سلام علیکم و رحمة الله.
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. و الان الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر کافی شریف هستیم و محضر باب صد و سوم کتاب الحجه؛ باب ما امر النبی من النصیحه لائمه المسلمین[1]. دو روایت اول باب را در محضرش بودیم و بهرهمند شدیم از نورانیت روایات.
در روایت سوم میفرماید: عن بريد بن معاوية عن أبي جعفر علیه السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ما نظر الله عز و جل إلى ولي له يجهد نفسه بالطاعة لإمامه و النصيحة إلا كان معنا في الرفيق الأعلى.[2] در ادامهی آن دو روایتی که قبلاً در خدمتشان بودیم بیان شد که نصیحت لائمة المسلمین وقتی که امام معصوم است، قطعاً طاعت است خیرخواهی است. درست است که معنای نصح اصل خیرخواهی است (معنای لغوی) اما به قرینه مقامی که در جایی که معصوم باشد این نصح و خیرخواهی وجوب طاعت است. فقط هم وجوب طاعت نیست؛ بلکه حتی در جایی اگر امری از امام نیست اما انسان مقصود امام را میداند، میداند که مطلوب امام در اینجا چیست حتی اگر اظهاری و امری در کار نیست کوشیدن در تحقق آن است حتی از این بالاتر است توسعه و گسترش طاعت امام در جامعه هم جزء وسایل است و جزء نصح است. به این معنا که اگر کسی خیرخواه باشد بسط ید برای امام ایجاد میکند. اینگونه نیست که فقط خودش مطیع باشد بلکه دنبال این است که اطاعت دیگران را هم محقق بکند حالا این اطاعت دیگران ممکن است گاهی به بیان آن مقام امام باشد و توسعه آن گاهی به اقامه دین باشد و ایجاد فضا تا بقیه هم کشیده شوند همه اینها جز نصح و خیرخواهی است نسبت به امام معصوم البته در جایی که امام غیر معصوم است نصح میتواند آن معنای خیرخواهی یعنی نصیحت کردن را هم داشته باشد که اگر خطایی از آن مسئول سر میزند تذکر به او را به دنبال داشته باشد بله گاهی امام مسلمین برای اینکه جامعه ایمانی رشد بکند در مواقع دیگر هم خیرخواهی را بلد باشد به اطراف خودش فرصت میدهد از اطراف خودش میخواهد اگر نکته و بحثی برایشان مبهم است اگر در جایی به نظرشان میآید که یک کاری توجیهی ندارد سوال کنند بخواهند تذکر بدهند تا تبیین بشود این تبیین هم اینها را آماده میکند اگر در جایی امام غیر معصوم هم بود این تقاضای برای تبیین یا سوال استیضاحی به عنوان اینکه برایشان روشن بشود مطلوب است.
لذا در جامعه ایمانی هم به ما فرمودهاند میشود از امام وجه و علت بعضی از مسائل را پرسید تا برایشان تبیین بشود تا قدرت تبیین برای دیگران هم پیدا بکند. بله گاهی یک امر تعبدی بیان میشود یک امر تعبدی علتش پرسیده نمیشود همین که امام در آنجا وجوب مسأله را بیان میکند تعبد و اطاعت لازم است اما در جایی که امر تعبدی نیست امر ارشادیست امر اجتماعیست سوال از اینکه این تبیینش چگونه است حتی ممکن است گاهی آن سوال کننده هم بداند اما میبیند که اطراف او دیگران اگر این تبیین از امام صورت بگیرد برایشان واضحتر میشود روشنتر میشود حتی از مصادیق نصح این است که این سوال میکند امام پاسخ میدهد و برای همه روشن میشود این هم از مقام نصح است و عیبی ندارد ببینید اگر شرایط و قرائن را دیدیم هیچگاه از افراط به تفریط مبتلا نمیشویم به این سمت نمیرویم که بگوییم نصح یعنی نصیحت کردن. که اگر امام معصوم هم هست بگوییم عیبی ندارد نصیحت اینجا لازم است و یا به آن طرف برسیم که بگوییم اگر نصح اطاعت است حتی اگر ظالم است پذیرش و اطاعت لازم است چون در حقیقت اطاعت است خیر همه این مباحث در جای خودش با قرینه خودش روشن است در روایات مختلف هم بیان کردهاند اما اینکه نسبت به امام معصومی که معصوم است و از مقام عصمت صحبت میکند چون دائماً در مقام بیان است اینگونه نیست که بگوییم امام گاهی امام است و گاهی امام نیست آن وقتی که امام نیست در مقام بیان نیست و لذا در آنجا میتوانیم اعتراض بکنیم این حرف غلط است امام همیشه فعلش تقریرش گفتارش حجت است حتی اگر جایی سکوت میکند حجت است لذا تمام آنها بیان است و اینطور نیست که بیان نباشد بله حتی آنجایی که به اجمال میگذراند مقام بیان است که باید به اجمال بگذراند آن هم مقام بیانش این گونه است اما گاهی در مقام بیان است و تفصیل مسئله را بیان میکند اینها باز هم دو مقام است اما آن اجمال دارد نشان میدهد که در چنین موقعیتی باید به اجمال گذراند نباید تفصیل و تبیین را کامل کرد. آن هم برای خودش یک مقام بیان است.
در هر صورت با این نگاه نصیحت لائمة المسلمین روایات متعددی هم که داریم همین مسئله را بیان میکند چنانچه حتی دستههای مختلف روایت میشود شارح این نصیحت دید. اگر ما گفتیم نصیحت خیرخواهی است آن وقت ببینید روایت کافل یتیم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم، آن هم از مصادیق نصح و خیرخواهی میشود که کسی در جامعه عالم است و قدرت بیان دارد و دیگران آن قدرت را ندارند فرمایش امام را مقام علمی امام را مقام امامت را مسائل را دین را برای آنها مثل یتیمی که او را زیر سرپرستی خود میگیرد بیان میکند.
مثلاً در روایت میفرماید اشد من یتم هذا الیتیم که یتیم ظاهری است اشد آن چیست؟ یتیم ینقطع عن امامه. کسی است که از امامش دستش کوتاه است حال این دست کوتاه بودن گاهی به این است که امام در شهری است و این نمیتواند رفت و آمد کند و عدهای میتوانند بروند و بیایند یا نه عالم نیست بیان ندارد بلد نیست یا نه کسی است که در بلادی گرفتار شده است. گرفتار شبهات شبهه کنندگان است آنجا کسانی هستند که حالا یا روشنفکری یا مخالفین برای او شبهه ایجاد میکنند که رفع این شبههها کفالت یتیم است. ما ینقطع عن امامه لا یقدر علی الوصول الیه. نمیتواند به امامش برسد . ولا یدری کیف حکمه. حکم امام را نمیداند فیما یبتلیه من شرایع دینه ألا فمن كان من شيعتنا عالما بعلومنا، و هذا الجاهل بشريعتنا المنقطع عن مشاهدتنا يتيم في حجره. این یتیم در دامن او قرار میگیرد همانطور که یتیم ظاهری وقتی در دامن کسی قرار میگیرد… ألا فمن هداه و أرشده و علمه شريعتنا كان معنا في الرفيق الأعلى.[3] همان طور که اینجا فرمود کان معنا فی الرفیق الاعلی، اینجا هم میفرماید این هم کان معنا فی الرفیق الاعلی. یعنی در آن مقام رفق رفیق اعلا با ما معیت پیدا میکند. معیتش هم در چه دایرهای است؟ در دایرهای این است که همان کاری را دارد انجام میدهد که امام داشت انجام میداد دنباله وجود امام میشود. دامنه وجود امام میشود كانه امام دارد اینها را کفالت میکند. این کار از امام میآید اگر همان کار را کرد کان معنا. این کان معنا که در انتها آمده است ابتدای این دوتا را هم به هم چه کار می کند؟ که این جا فرمود که کسی که یجهد نفسه بالطاعة لامامه و النصیحة خودش را برای امامش و طاعت امامش به سختی میاندازد و خیرخواهی برای امامش، این بیان نصیحت یکی از مصادیقش میشود همین که کار امام را انجام میدهد در آن حل کردن مشکلاتی که برای دیگران است.
یا مثلاً روایت دیگری میفرماید که پیغمبر اکرم فرمودند: اسمعوا و أطيعوا لمن ولاه الله الأمر فإنه نظام الإسلام. آنهایی که ولی امر هستند برای اسلام نظام هستند. شما اسمعوا و اطیعوا. هم خوب بشنوید و هم خوب اطاعت کنید یعنی فقط صرف اطاعت نیست مقدمه اطاعت چیست؟ خوب شنیدن و خوب فهمیدن است این از مصادیق خیرخواهی و نصیحت است. چون انسان اگر گفت فقط اطاعت است اطاعت ممکن است فقط حالت تکلیف هم باشد و انسان تکلیفا و مشقتا این کار را انجام دهد. اما وقتی که انسان با شوق و با تمام وجود خوب شنید و خوب اطاعت کرد در مقام نصح است. این فوق اطاعت است پس میتواند نصح فوق اطاعت قرار گیرد.
یا مثلا در بعضی از نقل ها می فرماید که امانتداری در انتقال (که صدر آن روایت اول هم دلالت داشت) هم جزء مقام نصح است. این هم از مقام نصح است که امانتدار در چه باشد؟ یعنی نه فقط خودش مطیع است، بلکه امانتدار در انتقال هم باشد. یا در بعضی از روایات دیگری مثلا حسن بن میاح عن ابیه قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) : «يَا مَيَّاحُ ، دِرْهَمٌ يُوصَلُ بِهِ اَلْإِمَامُ أَعْظَمُ وَزْناً مِنْ أُحُدٍ».[4] خیلی زیبا است. یعنی یک جا اطاعت است؛ یک جا بسط ید برای امام ایجاد کردن است. این که کسی یک درهمی را بیاید برساند به امام. یعنی یک موقع است که من یک درهمی را انفاق می کنم در راه خدا، در روایت می فرماید که درهمی که در راه تثبیت و بیان ولایت، ارتباط با ولایت قرار می گیرد، هزار هزار برابر از ابواب خیر دیگر این مفید تر است. از جمله ی مقام نصح و خیرخواهی این است که این بسط ید برای امام ایجاد کند حتی شده با یک درهمی که… امام احتیاج به درهم ندارد؛ اما این که نظام ارتباطی اقتصادی به امام متصل بشود، این ارتباط اقتصادی به امام مرتبط شدن… و الا می دانید که آب وضوی آن ها هم در آن روایت شریف داشت که تبدیل به طلا می شد. قرار بر این نیست که از آن نظام این کار را بکند؛ بلکه قرار است مردم خودشان را برسانند به امام؛ مردم در این باب رشد بکنند؛ به کمال برسند. لذا تعبیر درهمٌ که یوصل به الامام که با این وصل کنند خودشان را، یا یوصَل که برسد این درهم… یا یوصِل به الامام که با این برسانند خودشان را به امام، این اعظم وزنا من احد. خیلی تعبیر زیبایی است. این ها مقام نصح است؛ یعنی خیرخواهی فقط صرف اطاعت نیست. اطاعت جزء مصادیق بارزش است؛ اما خیرخواهی بسط ید برای امام است. امام را در جامعه توسعه دادن است.
یا می فرماید که… مثلا در رابطه با عموم مسئله ی ارتباط اخوت: لِيَنْصَحِ اَلرَّجُلُ أَخَاهُ كَنَصِيحَتِهِ لِنَفْسِهِ.[5] هرکسی برای خودش خیرخواه است. خیرخواه خودش است. خیرخواه خودش است یعنی نه که خودش را نصیحت می کند. نصح نسبت به خود معنایش چیست؟ که انسان بهترین چیز را برای خودش انتخاب می کند. می گوید نسبت به برادر مومنت خیرخواه این گونه باش، کنصیحته لنفسه. مثل این که خودش را مقام نصح را برای خودش انتخاب می کند. آن وقت همین نصح نسبت به امام چه می شود؟ یعنی خودت را همه طوره در راه امام فدا بکن، ببین، طاعتت، خیرخواهی همه چیز. آن وقت این ها همه می شود مصادیق نصح. پس نصح عام تر از طاعت است؛ اما می توانیم بگوییم که یکی از مصادیق تام آن است.
لذا اگر که طاعت در کنار نصیحت آمد در بعضی روایات دلیل بر این نیست که نصح غیر از طاعت است؛ بلکه دلیل بر این است که ذکر عام بعد الخاص است که آن عام تر است. همین روایت شریف که می فرماید که… من این ها را مقدمه چیدم برای همین روایت که مَا نَظَرَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى وَلِيٍّ لَهُ که يُجْهِدُ نَفْسَهُ بِالطَّاعَةِ لِإِمَامِهِ تمام توانش را برای اطاعت نسبت به امامش صرف می کند وَ اَلنَّصِيحَةِ و خیرخواهی؛ حالا چه والنصیحة نسخه بدل داشته باشد که و النصیحة لإمامه که در حقیقت عطف باشد به طاعة الإمام و النصیحة لإمامه، نصیحت لامامه این همان بیانی است که نصح داشته باشد؛ همین بیانی که الان مفصل عرض کردیم. إِلاَّ كَانَ مَعَنَا فِي اَلرَّفِيقِ اَلْأَعْلَى. اگر کسی هم چنین توانی را به کار برد، تمام وجودش را در راه بسط ید امام و طاعت از امام کان معنا فی الرفیق الاعلی، چون همان کار امام را کرده؛ توسعه داده دین را، اقامه کرده دین را.
در روایت بعدی می فرماید که
یکی از حضار: نامفهوم 16:50
استاد: رفیق اعلی همان خدای سبحان است؛ اساسش خدای سبحان است رفیق اعلی. چون این ها در جوار خدای سبحان هستند، رفیق اعلی، محل رفق اعلی خود خدای سبحان است. کان معنا فی الرفیق الاعلی. آن وقت یکی دیگرش این است که همان آیه ی شریفه که می فرماید: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّـۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا٦٩﴾ [6]. این حسن اولئک رفیقا رفیق اعلی به این عنوان می شود رفاقت با انبیا، رفاقت با صلحا، رفاقت با شهدا، رفاقت با صدیقین که این هم جزء مصادیق است؛ چون آن ها در مقام الهی قرار می گیرند در آن جا این ها هم با آن ها قرار می گیرند. همین بیان است که کان معنا. این کان معنا همان مع الذین انعم الله است که من یطع الله و الرسول که ملاکش را هم چه قرار داده؟ اطاعت قرار داده که با ملاک اطاعت این ها معنا می شوند. این جا فرمود کان معنا فی الرفیق الاعلی. آن جا می فرماید مع الذین انعم الله علیهم و حسن اولئک رفیقا.
یکی از حضار: نامفهوم 18:25
استاد: بله دیگر معیت از این جا شروع شده. نه این که آن جا فقط معیت است؛ یعنی عرض کردیم که این جا دارد فعل امام را انجام می دهد و مجرای وجود امام شده. لذا معیت است. چیزی دیگر از خودش ندارد این. معیت وقتی به معیت تشریفیه می رسد، یعنی مجرای اراده است. لذا می بینیم که ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾[7]، ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَمَعَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ٦٩﴾ [8]، این هایی که می شود یعنی این ها مجرای اراده می شوند در رابطه با خدا. مجرای اراده ی خدا می شوند.
این هم که این جا می فرماید کان معنا فی الرفیق الاعلی آن جا مع ما هستند، چون این جا مجرای اراده ی آن ها شده اند. این مجرا شدن چیزی از این ها باقی نگذاشته به عنوان منیتشان؛ لذا ملحق هستند به آن ها و ظهور و شئون آن ها می شوند.
در روایت بعدی می فرماید: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ قِيدَ شِبْرٍ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الْإِسْلَامِ مِنْ عُنُقِهِ.[9] اگر کسی از جماعت مسلمین به اندازه ی یک وجب یا یک انگشت، قید شبر، کمتر از یک وجب کسی فاصله بگیرد، فقط خلع ربقة الاسلام من عنقه. خیلی تعبیر دقیقی است. این قید شبر، نه به معنای اینکه ما بیاییم یک کمیتی را… چگونه می شود انسان از جماعت مسلمین فاصله بگیرد در این که یک حکمی از احکام را هرچند ساده انجام ندهد. به همین اندازه که تارک حکمی باشد، به خصوص تارک احکامی که در نظام اجتماع است دیده می شود، به همین اندازه خودش را کنار بکشد… حتی ببینید احکام اجتماعی مثل نماز جماعت است. کسی که به قید شبر خودش را فاصله بیندازد، این فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه. به همین اندازه چه کار کرده؟ ربقه و طناب اسلامی را که بر گردن این بود از گردنش خارج کرده. پس این قید شبر که در این جا آمده یک وجب منظور یک اندازه ی کمی نیست که ما بگوییم حالا یک وجب شد یا نشد. کمتر شد یا بیشتر شد. این مقصود از قید شبر یعنی در کمترین حکم. شبر در این جا می خواهد بگوید این جماعت با این… حتی یک ذره فاصله گرفتن… یک ذره فاصله گرفتن چطور محقق می شود؟ با تارک احکام اجتماعی بودن، در ملأ و ارتباطات اجتماعی چه کار کردن؟ آن مجری تابع نبودن نسبت به احکام اجتماعی؛ جدا شدن و فاصله گرفتن. لذا این آغازی می شود یک زاویه می شود. یک زاویه ی یک درجه وقتی به سمت نامتناهی برود فاصله ی دو ضلع چقدر می شود؟ ریاضی این قدر خوانده اید دیگر. یک زاویه ای که با یک درجه شروع بشود دو ضلعش، فاصله شان یک درجه باشد؛ وقتی به سمت نامتناهی می رود فاصله شان می شود نامتناهی. قید شبر است؛ یک وجب است این جا فاصله؛ اما این فاصله آغاز برای یک جدایی است. فقط همین قدر نمی ماند. چون آغاز می شود.
آن وقت می بینیم که در نظام های اجتماعی، در ارتباطات… ببینید مرحوم علامه هم خیلی زیبا می فرماید. می فرماید شیطان وقتی می خواهد یک کسی را شکار بکند، اول او را از اجتماع و جمع مومنان جدا می کند. وقتی او را از جمع و اجتماع مومنان جدا کرد، او را منزوی کرد، تنهایش کرد، شکارش خیلی ساده می شود. وقتی در ارتباطات اجتماعی است کانه مراقب دارد. خطایی از او سر بزند یا جرئت نمی کند سر بزند، چون دیگران مراقب او است، حیا می کند یا اگر سر بزند تذکر می گیرد و این تذکر باعث حفظش می شود؛ اما کسی که تنها شد، دیگر مراقبتی ندارد، حیایی نسبت به اغیار… خود این حیای نسبت به اغیار آدم مراقب باشد نسبت به اغیار یک تقوا که خدا در جامعه ی ایمانی ایجاد کرده. بد نیست که آدم وقتی می بیند که کنار دیگران است احساس بکند رویش نمی شود گناه بکند با این که دلش می خواهد. همین هم خوب است. یعنی فکر نکنیم بگوییم این که مهم نیست جلوی دیگران رویش نمی شود. چرا این حیا است. این تقوا است. یک تقوای اجتماعی است. لذا خدا هم تقوای فردی می خواهد که نگه دارنده از درون باشد، هم تقوای اجتماعی می خواهد که ارتباطات اجتماعی طرف را حفظ بکند. لذا فرموده اند اگر شیطان می خواهد انسانی را شکار بکند اول آن تقوای اجتماعی را از او می گیرد. وقتی تقوای اجتماعی را گرفت، حفاظ اجتماعی را بگیرد، راحت تر شکار می شود. دیگر باکی ندارد، کسی او را نمی بیند تنها شده ارتباطی ندارد ملامتی از دیگران متوجهش نمی شود که برگردد. همین که روحیه ی اجتماعی را از دست داد امکان خطا برای این چه می شود؟
بعد می بینی آرام آرام پوششش، بعد آرام آرام رفتارش، تمام این ها چه می شود حالا؟ آن چیزی که قبلا در نظام اجتماعی بود و حفظش می کرد و رویش نمی شد و رعایت می کرد بعد کم کم می بینی که آن ها را از دست می دهد و دیگر آن ها برایش نیست و وقتی این ها محقق شد بعد می بینی کم کم او را جدا می کند و هر کار دیگری هم از او امکان پذیر می شود.
این هم روایت دوم که البته این روایت دوم نکات بیشتری هم دارد. مثلا در این روایت شریف دارد که عن علی بن جعفر عن اخیه موسی عن آبائه علیهم السلام… این علی بن جعفر اسمش که می آید خیلی آن روایاتی که در رابطه با علی بن جعفر خواندیم… یادتان هست که می آمد کفش امام جواد علیه السلام را… جلوی امام جواد می ایستاد، کفش امام جواد علیه السلام را که یک نوجوان بود و این علی بن جعفر یک پیرمرد بزرگ بنی هاشم بود، بزرگ بنی هاشم بود، آن هم پسر امام، برادر امام همه ی این ها که بوده، پسر امام صادق علیه السلام است، برادر امام کاظم علیه السلام بوده و شیخ بنی هاشم بوده امام می آمد کفش امام جواد… جلوی امام جواد نمی نشست تا اجازه نمی داد. ملامتش می کردند که تو بزرگ بنی هاشم هستی. تو چرا… می گفت این امام است. امام شناس بود. لذا اسمش که می آید دل آدم حال می آید که بعضی وقت ها بعضی افراد چقدر بصیر بوده اند؛ چقدر امام شناس بوده اند. با همه ی توهماتی که دیگران می خواسته اند برایشان ایجاد بکنند این ها اهل واقع و یقین بوده اند و هیچ توهمی آن ها را… ما یک ذره کم و زیاد می شود یک نخود سردی مان می کند یک مویز گرمی مان می کند. تا یک به به چه چه بگویند از این طرف می افتیم تا یک بی اعتنایی ببینیم از آن طرف می افتیم. اسم علی بن جعفر آدم… باید این ولایی ها را بزرگ کنیم تا بلکه دوست داشتنشان ما را به مقام آن ها برساند. شفاعتشان هم شامل حال ما بشود.
می فرماید که عن علی بن جعفر… خب یک احتمال زیاد هم هست که علی بن جعفر که در این جا دفن است یک احتمال زیاد است. بالأخره دو سه جا احتمال می دهند یکی اش همین است که همین جا که در گلزار شهدا است همان علی بن جعفری باشد که در این روایت آمده. عن علی بن جعفر عن أخیه موسی از برادرش حضرت موسی، عن آبائه علیهم السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مَنْ فَارَقَ جَمَاعَةَ اَلْمُسْلِمِينَ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ اَلْإِسْلاَمِ مِنْ عُنُقِهِ. هر کسی از جماعت مسلمین خودش را کنار بکشد، از ربقه ی اسلام خارج است. قِيلَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ مَا جَمَاعَةُ اَلْمُسْلِمِينَ. جماعت مسلمینی که انسان خودش را از آن ها کنار بکشد، که ها هستند؟ قَالَ جَمَاعَةُ أَهْلِ اَلْحَقِّ وَ إِنْ قَلُّوا.[10] این ها جماعت اهل حق هستند، نه هر جماعتی. و إن قلوا. اگرچه کم هم باشند. پس جماعت تا گفتیم مقصود این نیست که هر جا بیشتر بودند که اکثرهم ممکن است لایعقلون[11] باشند؛ لایشکرون[12] باشند. این ها چه باشند؟ اکثریت فی نفسه ملاک نیست. بلکه اکثریتی که با حق باشند ملاک است. لذا این نگاه دین را آدم می بیند مطابق با تمام قواعد دیگر است. اما بعضی ها که می گویند باید اکثریت را هرطوری که بود تابع بود؛ حتی اگر گفت که ما رأی بگیریم ببینیم حکم دین را اجرا بکنیم یا نه؟ اگر مردم گفتند که جمعیت کثیر گفتند نکنیم می گوییم خب تابع هستیم دیگر نمی کنیم دیگر. چون مردم خواستند. نگفتند تابعیت یعنی هر جماعتی. درست است مردم سالاری است؛ اما مردم سالاری دینی؛ نه هر مردم سالاری. مردم سالاری دینی ملاک است. آن جایی که جامعه ی مومنین است؛ مردم سالاری که براساس آن تقوای دینی شکل می گیرد که خواست او خواست الهی است. عیبی ندارد معلوم است. ممکن است یک جا هم در مردم سالاری دینی، جامعه ی اهل دین اشتباه هم بکنند در یک جایی؛ اما این اشتباه خیلی اقلی است. لذا این را داشتن، با این ها بودن… نه آن جایی که بگوییم که هر جماعتی، هر کثرتی حتی اگر یقین کردیم دارند خلاف حرف حق و دین می زنند ما جماعت مسلمین را ملازم باشیم تا حتی اگر … این را که کسی نگفته. این را نگفته اند. مقام معظم رهبری گفته اند مردم سالاری دینی. یعنی بنا بر این است که یکی از آن وجوه قوام این مردم سالاری مردمی هستند که حرف دین را می خواهند؛ می خواهند دین پیاده بشود. حتی اگر یک جایی هم در تطبیق مصداقی شبهه پیش آمد اشتباه کردند، این مغفور است. این عیبی ندارد خدای سبحان بالأخره راه جبران را قرار داده برای این ها. همان طوری که در فرد انسان هم ممکن است در تشخیص حکم دین و عمل به او گاهی چه بکند؟ خطا بکند یا حتی ممکن است یک مرجع تقلید در استنباط یک حکم دین ممکن است یک جایی خطا بکند و بعد ملتفت اگر شد جبران می کند در بیانش در اظهارش. در یک جامعه ی اجتماع هم همین امکان پذیر است که اساس این است که حکم دین را می خواهند رعایت بکنند. اما ممکن است در یک جا هم خطا صورت بگیرد. خطا قابل جبران است؛ اما اگر گفتیم نه؛ مردم سالاری یعنی این که رای اکثریت هرچه که باشد؛ حتی اگر خلاف دین باشد. این را هیچ کسی حجت ندانسته. این را هیچ کسی لزوم این جماعت را بر بقیه لازم نکرده که ملازم با این ها باشید. هرچه گفتند کاری نداشته باشید.
ما یک جایی یک دفعه می رفتیم اردو. با این اتوبوس ها بودند. چند تا اتوبوس بودند. در یکی از اتوبوس هایش گفتند این اتوبوس کمی خطری است. شما در این ها بنشینید. این اتوبوس بلکه مثلا بودن شما یک خرده کار را حفظ بکند. گفتیم باشد. این هم بالأخره یک ریاضتی بود. نشستیم. حالا چه وقایعی در آن اتوبوس گذشت خیلی وقایع گفتنی است ولی نه پشت بلندگو. تا این جایی که … حالا مربوط به حالا هم نیست. شاید مربوط به بیست سال پیش است. دوران اصلاحات بود. یک موسیقی خیلی ناجوری گذاشتند در اتوبوس یک عده ای، دو سه نفر اعتراض کردن که این اتوبوس چیست؟ این طوری است. بقیه گفتند نه باید باشد. بعد آمدند پیش ما گفتند حاج آقا چه کار کنیم؟ گفتم خب این معلوم است که این موسیقی غلط است. گفتند حاج آقا رأی می گیریم. رأی گرفتند اکثریت رأی گفتند این باشد. می خواهیم این را. بعد من گفتم پس بایستید من پیاده می شوم. گفتند حاج آقا شما می خواهید خلاف رأی اکثریت بکنید؟ یعنی واقعا با اکثریت مخالف هستی؟ گفتم بله. اگر اکثریت بر خلاف بخواهد تعلق بگیرد من دیگر وظیفه ای ندارم. شما می خواهید گوش بکنید؟ من هم گفتم این غلط است این طوری است. چند نفر هم اعتراض کردند. اعتنا نمی کنید. تکلیف از ما ساقط است. این است که من پیاده بشوم دیگر. کاری بیش از این از من نمی آید که پیاده بشوم. اعتراضم این طوری است. دیگر مجبور شدند خاموش کردند. یعنی این هم یک نحوه اعتراض بود. دیدند آبرویشان می رود حالا ما را وسط جاده پیاده بکنند بعدا بقیه بفهمند… بالأخره این هم یک نحوه اعتراض بود دیگر. گفتم من حریف نمی شوم اقلش این است که… نمی گویم حالا ساکت شدم دیگر پس حالا نمی شود آن را کاری کرد؛ نه پیاده می شوم. درست است پیاده شدن ممکن بود در آن بیابان بمانم هم و سختم باشد، اما بالأخره یک راهی بود. پس تابع اکثریت شدن به نحوی که انسان بگوید حالا این ها گفتند ملازم جماعت باشیم، حتی اگر اسم اسلام را پشت پسوندشان این ها همراه دارند که جماعت مسلمین منتها مسلمین غیر عاملین به اسلام یعنی مسلمین غیر… می دانند این خلاف است؛ اما می گویند خب دلمان می خواهد. چون دلمان می خواهد شما هم همراهی بکنید.
این نگاهی که می فرماید که فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه ملازم این جماعت باید باشید، یعنی ملازم جماعتی که دنبال حفظ اسلام هستند. در این جماعت اگر شما دیدید که یک کاری دارد انجام می شود و این ها تطبیق را اشتباه کردند، تعمدی بر خلاف ندارند، نمی خواهند واقعا مخالف اسلام را انجام بدهند… حالا یک جایی تطبیق بر… اگر تو تذکر دادی نشد، این جا نمی خواهد جدا بشوی از این. این جدا شدن این جا… حتی آن جایی که ممکن است چه باشد؟ مثل اینکه مثلا بگوییم که در زمانی که دولت اصلاحات انتخاب شد، آن دوره ی اصلاحات وقتی که انتخاب شد ما می دانیم این ها خطا کردند می دانیم این ها می خواهند خیانت بکنند چه کنیم حالا؟ تذکر هم دادیم؟ اما رها کنیم برویم دیگر؟ بگوییم در این مملکت نمی شود زندگی کرد؟ رها کنیم برویم؟ نه باید بایستیم افشاگری بکنیم. باید حرکت بکنیم تا مردم مطلع بشوند و برگردند. چون قائل به این هستیم که مردم نمی خواستند خلاف دین بشود اکثریت. اکثریت نمی خواستند خلاف دین بشود. یک عده ای خواستند توانستند هم چه کار بکنند؟ این جا بله؛ اما ملازم بودن این جا هم معنای خودش را دارد. ملازم بودن در این جا تابع محض نیست. ملازمت در هدایت گری است. بودند کنار این ها در هدایت کردن است. پس این ملازم بودن… وقتی اصل کلی دست انسان باشد معلوم می شود که باید وظیفه اش در هر مرحله ای در ملازمت به چه معنا است. این هم یک نکته ی دیگر. چون آدم می خواهد مسائل مختلف را بگوید، کلی هم نباشد، که تکلیف از درون آن در نیاید.
وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ روایت دیگر: مَنْ فَارَقَ جَمَاعَةَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ نَكَثَ صَفْقَةَ اَلْإِمَامِ جَاءَ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْذَمَ.[13] این هم خیلی جالب است که نشان می دهد که کدام جماعت مسلمین را می گوید. من فارق جماعة المسلمینی که در آن نکث صفقة الامام است. کدام امام را می گوید؟ همان امامی که در آن روایت دوم آن شخص همراه سفیان ثوری به او توضیح داد. گفت فکر می کنی امام صادق به تو گفته ملازم معاویه باش؟ ملازم یزید باش؟ اطاعت از یزید بکن؟ تو فکر می کنی امام صادق این را گفته به تو که اگر می گوید نکث صفقة الامام اگر شد این اجذم است، یعنی اگر کسی با معاویه مخالفت کرد… خود امام حسین در مقابل یزید قیام کرده و به شهادت رسیده؛ آن وقت بگوید اگر در مقابل معاویه یا یزید یا این ها قیام بکنی این اجذم می شوی؟ این صفقة الامام… معلوم است که امام امام حق است؛ نه هر امامی؛ امام معصوم است. ولیّ الهی است؛ نه هر کسی.
لذا در این روایت شریف هم می فرماید که من فارق جماعة المسلمین، آن فارق، جدا شدن به دنبالش نکث صفقة الامام است. جماعت مسلمینی که بر حق بودند که به دنبالش نکث صفقة الإمام است جاء الی الله عز و جل اجذم. چرا اجذم که دست بریده است؟ چرا؟ چون دست راه بیعت است. راه بیعت دست است. کسی که بیعت شکن است دست ندارد. به ظاهر دست دارد. وقتی که آن مروان بعد از جریان جنگ جمل آمد پیش امیرالمؤمنین وقتی که در جنگ شکست خوردند آمد تا با امیرالمؤمنین بیعت دوباره بکند که خونش محفوظ باشد، امیرالمومنین گفت دست تو دست یهودی است. بیعت با آن اصلا فایده ندارد. یعنی دست تو اجذم است. تو دست نداری. این دست بیعت نیست. دست تو اجذم است. این تعبیری که نکث صفقة الامام اجذم این دست بریده است. یعنی این دست بریده برای بیعت ندارد. دست این دست یهودی است. دست یهودی دست خیانتکار است. دست خیانتکار اجذم است. تعبیر خیلی تعبیر زیبایی است.
لذا حواسمان باشد (تعبیر خیلی زیبا است) می گوید وقتی دور کعبه می چرخید، وقتی می رسند به حجر الاسود دست راست را بلند کنید و الله اکبر بگویید به محازات حجر الاسود. الله اکبر گفتن بیعت است. می گوید وقتی می رسید بر قبور حضرات معصومین دست راست را بر مزار حضرات بگذارید. اگر بر مزار امکان نیست بر نزدیک ترین مکان دست راست را بگذارید. بگویید هذه ید المبایعة. هذه ید المصافقة.[14] این دست بیعت است. یعنی زیارت کردن دست به سینه گذاشتن دست راست، دست بیعت است با امام وقتی داریم زیارت می کنیم. این چقدر زیبا است که اهمیت این نگاه و ارتباط را در هر لحظه ای که برای انسان… در هرجایی ببیند دست بیعت است. لذا وقتی انسان می رسد مومنان به همدیگر با هم دست می دهند با دست راست، با هم مصافحه می کنند، این یک نحوه بیعت دائمی بین ایمان است. این ها زیبا است. همه اش با هم همراهی دارد که دست ارتباط با مصافحه این قدر… این دست بیعت با هم دیگر است بر اساس نظام ایمانی.
ان شاء الله خدای سبحان همه ی ما را نسبت به جماعت مسلمین، اقامه ی جماعت مسلمین… پس با این نگاه یک نکته ای هم که حالا این جا به ذهنم رسید این است که حواسمان باشد اقامه ی جماعت مسلمین هم لازم می شود با این روایات که آمد. همچنان که جدا نشدن لازمه است، اقامه اش هم به همین نسبت چه می شود؟ اهمیت دارد. لذا باید به دنبال اقامه ی جماعت مسلمین باشیم، تقویت جماعتی که شکل گرفته باشیم، مراقب در جدا نشدن از جماعت مسلمین باشیم؛ چون محور جماعت مسلمین آن حق است و لذا این نگاه را اگر در وجودمان بود قدر ارتباطات جمعی مان را می دانیم. در روایت دارد که دور هم جمع شوید، رفت و آمد بکنید، یتلاقوا فی بیوتهم إن فی ذلک حیاة لأمرنا.[15] این حیات امر ما است. لذا جمع شدن مومنان همین اقامه ی جماعت است. اقامه ی جماعت فقط در امر حاکمیت نیست. آن مظهر تامش است. اگر در جمع های کوچک همین اقامه امکان پذیر شد از درون یک خانه تا ارتباطات مومنین با هم دیگر همه ی این ها اقامه ی جماعت مسلمین است و هر کدام از این ها رحمت حق را نازل می کند.
ان شاء الله خدای سبحان ما را در راه اقامه و حفظ جماعت مسلمین کوشاتر از قبل قرار بدهد. ما را از این که جدا بشویم از جماعت مسلمین و تنها بشویم حفظ بکند ان شاء الله. شر شیطان از جوامع مسلمین، جماعت های مسلمین وقت دور باشد. خدا ان شاء الله شرط اسراییل یهود پیمان شکن را بیش از گذشته به خودشان برگرداند و خودشان را به خودشان مشغول کند و ما را در بین این رابطه ها سالم و مغتنم و پیروز ان شاء الله قرار بدهد. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
یکی از حضار: کسی که وارد جماعت مسلمین است 40:20 لازم نیست در احکام اجتماعی اشکال وارد بکند یا جدا بشود. احکام عبادی نامفهوم 40:30 عبادت نکند این جزء نامفهوم 40:35 جماعت مسلمین حساب می شود.
استاد: بحث مسئله دنباله دار است. یعنی چون روحیه ی اسلام اصلا بر اساس نظام اجتماع شکل گرفته و وحدت. یعنی نظام توحید را می خواهد اصلا شکل بدهد. نظام توحید بر اساس جمع است. لذا هر کثرتی که مقابل این توحید باشد، این دارد به کثرت دامن می زند در حالی که اجتماع دارد به وحدت دامن می زند. کسی که می برد از جماعت یعنی کثرت را دارد… یعنی شرک را. این هم در نظام اعتقادی اش است. پس حتی اگر کسی رفت به سمت عبادت های فردی فقط، این وحدت را چه کار کرده؟ وحدت را خدشه دار کرده. چرا؟ چون این کثرت ایجاد کرده و کثرت از علائم شرک است. این هم نگاه اعتقادی اش است. حالا دیگر این ها را می گویم بابش خیلی وسیع است. منتها ما می خواهیم یک خرده روایت را هم برویم جلو… و الا این بحث واقعا یکی از مقومات نظام اجتماعی می شود که توحید در نظام اجتماعی کامل خودش را نشان می دهد. حقیقت توحید اصلا اساس است. لذا بحث این است که وقتی که علامه طباطبایی… مستشرقین، این گوستاولوبون می گوید که اسلام تفاوتش با مکاتب دیگر این است که احکام اجتماعی اش زیادتر است؛ خیلی زیادتر است. اهتمام به اجتماع… علامه می فرماید این اشتباه فهمیده است. این فکر کرده فقط احکام اجتماعی اسلام زیادتر است؛ در حالی که احکام نازله ی اعتقادات است. اسلام مرتبه ی توحیدش اعظم از توحید بقیه ی مکاتب است؛ لذا دعوت به یک موطن توحید بالاتر می کند؛ لذا آن موطن توحید بالاتر احکام اجتماعی اش هم چیست؟ قوی تر است و آن وحدت اجتماعی اش هم بیشتر است. چقدر زیبا است؟ که از این وحدت اجتماعی به نظام توحید راه پیدا می شود. پس راه به سوی خدا و توحید از منظر همین نظام اجتماع مسلمین است.
یکی از حضار: حیای اجتماعی که شما فرمودید فرقش با نفاق چیست؟
استاد: نفاق این است که جلوی روی دیگران این کار را نمی کند ولی پشت رو این را انجام می دهد و آن را هم تمسخر می گیرد؛ ولی در حیای اجتماعی این است که با این که دلش می خواهد، اما در جمع نمی کند این کار را؛ ولی این را تمسخرش هم نمی آید. یعنی مثل این می ماند که آدم کاری برای او سخت است دلش هم نمی خواهد؛ اما در اجتماع رعایت می کند تا این با سختی آرام آرام عادت هم به آن می کند. تقوا هم ایجاد می کند. اما نفاق نمی خواهد این ایجاد بشود اصلا. باور ندارد. اگر می کند تمسخر بعدش هم می آید مسخره می کند. اما آن کسی که حیای اجتماعی دارد هرچند دوست ندارد، دلش می خواست بی باک باشد، دلش می خواست آزاد باشد، اما چه بود؟ جلوی اجتماع که هست رعایت می کند. همین رعایت را مسخره نمی کند و همین کم کم اثر می گذارد در حالت فردی اش هم چه می شود؟ لذا دارد بعضی مراتب تواضع را به خودتان ببندید. یعنی متواضع نیستید؛ ولی ببندید تا این بستن تواضع که ابتدا ممکن است تظاهر باشد، ولی تظاهر ریایی که فقط می خواهید این کار را کنید… تظاهری است که می خواهید این را یاد بگیرید. عیب ندارد. با این که واقعیتش هم نیست در وجودتان اما به سمتش دارید حرکت می کنید. می گوید این خوب است. این مطلوب است. این در اجتماع ایجاد می شود. آدم در اجتماع این حالت را پیدا می کند. بعد کم کم ملکه می شود در وجودش. ولی منافق نه. منافق همین رسوخ در غلطش است. این تواضعش عین تکبر است.
یکی از حضار: نامفهوم 44:10 فارقت باطنی. یعنی در جمع هست ولی قلبا و باطنا…
استاد: این مرتبه ی تظاهر اولی را دارد می گوید؛ ولی ملاک گیری که بکنیم مفارقت قلبی را هم شامل می شود. آن هم منهی است. لذا در رابطه را رفاقت دوستان دارد. اگر کسی نسبت به مومنی از مومن ها کار غلطی انجام بدهد، برخورد بدی داشته باشد امام رضا علیه السلام می فرماید از ولایت ما خارج است. می گوید حتی اگر اضمر له سوءا[16].
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص403.
[3] . تفسير العسکری علیه السلام ، ج۱، ص۳۳۹، الاحتجاج ، ج۱، ص۱۵، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۱۶، تفسير الصافي ، ج۱، ص۱۵۱، الفصول المهمة ، ج۱، ص۵۹۹، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۶۵، بحار الأنوار ، ج۲، ص۲، مستدرك الوسائل ، ج۱۷، ص۳۱۷، ، منیة المرید ، ج۱، ص۱۱۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۶۶
[4] . الکافي ، ج۱، ص۵۳۷، الوافي ، ج۱۰، ص۳۶۱، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۲۸۴،
[5] . الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۲۳۱، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۱۱۳، بحار الأنوار ، ج۲، ص۲۳۵، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۱۲۲، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۱۸۲،، الکافي ، ج۲، ص۲۰۸، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۲۰۲، الوافي ، ج۵، ص۶۸۱، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۳۸۲، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۵۸، ، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۲۰۲، نزهة الناظر ، ج۱، ص۱۰۲
[7] . [البقرة: 153] ، [الأنفال: 46]
[10] . الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۳۳، روضة الواعظین ، ج۲، ص۳۳۴، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۶۷،، الکافي ، ج۱، ص۴۰۴، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۲۸۱، الوافي ، ج۲، ص۱۰۱، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۷۲
[11] . [المائدة: 103] ، [العنكبوت: 63] ، [الحجرات: 4]
[12] . [النمل: 73] ، [يونس: 60]
[14] . مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۲۲۳
[15] . مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۳۲۶، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۳۸۱، الأصول الستة عشر (ط – دار الشبستری) ، ج۱، ص۷۹، الأصول الستة عشر (ط – دار الحدیث) ، ج۱، ص۲۴۷، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۳۰۹، ، الإختصاص ، ج۱، ص۲۹، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۳۲۴، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۱۳۵، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۷۷، بحار الأنوار ، ج۱، ص۲۰۰، ، قرب الإسناد ، ج۱، ص۳۲، السرائر ، ج۳، ص۶۲۵، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۲۳، ، سلوة الحزين ، ج۱، ص۲۲۵، الکافي ، ج۲، ص۱۷۵، محاسبة النفس ، ج۱، ص۹۶، الوافي ، ج۵، ص۵۴۹، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۴۳، ، شرح الأخبار ، ج۳، ص۵۰۸، دعائم الإسلام ، ج۱، ص۶۱، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۳۱۱، بحار الأنوار ، ج۷۸، ص۲۵۹، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۲۹۴
[16] . الإختصاص ، ج۱، ص۲۴۷، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۳۰، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۱۰۲،، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۱۴۰
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 411” دیدگاه میگذارید;