بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر کافی شریف باب هشتاد و پنجم کتاب الحجة «باب من ادعی الامامة و لیس لها باهل و من جحد الائمة او بعضهم و من اثبت الامامة لمن لیس لها باهل»[1] بودیم که چهار روایت از روایات این باب را در محضرش بودیم و از آن منتفع شدیم و اصل این مسئله این گونه است که به عنوان یادآوری بحث که حقیقت ربوبیت الهی در نظام تکوین و تشریع ادامه دارد و جریان دارد. در نظام تکوین ﴿ٱلَّذِيٓ أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ٥٠﴾[2] هم خالقیت اشیا به عهده ی حق است و هم هدایت بعدی آنها به عهده ی رب است؛ لذا خدای سبحان هم اشیا را خلق کرده هم به کمالاتشان می رساند و هم اشیا، همه ی اشیا به سوی خدا رجوع می کنند. این در نظام تکوین. علاوه بر این نظام تکوین انسان تکوینش آغشته و همراه با تشریع است. علاوه بر آن نظام تکوینی که تولدی دارد، رشدی دارد و نظام تکوینی مثل بقیه ی اشیا دارد، نظام اختیار و اراده هم دارد. برای اینکه کمالات نظام اختیاری و ارادی او طی شود، خدای سبحان دستوراتش را و آن در حقیقت کمالات انسان را از طریق رسولان الهی و کتبی که نازل کرده برای انسان قرار داده و او را دعوت به اینها کرده و انسان هم با تشخیص خوب و بد و خیر و شر در این مسیر حرکت می کند. این می شود آن نظام ربوبیت تشریعی الهی که کسی نمی تواند در این دخالت بکند مگر اینکه خدای سبحان او را اصطفا و اجتبا و انتخاب برای این کار کرده باشد. اگر کسی دخالت در نظام ربوبیت الهی بخواهد بکند به عنوان اینکه بخواهد خودش را در منصب امامت و رسالت و نبوت قرار بدهد در مقابل الوهیت و ربوبیت حق قرار داده خودش را. شریک قرار داده؛ چون آنها به نصب الهی است. کسی دست ندارد، امکان ندارد که بتواند در مرتبه ی اخذ، حفظ و ابلاغ و اجرا عصمت داشته باشد مگر به عنایت الهی و انتخاب الهی و به همین جهت است که رسولان و اوصیای آنها حتماً از جانب خدا انتخاب می شوند و به نصب الهی هستند. هر کسی به هر طریقی در این دخالت بکند چه در حکم جزئی چه در حکم کلی چه در اصل منبعیت بیان احکام و رساندن در حقیقت کمالات از جانب خدا، هر دخالتی کسی بخواهد بکند، خودش را در این مسیر قرار بدهد، شریک برای خدا قائل شده. خودش را در منصب ربوبیت قرار داده؛ لذا کسانی هم که به عنوان امام، رسول، نبی از جانب خدا انتخاب می شوند کسانی هستند که اراده شان محو در اراده ی الهی است و چیزی دیگر از خودشان ندارند. اختیارشان محو اختیار الهی است که «بتدبیرک عن تدبیری و باختیارک عن اختیاری»[3] که خلاصه اختیار و تدبیر و اراده شان تحت اختیار و تدبیر و تدبیر الهی قرار گرفته. درست است؟ این اساس این بحث بود که اگر در این دخالت بکند حتماً چه شده؟ حتماً در حقیقت شراکت در ربوبیت پیدا کرده و شریک در ربوبیت هم که دیگر شراکت در الوهیت را به دنبال دارد و همان مشرک محض می شود. عنوان باب بر این اساس بود. روایاتی که هم خواندیم تا اینجا بر این اساس بود.
حالا روایت پنجم که در محضرش هستیم می فرماید که «عن الولید بن صبیح قال: سمعت اباعبدالله علیه السلام یقول: ان هذا الامر لا یدعیه غیر صاحبه الا بتر الله عمره»[4] اگر کسی غیر صاحب این امر؛ یعنی آن کسی که خدا قرار داده، ادعای این امر را بکند «بتر الله عمره» عمرش منقطع می شود. یک بحث خیلی زیبایی است که ما در بحث رحم داریم که کسی که صله ی رحم بکند «یزید الله فی عمره»[5] خدا در عمر او چه کار می کند؟ «یزید الله فی عمره» خدا در عمرش ازدیاد ایجاد می کند. از جمله ی آثار صله ی رحم ازدیاد عمر است و از جمله ی آثار قطع رحم چه هست؟ کوتاهی عمر است؛ یعنی اگر عمر این تقدیرش بر مثلاً 20 سال دیگر بوده با صله ی رحم در روایت دارد گاهی 15 سال به عمر شخصی اضافه شد با صله ی رحم و بر عکس کسی که قطع رحم کرد حتی اگر قطع رحمی باشد که مثلاً چه باشد؟ قطع رحمی باشد که رعایت همه ی شرایط نشده باشد عمرش کوتاه می شود. مثلاً حتی دارد که اگر آن شخص مؤمن در مقابل کافر قرار گرفت مثلاً پدر از لشکر کفر بود، پسر از لشکر ایمان بود، پیغمبر صلاح نمی دید که پسر در مقابل پدر اگر قرار است جنگی باشد، بجنگد. دیگران بجنگند. حتی آن جایی که چه بوده؟ جنگ ایمان و کفر است تا جایی که دیگری در کار هست کس دیگری در مقابل این پدر قرار بگیرد حتی این پسر آن جا قرار نگیرد. این هم خیلی زیباست. اگر رحم ما مراتب رحم داریم، یک رحم رحم طینی است. این قدر این رحم احکامش دقیق است. آثار علّی اش این قدر زیاد است که اگر وصل رحم و صله ی رحم باشد، این عمر زیاد می شود و اگر قطع رحم باشد عمر کوتاه می شود. آن موقع در رحم ولایی که بالاتر از رحم طینی است، رحم طینی بر اثر هم خونی هاست که ایجاد می شود بر محور و شراکت رحم است که این رابطه ایجاد می شود. اگر این رابطه بر اساس رحم ولایی باشد که در روایات ما فرمودند که اهل بیت علیهم السلام رحم شما هستند. همان جوری که دستور به شما داده شده که صله ی رحم بکنید و رحم طینی را شامل می شود، همین جور همین دستور صله ی رحم به رحم ولایی هم می خورد و حتی اگر امر دائر شد بین اینکه بین رحم طینی و رحم ولایی تنازع ایجاد شد؛ یعنی من یک جا دائر مدار بود امرم بین اینکه تابع رحم ولایی باشم یا رحم طینی. آنجا یقیناً در حقیقت رحم ولایی چه هست؟ اولی و مقدم است. هر چند جمعش اگر امکان پذیر باشد بهترین است که انسان جمع بین رحم طینی و رحم ولایی بکند در صورتی که در یک راستا باشند؛ اما اگر مقابل هم قرار گرفتند آن جا می شود که ﴿إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ ﴾[6] فرزند تو از تو نیست؛ چون عمل غیر صالح است. درست است؟ آن وقت در نظام رحم ولایی اگر باور کردیم که طبق روایاتی که در کار است، آن رحم ولایی هم رحم است؛ منتها رحم عالی تر است نه مجازاً رحم است بلکه حقیقتاً رحم است.
