مقدمه و طرح بحث

سلام علیکم و رحمةالله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد. [و] اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در محضر کافی شریف، کتاب الحجه، باب ششم و روایت سوم هستیم. در روایت سوم که دو سه سند هم [برای آن] نقل می‌شود، هرچند حالا سند [آن] در کل یک سند صحیح سرراستی نیست، اما در عین حال روایت مشهوری است که با قواعد هم سازگار است [و] نکات مفید زیادی هم در این روایت نورانی داریم که انشاءالله می‌خواهیم به زیارت این روایت وارد بشویم. چون باب، بابی است که آنچه در مورد حضرات معصومین به عنوان جامع آمده و نص بر همه حضرات آمده و در مورد همه است، لذا یک نورانیت ویژه و جامعیت ویژه هم دارد. این روایت هم به خصوص نورانیت علاوه پیدا می‌کند، چون پای [حضرت] زهرا سلام الله علیها هم [در] وسط است و اصل کار مربوط به ایشان است.

شأن نزول روایت لوح: تسلی در پی خبر شهادت امام حسین (ع)

اصل مسئله [در این] روایت مربوط به این است که بعد از اینکه خدای سبحان امام حسین علیه السلام را به خاندان پیغمبر اعطا کرد، جریان واقعی که برای حضرت در پیش است را برای پیغمبر فرمودند و پیغمبر نسبت به این واقعه که چه، به اصطلاح، سختی و ابتلائاتی در پیش است، خیلی مضطرب و ناراحت شدند و شاید گریان و به اصطلاح، حزن‌آلود [شدند]. همین طور امیرالمؤمنین علیه السلام. حتی در بعضی نقل‌ها دارد [که] پیغمبر و امیرالمؤمنین مثلاً به صحرا زدند برای اینکه بتوانند قدری، خلاصه، خودشان را در این مسئله به اصطلاح آرام‌تر بکنند. وقتی جریان را به حضرت زهرا سلام الله علیها گفتند، دیگر حضرت مضطرب شد و ناراحت و اندوهگین [شد] که این سرنوشت به این سنگینی در انتظار است. البته بعضی نقل‌ها به دوران حمل برمی‌گردد که به حضرت گفته شد [و] بعضی [دیگر] بعد از تولد است. حالا اگر به دوران حمل هم برگردد، بعد از تولد این حزن شدیدتر می‌شود، چون می‌بینند آن چیزی که وعده داده شده بود، برای طفل به اصطلاح به دنیا آمده‌ای است که این‌جور شیرین است و این‌جور، خلاصه، محبت‌ها شدت پیدا می‌کند.

در هر صورت، خدای سبحان برای تسلی دل پیغمبر، لوحی را بر پیغمبر نازل کردند و [آن را به ایشان] دادند و اعطا کردند که در آن لوح آمده بود که حضرات معصومین و سلسله امامت و ولایت از نسل امام حسین علیه السلام به واسطه این ابتلا ادامه پیدا می‌کند و حتی حجت آخرینی که به عنوان منجی همه عالم بشریت هست، از نسل حضرت قرار می‌گیرد. به واسطه این ابتلا؛ یعنی نه اینکه این ابتلا به عنوان اینکه حالا حضرت تحمل می‌کند تا امت مثلاً بالا بروند، نه. ربطی ایجاد شده بین این ابتلا و اینکه این ابتلا هدایت‌گری ایجاد می‌کند، آماده‌سازی می‌کند. جریان کربلا و ابتلائات کربلا برای ظهور [آماده‌سازی می‌کند]. نه اینکه [ما] مثل جریان مسیح بخواهیم مطرح بکنیم که بگوییم که آن‌ها در فلسفه، نگاهشان این است که عیسی علیه السلام سختی‌ها را تحمل کرد تا گناهان امتش به راحتی بخشیده بشود. نه، ما نمی‌خواهیم بگوییم که راه را باز گذاشتن که هر کسی هر کاری خواست بکند، چون امام حسین [را] داریم پس آزادیم. نه، خدا یک همچین دعوی ندارد که بخواهد آزادی بدهد و تکلیف و بار را بر دوش دیگری بگذاری. اصلاً این‌جوری جزو سنن الهی نیست.

بلکه جریان عاشورا و ابتلائات عاشورا، اثری را در همه وجود [و] در همه انسان‌ها ایجاد می‌کند [و] تنبه و هدایتی را ایجاد می‌کند که این باعث ظهور می‌شود و لذا شعار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هم «یا لثارات الحسین» است که خونخواه امام حسین علیه السلام است. [از این شعار] معلوم می‌شود که امام حسین علیه السلام در آن عصر شناخته شده است که ثارش و طلب ثارش پشتیبان پیدا می‌کند و حضرت خودش را پشتیبان ثار مجهول نه، [بلکه] ثار معلوم، در حقیقت، نشان می‌دهد و همین هدایت‌گری است که این تسلی را ایجاد کرد. یعنی اگر این ابتلای سنگین نبود، این هدایت‌های عظیم در طول تاریخ بعد از جریان کربلا محقق نمی‌شد. همین باعث شد که حضرت زهرا سلام الله علیها و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام به این ابتلا و سختی راضی بشوند و این را تحمل بکنند. این روایت داخل در این دسته روایات است؛ دسته‌ای از روایات [که] در این مسئله [هستند]. این روایات از جمله [آن‌هاست]. لذا شأن نزول این روایت کی است؟ بعد از تولد امام حسین علیه السلام است و به واسطه آن، به اصطلاح، سنگینی مسئله‌ای که شنیده بودند، [این لوح] می‌خواست بشارتی برای تحمل باشد. پس شأن نزول در ذهنتان شکل گرفت. حالا وارد روایت بشویم [تا] انشاءالله بهره‌مند باشیم.

گفتگو با جابر و مشاهده لوح

«عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: قَالَ أَبِي لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۲۷، ح ۳). امام صادق علیه السلام می‌فرماید که: «پدرم [امام باقر علیه السلام] به جابر بن عبدالله انصاری فرمود…». جابر بن عبدالله انصاری آخرین امامی که دید، امام باقر علیه ‌السلام بود. شاید آن هم مثلاً در یک دورانی از [امامت] امام باقر، نه تا آخر دوران امام باقر، [بلکه] یک دورانی که پیغمبر اکرم به جابر بشارت داده بود که: «تو فرزند من را خواهی دید که او در حقیقت “يَبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً” [است] که او شکافنده علم است و سلام من را به او برسان». و لذا جابر هم [ایشان را] دید و آن مأموریت پیغمبر را که رساندن سلام پیغمبر به امام باقر بود، رساند که آن هم جای خودش روایات خودش را دارد.

«قَالَ أَبِي لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ: إِنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً». یک کاری باهات دارم. امام باقر علیه السلام به جابر می‌گوید: «یک کاری باهات دارم». «فَمَتَى يَخِفُّ عَلَيْكَ أَنْ أَخْلُوَ بِكَ فَأَسْأَلَكَ عَنْهَا؟» هر موقع سبک بود و به اصطلاح برایت راحت بود، من آن کارم را بگویم [و] با تو در حقیقت تنها بشوم و آن سؤالم را بپرسم؟ «متی یخف»، یعنی هر موقع که آسان بود و خفیف بود و سبک بود. «فَقَالَ لَهُ جَابِرٌ: أَيَّ الْأَوْقَاتِ أَحْبَبْتَهُ». این هم ادب کرد [و گفت]: «من خلاصه‌ کاره‌ای نیستم که بخواهم وقتم را شما با من تنظیم کنی. هر موقع شما اراده بکنی [و] شما دوست داشته باشی، من آماده‌ام». خب بالاخره جابر پیرمردی بوده، پیر بوده، خیلی خیلی پیر بوده که ولی در عین حال آماده بوده در اینکه وقتی حضرت می‌خواهد، می‌گوید: «هر موقع شما به اصطلاح وقت داشته باشید و دوست داشته باشید».

