سلام علیکم و رحمت الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. [و العن] اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در محضر کتاب نورانی کافی شریف و روایات اهل بیت علیهم السلام هستیم.

زیارت اهل بیت (ع) در کلام ایشان

خب، اول خدا را شاکریم که دوباره به ما توفیق دادند که در محضر روایات اهل بیت علیهم السلام باشیم و این توفیق را داشته باشیم. یک مقدمه کوتاه دو جمله‌ای عرض بکنم که حقیقتاً، در محضر روایات اهل بیت علیهم السلام بودن، زیارت اهل بیت است و آن اوج زیارت هم هست. اگر ما واقعاً زمان می‌گذاریم، هزینه می‌کنیم [و] به مشاهد مشرفه نائل می‌شویم، در حقیقت این زیارت اهل بیت علیهم السلام است؛ اما حقیقت زیارت اهل بیت در کلامشان است که انسان به محضر روایات مشرف می‌شود.

لذا با این باور به زیارت روایات برویم [و] این را یقین بدانیم [که] هیچ عملی از عاملش جدا نیست. هیچگاه عمل از عامل جدا نمی‌شود. اگر موجودی و وجودی قوی باشد، کلام از متکلم جدا نمی‌شود. لذا اگر ما امروز می‌بینیم که در محضر زیارت روایات اهل بیت هستیم، هرچقدر آن وجودات بزرگوار را عظیم ببینیم، می‌یابیم که از روایاتشان جدا نیستند؛ چنانچه عمل از عاملش جدا نیست، کلام [نیز] از متکلم جدا نیست. کلام از متکلمی جداست که در وعاء و ظرف ضعیفی باشد که ممکن است کلامی از او سر زده باشد و بعد به گوش دیگران رسیده [باشد و] خودش نباشد؛ اما در جایی که وجود قوی است، ارتباط کلام با متکلم محفوظ است و جدایی ندارد.

ارتباط ناگسستنی کلام با متکلم

چنانچه خدای سبحان کلامش جدا از خودش نیست؛ چنانچه خدای سبحان وحیش تا رسیدن به گوش ما ادامه دارد. یعنی وحی تا قلب مبارک پیغمبر اکرم [که فرمود] ﴿عَلَىٰ قَلْبِكَ﴾ (سوره شریفه الشعراء، ۲۶:۱۹۴) و بعد هم جریان بر زبان پیغمبر که جاری شد و به صورت الفاظ بیان شد و از آنجا تا گوش مخاطب ادامه دارد. حالا اگر این مخاطب در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و شنید، ادامه وحی است و اگر امروز این کتابت الفاظ قرآن را یا تلاوت الفاظ قرآن را دید یا شنید، ادامه وحی است. [آیا] این وحی قطع شده [و] بر ما وحی جدید می‌شود؟ معلوم است که این نیست، بلکه همان وحی ادامه دارد تا به گوش ما برسد. لذا [آیه] ﴿إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ (سوره شریفه الحجر، ۱۵:۹) که این حفظ الهی [است که] «ما نازل کردیم و ما حفظش می‌کنیم»، این حفظ تا گوش مخاطب ادامه دارد و این وحی تا اینجا ادامه دارد. هر گوینده و متکلمی به مقداری که سعه وجودی داشته باشد، همین مسئله، نازله‌اش برایش ساری و جاری است و لذا حضرات که موجودات و وجوداتی فوق زمانی هستند، این کلامشان عین ارتباط با ایشان است و لذا [این] کلام آن‌هاست الان و هرقدر که ما با این باور به خدمت کلام [و] به کلام آن‌ها برویم، به زیارت آن‌ها نائل شده‌ایم.

چون وجه زیارت حضرات [اینگونه بود که] بعضی می‌رفتند حضرات را می‌دیدند، [و] بعضی از حضرات می‌شنیدند؛ یعنی دیدن بود [و] شنیدن بود. دیدن و شنیدن و عمل کردن هم خب مرتبه بالاترش است. آنچه که زیارت را محقق می‌کند، یک مرتبه‌اش دیدن است. مرتبه بالاتر این است که بعد از اینکه دید، بین آن‌ها که می‌دیدند، آن‌هایی که می‌شنیدند، عالمانِ بین آن‌ها بودند؛ یعنی برگزیدگان آن‌ها به مرتبه شنیدن می‌رسیدند. لذا ما الان داریم حضرات را در کلامشان زیارت می‌کنیم. آن هم به بهترین کلماتشان که این‌ور عالمان بزرگ نشسته‌اند، این‌ها را دسته‌بندی کرده‌اند، رطب و یابس، آنجا که ممکن بود غشی درش باشد [یا] دیگران به اصطلاح او را مخدوش کرده باشند، تمام این‌ها را [جدا کرده‌اند] و الان ما در محضر زیارت این روایات هستیم.

