بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در باب صد و پنجم کافی شریف و روایات نورانی ذیل «باب أن الأرض کلها للإمام علیه السلام»[1] بودیم که روایت اول و دوم باب را در محضر نورانی اش قرار گرفتیم. ان شاء الله امروز چند روایت دیگر را محضرشان باشیم.
عرض شد که حقیقت ارض و عالم ملک الهی است و به واسطه ی اینکه «إن الأرض لله» است «یورثها من یشاء» است که ارث این زمین برای کسی است که خدا می خواهد و آن کس هم مراتب تقواست «و العاقبة للمتقین»[2]. تعبیر آیه ی شریفه نشان می دهد که میراث ارض که مالکیت حقیقیه ی ارض است نه مالکیت اعتباریه فقط. وقتی مالکیت حقیقیه شد ملکیت اعتباریه را هم شامل می شود. یعنی هم مالکیت حقیقیه مربوط به خداست، هم ملکیت اعتباریه. ملکیت اعتباریه یعنی چه؟ یعنی آنی که مجوز آن تصرفات برای دیگران قرار می گیرد و یکی را محق و دیگری را غیر محق می داند که با مالکیت اعتباریه در عالم دنیا شکل می گیرد، آن هم به دست خداست و آن هم به واسطه ی و از شئون همان مالکیت حقیقیه است و لذا مراتب تقوا دخیل در این ملکیت است.
به همین نسبت پیغمبر اکرم و اهل بیتش صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین که مراتب اطلاقی تقوا را دارند، مالکیت اطلاقی مالکیت هم برای آنها به واسطه ی «و العاقبة للمتقین» که استشهاد کرده در این آیه که «نحن المتقون» و لذا «نحن الوارثون»[3]. تعلیل بر اینکه ارث دایره ی تقواست و این در نهایت هم در دوران ظهور محقق می شود. منتها ما نگاهمان این است که مراتب ارث فقط قدرت تصرف اعتباری در زمین را می بینیم که بگوییم ملک من صد متر است یا هزار متر است یا صد هزار متر، در حالی که حقیقت وارثیت آن حقیقتی است که این تصرف یک شأن نازلش است. تمام تعلق آن ملک به این امام و اهل تقواست. بقای آن به این است که فوق قدرت تصرف فقط هست. قدرت تصرف یک شأنی از آن شئون است. نمی گوییم هیچ ربطی ندارد اما یک شأنی از شئون است و الّا این نظام تشریعی فقط یکی از ظهورات آن رابطه است که می فرماید که «ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین» این هم یکی از شئونش است. پس با این بحثی که قبلاً هم گذشت و روایت شریف را بیان کردیم که در محضر روایت سوم هستیم.
در روایت سوم «عن ابن محبوب» سند روایت سند خوبی است. «محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن …» که این احمد بن محمد به قرینه ی محمد بن یحیی، می شود احمد بن محمد بن عیسی. «عن ابن محبوب عن عمر بن یزید قال: رأیت مسمعا بالمدینة و قد کان حمل الی ابی عبدالله علیه السلام تلک السنة مالاً فرده ابو عبدالله علیه السلام» می گوید من مسمع را دیدم در حالی که خمس مال خودش را برای ابی عبدالله علیه السلام آورده بود و امام صادق علیه السلام هم آن خمس مال را به او برگرداند.
«فقلت له» این نشان می دهد که در آن دوره برای مؤمنان آن آوردن خمس نزد امام مرسوم شده بود. یک طوری نبود که ناشناخته باشد. معلوم بود که خمس مال را باید برای امام بیاورند و این با اینکه در مدینه نبوده اما خمس مالش را در بحرین بوده از آنجا برای امام می آورد.
«فقلت له» بعد عمر بن یزید می گوید سؤال کردم از مسمع «لم ردّ علیک ابو عبدالله علیه السلام المال الذی حملته الیه؟» چرا برگرداند این مال را دوباره به خودت؟ قبول نکرد از تو یا قبول کرد برگرداند؟ چون اگر قبول نکرده باشند یک طوری است یعنی مال او را قبول نداشته اما اگر قبول کردند و برگردانده باشند یک طور دیگری است که دارد سؤال می کند که معلوم می شود که برای آن هم دادن خمس مرسوم بوده، معلوم بوده است. از اینکه چرا مال را برده تعجب نمی کند. از اینکه چرا برگردانده دارد تعجب می کند. این را سؤال می کند که … اینها همه قرینه است بر اینکه در این دوره بحث خمس مرسوم بوده و جا افتاده بوده است.
«لم ردّ علیک ابو عبدالله علیه السلام المال الذی حملته الیه» چرا برگرداند حضرت این مال را و قبول نکرد از تو؟ «قال فقال لی: انی قلت له حین حملت الیه المال» وقتی مال را برای حضرت بردم عرض کردم «انی کنت وُلیت البحرین الغوص» من در بحرین به من مثل امروز که می گوییم مثلاً یک کاری را چه می گویند «کنترات» فارسی اش چه می شود الآن؟ واگذار کردن یک کار … پروژه هم باز هم خارجی است مثل اینکه. یک پیمانکاری را قبول کردم که آنجا ماهی گیری و یا غوص را که شاید شامل مثلاً به دست آوردن بعضی از سنگ های قیمتی در دریا باشد به من سپردند. آن را به عهده گرفتم. بعد از این راه درآمد خوبی برایم کسب شد «فاصبت» در یک سال «اربعمائة الف درهم» چهارصد هزار درهم سود کردم و به دست آوردم «و قد جئتک بخمسها بثمانین الف درهم» هشتاد هزار درهمش را به عنوان خمس آوردم. «و کرهت ان احبسها عنک» برایم سخت بود که این را نگه دارم، طول بکشد لذا معلوم می شود زود برداشته آورده که فاصله هم نیفتد. «و ان اعرض لها» که این را برای شما بیاورم و عرضه بکنم. «و هی حقک الذی جعله الله تبارک و تعالی فی اموالنا» این حقی است که خدا برای شما در اموال ما قرار داده است که «ان لله خمسه و للرسول و لذی القربی» که این بحثی که خمس برای شما قرار داده شده «فی اموالنا».
«فقال» ببینید حضرت تصحیح نگاه [می کند]. خیلی زیباست. این در نظرش بود که خمس ملک حضرات است و باید داده بشود. حضرت می فرماید: «أوَ ما لنا من الارض و ما اخرج الله منها الا الخمس» فکر کردی فقط خمس اینها مربوط به ماست؟ آیا همه ی ارض و آنچه که از ارض به دست می آید مربوط به ما نیست؟ «أوَ ما لنا من الارض و ما اخرج الله منها الا الخمس» نگاه تو این است؟ «یا ابا سیار، ان الارض کلها لنا فما اخرج الله منها من شیء فهو لنا» همه اش مال ماست. تو یک پنجمش را برداشتی آوردی.
«فقلت له: و انا احمل الیک المال کله» باشد می روم همه اش را می آورم. یعنی آدم تابعی هم بوده. یعنی این طوری نبود که بگوید پس ما چه؟ ما کجای کاریم؟ زحمت را ما کشیدیم. نه، بلافاصله می گوید «فقلت له: و انا احمل الیک المال کله» می روم همه ی مال را می آورم برای شما. قبول می کند. نمی پرسد چرا؟ چگونه؟ چه طوری می شود؟ فلسفه اش چیست؟ ما چه کاره ایم پس؟ کار ما پس چه می شود؟ ما از کجا بخوریم؟ اینها را دیگر نمی پرسد. اگر ما باشیم اینها را نمی گوییم؟ پس ما چه کار بکنیم؟ ما رو به قبله دراز بکشیم اگر بنا شده هر چه کار کردیم بدهیم به شما؟ این آدمی که تسلیم است نسبت به حکم خدا آن هم دارد از زبان امام صادق علیه السلام می شنود. واسطه نیست که بگوید شاید این بد فهمیده، شاید یک اشتباهی متوجه شده، ضمیر را شاید بد برگردانده، یک جایی کار شاید سند اشکال داشته باشد. بالاخره یک محملی آدم درستش بکند که این را نپذیرد اما اینجا بلافاصله [می گوید] «و انا احمل الیک المال کله» همه را می آورم. باشد چشم. یعنی کأنه تا حالا فکر می کرد یک پنجمش مربوط به امام است الآن امام به او می فرماید همه ی ارض مربوط به ماست و آنچه که از آن بر می آید. از جمله ی ثمر … این ارض هم که می گوید معلوم است ارض عمومیت دارد. منظور برّ در مقابل بحر نیست که بگوید این بحری است آن بری است. ارض یعنی زمین خشک شامل نمی شود. یعنی همه ی آنچه که به عنوان ملک برای شما قرار می گیرد.
«یکی از حضار:» نامفهوم 11:02
«استاد:» شاید همان باشد. بله منتها چون شک کردم ذکر نکردم ولی احتمالاً همان است با توجه به سابقه اش هم می خورد با این نگاه که همان مسمع کردین باشد.
«فقلت له: و انا احمل الیک المال کله، فقال: یا ابا سیار قد طیبناه لک» ما برای شما این را طیب و حلال قرار دادیم «و احللناک منه» ما حلال کردیم.
ببینید در این نگاه اگر یک چنین باوری شکل بگیرد اولین اثرش این است که تمام آنچه که انسان دارد ملک امام است و با اذن امام تصرف امکان پذیر است در جهت رضای امام. اگر انسان این را تصرف کرد نه در جهت رضای امام لذا حق تصرف ندارد. اگر تصرف کرد در جهت امام اما بدون دیدن اذن امام این خودش تخطی در تصرف است. درست است که آنها اذن عام دادند به عنوان تصرف اما این اذن عام دیده شدنش ملاک است.
اگر انسان این گونه رابطه برقرار کند می دانید اثرش چه می شود؟ اثرش این است که من لحظه به لحظه با ولیّ در ارتباط می شوم. اگر می خواهم دستم را به کار بگیرم، چشمم را به کار بیندازم، اگر می خواهم لقمه ای را بر دهان بگذارم، قدمی بر روی زمین بگذارم، اگر می خواهم نفسی بکشم، اگر هر اقدامی بزرگتر یا کوچکتری بخواهم انجام بدهم با اذن امام این تصرف را دارم می بینم و لذا حضور امام در زندگی انسان دائمی می شود. حشر انسان با امام دائمی می شود.
یک موقع من می گویم یک پنجم این مال مربوط به امام است و لذا در طول سال کار خودم را می کنم. سر سال آن یک پنجم را جدا می کنم و در آن تصرفی نمی کنم تا به امام برسانم و اگر به من اذن داد در آن تصرف بکنم کأنه در آن یک پنجم من احساس می کنم که مال امام بوده که به من اذن در تصرف داده اما در آن چهار پنجم چه هستم؟ ملک خودم می دیدم که قدرت تصرف در آن را هم دارم.
ببینید این نه فقط یک مسئله ی اخلاقی باشد بلکه یک مسئله ی باور اعتقادی است و در تمام مراتب اخلاق و احکام هم کشیده می شود. درست است یک حق واجبی را برای ما در یک پنجم قرار دادند اما آن کف کار است که برای اینکه مرز بین ایمان آشکار بشود قرار داده شده اما آن نگاه متعالی که سقف کار و آن مرتبه ی متعالی کار است این است که انسان از آن یک پنجم منتقل می شود به تمام اینکه همه ی این ملک امام است و با اذن او من تصرف در این ملک می کنم.
اگر این نگاه ایجاد بشود انسان آن شأنیت خودش را با امام قوی تر می بیند. مراقبه ی خودش را در رعایت جانب امام قوی تر می بیند. نمی دانم توانستم عرضم را برسانم؟ چرا اصرار دارند که این مسئله باشد و دیده شود؟ با اینکه این یک پنجم را آورده، یک پنجم را تخطئه نمی کند اما بنایش بر این است که در اینجا عمق بدهد، توسعه بدهد این باور را که همه ی آن رابطه، همه ی آن ملک، ملک امام است.
پس مؤمن در مرتبه ی کمالی اش با این نگاه به ملک نگاه می کند که هر تصرفی به اذن امام باید باشد و در راستای رضای امام باشد. آن وقت این تصرف به اذن و در راستای رضا خیلی تفاوت ایجاد می کند که من بدانم در ملک او حق تصرف بدون اذن ندارم و حق تصرف بدون جهت رضا ندارم. آن موقع انسان با این نگاه وقتی نعوذ بالله مشغول معصیتی باشد، تخلفی باشد می بیند، باور می کند، یادش می آید، مراقبه اش در ذهنش شکل می گیرد که اینجا تصرف در غیر جهت رضاست که حتماً اذن ندارد و مثل کسی که تصرف در مال غیر می کند باید چه بشود؟ غیر از آن جهت گناهی که مربوط به خود این است، کل تصرفات را باید پاسخگو باشد و همه ی آنها را باید پاسخ بدهد که چرا چنین تصرفی را کردی؟ من به تو اذن داده بودم در جهت … تعبیر این است که ما این را برای تو طیب قرار دادیم. «طیبناه لک» در این «طیبناه» چه خوابیده است؟ نه هر کاری دلت می خواهد بکن. در جهت طِیب، در جهت آن طیّب برای تو این را قرار دادیم نه مطلق که هر کاری خواستی بکنی، هر طوری خواستی تصرف بکنی. نه، «طیبناه لک» ما برای تو … پس معلوم است در محتوای این اذن چه خوابیده؟ رضایت و جهت رضایت که آن طیب است که هم آن مال و ملک باید رعایت بشود هم تو باید رعایت بکنی که آن هم غایت دارد و غرض دارد که اگر آن هم در جهت خلافش به کار گرفته بشود در جهت غایتش به کار گرفته نشده، از غایتش دور شده است.
حالا این بحث خیلی زیبایی است. از جهات مختلف آثار دارد. متأسفانه ما چون فقه را از اخلاق و اعتقاد جدا کردیم، این گسست باعث شده نگاه هایمان در فقه فقط فقهی است و در اخلاق فقط اخلاقی است و در اعتقاد هم فقط اعتقادی است. این پیوست بین اعتقاد و اخلاق و عمل و فقه این کمتر در ذهن ما الآن شکل می گیرد. لذا وقتی به اینجا می رسیم تعجب می کنیم و آن نگاه فقهی خمس را فقط داریم و باور به اینکه این نگاه کامل بر مالکیت آنهاست را نمی توانیم بپذیریم. لذا می بینید که از این حدیث باز همان چه در می آید در نگاه فقهی؟ همان مرتبه ی خمس فقط در می آید. اگر نگاه اخلاقی داشته باشیم فقط آن هم نگاه اخلاقی. اما اینکه این باور واقعاً این است که «ان الارض لله یورثها من یشاء» با تمام نظام اعتقادی و ولایی ما سازگار است و لذا در مرتبه ی عمل ما هم این تأثیر گذار است. این طوری نیست که در مرتبه ی عمل من اذن داشته باشم اگر یک پنجم را دادم، بقیه اش ملک من باشد. نه، این ملک من مربوط به طبقه ی آن ضعیف از اهل ایمان است که این نگاه را داشته باشند. بیش از این کشش ندارند اما در مرتبه ی نگاه متعالی اهل ایمان همه ی آن مال را ملک امام می بینند در حالی که یک پنجمش را هم ادا می کنند قطعاً هم ادا می کنند، یعنی آنچه که ضعفای اهل ایمان دارند را اینها دارند اما مرتبه ای را دارند که آنها ندارند. لذا این طوری نیست که بگوییم پس اگر این طوری شد اینها هیچ چیزی نمی دهند. نه، اینها آن یک پنجم را هم می دهند، خمس را هم اینها انجام می دهند، اما در عین حال باورشان این است که همه ی این ملک امام است و با این اذن در تصرف فقط پیدا کردند و اذن در تصرف در راستای آنچه که مالک می پسندد فقط اذن در تصرف دارند و لذا هر تخلفی را عقاب از طرف مالک می بینند که بدون اذن باشد.
«یکی از حضار:» نامفهوم 20:10
«استاد:» دیگر حالا بالاخره این مسئله اگر که فرهنگ سازی اش در جامعه شکل بگیرد بین به خصوص طبقات اهل ایمان بالاتر ابتدا شکل بگیرد تا بعداً این ظرفیت به سمت عموم مردم گسترش پیدا کند. نمی شود از اول هم این فرهنگ را برای عموم مردم طلب کرد در حالی که این برای مثلاً مسمع کردین و مثل اینها برایشان این مسئله مطرح می شود بعد کم کم اگر این باور در خواص ایجاد شد این توسعه پیدا می کند به عموم فرهنگ سازی اش. لذا از ابتدا صحیح نیست که ما این را بیاییم عمومی مطرح بکنیم. شبهاتی که پیش می آید پاسخگویی اش گاهی سخت تر می شود. اما اگر اهل ایمانی که متعالی هستند با این باور شروع کردند خودشان، آن موقع سرریز این برای عموم مردم تاثیر گذار می شود.
«یکی از حضار:» نامفهوم 21:24
«استاد:» بله در فتوا هم گاهی اثر گذار می شود که اصل بر چه می شود؟ اصل این است که هر تصرفی باید حق الطاعة باشد و ما …
«یکی از حضار:» نامفهوم 21:40
«استاد:» بله دیگر. آن هم دنباله اش می شود که در مسئله ی فقهی هم ممکن است بگوید که این مالکیت محقق نمی شود اما خیلی سخت می شود. باید بالاخره یک اعتباری را بپذیرند که حالا باید در بعضی روایات هم از درون آنها دربیاید.
بعد می فرماید: «کل ما فی ایدی شیعتنا من الارض فهم فیه محللون» آنچه که در دست شیعیان ماست ما برایشان حلال قرار دادیم نه به هر نحوی به دست آورده باشند دیگر. معلوم است دیگر. خود تناسب حکم و موضوع نشان می دهد که «کل ما فی ایدی شیعتنا من الارض» یعنی آن چه که درست به دست آوردند. «شیعتنا» تناسب حکم و موضوع. تخطی نکرده، حق کسی را ضایع نکرده، حقوق را رعایت کرده. نه اینکه اگر این سلطه پیدا کرد، اگر هر چه را از هر کسی گرفت بعد بگوییم چون شیعه است الآن می شود ملکش. نه این طوری نیست دیگر. تناسب حکم و موضوع که «کل ما فی ایدی شیعتنا من الارض فهم فیه محللون» ما اذن عام دادیم به اینها که اینها استفاده بکنند و از جانب ما اذن عام داشته باشند.
«حتی یقوم» تا اینکه قائم ما و حجت ما قیام بکند «فیجبیهم طسق ما کان فی ایدیهم» تا وقتی حضرت تشریف می آورند «فیجبیهم» تا جمع آوری بکند، آن هم «طسق ما کان فی ایدیهم» آن قسمتی از آن را که آن قسمت حالا چه می شود؟ حالا بگویند خراج ست، حالا بگویند خمس است، هر چه که آنجا ذکر می شود که آن با این حال اینها باید یک حقی را بدهند با اینکه برای آنها اصل تصرف اجازه داده شده است. اصل تصرف اجازه دادیم اما «فیجبیهم» سر جایش محفوظ است که باید آن جبایه را داده باشند.
«و یترک الارض فی ایدیهم» نمی گوید زمین را مالک می شوند این هم در اینجا. «یترک الارض فی ایدیهم» آن جا هم «کل ما فی ایدی شیعتنا» در دست آنها باشد. می گوید آن «یترک الارض فی ایدیهم» ما در دست شیعیانمان اینها را قرار دادیم، قرار می دهد. «یترک الارض» غیر از خود نوع مالکیت است. اینها خیلی ظریف بحث شده است.
«اما ما کان فی ایدی غیرهم» آنی که در دست غیر اینهاست، غیر شیعیان ماست «فان کسبهم من الارض حرام علیهم» چرا حرام است؟ چون ما اجازه ندادیم. چون به اذن نبوده. چون عرض کردیم که مراتب تقوا مراتب اذن را به دنبال خودش می آورد. وقتی تقوایی نیست اذنی هم در کار نیست. لذا ما اجازه ندادیم «ما کان فی ایدی غیرهم فان کسبهم من الارض حرام علیهم» آیا این دلیل می شود ما برویم بگیریم برداریم برای خودمان یا نه؟ یعنی اگر می گوید آن در دست آنها حرام است یعنی ما برویم بگیریم از آنها هر طوری شده، به هر زوری شده؟ نه، این از حدیث در نمی آید که انسان بخواهد آن چه که در دست دیگران برای آنها حلال نیست را اگر توانستید با زور بگیرید، بگیرید؟ نه. حرمت اینکه تمام آن حقوق ذمه ای که در کار است در کار است لذا «فان کسبهم من الارض حرام علیهم» تا اینکه قائم ما قیام کند.
«فیأخذ الارض» تعبیر در این جاها ببینید دائماً رها کردن، گرفتن [است]. اصلاً در آن عنوان مالکیت در این روایت شریف به کار نرفته است. «فیأخذ الارض من ایدیهم و یخرجهم صغرة» آنجا به نحو تصغیر که «و هم صاغرون» که اینها باید مثلاً جزیه بدهند و آن حق را بدهند تا با صغارت زندگی بکنند که آن دادن جزیه است، تحت الحفظ شدن است که اینجا هم «یخرجهم صغرة» که اشاره به همان راضی بودن … آیه شریفه می فرماید «و هم صاغرون» قبلش چه هست؟ ﴿حَتَّىٰ يُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡيَةَ عَن يَدٖ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ٢٩﴾[4] که آن جزیه را بدهند تا مثل دیگرانی نیستند که نگاه اولی باشد. نه، در عین حال معلوم می شود تحت ذمه هستند. تحت ذمه بودن برای خودش احکامی را پیدا می کند «و هم صاغرون».
بعد در ادامه روایت «قال عمر بن زید: فقال لی ابو سیار! ما أری» عمر بن یزید می گوید ابو سیار دنبالش برایم گفت همین مسمع که «ما أری احداً من اصحاب الضیاع و لا ممن یلی الاعمال یأکل حلالاً غیری الا من طیبوا له ذلک» می گوید بعد از این کلام حضرت من این استفاده را کردم که کسانی که غیر از شیعیان مشغول کار هستند آن کاری که دارند انجام می دهند و آن درآمدی که دارند برای آنها حلال نیست. برای آنها آن حلالی که اذن داده شده نیست که «ما أری احداً من اصحاب الضیاع» اصحاب ضیا کسانی که کارهای ضیاع را معنا می کنند. ممکن است باغداری ها باشد، ممکن است صنایع باشد، ممکن است کارها … همه اینها را شامل می شود «و لا ممن یلی الاعمال» که دیگر اینجا عموم پیدا می کند. هر کسی هر کاری که انجام می دهد که «یأکل حلالاً غیری الا من طیبوا له ذلک»[5] مگر اینکه آنها اجازه داده باشند که «من طیبوا له ذلک».
حالا این «من طیبوا له ذلک» یکی اش این است که در دست شیعیان حلال است اما یک نکته اش این است که اگر شیعیان هم با دیگران ارتباط دارند، مجبورند ارتباط داشته باشند، آیا این خوردن و اکل حرام می شود؟ چون آنها کسبشان حرام بوده؟ می فرمایند که از جمله ی اجازاتی که داده شده برای شیعیان از جمله اش هم همین است. پس امکان ارتباط باقی است و این طور نیست که قطع ارتباط لازم باشد چون مال حرام است. تازه آن جایی که انسان بداند مالی یقیناً حرام است آنجا با ردّ مظالم امکان استفاده از آن مال در ارتباط با آنها فراهم می شود.
«یکی از حضار:» نامفهوم 28:35
«استاد:» این را دو جلسه عرض کردیم که می فرماید «ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده» که حقیقتاً مالکیت نه فقط مالکیت به معنای همین مالکیت اعتباری است بلکه چون آن حقایق وجودی نوریه به عنوان صادر اول محسوب می شوند بقیه وجودات از آنها صادر شده به نحو وساطت در صدور که آن حقیقت نوریه شان. وقتی آنها به نحو علّت دیده می شوند، معلول شأن علت است، ملک علت است و از جمله ی معالیل زمین و ما فیها هستند. نه فقط زمین و ما فیها بلکه خود اشخاص هم از جمله ی اینها هستند. لذا از جمله ی ارض لله و ما فیها خود انسان ها هم می شوند که شئون آن حقائق نوریه هستند به لحاظ نظام تکوین. در نظام تکوین است که «اول ما خلق الله العقل»[6] که «نحن مشیة الله»[7] که «خلق الله الاشیاء بالمشیة»[8] بعد می فرماید «نحن مشیة الله». اینها گذشت دیگر جلسه ی قبل که ما آنی که صدور اشیاء به واسطه …. نمی گوید ما خالقیم که «خلق الله الاشیاء بالمشیة» خدا به واسطه ی مشیت که اراده و مشیت حق است اشیا را خلق کرد. بعد می فرماید مشیت الهی «نحن مشیة الله» که خدا به واسطه ی ما خلق کرد. «بکم یمسک السماء ان تقع علی الارض، بکم یمطر السماء»[9] در دعای ندبه هم آمده و در جاهای دیگر که این مالکیت یک مالکیت حقیقیه اعتقادیه است نه فقط بحث فقهیه باشد که همه ی آن مقدمات را برای خودش می طلبد. لذا اذن در تصرف هم در اینجا داده شده است.
بعد می فرماید در روایت بعدی که اگر اجازه بدهید یکی دو تا روایت را بخوانیم بلکه بشود این باب را اگر امکان پذیر شد ببینیم می شود تا چند دقیقه تمام کرد.
در روایت بعدی «عن ابی عبد الله علیه السلام» ابی بصیر نقل می کند از امام صادق علیه السلام. «قال قلت له: اما علی الامام زکاة» این هم یک نکته ی جالبی است که آیا خود امام هم زکات باید بدهد؟ خود امام زکات باید بدهد؟ واجب هست بر امام؟
ببینید امام یک شخصیت حقیقی دارد یک شخصیت حقوقی دارد. امام شخصیت حقیقی اش مثل بقیه ی مردم همه ی احکام بر او ثابت است. لذا از همه بیشتر مراقب رعایت همه ی احکام هست. اما یک شخصیت حقوقی دارد که آن نظام امامت است، امام است. به لحاظ نظام امامت دیگر آن چه که به عنوان نظام امامت است زکات بر امام بما هو امام دیگر لازم نیست. اگر بر امام بما هو امام لازم باشد یعنی باید آن درآمدی را که به عنوان امامت دارد آنها را هم دوباره زکات از آن … همین طور یتسلسل، تسلسل. اما شخص امام اگر دارایی شخصی خاصی را از راه کسب و کاری به دست آورد زکات و خمسش بر او محقق می شود برای همان مصارفی که قرار داده شده.
اینجا سؤال شخص این است «اما علی الامام زکاة» لذا جواب حضرت هم این است: «فقال احلت یا ابا محمد» حرف محالی را زدی. اگر بخواهد بر امام به عنوان امام این زکات باشد آن موقع دوباره بر آن زکات هم زکات و بر آن زکات هم زکات همین طور ادامه پیدا می کند. «احلت یا ابا محمد اما علمت ان الدنیا و الآخرة للامام» که «یضعها حیث یشاء» همه مربوط به امام است که «یضعها حیث یشاء و یدفعها الی من یشاء» به هر کسی بخواهد آن را می دهد. «جائز له ذلک من الله» از هر کسی بخواهد دفع می کند، به هر کسی بخواهد می دهد. «جائز له ذلک من الله» این از جانب خدا برای او قرار داده شده. «ان الامام یا ابا محمد لا یبیت لیلة ابداً و لله فی عنقه حق یسأله عنه»[10] یک شب هم نیست که امام سر به بالین بگذارد و بر گردن او حقی از دیگران باقی مانده باشد که نشان می دهد که این گونه نیست که حقی بر گردن امام [بماند] حتی یک شب. اگر به شیعیان اجازه دادند سالی یک بار حساب کنند در یک مواقعی حساب کنند آن اشدّش را امام رعایت می کند که هر شب نمی شود که شبی باشد و حقی به …. به ما اجازه دادند که تصرفمان را انجام بدهیم چون سخت می شود روزانه تا یک سال را مثلاً محاسبه بکنیم. برای زکات به نحوی، برای خمس به نحوی، برای حقوق دیگر به نحوی. اما امام می فرماید نه، او همان طوری که در هر مسئله ای عرض کردیم اشدّش را رعایت می کند، همانطور که در المیزان هم بحثش گذشت، اینجا هم امام اشدّش را رعایت می کند که بر گردن امام نمی شود شبی حقی باشد و امام در آن شب بخواهد در حالی که حقی از دیگران به گردن او باقی مانده باشد منتها با حفظ تفکیک آن چیزی که عرض کردم که آن مسئله ی شخصی امام ممکن است کسب و کاری هم امام داشته باشد اما آن کسب و کارش مثل بقیه ای که … نماز بر گردن امام هست یا نیست؟ همه ی احکام واجب بر گردن امام هست و تصرفش هم به واسطه ی نظام امامتش است البته. این هم روایت چهارم.
«یکی از حضار:» نامفهوم 35:03
«استاد:» نه ذیل عام هر دو را شامل می شود چون امام را آورده است «لا یبیت لیلة ابداً و لله فی عنقه حق یسأله» چون «ان الامام یا ابا محمد» یعنی چون امام مرتبه ی کمالی آن شخص است. مرتبه ی شخصی مرتبه ی نازل همان حقیقت امام است دیگر. لذا وقتی می گوید «امام» همه را شامل می شود که نمی شود بر امام بر گردنش … چون مالی که به عنوان امام برای دادن به ایتام است، برای دادن به دیگران است، نمی شود در دست امام مالی باشد و شب را بخوابد و آن مال پیشش بماند و هم چنین اگر مالی به عنوان شخص امام باشد که باید به دیگران برساند آن را هم شامل می شود. شخص امام نه خود عنوان امام.
«یکی از حضار:» نامفهوم 35:58
«استاد:» واسطه در فیض بودن اینها به واسطه ی آن جهت وجودی عالی اینهاست. یعنی آن ولایتشان است. اما اینکه در عین اینکه آن بحث ولایت سر جایش محفوظ است، آن نظام شخصی اینها تحت حاکمیت همه ی احکام است، جای خودش است. یعنی اینها رعایت احکام را به نحو عالی و اشدّ از بقیه هم انجام می دهند. این طوری نیست که نظام امام باعث بشود که حقوق شرعی و آن وظایف و تکالیف شرعی چیزی از آنها برداشته بشود.
«یکی از حضار:» نامفهوم 36:40
«استاد:» نه، غیر عیبی ندارد. یعنی آن جهت شخصی امام است که به لحاظ … تحت تصرف آن نظام امامت امام قرار می گیرد. یعنی نظام امامت امام آن قدرت تصرف را پیدا می کند. عیبی ندارد. به غیر ندادند. اما از آن جهت نازل به مرتبه ی عالی آنها قرار … نازل هم که می گوییم نه اینکه این مرتبه نازل است. نه، یعنی آن جایی که در عالم در عرض بقیه چنانچه مثل بقیه به دنیا می آیند، چنانچه مثل بقیه پدر و مادر دارند، چنانچه مثل بقیه یک حدود ملکی خاصی برای خودشان می بینند، آن مرتبه که همه ی اینها در آن رعایت می شود آن مرتبه خمسش هم به آن تعلق می گیرد. عیبی ندارد. زکات هم به آن تعلق می گیرد، عیبی ندارد. اگر یک کاری را از راه ملک شخصی خودش که به دست آورده به ثمری رسیده. آن در حقیقت خمس هم دارد، زکات هم دارد، منافاتی هم ندارد. چون اینها از همه مؤدب ترند در تحقق و رعایت احکام و آداب.
بعد در روایت پنجم می فرماید که «المعلی بن خنیس» معلی بن خنیس اینها اسمشان که هم می آید دل آدم خنک می شود. نمی دانیم ما ائمه ی ما با اینها چه کیف هایی می کردند، چه خوشی هایی داشتند. در رابطه با معلی هم ببینید در چیز.
«یونس بن ظبیان أو المعلی بن خنیس» دو راه هم هست. «عن ابان بن مصعب عن یونس بن ظبیان او المعلی بن خنیس قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام: ما لکم من هذه الارض؟» برای شما از این ارض چه مالکیتی است؟ چه چیزی از آن مال شماست؟ «فتبسم ثم قال: ان الله تبارک و تعالی» حالا این هم جهت تکوینش را دارد بیان می کند «بعث جبرئیل علیه السلام و امره ان یخرق بابهامه ثمانیة انهار فی الارض» این هم نگاه الهی به مسئله است. چقدر زیباست. می گوید خدای سبحان وقتی که زمین را خلق کرد جبرئیل را بعث کرد و «امره» حالا این که زمین را خلق کرد بعد جبرئیل را فرستاد نه اینکه اول زمین خلق شد بعد مدتی گذشت، بعد جبرئیل بعد از آن آمد که مثل خلق ثانی و کمال ثانی بعد ثانی باشد. بیان ترتبی که در اینجا می شود می تواند به عنوان خلق اول دیده بشود. یعنی همان زمانی که زمین خلق شد، این انهار در آن جاری شد منتها بودن زمین تقدم دارد بر بودن انهار لذا ذکر زمین تقدم دارد بر ذکر جریان انهار. عیبی ندارد. چنانچه آب ها در زمین، وقتی از اول زمین خلق شد آیا آب ها در زمین بودند یا اول زمین خلق شد بعداً آب ها در زمین قرار گرفت؟ آن هم از همین سنخ است که خلق زمین و آب ها از ابتدا خلق اول است اما قرار آب بر روی زمین است و لذا تقدم دارد ذکر زمین بر ذکر آن قرار گرفتن آب. منافاتی ندارد. اینجا هم همین را بیان می کند.
«امره ان یخرق بابهامه ثمانیة انهار فی الارض» هشت رود بزرگ را در زمین جاری کرد که «منها سیحان و جیحون» رود سیحون و جیحون که معروف است «و هو نهر بلخ» که اینها در بلخ است.
«و الخشوع» خشوع را در پاورقی هم نوشته که ما نتوانستیم «لم نجدها فی ما عندنا من کتب اللغة و غیرها» منتها این جا می فرماید «و هو نهر الشاش» که نهری در شوش است. حالا این را نتوانستند تطبیق بکنند که کدام می شود.
«و مهران و هو نهر الهند و نیل مصر و دجلة و الفرات» که این چند نهری که در این قسمت کره ی ارض که آن قسمت عمران زمین بوده نه قسمت های دیگر. مقصود همین قسمتی بوده که قسمت عمران زمین از ابتدا بوده هر چند بعداً این نسبت گسترده شده و جاهای دیگر را هم فراگرفته است. این هم که ذکر چند تا می شود دلیل بر نفی بقیه نیست. مثبتات اند دیگر. یعنی مثبت دلیل بر نفی نیست. اگر روایت دیگری هم بگوید ده تا دیگر هم جای دیگر اضافه شود منافاتی ندارد، تعارضی نیست. این جا به عنوان انحصار نیست بلکه به اینها می گویند مثبتات، موجبات که این مثبت نفی مثبت دیگری را نمی کند. می گوید هشت تا نهر در اینجا قرار داده شد.
«و هو نهر الهند و نیل مصر و دجلة و الفرات فما سقت او استقت» آنی که سیراب می کند و آنی که سیراب می شود یعنی چه نهر چه آن زمینی که نهر سیراب می کند «فهو لنا» این مربوط به ماست «و ما کان لنا فهو لشیعتنا» به اذن ما. پس اگر خدا به ما اذن داده ما هم به شیعیانمان [اذن می دهیم]. یعنی این در دایره نظام همان «و العاقبة للمتقین» است. «و ما کان لنا فهو لشیعتنا و لیس لعدونا منه شیء الا ما غصب علیه» اگر در دست آنها چیزی قرار گرفته مغصوب است و در دست آنهاست، با غصب شکل گرفته. «و ان ولیّنا لفی اوسع مما بین ذه الی ذه» اما کسی که ولیّ ماست وسعت تصرفش برای او «مما بین ذه الی ذه» که بعد معنا می کند یعنی بین السماء. «ذه» هذه است دیگر که هائش را ندارد. «ذه الی ذه» یعنی این و آن که می شود بین السماء و الارض. اوسع از این است قدرت تصرف …
این اوسع بودن نشان می دهد بحث فقط نظام مادی اعتباری نیست. لذا همان طوری که «ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» قدرت تصرف مؤمن در مراتب ولایتش شکل می گیرد. لذا آن وسعت در مقابل آن است که «و من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا» حتی اگر زمین زیادی دستش است اما معیشتش ضنک است، مغصوب است. اما مؤمن در فسحه و راحت است. این یک نگاهش این است اما از جهت اعتباری هم این حق را در نهایت عالم برای او قرار دادند که این قدرت تصرف در زمین ظاهری هم محقق می شود منتها قدرت تصرف در زمین ظاهری فی نفسه کمالی برای مؤمن نیست. کمال برای مؤمن این است که از این عالم به سمت آن بالا می خواهد برود. لذا اصل آن قدرت تصرف باطنی است اما اینکه خلافت ظاهریه، حکومت ظاهریه اینها شکل بگیرد جزء کمالات اجتماعی است که مؤمن آن را هم می خواهد و انبیا درصدد اقامه ی آن هم بوده اند. درست است؟ فکر نکنیم که اصلاً به دنیا کار ندارند. نه، دنیا را آخرتی کردن و دنیا را الهی کردن و اقامه ی توحید کردن جزء کارهای انبیا و مؤمنین بوده است.
«قل هی للذین آمنوا فی الحیاة الدنیا» که همه ی اینها برای اهل ایمان است در همین حیات دنیا. «المغصوبین علیها» که مورد غصب قرار گرفته اند. تصرفات آنها غاصبانه است کسانی که غیر مؤمن هستند. «خالصة لهم یوم القیامة[11] بلا غصب»[12] این هم … که برای این مؤمن آن مرتبه ی نهایت خلوصش در آخرت دیده می شود که او در آخرت سلطه دارد بر این مسئله خالصةً یوم القیامة.
بعد در روایت … وقت گذشته؟ همین تند بخوانیم که از «محمد بن ریان قال کتبت الی العسکری علیه السلام: جعلت فداک روی لنا ان لیس لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من الدنیا الا الخمس» این طور روایت شده که فقط خمس برای پیغمبر است. «فجاء الجواب: ان الدنیا و ما علیها لرسول الله»[13].
پس این یک نگاه دومی است. منافی آن نگاه اول نیست. آن نگاه اول سر جایش محفوظ است. این نگاه متعالی است که برای افراد متعالی شکل می گیرد. پس اینها با هم تعارض دارند؟ باید آن را نفی کنیم؟ می گوید نه آن را نفی نکنید. اگر اینجا نفی می کنند، برای افراد متعالی می گویند این نگاه را پیدا بکنید. این هم جمع اینکه اینها را حواسمان باشد که اینها باعث نشود که آن نگاه خمس را نفی بکنیم بگوییم اصلاً آن غلط است. نه.
در روایت بعدی می فرماید که از امام باقر علیه السلام «قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: خلق الله آدم و اقطعه الدنیا قطیعة» همه ی دنیا را ملک او قرار داد. «اقطعه الدنیا قطیعة فما کان لآدم علیه السلام فلرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم» پس معلوم می شود که از جهت مادی آدم نبوده و الا باید برای همه ی بنی آدم باشد. از آن جهت نظام روحی و تقوای آدم بوده است. «فما کان لآدم علیه السلام فلرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و ما کان لرسول الله صلی الله علیه و آله سلم فهو للأئمة من آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم»[14].
در روایت بعدی همان روایت مثل روایت پنجم بود که گذشت فقط انتهایش دارد که «و البحر المطیف بالدنیا»[15] غیر از آن رودها، آن دریایی که احاطه دارد بر زمین را که همین اقیانوس های مرتبط با هم [است] می گوید آن هم از جمله ی ملک امام است.
روایت بعدی که «لم یکن ابن عمیر …» این روایت «علی بن ابراهیم عن السری بن الربیع قال: لم یکن …» این ابن عمیر، هشام بن حکم را خیلی دوست داشته «لم یکن ابن عمیر یعدل بهشام بن الحکم شیئا» کسی را همتای هشام نمی دید «و کان لا یغب اتیانه» هیچ موقع نبود که حتی یک روز از رفتن و دیدن هشام کوتاهی بکند «لا یغب اتیانه» یعنی یک روز نبود که دیده نشود، غایب باشد از آمدن پیش هشام. «ثم انقطع عنه و خالفه» اما یک جایی رسید که با همه ی محبتی که داشت و علاقه ای که داشت رابطه شان قطع شد «و کان سبب ذلک» علتش چه بود؟ «ان ابا مالک الحضرمی کان احد رجال هشام» یکی از شاگردان هشام که مالک حضرمی باشد می گوید «وقع بینه و بین ابن ابی عمیر ملاحاة فی شیء من الامامة» یک گفتگویی در یک بحثی از امامت که آن بحث چه بود؟ همین بحث در رابطه با مالکیت امام بوده که «قال ابن ابی عمیر الدنیا کلها للامام علیه السلام علی جهة الملک» که علی جهة الملک همه ی دنیا ملک امام است «و انه اولی بها من الذین هی فی ایدیهم» حتی کسانی که الآن در تحت تصرفشان ملکی هست امام اولی است به آن ملک از خود آنها چون به اذن امام آنها مالک اند و هر گاه امام بخواهد آن اذنش هم اذنی تفویضی نیست که گذشته باشد. لذا اذن دائمی است.
«و قال ابو مالک» اما ابو مالک حضرمی همان شاگرد هشام گفته «کذلک املاک الناس لهم الا…»
«یکی از حضار:» نامفهوم48:08
«استاد:» نه دیگر. «کذلک املاک الناس لهم الا ما حکم الله به للامام» اینجا مال ما «کذلک» است.
«یکی از حضار:» نامفهوم48:24
«استاد:» نسخه ای هم که اینجا برای ما آمده «کذلک لیس له» هم یک نسخه آمده. حالا «کذلک املاک الناس لهم» اگر «لیس کذلک» گرفتیم یک معنا می دهد اما اگر «کذلک» گرفتیم معنایش این می شود: همان طور که امام مالک است مردم هم مالک اند. این طوری. «کذلک املاک الناس لهم الا ما حکم الله به للامام من الفیء و الخمس و المغنم» یک پنجم ها و آن غنیمت ها و … آنها فقط مال امام است. یعنی مردم هم مالک اند.
«یکی از حضار:» نامفهوم 49:05
«استاد:» حالا دارم عرض می کنم حالا می رسیم ان شاء الله.
«فذلک له و ذلک ایضاً قد بیّن الله للامام این یضع» برای امام هم تازه روشن کرده که آن هم چگونه مصرف بکند امام هم. یعنی امام هم در آنجا تازه در آن مقدار هم دستش باز است. «و کیف یصنع به» چگونه؟ «فتراضیا بهشام بن الحکم» ابن عمیر و ابا مالک حضرمی با هم تراضی کردند که حکم را هشام قرار بدهند. «فصارا الیه و حکم هشام لابی مالک علی ابن ابی عمیر فغضب ابن ابی عمیر و هجر هشاماً بعد ذلک»[16]. آنجا هشام هم به نفع ابی مالک حکم کرد که این درست می گوید و بعد ابن ابی عمیر هم از هشام جدا شد و دیگر قهر کردند.
اما اگر مسئله را با آن نگاه عرضی که ما کردیم خدمت شما که این مسئله در دو مرتبه از مراتب ایمان مطرح می شود. اگر مرتبه ی نگاه او یک پنجم را ببینیم منافات ندارد که کل برای امام دیدن. با اینکه این یک پنجم سر جای خودش حکم ثابت خودش باشد، آن فوق این است نه غیر از این است. اگر یک موقع آن را منافی با این، در عرض این دیدیم بگوییم یا یک پنجم یا همه، یک پنجم را در مقابل همه ببینیم بله یکی از این دو تا حرف ها صحیح است اما اگر آن همه را در طول یک پنجم دیدیم که برای ضعفای ایمان بیان یک پنجم است اما برای اهل ایمان کل است و این نظام درست هم هست، اساس هم است اما دلیل نمی شود که آن یک پنجم غلط باشد. اگر این طور باشد شاید می شد بین ابن ابی عمیر و هشام هم مصالحه ایجاد کرد که چرا هشام در اینجا حکم به یک پنجم را کرد به لحاظ عموم شاید مالک حضرمی در این رتبه بوده و شاید ابن عمیر در آن رتبه بوده، آن رتبه را نباید به این رتبه سرایت داد که آن چیزی که مرتبه ی ابن ابی عمیر است، در مرتبه ابو مالک حضرمی نیست و لذا این حکم ممکن است چه باشد؟ یعنی حتی ممکن بود به گونه ای که اگر این دو تا خدمت امام هم می رسیدند امام حکم به همین یک پنجم می کرد که ابو مالک حضرمی باشد به لحاظ موطن ابو مالک حضرمی اما ابن ابی عمیر باید طور دیگری بیان می شد که او مقابل این نیست بلکه در طول این است. البته این یک احتمال است که پیش آمده اما باید مسئله را …. چون هم ابن ابی عمیر از بزرگان است هم هشام بن حکم از بزرگان است اما اصل این است که قابل جمع بود و می توانست هشام بین این دو جمع بکند. چرا جمع نکرد شاید مصالحی درکار بوده مثل خود ابا مالک حضرمی که کشش مرتبه اش در این موطن … به خصوص در آن شرایط که این مسائل مسائل سرّ امام محسوب می شده هر چند الآن به عنوان مسائل عام امامت محسوب بشود اما آن موقع جزء مسائل سرّ امام بود که اگر بیان می شد غلوّ در رابطه با امامت حساب می شده است.
ان شاء الله که …
«یکی از حضار:» نامفهوم 52:38
«استاد:» چون این پیچیده می شود در بین مردم نه، اگر شخصی بود فقط ممکن بود اما چون پیچیده می شود به عنوان …. شما زمان را در نظر بگیرید که آنجا اینها جزء روایات سرّ حساب می شده و جزء اسرار شیعه محسوب می شده. اگر این عمومیت رعایت بشود مصالح عام اولی از مصالح خاص است.
«یکی از حضار:» نامفهوم 53:03
«استاد:» خب آن را به چه کسی دارد می گوید؟ به مسمع کردین گفته. به اینها دارد می گوید نه اینکه بگوید بروید به همه این را بگویید. بله به آنها می گوید شیعیان را هم ما اجازه دادیم. دارد به اولیاء و آن خواص می گوید ما به شیعیان اجازه دادیم یعنی آن اجازه ی مطلق را به خواص دارند می گویند که اجازه دادیم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص407.
[3] . سرور أهل الإیمان ، ج۱، ص۱۱۰، تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۲۵، الکافي ، ج۱، ص۴۰۷، الکافي ، ج۵، ص۲۷۹، تهذيب الأحكام ، ج۷، ص۱۵۲، الإستبصار ، ج۳، ص۱۰۸، تأويل الآيات ، ج۱، ص۱۸۴، الوافي ، ج۱۰، ص۲۸۵، الوافي ، ج۱۸، ص۹۸۲، تفسير الصافي ، ج۲، ص۲۲۸، وسائل الشیعة ، ج۲۵، ص۴۱۴، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۵۸، ، المحتضر ، ج۱، ص۲۰۷
[6] . کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۲۸۹، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۶۴۷، عوالي اللئالي ، ج۴، ص۹۹، بحار الأنوار ، ج۱، ص۹۷، بحار الأنوار ، ج۱، ص۱۰۵، بحار الأنوار ، ج۵۵، ص۲۱۲، ، بحار الأنوار ، ج۵۴، ص۳۶۳، من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۳۵۲، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۴۳۳، الوافي ، ج۲۶، ص۱۶۸، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۶، ، کنز الفوائد ، ج۱، ص۵۷، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۷۲
[7]. مجمع النورين، المرندي، الشيخ أبو الحسن، ج1، ص215.
[8] . الکافي ، ج۱، ص۱۱۰، التوحيد ، ج۱، ص۱۴۷، التوحيد ، ج۱، ص۳۳۹، مختصر البصائر ، ج۱، ص۳۶۷، الوافي ، ج۱، ص۴۵۷، الفصول المهمة ، ج۱، ص۱۹۵، بحار الأنوار ، ج۴، ص۱۴۵، بحار الأنوار ، ج۴، ص۱۴۵، بحار الأنوار ، ج۵۴، ص۵۶
[9] . من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۶۰۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۷۲، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۹۵، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۲۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۲۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۹۶،، المزار الکبير ، ج۱، ص۲۴۴، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۳۴۲، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۴۶، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۹۷، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۴۱۶
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 418” دیدگاه میگذارید;