«فَخَلَا بِهِ فِي بَعْضِ الْأَيَّامِ». پدرم با جابر در بعضی از ایام خلوت کردند. «فَقَالَ لَهُ يَا جَابِرُ أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّوْحِ الَّذِي رَأَيْتَهُ فِي يَدِ أُمِّي فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ مَا أَخْبَرَتْكَ بِهِ أُمِّي أَنَّهُ فِي ذَلِكَ اللَّوْحِ مَكْتُوبٌ». منو از آن لوحی که در دست مادرم فاطمه دیدی، از آن خبر بده [و] از آن بگو و [از] آن خبری که مادرم به تو داده که در آن لوح چه بوده، از آن لوح و آنچه در او بوده به من خبر بده.

«فَقَالَ جَابِرٌ أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّي دَخَلْتُ عَلَى أُمِّكَ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فَهَنَّيْتُهَا بِوِلَادَةِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ». [جابر] گفت: «قسم می‌خورم به خدا که من بر مادرت فاطمه علیها سلام وارد شدم در حیات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، [و] رفتم که به ولادت امام حسین علیه السلام تبریک بگویم، تهنیت بگویم». پس معلوم می‌شود ایام، ایام ولادت امام حسین علیه السلام بوده. «وَ رَأَيْتُ فِي يَدَيْهَا لَوْحاً أَخْضَرَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ».

ویژگی‌های ظاهری و معنوی لوح

ببینید رنگ‌ها را یکی دو باری تا به حال یک گفتگوهای کوتاهی راجع بهش داشتیم. در کافی قبلاً در مباحث کافی یک بار تا حالا پیش آمده، یک بار هم مفصل‌تر بله، در «بهار» [منظور کتاب بحارالانوار است]. در کتاب معاد «بهار» [بود]. در کافی هم داشتیم. در همان اوایل، در بحث شاید توحید بود، کتاب توحید. منتها شاید مفصل‌تر در [کتاب] معاد هم در یکی از مجلدات معاد [داشتیم].

یک نکته را در نظر بگیرید. ببینید ما رنگ‌های مختلفی در روایات ما ذکر می‌شود؛ که از سفیدی، زردی، گاهی مثلاً سبز بودن و سیاه بودن که این‌ها جزو رنگ‌هایی است که بیشتر هم ذکر می‌شود و بعضی رنگ‌های دیگر که حتی آبی آسمانی [و] رنگ‌های این‌جوری هم ذکر می‌شود. قرمز، به اصطلاح خود سرخ و قرمز هم ذکر می‌شود. ببینید، از سفیدی تا سیاهی، به اصطلاح، رنگ‌ها حکایت دارند. سیاهی رنگی است که عالم طبیعت را به اصطلاح نمایندگی می‌کند و سفید، عالم عقول را نمایندگی می‌کند. بین رنگ سفیدی تا سیاهی، مراتب عالم را نمایندگی می‌کند. لذا سبزی و قرمزی، قرمزی به وجهی به سمت عالم طبیعت نزدیک‌تر می‌شود و سبز بودن در میانه قرار می‌گیرد. حالا این یک نگاه کلان در رابطه با استفاده از رنگ‌هاست. نگویید گاهی چطور مثلاً پیغمبر اکرم از رنگ سبز استفاده می‌کند، بروزش و ظهورش در بعضی جاها [اینگونه است]، در بعضی جاها از رنگ سفید استفاده می‌کند، در بعضی جاها از رنگ زرد. چرا مثلاً؟ این مربوط به موطن بروز است نه مقام. یک موقع یک شخصی مقامش، مقام بیاض است که: «سَجَدَ لَکَ سَوَادِی وَ خَیَالِی وَ بَیَاضِی» [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. از سیاهی من که بدنم است و بیاض به اصطلاح و خیالی که بحث ملکوت من است و مثال من، و بیاضی که عقل من است، هر سه مرتبه ساجدند. «سَجَدَ لَکَ سَوَادِی وَ خَیَالِی وَ بَیَاضِی». درسته؟ پس اگر یک موقع می‌گوییم به اصطلاح مرتبه سبز را یا قرمز را یا زرد را مثلاً توی موطنی به حضرات نسبت می‌دهیم، این مربوط به ظهور حضرات در آن موطن است، نه مقام حضرات باشد که بگوییم پس مقامشان کم از مثلاً نبی [است] که در یک جای دیگری به رنگ بالاتری ظهور کردند. نه، این‌جور نیست.

پس مسئله، جامعیت وجودی است. آنکه رنگ سفید را دارد، در نظام انسانی مراتب رنگ‌های دیگر را هم دارد. چون «چون که صد آمد نود هم پیش ماست». اما آنکه مرتبه‌های پایین را دارد، دلیل بر این نیست که مرتبه نهایی را هم داشته باشد. درسته؟ پس بروز و ظهور حضرات می‌تواند در همه مواطن باشد. چنانچه همین روایت شریف که «سجد لک سوادی» می‌گوید، سواد هم به عنوان عالم دنیا می‌تواند ساجد باشد، می‌تواند آن هم در سجده کمال ایجاد کند. البته «سَجَدَ لَکَ سَوَادِی وَ خَیَالِی وَ بَیَاضِی» [یعنی] تمام مراتب وجودم ساجد است.

حالا در اینجا، چون دیگر این کلی بود، یک قاعده کلی که در ذهن باشد، ولی دیگر حالا تطبیقش در اینجا که می‌فرماید: «فَهَنَّيْتُهَا بِوِلَادَةِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ رَأَيْتُ فِي يَدَيْهَا لَوْحاً أَخْضَرَ». اخضر رنگ چیست حالا؟ رنگ عالم ملکوت است. حالا این رنگ عالم ملکوت، یعنی نسبت به عالم عقل پایین‌تر است، درسته؟ اما از عالم ماده بالاتر است. حالا چرا اخضر است؟ «ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ» که خود زمرد سبز به اصطلاح چی هست؟ چون زمرد رنگ‌هایی دارد [که] از جمله زمرد سبز، معروف‌ترین زمردهاست که مثلاً یاقوت حمراء [و] زمرد خضراء، درسته؟ که زمرد اخضر، ببخشید، زمرد اخضر و یاقوت حمراء، که این احمر بودن یاقوت و اخضر بودن زمرد، هر کدام از این رنگ‌ها در عالم دنیا و عناصری که این رنگ‌ها را دارند، یک وجهه [و] جلوه‌ای از آن عالم با خودشان دارند که حالا این‌ها را باید ایشاالله ببینیم تا به ما نشان بدهند تا بفهمیم. خیلی با مفهوم، نه من می‌فهمم، نه قابل انتقال است که بخواهم نقل [و] انتقال بدهم. این‌ها باید انشاءالله با مشاهده برای همه‌مان ایجاد بکنند و به برکت حضرات، انشاءالله به ما نشان بدهند.