مسئولیت سنگین در برابر میراث روایات

آن هم با این فشاری که راویان حدیث [و] سختی‌هایی که راویان حدیث در طول سالیان تحمل [کردند] تا این کلمات به بهترین وجه به دست ما برسد. پس از یک سو، کلام متکلم است که به متکلم وصل است و زیارت حضرات است و از طرف دیگر، یک بار مسئولیتی است که خون‌ها پای هر روایتی، زندان‌ها پای هر روایتی، فشارها و سختی‌ها پای هر روایتی ریخته شده تا امروز به دست ما رسیده است. لذا عقبه آنچه که این روایت دارد را، هم به لحاظ متکلم هم به لحاظ مسیری که طی کرده تا به ما رسیده را، قدردان باشیم و با تمام وجودمان در محضر روایات قرار بگیریم تا بهره‌مند باشیم. یک صلواتی بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

ورود به باب نصوص جامع امامت دوازده امام (ع)

باب صد و بیست و ششم. الحمدلله باب‌های [مربوط به]، به اصطلاح تقریباً ۱۴-۱۵ بابی که مولد حضرات معصومین را یکی یکی تا باب مولد صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف را [بیان می‌کرد]، که روایات شیرینی هم در هر کدام از آن‌ها داشت و یک نوع به اصطلاح، آن ابواب یک نوع بیان‌های خاصی در آنجاها بود، از آن‌ها با همه حلاوت و شیرینی که داشت لذت بردیم. حالا از اینجا ابواب دیگری است که هنوز در «کتاب الحجة» هستیم. پس ما [در] کافی شریف، کتاب الحجة، باب صد و بیست و ششم از کتاب حجت هستیم. در این باب، آنچه که در نصوص به عنوان جامع [آمده]، بر اصطلاح نص بر حضرات است، نه تک‌تک. قبلی‌ها تک‌تک نصوص در رابطه با هر کدام از حضرات بود. اینجا نصوص، جامعه است به عنوان باب «ما جاءَ فِی الاِثْنَیْ عَشَرَ وَ النَّصِّ عَلَیْهِمْ» که در رابطه با حضرات دوازده امام و نص بر ایشان [است] که این نصوص، نصوصی جامع است که همه را [شامل می‌شود و] نه تک‌تک به تنهایی نیست، [بلکه] در مورد همه‌شان است.

بررسی سند اولین روایت باب

اولین روایتی که در محضرش هستیم، که روایت صحیحی هم هست: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ». که این سند روایت است. البته بعضی‌ها حالا طبق روایت دوم هم که خواهد آمد، نسبت به احمد بن محمد البرقی ممکن است که نظراتی داشته باشند [و] حرف‌هایی بخواهند بزنند. البته شاید مهم‌ترین کسی که اینجا به اصطلاح [مخالف بود]، چون هم برقی قمی بوده، هم احمد بن محمد بن عیسی اشعری قمی است و احمد بن محمد بن عیسی، احمد بن محمد بن خالد را در یک برهه‌ای از قم اخراج کرد. صاحب «المحاسن» را اخراج کرد، به خاطر نه شخصش، به خاطر اینکه از راویان ضعیفی حدیث نقل می‌کرد؛ به خاطر نقل از راویان ضعیف او را اخراج کرد. و بعد هم به اصطلاح، همین احمد بن محمد بن عیسی اشعری، احمد بن محمد بن خالد را برگرداند و نسبت به او خیلی هم در حقیقت خاضع بود؛ به طوری که وقتی احمد بن محمد بن خالد از دنیا رفت، شاید اگر یادم باشد، می‌گویند پابرهنه در تشییع جنازه‌اش شرکت کرد. شاید [می‌خواست] آن اخراجی را که کرده بود از قم، تبری کند و جبران بکند و بعد هم در حقیقت مکرر از احمد بن [محمد بن خالد] یاد می‌کرد. حالا این احمد بن محمد بن خالد را معمولاً ثقه می‌دانند، اینجور نیست که اگر روایتی در آن قرار گرفت، از صحیح بودن خارج بشود. خب، «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي علیه السلام». بله.

حالا آن بحثش را عمداً الان نکردیم که چرا [او را] ضعیف می‌دانستند؟ آیا سابقین بعضی را به خاطر روایات سنگین، ضعیف می‌دانستند؟ چه بوده؟ الان نخواستیم واردش بشویم که بحث یک خورده دامنه‌دار بشود. همین، در همین حد تسالم کردیم چون همین‌قدر کفایت کرد. چون آن‌ها هم به صحتش قائل شدند دیگر، [بحث را] زیادتر پیچش ندادیم.

ورود مردی خوش سیما و طرح سه پرسش اساسی

«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي علیه السلام» از امام جواد علیه السلام «قَالَ: أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ مَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ علیهما السلام وَ هُوَ مُتَّكِئٌ عَلَى يَدِ سَلْمَانَ» (الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۵۲۸، ح ۱). [ترجمه: امام جواد (ع) فرمودند: امیرالمؤمنین (ع) در حالی که امام حسن (ع) همراهشان بود و بر دست سلمان تکیه داشتند، وارد شدند]. امیرمؤمنان در حالی که امام حسن با ایشان بود و دست [ایشان در] دست سلمان بود و [گویی] یک تکیه‌ای به دست سلمان داشت، حرکت می‌کرد [و می‌آمد]. «فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ فَجَلَسَ». پس ایشان کجا بودند؟ اینجا، [در] مکه بودند. «إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ حَسَنُ الْهَيْئَةِ وَ اللِّبَاسِ». یک کسی آمد، یک مرد خیلی زیبا و خوش‌لباسی آمد. «فَسَلَّمَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ». حضرت هم جواب سلامش را دادند. «فَجَلَسَ». آن شخص نشست.

«قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَسْأَلُكَ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ إِنْ أَخْبَرْتَنِي بِهِنَّ عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ رَكِبُوا مِنْ أَمْرِكَ مَا قُضِيَ عَلَيْهِمْ». [ترجمه: گفت ای امیرالمؤمنین، از تو سه مسئله می‌پرسم. اگر به من پاسخ دادی، خواهم دانست که آن گروه (خلفا) در مورد امر (خلافت) تو کاری کرده‌اند که بر آن‌ها حکم (به بطلان) شده است]. اگر جواب این سه [سؤال] را دادی، معلوم می‌شود آن‌هایی که جای تو را گرفتند، آن‌ها محکومند و در کارشان [بر باطل هستند]. «وَ لَيْسُوا بِمَأْمُونِينَ فِي دُنْيٰاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ». و این‌ها در دنیا و آخرت، در حقیقت در امان نیستند، امن ندارند. ظاهرش هم این است که دوران خلافت حضرت نبوده، بلکه همان دورانی بوده که دیگران حاکم بودند. «وَ إِنْ تَكُنِ الْأُخْرَى عَلِمْتُ أَنَّكَ وَ هُمْ شَرَعٌ سَوَاءٌ». اما اگر جواب سؤال‌ها را ندادی، معلوم می‌شود تو [هم] مثل آن‌ها هستی. اگر جواب سؤال‌ها را ندادی، مساوی هستید. باز هم نگفت اگر جواب سؤال‌ها را ندادی آن‌ها حق‌اند؛ گفت اگر جواب سؤال‌ها را ندادی، «شَرَعٌ سَوَاءٌ» [یعنی] مثل هم می‌مانید.

«فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام سَلْنِي عَمَّا بَدَا لَكَ». [حضرت] فرمودند: «از هرچه می‌خواهی سؤال کن». «قَالَ أَخْبِرْنِي عَنِ الرَّجُلِ إِذَا نَامَ أَيْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ وَ عَنِ الرَّجُلِ كَيْفَ يَذْكُرُ وَ يَنْسَى وَ عَنِ الرَّجُلِ كَيْفَ يُشْبِهُ وَلَدُهُ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ». [ترجمه: به من خبر بده از اینکه انسان وقتی می‌خوابد روحش کجا می‌رود؟ و اینکه انسان چگونه به یاد می‌آورد و فراموش می‌کند؟ و اینکه چگونه فرزند انسان شبیه عموها و دایی‌هایش می‌شود؟].

«فَالْتَفَتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام إِلَى الْحَسَنِ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَجِبْهُ». امیرمؤمنان رو به امام حسن علیه السلام کرد [و] فرمود: «یا ابا محمد، تو جوابش را بده». این سیره و سنتی [است] که بعدی را تثبیت کنند، که نشان بدهند آن چیزی که طرف برایش حجت می‌خواسته، به دست [امام بعدی] مثلاً امام حسن که بعد از امیرمؤمنان است، محقق می‌شود. دو اثر داشت: یکی اینکه شخص جواب سؤالش را گرفته بود، دوم اینکه نایب و آن شخص بعدی هم برای این [شخص] به لحاظ علمی معلوم شده بود که شایسته است. یعنی کار، چندجانبه صورت می‌گرفت. «قَالَ فَأَجَابَهُ الْحَسَنُ علیه السلام». اینجا در این روایت دارد که امام حسن علیه السلام جواب داد. اما وقتی جواب داد، چه جوابی داد؟ اینجا نیاورده. بعد شروع کرده به مدح و ثنای آن شخص نسبت به امام حسن و امیرالمؤمنین که شهادت بر دوازده امام را داده که معلوم بشود شما برحق هستید.

پاسخ امام حسن (ع) به پرسش‌ها (به نقل از اکمال الدین)

خب ما الان اینجا [پاسخ] «أَجَابَهُ الْحَسَنُ» را [از] روایت دیگر آوردند که امام حسن علیه السلام چه جوابی داد. در اینجا آن را به اجمال بیاوریم تا آنقدری که وقت و فرصت هست، این را داشته باشیم تا بعد ان‌شاءالله ادامه روایت را در محضرش باشیم. در کتاب اکمال الدین نقل شده، [که] این را مرحوم مجلسی در شرح مرآة العقول کافی نقل کردند که «و فی اکمال الدین بعد قوله عجبه». اینجور آورده:

۱. روح انسان هنگام خواب به کجا می‌رود؟

«فَقَالَ [الحسن] علیه السلام أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الْإِنْسَانِ إِذَا نَامَ أَيْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ فَإِنَّ رُوحَهُ مُتَعَلِّقَةٌ بِالرِّيحِ وَ رِيحَهُ مُتَعَلِّقَةٌ بِالْهَوَاءِ إِلَى وَقْتِ مَا يَتَحَرَّكُ صَاحِبُهَا». [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. [ترجمه: اما آنچه پرسیدی در مورد انسان که وقتی می‌خوابد روحش کجا می‌رود؛ پس روح او به «ریح» (روح بخاری) و ریح او به «هوا» (تنفس) وابسته است تا زمانی که صاحبش حرکت کند (و بیدار شود)]. این «روح» که همان حقیقت نفس انسانی است، متعلق است به «ریح» که آن ریح، روح بخاری است. روح بخاری یعنی ما یک نفس داریم، یک روح بخاری. روح بخاری آن حرارت بدن است که با تنفس، حیاتش دائماً ادامه دارد که روح بخاری، لطیف‌ترین مرتبه وجود جسمی انسان است. لطیف‌ترین [مرتبه] در نظام جسمانی انسان، جسمانی لطیف است. لذا روح بخاری است که می‌فرماید روح او متعلق به ریح است که این ریح همان روح بخاری است که مثل باد، حرکتی اینجوری دارد که آن همان روح بخاری است. «وَ رِيحَهُ مُتَعَلِّقَةٌ بِالْهَوَاءِ». و این روح بخاری متعلق به تنفس و هواست؛ یعنی تنفسِ رفت و برگشت. پس نفس انسان متعلق به روح بخاری است، [و] روح بخاری متعلق به آن تنفسِ رفت و برگشت است.

