جلسه 461 25/07/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
الحمدلله رب العالمین که در محضر روایات اهل بیت و زیارت اهل بیت علیهم السلام در روایاتشان هستیم. کافی شریف هم بین روایات و کتاب هایی که تدوین شده است، یک ویژگی و نورانیت خاصی دارد. در کافی شریف هم در محضر کتاب الحجة هستیم که یک ارتباط ویژه است. در باب 111 هستیم. باب مولد النبی و وفاته صلوات الله و سلامه علیه هست. در باب احادیث خلقت نوری حضرات هستیم. هر کدام از این شاخه ها که میرسد به این روایات شریف، هر کدام یک زیبایی داشت. روز شروع مان از این باب هم تقریبا همراه بود با رسول گرامی. ان شاء الله این ها را به فال نیک میگیریم.
در بحث خلقت نوری چند روایت خوانده شد و مباحث مختلفی از خلقت نوری حضرات بیان شد.
امروز در محضر روایت هشتم هستیم.
8- سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ قَالَ سَمِعْتُ يُونُسَ بْنَ يَعْقُوبَ عَنْ سِنَانِ بْنِ طَرِيفٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ قَالَ: إِنَّا أَوَّلُ أَهْلِ بَيْتٍ نَوَّهَ اللَّهُ[133] بِأَسْمَائِنَا إِنَّهُ لَمَّا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَمَرَ مُنَادِياً فَنَادَى أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ثَلَاثاً أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ثَلَاثاً أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ حَقّاً ثَلَاثاً.
نکته اول این است که در تعبیر انا اول اهل بیت نوه الله باسمائنا، نوه یعنی رفع، خدا نام ما را بالا برد. در نگاه ابتدایی ما، بالا بردن اعتباری است. مثلا یک کسی میشود رئیس جمهور، معروف میشود، اسمش برای همه آشنا میشود. چهار روز دیگر که نبود، دوباره کم کم رو به فراموشی میرود. این اسم گاهی ممکن است پنجاه سال دیگر باقی نماند.
در اینجا نگاه هم نگاه فردی نیست. بیتی در کار است. آن بیت اول بیت است. ما میگوییم السلام علیکم یا اهل بیت النبوة. بیت نبوت است. بیت که اینجا آمده است معلوم میشود با عهدی که داریم، این کدام بیت است؟ خانه ظاهری که نیست. این همان بیت نبوت است که این ها ظهورشان با پیغمبر اکرم و بعدش با حضرات معصومین ادامه پیدا کرده است. این نکته اول که این بیت بیت النبوة است. یک حرکت نوریه مرتبط با آن بیت النبوة.
اینکه فرمودند اول بیت نوه الله، این اولیت هم اولیت رتبی وجودی است. نه فقط در ذکر و یاد. در ذکر و یاد بودن هم یک شأنی از او میشود. اول اهل بیت بودن، این اولیت با همان خلقت نوری است که خدا ما را خلق کرد قبل از اینکه آدمی باشد، قبل از اینکه کسی باشد. وقتی آدم و نوح و ابراهیم و … نبودند، بیتی هم نبود. چون آن هایی که سردمداران بیت هستند، این ها هستند. سردمداران بیوت نوری. این ها در کار نبودند. اول بیت ما بودیم. پس معلوم میشود آن اولیت به این بیت هم خورده است. این بیت یک حقیقت نوریه است، نه یک حقیقت گلی در بیرون که ساختمانی یا خانه ای باشد. اول بیت، یعنی اولین ساختار وجودی که کمال وجود را دارد. ما را خلق کردند قبل از اینکه عالم و آدم و خلقی باشد. بیت آن ها در کار بوده است.
نوه الله که بالا بردن است، یک موقع اعتبار است که ما عرض کردیم، اما یک موقع هست که این نوه الله در خلقت تکوینی الهی دارد شکل میگیرد. لذا خدا نظام وجود این ها را در عالی ترین مرتبه وجود خلق کرد که آن عالی ترین مرتبه وجود، رفع الله است. رفع خدا رفع مادی نیست، رفع اعتباری نیست. بلکه رفع وجودی است و اگر رفع وجودی شد همان رفع نوری است. مبدئیت نور برای بقیه است. لذا نوه الله. همانطور که در روایت سابق داشتیم که وقتی ما را خلق کرد در اظله، هنوز خلقی نبود. این رفع است. حقیقت رفع است. یک رفع بالقیاس است، یک رفع ذاتی است. رفع ذاتی آنجاست که وقتی وجود دیده میشود بدون ملاحظه غیر، رفعت داشته باشد. لذا اول بودن در مقابل دوم نیست. اگر اول در مقابل دوم باشد، بعدها ایجاد میشود. اگر هنوز خلقی نیست و این ها اول بودند، پس معلوم میشود که اول در مقابل دوم نیست. پس یک رفعت رفعت نفسی است که آن رفعت نفسی بدون اینکه به غیر نظر بشود، رفعت در کار است. آن رفعت را خدا به این ها داده است. مثل اینکه در مورد شهید میگوییم فرحین بما آتاهم الله من فضله. این ها خرسند و خوشحال هستند از چیزی که خدا به آن ها داده است. یعنی اول توجه به غیر نیست. کاری به کسی ندارند. فرحین بما آتاهم الله من فضله است. در ادامه کمال دیگری هم دارند که یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم. وقتی دیگران دیده میشوند، این ها مستبشر به بقیه هستند. بقیه را میخواهند حرکت بدهند ببرند. پس اولیت نفسیه یک کمال است، اولیت نسبیه هم متفرع بر این بعدا ظاهر میشود. پس اینکه میفرمایند انا اول اهل بیت نوه الله باسمائنا، اولیت نفسیه را شامل میشود. خدا به این ها رفعت داد و رفع کرد این ها را. این ارفعیت نفسیه است که دارند. اما یک رفع نسبی است که آن رفع نسبی در قیاس با دیگران است که وقتی با دیگران قیاس میشوند این ها اول هستند و بقیه از طریق این ها کمال را پیدا میکنند. این هم بحث زیبایی است
#رفعت_نوری_اهلبیت
إِنَّهُ لَمَّا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ
خداوند بعد از اینکه سماوات و ارض را خلق کرد که سِیرش در روایات دیگر آمد که نور ما را خلق کرد، از نور ما عرش را خلق کرد، از عرش و کرسی سماوات را خلق کرد، بعد از اینکه سماوات را خلق کرد، آدم و عالم را خلق کرد، و نفوس انسان ها را خلق کرد، در همین سیری که دارد چیده میشود، انسان ها را با ظهور این ها، با ابتلای به این ها، با کمالات این ها به کمال رساند. لذا انبیاء میشوند مظاهر وجودی حضرات معصومین. روایت بعدی یک خورده این را بهتر بیان میکند.
أَمَرَ مُنَادِياً
خدا امر کرد که ندایی در عالم نوریه محقق بشود.
فَنَادَى
کی میشنود این ندا را؟ ندا وجودی است. آیا گوش ظاهری این ندا را میشنود؟ این گوش ظاهری هم ممکن است در یک برهه ای این ندا را بشنود. اما اساسش این است که حقیقت گوش انسان، سمع حقیقی انسان ها بلکه عالم وجود این سه شهادت را میشنود.
أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ثَلَاثاً أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ثَلَاثاً أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ حَقّاً ثَلَاثاً.
اینکه هر کدام از شهادت ها سه بار آمده است شاید اشاره به تاکید باشد تا تثبیت بشود. بعضی فرمودند.
شاید اشاره به مراحل ذات و صفت و فعل باشد. یعنی توحید ذاتی، توحید صفتی، توحید افعالی. اگر این را در رابطه با توحید گفتیم، در رابطه با رسالت هم همین میشود. یعنی نسبت به رسول تبعیت عملیه، تبعیت در مرتبه صفات که صفاتش عین صفت آن ها بشود، و تبعیت در مرتبه ذات که در مقابل آن ها ذاتی نداشته باشد. همین مسئله نسبت به ولایت هم گفته میشود.
این را مرحوم علامه طباطبایی(ره) در الولایة به نحو زیبایی بیان میکنند که گاهی مومنین فنای در مرتبه فعل نسبت به ولی دارند، این میشود شهادت در مرتبه افعال. گاهی بالاتر میآید، نسبت به ولی صفات ولی در وجودشان جلوه گر شده است که فعل نتیجه اش است، ثمره اش است، بالاتر آمدند، صفات ولی در وجودشان محقق شده و این ها محو در صفت ولی هستند. صفتی در مقابل صفت ولی ندارند. گاهی ذاتی در مقابل ذات ولی ندارند. این اوج کمال میشود. همان بحث مفصلی که در روایات داشتیم، در بحث طینت میفرمایند مومنین ابدان ما میشوند. یعنی چنانچه بدن نسبت به نفس هیچ حیثیتی ندارد، شأن دیگری ندارد غیر از تبعیتی که در او هست، و این بدن آن حقیقت است، ذاتی در مقابل آن ذات نیست، صفتی … لذا جزایی هم که بر او مترتب میشود برای امامش است. این به تبع امام.
#فنای_ذاتی_و_صفتی_و_فعلی_در_ولی
این بهره مندی بالاتر است یا جایی که بخواهند به او نتیجه و ثمر و نتیجه بدهند. اگر به این بخواهند بدهند حد وجودی او حد میزند. اگر به بدن امام بگویند تو چون بدنی، در حد بدن جزا میدهیم. اما اگر بگویند این بدن هیچ چیزی از خودش نداشت. فقط و فقط اراده نفس بود که در این بدن جاری بود. لذا بدن محاسبه جدایی در قیامت ندارد. هیچ کسی بدنش محاسبه جدایی ندارد، بلکه محاسبه با نفس انسان هاست. بدن عقاب میبیند چون نفس آن عقاب را ادراک میکند. اما محاسبه جدایی ندارد.
به نسبت نظام امامت انسان ها در کمال به جایی میرسند که میشوند بدن برای امامشان. اینطور نیست که امام امر بکند این دوباره خودش فکر بکند که من این امر را اطاعت بکنم یا نکنم. اگر اطاعت کرد… به لحاظ تفکر خودش… نه تخطئه فکر باشد، از جهت فکری به جایی میرسد که خودش را محو در امام میبیند. میبیند که او ما یشاء الا ان یشاء الله، این هم ما یشاء الا ما یشاء الامام. همانطور که امام وجودی و انیتی از خودش ندارد و مندک است، این هم مندک میشود در امام. این میشود شهادات ثلاث که انسان نسبت به توحید و رسالت و ولایت پیدا بکند.
#معنای_شهادات_ثلاث
مندک شدن آغازش از اولین اطاعت هاست. من اراده ای دارم و امام هم اراده ای. وقتی من حکم امام را میشنوم، اراده خودم را که غیر از این بود کنار میگذارم، امر امام را تبعیت میکنم. اراده او را در خودم حاکم میکنم. هر اطاعتی که دارد محقق میشود یک مرتبه از انیت و منیت من کم میشود و حاکمیت اراده امام در وجود من بیشتر میشود. تا جایی میرسد که بحث از مرتبه فعل میرود بالاتر. فقط در افعال نیست. بلکه صفات را هم که مبدا افعال هستند، شجاعت، سخاوت، که آن ها خودشان صفات و ملکاتی هستند، همانطور میپسندم که او دارد. دنبال تحقق این هستم که صفت او در وجود من محقق بشود. چون او را صاحب همه کمالات میبینم. إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ. شما اصل و فرع و اول و آخر هر خیری هستید. بعد میبینم این ملکه در وجودم، یعنی شجره طوبی یک موقع سرشاخه هایش که ولایت است در وجود من محقق میشود، یک وقت شاخه هایش که صفات است. یک وقت تنه و ریشه که ذات است در وجود من محقق میشود که من دیگر چیزی از خودم ندارم.
#تحقق_شجره_طوبی_در_جان
9- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الصَّغِيرِ[134] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ
______________________________
(1) أي رفع اللّه ذكرنا بين المخلوقات.
(2) في بعض النسخ [عن الحسن بن عبد اللّه] و في بعضها [عبيد اللّه]
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 442
الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ كَانَ إِذْ لَا كَانَ
خدای سبحان بود اذا لا کان. یعنی هیچی نبود. اذ در اینجا زمان است؟
پس میتوانیم بگوییم الان کما کان. خدای سبحان در این مرتبه وجودی، این حضرت، کان اذ لا کان. خدا هست و چیزی با او نیست. اینطور نیست که اگر خدا بود و چیزی با او نبود، بعد که خلق کرد، دیگر چاره نباشد، خداست و خلق. رتبه و مرتبه ای است که کان اذ لا کان.
آن رتبه که مرتبه احدیت ذاتی باشد، وقتی این رتبه ظهور میکند، خطاب میشود که لمن الملک الیوم؟ ملک که ظهور کان اذ لا کان است، مربوط به کیست؟ هیچ کسی جواب نمیدهند. نه اینکه هستند و مانده اند چی جواب بدهند؟ خودش جواب میدهد که لله الواحد القهار. ظهور این مرتبه در آنجاست. بعضی روایات دارد که حضرات معصومین جواب میدهند که مخلَصین محض هستند. اگر این ها هم جواب میدهند به حیث خلقشان جواب نمیدهند. به حیثی که مخلص هستند و چیزی از خودشان ندارند.
چنانچه میفرماید خدای سبحان وصف نمیشود، سبحان الله عما یصفون، خدا از هر وصفی که کسی بکند منزه است، الا عباد الله المخلصین. وصف عباد مخلص وصفی از زبان این ها نیست، وصفی از حد این ها نیست. مخلص است. مثل این که خدا در وجود او این کلام را قرار داد و چیزی از وجود او در این کلام کم و زیاد نشد. کلام الهی است در وجود این ها آشکار میشود. لذا سبحان الله عما یصفون. خدا از هر وصفی منزه است. مگر اینکه وصف عباد مخلص باشد.
خداوند کان اذ لا کان. وقتی خلق و کون و وجود دیگری در کار نبود.
#کان_الله_و_لمیکن_معه_شیء
فَخَلَقَ الْكَانَ وَ الْمَكَانَ
فاء فاء زمانی نیست. ترتیب و نظام ترتبی است. و الا باید بگوییم خدا یک موقعی بود خلق نکرده بود. نشسته بود بیکار بود. دید چکار بکنیم، یک کاری بکنیم نعوذ بالله سرمان گرم بشود. یعنی یک انفعالی در خدا راه پیدا میکند. یک مدتی بود که این کاره نبود، بعد شد خالق. این معنا ندارد. زمان جزء خلق است. پس از آخرین مراتب عالم خلق زمان میآید.
در پاسخ: در توحید صدوق هم آمده است که یک رتبه ای که احدیت است، در آن رتبه هیچ خلقی مطرح نیست، هیچ شیءای مطرح نیست. خلق نسبت به مرتبه بعد است. در مراتب بعد است. اما در عین حال زمان نیست بین این دو. غیر از اینکه خدای سبحان دائم الفیض است. اینطور نیست که یک موقعی بود که فیاض نبود، بعدا شد فیاض.
در پاسخ: الکان که در روایت آمده است، جعل اصطلاح است. یعنی وجودی که محقق شد. این وجود وجودات امریه را شامل میشود، وجودات خلقیه را هم شامل میشود.
ما دو معنا برای کون داریم. گاهی به معنای ما سوی الله است. گاهی در مقابل عالم مجردات، عالم خلق طبیعت و ماده را میگویند. اینجا الکان و المکان، کون به معنای ما سوی الله. ما سوی الله پا به عرصه هستی گذاشت. حالا کدام رتبه اول و … توضیح میدهند.
پس کون همیشه به معنای مکونات و عالم طبیعت نیست. یک اصطلاح است. در روایات هم همین نگاه هست که گاهی کون به معنای ما سوی الله است. همانطور که خلق گاهی در مقابل مجردات عالم امر است. گاهی عام است. مثلا خلق الملائکة، یا خلق نور الانوار را. این خلق به معنای عام است. نه خلق به معنای هو الخالق البارئ المصور، این خلق اندازه و حد است.
در پاسخ: مکان در این قسمت به معنای مکان مادی نیست. به معنای قبول کان است. نور الانوار را تازه خلق کرد. مکانی که به معنای عالم خلق و داشتن محل است، به مراتب بعد از این ها است. مثل ایجاد و وجود است. اذا اراد الله ان یقول لشیء کن فیکون. الکان و المکان، مکانت عام است که تعینات را شامل میشود.
وَ خَلَقَ نُورَ الْأَنْوَارِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ
امام خمینی(ره) تعبیری را ذیل این روایت دارند. میفرمایند اگر بخواهیم نسبت وجود پیغمبر اکرم و حضرات معصومین علیهم السلام را به نسبت عالم ببینیم، نظام خلقت نوری شان را، تمثیلش مثل این است که نفس ناطقه انسانی نسبتش با قوای وجود انسان چیست؟ نفس ناطقه انسانی حیات همه قوای انسان به اوست، حرکت همه قوای وجود ما به اوست، تمام تدبیر وجود قوای ما به آن نفس ناطقه است و او ساری در همه است، در همه سریان پیدا کرده است و هر کدام به مقدار قابلیت خودشان دارند او را بروز میدهند و او اطلاق است و این ها مقیدات ظهورش هستند. خیلی تمثیل زیبایی است.
حقیقت محمدیه صلی الله علیه و آله و سلم نسبتش نسبت نفس ناطقه است.
نور الانواری که اول ما خلق الله نوری.
وَ أَجْرَى فِيهِ مِنْ نُورِهِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ
از نور خودش خدا بدون واسطه تعینی و حجابی در او دمید و قرار داد. همه نورها تجلیات آن نور هستند. بعضی با واسطه و بعضی بی واسطه.
وَ هُوَ النُّورُ الَّذِي خَلَقَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً
خیلی زیباست که این نور، نور اطلاقی است، این نور اطلاقی بقیه انوار از او نشات میگیرند.
اینجا باید انسان در بیان مراعات جلسه را هم بکند به طوری که کشش در مسئله باشد. اینجا مباحث زیادی مطابق خود روایات هست. منتها خود روایات به ما فرموده اند که جوری نکنید که ما را انکار بکنند. وقتی کشش نیست مطرح بشود، انکار آن روایت بشود، اگر انکار شد، اثر آن انکار این میشود که این بعدا هم نمیتواند این را اخذ بکند. اما اگر جوری نگفتید که به انکار منجر بشود، اثرش این است که اگر بعدا دید، مییابد و میپذیرد. اما اگر انکار کرد، دیگر نمیپذیرد. حتی بعد از این عالم.
همان روایات زیبایی که مرحوم علامه در اوایل الولایة میآورند.
ان حدیثنا صعب مستصعب اکوان اجرد… بعضی یارانشان را دعوا میکردند که چرا این حرف را عمومی زدی، چرا در جمعی گفتی که به انکار منجر شد. پس با یک رعایتی باید مطرح بشود. یک مرتبه زمینه بشود برای مرتبه بعدی.
همه مان همینطور هستیم. خواندن همه روایات ممکن است لازم نباشد. بعد برویم بالای منبر بگوییم و عده ای منکر بشوند و ما دخیل بشویم در تفویت استعداد آن ها.
فَلَمْ يَزَالا نُورَيْنِ أَوَّلَيْنِ
این همان اولیت صدوری است.
إِذْ لَا شَيْءَ كُوِّنَ قَبْلَهُمَا
این کون به معنای تکوین عالم خلقت مادی نیست. کون به معنای ما سوی الله.
فَلَمْ يَزَالا يَجْرِيَانِ طَاهِرَيْنِ مُطَهَّرَيْنِ فِي الْأَصْلَابِ الطَّاهِرَةِ
این خیلی زیباست. اینکه باید این نور از ابتدا در صلب آدم قرار بگیرد، در اصلاب و امهات انتقال این صورت بگیرد، در اصلاب الطاهره و ارحام شامخه منتقل بشود تا برسد در نظام مادی به اینجا. یعنی این قابل ها در عین اینکه حامل بودند، قید نزدند. و الا نمیشد اشرف از اخس به دنیا بیاید. حیث اصلاب و ارحام حیث حاوی و شامل نبود. حیث حامل به معنای قابل بود. فقط از حیث قابلی داشت این را نقل میداد. همانطور که رب حامل فقه الی من هو افقه منه. بعدی برتر از این میفهمد. اگر قرار بود بعدی به اندازه قبلی بگیرد، حضرت آدم باید افضل از همه باشد از جهت رتبه وجودی و بعدی ها مراتب او باشند. در حالی که خلقت نوری، این ها حامل قابلی اش بودند. نه جهت فاعلی اش. و الا خدای سبحان نسبت به این انتقال نور فاعلیت داشت. این مسئله نشان میدهد که حتما باید در سیر انتقال این روح اصلاب طاهره و ارحام شامخه هم باشد. نمیشود رحمی و صلبی غیر طاهره باشد ولی حامل این باشد. پس باید حیث قابلی اش به عنوان اینکه این ها موحد باشند در کار باشد.
یک نکته دیگر هم هست. همه آن ها نورانیت و کمالات و بروزات و ظهوراتشان، همه اخذ از این بوده است در وجودشان. لذا تمام انبیاء، صلحا، اولیاء، همه ظهورات کمالات پیغمبر را دارند و آن را دارند آشکار میکنند. هر کدام مظهری از مظاهر آن حقیقت نوریه هستند. ببینید چقدر آثار و برکات درش آشکار میشود و چقدر انسان نسبت به سابقینی که حامل این ها بودند باید انسان ادب و احترام داشته باشد که این ها حامل این نور بودند که حالا این نور به اتم مراتبش ظاهر شده است.
#انبیاء_مظاهر_کمالات_حقیقت_نوری_پیغمبر_اکرم
-وقتی والدین حد نمیزنند، خب چرا باید طاهر باشند؟
لایمسه الا المطهرون. این نحوه ای از مس است. با اینکه قابل هستند. پس باید طاهر باشند. لمتنجسک الجاهلیة بانجاسها. اگر جاهلیت بود به انجاس جاهلیت آلوده میشدند. و لمتلبسک المدهلمات من ثیابها. هیچ وسخی بر این پیراهن وجودی نوری این ها ایجاد نشد. وسخ و نجاست نباید داشته باشد. اما مراتب طهارت ممکن است باشد. انما المشرکون نجس. نجس و وسخ نباید داشته باشند.
#طهارت_والدین_اولیاء
حَتَّى افْتَرَقَا فِي أَطْهَرِ طَاهِرِينَ فِي عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِي طَالِبٍ ع.
به بهترین طهارت که رسیدند، افتراق ایجاد میشود. این هم یک دلالت و صراحتی است در اینکه عبد الله و ابوطالب صلوات الله علیهما یک طهارت ویژه نسبت به سابقینشان داشتند. در طاهر ترین طاهر ها افتراق پیدا کردند. نسبت به حضرت عبد الله ممکن است کمتر کسی حرف زده باشد. اما نسبت به حضرت ابوطالب گزافه ها گفتند. حضرت ابوطالب با توجه به این روایت در اوج طهارت بوده است و طهارت به ایمان و توحید است. نه طهارت ظاهری. حضرت ابوطالب را جزء اوصیاء آخرین عیسی علیه السلام هم ذکر کرده اند. تحویل میدهد سیر را به پیغمبر اکرم.
#حضرت_ابوطالب
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 461” دیدگاه میگذارید;