منتها اینجا خیلی جالب می‌فرماید که: «لوح اخضر بود». «وَ رَأَيْتُ فِيهِ كِتَاباً أَبْيَضَ». در این زمرد، نوشته‌ها چی بود؟ سفید بود. نوشته‌ها سفید بود. یعنی نوشته‌ها از کدام عالم بود؟ عالم عقل بود. اما آن لوح از کدام عالم بود؟ یعنی تنزل پیدا کرده بود از مرتبه عالم عقل به عالم ملکوت. درسته؟ تا به طوری که این ملکوت هم دست، خلاصه، حضرت زهرا سلام الله علیها بود که می‌توانست جابر هم ببیند. پس آیا موطن حضرت زهرا سلام الله علیها فقط موطن ملکوت است؟ می‌گوید نه، این هم یک ظهور است. درسته؟ پس نگوییم این نهایت موطن است، چون بیاض آن به اصطلاح زمرد را هم، [یعنی] سفیدی را هم، حضرت بر او تنزل پیدا کرده بوده، بر او رسیده بوده. خب.

جانم. حالا خیلی نمی‌خواهیم در جزئیاتش وارد بشویم. بله، مستند اینکه سیاه نماد همین مراتب وجود در رنگ‌هاست… از باب این هم هست که ببینید، سفیدی جامع است و سیاهی فاقد است و اصلاً خود قرآن کریم هم نور و ظلمت را، ظلمت را چه می‌داند؟ پایین‌ترین وادی می‌داند. ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (سوره شریفه النور، ۲۴:۳۵). درسته؟ آن‌وقت نور، مراتب شدتش به بیاضش است. یعنی هرچه نور سفیدتر می‌شود، شدت نور است. لذا نورهای دیگر فرکانس‌هایشان، خلاصه، چه می‌شود؟ در تلألؤ و تشعشع کمتر است. لذا این حالا نزدیک، به نزدیک مثلاً نور سفید، نور زرد می‌شود، نزدیک می‌شود به نور… بله. تصور سیاه هم یک نور است؟ اینجا نور سیاه، فقدان نور است و می‌گویم نور سیاه از نور…

حالا نور سیاه به چه معناست؟ ببینید، خیلی می‌خواهیم در جزئیات وارد نشویم. نور سیاه به معنای… در عرفان ما یک بحثی داریم که خالص سیاه، دلالت بر مرتبه فوق وجود می‌کند. دلالت بر مرتبه فوق [وجود می‌کند]. منتها آن سیاهی، این سیاهی نیست. یک سیاهی فقدانی داریم که از سفیدی به سمت سیاهی هی تنزل می‌کند. این ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ … لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا﴾ است که دستش را در بیاورد… که در حقیقت ظلمت دریا، ظلمت در حقیقت…‌ها؟ ظلمت شبی که بوده، ظلمت ابری که در آسمان، شب را پوشانده. یعنی این ظلمت‌ها ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ درسته؟ که این شدت ظلمت است. این به لحاظ عادی، نبود نور است و مربوط به… دارد مثال می‌زند به اهل کفر، کسانی که ﴿كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾ (سوره شریفه النور، ۲۴:۳۹) که این اهل کفر عملشان سراب است و واقعیتی ندارد. بعد هم به دنبالش مثال می‌زند [که] ﴿فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ…﴾ در حقیقت، به اصطلاح، حالا یادم رفته آیه را که ﴿فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ﴾، همین تقریباً مضمون، البته آیه را من درست نخواندم که فقط مضمونش را بگویم که این در دریای عمیق، دریای عمیق، بعد بالایش موج باشد، بعد بالای موج، آسمان شب تیره، ابر هم باشد. همه… بله، بله.

صفحه ۳۵۵. بله، حالا که بالاخره تا اینجا آمدیم، آیه را بله، داشته باشیم. بله، یک صلوات بفرستین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

بله، تعبیر این است که بعد از آیه نور، در سوره نور هم هست، بعد از آیه نور که ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ [است] و نوری که دارد نور را بیان می‌کند که همان‌جور ادامه می‌دهد تا در حقیقت ﴿نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ﴾ (سوره شریفه النور، ۲۴:۳۵). از این طرف نور علی نور است. ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ (سوره شریفه النور، ۲۴:۳۵). آن‌وقت می‌فرماید این کجاست؟ مشکات و مصباح و این‌ها… ﴿فِي بُيُوتٍ﴾ [است] که ﴿يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ * رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ﴾ (سوره شریفه النور، ۲۴:۳۶-۳۷) می‌آید تا ﴿لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾ (سوره شریفه النور، ۲۴:۳۸) بیان می‌کند. بعدش می‌فرماید: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا﴾. در مقابل، حالا آن‌ها کیا هستند؟ این‌ها هستند. یعنی از آن طرف نور علی نور است، از این طرف ظلمت بر ظلمت است. که [اعمال] کفار ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ ۗ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾ (سوره شریفه النور، ۲۴:۳۹). آن‌وقت ﴿أَوْ كَظُلُمَاتٍ…﴾ می‌گوید مثلش مثل سراب است که هیچ است، یا مثل چیست؟ ﴿كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ﴾ (سوره شریفه النور، ۲۴:۴۰)، چقدر خلاصه… ببینید تراکم ظلمت را می‌خواهد هی بگوید. ﴿مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ﴾ که تازه در شب هم بوده، در روایت دارد یعنی این ابر در شب [بوده] که دیگر هیچ نوری نیست. این هم موج در پشت هم، این هم در عمق. تعبیری که بله، ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾. این ظلمات، ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا﴾ (سوره شریفه النور، ۲۴:۴۰). آن‌قدر این ظلمت شدید است که اگر دستش را در بیاورد جلوی چشمش هم بگیرد، دستش را نمی‌بیند. دیگر آن‌قدر ظلمت شدت دارد. بله. ﴿إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا ۗ وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ﴾ (سوره شریفه النور، ۲۴:۴۰). که این بیانی که در اینجا دارد، ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾، این به اصطلاح در مقابل نبودِ نور است. اما یک ظلماتی هست فوق نور است؛ مقام ذات حضرت حق. آنجا قابل دسترسی نیست برای ما، چون ظهور و بروز ندارد و نور جایی است که بروز و ظهور باشد و لذا اگر آنجا گاهی تعبیر به ظلمت و نقطه سیاه می‌شود، این نقطه سیاه با آن نقطه سیاه فرق می‌کند. بله. این نقطه سیاه اصلاً در مرتبه بروز و ظهور نیست. لشدة وجوده و سعة وجوده، فوق نور است. نور هم یکی از جلوه‌هایش می‌شود. لذا به آن اطلاق می‌شود که قابل دسترس برای دیگران نیست. از این باب است که قابل دسترس نیست که آنجا اگر کسی جلوتر بخواهد برود، چه می‌شود؟ آنجا دیگر می‌سوزد. جای در حقیقت تجلی و آنجا نیست. جایی که همان اسم مکنون مخزونی است که «لَا یَخْرُجُ مِنْکَ أَبَداً». تازه این هم یکی از مظاهرش است. «لَا یَخْرُجُ مِنْکَ أَبَداً». آن اصلاً مکنون مخزون است و ظهوری ندارد. آن هم یک موطن برای حرکت است، اما موطن فناست. حالا خیلی، ببینید، ما را دور می‌کنید‌ها. من امساک دارم در این بحث‌ها بروم، عمداً. چون می‌خواهیم بحث خیلی آنی و عمومی باشد. هرچند میل آدم یکهو پر می‌کشد، مفهوم این چیزها شیرین است برای آدم. ولی خب شما اقلاً ما را پر ندهید. همین‌جور بگذارید روی زمین حرکت بکنیم. بله. لذا این بیان ظلمت که داریم می‌گوییم و سیاهی، این سیاهی، نبودِ نور است؛ سیاهی فقدان است. درسته؟

اینجا می‌فرماید که: «وَ رَأَيْتُ فِيهِ كِتَاباً أَبْيَضَ شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ». مثل نور خورشید. «شبه لون شمس» نمی‌خواهد بگوید «شبه لونِ شمس»، یعنی در تلألؤ و فروزندگی، این‌قدر این خطوطی که بر این زمرد بود درخشنده بود و می‌درخشید، مثل نور خورشید. مثلاً موسی علیه‌ السلام دستش را در جیب کرد و درآورد، خلاصه، این چه بود؟ آنجا دارد در روز، این نور دستش بر نور خورشید غلبه می‌کرد، به طوری که برای همه، نور دست موسی در روز… چون می‌دانید که چه پروژکتوری بگذارند در روز بتواند… وقتی خورشید طالع است، نه اینجا که حالا سقف است، جایی که خورشید طالع است، خورشید می‌تابد، چه نوری بگذارند که غلبه بر نور خورشید بکند، که مبهوت بکند؟ نه یک ذره باشد که بگویند خالی یک ذره بیش [بود]، نه. مبهوت بکند. این نور، می‌گوید دست را وقتی می‌کرد [و] در می‌آورد، آن‌چنان جلوه داشت این نور که در حقیقت چه بود؟ بر نور خورشید غلبه داشت، باعث توجه همه می‌شد و مبهوت می‌شدند و می‌فهمیدند این عادی نیست. نه در یک جای تاریک یک شمع وگرنه می‌درخشد در یک جای تاریک، درسته؟ یک چراغ قوه کوچک هم [نور] می‌دهد. نه، این غلبه بر نور خورشید داشت. خب.

پس این، وضعیت این لوح را معین کرد. لوحی است مثل، از سنخ الواحی که مثلاً گاهی حتی بر موسی علیه السلام لوح نازل شد و این می‌تواند از عالم به اصطلاح جبروت و ملکوت تا عالم دنیا، حقایقی نازل بشوند. مثل حجرالاسود که تعبیر این است که حجرالاسود سفید بود، اما در اثر مثلاً مرور ایام و دست‌های غیر پاکی که بر حجر کشیده شد، حجر سیاه شده. و الا حجرالاسود، بعداً اسود شده، و الا این حجر بهشتی از ابتدا چه بوده؟ سفید بوده. و این مستقیم هم نازل شده. یعنی عالم، همه نازل است از جانب خدا، درسته؟ اما بعضی چیزها نزول، نزول مستقیم دارد که این نزول مستقیم، در آن یک اعجازی است. مثل ناقه صالح. همه شترها را خدای سبحان حیات می‌دمد، زنده می‌کند، درسته؟ اما ناقه صالح را از دل کوه، ویژه ایجاد می‌کند که از دل کوه سنگی، یک ناقه در بیاید. این ویژه است. این مثل عصای موسی ویژه است که این به صورت، به صورت ویژه این عصا اژدها بشود. و الا هر ماری را خود خدای سبحان به او حیات داده، اما این دمیده شدن ویژه است که خدا این نازله را ایجاد کرده. این نگاه را در معجزات الهی داشته باشیم، آن‌وقت خودش را خوب نشان می‌دهد. اینجا می‌فرماید که: «وَ رَأَيْتُ فِيهِ كِتَاباً أَبْيَضَ». که این ابیض بودن، خودش تصویر بکنید؛ یک لوح سبز زمردین، رنگ سبز زیبای زمرد، حالا خط زیبای سفیدی که می‌درخشد. قشنگ قابل تصور هست دیگر. مگر کسی زمرد سبز تا حالا ندیده باشد، بگوید زمرد سبز خوردنیه یا نه؟ زمرد سبز خلاصه ندیده باشد. بله. «شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ».

«فَقُلْتُ لَهَا بِأَبِي وَ أُمِّي يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ مَا هَذَا اللَّوْحُ؟». این چه لوحی است که در دست شماست؟ «فَقَالَتْ هَذَا…» ببینید اینجا به اصطلاح، جابر خدمت حضرت زهرا کامیاب شده. یعنی این‌جور نبوده که حضرات هیچ ارتباطی با دیگران هم نداشته باشند. چنانچه خیلی نقل‌ها هست. اما در عین حال، مراقبت در ارتباط، تامِ تامِ کامل بوده. درسته؟ لذا اینجا می‌فرماید که: «يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ مَا هَذَا اللَّوْحُ؟ فَقَالَتْ هَذَا لَوْحٌ أَهْدَاهُ اللَّهُ إِلَى رَسُولِهِ». این لوحی است که خدا به رسولش هدیه داده. گفتم به چه واسطه‌ای؟ به جهت آن جریان امام حسین علیه‌السلام. یعنی خود این نازل شدن لوح هم از برکات ویژه چه بوده؟ جریان امام حسین علیه‌السلام بوده. یعنی خود این هم از برکات آن است. یعنی این فرزند، خلاصه، برکاتی در هدایت‌گری دارد، یکی‌اش هم خود این لوح است در هدایت‌گری که آن سند جامع اسماء حضرات است قبل از تولدشان و پیش‌بینی تمام وقایع برای هر امامی است که هر امامی چه جهتی، آن شاخص‌ترین مسئله را در زندگی [آن] امام، در این روایت بیان کرده. یعنی به عنوان یک نقطه، نقطه اوج در هر کدام بیان کرده.

بعد می‌گوید: «هَذَا لَوْحٌ أَهْدَاهُ اللَّهُ إِلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فِيهِ اسْمُ أَبِي وَ اسْمُ بَعْلِي وَ اسْمُ ابْنَيَّ وَ اسْمُ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِي». که در این لوح، اسم پدرم و اسم همسرم که علی امیرالمؤمنین است و اسم دو فرزندم، امام حسن و امام حسین علیهم السلام، و اسم اوصیاء از فرزندم [است] که اوصیاء از فرزندم، از ولد من، که می‌شوند از جانب امام حسین علیه السلام. «وَ أَعْطَانِيهِ أَبِي». خدا به پیغمبر هدیه داده و پیغمبر هم به من هدیه داده. یعنی این هم هدیه خدا به پیغمبر [است]. این، سلسله نزول این مسئله است. دقت می‌کنید؟ سلسله چیست؟ نزول مسئله است تا می‌رسد [به] حضرت زهرا سلام الله علیها که حضرت [آن را] آشکار می‌کند برای چشم‌های دیگر. حالا این چشم‌های دیگر به نحو تصرف است آیا؟ که در چشم جابر تصرف شده؟ یا نه، این حقیقت را حضرت نازل کرده به طوری که هر کسی اگر دسترسی پیدا می‌کرد، می‌توانست ببیند؟ این‌ها هم هر دوش امکان‌پذیر است. لذا می‌فرماید که: «وَ أَعْطَانِيهِ أَبِي لِيُبَشِّرَنِي بِذَلِكَ». این «لِیُبَشِّرَنِی بِذَلِکَ» در قبال چیست؟ آن مصیبت و آن به اصطلاح وجه سختی سرگذشت فرزندی که گفته شده بوده. «لِیُبَشِّرَنِی». روایات دیگر این را بیشتر تبیین می‌کند در جاهای دیگر که داریم. چرا «لِیُبَشِّرَنِی»؟ چون حضرت محزون شده بود، خیلی اذیت بود. این باعث شد که بشارت، بعد باعث شد که حضرت تسکین پیدا بکند و آرامش پیدا کند.

«قَالَ جَابِرٌ فَأَعْطَتْنِيهِ أُمُّكَ فَاطِمَةُ». جابر به امام باقر می‌گوید که: «مادر شما آن را به من داد». «أَعْطَتْنِيهِ أُمُّكَ فَاطِمَةُ». [آن را] به من نداد برای خودم، داد ببینم. «فَقَرَأْتُهُ وَ اسْتَنْسَخْتُهُ». من هم گذاشتم جلوم، از روش زودی چکار کردم؟ اول خواندم و بعد هم استنساخ کردم، نوشتم. «فَقَالَ لَهُ أَبِي فَهَلْ لَكَ يَا جَابِرُ أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَيَّ؟». می‌شود آنی که نوشتی را به ما هم نشان بدهی؟ «قَالَ نَعَمْ». «فَمَشَى مَعَهُ أَبِي إِلَى مَنْزِلِ جَابِرٍ». پدرم با جابر حرکت کردند [و] رفتند خانه جابر. «فَأَخْرَجَ صَحِيفَةً مِنْ رَقٍّ». یک به اصطلاح ورقی را که در یک جلدی بود، یک جلدی برایش قرار داده بود، این دیگر مربوط به چیست؟ نوشته جابر است. الان دیگر آن لوح نیست. آن لوح در دست کی ماند؟ حضرت. اما این نوشته جابر، استنساخ جابر است از رو[ی آن]. «فَأَخْرَجَ صَحِيفَةً مِنْ رَقٍّ» که یک به اصطلاح ورقی که به اصطلاح مثل جلد، «مِنْ رَقٍّ» مثل جلد بود، کلفت بود و روی آن.

«فَقَالَ يَا جَابِرُ انْظُرْ». بعد آنجا پدرم به جابر می‌گوید: «جابر، تو نگاه کن، من می‌خوانم. یعنی تو به نوشته خودت نگاه کن، من از حفظ می‌خوانم. یعنی ما آن لوح را در وجودمان داریم، ما آن لوح را داریم. تو به آن نوشته‌ات نگاه کن، نمی‌خواهد من از رو بخوانم». «فَقَالَ يَا جَابِرُ انْظُرْ فِي كِتَابِكَ لِأَقْرَأَ أَنَا عَلَيْكَ». من برایت می‌خوانم. «فَنَظَرَ جَابِرٌ فِي نُسْخَتِهِ فَقَرَأَهُ أَبِي فَمَا خَالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً». یک حرفی کم و زیاد نبود. همه آنچه که او مکتوب کرده بود را پدرم برای جابر خواند. خب معلوم می‌شود که امام صادق هم به عنوان فرزند حضرت، همراه پدر رفته بوده در اینجا به ظاهر. «فَمَا خَالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً». بله. «فِی نُسْخَتِهِ». بله، مال شما چیست؟ «فِی نُسْخَةٍ». «فِی نُسْخَتِهِ» بهتر است. بله. «فَقَرَأَهُ أَبِي فَمَا خَالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً».

«فَقَالَ جَابِرٌ فَأُشْهِدُ بِاللَّهِ أَنِّي هَكَذَا رَأَيْتُهُ فِي اللَّوْحِ مَكْتُوباً». من هم همین‌جوری که شما خواندید، در آن لوح دیدم [که] نوشته شده بود. یعنی نگفت مطابق کتاب من است. این هم قشنگ گفت: «فَأُشْهِدُ بِاللَّهِ أَنِّي هَكَذَا رَأَيْتُهُ فِي اللَّوْحِ مَكْتُوباً». خود این خواندن هم یک روحی دارد که این را به یاد چه انداخت؟ همان روحی که [آن لوح] داشت. نوشته‌های ما، نوشته‌های بی‌روح است، سرد مزاج است به قول ما. اما آن لوح، مزاجش چه بود؟ حیات داشت. درسته؟ کلام حضرت هم حیات داشت. جابر نگفت مطابق نوشته‌های من است، گفت مطابق چیست؟ آن لوح بود. می‌گوید: «فَقَالَ جَابِرٌ فَأُشْهِدُ بِاللَّهِ أَنِّي هَكَذَا رَأَيْتُهُ فِي اللَّوْحِ مَكْتُوباً». من آن لوح را که… همین‌جوری نوشته شده بود در آن. [آنچه] آن لوح [داشت] را [می‌گوید]. نمی‌گوید مطابق [نوشته من بود]. خیلی این زیباست این.

محتوای توحیدی لوح

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. هَذَا…» حالا آن لوح را دارند که به اصطلاح جابر هم دیده بوده و نسخه‌برداری کرده و امام [هم] برایش خوانده. حالا آن را دارند نقل می‌کنند. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ». چقدر زیباست اگر آدم همان نسخه را ببیند که دیگر آن هم مادی نباشد، لوح آن‌جوری باشد که خدا به پیغمبرش هدیه کرده باشد، پیغمبر داده باشد دست حضرت زهرا، هدیه کرده باشد به حضرت، بعد حضرت [اجازه بدهد]، یک کسی مثل جابر بتواند ببیند و آن چشمش بیفتد به این به اصطلاح نسخه الهی، نوشته الهی. خیلی زیباست. اقلاً حسرتش را داشته باشیم. خود حسرتش هم برایمان باعث می‌شود انشاءالله اگر اینجا نشد، روز قیامت به ما نشان بدهند، بگویند خب این حسرت را داشتی، این همان لوحی است که دلت می‌خواست [و] دوست داشتی. بله. حالا با حسرت اقلاً به لوح… حالا می‌گویم اگر این‌جوری دیدی… تا می‌گوید «بسم الله الرحمن الرحیم». خدا رحمت کند، این را بارها عرض کردم، حضرت آیت‌الله ممدوحی رحمة الله علیه فرمودند که: «ما درس حضرت آیت‌الله جوادی می‌رفتیم و بعد به یک مناسبتی درس حضرت آیت‌الله جوادی، ایشان رفته بود عمره یا حج، یا عمره شاید، مثلاً چند روز درس تعطیل بود. بعد ما قرار مباحثه همان ساعت گذاشته بودیم با دوستانمان. رفتیم برای مباحثه. چون آقای حسن‌زاده هم درسش همان مدرسه سعادت که بود، درس آقای آیت‌الله جوادی پایین بود، درس آقای حسن‌زاده بالا بود، طبقه بالا بود. آنجا من رفته بودم می‌دیدم بزرگواران درس داشتند. مدرسه سعادتی که پشت مرقد آقای گلپایگانی است، از آن کوچه پشت ابن بابویه می‌رود. بعد ایشان [گفت] نشسته بودیم دیدیم که آقای حسن‌زاده آمد از پله‌ها برود بالا برای درس. بعدش که رفت بالا، گفتیم خب ما هم بریم ببینیم که ایشان چه می‌گوید. درس ایشان نرفته بودیم. گفت رفتیم نشستیم و تا نشستیم، آقای حسن‌زاده رحمة الله علیه خیلی خوش‌آمد گفتند و بعد هم شروع را کردند “بسم الله الرحمن الرحیم”. گفت ما ماندیم، اصلاً انگار تا به حال ما “بسمله” نشنیده بودیم. “بسم الله” را وارد قلب ما کرد. یعنی یک جوری “بسم الله” گفت آیت‌الله حسن‌زاده که انگار ما تا به حال اصلاً “بسمله”… این همه هر روز انواع و اقسام “بسم الله”ها را آدم می‌گوید، انگار ما تا به حال نشنیده بودیم این نوع “بسمله” را». حالا این بقیه‌اش، حالا دیگر همین‌قدر، همین‌قدرش را می‌خواستم تا اینجا نقل بکنم که “بسم الله”ی که در آن لوح انسان ببیند، از آنجا بر قلبش وارد بشود، این نگاه با وجودش عجین بشود. حالا خودتان را بگذارید آنجا که در محضر حضرت زهرا سلام الله علیها باشیم یا در محضر امام صادق علیه السلام و امام باقر علیه السلام باشیم که حضرت دارد می‌گوید، دارد کلام خدا را این‌جور بیان می‌کند.

حالا این شاید که به اصطلاح از دو نگاه بشود. اگر آن «أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّي هَكَذَا رَأَيْتُهُ فِي اللَّوْحِ مَكْتُوباً» را نگاه کنیم، مقول قول جابر باشد، دقت می‌کنید؟ یک طور می‌شود این مقول قول جابر باشد که جابر می‌گوید من این‌جوری دیدم. جابر دارد می‌خواند، دارد به اصطلاح به دیگران می‌گوید که من این‌جوری دیدم. دارد نقل روایت را می‌کند. درسته؟ این ممکن است. ممکن هم هست بعد از آن به اصطلاح جلسه، دارند نقل آن جلسه را می‌کنند که امام صادق این‌جوری خواند. ولی شاید در نگاه اول، آن قول اول، مثلاً که مقول قول جابر باشد، این ممکن [باشد].

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. هَذَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ». که خود این عزیز حکیم؛ عزیز، مقتدر غیرقابل به اصطلاح مغلوبیت است، غالب غیرمغلوب. حکیم، احکام، مثل تعبیری که ما می‌کنیم، می‌گوییم چه؟ می‌گوییم موشک نقطه‌زن. یعنی موشک مظهر اقتدار است، نقطه‌زنی‌اش مظهر علم است که دیگر آن علم وقتی به اوج می‌رسد، نقطه‌زن می‌شود. درسته؟ لذا حکیم، نقطه‌زن است. عزیز، آن قدرت و اقتدار است. عزیز حکیم یعنی چه؟ مقتدر نقطه‌زن. یعنی این نقطه‌زنی است در اینجا با اقتدار عزیز حکیم. یعنی این بیانی که داریم در اینجا می‌کنیم، یک بیان مقتدرانه است که یعنی در هدایت‌گری، اقتدار در هدایت‌گری دارد و نقطه‌زن است در هدایت. دقت کردید؟ که عزیز حکیم را هرجا دیدید، یاد این موشک نقطه‌زن بیفتید. این بیان خوبی است که عزیز یعنی غالب غیرمغلوب، یعنی مقتدر. آن‌وقت حکیم یعنی نقطه‌زن. یعنی این نقطه‌زنی است. در اینجا دقت ویژه می‌خواهد، کلام عمومی نیست، در اینجا نقطه ثقل است، ویژه است، باید توجه کرد. خب.

«كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ لِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ نُورِهِ». اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. که حالا دیگر هر کدام از این‌ها بیان دارد که این از جانب خدا به جانب پیغمبرش است که نبی‌اش است و نورش است و سفیرش است و حجابش است و دلیلش است. خصوصیت آورده. نبی که انباء می‌کند. نور که خودش ظاهر است و مُظهر غیر است. یعنی بیان از باب نور است که آن نسخه هم خودش چه بود؟ زمردی بود که با بیاض می‌درخشید که این خود پیغمبر نور است که آن نسخه هم نور بود و تلألؤ داشت، چون ظهور است. اظهار می‌کند این ظهور و اظهار را که «وَ نُورِهِ». «وَ سَفِيرِهِ». سفیر یعنی کسی که حیثیتی غیر از سفارت ندارد. دقت می‌کنید؟ یعنی یک موقع من حرف خودم را می‌زنم، مستقلم، یک موقع نه، من فقط سفیرم. سفیر، سفارت دارد. یعنی اصلاً سفیر بودن یعنی من دارم نقل کلام دیگری را می‌کنم. لذا سفیر خداست. به غیر از کلام حق هیچی ندارد. تمام وجودش، هستی‌اش، همه چیزش در حقیقت مرتبط است با خدا. هم نظام وجودی خلقی‌اش به خدا منتسب است، هم نظام امری و وجودی به اصطلاح انسانی‌اش در تمام کمالات به خدا منتسب است که سفیر خداست. این خیلی کمال است. آدم یک موقع سفیر در حقیقت… چه باشد؟ مستقل بودن و رو پا بودن خیلی خوبه، اما اگر انسان سفیر یک آدم عظیمی باشد، آنجا عظیم‌تر از این است که رو پای خودش باشد. درسته؟ سفیر خدا بودن، یک شرافت است. «وَ حِجَابِهِ». حجاب خیلی کلمه سنگینی است. حجاب خیلی کلمه سنگینی است. سفیر در جانب قوس نزول است، یعنی این در بروز و ظهور، نور است و سفیر است، درسته؟ اما حجاب در قوس صعود است. یعنی وقتی که شما دارید بالا می‌روید، آخرین رتبه‌ای که می‌رسید، دیگر آنجا کسی، حاجبی، حجابی، هیچ در حقیقت چیز دیگری نیست، تنها حجابی که باقی ماند، حجاب [پیامبر] است. می‌فرماید پیغمبر حاجب اعظم است. حاجب اعظم است. حاجب، خلاصه، خدای سبحان [است] که هیچ‌کسی بدون اینکه از این کانال بخواهد عبور بکند، راه ندارد. حاجب‌الله است. تعبیر حاجب‌الله. که اینجا می‌فرماید: «سَفِيرِهِ وَ حِجَابِهِ». این از این ور در قوس نزول آمده پیش شما، در دسترس شماست، دارید می‌بینیدش، سفیر خداست. از آن ور اگر رفتید بالا، می‌بینید حجاب خدا اوست. حجاب او. این حجاب، حجاب چیست؟ حجاب نوری که دیگر بالاتر از این [نیست]. لذا تعبیر بعضی از نقل‌ها این است که از مثلاً… می‌فرماید این روایت: «فَلَمَّا بَلَغَ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى» وقتی پیغمبر به سدرة المنتهی رسید، این را جبرئیل دارد می‌گوید، «فَحُجِبَ». از اینجا به بعد تازه چه شده؟ رسیده به حُجُب پیغمبر در معراجش. «فَقَالَ جِبْرَائِیلُ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ لِی أَنْ أَجُوزَ هَذَا الْمَكَانَ وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ». [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. من دیگر از اینجا نمی‌توانم بالاتر بیایم. مقام حُجُب، تازه آن حُجُب، آنجا رسیده. تازه حُجُب، تازه خودش مراتب دارد. به پیغمبر آنجا جبرئیل می‌گوید: «تو برو، تو می‌توانی، اما من دیگر اینجا جایم آخرین جاست». لذا جبرئیل می‌گوید این حجاب‌ها… در روایت دیگر می‌فرماید که جبرئیل می‌گوید: «إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ الرَّبِّ لَسَبْعِینَ حِجَاباً مِنْ نُورٍ». [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. هفتاد حجاب از نور است. «لَوْ رَأَيْتُ أَدْنَاهَا لَاحْتَرَقْتُ». [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. یک دونه از این حُجُب را ببینم، می‌سوزم. یعنی اصلاً طرف این حُجُب نباید بروم. به پیغمبر می‌گوید: «این‌ها را تو طی کن، تو مقامت بالاست». همه [اینها] می‌شود حاجب‌الله، بالاترین حجاب. حاجب بودن در اینجا که این هم یک بحث زیبایی دارد که به اصطلاح «حجاب اقرب». از پیغمبر در بعضی نقل‌ها هم آمده «اعظم و حجاب اقرب» است. حالا اگر در «حجابه» بیش از این عبور نکنیم که از دونستنی است که تعلق به پیغمبر پیدا می‌کند. از باب تعلق به پیغمبر. چون تعلق دارد، همان‌جوری که در تعلیم اسماء، وقتی که… چون می‌گویند سؤال این است که دونستن جبرئیل از کجا بود که می‌داند هست ولی نمی‌تواند بره؟ مثل همان اسمائی بود که وقتی ﴿أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ﴾… ﴿فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ…﴾ [بخشی از آیه ۳۳ سوره بقره]، ﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا﴾ (سوره شریفه البقره، ۲:۳۲)، فهمیدند که نمی‌دانند. دقت می‌کنید؟ فهمیدند که نمی‌دانند. چون تعلق گرفتند به وجود آدم. از آن سنخ [است] این مسئله. بله.

