سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
تبریک عرض می کنیم خدمت همه ی دوستان ان شاء الله که در ولادت مادرمان که ما مادر می بینیم حقیقتا و امیت را همان طوری که ام ابیها هست و پدر ایشان هم که انا و علی ابوا هذه الامة[1] هستند، حتما نسبت امیت با ما هم پیدا می کند. مادر پدر مادر محسوب می شود یا نمی شود؟ مادر پدر مادر محسوب می شود دیگر. ام ابیها هست. پیغمبر هم انا و علی ابوا هذه الامة. پدر این امت هستند. این ها مجاز نیست. این ها مجاز نیست. همان وضع الفاظ در ارواح معانی است. کسی که پدر روحی و معنوی است، حقیقتًا پدر است. آنی که در روایات هم دارد که اب یعلمک[2] که آن هم پدری است که تعلیم میدهد حقیقتا پدر است؛ بلکه چون انسان حقیقتش حقیقت روحی است و نظام جسمی اش فقط یک مقدمه است که به آن حقیقت روحی برسد، پدری که در نظام روحی انسان حقیقتا پدر است لذا پدر بودن اولا و بالذات بر که صدق می کند؟ بر پیغمبر اکرم و امیرمومنان و اهل بیت علیهم السلام که هم چنان که امام زمان اباصالح است، پدر هر صالحی است و هر کسی به مقداری که اهل عمل صالح باشد، امام زمان پدر او است، چون اباصالح است، پدر هر صالحی است و حتما حضرت که هم ام ابیها است و هم مادر اهل بیت علیهم السلام است، به همین نسبت مادر همه ی ما هم محسوب می شود و اگر این باور در وجود انسان شکل بگیرد… سادات حسودی نکنند. آن ها دو مادری برایشان هست. دو نسبت برایشان هست. حالا در روایت هم ذکر می کنیم. هم مادر به لحاظ طاعت است و هم مادر به لحاظ رحم است. آن دو نسبت است و آن دو نسبت قابل انکار نیست. ما نمی خواهیم خودمان را در ردیف سادات حساب بکنیم؛ اما به لحاظ آن رحم ولایی مادر همه ی ما محسوب می شوند و اگر این نسبت مادر بودن را انسان ادراک بکند، باور بکند، آن موقع فیض آن ها هم به لحاظ جوشیدن این رحمت درون ما قابلیت در ما ایجاد می کند که بهره مند بیشتری باشیم؛ لذا هر چه قدر مادرمان را دوست داریم برای اظهار محبت به مادرمان صلوات بلند مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. ولی من فکر می کردم بیشتر از این دوست دارید. حالا با محبت بیشتر… اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. حالا به این فکر کنید و این را یک ذخیره ای برای خودمان ببینیم و کوثر بودن را با این نگاه آن وقت روی آن تفکر بکنیم که انا اعطیناک الکوثر که ما از همین نتایج کوثر باشیم؛ به خصوص با توجه به این که کوثر حوضی است که اهل ولایت با او چه می شوند؟ سیراب می شوند و بقیه از او منع می شوند. این را با این نگاه هم ان شاء الله اشباعش بکنیم.
در محضر روایات کافی شریف هستیم که روایت پانزدهم می فرماید عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عَجْلاَنَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: فِي قَوْلِهِ تَعَالَى «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اَللّهُ اَلَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اَللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً»[3]… خیلی روایت زیبا است که با امروز هم سازگاری دارد. می فرماید که فکر می کنید که شما رها می شوید و خدای سبحان شما را مورد ابتلا قرار نمی دهد تا مجاهدین از شما و کسانی که … حقیقت جهاد این جا است. دارد تفسیر آن حقیقت مجاهدین را می کند. الذین جاهدوا منکم … چرا لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم؟ و لم یتخذوا مِنْ دُونِ اَللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً. کسی غیر از خدا و رسول و حضرات معصومین را ولیجه ی خودش نگیرد. ولیجه یعنی بطانه، یعنی محرم، محرم راز، آنی که انس با او است، آنی که رفاقت تامه با او است، آنی که اسرار با او گفته می شود که انسان اگر دیگری را ولیجه گرفت غیر از این سه دسته (خدا، رسول و مومنین) ولیجه گرفت، به کفار و منافقین، به دیگران اسرارش را بازگو کرد، با آن ها نجوا کرد، با آن ها میل پیدا کرد، آن موقع می فرماید اگر کسی این طوری بود، این رفوزه شده در امتحان. این جزء کسانی است که در این امتحان و ابتلا سربلند بیرون نیامد. ام حسبتم ان تترکوا؟ خدا تا شما را آزمایش نکند… اگر بخواهد آزمایش کند تا معلوم بشود ولیجه انسان کیست، آزمایش چگونه است؟ آزمایش هی سخت می شود؛ سخت تر می شود تا انسان به یکی پناه ببرد. آن جایی که انسان به یک کسی پناه می برد او را ولیجه و بطانه ی خودش قرار می دهد، پناه گاه خودش، پناه گاه اسرار خودش قرار می دهد، این ادامه دارد. ببیند آخر سراغ که می رود این و آن اسرارش را و راز دلش را و آن نهانش را برای او بازگو می کند؟ می فرماید که شما فکر می کنید رها می شوید؟ علم خدا را قبلا هم معنا کردیم که لما یعلم الله نه خدا بداند به معنایی که خدا نعوذ بالله نمی دانست و علم اضافه بشود. اولا علم علم فعلی حضرت حق است، که لما یعلم الله یعنی صحنه ی خود امتحان، در خود امتحان معلوم شدن. خود صحنه ی هستی صحنه ی علم فعلی حضرت حق است؛ نه علم حق پس از واقعه باشد؛ متن واقعه است. آن جایی که علم متن واقعه است، انفعال نیست؛ علم فعلی هم هست. این غیر از ما است که واقعه واقع می شود و بعد ما علم به واقعه پیدا می کنیم بعد از وقوع. این را با آن قیاس نکنید. این علم حصولی است. علم حضوری متن واقع است. متن صحنه ی هستی است که می فرماید خدای سبحان شما را مبتلا می کند؛ آزمایش می کند. حین آزمایش آن جا است که شما معلوم می شود چند مرده حلاج هستید در خود آزمایش. خود آن فعل شما که لما یعلم الله… و لما یعلم الله خودش علاوه بر این معنا، معنای این را دارد که آشکار شدن برای خود انسان هم هست که یعلم المومنین و یعلم الذین نافقوا که خود متن انسان ها هم به این مطلع می شوند. خب این بحث علم را قبلا داشته ایم.
وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اَللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً. بعد می فرماید: يَعْنِي بِالْمُؤْمِنِينَ (که و لا المومنین آمد در کنار من دون الله و لا رسوله و لا المومنین) اَلْأَئِمَّةَ عَلَيهِمُ السَّلاَمُ که لَمْ يَتَّخِذُوا اَلْوَلاَئِجَ مِنْ دُونِهِمْ.[4] چون حضرات معصومین یک سلسله هستند که ادامه دارند و حیات دارند. نمی شود در عصری و در حالی باشد که انسان امام حیی نباشد. اگر این باور پیش آمد، امکان ولیجه باید باشد؛ یعنی نفی ولیجه در حالی که امکان ولیجه نباشد، امکان بطانه و گفتگوی درونی نباشد، بی معنا است. انسان احتیاج دارد با یک کسی راز دل خودش را و اسرار درون خودش را بازگو کند؛ اگر این نباشد و بعد بگوید که با کسی دیگر هم نگو؛ این هم نیست. معنا پیدا نمی کند. اگر می فرماید خدا… خدا که حی است. همیشه هست. با همه چیز هست. پس امکان ولیجه با خدا هست. و لا رسوله، رسول هم امکان ولیجه با او هست؛ چون هم چنان که ما با شهدا بیان می کنیم که ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ ﴾ [5] نسبت به انبیا این به نحو آکد حیات باقی است و دخالت رسول و تأثیر گذاری رسول قطعی باقی است. اگر این طوری است، پس امکان ارتباط هست؛ لذا عمل هم می فرماید هر عملی که ما انجام می دهیم در هر لحظه، آیا در همان لحظه صباحا و مسائا طبق تعبیر روایت اول بر رسول خدا عرضه می شود و بعد بر اهل بیت عرضه می شود. اگر این عرضه امکان پذیر است پس باید حیات امکان پذیر باشد؛ اگر حیات امکان پذیر نباشد… لذا دارد در زمان یکی از حضرات معصومین است… حالا شک از من است که از امام صادق علیه السلام یا امام رضا می فرماید: لاتسوئوا رسول الله. رسول خدا را آزار ندهید. طرف می گوید من چه کار دارم به رسول خدا؟ رسول خدا دویست سال قبل بوده. من چه کنم؟ چه کار دارم به رسول خدا؟ می فرماید و سروه[6]. خوشحالش بکنید. می گوید شما هر فعلی که انجام می دهید بلافاصله بر رسول خدا عرضه می شود؛ لذا هر فعل شما را شاهد است و ناظر است و حاضر است. خب این نشانه ی حیات است. پس با این شخص می شود ولیجه داشت یا نمی شود؟ پس ولیجه امکان پذیر است. اگر انسان احساس حیات بکند و فقط شرط ولیجه بودن را، این نظام ظاهری جسدی نبیند، چنان چه با خدا شرط ولیجه نظام جسدی ظاهری نیست؛ بلکه نظام ارتباط نسبت غیردیدن جسمی است؛ لذا رآه القلوب بحقائق الایمان[7] که این نجوا امکان پذیر است. ما وقتی وارد صحن حضرات می شویم، اذن دخول می گیریم، می گوییم ما باور داریم که شما چه هستید؟ یسمعون کلامی، یرون مقامی یردون سلامی[8]. این حیات است دیگر. مگر این حیات نیست؟ اگر این را داریم که یرون مقامی، یسمعون کلامی، یردون سلامی، ما غائب شما را مثل حاضر شما می دانیم، امکان ولیجه پیش می آید یا نمی آید؟ امکان ولیجه و گفتگو و نجوا کردن و بطانه گرفتن قطعا [پیش می آید]. آن وقت غیر از این که بنا بر این است که حتما یکی از حضرات معصومین همیشه به عنوان حیات ظاهری جسمانی هم باقی باشد که لذا تا روزی که می خواهد قیامت به پا بشود و انسان ها نفخ صور اول بشود، شرطش این است که چه باشد؟ لولا الحجة لساخت الارض باهلها[9] که باید حجت ظاهری هم در کار باشد. پس اولا ولیجه لازم است و انسان ها به ولیجه نیاز دارند؛ به گفتگویی که کسی محرم آن ها باشد، راز آن ها را بداند و با آن ها رابطه ی این گونه داشته باشد درون انسان این را می طلبد. ایه بیانش این است که این طلب هست؛ اما نهی می کند که ولیجه را غیر از این سه دسته قرار ندهد. پس معلوم می شود که امکان ولیجه با این سه دسته باید باشد که اگر انسان رابطه برقرار کرد شدنی باشد؛ اگر شدنی نبود نمی شد بگوید که تو غیر از این ها را ولیجه قرار نده؛ لذا این نشان دهنده ی این است که خودش امام حی و حاضر باید علاوه بر آن نظام حیات حضرات معصومین، امام حی و حاضر هم باید در کار باشد. پس امکان ولیجه گرفتن امام زمان امروز برای ما هست یا نیست؟ باید باشد و الا نفی از این که سراغ دیگری نروید ولیجه و این جا فقط بیایید ولیجه غلط بود این بیان. بگویی جای دیگر نروید این جا بیایید. این جا هم امکان پذیر نباشد. پس آن نهی از دیگران چه معنا می دهد اگر این جا امکان پذیر نیست؟ در حالی که انسان به ولیجه و بطانه و رابطه نیاز دارد؛ پس معلوم می شود که این رابطه امکان پذیر است. اگر رابطه امکان پذیر است یعنی چه؟ یعنی هرچه قدر انسان به این باور داشته باشد غیبت از او برداشته می شود. نمی شود با غیبتی که امکان ولیجه نباشد انسان امر به ولیجه شده باشد.
هر سه دسته را بیان کرده؛ یعنی خدا و رسول و مومنین که ائمه باشند. نگفته فقط خدا. خدا هست. ولیجه با خدا و رسول و ائمه. این سه دسته برای این است که امکان ولیجه باید با هر سه دسته امکان پذیر باشد؛ منتها با هر کدام مناسب خودشان؛ البته وقتی که ولی می شود، آن دو دسته ی دیگر هم حتما در آن هست؛ یعنی کسی که با ولی الهی ولیجه دارد حتما با خدا و رسول هم ولیجه اش محقق [می شود]؛ چون این را ولی خدا می بیند؛ همان طوری که در رابطه با آن نوجوان و کودک عرض شد در آن روایت شریف که وقتی پیغمبر رسید و از آن ها سوال کرد از آن کودک که من را بیشتر دوست داری یا خودت را؟ گفت شما را. من را بیشتر دوست داری یا پدر و مادرت را؟ گفت شما را. گفت من را بیشتر دوست داری یا خدا را؟ گفت شما را هم که دوست دارم رسول خدا هستی. این همان سیر است که کسی که رسول را دوست دارد خدا را دوست دارد؛ چون این را رسول خدا می داند و اگر کسی امام را ولیجه گرفت امام و رسول و خدا را ولیجه گرفته؛ چون آن دو ولیجه بودن این و بطانه بودن این و رابطه ی سری با این این نشان این است که این ولی خدا است؛ این نائب رسول است و رسول رسول خدا است. توانستم عرض بکنم؛ لذا باید امکان پذیر باشد و الا اگر امکان پذیر نباشد، مثل ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ﴾[10] است که اگر اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر شده باشد ولی رسول اولی الامری را نفرستد خدا، اصلا این باطل می شود که امر به اطاعت بشود، اما رسولی نباشد. این جا امر به این است که نشان می دهد انسان ولیجه را نیاز دارد. یک رابطه ی سری نهانی نزدیک را نیاز دارد. جزء نیازهای انسان است؛ لذا امر شده که رابطه را فقط در این رابطه قرار بده؛ نه جای دیگری. این جا هزینه اش کن؛ نه جای دیگری.
که حالا ببینید آیه آن وقت چه قدر زیبا [می شود]. ام حسبتم ان تترکوا… پس نشان می دهد اغلب وقایعی که پیش می آید، حوادث و امتحاناتی که پیش می آید برای این است که انسان را برساند به مسیر ولایت؛ برساند به مسیر نجوا و رازگویی و محرم کردن و ارتباط ولیجه ای و بطانگی با حضرات اهل بیت علیهم السلام. لذا می فرماید: یعنی بالمومنین الائمة علیهم السلام که لم یتخذ الولائجة من دونهم. کس دیگری را ولیجه قرار ندهند. به خصوص من دونهم ناظر به چه است؟ آیا ناظر به این است که مومنین دیگر هم ولیجه نباشند؟ من دونهم غیر از این ها… غیری که با این ها تغایر دارد؛ نه غیری که محو در این ها است. اگر عالمی محرم سر قرار بگیرد که عالم اهل بیت باشد، مرتبط با این ها باشد، حرف این ها را بزند، دوری از آن ها نیست. من دونهم است. مثل آن جایی که می گویند قیام اگر قبل از ظهور حضرت صورت بگیرد این قیام محکوم به شکست و برای ما غیر از حزن و اندوه به دنبال ندارد، قیامی است که دعوت به آن ها نکند؛ دعوت به خود بکند. قیامی که من دونهم باشد. دعوت به خود در آن باشد؛ نه دعوت به آن ها و رساندن به آنها. ببینید از یک سیر است همه ی این ها. همه ی این ها یک بیان را دارد.
یکی از حضار: نامفهوم 18:10
استاد: عرض کردیم. این را به عنوان یک اصل کلی از اول این باب عرض کرده ایم. چند بار هم عرض کرده ایم که می توانیم به عنوانی بگوییم که این ها همه از باب انطباق است؛ می توانیم بگوییم از باب تفسیر است. آن جایی که از باب انطباق گفته ایم، مانعی ندارد که مومنین را هم شامل می شود به عنوان آن فرد اتم است که این جا آمده که مرحوم علامه معمولا این بحث را از باب جری و انطباق می گیرند تمام این ها را که می گویند این انطباق است به معنای فرد اتم است؛ اما اگر از باب تفسیر گرفتیم، می گوییم مومنین فقط صدق بر که می کند؟ بر ائمه علیهم السلام می کند؛ اما به واسطه ی این که حضرات معصومین راه را باز گذاشته اند، بعد از آن ثانیا و بالعرض بر مومنین صدق می کند؛ نه به معنای مراتب. ثانیا و بالعرض. ثانیا و بالعرض یعنی چه؟ یعنی توسط خود حضرات معصومین به ما امر شده مومنین را هم محرم راز بگیرید. این می شود به عنوان تفسیر؛ آن جایی که تفسیر باشد؛ اولی می شود به عنوان چه؟ جری و انطباق که مصداق باشد. این در تمام روایات این باب جریان دارد و اختصاصی به یک … دو مبنا هردویش می تواند سازگار باشد.
یکی از حضار: نامفهوم 19:35
استاد: اگر از باب تفسیر گرفتید حتما امام حی لازم دارد؛ چون وقتی که می فرماید که ولیجه لازم است. ولیجه هم فقط با که باشد؟ خدا و رسول و امام. اگر ولیجه لازم است و ولیجه با خدا و رسول و امام باشد، خدا و رسول و امام یک بابش این است که آن امام و رسول و امامی که ﴿وَقُلِ ٱعۡمَلُواْ فَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ ﴾ [11] که عرضه ی اعمال هم هست بر مثل رسول، یک موقع هست که حقیقت تجلی خدا و رسول را در امام می بینیم الان که تبعیت از امام که اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر که می فرماید الی ههنا التوحید[12]. توحید تا این جا کشیده شده؛ یعنی توحید منقطع از این ها اصلا معنا ندارد. رجوع اطاعت بی واسطه معنا ندارد. وقتی این طوری شد حتما باید از مسیر این ها باشد؛ چنان چه ولاجه هم از همین باب می شود که به غیر از این مسیر راهی ندارد.
عرض کردم دیگر که خدا و رسول باید از طریق امام باشد. اگر این باشد غیر از آن است که بگوییم رسول هم حی است. خدا هم که همراه است. آن یک معنا بود؛ اما اگر گفتیم که از باب الی هاهنا التوحید است، مسیر فقط این است که باید امام حی در کار باشد تا به واسطه ی امام حی به بقیه ی حضرات معصومین و پیغمبر اکرم و خدا سبحان رسید. لذا امام حی را لازم دارد تا امکان ولاجه و ولیجه بودن همین جا به صورت حی و به صورت ظاهری امکان پذیر باشد در تمام مراتب که الی هاهنا التوحید کشیده شده است.
یکی از حضار: نامفهوم 21:20
استاد: این ها چه هست؟ عرض کردم که یک موقع یک کسی می گوید که همین سؤال را شما بکنید. وقتی خدا هست چه نیازی به امام زمان هست؟ چرا؟ چون دسترسی برای منی که سطح ظاهر برایم ملاک است، امام غائب را چه می بینم؟ در زمانی که حضور حضرات معصومین بود آیا حضرات نائب داشتند در جاهای مختلف یا نداشتند؟ وکیل داشتند یا نداشتند؟ چه لزومی داشت وکیل ؟ با این که امام حاضر بود؟ مردم همه به راحتی امکان دسترسی با امام برایشان مقدور نبود؛ در جایی هم که امام غائب است آیا همه باور ها به امام غائب مثل امام حاضر است؟ که در محضرش هستند؟ اما در محضر یک عالم که قرار می گیرند تخاطب را احساس می کنند یا نمی کنند؟ درست است؟ لذا نیابت در کار است. نیابت را قرار دادند. نیابت عام را قرار دادند؛ نیابت خاص را قرار دادند. همه ی این ها مال این است که باید کشیده بشود مردم از تمام اقشار تا… بله اگر کسی توانست آن کار را بکند می تواند همین الان در ارتباطش با امام زمان در هر مرتبه ای مرتبط باشد؛ در هرچیزی… اما همه این باور را ندارند؛ باید ببینند؛ مشاهده بکنند تا برایشان ارتباط امکان پذیر باشد.
خب این روایت شریف از آن عبور کنیم که روایت زیبایی هم بود. در روایت بعدی می فرماید که عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ …
در ضمن این روایت بگذارید یکی دو روایت دیگر هست بدم نمی آید که… حداقل یکی اش را بخوانم. عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: أَتَى رَجُلٌ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ بَايِعْنِي يَا رَسُولَ اَللَّهِ. با من بیعت کن. به جای این که بگوید من با شما می خواهم بیعت بکنم، می گوید با من بیعت کن. فَقَالَ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاكَ. باشد با تو بیعت می کنم علی ان تقتل اباک. پدرت را بکش. این هم خلاصه… ببینیم ما می رویم خدمت پیغمبر اکرم. عرض می کنیم آمده ام بیعت کنم با شما. حالا درستش را بگوییم. آمده ایم با شما بیعت کنیم. پیغمبر هم می فرماید باشد. قبول می کنم بیعتت را به شرط این که پدرت را بکشی. علی ان تقتل اباک. نه گذاشت و برداشت یک دفعه بگوید آن هم پدرت را بکشی. علی ان تقتل اباک. قَالَ فَقَبَضَ اَلرَّجُلُ يَدَهُ. دستش را کشید. دید نه فایده ندارد. بیعت که آدم بخواهد پدرش را بکشد این چه فایده دارد؟ فقبض الرجل یده ثُمَّ قَالَ… دوباره یک خرده فکر کرد. عرض کرد که بَايِعْنِي يَا رَسُولَ اَللَّهِ. بیعت کن با من. حضرت فرمود که باشد بیعت می کنم عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاكَ. فَقَالَ اَلرَّجُلُ نَعَمْ. باشد قبول می کنم که پدرم را بکشم. خلاصه آماده شد برای… فکر کرد باشد. بیعت با پیغمبر با کشتن پدر اگر پیغمبر بگوید می ارزد. نعم عَلَى أَنْ أَقْتُلَ أَبِي فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْآنَ لَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِ اَللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً. اگر تا این حاضر شدی این باور ایجاد شد که تو به غیر خدا و رسول و مومنین کسی را ولیجه نگرفته ای؛ یعنی امر پیغمبر را حاضر هستی اطاعت بکنی… دارد ولیجه را توضیح می دهد چه معنا پیدا می کند. ببینیم اهلش هستیم یا نیستیم. می گوید ولیجه این معنایش می شود که اگر پیغمبر به تو همین الان خطاب کرد امام به تو همین الان خطاب کرد که پدرت را بکش، نپرسی چرا. چرا پدرم را بکشم؟ باشد چشم می روم می کشم. تصورش را بکنید. بگوید بچه ات را بکش. مگر به ابراهیم خلیل خدا نفرمود که برو بچه ات را ذبح کن. نگفت چرا بچه ام را ذبح کنم؟ این ولیجه اش فقط خدا است که وقتی به او امر کرد که ﴿إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ﴾ [13] رفت انجام بدهد. نپرسید خدا حالا بچه ام را اسماعیل چرا بکشم؟ علتش چیست؟ نه رفت. این جا حرف خیلی دقیق است. ما می گوییم خدا و رسول را قبول داریم؛ اما تا جایی که چه است؟ مطابق میل ما و آن چه که ما دوست داریم حرف می زنند؛ اما یک چیزی باشد مطابق میل ما نباشد، بلکه مطابق عقل ما نباشد… چون عقل ما که عقل کل نیست که بگوییم پیغمبر مقابل عقل کل حرف نمی زند. خب معلوم است. پیغمبر خودش عقل کل است؛ اما مطابق عقل من ممکن است حرف نزند؛ چون عقل من عقل جزئی است؛ عقل محدود است؛ عقل من ممکن است ادراک نکند این را. نه مقابل عقل حرف بزند؛ چون من عقل خودم را عقل کل می دانم اگر یک چیزی گاهی خلاف عقل من بود می گویم خلاف عقل است؛ نه خلاف عقل من است. این ها را هم حواسمان [باشد]. ما خودمان را کل می بینیم. این جا دارد این را بیان می کند که آمدی می گویی بایعنی می گویی علی ان تقتل اباک برای ما هم امروز هست. می گوید اگر کسی به این جا رسید که اگر امری از خدا و رسول را دید اصلا به ذهنش خطور نکرد که اگر این امر صریح بود… پیغمبر است. هیچ احتمال ضعف سند هم نیست؛ ضعف دلالت هم نیست. صریح در سند و دلالت است. دارد خود پیغمبر می فرماید. واسطه هم نیست. مرحوم علامه می فرماید اگر ما امری را از خدا از پیغمبر و امام بشنویم این آیه قرآن را هم می تواند تخصیص بزند. این غیر از آن جایی است که دلالت از طریق سندی آمده که آن سند ممکن است چه باشد؟ یقین صدور را ایجاد نکند یا ضعف دلالت باشد که یقین را در دلالت ایجاد نکند؛ آن جا باید فکر کرد. باید راه پیدا کرد؛ اما آن جایی که یقین در دلالت و سند هست، حتی قرآن را چه کار می کنند؟ تخصیص می زند. این نگاه… این جا دارد همین را بیان می کند که علی ان تقتل اباک. باشد قبول می کنیم. بعد پیغمبر ادامه می دهد که فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اَلْآنَ لَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِ اَللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً. یعنی ولیجه بودن این طوری است که کسی که وقتی حرف می زند تو چه هستی؟ کامل قبول می کنی. ولیجه یعنی این. می پذیری. می گوید امام معصوم و خدا و رسول شأنشان این است. کسی که به این جا می رسد که وقتی تو با او این طور حرف بزند قبول می کنی، انسان با او درد دل می کند دنبال راه است. میلش را تغییر بدهد. چه بکند؟ دنبال این است. لذا ولیجه بودن راه پیدا کردن است. آن وقت اگر انسان دیگری را ولیجه قرار داد، دیگری را مشاور قرار داد، دیگری را محرم اسرارش برای پیدا کردن راه قرار داد، به طوری که منتسب نشود به آن ها و از آن ها راه… اگر هم یک موقع انسان سراغ عالم می رود، دنبال این است که عالم حرف که را بزند؟ حرف خودش را یا حرف امام را؟ دنبال این است که عالم حرف امام را برایش بزند. دنبال این است که حرف رسول را برایش بزند. این عیبی ندارد در این مرتبه قرار می گیرد که عالم را ولیجه قرار می دهد تا امر خدا و رسول را در این مسئله ای که دارد با او مشورت می کند به او بگوید؛ نه حرف خودش را. نمی گوید تو مورد مشورت من هستی؛ چون تو هستی؛ می گوید تو مورد مشورت من هستی چون تو عالم اهل بیتی هستی. چون به آن ها منتسب هستی، چون علمت را از آن جا داری می گیری. این منافات ندارد. خیلی روایت زیبا است. بعد دنبالش می فرماید…
یکی از حضار: نامفهوم 29:35
استاد: عرض کردم نه دیگر. به این شرطی که دنبال این هستیم که در مشاوره و روانشناس انسان چه را دنبال باشد؟ اولا امر اهل بیت را. ثانیا اگر یک موقعی رجوع به مشاور و روانشناس می کند برای در حد مشاوره است که اگر می خواهد تصمیم بگیرد تصمیمش باید از باب ولیجه باشد نه از این. تصمیم را باید به نحوی بگیرد که حرف خدا و رسول را اطاعت بکند؛ حتی اگر با این دارد مشورت می کند، اطاعت امر این را قرار ندهد که امری باشد که در نظامی باشد که مرتبط با علم او است که ربطی ندارد. بله موضوع شناسی اش را بیشتر کند. با این مشورت می کند تا چه بشود؟ موضوع شناسی اش قوی تر بشود. اشراف بر مسائل مختلف این مسئله پیدا بکند؛ اما در مقام اطاعت اراده ی ما باید تابع چه باشد؟ چون هر فعل ما تابع تکالیف است. تکالیف ما باید از کجا بیاید؟ از کسی که اجازه در امر دارد؛ نه هرکسی. یک طوری نیست که فقط در حاکمیت فقط مام باید رجوع به امام بکنیم و اگر رجوع به غیر کردیم طاغوت باشد. در هر فعلی از افعالمان باید رجوع به امام داشته باشیم. این ولیجه بودن است و اگر مشاور می رویم، اگر روانشناس می رویم، برای فقط شناخت بیشتر موضوع باشد؛ نه اطاعت امر. توانستم عرضم [را برسانم؟] بله ما سراغ پزشک می رویم. دستور از پزشک هم می گیریم. آن هم چون خدا امر کرده؛ رسول امر کرده که بروید سراغ این… مهندس را می رویم برای ساختمان؛ چون رجوع به متخصص حکم عقلی است که شرع هم تایید کرده؛ اما در فعلمان که اگر می خواهیم فعلی باشد باید به نسبت حجت داشته باشیم برای این که چه باشد؟ منتسب بشود به این که این فعل منتسب به امر آن ها است در هر کدام از این ها.
بعد در ادامه ی روایت می فرماید که إِنَّا لاَ نَأْمُرُكَ أَنْ تَقْتُلَ وَالِدَيْكَ. ما هیچ گاه امر نمی کنیم که شما پدر و مادرتان با بکشید. وَ لَكِنْ نَأْمُرُكَ أَنْ تُكْرِمَهُمَا[14]؛ بلکه امر می کنیم که این ها را اکرامشان هم بکنید. حتی این است که برین او فاجرین[15]. حتی در روایت دارد که نیکو باش به والدینت حتی اگر آن ها برین او فاجرین؛ چه خوب باشند و چه بد باشند. تو باید با آن ها خوب باشی؛ اما این جا در مقام بیعت بود که تا کجا حاضر هستی؟ تا آن جایی که اگر من گفتم پدرت را بکش بگویی باشد. نپرسی چرا. این را در خودمان هم یک باری برگردیم امتحان کنیم. در این روایت دلم نیامد آن را نخوانم. روایت قشنگی بود.
یک روایت دیگری هم هست حالا آن هم بد نیست. بگذارید بخوانم. حیف است. این روایات در کنار این روایت آدم دلش نمی آید عبور بکند. در روایت دیگری امیر مومنان علیه السلام می فرماید که أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ، قسم می دهم شما را به خدا. أَ تَعْلَمُونَ حَيْثُ نَزَلَتْ: می دانید این آیه کجا نازل شد؟ که (وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اَللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً). قَالَ اَلنَّاسُ: يَا رَسُولَ اَللَّهِ وقتی که این آیه نازل شد أَ خَاصَّةٌ فِي بَعْضِ اَلْمُؤْمِنِينَ أَمْ عَامَّةٌ بِجَمِيعِهِمْ ؟ آیا این مومنین در این جا… یعنی همان که آیا انطباق است یا تفسیر است که اخاصة فی بعض المومنین مخصوص بعضی از مومنین است یا عامة بجمیعهم؟ فَأَمَرَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِيَّهُ أَنْ يُعْلِمَهُمْ. می گوید وقتی این سوال را کردند، خدا پیغمبرش را امر کرد ان یعلهمهم وُلاَةَ أَمْرِهِمْ وَ أَنْ يُفَسِّرَ لَهُمْ مِنَ اَلْوَلاَيَةِ مَا فَسَّرَ لَهُمْ مِنْ صَلاَتِهِمْ وَ زَكَاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ وَ حَجِّهِمْ. همان طوری ولایت را توضیح بده برایشان که نماز و روزه و حج و زکات را توضیح داد؛ یعنی نماز و روزه و حج و زکات را پیغمبر پیاده کرد نشان داد به مردم. در مرتبه ی تمام جزئیاتش تفسیر کرد که چه است. می فرمایند که نگاه کنید نماز را همان طوری که من می خوانم نماز را بخوانید؛ یعنی نشان داد در مصداق؛ نه این که فقط موضوع را بیان کرد؛ مصداق را روشن نکرد؛ حج و زکات را اقامه کرد. نماز و روزه را اقامه کرد؛ یعنی مصداقش را نشان داد؛ لذا آن جا دارد خدا امر کرد نبیش را که یعلمهم ولاة امرهم و ان یفسر لهم من الولایة. ولایت را برای این ها مثل آن چه که ما فسر لهم من صلاتهم و زکاتهم و صومهم و حجهم همان طور نشانشان بده تا بعدا نگویند که ما نمی دانستیم مصداق چه است. دنبالش: فَنَصَبَنِي لِلنَّاسِ بِغَدِيرِ خُمٍّ.[16] جریان نصب من در غدیر خم از همین بود و دنبال این بود. حضرت می فرمایند: و نصبنی للناس بغدیر خم که این جریان غدیر خم مثل همان جریان چه است؟ بیان تمام جزئیات احکام است. آن وقت این از درونش یک بحث زیبایی در می آید که دیگر حالا فقط اشاره اش را بکنیم که ولایت در این جا فقط جزء اصول عقائد نیست. نمی گوییم جزء اصول عقائد نیست؛ فقط جزء اصول عقائد نیست. چرا؟ آورده این را در عرض چه الان این جا ولایت را؟ در عرض نماز و روزه و حج و زکات. چرا؟ چرا ما داریم که بنی الاسلام علی خمس علی الصلاة و الزکاة و الحج و الصیام و الولایة و ما نودی بشیء مثل ما نودی بالولایة[17] که البته حالا متعدد آمده این مضمون روایت باشد. مرحوم مجلسی آن جا می فرماید که بیان خوبی است که ولایت را در عرض این ها آورد که اقامه کردنی است؛ پیاده شدنی است در جامعه باید تبعیت در آن باشد؛ نه فقط اعتقاد به آن باشد؛ چنان چه نماز و روزه و این ها این طور نیست که بگویی من نماز و روزه را قبول دارم؛ نه می گویم نماز و روزه را باید بخوانی، انجام بدهی. ولایت را باید چه کار کرد؟ محقق کرد؟ این می شود آن حاکمیت. حاکمیت باید محقق بشود. اگر برکات ولایت می خواهد مثل نماز و روزه و حج و زکات برکاتش دیده بشود باید محقق باشد؛ لذا می فرماید این در عرض این ها آمده و این نشان می دهد این اقامه کردنی است؛ نه فقط علقه داشتن است؛ نه فقط اعتقاد داشتن است. کسی که اقامه می کند اعتقاد دارد یا ندارد؟ اعتقاد هم دارد؛ ولی نشان می دهد اعتقاد تنها کفایت نمی کند؛ باید بیاید در رتبه ی پیاده کردن و اقامه. خیلی بیان زیبایی است. هرجا که ولایت در عرض احکام آمده می خواهد ولایت را آن مرتبه ی نهایی اش را آشکار بکند که اقامه است و تحقق است؛ نه فقط بحث اعتقاد باشد که به این صورت اگر شد اعتقاد در آن قطعی است. این مرتبه چیست؟ مرتبه ای است که اقامه هم باید در آن باشد. این ولایت است که آن اثر… لذا ان یفسر لهم. لذا پیغمبر هم نصبش کرد؛ نشانش داد. به مردم این را آشکار کرد. همه ی مقدمات را در جریان غدیر خم چید که 120 هزار نفر آن جا حاضر باشند و بعد رفته ها برگردند و نرسیده ها برسند تا سه روز بمانند در آن صحرا، بیعت صورت بگیرد. این ها همه مال چه بود؟ مال اقامه بود. مثل این که نماز و روزه و حج را دارد می شناساند به مردم، جزئیاتش را برای آن ها بیان بکند. این هم یک روایت. این آیه این را دارد بیان می کند. ولیجه گرفتن یعنی آن شناختن، یعنی آن اقامه. این هم تفسیر آیه را این قرار داد. این دو روایت در تفسیر آیه فکر می کنم حجت را بر انسان تمام می کند. حالا دلمان آرام تر می شود وارد روایت بعدی بشویم.
عن الحلبی عن أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: ﴿۞ وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٦١﴾[18]. ان جنحوا للسلم این جنگ بدر بوده. در جنگ بدر وقتی که لشکر مسلمان ها رسیدند به لشکر کفار و مشرکین دیدند چه شد؟ این ها رفتند کاروان را بگیرند. دیدند یک لشکری شد؛ یک لشکر قوی هم شد. تفاوت نسبت هم خیلی بود. تعداد این ها با تعداد آن ها متفاوت بود و سلاح این ها با سلاح آن ها متفاوت بود. لذا آن جا برای این که دل مومنین آرام بگیرد، گفتند اگر پیشنهاد صلح دادند بپذیرید. و ان جنحوا للسلم. جناح بال است. می گوید این ها اگر با تواضع، نه با تکبر… یک موقع هست با تکبر می آیند می گویند. می گویند باید شما بپذیرید. این جنحوا نیست. ان جنحوا للسلم. اگر آن ها ترسیدند و از ترسشان آمدند پیشنهاد صلح دادند، ان جنحوا با بال باز که این علامت خضوع است، اگر آمدند پیشنهاد صلح دادند فاجنح لها. شما هم بپذیرید. رد نکنید. شما هم این را… این باعث شده مسلمان ها امکان صلح را که دیدند خود همین برایشان یک امیدواری شد شاید صلح هم بشود. شاید صلح هم بشود. هرچند که خدای سبحان که می دانست این جا جنگ می شود و صلح هم نمی شود؛ اما برای قرار دل خیلی ها آرامش زا بود. این جا حضرت آمده این آیه ی شریفه را تطبیق کرده بر چه؟ بر امر امامت که اَلدُّخُولُ فِي أَمْرِنَا.[19] می گوید آن سلم چیست؟ آن صلح چیست؟ می گوید دخول در امر ما است. اگر کسی خواست داخل در امر ما بشود شما راه را سد نکنید. شما هم بپذیرید. از این چه در می آید؟ که ما باید در ارتباطمان با دیگران طوری رفتار بکنیم که راه رسیدن آن ها به حضرات معصومین و دخول در امر ولایت تسهیل بشود؛ امکان پذیر بشود. ان جنحوا للسلم یعنی شما آماده باشد. اگر ما مانع ایجاد کردیم، ما مرزها را طوری کردیم که قاصر و مقصری که در یک مرتبه ی کوتاهی باشد امکان برگشتن نداشته باشد، ما چه کرده ایم؟ ما راه را بسته ایم برای آن ها. لذا به تعبیر خدا رحمت حضرت آیت الله بهجت را ایشان می فرمود شیعه چهار نفر بودند؛ آن موقع ایشان… شدند چهارصد میلیون. با تقیه و مدارا چهار نفر شد چهارصد میلیون؛ و الا اگر این چهار نفر خط قرمز می کشیدند و همه را مرتد و کافر می دانستند به طوری که بگویند دیگر هیچ کسی راه برگشت ندارد و دیگر این ها همه از دین خارج شدند و دیگر کافر هستند و باید سرهایشان زده بشود، اگر کسی با این نگاه ببیند، آن وقت چهار نفر می شد بشود چهارصد میلیون. اگر ما آمدیم در مقابل دیگرانی که قاصر هستند آن چنان با کسانی که آن را قبول دارند فحش و فضیحت و بدگویی و آن چنان برخورد کردیم آیا می شود آن ها وارد دین ما بشوند یا آن ها هم موضع می گیرند در مقابل ما. نمی گوییم نفرت درونی ما به کفر و شرک و نفاق باید کم باشد؛ در اوج و هرچه این تبری شدیدتر باشد، قطعا نفرت انسان از بدی و کفر و طاغوت هرچه شدید تر باشد سرعت لحاق انسان و وصول انسان به خدا بیشتر است؛ اما در عین حال در رابطه با جذب دیگران و جذب اهل ایمان باید چه کنیم تا ان جنحوا للسلم فاجنح لها چه بشود؟ صدق بکند. نمی دانم توانستم عرضم را برسانم که تفاوت بین این که انسان اگر می گوییم ان جنحوا للسلم فاجنح لها نه به معنای این باشد که انسان از موازینش دست بردارد و شل بشود؛ نه؛ اما نسبت به کسانی که این ها تابع هستند و این تابعین عمدتا ضعیف الایمان هستند؛ در این تبعیتشان بصیرت ندارند؛ ما نمی شود راه را ببندیم که این ها برنگردند و الا ما به دست خودمان این ها را دور کرده ایم و اگر ما به دست خودمان این ها را دور بکنیم روز قیامت از ما سوال می شود این ها را چه کردید برایشان که جذب شوند؟ مگر پیغمبر اکرم آمد مشرکین را جذب نکرد؟ با که حرف زدند انبیا؟ انبیا علی فطرة من الرسل انبیا می آمدند؛ در حالی که جمع غالب در کفر و شرک بود این ها آمدند این ها را جذب کردند. این طور باید نگاه بکنیم که در جذب به ولایت ان جنحوا للسلم فاجنح لها را به عنوان یک اصل ببینیم. این می شود جذب حداکثری برای اهل ولایت. این هم یک بیان است که … می خواستم یکی دو روایت ذیل آن بخوانم؛ ولی دیگر حالا باشد از این می گذریم. روایت بعدی را هم وقت گذشته ظاهرا. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] . تفسير العسکری علیه السلام ، ج۱، ص۳۳۰، المناقب ، ج۳، ص۱۰۵، تفسير الصافي ، ج۱، ص۱۵۰، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۰۷، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۲۵۹، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۳۴۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۶۵،، كمال الدين ، ج۱، ص۲۶۱، اثبات الهداة ، ج۲، ص۷۸، بحار الأنوار ، ج۱۶، ص۳۶۴، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۳۴۲، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۲۵۵، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۴۴، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۸۹، ، المناقب ، ج۳، ص۱۰۵، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۷۲، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۱۱، ، علل الشرایع ، ج۱، ص۱۲۷، عيون الأخبار ، ج۲، ص۸۵، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۳۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۳۲۱، ، الإنصاف ، ج۱، ص۲۰۰، معاني الأخبار ، ج۱، ص۵۲، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۶۵، بحار الأنوار ، ج۱۶، ص۹۵، ، مائة منقبة ، ج۱، ص۴۶، روضة الواعظین ، ج۲، ص۳۲۲، متشابه القرآن و مختلفه ، ج۱، ص۲۲۹، سعد السعود ، ج۱، ص۲۷۵، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۲۴۲، تأويل الآيات ، ج۱، ص۱۳۵، الوافي ، ج۱۰، ص۳۶۳، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۶۵، تفسير الصافي ، ج۵، ص۵۲، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۷۲، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۳۷، ، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۷۷، مجموعة نفیسة ، ج۱، ص۱۷۴
[2]. الغدير في الكتاب والسنّة والأدب، العلامة الأميني، ج1، ص369.
[6] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۴۲۶، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۴۴۵، الکافي ، ج۱، ص۲۱۹، الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۱۹۶، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۷۱، الوافي ، ج۳، ص۵۴۵، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۰۷، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۸۳۹، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۸۴۱، بحار الأنوار ، ج۱۷، ص۱۳۱، بحار الأنوار ، ج۲۲، ص۵۵۱، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۳۴۹، ، الزهد ، ج۱، ص۱۶، تفسير الصافي ، ج۲، ص۳۷۳، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۸۱۷، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۲۶۳
[7] . الکافي ، ج۱، ص۹۷، التوحيد ، ج۱، ص۱۰۸، الاحتجاج ، ج۲، ص۳۲۱، الوافي ، ج۱، ص۳۸۱، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۴۳۵،، التوحيد ، ج۱، ص۳۰۴، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۴۱، الإختصاص ، ج۱، ص۲۳۵، إرشاد القلوب ، ج۲، ص۳۷۴، تسلیة المُجالس ، ج۱، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۱۱۷، ، التوحيد ، ج۱، ص۳۰۸، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۱۶۷، بحار الأنوار ، ج۴، ص۳۰۴، ، الکافي ، ج۱، ص۹۷، التوحيد ، ج۱، ص۱۰۹، الوافي ، ج۱، ص۳۸۲، الفصول المهمة ، ج۱، ص۱۸۰، بحار الأنوار ، ج۴، ص۴۴، بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۱۵، ، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۶۷، غرر الحکم ، ج۱، ص۷۸۹، عیون الحکم ، ج۱، ص۵۴۳، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۶۰، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۵۸۱، بهجة النظر ، ج۱، ص۹۲، الإنصاف ، ج۱، ص۴۴۱، بحار الأنوار ، ج۴، ص۵۴، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۴۰۶، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۸۱
[8] . المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۴۷۲، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۷۶، مصباح الزائر ، ج۱، ص۴۴، مصباح الزائر ، ج۱، ص۴۱۹، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۸۳، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۵۵
[9] . دلائل الإمامة ، ج۱، ص۴۳۶، نوادر المعجرات ، ج۱، ص۳۸۵، بحار الأنوار ، ج۵۷، ص۲۱۲، عوالم العلوم ، ج۲۱، ص۳۴۴، بحار الأنوار ، ج۵۷، ص۲۱۳، عوالم العلوم ، ج۲۱، ص۳۴۳، الاحتجاج ، ج۲، ص۳۱۷، العدد القویة ، ج۱، ص۸۰، اثبات الهداة ، ج۲، ص۳۲۱، الأصول الستة عشر (ط – دار الشبستری) ، ج۱، ص۱۶، الأصول الستة عشر (ط – دار الحدیث) ، ج۱، ص۱۴۰، اثبات الهداة ، ج۲، ص۲۵۹
[12] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۸، تفسير فرات ، ج۱، ص۳۲۲، التوحيد ، ج۱، ص۳۲۹، المناقب ، ج۳، ص۱۰۱، الیقین ، ج۱، ص۴۳۱، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۵، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۸، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۲۷۷، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۱۰۳، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۳۲،، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۷۰، تفسير القمی ، ج۲، ص۱۵۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۴، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۷، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۸۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۱۹۸، ، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۳۲
[14] . تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۸۳، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۷۴۷، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۲۴۵،
[15] . الکافي ، ج۵، ص۱۳۲، الخصال ، ج۱، ص۱۲۳، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۳۵۰، الوافي ، ج۴، ص۴۳۲، وسائل الشیعة ، ج۱۹، ص۷۱، الفصول المهمة ، ج۲، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۷۰، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۹۲،، الکافي ، ج۲، ص۱۶۲، الخصال ، ج۱، ص۱۲۸، تحف العقول ، ج۱، ص۳۶۷، عیون الحکم ، ج۱، ص۲۱۴، الوافي ، ج۵، ص۵۰۰، وسائل الشیعة ، ج۲۱، ص۴۹۰، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۵۶، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۷۰، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۹۲، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۲۵۰، ، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۵۳، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۶۱، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۷۵۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۴، ص۱۰، مستدرك الوسائل ، ج۱۵، ص۱۷۹،
[16] . كتاب سُليم ، ج۲، ص۶۳۶، الاحتجاج ، ج۱، ص۱۴۵، بحار الأنوار ، ج۳۱، ص۴۰۷،، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۶۸، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۶۴۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۴، ص۱۵۲، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۵۰۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۴۴۵، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۱۹۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۵، ص۴۱۳، كمال الدين ، ج۱، ص۲۷۴، الیقین ، ج۱، ص۶۳۰، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۲۴۱، بهجة النظر ، ج۱، ص۳۷، الإنصاف ، ج۱، ص۲۵۱، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۳۱
[17] . الکافي ، ج۲، ص۱۸، الوافي ، ج۴، ص۸۸، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۱۶، الکافي ، ج۲، ص۱۸، الوافي ، ج۴، ص۸۷، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۱۷، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۳۲۹، ، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۱۳
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 426” دیدگاه میگذارید;