جلسه 466       12/08/1403

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

 

در محضر کتاب شریف کافی، کتاب الحجة، باب 111، باب مولد النبی و وفاته هستیم. در محضر روایت سیزدهم بودیم که نیمی از روایت بیان شد. در محضر بقیه روایت بودیم.

الحمدلله رب العالمین که آن قسمت اول روایت که در رابطه با جریان معراج بود و حقیقت معراج پیغمبر اکرم بیان شد که این حقیقت معراجیه یک معراج عمومی برای پیغمبر بود که دائما داشت و در هر عبادت و توجه و هر لحظه ای برای حضرت این معراج محقق بود و در محضریت بود و دائما در حالت حضور و محضر بود حضرت و هیچ غفلتی برای او نبود، هرچند که در بین همین ها لی مع الله وقت لایسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل. این هم از جمله اش بود که معلوم می‌شود خود آنها هم مراتب داشت که بعضی از مراتبش قوی تر بود. مانعی هم ندارد که بعضی قوی تر باشد، بعضی در رتبه دیگری باشد. اصلش مانعی ندارد که در حین توجهات توجهات مختلفه باشد، حین صلاة به گونه ای باشد و حین غذا به گونه ای باشد. غفلت نبوده است قطعا، اما مراتب توجه در کار بوده است. حین جنگ به گونه ای بوده باشد و حین استراحت به گونه ای باشد. غفلت قطعا نیست، اما مراتب توجه در کار است.

این باید به عنوان یک اصل محکم که حضرات مراتب توجه داشتند از فرمایشات خود حضرات این به دست می‌آید که لی مع الله وقت، اوقات خاصی داشتیم که لایسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل، البته ابتدای کار و انتها هم باز متفاوت است، لی مع الله ها هم متفاوت است. لذا دائما رو به تزاید بودن مانعی ندارد، دائما رو به کمال بودن مانعی ندارد. چون هر قدر هم کسی از اهل ولایت است در مراتب قرب الهی حرکت بکند، هنوز مراتب قرب نامتناهی امکان پذیر است.

در پاسخ: گفتیم مراتب دارد. بعضی عالی تر است. این طرف را نمی‌گوییم پایین. چون اطلاق این لفظ گاهی احساس ادب عبودی و رعایت جانب ربوبی درش نشود سخت است. اینکه در بعضی اوقات توجه ویژه بوده است کار عیبی ندارد.

در پاسخ: نسبت به موطن اگر بخواهیم بگوییم، حد موطن حاکم شده است برشان. نسبت به کسی که، حقیقتی که بر موطن مسلط است، نه اینکه موطن بر او سلطه داشته باشد، ما احکام بدن برایمان غالب است، لذا مجبوریم در غالب بدن که هستیم، احکام بدن بر ما غالب است و ما محکوم و مقهورش هستیم عمدتا. اما همان که در روایات بود که حضرات احکام بدن برشان غالب نیست و مقهور موطن نیستند، اما در هر موطنی تکلیفی دارند، در هر موطنی و ظهور و بروزی دارند. این با ادب عبودی هم سازگار است که بیان بشود حضرات در هر موطنی ظهوری دارند، تکلیفی دارند. مطابق آن تکلیف بیانی دارند، کاری دارند، توجهی دارند و تسلیم آن توجه هم هستند. چنانچه اگر در رابطه با متقین هم امیر مومنین علیه السلام می‌فرماید لولا الآجال التی کتب الله لهم، اگر اجل ها برای این ها تقدیر از جانب خدا نبود که این ها هم تسلیم آن تقدیر الهی هستند، اگر نبود، لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفة عین. اگر به خودشان بود فقط، نه به تسلیم اراده حق بودن، این‌ها نمی‌خواستند اینجا بمانند. یا امیر مومنان علیه السلام وقتی ضربت خورد فرمود فزت و رب الکعبة، یعنی به امر اینجا بود، با رضایت بود، اما حالا که دارد می‌رود با تمام شوق دارد می‌رود. نه اینکه رفتن سخت باشد.

این نشان می‌دهد که وقتی در موطنی هستند که احکامی دارد این موطن، هرچند این‌ها مقهور آن احکام نیستند، اما به لحاظ اراده الهی و اطاعت الهی موظف هستند احکام موطن را رعایت کنند، مطیع هستند نسبت به خدای سبحان. تدریج در اینجا هست، تغییر در اینجا هست، زوال در اینجا هست، مریضی در اینجا هست. رعایت هم می‌کنند، ولی در عین حال جنبه یلی الربی شان در یک اوج و اهتزازی است دائما. موانع و مشکلات این عالم برای این ها به عنوان عالمی که باید رعایتش را بکنند نه مقهورش باشند، آنجا این‌ها نیست. آنجا این مسائل نیست.

#معراج

#معراج_دائمی_و_معراج_خاص

#مراتب_توجه_حضرات_در_حالات_مختلف

با این نگاه خدای سبحان برای پیغمبر علاوه بر معراج های عمومی که جنبه یلی الربی اش در هر لحظه امکان پذیر بوده است، معراجی که در این عالم بودن هم درش دیده می‌شود، با حفظ لوازم عالم مادی، لذا معراج یک حرکتی درش دیده می‌شود علاوه بر آن توجه، حرکت عادی مادی هم درش لحاظ می‌شود. لذا هم حرکت از مسجد الحرام بود به مسجد الاقصی، هم از آنجا بالا رفتن نه به معنای هواپیمایی که از زمین به آسمان بلند می‌شود، نه. اما ممکن است ملازم با یک بالا رفتن عادی هم باشد. اشکالی ندارد. و این حقیقت در آن معراج خاص که حالا یکبار بوده یا دوبار بوده یا 120 بار طبق سه روایتی که آمده است مانعی ندارد که یک عنایت ویژه ای در این حرکت به طور مخصوص غیر از آن حالات معراجیه دائمیه در کار باشد.

اینکه حکمت این چیست؟ ممکن است ما نفهمیم که غیر از آن معراج های دائمی این معراج های خاص حکمتش چیست. اما اصلش برایمان قابل تصویر و فهم است این مقدارش. که این شدنی بوده، تحقق پیدا کرده و روایات ناظر به این است و این را بیان کرده است.

این مقدار مفهوم را ممکن است بفهمیم، اما حقیقتش چیست، باید رفت و دید. یا شأن پیغمبر شد و پیغمبر نشان بدهد.

اما اینکه در آن رفتن ها چه حقایقی محقق شد، آن مقداری که قابل بیان بوده در روایات معراجیه بیان شده است. آن حقایقی که در آنجا بوده، انبیاء را دیدند، از آسمان‌ها عبور کردند، با هر نبی چه گفتگویی کردند، ملائکه اعظم را دیدند، یا اهل آتش را دیدند، اهل بهشت را دیدند، تمام این ها که در روایات معراجیه ویژه بیان شده است، مربوط به همین روایات معراجی است که در مراحل یک معراج یا دو معراج یا 120 معراج جسمانی و همراه روحانی که حقیقت این معراج با تمام وجود ویژه بوده غیر از توجهات عادیه که همه اش معراجیه بوده است، در این معراج ها صورت گرفته است. حالا به چه معناست، چطوری تحلیل می‌شود قدری ازش گفته شد و قدری ازش در تفصیلات باید دید.

 

فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏ قَالَ مَا بَيْنَ سِيَتِهَا[139] إِلَى رَأْسِهَا

مرکز کمان تا رأس کمان، کمانی که برای تیر انداختن بود، یک حالت نیم دایره است. سیتها آن مرکزی است که آنجا تیر را می‌گذارند ، تا رأسش که دو رأس دارد، یکی این طرف و یکی آن طرف، این را می‌گویند قاب قوس. هر کدام قاب قوس است. دوتایش می‌شود قاب قوسین. به اندازه نیم دایره. این معراج در مرتبه مرکز واقع شد که قاب قوسین است، یا در مرتبه راس ها واقع شد تا مرکز، این ها قابل بیان است، چون بحث مسئله جسمانی قطعا نیست، اگر الفاظ جسمانی به کار برده می‌شود، این الفاظ نزدیک ترین لفظ برای بیان آن واقعیت است. دخیل است؟ بله. چون نزدیک ترین است. می‌شود گفت این الفاظ اصلا معنایشان مقصود نیست؟ نه. لذا هر کدام از این ها دخیل است. اما دخیل بودن به این معناست که اگر آن حقیقت بخواهد لفظ پیدا بکند، در قالب الفاظ بیاید این لفظ می‌شود بیانش. روح است برای این قالب. نسبت لفظ و معنا چگونه است؟ شما یک آب می‌گویید، لفظ آب یک چیز است، اما آن معنا و مفهوم و حقیقت آب چیست؟ اگر آب را بگذارند، لفظ آب را هم بگذارند کنارش، خاک را بگذارند، لفظ خاک را هم بگذارند کنارش، آتش را بگذارند، لفظ آتش را هم بگذارند کنارش، هوا را هم بگذارند لفظ هوا را هم بگذارند کنارش، این چهار عنصر را بگذارند، از جهت عادی به لحاظ عادی کسی بین اینها یک نسبتی نمی‌تواند ایجاد کند اگر نشناسد و تا به حال نشنیده باشد. بله، در جایی که جعل و وضع را الهی می‌دانند، می‌گوید اگر به ذهن واضع لغت یک چیزی آمده است، این اتفاق نیست، زاییده ذهن خودش فقط نیست. بلکه یک الهام الهی است که ایجاد شده است که این وضع را برای این معنا و حقیقت قرار داده است. اگر کسی به این مبنا قائل باشد، می‌گوید بین این لفظ و آن حقیقت حتما رابطه است اما ممکن است رابطه اش را ما نفهمیم. چنانچه بین سیب و درخت سیب آیا رابطه تکوینی هست یا نیست؟ بین میوه هر درختی با درختش رابطه تکوینی هست یا نیست؟ اما منافات دارد که اگر یک کسی که نگاه ظاهری دارد، یک سیب و یک انار و یک خربزه و یک هندوانه و یک انگور و یک گلابی و … بگذارند پیشش، تا به حال این میوه را بر درختش ندیده باشد، اگر بهش بگویند این میوه‌ها را به درخت ملحق کن، آیا رابطه تکوینی بین این‌ها هست یا نیست؟ اما قدرت الحاق ندارد، نمی‌داند این موز به درخت موز ملحق است، و این سیب به درخت سیب و انار به درخت انار. بله ممکن است یک گیاه شناسی که خیلی متبحر باشد بتواند یک روابطی بین میوه و درخت در نظام ظاهری پیدا کرده باشد در نظام علمی. ممکن است. ما می‌گوییم تکوینا حتما رابطه دارد و قابل کشف است. اما یک آدم عادی که این علم را نداشته باشد، این‌ها را بگذارند جلویش، بگویند این‌ها ده تا میوه است و ده تا درخت، تو بگو هر کدام برای کدام است، تا به حال هم ندیده باشد، قدرت الحاق ندارد.

پس منافات ندارد بین لفظ و معنا هم رابطه تکوینی باشد اما ما قدرت الحاق نداشته باشیم که اگر آب و خاک و هوا و آتش را گذاشتند کنار چهار حقیقتشان، نمی‌دانیم کدام برای کدام است وقتی لفظ و معنا را نشناسیم. اما رابطه بین آن ها برقرار باشد. این وضع الهی باشد. نمی‌گوییم وضع الهی است. یک مبناست این مسئله. یک مبنا هم این است که واضع به مقدار معرفتش و توجهش وضع کرده است لفظی را برای او. ممکن است اصلا سرش هم نمیشده است. یک چیزی را دیده، اولین چیزی که به ذهنش خطور کرده است این بوده است. به جهات انسی که ذهنش داشته است این را قرار داده است. کس دیگری شاید چیز دیگری را قرار می‌داد.

چی می‌خواستم عرض بکنم؟ بین قاب قوسین او ادنی با قرب الهی که حقیقتا برای پیغمبر اکرم با خدای سبحان در معراج ایجاد شده است، این الفاظ یک دلالت ویژه دارند؟ بله. این نازله آن حقیقت است. حالا آن نازله را ما چطور می‌توانیم بفهمیم از این دو قوس، خیلی حرف ها زده شده است و بیان ها شده است، کدامش قطعا همان است؟ آن را هم نمی‌دانیم. که بگویند این قوس وجوب و امکان است، قوس احدیت و واحدیت است، انواع معانی عرفانی و فلسفی و تفسیری و روایی بیان شده است.

#قاب_قوسین_أو_أدنی

-برای انسان این قوسین معنا دارد دیگر؟

اگر گفتیم این در عالم ثبوت است و برای انسان مقام اثباتش پیش آمده است، یا اصلا به لحاظ نظام ادراک است که برای ملائکة الله هم معنایش هست، منتها برای آن ها سلبی اش که می‌دانند ندارند اما هست، همه این ها قابل گفتگو است. اصل معرفت با خدای سبحان در نظام قرب وجودی است. که آن قرب وجودی و شهودی است، که این قرب شهودی نظام معرفتی و علمی است، نه علم حصولی. این ها قطعی است. و چون هر جایی که کسی برایش این معرفت شهودی امکان پذیر باشد، می‌شود بگوییم برای او هم امکان پذیر است به امکان عام؟ می‌گوید این اصلش اشکالی ندارد. لذا برای ملائکة الله که علم شهودی دارند امکان پذیر است؟ بله. منتها ممکن است به نحو سلبی باشد به این معنا که می‌دانند چنین چیزی هست ولی راهی به سویش ندارند. وقتی علم آدم الاسماء، خدای سبحان تعلیم اسماء به آدم کرد بعد به آدم گفت یا آدم انبئهم باسمائهم، انباء کرد و خدا به ملائکه فرمود دیدید که این افضل از شماست، گفتند لا علم لنا الا ما علمتنا. یعنی فهمیدند چیزی هست که این ها نمی‌دانند. خود این که یک چیزی هست که نمی‌دانند، اظهار عجز، یک مرتبه از علم و معرفت است.

اینجا هم جبرئیل دارد اخبار می‌کند که کیف یصلی رب پیغمبر؟ یقول سبوح قدوس انا رب الملائکة و الروح سبقت رحمتی غضبی. فقال پیغمبر اللهم عفوک عفوک. قال و کان کما قال الله قاب قوسین أو أدنی. این مرتبه همان قاب قوسین او ادنی است. فقال له ابو بصیر جعلت فداک ما قاب قوسین أو أدنی، قاب یعنی اندازه. قوس را هم بیان کردیم به چه معناست. او ادنی، ابهام او ادنی، که این هم یک مرتبه اش بود اینقدر نزدیکی.

توضیحاتی در حواشی آمده است که دوستان ببینند.

فَقَالَ كَانَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ يَتَلَأْلَأُ يَخْفِقُ‏[140]

بخفق دارد در نسخه. تعبیرات قیراتی به کار رفته است. امام معصوم علیه السلام وقتی دارد این ها را به کار می‌گیرد خیلی با دقت و ظرافت عالی ترین معارف را دارد به لفظ می‌کشاند. با اینکه لفظ کشش آن مرتبه بیان را ندارد، اما این اعجاز سلطه امام است. به تصویر می‌کشاند.

آنقدر این نزدیکی زیاد شد بینهما، یعنی بین پیغمبر اکرم و خدای سبحان، که کأن یک حجاب دیگری باقی بود که یتلألأ، نورانیت داشت این حجاب، حجاب نوری بود، حجاب ظلمانی نبود. آن هم بخفق. با یک حالت اضطراب و تحرک. این تحرک و اضطراب از جانب کی بود؟ از جانب پیغمبر. در آن موطن، موطنی بوده که برای اولین بار بشر پا گذاشته است آنجا، ملکی پا نگذاشته است، بشری پا نگذاشته است، انبیاء پا نگذاشتند، این اضطراب نه حرکت اضطرابی لرزش بدنی باشد، مثل همان که فصعق من فی السماوات و من فی الارض، همه صعقه خواهند زد الا من شاء الله، آن صعقه به چه معناست؟ یعنی دادی می‌کشند و می‌افتند؟ معلوم است که این نیست. حقیقت صعقه آن شکسته شدن حد وجودی است که دیگر این قدرت تحمل آن حد را ندارد. چون قدرت تحمل و کشش حد را داشت. شکسته شدن حد را انسان تحمل ندارد. یک مرتبه ساده اش موت است که بر انسان عارض می‌شود. تازه موت بر نفس عارض می‌شود که بدن می‌میرد، کل نفس ذائقة الموت. نفس موت را می‌چشد. آنجا انسان حقیقتش شکسته شدن حد را می‌چشد. جدا شدن بدن نازله است. اما شکسته شدن حد خیلی عظیم است. آنجا باید به مرتبه فنا برسد، فصعق من فی السماوات و الارض.

اینجا که می‌فرماید که رسیده است به موطنی که قاب قوسین او ادنی است، تا به حال قدمی در اینجا گذاشته نشده است، می‌فرماید بینهما حجاب، این حجاب حجاب غیریت نیست. اگر آنجا می‌فرمایند ان الله احتجب بغیر حجاب محجوب، یا احتجب لخلقه بخلقه، خود خلقتشان حاجب بینشان است، چون حد است دیگر. لیس بینه و بین خلقه حجاب الا خلقه، خود خلقشان حجابشان می‌شود، اینجا هم کان بینهما حجاب، نه سومی این دوتا باشد، خدا یک چیزی باشد، پیغمبر هم یک چیزی باشد، یک سومی هم باشد. آن سومی مقرب تر از پیغمبر می‌شود اگر باشد. ما دیگر از پیغمبر نزدیک تر به خدای سبحان نداریم. اما این نزدیکی نزدیکی مادی نیست. نزدیکی جسمی قطعا نیست. آن نور هم نور جسمانی نیست که تصور بکنیم شیء متلألأ جسمانی را مثل یک پرچمی. خورشید که می‌تابد روی یک سطح آب آدم نور متلألأ را آدم می‌بیند در این آب، این تلألأ و اضطراب از این سنخ نیست که یک شیءای این تلألأ را آشکار بکند.

در پاسخ: آخرین حاجبی که بین همه خلق با خدای سبحان است این است که خود پیغمبر آخرین حاجب است. یعنی اولین خلق است. حاجب نسبت به آن طرف است، خلق از طرف دیگر است. او اولین خلق است. هر خلقی حجاب است. لذا اولین خلق می‌شود آخرین حاجب. بین همه با خدا پیغمبر حاجب است. از طریق پیغمبر باید قرب صورت بگیرد. اما خود پیغمبر قربش چگونه است؟ حاجب فقط خودش است.

خودش هم نور است. حجاب یتلألأ بخفق است. غیر نیست که غیریت در کار باشد.

در پاسخ: عالم امر هم دون مرتبه احدیت است.

#آخرین_حجاب

#منتهی_درجه_قرب_به_خدا

وَ لَا أَعْلَمُهُ إِلَّا وَ قَدْ قَالَ زَبَرْجَدٌ

راوی می‌گوید که من یادم نمی‌آید درست چی بود، اما مثل اینکه حضرت فرمودند زبرجد. زبرجد سبز است. حجاب نورانی یتلألأ که خفق و اضطراب و حرکت داشت، زبرجد بود. مثل زبرجدی که می‌درخشد. ما داریم در روز قیامت هم وقتی حضرات از قبر به پا می‌خیزند، در بضعی از روایات دارد که حله‌های سفید بر تن حضرات است، بعضی جاها دارد حله حمراء بر تن حضرات است، یعنی قرمز، بعضی جاها دارد زبرجد است، سبز است.

هر کدام از این ها معنایی دارد.

جالبش این است که در یک روایت می‌فرماید اول حله سبز را به تن می‌کنند مثلا بعد حله قرمز را به تن می‌کنند. یعنی هر دو جمع هم شده است. یعنی اول ورود به نحوی است تا انتها… .

چنانچه نسبت به بهشتی‌ها می‌گویند

و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین.

یعنی ورودشان به بهشت به گونه ای است، آن موقع که استقرار تام پیدا می‌کنند گفتمان و کلام و حالشان به گونه ای است. تفاوت در این هم به لحاظ مراتب ایجاد می‌شود. لذا این حلل هم ممکن است در ابتدای به پا خواستن در رتبه دیگران نشان داده می‌شوند. همراه دیگرانند. بعد کم کم اوجشان آشکار می‌شود. رنگ‌ها هم نازله آن مقامات هستند. آن هم در جای خودش گفتگو شده است.

#رنگ‌ها_نازله_مقامات

فَنَظَرَ فِي مِثْلِ سَمِّ الْإِبْرَةِ[141] إِلَى مَا شَاءَ اللَّهُ مِنْ نُورِ الْعَظَمَةِ

سم الإبرة، سوراخ سوزن را می‌گویند. یعنی نور عظمت الهی آنقدر عظیم است و هلاک کننده و شکننده حد است، عظمت است دیگر،ترکیب نور با عظمت. نور صفت جمالی است، تجلی است، ظهور است. وقتی به عظمت اضافه می‌شود، نور قاهر می‌شود. نور قاهر انسان را از دیدن باز می‌دارد. نور باعث دیدن می‌شود. اما وقتی نور قاهر بشود، شدت پیدا بکند، همان نور مانع دیدن می‌شود. این ها تازه در نظام مادی اش است. همانطور که در مناجات شعبانیه می‌فرماید فتصل الی معدن العظمة. آن معدن العظمة و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک، این معدن عظمت و عز قدس که می‌شود نهایت اتصال و ارتباط، یعنی از راه جمال می‌رسند به مرتبه جلال. اوج جلال در وجودشان که اندکاک و فنا می‌شود.

#تعلق_ارواح_به_عز_قدس

نگاه به این موطن به جایی رسید… فنظر، نظر یعنی پیغمبر اکرم، فی مثل ثم الابرة الی ما شاء الله، مثل اینکه از سوراخ یک سوزن، چقدر چراغ سوزن سعه دارد، مثل اینکه نور عظمت را از سوراخ سوزن رد بکنند چقدر حدش زده اند تا به سوراخ سوزن برسد. مثل این بود که از اینجا دارد نگاه می‌کند.

فاصله بین او و خدا، فاصله فوق ما لایتناهی بما لایتناهی است. در جلسه گذشته عرض کردیم که هرچقدر وجودی قوی تر بشود، ذلت عبودیت در وجودش مشهود تر می‌شود. عزت ربوبیت آشکارتر شده است. اینکه می‌فرماید فنظر فی مثل سم الإبرة، اما اگر بودیم اینطور نمی‌دیدیم. ما اگر بودیم یک آسمان بلندی می‌دیدیم که نور عظمت را داریم از آنجا می‌بینیم. فکر هم می‌کردیم که این خیلی کمال است. می‌گوید این وجود در مقابل آن عظمت ادراک کرد که چقدر کوچک است. حقارت وجود ادراکش در اینجا عظمت است. کسی ممکن است بگوید یعنی این همه رفته است آنجا رسیده است، فی سم الإبرة نگاه کرده است؟ این هم شد کار؟ از یک سوراخ سوزن؟ اینجا که وسیع تر نگاه می‌کرد! یعنی می‌گوییم من منم تو هم تویی. تو عظمت داری. من هم تا اینجا آمدم عظیم هستم. پس باید از یک صحنه عظیم من نگاه بکنم. اما وقتی این رابطه حقیقی می‌شود که عظمت ربوبیت جلوه بکند، چو سلطان عزت الم برکشد، جهان، یعنی هرچه هستی است، سر به جیب عدم در کشد. لذا عزت ربوبیت قد الم کند، عبد به سمت فقر و بیچارگی محض می‌رود. لذا ادراک فقر و بیچارگی علامت چیست؟ علامت تجلی عظمت است. اگر کسی در نظام رؤیا گاهی می‌خواهند خواب عظمت الهی را بهش نشان دهند، گاهی تصویری است در مقابل یک کوه عظیم سر به فلک کشیده است، خودش را کوچک در مقابل این کوه می‌بیند. یا ستون های بر افراشته شده خودش را پای این‌ها مثل یک ذره خاک می‌بیند. و امثال این تنظیر ها. این همان بیان است. پیغمبر نور عظمت را از چی می‌دید؟ مثل اینکه از یک سوراخ سوزن داشت نگاه می‌کرد. خیلی تعبیر زیباست. با این نگاه ما نگاهمان در حرکتمان چگونه است؟ و حتی خواب هایمان، پیغمبر اکرم در واقعیت و شهودش نگاهش چطوری بوده است؟

#شهود_عزت_ربوبی_و_ذلت_عبودی

#فوق_لایتناهی_بما_لایتناهی

#عظمت_الهی

فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا مُحَمَّدُ

در حالت تجلی نهایی عظمت که پیغمبر عظمت خدا را شاهد بوده با این ذلتی که در خودش می‌بیند، خدای سبحان می‌خواهد دل پیغمبر را حال بیاورد. به نظر شما آنجا بخواهد دل بنده عظیمش را حال بیاورد چی بهش می‌گوید؟

قَالَ لَبَّيْكَ رَبِّي

لذت تخصیص تو وقت خطاب

آن کند که ناید از صد خم شراب

همین که خطاب بکند، یا اسم بیاورد خدا در آن حالت، نمی‌دانیم بین عاشق و معشوق اگر معشوقه اسم عاشق را ببرد، به لفظش خطابش بکند، آن کند که ناید از صد خم شراب. صد خم شراب اگر کسی بخورد چه مستی ای ممکن است برایش پیش بیاید؟ بی خود می‌شود از خود، همین یک لفظ اینطوری که خطاب کرد یا محمد، نمی‌دانیم این لبیک ربی پیغمبر یعنی چی؟ جانم. جان کم است. لبیک یا ربی عظمت رب است. لبیک یا ربی. با آن نگاه باید آدم بگوید.

پیغمبر اکرم در آن حالت آخرین تجلیات، تقاضای پیغمبر در وجودش چیزی بوده است که خدای سبحان آن را به لفظ آورده و محقق کرده است. چون آنجا هیچی حاجب نیست. لذا این دغدغه وجودی پیغمبر بوده است که

قَالَ مَنْ لِأُمَّتِكَ مِنْ بَعْدِكَ

بعد از تو برای امتت کیست؟ تو فانی هستی. یعنی پیغمبر دلش شور چی را می‌زده است در آن لحظات؟ امتش را. امتش ماییم. دلش شور ما را می‌زده است. دارد در صحنه قیامت همه انبیاء و رسل اولوالعزم وا نفسا دارند، تنها کسی که وا امتا می‌گوید پیغمبر اکرم است.

همه انبیاء با امت هایشان سر می‌گذارند بر آستان پیغمبر اکرم. آن وقت پیغمبر اکرم بر محضر ربوبی وارد می‌شود سر به سجده می‌گذارد و لسوف یعطیک ربک فترضی. سر بلند کن. آنجا وا امتا است که خدایا امتم، امتم. یعنی امت را حقیقت وجودی خودش می‌دیده است. ببینید پیغمبر چه حالی نسبت به ما دارد، ما چه حالی داریم در نسبت با ارتباطمان با این رحممان که ابوا هذه الأمة، پدر این امت است.

#نگرانی_پیغمبر_نسبت_به_امتش

#توجه_پیغمبر_اکرم_به_امتش

قَالَ اللَّهُ أَعْلَمُ

این ادب پیغمبر اکرم است. در آن محضر نمی‌گوید تو، می‌گوید الله اعلم.

قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ‏[142]

یک قائد داریم و یک سائق. قائد کسی است که از جلو می‌کشد. سائق کسی است که از پشت هل می‌دهد.

غر هم معلوم است. اسبی که پیشانی سفید دارد، می‌گویند نشانه نجابت ویژه اسب است. بین نجبا این نجیب است. نه بین همه. اسب نجیب است. بین نجبای از اسب، اسب پیشانی سفید می‌درخشد. لذا قائد الغر المحجلین یعنی در بین پیشوایان که جلودارند، این غر است. می‌درخشد. بین آن ها می‌درخشد. نه بین مردم.

خدا رحمت کند علامه حسن زاده را، یک کسی آمده بود از امام تعریف بکند، گفت امام فیلسوف الفقها و فقیه الفلاسفه است. آقای حسن زاده فرمودند این که تعریف نیست. بین فقها یک کسی یک مسئله فلسفی بداند می‌شود فیلسوف الفقها. بین فیلسوفان هم کسی یک مسئله فقهی بداند می‌شود فقیه الفلاسفه. اگر کسی یک مسئله فقهی بداند بین کسانی که فقط فلسفه می‌دانند، می‌شود فقیه الفلاسفه. اما فیلسوف الفلاسفه و فقیه الفقها تعریف است. یعنی بین فقها فقیه بودن، بین فلاسفه فیلسوف بودن که بدرخشد، غر باشد، این تعبیری که اینجا آمده است می‌گوید غر است.

محجل را هم معنا کرده اند که غیر از اینکه پیشانی درخشش دارد، گاهی قوائم و پاها هم سفید است. سفیدی پاها و پیشانی نشان دهنده علم و عمل است. یعنی در نظام علمی و معرفتی بین همه جلودار است، در نظام عملی هم درخشنده است.

آن روایت شریف دارد که اذا رفع علمکم، وقتی امام شما، پرچم شما غائب شد، فالیتوقع الفرج من تحت اقدامکم. دنبال تحقق فرج از کجا باشید؟ با عمل. علمتان بالا رفته، یعنی انگار از جلو دید برداشته شده است. اینجا با عمل… کسی که من کان یرجو لقاء الله فالیعمل عملا صالحا. علامت اینکه رجای به خدا دارد این است که عمل صالح انجام بدهد.

امیر مومنین هم از جهت علمی که غر است و هم از جهت عملی که محجل است، قوائم هم سفید است می‌درخشد.

#قائد_غر_المحجلین

یک روایتی در ذیل مسئله است که انس نقل می‌کند.

727- 67- أَخْبَرَنَا الْحَفَّارُ، قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ الْجِعَابِيِّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عُثْمَانَ سَعِيدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجَبٍ الْأَنْبَارِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا خَلَفُ بْنُ دُرُسْتَ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ هَارُونَ، قَالَ: حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ صقين [صُقَيْرٍ]، عَنْ هَمَّامٍ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ أَنَسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): لَمَّا عُرِجَ‏ بِي‏ إِلَى‏ السَّمَاءِ دَنَوْتُ‏ مِنْ‏ رَبِّي‏ (عَزَّ وَ جَلَّ) حَتَّى كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ‏ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ، مَنْ تُحِبُّ مِنَ الْخَلْقِ قُلْتُ: يَا رَبِّ عَلِيّاً.

قَالَ: الْتَفِتْ يَا مُحَمَّدُ، فَالْتَفَتَ عَنْ يَسَارِي، فَإِذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ).

تا به سمت چپم نگاه کردم، در همان حقیقت معراجیه امیر مومنان را همراه خودم دیدم.

 

-چرا یسار؟

یمینش خدا بوده. هر چیزی غیر از خدا می‌شود یسار.

 

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ‏ لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ مَا مَرَرْتُ‏ بِمَلَإٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ إِلَّا سَأَلُونِي عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي‏طَالِبٍ

همه سوالشان از علی بود، علی چطور است؟ حالش چطور است؟ چه می‌کند؟

حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّ اسْمَ عَلِيٍّ أَشْهَرُ فِي السَّمَاءِ مِنِ اسْمِي

کأن آنجا به علی همه را می‌شناختند.

فَلَمَّا بَلَغْتُ السَّمَاءَ الرَّابِعَةَ نَظَرْتُ إِلَى مَلَكِ الْمَوْتِ

معلوم می‌شود موطن ملک الموت آسمان چهارم است. چون ادرس را هم که برد، آسمان چهارم برد. ادریس هم موکل آسمان چهارم است بین انبیاء. این‌ها هر کدام خیلی زیباست. کنار هم که بیاید بیان دارد.

فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً إِلَّا أَقْبِضُ رُوحَهُ بِيَدِي مَا خَلَا أَنْتَ وَ عَلِيٌّ

همه خلق موکلشان در قبض روحشان من هستم. فقط دو نفر استثناء هستند.

فَإِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ يَقْبِضُ أَرْوَاحَكُمَا بِقُدْرَتِهِ

حضرات معصومین و فاطمه سلام الله علیها در جای خودش روشن است.

همانطور که جبرئیل به پیغمبر گفت من از اینجا جلوتر نمی‌توانم بیایم، به پیغمبر گفت برو، در قبض روح هم ملک الموت بر بقیه موکل است.

در پاسخ: اسرافیل هم آنجا حضور ندارد. لذا دارد که ملائکه اعظم در آنجا غائبند. حاجبی غیر از پیغمبر نیست. همان روایتی که می‌فرمود حاجبی غیر از خودش نیست. چون حاجبی غیر از خودش نیست، قبضش هم توسط غیر از خود خدا صورت نمی‌گیرد.

فَلَمَّا صِرْتُ تَحْتَ الْعَرْشِ نَظَرْتُ فَإِذَا أَنَا بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ لَيْسَ هَذَا عَلِيّاً وَ لَكِنَّهُ مَلَكٌ مِنْ مَلَائِكَةِ الرَّحْمَنِ خَلَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى صُورَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَنَحْنُ الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ كُلَّمَا اشْتَقْنَا إِلَى وَجْهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ زُرْنَا هَذَا الْمَلَكَ لِكَرَامَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ.

#همراهی_امیرالمومنین_با_پیغمبر_در_معراج

قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع- لِأَبِي بَصِيرٍ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ وَ اللَّهِ مَا جَاءَتْ وَلَايَةُ عَلِيٍّ ع مِنَ الْأَرْضِ وَ لَكِنْ جَاءَتْ مِنَ السَّمَاءِ مُشَافَهَةً.

ولایت علی از زمین برنخواسته است. بلکه از آسمان این ولایت شکل گرفته است.

همانطور که وقتی خدا فرمود من لامتک من بعدک، پیغمبر فرمود الله اعلم. خدا جعل کرده است. از آسمان که می‌گوید یعنی مستقیم از جانب خود خدای سبحان.

#انتصاب_امیرالمومنین_از_جانب_خدا

ان شاء الله خدا ما را قدردان نعمت ولایت و شیعه بودنمان و تحت پرچم لواء حمد امیرمومنانی که زیر پرچم پیغمبر است دائما قرار بدهد و ما را از این طرد و دور نکند.

و السلام علیکم و رحمة الله برکاته.

 

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 466” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید