جلسه 460 21/07/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
برای اینکه به زیارت امام عسکری علیه السلام روایتی را اول از حضرت میخوانیم در زیارت ایشان با این روایت و بعد وارد بحث میشویم:
ان الوصول الی الله سفر لایدرک الا بامتطاء اللیل
خیلی روایت زیباست. میفرمایند سفر به سوی خدا یک سفری است که امکان ندارد طی بشود مگر بر مرکب شب. امتطاء اللیل. این مطیه و مرکب را سوار شدن، برش مستولی شدن، برش مستقر شدن، امام عسکری علیه السلام این را میفرمایند.
خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را، این روایت را که میخواندند خیلی با حال و سوزی میخواندند. ان الوصول الی الله سفر لایدرک الا بامتطاء اللیل.
ان شاء الله اگر هرچقدر هم داشتیم این مسئله را، با امام عسکری علیه السلام که این زیارت ما و این رابطه ما در امروز با این روایت به ایشان گره میخورد، عهد بکنیم که هرچقدر بوده است، سلطه خودمان را بر شب، سوار شدن خودمان را بر مرکب شب قوی تر قرار بدهیم تا وصول الی الله به برکت جذبه های ولایی و نگاه رحمانی و ولایی این ها ان شاء الله برایمان محقق بشود.
#نماز_شب
در محضر روایات اهل بیت علیهم السلام، کافی شریف، کتاب الحجة، باب 111، روایت ششم هستیم. به محضر مبارک امام صادق علیه السلام میرسیم
6- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ بَعْضَ قُرَيْشٍ قَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص بِأَيِّ شَيْءٍ سَبَقْتَ الْأَنْبِيَاءَ وَ أَنْتَ بُعِثْتَ آخِرَهُمْ وَ خَاتَمَهُمْ
اگر شما میفرمایید اولین خلق هستید، پس چرا آخرین هستید در ایجاد؟ جمع بین اینکه شما خاتم انبیاء هستید، مبعوث آخرین هستید، با اینکه اولین خلق هستید و سبقت بر انبیاء دارید چگونه است؟ بعض قریش این سوال را از پیغمبر کردند.
قَالَ إِنِّي كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّي وَ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ حِينَ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى
این خلقت نوری من است که اولین خلق است.
اما اگر این اولین خلق بر اساس نظام وجود و بالاترین فضیلت و کمال شکل گرفته که در نظام میثاق آنی که کاملتر است، زودتر اجابت میکند، اما در نظام عالم دنیا، آنی که کاملتر است، باید آخر بیاید، چرا؟ چون تمام انبیاء مقدمه وجود او بودند، همه انبیاء آماده کننده جان ها برای آمدن او بودند، لذا انبیاء هر کدام در تجلی ای که در دوران خودشان داشتند، یک مظهری از آن مظاهر بودند، جلوه ای از آن جلوه بودند تا زمینه را آماده بکنند برای آمدن جلوه تام.
کودک تا بخواهد به بلوغ برسد، چقدر مراحل را باید طی کند؟ بشر در دوران کودکی ابتدا سیر میکرده است، بعد به دوران نوجوانی و جوانی میرسد، تا به دوران اَشُدیت که کمال و استوای کامل برسد. لذا بعثت پیغمبر اکرم در دوران اشدیت بشر است، دوران کمال نهایی بشر است.
لذا دیگر نه نسخی در دین اوست نه در کتاب او، و نه بعد از او نبی دیگری میآید که بیان دین با وجود این نبی تمام و کامل شد. و دین خدای سبحان به اوج نهایت خودش رسید. لذا تمام ادیان سابق مقدمه است. تمام انبیاء سابق مقدمه هستند. کتاب های سابق مقدمه کتاب اوست. انبیاء مقدمه نبی خاتم هستند. ادیان مقدمه دین نبی خاتم هستند. ببینید چقدر زیباست. اما در جایی که زمان نیست و وجود و کمال ملاک است که خلقت نوری است. اولین کسی که اجابت میکند کاملترین است. بقیه به تبع او هستند.
