوهگر است که این ولی را با آن ولایت یکی میکند.
«وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ كِتَابِي فَقَدِ افْتَرَىٰ عَلَيَّ». چقدر زیبا میگوید! این سلسله اولیا مثل سلسله و زنجیره آیات قرآن است. چنانچه اگر کسی یک آیه قرآن را تکذیب بکند، قرآن را تکذیب کرده؛ یک آیه قرآن را ها! قرآن را تکذیب کرده. که: «وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ كِتَابِي فَقَدِ افْتَرَىٰ عَلَيَّ وَ وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجَاحِدِينَ». [اگر کسی] این صد تا را تأیید کرده، یکی را تکذیب کرده، میگوید مهم نیست، همان یکی [او را] «مفتری» [میکند]. این… و لذا در حقیقت چی هستش؟ «ویلٌ للمفترین». در نظام امامت هم اگر کسی بگه: «بابا من هفت تا امام را قبول کردم، دیگه چی میخواید دیگه؟ حالا هشتمی رو من قبول [ندارم]»، میگوید: «وَيْلٌ لِلْجَاحِدِينَ». این کسی که جهد کرد و انکار کرد، این همه را تکذیب کرد. اینها جالب است ها! سلسله را مرتبط دیدن. قرآن را هم با همین دارد بیان میکند که قرآن هم چی است؟ یک حقیقت واحده است که کسی یک جزء [را] انکار کرد، نه اینکه بقیه را عمل کرده؛ چون آنقدر اینها به هم متصل و مرتبط هستند [که] معنا و ارتباط، همه با هم است. اگر کسی یک آیه را تکذیب بکند، همه قرآن تکذیب شده؛ چون اینها به هم متصل هستند، یک زنجیر هستند، با هم معنا میدهند. یک قسمتش انکار بشه، یک جایش را انسان نداند و نپذیرد، همه را ندانسته و نپذیرفته. این خیلی جالب است، توحید یعنی این.
امام رضا (ع)، مدفون در بنای عبد صالح در کنار شَرّ خلق
«وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجَاحِدِينَ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ مُوسَىٰ عَبْدِي». کسی که [در] دوران امام کاظم علیهالسلام نتوانست در آن زنجیره و حلقه درست قرار بگیرد، بعد از جریان حضرت موسی [یعنی امام کاظم]، شدت این فتنه برایش چی میشود؟ بیشتر میشود و حیرتش بالاتر میرود. «وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجَاحِدِينَ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ مُوسَىٰ عَبْدِي وَ حَبِيبِي وَ خِيَرَتِي». چقدر خدا قشنگ میگوید ها! خدا دارد میفرمایدها! «عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ مُوسَىٰ عَبْدِي وَ حَبِيبِي وَ خِيَرَتِي، [أَلَا إِنَّ مَنْ كَذَّبَ بِالثَّامِنِ فَقَدْ كَذَّبَ بِكُلِّ أَوْلِيَائِي] فِي عَلِيٍّ وَلِيِّي وَ نَاصِرِي». ببینید هر کدام خصوصیات… خصوصیتها ترادفگویی نیست، هر کدام مأموریت است. که امام رضا علیهالسلام… میگوید آنجا اگر مبتلا شد، بعد از جریان موسی علیهالسلام، حضرت موسی، [یعنی] به اصطلاح امام کاظم علیهالسلام، در مورد [امامت] انتقال پیدا نکرد از امام کاظم به امام رضا، این میفرماید ویل برای آن شخص که در [مورد] «وَلِیّی وَ ناصِری» که اینجا دچار توقف شد؛ که این دیگر قطعاً شامل حال چی میشود؟ واقفیه میشود. «وَ مَنْ أَضَعُ عَلَيْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّةِ». میگوید خلاصه اینها کسانی هستند که مثل امام رضا، اعباء نبوت بر دوششان است؛ آن سنگینی بار نبوت روی دوش اینها آمده. «اعباء» آن سنگینی و آن اثقال [است]؛ اثقال یعنی سنگینیها، ثِقلها. یعنی ظهور امام رضا علیهالسلام در جنبه ظهور نبوتی پیغمبر اکرم شدید بوده. ببینید چقدر زیباست هر کدام از اینها! «وَ أَمْتَحِنُهُ بِالِاضْطِلَاعِ بِهَا». که این شدت… به اصطلاح… تزلزل… شدت تزلزل در [زمان] وجود امام رضا علیهالسلام بوده که امام رضا به اصطلاح، اضطلاع و تزلزل و شدت را برای اینها آشکار کرده. که این مُصلِح آن جریان نبوت که نبوت را آشکار [میکرد]، وجود مبارک امام رضا علیهالسلام در دوران خودش بوده. آنوقت اینها را باید آدم بعداً بیاورد چه کار بکند؟ یکی یکی مثل یک، به اصطلاح، پرونده باز کند، حالا بیاید ذیل این عنوانها که اینجا ذکر کرده، چه کار بکند؟ مطالب دیگر را بیاورد ذیل این قرار بده. شرح زندگی بشود این. محیالدین در فتوحات [و] در فصوص، یک کاری کرده؛ برای هر نبی، آن آیات بارز آن نبی را چه کار میکند؟ مطرح میکند. بعد هرچی میخواهد بگه، ذیل آنها میآورد که محور میشوند چی؟ محور میشوند آنچه که خدا در مورد این مثلاً نبی گفته؛ آن را اساس قرار بدهند، بعد بازش بکنند مسئله را. ما اگر راجع به امامت و جریان دوازده امام با توجه به چند تا حدیثی که از این سنخ هست، اگر میتوانستیم بیاییم و بعد با توجه به اینکه حضرات معصومین علیهمالسلام وجودشان جامع وجود همه حضرات [و] همه انبیا بوده، آن مسئله را بعداً به قرآن بدهیم که حالا آخر سر اگر امشب… امروز که نمیشه، اگه جلسه دیگهای شد، در انتهایی که در رابطه با امام زمان عجل الله [فرجه] میفرماید، این مسئله را انشاءالله بیشتر توضیح میدهیم.
«يَقْتُلُهُ عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِرٌ»؛ یک عفریت مستکبر امام رضا را میکشد که به اصطلاح کی هستش؟ مستکبر، مأمون. با اینکه هارون جلوه قدرت بود قبل از جریان مأمون، پدرش، اما میگوید «عفریت». عفریت یعنی کسی که نفوذ امر خفی دارد. لذا به طوری میشود که بعضی بزرگان ما از علما میگویند نمیشود مأمون، به اصطلاح، امام رضا را کشته باشد، مأمون مهربان بود. یعنی «عفریت مستکبر»؛ که نافذ بود امرش، اما خفاء [داشت]، قدرت خفا داشت. درسته؟ این قدرت خفا که عفریت… عفریت در قرآن چند بار «عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ» که آمده و اینها، که این عفاریت یعنی قدرت خفا در نفوذ امر، خفا [در] امر. امر [را] نافذ بکنند [با] شیطنتی که… ببینید «عفریت مستکبر»؛ که مستکبر بودنش علنیاش برای دیگران است، عفریت بودنش در این است که موانع را از سر راه با خفا برمیداشت که از جمله [آن موانع] امام رضا [بود].
«يُدْفَنُ بِالْمَدِينَةِ الَّتِي بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ». این هم خیلی خیلی زیباست که امام رضا در کجا دفن شده؟ میگوید در یک جایی [و] زمینی که عبد صالح آن را بنا کرده. «عبد صالح» ذوالقرنین است. ذوالقرنین که حالا در بعضی روایات به اسکندر [تعبیر شده]، در بعضی روایات به اصطلاح… در اینجا ذکر شده که اسکندر یا ذوالقرنین در یکی از سفرهاش عبور میکرد. میگوید وقتی که رسید… حالا من نقل را نوشتم، درسته روایات، روایات مثلاً قطعیه… مثلاً قطعیالصدور نیست، اما مجموع دو سه تا روایت که در مسئله هستش، با این روایتی که اینجا آمده که «عبد صالح» و اشاره به ذوالقرنین است، آن روایات را میتوانیم با اینها در حقیقت تفسیر بکنیم. که میگوید از آنجا عبور میکرد. مثلاً این روایت هم از پیغمبر نقل کردند که: «تُدْفَنُ بَضْعَةٌ مِنِّي بِـ[أَرْضِ طُوسٍ]… بِمَدِينَةٍ بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ [ذُو الْقَرْنَيْنِ]…» که در روایت آمده اسکندر ذوالقرنین به ارض طوس [رسید] که «یقال لها ناباد» که اسم آنجا چی بوده؟ «ناباد» بوده. یا در خلاصه… مثلاً نعمانی نقل میکند در… یا باب در خلاصه معانی ذکر میکند، حتی چند جا آمده که بنای شهر طوس را، به خصوص درناباد را… که داشت از آنجا عبور میکرد، بهش خطور شد که یکی از اولیای ما اینجا دفن خواهد شد. میگوید تا این را شنید، این ﴿…فَأَتبَعَ سَبَبًا﴾ (سوره شریفه الکهف، ۱۸:۸۵)؛ که هر سببی را پی میگرفت. به او در حقیقت علم به اسباب را دادیم؛ ﴿…وَآتَيناهُ مِن كُلِّ شَيءٍ سَبَبًا﴾ (سوره شریفه الکهف، ۱۸:۸۴). ما هر چیزی را، علم علیت و آن به اصطلاح احاطه را بهش دادیم. ﴿…فَأَتبَعَ سَبَبًا﴾؛ این هم دنبال چی بود؟ آن مأموریت را انجام میداد. میگوید آنجا برایش خطور ایجاد شد که اینجا یکی از اولیای ما [دفن میشود]. میگوید آنجا را، به اصطلاح، حصر کرد، دیوار کشید، دستور داد [ساخته] بشود و حصرش کرد. از آنجا بنا شروع شد که «بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ». این بنا بعد از وجود به اصطلاح امام رضا [نبوده]، از قبل این نقطه چی بوده؟ معلوم بوده، عندالله معلوم بوده. خب «بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ إِلَىٰ جَنْبِ شَرِّ خَلْقِي»؛ [یعنی] هارون. که مأمون پدرش را آنجا دفن کرد که بعد هم امام رضا هم آنجا… الی جنب… سه تا چیز با هم آمده دیگر. ببینید! «یَقْتُلُهُ عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِرٌ»، در به اصطلاح «يُدْفَنُ بِالْمَدِينَةِ الَّتِي بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ إِلَىٰ جَنْبِ شَرِّ خَلْقِي». یک خیر بین دو شر. یعنی آن عفریت مستکبر، حضرت را میکشد، هارون که شرّ خلق هم هست کنارش است، وسط اینها هم بنایی [است] که عبد صالح بنا کرده. اینها خیلی قشنگ [و] زیباست.
«حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَسُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلِيفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ وَارِثِ عِلْمِهِ». که حالا دیگر این باشد که میگوید خوشنودش میکنیم امام رضا را به فرزندش که امام جواد علیهالسلام [است]. انشاءالله جلسه آینده. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.


