بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

اهمیت دعا برای سلامتی امام زمان (عج) و تجلیات ولایت

«اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً.»

یک بار دیگر دعا را می‌خوانیم؛ توجه بکنیم که این دعا برای سلامتی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و [باید توجه داشت] که تجلی این حضرت، امروز در وجود همه مؤمنان، به‌خصوص مقام معظم رهبری به عنوان نایب عام ایشان، وجود دارد؛ [لذا] با توجه به سلامتی تمام دامنه وجودی حضرت، این دعا را بخوانیم.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً.»

مراتب سه‌گانه ایمان و محبت

در نگاه روایاتی که ما در محبت اهل بیت (علیهم السلام) داریم، گاهی می‌فرمایند که مراتب سه‌گانه ایمان، موکول به مراتب سه‌گانه محبت است؛ که گاهی محبت فقط در مرتبه قلب است، گاهی در مرتبه قلب و اظهار زبان است که این مرتبه دوم ایمان است و [افراد] دفاع زبانی هم می‌کنند. گاهی [محبت] در مرتبه کمال ایمان است که کمال ایمان، هم محبت قلبی است، هم اظهار زبانی است و هم دفاع و اقدام عملی و جانفشانی است.

اگر نگاهمان این باشد که در راه ولایت، واقعاً آنچه به عنوان تولی و تبری به آن امر شدیم، ابراز و اقدام عملی محبت و جانفشانی است و این، حقیقت مطلوب است و دنبال این هستیم، [آنگاه] فرصتی که امروز در جنگ با دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) و مستکبران پیش آمده، خیلی غنیمت است که اینجا محبت‌مان را به اهل بیت با قلب و زبان و اقدام نشان بدهیم تا [حد] جانفشانی؛ و هم بغض‌مان را نسبت به دشمنان آن‌ها به تمام مراتب نشان بدهیم.

لزوم واکنش قاطع در برابر دشمن

دشمن عنود ما جاهلانه حرف نمی‌زند؛ گاهی پشت [حرف‌هایش] نقشه‌های کینه‌توزانه است. لذا اگر یک موقع می‌بینید جسارت می‌کند، [برای مثال، دشمن] در رابطه با این [موضوع] جسارت می‌کند که بگوید: «[ما] می‌خواهیم ببینیم [و بسنجیم؛] در حقیقت، فعلاً اقدام نمی‌کنیم، ولیکن می‌دانیم که انجام فلان کار خبیث برای ما قابل اقدام است.» این [دشمن] دارد آزمایش می‌کند تا ببیند عکس‌العمل مردم و مؤمنان که اظهار محبت دارند، تا چه حدی است.

اگر ببیند محبت این‌ها فقط در حد محبت قلبی است، می‌گوید: «خب این [مسئله] به آنها آسیبی نمی‌زند» و در اقدام بعدی‌شان [جری‌تر می‌شوند]. اگر ببیند این محبت علاوه بر محبت قلبی، در حد ابراز بیرونی و زبانی هم هست، یک ذره رعایت می‌کند تا آن جو، علیهش ایجاد نشود. اما اگر ببیند در همین کلامی که گفته و دارد آزمایش می‌کند، خون مؤمنان به جوش آمده و این ظهورش در مؤمنان به گونه‌ای است که بی‌قرارشان کرده و تاب را از ایشان برده است، آن موقع احتیاط می‌کند و دیگر دست به اقدام این اهانت‌آمیز و جسارت‌آمیز بعدی نمی‌زند. اما تمام اقدام او، موکول به عکس‌العمل امروز ماست که در چه حدی باشد.

لذا اگر ما ببینیم که جریان مقابل، این حرف را به عنوان آزمایش مطرح کرده تا جامعه ایمانی را تست کند که در چه رتبه‌ای عکس‌العمل نشان خواهد داد، [باید بدانیم که] اقدام بعدی‌اش مرتبط با این است. اگر ما این را ببینیم و بدانیم و باور کنیم، آن موقع اگر به اندازه کامل و لازم و آن اندازه‌ای که حقیقتاً سزاوار است، عکس‌العمل نشان داده نشود، اگر بعد از این، اتفاقی نعوذ بالله بیفتد، آیا ما هم در این قتل شریک هستیم یا نیستیم؟ آیا این [کوتاهی] به ما هم منتسب می‌شود که کوتاهی کردیم یا نمی‌شود؟

اگر این باور شکل بگیرد که ابراز تمام‌عیار و اقدام با تمام قدم [و توان] امروز از ما صادر بشود، یقین بدانید [که دشمن] وهمِ [این] مسئله هم از ذهنش خارج می‌شود. این یک حرف ساده نیست که فقط گفته شده باشد. این کلام ابلهانه او، از یک ذهن مکارِ پشت پرده‌ای که او را هدایت می‌کنند، تراوش کرده که دارند مرحله بعد را آزمایش می‌کنند. پس مراقب باشیم. اگر این مسئله را که امروز یک آزمایشی برای ماست، درست انجام دادیم، آن موقع می‌توانیم بگوییم ما منتظریم و اگر حضرت آمد، هم با تمام وجودمان، هم قلباً، هم زباناً، هم قدماً و اقداماً، آماده و در رکابش هستیم. و الا اگر امروز حداکثر [واکنش ما] قلبی و زبانی بود، اگر حضرت هم بیاید که خطرات بیشتر از این خواهد شد و هزینه‌ها سخت‌تر از این خواهد شد، یقین بدانیم که در آنجا هم در دفاع از حضرت، در حد محبت قلبی و حداکثر زبانی دفاع خواهیم کرد. پس اگر می‌خواهیم یار حقیقی باشیم، امروز نشان بدهیم که چقدر در میدان هستیم تا دشمن را پشیمان بکنیم، ان‌شاءالله.

صلوات [بفرستید]. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

حتی من این را عرض بکنم که این حرف او، از [بمباران] تأسیسات شهری و نظامی ما که [دشمن] بمباران کرده، سخت‌تر است؛ چون [او] مرزهای جغرافیایی ما را بمباران کرده، اما در اینجا، مرز وجودی و ایمانی ما را مورد هجوم قرار داده است. لذا به قدری که در آنجا غیرتی می‌شویم، حساس می‌شویم و دفاع می‌کنیم، اینجا باید هزاران برابر بیشتر غیرت‌مان به جوش بیاید و حساسیت‌مان بالا باشد تا بداند در چه وادی‌ای قدم برداشته است. خب صلوات بفرستیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

[خداوند] رحمت‌شان کند ان‌شاءالله. ان‌شاءالله دیگر ما خلاصه از خدای سبحان، طول عمر با عزت و سلامتی برای ایشان [مسئلت داریم] که پرچم را خودشان ان‌شاءالله به دست مولایمان و صاحب‌مان بدهند، ان‌شاءالله و عزت ایشان را بیش از گذشته ببینیم که این کلام، عزت ایشان را روزافزون بکند تا دشمن جرأت نکند دیگر در این حریم وارد بشود تا ان‌شاءالله این [غیرت]، در رابطه با امام زمان هم قدرت ما را نشان بدهد که اگر اینجا با این غیرت می‌آییم، آنجا بفهمند که چجوری می‌خواهیم خودمان را غیرتمندانه وارد بکنیم، ان‌شاءالله.

شرح روایات کتاب الحجة از الکافی شریف

در بحث کافی شریف که جلسه آخرمان هم هست، به لحاظ روایاتی که [داریم]، این چند روایتی که باقی مانده، ان‌شاءالله سعی می‌کنیم با سرعت [پیش برویم] تا این باب ان‌شاءالله به نتیجه برسد. لذا یک خورده سعی می‌کنیم کمتر در تفصیلش وارد بشویم تا باب ان‌شاءالله به ثمر برسد. ما در محضر کافی شریف، کتاب‌الحجة، باب صد و بیست و پنجم، روایت بیست و دوم هستیم. درسته؟ بله، در روایت نوزدهم، بله.

در روایت نوزدهم می‌فرماید که الحسن بن عیسی العریضی عن ابی محمد قال: «لَمَّا مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ (ع) وَرَدَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ بِمَالٍ إِلَى مَکَّةَ لِلنَّاحِیَةِ فَخْتُلِفَ عَلَیْهِ…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۳۲۹، ح ۱). [ترجمه: «هنگامی که امام عسکری (علیه السلام) از دنیا رفت، مردی از اهل مصر مالی را برای ناحیه [مقدسه] به مکه آورد، اما درباره جانشین [امام] بر او اختلاف شد.»] [این مرد] به مکه رسید و پولی از جانب ناحیه مقدسه پیشش بود که باید می‌رساند؛ یعنی همان سهم امامی که باید به ناحیه می‌رساند، پیشش بود. [اما] برایش خلاصه متشابه شد که مسئله جانشین کیست؛ [این مسئله] برایش حل نشده بود هنوز.

بعضی از مردم گفتند: «إِنَّ أَبَا مُحَمَّداً (ع) مَضَى مِنْ غَیْرِ خَلَفٍ» [یعنی] حضرت بدون جانشین از دنیا رفت. بعضی‌ها گفتند: «وَ خَلَفُهُ جَعْفَرٌ» [یعنی] خلف و جانشین، برادرش جعفر کذاب است. و بعضی هم گفتند که امام عسکری از دنیا رفت در حالی که «إِنَّ لَهُ خَلَفاً» [یعنی] فرزندی دارد که جانشین اوست، منتها در برابر چشم‌ها نیست.فلذا این حسن بن عیسی، یک کسی را که کنیه‌اش ابوطالب بود، فرستاد. [او] از مکه به سامرا رفت. همت‌ها را ببینید؛ برای رسیدن به حقیقت، سختی و کار لازم است. و نامه‌ای همراهش بود. [این فرستاده] به نزد جعفر، برادر امام عسکری (علیه السلام)، رفت و این نامه را پیش جعفر برد و از او برهان امامت را خواست که [دلیل بیاورد که] جانشین امام است. جعفر گفت: «لَا أَتَهَیَّأُ لِهَذَا الْوَقْتِ» [یعنی] من الان آمادگی برای اقامه برهان ندارم.