لذا الاکمل فالاکمل، اجابت ها همینطور ادامه پیدا میکند. بقیه هم یک جا جواب نداده اند. آن ها هم مراتب جواب است. یک تناظری است که این تناظر خیلی زیباست که آن کسی که در نظام خلقت نوری کمال بالاتری دارد، به لحاظ دینی که آورده است، کتابی که آورده است، در نظام خلقت عالم مادی، تاخیر او لازم است. او پس از دیگران میآید. تا میرسد به پیغمبر اکرم. لذا عیسی علیه السلام، موسی علیه السلام، ابراهیم خلیل سلام الله علیه و نوح نبی که انبیاء اولوالعزم صاحبان کتاب و شریعت هستند، خود این ها هم از جهت دینشان مراتب دارند. لذا مراتب این دین ها میرساند به دین ختمی.
یک نکته ای اینجا در کار است. در بین انبیاء غیر از پیغمبر اکرم، نزدیک ترین پیغمبر به پیغمبر اکرم که بقیه از او نشات میگیرند از جهت کمال وجودی، ابراهیم خلیل است. با اینکه تقدم دارد وجود طبیعی اش و خلقت مادی اش بر حضرت موسی و حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیهم السلام، اما در عین حال، ابراهیم خلیل اولین کسی است که بعد از پیغمبر اکرم از امم دیگر و انبیاء دیگر برانگیخته میشود. آنچه که در عود ایجاد میشود، در معاد، پس از عالم دنیا ایجاد میشود، خلقت بر اساس مراتب وجود است. مراتب نوری مراتب ظهور هستند. لذا اولویت ها و اولیت ها آنجا بر اساس مراتب خلقت نوری است. همچنان که قبل از دنیا هم مراتب بر اساس خلقت نوری است.
عالم دنیا اینطوری است. ضعف عالم دنیاست که اگر کمال نهایی بخواهد خودش را نشان بدهد باید آخر محقق بشود. این نگاه را خوب داشته باشید. تمام روایات معاد به این اشاره دارد. تمام روایات میثاق به این اشاره دارد. اشاره دارد به خلقت نوری. اما عالم دنیا به لحاظ ضعف عالم وجود، از ضعیف به سمت قوی حرکت صورت میگیرد. فقط با همان جریان استثنائی که ابراهیم خلیل است که یک توجیه سنگین تری است. خود شخص ابراهیم خلیل نه دین او، با اینکه افضل است به جهت وجودی از حضرت موسی و حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیهم السلام، اما وجودش سابق بر آن دو بزرگوار است. ان شاء الله در یک بحثی بعدا خدمتش باشیم.
در این روایت سوال از همین بود. چطوری جمع میشود؟ آنجا عالم وجود کشش داشت، موکول به جریان عالم مادی و ضعف وجود نیست، لذا خلقت نوری کمال اول است. اما عالم ماده ضعیف است. باید ضعیف ها به سمت کمال راه پیدا بکنند تا آماده بشود برای خلقت قوی و کامل.
#خلقت_نوری_پیغمبر
#افضلیت_و_خاتمیت
#مقدمیت_انبیاء_برای_نبی_ختمی
قَالَ إِنِّي كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّي وَ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ
آمن بربی یعنی به نحو اطلاقی. نه در عالم دنیا. بلکه در میثاق.
این اول من آمن بربی با اول من اجاب یک حقیقت است. یعنی دوتا جا نیست. اول من آمن بربی ظهورش در همان اول من اجاب است.
حِينَ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى
این ها قبول کردند و ربوبیت حضرت حق را اقرار کردند
فَكُنْتُ أَنَا أَوَّلَ نَبِيٍّ قَالَ بَلَى
آنجا هنوز جسم نیست. بلی لفظ نیست. خلقت خلقت نوری است. در خلقت نوری همانطوری که خواندیم ارواح بلا ابدان. آنجا روح بلا بدن هستند. خلقت نوری است. لذا بلی را به معنای بلی لفظی نمیگیریم. معلوم است دیگر. اما اگر بخواهد از آن اجابت در عالم ما تعبیری بشود، بلی بهترین تعبیری است که میتواند آن را بیان بکند که در آن موطن این ها ربط محض، تسلیم محض و اطاعت محض و ادراک معرفت محض است. هر تعبیری داشته باشید آنجا صدق میکند. هرچه عالی تر درست تر، تا این بلی را برساند. آنجا هر وجودی کاملتر… بلی مثل هم نیست که همه گفته باشند بلی. چون به نسبت جان است، هر جانی سعه اش بیشتر باشد، بلی اش قوی تر محقق شده است. همیشه باید انسان قرائن را یادآوری بکند تا یک خورده ذهنمان از انس با مادیات و الفاظ خودش را خارج بکند.
