در محضر باب 109 هستیم.
این را تکرار میکنیم که فرهنگ بشود و باور بشود. رسیدن به محضر روایات زیارت اهل بیت است. و لذا با تمام مراقبه و توجه زیارتی با روایات حضرات در محضرش قرار میگیریم، و رابطه برقرار میکنیم. احساس میکنیم که در محضر حضرات نشستیم و حضرات میفرمایند و ما استفاده میکنیم و هر کسی لیاقت نشستن در محضر را ندارد. خیلی ها میدیدند حضرات را. اما چقدر میتوانستند موفق بشوند و زانو بزنند و مطالب حضرات را گوش بکنند و روایات بلند معارفی را از حضرات بشنوند… اینطور هم نیست که فکر کنیم همیشه این باب مفتوح است. به ادنی بهانه ای سلب توفیق میشود. لذا جایی که توفیق ایجاد شده، امکان فراهم شده، کاملا استفاده بکنیم. به مقداری که باور بکنیم در محضرشان هستیم، و آن ها دارند بیان میکنند و ما میشنویم، وجودمان را در این سعه در اختیارشان قرار بدهیم، محدودیت در تلقی برای خودمان ایجاد نکنیم. حد نزنیم برای اینکه برداشتمان را محدود بکنیم. نمیگویم هر چیزی را بر روایات بار بکنیم. اما در برداشت و تلقی سعی بکنیم که باز بگذاریم مسئله را. هر مرتبه ای را که فهمیدیم با این نگاه که این بیشتر از این هم امکان پذیر است و این حد من است. باز بگذاریم تا خدای نکرده به انکار منجر نشود. در رابطه با روایات از جانب کسانی این معارف القاء شده است که انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم. کلم همان جرح و تاثیر است. ما به اندازه عقول تاثیر ایجاد کردیم. تعبیر بزرگان این است که این تنزل دادن است، نه کم کردن. لذا تمام آن حقایق در این نازله هست. و از این نازله میشود به تمام آن حقایق رسید. چیزی را کسر نکردند. ما گاهی بخواهیم بیان بکنیم بلد نیستیم. یک چیزهایی را حذف میکنیم تا قدرت بیان نسبت به بقیه پیدا بکنیم. اما حضرات چیزی را حذف نکردند. همه آنچه لازم است را در این قرار دادند اما نازلش کردند. این را آوردند در یک مرتبه ساده تری بیان کردند. این از اعجاز وجود مبارک حضرات است که این اشراف را دارند که بر کلمات و معانی سلطه دارند. نه اینکه مغلوب معانی و الفاظ باشند. ما مغلوبیم. یعنی کلمات بر ما سلطه دارد. معانی بر ما سلطه دارد. اما آن ها قاهرند و لذا به کار گیری شان به گونه ای است که اگر میخواستند معنای دیگری را القاء بکنند، کلمه دیگری را به کار میبردند. از لوازم و دلالت های التزامی کلماتشان به هیچ وجه غافل نیستند که بگوییم اگر دلالت التزامی این کلام این است، بعد بگوییم شاید مقصود امام نبوده است این دلالت. نه. نمیشود غافل باشند. مثل ما نیستند که از بسیاری از دلالت های التزامی ممکن است غفلت داشته باشیم. آن ها همه دلالت های تطابقی و التزامی و تضمنی را توجه دارند. به همین جهت هر دلالتی از دلالت های التزامی که دلالت التزامی کلام باشد را میشود به حضرت نسبت داد و بگوییم حضرت مقصودشان بوده است.
هرچقدر مراقبه محضریت را داشته باشیم، با حال و با نشاط و با انگیزه باشیم، تمام توجه و وجودمان را حاضر بکنیم. با این نگاه از روایات هم بهره کافی میبریم.
به من نگاه نکنید که گلوگاه تنگ ایجاد میکنم. نگاه به روایت و صاحب روایت بکنید. خدای سبحان روزی ما را با خودشان قرار بدهد. به تعبیر امام حسن عسگری و به تعبیری از پیامبر هم نقل شده است که القرآن مأدبة الله فتعلموا من مأدبة الله ما شئتم. هرچقدر توانستید بهره بگیرید. روایات و قرآن سفره باز و پهن هستند. ما استطعتم… ببینیم تقاضا و اراده مان چقدر است. سعی کنیم نیازمان را عالی قرار بدهیم. قصیر الهمة و قلیل الهمة نباشیم. همتمان پست نباشد. به چیزهای ساده و کم نباشد.
حاج محمود کریمی میگفت میروی حضرت معصومه، بگو من خیلی میخواهم. دهانم خیلی بزرگ است. به کم راضی نیستم. این خیلی خوب است که انسان به کم راضی نباشد. این خیلی خوب است. ان شاء الله ما را حریص بر معارف اهل بیت و عامل به آن قرار بدهد.
در محضر باب 109 هستیم. باب بسیار مهمی است.
بَابٌ فِيهِ نُتَفٌ وَ جَوَامِعُ مِنَ الرِّوَايَةِ فِي الْوَلَايَةِ
این باب جوامع روایات در ولایت است. روایاتی که در باب خاصی نمیگنجید اما در عین حال نگاه جامع هم دارد، خیلی از ابواب را شامل میشود. با اینکه ممکن است لفظ روایت کوتاه باشد و از جهت الفاظ کم باشد، اما جامعیتش خیلی وسیع است. لذا در این باب در محضر این روایات هستیم.
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ شِيعَتِنَا بِالْوَلَايَةِ وَ هُمْ ذَرٌّ يَوْمَ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى الذَّرِّ وَ الْإِقْرَارَ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ.
اشاره به آیه ذر است
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هٰذَا غَافِلِينَ ﴿172﴾
با اینکه اینها هنوز به دنیا نیامده اند، با اینکه نظام ترتبی آباء و ابناء دیده شده است، نه بدون ترتب آباء و ابناء، چون من ظهورهم ذریتهم، آن هم نه از ظهر آدم همه ذریه یک جا، من ظهورهم، ضمیر هم به بنی آدم برمیگردد. هر ظهری با ذریه خودش، دوباره ظهر بعدی با ذریه اش. تمام ظهور و ذریه دیده شده است. از همه آدمیان به ترتب ظهر و ذریه که ظهر سلب پدر است، این میثاق گرفته شده. یک جا بودند.
تعبیری که در روایات ما مختلف آمده است در بحث آیه ذر، خیلی زیاد است. بعضی را اینجا اشاره کردند. بسیاری را اشاره نکردند. خودش یک باب وسیعی در بحث است. ان شاء الله خداوند توفیق بدهد که بتوانیم روایاتش را به عنوان یک باب معرفتی مورد بحث قرار بدهیم.
از نکات این آیه شریفه این است که این جریان در دنیا واقع نشده است اولا. اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم… این اخذ در دنیا محقق نشده. قبل از دنیاست. اما این قبلیت قبلیت زمانیه نیست. چرا؟ چون عالم دنیا قبل و بعد زمان درش مطرح است. از عالم دنیا انسان چه در برزخ نزولی و چه در برزخ صعودی اگر اشرافی و اطلاعی پیدا بشود، و ارتباطی ایجاد بشود، آنجا قبل و بعد در کنار هم هستند از جهت زمانی. ترتب تفاوتی ندارند. زمان مربوط به عالم دنیاست. این یک نکته.
نکته دیگر این است که همه این ها یک جا جمع شدند. این امکان در دنیا فراهم نیست که در دنیا جمع بشوند. لذا جمع شدن باید در ظرفی صورت بگیرد که امکان پذیر باشد. و آن ظرفی است که بر زمان احاطه دارد نه ظرفی که تحت سلطه زمان باشد.
نکته دیگر این است که آنجا علم حضوری محقق شده است، ا لست بربکم؟ قالوا بلی. هیچ تخلفی از کسی امکان پذیر نیست. قالوا بلی. در حالی که در دنیا تخلف امکان پذیر هست. در دنیا خیلی ها نپذیرفتند و زیر بار نرفتند.
نکته دیگر این است که اشهدهم علی انفسهم، وقتی خودشان را دیدند، خودشان را به خودشان نشان دادند، اشهدهم علی انفسهم. الست بربکم را بعد از شهود نفس یافتند. این شهود نفس چی بوده است که دنبالش الست بربکم قالوا بلی محقق شده است ؟در شهود نفس چی دیدند در آن عالم و آن حقیقت که قالوا بلی به دنبالش همگانی شد.
این بیان را با اینکه مقدمات معرفتی میخواهد، اما خلاصه اش این است که رابطه رویت انسان در عالم مثال یا عالم حقیقت ربطیتش، ملکوت انسان، نظام امری انسان، همه این ها الفاظ مختلفی است، آن حقیقت وقتی دیده میشود که همه عالم این رویت را دارند، انسان هم در موطنی این رویت را دارد، اما وقتی به دنیا پا میگذارد برایش غفلت ایجاد میشود. و الا همه موجودات طوعا او کرها به سوی خدای سبحان …. لله یسجد من فی السماوات و من فی الارض، این سجود یا خضوع همه هستی و عالم، شهود آن حقیقتی است که مییابند عین ربط و فقر به خدا هستند. هیچ انانیت و انیتی برای این ها در برابر خدا نیست.
عرض کردم این روایت شریف را آیت الله بهجت نقل میکردند، در مجامع شیعی نیست، وقتی خدای سبحان خلق الله العقل، قال له اقبل، فاقبل، قال من انت؟ قال انا انا و انت انت. ثم قال ادبر فادبر. قال من انت قال انت الرب الجلیل و انا العبد الذلیل. ایشان میفرمودند که این روایت که بیان زیبایی دارد، مثل آینه که وقتی در برابر نور قرار بگیرد از ابتدا، احساس میکند که نور از خودش است. وقتی میپرسند ازش، میگوید خورشید خورشید است، من هم من هستم. نور من هم نور من است. نور خورشید بیشتر است. اما وقتی خطاب میشود پشت کن. وقتی آینه پشت به خورشید قرار بگیرد، مییابد که هیچی از خودش نداشت. آنچه تا به حال فکر میکرد نور از خودش است، آشکار میشود که از خودش نبود. اقرار میکند که انت الرب الجلیل و انا العبد الذلیل.
مرحوم علامه طباطبایی ذیل بحث عالم ذر میفرمایند در آن عالم که اشهدهم علی انفسهم، دیدن خودشان به گونه ای بود که وقتی میدیدند مییافتند که هیچ چیزی در وجود خودشان استقلال و انانیتی در کار نیست. آن عالم عالمی است که انسان فقرش را به خدا کامل مییابد. نه انسان تنها، همه هستی. اما انسان به این لحاظ که علم حصولی پیدا میکند در دنیا، مورد توجه ویژه قرار گرفته است. وقتی اشهدهم علی انفسهم شد، هیچ کسی انکاری نداشت که الست بربکم، قالوا بلی. شهود وجودی بود. به تمام هستی بود. اینطور نبود که زبان قالی در کار باشد که از ترس خدا باشد. که ببیند مثلا کوه طور را بر آن ها قرار دادیم از ترس افتادن کوه طور بگویند خدا خداست. این نگاهی بود که همه میدیدند عین ربط هستند. هیچ کسی هیچ انانیتی برای خودش نمییافت و نمیدید. لذا از اشهدهم علی انفسهم، الست بربکم قالوا بلی آمد. چون خودشان را به خودشان نشان داد، از شناخت خودشان رسیدند به اینکه تو رب هستی. شهود خودشان باعث شد که بیابند که در آن موطن هیچ انانیتی برایشان نیست. عین ربط و فقر هستند. فقیر محض کجا، دعوی انانیت کجا. چو سلطان عزت علم برکشد جهان سر به جیب عدم درکشد. عدم است. عدم فراگیر است. لمن الملک الیوم. لله الواحد القهار. این بروز در قیامت است. اذ اخذ ربک مربوط به قبل از عالم دنیاست. قبل از عالم دنیا با بعد از عالم دنیا یک حقیقت آشکار است. برزوا لله الواحد القهار. بین قبل و بعد یک ما فی الدنیا داریم، همه گردن کشی ها و غفلت ها واستقلال و انانیت ها همه در اینجا واقع میشود. آن هم در دایره علم حصولی. آنچه در دایره علم حضوری است که عالم قبل و بعد دنیاست، دایره لمن الملک الیوم لله الواحد القهار است. همچنین اذ اخذ ربک من بنی آدم… الست بربکم قالوا بلی است. همه مقر هستند که فقط خدا رب است.
اگر این نگاه را باور داشته باشیم که جریان اخذ میثاق در یک ظرفی و عالمی محقق میشود که وجهه علم حضوری عالم است، همه عالم با هم جمعند در آنجا، و اگر انسان هم ملاک باشد، ملکوت انسان است، حال جمع انسان است، و البته با بیان دیگری که قابل جمع است… همان نظام فطرت انسان است. این بیان دیگری است، اما قابل جمع است. در نظام فطرت، حقیقت دست نخورده وجود انسان، غیر آلوده به حجاب های علم حصولی، هنوز فطرت مخموره اگر باقی مانده باشد گویای به این است که خدا رب است. چنانچه مشرکین و کافرین اذا رکبوا فی الفلک، در دریا سوار کشتی شدند، دریا طوفانی و مواج شد و امکان نجات از دست رفت، دعوا الله مخلصین. خدا را با تمام اخلاص میخوانند. این همان الست بربکم قالوا بلی است. لمن الملک الیوم لله الواحد القهار است .وقتی انسان از اسباب قطع تعلق میکند و فقط رابطه وجودی با نهاد حقیقی عالم برقرار میکند، همان فطرت است. یعنی فطرت با همه کفر و شرکی که ایجاد میشود، باقی است. چون باقی است، در جایی که آن لایه زدوده شود، گویای به این است که قالوا بلی. تو فقط رب هستی. دعوا الله مخلصین. با اخلاص خدا را میخوانند.
کسی از امام باقر علیه السلام اسم اعظم را خواست. حضرت فرمودند بیندازیدش در آبی که آنجا بود. جای نجات نداشت. هرچه گفت من شنا بلد نیستم، حضرت نگذاشت کسی اعتنا بکند. وقتی منقطع شد به حقیقتی متوسل شد که اسباب در کار نبود. تا آن حالت پیش آمد حضرت فرمودند بگیریدش. فرمودند اسم اعظم آن بود. اسم اعظم همان قالوا بلی است. رابطه ویژه ای که میبیند رابطه درونی ترین لایه خودش را با نظام هستی. آن اسم اعظم است. آن ربوبیت است. آن لمن الملک است. همه با هم ارتباط دارد.
یک ترسیم جزئی کردیم. این ترسیمی که به صورت مختصر انجام شد را بیاییم در روایت تطبیق بکنیم ببینیم اینجا چطور میشود استفاده کرد از روایت شریف.
میفرمایند اگر در نهاد وجودی فرد رابطه شکل گرفته باشد، چرا این کار را کردیم؟ چه فایده ای داشت؟
دنبال آیه بیان میکند که تا در دنیا نگویید خبر نداشتیم، نمیدانستیم. هرچند موقف را یادشان رفته است، اما میثاق را بلند. چرا؟ وقتی در کشتی که در حال غرق است سوار میشوند، حجاب ها کنار میرود، یاد میثاق میافتند. اگر گفتیم این میثاق در وجود هست، غیر از این است که بگوییم میخواهیم این میثاق را ایجاد بکنیم. پرده روی من است نه روی آن. پرده روی تو ایجاد میشود. بل ران علی قلوبهم. رین و پرده و زنگار بر جلو چشم ما ایجاد میشود. کشف قطاع از وجود ما رخ میدهد. او پرده ندارد.
یک وقت میگوییم عالم محجوب است پیغمبر اکرم حجاب را برمیدارد و سنگریزه تسبیح میکند. یک وقت میگوییم عالم در حال تسبیح است، پیغمبر پرده را از چشم من برمیدارد.
عالم ساکت است و پیغمبر او را به نطق بیاورد یک حرف است، اما عالم ناطق باشد، گوش ما کر باشد، پیغمبر پرده از گوش من بردارد حرف دیگری است.
پس این گویایی عالم است.
اینجا هم شناخت رب است. محقق است. اما پرده رویش را گرفته و ما غافل شدیم. این قابل احتجاج است. اگر این نبود باید ایجاد میکردند تا اثر داشته باشد. پرده را کنار بزنید، او هست.
پس اشکال به من برمیگردد نه به نظام ارتباطی که خدا ایجاد کرده است.
یکی از نتایج میثاق بروزش در فطرت است، به نقلی خود فطرت است. دو مبناست.
قَالَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَقُولُ
یعنی خیلی و مکرر فرمودند. وقتی امری تکرار میشود، نشان میدهد که یک نکته محوری است.
گاهی در نشست و برخواست ها بعضی کلمات را تکرار میکردند که نشان دهنده اهمیت آن بحث است. مجامع مختلف افراد مختلف حتی افراد مختلف تکرار میکردند تا جا بیوفتد.
إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ شِيعَتِنَا بِالْوَلَايَةِ وَ هُمْ ذَرٌّ
در حالی که در عالم ذر بودند این میثاق را گرفت. عرض کردیم میثاق در عالم ذر کجا بود؟ قبل از عالم دنیا و عالم تکلیف و عالم تغییر و عالم زمان. این ها نبوده است. بحث ذر با همین مقدار تمام نمیشود.
حضرت آیت الله جوادی در ج31 تفسیر تسنیم از ص1 تا ص164 تفسیر آیه ذر است. علامه طباطبایی ذیل همین آیه بحث مفصلی دارند. غیر از اینکه کتاب های زیادی، روایات متعددی در این مسئله وارد شده است. بیان کردند. ما خواستیم یک گوشه ای را فقط عرض بکنیم. جای بحث تفصیلی باقی است.
میثاق شیعیان به ولایت در عالم ذر گرفته شده است. مگر نگفتیم قالوا بلی بوده است؟
میفرمایند میثاق ولایت و نبوت و ربوبیت، متعدد نیستند. در جایی که میثاق ربوبیت گرفته میشود، لازمه اش میثاق رسالت است و لازمه میثاق رسالت میثاق ولایت است.
چنانچه میگوییم انا مدینة العلم و علی بابها… کما اینکه کلمة لا اله الا الله حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی بشرطها و شروطها و انا من شروطها. امر ولایت امر جدایی نیست. یک حصن است.
کسی که در عالم میثاق ربطیت خودش را میدید، آن ربطیت را از ناحیه همان نوع تجلی که خدا قرار داده است میدید. صراطی که به آن میثاق هم میرسد میبیند. آن صراط جدای از آن میثاق نیست. نحن الصراط. یک حقیقت واحده است. منتها این حقیقت واحده در هر دوره ای به گونه ای جلوه میکند. در یک دوره به صورت نوح است و اوصیائش. در دوره ای ابراهیم و اوصیائش. در دوره ای همین حقیقت مرتبه موسی و اوصیاء و عیسی اوصیاء علیهم السلام را نشان میدهد. جلوه تامش این است. اگر میفرماید از همه انبیاء برای ما میثاق گرفتند، از همه امت هایشان هم برای ما میثاق گرفتند، درست است. چون همه جلوه های این بودند. آن ها هم جلوه های متوقف نبودند. مردم را متوقف در خودشان نمیکردند. دائما نشان میدادند که ما جلوه یک امر کاملتری هستیم. او در پیش است. به سوی او حرکت میدادند. دائما همه آن ها حال علامت داشتند به بعدی. چنانچه پیغمبر و امیر مومنان و اوصیاء بعد از ایشان علامتند به سوی رب.
اگر میثاق شیعیان باشد، با توجه به اینکه عالم ذر عالم تکلیف نبود، همه اقرار داشتند، چطور اینجا میثاق شیعتنا است؟ به لحاظ عالم دنیا که تکلیف محقق میشد. چون آن زمانی نبود که قبل زمانی باشد. شرط عالم میثاق این است که همین الان هم همراه است. دائما در حال اخذ میثاق هستیم و دائما در رابطه و ارتباط هستیم و آن وجود ملکوتی یا جمعی یا فطری ما،(یک امری هم اضافه فرمودند بعد) این ها اقوال مسئله است، رابطه اش محفوظ است. هرچند من در غفلت باشم. اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی محقق است. نه اینکه محقق میشود. راه و عینیت با ولایت و رسالت هم محقق است و جدا نیست.
اما تخلف به لحاظ بعد است که در عالم دنیاست.
يَوْمَ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى الذَّرِّ وَ الْإِقْرَارَ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ.
یک حقیقت واحده است که تا اینجا کشیده شده است. ما یشاؤون الا ان یشاء الله. ما مشیت خدا هستیم. مشیت خدا هم اراده خداست نه چیز دیگری. این ها حقیقتی جدا ندارند. کسی که به این مرتبه میرسد میشود نبی و وصی. و اجازه اصطفاء نسبت به او محقق میشود.
مرتبه ملکوتی و جمعی انسان آن حال انسان است که قبل از تعلق به کثرت های عالم دنیاست. مثل کودکی که وقتی به دنیا میآید، در چهار ماه اول گریه ها و خنده ها شهادت بر توحید است. تعلق به بدن قوی نشده است. همان فطرت است. چهارماه دوم خنده و گریه اش صلوات بر پیغمبر اکرم است. و چهار ماه سوم استغفار برای پدر و مادر است که دارد وسائط را میشناسد. کثرت ها دارد ایجاد میشود. و لذا آن بچه کودک که آمده است، حال فطرتش هنوز محفوظ است. حال رابطه، اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی محفوظ است در وجودش. لمن الملک الیوم لله الواحد القهار به صورت بسیط در او موجود است. بچه را با این نگاه ببینید. لذا دارد که نزنید بچه را در گریه هایش در کودکی. دارد توحید را ندا میکند. شهادت بر رسالت و صلوات را بیان میکند.
در پاسخ: نسبت به همه اقرار به ولایت هست. اما اینکه اقرارشان ویژه است، به لحاظ دنیایشان است که انکاری بهش ملحق نشده است.
این تکریم است برای شیعیان. آنجا احاطه به دنیا دارد. معلوم است که در دنیا میپذیرد. با توجه به اینکه بعد از این در دنیا میآیند، علمش به اینکه در دنیا میپذیرند هست. لذا تکریم است.
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيِ[126] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع وَ عَنْ عُقْبَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ فَخَلَقَ مَا أَحَبَّ مِمَّا أَحَبَّ وَ كَانَ مَا أَحَبَّ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ مَا أَبْغَضَ مِمَّا أَبْغَضَ وَ كَانَ مَا أَبْغَضَ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ النَّارِ ثُمَّ بَعَثَهُمْ فِي الظِّلَالِ
روایت روایت بسیار سنگین است. همین صدرش خیلی سنگین است. ثم بعثهم فی الظلال خیلی سنگین تر هم میشود.
خدای سبحان هر که را دوست داشت و محبوبش بود، این محبوب خدا بودن به چه معناست؟ اعتبار است مثل ما؟ ما نگاه میکنیم میگوییم از فلانی خوشم میآید… میل من به این کشیده است؟ یا یک رابطه و تکوین است. یک نظام ویژه ارتباطی و شباهت و رابطه تکوینی است. خلق ما احب، آنی که محبوب خداست مما احب خلق کرده است. خدای سبحان اگر ما احب است، از مما احب است. یعنی مبدئیتش هم ما احب است. اگر اینطوری باشد که جبر میشود. پس در عالم دنیا که میآیند یک عده ما احب هستند و یک عده ما ابغض هستند. اگر قبل زمانی باشد. اما اگر قبل زمانی نباشد، ما احب مما احب و … به چه معناست؟ ما احب مما احب در همین دنیا دارد محقق میشود، مبدئیتش هم همینجاست. علم فعلی حضرت حق است که عین متن هستی است. علم ذاتی قبل هستی است. اما علم فعلی متن هستی است. دائما ما احب مما احب است. ما ابغض مما ابغض. قبل نیست که جبر لازم بیاید. لحظه به لحظه است. جبر برای تقدم زمانی بود که او راهی برای تکلیف این باقی نمیگذاشته است. اما اگر متن هستی است، متن هستی که دارد الان محقق میشود، ما احب مما احب است و ما ابغض مما ابغض.
ما ابغض از طینت نار است. همین الان طینت نار در وجود این ها محقق است. دارند شدت هم میدهند. خدا هم این را از آن ها خلق کرده است. خلق از طینت نار همین الان محقق است.
در پاسخ: چرا ظهور اشاره شد در آیه؟ چون میبینند پدرانشان هم شهادت دادند به همین. شما آنجا شاهد بودید که پدرانتان هم قالوا بلی. چقدر زیباست. چرا من ظهورهم آورده ست؟ با اینکه میتوانست بگوید ظهور و ذریه نیست، انسان ها هستند. چنانچه در قیامت ظهور و ذریه طرح نیستند. میفرمایند در خود ظهور و ذریه استدلال هست که بعدا نگویند ما طریق آبائمان را رفتیم.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 448” دیدگاه میگذارید;