خدا رحمت کند امام را اگر یادتان باشد در بحثی که در رابطه با بحث وضع الفاظ برای ارواح معانی بود، در ابتدای مقدمه ی المیزان آنجا جملات مرحوم امام را از کتاب آداب الصلاة نقل کردیم که یک قول این است که وضع الفاظ برای ارواح معانی است به این است که بر همه در حقیقت اینها صدق می کند و حقیقت است. امام می فرمود نه بالاتر از این است. برای آن فرد اعلی با اینکه این شخصی که وضع کرده فرد اعلی را اصلاً نمی شناخته، نمی دانسته؛ اما چون برای آن فایده، برای آن اثر وضع کرده و آن اثر در فرد اعلی اتم است، اولاً بر او صدق می کند، ثانیاً بر بقیه؛ یعنی وضع لفظ برای ارواح معانی، بر آن فرد شاخص اتم اولاً است و ثانیاً بر بقیه ی مراتب. پس رحم اولاً بر کی صدق می کند؟ بر رحم ولایی ثانیاً بر رحم طینی. در نگاه ما می گوییم اول بر رحم طینی صدق می کند بعد از او عبور می کنیم بر رحم ولایی هم صدق می کند. درست است؟ اما در آن بیان با آن نگاه و استدلال اولاً بر رحم ولایی صدق می کند ثانیاً رحم طینی نازله ی رحم ولایی است نه اینکه رحم ولایی نازله ی رحم طینی باشد. نه رحم طینی و رحمی که بر همین نگاه متعارف ما به عنوان هم خونی از او به اصطلاح به کار می بریم، این نازله رحم ولایی است. رحم ولایی تشابه معنوی است، تشابه روحی است؛ ولی رحم طینی تشابه جسمی است. درست است؟ پس در اینجا تشابه جسمی است، همچنان که جسم نازله ی روح است، همین طور رحم طینی نازله ی رحم ولایی است. از این چه می خواستیم استفاده بکنیم؟ که البته یک رحم رحمانی هم داریم که «اشتققت اسمک من اسمی» که اسم تو را از اسم خودم اشتقاق پیدا … مشتق کردم. «انا الرحمان و انت الرحم»[7] که تو رحم هستی و من رحمان هستم؛ لذا رحم الهی هم داریم. رحم طینی، رحم ولایی، رحم رحمانی که این سه رحم در طول همدیگر هستند. آن وقت به همین نسبت، به همین نسبت اگر حکمی در دایره رحم ولایی به لحاظ رحم باشد، در رحم ولایی اشد آن حکم هست و اگر رحم طینی بیان شده که قطع رحم به دنبالش نقصان عمر را دارد و صله ی رحم ازدیاد عمر را دارد، آن وقت اگر کسی قطع رحم ولایی بکند حتماً ازدیاد … نقص عمر و کوتاهی عمر را به دنبال دارد و رحم به اصطلاح صله ی رحم ولایی هم ازدیاد را؛ منتها با این نگاه که ازدیاد عمر در رحم ولایی اعم از عمر به اصطلاح بدن است و نظام روح است؛ چون حکم نظام روح است، نظام روح در نظام بدن هم سرایت دارد. ازدیاد هم نظام بدن را می تواند شامل بشود و هم بالاترش در نظام روح را شامل می شود. پس اگر کسی قطع رحم ولایی کرد حتماً و حتماً چه هست به دنبالش؟ قطع نظام روحی را به دنبال دارد. ابتریت نظام روح را به دنبال دارد که ممکن است ملازمه با چه باشد؟ ابتریت نظام جسم هم باشد. عیب ندارد؛ اما ممکن است نظام جسمی اش عمرش را بکند؛ چون اصلاً نظام جسمی ﴿فَمَا مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ٣٨﴾[8]. حداکثر نظام جسمی را هم اگر قطع رحم بکند عمرش مگر چقدر نظام جسم نسبت به نظام روح … ؟ هر چه که باشد نسبت به نظام ابدیت و ابدیت انسان، چیزی محسوب نمی شود؛ لذا آنی که مهم است ابتریت در نظام روح است که در اینجا اگر کسی قطع رحم ولایی کرد، حتماً ابتریت در نظام روح شامل حالش می شود. آن وقت به همین نسبت است که روایت ببینید چقدر زیبا بیان می کند که «ان هذا الامر لا یدعیه غیر صاحبه الا بتر الله عمره» عمرش ابتر می شود. درست است؟ پس اگر کسی … حالا این در نسبت ادعایی به عنوان امام یک طور است. به عنوان کسی که تبعیت از آن امام باطل می کند به گونه ای است. کسی که حکم باطلی می دهد در آن نظام به صورتی که می آید حالا ممکن است مثلاً شخص قصدش هم نبود اول؛ ولی یک دفعه از دهانش یک چیزی پرید و گفت؛ ولی اصلاحش نکرد، پایش ایستاد و این را تثبیتش هم کرد. گفت حالا گفتم دیگر بد است درستش [کنم]. این هم به همین نسبت چه می شود؟ قطع رحم کرده دیگر. آن رحم الهی یا رحم به اصطلاح ولایی اش را چه کار کرده؟ به همین نسبت به همین نسبت حالا مراتب اینها همان جور که قبلاً هم گفتیم مراتب در کار است و مراتب ابتریت در کار است.
«یکی از حضار» نامفهوم 14:22
«استاد» او مراتبی که جلسه گذشته بیشتر مفصل بحث کردیم که آن جا در حقیقت عرض کردیم دامنه ی ربوبیت است؛ چون رحم ولایی دامنه ی رحم ربوبی است که سؤال ایشان این است که «لا ینظر الیهم و لا یکلمهم الله یوم القیامة» آیا این قطع رحم الهی است یا قطع رحم ولایی است؟ بحث در این است که جلسه گذشته هم عرض کردیم تکذیب رحم ولایی، تکذیب آن نصب ولایی چه هست؟ همان به اصطلاح تکذیب ربوبیت الهی است. درست است؟ چون «الی هاهنا التوحید» کشیده شده است. به همین جهت که «الی هاهنا التوحید» تا ولایت توحید کشیده شده است اگر کسی توحید را … ولایت را انکار کرد، توحید و رسالت را هم انکار کرده است و لذا قطع رحم ولایی و رحمانی هر دو محقق شده است.
در این روایت بعدی دیگر حالا همین مقدار فکر می کنم که این روایت شریف با اینکه نکات دیگری هم دارد؛ ولی عبور کنیم.
روایت ششم می فرماید که «عن طلحة بن زید عن ابی عبدالله علیه السلام قال: من اشرک مع امام امامته» مع امامٍ که در پرانتز «امامته من الله» یعنی کسی شریک قرار بدهد برای امامی که امامتش از جانب خداست، آن امام معصوم، کسی برای او شریک قرار بدهد «من لیست امامته من الله» امامی را که امامتش از جانب خدا نیست «کان مشرکاً بالله»[9]. دیگر کاملاً حکم چه هست؟ با توضیحات سابق معلوم است. چرا مشرک است؟ اینکه پیغمبر را انکار نکرد، اینکه خدا را توحیدش را انکار نکرد، امام را در حقیقت شریک برایش قائل شد، امام منصوب را؟ بیان شد که «الی هاهنا التوحید» تا مرتبه ی ولایت، توحید کشیده شده است؛ لذا اگر کسی ولایت را انکار کرد و شریک برایش قرار داد شریک برای رسول قرار داده؛ چون رسول فصل اخیرش می شود امام و اگر امام را تو انکار کردی یا شریک برایش قرار دادی، برای رسول شریک قرار دادی و انکار کردی و اگر کسی رسول را شریک و به اصطلاح انکار بکند و شریک قرار بدهد، خدا را انکار کرده و برایش شریک قرار داده؛ لذا مشرک است بالله. این هم خلاصه بحث … ؛ منتها حواسمان هم هست که این مربوط به کسی است که دارد در حقیقت چه قرار می دهد؟ «اشرک مع امام» که از جانب خداست یک امام دیگری را؛ اما کسی که جاهل است، نمی داند حکم متفاوت می شود. قاصر با مقصر متفاوت است. یک کسی عالم است، عالمانه و عامدانه این کار را می کند درست است؟ او که وضعش معلوم است. یک کسی مقصر است، کوتاهی کرده در به اصطلاح پیدا کردن مسئله، این هم با او یک طور برخورد می شود. یک کسی قاصر است، بیش از این نفهمیده، امکان برایش نبود، این یک طور دیگری است. حکم هر کدام از اینها مختلف است. غالب مردم در دایره ی اول و دوم قرار می گیرند؛ یعنی یا قاصرند یا مقصرند؛ اما معاند خیلی کم است. معاند نحوه ای علم است که عالمانه در مقابل این مسئله چه کار می کند؟ این شخص را داریم الآن بیان می کنیم در مرتبه ی اول. ممکن است دامنه اش اگر کشیده بشود، به مقصر کشیده بشود؛ ولی به قاصر کشیده نمی شود این حکمی که در اینجا بیان شده.
در روایت بعدی می فرماید که«عن محمد بن مسلم قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام رجل قال لی اعرف الآخر من الائمة و لا یضرک ان لا تعرف الاول» می گوید آمدم محمد بن مسلم می گوید که قلت لابی عبدالله یک کسی آمد برای من این جور از شما نقل کرد. رجل قال لی؛ یعنی کانه روایتی را دارد نقل می کند که «اعرف الآخر» یا نه عالمی بود از عالمان به این نتیجه رسیده بود که «اعرف الآخر». اگر آخرین امام را شناختی دیگر قبلی ها را نشناختی ضرری به تو نمی زند. اگر رسیدی به اینکه مثلاً امام صادق علیه السلام بر حق است؛ ولی در قبلی ها چه داشتی؟ شک داشتی یا نشناختی یا اصلاً ندانستی، می گوید این ضرر به تو نمی زد. آیا این … سؤال کرده قلت این را به من گفتند؛ یعنی درست است این حرف؟ حضرت فرمودند «قال فقال» حضرت فرمودند که فقال: «لعن الله هذا فانی ابغضه و لا اعرفه» من این شخصی که تو می گویی این جور نقل کرده را «ابغضه و لا اعرفه» لا اعرفه یعنی چه؟ زبان روایی اصطلاح است. کسی که مؤمن باشد را درست است؟ امام می شناسد هر کجا که باشد؛ چون بنا بر آن است که تمام مؤمنان اسمائشان چه هست؟ معروف است عند الحضرات؛ لذا اینجا می گوید که لا اعرفه نه هر لا اعرفه. نمی دانم حالا این کیست و کجاست، چه جوری؟ نه، لا اعرفه یعنی من این را به عنوان ایمان نمی شناسم. این اصطلاح است. لا اعرفه یعنی جزء آن لیست کسانی که اهل ایمانند و نزد من معروف است و آشناست این اسم او در این لیست نیست؛ یعنی نشان می دهد که آن شخص چه بوده؟ ظاهر ایمان داشته در حالی که مبتلای به عدم ایمان بوده که حضرت با این صراحت می فرمایند که لا اعرفه من او را نمی شناسم. نمی شناسم نفی ایمان است و الا می گوید خب امام خیلی ها را نمی شناسد از جهت ظاهری که این کجا بود، کی هست؟ مقصود این نیست. مقصود لا اعرفه یعنی جزء اهل ایمان او را نمی شناسم. پس این اصطلاح را در روایات ما بدانیم به عنوان یک اصطلاح است. بعد دنبالش می فرماید که … قبلش هم که فرمود «لعن الله هذا» که آیا این «لعن الله» اخبار است؛ یعنی مورد لعن واقع شده که هم چنین حرفی را زده؟ ملعون است که هم چنین حرفی را زده یا نه لعن الله انشا است که مورد لعن خدا قرار بگیرد که هم چنین حرفی را زده است؟ هر دو هم امکان پذیر است و هر دو هم می شود جمعش هم کرد به گونه ای که هم اخبار باشد به این معنا که کسی که این حرف را زده حتماً مورد لعن بوده و دور شده از ما که چنین حرفی را زده و هم می تواند از این هم شدیدتر مورد لعن قرار بگیرد و نفرین حضرت شامل حالش بشود. «فانی ابغضه» من او را بغض دارم و دشمن دارم و او را نمی پذیریم «و لا اعرفه». «و هل عُرف الآخر الا بالاول»[10] یک قاعده را حضرت بیان می کنند که حضرات مثل یک سلسله ی زنجیره به هم به گونه ای هستند که هر کدام از بعدی ها فرع اولی است، قبلی است؛ یعنی اگر آن اصل را کسی نشناخت امکان ندارد فرع را بشناسد. دایره ی شناخت امامت به اشخاص بدنی نیست. به یک ملاک است که آن ملاک اگر کسی شناخت، می داند که همه ی اینها آن ملاک در آنها هست و کی این ملاک هست و کی این ملاک نیست؟ دقت کردید؟ یعنی دارد مسئله را از بحث اشخاص به یک شخصیت حقوقی می رساند که شخصیت حقیقی منظور نیست که بگوییم اسم این را می داند که مثلاً جعفر بن محمد علیهما السلام است. نه، بحث در این است که ولایت کیست؟ ولی کیست؟ آن ولایت اگر این را شناخت می داند که چه کسانی نمی توانند صاحب ولایت باشند و کی می تواند صاحب ولایت باشد؟ لذا «هل عرف الآخر الا بالاول» مگر غیر از این است که بعدی ها حتماً به واسطه ی قبلی ها شناخته می شوند؛ چون نصب است و نصب هم به اخبار قبلی محقق می شود. اگر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آنجا ابلاغ کردند امیرمؤمنان به نصبی که از جانب خدا پیغمبر کرد امیرمؤمنان شد و وصی شد و امیرمؤمنان هم باید به نصب بعدی را معین کنند. اگر دایره ی قبل را به هم زدی، معلوم می شود بعدی ها را هم که شناختی از دایره ی نصب نبوده. نصب را از کجا شناختی؟ کی به تو گفته این منصوب من قِبل الله است؟ کی گفته؟ کی خبر داده؟ اگر امام قبلی را نشناختی امکان نصب در کار نیست. دقت کردید؟ حلقه متصله است نظام امامت و وصایت و رسالت. هیچ جا منقطع نشده و اینها به دنبال هم در حقیقت ادامه دارند به خصوص رسالتی که بعدش نظام وصایت باشد حتماً باید حلقه اش حلقه ی چه باشد؟ متصله باشد. چرا؟ چون رسول گاهی با اعجاز در حقیقت ابتدائاً شناخته می شود اگر رسول قبلی هم به او بشارت نداده باشد، نگفته باشد، معلوم نکرده باشد؛ ولی با اعجاز چه می شود؟ آن امر شناختش در دایره ی اعجاز معرفی می شود؛ اما امام بنایش بر اعجاز نیست در شناختش؛ بلکه امام بنایش بر چه هست؟ نصب قبلی و معرفی قبلی بر شناخت امام است؛ لذا اگر قبلی ها را نشناختند زیراب امامت زده شده است و امامت دیگر ادامه ندارد، امکان ندارد. خیلی بحث … نمی دانم توانستم از جهات مختلف بحث را نامفهوم 24:14 که روشن باشد.
«یکی از حضار» نامفهوم 24:16
«استاد» بله دیگر وقتی نظری شد؛ یعنی آن امامت عامه آن وقت امامت خاصه هم همان چه می شود؟ به همان نسبت باید شخص معلوم باشد.
در روایت هشتم می فرماید که … دیگر روایت سؤالی ندارید که «هل عرف الآخر الا بالاول» دیگر روشن است. روایت هشتم می فرماید …
«یکی از حضار» نامفهوم 24:40
«استاد» آنها در حقیقت یک دلیلی بود برای قوت قلب. قبلاً آوردیم اینها را که امامت اساسش به چه محقق می شود؟ به تعریف امام قبلی؛ اما برای اینکه دل ها محکم تر بشود چه بود؟ اعجازها و بیان هایی را هم داشتند؛ اما رسالت اساسش بر چه هست؟ بر اعجاز است که باید تشخیص داده بشود.
«یکی از حضار» نامفهوم 25:15
«استاد» نه ببینید یک موقع شما می گویید که امام کسی این را بشناسد آنها را هم می شناسد. اینجوری می گویید. یک موقع می گویی که نه اصلاً لزومی ندارد که … «اعرف الآخر من الائمة و لا یضرک ان لا تعرف الأول» یعنی این را هم آورده. اگر فقط قسمت اول بود که «اعرف الآخر من الائمة» آخری را بشناس. وقتی که آخری را شناختی؛ منتها از چه راهی شناختی؟ راه ندارد. راه نصب است؛ چون نصب است. یک موقع می گویی آدم خوبی است. یک موقع می گویی کرامت دارد درست است؟ می گویی کرامت. اگر گفتیم فقط بر اساس نه معجزه، کرامت. اگر گفتیم از راه کرامت است خب آدم های زیادی هستند کرامت دارند؛ ولی دلیل بر این نمی شود که این امام باشد که. ممکن است آدم های خوبی در حقیقت در دستگاه اهل بیت بودند؛ اما دلیل نمی شود که همه ی اینها امام باشند که. اساس امامت ببینید بیانی هم که در روایت قبل هم داشتیم فصول قبلی، همه بر اساس چه بود؟ نص بود. یادتان هست یا نه؟ نص بر امامت. نص یعنی نصب، یعنی نص بر امامت از قبلی به بعدی؛ لذا یعنی چه؟ نصب. درست است؟ این نصب الهی. آن جایی که می گوییم خودت بشناس؛ یعنی من انتخاب می کند می بینم آدم های خوب متعددی هستند من چه کار می کنم؟ حتی اگر کسی توانست امام را بشناسد؛ اما نه از طریق آن راهی که برایش قرار داده شده بود؛ لذا او ممکن است امام را بشناسد، بگوید قبلی ها را هم قبول ندارم. مثلاً بعضی از زیدیه بودند که می دانستند که ابوبکر و عمر و خلفای ثلاثه اولی را قبول داشتند بعد امیرالمؤمنین و نسل امیرالمؤمنین. درست است؟ حالا این امامتشان درست بوده این جوری؟ با اینکه بعدی ها را شناختند درست است؟ اما سیستمشان از راه سیستم چه نبود؟ نصب نبود، انقطاع ایجاد شده بود بین پیغمبر و امیرالمؤمنین درست است؟ اما به یک جایی رسیدند که به مجرای صحیح ممکن است رسیده باشند؛ اما از راه صحیح به مجرای صحیح نرسیدند؛ چون از راه صحیح و مجرای صحیح نرسیدند با … کار خودشان را صحیح می دانند، امامت را پیدا کردند به ظاهر؛ اما از راه صحیح پیدا نکردند؛ چون از راه صحیح پیدا نکردند آیا راه اینها نصب محسوب می شود؟ نه.
«یکی از حضار» از زمان امام حسن عسکری کشیشی که نامفهوم 27:35
«استاد» عرض کردم ببینید اگر در به اصطلاح بسیاری از جاها از اخلاق اینها و رفتار اینها منش اینها بعد رسیدند به اینکه ﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥۗ﴾[11] که رسالتش را قرار بدهد درست است؟ این رسیدن؛ اما این رسیدن به چه بوده؟ این رسیدن به نتیجه به طوری بوده که این نتیجه را برسند تا به مجرای صحیح برسد؛ اما اگر به مجرای صحیح نرسید که نصب است، منجر به نصب و دیدن نصب نشد، غلط می شود؛ یعنی مقدمه است، مقدمه است برای اینکه به چه برسد؟ اما مقدمه اینجا را ببینید سیرش را در سؤال. می گوید «اعرف الآخر من الائمة و لا یضرک ان لا تعرف الاول» ضرر نمی زد به تو که اول را … . ضرر می زند. اگر اول را نشناختی مثل چه می شود؟ مثل زیدیه می شود که آن سیرشان از آنجا شروع شده، الآن رسیده آن را رسیده یا نه؟ آن شامل می شود یا نمی شود؟ لا یضرک. یضرک. آیا این مقبول است از او؟ نه مقبول نیست. پس اگر هم در نتیجه یک جایی رسید به اینکه امام را از راه دیگری شناخت، باید بعد از این سیر نصب را پیدا کند و الا اگر سیر نصب را پیدا نکرد امام را به عنوان یک فرد خوب شناخته نه به عنوان امام. امام یعنی حقیقت منصوب من قِبل الله. اگر منصوب من قِبل الله دیده نشد در نتیجه این مقدمه وصل بود، از اینجا وصل شد که امام را در اینجا از بین بقیه ممتاز کرد. درست است؟ اما این دلیل بر امامت نمی شود. دلیل بر امامت آن نصب است که سیر نصب باید چه بشود؟ دیده بشود که از پیغمبر اکرم بی واسطه امیر مؤمنان باشد و امیر مؤمنان بی واسطه مراتب دیگر امامت باشد. این هم بحث مهمی است؛ چون ببینید چقدر ظریق است؟ دایره اش کجا معلوم می شود؟ کسانی که بین ائمه کسان دیگری را قرار داده باشند. الآن رسیده به امام حق که الآن هست؛ اما وسط ها دیگران را هم قرار داده باشد. می گویید نه نمی شود. می گوییم چرا شده. اتفاق هم افتاده. دیگران را قرار دادند. درست است؟ همین جور می شود که این قبول اینها آن قبول حق نیست. دقت می کنید؟ با اینکه الآن رسیده به امام ؛ اما قبلی ها باید سیرشان به نصب باشد. دیگر به نصب نیست الآن. به چه هست؟ هر کدام را جدا جدا حلقه ی منفصله است. اتصال ندارد و اگر اتصال پیدا نکرد، حقیقتاً نصب نیست، بشری می شود. سیرشان و شناختشان چه می شود؟ بشری می شود. کشف الهی از نصب نیست. بله این هم یک روایت شریف دیگری بود که در محضرش بودیم.
در روایت دیگر می فرماید که «عن صفوان عن ابن مسکان قال: سألت الشیخ علیه السلام» شیخ در اینجا بعضی فرمودند از شراح که مقصود امام کاظم علیه السلام است با اینکه مشهور وقتی که می گوید سألت الشیخ امام صادق علیه السلام است که شیخ الائمه که هست به عنوان اطلاق؟ امام صادق علیه السلام که عمر حضرت از همه هم بیشتر بوده که شیخ الائمه است؛ اما در اینجا می گویند چرا؟ چون ابن مسکان سه چهار تا روایت از امام صادق علیه السلام نقل کرده و بقیه روایاتش به طور متعدد از امام کاظم علیه السلام است و لذا یا شاید یک روایت را نقل می کنند از امام صادق علیه السلام نقل کرده و لذا منصرف است در نگاه اول اگر می گوید به امام کاظم علیه السلام. البته بعضی ها هم گفتند که منافاتی ندارد که اینجا هم نقل از امام صادق علیه السلام [باشد]. در هر صورت تقیه است که «سألت الشیخ علیه السلام» اسم امام را نیاورده ابن مسکان دلیل بر چه هست؟ این است که موضع موضع تقیه بوده در مقام بیان که اسم امام را نیاورده. «سألت الشیخ علیه السلام عن الائمة صلوات الله علیهم» که از این که امام کیست و از سلسله ی امامت سؤال کردم. «قال: من انکر واحداً من الاحیاء فقد انکر الاموات»[12]. اگر کسی در زمان امام حیی به اصطلاح قرار داشت و آن امام حی را انکار کرد، همه ی سابقین را هم چه کار کرده؟ انکار کرده؛ چون به نصب است و این نصب سلسله است. اگر این را انکار کرد؛ یعنی آن چیزی را که امام قبلی نصب کرده را انکار کرده و اگر نصب او را انکار کرد؛ یعنی او را انکار کرده و همین جور نسبت به قبلی، نسبت به بعدی همین جور هست. فقد انکر الاموات. پس اگر احیا را انکار کرد حتماً قبلی ها را هم انکار کرده و اگر احیا را قبول کرد؛ اما قبولش از راه به اصطلاح ان سلسله ی نصب نبود، باز هم در حقیقت این نگاه، نگاه صحیح نیست.
در روایت بعدی می فرماید، روایت نهم «عن محمد بن منصور قال: سألته عن قول الله عزّوجل و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آبائنا و الله امرنا بها قل ان الله لا یأمر الفحشاء اتقولون علی الله ما لا تعلمون[13]» می گوید وقتی که از این آیه ی شریفه سؤال کردم که اگر اینها گاهی فعل زشتی را انجام می دادند دو دلیل می آوردند: یکی «وجدنا علیها آبائنا» پدران ما این کار ها را کرده اند ما هم تبعاً انجام می دهیم. حجت بوده برایشان. یکی دیگر «و الله امرنا بها» خدا هم امر کرده یا این «و الله امرنا بها» از باب این است اگر پدران مان انجام دادند خدا هم امر کرده برایشان پدران ما انجام دادند یا دلیل مستقلی است که نه خدا هم امر به این کرده. دنبالش خدا می فرماید «قل ان الله لا یأمر بالفحشاء اتقولون علی الله ما لا تعلمون» می شود خدا اصلاً به فحشا امر بکند؟ باید نسبت باشد. نسبت بین خدا و بدی در کار نیست. نمی شود امر به بدی از خدا سر بزند. بعد دنبالش روایت می فرماید «قال» محمد بن منصور نقل می کند که سؤال کردم قال. فقال هل رأیت … امام جواب فرمودند: «هل رأیت احداً زعم» می گوید آیا کسی اصلاً گمان می کند، کسی در فکرش هم می آید که بگوید خدا امر به بدی بکند؟ اگر این آیه این را می خواهد بفرماید، می خواهد بفرماید یعنی خدا امر به بدی نمی کند و اینها می گفتند امر به بدی می کند؟ این جوری است مقصود؟ «هل رأیت احداً زعم ان الله امر بالزنا و شرب الخمر او شیء من هذه المحارم» آیا اصلاً کسی در ذهنش حتی آدم های بد هم خطور می کند بگویند خدا اینها را امر کرده؟ یک موقع طرف می گوید من این کارها را انجام می دهم؛ اما اینکه بگوید خدا اینها را گفته کسی در حقیقت در ذهنش هم خطور نمی کند که بگوید خدا امر کرده به اینها. «و قلت لا» می گوید پس مقصود چیست؟ اگر اینها گفتند مقصود چیست؟ خیلی دقیق است بحث. اگر اینها گفتند خدا امر کرده ما را به این، مقصود پس اگر این نیست که خدا به شرب خمر و به زنا و به سرقت و اینها امر نکرده پس مقصود چیست؟ «فقال: ما هذه الفاحشة التی یدعون ان الله امرهم بها» پس این چه معنایی دارد؟ «قلت الله اعلم و ولیه» ولی خدا و خدا عالم ترند. «فقال ان هذا فی ائمة الجور». این حقیقت فحشایی که اینها می گویند خدا امر کرده به ما و آبای ما خود امام جور است که «ادعوا ان الله امرهم بالائتمام بقوم لم یأمرهم الله بالائتمام بهم» ائمه ی جور برای خودشان این منصب را جوری قائل شدند و بعد گفتند خدا ما را در این جا قرار داده و لذا تبعیت مردم از آنها به عنوان تبعیت از خدا محسوب بشود که بعضی از اقوال در بعضی از نزاع ها چیزهای کلامی هم هست که اگر امام جوری آمد حاکم شد چه کار بکنید؟ باید تابع باشید. نباید علیه او قیام بکنید. باید تابعیت داشته باشید. بعد حتی معاویه خلاصه ادعای این را داشت دیگر. اول جبری می گویند در عالم کی بود؟ معاویه بود دیگر. گفت من چه کنم وقتی خدا در حقیقت این منصب را برای من قرار داده و من را … من چه کنم؟ چه جور از زیر این بار شانه خالی بکنم در حالیکه خدا برای من این را قرار داده؟ نمی گویند با دغلی، حیله، ظلم من خودم را رساندم، این همه زحمت کشیدم، تلاش کردم به اینجا رسیدم. می گوید خدای برای من قرار داده. وقتی خدا قرار داده من مجبورم که چه کار بکنم؟ حالا که خدا قرار داده من هم اطاعت بکنم و بایستم پای این منصب. این می شود که و الله در حقیقت امر کرده به فحشا. اینها این جور می گویند؛ یعنی امام جور را اطاعتش را چه کار کرده؟ لازم و واجب دانسته و تبعیت از او را لازم دانسته. این امر به فحشاست نه اینکه گفته باشد بروید زنا بکنید، بروید سرقت بکنید، بروید شرب خمر بکنید. «ادعوا ان الله امرهم بالائتمام بقوم لم یأمرهم الله بالائتمام بهم» آنهایی که خدا نصب نکرده بود و امر نکرده بود. «فردّ الله ذلک علیهم» خدا رد کرد این را «فاخبر انهم قد قالوا علیه الکذب» دروغ به خدا بستند که خدا تبعیت از آن حکام جور را لازم دانسته باشد. «و سمی ذلک منهم فاحشة»[14]. حقیقت فاحشه این است. ببینید این روایات زیادی دارد که خیلی هم در دایره ی روایات بحثش زیباست که همان یکی از روایات همان روایت چه هست؟ «نحن» از امام صادق علیه السلام «نحن اصل کل خیر و من فروعنا کل برّ» درست است؟ «و من البرّ التوحید و الصلاة و الصیام و الزکاة و الحج» همان جوری که روایت ادامه دارد و مثلاً تعهد الجار و ادامه ی بحث بعد دنبالش می فرماید «و اعداؤنا اصل کل شرّ و من فروعهم کل قبیح و فاحشة» هر قبیح و فاحشه ای هم از چه هست؟ فروع آنها و شاخه های آنهاست. بعد می شمارد آنجا بسیاری از به اصطلاح این فروع قبیح را. بعد آخرش هم می فرماید «کذب من زعم انه معنا و هو متعلق بفروع غیرنا»[15]. دروغ می گوید آن کسی که می گوید ما با شما هستیم درحالی که چنگ زده به شاخه های دشمنان ما. درست است؟ اینکه «نحن اصل کل خیر» یعنی یک موقع خیر را انسان به عنوان یک نیکویی می بیند و نیکویی ها را در حقیقت تعریف می کند. می گوید مثلاً چه هست؟ صلات و زکات و حسن جوار و تعهد الجار و نمی دانم معاشرت صحیح و … اینها همه چه هستند؟ همه خوبی ها هستند؛ اما یک موقع خوبی را یک حقیقت مصداقی می بیند و همه ی اینها را ظهور آن می بیند؛ یعنی می گوید امام یک حقیقت واحدی است. همه ی خوبی ها ظهور امام است. اگر امام را ظهور این جوری دیدی در مقابل بدی را یک مصداق دیدی که آن در حقیقت «اعداؤنا اصل کل شر» نه یک درخت شرند «و من فروعهم کل قبیح و فاحشة» هر بدی هم از شاخه های آنهاست. آن هم باز یک مصداق است با تمام شاخه هایش. دو درخت اند. شجره طوبی است با تمام در حقیقت اعمال صالح و شجره زقوم است با تمام اعمال ناصالح. درست است؟ اگر این جوری انسان دید این دوتا کاملاً متمایزند. مصداق هم هستند. دیگر تباین مفاهیم نیست. تباین مصادیق است؛ لذا انسان اگر در یک کار خیر یا جلویش یک امر خیر قرار گرفت یک موقع امر خیر را به عنوان مفهوم و یک کار جدای منفصل می بیند. یک موقع این حقیقت خیر را چه می بیند؟ امام می بیند. ظهور امام و تجلی امام می بیند. درست است؟ آن وقت امام پراکنده شده است، گسترده شده است در تمام خیرها و خوبی ها و هر لقای خوبی لقای چه هست؟ لقای امام است و قبیح و قبائح و فاحشه هم چه شده؟ گسترده شده در تمام بدی ها. اگر انسان نعوذ بالله به یک قبیحی در حقیقت چنگ بزند «کذب من زعم انه معنا و هو متعلق بفروع غیرنا» می گوید دروغ می گوید آن کسی که می گوید ما با شماییم در حالی که وقتی تنه ی بدی و شاخه های بدی را می بیند به او چنگ بزند «متعلق بفروع غیرنا». این خیلی مصداقی تر می شود. این خیلی زندگی چه می شود؟ حشر با امام و حشر با دشمنان امام چه می شود؟ خیلی واقعی تر می شود. این در نظام روح و نظام نفس و نظام آن سعه ی امام خیلی راحت تر قابل پذیرش است. اینکه ما امام را در همه جا حاضر می بینیم، ارتباط را امکان پذیر می بینیم در زمان ظهور کاملاً آشکار می شود، در قبل از ظهور هم برای کسانی که اهل تعمق باشند آشکار می شوند؛ لذا دارد کسی که در دورترین نقطه از امام زمان است از جهت جسمی، وقتی که حضرت سخن می گوید می شنود، می بیند مثل کسی که نزدیکترین است؛ چون ارتباط بر اساس نظام جسم فقط نیست در آنجا؛ بلکه ارتباط حقیقت ارتباط در زمان ظهور یسمع بدون برید، یری و ینظر بدون برید و بدون واسطه. بی واسطه و بدون حاجب و مانع، ارتباطات … آن در نظام نفس و روح که آن هم دیدن و شنیدن دارد و آن رابطه آنجا … امروز هم امکان پذیر است. می گوید امکان پذیر است. این روایات می فرماید که اگر این نگاه مصداقی را کسی کرد وجود امام گسترده است در تمام چه؟ همه ی خوبی ها حتی اگر انسانی مرتبه ای از خوبی در وجودش محقق شده به همین نسبت یک آینه ای است که دارد امام را می نمایاند؛ لذا انسان می خواهد محبت کند به امام نمی شود یا می شود این جوری؟ تمام مؤمنانی که به مقداری که این خوبی در آنها وجود دارد به همان مقدار این آینه دارد امامش را می نمایاند؛ لذا اگر کسی دنبال محبت کردن به امام است، محبت به مؤمنان محبت به امام است. آن وقت ببینید دست انسان چقدر پر می شود؟ نه اینکه امام یک شخص خارجی نیست. این شدت شخص خارجی است که سعه ی وجود پیدا کرده. در عین اینکه وقتی حضرت ظهور می کند تن دارد، بدن دارد، درست است؟ اما در عین حال چه هست؟ سعه ی وجودی نظام نفس و روحش همه ی عالم را پر کرده. همه ی خوبی ها را پر کرده؛ لذا تعبیر این است «لا یری جسمه»[16] جسم حضرت دیده نمی شود. «لا یری جسمه» جسمش دیده نمی شود و خودش مانند خورشید پشت ابر است که این بحث هایش را قبلاً در حقیقت ظهور مفصل تر کرده بودیم که می فرماید که «فاخبر انهم قد قالوا علیه الکذب و سمی ذلک منهم فاحشة».
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
این بحث ها فقط معرفتی نیست. کاربردی است؛ یعنی دنبالش را آدم باید … حجت بر او تمام بشود تا قدم عملی اش را بر همین اساس بردارد. فقط خوشش نیاید که بگوید که خب فهمیدیم. نه این فهمیدنی است که باید ان شاء الله در عمل هم کشیده بشود.
«یکی از حضار» نامفهوم 43:14
«استاد» اگر یک موقعی قاصر باشد چرا. قاصر باشد بالأخره در یک ابتلایی می رسد. اگر مقصر باشد به مقدار تقصیرش نه. اگر معاند باشد ابداً که معمولاً عرض کردیم اینها چه هستند؟ قاصرند. واقعاً بیش از این نمی فهمند و علم ندارند؛ لذا اینها برایشان در یک تنش، در سکرات موت، حالت احتضار حقیقت آشکار می شود؛ چون می طلبیدند، طلب داشتند و لیکن قصور مانعشان بود آنجا آشکار می شود و ایمان می آورند و با ایمان از دنیا می روند. ایمان درست و صحیح تر از اینی که هست و لذا باید با همین مراتب دید که مراتب را عرض کردم که حفظ بشود تا همین سؤال پاسخش داده بشود که نگوییم همه ی اینها پس باطل اند و نجات پیدا نمی کنند. عمده ی اینها بر اساس قصور قاصر بودنشان است نه اینکه واقعاً معاندی باشند.
«یکی از حضار» نامفهوم 44:38
«استاد» با این نگاه عرض کردم بله. محبت … عرض کردم که مؤمنان به مقداری که عمل صالح …. این را مرحوم آقا سید محمد حسن الهی برادر علامه طباطبایی می فرماید. ایشان می فرماید که مؤمنان به قدر ایمانشان آینه هایی هستند که تجلی امام را می دهند؛ چون امام مبدأ همه ی خیرات و خوبی ها و همه ی کمالات است. این به مقداری که کمال پیدا کرده شعاع آن است؛ لذا محبت به اینها محبت به امام زمان است با همین نگاه؛ چون اینها دارند او را نشان می دهند. مثل این می ماند که شما عمل امام را ببینی، افعال امام را ببینی، ظهورات امام را ببینی. ظهورات امام آیا امام هست یا نیست؟ الآن فعل شما، شما هست یا نیست؟ کسی فعل شما را اکرام بکند. درست است؟ به شما اکرام کرده یا نکرده؟ اکرام کرده. بدن شما را اکرام کند به شما اکرام کرده یا نکرده با اینکه شما بدن نیستید فقط؛ اما بدن هم یک ظهور شماست. درست است؟ همین نسبت، نسبت به مؤمنان است با امام که امام روح است نسبت به مؤمنان؛ منتها این ابدان هر کدام یک مرتبه ای از امام را دارند ظهور می دهند. گاهی ضعیف است گاهی در حقیقت چه هست؟ قوی تر است؛ لذا هر چقدر اکرام بکند کسی به مؤمنان با این نگاه به عنوان امام که این تجلی امام است، به امام اکرام کرده. خیلی قشنگ است.
«یکی از حضار» نامفهوم 46:10
«استاد» همین روایاتی که آمده. شخصش از آن موقع بوده یا نبوده؟ ما الآن نمی گوییم که امام بعداً به دنیا می آید که …
«یکی از حضار» اگر یک مدعی بیاید بگوید مثلاً من آن مصداقی ام که در روایت آمده
«استاد» بله، آن تطبیق بر شخص هم علائم برایش قرار دادند؛ لذا همان جا هم سؤالات را آوردیم که از این سری سؤالات بپرسد تا امکان تطبیق شخص پیدا بشود. آمد بابی داشت بر این مسئله «ما یفصل بین الحق و الباطل» چه جوری در حقیقت اینها را تشخیص بدهیم هم آمد غیر از آن که سلسله ی نصب باید باشد و امکانش باشد. یک موقع هست یک کسی معلوم است پدرش کیست؟ بگوید من خلاصه او هستم. خب تو پدرت معلوم است، آن نیست دیگر. خب این معلوم است؛ اما یکی که نشناسیم مجهول باشد آن هم برایش یک سری سؤالات و یک سری علائمی را قرار دادند که از آنها می شود پرسید تا او را پیدا بکنیم.
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص372.
[3] . إقبال الأعمال ، ج۱، ص۳۳۹، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۲۱۶
[5] . الکافي ، ج۲، ص۱۵۲، الوافي ، ج۵، ص۵۰۹، تفسير الصافي ، ج۴، ص۲۳۴، وسائل الشیعة ، ج۲۱، ص۵۳۶، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۵۴۲، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۱۲۱، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۳۵۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۵۴۸
[7] . معاني الأخبار ، ج۱، ص۳۰۲، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۲۶۵، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۹۵
[15] . الکافي ، ج۸، ص۲۴۲، شرح الأخبار ، ج۳، ص۹، تأويل الآيات ، ج۱، ص۲۲، الوافي ، ج۵، ص۱۰۶۷، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۳، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۰۳، وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۷۰
[16] . كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۰، الإمامة و التبصرة ، ج۱، ص۱۱۷، كمال الدين ، ج۲، ص۶۴۸، اثبات الهداة ، ج۵، ص۹۳، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۰۷، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۳۳، الکافي ، ج۱، ص۳۳۳، الوافي ، ج۲، ص۴۰۴، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۲۳۹، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۸۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۰۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۸۴، الهداية الكبرى ، ج۱، ص۳۶۴
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 372” دیدگاه میگذارید;