#مراتب_اقرار_به_میثاق
فَسَبَقْتُهُمْ بِالْإِقْرَارِ بِاللَّهِ.
نه به این معنا که آنجا همه شروع کردند به دویدن و بعد یکی جلو زد. اصلا هنوز خلقت دیگری در کار نیست. سبقتهم سبقت وجودی است. او اولین بلی را گفت، ارواح دیگر پس از او خلق شدند و بلی گفتند که حتی بلی گفتن آن ها و خلقتشان به عنوان دو کمال نیست که اول خلق بشود، بعدا بلی بگوید. این هم صدق نمیکند. خلقتش عین بلی است. یعنی در نظام روحی که ارواح بلاابدان است، تدریج نیست. اولی و دومی به عنوان یکی پس از دیگری به عنوان تدریج زمانی باشد، نیست. ترتیب زمانی نیست. لذا خلقت اولی و خلقت ثانوی که کمال ثانوی باشد آنجا در کار نیست. آنجا نظام نوری است. نظام ارواح بلا ابدان است. مثل عالم دنیا نیست که انسان به دنیا میآید استعداد چیزهایی را دارد بعد کم کم به فعلیت میرسد. کمالی پس از کمال در طی مراحل محقق میشود. این برای عالم دنیاست. لضعف عالمه اینطور محقق میشود. اما در جایی که عالم کمالش کمال ارواح بلا ابدان است، کمال نوری است، آنجا تمام وجودش حقیقت بلی است. لذا بلی با تمام وجودش عجین است. یکی است.
سبقت در مقایسه نیست. سبقت پس از تحقق معلوم میشود. و الا آنجا که اول خلق است، هنوز دومی مطرح نیست در بلی گفتن. دومی و سومی و چهارمی در مراتب وجود، پس از وجود این ها محقق میشود و وجود این ها هم همان ابتدای تحققش بلی است، نه اینکه خلق میشوند بعد بلی میگویند.
باید این تبیینی که برای ما در نظامی که میشناسیم بیان کردند، سعی بکنیم با قرائنی که قرار میدهند که این ها ارواح بلا ابدان هستند، تعبیر بعضی از روایات هست که قبل از خلق عرش این ها بودند، بعد از وجود این ها عرش خلق میشود، عرش الهی مقام ظهور و بروز حکمرانی الهی است، یعنی هنوز در مرتبه ظهور و بروز نیست، قبل از آن است، قبل از خلقت آسمان و زمین است. اگر با این نگاه به این روایات نگاه بکنیم، یکمی پذیرشش ساده تر میشود از جهت مفهومی. هرچند بحث مصداقی این ها، مفهومش هم فوق تصور ماست، چه برسد به مصداقش.
-ملائکه از خلقت نوری اطلاع داشتند؟
ملائکه خلقتشان پس از این هاست.
-میشناختند خلقت نوری را و اعتراض کردند.
جریان حضرت آدم خلقت خلقی است. این جریان خلقت نوری است. انی جاعل فی الارض خلیفة، قید فی الارض نشان میدهد که خلیفه تعلق بدنی دارد. یعنی خلقت بدنی در کار است. لذا آن خلقت مادی را دارد بیان میکند که خلیفه در آنجاست. اما این بحث خلقت نوری است. قبل از خلق ملائکه است.
حتی ممکن است ناظر به علم الهی باشد. وجود نوری یک مرتبه ای از آن، همان نظام علم الهی است. در یک نگاهی ناظر به علم الهی است. این را عرض خواهیم کرد که خود بیان خلقت نوری مراتبی دارد. گاهی بیان خلقت نوری ناظر به علم الهی است، گاهی ناظر به عالم ظهور و بروز است که از عالم امر میخواهد آغاز بشود به خلق نرسیده است.
پس اول بودن معلوم شد. به جهت سعه و کمال وجود. این عالی ترین مرتبه ای است که صادر شده است. همان خلق اول است. اول ما خلق الله است. در روایت میفرماید من از نور عظمت خداوند سبحان خلق شدم.
#معنای_سبقت_پیغمبر_در_اقرار_بالله
31- وَ بِإِسْنَادِهِ مَرْفُوعاً إِلَى جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ ع يَا جَابِرُ كَانَ اللَّهُ وَ لَا شَيْءَ غَيْرُهُ وَ لَا مَعْلُومَ وَ لَا مَجْهُولَ
خیلی تعبیر دقیق است. معلوم و مجهول به لحاظ نظام خلق است.
فَأَوَّلُ مَا ابْتَدَأَ مِنْ خَلْقٍ خَلَقَهُ أَنْ خَلَقَ مُحَمَّداً ص وَ خَلَقَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَعَهُ مِنْ نُورِهِ وَ عَظَمَتِهِ
هنوز نه ملائکه ای هستند، نه عرش و کرسی در کار است، نه سماوات و ارضی در کار است، نه خلقی در کار است. تصریح اول روایت است که کان الله و لا شیء غیره. اولین خلقی که از جهت خلقت نوری محقق میشود… چون این بالاترین کمال است، بالاترین وجودی است که دارد از حضرت حق نشأت میگیرد و صادر میشود
فَأَوْقَفَنَا أَظِلَّةً خَضْرَاءَ بَيْنَ يَدَيْهِ
در روایت بعدی ظل خضراء را مطرح خواهیم کرد.
بین یدیه، جلو روی خدای سبحان. نه جای دیگری.
حَيْثُ لَا سَمَاءَ وَ لَا أَرْضَ وَ لَا مَكَانَ وَ لَا لَيْلَ وَ لَا نَهَارَ وَ لَا شَمْسَ وَ لَا قَمَرَ يَفْصِلُ نُورُنَا مِنْ نُورِ رَبِّنَا كَشُعَاعِ الشَّمْسِ مِنَ الشَّمْسِ نُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَى وَ نُقَدِّسُهُ وَ نَحْمَدُهُ وَ نَعْبُدُهُ حَقَّ عِبَادَتِهِ
هر کدام از این ها یک طور وجودی است. تسبیح و تقدیس و عبادت به چه معناست آنجا…
یک وقت برای من شبهه بود که آیا در جنت عبادت هست یا نه؟ عبادت تکلیفی موطنش عالم دنیاست. نماز خواندن و روزه گرفتن و تکالیف عبادی، موطنش دنیاست. اما حقیقت عبادت جایش بهشت است. آنجا از سنخ تکالیف نیست. بلکه ذات انسان عابد است. اینجا عبادت محقق میشود تا ذات روحیه عبدیت درش محقق بشود. تمام عبادات مربوط به این است که انسان عبد بشود. تا عبودیت در وجود انسان محقق بشود. وقتی انسان میبیند که فقط خدا کاره است و هر کمالی در این و حیثیتی در این عین ظهور حضرت حق است، این حال شهودی بالاترین احساس عبودیتی است که در انسان آنجا آشکار میشود. بالاترین احساس عبودیت و حقیقت عبودیت که عبودیت ذاتیه است، این است که انسان اصل الوجود و کمالات وجودش و افعال وجودش را…. آنجا ببیند که خدا آشکار است. نه فقط در وجود خودش. در همه مظاهری که هست. لمن الملک الیوم، لله الواحد القهار. یک کد خیلی مهمی است که عبودیت ذاتیه به چه معناست. وقتی عبودیت ذاتیه محقق میشود، بالاترین کمال انسان محقق شده است. انسان در بهشت به اوج کمالش خواهد رسید که آن عبودیت محضه را ادراک میکند. آن عبودیت ذاتیه را ادراک میکند. ما عبدناک حق عبادتک. حق عبادت تو محقق نشده است، امید داریم شاید با این نگاه در بهشت عبودیت ذاتیه به کمال خودش برسد. آن موقع پیغمبر اکرم ذاتا و ما هم به تبع ایشان به عبودیت ذاتیه خواهیم رسید.
لذا حقایق وجودیه نوریه قبل از عالم دنیا در این عبودیت ذاتیه بودند. نسبحه و نقدسه و نحمده و نعبده، این تحمید و تقدیس و تسبیح و عبادت اینگونه است. نه از آن سنخی که الفاظ در کار باشند و فعل باشد. مربوط به ذات است.
بیش از این نمیتوانم وارد بشوم. هم زبان الکن است، هم حدود جلسه… حد خودم را باید رعایت کنم.
#عبودیت_ذاتیه
در پاسخ: در حضرات معصومین علیهم السلام که به لحاظ خلقت نوری همه نور واحد بودند. ترتب و تاخری در کار نیست. لذا دارد نور پیامبر در صلب عبدالمطلب دوتا شد و در صلب عبدالله و ابوطالب قرار گرفت. یعنی در نظام خلقی این نور ترتب پیدا میکند. همین مسئله در نظام حضرات معصومین است. همانطور که نور این حقیقت وقتی به صلب عبدالمطلب میرسد در نظام تکثری، با اینکه یک نور بود، اما در دو صلب قرار میگیرد و یکی مقدم میشود و یکی مؤخر میشود، در نظام حضرات معصومین هم این حقیقت وجودی نوری یک حقیقت واحدی است که در صلب که قرار میگیرد، ترتب صلب پیدا میکند. این به لحاظ عالم دنیاست. ضعف و قوت و وجود به لحاظ این ها نیست. بلکه این به لحاظ عالم وجود است که باید حجتی و نوری دائما در عالم دنیا هم باشد. یکی پس از دیگری ظهورات کامله محقق میشوند. منتها به اقتضائات مردم هر زمانی ظهور آن ها متفاوت بوده است. نه به لحاظ خودشان. بلکه به لحاظ اقتضائات و کشش و استعدادی که مردم نیاز داشتند.
#تکثر_خلقی_معصومین
وَ نَعْبُدُهُ حَقَّ عِبَادَتِهِ
حق عبادته اینجا آمده است. ما عبدناک حق عبادتک در دنیا است. حق عبادت به لحاظ ذات محقق میشود. وقتی عالم عالم دنیاست و فعل نازل میکند آن حقیقت را، هرچقدر هم بکوشند، الفاظ و عبارات و افعال، این ها قصور دارند نه آن ذات. لذا قصور عالم دنیاست نه قصور پیغمبر اکرم. قصور عالم دنیاست نه قصور آن ذوات نوریه. این عالم است که بیش از این کشش بروز و ظهور درش نیست.
ثُمَّ بَدَا لِلَّهِ تَعَالَى عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَخْلُقَ الْمَكَانَ فَخَلَقَهُ
مکان یعنی عالم کون. نه این مکانی که ما میشناسیم.
وَ كَتَبَ عَلَى الْمَكَانِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ- عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيُّهُ بِهِ أَيَّدْتُهُ وَ نَصَرْتُهُ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ الْعَرْشَ
عرش را پس از این مکان خلق کرد. پس این مکان مکانی که زمین باشد نیست. این مکان فوق عرش است. عرش دون این مکان است. قرینه میشود برای اینکه مکان را چه بگیریم.
فَكَتَبَ عَلَى سُرَادِقَاتِ الْعَرْشِ مِثْلَ ذَلِكَ
بر پرده ها و سرادقات عرش هم همین سه جمله را نوشت.
ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ
مراتب باطن عالم هستند پس از عرش و کرسی. سماوات نوریه محسوب میشوند. غیر از این سماء و ارض است.
فَكَتَبَ عَلَى أَطْرَافِهَا مِثْلَ ذَلِكَ
آنجا سرادقات عرش، اینجا اطراف سماء. چون حد دارند. تا مرتبه عرش حد نیست. در عرش حد نیست. اما پرده و حاجب دارد. اما سماء حد دارد. نه حدودی که ما میشناسیم. لذا بیان شده است اطراف سماء. در مراتب تنزل حدودی پیدا کردند. اطراف هر سمائی مطابق اوج آن سماء است.
کتب علی اطرافها، یعنی این سماء با این پایان پیدا میکند. هر شیءای که نگاه میکنی اطرافش را میتوانی ببینی، آنی که از هر سمائی جلوه گر است، این سه جمله و این سه ستر است که توحید است و رسالت است و ولایت است.
ثُمَّ خَلَقَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ فَكَتَبَ عَلَيْهَا مِثْلَ ذَلِكَ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِكَةَ وَ أَسْكَنَهُمُ السَّمَاءَ
چند مرتبه مطرح شده است تا رسیده است به ملائکه.
بعد ادامه دارد تا مراتب خلق نوری.
یک روایتی مشابه این را در المیزان مفصل در یکی دو جلسه بحث کردیم. دوستان میتوانند رجوع کنند.
7- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع كَيْفَ كُنْتُمْ حَيْثُ كُنْتُمْ فِي الْأَظِلَّةِ
تعبیر اظلة یک تعبیر بسیار دقیق و سنگینی است. چه کنیم. رسیدیم به این تعبیر. ما قاصر، لفظا و مفهوما، وجودا که هیچی. یک مقدار دست و پا میزنیم در لفظ و مفهوم. اقلا یکمی از ظاهر عبور بکنیم. صفات ثبوتیه اش را نمیتوانیم. اما به نحو صفات سلبیه کمی پیش برویم. همانطور که در مورد خداوند لیس بجسم را میفهمیم.