خب بعد می‌فرماید که خب این هم «وَ حِجَابِهِ». خلاصه باعث شد که بالاخره از بحثی خورده بریم. «وَ دَلِيلِهِ». که دلیل اگر در قوس صعود باشد، یعنی دست را می‌گیرد می‌برد. دلیل، دلالت‌کننده است، یعنی برنده. پس نور و سفیر در قوس نزول، به اصطلاح، بروزدهنده و ظاهرکننده و سفارت است. نبی بودن در قوس صعود می‌شود چه؟ حجاب و دلیل که این دارد شما را می‌برد. «حِجَابِهِ وَ دَلِيلِهِ».

«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ». این روح‌الامین که جبرئیل است، از جانب خدا، رب العالمین. هر کدام از این‌ها معنا دارد. اینکه وساطت جبرئیل در کار هست، در اینکه بعداً آن خضره پیدا می‌کند اثر دارد و اینکه به اصطلاح «مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» است، با اینکه از «من عند الله» باشد باز متفاوت می‌شود. هر کدام از این‌ها چیست؟ منتها همین مقدار فعلاً.

«عَظِّمْ يَا مُحَمَّدُ أَسْمَائِي». اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. اسماء من را تعظیم کن. «عظم یا محمد اسمائی» را تعظیم کن. با توجه به ذیل روایت که می‌آید، این می‌تواند مقصود این باشد که مبدعیت اسمائی که باعث می‌شود اولیاء الهی، به اصطلاح دوازده ولی الهی بعد از پیغمبر که در این روایت می‌خواهد بیاید، به نحوی خود آن دوازده تا اسماء هستند که «عظم اسمائی» به نحوی اسمائی که مبدأ آن دوازده تاست را «عظم» [کن]. هر دو راه دارد، مانع ندارد.

یا به اصطلاح می‌فرماید پیغمبر: «عَظِّمْ أَسْمَائِي وَ اشْكُرْ نَعْمَائِي». که حالا این نعمت را، خودش معلوم می‌کند کدام نعمت است، نعمت ولایت. «وَ اشْكُرْ نَعْمَائِي». که در روایات دارد که وقتی نعمت به صورت مطلق بیاید، مقصود چه هست؟ نعمت ولایت است. قطعاً بدانید نعمت در آن… چون بقیه نعمت‌ها شاخه‌ها و ظهورات نعمت ولایت است. ظهور نعمت ولی است که: «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ». [بخشی از زیارت جامعه کبیره] که معدن و مبدأ و اول و آخر هر خیری و هر نعمتی شما هستید. در روایت هم دارد به صراحت که «النعمة» ولی است و ولایت. لذا «وَ اشْكُرْ نَعْمَائِي»، آن اسماء با این نعماء خودش را خوب پیدا می‌کند.

«وَ لَا تَجْحَدْ آلَائِي». یک موقع انکار آن نعمت‌ها و آلاء و آن به اصطلاح داده‌های من را نداشته باشی.

«إِنِّي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا». که این تعبیری که همان نزدیک تعبیری [است] که با شجره با موسی بود اگر یادتان باشد که «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ». خب. «قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ». دارد زمینه‌چینی برای چه می‌کند؟ برای یک حقیقتی که باید ریشه‌کنی ظلم [باشد]. حتماً نبرد حق و باطل در مقابل [هم است]. یک طرف اسماء و نعمت‌های الهی است، از یک طرف «قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ» از خدا. یعنی با این نعمت‌ها، قسم جبارین و شکست جبارین محقق می‌شود. «قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ وَ مُدِيلُ الْمَظْلُومِينَ». این «مدیل» که در [اینجا] آمده، به معنای این است که دولت را از کسی گرفتن [و] به کسی دادن. یعنی از ظالم گرفتن [و] به مظلوم دادن می‌شود «مدیل المظلومین». یعنی دولت را از ظالمین می‌گیرد و به مظلومین می‌دهد. پس این مظهریت‌هایی که می‌خواهد بیان بکند، کارشان «قاسم الجبارین» است و «مدیل المظلومین» است که ﴿وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾ (سوره شریفه القصص، ۲۸:۵). خب. «و مدیر…» این‌ها دیگر هر کدام توضیح دارد، حالا ما ازش عبور می‌کنیم تا به یک جایی [برسیم]، چون وقتم گذشته.

«وَ دَيَّانُ الدِّينِ». سبحان! پاک‌کننده جایی است که عقاب و ثواب را آنجا به واسطه این محقق می‌کند که بعداً هم دارد که «بِعِتْرَتِهِ أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ». بعداً دارد که «بِعِتْرَتِهِ» چه؟ «أُثِيبُ». که اینجا «دَيَّانُ الدِّينِ» است. چه‌جوری جزا و ثواب را می‌دهد؟ «بِعِتْرَتِهِ أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ». ثواب و عقاب با چه داده می‌شود؟ به واسطه… در جای دیگری در روایات عقل می‌فرماید که «بِکَ أُعَاقِبُ وَ بِکَ أُثِیبُ». تو [هستی]. پس عقل می‌شود میزان درونی، امام می‌شود میزان بیرونی که این میزان درونی را لذا خدا می‌فرماید که: «به عترتم اثیب و اعاقب». عقل را هم توانمندی درونی هر کسی قرار دادیم تا این را بفهمد. اگر این در بیرون بود ولی توانایی درونی برای فهم نبود، فایده نداشت، ربطی پیدا نمی‌کرد. باید این دو تا به هم مرتبط بشود. پس «وَ دَيَّانُ الدِّينِ».

«إِنِّي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا». این تأکید با «إِنِّي» چون یک موقع می‌گوید «أنا»، یک موقع «إِنِّي». «إِنِّي» در موقعیت لطف است و رحمت در عین عظمت. گاهی آنجایی که متکلم وحده است، لطف را دارد نزدیک می‌کند. گاهی دارد چکار می‌کند؟ «أنا» در حقیقت بیان می‌کند، دستگاه الهی را می‌خواهد بیان بکند، وسعت را هم می‌خواهد در کار بیاورد. آنجایی که می‌خواهد با مؤمن عمدتاً حرف بزند، با مؤمن، «إِنِّي أَنَا اللَّهُ» در حقیقت سازگار است که هم قدرت است، هم لطف است. وقتی می‌خواهد با کفار حرف بزند، «أنا» در حقیقت چیست؟ یا می‌خواهد اطلاق عمومی داشته باشد، «أنا» سازگارتر است که ما این کار را می‌کنیم، یعنی با دستگاه ملائکه‌مان، با دستگاه ربوبیتمان، با همه این‌ها. البته با قرینه هر کدام برای مقصود خاص دیگری به کار برده می‌شود.

«لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِي أَوْ خَافَ غَيْرَ عَدْلِي عَذَّبْتُهُ عَذَاباً لَا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ». توحید را کامل در این یک خط بیان می‌کند. اگر کسی در نتیجه، چون «دَيَّانُ الدِّينِ» است، دارد این را بیان می‌کند، جزا بر چه اساسی است؟ می‌گوید: «فکر نکن تو عملت باعث جزایت می‌شود». چون خود عمل را کی به تو توفیق داد؟ کی قدرت داد؟ من دادم. «فَمَنْ…» ببینید چقدر زیباست. می‌فرماید: «فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِي». اگر کسی امید ببندد به غیر فضل من، یعنی به چه؟ به عملش. «فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِي أَوْ خَافَ غَيْرَ عَدْلِي». از کس دیگری بترسد. ترس فقط باید از عدل من باشد. اگر عدل من بخواهد به پا بشود، کسی نمی‌تواند آنجا سربلند کند و «أَنَا أَهْرُبُ مِنْکَ إِلَیْکَ» [بخشی از دعای ابوحمزه ثمالی]. خدایا از عدل تو من فرار می‌کنم. «أَعُوذُ بِفَضْلِکَ مِنْ عَدْلِکَ». خدایا من به فضلت پناه می‌برم از عدلت. چون اگر بخواهد خدا با عدالتش با ما رفتار بکند، ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ (سوره شریفه الفجر، ۸۹:۱۴). چه می‌ماند برای کسی؟ چه می‌ماند؟ لذا بهتر آن است که بگوییم که «فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِي»، اگر کسی به غیر فضل من امید ببندد و یا بترسد از غیر عدل من. از کی می‌خواهی بترسی؟ چه کاره‌اند که تو بخواهی بترسی؟ ﴿لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ (سوره شریفه البقره، ۲:۶۲). اولیای خدا خوف و حزنی از غیر خدا ندارند. لذا «أَوْ خَافَ غَيْرَ عَدْلِي». آن‌وقت وعده‌اش: «عَذَّبْتُهُ عَذَاباً لَا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ». وعده می‌دهد. می‌گوید این شرک است، مراقب باش. آن هم مؤمنی که بیفتد در دایره شرک، «عَذَّبْتُهُ عَذَاباً…». این «عَذَّبْتُهُ عَذَاباً لَا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ» اگر گفتید کجا در قرآن آمده؟ آنجایی که حواریون از عیسی علیه السلام خواستند که ﴿أَنْزِلْ عَلَيْنَا…﴾ که آنجا گفتند چه؟ «انزل» نگفتند. گفتند که ﴿هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ…﴾. ما که حالا با تواییم، بالاخره با تو می‌چرخیم دیگر، حالا که با تو می‌چرخیم، برای اینکه خلاصه یک چیزی هم بخوریم، گیرمان بیاید، یک چیزی از آسمان بفرستد برایمان دیگر نخواهیم… ﴿أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ﴾ (سوره شریفه المائده، ۵:۱۱۲). آنجا دارد که عیسی علیه السلام گفت: ﴿قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ…﴾. بعد دوباره این‌ها جواب دادند. آیه چند است آقا؟ حالا که خواند… بله، ۱۱۲ است. چون وقتم گذشته اما در عین حال دیگر آدم قرآن را دلش نمی‌آید که ازش وقتی مطرح می‌شود، عبور بکند. بله، در سوره مائده. بله، ۱۱۲ بله. بله.

﴿إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ ۖ قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ (سوره شریفه المائده، ۵:۱۱۲). ﴿قَالُوا نُرِيدُ…﴾ خیلی بد [گفتند]. یعنی آمدند درستش کنند، بدترش کردند. ﴿قَالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهَا…﴾ (سوره شریفه المائده، ۵:۱۱۳). می‌خواهیم ازش بخوریم. ﴿وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا﴾. بخوریم تا مطمئن شویم. مثل بچه که هر چیزی را دست می‌زنیم، می‌برد برای دهنش ببیند چیست، خوردنی است، خوردنی نیست. یعنی حس، حس محض. یعنی هنوز از حس در نیامدیم. بخوریم تا… علامه طباطبایی اینجا بیان دارد، خلاصه، یعنی آدم احساس می‌کند علامه از جانب حواریون دارد از خجالت آب می‌شود. این‌ها حرف را زدند، این‌ها از جانب آن‌ها دارد از خجالت آب می‌شود که این‌ها چه حرفی است در محضر عیسی علیه السلام [زدند] که بخوریم، ﴿نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنَا﴾ (سوره شریفه المائده، ۵:۱۱۳). بفهمیم تو راست می‌گویی به عیسی. یعنی اگر خوردیم، می‌توانیم بگوییم تو راست می‌گویی. یعنی عقل ما در چه حدی است؟ خوردن. خدا رحمت کند آقای بهجت [را]، یک دفعه به بنده گفت: «شما یک چیزی بگذار بالا سرت برای خوردن، آن بلندت کند، بلکه بلند شی». یعنی حد تو این است که خوردن را خلاصه… ﴿أَنْ قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ (سوره شریفه المائده، ۵:۱۱۳). آن موقع از این برای دیگران هم بگوییم.

بعد ببینید عیسی علیه السلام چقدر زیبا… چون روایت دارد عیسی گفت من نمی‌گویم. گفت این چه حرفی است، زشته، بترسید. خدا به عیسی علیه السلام فرمود: «عیسی بخواه». منتها عیسی تغییرش داد، الهی‌اش کرد. ببینید درخواست را… ﴿قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ…﴾ این حالا نگاه الهی است. تازه نگاه الهی است به درخواست چه؟ کسانی که اهل حس بودند که آن‌ها هم بفهمند. نه در حد عیسی، در حد چه؟ آن‌ها. منتها الهی‌اش [کرد] که ﴿قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا…﴾. تنها جایی که در قرآن این دو تا با هم آمده. ﴿اللَّهُمَّ رَبَّنَا﴾. خیلی زیباست. ﴿اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِيدًا لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا﴾ (سوره شریفه المائده، ۵:۱۱۴). عید باشد برای ما، تو فرستادی ما را به سمت تو ببرد، تو نازل کردی. ﴿وَآيَةً مِنْكَ﴾. از جانب تو آیه باشد. ﴿وَارْزُقْنَا﴾. خوردن را تعبیر کرد به چه؟ رزق. ﴿وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ (سوره شریفه المائده، ۵:۱۱۴). رزق، ارتباط در آن خوابیده، خوردن در آن ارتباط خوابیده نبود که بخوریم، «نأکل منها». خیلی زیباست. ﴿قَالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ…﴾. بعد از اینکه عیسی خواست، عیسی علیه السلام خواست، خدا می‌فرماید: ﴿قَالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ ۖ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ…﴾ (سوره شریفه المائده، ۵:۱۱۵). چون خودتان این را خواستید، اگر نازل کردم و بعد کفر پیشه کردید، اینجا تعبیر است: ﴿فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ﴾ (سوره شریفه المائده، ۵:۱۱۵). عذابی را نازل می‌کنم غیر از آنجایی است که بعد برای کفار معجزه می‌آورد و کفار هم ایمان نمی‌آورند. اگر مؤمن تقاضایی کرد و به این تقاضایش اجابت شد و به مقتضای تقاضایش پابند نماند، اینجا عذاب دارد. لذا اینجا که می‌فرماید: «فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِي أَوْ خَافَ غَيْرَ عَدْلِي عَذَّبْتُهُ…» این مربوط به مؤمنین است، نه هر کسی. «عَذَّبْتُهُ عَذَاباً لَا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ». حالا دیگر بالاخره ایشاالله… ایشاالله آن‌ها را گفته باشد.

«فَإِيَّايَ فَاعْبُدُوا». پس فقط من را عبادت بکنید. «وَ عَلَيَّ فَتَوَكَّلُوا». که همان ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ (سوره شریفه الفاتحه، ۱:۵) که عین همان را در اینجا آمده. ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ را اینجا از جانب خداست دیگر. «فَإِيَّايَ فَاعْبُدُوا وَ عَلَيَّ فَتَوَكَّلُوا» که همان «إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» و «عَلَيَّ فَتَوَكَّلُوا» است. خب دیگر حالا انشاءالله از این به بعدش برای جلسه بعد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *