سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین، الصلاة والسلام و علی محمد و آله طاهرین، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم، و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الي یوم الدین.
در محضر کتاب شریف کافی، باب87، بَابُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى که در حقیقت این قبلا نظیرش میفرماید: وَ هُوَ مِنَ الْبَابِ الْأَوَّلِ[1] که قبلاً هم نظیر این گذشته در محضر این باب هستیم. ان شاءلله سعی میکنیم در حین اینکه نکاتی را در رابطه با روایات باب عرض کرده باشیم مختصر هم گفته باشیم که باب بعدی را هم بلکه برسیم و ان شاءالله امروز در محضرش باشیم.
روایت اول را فضیل بن یسار نقل میکند که در محضر امام صادق علیه السلام نشسته بودیم؛ قَالَ ابْتَدَأَنَا أَبُوعَبْدِ اللَّهِ (ع) يَوْماً. خود حضرت آغاز کردند. ببینید اینها هر کدام یک به اصطلاح بیان در آن هست؛ اینکه گاهی حضرات خودشان آغاز کننده کلامی در جمع هستند یا اینکه مورد سوال واقع میشوند یا گاهی سوال میشود جواب نمیدهند یا جوابهای مختلف به سوالهای مختلف در مجلس میدهند هر کدام از اینها یک بیان دارد. آنجایی که خود حضرات گاهی آغاز میکنند مربوط به یک شبهه معمولا مهمی است که ایجاد شده. خودشان خلاصه شروع میکردند تا دفع آن شبهه شود یا یک امر مهمی است که باید تثبیت شود؛ یعنی اهمیت بحث را میرساند که خودشان آغاز کردند. این بی حکمت نیست که. راوی هم میفهمد. یک موقع است که میگوید: من شنیدم. سوال نکرده باشد، سوال کرده باشد، برایش مهم نیست. شنیدن مهم بوده که شنیدند. درست است بعضی از راویان ما هم این مرتبه شعور را ندارند و این مرتبه توجه را ندارند که فرق بین آنجایی که خود حضرت آغاز کردند یا اینکه پاسخ سوالی را داده، فرق گذاشتن را نمیبینند. این هم مربوط به راوی میشود؛ اما آنجایی که راوی این فرق را میبیند مثل فضیل بن یسار هم هست؛ یعنی کسی نیست که آدم سادهای باشد، عادی باشد. از یاران ویژه است. تفاوت میبیند بین آنجایی که کسی سوال میکند یا اینکه خود حضرت آغاز میکند؛ لذا تصریح میکند که، معلوم است اهمیت دارد، دارد توجه میدهد به کلام حضرت، که ببینید اینقدر مهم بود که خود حضرت آغاز کرد. اینها نکات سادهای است [که] در صدر روایات گاهی [اوقات] میآید. خیلی وقتها انسان عبور میکند؛ اما اگر یک کسی یک قدری دقت کند میبیند اینها چقدر نکته دارد. خود همین، در تفسیر حدیث چقدر نقش دارد که خود حضرت آغاز کرده [است]. جو آن دوره و آن موقع معلوم بوده که یک چنین شبههای را ایجاد میکرده و این را حضرت در حقیقت بیان میکند. این یک نکته [بود].
نکته دوم این است که این دسته روایاتی که در این باب شریف آمده عمدتاً یعنی از چهار روایتی که آمده، سه روایت را حضرات استناد به رسول خدا [صلی الله علیه و آله] میدهند. اینکه استناد به رسول خدا [صلی الله علیه و آله] میدهند تا اینکه ذهن افرادی که دارند میشنوند و برایشان نقل میشود و بعدا خواهند شنید، نسبت به پذیرش مطلب آمادهتر باشند و الا اگر شیعهای باشد که امام را بهعنوان امام میشناسد، کاملا برایش روشن باشد، این کفایت میکرد که امام صادق علیه السلام خودش نقل کند. ﴿أَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ﴾[2] دلالت داشت که هر چه که هر کدام از اینها بگوید بقیه هم قبول دارد و گفتهاند؛ اما اینکه تصریح میکنند تا اولا آن ذهن شیعیانی که به عنوان امام، امام را نمیشناسند، تا این مرتبه قبول ندارند آماده کند. غیر از آنکه دیگرانی هم که پیغمبر را قبول دارند برای آنها هم چه شود؟ مسأله به قدری آمادهتر شود؛ چون امام صادق علیه السلام بهخصوص خیلی شاگردان غیر شیعی داشت؛ حتی شاگردان شیعهای که داشت همه قائل به امامت حضرت نبودند. خيلیها قبولش داشتند و محبت هم داشتند؛ اما بهعنوان امام، حضرت را نمیشناختند. پس برای آنها این مسأله بهخصوص چون یکی از خطوط بزنگاه هم هست از قول رسول خدا [صلی الله علیه و آله] نقل کردند در این خط بزنگاه که میخواهد یک مرزی را در رابطه با ایمان و کفر ایجاد کند. این انتقال که از قول رسول خدا [صلی الله علیه و آله] نقل میکنند هم دخیل است؛ لذا ببینید از این چهارتا روایتی که اینجا نقل شده، سه تای آن را حضرت استناد دادند در سه تا از روایات به چه [کسی]؟ به پیغمبر خدا. این هم یک نکته که در ابتدای بحث، حالا دقت کنید که عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ ابْتَدَأَنَا أَبُوعَبْدِ اللَّهِ (ع) يَوْماً. خود حضرت آغاز کرد برای ما، بدون اینکه ما سوالی کرده باشیم، یا بدون اینکه در جلسه گفتوگویی شده باشد. گاهی حضرات نشسته بودند یارانشان در رابطه با مسألهای با همدیگر داشتند گفتوگو میکردند، بین آنها پچ پچ بوده، حرف بوده. میپرسیدند صحبت چیست؟ بعد میگفتند در مورد این است. بعد نظرشان را میگفتند. آن هم باز یک مسألهی رایجی بود که حضرات دخالت میکردند، تصحیح کنند؛ اما گاهی خیر، معلوم بود جلسه هیچ صحبتی نبوده یا کسی سوالی نکرده. حضرت مثل اینکه تازه وارد شده، نشسته، گفتوگویی هنوز صورت نگرفته ابْتَدَأَنَا. خود حضرت آغاز کرد بر مسأله که ابْتَدَأَنَا أَبُوعَبْدِ اللَّهِ (ع) يَوْماً وَ قَالَ… آن هم با همین کلام که به پیغمبر نسبت دهد. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) (اللهم صل علی محمد و آله محمد) مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُجَاهِلِيَّةٍ؛ پیغمبر فرمود: که اگر کسی بمیرد، وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ؛ بر او امامی نباشد… حالا در حقیقت در بعضی نسخهها، لَهُ، لَيْسَ لَهُ، عَلَيْهِ؛ نه، در بعضی از نسخهها وافی لَهُ دارد؛ وَ لَيْسَ لَهُ یا عَلَيْهِ؛ هر دو باشد عیبی ندارد. لَهُ باشد آن غایت میشود برای او، لَيْسَ لَهُ؛ برای او، اگر عَلَيْهِ باشد هیمنه و سیطره امام است که یعنی به دنبال امامی که او هیمنه و سیطره دارد، نباشد. فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ. یک به ظاهر روایت، خوب مشهور است و همه ما هم شنیدیم.
اما این دسته روایات خیلی به اصطلاح نکات دارند: اولاً؛ این روایات از این سنخ را هم شیعه [و] هم سنی تقریبا تواتر در نقل دارند و اجماع در نقل دارند؛ منتهی تفاوت این است که اهل تسنن هم این را نقل میکنند؛ اما بعضی از اهل تسنن این را تفسیر کردند لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ را به حاکم؛ یعنی اگر حکومتی باشد و این تابع و در حقیقت بیعت با آن حاکمیت نکرده باشد که از جمع خودش را جدا کرده باشد؛ یعنی از این تفرقه از جمع را استفاده میکنند که اگر تفرقه از جمع باشد او مَاتَ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ؛ حتی مثل ابن تیمیه از این استفاده میکند، از نظیر این روایاتی که نقل کردند بر اینکه تخلف از یزید هم غیر جایز است و حتی نسبت به او اگر کسی تخلف کرد و از بیعت او سرپیچی کرد مَاتَ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ است که به دنبالش چه میشود؟ جریان امام حسین علیه السلام و جریانات این گونه را اینها بهعنوان ابن تیمیه، بهعنوان خروج بر این نگاه جماعت میبینند و حتی قیام در برابر حاکم جور را در نهایت آن هایی که این گونه میگویند جایز نمیدانند. ببینید اینها دنبال مطلب هستند چه میشود؟ همه اش دنبال… یعنی در هر حاکمیتی که تشکیل شد، شما نسبت به آن حاکمیت باید چه کار کنید؟ تسلیم باشید. خوب این هم حتی شرط عدالت برای حاکم نگذاشتند، که بگوید حاکم عادل لااقل، نمیگوییم همه اهل تسنن این را میگویند. عرض کردم اهل تسنن عدهای از آنها این را بر حاکمیت میگیرند که فعلا آن مطلق است. بحث اینجاست؛ اما مثل ابن تیمیه این معنا را کرده [است] و بعضی که تابع ابن تیمیه هستند؛ اما اصل اینکه این روایت به صورت جامع بین شیعه و سنی آمده در این اختلافی نیست؛ بلکه شاید در مجامع اهل تسنن، تکثر در نقل آن که تواتر معنوی میآورد. اگر لفظی هم تواتر نباشد، شاید بیش از چهل منبع بعضیها ذکر کردند که در شیعه هم متعدد و زیاد آمده، این نگاه اول مسأله [است].
اما در بحث اینکه نگاه ما به مسأله چگونه است؟ تعبیر جاهلیت را باید اول بشناسیم. جاهلیت یعنی پیغمبر اکرم نیامده بود، قبل از بعثت پیغمبر تعبیر میشود، دوران قبل از بعثت به جاهلیت. در جاهلیت آنچه که در نظام قوانین به اصطلاح مدنی و همچنین در حقیقت نظام فردی بوده، در همهی آنها ظلمت و تاریکی حاکم بوده، هر کسی برای خودش در حقیقت چه بوده؟ چون رهبری قاعدهای، قانونی، مکتوبی چیزی در این کار در کار نبود، هر کسی در حقیقت پیرو چه بود؟ آن هوای نفس خودش بود و غلبه خودش بود. هیچ ملاک و معیاری در کار نبود؛ منتهی جاهلیت یک موقع هست که در مقابل یک حقیقت نورانی قدعلم میکنند و او را نفی میکنند، یک موقع هست که نه، یک حقیقت نورانی در کار نیست. مردم بهعنوان اینکه چیزی نمیدانند و نمیشناسند همین طوری دارند مثل در حقیقت حیوان زندگی میکنند. گاهی یک زندگی حیوانی است که هیچ نورانیت در آن نیست. رجوعی به امامی یا پیغمبری و هدایتی و نوری نیست؛ نه از باب انکار، بلکه از باب چه؟ جهل به مسأله. جاهلیتی که از روی جهل باشد [یا] جاهلیتی که از روی انکار باشد، کدام اشد است؟ جاهليت از روی انکار اشد است؛ چون جاهلیتی که از روی جهل است گاهی به قصور است، گاهی به تقصیر است؛ اما به علم و عناد برنمیگردد. تصدیق در مقابل آن بحث حقانیت و نورانیت ندارد. از باب اینکه نمیشناسد [یا] نمیداند این در حقیقت چیست؟ خودش، خودش را رها ببیند. هر چند تقصیر در مسأله کرده باشد و قصور نباشد؛ اما در عین حال قصد عنادی ندارد. جاهلیت سابق اساسش بر این بود؛ اما جاهلیتی که تعبیر اینجاست؛ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ دو قسم پیدا میکند: یکی آن دستهای که نشناختند، نفهمیدند، قصورا یا تقصیرا این مَاتَ مِيتَتُهُ جَاهِلِيَّةٍ. این یک نحو از جاهلیت است؛ اما آن هایی که شناختند و انکار کردند، جهد کردند، جاهلیت این چه میشود؟ اشد از جاهلیت قبلیها هستند. پس این گونه نیستند که آن جایی که بینه اقامه شود، پشت کردن به بینه، بعد از بینه غیر از آن وقتی است که انسان بینه نیامده بود و در حقیقت در آنجا در ظلمت بود. ظلمت پشت کردن به بینه، بعد از آمدن به بینه جاهلیتش اشد است؛ چون در آن تصدیق به خلاف است. اینجا تصدیق به خلاف میکند، در آن قبلی تصدیق به خلاف نبوده [است]. حالا این را به صورت کلی عرض کردم. حالا ببینید در تطبیق روایات که میرسیم، میبینید روایات دارند همین را با همین مراتب جاهلیت بیان میکنند و لذا اینگونه نیست که بگوییم در هر صورتی جاهلیت قبل از آمدن پیغمبر اشد است جاهلیتش از جاهلیت چه؟ جاهلیت بعد از پیغمبر. آن اشد از این [است]، خیر اینگونه نیست. ممکن است جاهلیتی که کسانی که انکار کردند، جهد کردند بعد از آمدن پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) این جاهلیت بعد از آمدن نور و بینه است و این جاهلیت اشد از جاهلیت قبل است. این بیان را میخواهیم از روایات ان شاء الله استفاده کنیم. .
یکی از حضار: نامفهوم 14:20
استاد: بله دیگر، در قصور و تقصیر هم میآید؛ منتهی قصور و تقصیر، قصور که به اصطلاح تصدیق ندارد در آن، تقصیر ممکن است آن هم کوتاهی کرده نیافته؛ ولی در تصدیق آن، تصدیق بهعنوان مع العلم نیست، مع الجهل تصدیق نیست. آن جایی تصدیق در انکار است که قصور و تقصیر در کار نیست؛ بلکه علم است، عناد است. حالا حضرات هم همین را بیان میکنند هم در این باب و هم در باب بعدی، این دو باب را ان شاء الله اگر برسیم. حالا دقت کنید اصل مسأله اگر روشن شد که گاهی فقط جاهلیتی که در نظام دنیا هست، فقط سبقت های دنیایی است، در این چیزها هست، این غلبه کند بر او و این بهدست بیاورد این مال را، فقط جاهلیت در این است که هیچ به اصطلاح رعایتی نشود و ظلم باشد این یک جاهلیت است؛ اما یک جاهلیتی که نظام روحی مردم را، نظام فکری و در حقیقت تفکری مردم را در جهل ببرید و او را تحت تأثیر قرار دهید، هر چند نظام مادی شان را برایشان مهیا کنید، کدامیک از این دو جاهلیت اشد تاریکی است و ظلمتش؟ معلوم است آنجایی که در نظام تفکری، یک امتی و جامعهای را به ظلمت فرو ببرند، به تاریکی فرو ببرند. چون نظام روحی انسان ابدیت را در پیش دارد، نظام جسمی انسان یک عمر دنیایی صد ساله است. بر فرض اگر کسی اینجا جاهل بود، فقط جاهلیت را در نظام بدنی و دنیایی داشت این حداکثرش است که صد سال است؛ اما در نظام تفکری این ابدیت است. بله این دو با هم مرتبط هم میشوند؛ یعنی میشود از راه دنیا وارد شوید تا تفکر را هم تحت تاثیر قرار بدهید، میشود؛ اما غایت بعضی از جاهلیت ها همین نگاه دنیا بوده؛ یعنی میشود از راه دنیا وارد شوید تا تفکر را هم تحت تأثیر قرار بدهید، میشود؛ اما غایت بعضی از جاهلیت ها همین نگاه دنیا بوده حداکثرشان و لذا دنبال بیش از این هم نبودند؛ ولی غایت بعضی از اینها فقط نظام دنیا نبود. فرعون ﴿أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ٢٤﴾[3] که میگفت، تفکر آنها را هم میخواست. ﴿فَٱسۡتَخَفَّ قَوۡمَهُۥ فَأَطَاعُوهُۚ﴾[4] او تفکر آنها را مورد چه قرار داده بود؟ مورد جاهلیت قرار داده بود تا مطیع محضش شوند. آن وقت دنیایش هم بود، همه قانون گذاری را میخواست، همه حاکمیت را میخواست، همه فکر و ذکر آنها را میخواست، همه توجه آنها را میخواست به این باشد، به کسی دیگری فکری نکنند که اختلالی در آن، اطلاقی حاکمیت را ایجاد کنند.
حالا ببینید بعد میفرماید که، فضیل بن یسار میگويد: قَالَ ذلک رَسُولُ اللَّهِ (ص) این را پیغمبر فرموده؟ یعنی الان امام صادق علیه السلام دارد میفرماید این را از قول پیغمبر کانه اینها میگوید که پیغمبر… زمان پیغمبر که امامی نبود که. اگر پیغمبر بگوید که مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ ناظر به امروز است. چطور پیغمبر این را فرموده؟ فضیل سوال میکند یعنی واقعا پیغمبر این را فرموده؟ حضرت فرمودند: قال… حالا اینکه فضیل این سوال را میکند، با توجه به مقام فضیل که عرض کردیم آیا مربوط به این است که تاکید شود تا بقیه به این مسأله توجه کنند؟ امکان دارد. که توجه را جلب کند که پیغمبر فرموده [است]؛ یعنی دیگرانی هم که امام صادق [علیه السلام] را به عنوان امام نمیشناسند یا شیعیان و محب حضرت نیستند، بگویند کلام پیغمبر است دیگر. کلام پیغمبر را باید اعتنا بکنند. قَالَ ذلک رَسُولُ اللَّهِ (ص). این را پیغمبر فرمودند؟ فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ. قسم هم میخورد امام صادق علیه السلام و چون امام صادق علیه السلام را بهعنوان صادق همه میشناختند، حتی کسانی که حضرت را بهعنوان امام نمیشناختند خیلی از رؤسای مذاهب و مکاتب هم شاگردان امام بودند. اگر میفرماید که نهصد در حقیقت قلم و دوات آماده بود تا کلامی که حضرت میفرمایند بنویسند، میگوید: من میدیدم که انگار نهصد نفر کاتب حالا؛ چون همه هم شاگردان نمینویسند که، نهصد نفر مینویسند و اینها، این بیان نشان میداد که خیلی از دیگرانی هم که امامت امام را قبول نداشتند حضرت را بهعنوان یک عالم، به عنوان یک صادق قبول داشتند؛ لذا اینجا إِي وَ اللَّهِ. قسم هم میخورد حضرت. قَدْ قَالَ قُلْتُ فَكُلُّ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُجَاهِلِيَّةٍ؟ تاکید دوباره سؤال، پس هر کسی امام نداشته باشند میته اش، میته جاهلیت است. ببینید یک نگاه این است که ما یک مرتبه کمال این است که انسان خدا را میپذیرد. مرتبهی دیگر کمال این است که انسان نبی را، رسول را میپذیرد. مرتبه سوم کمال این است که امام را هم بعد از رسول میپذیرد. اگر کسی امام را نپذیرفت ولی رسول و خدا را پذیرفت، دو مرتبه از کمال را دارد، اگر امام و رسول را نپذیرفت؛ اما خدا را پذیرفت یک مرتبه از کمال را دارد، این یک نگاه [است]. یک نگاه این است که یک حقیقت واحد است این؛ اگر کسی خدا را بپذیرد، رسول را نپذیرد، خدا را هم نپذیرفته [است]. اگر خدا و رسول را بپذیرد، امام را نپذیرد خدا و رسول و امام را هم نپذیرفته، بنابراینکه عالم باشد؛ بحث عالم است. میداند. حجت برایش تمام شده [است]. یک وقت جاهل است که بحث خودش را دارد. قاصر است بحث خودش را دارد؛ اما کسی که میداند امام را، میشناسد امام را، اما امام را نمیپذیرد آیا این شخص دو مرتبه از کمال را دارد، سوم را ندارد؟ یعنی در همان بحث صحیح و اعمی که بالاخره شما در اصول و بحث فقه انجام میشود، آیا این یک حقیقت مرتبط است که اگر یک جزء آن را پذیرفتید، بقیه را هم نپذیرفتید؟ یا یک حقیقت اجزا دارد؟ این ممکن است تمامش نباشد؛ اما در حقیقت چیست؟ آن مقدارش مقبول میشود بقیه اش… کدامیک از این سه تا؟ روایات دلالت میکنند بر کسی که عالم است و میداند این بحث دوم است که یک حقیقت ارتباطی با هم است که اگر آخری را پذیرفتید قبلیها را هم نپذیرفتید؛ چون اصلا شناخت خدا میرساند به شناخت رسول، اگر نرساند شناخت خدا غلط بوده و شناخت خدا و رسول میرساند به جریان امام، که اگر نرساند شناخت خدا و رسول غلط بوده؛ نه اینکه آن صحیح بوده یک جزء آن. اگر خدا میفرماید که: ﴿وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ﴾[5] که اصلا تو رسالتت محقق نشده؛ نه اینکه رسالتت شده، ناقص شده؛ نه اینکه جزئی از رسالتت محقق نشده. اصلا رسالت محقق نشده، درست است؟ که این نشان میدهد که جریان امامت، آن هم با آن عظمتی که پیغمبر اکرم [صلی الله علیه وآله] در غدیر ایجاد کردند نشان میدهد که این جزء اخیر علت تامه است که اگر این نباشد علت تامه محقق نشده و هیچ معلولی محقق نمیشود. تا علت تامه نباشد معلولی محقق نمیشود؛ پس این نگاه را ببینیم در ذهنمان، آن وقت خیلی جاها به کار میآید در نظام کلامی، آن وقت اگر این نبود آن کسانی که قاصر هستند یا مقصر، یک حکمی دارند هر کدام از اینها؛ اما آن که عالم است و کوتاهی کرده او قطعا داخل در این تهدیدهایی میشود که الان حضرات در ادامه هم میفرمایند؛ پس فَمِيتَتُهُ اگر مرد مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ.[6] مثل کسی که در جاهلیت پیغمبری نیامده بود؛ خدایی را نمیشناخت، این همان گونه از دنیا رفته که میته جاهلیت میته تحیر است، میته حیرت و سرگردانی، میته کفر و شرک است که الان بیان میکنم.
دنبال روایت دوم حالا… روایت دوم از ابن ابی یعفور، که عن ابن ابی یعفور از بزرگان شیعه است. سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ قَالَ قُلْتُ مِيتَةُ كُفْرٍ. اگر میگوید:مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ، یعنی این میته کفر است؟ قَالَ مِيتَةُ ضَلَالٍ. کفر با ضلال چه فرقی دارد؟ یعنی برای آن کسی که میگوید مِيتَةُ كُفْرٍ حالا میته کفر دنبال روایت بعدی را داریم. میته کفر آن جایی است که بینه اقامه شده، پشت کرده [است]؛ اما اگر بینه اقامه نشده و برای این تقصیر دارد این مِيتَةُ ضَلَالٍ است. مقصر است، این چیست؟ مِيتَةُ ضَلَالٍ است. پس میفرماید: قَالَ مِيتَةُ ضَلَالٍ قُلْتُ فَمَنْ مَاتَ الْيَوْمَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ که اکثریت آن دوره را تشکیل میدادند که امام صادق علیه السلام را بهعنوان امام نمیشناختند. حتی محب حضرت نبودند به واسطه آن تبلیغاتی که علیه حضرات شده بود. فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ فَقَالَ نَعَمْ.[7] این میته، میته جاهلیت است؛ اما میته جاهلیت نسبت به قاصر و مقصر چگونه است؟ اینگونه است که مِيتَةُ ضَلَالٍ است. از کجا میگوییم که این مِيتَةُ ضَلَالٍ مربوط به قاصر و مقصر است؟ از روایت بعدی [میگوییم]. حارث ابن مغیره: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِيَّةً جَهْلَاءَ؛ یعنی آن تراکم جاهلیت که در آن هیچ نوری نبوده؛ اصلا قبل از خلاصه توحید هم هست، نه فقط به اصطلاح جزء را نپذیرفتن که یک جاهلیت یک مرتبه باشد؛ چون یک موقع هست که میگوییم امام را نپذیرفته، پیغمبر را پذیرفت، خدا را [پذیرفت] با همان نگاه اول، میگوییم یک مرتبه از نور را دارد نگاه اول، مرتبه قبول خدا را دارد، قبول رسول را دارد، امام را ندارد، این مقدار جاهلیت [است]. میگوید اینگونه است؟ جاهلیت جهلا است؛ یعنی مطلق جاهلیت است. هیچ چیز را این ندارد. أَوْ جَاهِلِيَّةً لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ یا یک مرتبه از جاهلیت است که امامش را نمیشناسد، نه اینکه هیچ چیز نمیشناسد. پس ببینید راوی نگاهش این است که کسی که امام را نمیپذیرد ممکن است جاهلیت جهلا باشد؛ یعنی هیچ چیز، این مبنای عرض کردیم؛ یعنی هیچ چیز را ندارد اگر آخری را نداشته باشد، درست است؟ تعبیر إِلَى هَاهُنَا اَلتَّوْحِيدُ. توحید تا اینجا کشیده شده است تا ولايت یا خیر، آن دو مرتبه هست. مرتبه نهایی آن نیست که جَاهِلِيَّةً لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ قَالَ حضرت جواب دادند جَاهِلِيَّةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلَالٍ.[8] مردم سه دسته هستند؛ گاهی بعضیها عالمانه نمیپذیرند؛ اینجا حالت کفر است. گاهی بعضیها میدانند؛ اما نفاق دارند. جاهلیت نفاق است. پذیرفتن به ظاهر اما چه چیزی است؟ ظاهر است و پشت میکنند در جایش هم یا گاهی جاهلیت ضلال است برای کسی که قصور دارد. پس ببینید اینجا تقسیم کرده.
یکی از حضار: نامفهوم 26:5
استاد: خیر، این به اصطلاح بیان اینکه کفر و نفاق و ضلال آن کسی که کفر را دارد، نفاق و ضلال هم دارد، قطعا اینگونه است؛ اما با توجه به دستههای مردمی که آن دوره بودند که عدهای در حقیقت معاند بودند در مقابل، عدهای قاصر بودند در مقابل شناخت امام، عده ای منافق بودند در تشکیلات حضرات که بودند. این سه دسته را در اینجا کاملا جمع کرده که جاهلیتی که در اینها دارند کدام جاهلیت است؟ با توجه به جاهلیتی که در روایت دوم گفت جاهلیت ضلال است؛ یعنی این گفت جاهلیت کفر است؟ گفت خیر، جاهلیت کفر را بیان نکرده [است]. گفت جاهلیت چیست؟ ضلال است، نشان میدهد که حضرات جاهلیت ضلال را، با جاهلیت کفر را، با جاهلیت نفاق تفاوت قائل هستند؛ پس هر کدام از اینها برای یک دسته [هستند]؛ اما آن کسی که جاهلیت در این رتبه به اصطلاح عناد است البته هر سه را دارد؛ یعنی آن میشود جاهلیت جهلا.
یکی از حضار: اینطور که شما میگویید راوی جاهلیت جهلا را بدتر از آن جاهلیت میبیند.
استاد: خیر، اتفاقا داریم این را عرض میکنیم که راوی جاهلیت جهلا را چه میگوید؟ قبل از آمدن اسلام بود. درست است؟ اما توجه به اینکه این نگاهی که، امام دارد میفرماید که جاهلیت کفر است و نفاق است و ضلال است؛ چون اینها در ناحیه نظام روحی انسان است، هم کفرش، هم نفاقش و هم ضلالش، دیگر در ناحیه جسمی نیست؛ اما جاهلیت جهلایی که آنها داشتند در ناحیه نظام جسمی شان بود عمدتاً، نظام روحی اصلا اعتنا نداشتند، جهل مطلق داشتند. قطعا جهل مطلق در نظام روحی با آنجایی که علم است ولی مقابلش مقابله میکنند عناد است معلوم است که اشد است. این جهلش در حقیقت جهل بسیط نیست که لا ادری باشد؛ بلکه جهلش جهل چیست؟ جهل مرکب است که این دیگر نجات برایش امکان پذیر نیست و این ابدیتش مورد خدشه قرار میگیرد؛ لذا با این نگاهی که آن روایات قبلی بود که جاهلیت ضلال را از جاهلیت کفر جدا کرد، در این روایتی که اینها را کنار هم میآورد، جاهلیت کفر و نفاق و ضلال، معلوم میشود سه مرتبه از جاهلیت امکانپذیر است. جاهلیت کفر که جامع است و همه را دارد. جاهلیت نفاق و جاهلیت ضلال و ارتباط با امام و نفی امام هر سه اینها را امکانپذیر میکند که جاهلیت، جاهلیت کفر باشد، آن را که میشناسد و انکار میکند. نفاق باشد، آن که میشناسد، درست است؟ اما اظهار میکند که قبول دارد؛ اما باطنا قبول ندارد. ضلال آن که قاصر است، افتاده به چه [چیزی]؟ به سرگردانی، در حقیقت در وادی که هیچ افق روشنی برایش نیست، آن هم جاهلیت است؛ اما جاهلیتش مثل جاهلیت کفر نیست، جاهلیتش مثل جاهلیت نفاق نیست. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ جَامِعُ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱلۡكَٰفِرِينَ﴾[9]؛ یعنی خدا منافق را در جای کافر قرار میدهد؛ بلکه کافر چیست؟ ﴿فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ﴾. اگر درست خوانده باشم، در آن بله؟ منافق در الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ قرار میگیرد؛ یعنی حتی شاید از این استفاده شود که این اشد است. بله اگر گفت جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ در حقیقت فِي النَّارِ یا ادامه آیه را الان در ذهنم نیست که دنبال آن میفرماید خوب همین میشود که آنها را در آنجا جمع میکند. پس جاهلیت کفر، جاهلیت نفاق، جاهلیت ضلال، همین امروز هم مسأله سرایت داد.
یکی از حضار: نامفهوم 29:38
استاد: بله، إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا.[10] بله.
یکی از حضار: نامفهوم 29:49. دومی یا نه، حالت سومی را بیان میکند؟
استاد: اگر راوی منظورش جاهلیت جهلا، جاهلیت قبل از آمدن پیغمبر باشد که جاهلیت جهلا را آن بگیرد، این در حقیقت امام دارد حالت سومی را بیان میکند؛ اما اگر مقصود از جاهلیت جهلا چه باشد؟ گفتیم دو معنا دارد که اگر کسی امام را نمیپذیرفت جاهلیتش جاهلیت کامل است؛ یعنی اسلام و در حقیقت رسالت و ایمان هم ندارد. درست است؟ اگر راوی مقصودش از جاهلیت جهلا این باشد که کسی که امام را نمیپذیرد یعنی جاهلیت جهلا یعنی تمام مراتب کفر و نفاق و ضلال یا نه مقصود این است که دومی که لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ یعنی آن دو را دارد، این یکی را ندارد؟ جزئی از اشکال، اگر مقصود راوی این باشد امام دارد میفرماید جاهلیت جهلا است؛ اما اگر مقصود راوی از جاهلیت جهلا، جاهلیت قبل از اسلام باشد بیان امام غیر از آن دو شق است، شق سوم است میگوید این بالاتر است، جاهلیت کفر و نفاق و ضلال است که دیگر این نظیر ندارد، بله.
در روایت چهارم میفرماید که عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِعُمَرَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) مَنْ دَانَ اللَّهَ بِغَيْرِ سَمَاعٍ عَنْ صَادِقٍ. اگر کسی به دینی معتقد شد، به دینی معتقد شد بِغَيْرِ سَمَاعٍ عَنْ صَادِقٍ که این را از صادقی نشنیده باشد. صادق اینجا دیگر معلوم است. صادقی که در حقیقت چه باشد؟ ملاک صادق بودن آن است که من قبل لله باشد دیگر، صادق من قبل لله است. از کجا بفهمیم کسی صادق است یا کاذب است؟ رابطهی صدق و کذب دین، دین خدا دَانَ اللَّهَ. میخواهد دین خدا را بیان کند. اگر این باشد باید من قبل الله باشد تا معلوم باشد صادق است و الا هر کسی بگوید از جانب خدا میگویم، خدا به من این را گفته که بگوییم و من قبل الله منصوب نباشد، حجت نباشد، کسی حجت نداشته باشد، کسی نمیتواند به راحتی تکذیبش کند مگر حجت بخواهد. اگر حجت ملاک نباشد هیچ راهی برای تکذیب نیست. پس مَنْ دَانَ اللَّهَ بِغَيْرِ سَمَاعٍ عَنْ صَادِقٍ أَلْزَمَهُ اللَّهُ الْبَتَّةَ إِلَى الْعَنَاءِ. حتما خدا او را به عنا و زحمت میاندازد، مشقت؛ منتهی بعضی نسخهها دارد، أَلْزَمَهُ اللَّهُ الْتیه إِلَى الْعَنَاءِ. الْتیه در حقیقت سرگردانی، این خیلی سازگارتر هم هست. الْبَتَّةَ إِلَیه هم ناسازگار نیست؛ اما الْتیه کسی که از امام نشنیده، دائم سرگردان است؛ چون از صادق نشنیده، من قبل الله نشنیده، یک کلام این میگوید، یک کلام آن میگوید، یک کلام دیگری میگوید هر دفعه باید بالاخره به هر بادی وزیده میشود این چه میشود؟ به همان سمت برود دیگر. هیچ جایی حجتی نیست برایش که بگوید معیار دارم، معیار ندارد. وقتی معیار نداشت هر کسی که آمد حرفی زد برای این ممکن است چه باشد؟ به همان سمتی که او میخواهد آن را ببرد. الْتیه إِلَى الْعَنَاءِ؛ اما یک مرتبه اشد از این داریم، این تیه مثل چه میشود؟ مثل همان ضلال میماند اینجا که فرمود، این تیه کسی که مَنْ دَانَ اللَّهَ بِغَيْرِ سَمَاعٍ عَنْ صَادِقٍ نشنیده از یک آدم صادقی که منصوب من قبل الله باشد؛ ولی دنبال اطاعت خدا بوده و هر کسی هر چه گفت اطاعت کرد، درست است؟ ولی دنبال آن صادق نبود. این به تیه مبتلا میشود؛ اما اگر مَنِ ادَّعَى سَمَاعاً مِنْ غَيْرِ الْبَابِ الَّذِي فَتَحَهُ اللَّهُ… اما اگر کسی ادعا کرد، آن قبلی ادعا نداشت، آن فقط دَانَ اللَّهَ بِغَيْرِ سَمَاعٍ اما این ادعا، ادعا میکند آن هم سَمَاعٍ، یک چیزی را که من شنیدم، مِنْ غَيْرِ الْبَابِ الَّذِي فَتَحَهُ اللَّهُ از یک بابی که خدا او را نگشوده، این ادعا میکند شنیدن را و نقل میکند. این چیست؟ فَهُوَ مُشْرِكٌ. آنجا فرمود: کافر، اینجا میفرماید چه؟ مشرک؛ چون مشرک در حقیقت چیست؟ شرک است دیگر. این از قبل الله را، آنچه که از قبل خدا بوده را، او را نپذیرفته، در قبال او کسی دیگر را قبول کرده که آن از جانب خدا نیست. خوب این شرک است دیگر؛ یعنی در ربوبیت الهی چه کرده؟ شرک در ربوبیت الهی است، شرک در ربوبیت است، شرک در الهیت نیست. این هم میخواهد بگوید خدا، یک خدا هم هست؛ اما شرک در ربوبیت چیست؟ در نظام قانونگذاری، در نظام در حقیقت حرکت به سوی خدا، این دیگری را شریک کرد که از قبل الله نبود. این شرک در ربوبیت است، شرک در الوهیت نیست؛ اما شرک در ربوبیت هست، درست است؟ وَ مَنِ ادَّعَى سَمَاعاً مِنْ غَيْرِ الْبَابِ الَّذِي فَتَحَهُ اللَّهُ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَ ذَلِكَ الْبَابُ الْمَأْمُونُ. آن باب چیست؟ الْبَابِ الَّذِي فَتَحَهُ اللَّهُ آن ذَلِكَ الْبَابُ الْمَأْمُونُ عَلَى سِرِّ اللَّهِ الْمَكْنُونِ.[11] چون ربوبیت الهی، سر مکنون است. مگر هر کسی میتواند بگویید من به او دست دارم، سر مکنون است؛ لذا آن باب کسی است که الْمَأْمُونُ عَلَى سِرِّ اللَّهِ الْمَكْنُونِ او امین است بر سر الله؛ یعنی وقتی میگیرد با عصمت اخذ میکند، مأمون است؛ یعنی در گرفتنش عصمت دارد، در حفظش عصمت دارد، در ابلاغش عصمت دارد، امین است، درست است؟ در اجرایش عصمت دارد؛ اما کسی بر فرضی که حرفی برایش زده شد، مکاشفه ای هم کرد، اما چه کسی گفته که این مکاشفه کامل گرفت؟ چه کسی گفته که وقتی حفظش میکند، کامل حفظ کرد؟ چه کسی گفته وقتی میخواهد بگوید درست میتواند ابلاغ کند، در هیچکدام از اینها امین نیست؛ چون ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ٤﴾[12] نیست؛ پس ذَلِكَ الْبَابُ الْمَأْمُونُ… نگاه نکنید یک آدم خوبی است، یک موقع بگویید این آدم خوبی است، این مکاشفه اش هم… ، هر چقدر هم که آدم خوبی باشد اما الْمَأْمُونُ عَلَى باب اللَّهِ نیست، این الْمَأْمُونُ عَلَى سِرِّ اللَّهِ نیست، درست است؟ الْمَأْمُونُ عَلَى سِرِّ اللَّهِ یعنی چه؟ یعنی معصوم است در اخذ، در حفظ، در ابلاغ، این میشود. الْمَأْمُونُ عَلَى سِرِّ اللَّهِ سر الهی دین خداست. این مأمون بر سر الهی است؛ یعنی خوب میگیرد کامل. همانطور که خدا فرموده، حفظ میکند همانطور که خدا فرموده، ابلاغ میکند همانطور که خدا فرموده؛ پس وَ ذَلِكَ الْبَابُ الْمَأْمُونُ عَلَى سِرِّ اللَّهِ الْمَكْنُونِ… حالا در بعضی از نسخهها دارد به اصطلاح در ذَلِكَ الْبَابُ هو الامین الْمَأْمُونُ. بعضی نسخهها دارد والباب المأمون علی وحی اللَّه تبارك وتعالی محمد صلی الله علیه و آله وسلم (اللهم صل علی محمد و آل محمد). خوب، دلم نمیآید باب بعدی را نخوانم، حالا یک اشارهای میکنم؛ بلکه همینطور اشارهاش کفایت کند.
روایت اول
یکی از حضار: نامفهوم 36:45
استاد: بخاطر اینکه دین از باطن عالم، از آن مقام اکتنان و کن، اینها با ظاهر کشاندند. وحی است دیگر. وحی یعنی چه؟ یعنی از مراتب خزائن عالم به ظاهر آمده [است]. دین این است دیگر. الان چه کسی میتواند بگوید نماز چهار رکعت است، نماز ظهر چهار رکعت است، نمیدانم نماز چیست؟ زکات چیست؟ چه کسی میتواند اینها را بیان کند که اینها چه خصوصیاتی دارند؟ این سر الله است که انسان را در مقام میرساند به آن در حقیقت کمالی که باید برسد. همه احکام الهی و معارف الهی سر الله هستند. سر خدا هستند که از آنجا نازل شدند؛ لذا تمثیل شدند به نظام ظاهر، بله.
یکی از حضار: نامفهوم *37:28
استاد: این مَنْ دَانَ اللَّهَ بِغَيْرِ سَمَاعٍ عَنْ صَادِقٍ شامل هم به اصطلاح آن کسی که قاصر است، هم مقصر است؛ اما منافق خیر، منافق میشناسد، عالم است. آنجایی که معاند هم هست، خیر، آن دو را شامل نمیشود؛ اما قاصر و مقصر را، مقصر آن کسی که کوتاهی کرد در تحصیل، میتوانست؛ اما کوتاهی کرد؛ اما عناد هم نداشت؛ اما آنجایی که عناد باشد مثل منافق یا مثل کافر، آن قسم دوم میشود.
در باب بعدی، که به اصطلاح باب هشتاد و هشتم بَابٌ فِيمَنْ عَرَفَ الْحَقَّ مِنْأَهْلِ الْبَيْتِ وَ مَنْ أَنْكَرَ[13]، یک بحث بسیار جالبی است، کسانی که از اهلبیت باشند، از خاندان در حقیقت پیغمبر و به اصطلاح هاشمی باشند، بنابر مبنا که از هاشمی هم باشند، از طالبیان باشند حالا بر آن مبنا الان به آن فعلا کار نداریم، اگر اینها این انکار کنند، انکار اینها مضاعف حساب میشود و اگر تصدیق کنند تصدیق شان هم مضاعف حساب میشوند. این یک سنت است، چرا؟ این بحث خیلی مهم است که اگر اینها انکار کنند، انکارشان مضاعف است؛ یعنی اثر الهی شان است که این عذاب الهی شان از بقیه مصاعف است. یک کسی غیر هاشمی تکذیب کند اینها را، حضرات را، یا اگر از هاشمیان تکذیب کند این متفاوت است. دقت میکنید متفاوت است. آن عذابش مضاعف است با مردم یکسان نیستند؛ چنانچه همسران پیغمبر چه بودند؟ در آیات قرآن میفرماید که بله، ﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ…﴾ آیه مفصل است از سوره احزاب از آیه 28 تا آیه 34، شما جلو بروید همه آیات مربوط به همسران پیغمبر است که وسط آنها آیات تطهیر آمده ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا﴾؛ اگر شما اراده حیات دنیا را دارید؛ « وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا»؛ بیایید من از اول طلاق میدهم شما را و بروید، اگر اراده دنیا دارید. این اولین آیه. وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ؛ اما اگر اراده رسول و دار و آخرت دارید؛ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا. خدا برای شما خیلی آینده درخشان و اجر عظیم را قرار داده [است]. يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ؛ اگر از شما کسی از همسران پیغمبر؛ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ… یک موقع قضیه قصوری است؛ چون معصوم که نیستند. بالاخره قصور خیلی داشتند؛ اما بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ؛ فاحشه باشد آن هم فاحشه چه؟ بَيِّنَ. اگر باشد این، يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ؛ عذاب برای او چه میشود؟ مضاعف از زنان دیگر و دیگران است، بله ضِعْفَيْنِ، يُضَاعَفْ ضِعْفَيْنِ؛ حالا این يُضَاعَفْ ضِعْفَيْنِ؛ یعنی دو برابر ضعفین؟ یعنی چهار برابر یا بیشتر یا نه، يُضَاعَفْ ضِعْفَيْنِ؛ ضعفین بیان همان یضاعف؛ یعنی دو برابر. وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا، وَمَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ؛ اگر هم عمل صالح انجام دهند چه کار میکنیم؟ دو برابر اجر میدهیم. تناسب بین عقاب و عذاب است، درست است؟ حالا این را داشته باشید ادامهاش هم در رابطه با بحث آن بیرون آمدن و اینها است، بله يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ؛ شما مثل بقیه نیستید، إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ؛[14] بیرون میآیید حواستان را باید بیشتر از بقیه جمع کنید که این خودش یک بیان خیلی خوبی در رابطه با اینکه کسانی که منتصب به حاکمیت هستند، کسانی که روحانی هستند، کسانی که هستند مراتب بحث هستند، پیغمبر به عنوان آن نماد تام [است]، بقیه هم به عنوان چه هستند؟ مراتب مسأله هستند که همینطور در مراتب این سرایت دارد. اینگونه نیست که بگوییم اختصاص به پیغمبر دارد و کاری به بقیه ندارد. میگوید نه، این نسبت محفوظ است. اگر کسی در حاکمیت است، اگر کسی روحانی است، منتسب [است]، اگر کسی مردم به این عنوان میشناسند، اگر اینگونه باشد رفتار این، رفتار خانواده، خودش هم فقط خیر، خانواده اش را هم میگوید، رفتار او و رفتار خانواده اش مورد ذرهبین بیشتری است. اگر اجر داشته باشد، خوب باشند، اجرش مضاعف است و اگر غلط باشد غلط او هم مضاعف است؛ لذا قانونگذاری هم میشود مطابق این کرد یا خیر؟ قانونگذاری میشود مطابق این کرد یا فقط آخرتی است؟ قانونگذاری هم میشود کرد؛ یعنی اگر کسی یک جرمی، یک کف جزا داشت، یک سقف جزا، که اگر مثلا کسی بین این سقف و کف بازی میتوانست حکم کند، اگر این منتصب است در این نظام، این لیاقتش این است که شدت جزا را برایش قرار دهند. همان که برای دیگران کف جزا را باید قرار بدهند. سخت است امروز. خیلی سخت است که اگر کسی خلاصه منتصب باشد، ببینید سقف قرار دهند یا کف قرار میدهند.
[همهمه]
خیر، به احترام پیغمبر آنجا این است که سقف را قرار بدهند. میگوید به احترام پیغمبر کف را قرار دهیم؟ نه اینجا خدا میفرماید: به احترام پیغمبر سقف را قرار دهید. خلاصه اینگونه خدا میفرماید. حالا این را دقت بفرمایید قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِاللَّهِ
یکی از حضار: نامفهوم 43:06
استاد: پیغمبر اکرم [صلی الله علیه و آله] یک فرزند داشت که آن هم معصومه بود و فرزند دیگری نداشت و آنهای دیگر ربیبه بودند؛ لذا اینجا تام است به نسبت؛ منتهی شان خانواده اجل است؛ مهمتر است؛ چون این چیست؟ تحت ارتباط است. حالا بچه در یک جایی مستقل میشود، میرود، درست است؟ دیگر کاری از پدر و مادر برنمیآید؛ اما در عین حال خانواده، یک خانواده ای است از ابتدا؛ لذا به آنها هم گفت اختیار دارند؛ چون فرزند را آدم اختیار ندارد، یک رابطه اجباری است؛ اما خانواده چیست؟ یک رابطه اختیاری است. گفت اگر نمیتوانید بیایید طلاقتان را بدهم بروید. رابطه اختیاری است میشود؛ پس اگر میخواهید بمانید باید اینگونه بمانید؛ ولی فرزند را نمیشود کاری کرد. نمیشود بگویید که تو را از فرزند بودن چه کار میکنم؟ خلع میکنم، امکانپذیر نیست، رابطه اجباری است. اگر در حقیقت عاق هم کنید باز هم چیست؟ فرزند تو محسوب میشود. ﴿إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ﴾ [15] محسوب میشود دیگر.
یکی از حضار: *نامفهوم 44:11
استاد: بله، اگر کوتاهی در نظام تربیت باشد مقصر این هم هست؛ اما اگر کوتاهی در نظام تربیت نباشد مثل فرزند نوح، نوح مقصر نیست. دیگر نوح را عقاب نمیکنند برای این.
یکی از حضار: قانون گذاشتن سقف میشود.
استاد: خیر، با حفظ همه اینها است. بگویید برای خانم هايشان بگذارند، برای بچه هایشان بگذارند، هر کدام مناسب خودش؛ خیر، خلاصه سخت نمیشود. دنبال آن میفرماید که روایت اول عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) إِذَا حَدَثَ عَلَى الْإِمَامِ؛ درست خواندم؟ نه یک باب جلوتر رفتیم. در باب 88 سَمِعْتُ الرِّضَا (ع)يَقُولُ… این یک جریان را نقل میکند إِنَّ عَلِيَّ بْنَ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع)؛ امیرمومنان فرزندش چه کسی هست؟ امام حسین علیه السلام، فرزند امام حسین علیه السلام؟ امام سجاد علیه السلام، فرزند امام سجاد علیه السلام؟ عبدالله بن حسین که بعضی گفتند عبیدالله بن حسین است، نسخه صحیح که عبیدالله حسین همان عبیدالله اعرج است. اسمش معروف به عبیدالله اعرج است، إِنَّ عَلِيَّ بْنَ عَبْدِاللَّهِ؛ که این علی فرزند آن عبیدالله اعرج است، که عبیدالله اعرج نوه امام سجاد علیه السلام [است]، دقت کردید؟ میگوید این شخص، سَمِعْتُ الرِّضَا؛ که در زمان امام رضا علیه السلام این شخص بوده [است]. سَمِعْتُ الرِّضَا (ع)يَقُولُ؛ این شخص، إِنَّ عَلِيَّ بْنَ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع) وَامْرَأَتَهُ وَ بَنِيهِ زنش و فرزندانش، مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ؛ اینها از اهل بهشت اند، ثُمَّ قَالَ مَنْ عَرَفَهَذَا الْأَمْرَ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ (ع)؛ اینجا هاشمیان را اطلاق نکرده، مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ (ع)؛ تخصیص داده است دیگر؛ یعنی کسانی که از این نسل محسوب شوند، لَمْ يَكُنْ كَالنَّاسِ.[16] نمیخواهد یک طبقه درست کند بگوید که اینها شهروند درجه یک هستند و دیگران شهروند درجه دو. میخواهد بفرماید که اینها انتصاب دارند؛ چون انتصاب دارند قبولشان، تحکیم شدیدتر ایجاد میکند [و] رد آنها هم تزلزل شدیدتر؛ لذا اگر پذیرفتند، پذیرفتنشان اجر مضاعف دارد. اگر نپذیرفتند، پذیرفتنشان هم عقاب مضاعف دارد. تعادل در آن هست، عدالت در آن هست. مثل زنان پیغمبر، عمدا آن را خواندم، که ببینید دو طرف را فرمود. اینجا نمیخواهند یک طبقه جدا درست کنند و بگویند اینها خیر. علتش این است مردم نگاه میکنند به فرزندان و اینها از جهت قبول مسأله، اگر قبول کردند؛ چون در رقابت است، خيلیها رقیب بودند وقتی که… ،خواندیم جریان را، یادتان هست یا خیر؟ علی بن جعفر پیرمردی بود که جلوی امام جواد علیه السلام چکار کرد؟ امام جواد علیه السلام یک نوجوان نمینشست علی بن جعفر، پیرمرد در حقیقت آن بزرگ خاندان خانواده حضرت زهرا سلام الله علیها بوده در زمان خودش، بزرگ خاندان بوده؛ یعنی از همه سنش بیشتر بوده، شریفتر بوده، همه به عنوان آن شیخوخیت، شیخ بوده در آنجا، میشناختند. بعد بقیه علویان اعتراض میکنند که شما در مقابل مثلا این نوجوان، میگوید من چه کنم وقتی که خدا او را ترجیح داده، من باید اینگونه در حقیقت اطاعت کنم. خدا او را بر من ترجیح داده. این خیلی سخت است. بقیه ملامتش کردند، کفش جلوی پایش [گذاشتند] ننشیند تا خلاصه امام اجازه دهد به او، پیرمرد [است]، عالم، بزرگوار، از زمان پسر امام صادق علیه السلام دقت میکنید؟ خیلی مهم [است]، لذا سختتر است، رقابت است، این احتمال میدهد من هم در این مضان بودم، او احتمال میدهد من هم در این مضان بودهام، چرا این؟ لذا ببینید فرزندان حضرات ائمه علیهم السلام این رقابت با اینکه در خاندان نبوت، امامت رشد کردند، این رقابتها فرزندان امام کاظم علیه السلام، فرزندان…، چند نفر از امامان فرزندانشان یک چنین نزاعی چه شده؟ ایجاد شده، لذا اینجا که میفرماید مربوط به این است که پذیرفتن هم بین آنها سختتر است این یکی، از طرفی نگاه مردم هم هست که اگر یک خانواده ای اینگونه پذیرفتند برای بقیه هم تسهیل میشود در قبول آنها، لذا از جهات متعددی هدایتگری چه دارد؟ تاثیر دارد. آن وقت راجع به این شخص میگویند که امام رضا علیه السلام آمده بود دیدن همین علی بن عبدالله بن حسین، میگویند به دیدنش آمده بود بعد [در] آنجا خانم این آقا از پشت پرده به امام نگاه میکرد به عنوان در حقیقت عشق به امامت. اینقدر خلاصه عشق به امامت، بعد وقتی حضرت رفت، آمده جای در حقیقت آن جایی که حضرت نشسته بود را تبرکا برای خودش به عنوان تبرک؛ یعنی اعتقاد به امامت داشته. اینکه حضرت هم میفرماید که وَامْرَأَتَهُ وَ بَنِيهِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ، یعنی اینها با تمام… چون ما الان نظام امامت برای ما خیلی قبولش ساده تر شده؛ البته مفهومش دیگر؛ اما آن زمان همین مفهوم ساده نبود. هر کسی به عنوان امام حضرات را نمیشناخت. محب بودند، قبول هم داشتند، مطیع هم بودند گاهی ولی بهعنوان امام نمیشناختند. این روایت اول بود که گذشت، در روایت….
یکی از حضار: نامفهوم 49:49
استاد: بله، بله دیگر، امر در اینجا هم همان است. مَنْ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ وُلْدِ. این یک قاعده است. مَنْ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ (ع) لَمْ يَكُنْ كَالنَّاسِ؛ لَمْ يَكُنْ كَالنَّاسِ؛ یعنی یک قاعده است. قبول آن مضاعف است. رد آن هم مضاعف است. بعد میفرماید چرا؟ در روایت بعدی میفرماید: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ (ع) أَخْبِرْنِي عَمَّنْ عَانَدَكَ وَ لَمْ يَعْرِفْ حَقَّكَ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ؛ به من خبر دهید از کسانی که با شما معانده کردند و حق شما را از فرزندان فاطمه… هستند این معاندین، نشناختن… هُوَ وَ سَائِرُ النَّاسِ سَوَاءٌ فِي الْعِقَابِ؛ آیا اینها در عقاب هم یکسان هستند؟ اینها قبول نکنند یا مردم قبول نکنند یکسان هستند؟ قَالَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) يَقُولُ؛ اینجا حضرت دارد از جدش نقل میکند که، كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) يَقُولُ عَلَيْهِمْ ضِعْفَا الْعِقَابِ؛[17] برای اینها عقاب دو برابر است. مضاعف است. همچنان که آنجا چه هست؟ آنجا فرمود که اینها در حقیقت ثواب شان هم مضاعف است.
در روایت بعدی میفرماید که قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع)الْمُنْكِرُ لِهَذَا الْأَمْرِ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ غَيْرِهِمْ سَوَاءٌ؛ آیا منکرینی کسانی که از بنی هاشم هستند با منکرین غیر بنی هاشم نسبت به شما یکسان هستند؟ اینجا بنی هاشم میفرماید، آیا سوا هستند؟ قَالَ لِي لَا تَقُلِ الْمُنْكِرُ؛ نگو منکر، بگو چه؟ بگو جاحد، وَ لَكِنْ قُلِ الْجَاحِدُ؛ منکر و جاحد. حالا این طرف خودش میگوید که قُلِ الْجَاحِدُمِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ غَيْرِهِمْ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ فَتَفَكَّرْتُ؛ ابوالحسنی که راوی قال لی عبدالرحمان بن ابی عبدالله علیه السلام که این ابوالحسن میگوید که قال أَبُو الْحَسَنِ فَتَفَكَّرْتُ فِيهِ؛ در کلام امام من چه کار کردم؟ فکر کردم. چرا میگوید منکر نگو، بگو جاحد؟ فَذَكَرْتُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي إِخْوَةِ يُوسُفَ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ[18]؛[19] یوسف آنها را شناخت اما آنها یوسف را نشناختند؛ نشناختن از روی چه بود؟ جهل بود نه عناد. درست است یک لطافتی در…
یکی از حضار: نامفهوم 52:00
استاد: خیر، عناد بدتر است.
یکی از حضار: نامفهوم 52:03
استاد: بله جهد، فکر کردم میگویید جهل. جهد از انکار بدتر است. این منکرون عام است، جهلا را هم شامل میشود. میگوید بگو جاحد، که یعنی میشناختند و انکار کردند. برادران یوسف که در قرآن «وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ» یک نکته لطیفی بعضی به اصطلاح ذیل این آیه گفتند این است که چرا اینها یوسف را نشناختند ولی یوسف اینها را شناخت؟ میگویند اگر کسی خلاف تکلیفش را انجام دهد، محروم میشود برایش از شناخت ولی الهی؛ این همین فعلی که نسبت به یوسف داشتند محرومشان کرده بود آن جا، یوسف را خوب بشناسند؛ اما آنجا جاحد نبودند، آن جا چه بودند؟ نشناختن بود فقط؛ لذا گاهی که ما امام را نمیشناسیم، دست امام را نمیشناسیم، در وقایع حقیقت را آشکار نمیبینیم، مربوط به این است که یک جا خلاف تکلیف داشتیم، و الا فطرت انسان، انسان را به سوی دیدن امام سوق میدهد.
خوب روایت آخر هم میفرماید، بله؟
یکی از حضار: بنیامین شناخت.
استاد: بنیامین شناخت. حالا همان را میگوید. چرا بنیامین زودتر شناخت؟ چون اولا بنیامین در آن جمع نبود وقتی آنها اینکار را کردند، درست است؟ و بعد هم یوسف به اصطلاح زودتر جریان بنیامین و شناختن بنیامین را محقق کرد؛ یعنی آنجا ندارد که بنیامین نشناخت. بعد دارد که بنیامین را در حقیقت سوا، در حقیقت خودش را چکار کرد؟ معرفی کرد. حالا در روایت دارد که خودش را به او معرفی کرد؛ اما در آن مسأله این است که بنیامین سهمش از اینها جدا شد، بخاطر اینکه چه بود؟ آن ظلم را نکرده بود، همان ظلم…، بله؟
یکی از حضار: نامفهوم 53:43
استاد: یعنی خود حضرت هم دعوتش کرد قبلش، و او هم در حقیقت در آن ظلم شراکتی نداشت؛ لذا شناخت بنیامین نسبت به حضرت زودتر محقق شد.
خوب بعد میفرماید که ابْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا (ع) (خیلی طولانی شد) قُلْتُ لَهُ الْجَاحِدُ مِنْكُمْ وَ مِنْ غَيْرِكُمْ سَوَاءٌ؛ آیا کسی که منکر باشد از طایفه خود بنی هاشم یا از غیر بنی هاشم یکسان هستند؟ فَقَالَ الْجَاحِدُ مِنَّا لَهُ ذَنْبَانِ وَ الْمُحْسِنُ لَهُ حَسَنَتَانِ؛[20] این هم قاعده کلی.
حالا ببینید اگر ما به عنوان طلبه هستیم انتصاب میدهیم خودمان را، میتوانیم این مضاعف بودن را برای خودمان داشته باشیم؟ درست است؟ و میتوانیم نعوذبالله عقاب مضاعف را برای خودمان داشته باشیم؟ انشاءالله خدای سبحان کمکمان کند که زین برای امامانمان باشیم و نه شین بر آنها. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص376.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 377” دیدگاه میگذارید;