بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر روایات نورانی اهل بیت علیهم السلام کتاب کافی شریف، کتاب الحجة باب هشتاد و پنجم هستیم. در باب هشتاد و پنجم دو روایت باقی مانده بود که روایت یازدهم و دوازدهم روایت دوازدهم که نظیرش روایت چهارم بود. شاید اصلاً عینش بود که قبلاً گذشته و روایت یازدهم ان شاء الله در محضر هستیم تا به باب بعدی ان شاء الله وارد بشویم.
در روایت یازدهم که باب ما عنوانش این بود که «من ادعی الامامة و لیس لها باهل و جحد الائمة او بعضهم و من اثبت الامامة لمن لیس لها باهل»[1] بود که کلیت مسئله این بود که بحث امامت ادامه ی ربوبیت حق است و ربوبیت حق همان جوری که در نظام تکوین خلق عالم و تکمیل عالم بود، در نظام تشریع این ربوبیت به صورت انبیا و رسل و اوصیا بروز می کند که تمامیت و کمال انسان ها به واسطه ی دستوراتی که از جانب خدای سبحان اینها می آورند امکان پذیر می شود و حرکت به سمت نامتناهی میسور می شود. اگر که کسی در ناحیه ی ربوبیت الهی در نظام تکوین بخواهد اختلال ایجاد بکند چقدر آنجا مذموم است و به تعبیر مرحوم علامه کسی که در نظام تکوین تصرف خلاف نظام تکوین بکند خود نظام تکوین یا او را هدایت می کند به امر صحیح و یا اگر این مقابله شدید باشد او را از بین می برد. این اساس نظام تکوین است. در نظام تشریع هم چنین مسئله ای در کار است که اگر کسی تن ندهد این ابتدا به خودش ظلم کرده و اگر اصرار داشته باشد و وجودش بخواهد برای دیگران هم این را به عنوان امام توسعه بدهد که امامی که از قِبل خدا نباشد؛ ولی بخواهد دستورات خدایی را برای دیگران بخواهد به عنوان آن ربوبیت ادامه بدهد، به عنوان امام ادامه بدهد، این اساسش شراکت در ربوبیت است و خدای سبحان او را چه کار می کند؟ یا هدایت می کند اگر کار ابتدایی باشد یا از بین می برد اگر که کار چه باشد؟ اصرار در مسئله باشد. این اساس مسئله است؛ لذا هر کسی که تبعیت می شود و خودش را در معرض تبعیت قرار می دهد و یا تبعیت می کند از کسی که مِن قِبل الله منصوب نیست، این در حقیقت شرک در ربوبیت به واسطه ی این تبعیتش محقق کرده. پس اساس این است که انسان باید فعلش به امر الله باشد تا ربوبیت الهی تا مرتبه ی فعل این کشیده شده باشد و آن جایی که فعل از قِبل امر الهی نباشد که این یا با تبعیت امام باطل محقق می شود و یا اینکه خودش را امام باطل می بیند اصلاً؛ یعنی امام می بیند که از قِبل الله نباشد، این شرک در ربوبیت محقق شده و اطلاق مشرک بر او با اینکه نمی خواسته شرک نشان بدهد، شرک در الوهیت نداشته؛ اما شرک در ربوبیت، در تبعیت محقق شده. پس این هم مشرک است. این عنوان بابی بود که چند روایت را با طرق مختلف در این دیدیم. بحث خیلی دقیقی هم هست که هر اطاعتی چه هست؟ عبادت است. اگر در قرآن هم می فرماید که مگر من با شما عهد نکردم ﴿أَن لَّا تَعۡبُدُواْ ٱلشَّيۡطَٰنَۖ﴾[2] طرف می گوید من که شیطان را عبادت نکردم. در روایت می فرماید عبادت شیطان همان اطاعت شیطان است. اطاعت شیطان عبادت است؛ چون اطاعت امر می خواهد. انسان نمی تواند بدون امر هر تصرفی در وجود خودش داشته باشد. مخلوق الهی است و راه به سوی کمالش که با عمل محقق می شود این عمل باید تصرف به اذن رب باشد. اگر به اذن رب نباشد هر تصرفی تصرف باطل است. در مال غیر است. تصرف در ملک غیر است. ملک الهی است و اگر تو بدون اذن الهی تصرف در این ملک بکنی در اطاعت، این شرک است و شرک در ربوبیت است. بله شرک در ربوبیت توبه اش راحت تر است از شرک در الوهیت البته؛ اما اگر اصرار در شرک در ربوبیت شد، شرک در الوهیت هم محقق شده است همان جوری که در روایت فرمودند «الی هاهنا التوحید»[3] تا مرتبه ی ولایت توحید کشیده شده است؛ لذا هر اطاعتی دخالت در توحید و خدشه در توحید است اگر به اذن رب نباشد. توحید خدشه دارد شده. وحدت الهی و توحید الهی مورد هجوم واقع شده اگر که به اذن رب نباشد. حالا شما با این نگاه ببینید که سراسر زندگی ما در افعالی که داریم انجام می دهیم چقدرش به اذن رب است و چقدرش بی تفاوت به اذن رب هستیم؟ آن جایی که بی تفاوت به اذن رب هستیم، توجه نداریم خود این غفلت مرتبه ای از شرک؛ اما ممکن است شرک مغفور باشد؛ اما مرتبه ای از شرک است که انسان را آماده می کند برای اینکه حتی کم کم در مقابل امر رب قرار بگیرد. پس اگر می خواهیم جلوی آن مرتبه ای که تصرف در امر رب است، انسان در مقابل امر رب قرار نگیرد، باید جلوی غفلت هایی که آن جا انسان غافل است از تحقق امر رب را بگیریم تا به مقابله ی با امر رب کشیده نشود؛ یعنی آن چراغ نارنجی ای که عبور از آن خطرناک است هر چند ممنوع نیست، درست است؟ آنجا غفلت از امر رب است. آن جا آن غفلت است که ممنوع نیست، حرام نیست، ممکن است مثل خیلی از افعال عادی ما که در شبانه روز غافلانه انجام می شود، حرام نیست؛ اما آن چراغ نارنجی است که ممکن است انسان وسط راه مبتلا بشود به چه؟ به قرمز شدن چراغ و خطر شدن چراغ. آنجا … پس باید در آن غفلت ها انسان مراقبت خودش را درست بکند، توجهش را ایجاد بکند تا به انحراف از اطاعت و مقابله ی با اطاعت رب کشیده نشود. این بحثی بود که در این بحث ها مفصل در جهات متعدد گذشت به خصوص با آن روایاتی که فرمودند که حقیقت هر بدی امام باطل است و حقیقت هر خوبی امام حق است. اگر یادتان باشد. پس اگر انسان به بدی رو می آورد، توجه می کند، فقط این جور نیست که به بدی رو آورده باشد؛ بلکه به امام باطل رو کرده و چنگ زده و تبعیت کرده که دیگر قطعاً آن شرکش آشکارتر می شود؛ چون اگر انسان بداند که در هر کاری یا به سمت امام باطل دارد می رود یا به سمت امام حق، وسط هم ندارد. در هر فعلی انسان یا دارد به سمت امام باطل می رود یا به سمت امام حق می رود؛ لذا متوجه می شود، حواسش را جمع می کند که در این فعلش آیا به سمت امام حق هست یا نیست که اگر نباشد نبودن به سمت امام حق، بودنِ به سمت امام باطل است؛ لذا غفلت ها هم حرکت به سمت امام باطل است؛ منتها مراتب است. آن جایی که با غفلت است ضعیف تر است حرکت. آن جایی که با توجه است، شدیدتر است حرکت. این بحثی بود که گذشت.
روایت یازدهم می فرماید که «عن جابر قال سألت اباجعفر علیه السلام عن قول الله عزّ و جلّ: و من الناس من یتخذ من دون الله انداداً یحبونهم کحب الله[4]» از مردم کسانی هستند آیه شریفه قرآن که «یتخذ من دون الله انداداً» اینکه ندّ می گیرد، شریک می گیرد برای خدا چه جوری شریک می گیرد؟ ملاک شراکتش چیست که شریک اطلاق شده؟ تعبیر را دقت بکنید می گوید ملاک شراکتش این است «یحبونهم کحب الله» اینها را دوست دارد مثل دوست داشتن خدا؛ چون دوست داشتن سبب تبعیت می شود. وقتی انسان کسی را دوست دارد تبعیت محقق می شود. اگر از اینها تبعیت می کند یعنی دوستشان دارد و این دوست داشتن مثل دوست داشتن خداست. هم دوست دارد مطیع خدا باشد هم دوست دارد مطیع اینها باشد. «یحبونهم کحب الله» مثل اینکه انسان خدا را دوست دارد؛ چون تبعیت به دنبال این دوست داشتن می آید، نسبت به اینها تبعیت دارد. پس علامت دوست داشتن چیست؟ تبعیت است. حالا تبعیت گاهی با شوق است، گاهی تبعیت با چیست؟ با بی میلی است. آدم تسلیم می شود در یک جامعه ای که طاغوت حاکم است تسلیم می شود، حال ندارد مبارزه کند. این هم تبعیت است. این هم یک مرتبه از ندّیت برای خدای سبحان است؛ اما این مرتبه با آن مرتبه ای که با علاقه آن کار را می کند البته تفاوت دارد؛ اما هر دو ملحق به چه هست؟ یتخذ من دون الله اندادا هست؛ لذا هر رجوعی به غیر از آن کسی که امام قرار … خدا قرار داده برای انسان این در حقیقت یتخذون من دون الله اندادا است، شراکت در ربوبیت است. هر تبعیتی به غیر از آنی که خدا فرموده تبعیت در شراکت در ربوبیت [است]. خیلی سنگین است. در همین زندگی خود ما چند درصدش تبعیت از کسی است که خدا برای ما نصب کرده به عنوان امام و چقدرش حالت بی توجهی و غفلت است؟ حالا نعوذ بالله که اگر نعوذ بالله اگر معصیتی صادر می شود که دیگر آن تبعیت با توجه است دیگر. آن جا دیگر تبعیت با توجه است دیگر. آن شراکت در ربوبیت الهی قرار دادن است. شریک قرار دادن است، ندّ قرار دادن است. تعبیر قرآن است. آن تعبیرات روایی بود، این تعبیر قرآنی است که «و من الناس من یتخذ من دون الله انداداً» به غیر خدا ندّ می گیرند، شریک می گیرند برای خدا. می گوید این شریک هایشان چه جوری است خصوصیتشان؟ «یحبونهم کحب الله» اینها را دوست دارند مثل دوست داشتن خدا. دوست داشتن سبب تبعیت می شود. فعلی را که انسان انجام می دهد دوست دارد. تبعیت است دیگر، دوست دارد. اطاعت دوست داشتن است دیگر. وقتی که دوست داشتن است با حفظ مراتب دوست داشتن. گاهی انسان عاشقش است، با تمام شوقش، گاهی هم میل به آن دارد، هوس است که آن هم بالأخره دوست داشتن است دیگر. همه ی اینها «یحبونهم کحب الله» شراکت در چیست؟ ربوبیت است، ندّ است. «یتخذ من دون الله اندادا» است. این نگاه اگر آدم باور بکند و توجه بکند و عظمت شریک برای خدایی که حقیقت نامتناهی است، آن وقت یک موجود حقیری که هیچ است آدم بیاید در نظام اعتقادی در مقابل خدای عظیم نامتناهی شریک قرار بدهد. این چقدر فکر عبث و باطل و بیهوده است. آن وقت این فقط به این فکر خلاصه نمی شود. کسی که آمد این را قرار داد دنبالش تمام نسبت هایش بر این اساس شکل می گیرد؛ یعنی بر اساس این نسبت و تفکر؛ یعنی فقط یک بحث عملی نیست، یک بحث تفکری است. خدا می فرماید که یک عمل غلط فقط یک عمل غلط نیست، از یک تفکر دارد نشئت می گیرد. آن هم نه هر تفکری بلکه مبدأ فکری که تا مرتبه ی ندّ برای خدا و شریک برای خدا می رسد. پس هر عمل ساده از یک مرتبه ی فکری نشئت می گیرد که آن مرتبه ی فکری ممکن است تا کجا کشیده شده باشد؟ شراکت برای خدا که دیگر آدم نمی خواهد اصلاً وقتی نعوذ بالله معصیت می کند این تصور را بکند که من دارم برای خدا شریک قرار می دهم. اصلاً نمی خواهد این کار را بکند. به او هم بگویند می گوید نه. عمل تو این است. عمل تو نتیجه اش این است که ندّ قرار دادی. «من یتخذ من دون الله انداداً یحبونهم کحب الله». همان جوری که اگر خدا دستوری را داده اگر بعضی اش را اطاعت کرده مثلاً آن عمل را دارد انجام می دهد به واسطه ی خوف از خدا بوده وقتی که عملی هم که منتسب به غیر خداست دارد انجام می دهد دارد همان .. ندّیت است، ربوبیت است. دارد به واسطه ی ربوبیت این کار را انجام می دهد؛ هر چند توجهی نداشته باشد. خیلی هشدار عظیمی است که در این روایت می فرماید که …
«یکی از حضار:» نامفهوم 14:12
«استاد:» چون … ببینید چرا عملی که از روی غفلت باشد ملحق می شود به عملی که به مرتبه ی ندّیت هست، چرا به آن محلق بشود؟ علتش این است که این نظام وجودی تحت امر باید اطاعت انجام بدهد. تصرف در این که مالکش غیر است، غیر است نه به معنای غیر من، غیر یعنی خدا. مالک این وجود خداست. درست است؟ پس اگر مالک اوست حتماً هر تصرفی باید به اذن مالک باشد. اگر تصرفی به غیر اذن مالک محقق شد، غفلتاً یا متوجهاً در مقابل این، این هر کدام از اینها تصرف در مال غیر است. اگر انسان تصرف در مال غیر کرد بدون اینکه توجه داشته باشد، ضامن نیست؟ اگر پایش خواب بود خورد شیشه ی کسی شکست یا یک مالی از غیر از بین رفت ضامن نیست چون خواب بوده؟ چرا، با اینکه غافل است، با اینکه خواب است؛ اما ضامن هست. تصرف در این نظام وجودی تصرف در مال الهی است، ملک خداست. «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» آن هم به مالکیت حقیقی و لذا هر تصرفی اذن می خواهد و اگر بدون اذن باشد انسان ضامن است حتی اگر غفلتاً باشد
«یکی از حضار:» نامفهوم 15:41
«استاد:» حالا آن را عرض می کنیم که اگر کسی … سؤال این است اگر با غفلت با تبعیت کرد، فصل بعدی ان شاء الله الآن واردش می شود که بحث خیلی مهمی است. از آن بحث هایی که خیلی ظریف است که اگر با غفلت تبعیت کرد از امام حق، با غفلت آن جا چطور می شود؟ بحث را ان شاء الله …
«یکی از حضار:» نامفهوم 16:08 این باید علم پیدا بکند؛ ولی در شرک…
«استاد:» اگر علم هم پیدا نکرد، خواب ماند و بعد از دنیا رفت، آیا این به عهده ی این هست یا نیست؟ به عهده ی او هست هر چند گناه برایش محسوب نشده؛ ولی به عهده اش هست؛ یعنی اگر ورثه اش هم مطلع شدند باید ادا بکنند. مهم نیست که این علم پیدا کرد یا نکرد و حتی اگر این اصلاً نفهمید هم این ریخته شده؛ اما به عهده ی این هست؛ چون فعل از این صادر شده حتی غفلتاً.
در روایت می فرماید که این آیه شریفه را «سألت اباجعفر علیه السلام عن قول الله عزّ و جلّ: و من الناس من یتخذ من دون الله انداداً یحبونهم کحب الله، قال هم و الله اولیاء فلان و فلان» اینها تابعین و دوستداران غیر ما هستند. کسانی که فلان و فلان هستند اینها اولیاء و دوستداران آنها هستند. «اتخذوهم ائمةً دون الامام الذی جعله الله للناس اماماً» اینها آمدند حاکمیت الهی را که خدا قرار داده بود به نصب تبدیل کردند به چه؟ به حاکمیت بشری هر چند ادعا دارند می خواهد حکم خدا را پیاده بکنند؛ اما که می تواند حکم خدا را پیاده بکند؟ که می تواند تصرف بکند در وجود خودش و دیگران بدون اذن خدا؟ هر کسی هر تصرفی حتی اگر در راستای ادعای اقامه ی حکومت الهی بکند یا اقامت حدود الهی بکند بدون اذن الهی او چه هست؟ باطل است. تصرف در مال غیر بدون اذن است و ضامن است و این «اتخذوا انداداً» است. ندّ است و شریک است؛ لذا می گوید «اتخذوهم ائمة دون الامام الذی جعله الله للناس اماماً» آن کسی که به نصب خدا بوده. آن کسی که به نصب خدا باشد امرش امر خداست ندّ نیست. هر کسی به غیر نصب امام باشد اطاعت امرش چیست؟ ندّیت است، شراکت در ربوبیت است. حالا آن کسی که به امر امام است به نصب خاص … به امر خداست به نصب خاص باشد یا به نصب عام باشد. عیب ندارد. نصب در کار باشد. اذن می خواهد حالا اذن گاهی اذن خاص است می فرماید مثلاً امیرمؤمنان علیه السلام. درست است؟ گاهی اذن، اذن عام است می فرماید که آن فقیه عادلی که این خصوصیات را دارد حجت من بر شماست و من حجت بر او هستم. این اذن عام است. نیابت عام است. باز هم به اذن الهی است. تصرف و اطاعت از او اطاعت از خدای سبحان است و ندّیت نیست؛ ولی به غیر از این چیست؟ به غیر از این ندّیت است. «فلذلک قال» این استشهاد به آیه ی دیگری است خیلی زیبا. «و لو یری الذین ظلموا» اگر ببیند کسانی که ظلم کردند «اذ یرون العذاب» وقتی که عذاب الهی در قیامت بر اینها طلوع می کند به نحو عین الیقین «اذ یرون العذاب» هنوز در عذاب واقع نشدند؛ اما عذاب را دارند می بینند. «اذ یرون العذاب ان القوة لله جمیعاً» آن جا می بینند که قدرت و قوت و عزت فقط مخصوص خداست و هر نسبتی به غیر از رابطه با خدا منقطع است. دنبالش می فرماید «ان القوة» آن جا فقط خدا حاکم است «لله جمیعاً و ان الله شدید العذاب» شدید العذاب به واسطه ی هر تبعیتی که به غیر خدا منتسب است. هر فعلی که به غیر خدا منتسب است عذاب متوجه … آن هم شدید العذاب. بعد دنباله ی آیه «اذ تبرأ الذین اتبعوا» وقتی که این حالت را می بینند آن جا کسانی که تبعیت شدند؛ یعنی امامان باطل «اذ تبرأ الذین اتبعوا من الذین اتبعوا»[5] به جای اینکه آن هایی که تبعیت کردند بگویند ما اشتباه کردیم که تبعیت کردیم، اولین کسانی که تبرّی می کنند چه کسانی هستند؟ آنها که تبعیت شدند؛ چون معمولاً آنها که تبعیت شدند عالمترند. آنها چه هستند؟ آنها حاذقترند، عالمترند، توجه … ؛ لذا می بینید که بالأخره یک قوتی داشته که خودش را در معرض چه قرار داده؟ تبعیت قرار داده و دیگران از او تبعیت [کردند]، از دیگران سر بوده دیگر که بالأخره پذیرفتند. به هر جهتی که سر بوده. درست است؟ لذا تعبیر این هم در آن آیه ی ﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ﴾ آیه ی 213 سوره ی بقره که «كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّـۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ» درست است؟ که انبیا را فرستاد آن جا وقتی انبیا را فرستاد چه شد؟ اختلاف اینها برداشته شد به لحاظ آن اختلاف قبل از انبیا؛ اما چه شد دنبالش؟ « وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ» درست است؟ «وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ فِيمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِۚ وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِيهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡۖ»[6] از بین کسانی که عالم شدند و علم برایشان آمد اینها دوباره منشأ اختلاف می شوند. پس چه کسانی منشأ امام بودند خودشان را قرار می دهند در جامعه، خودشان را در معرض امامت قرار می دهند؟ آن عالم تر هایی هستند که بغی دارند و ستم دارند نه هر عالمی، عالمی که بغی دارد؛ لذا در جامعه عمدتاً چه هست؟ کسانی که در نظام علمی یک قوتی یک قدرتی دارند می توانند خودشان را در معرض چه قرار بدهند؟ امام بودن قرار بدهند، در مقابل امام حق؛ لذا اینجا هم می فرماید اینها زود می فهمند که چه شده و هر تبعیتی که دیگران از اینها کردند هر تبعیتی اثرش چه هست؟ وزر و وبال آن کسی هم که تبعیت شده از او، بیشتر شده؛ لذا بلافاصله شروع می کنند از اینکه آنهایی که تبعیت کردند را از خودشان چه کار کردن؟ می گویند اینها به ما ربطی ندارد. ما به اینها کاری نداریم. ما نمی خواهیم گناه اینها را به دوش بکشیم. در حالی که اینها خودشان را در معرض قرار داده بودند و از تبعیتِ تبعیت کنندگان هم خوشحال بودند و می خواستند؛ اما زودتر از تبعیت کننده ها متوجه شدند که اینجا چه هست؟ اینجا وزر و وبالشان شدیدتر است؛ لذا «اذ تبرأ الذین اتبعوا من الذین اتبعوا» اینها اول تبری می کنند. وقتی آنها که تبری … آنها که تبعیت کرده بودند تبری اینها را می بینند که اینها می گویند اینها به ما ربطی ندارد، ما به عهده نمی گیریم، بین خودشان و اینها ایجاد دشمنی و تبری کردند، می فرماید که آنها هم «و رأوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب» «رأوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب» خیلی عظیم است. ببینید انسان با وهمیاتش دارد زندگی می کند. خیلی از وهمیات در زندگی انسان جای ثابتی پیدا کردند به طوری که انسان باور نمی کند اینها اصلاً غلط باشد و اعتبار باشد و ریخته بشود؛ اما وقتی که عذاب می آید همه ی وهمیات ریخته می شود. ببینید یک کسی که تشخصی برای خودش می بیند با این کلاس خودش می خواهد حرکت بکند، یک موقع که یک حادثه ی هولناکی ایجاد می شود، او حقیقت خودش آشکار می شود، ریخته می شود، آن اعتبارات را یادش می رود. درست است؟ یک تصادفی کرده، یک کس نزدیکش از دنیا رفته، یک حادثه ای برایش اتفاق افتاده همه ی آن وهمیات آن جا می ریزد تا غیر از آن کاملاً مراقب همه ی وهمیات [بود]. می گوید «رأوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب» بالاترین حادثه ای که برای اینها پیش می آید که همه ی عرضیات وجودشان ریخته می شود، همه ی وهمیات وجودشان ریخته می شود و حقیقت را لخت و پوست کنده می بینند. «رأوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب» همه ی آن سببیت هایی که اینها ساخته بودند و بافته بودند همه چه می شود؟ فرو می ریزد «تقطعت به الاسباب». آن وقت وقتی اینها ریخت چه می شود؟ می گوید «و قال الذین اتبعوا» اینهایی که تبعیت کرده بودند بیانشان این است که «لو ان لنا کرة» اگر امکان برگشت باشد برای ما، یک بار دیگر برگردیم به دنیا «فنتبرأ منهم کما تبرأوا منا» خیلی تعبیر دقیق است. اگر بتوانیم برگردیم این کار را می کنیم. یعنی چه؟ یعنی الآن امکان تبری هم نداریم؛ چون ما شأن آنها شدیم با تبعیت. الآن ما شأن او هستیم کأنه ذاتی در قبال ذات او نداریم. او هر جا برود ما را هم با خودش دارد می برد. ما نمی توانیم مقاومت کنیم؛ چون امام ما بوده. متبوع ما بوده. هر جا برود او که جایش در آتش است، ما هم تابعش بودیم دنبالش به سمتش [می رویم]. اگر می توانیم برگردیم به دنیا آن جا تبری می کنیم. نمی گوید الآن تبری می کنیم. چرا الآن نمی توانی تبری بکنی؟ چون تابع است. آن کسی که متبوع بود می گوید من تبری می کنم الآن تبری می کنم چرا؟ او متبوع است. می گویی شأن؟ شأن نازله اش است. می گوید این مربوط به من نباشد. دقت می کنید؟ اما آن کسی شأن است ذاتی به غیر از ذات تابع ندارد. ذاتی به غیر از ذات متبوع ندارد. خیلی دقیق است؛ لذا «لو ان لنا کرة» اگر ما برگردیم به دنیا «فنتبرأ منهم کما تبرأوا منا» الآن اینها از ما. همچنان که اینها از ما الآن تبری می کنند ما اگر به دنیا برگردیم ما در دنیا آن وقت تبری می کنیم؛ یعنی الآن ما قدرت تبری نداریم. هر تبعیتی شأن شدن است. تابع شدن است. تابع دیگر قدرت تبری ندارد. قوت تبری ندارد. قدرت نبری ندارد. می گوید اگر برگردیم آن جا دیگر اطاعت نمی کنیم تا شأن نشویم تا تابع نشویم. تبری ما در عدم اطاعت ماست در آن جا؛ ولی حالا که اطاعت کردیم تابع شدیم و تابع دیگر قدرت تبری ندارد؛ لذا «کذلک یریهم الله اعمالهم حسرات» این مربوط به دو دسته است، هم تابع هم متبوع. «کذلک یریهم الله اعمالهم حسرات» تمام اعمالشان نشان داده می شود برایشان و می بینند و حسرت می شود برایشان و هر کدام عذابی برایشان است و حسرت می شود. «کذلک یریهم الله» خدا نشانشان هم می دهد؛ یعنی آنجا چون «ان القوة لله جمیعاً» حتی اگر این کافر دارد می بیند، این مشرک دارد می بیند، این تابع دارد می بیند، آن متبوع دارد می بیند، همه ی اینها را می بینند که خدا دارد به ایشان نشان می دهد. او هم می فهمد آن جا خدا حاکم است فقط؛ لذا «یریهم الله» این رؤیت اوست دارد بیان می کند «کذلک یریهم الله اعمالهم حسرات». اعمالشان همه می شود چه برایشان؟ حسرت؛ لذا هر چه بیشتر عمل کرده باشند حسرت بیشتری است. هر تبعیتی یک حسرت است. «اعمالهم حسرات علیهم و ما هم بخارجین من النار»[7] دیگر اینها قدرت خروج از نار هم ندارند؛ یعنی خلود در نار دیگر؛ لذا امام انسان اگر تبعیت به حدی شد امام مأمومی شد، به این مرتبه رسید دیگر امام هر جا باشد شئونش همراهش هستند و قدرت جدایی از او ندارند. «ثم قال ابوجعفر علیه السلام هم و الله یا جابر ائمة الظلم و اشیاعهم»[8] یا «ائمة الظلمة» این در حقیقت «اذ تبرأ الذین اتبعوا» چه کسانی هستند این تبعوا؟ می گوید اینها ائمة الظلم و ائمة الظلمة هستند و اشیاعهم و «تبعوا» اش هم اشیاعشان هستند و شیعیانشان هستند. بله اگر یک کسی قاصر بود و تشخیص نداد، او در لحظه ی آخر عمر وقتی که برایش آشکار می شود، وقتی که ببیند که اشتباه بوده، آن لحظه آخر در حالت احتضار، ممکن است که چه بشود آنجا؟ متنبه بشود قاصر و مقصر هم اگر تقصیرش به مرتبه ی عالمانه بودن نرسد امکان برگشت در آخرین لحظات عمر هست به شرطی که یک اعمالی و یک حال انصافی در وجودش باقی مانده باشد که وقتی می بیند حکم منصفانه بکند در لحظات آخر و تبری اش آنجا محقق بشود؛ چون در عالم دنیاست هنوز در حالت احتضار عالم دنیاست، تبری اش چه دارد؟ اثر دارد و امکان این است که… ﴿وَإِن مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا لَيُؤۡمِنَنَّ بِهِۦ قَبۡلَ مَوۡتِهِۦۖ﴾[9] در آن حالت احتضار قبل موت امکان قبولی عمل حتی تا این لحظه هست. بله، فرعون اگر گفت که «آمنت برب موسی و هارون» من ایمان آوردم آن در روایت دارد که بعد از رؤیت عالم آخرت بود. خروج از عالم دنیا بود؛ لذا «﴿ءَآلۡـَٰٔنَ وَقَدۡ عَصَيۡتَ قَبۡلُ﴾[10] جوابش بود و ایمانش مقبول نشد؛ چون آن بعد از رؤیت بود و علمش علمش جزائی بود نه علم دنیایی؛ اما اینکه می گویند احتضار علم هنوز دنیایی است که امکان توبه برایش فراهم است و ایمان هنوز امکان پذیر است. پس دنیا حساب می شود.
«یکی از حضار:» نامفهوم 30:07
«استاد:» آنها هم مراتب دارند؛ اما در عین حال اعمال خودشان را می دانند از خودشان نفی نمی شود؛ اما آن اعمال دیگران را می خواهند از خودشان … می دانند که این عذاب بالاتری است. اعمال دیگران را می خواهند از خودشان نفی کنند. تبعیت دیگران را می خواهند از خودشان نفی بکنند مثل شیطان که می گوید من چه هستم؟ من فقط وسوسه کردم. من دعوت کردم؛ ولی اینها با اراده ی خودشان آمدند. مثل شیطان که می گوید من وسوسه کردم. آن هم می گوید من دعوت کردم؛ اما مجبورشان که نکردم که. درست است؟ من اینها را گفتم از من تبعیت بکنید؛ اما اینها با اراده ی خودشان تبعیت کردند؛ لذا بر عهده ی خودشان باشد، به عهده ی من نباشد مثل خود شیطان.
«یکی از حضار:» نامفهوم 31:10
«استاد:» خب بله دیگر؛ یعنی وقتی شأن شدند اگر شأنیتشان به حد شأنیت رسیده باشد که شأن شده باشند. یک موقع کسی در یک فعل تبعیت کرده یک موقع نه شأن شده دیگر کلاً. اگر شأن شده باشد ﴿وَمَا هُم بِخَٰرِجِينَ مِنۡهَا (ٱلنَّارِ)﴾[11].
در روایت … حالا این باب با همین روایت شریف تمام می شود. روایت دوازدهم را قبلاً روایت چهارم بوده که خواندیم، تکرار آن روایت است، شاید سندش متفاوت باشد. سند متفاوت است آن روایت با این روایت. بعضی از قسمت سند هم باز هم بعضی اش هم مشترک است؛ اما بعضی اش متفاوت است، سند مختلف می شود.
در روایت باب هشتاد و ششم. باب هشتاد و ششم «باب فی من دان الله عز و جل بغیر امام من الله جل جلاله»[12]. دقت بکنید در اصل عنوان باب یک رهزن ایجاد نشود. در باب می فرماید «فی من دان الله عز و جل بغیر امام من الله جل جلاله». کسی که نزدیک … «دان الله» یعنی دنو به خدا یعنی نزدیک شدن. نزدیک بشود به خدا بغیر امام من الله جل جلاله. امکان دنو اصلاً هست یا نیست؟ به غیر امام امکان دنو هست؟ از تیتر این استفاده نشود که بگوییم کسی که به خدا نزدیک می شود به غیر امام؛ اما دنوّش مقبول نیست. نه، این جوری نیست. «فی من دان الله» یعنی به اعتبار خود آن شخص که فکر می کرد به خدا دارد نزدیک می شود بغیر امام من الله جل جلاله، نه به اعتبار واقع. به اعتبار واقع امکان نزدیک شدن به خدا به غیر امامی که از جانب خدا قرار داده شده باشد اصلاً امکان پذیر نیست؛ نه اینکه می شود ولیکن چه شده؟ مقبول نیست. نه، بحث اصلاً امکانش نیست؛ چون راه فقط این راه است؛ نه اینکه این یک راه باشد آن هم یک راه باشد؛ ولی آن راه را گفتند نروید. اصلاً راه دیگری غیر از این نیست. راه به سوی خدا فقط چه هست؟ فقط امام است. به غیر از این راه دیگری نیست.
«یکی از حضار:» آنهایی که اشتباه مصداقی دارند چه؟
«استاد:» آن کسی که اشتباه مصداقی دارد در این دنیا باید متوجه بشود که اشتباه مصداقی درستش بکند مثل همان لحظه ی احتضار که به او نشان می دهند می بیند همه ی اینها که داشت انجام می داد واقعیتش این بوده، اشتباه گرفته بوده. با اصلاح از اینجا می رود؛ اما اگر بدون این تا آخر تمام شود، نه آن هم داخل در همین می شود که امکان دنوّ و قرب ندارد اگر اشتباه مصداقی گرفته و اصلاح نشود.
«یکی از حضار:» نامفهوم 33:49
«استاد:» همه ی آن چه که به غیر از این طریق باشد، «دان الله» صدق نمی کند، توهم دنوّ است. توهم دنوّ تعبیری که بعضی بزرگان دارند خیلی زیباست. می فرماید که … مرحوم ملاصدرا می فرماید این را. می گوید که شیطان در مقابل تمام کمالات یک آینه گرفته. همه ی کمالات در آینه ی تصویرشان هست. انسان به سمت تصویر کمال برود از کمال دور شده؛ یعنی هر چه به سمت تصویر برود چه شده؟ از کمال دور شده؛ ولی تصویر به انسان چه را نشان می دهد؟ کمال را دارد نشان می دهد دیگر. فکر می کند به سمت کمال رفته. درست است؟ فکر می کند به سمت کمال رفته. می تواند اخبار از کمال حتی داشته باشد؟ می تواند؛ چون دارد تصویر کمال را می بیند. درست است؟ می تواند اخبار از کمال هم داشته باشد؛ اما این اخبار صدق است یا کذب است؟ کذب است؛ چون فقط به سمت تصویر کمال انسان را می کشاند نه به سمت کمال. چون آن غایت تصویر کمال است، هر کسی هم که به آن سمت حرکت بکند که او آدرس دارد می دهد، به سمت تصویر کمال دارد می رود نه کمال. هر چند تصویر کمال بهره از کمال دارد از جهت آن تمثال بودن یا ندارد؟ دارد. آدم احساس می کند خیلی … چون با آن چیزی که در درون انسان که طلب کمال است، خیلی هم می بینی چه دارد؟ تناسب پیدا می کند؛ لذا بحث در اینجا این است که این «دان الله بغیر امام من الله جل جلاله» را حواسمان باشد «دان الله» به وهم خودش نه به واقع عالم که بگوییم این رفته به خدا هم نزدیک شده؛ اما خدا پرتش می کند می گوید نه نیا. نه این جوری نیست. راه به غیر از آن راهی که … چون یک راه عظیم نامتناهی است که اصلاً امکان ندارد کسی که نرفته باشد به او دست پیدا بکند؛ چون از کوزه همان برون تراود که در اوست. اگر در او این راه رفته و راه طی شده نیست، امکان ندارد دست کسی را بگیرد بتواند برود یا خودش بتواند قدم بگذارد در آن جا. پس نه خودش می تواند برود نه کسی را می تواند ببرد. درست است؟ راه به غیر از این نیست. آن کسی که مِن قِبل الله است خدا دستش را گرفته دارد می برد، او هم دست دیگران را گرفته دارد می برد. فقط این امکان پذیر است؛ یعنی این بر می گردد به هدایت الهی فقط. ﴿أَفَمَن يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يَهِدِّيٓ إِلَّآ أَن يُهۡدَىٰۖ﴾[13] آن کسی که خدا هدایتش کرد بی واسطه این «احق ان یتبع» است یا آن کسی که نه خودش باید دستش را بدهد یکی دیگری بعد او، او را اگر برد، توانست ببرد این را از او تبعیت بکنیم. قطعاً خلاصه آن کسی که دستش در دست خداست «احق ان یتبع» است. آن وقت این احق بودن نه به معنای اینکه آن دیگری حق است، این احق است. نه، این احقیت یعنی تعین، تعین راه است.
«یکی از حضار:» نامفهوم 36:55
«استاد:» بله، شاهد الی ما شاء الله است دیگر. البته در آن جا فقط شما خزانه هستید، شما راه غیب هستید، شما ارکان توحید هستید، شما نجم هدایت در روایت دیگر، نجم شمایید، ستارگانی که مردم به واسطه ی نگاه به آن ستاره ها می توانند راه را پیدا بکنند شما هستید. در یک بیابان برهوت ظلمت محضی که انسان هیچ علامت هدایتی نداشته باشد از کدام طرف حرکت بکند که دورتر نشود؟ نه نزدیک تر بشود، دورتر نشود. آن جا توقف بکند اولی است تا اینکه چه کار بکند؟ به هر طرف رو بکند؛ چون هر طرفی برود 360 درجه در نظر بگیرید، یکی از آنها هدایت است. 359 تایش چیست؟ ضلالت است. درست است؟ اگر کسی … ؛ لذا این عالم دنیاست با تازه ابهام های دنیایش، عالم آخرت اعظم از این است تاریکی ها و ظلماتش. فقط نور آن مسیری است که امام تعیین می کند. به غیر از او امکان ندارد اگر در عالم دنیا امکان دارد که یک سیصد و شصتم انتخابش صحیح باشد در هر لحظه؛ چون لحظه ی بعد هم دوباره ممکن است چه باشد؟ نه اینکه یکی را انتخاب کند تا آخر یک سیصد و شصتم باشد. در هر لحظه یک سیصد و شصتم امکان صحت دارد. درست است؟ اما در عالم نظام آخرتی و حرکت الی الله راه ضلالت نسبتش به حدی فاصله زیاد می شود که صفر می شود. امکان حساب احتمالات دیگر در آنجا نیست؛ چون بی نهایت راه ضلالت است، یک راه هدایت. نسبت بی نهایت ضلالت به یک راه هدایت نسبت صفر است. هیچ احتمال پیدا شدن و درست رفتن نیست. فقط راهی است که امام قرار می دهد.
بعد می فرماید که «عن ابی الحسن علیه السلام» این آیه شریفه را که خواندند «قال یعنی من اتخذ دینه رأیه» اگر کسی دینش فقط چه باشد؟ رأی خودش باشد. حالا اگر دو معنا می شود برای این گرفت. «من اتخذ دینه رأیه بغیر امام» یا «اتخذ دینه رأیه» یعنی اصلاً دینش بشود رأیش یا نه «اتخذ دینه برأیه» هر دو درست است. هر دو صدق می کند. اگر کسی دینش شد هوی و هوسش اصلاً ﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ﴾[14] اصلاً دینش … بگوید من خودم می فهمم، فقط خودم، هیچ چیزی نمی خواهم. درست است؟ این «أفرأیت من اتخذ الهه هواه». یا نه دین آمده می داند دین هم حق است، کتاب خدا هم حق است، همه اینها را می داند؛ اما چه کار می کند؟ در اینجا دارد که «من اتخذ دینه برأیه» می خواهد دنبال دین باشد، دین هم می داند قرآن است؛ اما با رأی خودش دینش را پیدا بکند، این دین را. پس این دوتا می شود. آن جایی که «اتخذ دینه رأیه» اصلاً خود هوی و هوسش بشود دینش. آن جایی که دنبال دین هست؛ اما با رأی خودش می خواهد آن دین را پیدا کند. هر دو ملحق به همین مسئله می شود؛ هر چند مراتب دارند؛ یعنی «من اتخذ دینه رأیه بغیر امام من ائمة الهدی»[15] چه «اتخذ دینه رأیه» چه «اتخذ دینه برأیه» که نسخه «برأیه» هم هست در همان پایین هم نوشته نسخه ی «برأیه» هم هست؛ یعنی به رأی خودش دینش را انتخاب … دینی که … هر کدام از اینها باشد چه هست؟ این شامل ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ﴾. گمراه تر از این کیست؟ «و من اضلّ» یعنی این «من اضلّ» گمراه تر از … راه چه می شود؟ فقط امامی که هدایت بکند، نصب از جانب خدا داشته باشد. به غیر از این هر چه باشد «من اضل» است. هر چه که باشد گمراه تر از این امکان پذیر نیست. امر دائر بین هدایت و «من اضلّ» نه هدایت و ضلالت. یک موقع بین هدایت و ضلالت است. یک موقع بین هدایت و «من اضل» است، ضلال ترین، گمراه ترین. خیلی زیباست. « وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَيۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِۚ»[16] یعنی «من اتخذ دینه رأیه بغیر امام من ائمة الهدی».
این نکته را هم بگویم تمام بکنم. ببینید گاهی وسوسه های شیطان سبب اغوای انسان می شود. گاهی جاذبه های دنیا سبب اغوای انسان می شود. گاهی تمایلات نفسانی انسان مبدأ گمراهی و ضلالت انسان می شود. از بین این سه تا کدام قوی تر است؟ وسوسه ی شیطان، جاذبه های دنیا، تمایلات نفس؟ مبدأ همه ی آن دوتای دیگر تمایلات نفس است. تا وقتی تمایل نفس نباشد، نه وسوسه ی شیطان اثر می گذارد نه جاذبه ی دنیا. جاذبه ی دنیا همیشه برای همه هست. وسوسه ی شیطان هم برای همه هست؛ اما آن جایی که نجات امکان پذیر می شود و کسی تابع اینها نمی شود، آن جایی است که تمایل نفس جلویش گرفته می شود؛ لذا مبدأ میل ما مبدأ تمام ضلالت ماست؛ لذا رها بودن انسان در آن هوی و هوسش سخت ترین و پیچیده ترین عامل برای ضلالت است نه وسوسه های شیطان نه جاذبه های دنیا. اینها معدّند. مبدأ فقط آن مبدأ میل انسان است که اگر انسان قدرت پیدا کرد که او را مقداری رام بکند، او را تحت امر قرار بدهد آن جا هدایت امکان پذیر می شود و الّا هر چه از دنیا ببری، بروی دور، هر چه سعی بکنی جاذبه ها، وسوسه های شیطان از تو دور باشد و قلعه درست بکنی که نیاید، درون انسان وقتی که هست … گفته بود … رفته بود پیش یک کسی گفته بود آقا من می خواهم بروم به کوه و بیابان سر بگذارم از دست این مشت محمدتقی یا حاج محمدتقی. گفته بود آن جا که می روی … محمدتقی خودش بود. گفته بود آن جا که می روی این محمد تقی را می بری یا نمی بری؟ گفته بود چه کارش بکنم؟ بالأخره محمد تقی خودش است دیگر، چه کارش بکند؟ گفت اگر می روی آنجا هم آسمان همین رنگ است. این همان مبدأ میل است؛ یعنی انسان اگر سر به کوه گذاشت، رفت در یک جای خلوتی که هیچ کس نباشد، هیچ جنبنده ای آنجا جم نخورد که جاذبه های دنیا برایش جلوه نکند و اینها ؛ اما چه هست؟ اما مبدأ درونی در کار باشد، همان جا خراب می کند هر جوری شده. هر کاری شده خراب … ؛ اما اگر این اصلاح بشود، آن بقیه هم چه می شود؟ عبد می شوند «شیطانی أسلم بیدی» درست است؟ آنها عبد می شوند در خدمت قرار می گیرند؛ البته ممکن است کسی بگوید من مدتی کناره می گیرم تا تمرین کنم تا این تمایل را اصلاح بکنم؛ اما این مدت عیبی ندارد. چنانچه مثلاً … البته امر انبیا بالاتر از این بحث است که تمایلاتشان را … ؛ اما کناره داشتند تا عزمشان چه بشود؟ قوی تر بشود برای برگشتن، آن هم برای برگشتن تا این تحت اختیار قوی تری قرار بگیرد؛ لذا اگر در اینجا می فرماید «من اتخذ دینه رأیه» آن مبدأ تمایل درونی است، میل درونی است. اگر این در وجود انسان حاکم باشد که میل درونی اش باشد، تا مرز مقابله با دین خدا هم کشیده می شود. از یک عمل سیّئ شروع می شود این میل؛ ولی تا کجا کشیده می شود؟ تا آنی که می گوید که اگر خدا هم این را گفته من نمی پذیرم. من این را دیدم. میل آدم یک جوری می شود برای توجیه میلش چه کار می کند آدم؟ اول توجیه می کند یک امری را که خلاف میلش است چه کار می کند؟ تفسیر به رأیش می کند تا مطابق میل بشود. می گوید اگر اقوالی در مسئله هست، شاذ هم باشد آن را انتخاب می کند تا تأیید میلش باشد. اگر کم کم دید نه قولی هم نیست، قول می سازد تا چه بشود؟ میلش توجیه بشود تا برای دیگران هم امکان پذیر باشد؛ لذا خطرناک ترین مبادی برای تغییر وجودی در انسان مبدأ میل انسان است که به چه تعلق بگیرد که اگر به هوای نفس انسان تعلق بگیرد آن موقع همه ی ضلالت ها هم به دنبالش می آید. ان شاء الله خدای سبحان از شر مبدأ میل که مطابق با هوای نفس انسان باشد همه ی ما را حفظ بکند. مبدأ میل ما ان شاء الله الهی باشد. میل ما رحمانی باشد. میل ما به امام منصوب مِن قِبل الله باشد. قدر امام منصوب مِن قِبل الله را در هر شرایطی حتی اگر به نحو نصب عامه است بدانیم و بدانیم که در آن حاکمیتی که تحت حاکمیت الهی هستیم اراده ی ما در عمل به تبعیت همین نصب اراده ی الهی است و عملی که به اراده ی الهی محقق می شود با عملی که به اراده ی من محقق می شود تفاوتش از زمین تا آسمان است. هر عملی مشابهش در یک دولتی که انسان دولت تبعیت از حق نباشد، امام حق در آنجا در کار نباشد، دقت می کنید این عمل مطابق اراده ی من است؛ اما آن جایی که حاکمیت اراده ی رب باشد آنجا باشد، اراده ی رب است؛ لذا این عمل با آن عمل خیلی متفاوت است.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص372.
[3] . نوادر الأخبار ، ج۱، ص۷۰، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۳۲، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۸، تفسير فرات ، ج۱، ص۳۲۲، التوحيد ، ج۱، ص۳۲۹، المناقب ، ج۳، ص۱۰۱، الیقین ، ج۱، ص۴۳۱، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۵، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۸، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۲۷۷، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۱۰۳، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۳۲، ، تفسير القمی ، ج۲، ص۱۵۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۴، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۷، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۸۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۱۹۸،
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 374” دیدگاه میگذارید;