بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و واللعن علی اعدائهم اجْمَعِینَ الی یوم الدین.
در محضر روایات نورانی کتاب کافی شریف بودیم و به زیارت روایات نائل شدیم، ان شاءالله امروز به زیارت این روایت هم وارد می شویم و حضرات را در کلامشان زائر هستیم؛ لذا حال زائر داشته باشیم. بالاترین حالت زیارت در آنجایی است که به محضر کلمات حضرات بار پیدا می کنیم که این جزء بالاترین زیارت ها است؛ لذا با حال زیارت که می خواهیم در محضر حضرات بهره مند باشیم، در محضر کتاب شریف کافی کتاب الحجة باب 108 روایت 44 هستیم.
بهذا الاسنادی که روایات سابق داشتند، عن ابی عبدالله علیه السلام فی قول الله عز و جل ذیل آیه ای شریفه که در مورد ورود بر کعبه و بیت الله است که متن آیه کامل این است: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي ( آن مسجدالحرامی که) جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ»[1] آن کسی که ساکن در کعبه است و آن کسی که از بیرون وارد می شود که از این حکم فقهی استنباط کردند که سواء العاکف فیه و الباد که در صدر اسلام هم رعایت می شد اینگونه بود که هر کسی از بیرون مکه در ایام حج وارد مکه می شد با کسی که در مکه ساکن بود، در سکونت مساوی بودند؛ به طوری که کسانی که وارد مکه می شدند، در خانه های مکه سکنی می گزیدند و حق اجاره هم نداشتند. سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ آن کسی که آنجا ساکن است و آن کسی که از بیابان و اطراف می آید و بر او وارد می شود، همه مساوی هستند؛ لذا نقل در این است که اینگونه نبود که بخواهد برای خانه ها منع و حدی بگذارند و امکان سکونت سکونت را برای از کسانی که از بیرون می آیند، نداشته باشد، حتی امیرالمومنین در نامه ای که در زمان حاکمیتشان که به قثم بن عباس (برادر ابن عباس و هو عاملُه على مكة) می نویسد که «وَ مُرْ أَهْلَ مَكَّةَ أَلَّا يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً؛ هر کس می آید آنجا سکنی بگزیند، کسی از او اجاره و اجرت نگیرد، فان الله سبحانه يَقُولُ سواء العاکف فیه والباد؛ آن کسی که آنجا ساکن است عاکف و آن باد کسی که از بیرون می آید مساوی هستند. حضرت به همین آیه استشهاد می کند که نمی شود آنجا اجاره گرفت فَالْعَاكِفُ الْمُقِيمُ بِهِ وَ الْبَادِي الَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ. وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِمَحَابِّهِ؛ وَ السَّلَام»[2]؛ از بیرون برای حج می آید بعد دنبالش می فرماید خدا ما را به موارد محبت به خدا آشنا و موفق بگرداند. این هم از مصادیق آن است که اینگونه از کسانی که وارد می شوند پذیرایی کنند، البته روایات دیگری هم دارد و امام صادق علیه السلام میفرماید معاویه اولین کسی بود که أول من علق على بابه مصراعين که آنجا برای خانه اش دو در گذاشت. اولین کسی که این کار را کرد، معاویه بود آنهایی که می آمدند، حق ورود نداشتند فمنع حاج بيت الله ما قال الله عزّ وجلّ: «سواء العاكف فيه والباد» وكان الناس إذا قدموا مكة نزل البادي على الحاضر حتى يقضي حجه؛ آن کسی که مسافر بود، بر منزل ساکن وارد می شد تا حجش تمام شود. بله، ممکن است کسی کارهای دیگر داشته باشد و سفر سیاحتی غیر از حج داشته باشد، امر او جدا بود؛ اما به مقدار حجی که باید انجام دهند که خودش بحثی دارد که جالب است؛ اما موضوع بحث ما این نیست.
سوال حضار: فقط مکه اینطور بود یا؟
استاد: نه، مکه، این آیه در رابطه با مکه وارد شده است. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ»؛ اگر کسی در این خانه مسجدالحرام وارد شود که بخواهد انحرافی ایجاد کند و توطئهای داشته باشد، می فرماید نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ، بعد این روایاتی که ذیل این باب آمده و من یرد فیه بالحاد بظلم را می خواهد معنا کند، قال امام صادق علیه السلام : «نَزَلَتْ فِيهِمْ ؛ این در مورد کسانی نازل شد، حَيْثُ دَخَلُوا الْكَعْبَةَ، فَتَعَاهَدُوا وتَعَاقَدُوا عَلى كُفْرِهِمْ وجُحُودِهِمْ (نه به اصل توحید، نه به اصل رسالت، بلکه بِمَا نُزِّلَ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليهالسلام»، در همه روایاتی که در این باب است می بینیم که بسیاری هب اصل اینکه دین باشد، مخالف نیستند، می گویند دین باشد دین با دنیای ما مزاحمتی ایجاد نمی کند؛ ولی با دینی که در آمن ولایت و حاکمیت باشد، نمی سازند؛ یعنی تا جایی که از سیاست جدا باشد برای اینها قابل تحمل است می گویند می توانیم دین داری باشیم که سیاست را هم خودمان داشته باشیم؛ ما حاکم و ولی باشیم، در عین حال دین دار باشیم. اگر منفعت خودشان را در جایی ببینند که دارد آسیب می بیند که حاکمیتشان است، در مراتب حاکمیت هستند، همه هم اوج ولایت نیست، بلکه هر جایی که دین در اقامه حاکمیتش با منافع اینها تعارض پیدا می کند، اینها مخالف هستند. از یک طرف حضرات معصومین علیهم السلام همه این آیات را به این حمل می کنند که این دینی است که با حاکمیت همراه است؛ لذا ولایت حضرات باید باشد. مصداق تامش آنجایی است که ولایت محقق شود و این مقصود اصلی است والا دینی که آسیبی به ظالم نزند و ظالمان در آنن دین امان باشند، کسی به او کاری ندارد شاه هم می گفت بهترین مسلمان و اول مسلمان من هستم؛ اما در حالی که به ولایت خودش خدشه ای ایجاد نشود؛ اما آنجایی که ببیند امام مقابلش می ایستد، این دین دیگر دین نیست. او این دین را نمی پذیرد؛ لذا در طول تاریخ ببینید. مردم با انبیا در اصل دین داری مخالف نبودند، بلکه دین داریای که اقامه شود و با منافع ظالمانه آن ها ستیزه داشته باشد؛ لذا مقابل این دین حاکمان و مترفان و ملاء قیام می کردند؛ چون می دیدند با اقامه حاکمیت دین منافع آن ها به خطر می افتد. همه این روایات را با این نگاه ببینید. کسانی که دین را از نگاه سیاسی و حاکمیتی آن می کردند، حتی با هم عهد و پیمان می بستند. در اینجا می فرماید اینها در کعبه داخل شدند، فَتَعَاهَدُوا وتَعَاقَدُوا علی کفرهم و جنودهم کدام کفرو جهود؟ کدام مقابله ؟ بِمَا نُزِّلَ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليهالسلام . در مقابل این قیام کنند و عهد و پیمان داشته باشند که نگذارند این حاکمیت ادامه پیدا کند. پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد. اینها به این راضی بودند که پیغمبر از دنیا می رود و حاکمیت اینها سر جایش باشد، دین دار هم باشند، دین داریشان هم باشد. دین داریشان به عنوان کار سکولار و جدا با حاکمیت قاطی نشود؛ اما وقتی پیغمبر صلی الله علیه و آله امیرالمومنین را در مواقع مختلف نزل کردند و آیات را دلالت گرفتند، اینها دیدند که نمی توانند بسازند؛ لذا در هر یک از آیات که وارد می شویم، این تقابل بین اقامه دین است که با ولی الهی می خواهد محقق شود؛ با این مقابله کردند، در مقابل این ایستادند و نگذاشتند این محقق شود؛ لذا حضرات همه آیات را هم به این برگرداندند که دینی است که اقامه دارد و ولی الهی در کار است، همه اش اینگونه تفسیر می شود. آنوقت با این نگاه همانطور که امام ره می فرمایند (بیان امام شاید بسیار سابق و قبل از انقلاب است) که فقه تئوری عملی حکومت است. ایشان می فرماید کسی به احکام دین نگاه کند، می بیند ولایت را می خواهد، نمی شود بدون حاکمیت و ولایت الهیه… لذا خدای سبحان برای این از اول طرح داشته و اقامه کرده و اولیا را نه برای اینکه فقط انسان به آن ها محبت داشته باشد، مثل اینکه دین را قبول داشته باشد؛ اما سرنوشت دست دیگران باشد، نیست، بلکه دینی آمده که سرنوشت و زندگی و حاکمیت را هم باید از طریق همین دین ارائه کند که ولی الهی است که نصب از جانب خدا است.
ببینید همه روایات به همین دلالت دارد؛ آن چیزی که امروز هم ما به آن مبتلا هستیم؛ یعنی اگر از این باب کسی برسد و بیابد و هر جایش را نگاه کنید ببینید که اینها آن دینی را که اینها طرفدارش بودند که آن دین حاکم نداشته باشد، بلکه فقط یک رابطه با خدا باشد، عیبی ندارد؛ اما در عین حال اختیار مردم در نظام دنیایشان دست خودشان باشد؛ لذا وقتی ابراهیم خلیل با نمرود احتجاج کرد که ﴿رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ﴾ او دید که اگر احاطه و احیا دست خدا باشد، پس تکلیف بین احیا تا اماته هم باید دست آن خدا باشد؛ پس مدیریت بشر هم باید دست خدا باشد؛ لذا مخالفت کرد. وقتی موسی کلیم با فرعون باز احتجاج می کند، باز موسی به همین دلیل گفت، ربی الذی یحیی و یمیت، بعد گفت ﴿أَنَا۠ أُحۡيِۦ وَأُمِيتُ﴾[3]؛ من هم اماته و احیا دارم تا بگوید که اگر من حاکمیت دارم، حاکمیت با اماته و احیا سازگار است؛ اینجا هم همین است، وقتی خدایی اثبات می شود که همه کاره است، دنبالش مدیریت و حاکمیت آن جامعه با آن خداست. نمی سازد که خدا دینی را بیاورد، محیی و ممیت جامعه ای باشد؛ اما مدیریت جامعه دست مردم رها باشد که هر طور بخواهند، انجام شود. اینجا هم از همان سنخ است. چه کسانی بر کعبه وارد شدند؟ کفار و مشرکین وارد شدند؟ نه، «دَخَلُوا الْكَعْبَةَ ، فَتَعَاهَدُوا وتَعَاقَدُوا عَلى كُفْرِهِمْ وجُحُودِهِمْ که این کفر و جهود چه هست؟ بِمَا نُزِّلَ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليهالسلام بِظُلْمِهِمُ الرَّسُولَ و ولِيَّهُ (در مقابل این با هم تعاهد کردند و با هم عهد بستند که نگذارند. بله، اینها سردمدار این بودند و کفار و مشرکین هم از اینها حمایت می کردند؛ اما این کفاری که در اینجا آمده (سردمداران این کفر) مسلمانانی هستند که به کفر عملی و کفر عدم پذیرش ولایت مبتلا هستند. اینها کافر این مرتبه هستند که اینها سردمدار شدند؛ بکفرهم… که جریان تاریخی هم دارد فَتَعَاهَدُوا وتَعَاقَدُوا عَلى كُفْرِهِمْ وجُحُودِهِمْ بِمَا نُزِّلَ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليهالسلام فَأَلْحَدُوا فِي الْبَيْتِ بِظُلْمِهِمُ الرَّسُولَ و ولِيَّهُ ؛ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ[4]»[5].
امام صادق علیه السلام می فرماید: «من عبد فيه غير الله عزوجل؛ در این بیت الله اگر کسی غیر خدا را عبادت کند، أو تولى فيه غير أولياء الله، یعنی در این بیت و این مکه اگر کسی تولی غیر ولی الهی را بر عهده بگیرد، کسی غیر از آن کسی را که خدا نصب کرده به ولایت بگیرد این همین فَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ در او صدق می کند؛ یعنی مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ فقط انکار ربوبیت حق نیست، بلکه انکار ولی الهی که خدا قرار داده هم فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ است. این همان نگاه حاکمیتی است که انجا باید مظهر حاکمیت توحیدی باشد که خدا و اولیایش حاکم باشند. می فرماید «من عبد فيه غير الله عزوجل ، أو تولى فيه غير أولياء الله ، فهو ملحد بظلم ، وعلى الله ـ تبارك وتعالى ـ أن يذيقه من عذاب أليم»[6] که دنبالش اینجا آمده که خدا وعده داده است. می گوید کسی که آنجا رابطه مردم را با ولی الهی به هم بزند و دنبال عدم تحقق این باشد و بخواهد دین سکولار را ترویج کند، از جانب خدا نذيقه من عذاب أليم است. این روایت شریف که بسیار زیبا من عبد فی غیرالله را با او تولی فیه غیر اولیاء الله معنا کرد که اینها را عطف به هم کرد.
روایت دیگر عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ عليهالسلام عنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ :«وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْم»؛ هر ظلمی الحاد است (صراحت را ببینید) و ضرب الخادم من غير ذنب من ذلك الإلحاد[7]؛ حتی زدن یک خادم بدون دلیل از مصادیق الحاد است. آن موقع کنار زدن ولی الهی به عنوان مقیم دین بالاترین الحاد است؛ پس الحاد مراتب دارد، انحراف و ظلم مراتب دارند و همه اینها مقصود است؛ لذا در کعبه به خصوص ویژه در آنجا عقاب انحراف شدت دارد؛ به خصوص در جایی که کعبه مرکز توطئه علیه ولایت شود؛ لذا می گوید دشمنان هم مرکز تصمیماتشان را آنجا قرار داده بودند، حتی زمان امیرالمومنین علیه السلام اولین جایی که طلحه و زبیر از مدینه به مکه رفتند و هجرت کردند و جدا شدند، تا آنجا توطئه شان را علیه ولی الهی از آنجا شروع کنند؛ لذا آغاز لشگر کشی جمل از مکه شروع شد. جمل از مکه آغاز شد که طلحه و زبیر، بعد فرزندان عثمان و دیگران و دیگران و اموی ها و.. از آنجا راه افتادند و حرکت کردند. توطئه علیه ولایت را از آنجا آغاز کردند. ادامه روایت هم : « فَأَلْحَدُوا فِي الْبَيْتِ بِظُلْمِهِمُ الرَّسُولَ و ولِيَّهُ ؛ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».
این نکته ای را که در روایت قبلی عرض کردم که به عنوان نگاه حاکمیتی ببینیم و جریان تفسیر آیات را به ولایت با این نگاه ببینیم، بحث را بسیار ساده و برای امروزمان ملموس می کند. آنوقت همه آیات قرآن درصدد اقامه دین است، هر جایی که حکمی بیان شده است، اقامهاش مقصود استف نه فقط مفهومش؛ لذا قابل صدق بر ولایت است؛ همه آیات قرآن؛ لذا آنچه در مقابله با او شده، آن هم مقابله با ولایت است؛ یعنی مقابله با اقامه دین است، نه مقابله با دین مفهومی. مقابله دین مفهومی در طول تاریخ مقابله جدی نبوده هر جا حاکمیت و ولایتی بوده، مورد مقابله قرار گرفته؛ لذا می بینید که در طول تاریخ آنجایی که بحث مفهوم دین و انتقال مفاهیم دین بوده، ظالمین حساسیت زیادی نداشتند؛ چون می دیدند به منافع آن ها ضرری ایجاد نمی کند؛ اما هر جایی که یک مرد الهی، یک رجل الهی در صدر اقامه دین برامد، می بینید که جنگ و دعوا می شود؛ لذا جریان ولایت هم از همین سنخ است؛ لذا همه آیات بر این تطبیق می شود که نبرد حق و باطل است. در همه قرآن نبرد حق و باطل بین ولی الهی و دشمنانش است. این نگاه را باید در قرآن دید؛ لذا می بینید بیش از 2200 آیه قرآن قصه انبیا است که مصداقی نبرد حق و باطل را آشکار کند.
روایت 45 : «عَنْ حمزه ابی بصیر، عن أَبِي عَبْدِ اللهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللهِ عَزَّ و جَلَّ «فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» که قبل از این آیه شریفه، صدرش این است: «قل هو الرحمن آمنا به و علیه توکلنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِين» دنباله این آیه هم همان آیه معروف است که «قل ارایتم ان اصبح ماءکم غورا فمن یاتیکم بماء معین»[8] که قبلا داشتیم که بر غیبت امام تطبیق شده بود. ماء معین را ولی الهی معنا کرده بود که قبلا داشتیم. اینجا می فرماید: «قل هو الرحمن آمنا به و علیه توکلنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِين». روایت از امام صادق علیه السلام در ذیل این آیه می فرماید: «یَا مَعْشَرَ الْمُكَذِّبِينَ حَيْثُ أَنْبَأْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي فِي ولَايَةِ عَلِيٍّ عليهالسلام والْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِه،ِ این انباتکم؛ یعنی همان فستعلمون، انباء؛ یعنی همان اعلام و علم را آشکار کردن، مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ كَذَا أُنْزِلَتْ». آیه اینگونه نازل شده، نه اینکه آیه را مفهوم بگیرید، بلکه حقیقت این آیه مصداق و بیان مصداق است. این کذا انزلت را بارها عرض کردیم که آیا به این معنا است که این الفاظ هم کنار آن الفاظ بودند و الفاظ بیشتری داشتیم و ما الفاظ ار حذف کردیم یا آیه مصداق بوده و بیان واقعیت است؟ شما این را جدا کردید و یک مفهوم تنها گرفتید؛ لذا می فرماید کذا انزلت؛ اینگونه آیه نازل شد که بیان مصداق ولایت و تحقق ولایت بود که فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِين. آن هایی که انکار کردند و آن انباء و اطلاعی را که خدای سبحان دررابطه با ولایت ایجاد کرد را قبول نکردند، فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِين. این هم ببینید چقدر زیباست که وقتی مصداقی می شود، برای آدم ملکه می شود؛ یعنی این هشتاد و چند تمرینی که حضرات معصومین علیهم السلام برای ما بیان کردند یک تمرینی برای ما می شود که قرآن را به نحو اقامه ای و مصداقی ببینیم، یک تمرین قوی که در ضمن این هشتاد و چند روایت هی به این نگاه برگردیم که این نگاه در وجودمان ملکه شود. اگر لکه شد، هر جا داریم قرآن می خوانیم، این نگاه مصداقی در وجودمان کاملا دیده می شود، قرآن را با این نگاه می خوانیم؛ پس دنبال این باشیم که با این روایات میل و نگاه و افقمان به این سمتی که روایت می کشاند، کشیده شویم و از این منظر نگاه کنیم.
تتمه روایت: « وَفِي قَوْلِهِ تَعَالی«إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا» صدر آیه شریفه این است که «فلا تتبعوا الهوی و إِنْ تَلْوُوا الْأَمْرَ وتُعْرِضُوا عَمَّا أُمِرْتُمْ بِهِ فَإِنَّ اللهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً»[9] (سوره نساء آیه 135). این می فرماید، ان تلووا الامر و تعرضوا؛ اما امرتم به که اگر این امر را تلووا او تعرضوا.. تلوو به زبان پیچاندن اطلاق می شود، طوری بیان کردید که غیر از آن باشد یا تعرضوا، یعنی از آن روی گرداندید؛ یعنی دو معنا می کنند. در ذیل روایاتی که آمده عن الصادق علیه السلام و إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا یعنی عن الحق[10]؛ یعنی از حق روی بگردانید. عن الصادق علیه السلام إِنْ تَلْوُوا الامر أَوْ تُعْرِضُوا عَمَّا أُمِرْتُمْ بِهِ؛ از آن چیزی که شما را به او امر کردیم؛ یعنی باز هم بحث اقامه است؛ عَمَّا أُمِرْتُمْ بِهِ؛ ما آن را به شما امر کردیم، بعد می فرماید فی ولایة علی علیه السلام؛ در امر اقامه ولایت فان الله بما کان تعلمون خبیرا[11]. بودن با حق اقامه حق را باید به دنبال داشته باشد، نه بودن با حق فقط محبت حق را همراه داشته باشد. این محبت حق منافات پیدا نمی کند که انسان محب دیگران هم بشود؛ اما اگر اقامه حق شد، دیگر جای اقامه باطل نمی ماند. اقامه مصداق است؛ اما آدم می تواند لحظاتی در محبت این طرف باشد و گاهی در محبت دیگری باشد پیش آن ها باشد محب آن ها باشد، نماز که می خواند محب این طرف است آن طرف که می رود…؛ اما اگر بنا شد که تحت یک ولایت باشد، تحت ولایت دیگر دو تا ولایت را نمی پذیرد، نمی شود انسان هم تحت ولایت ولی الهی و هم تحت ولایت ولی غیر الهی باشد. امکان ندارد این دو جمع شوند. این سخت است و در این دعوا می شود و این جای جنگ و گریز دارد.
این هم که آخرش می فرماید ان الله کان بما تعملون خبیرا؛ یعنی نمی شود از خدا پنهان کرد، در زوایای وجود هم، خبره کسی نیست که به ظاهر نگاه می کند، خبیر کسی است که علاوه بر ظاهر و چشم ظاهری چشم عمیق دارد؛ لذا می گویند خبره این کار است، کسی که خبره این کار است غیر از نفر عادی است. من یک فرش را به نگاه ساده نگاه می کنم، یک جوری می بینم؛ اما وقتی خبره نگاه می کند، نقشه اش را خوب می فهمد، سابقه اش را خوب می داند، جنس و تارو پود فرش را می فهمد، اینکه کجا بافته شده را می داند، او خبره است؛ اما ما خبیر نیستیم و مبدا و مقصدش برای ما آشکار نیست و نمی فهمیم.
خدا حضرت آیت الله ممدوحی را رحمت کند که می فرمود، ما فرش دستبافتی را می خواستیم رد کنیم و که صاف شده بود، هیچ چیز نداشت و تار و پودی مانده بود، حتی ما شاید حاضر بودیم به یکی بدهیم ببرند و نگذاریم در کوچه ببرند، بعد یکی از فرش فروش ها و سمسارها که آمد یک قیمت به نسبت آنکه ما فکر کردیم، خوب گفت. ما تعجب کرد گفتیم، چطور؟ گفت این نقشه ای دارد که از درون آن معلوم است این نقشه اش به این درد می خورد که فرش های زیادی از آن بعدا به عمل بیاید، نقشه اش قیمت دارد. ما که این را نمی فهمیم آن خبیر می فهمد، چنانچه در اینجا هم خدا کان بما تعملون خبیرا، ما یک چیزی می فهمیم؛ اما خدا نسبت به آن عمل خبیر است؛ یعنی همه مقصد و مبدا و حواشی و روابطش برای خدای سبحان آشکار است. این روایت هم یک بحث «و إِنْ تَلْوُوا الْأَمْرَ وتُعْرِضُوا عَمَّا أُمِرْتُمْ بِهِ فَإِنَّ اللهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً»
ادامه روایت: «و فی قوله : «فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عذابا شدیدا وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ»[12] چرا کافرین عذابا شدیدا وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ؛ بدترین نتیجه عمل را در موردشان مترتب می کنیم. در مورد مومنین داریم که ﴿وَلَنَجۡزِيَنَّهُمۡ أَحۡسَنَ ٱلَّذِي كَانُواْ يَعۡمَلُونَ٧﴾[13]؛ ما به بهترین عمل جزا می دهیم. چرا اینگونه است؟ می فرماید علتش این است که تقابل اینها فقط یک کفر فردی نبود، بلکه اینها در مقابل ولایت قیام کردند. فلنذیقن الذین کفروا بتَرْكِهِمْ ولَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليهالسلام عَذاباً شَدِيداً اینها آمدند استوانه دین را مقابله کردند، نه اینکه فقط خودشان کافر شدند، بلکه در مقابل این استوانه دین مقابله کردند، همانطوری که در روایات دارد کسی در راه تثبیت ولایت قدم بردارد، هزارهزار برابر ابواب خیر دیگر اجر و اثر دارد، کسی که در تضعیف ولایت هم قدم بردارد، به هر جوری که دین را از سیاست جدا کند، جای پای ولی را در نظام حاکمیت الهی تضعیف کند، به هر طوری که می خواهد قدم بردارد، سیاسی، اجتماعی، اعتقادی و… باشد، هر طوری که دست به این اقدام بزند، این به أَسْوَأَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ جزا داده می شود.؛ لذا جزای این با جزای کسی که با تطابق دارد. او به احسن کانوا یعلمون است، او مطابق هزارهزار برابر ابواب خیر دیگر است، اینجا هم به بدترین وجه… فقط عملش را نگاه نمی کنند، بلکه می گویند این عمل تو چون در تقابل با تثبیت ولایت بود، شایعه پراکنی بود، فلسفه بافی برای این مقابله بود، برای این عقبه فکری درست کردن بود، در عقبه اجتماعی و فرهنگی جامعه قدم برداشتن بود، شایعه در رابطه با این مساله بود، هر یک از اینها، آنوقت لنجزینهم أَسْوَأَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ.[14] چقدر زیباست، چقدر تطابق دارد. کاش آن روایت را اینجا می آورند که اگر کسی هم در راه تثبیت روایت قدم برمی دارد، او هم باحسن ما یعلمون جزا داده می شود و هزارهزار برابر ابواب دیگر جزا داده می شود:
روایت46: «عَنْ ولید بن صبیح عن أَبِي عَبْدِ اللهِ عليهالسلام ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللهُ وَحْدَهُ وأَهْلُ الْوَلَايَةِ كَفَرْتُمْ»[15] اینجا دیگر خیلی صریح است. می گوید اگر به توحید خوانده شوید، کفر می ورزید کدام توحید است که اینها کفر می ورزند؟ می فرماید آن توحیدی است که در آن ولایت است. ولایت الهی و توحید اقامه ای است؛ اما اگر شما به این خوانده شوید که خدا در کار هست؛ اما شما کار روزانهتان را بکنید؛ یعنی در زندگی عادی حاکمیتتان دست خودتان باشد، عیبی ندارد، می پذیرید، می گوید: «ذَلِكم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ و اهل الولایة کفرتم اما دنبال آیه این است که وَإِنْ يُشْرَكْ بِهِ؛ اما اگر در این شرک بورزید، یعنی هم خدا باشد، هم زندگی دست خودمان باشد، می گوید: تُؤْمِنُوا (دنباله اش می فرماید) فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ[16]؛ (این هم شاهدش است) حکم مربوط به خدای سبحان است، نه اینکه شما در حکم و زندگیتان رها باشید و در دین داری و عبادت بگویید ما توحید را قبول داریم. «و ان یشرک به تومنوا»، اگر به شرک باشد، حاضرند ایمان داشته باشند. می گویند، ما نماز می خوانیم و روزه می گیریم؛ در عین حال سیاست و حکومت دست خودمان باشد. گفته بود اذان می گویند، گفته بود، این اذان به ما ضرر می زند؟ گفته بود، نه، گفت خب بگذار بگویند، این اذانی که اینها می گویند به ما ضرر نمی زند، اما اذانی که می گوید، فقط خدا در کار است، فقط خدا حاکم است، پیغمبر صلی الله علیه و آله رسول است و امیرالمومنین ولی است، ضرر می زند؛ اما مفهومش باشد، ضرر نمی زند؛ لذا اذا دعی الله الوحده، اگر خدا بخواهد در سراسر زندگی اینها حاکم باشد، این وحده را نمی پذیرند؛ کفرتم؛ شما کفر می ورزد؛ اما اگر به خدا شرک بورزند. چطوری؟ بگویند هر جا که با منافعمان سازگار نبود، او را رها می کنیم در ولایت و حاکمیت دستمان باز باشد، اما در دین داری و ظاهرمان ما حاضریم احکام الهی را انجام دهیم. اینجا می گوید: «تومنوا»؛ ایمان می آورند. احکام الهی را انجام دهیم اینجا می گوید، و ان یشرک به تومنوا. دنباش برای اینکه معلوم کند این همان حقیقتی است که ولایت را می گوید، فالحکم لله العلی حکیم. سوره غافر آیه 12 است. ببینید چقدر با این نگاه مصداقی می شود. امروز در جامعه ما برخی می گویند دین چرا در مسائل دخالت می کند؟ این همان است که ذَلِك بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ؛ خدا حاکمیت داشته باشد، اینها نمی پذیرند؛ کفرتم؛ اما این بگوید دین جهات فردی ما را بیان کند، کاری به اجتماع و اقتصاد سیاست نداشته باشد، ان یشرک به؛ شرک بورزند؛ یعنی قسمتی با خدا باشد و قسمتی از آن با خودمان باشد؛ تومنوا. اینجا حاضرند؛ اما فالحکم لله العلی حکیم. این یک قرآن دیگر است به ظاهر با نگاه ما کاملا متفاوت است، این نگاهی که روایات ما از قرآن می فرمایند، همه اش مصداق و اقامه است، همه اش حاکمیت توحید در همه شئون است. با رها بودن نمی سازد؛ اما ما دنبال این هستیم که دین دار باشیم؛ اما رها باشیم. نماز و روزه را می گیریم و انجام می دهیم؛ اما در حاکمیت دست خودمان باز باشد به هر کجا خواستیم برویم. صریح تر از این چطور برای ما بیان کنند که این قرآن قرآن اقامه است، این دین دین اقامه است.
من در اینجا روایاتی را ذیلش نوشتم، مثلا می فرماید «ذلکم بانه اذا دعی الله وحده و اهل الولایة کفرتم بانه کانت لهم ولایة؛ انکار ولایتشان را می کنید، و ان تشرک به من لیست لهم ولایة ؛ اما اگر کسانی که اهل ولایت ما نیستند و خدا منسوب نکرده، آن ها در کار باشند؛ تومنوا و ان له ولایة؛ در حالی که ولایت فقط مخصوص خدای سبحان است: فالحکم لله العلی حکیم»[17]. باز از امام صادق علیه السلام که اذا ذکر الله وحده بولایة من امر الله بولایته[18] که این وحده یعنی چه؟ اساس آن اقامه است که ولایت ولی است، بقیه دین فرع این ولایت است؛ لذا می فرماید: «نحن اصل کل خیر و من فروعنا کل بر»[19] همه دین و فروعات دین شاخه ها و ظهورت ما هستند، اصل ما هستیم حتی وقتی به کعبه می روید، «والجعل افئدة من الناس تهوی الیهم»؛ خدایا دل ها را به سوی این افراد قرار بده؛ بنابراین حج رابطه ای است که مردم به آن بروند که «والجعل افئدة من الناس تهوی الیهم»که حضرات می فرمایند آن تهوی الیهم ما هستیم؛ یعنی خدا با حج دل مردم را به ما متمایل کند؛ یعنی غایت حج رسیدن به امر ولایت و اقامه ولایت می شود. دیدن و یافتن و پیدا کردن ولی؛ لذا می فرماید در صحرای عرفات امام صادق عیله السلام همین را فرمودند که شناخت ما نتیجه حج می شود، بعد همان روایت معروفی که آمده: «ذلک بانه اذا دعی الله وحده و اهل الولایة کفرتم بانه کانت لهم ولایة و ان تشرک به من لیست له ولایة تومنوا و ان له ولایة»
روایت 47: «عَنْ أَبِي بصیر عن ابی عَبْدِ اللهِ عليهالسلام فِي قَوْلِ اللهِ تَعَالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ[20] شان نزول این را مرحوم امینی نقل کرده که در 30 شان نزول از 30 تفسیر آورده که در تفاسیر همه ذکر کردند که شان نزول آیه مربوط به شخصی است که وقتی جریان غدیر پیش آمد نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد که آقا این را که گفتید و نصبی که کردید، از جانب خودت بود یا از جانب خدا؟ اگر از جانب خداست، بگویید از آسمان سنگی ببارد من نابود شوم چون من نمی توانم تحمل کنم! یعنی تا این حد… در این چه می دیدند؟ آیا ما این را می بینیم؟ تفاوت برای ما آشکار است که حاضر بود بمیرد؛ ولی زیر بار این مساله نرود. آنجا در همان شان نزول می گوید که شما ما را به حج و زکات و روزه و … فرمان دادی، قبول کردیم؛ اما راضی نشدی تا اینکه پسرعموی خود را بر ما حاکم کردی، سپس گفت: «وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»[21]؛ از آسمان سنگ ببارد، من حاضر نیستم زیر بار این بروم؛ یعنی همه اینها را راضی هستم، وحده اگر باشد، نمی خواهم؛ اما اگر تشرکوا باشد، اختیارم دست خودم باشد، راضی هستیم؛ لذا می فرماید، بعد سنگی فرود آمد و آن شخص از بین رفتآ. نجا با اینکه شان نزول یک نفر بوده؛ اما اینجا سال سال بعذاب واقع للکافرین بولایة علی (که جمع امده) لیس له دافع، یعنی یک جریان است یک فرد نیست، یک خط فکری است که امروز انسان این جریان فکری را در همین مسائل امروز هم می بیند که یک خط فکری است به دین داری حاضر است؛ اما به ولایت اولیای الهی حاضر نیست اینجا برایش سنگین است؛ لذا ولایت فقیه برایش سنگین است؛ اما به عنوان دین داری که در آن ولایت نباشد، خب فکر می کنید اگر امام معصوم اقامه ولایت کند، این زیر بار آن می رود؟ این زیر بار آن هم نمی رود. اسمش را می گذارد که ولایی هستم؛ اما آنجا هم همین سختی برایش هست. همین مومنینی که به ظاهر اهل ایمان هستند، آنجایی که اینها زیر بار ولایت نمی روند، زمان امام معصوم هم «سال سائل بعذاب واقع للکافرون لیس له دافع» این کافر به ولایت است، نه کافر به اصل توحید و رسالت؛ پس کفر تا این مرتبه کشیده می شود، همچنان که توحید تا ولایت کشیده می شود، کفر هم تا ولایت کشیده می شود. ثم قال: هكذا والله نزل بها جبرئیل علی النبی صلی الله علیه وآله[22] که اینگونه نازل شد. اینگونه نازل شد. اینطوری نازل شد یعنی مصداق بود، همه می دانستند که این آیه چیست، همه می دانستند این درباره چه هست، مصداق بود، نه اینکه مفهومی باشد که ضرری نداشته باشد؛ لذا در روایات دیگر همین مساله را ابی بصیر نقل می کند: «قال صادق علیه السلام أتی الوحی الی النبی فقال (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللهِ ذِي الْمَعارِجِ) قال: قلت: جعلت فداك، إنا لانقرؤها هكذا، فقال: «هكذا والله نزل بهاجبرئيل على محمد صلىاللهعليهوآله ، وهكذا هو والله مثبت في مصحف فاطمة عليهاالسلام»[23].
ان شاءالله عادت کنیم و نگاهمان به دین نگاه مصداقی و اقامه ای باشد، همه آیات را سعی کنیم با این نگاه ببینیم. اینها را کلاس درس و خواندن روایت نبینیم، بلکه ایجاد انگیزه و حالی در وجودمان باشد، دین ما مصداقی و اقامه ای است؛ نه فقط دین مفهومی. ان شاءالله خدای سبحان ما را در این نگاهه موفق بگرداند، ما را با این نگاه انس بیشتری بدهد، ما را جزء مقیمین و معتقدین به این ولایت قرار دهد. والسلام علیکم و رحمة الله برکاته.
سوال حضار: نامفهوم 45:30
استاد: عرض کردم با این نگاه معلوم شد دیگر که این بحث مصداقی است. مردم می دانستند که موضوع این است. نزول را می دانستند.
سوال حضار: روایت آخری می گوید لفظ هم همان… 45:41
استاد: اینطوری خوانده شود، این خواندن یعنی بین مردم باید اینگونه جا بیفتد، الان نوعی را که ما بیان می کنیم، قرائت است. قرائت نه به این معنا که در لفظ قرائت کنیم. می توان قرائت لفظ اینگونه داشت؛ اما از درون آن مصداق را… یعنی بخوانیم و بگوییم ولایت اما در وجودمان ولایت و این تحقق و اقامه دیده نشود، آن هم مخل نیست، برای آنطور خواندن هم مخالف نیستند. حقیقت قرائت دیدن و یافتن است؛ پس اینگونه نازل شده و مردم این را اینگونه می یافتند، اما کم کم آن را تحریف کردند و نگذاشتند اینگونه باشد و به مفهوم مختصرش کردند.
سوال حضار: آیه ای بود که ایمان آوردند، بعد کافر شدندو… قوی ترین کافران کسانی هستند که بعد از ایمان مرحله دوم کفر مرحله دوم ورزیدند؟
استاد: بله، روایتش را خواندیم دیگر، که ایمان آوردند، کفر به امیرالمومنین ورزیدند، بعد دوباره ایمان آوردند و… که نسبت به شبث بن ربعی هم آنجا تطبیق شد.
سوال حضار: نامفهوم 47
استاد: نه، فقط کفر بیرونی نیست، آن کسی که درون جامعه اسلامی کافر می شود، کفرش قوی تر از آن کسی است که در بیرون است. کسی که به پیغمبر صلی الله علیه و آله اشد است از کسی که به حضرت نوح کفر ورزیده و کسی که به امیرالمومنین کفر ورزیده، اشد است از کسی که به پیغمبر کفر ورزیده؛ چون اوج و نتیجه نهایی دین نبی در این ولایت است
سوال حضار: اشد کفار ممکن است نماز و روزه شان سر جایش باشد.
استاد: بله، همه بحث همین است.
سوال حضار: نزلت یعنی نازل شد؟
استاد: نازل شدن حقیقت است دیگر…
یعنی پیغمبر صلی الله علیه و آله در لفظ مامور نبودند این را بگویند؟
استاد: نه، اینگونه نبود. هکذا نزلت یعنی حقیقت تحقق آیه اینگونه است، نزلت یعنی مردم وقتی این آیه برایشان گفته می شود، اینگونه می فهمیدند و می دانستند.
سوال حضار: پیغمبر مامور نبود اینگونه بیان کند؟
استاد: نه، نزلت یعنی اینگونه می دفهمیدند، اینگونه می یافتند؛ لذا در روایت شریف دیگری هم داشتیم و فکر می کنم همین جا بود که روایتش را خواندیم… وقتی امام صادق علیه السلام خطاب می کند، می گوید، قرآن می خوانی؟ می گوید، مقصود شما کدام قرآن است؟ همین قرائت قرآن؟ می گوید، همین قرائت؛ غیر از این مقصودم نیست؛ یعنی همین قرائت مقصودم است و احتجاج بر اساس همین قرائت است. نه اینکه بگوییم ما یک قرآنی داریم و آن ها هم یک یک قرآنی. احتجاح ما برای آن ها حجت نیست. چون ما قرائت قرآنمان فرق می کند. احتجاج نمی توان کرد من یک چیزی دارم مربوط به من است، یک چیزی او دارد من قبول ندارم؛ پس راه احتجاج بین طرفین اگر اینطوری شد، بسته می شود.
[2] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۵۷، بحار الأنوار ، ج۳۳، ص۴۹۷
[5] . الکافي ، ج۱، ص۴۲۱، الوافي ، ج۳، ص۹۲۴، تفسير الصافي ، ج۳، ص۳۷۲، اثبات الهداة ، ج۳، ص۸، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۳۷۶، بحار الأنوار ، ج۳۰، ص۲۶۴، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۴۸۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۷۱،، تأويل الآيات ، ج۱، ص۳۳۰، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۸۶۹
[6] . الکافي ، ج۸، ص۳۳۷، الوافي ، ج۳، ص۹۳۷، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۸۶۹، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۴۸۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۷۲،
[7] . وسائل الشیعة ، ج۱۳، ص۲۳۳، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۸۶۸، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۴۸۳، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۴۸۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۷۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۷۲،، الکافي ، ج۴، ص۲۲۷، من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۲۵۲، الوافي ، ج۱۲، ص۸۵،
[10] . تفسير القمی ، ج۱، ص۱۵۶، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۱۸۶، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۲۳، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۵۶۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۵۶۱، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۴۴
[11] . تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۵۶۳
[17] . تأويل الآيات ، ج۱، ص۵۱۸، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۷۵۰، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۳۶۴،
[18] . تفسير القمی ، ج۲، ص۲۵۶، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۷۴۹، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۳۵۶، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۵۱۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۱، ص۳۶۶،، تفسير الصافي ، ج۴، ص۳۳۶
[19] . وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۷۰، الکافي ، ج۸، ص۲۴۲، شرح الأخبار ، ج۳، ص۹، تأويل الآيات ، ج۱، ص۲۲، الوافي ، ج۵، ص۱۰۶۷، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۳، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۰۳،
[23] . الکافي ، ج۸، ص۵۷، الوافي ، ج۳، ص۹۳۲، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۶۷۹، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۲۹۲، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۸۷۶، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۴۸۳، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۲۶۵، بحار الأنوار ، ج۳۵، ص۳۲۳، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۵۳۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۵، ص۳۳۶، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۴۰،، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۱۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۴۲۹، اثبات الهداة ، ج۳، ص۲۱
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 434” دیدگاه میگذارید;