بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا و سید الانبیاء المرسلین حبیبنا و حبیب اله العالمین أبی القاسم محمد (صلیالله علیه و آله و سلم) و آله الطیببن الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین
بحثی که در محضرش بودیم که یکی از بحث های مهم سنتهای الهی است که یکی از تجلیات کاملش در بحث ظهور محقق خواهد شد که اسمش سنت تمحیص است و سنت محوضت است که با ابتلا و امتحان همراه است تا به آن محوضت و محوصت برسد دو جلسه شاید راجع به آن صحبت شد و الحمدلله آن بحث هایی که قبلا شده بود که شاید نزدیک ده جلسه راجع به این مسئله گفتگو شده بود در کانال گذاشته شده و دوستان میتوانند رجوع بکنند که یک بحث جامعی در آنجا به ضمیمه بحثی که در اینجا صورت بگیرد ان شاء الله شکل بگیرد و این بحث سنت محوضت در همه کارها دیده شود.
عرض کردیم که سنت محوضت هم در نظام تکوین است و هم در نظام تشریع. در نظام تکوین است یعنی عالم دارد به سمت محوضت جلو میرود؛ چون تعبیری است که همه هستی از خدای سبحان که خالقش است نشأت گرفته و دوباره مسیرش هم ﴿إِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِيرُ﴾[1] است که به سوی خدا در حرکت است. پس از خدا آغاز شده و به خدا پایان مییابد که خدا وارث همه هستی است همچنانکه مبدأ و مُبدئ همه هستی است. این نگاه اول که هستی با این نگاه که مبدئیت و منتهایش خداست و چون منتهای آن خداست و ﴿وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلۡمُنتَهَىٰ ٤٢﴾[2] و ﴿ٱلرُّجۡعَىٰٓ﴾ و منتهی رجوع به سوی خدای سبحان است و خدا محض محض وجود است، پس همه هستی به سمت محوضت دارد حرکت میکنند. ﴿إِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِيرُ﴾ هستی، ﴿إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلرُّجۡعَىٰٓ٨﴾[3] هستی، ﴿إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلۡمُنتَهَىٰ ٤٢﴾ هستی، همهاش حرکت به سوی محوضت عالم است. این حرکت به سمت محوضت به راحتی ممکن نمیشود؛ چون در حرکتی که از سمت خداوند سبحان به عنوان خالق شکل گرفته و همه چیز از او خلق شده و نشأت گرفته، مدام هر شیئی تنزل بعد از تنزل پیدا کرده است. حد بعد از حد پیدا کرده است که ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ٢١﴾[4]. این تنزل ها که حدود و تعین ایجاد کرده است، در عالم تکوین و هستی، اینها پس از رجوع، باید یکی یکی این تعین ها زدوده شود، ریخته شود تا دوباره به آن زلال وجود پیوسته شود. پس در نظام تکوین و هستی، هستی پس از حجاب هایی که یکی پس از دیگری پیدا کرده بود به سمت محوضت دارد میرود. حالا باید این حجاب ها برداشته شود. این تعین ها برداشته شود. عین همین حقیقت، در نظام انسانی که حرکت اختیاری دارد میخواهد محقق بشود و اسمش را ابتلا میگذارند. اسمش را امتحان میگذارند. اسمش را سنت محوضت و تمحیص میگذارند که سه موطن به عنوان نهایی ترین موطن محوضت داریم که این سه موطن نهایی همانطور که مرحوم علامه در بحث ذیل آیه ۲۱۰ سوره مبارکه بقره در المیزان فرمودند که این سه موطن، عالم ظهور، رجعت و قیامت است که تمام مواقف قبلی در راستای این سه شکل میگیرد که در آنجا توحید به آن حقیقتش بروز خواهد کرد.
لذا در زمان ظهور، مرتبهای از بروز توحید محقق خواهد شد. در زمان رجعت به مرتبه دیگرش و در مرتبه قیامت هم به مرتبه نهایی خودش بروز خواهد کرد. پس اوج مرتبه محوضت از ظهور تا قیامت، این آخرین مراتب محوضت است که شکل میگیرد. هرچند وقتی انبیا آمدند هر نبی پس از نبی دیگر، مرتبهای از محوضت را در عالم ایجاد کرد، اما آنها محوضت های نسبی بودند. محوضت مطلق در این سه برهه، پس از بعثت نبی ختمی در این سه برهه محقق خواهد شد. این نکته بیان که در نظام کل عالم تکوین و تشریع خودش را چطور نشان میدهد.
مثلا ببینید بیانی که در رابطه با روایات آمده که در سه موطن، شیطان سر بریده میشود. یک بار در ظهور، پس از استقرار حاکمیت حضرت است. یک بار در رجعت وقتی که امیرالمومنین (علیه السلام) به عنوان کرار یعنی با هر رجعتی، حضرت هست که حقیقت کرار کرة بعد کرة و رجعة بعد رجعة است که با هر امامی که برمیگردد، امیرالمومنین هست؛ لذا کرار است. صاحب رجعات است. آنجا دارد که به دست امیر مؤمنان (علیه السلام) یا به نحوی به دست نبی اکرم (صلیالله علیه و آله) سر بریده میشود و در قیامت هم باز شیطان ذبح میشود. اینها مراتب ذبح است که هر کدام از اینها یک مرتبه ایست که در بروز محوضت تاثیر دارد؛ لذا در دوران استقرار حاکمیت حضرت، دو راه روبروی همه هست؛ اما با اینکه دو راه است، در این دو راه اشتداد در هر کدام از راه ها محقق میشود؛ یعنی در دوران ظهور، انسان مؤمنی، میتواند کافر شود و کافری، مؤمن شود. امکان پذیر هست؛ اما مؤمن در ایمانش تشدید میشود؛ چون همه اسباب کمال مهیاست و کافر (کافر عنادی) در کفرش تشدید میشود.
اینها را دقت کنید چون در تبیین اصل محوضت و سنت و نقش امروزش برای ما خیلی تاثیر گذار است که دارم عرض میکنم. در زمان رجعت، یک راه جلوی روی هرکسی هست؛ یعنی یا آن محض ایمان برگشته یا محض کفر. محض ایمان، اشتداد در محوضت ایمان فقط پیدا میکند و راه کفر اصلا مقابل و جلویش نیست. محض کفر هم اشتداد در کفر، فقط پیدا میکند و راه ایمان در مقابل او قرار ندارد؛ یعنی در دوران رجعت اینطور نیست که مؤمنی امکان کفر برایش باشد یا کافری امکان ایمان برایش باشد؛ لذا هم رجعت به نحو نظری از ایام دنیاست، چون عمل در آن امکان پذیر است و هم از ایام آخرت است به نگاه دیگری، چون انتقال از ایمان به کفر نیست و از کفر به ایمان نیست. اشتداد یک راه است؛ اما در جریان قیامت (قیامت عام) که از موت حاصل میشود. ببینید از پرسش قبر شروع میشود. پرسش قبر مال کیست؟ در روایت ببینید. محض ایمان و محض کفر پرسش قبر دارد؛ لذا بقیهای که مخلوطاند ﴿خَلَطُواْ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَءَاخَرَ سَيِّئًا﴾[5]، روایت میفرماید اینها «یلهی عنهم»[6] هستند. اینها در آن پرسش قبر، رها هستند تا وقتی که در ابتلائات و امتحانات و تصفیهها و آن مسائلی که پیش میآید به مرتبه محوضت برسند، پرسش قبر در آن موقع برایشان محقق میشود. این هم یک نگاهی که سه بیانی که در سه موطن است که در مراحل دیگر قیامت هم همین طوری است. حالا در قیامت، ایمان و کفر، جزائی است. دیگر عمل هم نیست. پس ببینید در سه موطن در ظهور، دو راه جلوی انسان بود؛ اما در استقرار حاکمیت حضرت، این دو راه با وجود اینکه جلوی راه است اما اشتداد هر کدام بیشتر محقق میشود. انتقال از یکی به دیگری کم پیش میآید؛ مگر عمدتا انتقال از کفر غیر عنادی به ایمان در مراحل استقرار؛ اما در دوران رجعت یک راه جلوی هرکسی هست. یا مومن محض برمیگردد یا کافر محض. بقیه برنمیگردند. رجوع در رجعت مربوط به همه نیست. مربوط به انبیا و اولیا و اصفیا و مؤمنان خاصی که محض ایمان اند، کافرانی که محض کفر اند؛ منتهی خود کافرینی که محض کفرند آن دسته ای که در دنیا مورد عقاب قرار گرفتند، یعنی عذاب بر آنها نازل شده است مثل قوم نوح، مثل قوم هود، مثل قوم صالح، مثل قوم لوط، مثل قوم اصحاب سبط، اینها برنمیگردند؛ یعنی کسانی از محض کفرهایی که عذاب بر آنها نازل شده برنمیگردند. این هم جای خودش یک بیانی دارد که چرا اینها برنمیگردند و چرا یک بار عذاب بر آنها نازل شده است؟ اینها حکمتهایی از آن استفاده میشود. بقیه محض کفری که در دوران هایی بودند که این ها یا همه جامعه به کفر محض نرسیده بود. افراد به کفر محض رسیده بودند و لذا عقاب عمومی برای آنها نازل نشد و به خاطر همین در دوران رجعت بر میگردند که اغلب انبیا را شامل میشود. غیر از این چند نبی که خدمت شما مثال زدم تقریبا بقیه انبیا عذابی بر اقوامشان به صورت عمومی کمتر پیش آمده که نازل شده باشد. اگر بوده هم مثلا مثل قوم شعیب یا نظیرش بوده است؛ ولی بر بقیه همچنین عذابی نازل نشده است. در قیامت هم مسأله روشن است که آنجا سؤال قبر از محض ایمان و محض کفر است.
یکی از حضار: 11:05 نامفهوم
استاد: نه شما همین الان ببینید محض کفر چقدر زیاد است. نسبت به محض ایمان چند نفر اند؟ فکر نکنید کسی نیست. در دوران بشریت عمدتا محض کفر از محض ایمان بیشتر بوده است. ﴿وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ١٣﴾[7]. درست است که مقابل ﴿قلیل من عبادی الشکور﴾ کثیر ناشکور است نه کثیر عاصی محض، اما در عین حال همیشه این قسمت مثبت این منحنی کمالی همیشه قلیل تر از آن قسمت منحنی اعوجاجی بوده است.
یکی از حضار: 12:05 نامفهوم
استاد: عرض کردم کم اند؛ اما کم بودنشان همیشه بیشتر بوده است؛ چون با طبیعت اولیه سازگار است. این با کندن از طبیعت سازگار است؛ ولی او با همراهی با طبیعت. با اینکه آنها اکثری هم نیستند، اما اقلیشان از اقلی اهل ایمان بیشتر است. حداقل این است که آنجا تعدادشان کم نیست. غصه نخورید که اهل کفر محض هم کم نیستند. آن اقوامی که رفتند اگر نیایند نگویید پس کسی نیست و سر چه کسی را آنجا بکنیم. خلاصه جنگی درست واقع نمیشود. جنگش در دوران رجعت نابرابر نیست.
یکی از حضار: 12:46 نامفهوم
استاد: در جریان رجعت میگویند افراد موضوعیت دارند یا یک جریانی میخواهد محقق بشود. هر دو است. در هیچ استعدادی از جریانهای کمالی آخرالزمان مهجور نمیماند؛ لذا هم جریان افراد به نهایت کمالش میرسد، کمالی که برای فردی در دورهای مهجور مانده بود و به فعلیت نرسیده بود و هم اجتماعات به فعلیت میرسند؛ لذا طوری نیست که یکی باشد و آن نباشد. جریان های رجعت هر دو را دارد که الان در بحث های رجعت خیلی ورود پیدا نکنید؛ چون بحث رجعت یک حقیقت پیچیده است. من الحمدلله الان حضور ذهنم نسبت به روایاتش خوب است؛ اما در عین حال یک حقیقت پرسؤال است که اگر وارد شویم از بحث مان فقط به عنوان شاهد، فقط آن را آوردیم که در دوران رجعت نمی خواستیم موضوعا به آن بپردازیم. فقط به عنوان یک شاهد به آن استشهاد کردیم که جریان ظهور و رجعت و قیامت سه موطن و با سه بیان است که این، دو راه جلویش است و آنجا، یک راه جلویش است و آنجا جزاست؛ ولی هردو در محوضت دارند شکل میگیرند.
یکی از حضار: 14:08 نامفهوم
استاد: حالا بحث اینکه ﴿غیر المغضوب علیهم﴾[8] را ما آن شدت بگیریم و ضالین را ضعیفتر بگیریم که ضالین گمکردگان راه باشند و ﴿غیر المغضوب علیهم﴾ اهداف از دست دادگان (غاوین) باشند، بنابراینکه حالا این نظر را داشته باشیم اگر بر این نگاه باشد در زمان استقرار حاکمیت حضرت، نفاق برچیده میشود و دو دسته بیشتر نیستند. در زمان استقرار حاکمیت حضرت نه قیام حضرت. یک دوران قیام است که سه دسته هستند؛ لذا در روایت هست که اگر منافقی در دل سنگ قایم و پنهان شده باشد آن سنگ صدا میکند. مثل بدنی که اگر یک نفس منافقی در درونش باشد خود این بدن چنانچه در قیامت بر علیه آن جانی که در بدن بوده شهادت میدهد، اینجا هم بدن علیه آن نفاقی که در درونش هست شهادت میدهد؛ یعنی به گونهای است که نفاق آشکار است. به گونهای است که نفاق راه ندارد. کافر نفاق ندارد. مشرک معاند همه وجودش عناد است و دارد آشکار هم میکند؛ اما منافق میخواهد بین ظاهر و باطن اختلاف و تخالف ایجاد کند. در آن زمان نظام ظاهر و باطن جدا بودنشان نیست؛ لذا یا صدق است یا کذب مطلق که اگر صدق و ایمان است آشکار است که اهل ایمان اند و اگر کذب و عناد است آشکار است که کفر و شرک است؛ لذا نفاقی که ظاهر را صادق نشان بدهد و باطن کاذب باشد، در آن دوران استقرار حاکمیت حضرت موجود نیست؛ لذا گفتند به سمت محوضت میرود نفاق باید برداشته شود. هر چه به سمت محوضت نزدیک میشویم باید نفاق که حد وسط است برداشته شود. این قطعی است.
یکی از حضار: ۱۶:۱۶ نامفهوم
استاد: عرض کردم بنابراینکه شما ضالین را اگر به اصطلاح راه گم کردگانی بگیرید که عمدتا در نفاق خودش را نشان بدهد و اگر نه، گفتید مرتبه ضعیف (غاوین) باشند، اگر کسی اینطور گفت که حالا بنابر روایات مختلفی که ذکر آنها آمده و حتی بعضی ضالین را اشد از ﴿مغضوب علیهم﴾ هم گرفته اند؛ چون ضالین را در حقیقت، تثبت ضلالت گرفته اند نه ضلالت عادی؛ ولی این است که در زمان ظهور (در زمان استقرار) نفاق برچیده میشود. این هم یکی از مشخصات مهم است که اول نفاق برچیده میشود. بعد محق کافرین صورت میگیرد. پس باید اول، مرزهای بین هم آن قدر پر رنگ شود تا سایه روشنی که نفاق است که این وسط میتواند خودش را نگاه دارد گاهی به این طرف و گاهی به آن طرف، این باید اول برداشته شود. پس در یک جایی که حرکت دارد به سمت محوضت دارد میرود قدم اول باید طوری حرکت صورت بگیرد که نفاق برچیده شود؛ لذا میبینید که مثلا در زمان پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله و سلم) که اساس حرکات حضرت بر اساس تنزیل کتاب بود و در زمان امیرمومنان (علیه السلام) که بر اساس تأویل کتاب بود در زمان امیرالمومنین نفاق میخواهد برچیده شود. در زمان پیغمبر اکرم قرآن میخواهد تنزیلش تثبیت بشود؛ لذا منافقین آنجا در کار هستند و لذا خیلی از جنگ و دعواهای درونی که در زمان پیغمبر به جنگ کشیده نشده بر اثر نفاق است؛ اما در زمان امیرالمومنین جنگها بر اثر نفاق است. سه جنگی که واقع شد یعنی جنگ ناکثین و قاسطین و مارقین هر سه لباس اسلام بر تن داشتند و جنگ با نفاق بود که این، حرکت به سمت محوضت است که از زمان پیغمبر، مرتبهای از محوضت است که مرز بین ایمان و کفر است؛ اما این مرز ایمان و کفر با چه مرزی میسازد؟ با نفاق. همراهش نفاق هم باشد؛ چون تازه این تمایز بین کفر و ایمان میخواهد تثبیت بشود؛ اما در زمان امیرالمومنین (علیه السلام) چه چیزی میخواهد تثبیت شود؟ مراتب ایمان و خروج از ایمانی که به نحو نفاق هست. این میخواهد تثبیت شود؛ لذا کف دین در زمان امیرالمومنین (علیه السلام) بالاتر از کف دین در مرتبه پیغمبر اکرم است از این جهت که ولایت در زمان امیرالمومنین که پیغمبر فرمودند آنجا هم شرط دین میشود؛ ولی در زمان پیغمبر، ولایت شرط دین نبود. رسالت و توحید بود؛ هرچند خود پیغمبر هم ولایت داشت؛ اما در همان رسالت که میپذیرفتند کفایت میکرد؛ اما در اینجا باید علاوه بر توحید و رسالت، ولایت را هم بپذیرند؛ لذا در اینجا یک مرتبه تصفیه صورت میگیرد.
این بحثی که داشتم عرض میکردم ببینید از ابتدای عالم این نبرد بین حق و باطل شکل گرفته است. از ابتدای عالم! از ابتدایی که آدم میخواهد خلق شود جریان شیطان همان جاست؛ لذا جریان محوضت از همان جاست. ﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ﴾[9] از همان جا محوضت است. بیان محوضت است که دارد شکل میگیرد. پس چه بدء عالم و آغاز عالم که نظام خلقت، نظام قوس نزول است تا عود عالم و قوس صعود که برگشت عالم است همه در راستای سنت محوضت است؛ منتها در قوس نزول محوضت دارد به کثرتها و حجابها در حقیقت شکل میگیرد. در قوس صعود حجاب ها و کثرت ها و تعین ها ریخته میشود. این سنت خداست که بچه ابتدا که به دنیا میآید با تعلقاتش به طبیعت، در عالم طبیعت میل پیدا میکند. قوی میشود. بعد یک دفعه به بلوغ میرسد و به او میگویند که از حالا باید قطع بکنی. رابطهها را کم بکنی؛ لذا هر چه جلو میرویم، تعلق به بدن در دستور دین باید کمتر بشود. سلطه احکام تن باید کمتر بشود. یک سریاش قهری ایجاد میشود به صورتی که سن که بالا میرود از یه حدی به آن طرف، مدام رو به افول بدن است. ﴿وَمَن نُّعَمِّرۡهُ نُنَكِّسۡهُ فِي ٱلۡخَلۡقِۚ﴾[10] این ﴿نعمره ننکسه فی الخلق﴾ کمال است یا ضعف است؟ تعریف یا تنقیص است؟ تعریف است. چرا تعریف است؟ چون انسان بدن نیست. اگر انسان بدن میبود طبق ﴿من نعمره ننکسه فی الخلق﴾ نکث، ضعف انسان میبود؛ اما نه؛ چون انسان بدن نیست طبیعتاً انسان باید از بدن اختیاراً رو به ضعف سلطه بدن باشد و قوت بر نظام روحی داشته باشد؛ اما اگر اقدام نکرد خود طبیعت کاری کرده خدای سبحان که او را امداد میکند بر اینکه به این سمت خودش حرکت بکند. در دیگران و در وجود خودش ببیند که این هم معد باشد و در نظام اختیاری، خود انسان باید به این سمت حرکت بکند. همین در نظام وجودی هم محقق است که هرچه انسان جلوتر میرود مثلا عالم حضور حضرات معصومین با دوران غیبت. دوران غیبت دوران نقص و تنقیص و محرومیت یا دوران کمال است؟ دوران کمال است نه دوران تنقیص. چرا؟ در زمان غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که روایاتش را در ۲۷ جلسه، مفصل بحثش را با روایات تطبیق کردیم، آنجا نشان میدهد برای اینکه عبور از تن را در ارتباط با آن وسائط فیض نشان دهند، دوران غیبت یک دوران امر و سرّ و دوران غیب الهی است (به تعبیر روایات). «امر من امر الله و سر من سر الله و غیب من غیب الله»[11] که دوران عبور از تن است که امام شخصش و بدنش دیده نمیشود. ببینید این یک دوران محوضت است که دارد انسان را از مرتبه بدن که در حقیقت بدن که یک تعین و تعلق و حد بود به مرتبه عبور از این حدود و رجوع به سوی آن محوضت خارج میکنند که آن محوضت، مرتبهای از امر الله، سرالله و غیب الله است که به معنای ایمان به این رتبه و رسیدن به این مرتبه است؛ یعنی جامعه دارد به این سمت به صورت عمومی حرکت میکند؛ منتها اگر یک فرد یا اجتماعی توانستد اختیاراً حرکتشان را وفق همین جریان آب، همین جریان نهر و آبی که دارد حرکت میکند در این راستا خودشان را حرکت بدهند سرعتشان قطعاً خیلی زیاد میشود؛ چون الان جریان آب به سمت همین سلطه در حقیقت، نظام روحی بر نظام تن دارد شکل میگیرد؛ منتها سیرش خیلی بطیء است. اگر کسی بر این سیر بطیء مسلط بشود میتواند سرعتش را سریع بکند و زیباییش این است که اگر کسی در اینجا، در این رودخانه، بر وفق جریان این رودخانه حرکت کند سرعت این رودخانه را هم زیاد میکند؛ یعنی در رودخانههای عادی اگر کسی در جهت آب حرکت میکند سرعت آب با حرکت این، شاید زیادتر نشود. حالا شاید هم در تحلیل بگویند میشود؛ اما در این جریان، چون این جریان با انسان تطابق دارد اگر انسانها در این مسیر فردی یا افرادی توانستند سرعت حرکت برای خودشان در این مسیر پیدا کنند سرعت این جریان را هم زیاد میکنند. نه فقط خودشان بلکه سرعت جریان را هم زیاد میکنند؛ لذا ظهور نزدیک میشود با این حرکتی که افراد به عنوان ظهور حرکتشان را محقق کرده باشند. اینها بحثهای خیلی زیباییست! من عنوانهای زیادی نوشتم؛ ولی میترسم که اگر بخواهیم اینها را بررسی کنیم دوستان از بحث دور بشوند و احساس کنند که روایات کمتر خوانده شده است؛ در حالی که تمام اینها متن روایت است که ما در اینجا داشتیم.
چند تا روایت اینجا بخوانیم. مثلا این آیه شریفه که میفرماید: ﴿بَلۡ نَقۡذِفُ بِٱلۡحَقِّ عَلَى ٱلۡبَٰطِلِ فَيَدۡمَغُهُۥ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٞۚ وَلَكُمُ ٱلۡوَيۡلُ مِمَّا تَصِفُونَ ١٨﴾[12]. اینکه ﴿نقذف بالحق علی الباطل﴾ یعنی حق را بر باطل میکوبیم. این کوبیدن حق بر باطل است. آن وقت ﴿فیدمغه﴾ باطل کوبیده میشود. له میشود. این سنت محوضت است که حق باید به میدان بیاید و بر باطل کوبیده بشود یا ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا٨١﴾[13]. چه زیباست چه اینجا که می فرماید: ﴿نقذف بالحق علی الباطل﴾ که نشان میدهد که باطل از قبل بوده یا نبوده است؟ که الان میخواهیم حق را بر باطل بکوبیم. درسته؟ و چه آن آیه که میفرماید که: ﴿جاء الحق و زهق الباطل﴾ که معلوم میشود که باطل بوده یا نبوده است؟ باطل بوده که ﴿جاء الحق و زهق الباطل﴾. معلوم میشود که وقتی این آمد او میرود؛ یعنی قبلا او بوده است. قبل از این، او حاکم بوده است. او اینجا مسیطر بوده است. یا اینجا که ﴿نقذف بالحق علی الباطل﴾ نشان میدهد که باطل سلطه داشته است. سلطه باطل را میخواهیم له بکنیم و بکوبیم. پس حق باید به میدان بیاید تا باطل کوبیده شود و له شود. یکی از بحثهای زیبایی که شکل میگیرد این است که اگر دقت کنیم: انبیای الهی چه زمانی میآیند. انبیای الهی ﴿عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِ﴾[14] که وقتی ظلم در جامعهای حاکم شود ﴿علی فطرة من الرسل﴾ خدا پیامبرانش را میفرستد تا جریان حق را امداد کنند. درست است که ﴿ثُمَّ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا تَتۡرَاۖ﴾ [15] و پیوسته است؛ اما پیوستگی با همین نگاه که جریانهای باطلی که میآیند و سیطره پیدا میکنند آن وقت میآیند. فرعون که میآید حکومت میکند موسای کلیم بر او وارد میشود. ﴿ٱذۡهَبۡ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ﴾[16]. نمرود که حاکم میشود ابراهیم خلیل بر او وارد میشود. همچنین اقوام متری و ملأ و ظالمین میآیند اینها هم در حقیقت میآیند. لوط که بر آن قوم وارد میشود که قوم فاسق بودند و همینطور انبیای دیگر. از اینها چه برمیآید؟ جریان ظهور که میفرمایند: «یملأ الله به الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا»[17] . یعنی باز هم امام زمان «یملأ الله قسطا و عدلا کما ملئت»؛ یعنی ظلم و جور محقق بوده و بعد این قسط و عدل آمد و بر او مسلط شد و قرار گرفت. پس یک سنتی رو میتوانیم از این، در بیاوریم که جریان کفر و باطل باید زودتر در حقیقت طرد بشود و جریان حق حاکم بشود؛ یعنی اگر به اصطلاح در قرآن میفرماید که ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّۚ فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ﴾[18]. اگر در حقیقت کفر به طاغوت ورزیدن و ایمان به الله تمسک به این عروه وثقی است. با این نگاه، اگر یک فردی میخواهد حرکت بکند در نگاه اولش باید ابتدا طرد کفر و فسق و بدی از وجود خودش بکند تا طرد بدی به دنبالش امکان تحقق ایمان و خوبی را به دنبال بیاورد؛ منتها اینکه طرد بدی میگوییم نه اینکه حالا بیست سال در مقام طرد بدی هستم. نه؛ یعنی هر وقت میخواهد یک خوبی ایجاد کند آغازش را با طرد طرف مقابلش آغاز کند و دوباره طرد بدی بعدی و ایمان بعدی. این یک سنت است هم در نظام فرد، هم در نظام اجتماع؛ یعنی ﴿جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا﴾ این هم در نظام فردی اینطوری است. هم در نظام اجتماعی اینطوری است. پس راه را به ما نشان میدهند. در عینی که غایت را نشان میدهند. در عینی که سنت محوضت را بیان میکنند بیان راه هم هست که چگونه در مقابله با باطل حرکت کنیم. هم فرد مکلف به این رابطه است. هم در حقیقت جمع و اجتماع و قوم و امت به این مکلفند که این نگاه و حرکت را داشته باشند. این جریان ظهور و زمینه سازی ظهور را خیلی زیبا محقق میکند که «یملأ الله قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا» که این را بارها هم عرض کردیم که «ملئت ظلماً و جورا» کثرت ظلم نیست؛ بلکه ادراک شدت ظلم است؛ یعنی حقیقتی که قبل از ظهور محقق میشود این است که ادراک مردم بالا میرود به طوری که این ادراک به مرتبهای میرسد که هر ظلمی غیر قابل تحمل میشود؛ چون ادراک بالاتر رفته است. فهم و شعور بالاتر رفته است. هر ظلمی فشار ایجاد میکند و سخت است؛ اما در جامعهای که ظلم پذیری شان قوی شده باشد هر شدت ظلمی مثل فرعون هم اگر بگوید: اینها را به بیگاری و بندگی و بردگی بکشید آنها را تحمل میکنند؛ چون ظلم قبیح نبود. شدت نداشت. ادراک نداشت. باید یک موسایی بیاید به اینها نشان دهد و ادراکشان را بالا ببرد. بعد از دوران موسی (علیه السلام) شدت بر اینها عظیمتر نشد؛ بلکه گشایشهایی هم ایجاد شد؛ اما تحملش سختتر شد. چرا؟ چون حالا میفهمیدند این ظلم است؛ لذا در زمان ظهور ادراک مردم بالاتر میرود. ادراک ظلم زیادتر میشود. خب، چند تا از این آیات شریفه در محضرش بودیم.
یکی از حضار: 31:12 نامفهوم
استاد: عرض کردم که همیشه ﴿لقد ارسلنا رسلنا تترا﴾ است؛ یعنی سنت انبیا هیچ موقع قطع نشده است. جریان فطرت هیچگاه در تاریخ قطع نشده است. همیشه بوده و متصل هم بوده است. ﴿وَلَقَدۡ وَصَّلۡنَا لَهُمُ ٱلۡقَوۡلَ﴾[19] قول توحید همیشه وصل بوده است و متصل بوده است. همچنان که انبیا متصلا آمدهاند، مترادفاً آمدهاند، تترا (پشت سر هم) آمدهاند؛ اما در عین حال رو به ضعف رفته است به طوری که غلبه با کفر باشد؛ البته هرگاه نبی بزرگی یا اولوالعزمی و رسول بزرگی آمده است وقتی بوده است که سلطههای کفر، شدید شده بوده است؛ نه اینکه رابطه حق قطع شده باشد. آن جویِ حق که جوی فطرت است، نهر فطرت است، هیچگاه خاموش نخواهد شد که اصلا این باعث میشود که باطل شناخته شود؛ منتها گاهی اطراف حق بریده میشود؛ یعنی بروزش کم است؛ لذا ادراک باطل کم شکل میگیرد. گاهی اطراف شیطان بریده میشود. اطراف شیطان که بریده شود. روایت دارد که بعضی از کارها بعض اطراف شیطان را میبرد؛ یعنی بعض اطرافش که بریده میشود باعث میشود سلطه شیطان کم شود که مدام باید از این طرف و آن طرف، آن را قیچی کرد. تعبیر خیلی زیباییست! اگر یک موقع یک دفعه نمیشود شیطان را سرکوب کرد؛ اما بعضی اطرافش را میتوان کم کرد، ضعیف کرد. ممکن است انسان در کبیرهای نتواند شیطان را به زمین بزند. آیا اینکه نتواند دلیل بر نتوانستن است؟ نه آنجا زورش نرسد. نه اینکه قدرت نداشته باشد. حالا ارادهاش آن قدر محقق نشده است. قوی نشده است؛ اما اگر در صغیرهای میتواند زمینش بزند نباید اقدام کند، چون در کبیره زمین خورده است؟ چرا. اگر اینجا در صغیرهای زمینش زد آن وقت میتواند در کبیره هم بعدا قدرت پیدا کند و زمینش بزند. بحثش خیلی زیباست! عن الصادق (علیه السلام) عن آبائه (علیهم السلام) عن حسن بن علی (علیهالسلام) قال: «ان الله عزوجل بمَنّهِ و رحمته لما فرض علیکم الفرائض…». فرائض را که بر شما واجب کرد، «…لم یفرِض ذلك علیکم لحاجة منه الیه…» فرائض را که واجب کرد خدا نیازی به این فرائض نداشت. بعد میفرماید: «… بل رحمة منه…» این از رحمت حق نشأت گرفت. چرا؟ «…لا اله الا هو ﴿لِيَمِيزَ ٱللَّهُ ٱلۡخَبِيثَ مِنَ ٱلطَّيِّبِ﴾[20]» هر حکمی که در نظام عالم واجب شد این حکم برای خالص سازی بود. «لیمیز الله الخبیث من الطیب». هر حکم شرعی، هر فرعی از فروع فقه که دارد محقق میشود، دارد با انجامش که این شخص انجام میدهد، این فرع به اصل ملحق میشود. دارد میز بین خبیث و طیب ایجاد میشود. این روایت شریف که دنبالهاش «و لیبتلی الله ما فی صدورکم و لیمحص ما فی قلوبکم»[21].[22] تعبیر این است که خیلی روایت زیبایی است! که روایت را برمیگردیم از اول میخوانیم. عن ابی جعفر (علیهالسلام) قال: «کان ابلیس یوم البدر یقلل المسلمین فی أعین الکفار…» در جنگ بدر مسلمین را در چشم کفار، کم نشان میداد. کم هم بودند؛ اما کمتر هم نشان میداد. «.. و یکثر الکفار فی أعین المسلمین…» از آن طرف چه کار میکرد؟ در چشم مسلمان ها، کفار را زیاد نشان میداد. این خود به خود منجر به چه چیزی میشود؟ به فشل شدن. در جنگ احد چکار میکرد؟ در بعضی از جنگها دارد که میآمد کفار را در چشم مسلمانان، کم نشان میداد تا مسلمانها آماده برای جنگ بشوند و بگویند ما کم هم نیستیم، آنها هم که کم هستند. اینجا کفار را زیاد نشان میداد و زیاد بودند و زیادتر هم نشان میداد تا رعب ایجاد بشود و دل اینها خالی شود و آماده جنگ نباشند. آن طرف هم در چشم کفار، مسلمانان را کم نشان میداد قدرت و غلبه، آنها را شجاع کند که جلو بیایند و هیچ نترسند. بعد میگوید: «… فشدّ علیه جبرئیل (علیهالسلام) بالسیف» جبرئیل با شمشیرش به سوی ابلیس که این کار را میکرد آمد؛ یعنی تصرفش در چشم هاست. در نوع نگاه ابلیس است. «… فشدّ علیه جبرئیل (علیهالسلام) بالسیف فهرب منه» فرار کرد. «هو یقول یا جبرئیل إنی مُؤجّل الی یوم الوقت المعلوم» به من مهلت داده شده و تو نمیتوانی مرا بکشی؛ یعنی داشت فرار میکرد؛ ولی میگفت إنی مؤجل إنی مؤجل. «حتی وقع فی البحر» تا اینکه آنقدر عقب نشینی کرد که در دریا افتاد. «قال زرارة: قلت لأبی جعفر (علیهالسلام) لأی شیء یخاف؟» اگر مؤجل بود پس چرا میترسید؟ قال: «… یقطع بعض اطرافه»[23] با این کاری که جبرئیل کرد شیطان را کوچک کرد. قدرت وسوسهاش را گرفت. اینکه قدرت وسوسهاش را گرفت میدانید به چه معناست؟ یعنی چشم مؤمنان را بصیر کرد. ایمان مومنان را تقویت کرد که ﴿وَأَيَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُۖ ﴾[24] دقت میکنید؟ این ﴿أیدهم بروح منه﴾ تأیید به روح باعث چه میشود؟ ﴿يُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾[25] اینها به قول ثابت تثبیت میشوند. این کار جبرئیل است که از آن طرف وقتی اینها چشمشان بازتر میشود، یقین و ایمانشان بالاتر میرود شیطان دورتر و طردتر میشود. بعد اینجا در این روایت شریف میفرماید که هر حکمی از احکام الهی یک مرتبهای از تمحیص و محوضت است. خیلی این زیباست! یعنی شما به هر حکم که میرسید دارید داخل در مرتبه مومنان محض میشوید. با هر حکمی که باشد، حتی اگر حکم ساده استحبابی باشد. مثل یک سلام به مومنین، یک خدمت به مومنین با این نگاه، یک واجب، اجتناب از حرام. خلاصه هر حکمی، در انسان دارد محوضت را ایجاد میکند. اگر میگوییم ﴿جاء الحق و زهق الباطل﴾ یک مصداقش همین است که هر حکمی که اطاعت میشود ﴿جاء الحق و زهق الباطل﴾. اگر بعضی از اطراف شیطان بریده میشود با هر حکمی بعضی اطراف شیطان بریده میشود؛ یعنی بعضی از اطراف فرد من اگر بریده شود در اجتماع نیز به همین نسبت بریده میشود؛ چون اثر وجودی من متصل به اجتماع است؛ یعنی همین نبوده که شیطان را در اطراف وجود خودم قطع بکنم؛ بلکه به همین نسبت در جامعه هم هست. اگر در وجود من سلطه پیدا کرد به همین نسبت، شیطان در جامعه هم سلطه پیدا کرده است.
خیلی روایت زیباست که میفرماید هر حکمی قرار داده شده «رحمة منه» رحمتی از جانب خداست. ﴿لیمیز الله الخبیث من الطیب﴾ با همین حکم. اگر احکام زیاد باشد، شدت احکام باشد، در پی آن، شدت محوضت میشود یا نه؟ اگر حاکمیت اسلامی میشود در حاکمیت اسلام، بیان زیبا و بزرگی دارد که در حاکمیت الهی که رجل الهی حاکم باشد احکام، بیشتر از زمانی میشود که در نظام اجتماعی حاکمیت عادله سر کارش نیست. مثلا شما در زمان طاغوت از چراغ قرمز عبور نمیکردید؛ چون جریمه داشت؛ اما ممکن بود بگویند به عنوان ثانوی اگر ضرر برای دیگران دارد حرام هم بشود. عنوانش عنوان ثانوی بود؛ اما در حاکمیت اسلامی، حفظ مقررات و رعایت مقررات اسلامی شرعاً واجب است. وقتی شرعاً واجب است یعنی وقتی شما پشت چراغ قرمز میایستید هم جریمه نشدهاید و هم اطاعت کردید. این اطاعت برای انسان محوضت میآورد یا نه؟ در جامعه اسلامی وقتی حاکمیت الهی است هر رفت و آمد و نشست و برخاست و هر کاری میتواند با این نگاه قابلیت حکم پیدا کند. وقتی قابلیت حکم پیدا کرد با این نگاه، محوضت سرعت پیدا میکند. پس یک موقع که در حاکمیت الهی قرار میگیریم نمیدانیم خدای سبحان چقدر رحمت کرده است. لطف کرده است. اگر یک حکمش را اجرا کنیم رحمت در وجود انسان سرریز شود رحمت خاص الهی برای انسان است که خواستم در ذهنتان بیاید که شاکر باشیم که در این دوره قرار گرفتیم. بعد میفرماید که «و لیبتلی الله ما فی صدورکم و لیمحص ما فی قلوبکم» هر حکمی که میآید در نظام ظاهریتان تمحیص ایجاد میشود. در نظام صدر و سینهتان تمیز در آن ایجاد میشود و در نظام قلبتان هم تمیز ایجاد میشود. این یعنی مراتب وجود انسان و هر حکمی که اطاعتش از آنجا نشأت بگیرد، اگر فقط تکلیف ظاهری را رعایت کردیم که فقط تکلیف ظاهری است. اگر از سینه نشأت گرفت و با محبت بود، اگر از قلب و اندیشه هم نشأت گرفت که محبت و عمل ظاهری را در بر گرفت هر سه مرتبه انسان تطهیر میشود؛ یعنی محوضاتز مراتب دارد و در یک مرتبه هم، میتواند این حکم محقق شود. هر حکمی که باشد. مثلا داریم نماز میخوانیم حکم محوضت است. این تعبیر روایت است. روایت خیلی کاربردی است. خیلی کار از آن برمیآید. این آیه شریفه را هم میخوانیم و دیگر تمام میکنیم. آیه شریفه که در ضمن غزوه احد و حمراء الاسد است، در سوره آل عمران هست که میفرماید: ﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٣٩ إِن يَمۡسَسۡكُمۡ قَرۡحٞ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُۥۚ وَتِلۡكَ ٱلۡأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيۡنَ ٱلنَّاسِ﴾ ما حاکمیت را میچرخانیم ﴿نداولها بین الناس﴾ تا چه شود؟ ﴿وَلِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمۡ شُهَدَآءَۗ ﴾ تا معلوم شود اهل ایمان چه کسانی هستند؛ یعنی اگر آدم در حاکمیت الهی قرار گرفت بداند تکلیفش چیست. اگر در حاکمیت کفر قرار گرفت بداند تکلیفش چیست. تکلیفها خیلی مختلف میشود هر کدام از اینها برای انسان راهی از محوضت است. نه فقط وقتی حاکمیت هست راه محوضت باز است و نه فقط وقتی تحت حاکمیت کفر است راه باز است. هر کدام از اینها راههای میانبری برای محوضت جلوی پای انسان میگذارند. ﴿و لیعلم الله الذین آمنوا و یتخذ منکم شهداء﴾ که به میزان برسند. شهدا یعنی در این مسیر، اینها میزان میشوند. میزان برای دیگران میشوند. علم برای دیگران میشوند که انبیا علم بودند ﴿ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٤٠ و لیمحص الذین آمنوا و یمحق الکافرین﴾[26] که این صحبت و این موضوع (مَحْق) را بیشتر ان شاء الله در موردش صحبت میکنیم.
روایات زیادی است. من یک سوم اینها را با خودم آوردم و از این یک سوم هم چند تا را خواندیم؛ ولی این بحث، بحث ریشهدار و جانداری است که در مسئله، بینش و بصیرت به ما میدهد که با هر چیزی، متصل در عالم نگاه کنیم. هر چیزی را در راستای کمال نهایی ببینیم که از ابتدای عالم تا انتهای عالم نقش ریزی شده است و طراحی شده است و گسستی نیست؛ لذا باید شوق ما به انجام عمل صالح و اطاعات و واجبات طوری شود که در ابتلائات و سختیها با این نگاه، طور دیگری انسان وارد شود. وقتی میبیند همه چیز طبق نقشه الهی دارد پیش میرود ظالمان از این عاجزترند که نقشه خدا را به هم بزنند. ممکن است نقشهها در منظر الهی تغییر کند که اگر ظالم، حاکم باشد حکمش این میشود. اگر عادل، حاکم باشد حکمش این میشود اگر فشار آمد حکمش این میشود. اگر گشایش بود راهش این میشود؛ اما تمامش نقشه دارد. متصل است و با تمام پیوستگی است. ان شاء الله خداوند این بصیرت و این قدرت عزم عمل را و ثبات و استقرار در عمل و ایمان را روزی همهمان بکند.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] . [آل عمران: 28] ، [النور: 42] ، [فاطر: 18]
[6] . مختصر البصائر ، ج۱، ص۱۰۰، المسائل السرویة ، ج۱، ص۶۲، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۳۵
[11] . علل الشرایع ، ج۱، ص۲۴۵، كمال الدين ، ج۲، ص۴۸۱، الاحتجاج ، ج۲، ص۳۷۶، منتخب الأنوار ، ج۱، ص۸۱، الوافي ، ج۲، ص۴۲۴، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۰۴، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۹۱، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۶۰۲، كمال الدين ، ج۲، ص۳۸۴، إعلام الوری ، ج۲، ص۲۴۸، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۲۶، منتخب الأنوار ، ج۱، ص۱۴۳، الوافي ، ج۲، ص۳۹۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۹۵، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۴۲، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۷، ص۶۰۶، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۸، ص۶۸، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۲۳
[16] . [طه: 24] ، [النازعات: 17]
[17] . کفایة الأثر ، ج۱، ص۸۷، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۱۵، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۱۶۴، كمال الدين ، ج۱، ص۲۸۷، إعلام الوری ، ج۲، ص۲۲۷، الیقین ، ج۱، ص۴۹۴، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۲۱، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۲۶، اثبات الهداة ، ج۵، ص۷۶، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۷۲، بحار الأنوار ، ج۳۸، ص۱۲۶، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۷۳، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۳۹۵، الإنصاف ، ج۱، ص۱۳۱، عوالم العلوم ، ج۱۱، ص۵۱۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۵۱، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۳۸، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۶۰، كتاب سُليم ، ج۲، ص۵۶۵، کفایة الأثر ، ج۱، ص۱۶۶، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۷۱، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۴۰، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۲۰، كمال الدين ، ج۲، ص۴۲۶، روضة الواعظین ، ج۲، ص۲۵۷، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۱۴، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۴۳، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۸، ص۱۴، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۱
[22] . علل الشرایع ، ج۱، ص۲۴۹، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۹۹، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۵۹۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۴، ص۳۴، بحار الأنوار ، ج۵، ص۳۱۵، تحف العقول ، ج۱، ص۴۸۴، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۳۷۴، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۶۵۴، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۲۲۵
[23] . الکافي ، ج۸، ص۲۷۷، الوافي ، ج۲۶، ص۳۶۵، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۷۰۲، بحار الأنوار ، ج۶۰، ص۱۹۹، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۱۶۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۵، ص۳۵۳، تفسير الصافي ، ج۲، ص۳۰۶
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 363” دیدگاه میگذارید;