«إِلَى وَقْتِ مَا يَتَحَرَّكُ صَاحِبُهَا». این تعلقات تا وقتی که این [شخص] خواب است، هست. وقتی که می‌خواهد بیدار شود، این تعلق محقق می‌شود؛ یعنی زنده می‌شود. آن روح تعلق می‌گیرد به این ریح و این ریح به هوا و برمی‌گردد. یعنی این مثل این می‌ماند که این رابطه در خواب ضعیف می‌شود. درسته؟ وقتی که دوباره می‌خواهد بیدار شود، این رابطه احیا می‌شود [و] قوی می‌شود. که آن نفس به این روح بخاری [متصل شود]. قطع نشده، قطع شدن در کار نیست.

«فَإِنْ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِرَدِّ تِلْكَ الرُّوحِ إِلَى صَاحِبِهَا». اگر خدا اجازه داد بعد از خواب این روح برگردد، همان آیه ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾ (سوره شریفه الزمر، ۳۹:۴۲). اگر در نومش (خوابش) نمرد، آن در حقیقت برمی‌گردد و اگر مرد، منقطع می‌شود و به سوی خدا می‌رود. «فَإِنْ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِرَدِّ تِلْكَ الرُّوحِ إِلَى صَاحِبِهَا جَذَبَ الْهَوَاءُ الرِّيحَ». «هوا» چه بود؟ آن تنفس بود. این تنفس، آن روح بخاری را جذب می‌کند. «وَ جَذَبَتِ الرِّيحُ الرُّوحَ». [در اینجا در نقل حدیث اشتباهی رخ داده و کلمه الریح تکرار شده است. صحیح آن طبق نقل اکمال الدین «وَ جَذَبَتِ الرِّيحُ الرُّوحَ» است، به این معنی که: آن ریح (روح بخاری) هم روح (نفس) را جذب می‌کند]. «فَرَجَعَتِ الرُّوحُ فَأُسْكِنَتْ فِي بَدَنِهِ». این رفت و برگشت از تنفس به روح بخاری به نفس، شکل می‌گیرد و روح در بدنش ساکن می‌شود. [در ادامه حدیث آمده]: «وَ إِنْ لَمْ يَأْذَنِ اللَّهُ تَعَالَى بِرَدِّ تِلْكَ الرُّوحِ إِلَى صَاحِبِهَا جَذَبَ الْهَوَاءُ الرِّيحَ وَ جَذَبَتِ الرِّيحُ الرُّوحَ فَلَمْ تُرَدَّ إِلَى صَاحِبِهَا». [ترجمه: و اگر خداوند اذن به بازگشت آن روح به صاحبش ندهد، هوا ریح را جذب می‌کند و ریح روح را جذب می‌کند اما به صاحبش بازگردانده نمی‌شود]. ارتباط برقرار می‌شود اما برگشت محقق نمی‌شود. پس یک هوا بود که ریح را جذب می‌کند، یک ریح بود که روح را جذب می‌کند. این سه مرتبه، درسته؟ اگر اذن الهی بیاید، این رابطه محقق شد، این حیات محقق است. اگر اذن الهی نباشد، خواب بعداً منجر به مرگ می‌شود.

[پرسش حضار: روح بخاری رفت، جسم مثالی؟] نگفتیم روح بخاری رفت، [گفتیم] جسم مثالی. نگفتیم. نه، همان را گفتیم که یک تنفس است، یک روح بخاری. روح بخاری همینی است که الان حرارت بدن با آن است که وقتی انسان می‌میرد، سرد می‌شود. یعنی حقیقت روح بخاری همان گرمای بدن است که باعث حیات بدن است. این روح بخاری در انسان است. حالا جزئیات خصوصیش را الان کاری نداریم. همین مقدار که این تنفس باعث این روح [یعنی] این ریحی که روح بخاری است [می‌شود] و این ریح باعث [ارتباط] با نفس است که اگر روح بخاری نباشد، نفس با بدن ارتباط پیدا نمی‌کند. نفس [می‌رود و] بدن، بدن مرده است، سرد است. پس ارتباط اینجوری محقق می‌شود. می‌گوید پس اگر کسی خوابید روح کجا می‌رود؟ می‌گوید جایی نمی‌رود، بلکه این رابطه تنفس با روح بخاری ضعیف می‌شود و رابطه روح بخاری هم با نفس ضعیف می‌شود. برگشتش به تقویت این رابطه است. درسته؟ پس می‌بینید در این حرکت، انسان خواب [است]. آن‌وقت مزاج خواب سرد است یا گرم؟ چرا سرد است؟ چون این رابطه ضعیف می‌شود، چون روح بخاری ضعیف می‌شود. درسته؟ مزاج خواب سرد است، همچنان که مرگ سرد است دیگر. مرگ دیگر سردی‌اش کامل می‌شود. اگر این بخواهد به آن گرمی سابق برگردد، باید این رابطه [تقویت شود]. پس خوابیدن، نحوه‌ای از سرد شدن این رابطه سه‌گانه است. می‌گوید کجا می‌رود؟ می‌گوید جایی نمی‌رود، بلکه این رابطه سه‌گانه، جذب و انجذابشان ضعیف‌تر می‌شود. درسته؟ وقتی جذب و انجذاب ضعیف‌تر شد، در برگشت این جذب و انجذاب قوی‌تر می‌شود دوباره تا برمی‌گردد.

۲. راز یادآوری و فراموشی چیست؟

«وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَمْرِ الذِّكْرِ وَ النِّسْيَانِ، فَقَلْبُ الرَّجُلِ فِي حُقٍّ وَ عَلَى الْحُقِّ طَبَقٌ». قلب مرد در یک «حُق» (ظرف یا کیسه) است و بر روی آن ظرف، یک پوششی قرار گرفته. دقت بکنید. [در برخی نسخ «حقه» آمده که به معنای ظرف کوچک است.] می‌گوید این پوشش چگونه ایجاد می‌شود؟ دقت بکنید: «فَإِنْ صَلَّى الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِكَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَاةً تَامَّةً». اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

این روایت ما با ایام ربیع‌المولود یک تناسبی دارد الحمدلله که حالا با این ایام هم این روایت تناسبی دارد. ان‌شاءالله می‌توانیم از این تناسبش هم استفاده بکنیم. این قلب انسان در یک ظرفی است که روی این ظرف پوششی است. این پوشش چگونه برداشته می‌شود؟ با توجه. یعنی قلبی که توجه به خدا پیدا می‌کند، توجه به ذکر الهی پیدا می‌کند، این پوشش برداشته می‌شود. اگر توجه، پوشش را بردارد، عدم توجه و غفلت باعث پوشش می‌شود دیگر. یعنی انسان وقتی سرش به کارهای مختلف گرم است، وقتی که انسان مشغول به کارهای متعدد و متکثر است، تکثر و تعدد غفلت می‌آورد و این، پوشش می‌آورد. پس علت نسیان چیست؟ غفلت [و] تکثر باعث نسیان می‌شود. اگر انسان بخواهد نسیان به ذکر تبدیل شود، یعنی هوشیار شود [و] یادش بیاید، چه می‌خواهد؟ توجه. درسته؟ می‌گوید این توجه به خدا، بقیه توجهات را با خودش همراه می‌آورد، انسان را از کثرت [و] از غفلت دور می‌کند، آن پوشش را برمی‌دارد، آن طبقی را که بر این ظرف قرار داشت، برمی‌دارد. «فَإِنْ صَلَّى الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِكَ» اگر انسان صلوات فرستاد بر پیغمبر و آل پیغمبر، آن هم «صَلَاةً تَامَّةً» – حالا صلاة تامه چیست؟ در روایات ما سؤال کردند، گاهی همین صلوات با ذکر «و عجل فرجهم» را دارد، گاهی «کما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم» آن تتمه‌ای را که در صلوات می‌آید دارد که «انک حمید مجید» در انتهایش. گاهی آن را صلوات تامه می‌داند – که این توجه به خداست. این صلوات نماد توجه است. خودش یک حقیقت [است و] توجه به همین هم هست، اما خودش نماد یک توجه است. به قول فیض کاشانی در شرحش بر وافی، آنجا می‌گوید یک نماد است برای توجه به خدا و عدم غفلت، نه فقط این خاص باشد، اما این مصداق تام است. این به عنوان نماد است. این را [فیض] کاشانی نقل کرده.

بعد می‌فرماید که وقتی این صلوات آمد، «انْكَشَفَ ذَلِكَ الطَّبَقُ عَنِ الْحُقِّ فَأَضَاءَ الْقَلْبُ وَ ذَكَرَ الرَّجُلُ مَا كَانَ نَسِيَ». قلب نورانی می‌شود و انسان آنچه را فراموش کرده بود به یاد می‌آورد. ما یک استادی داشتیم خدا رحمتش کند، هر موقع یک چیزی یادش می‌رفت، این دستش را اینجوری بالا می‌گرفت، رو به صورتش نگاه می‌کرد، یک بسم الله می‌گفت [و] یک صلواتی می‌فرستاد، یادش می‌آمد. یعنی گویی همین روایت را عمل می‌کرد. با یک نگاه به این کف دستش که در روایات در رابطه با زمان ظهور داریم که وکلای حضرت، وقتی نائبان حضرت در هر جا که هستند یا دوستان در هر جا که هستند، وقتی چیزی را می‌خواهند بفهمند، نگاه می‌کنند به کف دستشان در هر جای عالم که باشند و این‌ها آن مطلب را در کف دستشان یادشان می‌آید و می‌بینند که چیست. حالا نگویید که کف دست این موبایل است! خلاصه نه، بعد هم بگویید بالاتر از این [هم] می‌رود، از سیم هم می‌رود دیگر. شاید همین‌جوری در دستشان هم بتوانند انعکاس [بدهند]. روایت دارد که بدون واسطه و این‌ها، ولی با «برید» (پیک) که اینجا ذکر می‌شود که این‌ها می‌شنوند و می‌بینند. ولی آنجا چیست؟ بدون برید می‌شنوند و می‌بینند. در روایت دارد.