[فرستاده] از آنجا به خانه امام عسکری (علیه السلام) رفت و نامه‌ای را به اصحاب حضرت که آنجا مجتمع بودند، فرستاد. توقیعی به دستش رسید که در آن [آمده بود]: «آجَرَکَ اللَّهُ فِی صَاحِبِکَ» [یعنی خدا تو را در [مصیبت] صاحبت پاداش دهد]. اول به او در شهادت امام عسکری (علیه السلام) تسلیت داد. [سپس فرمود:] «فَقَدْ مَاتَ وَ أَوْصَى بِالْمَالِ الَّذِی کَانَ مَعَهُ إِلَى ثِقَةٍ لِیَعْمَلَ فِیهِ بِمَا یَجِبُ وَ أُجِیبَ عَنْ کِتَابِهِ» (همان). [ترجمه: «اویی که تو را فرستاد (یعنی همان حسن بن عیسی) از دنیا رفت و به آن مالی که همراهش بود، به شخصی مورد اطمینان وصیت کرد تا در آن طبق آنچه واجب است عمل کند، و نامه او نیز جواب داده شد.»] اینجا می‌فرماید که این توقیعی که به دستش رسید [این بود] که: «آجَرَکَ اللَّهُ فِی صَاحِبِکَ فَقَدْ مَاتَ» [و] به آن مالی که همراهش بود، به یک شخص ثقه‌ای که می‌شناخت، وصیت کرد. [و فرمود] که در آن [مال]، «بِمَا یَجِبُ» عمل کند. [یعنی] آنچه که واجب است، که همان صرف در مسئله رساندن به امام است، [انجام دهد]. و جواب نامه آن شخص را هم [با همین نامه] داد. با همین دو نامه، خلاصه اظهار دلیل امامت شد؛ که به آن شخصی که در مکه بود، گفت به او که [فرستنده‌ات] از دنیا رفته و وصیت هم کرده که به چه کسی [مال را بدهد] و این خود، برهانی برای امامت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شد.

روایت بیستم: «حَمَلَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ آبَةَ شَیْئاً یُوصِلُهُ فَنَسِیَ سَیْفاً…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۲۱، ح ۶). [ترجمه: «مردى از اهل آبه، کالایى را حمل کرد تا برساند، اما شمشیرى را فراموش کرد…»] آبه، شهری است که همین نزدیک آوه است. بعضی‌ها هم خواسته‌اند بگویند که آبه جای دیگری است و شهری در آفریقا هم گاهی ذکر کرده‌اند؛ ولی شاید آن آبه معروف، همین آبه نزدیک ساوه باشد. مردی از اهل آبه، چیزی را که به او داده بودند تا برای امام برساند، حمل کرد و وقتی می‌خواست این‌ها را ببرد و برساند، شمشیری را هم که جزء این اموال بود، یادش رفت که آن را ببرد. آنچه را که همراه داشت، فرستاد و از او گرفتند. سپس نامه‌ای برایش آمد [که در آن نوشته بود]: «مَا خَبَرُ السَّیْفِ الَّذِی نَسِیتَهُ» [یعنی] از آن شمشیر چه خبر که جا گذاشتی؟ خود این شخص هم نمی‌دانست، اما نامه‌ای که نوشتند، خود این یک دلیل بر امامت بود و در عین حال، ادای حقی بود که به گردنش لازم بود تا از دستش خارج نشود.

روایت بیست و یکم: «الْحَسَنُ بْنُ خَفِیفٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: بُعِثَ بِخَدَمٍ إِلَى مَدِینَةِ الرَّسُولِ…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۲۲، ح ۱۰). [ترجمه: «حسن بن خفیف از پدرش نقل می‌کند که گفت: خدمتکارانی به مدینه الرسول فرستاده شدند…»] می‌گوید بعد از اینکه امام عسکری (علیه السلام) از دنیا رفت، خادمان و عده‌ای از کنیزان و کسانی که در این خانه خدمت می‌کردند را به سمت مدینه فرستادند. در میان این‌ها دو خادم [مرد] هم بودند. و به خفیف نامه نوشته شد [که] تو همراه این خادمان برو تا این‌ها را به مدینه برسانی؛ آنجایی که اموال و کسان حضرت هستند تا این‌ها به کسان حضرت در مدینه ملحق بشوند. این خفیف همراه ایشان خارج شد. وقتی در بین راه از سامرا به کوفه رسیدند و در مسیر مدینه بودند، «شَرِبَ أَحَدُ الْخَادِمَیْنِ مُسْکِراً» [یعنی] یکی از این دو خادم، شراب خورده بود. هنوز از کوفه خارج نشده بودند که نامه دیگری از سامرا رسید که: «رُدَّ الْخَادِمَ الَّذِی شَرِبَ الْمُسْکِرَ وَ اعْزِلْهُ عَنِ الْخِدْمَةِ» [یعنی خادمی را که شراب نوشیده برگردان و او را از خدمت عزل کن]. معصیت، انسان را از مقام خدمت دور می‌کند.

یک روایت زیبای دیگری هم هست که حالا دیگر فرصت نیست و فقط به آن اشاره می‌کنم. کسی بود که پدرش خادم امام عسکری (علیه السلام) بود. بعد از اینکه پدر از دنیا رفت، مادرش به این فرزند اصرار کرد که کاش تو جای پدرت بروی و خادم بشوی. وقتی این [پسر] خیلی دنبال این [موضوع] بود، پیغامی به او رسید که بیا برای خدمت به جای پدرت. این [شخص] حرکت کرد و وقتی به بغداد رسید، یکی از دوستانش گفت یک مجلسی امشب داریم، تو هم بیا. به آن مجلس رفت و در آنجا مبتلا به لهو شد. [روایت] دارد که صبح، همان شخصی که قبلاً پیغام آورده بود که راه بیفت بیا، پیغام داد که دیگر حضرت به شما احتیاجی ندارد؛ دیگر نمی‌خواهد به سامرا بیاید. اگر ما مراقب نباشیم و وظیفه‌مان را درست و به وقت انجام ندهیم، ممکن است ما را از خادم بودن و سرباز بودن معاف کنند. این معاف کردن یعنی اخراج کردن. پس خیلی مراقب باشیم که این سرگذشت، ساده نیست. البته گناه هم از هر کسی مطابق خود اوست. به قول فرمایش حضرت آیت‌الله بهجت، به ما نمی‌گویند شراب بخور و مست کن و بیا سر چهارراه نعره بکش. نه، از ما جور دیگری توقع گناه می‌رود که آن را از ما می‌خواهند [که ترک کنیم].

روایت بعدی: «أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ: أَوْصَى یَزِیدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بِدَابَّةٍ وَ سَیْفٍ وَ مَالٍ وَ أَنْفَذَ ثَمَنَ دَابَّتِهِ وَ غَیْرَ ذَلِکَ وَ لَمْ یَبْعَثِ السَّیْفَ…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۲۲، ح ۱۲). [ترجمه: «احمد بن حسن گفت: یزید بن عبدالله به یک مرکب و شمشیر و مالی وصیت کرد و [وصی او] قیمت مرکب و سایر اموال را فرستاد ولی شمشیر را نفرستاد…»] یزید بن عبدالله به یک مرکبی که داشت و شمشیرش و مالی که داشت، برای ناحیه وصیت کرد. وصی او نیز، ثمن این مرکب و آن مال را حساب کرد و فرستاد، اما شمشیر را حساب نکرد. نامه‌ای به سوی او آمد [که]: «کَانَ مَعَ مَا بَعَثْتَ السَّیْفُ فَلَمْ یَصِلْ» [یعنی] همراه آنچه فرستادی، شمشیری بود که نرسید. خیلی خلاصه [بگویم]، اگر ما مأموریتی بر عهده داریم و چیزی به عهده ماست، [باید انجام دهیم]. حتی اگر در نقل روایات، امانتی به عهده ما رسیده که برسانیم، اگر کوتاهی کنیم در این وصیت و وراثتی که به ما رسیده تا [آن را] برسانیم، [ما] حلقه وصل بین سابق و لاحق هستیم. امروز آنچه که سابقین زحمت کشیدند و میراث گذاشتند، به دست ما رسیده که ما به دست بعدی‌ها برسانیم تا به زمان حضرت برسد. اگر کوتاهی کنیم، بی‌اعتنایی کنیم و جَهدِمان را به کار نگیریم در اینکه توانمان برای رساندن این‌ها به کار گرفته شده باشد، بعد به ما خطاب بشود که آن روایت، آن آیه، آن مطلب و آن نگاه را شما نرساندی، چه جوابی داریم بدهیم؟ بالاخره اگر در اموال اینقدر حساسیت هست، قطعاً در آن نظام معرفتی و علمی آن‌ها و آن حقیقت وجودی‌شان که سرمایه امروز دست ماست، اگر کوتاهی بکنیم، به همان نسبت مؤاخذه شدیدتر است. این بحث خیلی مهمی است. [باید] از ظاهر این‌ها عبور کنیم و این‌ها را ببینیم تا به آن مراتب بالاترش هم توجه بکنیم.

لزوم دقت در تبلیغ و ادای امانت

لذا تبلیغی که در پیش داریم، [باید در آن] مراعات کنیم. بدانیم چطور حرف بزنیم که اگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آن مجلس نشسته بودند، ما برای زدن این حرف‌مان حجت داشتیم. این نگاه را بکنیم تا ببینیم آیا داریم میراثی را که به ما رسیده، تحویل می‌دهیم؟ آیا تمام زحمت‌مان را برای بیان کشیدیم؟ حالا اینکه بیان چقدر اثر می‌گذارد یا نمی‌گذارد، به ما ربطی ندارد. وظیفه ما این است که تمام شرایط را برای رساندن و بلاغ به کار بگیریم. وظیفه‌مان این است که مخاطب را ببینیم، شرایط را ببینیم، نیاز را ببینیم، دین را ببینیم و آنچه را که لازم است، ببینیم. اما دیگر آن ثمردهی و به ثمر رسیدنش با خدای سبحان است، با خودشان است. وظیفه ما این است که به تمام و کمال، اقدام را داشته باشیم.

روایت بعدی: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ شَاذَانَ النَّیْسَابُورِیُّ قَالَ: اجْتَمَعَ عِنْدِی خَمْسُ مِائَةِ دِرْهَمٍ تَنْقُصُ عِشْرِینَ…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۲۳، ح ۱۴). [ترجمه: «محمد بن علی بن شاذان نیشابوری گفت: نزد من پانصد درهم منهای بیست درهم جمع شد…»] یعنی ۴۸۰ درهم برای ناحیه پیش من جمع شد. [برایم] سخت بود که [مبلغ] ناقص بفرستم، لذا خودم ۲۰ [درهم] اضافه کردم. نزد خودم بیست درهم وزن کردم و روی آن مال گذاشتم و آن را برای اسدی (محمد بن جعفر اسدی) فرستادم که به امام برساند و ننوشتم هم که از خودم چیزی در این هست. نامه‌ای برایم آمد [که]: «وَصَلَتْ خَمْسُ مِائَةِ دِرْهَمٍ لَکَ مِنْهَا عِشْرُونَ دِرْهَماً» [یعنی] پانصد درهم رسید که بیست درهم آن مال خودت بود. یعنی هیچ چیزی آنجا مغفول نیست و حواس [آن‌ها] این نیست که بگویند این حواسش به این نبود. تمام جزئیات آنجا در مرعا و منظر حضرات، آشکار است.

اگر با این نگاه ببینیم، آن موقع اگر انسان دارد تکلیفش را انجام می‌دهد، حتی در یک روستای دورافتاده‌ای که هیچ‌کسی خبر پیدا نمی‌کند، آیا آنجا حضرت خبردار نمی‌شود؟ یک کسی ممکن است در تلویزیون و در مرعا و منظر باشد، [و] دیگری در یک روستا؛ و خدای سبحان جوری بکند که اخلاص او مورد قبول ویژه حضرت باشد و این کسی که اینجا [در تلویزیون] می‌رود، معلوم نیست چه بشود. لذا مراقب باشیم که: ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ (سوره شریفه توبه، ۹:۱۰۵). بدانیم و به این یقین کنیم که هر کاری که انجام می‌دهیم، همین الان در مرعا و منظر خدای سبحان و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنان که حضرات معصومین هستند و امام زمان است؛ حتی اگر در یک جای تاریک و گوشه [و] تنها باشیم.

روایت بعد: «الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیُّ قَالَ: کَانَ یَرِدُ کِتَابُ أَبِی مُحَمَّدٍ (ع) فِی الْإِجْرَاءِ عَلَى الْجُنَیْدِ قَاتِلِ فَارِسَ…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۲۴، ح ۱۸). [ترجمه: «حسین بن محمد اشعری گفت: نامه امام عسکری (علیه السلام) درباره اجرای [امور مالی] به دست جنید، قاتل فارس، می‌رسید…»] یعنی نامه امام عسکری (علیه السلام) درباره اینکه این‌ها مجرای رساندن اموال به فقرا و مساکین و اهلی که باید برسانند باشند، می‌آمد. [و در آن نوشته بود] که تو مجری این کار باش. مثل وکالت که وکالت می‌دادند بگیر و برسان. این فارس [بن حاتم قزوینی]، کسی بوده که غالی مذهب و از کذابین مشهور و بدعت‌گذار بوده است. امام هادی (علیه السلام) به لحاظ این بدعت‌گذاری‌اش، دستور قتل او را صادر می‌کند و او را مهدورالدم کردند که کشته بشود. [حضرت] بعد هم فرمودند هر کسی این را بکشد، من بهشت را برایش تضمین می‌کنم. جنید بر او دست یافت و او را کشت. مرحوم مجلسی نقل می‌کند که حضرت دستور ویژه به خود جنید داد و به او نامه نوشت که این کار را بکن و من بهشت را برایت تضمین می‌کنم. [این دو] منافات هم ندارد که یک دستور عام داده باشند و یک دستور خاص. چون اگر دستور خاص عمومی می‌شد، می‌دانستند بعداً قاتل کیست، لذا ممکن بود او را دستگیر بکنند. [جنید] می‌گوید: «من رفتم یک شمشیری یا یک چاقوی بزرگی تهیه کردم. فرستادم خدمت امام که این را تهیه کردم، آیا کفایت می‌کند؟ حضرت فرمودند: نه، این به درد نمی‌خورد، عوضش کن. رفتم یک ساطور خریدم و فرستادم. حضرت فرمود: این خوبه. وقتی هم که او را کشتم، ساطور را انداختم که یک موقع در دست من نبینند. جمعیت ریختند و مرا که آنجا دیدند، گرفتند، ولی هرچه دنبال آلت قتل گشتند، پیدا نکردند و فهمیدند من بی‌گناهم. چون اگر من او را کشته بودم، آلت قتل هم باید همانجا می‌بود. نمی‌دانم ساطور به واسطه همان نگاه حضرت کجا مخفی شد. آن‌ها ساطور را از صحنه دور کردند و مرا ول کردند.»

در این روایت تعبیر این است که «الْجُنَیْدِ قَاتِلِ فَارِسَ»؛ [این] یک جهت خیلی بزرگی برایش ذکر شده که او را بین مؤمنین البته، نه دشمنان، این‌گونه می‌شناختند. [در ادامه روایت آمده] که نامه برای جنید و ابوالحسن و یک نفر دیگری می‌آمد. «فَلَمَّا مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ (ع) وَرَدَ اسْتِئْنَافٌ مِنَ الصَّاحِبِ (ع) بِالْإِجْرَاءِ عَلَى أَبِی الْحَسَنِ وَ صَاحِبِهِ…» بعد از اینکه امام عسکری از دنیا رفت، نامه مجددی برای دو نفر از این سه نفر، یعنی برای ابوالحسن و آن دوستش، آمد که اجرای [امور] بر عهده این‌ها هست، اما در امر جنید، چیزی در نامه نیامد. می‌گوید وقتی نامه نیامد، برای خیلی‌ها این شبهه شد که اگر کسی از جانب حضرت ابقا نشود، معلوم می‌شود اختلالی در کارش بوده که عزل شده است. راوی می‌گوید: «من خیلی غصه خوردم که چطور این [شخص] را که به او تضمین بهشت داده بودند، نامه برایش نیامد؟» اما طولی نکشید که دیدیم جنید از دنیا رفت و نامه اگر نیامده بود، برای این بود که دیگر او مهلتی برای این کار نداشته است. لذا خود این نیامدن نامه، کنایه از این بوده که او دیگر برای این کار باقی نیست که بخواهد انجام بدهد. اگر طول می‌کشید و بعداً می‌مرد، این مشکل بود که می‌گفتند پس معلوم است در این مدت چرا جانشین و مجری نبوده است.

حکمت تغییر مسئولیت‌ها و تقدیر الهیحواس‌شان در همه کارهایمان این‌جوری به ما هست. بعضی از کارها را از دوش‌مان برمی‌دارند، چون می‌خواهند کارهای دیگری به دوش‌مان بگذارند. اگر این نگاه را بکنیم، در هر جایی که بدانیم باید زیر بار کاری برویم، برویم. اما اگر کار نشد، به زمین و زمان بدبین نشویم که چرا نشد. گاهی برداشتن بار، برای [گذاشتن] یک بار دیگر است.

یک بنده خدایی در قسمتی از نهاد رهبری یک استانی کار می‌کرد. با مسئول نهاد آن استان مشکل پیدا کرد. بنا شد که آن بنده خدا کنار برود، با اینکه حق با او بود. خیلی برایش سخت بود چون دانشجوها با او گرم بودند و او را قبول داشتند. اما طولی نکشید که یک گشایش عظیمی برایش پیش آمد که اصلاً آن مسئله قبلی یادش رفت. یعنی آن مشکلی که برایش خیلی سخت بود و غصه می‌خورد، مقدمه یک گشایشی بود. یعنی ما خیلی از اوقات، کنار زدن‌هایمان یک جهتش این است که عده‌ای قصور دارند، اما آن طرفش وقتی امام‌مان را فعال در کار می‌بینیم، باورمان این است که اگر از این کار برداشته شدم، حتماً برای من کار دیگری لازم است. منتها پیدا کردن آن [کار] و یقین و رضایت به آن مهم است که آدم باور بکند و راضی بشود. این هم خیلی شرط سختی است.

روایت بیست و پنجم: «مُحَمَّدُ بْنُ صَالِحٍ قَالَ: کَانَتْ لِی جَارِیَةٌ کُنْتُ مُعْجَباً بِهَا فَکَتَبْتُ أَسْتَأْمِرُ فِی اسْتِیلَادِهَا…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۲۴، ح ۲۰). [ترجمه: «محمد بن صالح گفت: من کنیزی داشتم که بسیار از او خوشم می‌آمد. پس نامه نوشتم و برای فرزنددار شدن از او اجازه خواستم…»] حضرت جواب دادند: «اسْتَوْلِدْهَا وَ یَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ» [یعنی از او فرزند بخواه، و خدا آنچه را بخواهد انجام می‌دهد]. می‌گوید بعد من با او ازدواج کردم، [اما فرزند] سقط شد و [مادر نیز] از دنیا رفت. یعنی [برایشان] روزیِ بقا نبود. حضرت فرمودند عیب ندارد، اما «یَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ».

روایت بعدی: «عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: کَانَ ابْنُ الْعَجَمِیِّ جَعَلَ ثُلُثَ مَالِهِ لِلنَّاحِیَةِ وَ کَتَبَ بِذَلِکَ…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۲۵، ح ۲۱). [ترجمه: «علی بن محمد گفت: ابن عجمی یک سوم مال خود را برای ناحیه (مقدسه) قرار داد و آن را نوشت…»] او ثلث مالش را نه در وصیت، بلکه در زمان حیاتش، برای ناحیه وقف کرد. این هم یک نحوی از سنت‌هایی بوده که در زمان حیات، قسمتی از مال‌شان را نذر حضرت می‌کردند. «وَ قَدْ کَانَ قَبْلَ إِخْرَاجِهِ الثُّلُثَ دَفَعَ إِلَى ابْنِهِ مِنْ ذَلِکَ الْمَالِ قَدْراً لَمْ یَطَّلِعْ عَلَیْهِ أَحَدٌ» [یعنی] قبل از اینکه این ثلث را اخراج کند، قسمتی از آن مال را به فرزندش داد، در حالی که نذر کرده بود. می‌گوید کسی هم از این خبردار نبود. نامه‌ای به او نوشته شد: «أَ عَزَلْتَ لِلْقُدَّامِ» [یعنی] آن قسمتی که برای پسرت کنار گذاشتی، [تکلیف] ثلثی که برای ما نذر کردی در آن چه شد؟ نمی‌شود بگوییم حضرت با تسامح می‌گوید حالا داد به بچه‌اش دیگر، عیب ندارد. می‌گوید نه، اگر نذر ماست، مو را از ماست می‌کشند. در این مسائل مالی مراقب باشیم. وسواس‌مان را در مسائل مالی به خرج بدهیم، نه در نجس و پاکی که هزینه‌ای ندارد. اینجا چون مال است، می‌گوید نه. در این جاها وسواس نداریم، شبهه نداریم. می‌گوید نه، مو را از ماست می‌کشند. نذر کردی، می‌خواستی نکنی. حالا که کردی، چرا رعایت نکردی؟

روایت بیست و هفتم: این‌ها به ماها هم برمی‌گردد. ما خودمان را طلبه کردن، یعنی یک نحو نذر کردن و وقف کردن. اگر آن وقت، وقت‌مان را جای دیگری صرف کنیم، [ممکن است] به ما نامه بنویسند که مگر تو خودت را وقف نکرده بودی؟ به چه حقی تصرف غیر موجّه کردی؟

روایت بعدی: «عَنْ أَبِی عَقِیلٍ عِیسَى بْنِ نُصَیْرٍ قَالَ: کَتَبَ عَلِیُّ بْنُ زِیَادٍ الصَّیْمَرِیُّ یَسْأَلُ کَفَناً…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۲۵، ح ۲۲). [ترجمه: «از ابی عقیل عیسی بن نصیر نقل شده که گفت: علی بن زیاد صیمری نامه نوشت و کفنی درخواست کرد…»] این سنت خواستن از حضرات، خیلی جالب است. این که انسان شیء متبرکی از حضرات همراهش باشد، چه کفن برای موت، چه انگشتر یا چیزهای دیگر، در زندگی مراقبه ایجاد می‌کند. [در ادامه روایت می‌فرماید:] «فَکَتَبَ إِلَیْهِ أَنَّکَ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فِی سَنَةِ ثَمَانِینَ» [یعنی حضرت] به او نوشت که تو در سال هشتاد به آن محتاج می‌شوی. این سال هشتاد که می‌گفتند، مقصود ۲۸۰ [هجری] بوده است. «وَ بَعَثَ إِلَیْهِ بِالْکَفَنِ قَبْلَ مَوْتِهِ بِأَیَّامٍ» [یعنی] چند روز قبل از مرگش، کفن را برایش فرستادند. خیلی از اجابت‌ها برای ما هم مرهون به اوقاتش است. آدم باید دعا بکند و بخواهد، اما [اجابت] مرهون به وقتش است.

روایت بعدی: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ بْنِ عِمْرَانَ الْهَمْدَانِیِّ قَالَ: کَانَ لِلنَّاحِیَةِ عَلَیَّ خَمْسُ مِائَةِ دِینَارٍ…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۲۵، ح ۲۳). [ترجمه: «از محمد بن هارون… همدانی نقل شده که گفت: ناحیه (مقدسه) از من پانصد دینار طلب داشت…»] دستم تنگ شد و نتوانستم ادا بکنم. پیش خودم گفتم: «من مغازه‌هایی دارم که قیمت‌شان پانصد و سی دینار است، این‌ها را به جای آن [طلب] قرار می‌دهم.» اما به کسی نگفتم. «فَکُتِبَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ: اقْبِضِ الْحَوَانِیتَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ بِالْخَمْسِمِائَةِ دِینَارٍ الَّتِی لَنَا عَلَیْهِ» [یعنی] از جانب ناحیه به محمد بن جعفر نامه نوشته شد که برو این مغازه‌ها را از او به جای پانصد دیناری که از او طلب داشتیم، تحویل بگیر. یعنی اگر ما در ارتباطات‌مان با تسامح بگوییم حالا شد، شد؛ نشد، نشد، [درست نیست]. برای تربیت ما لازم است که بدانیم مو را از ماست می‌کشند.

روایت بیست و نهم (صحیحه): «عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: بَاعَ جَعْفَرٌ فِیمَنْ بَاعَ صَبِیَّةً جَعْفَرِیَّةً…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۲۵، ح ۲۴). [ترجمه: «علی بن محمد گفت: جعفر (کذاب) در میان کسانی که فروخت، دختربچه‌ای از نوادگان جعفر طیار را نیز فروخت…»] از جمله چیزهایی که بعد از امام عسکری (علیه السلام) به دست جعفر کذاب رسیده بود و در آن تصرفات عدوانی می‌کرد، این بود که یک دختری از اولاد جعفر بن ابی‌طالب را که در خانه امام عسکری (علیه السلام) بود و حضرت او را بزرگ می‌کردند، به عنوان کنیز فروخت. حضرت بعضی از علویین را واسطه کرد و پیش آن کسی که [دختر را] خریده بود، فرستاد تا خبر او را به مشتری بدهد که این [دختر]، حرّ است و کنیز نبوده. «فَقَالَ الْمُشْتَرِی قَدْ طَابَتْ نَفْسِی بِرَدِّهَا وَ أُقِیلُ مِنْ ثَمَنِهَا شَیْئاً» [البته در متن آمده: «لَا أُقِیلُ مِنْ ثَمَنِهَا شَیْئاً» یعنی] من با طیب نفس او را برمی‌گردانم، اما از پولم چیزی کم نمی‌کنم. آن علوی، خبر را به اهل ناحیه گفت. «فَبُعِثَ إِلَى الْمُشْتَرِی بِأَحَدٍ وَ أَرْبَعِینَ دِینَاراً» [یعنی] چهل و یک دینار برای مشتری فرستادند، یعنی همان پولی که بدون اینکه بگوید، داده بود. و آن علوی را امر کردند به بازگرداندن آن دختر به صاحبش.

روایت سی‌ام: «الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْعَلَوِیُّ قَالَ: کَانَ رَجُلٌ مِنْ نُدَمَاءِ رُوزَ حَسَنَى وَ آخَرُ مَعَهُ فَقَالَ لَهُ: هُوَ ذَا یَجْبِی الْأَمْوَالَ وَ لَهُ وُکَلَاءُ…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۲۶، ح ۲۵). [ترجمه: «حسین بن حسن علوی گفت: مردی از ندیمان «روز حسنی» و شخص دیگری همراه او بود. او به [حاکم] گفت: اینک او (امام زمان) اموال را جمع می‌کند و وکیلانی دارد…»] این ندیم و شخص دیگر، وکلای حضرت را شناسایی کرده بودند و اسم همه را نزد عبیدالله بن سلیمان، وزیر، بردند. وزیر قصد کرد که همه وکلا را بگیرد. سلطان گفت: «اطلُبُوا أَیْنَ هَذَا الرَّجُلُ؟» [یعنی] اول بگردید خود آن مرد (امام) را پیدا کنید. عبیدالله بن سلیمان گفت وکلا را دستگیر می‌کنیم. سلطان گفت: «لَا وَ لَکِنْ دُسُّوا لَهُمْ قَوْماً لَا یَعْرِفُونَهُمْ بِالْأَمْوَالِ فَمَنْ قَبَضَ مِنْهُمْ شَیْئاً قُبِضَ عَلَیْهِ» [یعنی] نه، بلکه کسانی را که نمی‌شناسند، با پول به سوی آنها بفرستید. هر کدام از وکلا که چیزی گرفت، همانجا دستگیرش کنید. از جانب حضرت به همه وکلا نامه آمد که از هیچ‌کس پولی قبول نکنند و حتی انکار کنند و خودشان را به بی‌خبری بزنند. جاسوسان را برای وکلا پهن کردند، اما همه وکلای حضرت به خاطر دستوری که از قبل به آنها رسیده بود، امتناع کردند. اگر ما تکلیف‌مان را انجام دهیم، خدا حفظ جان‌مان را هم می‌کند. حواس‌شان هست که قبل از واقعه، مراقبت بکنند. اگر امروز در صحنه‌ای که در ابتدای کلام عرض کردم، با قدرت بایستیم، حتماً بدانید که هم دل امام زمان خوشحال می‌شود که ما نایب عامش را این‌جور اکرام کردیم.

روایت آخر: «عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: خَرَجَ نَهْیٌ عَنْ زِیَارَةِ مَقَابِرِ قُرَیْشٍ وَ الْحَائِرِ…» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۲۷، ح ۲۷). [ترجمه: «علی بن محمد گفت: دستوری مبنی بر منع زیارت مقابر قریش (کاظمین) و حائر (کربلا) صادر شد…»] نامه آمد که کسی به زیارت مقابر قریش و حائر امام حسین (علیه السلام) نرود. این دستور برای یک دوره خاص است. بعد از چند ماه، وزیر باقطائی که از شیعیان بود، به بنوالفرات و برسیین (که از اقوامش بودند) گفت به مقابر قریش نروند، «لِأَنَّ الْخَلِیفَةَ قَدْ أَمَرَ أَنْ یُتَفَقَّدَ کُلُّ مَنْ زَارَ فَیُقْبَضَ عَلَیْهِ» [یعنی] زیرا خلیفه دستور داده هر کس به زیارت می‌رود، تحت نظر گرفته و دستگیر شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *