سلام علیکم و رحمة الله.

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.

مقدمه و معرفی روایت لوح

در محضر کافی شریف، [در حال مطالعه] روایات اهل بیت (علیهم السلام) هستیم. [ما در] کتاب الحجة، باب یکصد و بیست و ششم، روایت سوم [هستیم]. (الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۵۲۷، ح ۳). در روایت سوم که قسمتی از این روایت شریف گذشت، محور فصل بر این بود که روایات جامعی را که در رابطه با نص بر امامت دوازده امام آمده است، در چند روایت مطرح بکنند. روایت سوم این باب، در رابطه با آن لوحی بود که از جانب خدای سبحان [به مناسبت] ولادت امام حسین (علیه السلام) به پیغمبر اکرم (ص) اعطا شد و از طریق پیغمبر اکرم (ص) به حضرت زهرا (سلام الله علیها) اعطا شد.

بعد از اینکه حضرت این لوح را داشتند، جابر روزی در خدمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود و حضرت این لوح را به جابر نشان داد که خصوصیاتش در جلسه گذشته بیان شد که این لوح از زمردی بود که خط‌هایش را نور سفید تشکیل می‌داد که این‌ها گذشت. در ادامه این روایت، جابر این لوح را از حضرت گرفتند و استنساخ کردند و وقتی که [آن را] نوشته بودند، در زمان امام باقر (علیه السلام)، امام صادق (علیه السلام) نقل می‌کند که پدرم یک وقتی از جابر خواست که [در] یک وقت مناسبی [آن را بیاورد]. جابر گفت: «هر وقت شما بفرمایید» و وقتی که آن وقت مناسب پیش آمد و با هم خلوت کرده بودند، پدرم سراغ آن نسخه‌ای را که جابر از آن لوح یادداشت کرده بود، گرفت و جابر گفت: «در منزل دارم». حرکت کردند و به منزل رفتند و آنجا وقتی رسیدند، حضرت امام باقر (علیه السلام) فرمودند که: «شما نگاه کن، من آن را می‌خوانم». یعنی حضرت خودشان نزدشان آن لوح که بود، آن را می‌خواندند و جابر با آن نسخه‌ای که داشت تطبیق می‌کرد که آن نسخه هم با این بیان شروع شده بود که: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ…».

تا چند سطر [از] این را که خواندیم که این از جانب خدای عزیز حکیم است برای پیغمبرش که نبی‌اش و نورش و سفیرش و حجابش و دلیلش است که این‌ها را توضیح دادیم که جبرئیل این را از جانب رب‌العالمین آورده است.

تجلی توحید در صفات الهی و نظام اجتماعی

بعد در این لوح به پیغمبر خطاب شد که: «عَظِّمْ أَسْمَائِي وَ اشْكُرْ نَعْمَائِي وَ لَا تَجْحَدْ آلَائِي إِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا». چند خصوصیت را برای خدا ذکر می‌کند که این لوح، نشان‌دهنده [مقامی] برای حضرت زهرا و پیغمبر (از یک سو) و نشان‌دهنده مأموریت این حضرات به مناسبت این لوح است؛ [خدایی] که «قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ» است؛ خدایی که قاصم الجبارین است و «مُدِيلُ الْمَظْلُومِينَ» است. این دو صفت را به عنوان صفت خدای سبحان ابتدا ذکر می‌کند که جبارین را درهم می‌شکند و غلبه می‌کند و «مُدِيلُ الْمَظْلُومِينَ» است و دولت را به دست مظلومین می‌سپارد. یعنی این دو، صفت الهی است که ابتدا ذکر می‌شود و «دَيَّانُ الدِّينِ» که این صفت سوم است.

بعد فرمودند: «إِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا» که دوباره تکرار وحدانیت مؤکد خدای سبحان است. [این] یک وحدت مؤکده است [که] یک بار [در] نظام اجتماعی شکل می‌گیرد که «قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ» است و «مُدِيلُ الْمَظْلُومِينَ» است و «دَيَّانُ الدِّينِ» است که این وحدت مؤکده اینجوری محقق می‌شود؛ با تحقق دولت الهی و شکسته شدن دولت ظالمان شکل می‌گیرد. وحدتی که خدا [می‌فرماید] «إِنِّي أَنَا اللَّهُ» و دوباره تکرارش در اینکه «إِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا» برای این است که فراز بعدی را که در نظام فردی دارد، محقق بشود.

توحید در نظام فردی: امید به فضل و ترس از عدل

[فراز بعدی این است] که: «فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِي أَوْ خَافَ غَيْرَ عَدْلِي»؛ هر کس در نگاهش اینگونه باشد که اگر جزایی می‌خواهد داده بشود به واسطه عملش است یا اگر در حقیقت ترسی دارد از غیر عدل من می‌ترسد، اگر کسی اینجور باشد، «عَذَّبْتُهُ عَذَاباً». یعنی در نگاه فردی، موحد بودن همه افراد به این است که هیچ جزایی را به خودشان نسبت ندهند، بلکه به فضل الهی نسبت بدهند. اینکه کسی به فضل الهی نسبت بدهد، یعنی فاعلی غیر از فاعلیت الهی در کار نیست؛ هرچند پیغمبر اکرم (ص) است، هرچند امیرمؤمنان (ع) است که این‌ها هم هرچه انسان رشد بالاتری پیدا کند، می‌یابد که فاعلیت فقط به دست خدای سبحان است و اگر کسی توفیق عمل صالح پیدا می‌کند، به اراده رب است که این توفیق را پیدا می‌کند. بله، اگر مبتلا به معصیتی می‌شود، این از خبث نفس است، این از نقصان است و الا خدای سبحان زمینه را برای ایجاد فعل صالح فراهم کرده است، توان فعل صالح را هم به این [بنده] داده است. لذا ما در آن ذکر شریف هم می‌گوییم: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه». [در بخش اول می‌گوییم] «لَا حَوْلَ عَنِ الْمَعَاصِي»، نمی‌گوییم «لَا قُوَّةَ [عَنِ] الْمَعَاصِي». آنجا می‌گوییم خدا حائل بر معصیت ایجاد می‌کند. خدا حائل برای معصیت ایجاد می‌کند، اما اگر کسی مبتلا به معصیت شد، یعنی خدا حائل نشده است، حیلوله نکرده، خدا مانع نشده است. اما بر طاعت چطور؟ «لَا قُوَّةَ [إِلَّا بِاللَّهِ عَلَى طَاعَتِهِ]». بر طاعت، خدا توان می‌دهد، قوت می‌دهد.