خب، حالا این یک حقیقتی است که صلوات، اگر کسی با این باور به این مسئله داشته باشد، که بداند یک ذکر شریفی است که این ذکر شریف باعث [نورانیت] قلب می‌شود، وقتی قلب نورانی شد، آن طبق کنار می‌رود. نگوییم این یک چیزهای فیزیکی دارد؛ فعل و انفعالات فیزیکی در مغز انسان باید برای ذکر ایجاد [شود]. آن‌ها سر جایش محفوظ است. صلوات می‌تواند آن‌ها را ایجاد کند. مانعی ندارد که آن‌ها هم بیاید، آن‌ها هم درست بشود. این‌ها مانعی نیست که بگویید آن وسائط [چه می‌شود]. آن وسائط را با همین صلوات ایجاد می‌کند، سبب می‌شود. این خودش یک بحث است که انسان اگر چیزی را یادش رفت، فراموش کرد، به دنبالش بود، با ذکر [یادآوری می‌شود]. هر چقدر این ذکر با توجه بیشتری ایجاد شود، قلب وقتی نورانی می‌شود، آن حجاب برداشته می‌شود. قلب از خودش غافل نیست، به واسطه آن کثرت‌ها، غفلت حاجب می‌شود. و الا علم انسان به معلومات خودش حضوری است. علم انسان به معلومات خودش حضوری است. درسته که علم من به معلوماتم نسبت به عالم بیرون حصولی است، اما علم من به معلومات خودم حضوری است. غفلت‌بردار نیست مگر اینکه کثرت‌ها برای قلب ایجاد [شود] که من نتوانم رابطه برقرار کنم، مانع رابطه بشود. و الا اگر رابطه باشد، نمی‌شود که نباشد، نمی‌شود که نبیند، نمی‌شود که نداند آن‌هایی را که قبلاً می‌دانسته. چون علم انسان به معلومات خودش حضوری است، هرچند آن معلومات به لحاظ خارج، حصولی هستند. حالا بحث دارد در جای خودش.

[پرسش حضار: پس فراموشی در کهنسالی چگونه توجیه می‌شود؟] نه، آن بحث بدن است، ضعف بدن است. یعنی آن [فرد] در نظام روحی‌اش هیچ غفلتی الان هم ندارد، ولی برای بیان و توجه بیرونی که همان واسطه بیرونی است، ضعف بدن کشش ندارد. بدن کشش ندارد لذا می‌بینید در کهن‌سالی دچار فراموشی می‌شوند. عیب ندارد، این بدن کشش ندارد. مثل اینکه شما بینایی‌تان ضعیف بشود. خب قوه باصره شما ضعیف نشده. الان اگر چشم ضعیف نبود، باصره در حقیقت در آنجایی که کسی رشد کرده، قوت پیدا کرده، فرد عظیم‌تری در کمالات شده، باصره‌اش، سامعه‌اش، این‌ها همه قوی‌تر شدند، اما سمع و بصر ضعیف شدند. مغز انسان ممکن است به عنوان آلت طبیعی ضعف پیدا کند، درسته؟ اما روح انسان فتور پیدا نمی‌کند. ﴿وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾ (سوره شریفه یس، ۳۶:۶۸)، یعنی در جهت خلقی، «نکس» ایجاد می‌شود. «نکس» با سین، که آن شکستگی و فرتوتی ایجاد می‌شود، اما نکس خلقی، نه فقط دلیل بر نکس انسان نیست، بلکه دلیل بر قوت هم هست؛ چون دیگر وسائط مادی برای کمالات او در کار نیست، از این عبور کرده. ﴿وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ…﴾ این ضعف نیست، به عنوان تضعیف نیست، این به عنوان یک وجه قوت است. که نترسید اگر در پیری دندان‌ها می‌ریزد، چشم ضعیف می‌شود، گوش ضعیف می‌شود. این ضعف انسان نیست، بلکه نشان می‌دهد قوت انسان دیگر احتیاجی به این‌ها ندارد. همان‌طور که عرض کردیم، مرحوم الهی قمشه‌ای پدر، ایشان می‌فرمودند که دندان‌هایشان در اثر پیری ریخته بود. بعد به ایشان گفته بودند دندان بگذار. گفته بود من چون کوتاهی نکردم در اینکه دندان‌ها ریخته، اگر الان دندان بگذارم [و] غذای دندانی بخورم، معده‌ام کشش ندارد. تناسب بین همه [اعضا] با هم است. وقتی دندان به حالت طبیعی می‌ریزد، یعنی معده‌ام هم دیگر غذایی را می‌طلبد که با همین حالت باشد. اگر شما آمدید… نه اینکه دندان نگذارید، حالا یک مقاومتی بکند، اما می‌خواهیم بگوییم اگر کسی کوتاهی نکرد، این گوش که سنگین می‌شود، بیان خیلی خوبی است که گوش که سنگین می‌شود نشان می‌دهد دیگر شنیدن برای کمال این [فرد] مفید نیست، بلکه راه‌های دیگری دارد. این دیگر باید فکر بکند. این دیگر به شنیدن و دیدن برای کمالش احتیاج ندارد. پس این‌ها نشان می‌دهد رابطه نفس قوی‌تر شده [و] از آلات و ابزار جسمانی کم‌کم دارد جدا می‌شود.

[اشاره به مطلبی که توسط حضار آورده شده است] این روایت شریفی که آنجا گفتیم که امام صادق علیه السلام می‌فرماید که وقتی حجت ما، قائم ما قیام می‌کند، «إِذَا قَامَ قَائِمُنَا مَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِشِيعَتِنَا فِي أَسْمَاعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ حَتَّى لَا يَكُونَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقَائِمِ بَرِيدٌ…» (الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۸، ص ۲۴۰، ح ۳۲۹) [و در مکانی که هست با آن‌ها صحبت می‌کند و آن‌ها او را می‌بینند]. این روایت اول بود که برید نیست. در آن روایت دیگر می‌فرماید که وقتی حجت ما قیام می‌کند، در هر اقلیمی به مردی گفته می‌شود: «هَذَا عَهْدُهُ مَعْهُودٌ فِي كَفِّكَ» [منبع دقیق حدیث یافت نشد، شبیه به آن در غیبت نعمانی، ص ۳۱۹ آمده است]. آنچه که تو باید بدانی و عهد تو، در کف دست توست. «فَإِذَا وَرَدَ عَلَيْكَ مَا لَا تَفْهَمُهُ وَ لَا تَعْرِفُهُ فَانْظُرْ إِلَى كَفِّكَ وَ اعْمَلْ بِمَا فِيهَا». وقتی امری پیش آمد که نمی‌دانستی حکم چیست، تکلیفت چیست، به کف دستت نگاه کن و به آنچه در آن می‌بینی عمل کن.

