بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر کافی شریف کتاب الحجة باب هشتاد و پنجم و روایات متعددی را از این باب خواندیم که عنوان باب این است که «باب من ادعی الامامة و لیس لها باهل و من جحد الائمة او بعضهم و من اثبت الامامة لمن لیس لها باهل»[1]. عرض کردیم که حقیقت امامت و وصایت مثل نبوت ادامه ی ربوبیت حق است؛ یعنی خدای سبحان در ربوبیت تکوینی اش به عالم که هستی را اداره می کند و خلق و تدبیر می کند، در رابطه با انسان این تدبیر علاوه بر نظام تکوین مطابق همه ی هستی یک نظام تشریع دارد که اختیار انسان هم ملاحظه می شود و مدارج کمالی اش را انسان در نظام تشریع با اختیارش طی می کند. آن وقت رسیدن به آن کمال نهایی در نظام تشریع مثل نظام تکوین فقط و فقط به عهده ی رب است و لذا اگر کسی خودش را در منصب وصایت یا رسالت قرار بدهد شراکت در ربوبیت ایجاد شده و شریک در ربوبیت است و شریک در ربوبیت شرک بالله است که این مقدمه ی مطویه و مقدمه ی در حقیقت جامعی است که در تمام روایات این باب گسترده شده است و در همه ی آنها سرایت دارد؛ لذا اگر کسی ادعای امامت بکند در حالی که اهل او نیست یا انکار بکند امامی را که در حقیقت از جانب خدا نصب شده یا کسی که برای دیگری ادعای امامت بکند، تمام اینها در حقیقت چه هست؟ همه ی اینها در حد شرک بالله تلقی شده و تعبیر قرآن این است که ﴿كَذَبُواْ عَلَى ٱللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسۡوَدَّةٌۚ﴾[2] اینها بر خدا دروغ بستند و امثال «فهو کافر»[3] که در روایات آمده و نظایر این که در این باب ما نه تا از روایات باب را خوانده بودیم. روایت دهم این باب در محضرش هستیم.
روایت دهم این باب «عن محمد بن منصور قال سألت عبداً صالحاً» عبد صالح معمولاً وقتی که در روایات ما ذکر می شود مقصود از عبد صالح غالباً امام کاظم علیه السلام است؛ هر چند گاهی به حضرات معصومین دیگر هم گاهی اطلاق شده؛ اما غالباً عبد صالح امام کاظم علیه السلام است. «سألت» … چنانچه همین روایت با در حقیقت همین متن در جاهای مختلف دیگری مسنداً به امام کاظم علیه السلام نقل شده که قرینه بر این است که عبد صالح امام کاظم علیه السلام است. «سألت عبداً صالحاً علیه السلام عن قول الله عزّ و جلّ» از این آیه ی قرآن که «قل انما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن»[4] که خدای سبحان همه ی فواحش را حرام کرده «ما ظهر منها و ما بطن». یک موقع شما می گویید که آن چیزی که مورد حرمت قرار گرفته فاحشه است و زشت است و بد است. یک موقع می گویید یک زشتی های فطری و وجدانی داریم که این زشتی های فطری و وجدانی حتماً مورد حرمت قرار گرفته است. دقت کردید؟ پس یک موقع ما زشتی را تابع حرمت الهی می دانیم. یک موقع می گوییم نه یک زشتی های فطری و وجدانی است که انسان می یابد که این قبیح است، بد است. درست است؟ وجداناً و فطرتاً نه به صورت عادت های غلطی که ممکن است یک چیز خوبی را کسی به لحاظ عادت ها غلط ببیند. به صورت فطری و وجدانی که عموم انسان ها را شامل می شود نه گروهی از انسان ها را، دسته ای به لحاظ فرهنگ خاصی، نه عموم انسان ها را. شناخت این هم عمدتاً به واسطه ی آن است که وقتی کودک را در دوران کودکی اش تحلیل بکنند و دقت بکنند، این مسئله در آن دوره آشکار تر می شود؛ چون هنوز دست نخورده و این دست نخوردن آن فطرت و وجدان را بیشتر آشکار می کند. یکی از راه های شناخت فطریات و وجدانیات اولیه برای عموم انسان ها همان تفکر و تعمق در رفتار و آن نگاه های کودکانه است که خیلی تأثیر دارد که انسان سیر کودک را دقت داشته باشد.
بعد می فرماید که خدای سبحان همه ی فواحش ما ظهر منها و ما بطن را حرام کرده است. تفسیری که راجع به این مسئله این است که خب آنچه که ظاهر است؛ یعنی همه ی این بدی هایی که نهی شده از آن و دیده می شود. دروغ است، غیبت است، تهمت است، نمی دانم زنا است، سرقت است، انواع و اقسام بدی هایی که هست مورد حرمت قرار گرفته و این ظاهر است. درست است؟ بعد ذیل این آیه ی شریفه امام کاظم علیه السلام می فرماید همچنان که فواحش ظاهر و باطن دارد، قرآن هم له ظهر و بطن. این که قرآن له ظهر و بطن ببینید در نگاه دقیق که اگر ما قائل شدیم ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ٢١﴾[5] خزائن هر چیزی نزد خداست و دائماً این خزائن نازل می شوند. آن چیزی که ما در دسترسمان هست در ارتباط اولی مان آن نازله خزائن است. اینها آن چیزی است که تنزل پیدا کرده، حد پیدا کرده در دسترس ما قرار گرفته «و ما ننزله الا بقدر معلوم». پس معلوم می شود هر چیزی یک نازله و ظاهر دارد که در مرتبه ی حسی ما با آن مرتبط می شویم. درست است؟ حواس ظاهره ما چشم ما، گوش ما، ذائقه و شامه و در حقیقت لامسه ی ما با او مرتبط می شود؛ اما در کنار این حقیقتی که با این حواس خمسه ادراک می شود، این مراتبی از خفا را هم دارد که آن مراتب عدم تنزل یافته است. آن جایی است که نازل نشده. آن مراتبش که نازل نشده بالاتر از این بوده. مثال اگر بخواهیم بزنیم شما یک فکری را دارید که آن فکر شما در عمل شما به صورت قدر مقدور و محدود نازل می شود. یک کاری را به واسطه ی آن فکری که دارید انجام می دهید؛ اما آن فکر خزائن این است و این نازله ی آن است، این عمل شما. هیچ گاه این عمل در حد آن فکر نیست. انسان در مرتبه ی تفکر موانع تفکر خیلی کمتر از موانع عمل است. عمل وقتی می خواهد محقق بشود، باید ماده ای برای تحقق در عالم باشد، زمان و مکان دخیل در آن است. حدود دیگر اشیا با این در حقیقت مزاحمت ایجاد می کند. آن جوری که انسان فکر می کند، دلش بخواهد مثلاً مثال یک دریایی مثلاً از به اصطلاح طلا بخواهد برایش ساری و جاری باشد، در فکر امکان پذیر است؛ اما در عمل هیچ گاه این امکان پذیر نیست. انسان در مرتبه ی فکر محدودیت های عالم طبیعت را ندارد؛ هر چند آن چه را که می شناسد و تصورات سابقش برایش محدودیت هایی ایجاد می کند؛ لذا می بینید که کسی که سلطه ی بیشتر به مفاهیم و معانی دارد، تصورش هم می تواند چه باشد؟ عظیم تر و وسیع تر باشد. کسی که این سلطه اش کمتر است تصوراتش هم محدود در دایره ی آن چیزهایی است که می شناسد؛ چون ترکیبی که من ایجاد می کنم از آن چیزهایی است که می شناسم قدرت ترکیب پیدا می کنم. بدون آن چیزهایی که واردات اولیه ی من باشند، من قدرت شناخت ندارم مگر اینکه واردات گاهی از نظام حواس ظاهری است گاهی از نظام حواس باطنی است. مثلاً مکاشفات و مشاهدات انسان ها آن هم واردات برای انسان است؛ منتها به لحاظ چه؟ حواس باطنی انسان. پس این را می خواستیم عرض بکنیم که ما با هر شیئی در عالم مرتبط می شویم این شیئ مراتبی از وجود را دارد که این ظاهری که ما اول می بینیم یک مرتبه اش است و الا این مراتبی دارد که آن مراتب برای ما با چشم ظاهری قابل ادراک نیست؛ ولی برای انسان در معارف شهودی اش قابل حصول و رسیدن و شهود هست. درست است؟ لذا می بینید که انبیا هم به این عالم نگاه می کردند، اولیا هم به این عالم نگاه می کردند؛ اما آنها علاوه بر این ظاهر ﴿وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[6] ابراهیم که به این عالم نگاه می کرد ملکوت آسمان ها و زمین را هم همراه آنها می دید و منحصر در این ظاهر نبود. پس برای انسان یافت این حقیقت تا خزائن الهی … ملکوت هم یک مرتبه است نه آخرین رتبه باشد. ملکوت سماوات و ارض هم چه هست؟ می تواند مرتبه ی مثالی اشیا باشد که خیلی عظیم است نسبت عالم دنیا با عالم ملکوت تعبیر روایت «کحلقة فی فلاة»[7] مثل یک انگشتر است در بیابان. درست است؟ و نسبت عالم ملکوت حالا در روایات دارد که آسمان های هفتگانه نسبت زمین به آسمان اول و آسمان اول با آسمان دوم که مراتب ملکوت است، مراتب هفتگانه، همین جور کحلقة فی فلاة کحلقة فی فلاة تا به آسمان هفتم می رسد. از آنجا هم کرسی و عرش الهی که مرتبه ی فوق سماوات سبع مرتبه ی کرسی که مرتبه ی صدارت و به اصطلاح مرتبه ی اجرای حکم الهی است و مرتبه ی عرش که مرتبه ی اصدار و صدور حکم است. پس ما یک مرتبه صدور حکم الهی داریم که عرش الهی است ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾[8] که رحمانیت الهی در مرتبه ی عرش استوا دارد. اصدار حکم، صدور حکم، آن مرتبه ی در حقیقت اساس و بروز آن سنت های الهی. در مرتبه ی کرسی اجرای حکم است که به مرتبه ی اجرا می رسد و سماوات سبع مراتب بروز است طبق روایاتی که در این مسئله هست. پس هر چیزی مراتبی از باطن دارد که اگر انسان از عالم ظاهر به ملکوت دست پیدا کرد ملکوت حالا برای او می شود چه؟ ملکوت برای او می شود ظاهر و مرتبه ی فوق ملکوت می شود باطن. درست است برای من که به ملکوت راه ندارم، ملکوت باطن عالم است؛ اما برای کسی که به ملکوت راه پیدا کرده، ملکوت می شود چه؟ می شود مظهر اسم ظاهر، فوق ملکوت می شود در حقیقت چه؟ باطن که او دست پیدا نکرده؛ لذا برای ولی مطلق الهی آیا آن حقیقتی که به خزائن دست دارد، عالم ظاهر و باطن دارد یا برای او عالم ظاهر است؟ برای خدای سبحان که عالم الغیب و الشهادة هست، آیا غیب و شهادت مطرح است یا غیب و شهادتی را که برای ماست خدا عالم است به غیب و شهادتی که برای ماست؟ پس خدا که غیب و شهادت ندارد. عالم الغیب، وقتی عالم است دیگر غیب نیست. درست است؟ اما عالم است به غیب و شهادتی که برای ماست، که برای ما غیب است، برای ما شهادت است. خدا عالم الغیب و الشهادة است.
با این نگاه نه فقط همه ی اشیا مراتب بطون دارند که ما به هر چیزی در حقیقت نگاه می کنیم، می رسیم، ارتباط برقرار می کنیم، این یک مرتبه از ظاهر است. هر چه هم جلو می رویم این ظاهر گسترده تر می شود. باطن هم به همین نسبت برای اشخاص چه می شود؟ وسیع تر و عمیق تر می شود. خب تا اینجا پس همه ی اشیا باطن و باطن و باطن دارند، مراتب باطن. حالا چه سماوات سبع چه کرسی و عرش الهی که می شوند خزائن الهی که «و ان من شیء الا عندنا خزائنه» نزد ما خزائنش هست «و ما ننزله الا بقدر معلوم» تنزیل یافته شده اش، نازله اش در دسترس شما قرار می گیرد. این تنها به اصطلاح در مرتبه ی اشیا نیست. روابط اشیا هم از همین سنخ است. روابط اشیا با همدیگر هم چه هست؟ از همین سنخ است. آنها هم همان جوری که اشیا در مرتبه ی ظاهری با هم رابطه دارند، مرتبطند، پیوسته اند، وحدت دارند، درست است؟ در نظامات مراتب باطنی هم مراتب ارتباط و وحدت را دارند. این هم حتماً باطن نسبت به روابط هم صدق می کند. این هم یک نکته که هر کدام از اینها حالا جای خودش را دارد.
نکته ی دیگر این است که گاهی در حقیقت این باطن ها در نظام فهم است و معرفت که مفاهیم می شود و معانی. گاهی باطن ها به لحاظ نظام وجود است که حقائق و موجودات می شود؛ یعنی من گاهی در نظام مفهومی برای قرآن باطن هایی را می شناسم. باطنی و باطن باطنی، تفاسیر باطنی نسبت به یک آیه؛ یعنی معانی باطنی نسبت به یک آیه. گاهی پس باطن در دایره ی مفاهیم است و معانی. گاهی باطن در ناحیه ی چه هست؟ مصادیق است و وجودات که هر وجودی که در عالم ظاهری کشیده شده، در مراتب مراتب باطن عالم هم وجودی محقق است که من رابطه ام با آن وجود می شود رابطه با باطن عالم. توانستم عرض را برسانم؟
پس گاهی مفاهیم است و گاهی چه هست؟ و گاهی مصادیق و وجودات است. اینها را حالا هر کدام از اینها جای بحث دارد؛ لذا روایات ما هم ذیل اینها متعدد آمده. گاهی می فرماید «ان للقرآن بطن و لبطنه بطن الی سبعة ابطن» گاهی در حقیقت مثل اینجا می فرماید که «ان القرآن له ظهر و بطن» قرآن ظهر و بطن دارد. بعد دنبالش می فرماید «فجمیع ما حرم الله فی القرآن هو الظاهر» هر چیزی که در قرآن حرمت به آن تعلق گرفته است، این چه هست؟ این ظاهر است که مثلاً سرقت قبیح است، زنا قبیح است، دروغ قبیح است. اینها که قبح اینها و حرمت اینها را ذکر کرده این می شود چه؟ می شود ظاهر. بعد دنبالش می فرماید «و الباطن من ذلک ائمة الجور»[9] باطن این در حقیقت ظاهر می شود امام جور. امام جور تحقق همه ی بدی هاست. امام جور آن حقیقت مفهومی دیگر نیست. یک مصداق وجودی است. یک حقیقت زنده است که این حقیقت زنده متلبس به چه هست؟ به همه ی قبایح و زشتی هاست. اگر قبائح در قرآن حرمت به آن تعلق می گیرد امام جوری که آن در حقیقت محط و منزل همه قبائح است او چه به او تعلق می گیرد؟ اگر حرمت به قبیح تعلق می گیرد امام جوری که همه ی این قبائح در وجودش متحقق است و متلبس است که باطن این ظاهر است، او به او چه تعلق می گیرد؟ قطعاً این حرمت به او تعلق می گیرد و حرمت به او به چه معناست؟ به این معنا نیست که او را ترک بکن از جهت فعلی. او را ترک بکن از جهت ارتباطی. از او دوری در حقیقت داشته باش. قبایح را باید از آن دوری داشت. آن قبیحی که شخص قبیح را هم باید از او چه کار کرد؟ حرمت نسبت به او یعنی از او دوری گزیدن، از او دور شدن و با او نزدیک نشدن؛ لذا تعبیر این است که مراتب باطنی قرآن می شوند حقایق وجودی که آن حقایق وجودیه اشخاص هستند؛ منتها نه اشخاص به عنوان یک افراد. افرادی که جریانند. افرادی که می شود امام جور. افرادی که می شود امام حق. در رابطه با چه؟ در رابطه با حلال ها و آن در حقیقت طیبات می شود امام حق. در رابطه با خبائث و محرمات می شود چه؟ می شود امام جور که با این نگاه تعبیر را …
جلسه ی گذشته یک بحثی را خدمت دوستان عرض کردیم که حقیقت امام معصوم حقیقت همه ی در حقیقت چه هست؟ همه ی خیرات است که «نحن اصل کل خیر و من فروعنا کل بر» از فروع ما هر بری است. درست است؟ که آنجا فرمودند «و من البر» آن وقت شمردند. «و من البرّ» از نیکویی چه هست؟ «التوحید، الصلاة، الزکاة، الحج، الامر [بالمعروف]»[10] اینها را که در حقیقت در همان روایت شریف از امام صادق علیه السلام فرمودند که «نحن اصل کل خیر» ریشه ی خوبی ما هستیم. پس خوبی یک ظاهر است. وقتی در نگاه انسان خوبی ها را می بیند، خوبی ها متفرق اند. صلات یک چیز است، زکات یک چیز است، درست است؟ حج و امر به معروف هر کدام یک چیزی هستند. انسان با تک تک اینها رابطه برقرار می کند. اما اگر آن اصل کل خیر را دید که امام است و اینها شدند ظهورات و شاخه های او ، آن وقت انسان وقتی به صلات مرتبط می شود می بیند که به امام مرتبط شده از طریق شاخه ی صلات. به امام مرتبط شده از طریق شاخه ی زکات. درست است؟ پس در همه ی اینها یک منظومه می بیند. یک وحدت ارتباطی می بیند. دیگر نظام دین یک نظام مفاهیم گسسته نیست. آن توحیدی که انسان را می خواهد سوق بدهد به سمت خدا قبل از اینکه به توحید الوهی انسان برسد، از مسیر … دقت بکنید، الفاظ را با دقت به کار می برم. قبل از اینکه به مقصد توحید الوهی برسد، از مسیر توحید ولایی حرکت می کند. کثرات در جانب حرکتشان به سوی خدا در مسیر توحید ولایی به وحدت می رسند. انسان در این مسیر به سوی خدا، به سمت توحید حرکت می کند. در حالی که اگر انسان نماز و روزه و حج و زکات را متفرقاتی ببیند که این متفرقات مرتبط نمی شوند در نظام توحید ولایی و مسیر ولایت با هم مرتبط نمی شوند، این تکثر در نظام وجودی انسان راه پیدا می کند و این تکثر از انسان جدا نمی شود؛ لذا اگر می فرمایند که «و ما نودی بشیء مثل ما نودی بالولایة» که «بنی الاسلام علی خمس علی الصلاة و الزکاة و الحج» و در نهایت «و الولایة و ما نودی بشیئ مثل ما نودی بالولایة»[11] درست است؟ که این ندای به ولایت چون وحدت حقایق اینها و ظهور تام اینها را محقق می کند. اینها هر کدام با آن ولایت معنا پیدا می کند و الّا مفاهیم و اعمالی گسسته هستند. همین نظام در نظام امام جور هم هست که در نظام امام جور هم قبایح گاهی جدا جدا دیده می شوند. فواحش گاهی تک تک دیده می شوند. کثرت اینهاست و آن قبح اینها شدتش برای انسان آشکار نمی شود. هر چقدر هم می گویند این قبیح است، آن قبیح است، یک مرتبه ای از قباحت است؛ اما وقتی که حقیقت این قباحت ها به هم مرتبط می شود هر کدام از اینها در دایره ی وجود امام جور است، ارتباط با امام جور است و امام جور هم مرکز همه ی قبائح است. درست است؟ آن شدت همه ی قبائح مرتبط با هم است که هر کسی به شاخه ای از قبیح متصل شد مرتبط شده با درخت قباحت. شجره زقوم که آن شجره ی زقوم انسان را می کشاند به همه ی قبائح. به یک قبیح خلاصه نمی شود. همچنان که آن نگاه انسان به یک صلاح و طیب منحصر نمی شد و انسان به بقیه ی طیب ها هم کشیده می شد از طریق شاخه ی تنه ی ولایت، آن جا هم که در شاخه و تنه ی قباحت و زشتی و فاحشه است، انسان فقط در یکی نمی ماند. این فاحشه و قبیح انسان را به تنه ی فاحشه و قباحت که امام جور است می کشاند و آن هم به بقیه ی فواحش می رساند. نمی دانم توانستم بیان را عرض بکنم؟
این هم یک مرتبه از بیان ظاهر و باطن است. این هم یک طور از ظهور و بطون است. پس ظهور و بطون چه هست؟ ظهور و بطون انواعی دارد. از جمله مثلاً این روایت شریفی که در اینجا ذکر نشده اما عرض می کنیم این است که «سألت ابا جعفر علیه السلام عن ظهر القرآن و بطن القرآن فقال ظهره الذین نزل فیهم القرآن» آنهایی که قرآن در موردشان نازل شده؛ یعنی شأن نزولی که قرآن داشت و در آن زمان بود برایشان مثل همان حدیثی که در رابطه … آیه ای که در رابطه با حاطب در جلسه ی گذشته در سوره ممتحنه آیه ی اول ذکر کردیم که حاطب بن ابیبُلتَعَه اگر تلفظش را صحیح کرده باشم، آنجا آن آیه در مورد او نازل شد، این می شود چه؟ ظهر قرآن که ظهر قرآن آن است «الذین نزل فیهم القرآن و بطنه» که هست؟ «الذین عملوا باعمالهم»[12] کسانی که بعداً می آیند، همان عمل را انجام می دهند، همان کار را انجام می دهند، این هم یک ظاهر و باطن است. پس یک ظاهر و باطن در اینجا شد چه؟ آنهایی که مخاطب اولی بودند، شأن نزول. آنهایی که بعد از این می آید همان سیر را انجام می دهند، این می شود بطن قرآن. درست است؟ پس یک ظاهر و بطن چه شد؟ خود عمل شد و آن انسانی که صاحب عمل است، امام حق و امام … این یک نوع ظهر و بطن بود. یک نوع از ظهر و بطن چه بود؟ مفاهیم باطنی نسبت به آن ظاهر بود. تفسیر باطنی نسبت به ظاهر بود که این آیه ابتدائاً مثلاً بر رحم طینی دلالت می کند. در مرتبه ی بعد بر رحم ولایی صدق می کند. این هم یک تفسیر است. درست است؟ که «الی سبعة ابطن» راه دارد. بعضی جاها هم حتی شاید فیض کاشانی نقل کرده سبعین هم نقل شده که تا هفتاد بطن ذکر شده.
پس ما اگر می گوییم ظاهر و باطن، ظاهر و باطن مسیرهای مختلفی را دارد. آنی که در اینجا مقصود ماست، آن جایی است که حقایق وجودی امام جور و امام حق می شوند چه؟ مصداق و آن باطن این ظواهر قباحت و آن به اصطلاح صلاح. بدی ها و خوبی ها مظهر تامشان که باطنشان است، می شود در حقیقت امام حق مظهر همه ی خوبی ها و امام باطل در حقیقت چه هست؟ آن منزل همه ی بدی ها. این آن چه که در این روایات می آید. آن وقت با این نگاه اگر کسی امام حق را درست نشناخت، ارتباط برقرار نکرد، اصلاً با قرآن رابطه بر قرار نکرده؛ چون هر کدام از این خوبی ها باید انسان را به کجا بکشاند؟ به باطنش که امام حق است. اگر کسی فقط در مرتبه ی ظاهر ماند، مثل کسی می ماند که دست را ببیند که دارد می نویسد یا قلم را ببیند که دارد می نویسد، این قلم بگوید این قلم چقدر زیبا می نویسد در حالی که این قلم در دست است و این دست متصل به بدن است و این بدن آن نفس و جانی است که در اوست که دارد نویسنده است. این نویسندگی و این معنا و محتوا و زیبایی به اصطلاح نوشتار برگشت به آن جان می کند نه به قلم. دقت کردید؟ قلم فقط وسیله است. اگر کسی ندید آن را، قبایح و زشتی ها را ندید که به امام جور می رسد مثل کسی است که فقط آن قلم را دیده. خوبی ها و به اصطلاح آن صلاح و طیب ها را ندید که به امام حق می رسد مثل کسی است که فقط حکم به آن ظاهر می کند. این هم یک مرتبه از ظاهر و باطن است؛ لذا قرآن تمامش مربوط به سرگذشت انسان کامل است و دشمنان انسان کامل. در مورد انسان کامل است؛ چون می خواهد هدایت را محقق بکند و در قبال این هدایت هر چیزی که مانع این هدایت است می شود چه؟ دشمن انسان کامل. آن موقع با این بیان اینکه امیرمؤمنان می فرماید من قرآن ناطق هستم چه می شود؟ خوب آشکار می شود؛ یعنی حقیقت این آیات من هستم.
آن وقت یک سؤال پیش می آید. مگر ما نمی گوییم که قرآن را و عترت را یکی از آنها را می گوییم ثقل اکبر و یکی را می گوییم ثقل اصغر. مگر نمی گوییم؟ می گوییم در حقیقت ثقلین را پیش شما گذاشتم. ثقلین ثقل اکبر کتاب الله است و ثقل اصغر چه هست؟ عترت من است. پس چطور می شود اینجا باطن می شود در حقیقت چه؟ امام معصوم. ظاهر می شود الفاظ قرآن و این. این را چه جوری جمع بکنیم؟ ببینید در نظام تشریع و ظهور، دقت بکنید جزء مسائل لغزنده است. در آن حیطه ای که بیان می شود دقت بکنید. در نظام تشریع و ظهور آنی که در حقیقت اصل است قرآن اصل است و ثقل اکبر است و امام تابع است نسبت به قرآن کریم. در نظام باطن قرآن عین در حقیقت ثقل است. آنجا چون وحدت است، آنجا در حقیقت چه هست؟ یکی اکبر از دیگری نیست. دو حقیقت، دو ظهور یک حقیقت واحده هستند در آن موطن؛ لذا همان جوری که حضرات معصومین علیهم السلام در مقام نوری همه شان نور واحد هستند «کلهم نور واحد»[13]. پیغمبر اکرم، امیرمؤمنان، فاطمه ی زهرا، در حقیقت تا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و علیهم السلام، تمام اینها چه هستند؟ نور واحد هستند؛ چون در مقام نوری تمایز در کار نیست. وحدت در کار است؛ اما در مقام ظهور و بروز پیغمبر اکرم واجب التبعیة است حتی بر امیر مؤمنان، حتی در حقیقت بر فاطمه ی زهرا سلام الله علیها، حتی بر همه ی حضرات معصومین و همه با انتصاب به پیغمبر است که شرافت پیدا می کنند. این در مقام ظهور و بروز است، آن در مقام نوری است که در حقیقت چه هستند؟ مقام نوری مربوط به شناخت موطن دیگری است. آن شناخت با این شناخت در طول همدیگر هستند و با همدیگر تنافی پیدا نمی کنند. در رابطه با ثقل اکبر و ثقل اصغر هم همین مسئله است. آن جایی که در مرتبه ی تکلیف است و در مرتبه بروز و ظهور است قرآن می شود ثقل اکبر درست است؟ و لذا حضرات معصومین می فرمایند هر چه که ما گفتیم بگویید از کجای قرآن می گویید؟ ارتباطش را از قرآن بخواهید. بپرسید از ما که اگر مخالف با ظاهر قرآن است «فاضربوه علی الجدار»[14] او را بر جدار بزنید. اگر روایتی از ما به شما رسید و دیدید با ظاهر قرآن منافات دارد … البته این در پرانتز یک موقع انسان از امام می شنود تعبیری که آنجا که از امام می شنود متفاوت است با آن جایی که روایتی به انسان می رسد از امام با واسطه. همین فقط پرانتز باشد که این دوتا باید … اینی که ما داریم الآن می گوییم «فاضربوه علی الجدار» کدام است؟ آنی که با روایت به ما می رسد. حالا آن بحث دیگری دارد که جای خودش در مقدمه ی المیزان آمده بود این بحث.
خب با این نگاه ثقل اکبر و ثقل اصغر سر جایش محفوظ است و حتماً باید امام معصوم انتسابش و در حقیقت بیانش را بر چه قرار بدهد؟ حول محور اساسی قرآن و تطابق با قرآن قرار بدهد؛ چون اصل است؛ اما در مقام نوری در مقام نوری اینها، در مقام خزائن اینها، اینها نور واحد هستند و آن جا ثقل اکبر و ثقل اصغر در کار نیست. یک حقیقت واحده اند. پس اگر در جایی می فرماید ظرف و مظروف است و حتماً ظرف باید اوسع از مظروف باشد، او در کجاست؟ او در مرتبه ی نوری است. آن جایی که در مرتبه ی ظهور و بروز است همچنان که پیغمبر اکرم اصل است و بقیه ی حضرات فرع هستند و همه دارند او را تفصیل و تبیین می کنند، در مقام ظهور و بروز قرآن و اهل بیت هم همین مسئله است که قرآن اصل است و حضرات دارند او را تبیین می کنند. مبین قرآن هستند. شأن اولای آنها و حقیقت کامل آنها مبین بودن قرآن است. نمی دانم توانستم بالأخره با این فرصتی که هست این بحث را بیان بکنیم که این هم یکی از مراتب بحث هایی است که اگر امیرمؤمنان قرآن ناطق است، هیچ منافاتی ندارد. اگر به اصطلاح قرآن تدوینی داریم و قرآن در حقیقت تکوینی داریم اینها منافات با همدیگر ندارد. در مراتبش منتها هر کدام در مرتبه ی خودش باید دیده بشود.
«یکی از حضار» نامفهوم 33:02
«استاد» عرض این است، بیان ایشان این است، سؤال ایشان این است که اگر ائمه ی اتباع ائمه ی جور عمل صالحی انجام بدهند آیا اینها در حقیقت متصل شدند؟ ببینید تعبیری که در همان روایت «نحن اصل کل خیر و من فروعنا کل بر» آمده آخرش این جور آمده که «کذب من زعم انه معنا و هو متعلق بفروع غیرنا» دروغ می گوید آن کسی که می گوید که من با شما هستم در حالی که چنگ زده به شاخه های دشمنان ما که اعدای ما، دشمنان ما چه هستند؟ «اصل کل شر» هستند «و من فروعهم کل قبیح و فاحشة»[15] هر قبیح و فاحشه ای از فروع آن چه هست؟ آن اعدای ماست. پس نمی شود انسان چنگ بزند به شاخه ی بدی در حالی که خودش را اهل چه ببیند؟ یعنی به همین نسبتی که چنگ زده به شاخه ی بدی از چه دور شده؟ از شاخه و تنه ی خوبی و ولایت دور شده. بله یک باره جدا نمی شود؛ چون توبه را باز گذاشتند؛ چون برگشتن را ﴿يَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّيِّئَةَ﴾[16] درست است؟ با حسنه سیئه را درئ بکنند، دور بکنند. امکان جبران را بازگذاشتند. همین طور در جانب مقابلش؛ یعنی اگر کسی که به تنه ی بدی در حقیقت متصل است، تابع امام جور است؛ اما گاهی ممکن است حسنه ای برای او محقق بشود. این حسنه محقق شدن همین خودش می تواند راه این را باز بکند برای اینکه به این سمت بیاید. فرق می کند با آن کسی که این حسنه را ندارد؛ اما آیا این با یک حسنه متصل شد به درخت ولایت؟ نه، چون تمام وجودش چه هست؟ به تنه ی بدی چنگ زده. یک دستی آورده این دست به قدری که محکم باشد می تواند حفظ بکند، نگه دارد تا به این متصل بشود؛ اما اگر دستی زده باشد، شل هم باشد چه می شود؟ با یک فشار تمام می شود و قطع می شود و رها می شود دیگر. انسانی که دست محکم بزند، چنگ محکم بزند او می تواند بماند. به مقدار چنگ زدنش و استحکام این چنگ زدن می تواند بقا پیدا بکند؛ ولی اگر …. لذا می بینید پیغمبر اکرم با کسانی که کافر بودند؛ ولی اعمال صالحی داشتند متفاوت برخورد می کرد مثلاً اگر کسی بخشنده بود به او مهلت دیگری می دادند. درست است؟ همین را سببِ … می گفتند این می تواند سبب بشود برای چه؟ که این فطرتش آماده تر باشد برای پذیرش تا آن کسی که این مرتبه را هم ندارد. این می شود ایمان فطری که هنوز معلوم است کاملاً خاموش نشده؛ ولی به ایمان تشریعی هم منجر هنوز نشده.
«یکی از حضار» بحث ثواب اعمال و عقاب فرمودید که اینها اعمال صالحشان هم مال مؤمنین است …
«استاد» آن یک بحث دیگری است الآن. این در مرتبه ی اول می گوید آیا با یک چنگ زدن انسان داخل در امام حق می شود؟ عرض کردیم با یک چنگ زدن به همین نسبت نزدیک شده؛ ولی داخل نشده مگر این چنگ زدن چه باشد؟ محکم باشد؛ اما اینکه در نهایت اگر این متصل نشد؛ ولی عمل صالحی داشت چه می شود، آن عمل چه می شود؟ آن بحثش در قبلاً گذشت که حکم ملکوت این است که حقیقتاً فاعل عمل باید حتما ً ذات صالح باشد. فاعل عمل صالح ذات صالح است در نهایت و فاعل عمل قبیح ذات در حقیقت قبیح است در نهایت؛ لذا الحاق در نهایت به عنوان حکم ملکوتی در روایت می فرماید الحاق صورت می گیرد. آن در نهایت است. آن در قیامت است؛ ولی این بحث در کجاست؟ این بحث در عالم دنیاست و با عالم به اصطلاح محو و اثبات است و ایمان و کفر است که حرکت چه جور صورت می گیرد.
«یکی از حضار» نامفهوم 36:58
«استاد» به این مقام نمی پردازیم الآن چون در حقیقت باید یک مقدمات دقیقی در آن دیده بشود. دقت می کنید؟ اگر ما گفتیم صادر اول کیست؟ بنابر آنکه صادر اول چه باشد آن موقع هدایت مردم که کتاب الهی برای هدایت می آید خیلی مسائل را خودش حل می کند؛ اما فعلاً به این مسئله نمی پردازیم. البته پرداختیم هم ؛ اما در یک اشاره.
«یکی از حضار» نامفهوم 37:28
«استاد» عرض کردم که به این مقام الآن خیلی نمی پردازیم؛ چون باید مقدماتش را خوب پرداخت. اینکه این دوتا با هم وحدت دارند قطعی است. حتی مثلاً ببینید در رابطه با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ببینید ایشان می فرماید «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی»[17] درست است؟ پیغمبر دو چیز را باقی می گذارد کتاب خدا و عترت را که در حقیقت کتاب خدا ثقل اکبر است و عترت ثقل اصغر؛ اما آنجا که این دوتا را باقی می گذارد؟ دو شأن و دو ظهور چه هستند؟ پیغمبر. آن جا ما می توانیم بگوییم کتاب خدا با عترت متحد است با اینکه ثقل اکبر است و ثقل اصغر است؛ اما نسبت به پیغمبر چه هست؟ بحث حتی گاهی یک خرده عظیم تر از این است که من این دوتا را باقی می گذارم. درست است؟ یعنی در حقیقت آن جا ظرف اوسع از مظروف است با اشاره البته.
«یکی از حضار» نامفهوم 38:28
«استاد» حالا اینکه حجیت حضرت زهرا سلام الله علیها بر اهل بیت چگونه هست و چه هست و یا ام ابیها به چه معنا تلقی می شود که مادر پدر محسوب می شود و تفصیل وجود پیغمبر اکرم در وجود با وجود حضرت زهرا به ظهور می رسد، تفصیل آن وجود و شرح آن وجود با وجود … اینها یک بحث های دقیقی است که الآن اگر بخواهیم وارد بشویم دیگر از بحثمان خیلی دور می شویم؛ اما بحث است که حضرت ام ابیهاست و مادر پدر است. پدر منشأ ظهور است، ابوّت و این مادر پدر است؛ یعنی ام محل تربیت است، محل پرورش است؛ یعنی پرورش این پدر در خلاصه وجود حضرت زهرا سلام الله علیها به واسطه ی نسلی که آن حضرت محقق می کند، محقق می شود و لذا این اُمّیت یک امّیت واقعیه و حقیقیه هم هست نه تعارف باشد که پیغمبر خواسته یک تعارفی بکند به حضرت که شما ام ابیها هستید. نه حقیقتاً پرورش مکتب پیغمبر اکرم در دامن وجود حضرت زهرا سلام الله علیها و ذریه ی حضرت محقق شد. حالا این بحث های خودش را دارد.
این روایت را ببینید که «ان القرآن له ظهر و بطن فجمیع ما حرم الله فی القرآن هو الظاهر و الباطن من ذلک ائمة الجور» باطنش ائمه جور هستند. ظاهرش حرام هایی هست که در قرآن آمده. با این نگاه اگر انسان نعوذ بالله به سمت یک قبیحی دارد حرکت می کند و گناهی نعوذ بالله مرتکب می شود، فقط این نیست که یک گناه مرتکب شده باشد بلکه چه شده؟ به سمت همه ی گناه ها دارد می رود؛ چون امام جور را دارد به سمتش می رود؛ چون دارد به سمت چه می رود؟ امام جور می رود؛ چون متعلق دارد می شود به امام جور و امام جور منبع چه هست؟ همه ی بدی هاست. درست است؟ پس انسان دارد از امامش دور می شود از امام حقش و به سمت امام جور می رود. به سمت امام جور رفتن یعنی اقتضای همه ی بدی ها؛ یعنی یک گام به آن سمت رفتن یک گام فقط نیست. زمینه ی همه ی بدی ها را در وجود فراهم کردن است. خذلان یعنی همین آن وقت. توفیق هم در مقابلش است؛ یعنی انسان وقتی یک قدم به سمت خوبی می رود، فقط یک قدم به سمت خوبی نیست، دارد به سمت چه می رود؟ ملاقات امام معصوم است. اگر به سمت لقای امام معصوم می رود و امام معصوم منبع و مبدأ همه ی خیرات است، انسان دارد به سمت همه ی خیرات و مبدئشان که امام است می رود. پس لقای امام با این نگاه در همه ی خوبی ها امکان پذیر هست یا نیست؟ پس غیبت با این معنا، معنا می دهد با این نگاه؟ غیبت معنا نمی دهد. «لا یری جسمه»[18] جسم امام دیده نمی شود؛ اما حقیقت امام که مبدئیت همه ی خیرات است، ارتباط با همه ی [خیرات است]، آن جا که دیده می شود؛ لذا خورشید پشت ابر است که قرص خورشید دیده نمی شود؛ اما نور خورشید متلألأ است و تابان است و روز بودن آشکار است؛ لذا … این رشد است یا نقص؟ لذا دوران غیبت دوران رشد است که انسان را از نظام بدن عبور بدهند به آن نظام چه؟ آن سلطه و سیطره و هیمنه ی امام در همه ی هستی، در همه ی خوبی ها. درست است؟ و دور شدن از امام در همه ی بدی ها که انسانی که دارد به سمت بدی می رود دارد پشت به همه ی خوبی ها می کند که امام است نه فقط پشت به یک خوبی بکند. با این نگاه چقدر نفرت انسان نسبت به بدی شدیدتر می شود و شوق انسان نسبت به خوبی چقدر بیشتر می شود. اینها دیگر ظاهر روایات است. می گوید باطن هر بدی چیست؟ امام جور است. باطن هر خوبی امام حق است؛ یعنی آن وقت بعد کسی … «من زعم انه متعلق هو متعلق» «کذب من زعم انه معنا و هو متعلق بفروع غیرنا» کسی بگوید با شما هستیم؛ اما چنگ بزند به شاخه های بدی دروغ گو است؛ چون به سمت آنها رفته، به سمت بدی رفته. اینها خیلی زیباست دیگر؛ یعنی یک نگاه عمیقی از نگاه آن مجموعه ای، منظومه ای و جامع به دین است که آن موقع دین زنده است. هر حکمی زنده است. قبیح در اینجا زنده است. خوبی در اینجا زنده است. نماز زنده است و دروغ زنده است. دروغ زنده ارتباط با امام جور است که زنده است. نماز هم ارتباط با امام حق است که زنده است. این جوری نیست که امر مرده ای باشد و بی روحی باشد و من دارم یک نمازی [می خوانم]. در هر کدام از اینها ارتباط و اتحاد است. درست است؟ دارم اتحاد پیدا می کنم یا با امام جور که یک حقیقت زنده است یا اتحاد پیدا می کنم با امام حق که یک حقیقت زنده است. آن موقع ببینید این نگاه به دین، دین را چقدر زنده و صاحب حیات می کند که لحظه به لحظه ی انسان ارتباط با امام می شود. این امام آن وقت می شود انسان از این امام غائب باشد؟ لحظه ای انسان غیبت ندارد. آن وقت آن مرتبه ای از شناخت خدای سبحان که ﴿هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾[19] خدا سمیع بصیر است یا در روایات می فرمایند که عمل شما قبل از اینکه بخواهید انجام بدهید، باید به امضای ما برسد چنانچه در شب قدر عمل سال شما به امضای ما می رسد در هر لحظه باید به امضای ما برسد و پس از این هم که انجام می دهید قبل از اینکه خودتان ادراک بکنید ﴿وَقُلِ ٱعۡمَلُواْ فَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ﴾ چه؟ «وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۖ» درست است؟ که آنجا می فرماید «وَسَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ١٠٥»[20]. امام قبل از اینکه خودتان بفهمید عمل برایش عرضه می شود. «و المؤمنون» که می فرماید «نحن المؤمنون» که امام برایش عرضه [می شود]؛ یعنی عمل من قبل از انجام به امضا باید برسد، حالا معنای این خودش چقدر دقیق است مثل شب قدر که به امضا می رسد و بعد از عمل هم اولین کسی که بر او عرضه می شود چه هست؟ «قل اعملوا فسیری الله» خدا در حقیقت … آن «سیری الله» این سین آینده نیست دیگر. «سیری الله» می بیند بعداً نیست «سیری الله» سین، سین تأکید است؛ یعنی یری الله با تأکید می بیند خدا، با تأکید. یری الله و رسوله و چه؟ و المؤمنون که اینها می بینند. شما خودتان بعداً ﴿فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ١٠٥﴾[21] تازه شما در قیامت است که می فهمید عملتان چه کار کرده بودید؟ «فینبئکم بما کنتم تعملون» شما بعداً [می فهمید]؛ اما اینها چه هستند؟ الآن می بینند که این نشان می دهد که امام در حقیقت چه هست؟ همان جوری که خدای سبحان ﴿أَنَّ ٱللَّهَ يَحُولُ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ﴾[22] بین انسان و حقیقت انسان خدا حائل است؛ یعنی خدا از خود انسان به خود انسان نزدیک تر است. خدا از خود انسان به خود انسان … ؛ چون می گوید یحول بین المرء بین این شخص و قلبش. بین خودش و خودش و حقیقتش خدا حائل است. درست است؟ این نگاه اگر باور بشود آن وقت خیلی آیات و روایات …. «من عرف نفسه عرف ربه»[23] خوب آشکار می شود هم در نظام ربوبیت هم در نظام امامت. ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ نَسُواْ ٱللَّهَ فَأَنسَىٰهُمۡ أَنفُسَهُمۡۚ﴾[24] خوب آشکار می شود. نمی دانم توانستم عرضم را برسانم یا نه؟ خیلی بحث سنگین و دقیقی است دیگر؛ یعنی بحث از نظام معرفت آفاقی تبدیل می شود به معرفت انفسی در هر عمل صالحی و هر عمل ناصالحی. در هر عمل صالحی و هر عمل ناصالحی چه می شود؟ نظام آفاقی که بیرون بود تبدیل می شود به نظام انفسی.
ان شاء الله خدای سبحان همه ی ما را در این معرفتش نسبت به ولی مان و امام مان و دوری از امام جور ان شاء الله نصرت و یاری بفرماید و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص372.
[7] . الکافي ، ج۸، ص۱۵۳، الوافي ، ج۲۶، ص۴۷۶، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۱۸، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۳۶۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۳۱۸، التوحيد ، ج۱، ص۲۷۵، بحار الأنوار ، ج۵۷، ص۸۳، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۳۷۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۲۹۰، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۶۱۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۳۲۶، روضة الواعظین ، ج۱، ص۴۷، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۳۳۷، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۶۳۵، بحار الأنوار ، ج۵۵، ص۳۴، ، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۲۵۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۴۰۲، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۳۶۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۲۸۶
[10] . الکافي ، ج۸، ص۲۴۲، شرح الأخبار ، ج۳، ص۹، تأويل الآيات ، ج۱، ص۲۲، الوافي ، ج۵، ص۱۰۶۷، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۳، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۰۳، وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۷۰
[11] . الکافي ، ج۲، ص۱۸، الوافي ، ج۴، ص۸۸، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۱۶، فضائل الأشهُر الثلاثة ، ج۱، ص۸۶، فضائل الأشهُر الثلاثة ، ج۱، ص۱۱۲، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۲۶۸، روضة الواعظین ، ج۱، ص۴۲، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۲۵، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۰۴، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۲۱، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۳۷۶، بحار الأنوار ، ج۹۳، ص۲۵۷، الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۳۵۳، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۱۲۴، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۶۹، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۲۵، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۱۰۳، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۳۷۹، مستدرك الوسائل ، ج۱، ص۷۳، ، العمدة ، ج۱، ص۳۳۱، الخصال ، ج۱، ص۲۷۷، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۲۳، الکافي ، ج۲، ص۲۱، الوافي ، ج۴، ص۸۸، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۱۸، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۱۸، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۳۳۱، الکافي ، ج۲، ص۱۸، الوافي ، ج۴، ص۸۷، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۱۷، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۳۲۹، ، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۵۱۸، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۲۲۵، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۳۷۹، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۲۶، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۱۳
[12] . تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۱۱، تفسير الصافي ، ج۱، ص۲۹، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۴۶، بحار الأنوار ، ج۸۹، ص۹۴، معاني الأخبار ، ج۱، ص۲۵۹، بحار الأنوار ، ج۸۹، ص۸۳
[13]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، العلامة المجلسي، ج1، ص176،
[14] . به روایتی با این عبارت دست نیافتیم. ر.ک: الکافي ، ج۱، ص۶۹، الوافي ، ج۱، ص۲۹۷، وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۱۱۰، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۷
[15] . الکافي ، ج۸، ص۲۴۲، شرح الأخبار ، ج۳، ص۹، تأويل الآيات ، ج۱، ص۲۲، الوافي ، ج۵، ص۱۰۶۷، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۳، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۰۳، وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۷۰
[16] . [الرعد: 22] ، [القصص: 54]
[17] . مناقب الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام، ج۲، ص۱۳۵، مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، ج۲، ص۱۷۰، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۴، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۹، اثبات الهداة ، ج۲، ص۶۹، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۹۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۴، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۸، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۳۳،، کشف اليقين ، ج۱، ص۴۲۱، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۲۷، عيون الأخبار ، ج۲، ص۶۲، اثبات الهداة ، ج۲، ص۵۷، اثبات الهداة ، ج۲، ص۷۲، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۷، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۴۵، ، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۱۳، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۱۸، اثبات الهداة ، ج۲، ص۲۷۰، شرح الأخبار ، ج۲، ص۵۱۴، شرح الأخبار ، ج۳، ص۱۲، كمال الدين ، ج۱، ص۶۴، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۶، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۴۱۵، روضة الواعظین ، ج۲، ص۲۷۳، اثبات الهداة ، ج۲، ص۷۱، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۰۴، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۶، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۲۶، ، بهجة النظر ، ج۱، ص۳۶، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۳۸۲، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۳۱، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۱۸۰، ، الطرائف ، ج۱، ص۱۱۶، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۳، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۰۹، ، مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، ج۲، ص۱۷۶
[18] . كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۰، الإمامة و التبصرة ، ج۱، ص۱۱۷، كمال الدين ، ج۲، ص۶۴۸، اثبات الهداة ، ج۵، ص۹۳، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۰۷، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۳۳، الکافي ، ج۱، ص۳۳۳، الوافي ، ج۲، ص۴۰۴، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۲۳۹، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۸۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۰۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۸۴، الهداية الكبرى ، ج۱، ص۳۶۴
[19] . [الإسراء: 1] ، [غافر: 20] ، [غافر: 56] ، [الشورى: 11]
[21] . [المائدة: 105] ، [الأنعام: 60] ، [التوبة: 94] ، [التوبة: 105] ، [يونس: 23] ، [الزمر: 7] ، [الجمعة: 8]
[23] . بحار الأنوار ، ج۹۲، ص۴۵۲، غرر الحکم ، ج۱، ص۵۸۸، عیون الحکم ، ج۱، ص۴۳۰، متشابه القرآن و مختلفه ، ج۱، ص۴۴، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۱۵۶، عوالي اللئالي ، ج۴، ص۱۰۲، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۵۴، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۲۳۴، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۹۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۱۱۸
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 373” دیدگاه میگذارید;