بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در خدمت کافی شریف و احادیث نورانی کتاب الحجة باب صد و چهارم بودیم. روایات باب صد و چهارم تقریباً تمام شد ولی موضوع بحثش را یک اشاره ای به آن می کنیم ان شاء الله اگر توفیقی داشتیم در محضر روایات باب صد و پنجم قرار می گیریم. ان شاء الله به زیارت باب [صد و] پنجم می رویم یعنی اینها ابواب زیارت است. هر بابش …. می گویند این باب سلام است، آن باب قبله است، اینجا هم ابواب زیارت است. هر کدام از اینها بابی از ابواب زیارت است. الآن در باب صد و چهارم در زیارت [هستیم] به خصوص کتاب الحجة هم که دیگر اصلاً خودش زیارت است یعنی احادیث ولایت است این باب صد و چهارم زیارت بود و ان شاء الله اگر توفیقی بود [به] باب صد و پنجم زیارت امام علیه السلام و حضرات معصومین علیهم السلام وارد می شویم.
در بحثی که در خدمت دوستان بودیم این بودیم نوع بیانی که در این روایات شریف وارد شده نشان می دهد حاکمیت و ولایت حضرات معصومین علیهم السلام با همان نگاه ابوّتی است که بالا آمده و دقیق تر شده یعنی با یک زبان درست تر این است که حقیقت ابوت و امومت که در روایات ما و در تکوین ما محقق شده … در تکوین به لحاظ اینکه هست، موجود است و در روایات ما به عنوان تشریع بیان شده، این دو تا نازله ی باب ولایت است و ولایت حضرات هم نازله ی باب ولایت الهی است و اگر بخواهیم از این طرف حرکت را از جسمانیة الحدوث، از جسم به سمت بالا برویم می گوییم این ابوّت را انسان ابتدا ادراک می کند و از ادراک ابوّت به ادراک ولایت می تواند برسد. این مسیر رسیدن به ادراک را. لذا در روایات خیلی به این مسئله تصریح کردند که بعضی از روایات را در محضرشان بودیم و بیان شد چه آن جایی که فرمودند که «إِنَّ الْإِمَامَ أَبُو الْيَتَامى»[1] است چه در آن روایت شریفی که فرمودند که سبب اسلام آن که به عهده می گیرد اگر که بدهی باشد برای کسی به عهده ی نبی و امام است یا در آن روایتی که فرمودند که «حُسْنُ الْوِلَايَةِ عَلَى مَنْ يَلِي حَتَّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيم»[2] مثل یک والد و پدر مهربان ولایت آنها محقق می شود که «حُسْنُ الْوِلَايَةِ عَلَى مَنْ يَلِي حَتَّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيم» اینها یک افق و نگاه و زمینه ای را باز می کند که روایات و آیات دلالت بر آن داشت.
در اینجا باز روایت دیگر را [بیان می کنیم]. این آیه ی شریفه ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾[3] که اساس این مسئله در این گنجانده می شود که «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم» این اولویت که پدر نسبت به فرزند اولویت پیدا می کند حتی ولایت پدر بر فرزند به لحاظ همین اولویت ولایتش است که ایجاد شده. طریق خدای سبحان برای ایجاد فرزند پدر شده و مادر شده. همین پدر و مادر که طریق ایجاد شدند اولویت در وجود و مجرای ولایت الهی قرار گرفتند.
در روایتی دیگری دارد حالا من چون می خواهم این باب را ان شاء الله به سرانجام برسانیم فقط یادآور شدیم که این بحث را از ذهنتان خارج نشود. جای این است که تمام روایات مسئله دیده بشود، جمع بشود و استفاده بشود و به عنوان یک باب عظیم و روش تعلیمی که به خصوص حاکمیت سیاسی و نظام تربیتی حتی در حاکمیت پدر و مادر، ولایت پدر و مادر را می شود از آن فهمید و ولایت آنها را از این ولایت پدر و مادر می شود فهمید. اگر این را پیگیری بکنند دوستان می بینند خیلی کار از آن می آید. مثلاً در این روایت شریف هم که ذیل «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم» آمده است:
«مِنْ كِتَابِ الْعِلَلِ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْعِلَّةُ فِي جُوعِ النَّبِيِّ» اینکه پیغمبر گرسنگی را خیلی تحمل می کرد، روزه خیلی می گرفت و سیره ی پیمغبر در روزه گاهی به این بود که یک روز در میان روزه بود. گاهی به این بود که سه ماه رجب و شعبان و رمضان را روزه بود. گاهی به این بود که دو روز در هفته را دوشنبه و پنجشنبه را روزه بود. گاهی به این بود که سه روز در ماه را چهارشنبه ی اول و پنج شنبه ی وسط و چهارشنبه ی آخر را … پنج شنبه ی اول و چهارشنبه ی وسط و پنجشنبه ی آخر را روزه بود. اینها همه که در مواقف مختلف عمر پیغمبر مختلف واقع شده و خودش یک تبیینی می خواهد که هر کدام از اینها چه نظام تربیتی ای داشت. اختصاص فقط به جریان پیغمبر و شخص نبود بلکه در کنار اینکه یک کار شخصی بود یک رابطه ی اجتماعی پیغمبر را داشت تدوین می کرد و تبیین می کرد که به خصوص با این روایت که اینجا آمده می فرماید:
« الْعِلَّةُ فِي جُوعِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ هُوَ أَبُ الْمُؤْمِنِينَ» چون پدر مؤمنین بود پیغمبر اکرم جوعش دائمی بود، گرسنگی دائمی را تحمل می کرد «لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ هُوَ أَبٌ لَهُمْ» چون پدر بود برای مؤمنین «فَمَا كَانَ أَبُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِمَ أَنَ فِي الدُّنْيَا مُؤْمِنِينَ جَائِعِينَ» چون پدر است و می داند که بالأخره در گوشه و کنار دنیا کسانی هستند از مؤمنین که اینها گرسنه اند، امکان سیر شدن برایشان فراهم نشده و لذا چون پدر است «عَلِمَ أَنَ فِي الدُّنْيَا مُؤْمِنِينَ جَائِعِينَ وَ لَا يَحِلُّ لِلْأَبِ أَنْ يَشْبَعُ وَ يَجُوعَ وُلْدُهُ» خیلی چیز عجیبی است. خیلی نگاه جالبی است. چنانچه در نگاه واقعاً یک کسی که پدر باشد غذای خودش را معمولاً سعی می کند اول بچه سیر بشود حتی اگر خودش تا حدی گرسنه بماند. اینجا این نگاه را دارد توسعه می دهد که ولی و آن کسی که نظام ولایت سیاسی اجتماع را، تدبیر را به عهده می گیرد نگاهش باید از این سنخ باشد. حالا اگر در یک خانه است پدر خانه است دارد یاد می دهد این روشی است که آدم آماده می شود برای ولایت بالاتر. اگر این روش را به کار بگیرد آماده می شود برای بهره مندی از مرتبه ی بالاتر. اگر نه، یک مرتبه بالاترست، یک مدیری است در اجتماع نسبت به آن زیرمجموعه ی خودش اگر بالاتر است منتها «أَعِينُوا بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ»[4] است. اگر ما نمی توانیم امیر مؤمنان باشیم اما فرمودند که «أَعِينُوا بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ». بکوشیم، دنبالش باشیم تا حد مقدورمان توجه داشته باشیم. اقلاً توجه داشته باشیم. بی تفاوت نشویم. همین مسئله یک نظام سیاسی ایجاد می کند که این نظام سیاسی قواعدش بر اساس نظام ولایت شکل می گیرد. این نظام ولایت نظام ابوّت است یعنی در حاکمیت این اجتماع و این حاکمیت سیاسی این گونه دیده می شود که هر کسی در مسیر بالاتر است، اگر می گویند خادم است، آن کسی که بالاتر است خادم مؤمنین می شود، پدر در خانه در عین اینکه ولی است، خادم است. یعنی تمام زحمتش این است که بقیه در راحت باشند، بقیه در امنیت باشند چه از جهت امنیتی چه از جهت اقتصادی و مالی دنبال این است که تکلیف به عهده ی اوست، بقیه در یک آرامشی قرار بگیرند. اینها خیلی زیباست. من نمی دانم تبیین نظام سیاسی اسلام را با این روایاتی که می آید بیان بکند که خیلی هم می تواند روایات زیبایی باشد … مثلاً در این روایت شریف می فرماید از امام رضا علیه السلام «الْإِمَامُ الْأَنِيسُ الرَّفِيقُ، وَ الْوَالِدُ الشَّفِيقُ، وَ الْأَخُ الشَّقِيق» ببینید باز هم از منظرهای دیگر تکوین هم استفاده می کند. در یک جا والد است. در یک جا اخ است، برادر است. چقدر زیبا! یعنی در یک نظامی که حالا امام گاهی ممکن است نسبت به یک عده ای از جهت سنی و از جهت ظرفیتی در یک مرتبه ی بالاتری باشد. در یک جایی ممکن است در سن دیگران باشد. می گوید او أخ است. این نگاهش با دیگران که آن هم احساس ابوّت، به دیگری ذلت ندهد که فکر کند این أب است و می خواهد فقط ولی باشد. آن جایی که یک کسی است که در همین نظام نگاهش نگاه اخوّت و أخ است که این نگاه اخوّت باز او را هم تبادل طرفینی ایجاد می کند. باز هم بر اساس محبت شکل می دهد. با اینکه ولیّ است، با اینکه نسبت به او ولایت هم دارد اما ولایتش را چگونه اعمال می کند؟ از راه اخوّت. اینها زیباست. ببینید چقدر روایات ما لطیف بیان می کند. می گوید اگر می بینی این همسن و سال است این را همان ولایت را از راه اخوّت اعمال کن حتی اگر ببینی بزرگ تر است از راه اینکه تو أب تو باشد، ابوّت اعمال کن. اینها خیلی زیبایی ایجاد می کند یعنی آن ساختار تکوین را در نظام سیاسی کاملاً پیاده اش می کند. اینها جدای از هم نیست که یک نظام تکوین ما داشته باشیم، یک نظام حاکمیت سیاسی جدا داشته باشیم، قواعدش متفاوت باشد. اگر باور کردیم که تشریع مطابق تکوین است آن وقت راه تفصیل تشریع را در تکوین پیدا می کنیم. ببینیم چگونه خدا نظام خلقت را قرار داده تفاصیل تشریع را در تکوین می توانیم پیدا بکنیم. خود حضرات معصومین علیهم السلام الی ما شاء الله ارجاع ایجاد کردند و این ارجاع ها، رفت و برگشت ها که به این ارجاع دادن، به این مسئله توجه دادن یعنی آن را به عنوان قاعده ببینید. فقط یک ارجاع خشک نیست، یک ارجاع فقط خالی نیست بلکه دارم قاعده ایجاد می کنم. از این قاعده در بیاورید. ببینید مراتب دیگر تکوین هم که بیان در آن است، معلوم است آنها را بیایید شرح تشریع ببینید. شرح تشریع ببینید این را. قواعد تشریع را شرح کنید با نظام تکوین و تکوین را شرح کنید با نظام تشریع. حالا ببینید در هر بابی که انسان وارد بشود این بیان و این نگاه آثار خودش را می گذارد.
بعد می فرماید: «وَ الْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِيرِ»[5] وقتی که حالا یک بچه کوچک است باز آنجا نمی آید بگوید پدر برای بچه ی کوچک. آن جا می گوید «الْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِيرِ» چون آنجا مهربانی ویژه ای می طلبد. مهربانی پدرانه آنجا نمی خواهد. آنجا مهربانی مادرانه می خواهد. این نقص نیست و ضعف نیست که امام «الْأُمُّ الْبَرَّةُ» باشد، یک مادر مهربان باشد. نه، آن زبان مادری، حال مادری و آن رابطه ی مادری است که می طلبد این کودک. لذا برای آن کودک «الْأُمُّ الْبَرَّةُ» است. برای یک شخصی که در این نظام است والد شفیق است. برای یک کسی که در یک نظام دیگری هم عرض است از جهت سنی اخ الشقیق است. ببینید اینها چقدر زیباست. امام است اما ظهورات امام بنا بر اقتضایی که آن قابل می طلبد مختلف می شود. این نظام سیاسی را اگر کسی این طوری دید، با این نگاه نظام سیاسی ولایی جامعه را تبیین کرد چقدر این جذاب و خواستنی می شود.
حالا این روایت ادامه اش می فرماید: «فَمَا كَانَ أَبُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِمَ أَنَّ فِي الدُّنْيَا مُؤْمِنِينَ جَائِعِينَ وَ لَا يَحِلُّ لِلْأَبِ أَنْ يَشْبَعَ وَ يَجُوعَ وُلْدُهُ فَجَوَّعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم نَفْسَهُ» اینکه پیغمبر به خودش گرسنگی می داد «لِأَنَّهُ عَلِمَ أَنَّ فِي أَوْلَادِهِ جَائِعِينَ»[6] علت را بیان می کند. نمی آید بگوید گرسنگی می کشید چون خدا دوست داشت. آن سر جایش است. غایات مختلف است که می فرماید: «اجيعوا اكبادكم و اعروا اجسادكم، لعل قلوبكم ترى اللّه عز و جل»[7] به خودتان تشنگی و گرسنگی بدهید «اعروا اجسادكم» از زینت ها سعی کنید خودتان را رها بکنید تا چه بشود؟ «لعل قلوبكم» این نفی تعلقات باعث می شود که انسان «لعل قلوبكم ترى اللّه عز و جل» آن یک غایت است. اما آن غایت منافی با این نیست که در یک مرتبه ی وسطایش، در یک مرتبه ی قصوی و نزدیک تر آن او چه کار بکند؟ نگاهش این باشد که چون «فی اولاده جائعین» هست، پیغمبر گرسنگی می داد به خودش. اینها خیلی ایجاد لطف می کند برای آدم حتی بحث های حقوق والدین. در بحث های حقوق والدین که یک باب عظیم است، در بحث صله ی نسبت به والدین همه ی اینها قابل تطبیق است با نظام حاکمیت ولایت و ولایت نامفهوم 15:32 تطبیق دادند خودشان که کسی که تبعیت نمی کند و مخالفت می کند و عمداً مخالفت می کند عاق می شود نسبت به رسول خدا. همچنانکه عاق می شود از پدر و مادر. یعنی آن حقوق در این حقوق هم سرایت دارد. یعنی صله اش با همان صله، عقوقش در همان … اینها یک دفعه می بینی باب ارتباط را، نگاه را متفاوت می کند. من در هر صحنه ای که نگاه می کنم از این دائم دارم عبور می کنم به صحنه های بالاتر. متوقف در این صحنه نمی شوم. این حکم فقط مخصوص یک صحنه ی جزئی نیست. همین حکم جزئی …. این کار دین است. این نگاه قانون خداست که هر جزئی از آن کل است. عظمت قانون قانونگذاری که هر جزئی از آن کل است، سعه دارد، سنت است، قانون است، منحصر در یک جزء و یک جا نمی ماند با اینکه در این جزء را هم شامل می شود اما در این جزء متوقف نمی شود. آن وقت کسی که با این نگاه حرکت می کند آن وقت شما ببینید هر آیه ی قرآن را که می خواند با اینکه یک شأن نزولی دارد، با اینکه به ظاهر مربوط به یک واقعه ای است اما می بیند این قاعده است، «یجری مجری الشمس»[8] است. در هر مرتبه ای، در هر روزی، در هر زمانی ظهور و بروزی دارد، در هر عالمی، در هر مرتبه ی سلوکی این ظهور و بروزی دارد حتی آن کسی که به اوج کمالات رسیده این آیه را می خواند که به ظاهر مربوط به یک امر جزئی ظاهری است می بینی در آن مرتبه هم این ظهور و بروز دارد، برای آن هم آنجا حکم ایجاد می کند چون یا این نظام تکوین هم همین طوری است. نظام تشریع این طوری است، نظام تکوین هم [این طوری است]. این نگاه می شود آن حال توحید که انسان هیچ جایی متوقفش نمی کند. هیچ حکمی در هیچ مرتبه ای این را نگه نمی دارد. لذا عالی ترین کمالات از همین احکام ظاهریه جزئیه شکل می گیرد. مبدأش همین جاست. همین ها را باید گرفت ریسمان متصل به خداست که تا آن نهایت می رساند نه اینکه یک جایی برسد دیگر بگوییم اینها لازم نیست. نه، این کسی که می گوید اینها یک جایی می رسد که دیگر لازم نیست یعنی نفهمیده اینها چیست. یعنی فکر کرده اینها مربوط به یک حدی است، مربوط به یک مرتبه ای است. لذا پیغمبر اکرم و اهل بیت [علیهم السلام] عابدترین بودند، مراقب ترین بودند چون آنها می دانستند که این تا چه مرتبه ای دارد بالا می برد.
این یک روایت شریف بود. در روایت دیگری که حالا مفصل هست این روایت امام رضا علیه السلام حدیث در کافی هم بوده. این حدیث خیلی مفصل هم بوده. در روایت دیگری می فرماید که امیر مؤمنان علیه السلام نقل می کند از پیغمبر اکرم که «حَقُّ عَلِيٍّ عَلَى الْمُسْلِمِينَ كَحَقِّ الْوَالِد علی ولده»[9]. اینها زیباست. یعنی تفسیر است، بیان است. ما فقط استفاده نکنیم که دارند یک نکته ای را می گویند. نه ، دارند اصلاً سیاست حاکمیت را تفسیرش می کنند، این را بیان می کنند که این گونه است.
بعد می فرماید که باز از پیغمبر اکرم «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ لَحَقُّنَا عَلَيْهِمْ أَعْظَمُ مِنْ حَقِّ أَبَوَيْ وِلَادَتِهِم»[10] یعنی باز از کجا شروع می کند؟ می گوید یک حقی ابوی ولادت دارند. حق ما اعظم از آن است. این افعل التفضیل است. این حق، احقیت، احقیت افعل التفضیل است چون آن را خود خدا قرار داده. می گوید آن حق هست، این احق بر آن است. از آن بیا اینجا. آن را تمرین کن به اینجا برسی. هر چه آن را مراقب باشی به این نزدیک می شوی. نمی شود کسی حق پدر و مادر را رعایت نکند در عین حال برسد به حق ولایت. امکان ندارد. نمی شود چون آن وزنه ی 100 کیلویی است باید بزنی تا آماده بشوی برای وزنه ی 500 کیلویی مثلاً. کسی که وزنه ی 100 کیلویی را نزند وزنه ی 500 کیلویی را اصلاً نمی تواند بزند. پس از کجا شروع کنیم برای تمرین این ولایت پذیری و ولایت. می گوید از همین رابطه ی خانواده، درون خانواده، رعایت حقوق پدر و مادر. چه اگر تو پدر و مادری نگاه تو این گونه قرار بدهد نسبت به فرزندان و دیگران. اگر تو پدر و مادر داری و همین نگاه، نگاه …. این چقدر زیبا می شود. یعنی هم حق ایجاد می کند هم تکلیف که برای ما هم حقوق ایجاد می کند [هم تکالیف] و این حق و تکلیف را تمرین کردن آماده می کند انسان را نسبت به حق و تکلیف ولی الهی که بتواند از عهده ی آن بربیاید. آن وقت چقدر این فطری می شود؟ سیاست ورزی و حاکمیت سیاسی در این نگاه چقدر وجدانی و فطری شکل می گیرد بر خلاف آن چیزهایی که تحمیلی است. اعتبار افراد است. دیگران نشسته اند جعل کرده اند. این را اگر ما می توانستیم در این دو جلسه ای که از اصول کافی گذشت و تقریباً ما سعیمان در تمام مباحث چه المیزان چه اینجا چه بحث های دیگر، [این بود که] این نگاه را دائماً گسترشش بدهیم.
باز در روایت دارد که می فرماید که … این روایت هم زیباست. از «عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام فَقُلْتُ لَهُ لِمَ كُنِّيَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم بِأَبِي الْقَاسِمِ» چرا پیغمبر را می گویند ابی القاسم؟ «فَقَالَ لِأَنَّهُ كَانَ لَهُ ابْنٌ يُقَالُ لَهُ قَاسِمٌ فَكُنِّيَ بِهِ» یک پسری داشت اسمش قاسم بود به پیغمبر به خاطر پسرش می گویند ابو القاسم. «قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَهَلْ تَرَانِي أَهْلًا لِلزِّيَادَةِ؟» صلاح نمی دانید یک خرده بیشتر بگویید. ما را اهل بیشتر نمی دانید؟ تا همین مرتبه ی اولی. «فَقَالَ نَعَمْ» این را چه کسی دارد می پرسد؟ این را علی بن حسن بن فضال عن ابیه که حسن بن فضال است از امام رضا علیه السلام دارد می پرسد. بعد اینجا حضرت جواب می دهد که:
«فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَهَلْ تَرَانِي أَهْلًا لِلزِّيَادَةِ؟ فَقَالَ نَعَمْ» چرا برایت بیشترش هم [می گویم] «أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَبٌ لِجَمِيعِ أُمَّتِهِ» مگر نمی دانی پیغمبر پدر همه ی امت است «وَ عَلِيٌّ علیه السلام فیهم» علی هم از امت هست یا نیست؟ علی هم از امت است. پس یکی از فرزندان پیغمبر امیر المؤمنین علیه السلام است. بعد می فرماید که «فقُلْتُ بَلَى» بله این را می دانم. بله همین طور است. «قَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ عَلِيّاً ع قَاسِمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ؟» آیا علی قاسم جنت و نار نیست؟ «قُلْتُ بَلَى قَالَ فَقِيلَ لَهُ أَبُو الْقَاسِمِ» پس به خاطر همین به پیغمبر می گویند ابو القاسم. یکی از فرزندانش قاسم جنت و نار است. چون یکی از فرزندانش قاسم جنت و نار است به پیغمبر می گویند ابو القاسم. ببینید این با آن قبلی چقدر متفاوت است. در طول هم اند. منافاتی هم با هم ندارند. نفی آن را هم نمی کند اما می گوید از این بالاتر هم معنا هست.
بعد می فرماید که «قُلْتُ بَلَى قَالَ فَقِيلَ لَهُ أَبُو الْقَاسِمِ لِأَنَّهُ أَبُو قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقُلْتُ لَهُ وَ مَا مَعْنَى ذَلِكَ» این معنایش چیست؟ ما الآن برایمان چند بار شنیدیم شاید عادی تر باشد. «قَالَ إِنَّ شَفَقَةَ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم عَلَى أُمَّتِهِ شَفَقَةُ الْآبَاءِ عَلَى الْأَوْلَادِ» چگونه پدر همه است؟ معنای این که چگونه پدر همه هست را دارد می پرسد. می گوید مهربانی پیغمبر بر امت مثل مهربانی یک پدر مهربان است بر خانواده اش. چون این طوری است حقیقت ابوّت در پیغمبر هست. چون حقیقت پدری آن شفقت است یعنی اگر پدری آن شفقت را نداشت پدر نیست و اگر کسی این شفقت را داشت به ظاهر پدر نبود آن شفقت را داشت پدر هست. دارد ملاک گیری می کند. قبلاً هم داشتیم یادتان هست یا نه در روایات؟ فرمود که چون غرم آنها، بدهکاری آنها، مشکلات آنها امام متکفل می شود که برطرف کند لذا پدر است، حق ولایت مال اوست. چون امام متکفل می شود. چون پدر نمی تواند و این متکفل شدن می شود حق [ولایت]. این خیلی زیباست. دارد از یک مسائل جزئی یک دفعه می کشاند به یک قاعده، به یک بیان.
دنباله اش می فرماید که: «وَ أَفْضَلُ أُمَّتِهِ عَلِيٌّ علیه السلام وَ مِنْ بَعْدِهِ شَفَقَةُ عَلِيٍّ علیه السلام عَلَيْهِمْ» می گوید همین مسئله در رابطه با امیر المؤمنین هم هست. حضرت هم شفقتش نسبت به امت «كَشَفَقَتِهِ صلی الله علیه و آله و سلم لِأَنَّهُ وَصِيُّهُ وَ خَلِيفَتُهُ» او هم همین طور شفیق است نسبت [به امت] «وَ الْإِمَامُ بَعْدَهُ فَلِذَلِكَ قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم أَنَا وَ عَلِيٌ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» آن نظام ابوّتی که «انا ابوا هذه الامة» گفته می گوید به همین نسبت است «وَ صَعِدَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم الْمِنْبَرَ فَقَالَ مَنْ تَرَكَ دَيْناً أَوْ ضَيَاعاً» که روایتش را خواندیم «فَعَلَيَّ وَ إِلَيَّ» هر کسی بدهکاری به جا بگذارد و از دنیا برود و نداشته باشد که بدهد من متکفل می شوم چون فرزند من است و من پدرم و بر من است که این را ادا بکنم. خیلی زیباست. خیلی عالی است. من نمی دانم چه طور آدم این را… بعد می فرماید «فَصَارَ بِذَلِكَ أَوْلَى بِهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِمْ وَ صار أَوْلَى بِهِمْ مِنْهُمْ بِأَنْفُسِهِمْ» از همین جهت است که از خودشان هم به خودشان «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» و این سرایت دارد در خود نظام ولایت. بعد دنباله اش می فرماید که: «وَ كَذَلِكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام بَعْدَهُ جَرَى ذَلِكَ لَهُ مِثْلُ مَا جَرَى لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم»[11].
این هم یک روایت شریف بود که … حالا روایت من خیلی نوشتم و لیکن می ترسم که اینها را … آقای صالحی عزیزمان هم زحمت می کشند روایات را اینجا برای ما می فرستند الآن. ما گاهی داریم از تقلب های آقای صالحی اینجا [استفاده می کنیم] دیگر تقلب های پیشرفته شده.
بعد می فرمایند که …
این روایت را گذاشتند که «لانه ابو قسیم الجنة و النار» آن هم که خواندیم. دیگر نبود آقای صالحی؟ خب.
این باب را با توجه به اینکه خیلی هم …
«یکی از حضار:» نامفهوم 26:06
«استاد:» نخواندیم؟
در روایت 9 باب می فرماید که «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ طَبَرِسْتَانَ» از همین مازندران خودمان. این اسم طبرستان که می آید آقای حسن زاده روحش شاد خیلی دوست داشت که آنجا را طبرستان بنامند. لذا خودش را هم طبری در بعضی از القابش به عنوان طبری ذکر می کرد: حسن حسن زاده آملی طبری یعنی این طبری را که طبرستان بوده را دوست داشت که ذکر بشود. خدا رحمتشان بکند. بالاخره حق خیلی به گردن مؤمنان در این دوره دارند که معارف را توسعه دادند.
بعد می فرماید که «مِنْ طَبَرِسْتَانَ» شخصی بود از طبرستان که «يُقَالُ لَهُ مُحَمَّدٌ قَالَ: قَالَ مُعَاوِيَةُ: و لَقِيتُ الطَّبَرِيَّ مُحَمَّداً بَعْدَ ذلِكَ» آن طبری را من بعداً دیدم «فَأَخْبَرَنِي، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ مُوسى عَلَيْهِ السَّلَامُ» از امام رضا علیه السلام شنیدم که «يَقُولُ: الْمُغْرَمُ إِذَا تَدَيَّنَ أَوِ اسْتَدَانَ فِي حَقٍّ (الْوَهْمُ مِنْ مُعَاوِيَة)» اگر قرضی گرفت یا در حقی بدهکاری شد «أُجِّلَ سَنَةً» یک سال به او مهلت داده می شود «فَإِنِ اتَّسَعَ». حال می گوید این وهم هم که «اذا تدین او استدان فی حق» که این طور به کار برده می گوید این شک و وهم از راوی که معاویه است. همین شخصی که اینجا ذکر کرده از این است که یکی از اینها بوده ولی این الآن درست [یادش نمی آید]. «أُجِّلَ سَنَةً» یک سال به او مهلت داده می شود «فَإِنِ اتَّسَعَ» اگر گشایش برایش شد «و إِلَّا» اگر نشد «قَضى عَنْهُ الْإِمَامُ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ»[12] از بیت المال آن را تدارک می کند و ادا می کند. یک سال به خودش مهلت می دهند تا خودش انجام بدهد اما اگر نتوانست، بعد از اینکه نتوانسته بود یک سال به او مهلت داده می شود بعد امام از بیت المال آن را چه کار می کند؟ چون پدرش است از جانب بیت المال پدر متکفل می شود و این را ادا می کند.
«یکی از حضار:» نامفهوم 28:08
«استاد:» بله آن «ملة ابیکم ابراهیم»[13] که خودش یک آیه ی شریفه ای هست که … یا مثلاً می فرماید ﴿فَإِذَا قَضَيۡتُم مَّنَٰسِكَكُمۡ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَذِكۡرِكُمۡ ءَابَآءَكُمۡ أَوۡ أَشَدَّ ذِكۡرٗا﴾[14] اگر شما «فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ» مناسکتان را انجام دادید «فَاذْكُرُوا اللَّهَ» خدا را ذکر بکنید «كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ» از محسوس آغاز می کند. می گوید من این را قرار دادم که چطور شما رابطه ی با پدر را این قدر راحت محسوس است برایتان یادتان می ماند، مشکلش برایتان سخت است، می گوید اگر می خواهید با من شروع کنی بعد از «فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ» حج را دارید انجام می دهید چه کار بکنید؟ «فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ» منتها «أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً». بعد بیایید بالاتر.
«یکی از حضار:» نامفهوم 29:02
«استاد:» ورشکستگی می شود. ورشکستگی را هم شامل می شود. دیگر می خواهید بروید الآن رجوع کنید. گفتم آن دفعه اول گفتم اگر این حدیث شنیده بشود در مجامع عمومی صف است که الآن بروند دنبال حالا یا به عنوان بیت رهبری یا بالاخره بکشند بگویند ما فرزندان شما هستیم بدهکار شدیم نمی توانیم ادا بکنیم و بیایید بالاخره از جانب ما بدهید.
یا در آیه ی دیگری می فرماید که «قل» …
«یکی از حضار:» نامفهوم 29:34
«استاد:» اینها را گفتیم که اگر طرف کوتاهی نکرده باشد روایت را خواندیم در همین باب هم بود، روایاتی هم که اضافه بود آوردیم که اگر اسرافی در کار نکرده باشد، بی گداری به آب نزده باشد، این مشخصات را نداشته باشد امام به عهده بگیرد. حتی عرض کردیم حتی پیغمبر از دنیا رفته بود شخصی آمد پیش امام باقر علیه السلام گفت آقا من این طور فشار بر من هست و دیگر از همه کار افتادم بدهی ام این قدر مستوفی شده، هر موقع می خواهم یک کاری بکنم این بدهی …. حضرت فرمود چرا به پیغمبر متوسل نمی شوی؟ پیغمبر همان طور که در حال حیاتش متکفل می شد و برای خودش لازم می دید و جنبه ی آن ابوّت و أب را داشت بعد از وفاتشان هم همین مسئله حیاً و میتاً ادامه دارد. بعد طرف تا این را شنید تعبیرش این بود که عرض کرد که «فقال الرجل ُ نَفَّسْتَ عَنِّي جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ»[15] راه را برایم باز کردی. نشان می دهد باور کرد که پیغمبر از عهده اش می آید و والد است. لذا روایت هم دارد خیلی پدرها وقتی از دنیا می روند حواسشان به خانواده ها هست، به فرزندان هست. اگر این طوری ما پیغمبر را ببینیم که والد است، پدر است چطور می شود که بگوییم که اگر از دنیا رفته دستشان باز است که. رابطه شان که برقرار است. چطور انسان را برطرف نکنند با این نگاه؟ این هم یک …
آقا دیگر روایتی نفرستادید که نه؟ من حالا دارم اینجا منتها دیگر می خواهم عبور کنیم که وارد باب و زیارت بعدی بشویم. از یک باب دیگر ان شاء الله [زیارت کنیم] که آن هم خودش یک بابی است.
باب صد و پنجم. می خواهیم زائر امام باشیم از این باب، از این معرفت زائر امام باشیم. می فرماید «بَابُ أَنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لِلْإِمَامِ عَلَيْهِ السَّلَام»[16] این هم از همان باب هایی است که خیلی زیباست در نظام تطابق تکوین با تشریع.
ببینید با این حدیث شریف شروع می کند که «عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ» آن روایت باب قبلی را اگر یادتان باشد در یک روایتش فرمود اکثر یهود به خاطر همین حکم پیغمبر ایمان آوردند. اکثر یهود در آن زمان به خاطر همین که پدر دیدند و آن بدهکاری ها را به عهده ی پدر دیدن و پیغمبر این را فرمود یهودی ها که خیلی در رابطه ی با مال برایشان مهم بود خیلی زود [ایمان آوردند]. خیلی زود آن نقطه ی جذب اینها این شد و از همین راه جذب شدند. یعنی هر کسی از یک راهی جذب می شود. یک کسی هم ببیند که اگر من دچار مشکلی بشوم [پیغمبر] به عهده می گیرد، همین یک آرامش برایش ایجاد کرد چون در روایت هم داشت که …
برگشتیم دوباره از این زیارت به درب قبلی. حواستان باشد بالاخره رفته بودیم در این باب و برگشتیم. از بس که زیباست آدم دلش نمی آید به راحتی از هر بابی عبور کند. هر بابی از آنها باب زیبایی است. بعد آنجا باب صد و چهارم داشت که «فَمِنْ هُنَاكَ صَارُوا أَوْلى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، و مَا كَانَ سَبَبُ إِسْلَامِ عَامَّةِ الْيَهُودِ إِلَّا مِنْ بَعْدِ هذَا الْقَوْلِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، و أَنَّهُمْ أَمِنُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ و عَلى عِيَالَاتِهِم»[17] دیدند ایمن اند، آرامش دارند که پس از ما خیلی کسی نترسد. پس از ما پیغمبر متکفل بدهی های ما و زندگی خانواده ی ما می شود. می گوید همین سبب ایمانشان شد.
در این باب شریفی که زائریم و اذن ورود می گیریم از حضرات که اجازه بدهند «افضل ما اذنت لاحد من اولیائک» وارد این باب بشویم. من اینها را با تعارف نمی گویم. باور دارم که هر کدام از اینها باب زیارت است. هر معرفت و روایت آنها که بیان می کنم یک باب ارتباط با امام است بلکه اگر از من باشد، من بخواهم حرف بزنم می گویم باب معارف که انسان بر امام وارد می شود افضل از باب زیارت ظاهری فقط هست. اگر زیارت ظاهری باشد فقط. یعنی آن معرفت زیارت که گفتند عارفاً بحقه اگر زیارت محقق بشود چه آثاری دارد، این عارفاً بحقه معارف اهل بیت از جمله ی آن عارفاً بحقه است که دارد ایجاد می کند. لذا یک باب زیارت دیگری است که ابی خالد کابلی هم نقل کرده از امام باقر علیه السلام که ابی خالد کابلی جزء حواریون امام سجاد علیه السلام حساب می شود.
«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: وَجَدْنَا فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ» کتاب علی علیه السلام کتابی بوده که املا پیغمبر بوده و نگارش امیر مؤمنان علیه السلام بوده. پیغمبر می فرمودند و امیر المؤمنین می نوشتند. این به عنوان کتاب علی علیه السلام [شناخته می شود] که هر جا از کتاب علی علیه السلام نقل می شود آنها املای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده که بر امیر المؤمنین بوده. آنجا در کتاب علی علیه السلام آمده که «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ» حالا آیه صدرش این است که موسی به قومش گفت: «قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا» از خدا کمک بخواهید و صبر کنید «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ» این کلام موسی کلیم است در قرآن به عنوان یک نبی الهی اما کلام از جان موسی به عنوان شخص موسی نیست بلکه کلام الهی است از زبان موسی چون انبیا چیزی از خودشان نداشتند. هر چه که بیان می کردند کلام الهی بود که ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ٤﴾[18] لذا ﴿فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ﴾[19] به پیغمبر خطاب می کند که به هدایت انبیا اقتدا کن چون چیزی از خودشان نداشتند. ما بودیم که آنها را حرکت می دادیم. ما بودیم که آنها را به گفتار می آوردیم «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه» به هدایت آنها اقتدا کن.
اینجا کلام موسی است اما اطلاق دارد. «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»[20] [21] خیلی کلام عالی است. اولاً این است که «ان الارض لله» یعنی همه ی آن چه که در عالم هست، این ارض نماد هر چیزی ما سوی الله، اینها لله است، ملک خداست. مالکیتش برای خداست حقیقتاً، نه اعتباراً، نه به جعل دیگری چون ایجادش کرده. ایجاد و اعدامش دست اوست همچنان که «یحیی و یمیت» جایی که احیا و اماته می کند سرگذشت آن موجودی که احیا و اماته می شود در دست خداست و مالکش خداست و لذا آن موجود باید تابعیت در قانونگذاری اش هم نسبت به خدا داشته باشد در همه ی عالم هم، همه ی عالم ملک خداست که «ان الارض لله». این یک قاعده بود «ان الارض لله».
اگر «ان الارض لله» شد مالکیت ما چه می شود؟ می فرماید «یورثها من یشاء». خدای سبحان این ملک مطلق خودش را «یورثها» به هر کسی که بخواهد. حالا هر کسی که بخواهد آیا این خواستن یعنی خدا حالش امروز نعوذ بالله خوش است می گوید بدهیم به همه. فردا نعوذ بالله مثلاً حالش گرفته است می گوید نه، امروز نمی خواهیم بدهیم. این طوری است؟ راه ندارد. «یورثها من یشاء» آن خدایی که مالک است همان خدا حکیم است. خودش فرموده من حکیمم. همان خدا عادل است. خودش فرموده عادل است ما نمی گوییم تو عادلی. خودش فرموده من عادلم، من حکیمم. درست است؟ پس به مقتضای حکمت و عدل و تمام صفاتش، عالمیت و قادریت و جواد بودن و حکیم بودن این «یورثها من یشاء». یعنی «من یشاء» بودن قید از جانب ما نیست که بگوییم خدایا تو نمی توانی به هر کسی بدهی بلکه باید به کسی بدهی که لایقش باشد. ما این را نمی گوییم که بگوییم «وجب علی الله» شد. ما یک حکمی را بر خدا لازم کردیم بلکه می گوییم خدا خودش بر خودش لازم کرده. «وجب عنه» است. از جانب خداست که لازم کرده بر خودش که بگوید من این طور نیست که بی گدار به هر کسی بدهم بلکه با حکمتم می دهم، با عدلم می دهم، برای کمال او می دهم. می خواهم این هم راهی برای هدایت او باشد. این رشد برای او هم ایجاد بکند که این «وجب عنه» است نه «وجب علیه». دقت می کنید؟ اصطلاح چقدر دقیق به کار برده بشود تا نگوییم ما داریم بر خدا، اراده ی خدا را حد می زنیم. «یورثها من یشاء من عباده» که این هم قاعده ی دوم [بود] که بر هر کسی بخواهد می دهد با همان نظام حکمت و عدالتش.
«و العاقبة للمتقین» این یعنی چه؟ یعنی «من یشاء» او کیست؟ متقین اند. یعنی آن کسی که میراث زمین و آسمان را، میراث مالکیت حق به او می رسد در همان حینی که اگر این میراث هم می رسد از حیطه ی خدا خارج نمی شود یعنی این گونه نیست که اگر خدا میراثش را به کسی داد آن وقت از ملکش خارج شده باشد تا به او داده باشد. این میراث طولی است یعنی در عین اینکه مالکیت حق محفوظ است، در عین اینکه اصل اوست این تبعی است. اگر تبعی شد تا جایی این میراث باقی است و میراث بری باقی است که خط ارتباطی محفوظ باشد. هر گاه کسی گسست، جدا شد نمی گوید دادم به این دیگر چه کار کنم؟ رابطه دائر مدار آن «من یشاء» بودن و «العاقبة للمتقین» بودن است.
این «و العاقبة للمتقین» گاهی تقوا به قدم عبد ایجاد می شود. گاهی تقوا با بردن رب محقق می شود. آن جایی که با بردن رب محقق می شود آن تقوا مرتبه ی عالی و نهایت تقواست یا بفرمایید اطلاق تقواست. اگر مرتبه ی اطلاق تقوا شد نتیجه اش چه می شود؟ مرتبه ی عالی میراث می شود. مراتب بعدی تقوا مأخوذ از مرتبه ی اطلاق هست یا نیست؟ میراث از طریق مرتبه ی اطلاق که ولی الهی است به بقیه می رسد. پس اصل مالکیت مربوط به خداست. میراث بر این مالکیت تقوای الهی است که «و العاقبة للمتقین» که هر چه این تقوا بالاتر باشد این میراث بالاتر است تا به تقوای اطلاقی می رسد که تقوای اطلاقی میراث نهایی را دارد و مراتب تقوای پس از او به واسطه ی این میراث اطلاقی به آنها میراث می رسد. از واسطه ی او به آنها میراث می رسد. همان طوری که وجود مراتب بعدی که نازل تر است از وجود بالایی افاضه می شود که «بکم رزق الوری». این «بکم رزق الوری»[22] یعنی رزق آنها به واسطه ی ولی الهی نازل می شود این میراث بردن از طریق ولی الهی است.
حالا این حرف دارد چون فرصت گذشته اما فقط یک نکته اش که با یک مراقبتی توجه داشته باشیم. ما الآن در آنچه که مالکیم اگر باور کردیم که این از طریق ولی الهی به شرط تقوا تملیک صورت گرتفه برای ما. می دانید انسان آن وقت در هر چیزی که دارد از یک لباسی گرفته تا خانه ای تا وسیله ای، چیزی، امانتی ببیند این را که ولی الهی به شرط تقوا او را مالک دیده و الا اگر آن تقوا نباشد این مالک نیست و دارد تصرف در مال غیر می کند و این تصرف در مال غیر عقاب دارد، غصب است. این را داشته باشید تا ان شاء الله تفصیلش را در جلسه ی بعد. خیلی بحث دقیقی است که یک آیه است اما ببینید چقدر از درون آن یک دفعه سبک زندگی انسان را می تواند … نگاه به زندگی انسان را می تواند کاملاً از این رو به آن رو کند. انسان ببیند دائماً در محضر است از یک سو چون دائماً در الطاف حضرات اند که دارند مالشان را به اینها [می دهند]، از مالشان حضرت دارد به اینها می دهد. توجه دارد آیا این درست تصرف می کند یا نه؟ شرط تقوا شرط تصرف است لذا در زمان ظهور این حقیقت کاملاً آشکار می شود. هر کسی به مقدار تقوایش قدرت تصرف پیدا می کند. غیر از آن قدرت ندارد، نمی تواند، امکان ندارد. اما امروز امکان دارد ولی غاصبانه است و این کار را خیلی چه می کند برای انسان؟ مراقبه را خیلی سخت می کند.
ان شاء الله خدای سبحان …
«یکی از حضار:» نامفهوم43:37
«استاد:» دیگر حالا قضی الامر. بگذارید در کانال ان شاء الله من هم نگاه بکنم بهره مند بشوم. برای ما هم بفرستید.
ان شاء الله خدای سبحان ما را نسبت به تصرف در آن حقائق اموالی که خدا در اختیار ولیش، و ولیش در اختیار ما قرار دادند غاصب قرار ندهد. ما را اهل تقوایی قرار بدهد که روز به روز برکات نازل شدن آن میراثی که در دست ولی عصر است در وجود ما بیش از گذشته به واسطه ی تقوا ان شاء الله قرار بگیرد. ان شاء الله ما را «و اجعلنا» نه فقط از متقین بلکه «و اجعلنا للمتقین اماماً» ما را امام متقین ان شاء الله قرار بدهد.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
«یکی از حضار:» نامفهوم 44:35
«استاد:» دیگر اگر شد متقین زمین دیگر فقط این زمین نیست. همان زمین نازله است، مرتبط است یعنی اینها رابطه برقرار می کنند با همین زمین. یعنی همین زمین می شود یک ودیعه ی ارتباط. دیگر یک زمین گسسته نیست. دقت کردید؟ دیگر لذا مهم است. تمام این با تمام نازله اش دارد اینجا دیده می شود حالا چون میراث خداست. میراث خدا اگر خدا یک پولی را مستقیم دست شما بگذارد این دیگر فقط یک پول گسسته نیست [بلکه] این یک رابطه است، یک ارزش است. هر چیزی آن وقت در این رابطه میراث خدا می شود چون اولش با چه شروع کرد؟ «و لله میراث السماوات و الارض»، «و لله ملک السماوات و الارض». این «لله میراث» و «لله الملک» خیلی عظیم می کند هر چیزی را با آن خزائنش مرتبط می کند. دیگر گسسته نیست. لذا همه چیز ارزشمند است چون با خزائنش است.
«یکی از حضار:» نامفهوم 45:38
«استاد:» هر چیزی را که می بینند با تمام ارتباطش می بینند.
«یکی از حضار:» نامفهوم 45:50
«استاد:» یعنی نقطه ی نهایی به میراث رسیدن هست ولی میراث نه اینِ منقطع. میراث یعنی دیدن رابطه. میراث، ارث، رابطه. دقت می کنید؟ خیلی زیباست.
[4] . الخرائج و الجرائح ، ج۲، ص۵۴۲، بحار الأنوار ، ج۴۰، ص۳۱۸، الکافي ، ج۲، ص۱۸۷، مصادقة الإخوان ، ج۱، ص۳۲، الوافي ، ج۵، ص۶۵۰، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۳۴۷، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۶۰، ، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۳۱۱، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۱۵۴، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۱۳، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۴۳، الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۲۷۰، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۳۳، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۴۶، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۱۴۳، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۲۴۷، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۸۷، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۳۰۶، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۱۷۵، بحار الأنوار ، ج۷۹، ص۲۰۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۲۷۳، ، رجال الکشی ، ج۱، ص۳۳۹، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۸۷، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۹۰، الکافي ، ج۸، ص۲۱۲، الوافي ، ج۵، ص۸۰۵، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۳۷۲، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۸۰، ، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۲۷۲
[5] . الکافي ، ج۱، ص۱۹۸، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۲۱۶، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۱۶، كمال الدين ، ج۲، ص۶۷۵، معاني الأخبار ، ج۱، ص۹۶، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۶۷۴، الاحتجاج ، ج۲، ص۴۳۳، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۱۲۰،، عيون الأخبار ، ج۲، ص۷۰، المجازات النبویة ، ج۱، ص۳۶۲، شهاب الأخبار ، ج۱، ص۳۱۵، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۲۶۸، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۲، وسائل الشیعة ، ج۲، ص۴۳۵، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۲۸۲، بحار الأنوار ، ج۶، ص۱۳۲
[6] . بحار الأنوار ، ج۱۰۱، ص۷۵، مستدرك الوسائل ، ج۱۵، ص۲۷۵
[7] . مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۵۶، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۱۱۹
[8] . تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۴۸۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۴۱۴، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۱۹۶، وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۱۹۶، بحار الأنوار ، ج۸۹، ص۹۷، ، تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۱۱، تفسير الصافي ، ج۱، ص۲۹، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۴۶، بحار الأنوار ، ج۸۹، ص۹۴، ، تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۲۰۳، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۲۳۱، بحار الأنوار ، ج۳۵، ص۴۰۳، ، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۰۳، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۹۷، مستدرك الوسائل ، ج۱۷، ص۳۳۱
[9] . جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۴، المناقب ، ج۳، ص۱۰۵، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۱۱،، فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام ، ج۱، ص۷۷، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۳۳۴، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۲۶۹، العمدة ، ج۱، ص۲۸۰، العمدة ، ج۱، ص۳۴۵، کشف اليقين ، ج۱، ص۳۰۰، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۲۴۲، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۵
[10] . التفسير العسکری علیه السلام ، ج۱، ص۳۳۰، المناقب ، ج۳، ص۱۰۵، تفسير الصافي ، ج۱، ص۱۵۰، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۰۷، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۲۵۹، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۳۴۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۶۵،، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۹، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۱۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۶۴
[11] . معاني الأخبار ، ج۱، ص۵۲، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۶۵، بحار الأنوار ، ج۱۶، ص۹۵،، علل الشرایع ، ج۱، ص۱۲۷، عيون الأخبار ، ج۲، ص۸۵، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۳۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۳۲۱،
[15] . تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۲۱۱، الوافي ، ج۱۸، ص۸۳۷، وسائل الشیعة ، ج۱۸، ص۳۳۷،
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 415” دیدگاه میگذارید;