۳. چرا فرزندان شبیه عموها و دایی‌های خود می‌شوند؟

«وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَمْرِ الْمَوْلُودِ الَّذِي يُشْبِهُ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ، فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا أَتَى أَهْلَهُ فَجَامَعَهَا بِقَلْبٍ سَاكِنٍ وَ عُرُوقٍ هَادِئَةٍ وَ بَدَنٍ غَيْرِ مُضْطَرِبٍ اسْتَكَنَتْ تِلْكَ النُّطْفَةُ فِي جَوْفِ الرَّحِمِ فَخَرَجَ الْوَلَدُ يُشْبِهُ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ». اگر وقتی که وقت نزدیکی مرد و زن است، در یک آرامشی این کار صورت بگیرد، تمام وجود مرد که همان نطفه مرد باشد، در وجود زن که آرام باشد، جامعیت منتقل می‌شود و اگر جامعیت منتقل [شود]، فرزند شبیه پدر یا مادر می‌شود چون در حالت جامعیت [بوده است]. اما اگر هیجانی بود به صورتی که این‌ها آن حال آرامش در وجودشان نبود، این هیجانات باعث می‌شود به مقدار هیجان، از جامعیت بهره‌مند نباشند. چون از جامعیت بهره‌مند نیستند، ممکن است که تشابه به دایی‌ها یا عموها شکل بگیرد.

یک روایتی را اینجا وسط روایت بخوانم. در روایتی از امام صادق علیه السلام [آمده است]: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِذَا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقاً جَمَعَ كُلَّ صُورَةٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ آدَمَ ثُمَّ خَلَقَهُ عَلَى صُورَةِ إِحْدَاهُنَّ» (علل الشرائع، ج ۱، ص ۱۰۳، ح ۱). [ترجمه: همانا خداوند تبارک و تعالی هرگاه بخواهد مخلوقی را بیافریند، تمام صورت‌های (نیاکان) بین او و حضرت آدم را جمع می‌کند، سپس او را بر صورت یکی از آن‌ها می‌آفریند]. از این شخص تا آدم، تمام صوری را که، یعنی آباء و امهاتی که در کارند را، خدا همه آن صور را در نظر می‌گیرد. آن‌وقت این [خلقت] به صورت ترکیبی است. یعنی گاهی در حقیقت، این ترکیب از اینجا تا آنجا [شکل می‌گیرد]. این روایت، خیلی زیبا و شریفی است که نشان می‌دهد – و از جهت پزشکی هم تأیید شده است، من این را پرسیدم، از جهت علم ژنتیک این تأیید شده است – تمام آثار تمام آبای انسان تا اولین [انسان] که آدم سلام الله علیه باشد و حوا سلام الله علیها باشند، تمام آثار از آنجا در وجود این‌ها تا امروز محفوظ است، منتها خفته است، ولی استعدادش خفته است. درسته؟ آن‌وقت خود نحوه حال مجامعت، یا دوران بارداری، یا دوران شیردهی و بعد هم دوران رشد، باعث می‌شود که خصوصیت‌هایی از این استعدادها بیدار شود. نه به نحوی که به جبر منجر شود که بگوییم پس هیچ اختیاری برای این نیست؛ نه. اما این استعدادها با تمام این مسیری که طی می‌کند، کدام استعداد بیدار شود؟ یک استعدادی از این پدر، یک استعدادی از جد، یک استعدادی از جد [دیگر]. گاهی می‌بینید ده نسل خفته بوده، اما در نسل یازدهم آشکار می‌شود. لذا از اینجا تا آباء ما، حضرت آدم، وجود ما حاوی آن‌ها هست به نحو استعداد. لذا ما با آن‌ها مرتبطیم. بله.

لذا [وقتی] می‌فرمایند ارحام از هم شکایت می‌کنند، [می‌پرسند] چند واسطه می‌خورد تا به این برسی؟ می‌گوید چهل واسطه. یعنی چهل واسطه است تا برسد به این [و] با هم یک جا به یک «اب واحد» برسند. چهل واسطه! اصلاً ما چهل واسطه آن‌ورترمان را نمی‌شناسیم که بخواهیم بگوییم با کیا پسرعموی چهل واسطه آن‌ورتر هستیم. نمی‌شناسیم. اما می‌گوید اگر حقش را رعایت نکنی، از هم شکایت می‌کنند. یعنی ارتباط هست، آثار هست و لذا حق ایجاد می‌کند که این خودش نشان‌دهنده رابطه است. که همان بحثی که در المیزان داشتیم که تشریع با تکوین تطابق دارد. اگر حقوقی برای ارحام شدید نسبت به ارحام قوی‌تر و [حقوقی] ضعیف‌تر نسبت به ارحام ضعیف‌تر قرار داده شده، مال این است که در نظام خلقت، آثار این‌ها به همدیگر مرتبط است و در همدیگر تأثیر دارند که این هم یک بحث زیبایی است. لذا [در ادامه روایت علل الشرایع] می‌فرماید: «فَلَا يَقُولَنَّ أَحَدٌ لِوَلَدِهِ هَذَا لَا يُشْبِهُنِي وَ لَا يُشْبِهُ شَيْئاً مِنْ آبَائِي». [ترجمه: پس هیچکس به فرزندش نگوید این شبیه من و شبیه هیچکدام از پدرانم نیست]. تو از کجا دیدی پدران تو را تا آدم، که [این فرزند] شبیه یکی از آن‌ها نباشد. که این هم یک روایت شریف است.

لذا [امام حسن (ع)] می‌فرماید هرقدر آن تعادل باشد، به پدر [و مادر] شبیه‌تر می‌شود چون استعداد نزدیک‌تر است. هرقدر آن تعادل در وقت مجامعت نباشد، این استعدادهای دیگر در آن فعلیت پیدا می‌کنند. اما این دلالت بر بدی نیست. دلالت بر این است که این [استعداد] بر دیگری غلبه کرده. یا در بعضی روایات دیگر دارد که خود نطفه زن و مرد با هم متفاوتند، گاهی نطفه مرد قوی‌تر است، گاهی نطفه زن در زن و شوهر قوی‌تر است، یکی بر دیگری غلبه می‌کند و لذا این‌ها هم تأثیر دارد. [اینکه] می‌گویند مثلاً «حلال‌زاده به دایی‌اش می‌رود». عیب ندارد، این‌ها همه در همین است دیگر. یعنی این‌ها همه داخل در این است که این نسبت‌ها در آن دیده می‌شود. و الا اگر حلال‌زاده نباشد، نسبت اقوام و ارحام و این‌ها دیده نمی‌شود. یعنی از این باب است. دایی با اینکه نسبت دورتری است، می‌گوید تا آنجا هم این حلال‌زادگی نشانه [دارد]. لذا اگر [شبیه نباشد]، یعنی یک غیر و اجنبی در کار آمده، نه نسبت‌های ارحام و نزدیکان. خب، منتها در آن روایت هم فرمود تو از اینجا تا آبائش را ندیدی. اگر شبیه این‌ها هم نبود، شبیه آباء قبل است. لذا به این سادگی نمی‌شود نسبت حرام‌زادگی به کسی داد.

[بازگشت به روایت امام حسن (ع)]: «وَ إِنْ هُوَ أَتَاهَا بِقَلْبٍ غَيْرِ سَاكِنٍ وَ عُرُوقٍ غَيْرِ هَادِئَةٍ وَ بَدَنٍ مُضْطَرِبٍ اضْطَرَبَتِ النُّطْفَةُ فَوَقَعَتْ فِي حَالِ اضْطِرَابِهَا عَلَى عِرْقٍ مِنْ عُرُوقِ الْأَعْمَامِ أَشْبَهَ الْوَلَدُ أَعْمَامَهُ أَوْ عَلَى عِرْقٍ مِنْ عُرُوقِ الْأَخْوَالِ أَشْبَهَ الْوَلَدُ أَخْوَالَهُ». چون نطفه باید از همه بدن انسان و همه اعضای انسان گرفته بشود تا در حقیقت در رحم زن قرار بگیرد. می‌گوید اگر اضطراب باشد، از همه اعضا و جوارح نمی‌شود، خلاصه همه وجود نمی‌شود. وقتی خلاصه همه وجود نشد، [و] بعضی از این‌ها بود، بعضی دیگر نبود، شبیه به دیگران می‌شود. خیلی دقیق بیان کرده‌ها! خیلی زیبا مسئله را [بیان کرده]. گاهی «اعمام» که از طرف مرد است، گاهی «اخوال» هستند که از طرف مادر است.

هویت سائل: شهادت حضرت خضر (ع) بر امامت

«فَقَالَ الرَّجُلُ…». ادامه روایت را [کافی] می‌آورد. خب اینجا نکات دیگری بود که وقت گذشت، روایت را هم نرسیدیم تمامش بکنیم؛ اصل روایت را. اما سه [پرسش] را در این روایت بالاخره جوابش را در اینجا از امام حسن علیه السلام آوردیم. و آن شخص که حالا بعداً می‌گوید این خضر بود که آمده بود این سؤال را کرد و بعد شهادت می‌دهد به ولایت و امامت و حجت بودن حضرات دوازده امام و بعد وقتی از مجلس می‌خواهد خارج بشود، امیرالمؤمنین به امام حسن می‌گوید: «برو دنبالش ببین کجا می‌رود». نگفته بود کیست. امام حسن می‌رود تا دم در می‌رسد، می‌بیند نیست. برمی‌گردد به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض می‌کند. حضرت [می‌پرسد] چه شد؟ می‌گوید: «هیچی، تا رسید دم در نفهمیدم دیگر از کدام طرف رفت». که بعد [حضرت] می‌گوید: «این برادرم خضر بود». از این دست روایات ما با خضر متعدد داریم که حالا بحث خضر هم خودش یک بحث شیرینی است. سؤالات خضر برای این بوده که مقام امیرالمؤمنین علیه السلام [را نشان دهد]. متعدد وارد می‌شده و سؤال می‌کرده. در یک جا دارد آمد پا گذاشت رو کول همه، آمد جلو تا توجه همه را جلب کند. همه گفتند این کیست؟ رفت جلو ایستاد، یک سؤال کرد و بعد هم آمد و رفت. خلاصه بعد که حضرت جواب را دادند، گفتند: «این برادرم خضر بود». نه کسی را اذیت کرده باشد، اما آمد یک جوری رفت [که] توجه همه جلب بشود. همه متوجه [شدند] که این کیست دارد اینجوری با این مثلاً جسارت می‌رود جلو.

ان‌شاءالله خدای سبحان رابطه ما را با امیرمؤمنان علیه السلام و اهل بیت و زیارت کلماتشان روز به روز قوی‌تر قرار بدهد. محبتمان را نسبت به حضرات ان‌شاءالله بیش از گذشته قرار بدهد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *