سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم
دعای سلامتی امام زمان (ع)
انشاءالله از یاران و یاوران بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری بفرستید.
خب در کتاب فضل علم از اصول کافی بودیم و بعد به باب بدعت رسیدیم. بدعت و مقاییس، حدیث اول را داشتیم خدمت دوستان عرض میکردیم که وقت تمام شد. در حدیث اول در بابُ البِدَعِ والرّأيِ والمَقاییس میفرماید: خَطَبَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ اَلنَّاسَ فَقَالَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ اَلْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ… تعبیر بسیار دقیقی است که فتنهها و گمراهیها و ضلالتها همیشه آغازش از آن هوا و هوسهایی است که تبیعت میشود (أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ). یعنی هوسی برای انسان ایجاد میشود، بعد به دنبال این هوس راه میافتد. میلی خلاف واقع در درونش شکل میگیرد و به دنبال آن راه میافتد؛ تُتَّبَعُ، دنبالش راه میافتد. مثل وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ، که این هوس گام به گام به دنبال خودش انسان را میکشد؛ و هیچ جا هم تمامی ندارد. اگر یک موقعی مثلا به ما یک کسی را نشان دادند در دورانی که این مثلا ابتدای تحصیل علمش بود، بعد کسی نگاه آخر به این داشت که گفت این مثلا صد درصد (نامفهموم ۵:۳۹) میشود، این در حقیقت کسی میشود که انحراف در دین و اعوجاج در دین ایجاد میکند، میلیونها نفر ممکن است به تبعیت از این به گمراهی و ضلالت بیافتند، خب باور نمیکند همچین توانی در وجود این باشد، اما طولی نمیکشد که میبینید که چه میشود؟ محقق شده تا به حال به کرّات. خب سامری که از یاران نزدیک موسی بود و جزء اولین ایمان آورندگان به موسی بود، خب مگر کم کسی بود؟ جزء اطرافیان حضرت موسی (علیه السلام) بود. در قرآن با این تصریحی که قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ دارد، میگوید من از جای پای جبرئیل قبضهای برداشتم و آن را در این گوساله قرار دادم که لَهُ خُوارٌ شد و صدا دارد. این نشان میدهد که… . دیدن جبرئیل با چشم محسوس محقق نبود؛ لذا خیلی خطرات دری کسانی است که در پی کسب علم هستند، دنبال کسانی است که وجهه پیدا میکنند، دنبال کسانی است که خدای تعالی بهشان آبرو میدهد. شیطان هم دنبال همینها است؛ یعنی افراد مرکزی، افرادی که در آن نقطهای قرار میگیرند که حول اینها عدهی زیادی قرار میگیرند، شیطان خیلی دور و بر او میچرخد. اینها دیگر در شدت اثر شیطانند؛ لذا میفرماید که اینها عمدتا از یک تبیعت از هوا شروع میشود، از یک تبعیت از هوس. گاهی انسان فکر میکند این که چیزی نیست، این که خیلی سنگین و سخت نیست، این جزئی است، همین جزئی جزئی چکار میکند انسان را؟ گام به گام حدود میریزد. أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ. به دنبال تبعیت از هوا چه میآید؟ دیدم مواقعی، ما این را به کرّات دیدهایم، خدا همهمان را حفظ کند، ممکن است خودمان هم مبتلا باشیم و متوجه نشده باشیم. گاهی یک کسی که مبتلا شده به یک هوا هوسهایی، کم کم برای این که توجیه بکند خودش را، از منظر احکام و اخلاق برایش وجهی درست میکند. یعنی هوایی را تبعیت کرد، یک هوسی را تبعیت کرد، و به او مزه داد. حالا من باب این که تخطئهاش نکنند… اول ممکن است مخفی این کار را کرده باشد، بعد میبیند قدرت ندارد مخفیاش بکند، دلش میخواهد آشکار هم باشد، بعد میخواهد این را توجیه کند، مجبور است چکار بکند؟ برایش فلسفه بافی بکند، احکام تراشی بکند، تا بتواند این را یک حکم دینی جلوه بدهد، یا اقلّاً دین با آن منافات نداشته باشد. این أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ؛ بدعت گذاری میکند انسان. گاهی ممکن است بگوید که این حکم دو وجه داشته، یا یک قائلی هم… . حالا که هوای نفسش را تبعیت کرده، دنبال این میگردد که یک قول شاذّی پیدا بکند، که این قول شاذّ را دلیل بیاورد برای عملش. همین آقا در بحث، وقتی بحث میکرد قبل از این، اصلا اعتنایی به قول شاذّ نداشت، الا برای آن حیثیّتی قائل نبود؛ اما الان مبتلا شده و دنبال چه هست؟ میگوید این مثلا یک نفر قائل دارد از سابقین. اینها آن چیزهایی است که ترسش و خوفش برای ما بیشتر است، برای ما احتمالش بیشتر میشود، هر کسی در رشتهی خودش این خطر بیشتر متوجهش است؛ من در رشتهی خودم، که بیان احکام است، بیان مباحث دین است، آنجا اگر بدانم کدام مسئله با هوای نفسانیام… . اویی که علامه حلّی است وقتی میخواهد حکم چاه بدهد چاه را پر میکند، که نکند میلش و داراییاش [ولو] همین مقدار در این مسئله اثر بگذارد در احکام نجاسات چاه. این جلوی أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ را سد میکند. ما اینطور میشود که أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ میکشاند به أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ، به قانون جدید آوردن و وضع کردن و آن را رایج کردن، تا خودش را تبرئه کند، خودش را توجیه کند؛ چون از هوا و هوس تبعیت کرده، حالا حکمی را میآورد که توجیه گر باشد برای خودش. از آن چیزهایی خیلی خطرناک است. الی ماشاءالله از اول انقلاب تا حالا دیدیم. کم کم فاصله گرفتن از احکام، تا به جایی میرسد کا احکام ضروری را هم [انکار کردند]. ذره به ذره ها! یعنی این آقا را آدم میدید در درس لمعه، مثلا میدید که این آنقدر در خودش، حجاب زندگیاش انقدر افراط داشت که بقیه میگفتند که میتواند مثل این باشد؟! آنقدر خودش، همسرش، زندگیاش، خانوادهاش، اهل رعایت باشد. بعد میبینید مدتی نمیگذرد، کم کم أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ اش میکشاندش به این که تمام اینن احکام را زیر سوال میبرد. البته هر افراطی تفریطی هم به دنبالش دارد. خدا رحمت کند امام را، کسی میگفت وقتی امام در نجف بود، آمدند به یک واسطهای (که آقای سید محمود دعایی که الان [سرپرست] روزنامهی اطلاعات است؛ ایشان خودش هم نقل کرده است) منافقین آمدند نزد امام تا ایدئولوژیشان را به قول خودشان عرضه بکنند. خیلی این در و آن در زدند تا یک جلسه بروند. امام بعدش فرموده بود من دیدم اینها وقتی که دارند [عقایدشان را] میگویند، از ما داغترند در خیلی چیزها، از همین شک کردم بهشان. دیدم اینهایی که از ما داغترند در بعضی چیزها، نگفت فقط اینها، گفت دیدم اینها داغترند از ما در بعضی چیزها. یعنی با این که ما فلسفهی حکم، علت حکم، همهی اینها را میدانیم، اهل رعایت تقواییم، ولی اینها از ما داغترند. این داغتر بودنشان شک برانگیز بود. یعنی افراط. یعنی از حد متعادل خارج بودند. هرجا افراطی باشد به دنبالش تفریط میشود. در زندگیهایتان، در روابطتان، سعی کنید افراط در احکام دین را تحمیل به خودتان و به خانواده نکنید. حکم متعالی یک بحثی است، افراط یک بحث دیگری است. افراط همیشه از آن طرف میاندازد، افراط همیشه اثر معکوس میگذارد، هم در وجودد خودمان هم در اطرافیانمان. حکم متعالی، زندگی متعادل و معقول یک حرفی است، اما افراط یک بحث دیگری است. معمولا ما هر کسی که در حالت افراط بود، ندیدیم آیندهی خوشی پیدا بکند. معمولا آیندهاش در تفریط میافتد. اباهه گری نتیجهی افراط میشود. الان میبینیید بعضی از اینها در حدی از اباهه گری هستند که هیچ انسان بی دین از اول اینقدر اباهه گری نداشت، که این کسی که درس میخواند، این جور بود، آنقدر اهل رعایت بود، یک دفعه أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ و أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ بکشد به نفی ضروریات، به کشد به نفی آن چیزهایی که دیگر هر انسان مسلمان سادهای هم بدون اطلاعات این، اینقدرش را قبول دارد که هست. تا اینجا میکشد، أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ. هیج جای توقف هم ندارد، نه أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ، نه أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ. هیچ جایی توقف ندارد. بدعت گذاری شروع میشود، بدعت گذاری یعنی کم و زیاد کردن. همیشه هم زیاد کردن نیست، بدعت یعنی نوآوری، نوآوری در این نیست که یک چیزی اضافه کنم، کم کردن هم بدعت است. یعنی دین وقتی تمام میشود، کامل میشود، بدعت یعنی نوآوری، اما معنای ممدوح ندارد. بدعت یعنی اضافه کردن ما لیس از او، کم کردن آن چیزی که از اوست، [یا] اضافه کردن آن چیزی که از او نیست. این اصطلاح شده است دیگر، از آن حالت لغت خارج شده است. و الا ما بدعت حَسن داریم، [و] بدعت مذموم داریم در لغت، اما چون این اصطلاح شده، بدعت یعنی کم کردن از دین، از آن کمال، و زیاد کردن به آن کمال در غیر جهت کمال. این میشود بدعت. لذا میفرماید که أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ و أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ.
سوال طلاب: دربارهی افراط و تفریط، فرمودید امور نسبی متناسب با شئون است، یعنی هیچ کسی خودش قائل نیست که دارد افراط میکند.
استاد: آن کسی که انجام میدهد، آن موقعی که انجام میدهد افراط نمیبیند، اما اگر –همان طور که اشاره کردید– در این شأنیّتی که او دارد، از یک حدی عبور بکند، [افراط کرده است]. نسبت به خود آن شأنیّت، افراط داریم و تفریط داریم، طبق همان شأنیّت. بعضیها کمتر از شأنیّتشان قدم برمیدارند، بعضیها بیش از شأنیّتشان؛ لذا تحمّلش را ندارند؛ چون تحمّلش را ندارند، ممکن است همان چیزی که برای او افراط است برای دیگری ممدوح باشد، اشکالی هم نداشته باشد، حدّ وسط باشد. منتها این عرف دیدن و این حواس جمع ششدن و فهمیدن حدّ خود انسان خیلی سخت است. انسان حدّ خودش و شأن خودش را بداند در چه حدّی است. گاهی هم انسان آن چیزی که در خودش هست را تحمیل میکند به دیگران، به زن و بچهاش. خدا رحمت کند حضرت آیت الله خوشوقت میفرمودند که جوان در مرحلهی ورود به طبیعت است و ما در مرحلهی خروج از طبیعتیم؛ احکام ما یکسان نیست، نباید آنچه که بر خودمان میپسندیم، که در مرحلهی خروج از طبیعتیم، دیگر قوا آن تواناییهای سابق را حتی اگر بخواهیم هم ندارد، این یک احکامی برایش متّبع است، یک حکم متعالیای دارد، جوانی که در اوج و شور و نشاط قوای وجودیش است، این یک حدی را باید [رعایت کند]؛ لذا نمیشود آنی که من میپسندم را به جوان هم همان را تحمیل کنم، به خانوادهام هم همان را تحمیل کنم. پیغمبر اکرم (ص) هم این کار را با خانواده و زن و بچهاش نمیکرد، حضرات معصومین هم این کار را با خانواده و زن و بچهشان نمیکردند. ولی ما گاهی یک حکمی را که خودمان میپسندیم در خانهمان هم جریان میدهیم. این افراط است، این در حقیقت از مظاهر معلوم افراط است. خودت هرچقدر میخواهی سختی بکش، شام نخور، ناهار کم نخور، صبحانه نخور، این کار را نکن، آم کار را بکن؛ حتی اگر شرعی بود، خب چرا زن و بچه را داری تحمیل میکنی؟
أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اَللَّهِ، که معنا میکند که این أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ، آن احکامی هستند که يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اَللَّهِ، این در حقیقت با کتاب الهی مخالف است، يَتَوَلَّى فِيهَا…، شیطان هم رها نمیکند، امان از این، که يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالاً، وقتی این تبعین از هوس کرد و بعد بدعت گذاری کرد، یک عده هم (نامفهوم ۱۶:۵۳) چون همیشه طرفدار دارد. به خصوص کسی میتواند بدعت گذاری بکند که آدم قویای باشد، آدم با هوش متوسط یا ضعیف این کار را نمیتواند بکند، آدمی با انگیزههای کم قدرت این کار را ندارد، جربزه میخواهد این کار؛ یعنی خود تبعیت از هوای نفس یک جربزه میخواهد، بعد بالاترش بعدت گذاری جربزه میخواهد؛ هر کسی قدرت بدعت گذاری ندارد، اگر هم بخواهد. اگر هم انجام داد، هر کسی انجام داد از او تبعیت نمیشود، امام نمیشود. ببینید چقدر سنگین است، ما وظیفهمان وقتی میآییم در علم، در طریق علم حرکت میکنیم، ما در مظان این بیشتر قرار میگیریم. هرچه عالمتر بشویم، هرچه بیشتر جلوه کنیم، در مظان این بیشتر قرار میگیریم که أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اَللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالاً، یک عده هم دور و برش زنده باد زنده باد میگویند و تشویقش میکنند. گفتم یک بار که یک بار در مشهد نشسته بودم داشتم زیارت میخواندم، یک سید جوان خیلی خوش سیمایی آمد پیش من گفت حاج آقا بیچاره شدهام! گفتم چه شده؟ گفت مردم رهایم نمیکنند، هر جا مینشینم میخواهم یک زیارتنامه بخوانم، هر کاری میخواهم بکنم، یک حالی میخواهد دست بدهد، مردم میآیند، دست میبوسند، چه میکنند… . سادات و خوش چهره و وجیه و خیلی هم وسیم، خیلی خوش چهره و زیبا بود. گفت مردم می.گویند تو نیابت داری، تو ارتباط داری، نورانیّت چهرهات ما را جذب میکند، انواع و اقسام از این حرفها! هرچه میگویم والله باللّه من این کاره نیستم، من این طوری نیستم، من خودم این چیزها را نمیدانم… گفت ول نمیکنند! چه کار کنم؟! سال بعد هم رفتم، دیدم نشسته است، دور و برش را گرفتهاند، یکی دستش را میبوسد، یکی آنچنان با ادب نشسته جلویش، دیدم کار تمام شده است دیگر. سال گذشته خودش در حراس بود، میترسید، سال بعد دیدم آنچنان با حالت خضوع و خشوع، کأنّه الان ارتباط وصل است و قِبَل وصل ارتباط او دارند بهرهمند میشوند! دو سه بار از جلویش رژه رفتم بلکه ببیند یادش بیاید، دیدم نه، عرق در ملکوت عالم است! هیچ توجهی به اغیار ندارد! باور میکنید میش میآید؟ منبر میرود، بعد میآیند بعد منبر میگویند: «حاج آقا، تو از کجا میدانستی این حرف را زدی؟! این در دل من بود، خواسته بودم خدا… . معلوم است یک ارتباطی هست!» آدم هم خب دفعهی اول میگوید نه بابا خبری نیست؛ دفعهی دوم، دفعهی سوم، بعد میگوید خب حالا که این بالاخره این باور را دارد، من از این باورش استفادهی حَسَن بکنم، میگویم بالاخره خدای تبارک و تعالی است دیگر، میدهد. یؤتي مِن فضله من يشاء! میدهد به هر که بخواهد! یعنی به من داده، و من، مَن یشاءم! یعنی دیگر… . اول با خضوع هم میگوید، بعد دفعهی بعد کم کم خودش هم باورش میشود. آدم خودش باورش میشود ها! حواسمان باشد این طور نیست که یک دفعه شیطان انسان را ببرد و أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ بشود؛ این هم أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ است. میل به این که مردم به او گرایش پیدا بکنند، مردم از او خیلی خوششان بیاید… . نباید با مردم جنگ کرد، نباید مردم را طرد کرد، اما یک راه نفوذ شیطان همین راه مرید و مرادی است، همین راه جاذبهها است. ای بیا ابلیس آدم رو که هست، پس به هر دستی نباید داد دست. به این راحتی نیست. اگر هم انسان کسی را امین میبیند، باید دائماً عرضه کند به چارچوبهایش. هیچ گاه به گونهای نشود که احساس کند هرچه این میگوید درست است. یک بزرگی میگفت حواستان باشد، پیش آیت الله حضرت بهجت میروید، پیش حضرت آیت الله بهاءالدینی میروید، حواستان باشد که اینها معصوم نیستند، به نگاه عصمت به اینها نگاه نکنید. معصوم همانها (اهل بیت) هستند. هرلحظه احتمال خطا بدهید. اگر هرلحظه احتمال خطا دادید، مراقبتتان دو اثر دارد: یکی این که هرچیزی را چشم و گوش بسته قبول نمیکنید، یا اگر اشتباهی کردند و فهمیدید شما که دارند اشتباه میکنند، یکدفعه خیلی خلاف توقعتان نمیشود، چون احتمال میدادید از اول که اینها معصوم که نیستند. اما نسبت به ما البته خیلی سلیمند، و در رتبهی عالیای هستند. عرض کردم اشتباه نگفتم (نامفهوم ۲۱:۰۶) ما جسارت است این که تصور هم بکنیم … . اما اشتباه، اشتباه که ممکن است انسان بکند. اما گاهی انسان احتمال اشتباه هم نمیدهد، بعد خلاف توقعش میشود. این خیلی سنگین است، که برای ما مرید و مرادی، پامنبری، علاقه، پیش میآید. بعد میفرماید يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالاً، عدهای علاقمند میشوند، و ولایت او را برای خودشان قرار میدهند، و از او تبعیّت میکنند. فَلَوْ أَنَّ اَلْبَاطِلَ…، اینجا امیر مومنان علیه السلام، انصافاً این حالت شبهه و خلط بین حق و باطل را به زیبایی کالبد شکافی میکند: فَلَوْ أَنَّ اَلْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى؛ اگر باطل خالص میشد، یعنی باطل محض بود، مزج با حق نداشت، لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى، برای کسی که صاحب عقل بود، مخفی نمیماند. همان مرتبهی اول عقل که باشد، اگر باطل محض باشد هیچکس تبعیّتش نمیکند؛ اگر روشن باشد باطل. حالا یکی دارد میگوید باطل روشن باشد، به دنبالش تکلیف میآورد. وَ لَوْ أَنَّ اَلْحَقَّ خَلَصَ، اگر حقانیّت هم خالص خالص باشد، لَمْ يَكُنِ اِخْتِلاَفٌ، اختلاف ایجاد نمیشود در قبولش، همه قبول میکنند. اما همهی این اختلافها و این رد و انکارها نسبت به حق، و قبول باطل، برای این است که حق و باطل همیشه با هم، مثل عالم دنیا که جای مزج و خلط است، جای نور و ظلمت است، جای سایه است، قسمتهایی همیشه سایه است، خلط بین حق و باطل هم همیشه هست. اما خدای تبارک و تعالی نورانیّت و حقانیّت را محضشان را قرار داده، باطل را هم محضش را قرار داده، خلط بین این دو را هم که یک حیطهای برای کمال است، یک حیطهای برای رشد است، که انسان با توجه به آن نورانیّتی که در جنگ نورانیّت و حقانیّت بوده، و آنجایی که مرز باطل است آنجا هم معلوم است، از این دو تا روشن بودن استفاده کند و آنجایی که سایه است را [تشخیص دهد]. اگر به آنجایی که روشن است درست اعتنا نکرد، وقتی وارد آن سایه روشنها و سایهها میشود، قدرت تمیز را از دست میدهد انسان؛ و ما معمولا این طور وارد میشویم. یعنی آنجایی که یقین داریم صحیحه، آنجایی که یقین داریم باطل است، اگر اعتنا کردیم به اینها، هیچ جایی برای انسان سایه نمیماند که مزج حق و باطل باشد. اگر کسی اعتنای تام نکرد به آنجایی که یقین دارد حق است، و اعتنای تام نکرد به آنجایی که یقین دارد باطل است، سایه روشن برای این پیش میآید. روایت دارد، و این بحث خیلی دقیق است، همیشه حرج مربوط به کسانی است که… . حرج یعنی جایی که انسان میداند چکار بکند، میافتد در یک دوراهی که برایش روشن نیست، تکلیف برایش روشن نیست، مجبور است یک انتخاب از آن دو را بکند. حرج مربوط به جایی است که انسان قبلاً یک جایی یک اعتنای به نورانیّت یا حقانیّت را نکرده یا از باطل صریح کناره نگرفته؛ لذا همیشه آنهایی که مبتلا میشوند، نگویند امروز چقدر اوضاع خراب است. فتنه، نتیجهی فتنه، بیست سال جلوتر آشکار شده نه الان؛ الان موقع بهرهمندی شیطان است، و الّا بیست سال جلوتر مبدأ وقوع فتنه محقّق شده؛ آنجایی که من درست اعتنای به محض حق و محض باطل نکردم، یک مقدار زاویه گرفتم؛ دیدم، حجت تمام شد، عبور کردم، اعتنا نکردم. آن [کار] نتیجهاش بیست سال بعد وقوع در یک فتنه و یک تاریکی است که نمیدانم دیگر چکار بکنم؛ برایم سایه است، با این که میخواهم خوب باشم، اما میبینم که درست تشخیص نمیدهم، و ممکن است به غلط هم بیافتم. این آیا اختیاری هست یا نیست؟ میتوانیم بگوییم الان این افتادن در ضلالت برایش اختیاری است یا نه دیگر چون الان نمیتواند تشخیص بدهد اختیاری نیست؟ اختیاری است یا اختیاری نیست؟ اختیاری است؛ چرا اختیاری است؟ مبدأش [این است که] بیست سال پیش، زاویه گرفته؛ این زاویه را که گرفت؟ آن موقع حجّت برایش روشن بود؛ اگر آن موقع به حجّت اعتنا میکرد، هر قدم که برمیداشت حجت برایش روشن بود. آنجا از حجّت فاصله گرفت، وقتی فاصله گرفت، طریق واضح برایش [گم میشود]، میافتد در مسیر سنگلاخ. اگر حالا از تاریکی در درّه هم بیافتد، خودش سبب شده است. ممکن است این مسیر را بیست سال. طی کند تا بیافتد در درّه. ولی این مبدأ را و این زاویه را آن موقع که زاویه گرفت میدانست زاویه است، برایش حجّت روشن بود که زاویه است، هرچند امروز سقوطش آشکار شد. لذا این اختیار انسان سلب نمیشود اگر به جایی رسید که قدرت تشخیص نداشت، این برمیگردد به این که کجا اعتنایش را کم کرده، از آنجا مبدأیّت خراب شده و آب آلوده شده.
سوال طلاب: سهو و نسیان نمیتواند مبدأ (نامفهوم ۱۰:۳۷) باشد؟
استاد: سهو و نسیان هم میشود، منتها سو و نسیان هم (هرچند یک خصوصیّت بشری است) بسیاریش متفرّع بر یک ترک غریضه است، بر ترک یک امر روشن است؛ و الّا خدای تبارک و تعالی حجت را بر انسان تمام میکند. منتها در سهو و نسیان تسهیل کردند، گاهی گفتند حکمش را برداشتیم. اما چرا انبیا سهو و نسیان ندارند؟ برای این که هیچ جا بر خلاف وظیفه عمل نمیکنند، لذا سهو و نسیان هم مبتلا نمیشوند. سهو و نسیان هم یک عکس العمل است نسبت به اعمال سابق انسان، همهی اینها برگشت میکنند به یک مقدمهی اختیاری؛ و الّا خدای تبارک و تعالی هیچ کمالی را از انسان دریغ نمیکند، حتی به نحو سهو و نسیان. لذا اگر انسان مبتلا میشود به از دست دادن یک کمالی، این یک مبدأ اختیاری داشته، منتها خدای تبارک و تعالی باز هم به فضل و منّتش بعضی از این نتایج اعمال را برداشته است؛ و الّا اگر میخواست به آنها… . بِبَعْضِ ما كَسَبُوا ما را اخذ کرده، و الّا اگر میخواست به همهی آنچه ما کسب کردیم ما را اخذ بکند، همینجا در همان اوایل بر همهمان عذاب نازل میشد و تمام میشدیم.
بعد میفرماید لَمْ يَكُنِ اِخْتِلاَفٌ وَلَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ، یک مشت از این یک مشت از آن، فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً، اینها را با هم ترکیب میکند، و اینها با همدیگر یک شیء میشوند، فَهُنَالِكَ اِسْتَحْوَذَ اَلشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ، اینجاست که اِسْتَحْوَذَ اَلشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ، یعنی شیطان غلبه میکند. کجا میتواند غلبه کند؟ در سایهروشنها، در مزج حق و باطل؛ لذا این مزج حق و باطل… . به هر چه که میرسیم، به خصوص برای ما پیش میآید، به یک شبهه که میرسیم، به یک حرفی که کسی زده میرسیم، چکار میکنیم؟ مطلقا رد کنیم؟ مطلقا رد کردن گاهی تبعات خیلی بدی میگذارد؛ عدّهای به این مسئله علاقه دارند، عدّهای آن جهت حقّش را دیدهاند، به آن علقه پیدا کردهاند، میگویند این دارد با حق معارضه میکند؛ اما اگر قدرت داشت انسان، آمد حقّش را از باطل جدا کرد، گفت این کلامی که تو میگویی، این میزی که مطرح میکنی، این مطالب حق در آن هست، و این مطالب باطل در آن هست، اینها با هم مزج شده؛ اگر توانستیم این کار را بکنیم، هم خود طرف –اگر منصف باشد–، یک نورافکن انداختهایم روی آن جای سایهروشن و روشن کردهایم، متنبّه میشود، و آن کسانی که تابعش بودند اگر هنوز قلبشان مهر نخورده باشد، هنوز در شبهه باشند، با این روشن کردنی که حق را از باطل جدا کردیم، راه پیش میآید؛ با تخطئه درست نمیشود در ابتدا. مگر کسی دیگر قبول در وجودش امکان پذیر نباشد. آنجا که امتحان کردید دیدید قبول نیست، طبق آن مراحلی که در احکام دینی میآید، البته در آن مرتبه تخطئه راه دارد نسبت به شخص. آن هم نسبت به کسانی که تابعش هستند باید باز روشنگری باشد. لذا این مزح حق و باطل به ما تکلیف نشان میدهد که چکار بکنیم؟ وقتی میرسیم به شبهه، وقتی میرسیم به یک تئوری، وقتی میرسیم به یک نظریّه، وقتی میرسیم به یک مطلب که دارد انحراف ایجاد میکند، باید اولین کاری که میکنیم [این باشد که] نورافکن بیاندازیم به زوایای مختلف این تا حقّش از باطلش جدا شود. اگر توانستیم ضغث حق را از آن جدا کنیم و باطل محض ماند، خودبهخود آن کسانی که تا به حال فکر میکردند این حق است از آن جدا میشوند. این یک تکلیف است، این یک نگاه است، این یک راه است، که باید حتما بین حق و باطل اول جدا کرد؛ میخواهم بگویم تکلیف دنبال خودش میآورد، راه نشان میدهد، تحمیل میکند. لذا میفرماید فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اِسْتَحْوَذَ اَلشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا اَلَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اَللَّهِ اَلْحُسْنَى، البته آنهایی که خدای تبارک و تعالی در قبل خودشان را به اعمال صالح و حسنه و نظام احسن خودشان را مجهّز کرده بودند، این نظام احسن، احسن در علم و احسن در عمل است. مِنَ اَللَّهِ اَلْحُسْنَى، اینها به احسن خودشان را مجهّز کرده بودند، اینها نجات پیدا میکنند. چرا؟ چون اینها نورافکت دارند که حق را از باطل برایشان روشن میکند، مبتلا به مزج نمیشوند. پس نَجَا اَلَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اَللَّهِ اَلْحُسْنَى، لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها، أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ، اینها از آتش دورند؛ چون آن باطل میشود آتش، اینهایی که نزدیک میشوند، به آتش دارند نزدیک میشوند؛ [اما] اینها از آتش دورند، أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ، لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها، اصلا صدای آتش هم برای اینها شنیده نمیشود. چرا؟ چون اینقدر دور هستند، [حتی] آنقدر خودشان را نزدیک نکردهاند که اقلّاً حسیسش را بشنوند. این مزج است، مراتب مزج است، که اگر نزدیک کردیم گاهی صدای حسیس آتش را میشنویم، حسّ میکنیم آتش را، گاهی در آتش واقع میشویم؛ و أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ، اینها به تمام حقیقت از آتش و از آن مزج با باطل دور هستند. این حدیث که خواندیم یک حدیث بسیار کاربردی، دقیق و کلیدی بود؛ در مباحث شبهه و بدعت، یک حدیث کلیدی بود. حتما نگاه داشته باشید. قاعده است این حدیث
در روایت بعدی میفرماید قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلِّم: إِذَا ظَهَرَتِ اَلْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ اَلْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اَللَّهِ. وقتی که بدعتها ظاهر میشوند در امّت من، –فِي أُمَّتِي، چقدر تعبیر رحیمانه است–، ظاهر میشوند، فَلْيُظْهِرِ اَلْعَالِمُ عِلْمَهُ، بر عالم واجب است –امر است دیگر– که علمش را اظهار کند. اظهار علم یعنی چه؟ اظهار علم یعنی انداختن نورافکن روی بدعت تا حقّش را از باطل جدا بکند. إِذَا ظَهَرَتِ اَلْبِدَعُ، وقتی بدعت دارد ظاهر میشود در امّت من، عالم باید علمش را ظهار بکند؛ اظهار علم یعنی روشن کردن؛ انسان در تاریکی ممکن است سقوط پیدا کند، در یک جایی که روشنی کم و زیاد میشود ممکن است انسان سقوط بکند؛ اما اگر آنجا نورافکن روشن کردید برای مردم و باطل را محض و لخت نشان دادید، و حقّ را لیسیده و خالص نشان دادید، خب معلوم است مردم تبعیّت از حقّ خالص میکنند و خودشان از باطل رویگردان میشوند؛ احتیاج نداریم با مردم کلنجار برویم، دعوا بکنیم، یقهشان بگیریم بکشیم. در اینجا باید بگوییم فَلْيُظْهِرِ اَلْعَالِمُ عِلْمَهُ، علمش را باید تبیین بکند؛ البته این بحث بدعت، شبهه بود؛ اما اگر بدعت از شبهه گذشت و شد مرض، البته با مرض باید مطابق مرض رفتار کرد. گاهی بحث سیاسی میشود، گاهی بحث علمی است، شبهه است؛ شبهه را باید با جواب حل کرد. لذا اگر عالم این کار را نکرد، فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اَللَّهِ؛ یک تعبیر این است که اگر این کار را نکرد، عیعنی لعنت خدا بر او باد، یعنی نفرین میکند؛ یک تعبیر این است که عَلَيْهِ لَعْنَةُ اَللَّهِ اِخبار است –آن انشاء بود، این اِخبار است–؛ یعنی اگر عالم علمش را اظهار نکرد و مردم در بدعتها و سرگردانیها و فتنهها مبتلا شدند، لعنت الهی شامل حال عالم شده است، نه میشود. آن وقت آن لعنت چیست؟ این تعبیری که ببینید، قرینش فِي أُمَّتِي است، یعنی رسول خدا (ص) امّت خودش را امّت خودش میبیند؛ عالم باید این نگاه را میدا بکند یا نه؟ یعنی امّت را امّت خودش ببیند؛ عالم مردم را خودش ببیند. اگر عالمی مردم را خودش دید و وجود توسعه یافتهی خودش دید، و خودش را يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ دید، دید امام مردم است، اگر این مردم به ضلالت افتادند، این امام درحقیقت سبب این ضلالت شده چون مردم رو به امامشان میکنند؛ پس اول گمراه و اول کسی که وارد آتش میشود، امام اینها است. يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ؛ خود وجود این توسعه یافته و میشود مردم؛ اینها شأن او میشوند. یعنی مردم نسبت به عالم در بدایت شأن عالمند. اگر شأن او ظلمانی شد، شأن او گمراه شد، این لعنت بر عالم وارد شده، دوری از حقّ بر عالم وارد شده، چون شأنش است؛ نمیتواند بگوید من جدا هستم. بله اگر زحمت کشید، همه کار را کرد ولیکن حرف نشد، آن مثل جرّاحی است که باید نسبت به یک عضو بدن انجام بدهد و آن را جدا کرد؛ آن بحثش جداست، وظیفعاش را انجام داده. پس این فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اَللَّهِ نفرین نیست که فقط برای آینده باشد؛ همین الان امّت و کسانی که عالم برای آنها حالت امام دارد، شأن او هستند؛ اگر اینها گمراه شدند، لعنت الهی شامل حال عالم هم شده است؛ بلکه این دو چوب میخورَد، یک چوب خودش میخورد، یک چوب هم به واسطهی گمراهی مردم میخورد.
بعد میفرماید در روایت بعد: وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ، به همان اسناد روایت قبلی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ رَفَعَهُ، این حدیث مرفوعه است، قَالَ: مَنْ أَتَى ذَا بِدْعَةٍ، اگر کسی آمد سراغ صاحب بدعتی، فَعَظَّمَهُ فَإِنَّمَا يَسْعَى فِي هَدْمِ اَلْإِسْلاَمِ. یک نفری که اهل بدعت است، اگر شخصی رفت سراغش و تعظیمش هم کرد، یعنی با اکرام با او برخورد کرد… . یک آقایی بود –خدا رحمتش کند، همهشان از دنیا رفتهاند–، نسبت به یک شخصی که دو تا حرف اعتقادی غلطی زده بود (هر دو افراد بزرگی بودند)، یک موضع بسیار تندی گرفته بود و اصلا تکفیرش کرده بود. ما به او میگفتیم به این تندی هم حالا تکفیر نکن، بالاخره شاید اشتباه گفته؛ [میگفت:] نه اصلا، تعمّد است، اصلا راه ندارد! مدّتی نگذشت، سر یک مسئلهای آن آقا یک موضع مشابه با این آقا در یک بحث سیاسی گرفت. دیدم که آن آقا که تکفیر شده بود، این آقا که تکفیر میکرد، رفت دیدنش، و بعد شروع کردند با هم آنچنان بگو بخند و … چرا؟ –بعدا البته من این را به او گفتم–، چون در یک موضع سیاسی آن آقا در مقابل نظام یک موضعی گرفته بود و این خوشش آمده بود از آن موضع. از همین معلوم شد که آنجا که تکفیر میکرد، آن هم سیاسی بود، چون آن موقع آن آقا طرفدار نظام بود. اینها (این امور) خلاصه بزرگی را میلغزانند. یعنی یکدفعه میبینید که انسان حبّ و بغضهایش تبعیّت از یک امیال دیگرش میشوند. حواسماتن باشد اینها خیلی لغزنده است. حالا انشاءالله ذهنتان به آن اشخاصی که مورد نظرم بوده منصرف نشود، خیلی کلّی و مبهم و دور مطرح کردم که انصراف در ذهن کسی پیدا نشود به ذهن کسی، ولی خلاصه الان خوب جلوی چشمم دارد رژه میرود؛ آنقدر غصّه خوردم، گفتم به او، چون نمیتوانستم خودم را نگه دارم، گفتم آقا معلوم میشود آن تکفیرتان هم جهتش میلتان بود نه حکم شرعی و حکم دینی، همچنان که الان هم میلتان تشویق میکند. هی تلاش کرد خودش را [تبرئه کند]، من گفتم من دیگر نمیفهمم بیش از این، اینقدر از رفتار شما احساس کردم؛ گفتم من نمیتوانم اینها را با هم توجیه کنم –دو نفر هم بودیم که برای او هم خیلی سنگین بود این اتفاق– … بعد فرمودند که مَنْ أَتَى ذَا بِدْعَةٍ اگر کسی رفت سراغ اهل بدعتی فَعَظَّمَهُ، رفت دیدنش، دیدن این آقا یک کسی بود که انسان صالحی بود، اما این انسان صالح، در مسائل ظواهر شریعت، خیلی نوع رعایتش مثل نوع رعایتی که ما میکردیم نبود؛ من نمیرفتم دیدنش، چون احساس میکردم که من اگر به عنوان یک روحانی بروم دیدنش… . با این که خیلی خصوصیّات خوبی هم داشت، اما مثلا در نوع برخوردهایش و … یک رفتاری داشت که مطابق آن ظواهری که ما مقیّدیم نبود؛ من نمیرفتم دیدنش. با این که خیلی هم دوست داشتم چون خیلی حالات خوشی داشت، اما نمیرفتم، علتش هم این بود که من روحانیام، اگر یکی من را پیش این آقا ببیند –چون او روحانی نبود–، فکر میکند روحانیّت فعل این را تایید میکند. این یک نوع بدعت است برای دیگران، و این بدعت اگر تعظیم بشود، حتی من [به دیدنش] رفته باشم برای جهت دیگری، اما مردم برداشتشان این باشد که این روحانی هم پیشش رفت و آمد میکند… مَنْ أَتَى ذَا بِدْعَةٍ، منتها هرچند او ممکن است پیش خدا [جایگاه بالایی داشته باشد]؛ چون بدعت گذار نبود، اهل این حرفها هم نبود، اما اینجوری بود به هر حال، بیش از این نمیفهمید در این مسائل. میفرماید مَنْ أَتَى ذَا بِدْعَةٍ فَعَظَّمَهُ، فعظّمه یکیاش همین است، یعنی شما وجههای دارید، میروید میش یک کسی که مردم نمیشناسندش، این وجههی شما که میروید پیش آن کسی که مردم نمیشناسندش، باعث میشود که عَظَّمَهُ. این عَظَّمَهُ فقط این نیست که بگذارید روی سرتان… همین رفتن پیش او، که مردم ببینند شما که وجههای دارید رفتید پیش او، این فَعَظَّمَهُ است. لذا میفرماید که اگر کسی در طریق این بدعت قدم بردارد، هر کمکی به او، همچنان که در قتل امام حسین علیه السلام، أَسْرَجَتْ وَ ألْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ، هر کسی هر کمکی در آن راه میکند، او هم مُعاقَب است و او هم مورد لعن است، در اینجا هم میفرماید مَنْ أَتَى ذَا بِدْعَةٍ فَعَظَّمَهُ فَإِنَّمَا يَسْعَى فِي هَدْمِ اَلْإِسْلاَمِ. فِي هَدْمِ اَلْإِسْلاَمِ، چرا؟ چون بدعت تزلزل در اعتقاد ایجاد میکند، و اعتقاد اساس است؛ اگر کسی بدعت گذار است یعنی اساس را هدفگیری کرده، کسی که تعظیم کند کسی را که اساس دین را هدفگیری کرده، در هَدم اسلام این هم شریک است. مثل کسی که اسب قاتلین لشکر امام حسین علیه السلام را زین بکند او هم شریک است، این هم که تعظیم میکند هم شریک است؛ هرجور که تعظیم بکند، هر اثری داشته باشد. اینها همه بیان واقع است، اصلا تعارف نیست.
در روایت بعد میفرماید که أَبَى اَللَّهُ لِصَاحِبِ اَلْبِدْعَةِ بِالتَّوْبَةِ قِيلَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ كَيْفَ ذَلِكَ قَالَ إِنَّهُ قَدْ أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّهَا. میگوید صاحب بدعت موفق به توبه نمیشود. این هم از آن تحذیرهای خیلی خطرناک است. صاحب بدعت موفق به توبه نمیشود. بعد میفرماید چرا این توبهاش قبول نمیشود؟ أَبَى اَللَّهُ لِصَاحِبِ اَلْبِدْعَةِ بِالتَّوْبَةِ، خدا ابا دارد از صاحب بدعت به توبه. میگوید یعنی این توبه میکند قبول نمیشود؟ حضرت میفرماید نه؛ چون أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّهَا، به خاطر آن محبت به بدعت موفق به توبه نمیشود. در لغت معنای قشنگی از أُشْرِبَ کردهاند: میگوید أُشْرِبَ (نامفهوم ۴۲:۳۷) إذا شَرِبَهُ قَليلاً قَليلاً حتّى خالَطَه و دَخَلَت في أعماقِه جَمیعاً. اُشرِبَ یعنی ذرّه ذرّه این را اِشراب کنی به طوری که تا عمق وجودش از این سیراب بشود. چقدر تعبیر دقیق است! أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّهَا، یعنی تار و پود این، این مقل لباس نیست که آن را بکَند. أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّهَا، یعنی مزّهی این و لذّت این و محبّت این بدعت، در تار و پود وجود این [رفته]. یعنی کسی که بدعت گذار میشود، قبلش باید خیلی دور شده باشد تا به این مرحله برسد. غیر از معصیت است. معصیتی کسی میکند، معصیت موفّق به توبه میشود؛ اما بدعت گذاری در دین اینقدر خطرناک است. حواسمان باشد، گاهی نگوییم بدعت گذاری از ما دور است؛ بدعت گذاری، ندانسته فتوایی دادن، ندانسته یک چیزی را گفتن، درست بیان کردن وقتی که یقین نداریم، اینها همه انتساب به خدا میشوند دیگر. اینها مراحل ورود بدعت است؛ مراحل ورودش است، یعنی یکدفعه انسان بدعت گذار نمیشود. آرام آرام یاد میگیرد که حرفی که یقین ندارد را بزند، آنچه را که به درستی نمیداند بیان بکند، بعد هم باکی ندارد نسبت به این، و کم کم آنی را هم که از شک هم گذشته و اصلا نمیداند را هم میگوید و نسبت میدهد. این مراحل بدعت است. لذا قرآن أُشْرِبَ را نسبت به سامری دارد که میفرماید وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ. آنجا محبت آن گوساله در دلشان اشراب شد. لذا وقتی که مراحل بعد و بعد میرسید خدا عذابش را فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ قرار داد. یعنی جزای این، قتل نفس به اشدّ وجه بود که روی صورتشان را بپوشانند، شمشیرها آخته، روایت دارد که بیش از هفتاد هزار نفر –که اینها گوساله پرستی کرده بودند– بیافتید به جان هم و از هم بکشید، خودتان با شمشیر بزنید، صورتها هم پوشانده است و نمیدانید چه کسی را میکشید؛ روایت دارد که حدود ده هزار نفر کشته شد، و بعد خدای تبارک و تعالی توبهشان را قبول کرد. أُشْرِبَ، باید این اشراب از دل دربیاید. ذرّه درّه اشراب میشود، یعنی ممکن است انسان در لحظات اولیّهاش باشد، در لحظات وسطیش باشد، تا به آخر برسد، میشود آن فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ که فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً، و فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ دیگر آخرش میشود. اشراب است، قَدْ أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّهَا، دیگر برنمیگردد؛ نه توبه میند توبهاش قبول نمیشود، اصلا این دیگر توبه نخواهد کرد. با این نگاه، أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّهَا.
بعد میفرماید در روایت بعدی، امام صادق (ق) از رسول الله (ص) نقل میکند: إِنَّ عِنْدَ كُلِّ بِدْعَةٍ تَكُونُ مِنْ بَعْدِي يُكَادُ بِهَا اَلْإِيمَانُ وَلِيّاً مِنْ أَهْلِ بَيْتِي؛ هر جا پای بدعت هست، یک بدعتی که میخواهد فراگیر بشود، ما ولیّی از اولیاء خودمان را آنجا قرار دادیم تا او با نوافکن معرفتی و انداختن آن در سایهها، سایهها و سایهروشنها را روشن کند. تا اکر کسی اهل نجات باشد و از روی جهل به آن مبتلا میشود، او نجات پیدا بکند. این لطف الهی است که با این که ما مقدّمات را خراب کردیم، اما باز هم در اتمام حجّت، میگوید من ولیّی آنجا قرار دادم، که میفرماید إِنَّ عِنْدَ كُلِّ بِدْعَةٍ تَكُونُ مِنْ بَعْدِي، وقتی من نیستم بدعتها خواهند آمد، مِن بَعْدِي يُكَادُ بِهَا اَلْإِيمَانُ، که میخواهد با این بدعت ایمان را کید بکند، حقّه بزند، نیرنگ بزند، وَلِيّاً مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، از اهل بیتم، مُوَكَّلاً بِهِ يَذُبُّ عَنْهُ، که این موکّلم است به آن مردم تا مردم را نجات بدهد. يَذُبُّ عَنْهُ، دفاع میکند از ایمان مردم؛ يَنْطِقُ بِإِلْهَامٍ مِنَ اَللَّهِ، که او با الهام الهی به سخن میآید وَ يُعْلِنُ اَلْحَقَّ وَ يُنَوِّرُهُ وَ يَرُدُّ كَيْدَ اَلْكَائِدِينَ؛ ببینید يُعْلِنُ اَلْحَقَّ وَ يُنَوِّرُهُ، حق را اعلان میکند و نورانیش میکند، یعنی روشنش میکند، کاملا آشکارش میکند تا از خلط با باطل جدا بشود. يَرُدُّ كَيْدَ اَلْكَائِدِينَ يُعَبِّرُ عَنِ اَلضُّعَفَاءِ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي اَلْأَبْصَارِ وَ تَوَكَّلُوا عَلَى اَللَّهِ؛ که کید کائدین را میکند یعنی ظلمتها را آشکار میکند، يُعَبِّرُ عَنِ اَلضُّعَفَاءِ، این زبان ضعیفان است؛ و الّا آن کسانی که از روی ضعف نیامدند، آنها وجودشان اثر ندارد؛ خب خودشان با عناد آمده بودند، يُعَبِّرُ عَنِ اَلضُّعَفَاءِ، این دفاع میکند. این وظیفهی عالم هم هست یا نیست؟ آیا این فقط مخصوص یک عدّهای است که خدای تبارک و تعالی به عنوان آن امام و ولیّ جعل کرده، یا هر کسی در همین مرتبهی خودش، به عنوان این مرتبهای که بهرهمند شده از نورانیّت آنها، این برعهدهاش است که دفاع بکند؛ این مرتبه تشکیکی است، اصلش مروبط به آنهاست بالذّات، و بالعرَض و بالتساهل مربوط به همهی ما است و هر مرتبهای که داریم را شامل میشود؛ لذا نمیتوانیم بگوییم به ما چه ربطی دارد که این خبرها دارد میشود. فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي اَلْأَبْصَارِ؛ این فاعتبروا، یعنی دقّت بکنید تا ببینید؛ این دقّت کردن و دیدن، یکی نسبت به گذشته است، که ببینید گذشته را، عبرت بگیرید از این، یکی نسبت به الان است که این ولیّ را پیدا کنید و تبعیّت داشته باشید. وَ تَوَكَّلُوا عَلَى اَللَّه.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
(حالا دوستان بقیهی روایات بحث بدعت را ببینند، اگر لازم بود یکی دوتای دیگرش را هم میگوییم هفتهی بعد)
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 51” دیدگاه میگذارید;