بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
باز هم از تعطیلی که پیش آمد عذرخواهی می کنیم. ان شاء الله خدای سبحان به همه تان سلامتی و عاقبت به خیری و برکت عمر عنایت بکند. گاهی به یک امر جزئی انسان محروم می شود. تمام آن چیزهایی که برایش عادی امکان پذیر بود، تمام می شود. هیچ تضمینی نیست که ما از فردا یا از ادامه ی روز امکان دارد باز هم در محضر روایات نورانی اهل بیت باشیم، زیارت اهل بیت را در روایاتشان داشته باشیم، کلام نورانی خدا را در محضرش باشیم. لذا قدر دان لحظاتی که خدا به ما توفیق می دهد باشیم و شاکر باشیم و عادی نشود نعمت برایمان. گاهی این قبض و بسط ها برای این است که انسان مقام شکرش بالاتر قرار بگیرد و قدر نعمت را بداند که به یک اشاره ای گاهی فرو ریزند قالب ها. اگر آنی کند نازی ، فرو ریزد قالب ها. ان شاء الله خدای سبحان سلامتی، طول عمر با برکت، عاقبت به خیری و رضای خودش را روزی همه مان قرار بدهد.
در محضر روایات نورانی اهل بیت علیهم السلام هستیم. باب صد و ششم کتاب الحجة که در این باب شریف عنوان باب این است: «باب سیرة الامام فی نفسه و فی المطعم و الملبس اذا ولی الامر»[1] که امام سیره اش چگونه است و آن وقتی که به حاکمیت و ولایت می رسد سیره ی او چگونه است در مطعم و ملبس و امور نفسی اش؟
4 روایت در این باب شریف آمده است. محل بحث ما عمده اش در این باب در روایت سوم است ان شاء الله. لذا روایت اول و دوم را و روایت چهارم را با اشاره بیشتر عبور می کنیم. روایت سوم را ان شاء الله اگر توفیقی بود بیشتر در محضرش مکث داریم.
در روایت اول می فرماید که «ابن محبوب عن حماد عن حُمید و جابر العبدی» که چون کلام از امیر مؤمنان علیه السلام است بعضی استنکاف کردند که ابن محبوب از حماد که استادش است عن حمید یک واسطه با امیر المؤمنین. لذا روایت یا مرسل است یا گفتند تصحیحش به این است که «عن حمید عن جابر العبدی» که دو واسطه اقلاً باشد. «و» نباشد. با توجه به اینکه «قال» هم گفته اگر «عن حمید و جابر» بود، «قالا» می گفتند که دو نقل داشت ولی واو اگر بود «قالا» شاید بهتر بود. لذا این از جهت سندی شاید یا مرسل محسوب بشود یا بالاخره حمید باید عن جابر باشد.
«قال امیر المؤمنین علیه السلام: ان الله جعلنی اماماً لخلقه» خدای سبحان مرا امام برای خلقش قرار داد. «ففرض علیّ» ففرض وجوب است نه ندب. «ففرض علیّ التقدیر فی نفسی و مطعمی و مشربی و ملبسی کضعفاء الناس» التقدیر در اینجا به معنای تنگ گرفتن است نه به معنای قدر در مقابل قضا. این تقدیر همان ﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ﴾[2] است که گمان کرد که خدا بر او تنگ نخواهد گرفت نه قادر نیست. تنگ نخواهد گرفت. «یبسط» و «یقدر» که در آیه هم هست، بسط در مقابلش آن تقدیر است و تنگ گرفتن است. اینجا هم از همان باب است.
«ففرض علیّ التقدیر» خدای سبحان وقتی مرا امام خلقش قرار داد واجب کرد بر من. این واجب کرد دائر مدار این امام شدن برای خلق است. پس بین اینها علیت برقرار است که اگر کسی امام خلق می شود، آن تقدیر و تنگ گرفتنِ «علی نفسی و مطعمی و مشربی و ملبسی» در کار است. اگر امام مطلق هست مثل حضرات معصومین البته این هم اطلاق دارد اما اگر این امامت، امامت مراتب است مثل کسانی که حضرات نصب می کردند برای استاندارانشان به همان نسبت این سرایت پیدا می کند. لذا می بینید حضرات در مقابل استاندارانی که قدری با بسط و به صورت رفاه بیشتری بودند گاهی موعظه داشتند با اینکه بر آنها واجب نمی شد اما مطلوب بود که در مرتبه ی آن مردمی که سخت زندگی می کنند در آن رتبه زندگی بکنند.
این فقط امر ولایت به عنوان حاکمیت را هم شامل نمی شود بلکه اگر ما به عنوان مبلغ دین که می خواهیم حرف دین را بزنیم برای تاثیر گذاری به همین نسبت مطلوبیت دارد لذا ساده زیستی طلبه ها یک مطلوبیت قطعی دارد برای تأثیر گذاری. نمی گوییم واجب است. قطعاً خدای سبحان این تکلیف سخت را برای ما قرار نداده اما قطعاً مطلوب است. لذا هر کسی که به عنوانی محل رجوع مردم قرار می گیرد در نگاه سیاسی، در نگاه علمی، در هر کدام که مرجع مردم قرار بگیرد به خصوص اگر آن مرجعیت در امور دینی باشد، آنجا …. «امور دینی» که می گوییم حاکمیت هم از امور دینی است دیگر. حتماً مطلوبیت دارد که سعی بکنند که کسانی که در … به همان نسبتی که در این مطلوبیت و مرجعیت قرار می گیرند، سادگی زندگی برای آنها باشد به این دلیلی که حضرت می فرماید که چرا این طور قرار داد؟ حالا بیان می کند.
«ففرض علیّ التقدیر فی نفسی» در آن چه که به خودم برمی گردد. از جمله ی «فی نفسی» این است در مقابل «مطعمی و مشربی و ملبسی» … چون ملبس معلوم است لباس ساده، مطعم هم غذای ساده، مشرب هم یعنی آشامیدنی های ساده. اینها معلوم است. درست است؟ اما «نفسی» چیست؟ «نفسی» این است که کسی که بالاخره در مسندی قرار می گیرد خدم و حشمی پیدا می کند، زیردستانی پیدا می کند. طوری با اینها رفتار بکند امر و نهیی که کارهای شخصی اش را بخواهد به آنها واگذار بکند که آنها انجام بدهند، بسپارد به آنها که آنها انجام بدهند، می گوید نکند این کار را. به طوری که این «فی نفسی» آن کارهای شخصی خودش است که با اوامر و نواهی نسپارد به کسانی که حالا زیر دست او قرار گرفتند. راننده دارد، خدم دارد، اینها را بسپارد به او بگوید تو بکن. برای من نان تو بخر. برای من تو این کار را بکن. نه این کارها را نکند. خودش به عهده بگیرد.
این خودش به عهده گرفتن آثار هدایتی دارد به این گونه که دنبالش می فرماید که «ففرض علیّ التقدیر فی نفسی و مطعمی و مشربی و ملبسی کضعفاء الناس» مثل بقیه ی مردم که این چیزها برایشان امکان پذیر نبوده در ملبس و مشرب و مطعم و نفسی اش. این نفسی اش خیلی حرف دارد. «کضعفاء الناس» مثل بقیه ی مردمی که این امکانات را ندارند.
«کی یقتدی الفقیر بفقری» تا اینکه فقیر وقتی به من نگاه می کند «یقتدی الفقیر بفقری» ببیند که آن حاکم هم همین گونه است لذا برایش قابل تحمل می شود، برایش قابل پذیرش می شود. نمی خواهد بگوید فقر باشد. می خواهد بگوید که در جایی که امکان برطرف کردن فقر نیست، آن حاکم باید در حد آن ساده ترین زندگی مردم زندگی بکند تا برای آن هم امکان پذیر باشد. لذا وقتی در جامعه ای مردم ضعیف ببینند حاکمان آنها زندگی شان یک زندگی مرفهی است، قطعاً تحمل برایشان سخت تر می شود حتی اگر امکان پذیر هم نباشد بیش از این اما سخت تر می شود. اما در جایی که ببینند حاکمشان هم به سادگی آنها زندگی می کنند اینها برایشان تحمل پذیر تر می شود. لذا نگاه به … در جامعه باید کسانی به این سمت سوق پیدا بکنند در حاکمیت که این نگاه را از اول ما قبول داشته باشیم، به عنوان یک ارزش ببینیم، به عنوان یک هدایت گری که باید کسانی مسئولیت بپذیرند که ساده زیستی جزء شرایط اصلی شان باشد. نگوییم حالا این چون تخصص ویژه ای دارد عیب ندارد این بیاید بشود حاکم اما چه باشد؟ می گوید نه، این مردم را از دین خارج خواهد کرد بعد از این. نمی گوییم تخصص لازم نیست. معلوم است دیگر. می گوید بین متخصصین بگرد، متخصصی که ساده زیست است را پیدا کن برای این کار. یعنی آن کسی که مردم وقتی می بینند این حاکمشان شد، حاکم یک طوری نباشد که اگر هم می خواهد بیاید یک کارخانه ای را افتتاح کند در ماشین بنشیند حرکت بکند با ماشین برود افتتاح بکند. آنها هم بایستند جلو بنده خداها ببینند که این متکبرانه با ماشین آمد رفت یا از دور به مردم نظاره بکند یا از پشت شیشه های ماشین مردم را برانداز کند. این که نمی شود که. باید چه باشد؟ تا حد ممکن مردم ببینند این هم مثل همان ها زندگی می کند، رفت و آمد دارد، ارتباط دارد البته با حفظ همان چیزی که ممکن است امنیت هم رعایت بشود. اگر قرار شد یک کسی باشد که زندگی ساده ی مردم را نچشیده باشد، باور نداشته باشد یا نخواهد در این زندگی تحمل نداشته باشد، این نمی تواند، مردم تحمل نمی کنند. بله اگر مردم همه در رفاه بودند خب او هم در رفاه باشد اما اگر مردم بخواهند سخت زندگی بکنند حاکمیت دینی، الهی با این سازگار نیست. این بیانی که امیر المؤمنین علیه السلام کرده «کی یقتد الفقیر بفقری» که ببیند فقیر من هم فقیرانه زندگی می کنم، من هم دارم سخت زندگی می کنم.
«کی یقتدی الفقیر بفقری و لا یطغی الغنی غناه»[3] یک طرف دیگر هم دارد که وقتی حاکم این طوری بود ارزش در آن جامعه به غنا نمی شود به گونه ای که طغیان کند ثروتمندان و خودشان را یک تافته ی جدا بافته ای ببینند. وقتی ثروتمند می بیند حاکم یک کسی است که زندگی ساده دارد می گوید اگر این ارزش بود او این را انتخاب می کرد. معلوم است این ارزش محسوب نمی شود. همه ی اینها معلوم است که نمی خواهد امیر المؤمنین بگوید جامعه فقیرانه زندگی کند، معلوم است. می گوید اگر فقر در جامعه بود، امکان گشایش نبود، حاکم باید در سطح زندگی ساده ی مردم زندگی بکند تا هم برای فقیر این امکان پذیر باشد تحمل راحت تر بشود هم غنی متکبر نشود و طغیان نکند. یعنی احساس بکند که این ضد ارزش است اگر بخواهد مانور تجمل بدهد. اگر ببیند حاکم خودش این گونه است مانور تجمل می شود ارزش. وقتی مانور تجمل با تجمل آمدن بیرون آقازاده های مثلاً اینها این طور شد که ماشین فلان و خانه ی فلان و رنگ و بوی فلان اگر شد این مانور تجمل ارزش می شود و لذا نه فقیر در آن جامعه برایش فقر قابل تحمل می شود، غنی هم در آن جامعه این مانور تجمل و نگاه متجملانه برایش ارزش محسوب می شود لذا روز به روز شدت پیدا می کند و این طغیان است.
پس در آن جامعه ای که نمی توانیم همه را به یک رفاه نسبی برسانیم پس باید تا آن موقعی که به این مرتبه نرسیدیم حاکمان در مرتبه ی ساده ی مردم زندگی بکنند. چقدر این قاعده همه ی جهاتش را بیان کرده در دو خط. می گوید حاکمیت این طوری بقا پیدا می کند و الا بقا پیدا نمی کند. اگر فقیر تحمل نکرد و غنی به طغیان کشیده شد آن جامعه متلاشی می شود. آن جامعه دارد به سمت تلاشی می رود.
پس باید برای حفظ این جامعه و ایجاد توازن، اولش این است که حاکم قدم برداشتنش الگوست. نشان دهنده ی تراز است. آن تراز جامعه را دارد حاکم ارزش گذاری می کند و نشان می دهد. رفتار آن حاکم این گونه است. لذا وقتی که بگوییم که ما باید عدالت اجتماعی ایجاد کنیم و لو به قیمت از بین رفتن ضعفا … چون گاهی عدالت اجتماعی را می گویند با چه ایجاد بشود؟ با از بین بردن ضعفا عدالت اجتماعی [ایجاد بشود]. گاهی این طوری می گویند. گاهی عدالت اجتماعی به این است که حاکم خودش را … حاکم می بیند نمی تواند بیاید در سطح ساده ی مردم زندگی بکند می گوید خب آنها که ساده زندگی می کنند بگذار از بین ببریم تا موضوع را پاک بکنیم. به جای اینکه موضوع را حل بکنیم موضوع مردمی که [سخت زندگی می کنند پاک بکنیم]. می گوید خب اینها بالاخره یک مدتی که باشند از بین می روند تمام می شوند [اگر] نتوانستند خودشان [را بالا بکشند.] این که نمی شود که. این نگاهی که در اینجا آورده «کی یقتدی الفقیر بفقری و لا یطغی الغنی غناه» چقدر زیبا بیان کرده است.
در روایت …
آن وقت یک نکته ی دیگر هم این است که … حالا می خواهیم مختصر هم بگوییم که عبور بکنیم. نکته ی دیگر هم این است که خود اینجا با اینکه این فقر تحمیل شده و مطلوبیت ندارد که بگوییم دنبال ایجاد فقر که نبودند. دنبال این هستند که گشایش ایجاد بشود اما وقتی فقر هست خود فقر یک بابی است به سوی اینکه انسان آن نظام هدایتگری ای که ﴿۞ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَآءُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ١٥﴾[4] این را خوب تر می تواند ادراک بکند. یعنی در یک جامعه راه عبودیت با آن مسئله ی اگر فقری در جامعه تحمیل بود و محقق بود می تواند راه عبودیت را هم اینجا تسهیل بکند به خصوص اگر حاکم با این نگاه ارزش گذاری را این طور ایجاد بکند و آن غنای طغیان گر را مقابلش بایستند.
اگر این طوری شد خودش یک راه هدایت هم می شود. در عین این که به سمت غنا و رفاه باید حرکت کرد اما رفاه و غنایی که طغیان گری نداشته باشد و فقری که عبودیت را به دنبال خودش بیاورد نه فقری که شکایت و خروج از دین را. این هم خودش یک نکته ای است که آن جامعه حتی اگر مبتلا به فقر است می تواند این فقر خودش راهی برای آن نگاه هدایت گری عبودیت باشد نه تثبیت فقر بلکه استفاده و آغاز از فقر برای حرکت. یک موقع می گوییم بمانیم در فقر می گوید نه اینکه مطلوبیت ندارد. دین آمده ﴿لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِ﴾[5] تا قسط ایجاد بشود و ظلم ریشه کن بشود و اگر ظلم ریشه کن بشود قطعاً محرومیت در کار نخواهد بود همان طوری که خدا رحمت کند امام می فرمودند: «هر جا کوخی دیده شد در کنارش کاخی است و هر جا کاخی دیده شد در کنارش کوخی است». یعنی کاخ نشینی کوخ نشینی را به دنبال دارد. طغیان گری است که فقر را به دنبال خودش می آورد. اگر جلوی طغیان گری طغیان گران گرفته بشود جلوی فقر فقرا هم گرفته شده. ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧﴾ [6] اگر آن طغیان انسان غنی یا مستغنی گرفته بشود خودش یک راه کار است برای اینکه فقر ریشه کن بشود. لذا در جامعه مبارزه با فساد طغیان گران و ضد ارزش کردن طغیان گری این خودش ریشه کنی این فقر است. یعنی فقط ریشه کنی فقر به این نیست که بخواهی نگاه به این بکنی که راهی پیدا بکنی فقیر را نجات بدهی، مستغنی [کنی]. نه، یک راه دیگرش این است در کنار این که حتماً دیده بشود جلوی طغیان گری آن مستغنیان گرفته بشود که اگر جلوی او گرفته بشود حتماً ثروت به سمت طبقات محروم هم [سرازیر می شود]. آنها سد زدند جلوی این را نمی گذارند به اینها برسد. مانع رسیدن آنها هستند. گاهی آدم دنبال این است که راهی پیدا بکند اما آنها آب را بستند، جلویش سد زدند. باید آن سد شکسته بشود این آب جاری می شود و فقرا هم از فقر نجات پیدا می کنند.
در روایت دوم می فرماید که: «عن المعلی بن خنیس قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام یوماً» معلی بن خنیس بالاخره از یاران ویژه امام صادق علیه السلام بوده سرگذشتش را حتماً رجوع کنید. دلم می خواست یادآوری بکنم. یکی دوبار هم عرض کردیم ولی اینها یاران ولایی بودند. اسمشان به گوش آدم می خورد دل آدم خنک می شود.
در زمان امام صادق علیه السلام عرض می کند به حضرت: «جعلت فداک، ذکرت آل فلان» نگاه می کنم یاد … بنی عباس را که می بینم «و ما هم فیه من النعیم» اینها در چه نعمتی غوطه ورند و حاکمیتی که پیدا کردند «فقلت لو کان هذا الیکم لعشنا معکم» اگر این نعمت مربوط به شما بود ما هم با شما بالاخره یک کیفی می کردیم دیگر. حالا دست شما بود ما هم کنار شما به یک … برکاتش بالاخره به ما هم می رسید. دست شما بود بالاخره به ما هم می رسید دیگر. «لعشنا معکم» ما هم با شما خوش بودیم آن طوری.
«فقال هیهات هیهات» امام صادق علیه السلام فرمودند. این چند روایت است این طوری آمده. حالا همین روایتش را [بیان می کنم] دیگر من بقیه آن روایات را واگذار به خود دوستان می کنیم که آمده. «هیهات هیهات یا معلی» این طوری نیست. فکر نکن اگر حاکمیت دست ما بود باعث می شد یک خوشی بالاخره، یک راحتی، نه «اما و الله ان لو کان ذاک» معلی قسم به خدا اگر حاکمیت دست ما بود «ما کان الا سیاسة اللیل و سیاحة النهار» تمام شب ها را به بیداری می گذراندیم برنامه ریزی می کردیم و تمام روزها مشغول به انجام آن برنامه ها بودیم.
«سیاسة اللیل» یعنی چه؟ یعنی برنامه ریزی هایی که شب ها …. جلسات را شب می گذاشتیم. حضرت دارد طراحی هم می کند. حالا می بینید بعضی مسئولان جاهایی که هستند از صبح که می روی کار داری می گویند اینها در جلسه اند. خب این [حدیث] می گوید که برنامه ریزی باید شبانه [باشد]. اینها بگذارند شبها آن موقعی که مردم رجوع نمی کنند. شب برنامه ریزی شان را بکنند. جلساتشان را شب بگذارند، سحر بگذارند. یک وقتی بگذارند که موقع رجوع مردم [نباشد]. «سیاسة اللیل» برنامه ریزی های شبانه «و سیاحة النهار» و انجام آن برنامه ها در روز. در روز دنبال سیاحت … «سیاحت» یعنی سفر کردن، رفتن، آمدن، پی در پی این طرف آن طرف رفتن، سیاحت نه به معنای خوش گذرانی. سیاحت به معنای رفت و آمد است. یعنی انجام آن کار که «سیاحة النهار» که باید شب برنامه …
در بعضی روایات دارد شب ها بر پشت مرکب ها حرکت می کردند یعنی مسافت بین شهرها را شب [طی می کردند] که روز برسند از اول صبح کار را در آن جایی که باید انجام بدهند. یعنی سفرهای استانی هم دارند. سفرهای استانی شان هم شب ها حرکت هایشان [بوده]. حالا آنجا نمی شده هواپیما باشد یک ساعت باشد. گاهی باید [زمان] طولانی [طی می شده]. می گوید بر مرکب ها شب ها طی می کردند و روزها در انجام کارها.
«الا سیاسة اللیل و سیاحة النهار و لبس الخشن و اکل الجشب» نگاه نکن الآن ما راحت نشستیم غذایمان را می خوریم، لباس [خوب می پوشیم]. می گوید چون الآن ولایتی نداریم از آن جهت حاکمیتی و چون این را نداریم بسط ید نداریم «لبس الخش و اکل الجشب» را ما نداریم و الا مثل امیر المؤمنین علیه السلام که لباس سخت حاکم می پوشید تا در رده ی ساده ترین مردم باشد. «و اکل الجشب» خوراک سخت داشتند. خوراک خوشگوار نداشتند. حالا بعضی ها می گویند «جشب» یعنی خوراک بی خورشت مثلاً حالا بگوییم نان و نمک، نان و ماست، خورشت نداشت که بگوییم پلو و خورشت. می گوید «اکل الجشب» داشتند.
«فزُوی ذلک عنا» ما را از این دور کردند. «فهل رأیت ظلامة قط صیره الله نعمة الا هذه؟»[7] دیدی یک جایی ظلمی واقع بشود اما آن ظلم به نفع مظلوم باشد؟ می گوید اینجا ظلم به نفع مظلوم است. ما مظلومیم، ظلم هم به ما شده اما اقلاً آن تکلیف به آن سختی را از دوش ما برداشتند. لذا فکر نکن اگر ما به حاکمیت برسیم بعد نان شما هم در روغن است، شما هم به یک نوایی می رسید. تازه اول بیچارگی همه مان است. نمی گوید نمی خواهیم، می گوید بار را از دوش ما برداشتند اما اگر بار را بگذارند می ایستیم پای آن، «خذها بقوة» هم هست اما با این لوازم می ایستیم. دقت کردید؟
پس الآن ما آن تکلیف به دوشمان نیست. اگر آن تکلیف …. لذا دارد که اگر حتی امامت به دوش اینها بیاید می گویند از کجا می فهمید امام شدید؟ می فرمایند که یک خضوع و خشوع ویژه ای بر ما عارض می شود در آن لحظه که یک ذلت و حالت خضوع ویژه ای در وجودمان ایجاد می شود که می فهمیم امامت به ما منتقل شده حتی اگر پدر ما مثلاً در شرق عالم باشد و ما در غرب عالم باشیم، او از دنیا رفته باشد، ما از آن ذلت می فهمیم که چه شده؟ حالا آن غیر از علم امام است که مطلع می شود. اما این ذلت که نشان می دهد یک خضوع ویژه، آمادگی بالاتری [پیدا شده است].
لذا انسانی که طلبه می شود باید احساس این خضوع را در مراتب تبلیغ به همان نسبت خودش داشته باشد دیگر. امام که دارد می فرماید نمی فرماید که اینها فقط یک بحثی است مربوط به ما، کاری به کسی [ندارد]. می گوید نه مراتب دارد. اوجش مربوط به آنهاست. مراتبش مربوط به مؤمنان است. در حاکمیت به نحوی، در امامت به نحوی.
بعد در روایت سوم می فرماید که …
«یکی از حضار:» نامفهوم 25:40
«استاد:» ظاهرش این است یعنی …
«یکی از حضار:» نامفهوم 25:55
«استاد:» بله دیگر. یعنی می خواهیم جمع کنیم بین حاکمیت و خوشی. مسئولین. نمی گوید مردم خوش نباشند. می گوید آنها که دست اندرکارند مثل معلی بن خنیسی که با امام است. می گوید من آن طوری ام، شما هم هر چه به من نزدیک ترید باید آن طوری شوید. شما هم می شوید فرماندهان ما، استانداران ما به همان نسبت باید همین طوری باشید دیگر. اگر ما خوشیم معلوم است حکومت دستمان نیست. یعنی مردم هم نسبت به ما تبعیتی ندارند. معلوم است دیگر. مردم هم کاری ندارند. این …
«یکی از حضار:» نامفهوم 26:36
«استاد:» می خواهم بگویم یعنی آن معلوم است طبق کلام امام این است که حکومت دستمان نیست. نمی فهمیم یعنی چه دیگر. معلوم است این طوری است دیگر و گر نه حضرت می فرماید «ما کان الا» ما کان الا یعنی چه؟ ما کان الا حصر است یا نیست؟ نمی فرماید این هم یک فضیلتی بود آنجا. می گوید «ما کان الا». نیست الا این. یعنی آن روز بدانید اگر حاکمیت دست ما باشد این طوری سخت کوشی و تمام توان به کار بردن است نه اینکه صبح برویم مثلاً ساعت 10 برویم سر کار، 2 هم برگردیم بعد هم پا بیاندازیم روی هم و بقیه اش را بگوییم حالا دیگر استخری برویم و جایی برویم. این کارها را ندارد که. آن نشان می دهد که خراب کردن آنها «ما کان الا سیاسة اللیل و سیاحة النهار». تمام توان را به کار گرفتن است.
در روایت سوم می فرماید که «عن احمد بن محمد و غیرهما باسانید مختلفة» که معلوم می شود سلسله سندها مختلف بوده است «فی احتجاج امیر المؤمنین علیه السلام». این روایت متعدد وارد شده و متعدد وارد شدنش هم گاهی الفاظش و گاهی محتوایش هم مختلف وارد شده. حالا این نسخه ای را که اینجا مرحوم کلینی آوردند با یک تشابهی که نسخه ای نهج البلاغه دارد را عرض می کنیم خدمت دوستان. البته نسخه های دیگر هم در کار هست.
«فی احتجاج امیر المؤمنین علیه السلام علی عاصم بن زیاد حین لبس العباء و ترک الملاء» وقتی که عاصم بن زیاد … عاصم بن زیاد و ربیع بن زیاد و در بعضی نسخه ها علاء بن زیاد و در بعضی جاها یکی از برادران دیگرشان هم که به شهادت می رسد. سه تا برادر بودند اینها که زیاد هم پدر اینها بوده. اینها همه از مؤمنین به امیر الؤمنین علیه السلام بودند و از علاقه مندان و ارادتمندان به امیر الؤمنین علیه السلام بودند و بصری هم بودند و مذحجی بودند. هم از طایفه ی مذحج بودند و هم بصری بودند. امیر مؤمنان علیه السلام در جنگ جمل که پیروز می شوند بعد از آن خانه ی بعضی از دوستانشان یکی یکی سر زدند. این هم سنت امیر مؤمنان علیه السلام جالب است که به خانه های دوستانشان و علاقه مندانشان گاهی وارد می شدند سر می زدند. از جمله وارد شدند بر خانه ی ربیع بن زیاد یا اینجا دارد که …. همین ربیع بن زیاد.
خانه ربیع بن زیاد وارد شدند. وقتی که خانه ی ربیع بن زیاد وارد شدند خانه ی ربیع یک خانه ی بزرگی بود. بعد حضرت فرمودند که ربیع …. چون از علاقه مندان حضرت بود به او می گوید ربیع، این خانه ی بزرگ به چه درد تو اینجا در دنیا می خورد؟ در حالی که در آخرت به این خانه ی بزرگ محتاج تری که این خانه این قدر وسیع است مگر اینکه در این خانه مهمانی ها بدهی، پذیرایی از برادرانت بکنی، محل رفت و آمد قرار بگیرد. این هم خیلی زیباست که اگر محل رفت و آمد شد و محل ارتباط مؤمنان شد این می شود آخرت. خیلی جالب است. دقت بکنید. نفی نمی کند به صورت مطلق. می گوید اگر برای شخص خودت این را این طوری کردی، این شخص بودن زیادی برای چه؟ اما اگر این را استفاده کردی در روابط اجتماعی، یک محلی برای ارتباطات شد عیبی ندارد. همین می شود آخرت برای تو.
بعد آنجا ربیع وقتی که این حرف را می زند نشان می دهد ربیع در یک حالت گشایشی بوده است. بعضی نسخه ها «علاء» دارد به جای «ربیع». عیبی ندارد. علاء بن زیاد مذحجی بصری دارد. آنجا ربیع دارد.
بعد اینجا دارد که وقتی که حضرت این را به ربیع گفت، ربیع هم اینجا جریان برادرش را گفت، عاصم بن زیاد را. گفت آقا حالا که … یعنی امیر المؤمنین علیه السلام این طرف را گفت که این گشادگی زیاد و بسط … [او] شکایت برادرش را کرد که عاصم بن زیاد است که این همه چیز را رها کرده. درد دلش باز شد که حالا او را چه می گویید مثلاً؟ عاصم بن زیادی که اینجا ببینید: «فی احتجاج امیر المؤمنین علیه السلما علی عاصم بن زیاد حین لبس العباء» لباس خشن پوشیده بود «و ترک الملاء» لباس نرم را رها کرده بود «و شکاه أخوه الربیع بن زیاد». این را کی ربیع این شکایت را کرد؟ همان وقتی که امیر المؤمنین رفته بود خانه ی ربیع «الی امیر المؤمنین علیه السلام کأنه قد غمّ اهله و أحزن ولده» به طوری که بچه هایش همه از دستش ناراحت اند. همسرش از دستش شاکی است. از دست آن عاصم بن زیاد که … دو تا داداش هستند: یکی در گشایش و بسط، یکی در سختی، آن هم خودش اختیاراً در سختی قرار داده است نه اینکه شدت و سختی برایش بوده باشد.
«فقال امیر المؤمنین علیه السلام»[8] ..
ظاهراً خلاصه دوستان اشاره می کنند که نیم ساعت شده است. ما دلمان می خواست روایت را در محضرش باشیم. خیلی نکات خوبی هم در آن دارد که حالا ان شاء الله اگر عمری بود در جلسه ی بعد [بیان می کنیم]. ما باید یک خرده با رعایت باشیم … وقت دوستان هم ببخشید با رعایت باشیم تا ادامه پیدا بکند.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 419” دیدگاه میگذارید;