شما وقتی در اظله بودید چگونه بودید؟ اظله، ظلة، سایه است. سایه جایی است که هیچ وجود استقلالی برایش دیده نمیشود. توهم وجود استقلالی هم نمیشود. ما در عالم دنیا بدن داریم. بدن سایه روح و نظام نفس ماست. حرکت بدن سایه نفس است. لذا ما نفس را نمیبینیم، اما بدن را میبینیم. حرکت سایه است که ما را میرساند که نفس ما چه اراده کرده بود. چی میخواست؟ از سایه به ذی الظل پی میبریم. و الا ما چشم نفس بین که نداریم. چشم ما حرکات بدن را میبیند. ظل سایه است، اما این سایه نحوه ای از ظهور است. منتها ظهوری است که هیچ استقلالی برایش دیده نمیشود. آنجایی که ظهور برایش استقلال دیده بشود اطلاق سایه نمیکنند. در نفس و بدن، برای بدن یک استقلالی دیده میشود. توهم استقلال میشود. این هایی که میگویم بحث های خیلی جالبی است، اما سنگین. بحث ظل چند جا آمده است در روایات ما. گاهی میفرماید در ظل عرش، در ظل یمین عرش. اینکه ظل عرش باشد، یا ظل یمین عرش باشد، یا ظل عظمت رب باشد، هر کدام از این ها یک مرتبه از وجود است. هر کجا اظله آمد معنایش یکی نیست. یک جا نظام علم الهی است، آنجا ظل عظمت الهی است. یک جا در رابطه با سایه عرش است. ظهور است و ترتب خلقت است. یک جا ظل یمین عرش است. آنجا بحث سبقت وجودی و ترتب وجودی مطرح میشود. گاهی ظل میآید پایین تر. یعنی هر مرتبه ای از باطن عالم، یک ظلی دارد. آنجا که ظل است، نسبت بدن با نفس به عنوان یک مثال نه مثل، میتواند مظهرش باشد. شعاع با خورشید، سایه با نور ظل است. اگر نور نباشد سایه معنا نمیدهد. اما در عین حال سایه چیزی از خودش ندارد. با اینکه نور هست، چیزی نیست سایه. هر چقدر شدت قهر و عظمت و جلال حق بیشتر جلوه گر باشد، سایه محو تر است. سایه هست، اما محوتر است. بروزی ندارد. در روایت میفرماید لا ظل له فیمسکه، خدا ظل ندارد. یعنی خدا به عنوان خدا ظل ندارد. میفرماید یمسک الاشیاء باظلتها، همه اشیاء را با ظلش حفظ میکند. ظل اشیاء در اینجا وجود مثالی اشیاء باشد درست است، وجود عقلی اشیاء باشد درست است. ظل اشیاء نه به لحاظ جسم ظل باشد، بلکه به لحاظ رب، این ظل است. اما ظل در اینجا برتر از وجود پایین تر است. لذا میفرماید یمسک الاشیاء بأظلتها، خدا تدبیر اشیاء و حفظ اشیاء و ارتباط با اشیاء را از طریق ظل اشیاء دارد. ظل جایی است که حاجب و مانع در کار نیست. اطاعت محض است. ظهور محض است.
نظام رجوع و قوس صعود، برگشت به این ظل است. لذا بعضی از روایات که در ارتباط با معاد است که میفرماید این ها در ظل یمین عرش هستند، یکی از مقامات است که انسان در آنجا بروز و ظهور طاعت و عبودیتش است. یعنی حقیقت عبودیت اگر بخواهد برای انسان ظاهر بشود، گاهی فی الجنة است، گاهی فی ظل العرش است. فی ظل العرش بودن مرتبه ظهور ذاتی طاعت است. آن عبادت ذاتیه که آن هم یکی از مقامات انسان است. تا میرسد به مقام علم الهی که ظلیت در آنجا باشد.
در پاسخ: در روایت دارد که در قیامت بعضی میخواهند سجده بکنند، اما پایشان، ساقشان کشش سجده را ندارد. چون آن پا با اطاعت اینجا خلق شده است. وقتی انسان سجده میکند، پای ساجد ایجاد میکند. سجد لک سوادی و خیالی و بیاضی. ساقی که نمیتواند به سجده بیوفتد، برای این است که اینجا مطیع نبود. چون اینجا مطیع نبود، آنجا نمیتواند سجده بکند. نمیتواند تسبیح و تهلیل داشته باشد. زبان نمیچرخد آنجا، چون زبانش اینجا مطیع نبود.
اطاعت اینجا در مراتب فعل، آنجا انسان را در تمام مراتبش ساجد میکند.
پس اظله سوال مطلق نیست که یک جا باشد. اظله مراتبی دارد. ممکن است این شخص به لحاظ مراتب وجودی اش، سوال را از مرتبه عالم مثال کرده باشد، عیبی ندارد، از مرتبه عقل باشد، عیبی ندارد. جواب مشخص میکند که به کدامیک از این ها ناظر است.
#اظلة
#ظلال
#سایه
فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ كُنَّا عِنْدَ رَبِّنَا لَيْسَ عِنْدَهُ أَحَدٌ غَيْرُنَا
مانند همین روایتی که الان خواندیم که کان الله و لا شیء غیره، ما را از نور عظمتش خلق کرد، اینجا میفرمایند ما نزد رب بودیم آن وقتی که لیس عنده احد غیرنا.
فِي ظُلَّةٍ خَضْرَاءَ
آنجا یک سایه سبز… بیان رنگ در آنجا… در قوس صعود بحثش شده است که گاهی حضرات حله خضراء بر دوش دارند، گاهی حله بیضاء بر دوش دارند، گاهی حله حمراء بر دوش دارند. این حله ها خیلی جالب است. در روایتی گاهی جمع میکند که حله حمراء را میپوشد، روی آن حله خضراء را میپوشد. یعنی جامعیت. انبیاء حله خضراء دارند. پیغمبر اکرم هم حله حمراء دارد هم حله خضراء دارد. یک جامعیتی است. رنگ ها مظهر حقایقی در عالم دنیا هستند. باید در جای خودش بحث بشود و روایاتش مفصلا جمع بشود.
خود خضراء مرتبه را معین میکند. یک حدی را دارد بیان میکند. در عین اینکه عند ربنا است.
#ظلة_خضراء
نُسَبِّحُهُ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نُهَلِّلُهُ وَ نُمَجِّدُهُ وَ مَا مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وَ لَا ذِي رُوحٍ غَيْرُنَا
حتی ملائکه مقرب هم نبودند. وقتی ملائکه مقرب نبودند، بقیه ملائکه به طریق اولی است.
آنجا جای حیات است. نه اینکه غیر ذی روح باشند. ذی روح که موجودات عالیه هستند، نبودند. بقیه به طریق اولی. آن ها واسطه هستند برای بقیه.
حَتَّى بَدَا لَهُ فِي خَلْقِ الْأَشْيَاءِ
حتی بدا زمانی است؟ نه. اینکه میفرماید لیس عنده احد و کس دیگری نبود حتی بدا، اینطور نیست که زمانی گذشت، ما آنجا بودیم… زمان بخواهد باشد باید سماواتی باشد، گردش آسمان و زمینی باشد، ماده باشد، تغییر باشد. میفرمایند چیزی غیر از این ها نیست. پس این زمان آن زمان نیست.
فَخَلَقَ مَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ غَيْرِهِمْ ثُمَّ أَنْهَى عِلْمَ ذَلِكَ إِلَيْنَا.
همه را خلق کرد، اما انتهی یا انهی یا منتهای علم آن ها را برای ما قرار داد. یعنی همه عالم را ظهورات ما قرار داد. چون علم در آنجا علم حضوری وجودی است نه علم حصولی، که بگوییم ما فهمیدیم این ها چی هستند. انهی علم ذلک الینا یعنی چی؟ یعنی همه ظهورات ما شدند. با توجه به کد علم حضوری. ظهورات ما شدند. نه اینکه این ها را خلق کرد و ما بعدا به آن ها عالم شدیم. این علم حصولی است. یعنی علمی است که در عالم دنیاست و ذهن و تدریج میخواهد، انتزاع صورت میخواهد. کیف نفسانی میشود. آنجا از این سنخ نیست. هنوز عالم عالم تجردی محض است و لذا علم حضوری است.
#علم_معصومین_به_مخلوقات
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 460” دیدگاه میگذارید;