پس ببینید چقدر این ادبیات زیباست که اگر معاصی بود، نمی‌گوییم خدا سبب معصیت شده است. «لَا قُوَّةَ عَلَى الْمَعْصِيَةِ» نمی‌گوییم. می‌گوییم معصیت به خود ما [برمی‌گردد]. اگر این‌ها بدی کردند، به خودشان بدی کردند. «فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» است؛ از کسب سابقشان است که این مصیبت‌ها و اتفاقاتی که برایشان می‌افتد [ناشی می‌شود]، اما اگر خوبی کردند، اعطای الهی است؛ این قوت خدای سبحان است. آن‌وقت این، آدم را رام کرده یا اینجوری تضعیف کرده، [یا] اکرام کرده؟ چون در جایی که انسان فعل طاعت انجام می‌دهد، اگر این فعل، فعل خدا باشد، اکرامش بالاتر است یا [اگر] فعل خودش باشد؟ اگر فعل خدا باشد، یعنی این ضرب در بی‌نهایت می‌شود، چون فعل و اراده از علم نشأت گرفته است. اگر خدا به خودش نسبت می‌دهد که این چیزی که شما [انجام دادید،] فضل من است، عملی که انجام دادید [و] جزایی که برای [آن می‌گیرید] اگر از فضل الهی باشد، حسابی ندارد، اما اگر موکول به عمل من باشد، حد دارد، محدودیت دارد، خیلی نسبت‌هایش خراب می‌شود. پس زیرکی و زرنگی هم ایجاب می‌کند که انسان از فضل خدا ببیند، غیر از اینکه نظام عالم وجود که توحید است، این اقتضا را دارد که اینگونه باشد.

پس اینکه می‌فرماید: «فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِي»، اگر کسی امید ببندد به غیر فضل من در نظام جزا، که این تفصیل «دَيَّانُ الدِّينِ» است که می‌فرماید خدا «دَيَّانُ الدِّينِ» است، آن‌وقت «دَيَّانُ الدِّينِ» است یعنی چه؟ جزا مطابق فضل خداست، نه عمل من. پس جزا را و آن ثواب را بر فضل خدا ببین؛ رجا را به فضل خدا نسبت بده. اما خوف را از چیزی نترس که فکر کنی آن ترس دارد. هیچ چیزی در عالم نمی‌تواند سبب ترس انسان باشد، مگر اینکه خدا بخواهد به عدالتش رفتار کند که [در دعا می‌گوییم:] «وَ مِنْ كُلِّ عَدْلِكَ مَهْرَبِي» یا «أَعُوذُ بِفَضْلِكَ مِنْ عَدْلِكَ». خدایا به فضلت پناه می‌برم از عدلت و از همه عدالت تو فرار می‌کنم. نه [اینکه] عدالت در دنیا بد باشد؛ عدالت در دنیا پایه حرکت است. آن اساس حرکت و زیرساخت حرکت، عدالت است. اما در آخرت که نظام جزاست، اگر بخواهد عدل باشد، ما ضرر کرده‌ایم.

در دنیا هم پایه، عدالت است اما اگر کسی فوق عدالت به معنای فضل رفتار کرد [برتر است]. یعنی ثروتمند، عدالت اقتضا می‌کرد مالیاتش را، خمسش را، حقوق واجبه‌اش را بدهد؛ باید در نظام عدل این‌ها را بدهد. اما فضل ایجاب می‌کند که بیشتر از این بدهد. درسته؟ این فضل است دیگر. ایثار اقتضا می‌کند حتی آنی را که خودش احتیاج دارد [بدهد]: ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ (سوره شریفه الحشر، ۵۹:۹)؛ با اینکه احتیاج دارند ولی همان را [ایثار] بکنند. این دیگر ایثار است، این فوق عدالت است. پس بالاتر از عدالت در دنیا هم معنا دارد، اما عدالت مبنای حرکت است، زیرساخت حرکت است، ولی روی این، فضل قرار می‌گیرد، ایثار قرار می‌گیرد.

[مخاطب:] امکان‌پذیره تو… [استاد:] بله. ﴿وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾. بله، اشتباه [خواندم]، «وَيُؤْثِرُونَ [عَلى‏] أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ». این نگاهی که در حقیقت توی نظام دنیا هست، اشدش در رابطه انسان با خداست که یک موقع خدا با عدلش با ما رفتار می‌کند. عدل خدا، عدالت خدا [یعنی] هیچ ظلمی به هیچ‌کسی نمی‌شود، اما بنا بر این است که اگر می‌خواهد ظلم نشود، حسابرسی باشد، حساب‌کشی باشد، درسته؟ محاسبه در کار باشد تا عدالت محقق بشود. اما اگر بخواهد محاسبه بشود، ما زرنگی اقتضا می‌کند [که] بگوییم خدایا ما آنچه که انجام دادیم و ندادیم، همه‌اش را به تو می‌سپاریم؛ با فضلت رفتار کن. آخه بعضی‌ها می‌گویند نه، من فلان‌قدر عبادت کردم، انقدر کار انجام دادم. حالا اگر آن اعمال را بخواهند حساب برسند که [خدا] ناقد بصیر است و بصیر [است]، آن‌وقت چه از تویش در می‌آید؟ این کسی که در لحظه [حساب] بگوید که من اعمال داشتم، یعنی آن اعمال سبب چه شده در وجودش؟ منیت شده. اگر این منیت‌ها بخواهد محاسبه بشود، چیزی از عمل به عنوان تقرب الی الله باقی نمی‌ماند. اقتضای عملی که می‌خواهد قرب الی الله ایجاد کند، از دست دادن و محو آثار منیت است. تقرب الی الله، محو منیت‌هاست. درسته؟ پس آنجا باید اثر را، اراده را، فعل را به فضل او ببیند، به اراده و قوت خدا ببیند تا عمل قربی قوی‌تر صورت بگیرد. اثرش باید این باشد که خدا را [فاعل ببیند] که ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى﴾ (سوره شریفه الأنفال، ۸:۱۷)؛ آن وقتی که تو انداختی، تو تیر ننداختی، ولکن الله بود که این تیر [را انداخت]. یعنی این فعل به جایی رسیده که فعل پیغمبر، فعل خدا می‌شود. درسته؟ این قدرت و قوت و محو منیت پیغمبر است که باید یک الگویی بشود برای همه که یاد بگیرند که فضل خدا را در هر کاری در اعمال صالح ببینند که این با عدالت منافات ندارد.

[مخاطب:] بله. [استاد:] عرض کردم که عدالت پایه و زیرساخت است. یعنی در جامعه اگر عدالت اجرا نشود ولی جود و سخاوت فقط باشد، آن [مورد اشکال] است. این کلام شامل حالش می‌شود. اما اگر شما گفتید عدالت هست، درسته، اما در جامعه علاوه بر عدالت که هست، که منتی بر کسی نیست و حقوقش را باید پرداخت کند، اما در عین حال کسی اضافه می‌دهد، آیا به عدالت قانع شویم یا باب فضل را باز بگذاریم؟ به صدقات واجبه قانع شویم یا باب فضل و انفاق را باز بگذاریم؟ قرآن چه گفته؟ روایات ما چه فرمودند؟ یعنی بیان این است که اگر فضل تنها باشد، بدون عدالت، البته این جای منت سر جایش می‌آید. اما اگر نه، عدالت بود، گفتیم این زیرساخت است، روی این بنا باید چه ایجاد شود؟ فضل ایجاد شود و بالاتر از این، ایثار ایجاد شود. چون هنوز در فضل، بوی منیت ممکن است باشد و هست که من دارم [این کار را] می‌کنم. مثل اعمال واجبه و مستحبه که انسان در اعمال واجبه جای منت‌گذاری ندارد؛ خودش را از آتش نجات داده است.

[مخاطب:] بعد از… با این… با یک بابت این عدالت… [استاد:] یعنی گفتند که بعضی‌ها را خدا با عدالت [با آنها] برخورد می‌کند. حالا می‌گویم این را گفتند که با بعضی‌ها با عدالت برخورد می‌کند و بعضی‌ها با فضل. حالا به ما که اینجوری نگفتند. به ما گفتند خدا با همه با فضل برخورد می‌کند. یعنی می‌گوید اگر بخواهی با عدلت رفتار بکنی، آنجا ترس دارد. بله، اگر کسی بر خودش قرار داد [و] گفت خدایا پدر بندگانت را در می‌آورم، در مرز عدل باهاشان [رفتار می‌کنم]، در مرز عدالت یک ذره سر سوزنی این‌ور آن‌ور نمی‌کنم، من فقط عدالت [می‌خواهم]. [خدا] می‌گوید عیب ندارد، تو این کار را بکن، من هم با تو این کار را می‌کنم. همانجوری که دوست داری من باهات باشم. خودش خواسته است. این دیگر اینجور نیست که خدا تبعیض کرده باشد. [اگر کسی بگوید] نه، تو با فضلت برخورد کن، عدالت را رعایت کن، فضل هم [داشته باش]. [خدا می‌گوید] من هم با فضلم با تو [رفتار می‌کنم]. با اینکه عدالت هست، با فضلم [رفتار می‌کنم]. اما اگه کسی گفت خدایا فقط عدل، یک سر سوزن فضل نه، یک سر سوزن ایثار نه. خدا می‌گوید عیب ندارد، تو این کار را بکن، در وجودت چون کشش این را فقط دارد، من هم با عدلم با تو رفتار می‌کنم.

[مخاطب:] چرا مورد فضل قرار گرفت؟ [استاد:] چرا در دنیا مورد فضل قرار گرفتند؟ بارها بهشون مهلت داد، این فضل است دیگر. وقتی کسی خودش را از فضل کشید بیرون و برد ذیل عدل، آن هم خودش [خود را] برده است. [آن] ظالم یعنی خودش را از ذیل فضل، اختیاراً بیرون برده است. این‌ها از فضل خودشان را خارج کردند. لذا می‌گوید که اگر کسی «خَافَ غَيْرَ عَدْلِي»، این عذاب شدید برایش می‌آید. این… و در دنیا خدا در نظام جزایش تبعیض قائل نمی‌شود، ولی بندگان خدا می‌توانند خودشان را ببرند تحت صفت عدل، می‌توانند. می‌توانند خلاصه تحت فضل که عام است از اول نگه دارند، می‌توانند. آنی که اساس است، فضل است. آنی که در حقیقت انسان خودش را می‌برد تحتش، عدل است. البته لذا به ما می‌گویند در دنیا جای عدالت هست، بله، ولی پایه است. [آیا] توقف کنیم در عدالت؟ همین را فقط [انجام دهیم]؟ می‌گوید نه. بیایید در فضل. درسته؟ اگر آمدی در فضل و بعد رفتی در ایثار، از این آمدید بالا. کسی که آمد بالاتر و حرکت کرد به [سمت] ایثار، دیگر منتی هم در آنجا نیست که می‌فرماید: «وَيُؤْثِرُونَ [عَلى‏] أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» که این با همه احتیاجشان [انفاق می‌کنند]. «يُطْعِمُونَ [الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ‏] مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً»؛ اطعام نمودند با اینکه نیاز داشتند، اما اطعام نمودند. این با نیازشان [بود]. یک موقع کسی اضافه‌اش را هم می‌دهد، آن هم یک مرتبه است. یک موقع کسی حق واجبش را می‌دهد، آن یک مرتبه است، آن واجبش است. لذا گفتم مثل نمازها و عبادات مستحبه و واجبه داریم. واجبات را کسی نمی‌تواند منت بگذارد بر خدا که من این‌ها را خواندم. [خدا] می‌گوید نخوانی جهنم است، اما اگر این‌ها را خواندی، جهنم نمی‌روی. درسته؟ اما اگر کسی مستحبات را هم داشت، یک فضل است. یعنی در دنیا این دارد با فضل رفتار می‌کند، خودش را دارد می‌برد ذیل فضل الهی. درسته؟ لذا حتی اگر مستحبات، متمم واجبات هم باشد، دیگر بهتر و اولاتر [است] که فضل، متمم عدل می‌شود. که فضل چه می‌شود؟ متمم عدل است در کمال انسانی، در کمالات انسانی.

خب این هم یک بحثی بود که «عَذَّبْتُهُ عَذَاباً لَا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ» که دفعه گذشته، قبلی گذشت. «فَإِيَّايَ فَلْيَعْبُدْ» پس من را بپرستید که این را هم خواندیم. «وَ عَلَيَّ فَلْيَتَوَكَّلْ».

سنت الهی در وصایت و برتری پیامبر (ص) و وصی او

«إِنِّي لَمْ أَبْعَثْ نَبِيّاً فَكَمُلَتْ أَيَّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّاً». سنت من این است که سنت الهی این است که در سنت الهی حتماً نبوت در کار است [و] در کنارش باید بعدش وصایت دیده بشود که هیچ‌گاه سلسله انبیا و اوصیا در طول تاریخ گسسته نبوده است. لذا آدم (سلام الله علیه) وقتی که بنا بر این بود که هابیل وصی‌اش باشد و آن جریان قتل هابیل توسط قابیل شکل گرفت، تضرع آدم به سوی خدا آنچنان بالا رفت که خدا هبةالله را، شیث را به عنوان هبةالله و بخشش خدا به عنوان وصی به جای هابیل به آدم داد که شیث، وصی آدم شد و همین‌طور این وصایت و نبوت، که بعضی فقط وصی بودند، بعضی هم وصی بودند و هم نبی بودند، در طول تاریخ [ادامه یافت].

لذا می‌رسد به… همین‌ور ادامه پیدا می‌کند، می‌آید تا می‌بینید که مثلاً انبیای بزرگ همه اوصیا داشتند. موسی کلیم هم وصی‌اش یوشع نبی می‌شود که وصی موسی (علیه السلام) است. که نسبت هارون به موسی، که هارون در زمان موسی (علیه السلام) از دنیا رفت و قبل از موسی (علیه السلام) از دنیا رفت، به شباهتی با امیرالمؤمنین (ع) دارد که می‌فرماید: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»؛ تو وجودت ادامه دارد، هارون ادامه نداشت، قبل از موسی از دنیا رفت، اما تو نبی نیستی با همه ادامه‌ای که هست. پس حدیث منزلت به معنایی تشابه بین امیرمؤمنان و هارون ایجاد می‌کند و در روایات مکرر دیگری به منزله یوشع نبی ذکر می‌شود که همانجور که در امر وصایت، یوشع وصایت موسی کلیم را [ادامه داد] و بقیه مأموریت را به مقصود رساند، امیرمؤمنان در حقیقت همان مأموریت را به عهده داشتند.

خب پس این سنت الهی است که «إِلَّا جَعَلْتُ [لَهُ وَصِيّاً]». حتی در زمان عیسی (علیه السلام)، اوصیا بعد از [ایشان] بودند تا جایی که نقل می‌شود حضرت ابوطالب (ع) جزو آخرین اوصیاء عیسی (علیه السلام) بود که [وصایتشان] متصل شد که این هم ذکر شده که جزو اوصیا بوده است حضرت ابوطالب. بعضی نقل‌ها بر این دلالت دارد. حالا بعضی البته دلالت دارد بر دین حنیف بودن، اما بعضی بر وصی بودن هم دلالت دارد. خب بعد می‌فرماید که: «إِنِّي فَضَّلْتُكَ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ». به پیغمبر خطاب می‌کند خدای سبحان، چون این خطاب از جانب خداست دیگر، از اولش بود «هَذَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ». می‌فرماید که بله، «فَإِنِّي فَضَّلْتُكَ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ»؛ پیغمبر، تو را بر همه انبیا تفضیل دادیم. «وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ»؛ وصی تو هم بالاترین اوصیاست. پس تو بالاترین انبیایی، وصی‌ات هم مطابق خودت است. این هم یک نکته است که تناسب بین وصی و نبی است. هر وصیی تناسب دارد با نبی آن امت. لذا می‌توانیم این را به عنوان یک سنت ببینیم که وصی باید تناسب با نبی داشته باشد. لذا اگر در رابطه با امیرمؤمنان هم آمده «أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ»، «انفسنا» [برای ایشان] صدق کرده است. یعنی تناسب بین این وصی و نبی که هست، اینجا هم ذکر می‌کند که «فَضَّلْتُكَ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ».

که می‌فرماید: ﴿وَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيداً﴾ (سوره شریفه النساء، ۴:۴۱). پیغمبر هم شهید امتش است مثل بقیه انبیا و [هم] میزان و هم میزان بر همه انبیاست. یعنی تفضل دارد، تفاضل بر همه انبیا دارد. و اینجا می‌فرماید وصی‌اش هم همینجوری است. پس اگر وصی‌اش هم [اینگونه] شد، وصی‌اش هم شهید بر همه اوصیا می‌شود. درسته؟ پیغمبر شهید بر همه انبیاست، وصی‌اش هم شهید بر همه اوصیاست. اگر شهید بر همه اوصیاست، به مصداق «أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ»، آیا «انفسنا» دلالت بر شهید بر انبیا هم دارد؟ [بله] دارد که این هم خلاصه [از فضائل] امت است.

[مخاطب:] جانش؟ [استاد:] بله، دیگر امت‌ها هم به تبع انبیا و اوصیا بر امت‌های گذشته تفاضل دارند. بله.

[مخاطب:] [آیا] انبیای بعدی همیشه [برتری] دارند؟ [استاد:] اوصیا… انبیای بعدی؟ نه، انبیای بعدی این‌جور نیست که همه اوصیا [یا] انبیای بعدی بر انبیای قبلی برتری داشته باشند. نه، یعنی این‌جور نبوده. دلیل خاص برای هر کدام می‌خواهد. یعنی لذا در جریان بعثی که در قیامت محقق می‌شود، ابتدا پیغمبر اکرم (ص) مبعوث می‌شوند، اولین شخص، بعد ابراهیم خلیل مبعوث می‌شود که ابراهیم خلیل سمت چپ می‌ایستد. بقیه انبیا از سمت چپ ابراهیم ادامه پیدا می‌کنند و آنجا در حقیقت امیرمؤمنان و اهل بیت از سمت راست پیغمبر [می‌ایستند] که نشان می‌دهد قرب ابراهیم خلیل به پیغمبر اکرم (ص) اشد از قرب بقیه انبیاست، با اینکه بسیاری از بقیه انبیا بعد از ابراهیم خلیل بودند. اینکه دین این‌ها دین بالاتری باشد، یک بحث است؛ اینکه فردشان اولی از بقیه باشد، بحث دیگری است. دین عیسی و موسی (علی نبینا و آله و علیهم السلام) از دین… در حقیقت این بزرگواران بعد از دین ابراهیم خلیل آمده و لذا تمام‌تر از آن است از جهت احکام. اما اینکه عیسی (علیه السلام) و موسی (علیه السلام) هم شخصشان برتر از ابراهیم خلیل باشد، این قابل بحث است. این دلیل اینجوری نداریم، بلکه دلیل بر [عکس آن] داریم. یعنی سیر زمانی دلالت بر برتری ندارد، ولی دینشان چرا. چون هر دینی [متناسب با] استعداد امت بعدی [بوده که] با آمدن این انبیا بالاتر رفته و لذا دین بالاتری را طلب می‌کند. در رابطه با ادیان [این سیر تکاملی را] داریم، سیرش هم در روایات ما قبول شده است. اما این نگاه، البته این هم که می‌گوییم قبول شده، فی‌الجمله است، چون یک بحثی دارد حالا بعداً.

مقام امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) در لوح

بعد می‌فرماید که: «وَ أَكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ وَ سِبْطَيْكَ». اوه! بر وصی تو که بالاترین اوصیاست، تو را، به پیغمبر خدا خطاب می‌کند، اکرام کردیم به دو «شبل» و دو «سبط» تو. «سبط» خب نوه می‌شود. «شبل» هم نوه است اما تشبیه شده به فرزندان شیر. یعنی [چون] امیرمؤمنان (علیه السلام) که اسدالله است مثلاً، این فرزندان امیرالمؤمنین دو بچه شیر هستند که «شبل» را به بچه‌های اسد می‌گویند. آن‌وقت امیرمؤمنان را به عنوان اسد دیده به عنوان وصی. «بِشِبْلَيْكَ»؛ دو فرزند شیر تو. این فرزندان که مثل فرزند شیر هستند و دو نوه تو: «حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ».

«فَجَعَلْتُ حَسَناً…». ببینید، امیرمؤمنان (علیه السلام) در بروز و ظهور، وصی جامع بود. حضرات معصومین (علیهم السلام)، دقت بکنیدها، در بروز و ظهور، هر کدام جهتی را به اقتضای زمان آشکار می‌کردند. وصی آخر که حجت غائب است، وصی جامع است در بروز و ظهور. یعنی وصی جامع است در مقام ثبوت و اثبات. بقیه حضرات، وصی جامع هستند در مقام ثبوت، اما در مقام اثبات به اقتضای زمان و آن طلبی که مردم داشتند و اقتضایی که زمانه داشت، بروزی پیدا کردند، خصوصیتی از آن‌ها آشکار شد. هرچند مقام ثبوتشان «کلهم نور واحد» هستند، اما مقام اثباتشان بنابر اقتضای زمان بود که چه اقتضا و طلبی را داشته باشد. امیرمؤمنان (علیه السلام) این اقتضای تام را تا حدودی آشکار کرد. اما در حقیقت، وصی آخر که وصی غائب است، به تمامه آشکار خواهد کرد که در روایات ما هم این ذکر می‌شود که آن حضرت همه حقایق را آشکار خواهد کرد. همه سنن انبیا و مواریث انبیا نزد همه حضرات هست، اما نزد حضرت حجت به تمامه آشکار می‌شود و آن‌ها را به کار می‌گیرد که این یک بیان خوبی را دارد که حالا جای خودش.

حالا به خاطر همین می‌فرماید: «فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِي بَعْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ أَبِيهِ». امام حسن (علیه السلام) به عنوان معدن علم بعد از امیرمؤمنان (ع) جلوه می‌کند. امام حسن به عنوان معدن علم. [مخاطب:] حالا تو دوران حیات… [استاد:] گفتیم دوران رجعت، امیرمؤمنان آن مظهریت جامع را دارد. بقیه حضرات تحت پرچم امیرالمؤمنین هستند. یعنی آنجا جلوه حضرات معصومین که می‌آیند، هر کدام دولتی دارند، به خاطر همین به امیرمؤمنان می‌گویند «حیدر کرار». یعنی «کرة بعد کرة»، رجعت بعد از رجعت. یعنی در تمام رجعت‌ها روایات دارد که حضرت همراه است با همه. یعنی این «کرار» به لحاظ «کرة بعد کرة» است که کرار است و در هر… لذا پرچم در جریان رجعت، حقیقتش علم به دست امیرالمؤمنین است. درسته که امام حسین (علیه السلام) بلافاصله بعد از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، امام حسین (علیه السلام) امامت را در رجعت [و] پرچم را بلند می‌کند، اما در روایات مفسِّره دارد که در رجعت، امیرمؤمنان با هر امامی هست. حالا اگر با هر امامی هست به معنای حضور فیزیکی است که با هر کدام هست، یا به معنای حضور همان اصل وصایت، اصل ولایت، اصل امامت است [که] هر کسی هر که را از حضرات می‌بیند، آنجا این جلوه جامع امیرمؤمنان است، امیرمؤمنان دیده می‌شود؟ حالا این تفسیر جای خودش را می‌خواهد. ولی در عین حال، بعضی در حقیقت «حیدر کرار» را به لحاظ امر رجعت گرفته‌اند که این رجعت بعد از رجعت، «کرة بعد کرة» [است]. خب.

بعد می‌فرماید: «وَ جَعَلْتُ حُسَيْناً خَازِنَ وَحْيِي». که امام حسن، معدن علم من. ببینید معدن ممکن است استخراج شده باشد، ممکن است مکتوم بماند. دقت می‌کنید؟ که «مَعْدِنَ عِلْمِي». بروز حضرت در این بوده است. اما امام حسین (علیه السلام) «خَازِنَ وَحْيِي» که خزانه‌دار وحی خدای سبحان است. «وَ أَكْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَةِ وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَةً». که این خصوصیات، اختصاص به امام حسین (علیه السلام) در ظهور و بروز پیدا می‌کند. اگر امام حسن (ع) در زمان امام حسین (ع) بود، اینجور بروز و ظهور پیدا می‌کرد، چون مقام ثبوتشان واحد است. مقام اثباتشان به لحاظ زمانه و نیاز زمانه [متفاوت] است که در روایات دارد که حضرات هر کدام که به امامت می‌رسند، نامه‌ای را باز می‌کنند که آن نامه، مأموریت این‌ها را در آن زمانه معلوم می‌کند و این‌ها طبق آن نامه و مأموریتی که خدای سبحان برایشان قرار داده، انجام وظیفه می‌کنند. لذا این‌ها در مقام ثبوتشان «کلهم نور واحد» هستند. «وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَةً».

استمرار امامت در نسل امام حسین (ع)؛ کلمه تامه و حجت بالغه

«جَعَلْتُ كَلِمَتِيَ التَّامَّةَ مَعَهُ». کلمه تامه خودم را با امام حسین (ع) قرار دادم. یعنی در بروز و ظهور به جوری بروز کرده که امام حسین (علیه السلام) آن کلمه که همان اصل ولایت است، در وجود امام حسین (ع) گسترش دارد. ارتباط با حضرت، آن رابطه را [ایجاد می‌کند] که کلمه تامه، همان جوری که ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾ (سوره شریفه البقرة، ۲:۱۲۴)، ابتلائات، ابراهیم را به کمال رساند. منتها در آنجا که ابراهیم به کمال رسید، در مقام ثبوت، ابراهیم به کمال رسید، در مقام ثبوت و کمالات وجودش. اما در مورد حضرات [معصومین]، در مقام اثبات، ابتلا را به کمال می‌رساند. یعنی چه؟ یعنی آشکار می‌کند، اظهار می‌کند. درسته؟ در آنجایی که ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾ (سوره شریفه البقرة، ۲:۱۲۴)، [وقتی] کلمه تامه شد، ابراهیم امامت برایش قرار داده شد که «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا». درسته؟ اینجا می‌فرماید آن مظهریت امامت را خدای سبحان با اینکه در همه حضرات هست، اما ظهور و بروزش را در وجود مبارک امام حسین (علیه السلام) آشکارتر قرار داد. لذا پذیرش امام حسین (علیه السلام) برای عموم مردم راحت‌تر است. ارتباط با امام و این پذیرش، ناخودآگاه یعنی هر علاقه و محبت و اطاعتی که مرتبط با امام حسین (علیه السلام) دارد انجام می‌شود، این ربط به امامت پیدا می‌کند که آن کلمه تامه است.

که آمده: «جَعَلْتُ كَلِمَتِيَ التَّامَّةَ مَعَهُ وَ حُجَّتِيَ الْبَالِغَةَ عِنْدَهُ». این حجت بالغه، حجتی که تمام است. یعنی این جریان امام حسین (علیه السلام) حجت بالغه است که خودشان هم فرمودند که آن کودک مرا کمتر از ناقه صالح قرار ندهید. یعنی در حجت تامه بودن، اینی که در حقیقت تمام انواع ظلم بر حضرت محقق شد و حضرت تمام انواع توحید را در قبال فشار ظلم آشکار کرد، این حجت تامه است؛ [سبب] بیداری [است]. چون حجت بالغه یعنی حجتی که کاملاً به گوش می‌رسد، به نتیجه می‌رسد، ابلاغ می‌شود. چون ابلاغ فقط بیان نیست. ببینید، ابلاغ فقط بیان نیست. دیدید که وقتی این مأموران مثلاً پست، نامه می‌آورند، به خصوص نامه‌های دادگستری را می‌آورند، امضا می‌گیرند که چه شد؟ ما رساندیم. نمی‌آورند بیندازند توی خانه و بروند. آنهایی که مال دادگستری است حتماً باید امضا بشود که ابلاغ شده، نه [فقط] رسیده در خانه‌اش. ابلاغ یعنی رساندنی که طرف مقابل هم پذیرش برایش صورت گرفته است. لذا «حُجَّتِيَ الْبَالِغَةَ»، حجت بالغه‌ای که به گوش همه برسد و با همه در حقیقت ارتباط برقرار کند، [خدا] امام حسین (ع) را به عنوان حجت بالغه قرار داد. خدا این هم خودش راه را دارد به ما نشان می‌دهدها. یعنی اگر شما می‌خواهید نفوذ پیدا کنید در رابطه با مأموریت امامت، با دیگران بخواهید ارتباط برقرار کنید، در ارتباط با جذب به ولایت و امامت، از کدام یک از مسیرها بروید؟ از مسیر امام حسین (علیه السلام). این حجت بالغه است، این در حقیقت کلمه تامه است که ظهور پیدا کرده است.

خب. «بِعِتْرَتِهِ أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ». آن‌وقت اثر جالبش این است که دوام امامت از نسل امام حسین (علیه السلام) شد. «بِعِتْرَتِهِ»؛ به فرزندان او و عترت و خاندان او «أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ». به خاندان امام حسین (علیه السلام)، یعنی با اینکه این‌ها فرزندان امیرالمؤمنین هم محسوب می‌شوند، اما همان روایاتی که هست که وقتی در خانه ام‌سلمه بود پیغمبر (ص) و روایات دیگر که وقتی آن جریان را به ام‌سلمه پیغمبر (ص) گفت، امام حسین (علیه السلام) [کودک بود]. پیغمبر (ص) رفت دراز کشیده بود، به ام‌سلمه گفت کسی نیاید. بعد که امام حسین (ع) آمد و دوید و رفت پیش پیغمبر (ص) و خلاصه ام‌سلمه می‌خواست جلویش را بگیرد، دید نه، دلش نمی‌آید. بعد دید پیغمبر (ص) دارد گریه می‌کند و بعد پرسید چیست و این‌ها، دارم خلاصه‌اش را عرض می‌کنم، آنجا پیغمبر (ص) فرمود که جبرئیل… ما چند جا روایات داریم دیگر که جبرئیل نازل شده و سرگذشت این فرزندم را بیان کرد که اینجور است و آن جور است و اینجور است. بعد خلاصه پیغمبر (ص) خیلی اندوهگین می‌شود در قبال این. و روایت دیگری که دارد که به حضرت زهرا (س) مثلاً در وقت حمل گفته بودند، این‌ها همه هست. بعد در قبالش، جبرئیل آنجا بیان کرد برای حضرت که در قبال این مصیبت‌ها و ابتلائات و این شدت‌ها، خدا فرزندان [و] امامان را از فرزندان امام حسین (ع) قرار داد و همچنین حجت غائبی که می‌خواهد محقق بشود، آن حجت آخری را از نسل حضرت قرار داد که این در قبال این ابتلائات، امامت در نسل [ایشان] قرار گرفت. یعنی این امامت در نسل، همین حجت بالغه این نسل است و این می‌تواند آن حجت بالغه را [برساند]. این‌ها در نظام تبلیغ خیلی زیباست که از نسل امام حسین (علیه السلام) به واسطه حضرت، حجت بالغه امکان‌پذیر می‌شود. پس اگر ما رابطه‌مان را در تبلیغ می‌خواهیم بیان بکنیم، برقرار بکنیم، باید از طریق چه مسئله‌ای را متصل کنیم؟ از طریق امام حسین (علیه السلام). همانجوری که در نظام تکوین از طریق حضرت، عترت ادامه پیدا می‌کند، حتی امام زمان (عج) از طریق جریان ارتباط با امام حسین (علیه السلام) خدا قرار داده، جعل کرده به واسطه این. پس معلوم می‌شود که تبیین کردن جریان امام حسین (علیه السلام) و عاشورا است که می‌تواند جریان امامت بقیه ائمه و همچنین جریان ظهور را تسهیل بکند و راحت بکند.

[مخاطب:] [اشاره به سوءاستفاده زیدیه از مفهوم قیام]. [استاد:] ببینید، یک موقع شما [می‌گویید] که هر راه حقی، افراط و تفریطی هم دارد. ما به خاطر افراط و تفریط می‌توانیم راه حق را ببندیم؟ حالا اگر زیدیه تمسک کردند به این مسئله، به یک جهتش، و آن یک جهت را غلط گرفتند و تبیین کردند و مبتلا به افراط شدند، درسته، اگر مبتلا به افراط شدند در یک جهت، ما که نمی‌توانیم… نگفته که هر ابتلائی نتیجه‌اش این است که حتماً امامت در نسل [او] قرار می‌گیرد که. گفته این ابتلا نتیجه‌اش این است. درسته؟ آیا می‌توانیم قیاس کنیم بگوییم پس هر کی مبتلا شد، محبوب‌تر است؟ پس هر کی… اگر زید مثلاً شهید شد، ما زید را اکرام می‌کنیم، دوستش داریم. اما اگر در زمان امام باقر و امام سجاد (علیهما السلام)، امام باقر (علیه السلام) هست، آیا زید برتر است یا امام باقر (علیه السلام)؟ ما نسل امامت را آنجور [از طریق نص] قرار [می‌دهیم]. لذا امام حسن (علیه السلام) [از] نسل امامت است که از امیرالمؤمنین [آمده و] باید صلح می‌کرد. نمی‌گوییم امام حسین (ع) افضل از امام حسن (ع) است. می‌گوییم جریان امام حسین (علیه السلام) در ابلاغ و بلاغ، اثرگذارتر از جریان امام حسن (علیه السلام) است. در ابلاغ و بلاغ اثرگذارتر است. درسته؟ پس امام بودن ثابت بشود، بعد در ابلاغ و بلاغ ببینیم کدام فرازمانی‌تر هستند، همیشه اثرگذارتر هستند. نه اینکه اصل امامت را با غیر امام بیاییم مخلوطش بکنیم. بله.

[مخاطب:] [اشاره به اینکه همه ائمه حجت بالغه هستند]. [استاد:] بله، ببینید یک موقع هست که تک‌تک به کار برده می‌شود. درسته، همه‌شان حجت بالغه هستند در جای خودشان. اما یک موقع برای هر کدام داریم یک صفات اختصاصی می‌آوریم، برای هر امامی کنار هم. درسته؟ اینجا که مقام تمییز است، این صفات اختصاصی، آن هم در نامه‌ای که از جانب خدای سبحان دارد بروز و ظهور هر کدام را به صفتی در کنار هم و با توجه به دیگری [بیان می‌کند]. اما یک موقع شما می‌خواهید به امیرمؤمنان یا هر کدام از امامان به تنهایی سلام بدهید، به همه‌شان به عنوان حجت بالغه سلام بدهید، عیب ندارد. اما وقتی در مقام بیان داری تفکیک می‌کنی، تمییز ایجاد می‌کنی، هر کدام را به صفتی می‌ستایی، آن هم از جانب خدا، خب این نشان می‌دهد که بروز و ظهور این [امام] در این صفت بیشتر از بقیه بوده، در عینی که مقام ثبوت این‌ها با هم نور واحد است. این‌ها را باید توجه بکنیم.

بله، «بِعِتْرَتِهِ أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ». نکته دقیقش این است که ما در روایاتمان، در باب کتاب عقل و جهل داریم که «بِكَ أُعَاقِبُ وَ بِكَ أُثِيبُ». عقل را خطاب می‌کند که وقتی خلق کرد، که عقل را خلق کرد، بعد بهش گفت: «أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ» که این مطیع محض بود عقل. بعد خدای سبحان خطاب می‌کند: «بِكَ أُعَاقِبُ وَ بِكَ أُثِيبُ»؛ ملاک عقاب و ثواب را تو قرار دادم. یعنی بهره‌مندی… لذا آن کسی که به یکی از حضرات معصومین خطاب کرد که یک کسی هست عبادتش این گونه است، آن گونه است، خیلی [بالاست]، [حضرت] گفت عقلش چقدر است؟ «كَيْفَ عَقْلُهُ؟» عقلش چقدر است؟ گفت خیلی… از آن نپرسید، [گفت] عبادتش خیلی است. حضرت فرمود: «لَا يُعْبَأُ بِهِ»؛ اعتنایی به او نمی‌شود کرد. چرا؟ میزان عقاب و ثواب، عقل است. خب آن عقل می‌شود حجت درونی که میزان عقاب و ثواب است. امام می‌شود همان عقلی که در نظام بیرونی به فعلیت تام رسیده و حجت برای آن عقل درون است. لذا «بِكَ أُعَاقِبُ وَ بِكَ أُثِيبُ» یعنی رابطه بین آن بیرون و درون که عقل باشد و عقل منشرح باشد، عقل فعلیت‌یافته باشد، این «بِكَ أُعَاقِبُ وَ بِكَ أُثِيبُ» نسبت به هر دو صحیح است. که آنجا آن حجت درونی است، کشش پذیرش عقل را دارد. لذا عقل کشش پذیرش و قبول را دارد. آن‌وقت عقل به معنای امام، آن فاعلی است که خودش را بر این عقلی که کشش دارد وارد می‌کند و محل را پر می‌کند و اشباع می‌کند و قبول را محقق می‌کند. درسته؟ پس روایات با هم تعارضی ندارند، بلکه مؤید همدیگر هم هستند. «بِعِتْرَتِهِ أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ». چون میزان هستند. چون گفتیم این‌ها میزان می‌شوند.

اوصاف ائمه پس از امام حسین (ع) در روایت لوح

امام سجاد (ع)؛ زینت عبادت‌کنندگان

خب. «أَوَّلُهُمْ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ وَ زَيْنُ أَوْلِيَائِيَ الْمَاضِينَ». که اول این‌ها بعد از امام حسین (علیه السلام)، چون عترت امام حسین (ع) [است]، دوباره از اینجا اول [شخص] آغاز شد. نگوییم دوازده امام‌ها. آن‌ها تا رسید به امام حسین (ع). [گویی] فصل جدیدی از وصایت از نسل امام (ع) دارد با این روایت گفته می‌شود. تا اینجا فصل جدید دارد محقق می‌شود که «بِعِتْرَتِهِ أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ». آن‌وقت اول آن‌ها امام زین‌العابدین است که علی است. که این آغاز هم با علی است. خیلی جالب است این هم خلاصه. که چه روایاتی که دارد «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ». صلواتی بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

و «اوسطنا» که این ذکر می‌کند، چه اینجاهایی که در گره‌ها و گردنه‌ها «علی» در حقیقت به عنوان اسم امامی که به عنوان علی ذکر می‌شود، علیه السلام، هر کدام که ذکر می‌شود، یک گردنه‌ای است که دارد… آن گردنه مثل جریان امیرالمؤمنین (ع) که خودش در امر وصایت، اولین گردنه عظیم وصایت بود. لذا این اسم‌ها خودش اتفاقی نیست. تشابه بین امام باقر (علیه السلام) با امام جواد (علیه السلام) در اینکه این اسم را دارند. تشابه بین امام سجاد (علیه السلام)، امام رضا (علیه السلام) و امام هادی (علیه السلام) که این اسم را دارند با امیرالمؤمنین. هر کدام از این‌ها جای خودش باید گفتار خودش را داشته باشد که حتی این نام‌گذاری‌ها فقط یک اسم‌گذاری نیست، با آن مأموریت تناسب دارد که این‌ها جالب است. حالا بعضی‌ها هم کار کردند روی این، بد نیست که دوستان رجوع بکنند.

امام باقر (ع)؛ شکافنده علم و معدن حکمت

«وَ ابْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ». فرزند امام سجاد (ع) که شبیه جدش هست که پیغمبر (ص) است، پیغمبر محمود. آن‌وقت اسم در حقیقت امام باقر (ع)، محمد [است]. «الْبَاقِرُ لِعِلْمِي». که خدا می‌فرماید «الْبَاقِرُ لِعِلْمِي». ببینید، تعبیر برای امام حسن (علیه السلام) به عنوان «مَعْدِنَ عِلْمِي» [بود]. آنجا فرمود در حقیقت «مَعْدِنَ عِلْمِي»، اینجا می‌فرماید «الْبَاقِرُ لِعِلْمِي». «باقر» یعنی چه؟ «باقر» یعنی شکافنده علم. یعنی کسی که معدن را آشکار می‌کند، به ظهور می‌رساند. پس ببینید هر کدام یک خصوصیت و بروزی پیدا می‌کنند. «الْبَاقِرُ لِعِلْمِي وَ الْمَعْدِنُ لِحِكْمَتِي». که حکمتم را معدن است، علمم را باقر است. که این تعبیر که باید حکمت داشته باشد تا شکافنده هم برای علم باشد که حالا هر کدام از این‌ها از عهده ما ساقط است که درست بیان بکنیم، بلد نیستیم، نمی‌دانیم. اما هر کدام معانی ذیل این بیانی که دارد می‌کند، خیلی عمیق و عظیم است.

امام صادق (ع)؛ اتمام حجت در اوج فعالیت‌های فرهنگی

«سَيَهْلِكُ الْمُرْتَابُونَ فِي جَعْفَرٍ». باشد که در رابطه با امام صادق (علیه السلام)، مرتابون که اهل شک هستند، [هلاک شوند]. چون در زمان امام صادق (علیه السلام) بیشترین فعالیت فرهنگی در زمان امام صادق (علیه السلام) محقق شد. مکاتب فقهی و مسالک فقهی در زمان امام صادق (علیه السلام) همه تأسیس شد. یعنی زمان امام صادق (علیه السلام) اوج بیش‌فعالی فرهنگی بود. یعنی بیش‌فعالی فرهنگی در هیچ زمانی از زمان‌های حضرات معصومین مثل زمان امام صادق (علیه السلام) بروز و ظهور نداشت. لذا امام صادق (علیه السلام) در زمانی در حقیقت بروز و ظهور پیدا کرد که بالاترین و شدیدترین حرکات ظهور فرهنگی محقق شده بود. لذا تعبیر بر این است که مرتابون، شک‌کننده‌ها، چون عرصه‌های علم را خیلی می‌دیدند، خانه‌های علم را خیلی می‌دیدند که هر جایی جمع شدند، دسته‌هایی، حاکمیت هم با بعضی از آن‌ها همراهی داشت، جلوه می‌داد، بزرگ می‌کرد. لذا «سَيَهْلِكُ الْمُرْتَابُونَ فِي جَعْفَرٍ».

«الرَّادُّ عَلَيْهِ كَالرَّادِّ عَلَيَّ». خدا می‌فرماید کسی که امام صادق (ع) را رد بکند و قبول نکند، بر من رد کرده است. «حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأُكْرِمَنَّ مَثْوَى جَعْفَرٍ». من هم خلاصه اکرامم را تمام کردم، [مقامش را] بزرگ داشتم. چه جوری بزرگ داشتم؟ وقتی در بین عالمانی که این‌گونه بروز و ظهور داشتند، حق او را بزرگ کردم به طوری که حتی صاحبان مکاتب علمی آن زمان مجبور بودند ابراز بکنند ما شاگردان او هستیم. حتی به طوری شده بود که در خیلی از فروعات مجبور بودند رجوع کنند به فتوای امام صادق (علیه السلام) که ببینند چه جور [است]. گاهی شاگردانشان را غیرآشنا و غیر [مستقیم] می‌فرستادند سؤال را بپرسند، جواب پیدا کنند و به بقیه بگویند. لذا می‌گوید «مَثْوَى جَعْفَرٍ»؛ ما مقام جعفر را در بین آن‌ها که همه خواستند خودشان را به علم جلوه بدهند، ما بزرگ کردیم، اکرام کردیم. خدا دارد می‌فرمایدها. لذا با این نگاه، چقدر بروز و ظهور هر امامی در هر زمانی… ببینید چقدر بیان صریح است، ببینید چقدر زیبا دارد بیان می‌کند. «وَ لَأَسُرَّنَّهُ فِي أَشْيَاعِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ». از آن طرف، غیر از آن که مقامش را و هیمنه دادیم از جهت علمی در بین همه عالمان، اما خودش را سبب سرور برای شیعیان و اولیایش و انصارش قرار دادیم تا این اکرام را و بزرگی را ببینند و کثرت پیدا کنند. لذا در زمان امام صادق (علیه السلام) کثرت شیعیان ایجاد شد. آن بزرگی شیعیان و دین، مثل کسانی که اعتقاد پیدا کردند و جذب شدند، با اینکه اوج فعالیت فرهنگی بود [و طبیعی] بود که عده‌ای به سمت آن‌ها جذب بشوند و از این‌ها [فاصله] بگیرند، اما خدا می‌گوید «مَثْوَى جَعْفَرٍ»؛ مقامش را عظیم قرار دادیم، بزرگ قرار دادیم. «وَ لَأَسُرَّنَّهُ فِي أَشْيَاعِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ».

خب وقت گذشت دیگر، می‌خواستیم تا بقیه را بخوانیم. حالا ما هم واقفیه بشویم و در مقام امام کاظم (علیه السلام) هم اینجا وقف بکنیم. ان‌شاءالله که واقفیه نباشیم و وقف نکنیم و از این امام هم می‌گذریم و همراه امام [کاظم] به حضرات بعدی ان‌شاءالله می‌رسیم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *