صوت مراسم
تصاویر مراسم
متن جلسات
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین [صلوات حضار] واللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
انشاءالله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری مرحمت کنید. [صلوات حضار]. هر چقدر عشق و علاقه داریم که شب اول محرم اذن ورودمان را به این ماه بدهند و انشاءالله با امام حسین علیهالسلام در این ایام محشور باشیم و همسفر، هر چقدر دوست داریم زائر حضرت در دنیا و حضرت شفیعمان در آخرت باشد صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید. [صلوات حضار]. همهی عشق و علاقهمان را به حضرت زهرا سلام الله علیها، با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم. [صلوات حضار].
خیلی تشکر میکنیم از دوستان که اجازه دادند بنده در خدمتشان باشم و دقایقی انشاءالله در محضر آیات و روایات در خدمت دوستان باشیم و زمزمهی قرآنی و روایی انشاءالله داشته باشیم. شب اول ماه محرم است. زمانها برای خودشان هر کدام اثری دارند. لذا همانطوری که مرحوم آقامیرزا جواد آقای تبریزی در کتاب شریف المراقبات میفرمایند، زمانها منازل سلوک به سمت خدا هستند و هر زمانی یک خاصیت ویژه دارد. مثل غذاها که هر غذایی یک خاصیتی دارد، هر زمانی با انسان یک کار خاص دارد که اگر کسی زمان را از دست داد و بی توجه آن زمان گذشت، دیگر آن زمان تکرار نخواهد شد. حتی اگر زنده باشد، سال بعد هم آن زمان بیاید، آن زمان خاص دیگری است و اثر خاص دیگری را دارد. لذا ماه محرمی که در آن وارد شدهایم از زمانهای خاص است که آثار ویژه دارد و این آثار ویژه که یک همسفری با امام است، یک سفر ولایی است که از ابتدای ماه محرم آغاز میشود و تا پایان صفر دو ماه متوالی، این سفر با جریان اربعین و بعد هم رحلت پیغمبر اکرم و شهادت امام رضا علیه السلام به سرانجام میرسد، یک سفر دو ماههی ولایی عظیمی است که میتواند انسان را از این رو به آن رو بکند. لذا اینکه زمانها هر کدام حیاتی دارند، هر کدام پیامی دارند، با انسان ارتباط برقرار میکنند، امام حسین علیهالسلام میفرمایند یَا ابنَ آدَمَ! اِنَّما اَنتَ اَیّامٌ[1]، تو زمانها هستی. تو از یک مجموعهی زمان تشکیل شدهای که هر کدام از اینها که میرود، بعضِ تو رفته [است]. تمام شدی؛ که اگر قسمتی از زمان رفت، قسمتی از تو رفته [است]. اِنَّما اَنتَ اَیّامٌ، تو حواست باشد زمانها هستی. زمان را راحت از دست ندهی. لذا امشب را که به عنوان یک زمان ویژه برای ورود است… به خصوص ورود هر گونه که باشد، بهرهمندی مطابق ورود است. یعنی اگر من ورودم به ماه محرم با بیاعتنایی و کماعتنایی باشد، بهرهمندی من در تمام ماه همینطور قرار میگیرد.
لذا وقتی ما حرمهای حضرات معصومین وارد میشویم، آنجا اجازه و اذن ورود میگیریم. به آنها عرض میکنیم که از خدای سبحان، از ملائکهای که در آنجا هستند، از رسول گرامی و همچنین حضرات معصومین اذن میگیریم. بعد از خود آن امامی که زائرش هستیم، عرض میکنیم فَأْذَنْ لِي يَا مَوْلايَ، اجازه بده به ما که وارد بشویم، فِي الدُّخُولِ، أَفْضَلَ مَا أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ، بهترین اذنی که به اولیائت دادی. این فقط در باب مکان نیست که انسان به مشهد میرود یا کربلا یا نجف این اذن را میگیرد بلکه زمان هم اذن ورود میخواهد و خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را، ایشان میفرمودند که وقتی که میخواهید وارد بشوید – حالا چه مکان است که میخواهید ورود مکانی داشته باشید، چه زمان است که میخواهید ورود زمانی داشته باشید. – ایشان میفرمودند لحظاتی درنگ کنید آنجا، قبل از اینکه وارد بشوید، بگذارید قطرهی اشکی از چشمان شما جاری شود که این قطرهی اشک، سیم ارتباطی و اجازهی ورود است. یعنی اگر دیدیم امشب داریم به محرم وارد میشویم، بکوشیم که قطرهی اشکی به عنوان اذن ورود به محرم برای ما محقق شود. با خودمان کلنجار برویم که اگر اشک نمیآید خدایا من چه کردهام؟ با تضرع بخواهیم شده یک قطرهی اشک از چشممان جاری شود تا این همانطور که میفرمایند در ابتدای اذن ورود که من شهادت میدهم که غائب شما مثل حاضر شماست. يَرَوْنَ مَقَامِي، شما میبینید ما را. خیلی تعبیر بلند است. به اماممان عرض میکنیم يَرَوْنَ مَقَامِي، شما میبینید ما را، وَ يَسْمَعُونَ كَلامِي، و میشنوید کلام ما را، وَ يَرُدُّونَ سَلامِي، جواب سلام ما را میدهید. اگر ما در این جلسات عرض سلام میکنیم، شما جواب سلام ما را میدهید؛ اما ببینید چقدر زیبا دنبالش میفرماید وَ أَنَّكَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعِي كَلامهِم، گوش من را از شنیدن جواب محجوب کردهاید. نمیگوید آنها جواب نمیدهند. میگوید گوش ما از شنیدن محجوب است اما در قبالش خدای سبحان یک حقیقتی را قرار داده که این علامت باشد بر اینکه جواب سلام را دادهاند و ما شنیدهایم. چه چیزی است؟ وَ فَتَحْتَ بَابَ فَهْمِي بِلَذِيذِ مُنَاجَاتِهِمْ.[2] وقتی حال نجوا با امامان پیدا میکنیم، حال گفتگو پیدا میکنیم، آمدهایم در جلسهی حضرت، احساس میکنیم که در این جلسه حال حرف زدن با امام حسین علیه السلام را داریم، دلمان میخواهد دردِ دل کنیم، دلمان میخواهد راز درونمان را با حضرت در میان بگذاریم، میگوید تا این حال برایت پیش آمد، این علامت جواب سلام است که جواب سلام را اینگونه عینی و عملی به ما میدهند. خب این خیلی زیباست و شیرین است. یک جواب سلام اگر فقط میشنیدیم تا اینکه حال نجوا و گفتگو پیدا بکنیم، این قبولِ سلام است غیر از جواب سلام. یعنی نجوا ارتباط است؛ رابطهمندی است.
این زیبایی در ورود به ماه محرم هم که اولین شب [سال قمری جدید هم هست]… فردا روز اول سال قمری هم محسوب میشود. یعنی یک سال قمری انسان طی شده و سال جدیدی را هم از جهت سال قمری، دارد آغاز میکند. محرم اولین ماه قمری هم هست. سال جدید میشود. چنانچه در نوروز سال جدید میشود. در آنجا شمسی است. اینجا هم قمری است. با این نگاه که سال جدیدمان را میخواهیم با امام حسین علیه السلام عهدهای جدیدی داشته باشیم. پس یک نکته این است که ما برای ورود به ماه محرم اذن ورود میخواهیم. اذن ورود بر این اساس است که مراتبی در کار است. همه یکجور وارد نمیشوند. فکر نکنیم از آنجا کفش را میگذاریم در کیسه وارد جلسه میشویم، همه از یک در وارد شدیم؛ یکجور وارد شدیم. نه؛ در نظام معرفتی و وجودی، کسی که دارد به مجلس امام حسین علیه السلام میآید قدمها را کوتاه بردارد؛ با یک طمأنینه حرکت بکند. دارد به مقام امام وارد میشود. دارد زائر امام میشود. لذا فرمودند که مجالس امام حسین علیه السلام زیارت حضرات است و کسی که به مجلس امام حسین علیه السلام وارد میشود، به زیارت حضرت آمده است. حتی مرحوم آقا شیخ جعفر شوشتری رحمه الله علیه میفرماید مجالس و خیمههای امام حسین علیه السلام مثل زیر قبهی حضرت است. نه فقط زائر است بلکه زیارت زیر قبه است. زیارت زیر قبه نابترین مرتبهی زیارت است. اجابت تحت قبه است. لذا ایشان میفرماید – ساده هم نمیگوید. با آنچه که میزان و دلیل است هم سازگار است- کسی که به مجلس امام حسین علیه السلام وارد میشود، وارد شده بر مشهد امام حسین علیه السلام. بر زیارت حضرت آمده و عجیبش این است که میفرمایند وقتی کسی اینگونه به زیارت میآید، حتما مزورَش، آن کسی که زیارت میکند، حاضر است و نباید خودش را دور ببیند. اگر ما باور بکنیم…
خدا رحمت در پرانتز این را بگویم، حضرت آیت الله بهجت میفرمودند محرومیتهای ما چوب عدم باورهای ماست. چون باور نمیکنیم، محروم میشویم. قبول نمیکنیم. برایمان سخت است. نمیگویم حرف غیرعقلانی را کسی قبول کند. نمیگویم زودباور باشیم؛ هر چه هر کس گفت قبول کنیم؛ اما بعضی مسائل مطابق قاعده است؛ روایت دارد؛ برهان دارد. قبولِ همانها هم برایمان سخت میشود. لذا ایشان میفرمود اگرباور بکنیم، بهرهمند میشویم. چون باور نمیکنیم، محروم میشویم. از جمله، یکی از آنها همین است که میفرمایند مجالس حضرات، حضورِ حضرات است و اگر حضرت حاضر است، واقعا مراقبهی ما در ورود به مجالس حضرات اگر حضرات حاضر باشند، این گونه است؟ اینگونه وارد میشویم؟ اینگونه مینشینیم؟ اینگونه گوش میکنیم؟ اینگونه مراقبه داریم؟ اگر به ما میگفتن که الان مقام معظم رهبری بر این جلسه وارد میشود، ببین چقدر شوق ورود ایشان برایمان جالب بود که از هم سبقت بگیریم، جلوتر قرار بگیریم. دیدنمان از آنجا نزدیکتر باشد. اگر بتوانیم، بتوانیم بیاییم با ایشان دست بدهیم معانقهای داشته باشیم. به ما میفرمایند که مجالس حضرات، حضورِ حضرات است. خدا رحمت کند مرحوم عامهی طباطبایی را، ایشان میفرمودند که زائر امام رضا علیه السلام که بر حرم امام رضا علیه السلام وارد میشود، از همانجا که در صحن وارد میشود، حضرت آغوشش را باز کرده به استقبالِ زائرین میآید. آنوقت در این جلساتی که مجالسِ حضرات، زیارت حضرات است و با توجه به نگاه معرفتی است که آن نظام روحی حضرات همه جا حاضر است، قابل این است که در هر مکانی ظهور داشته باشد، اشراف دارد، توجه دارد، غائب نیست، لذا عمل من اگر در صندوقخانهی خانهام هم صورت بگیرد، در پستوی خانهام هم شکل بگیرد، اولین جایی که عرضه میشود بر امام است. بر امام معصوم عرضه میشود. اینطور نیست که دور بودن، بسته بودن درها مانع ارتباط و عرضهي عمل باشد که جای خود بیاید؛ این نگاه….
حالا روایت را هم عرض بکنم خدمتتان که در محضر این روایت باشیم. روایت میفرماید که دو مؤمن که به هم میرسند أَفْضَلُهُمَا ایماناً أَشَدَّهُمَا حُبّاً لِأَخِيهِ[3]، دو مؤمن که به هم میرسند، آن کسی از این دو ایمانش پیش خدا بالاتر است که محبتش به برادر مؤمنش بیشتر باشد. حالا این روایت را بیاییم با اینجا تطبیق بکنیم که ما وقتی بر حضرات وارد میشویم، حضرات که قطعا مصداق تامّ ایمان هستند اما ما هم ادعای ایمان داریم. ما خودمان را جزء مؤمنان میدانیم. دو مؤمن که به هم میرسند، این دو مؤمن، تعبیر روایت أَفْضَلُهُمَا ایماناً، هر چقدر محبتش به برادر مؤمنش بیشتر باشد، مرتبهی ایمانش پیش خدا بالاتر است. خب امام معصوم مرتبهی ایمانش پیش خدا چقدر است؟ اگر از ما بپرسند مرتبهی ایمانی امام معصوم چقدر است، چه جوابی میدهیم؟ اصلا برای ما قابل تصور نیست. فوق تمام تصورات ماست. مرتبهی ایمان حضرت در حد درک ما نیست. خب، اگر ایمان حضرت این است، محبت حضرت به ما چگونه است؟ مطابق مرتبهی ایمان اوست. اگر ما مرتبهی ایمانمان این مقدار است، با همهی نقصها که داریم اینطور عاشق حضرات هستیم، میکوبیم از جاهای مختلف میآییم در مجالس حضرت، به عشق حضرت، تا مصائب حضرت مطرح میشود، از مصائبی که بر نزدیکانمان وارد شده است، اگر نزدیکی را از دست دادهایم مدتی بعد یادمان رفته اما مصائب حضرت هر روز برایمان تازه است. اگر صد سال هم روضه برایمان بخوانند، باز تا یاد حضرت میشود دلهایمان شکسته میشود. این مربوط به محبت است. این انس است. این معلوم میشود دوست داریم. ما مرتبهی ایمانمان این مقدار است اما این مقدار هم دوست داریم. حالا در نظر بگیرید. فکر نکنیم که ما با این محبت هنر کردهایم. چرا؟ چون مرتبهی ایمان حضرات که غیر قابل قیاس با ایمان ماست که در نزد خدا اینها این مرتبه را دارند، محبتشان مطابق مرتبهی ایمانیشان است. تصور بکنید حضرات چقدر ما را دوست دارند. اگر باور کنین به این مسأله که وقتی داریم میآییم به این جلسه، داریم میآییم به ملاقات و دیدار مؤمنی که مطلق است، مؤمنی که در نظام ایمانی بینظیر است. درست است؟ داریم میآییم دیدن او. اگر داریم میآییم دیدن او، ما با این شوق میآییم، [جای] پارک اگر نزدیک نیست مهم نیست دورتر میگذاریم. اگر سخت است، راه طولانی است، هوا گرم است، عیبی ندارد میآییم؛ چون محبت داریم. خرج میکنیم برای امام حسین علیه السلام. راحت است برایمان چون دوستش داریم. حالا ببینید امام حسین علیه السلام چقدر ما را دوست دارد. اگر این حدیث را باور کردیم که ما اینطور با شوق میآییم، دست زن و بچهمان را میگیریم با سختی میآوریم، تمام آن برایمان راحت میشود حتی وقتی هم خیلی سخت شد باز سال بعد و شب بعد میبینیم مشتاقیم، اگر یک موقع مانع پیش بیاید غصه میخوریم چه شد محروم شدیم، حالا ببینید امام چقدر ما را دوست دارد. با چه شوقی از ما پذیرایی میکند با توجه به مرتبهی ایمانیاش. کافی است که همین را تصور بکنیم. تصور همین مسأله که این روایت فرمود که أَفْضَلُهُمَا ایماناً عندالله أَشَدَّهُمَا حُبّاً لِأَخِيهِ، برادر مؤمنش را بیشتر دوست دارد. امام ماست. لذا در روایت دارد مثل پدر مهربان ما را دوست دارد. مثل برادر مهربان ما را…
اگر این باور صورت بگیرد میدانید از خانه که داریم میآییم با چه اشتیاق بالاتری میآییم؟ آنوقت هر چقدر اشتیاق ما شدت پیدا کند، ما قابلیت بهرهمندی از محبت حضرت را بیشتر پیدا میکنیم؛ چون این اشتیاق قابلیت را توسعه میدهد. اگر بیرغبت آمدیم،یک مرتبهای از برخورداری از محبت حضرات را داریم. ما نقص داریم. او مثل باران است که میبارد؛ اما ما دهانمان کوچک است. وقتی داریم میآییم، هر چقدر ورودمان به این ماه را، منتظر بودنمان نسبت به این ایام را، ورودمان به این جلسات را با اشتیاق صورت بدهیم، به همین نسبت قدرت بهرهمندی از محبت حضرات را بیشتر پیدا میکنیم. مییابیم. بعد میبینیم که یکطوری میشود که اصلا برایمان قابل تصور نیست یک لحظه به مجلس حضرت دیر برسیم. کأنّه میبینیم حضرت منتظرمان است و وقتی امام حسین منتظر ما باشد چه فضیلتی بالاتر از این است که انسان بیاید. آنوقت انسان در مجلس حضرت چگونه مینشیند؟ چگونه انسان گوش میدهد؟ نگاه نکنید من چه میگویم. سخنران و مداح بهانه است. اساس آن حضور است، آن رابطه است، آن صاحب مجلس است که حضرت است که انسان به عشق او میآید. حالا سخنران و مداح و برنامههای دیگر هر کدام یک ظرفیتی است، یک کاری است. نمیگوییم همه یکجور است اما در عین حال اصل آن دیدار است. اصل آن اشتیاق است. این نگاه را به مجالس حضرات داشته باشیم که از قبل آن، اگر از صبح بگوییم خدایا امروز نکند من دیر برسم. برنامهام را.. عاشق اینگونه است. کسی که عاشق است، اگر یک قراری با معشوقش دارد مگر میشود دیر برسد؟ مگر میشود وقتی رسید، دلش جای دیگری باشد، دلش بیرون مجلس جا مانده باشد و وارد مجلس بشود؟ نه؛ پیغمبر اکرم میفرماید خدایا سَجَدَ لَكَ سَوَادِي وَ خَيَالِي و بَیاضی[4]، خدایا هم جسمم، هم خیالم و هم عقلم بر تو ساجد است. همهی مراتب وجودم ساجد است. گاهی انسان بدنش ساجد است اما خیالش جای دیگری دارد جَوَلان میکند. گاهی خیالش را هم کنترل کرده اما عقلش اینجا حاضر نیست، میلش در اینجا نیست. همهی مراتب.. یا امام سجاد علیه السلام میفرماید الهی أَقْبَلْتُ بِکلِّی الیک[5]، با تمام وجود به سوی تو میآیم. این آمدن به سوی مجلس امام حسین علیه السلام را که آمدن و دیدار با حضرت است و زیارت حضرت است و استقبال و پذرایی حضرت از ما است را با این نگاه اگر دیدیم یک باب معرفتی عظیمی از امامشناسی است که به صورت محسوس عرض کردم خدمتتان، نظام امامشناسی این است که امام همه جا حاضر است. مظهر این ما کنتم، هر جا که باشید، ﴿هُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ﴾[6]. مظهر این اسم خداست که هر جا ما باشیم امام با ما هست، ارتباط دارد. امیرِ مؤمنان علیه السلام است.
رمیله، یکی از شاگردان حضرت است. میگوید روز جمعهای بود. من دیدم تب دارم، تبم شدید است و برایم سخت است بخواهم بروم خطبههای نماز جمعهی حضرت. دیدم ولی تحمل هم ندارم که نروم. برایم خیلی سخت بود. یک آبی به تنم زدم. دیدم یک مقداری تب خفیفتر شد. درد بدنم کمتر شد. گفتم خب حالا همین مقدار که شد، میروم. میگوید رفتم. رسیدم آنجا. یک مقداری که نشستم دوباره درد برگشت. تب برگشت. حضرت وقتی که خطبه تمام شد، نماز تمام شد، داشت برمیگشت که برود. من همراه حضرت داشتم میرفتم. عاشق است دیگر. زود رها نمیکند که. بعد میگوید حضرت به من نگاه کرد. گفت رمیله خیلی در خودت فرو رفتی. . کأنّه فرو رفتی به تعبیر حضرت. رمیله میگوید آقاجان قضيهی من اینطور بود. تب شدید و بدن درد شدید داشتم. به عشق شما هر طوری بود خودم را رساندم. بعد آنجا رمیله وقتی این را خدمت حضرت عرض میکند، حضرت میفرماید یا رمیله! انّا مَرَضنا لمَرَضِکم، ما با مریضی شما مریض میشویم. امام است. میگوید ما با مریض شدن شما مریض میشویم. با ناراحتی شما ناراحت میشویم. اگر شما دست به دعا بلند میکنید ما آمین میگوییم. اینها را ببینیم. معرفت است. فقط یک واقعه نیست؛ که اگر جایی داریم دعا میکنیم، احساس کنیم، یقین کنیم، امام ما کنار ما نشسته، آمینگوی دعای ماست. ببینیم درست بخواهیم. ببینیم اماممان دارد آمین میگوید. بعد آنجا ادامه که میدهد رمیله عرض میکند که آقاجان این مربوط به این است که ما در شهر کوفه هستیم، شما ما را میشناسید، ارتباط دارید؟ به این خاطر است؟ حضرت میفرمایند نه، ما من مؤمنٍ فی غرب العالم او شرقها.[7] در غرب عالم و شرق آن مؤمنی نیست مگر اینکه ما همین رابطه را با او داریم. مهم نیست کجاست. رابطهی امام با هر کسی فقط در دایرهی محدودیتهای بدن نیست که بدن حاجب باشد. میدانیم اگر این باور معرفتی نسبت به امام شکل بگیرد، به خصوص در بحث امام زمان، یک شب سنت یوسفی را انشاءالله اگر زنده بودیم عرض خواهم کرد خدمتتان که سنت یوسفی در این مسأله چه معارفی را القا میکند و چه نگاهی در رابطه با ارتباط با امام برای انسان ایجاد میکند. خب این مطلب را، پرانتز را ببندیم.
پس نگاه ما این است که ما وقتی به مجالس حضرات وارد میشویم، بر حضرت وارد شدهایم. وقتی بر حضرت وارد میشویم، حضرت از ما استقبال میکند. محبت حضرت به ما به اندازهی ایمان حضرت است و چون ایمان حضرت حدی و حصری ندارد، محبتش هم به ما، تکتک ما، نه به بعضی، نه [اینکه] فقط اگر آقای بهجت باشد دوستش داشته باشند، اگر امام باشد دوستش [داشته باشند]، نه. محبت حضرت به تکتک مؤمنین در حد ایمان حضرت است. منتهی درک ما از این مسأله به اندازهای است که ما محبت پیدا کنیم. هرچقدر محبت ما شدت پیدا کند میتوانیم این را درک کنیم، میتوانیم این را بیابیم. یافتن مربوط به این است والا مثل بارانی که بر همهجا میبارد، محبت آنها میبارد و آغوش آنها باز است اما ما هستیم که این درک را نداریم، غایب میبینیم. لذا ببینید خود خدای سبحان گاهی میگوید ﴿ٱدۡعُوهُ خَوۡفٗا وَطَمَعًا﴾[8]، بخوانید او را. او، ضمیر غایب، تعبیر قرآن. ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً، خدا را بخوانید خوفاً و طمعاً. گاهی با ضمیر غایب است که دور است. گاهی میفرماید ﴿ٱدۡعُونِيٓ﴾[9]، مرا بخوانید. میآید ناگهان متکلم میشود. این ادعونی خیلی کار را نزدیک میکند. رابطه با امام معصوم هم همینطور است. گاهی به نحو ادعوه است. ما ارتباطمان با امام معصوم غایب است. گاهی نزدیک میشود و این نزدیک شدن در دایرهی این میشود که انسان از درونیترین لایهاش میبیند با امامش ارتباط دارد. چقدر رابطه با امام اینطوری زیبا میشود و چقدر مراقبهی انسان بالا میرود.
این یک نکته در رابطه با قدردانی از مجالس اهل بیت علیهم السلام. فکر نکنیم راحت به ما اجازه دادند. اینکه میفرمایند پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم [صلوات حضار]، هیچکسی نمیتوانست در سلام از او سبقت بگیرد. این خصوصیت آیا در اهل بیت بوده یا نبوده [است]؟ اگر کمال است، در اینها هم بوده [است]. اگر ما میآییم به مجلس حضرات سلام هست یا نیست؟ سلام است. تازه در اینجا سلام هم میدهیم. اگر این با آن قاعدهای که میفرمایند هیچکسی سبقت نگرفت بر سلام بر پیغمبر و همیشه او آغازکننده بود، حتی جایی، پشت دیواری، در یک گردنهای، جایی مخفی میشدند که ناگهان جلو بیایند، باز آنجا حضرت در سلام به آنها سبقت میگرفت، اگر اینطور باشد، آمدن به جلسات حضرت سلام است، آیا سلام آنها قبل بوده یا نبوده [است]؟ یعنی اینکه به ما اجازه دادند، آمدیم اینجا، این خودش حقیقت سلام آنها هست یا نیست؟ اجازه دادند. اگر واقعا حضرت به ما خطاب میکرد و ما میفهمیدیم که بلند شو، بیا مجلس من امشب منتظرت هستم. چه شوقی در آمدن داشتیم؟ همین که میبینید ناگهان حال آمدن پیدا میکنید احساس کنید این همان دعوت و سلام است. اینها راست است. تعارف نیست. یک دفعه میبینید آدم میخواهد بیاید، یک چیز الکی مانع میشود آدم نمیآید. نمیداند چرا. یک دفعه میبینی انسان قصد آمدن هم نداشت، ناگهان پیش میآید کسی به او زنگ میزند که میآیی برویم؟ من دارم میروم. آدم میگوید خب باشد من هم میآیم. اینها هیچکدام اتفاق نیست. هیچکدامش هم فقط مربوط به همان لحظه نیست. مربوط به قبل است. گاهی اینها مقدمات میخواهد. میلیونها علت باید کنار هم قرار بگیرند تا یک کار صورت بگیرد. یک علت نیست که فقط ارادهی من باشد. ارادهی من یکی از آنهاست. میلیونها علت… اگر با این نگاه، به آمدن به مجالس حضرات نگاه بکنیم، چقدر آدم اینطوری خوشحال میشود که آقا من را سلام کردند و من کشیده شدم، آمدم. جذبهی آقا من را آورده [است] . دعوت ویژه داشتم. اینها را میگویم فکر نکنید تعارف است. این هم نیست که بگوییم من که آدم بدی هستم. حضرت به من چکار دارد. حالا آمدهام دیگر. نه؛ چنان لطف او شامل هر تن است، که هر بنده گوید خدای من است. آنقدر خدا مهربان است که هر کس فکر میکند خدا فقط با اوست. امام هم مظهر این صفت خداست. مهربان است. با ما رو سیاهها هم حضرت مهربان است. کافی است که همهی پلهای پشت سرمان را خراب نکرده باشیم.
لذا محرم یک ماه امامشناسی است. یک ماه معرفت است. آمدنِ نشستنِ در خدمت حضرت است. آمدیم اینجا. اگر دقایقی مینشینیم اینجا، این دقایق در محضر حضرت هستیم. ببینیم چگونه استفاده میکنیم.
حالا من برای اینکه این جریان انتخابات هم پیش آمده، امشب این نکته را هم عرض میکنم به دنبال بحث که بی ربط به بحث هم نیست؛ اما انشاءالله از فردا بحثمان عنواندار است و طبق آن با عنوان جلو میرویم. در رابطه با بحث، یک روایتی را ابتدا عرض میکنم خدمتتان. موسای کلیم داشت میرفت به سمت طور، سر راه دید یکی از بنی اسرائیل که از دوستان و محبینش هم بود، سر راه دید او در بیابانی آنجاست. وقتی به موسی علیه السلام رسید، موسی گفت من دارم میروم کوه طور برای مناجات. میروم، برمیگردم. تو هم همین جا باش. من برمیگردم با تو کار دارم. بعد در روایت دارد که به خدا عرض کرد خدایا این دوستم را در این بیابان به تو میسپارم. استودَعتُکَ، این را به ودیعه به تو میسپارم که حافظ او باشی. تا من میروم و برمیگردم، تو محافظ این باشی. موسای کلیم رفت کوه طور، مناجاتش را انجام داد. برگشت آمد دید این شخص همان جا توسط شیر تکه و پاره شده [است]. چیزی از او باقی نمانده است. بعد عرض کرد خدایا من این را به تو سپردم. چطور شد آخر این؟ تو که بهترین حافظ هستی. تو که حفاظت از این را قبول کردی. پس این چه شد؟ چرا اینطوری شد؟ آنجا خدای سبحان میفرماید موسی! تو ولایت این [شخص] را به من سپردی که تحت ولایت من باشد. من مراقب این باشم. من محافظ این باشم. محافظ بودن یعنی او را به کمال رساندن. برای او جایگاهی بود که به آن جایگاه نمیرسید الا اینکه سختیای را متحمل بشود، الا اینکه این مصیبت بر او وارد بشود. بعد آنجا خدا میفرماید موسی نگاه کن. موسی نگاه کرد. پرده از جلوی چشم او کنار رفت. جایگاه او را دید که رسیده در اثرِ… گفت خدایا راضی شدم، رضیتُ، رضیتُ.[10] چون این نگاه که ما فکر میکنیم آنچه که ما میدانیم و میپسندیم، بهترین همین است؛ اما خدای سبحان مایی که تا نوک بینیمان را گاهی نمیتوانیم ببینیم، جلوی پایمان را نمیتوانیم ببینیم، عملمان و آن ارادهمان و خواستمان مطابق علممان است که علممان هم چقدر محدودیت دارد، اینطور میبینیم که اگر این رفیق موسی زنده میماند بهتر بود. آنجا اینطور میبینیم. اینجا میفرماید که اگر شما میبینید گاهی یک چیزی خلاف میلتان محقق شد، ﴿عَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡـٔٗا وَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡ﴾[11]، اگر شما کوشیدید، وظیفهتان را، تکلیفتان را انجام دادید و آنچه که محقق شد خلاف آن چیزی بود که شما دوست داشتید عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً، چه بسیار آن چیزهایی که شما کراهت دارید و ناراحت میشوید اما و هو خیر لکم. خدا دارد برنامهریزی میکند.
خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهاءالدینی را، ایشان میفرمود باور کنیم دستگاه خداست. خدا رحمت کند حضرت علامه حسنزاده را، ایشان میفرمود باور کنیم خداست که دارد خدایی میکند. ما این باور را نداریم. ما میگوییم خدایا آنچه که ما میخواهیم تو بکن. نتیجهی این یعنی چه؟ نتیجهاش یعنی اینکه من خدا هستم. تو اگر حرف من را گوش کردی، هر چیزی که من گفتم قبول کردی خدا هستی. اگر قبول نکردی خدا نیستی. من خدا هستم امر و نهی میکنم. تو باید اطاعت بکنی؛ اما اگر انسان وظیفه و تکلیفش را انجام داد اما گفت خدایا راضی هستم به قضای تو، مطمئن هستم به قدر تو، اگر این حالت پیش آمد بعد میبینید هر آن چیزی که به نظر شما میآمد که این مکروه و سخت و ناراحتکننده باشد، همان میشود محبوبتان. یک مثال بزنم. شاید این مثال یک مقدار ساده بکند. من یک سالی در یک دانشگاهی بودم. شاید کارشناسی ارشد اینقدر زیاد نبود. تعداد قبولی برای کارشناسی ارشد کم بود. از لیسانس میخواستند بروند فوق لیسانس، تعداد کمی را قبول میکردند. بعد یکی از بچهها که در کلاسشان بهترین درس و نمره را در سطح دانشگاه داشت، بچهها به او میگفتند خوش به حال تو. تو که حتما قبول هستی. ما چه کنیم حالا باید چند سال شرکت بکنیم. وقتی نمرات کارشناسی آمد، این [شخص] قبول نشد. چند نفر دیگر که خیلی از او ضعیفتر بودند، قبول شده بودند. او آمد پیش من. گفت حاج آقا من دیگر با خدا و پیغمبر و امام و با هیچکس دیگر کاری ندارم. آخر این چه وضعی است؟ این چه عدالتی است که من که اینطور بودم و آمادگی داشتم اینطور شدم. آنهایی که آمادگی نداشتند قبول شدند. رفت. یک سال بعد آمد گفت حاج آقا من را میشناسی؟ حالا دانشگاهش را هم الان یادم است. کاملا صحنه جلوی چشمم است. گفت حاج آقا من را میشناسی؟ گفتم یادم است سال گذشته آمدی یک مقدار ناراحتی کردی، رفتی. گفت حاج آقا نمیدانم چطور خجالتم را بگویم. سال گذشته قبول نشدم. امسال شرکت کردم قبول شدم. عجیب است که امسال یک جایی، جایش را هم گفت، بورسیهام کردند. غیر از آنکه کارشناسی ارشد قبول شدم، دکترایم را هم پیوسته با آن قبول شدم که فقط هم امسال است. سال قبل نبوده، سال بعد هم نخواهد بود چون این بورسیه را فقط امسال میخواهند. این دکترای پیوسته را هم فقط… گفت نمیدانم خدا من را سال گذشته آنطور محروم کرد اما نگه داشته بود برای یک کار… گفت آنها نمیتوانند این را داشته باشند. هم شغل دارم. هم الان دکترایم تضمین شده که تا دکترا یکسره بروم که اینها هر کدام برایش یک نعمتی محسوب میشد. ما نمیدانیم که عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم. اگر این نگاه را کردیم…
یک نکتهی دیگر، آیهی دیگری را هم میگویم، تمام میکنم. بحثم طولانی شد ببخشید. چون بعضی از دوستان احساس میکنند که زیر پایشان خالی شده [است]؛ شاید زحماتشان هدر رفته باشد. اینطور نیست. غیر از آن چیزی که ما تکلیفمان را انجام دادیم و غیر از آن که شرکت در این انتخابات، اساسش با این جهشی که در شرکتکنندهها پیدا شد، خودش نعمت بزرگی برای امنیت کشور بود که آقا هم الحمدلله خوشحال شدند، غیر از همهی اینها آیه شریفه میفرماید بسم الله الرحمن الرحیم وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ، چه بسیاری از انبیا که همراه آنها عدهای خداپرست بودند. عدهای کسانی که مطیع انبیا بودند، امر آنها را اطاعت کردند، تا مرز قتال هم پیش آمدند. یعنی جهادی که تا مرز جانفشانی باشد. هر چه داشتند در طبق اخلاص گذاشتند. ﴿وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ كَثِيرٞ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾، خصوصیت اینها این است. این را میخواستم فقط این قسمت را بگویم برایتان. میگوید خصوصیت کسانی که خداپرست هستند و محور خداپرستی هستند، ربّی یعنی محور خداپرستی، یعنی شاخص هستند در جامعه، اینها متدینین جامعه محسوب میشوند، میگوید خصوصیتشان این است که هر بلایی سر اینها میآید، هر حادثهای که در راه خدا سر اینها میآید فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللهِ، ذرهای دل اینها سست نمیشود. از درون ذرهای به سستی نمیرسند. فَما وَهَنُوا، وهن یعنی سستی درون. درونشان هیچ سست نمیشود. هیچ احساس شکست نمیکنند. لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللهِ وَ ما ضَعُفُوا، نه فقط درونشان سست نمیشود، در بیرون اینطور نیست که احساس کنند حالا اگر آن نامزد اینها رأی نیاورد، پس دیگر ما باید برویم یک گوشهای. نه؛ وَ ما ضَعُفُوا، اینها نمیروند به گوشهای. از کارها کنار نمیروند. در متن کار میمانند. وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا، و تسلیم هم نمیشوند که بگویند پس رهایش کن دیگر ما بی ما! نه اینها احساس میکنند که الان نوع رابطهشان متفاوتتر شده [است]. خدا پسندیده اینها کار دیگری را اینطوری با سختی بالاتری به دست بگیرند. اگر این نگاه را داشته باشیم از ربّیون هستیم. حرفشان هم این است وَما كانَ قَوْلَهُمْ إِلّا أَنْ قالُوا، فقط یک حرف دارند. وقتی میرسند در اینجا به جای اینکه یقهی هم را بگیرند، بگویند تو مقصری، او بگوید تو مقصری، او بگوید تو اگر فلان کار را میکردی اینطوری میشد، آن یکی یک اتهام دیگری به او بزند، میگوید نه، وَما كانَ قَوْلَهُمْ إِلّا أَنْ قالُوا، یک حرف دارند. آن حرفشان چیست؟ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا في أَمْرِنا، خدایا من مقصر هستم. خودش را اول مقصر میبیند. میگوید خدایا یک کوتاهیهایی کردهام، یک زیادهرویهایی کردهام. رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا، کوتاهیهایم است. وَ إِسْرافَنا في أَمْرِنا، زیادهرویهاست. یک کوتاهیهایی کردم. یک جاهایی یک کارهایی باید میکردم، نکردم. یک جاهایی یک کارهایی نباید میکردم، انجام دادم. اگر جامعه ما به این سمت برود که اگر یک مشکلی هم پیش میآید اول مقصر را خودمان ببینیم، آن وقت اگر کسی خودش را مقصر دید میدانید اثرش چه میشود؟ اثرش این میشود که دنبال جبران است. آن هم وقتی انسان نمازش قضا شود نعوذبالله، وقتی نماز قضا را دارد میخواند با شرمندگی میخواند. مثل وقت ادا نیست. میگوید خدایا در وقتش نخواندم. از دست رفته [است]. قضا شده [است]. الان دارم با شرمندگی… میگوید اگر دارد جبران هم میکند با گردنکشی جبران نمیکند. میگوید خدایا من آن موقعی که باید آن کارها را میکردم، نکردم. آن موقعی که نباید آن کارها را میکردم، کردم. پشیمانم. جبرانش را در محبت بین مؤمنین، اخوت بین مؤمنین، جبران بین مؤمنین، رابطهها را قویتر کردن تا بتواند چگونه بشود؟ میفرماید اگر اینطور شد، دنبال این جبران، وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا، حالا ثبات قدم پیش میآید. وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ[12]، نصرت خدا پیش میآید. پس الان وظیفه این است که ربّی باشیم. ربّی بودن نکتهاش این است که هیچ سستی در زندگی نباید پیش بیاید. هیچ ضعفی در بیرون نباید ایجاد بشود. هیچ تسلیمی نباید محقق بشود. همهی حرفمان هم باید این باشد که هر کس خودش را مقصر ببیند. دنبال جبرانش باشد. این آیه قرآن تعیین وظیفه میکند برای امروز ما تا دستهایمان را به دست هم بدهیم انشاءالله. یک مملکت ایمانی بر اساس اخوت شکل بدهیم. باور بکنید که خدای سبحان قادر است. ﴿إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرٗا٦﴾[13]. با عسر دو یسر در کار است. لااقل دو راحتی در کنار هر مشکلی در کار است. اگر این را دیدیم همانجایی که فکر میکنیم که مکروه ما بوده، سخت بوده، میبینیم این چقدر گشایش شد. لذا داریم که اگر رجل الهی بر سر کار باشد، هر تهدیدی تبدیل به فرصت میشود. وقتی الان ولی فقیه ما، این رجل عادل الهی بر سر کار است، بدانیم هر تهدیدی در کشور با وجود رهبری تبدیل به فرصت میشود.
یک صلوات بفرستید. [صلوات حضار]
عشق را افسانه کردی یا حسین، عقل را دیوانه کردی یا حسین
در ره معبود بی همتای خویش، همتی مردانه کردی یا حسین
امام حسین علیه السلام حرکت کرده [است]. این کاروان را با زن و بچه ترسیم کنید. از مدینه، بعد مکه، بعد از مکه به سوی کربلا. هر کسی که میبیند، میگوید اگر تو داری میروی آنجا چرا زن و بچه را داری میبری؟ اما نمیداند که چه پیامی در این کار هست. میگوید خدا دوست دارد که ما را کشته ببیند. میگوید خب زن و بچه را چه؟ میگوید خب خدا دوست دارد آنها را اسیر ببیند. مگر میشود خدا دوست داشته باشد اولیائش مقتول باشند و آن زنان پاکدامنش اسیر باشند؟ مگر میشود؟ چه میشود که خدا دوست دارد؟ شَاءَ أَنْ يَرَانا قَتِيلاً[14] یا دوست دارد که ما را اسیر ببیند. روی این فکر کنید. چرا؟ میدانیم چرا؟ یک کمالی برای خود آنهاست که تسلیم محضِ محضِ خدا، توحید محض… خدایا عاشقم بر لطف و بر قهرت به جدّ، وین عجب من عاشق این هر دو ضدّ. خدایا تو هر کاری بکنی من راضی هستم؛ اما خدا چرا این کار را کرد؟ میگوید هدایتگری که در این هست که تکتک اینها را ببیند، هر دلی یک طوری هدایت شود. لذا جریان کربلا خیلی عظیم است. هر نفری که در آنجا حاضر بوده در لشگر امام حسین علیه السلام، یک نقش ویژه دارد. ما هنوز نقشهای ویژهاش را کشف نکردهایم. یکی از آنها علی اصغر است که نقش ویژهاش این است که وجدان بشریت را بیدار میکند. یکی از آنها دختر سه ساله است. یکی از آنها جون غلام ابیذر است که یک سیاه است. نیجریه را ببینید. مصاحبه میکردند. آفریقاییها میگفتند ما به عشق اینکه در کاروان امام حسین علیه السلام، یکی از ما بوده دلهای ما به امام حسین علیه السلام گره خورده [است]. شیعه شدن ما به واسطهی بودن جون در کاروان امام حسین علیه السلام است. نقش ویژه داشته [است]. هر کدام از اینها یک نقش ویژه دارند. لذا میگوید اسیر شدن خاندانش هم نقش ویژه دارد در هدایتگری. یعنی برای اینکه من و شما هدایت بشویم، خدا بهترین اولیائش شهید شدند. آن هم با فجیعترین وضع. زنان عابدهی محجوبهی متدینه اسیر شدند. از این مجلس به آن مجلس، از این کوچه به آن کوچه برای هدایتگری ما. آیا ما اینها را میبینیم یا نمیبینیم؟ اگر این باوری که آن همه جنایتی که ایجاد شده برای هدایت ما است، نگاهمان فقط یک نگاه تاریخی نمیشود. کاروان امام حسین علیه السلام دارد منزل به منزل میرسد. در یک منزلی وقتی که میرسد، سوال میکند اینجا کجاست؟ میگویند اسم دیگرش این است. میگوید اسم دیگری دارد؟ اسم دیگری.. میگوید اسم دیگری دارد؟ میگویند کرب و بلاست. حضرت میفرمایند که آه من کربٍ و بلا. اینجاست که خون ما ریخته میشود. اینجاست که همهی مصیبتها بر ما وارد میشود. همانجاست که حضرت اردو میزند. بعد شروع میکنند آماده شدن. آماده شدن خیلی سخت است. بچهها میفهمند در وسط این بیابان، گرما، اینجا باید اقامت بکنند. حالا قصه ادامه دارد. این کاروان مدام حرکت میکند؛ اما اینجایی که حضرت اردو زده، حضرت دارد میبیند که چند روز نمیگذرد که… تمام صحنهها جلوی حضرت است. میبیند در علقمه چه خواهد شد. میبیند. همهی اینها در چشم امام حاضر است، عیان است. بدانید حضرت وقتی در این صحنه، آنجا دارد نگاه میکند، هر جای کربلا خاطرهای برای حضرت ایجاد میکند. چنانچه وقتی امیرالمؤمنین برای جنگ صفین میرفت وقتی میرسید گفت هاهنا مناخ رکابهم.[15] اینجا فرود میآیند. اینجا یکییکی به قتل میرسند. اینجا خون چه کسی ریخته میشود. امیرالمؤمنین هم میدید. امام حسین در آن چند روزی که در کربلاست با چشمش نگاه میکرد که با زینبش چه میکنند. با دخترانش چه میکنند. با علی اصغرش چه میکنند. با سرهای بریده چه خواهند کرد. از همان روز اول دارد صحنه را میبیند. خودش را آماده میکند. میگوید آب بیشتری برداشته باشند. میخواهند پذیرایی بکنند. از چه کسی میخواهند پذیرایی بکنند؟ از لشگری که میخواهند آب را به رویش ببندند.
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
[2] . المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۴۷۲، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۷۶، مصباح الزائر ، ج۱، ص۴۴، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۱۶۰، مصباح الزائر ، ج۱، ص۴۱۹، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۸۳
[3] . الکافي ، ج۲، ص۱۲۷، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۲۲، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۱۹۱، الوافي ، ج۴، ص۴۸۵، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۷۶، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۲۵۰، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۹۸، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۸۱۵،، المحاسن ، ج۱، ص۲۶۳
[4] . وسائل الشیعة ، ج۸، ص۱۰۸، زاد المعاد ، ج۱، ص۵۸، مصباح المتهجد ، ج۲، ص۸۳۹
[5] . تفسير كنز الدقائق ، ج۱۲، ص۴۳۶، الصحیفة السجادیة ، ج۱، ص۱۳۴، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۱۳۳
[7] . مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۴۱، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۱۷۶، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۵۴،، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۵۹، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۱۷۵، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۴۰، ، الهداية الكبرى ، ج۱، ص۱۵۶، رجال الکشی ، ج۱، ص۱۰۲، إرشاد القلوب ، ج۲، ص۲۸۲
[10] . مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۹۴،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۱۴، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۳۷، بحار الأنوار ، ج۷۸، ص۱۹۹
[14] . بحار الأنوار ، ج۴۴، ص۳۶۴، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۲۱۳، اللهوف ، ج۱، ص۶۳
[15] . كشف الغمة ، ج۲، ص۱۲، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۴، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۲۳۱، تسلیة المُجالس ، ج۲، ص۲۵۲، الخرائج و الجرائح ، ج۲، ص۹۱۹، بحار الأنوار ، ج۱۷، ص۲۵۵، بحار الأنوار ، ج۴۴، ص۳۷۲، وقعة، صفین ، ج۱، ص۱۴۲
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
ان شاء الله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. هرچقدر عاشق زیارت امام حسین علیه السلام هستیم و هرچقدر مشتاق شفاعت حضرت در آخرت هستیم، به مقدار عشقمان و اشتیاقمان صلوات دوم را بلند تر مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد. همه ی عشق و علاقه مان را به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
یک نکته ابتدا قبل از ورود به بحث عرض می کنم ان شاء الله؛ بعد وارد بحث می شویم. نکته ای که ابتدا عرض می کنم این است: دیشب عرض شد که مجالس حضرات زیارت حضرات است و هر خصوصیتی که در زیارت حضرات وارد شده، در مورد مجالس حضرات که زیارت حضرات است، سرایت دارد؛ لذا از جمله ی خصوصیات این است که اذن ورود می خواهد مجالس حضرات. با اذن ورود وارد بشویم که هرچقدر اذن ورودمان قوی تر باشد، حضورمان قوی تر باشد، بهره مندی مان بیشتر است.
نکته ی دیگری که امشب عرض می کنم این است که حقیقت ارتباط با امام حسین و مجالس امام حسین علیه السلام نحوه ای از حرکت و هجرت است. با آمدن به مجلس حضرت ما در حقیقت وارد کاروان حضرت شده ایم و همچنان که حضرت کاروان خود را قدم به قدم به سوی آن اخلاص محض که در نهایتش شهادت بود کشاند، ما هم در مسیر حضور در مجالس حضرات هر شب، هر لحظه و نفسی که در این مجالس به سر می بریم، به جهت همراهی با حضرت باید به سمت خلوص بالاتر، توجه بیشتر سوق پیدا بکنیم. همراهی با کاروان باید اثر داشته باشد. اثر این همراهی این باید باشد که وقتی ما به مجلس حضرات می آییم، با کاروان حضرت همراه شدیم، اثرش باید این باشد که نفرتمان نسبت به بدی هر شب باید بیش از شب گذشته باشد و شوقمان به خوبی باید بیش از شب گذشته باشد؛ چون امام حسین علیه السلام مظهر همه ی خوبی ها است و دشمنانش تجلی دهنده ی همه ی بدی ها و هر قدر ما نفرتمان از دشمنان حضرت بیشتر باشد، باید اثرش این باشد که نفرتمان از بدی هم به همان نسبت بیشتر شود و همچنین شوقمان به خوبی باید روز به روز و لحظه به لحظه در این حرکت کاروانی شدید تر شود.
این را به عنوان یک آمپر ببینید. دیدهاید علائمی که در جلوی ماشین هست نشان می دهد در چه وضعی است. اگر می خواهیم ببینیم همراه این کاروان شده ایم یا نشده ایم، آمدیم با حضرت داریم هجرت می کنیم از بدی ها یا نه، باید به این آمپر توجه بکنیم که هر شب باید… اگر در وجودمان نعوذ بالله بدی هم وجود دارد یا نسبت به خوبی کم توجهی وجود دارد، اثر حضور در مجلس امام حسین علیه السلام باید این باشد که آن تغییر کند. خوبی باید شدت شوقمان به آن بیشتر شود و بدی باید تنفرمان از آن شدیدتر شود. این را به عنوان علامت ببینیم.
لذا می فرمایند قطره ی اشکی که (دیشب هم عرض کردیم) علامت اذن ورود است که به ما می دهند، قطره ی اشک مثل سیم ارتباطی با چیست؟ با فطرت کل است که امام حسین است که فطرت کل یعنی تنظیم کننده ی فطرت های ما که این پمپ بنزین ها را بعد از مدتی که کار می کند با یک دستگاهی می آورند می سنجند که این زیادی نشان می دهد یا کم نشان می دهد در اثر کارکردن ممکن است اختلال در آن ایجاد شده باشد. با آن تنظیمش می کنند که دوباره اعتدال پیدا کند. در نظام فطرت هم فطرت های ما در اثر غفلت ها عادت ها حجاب ها، از اعتدال خارج می شود و این وقتی از اعتدال خارج می شود در ماه محرم و یا مجالش حضرات ارتباط با امام یعنی تنظیم فطرت، یعنی نشان دهنده ی مقدار اعوجاج که چقدر ما منحرف شده ایم، چقدر دور شده ایم، چقدر از آن خوبی عقب مانده ایم. این آمدن در جلسه در وجودمان با قطره ی اشک باید این ارتباط و رابطه را ایجاد کند که اگر شب از جلسه بیرون می رویم احساس بکنیم که دنبال جبران بدی ها برآمده ایم و دنبال انجام خوبی ها بیشتر از گذشته مشتاق شده ایم. این نگاه را به عنوان هر جلسه ای امام علیه السلام در خودتان محاسبه کنید. توجه کنید. اگر توجه کردید حضرت هم امداد می کند. بعد می بینیم می توانیم موفق بشویم که خدایا نمی توانم دست از گناه بردارم الا بمحبتک، مگر با محبت تو و جریان محبت امام حسین علیه السلام آن ظهور عظیم محبت الهی است که می تواند انسان را از افتادن در بدی ها حفظ بکند. این به عنوان مقدمه ی بحث.
اما بحثی که در محضر دوستان هستیم، عنوان کرده اند: بمانیم یا برویم؟ این بحث است. حالا این بحث را با جریان کربلا و این نسبتی که می خواهد برقرار بکند ان شاء الله در این چند شب ما خدمت دوستان هستیم. اولین نکته را عرض بکنم. همه ی عالم وجود در حال حرکت و رفتن هستند. اصلا شما در عالم نقطه ای ثابت پیدا نمی کنید. حتی در تعبیر قرآن این است: ﴿وَسُيِّرَتِ ٱلۡجِبَالُ﴾ جبال هم در حال حرکت هستند؛ کوه ها؛ یعنی آنچه که ما دیگر مظهر رسوخ و ثبات می بینیم که کوه است، می فرماید خود کوه هم در حال حرکت است. «و سیرت الجبال سرابا»[1]. در قیامت این آشکار می شود که کوه با همه ی رسوخش آن هم در حال حرکت است. حالا این یک بحث فلسفی دارد الان نمی خواهیم بحث فلسفی به عنوان این که همه ی موجودات عالم از درون و جوهرشان حرکت جوهری دارند، نمی خواهیم این بحث را بکنیم. یک بحث عالی است که عالم یک نهاد ناآرام است؛ آرامش یعنی به معنای سکون در عالم نیست؛ لذا می بینید از یک ذره که در نظر بگیرید، آن الکترون ها به دور پروتون ها دائما در حال حرکت هستند تا منظومه های و کهکشان ها و ابر کهکشان ها را که در نظر بگیرید، همه در حال سیر و حرکت هستند. هیچ جا در عالم سکون و ماندن در کار نیست.
پس اساس در عالم بر رفتن است یا ماندن؟ بر رفتن است. اما باید رفتن را تعریف کرد. رفتن به معنای چیست؟ ماندن به معنای چیست؟ انسان را وقتی خدای سبحان خلق کرد، خلقت انسان وقتی محقق شد، پس از این که از آن میوه ی ممنوعه ای که در بهشت بود تخطی شد و به آن نزدیک شد که منع شده بود، از آن خورد، چه شد؟ هبوط کرد. هبوط یعنی از بالا به پایین آمدن، از یک مکانت و یک درجه ی بالا به درجه ی پایین تر افتادن و سقوط کردن. خود این یک حرکت بود. یعنی آدم در بهشت ماندنی نبود. از آن جا رفتنی بود؛ اما باید این حادثه محقق می شد و لذا وقتی آن توجه به بدن صورت گرفت، چون آن خوردن از آن درخت توجه به بدن بود، تا به بدن توجه کرد، از آن جذبه خارج شد، از آن حال توجه محض خدا خارج شد تعبیر قرآن این است که ما انسان را خلق کردیم در بهترین بنیه، ﴿ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ ٥﴾ او را در پایین ترین رتبه ی وجود آوردیم. چرا؟ پایین ترین رتبه ی وجود یعنی چه؟ نقطه ی صفر وجود، یعنی انسان خلق شد، اما آمد از پایین ترین نقطه حرکت بکند برود بالا. از اول در یک جای بالا ما او را خلق نکردیم بخواهیم او را آن جا بگذاریم. باید این انسان از پایین ترین مرتبه ی وجود حرکت بکند که این پایین ترین مرتبه ی وجود وقتی حرکت می کند همه ی … این ها آن وقت آن نتیجه ای را که می خواهیم در انتها بگیریم این ها مقدمات همه مؤثر است. همه ی عالم هر کدام در یک رتبه ای از وجود دارند قدم می زنند و هستند؛ اما انسان از پایین ترین رتبه شروع می کند. هیچ موجودی از رتبه ی انسان شروع نمی کند. انسان از پایین ترین رتبه… آیا این توهین به انسان است یا تکریم است؟ آیا این عذاب برای انسان است یا یک افتخار برای انسان است. می گوید از پایین ترین رتبه حرکت می کند، عالم را با خودش همراه می کند در هر رتبه ای، آن ها را راه می اندازد با خودش می برد به بالاترین مرتبه که سمت و سوی نامتناهی است؛ نه جایی که برسد و تمام شود. ﴿أَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلۡمُنتَهَىٰ ٤٢﴾ [2] تو انسان به سوی رب پیغمبر اکرم… منتهای تو آن جا است. این منتها، رب پیغمبر چون جایی توقف ندارد پیغمبر، ربش هم همین طور است؛ نامتناهی است. لذا انسان به سمت نامتناهی حرکت می کند. چون گل سرسبد است، ﴿فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ١٤﴾ [3] است، همه ی هستی به انسان رو می کنند، سجده می کنند، توجه می کنند، انسان به خدا. یعنی همه ی هستی با سجده ی بر انسان به سوی خدا می روند. قبله ی همه ی هستی کیست؟ انسانی است که به سوی خدا حرکت می کند. پس حرکت حقیقتش در کجا محقق می شود؟ به سوی خدا. منتها همه ی هستی که ﴿أَلَآ إِلَى ٱللَّهِ تَصِيرُ ٱلۡأُمُورُ٥٣﴾ [4] همه به سوی خدا دارند حرکت می کنند، از چه طریقی به سوی خدا حرکت می کنند؟ از طریق انسان به سوی خدا که در آیات و روایات متعدد داریم که نشان می دهد که انسان سبب متصل آسمان و زمین است. می فرمایند که بکم ﴿يُمۡسِكُ ٱلسَّمَآءَ أَن تَقَعَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ﴾[5].[6] به واسطه ی وجود انسان کامل است که آسمان بر زمین نمی افتد. بکم یمطر، به واسطه ی شما است که باران می بارد یا می فرماید این روایت شریف: ارادة الرب فی مقادیر الامور تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم.[7] اراده ی خدای سبحان در تمام تقدیرات و مقدراتی که برای هستی می خواهد ایجاد بکند بر شما نازل می شود، بیوت شما (که انسان کامل است) و از خانه ی شما بر بقیه صادر می شود. خیلی زیبا است. یعنی این انسان چرا باید از اسفل سافلین حرکت کند؟ چون می خواهد همه را ببرد. اگر ملک بود ملک نمی توانست آن موجود مادی را حرکت بدهد. انسان است که مادی است و در عین حال سرش در عالم تجرد است. پایش در پایین ترین مرتبه ی عالم ماده است. این انسان قدرت دارد حرکت کند و لذا این حرکت برای انسان بالاترین حرکت است.
هیچ موجودی حرکتش به اندازه ی انسان نیست. همه ی موجودات حرکاتشان دوری است. یعنی چه؟ یعنی از یک جایی شروع می کنند به یک جایی دوباره می رسند؛ دوباره این حرکت تکرار می شود. یک حیوان فرزندی که به دنیا می آورد آن فرزندش رشد می کند، وقتی که دوباره به بلوغ و کمال رسید، همان مسیر را طی می کند دوباره. دوبار همان فرزند می آورد یک میلیون سال ده میلیون سال هم از این حیوان می گذرد می بینید همان طور است و یک تغییرات اندکی اگر باشد شکل گرفته؛ اما انسان چه؟ انسان حرکتش خطی است؛ یعنی دائما نسل بعدی بر گرده ی نسل قبلی استوار می شود و ادامه ی مسیر می دهد و لذا انسان رو به کمال است دائما و روز به روز انسان متفاوت تر از گذشته است؛ نسل های بعدی از نسل های قبلی ارتزاق می کنند؛ سابقه را دارند؛ اما به سمت کمال بالاتر حرکت می کنند.
لذا می بینید انبیا، آدم سلام الله علیه که آمد، آن جا یک حقیقت ابتدایی کمال را ایجاد کرد برای کسانی که در آن دوره بودند. بعد نوح نبی می آید، بعد ابراهیم خلیل می آید؛ بعد موسای کلیم و بعد عیسای روح الله به عنوان انبیای اولوا العزم که بعد هم پیغمبر خاتم. لذا دین پیغمبر بالاترین دین است به عنوان یک حقیقت عظیمی که می تواند این سیر نامتناهی را ایجاد بکند، این سیر را برای انسان ایجاد کرده اند. حالا با این نگاه نگاه به انسان بکنید. ببینید این انسان باید چگونه حرکت بکند؟ چقدر باید حرکت بکند. سرمایه ی عمر هر انسانی محدود است؛ اما این سرمایه ی عمر که صد سال است، می خواهد یک ابدیت نامتناهی در کمال حرکت به سوی خدا را ایجاد بکند. اگر بخواهد با صد سال عمر یک حرکت نامتناهی ایجاد بشود، از جهت ریاضی حساب بکنید: صد سال عمر در هر لحظه چه قدر باید مسیر طی شود تا امکان این که در صد سال به نا متناهی برسد وجود داشته باشد؟ از جهت ریاضی چقدر باید در هر لحظه طی کنیم؟ چقدر؟ هر لحظه هزار سال؟ صدهزار سال؟ یک میلیون سال؟ باز هم محدود می شود. حرکت به سمت نامتناهی امکان پذیر نیست، مگر این که هر لحظه امکان حرکت نامتناهی باشد. انسان قوه ای…
این ها را دارم می گویم ان شاء الله به عنوان یک قشر فرهیخته و نخبه من دارم این بحث را عرض می کنم تا از این نتایج بگیریم که نتایجی که نتایج دقیقی باشد. از این بمانیم یا برویم می خواهیم یک بحث عمیقی را شکل بدهیم، به یک نتیجه ی قوی برسیم، به یک فکر برسیم، نه فقط یک حرکت ساده را بخواهیم تفسیر بکنیم؛ بلکه این حرکت را در نگاه عظیمی که شکل می گیرد در جایگاه خودش ببینیم، آن جا تفسیرش بکنیم. عظمت انسان را ببینیم. بعد خدا رحمت کند امام را، اول انقلاب که بود گاهی امام جمعه با استاندار اختلافشان می شد. می آمدند پیش امام برای حکمیت. وقتی حرف می زدند امام می فرمود این مسئله داخلی است. خیلی مهم نیست. یعنی یک افقی را نگاه می کرد، حرکت انقلاب را در نظام جهانی می دید. وقتی حرکت انقلاب را در نظام جهانی می دید، اختلاف های داخلی کوچک می شد.
در پرانتز برای این که دوستان هم خسته نشوند. حواسم هست که از آن مطلب دقیق داریم یکهو با یک… : یک بنده خدایی بود که با هم دو سال بود این زن و شوهر با هم حرف نمی زدند. خانه بودند. یک بچه هم داشتند حرف نمی زدند. قرار شد ما برویم با آن ها گفتگو بکنیم ببینیم چرا. این را بعدا آن آقا به من گفت. گفت وقتی شما آمدی من برای خودم شب نشستم بیست و دو دلیل محکم برای این که چرا حرف نمی زنم داشتم. اولی اش را آمدم بگویم دیدم خب از چشم شما بخواهم به این نگاه بکنم این قدر مهم نیست این. چیزی نیست این. دلیل نمی شود بر دو سال حرف نزدن. گفتم خب دومی اش را بگویم. دوباره دومی اش را گفتم بالاخره برای من این قدر… ولی الان برای شما بگویم می بینید این دلیل موجه نیست. سومی، چهارمی دیدم هیچ کدام موجه نیست. دیدم من دو سال با توهمی، با بزرگ کردن چیزی که هر کسی بشنود می گوید این اهمیتی ندارد برای این کار دو سال حرف نزنی، دو سال با توهمی حرف نزدیم. چیزی کوچکی در نظرم خیلی بزرگ شده، عظیم شده بیش از حد. توهمات ما گاهی یک چیز بزرگ را کوچک می کنند، یک چیز کوچک را بزرگ می کنند و این باعث اختلال در ارزش یابی وقتی شد، آن وقت انسان اقداماتش چه می شود؟ اختلال در آن ایجاد می شود. امام می فرمود این یک مسئله ی داخلی است. ولی نگاه به مسئله ی خارجی می کرد، عظمت انقلاب به خصوص اوایل انقلاب تاثیراتی که در جهان داشت می گذاشت و آن تحلیل هایی که بود این را نگاه می کرد می دید این خیلی کوچک است؛ ولی برای این ها در یک شهر کوچک که بودند با هم بزرگ ترین مسئله بود؛ اما می آمدند از افق چشم امام وقتی نگاه می کردند یک دفعه می دیدند این خیلی کوچک است؛ قابل حل است.
به یکی از انبیا گفته بودند فردا اولین چیزی که دیدی آن را بردار و بخور. حالا این تمثیل خیلی زیبا است. می گوید من فردا چشمم را که دیدم و باز کردم نگاه کردم یک کوهی را دیدم در افق چشمم. گفتم خدا که امر به محال نمی کند که. من کوه را دیدم. خب این کوه خیلی بزرگ است. خوردنی نیست. من کجا کوه کجا؟ گفتم خدا که گزاف نمی گوید. راه افتادم گفتم می روم به سمت کوه تا آن را بخورم. دقت می کنید چه قدر جالب؟ می گوید هرچه به سمت کوه نزدیک می شدم به جای این که … قاعده این است که آدم یک منظره ای را از دور می بیند به لحاظ همین قانون مرائی و رؤیت ها و زوایا، کوچک تر است. وقتی فاصله نزدیک تر می شود ارتفاع بیشتر دیده می شود. قاعده ی همین سینوس ها و این ها که می گیرند این باید هرچه می رود جلو بزرگ تر بشود. می گوید هر چه می رفتم جلو این کوه کوچک تر می شد. هرچه می رفتم جلوتر چون اراده کرده بودم، این کوه بیرونی… می گوید رسیدم به آن دیدم یک لقمه است. برداشتم… دیدم آن کارهای بزرگی که من قدرت انجام در آن نمی دیدم عزم و اراده ای که برای خودم تصور نمی کردم نسبت به این ها بشود شکل بگیرد این بود. یعنی وقتی قصد کردم اراده کردم اراده ی من این قدر قوی است، این قدر بزرگ است، کارهای خیلی بزرگ در مقابل این اراده چه می شوند اگر اراده کردیم؟ کوچک می شوند. اما اگر اراده نکردیم، ضعیف بودیم اعتماد به نفس اراده مان نداشتیم، کار کوچک هم بزرگ می شود نمی توانیم انجام بدهیم غیر قابل انجام می شود. دقت بکنید این ها مهم است. این ها در نظام خانو… آداب ما گاهی می بینی یک کسی همه اش می گوید نمی شود. نمی شود نمی شود. نمی توانیم نمی شود. اما یک کسی می بینید که زیر بار کارهای بزرگ می رود. خیلی از اوقات هم کار انجام می شود؛ به ثمر هم می رسد. موانع هم کوچک می شود.
این را داشتم عرض می کردم که انسان را به عنوان یک حقیقتی که می تواند در هر لحظه حرکت نامتناهی کند تا بتواند مسیر نامتناهی را طی کند. اگر در هر لحظه حرکتش حد داشته باشد، امکان رسیدن به نامتناهی نیست؛ چون هر چه محدود باشد از جهت ریاضی، ضرب در هر توانی هم که بشود باز هم محدود است. به نامتناهی نمی رسد. پس باید هر لحظه اش امکان نامتناهی باشد. اگر بخواهد هر لحظه انسان امکان حرکت نامتناهی داشته باشد باید سرمایه و توان نامتناهی در درون او باشد تا حرکت نامتناهی در هر لحظه از او شکل بگیرد.
آن وقت حالا نگاه بکنیم ببینیم چه قدر توان در وجود ما است؟ چقدر عظمت در وجود ما خدا قرار داده که اگر می فرماید ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ٤﴾ در بهترین بنیه و استعداد من او را خلق کردم، ﴿ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ ٥﴾[8] او را به پایین ترین رتبه آوردم تا از این جا به سمت نامتناهی حرکت بکند، آن احسن تقویم یعنی استعداد نامتناهی. اسفل سافلین یعنی پایین ترین نقطه و آن جایی که استعداد محض است آدم؛ هیچ فعلیتی ندارد. می گوید از این جا حرکت بکند به بالاترین کمال برسد. این حرکت را دائما خدای سبحان به واسطه ی وجود صاحبان عزم، اولوا العزم، صاحبان اراده تحقق داده تا ما ببینیم؛ تا ما اقتدا کنیم؛ حرکت کنیم. ببینیم شدنی است. امکان پذیر است. جریان کربلا یکی از این حقایق است که اوج این حقایق هم هست؛ دارد نشان می دهد. حالا باید این را بعدا دوباره تطبیق بکنیم.
پس با این نگاه ما حرکتمان چه می شود؟ توان نامتناهی در وجودمان قرار داده شده. بمانیم یا برویم؟ اگر بمانیم چه کرده ایم؟ یک استعداد نامتناهی را حرام کرده ایم، ضایع کرده ایم. اگر استعداد محدود را انسان ضایع بکند یک پاسخی دارد؛ اگر استعداد نامتناهی را… یک موقع شما صدهزار تومان را ضایع می کنی؛ یک موقع صد میلیارد را ضایع می کنی. اگر کسی صد میلیارد را ضایع بکند همه ملامتش می کنند. چه کاری بود تو کردی؟ حالا اگر صد هزار تومان را ضایع کرد با این که این هم مهم است، اما بالأخره این حالا گاهی از دست در می رود اشکال پیش می آید. اگر صد میلیارد تومان را، هزار میلیارد تومان را ضایع کردن خیلی باید طرف بی توجه باشد این ضایع کرده باشد این مقدار را. استعدادی که خدا به ما داده قابل قیمت گذاری نیست. چون حرکت نامتناهی را می خواهد از همه ی انسان ها امکان پذیر کند. این توان را در وجود ما قرار دادند که این استعداد نامتناهی باشد. اگر کسی حرکت نکرد، راه نیفتاد، این استعداد حرام شده.
ببینید چه قدر زیبا خدا قرار داده. نطفه که بسته می شود دائم دارد حرکت می کند. نطفه می شود علقه. علقه یعنی خون بسته. خون بسته می شود مضغه؛ یعنی یک تکه گوشت. بعد می شود لحم، عظام، استخوان پیدا می کند. بعد این بزرگ می شود. اعضا و جوارح پیدا می کند. این حرکت است یا نیست؟ دائما حرکت است. بعد می فرماید ﴿نَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾، از روحم در او می دمم. دمیده شدن روح دوباره حرکت است دیگر. بعد دوباره حرکت را از این جا ادامه می دهد. این نگاه که خدا می فرماید به ملائکه اش که مدبرات امر هستند که همه تان بر انسان سجده کنید. یعنی چه همه تان بر انسان سجده کنید؟ ﴿فَسَجَدَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ كُلُّهُمۡ أَجۡمَعُونَ﴾[9] همه شان سجده کردند. ملائکه قوای فاعله و مدبر عالم هستند؛ یعنی آن جایی که هر حادثه ای دارد اتفاق می افتد، هر کاری دارد انجام می شود به واسطه ی تدبیر و توان آن ها دارد انجام می شود. این ها که همه ی هستی را دارند می چرخانند، بر انسان سجده بکنند؛ یعنی چه؟ سجده برای ملائکه که پیشانی ندارد. سجده یعنی چه؟ روایت می فرماید: یعنی طاعةً و خدمةً.[10] یعنی همه ی ملائکه در خدمت انسان قرار گرفتند، مطیع انسان شدند؛ یعنی کسانی که مدبر همه ی عالم هستند، هرچه حرکت و قوه و توان در عالم دارد انجام می شود همه به واسطه ی ملائکه ای است که این ملائکه بر انسان سجده کردند؛ یعنی در خدمت انسان قرار گرفتند؛ یعنی تمام توان عامل در خدمت انسان قرار گرفت.
این ها را در خودمان اگر بیابیم… خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را. دیشب عرض کردم. ایشان فرمودند محرومیت های ما چوب عدم باورهایمان است. امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که ظهور می کنند اثرش این است آن جا که این استعداد برای انسان آشکار می شود که می شود به فعلیت برسد. می بینند که امکان فعلیت خیلی ساده است. لذا به فعلیت می رسانند. لذا دارد حضرت قدم که می زند از نعلین ایشان توحید تراوش می کند؛ یعنی حتی راه رفتن را مردم می بینند چه قدر این قواعد دارد. چقدر این نتایج دارد. این طور نیست که حتی راه رفتن بی حساب و کتاب باشد.
این نگاه در وجود همه ی ما قرار دارد. حالا با این نگاه که همه ی هستی رو به حرکت است، انسان حرکتش خطی است، انسان همه ی عالم را می خواهد با خودش حرکت بدهد به سوی خدا ببرد، راه حرکت همه ی عالم به سوی خدا از طریق انسان است. لذا انسان قافله سالار هستی است. قافله سالار یعنی چه؟ یعنی زمام هستی را گرفته دارد می برد پیش خدا. اگر این طوری باشد چقدر زیبا است روایت. می فرماید کسی که می آید به مجلس حضرت و به زیارت حضرت دارند می روند، هر قدمی که روی هر جا می گذارد، قدم بر هرچه که می گذارد آن جا خوشحال می شوند دعایش می کنند. می گویند این ظاهر حضرت قدم بر ما گذاشت. این که دارد می رود به سمت نامتناهی قدم بر ما گذاشت. قدم بر ما گذاشت یعنی چه؟ یعنی ما را با خودش برد. یعنی ما را با خودش همراه کرد. همین قدم گذاشتن بر زمین در آمدن به این مجالس همراه کردن آن نقاطی است که شما قدم بر آن ها گذاشته اید. آن هوایی است که تنفس کرده اید. با خودتان همراه کرده اید این ها را دارید می برید. لباسی که تن شما که یک بی جان است این افتخار می کند که بر تن کسی است که … این ها روایت است. یعنی همه ی هستی به دنبال این هستند که اگر زائری دارد می آید به مجلس حضرت، پا بر سر او بگذارد. در قبالش روایت دارد می فرماید اگر کسی پا بر زمین گذاشت و گناه کرد، آن زمین او را لعن می کند. می گوید تو مرا ضایع کردی. من کشش داشتم به سمت نامتناهی با تو حرکت بکنم؛ اما تو مرا ساقط کردی. بگذار وقتی تو آمدی در دلم تقاصم را از تو پس می گیرم. آن موقع به حساب تو من می رسم. آن موقع من تحت فشار تو را قرار می دهم. منتها حالا فشار چگونه است آن بحثش جدا است؛ اما کینه و محبت با تمام هستی در رابطه با اعمال ما ایجاد می شود؛ یعنی من دارم در هر لحظه یا عالم را با خودم همراه می کنم، اگر به سمت کمال دارم می روم یا دارم عالم را از خودم بیزار می کنم اگر به سمت سقوط حرکت می کنم. من یک نفر تنها نیستم که فکر کنم که من می خواهم این کار را بکنم دلم می خواهد آن کار را بکنم. می گوید این جا دل خواستن تو این طور نیست که تو خودت باشی و خودت. همان تن و بدن تو اعضا و جوارح تو هم بعدا علیه تو شکایت می کنند. این ها همه اختیارش درست است در دنیا در دست تو است؛ اما این ها این طور نیستند که تا قیامت بگویند تو هر کاری کردی ما… می گویند آن جا این ها به نطق می آیند. ﴿أَنطَقَنَا ٱللَّهُ ٱلَّذِيٓ أَنطَقَ كُلَّ شَيۡءٖ﴾ [11]. همه چیز به نطق می آید. همه چیز آن جا شهادت می دهد.
لذا انسان اگر باور کرد… از این جا می خواهیم یک نقطه ی شروعی ان شاء الله برای شب بعد ایجاد بکنیم. اگر انسان باور کرد که قافله سالار هستی است به طوری که همه ی عالم را دارد با خودش حرکت می دهد، حالا هر کاری که می خواهد بکند باید پاسخ گوی همه هم باشد. اگر این قدمی که برمی دارد همه ی این ها را خوشحال بکند، این ها هم با او همراه شده اند؛ اگر قدمش خلاف حقیقت این ها باشد، همه ی این ها شاکی می شوند. پس من من فقط من تن نیست؛ فقط این من محدود نیست. من من یک توسعه دارد. انسان به عنوان قافله سالار هستی به دنبال این است که وجودش گسترش پیدا کرده. همه ی هستی را شامل است. همه دارند نگاه به او می کنند که آیا این دارد به سمت بالا و کمال می رود یا در جا می زند و ساقط می شود.
پس ما اگر می خواهیم هستی با ما همراه باشد، اسباب عالم با ما مطابقت پیدا بکنند در خدمت ما قرار بگیرند راهش این است که حرکتمان در رفتنمان دائما به سوی خدا حرکت بکنیم. لذا این جریان بمانیم یا برویم پاسخش چه می شود الان امشب؟ برویم. با چه سرعتی برویم؟ چقدر باشد سرعتمان؟ یعنی انسان هرچقدر که می تواند باید حرکت را بکند؛ اما به خدا بگوید خدایا من علمم ناقص است. شوق و اراده ام ناقص است. این قدر توانستم حرکت بکنم. اما این حرکت دوست داشتم شدیدتر از این و قوی تر از این باشد. حسرت آن حرکت شدید را دارم. می گوید اگر حرکتت را به زمینه کردی با این حسرت، یعنی خدایا من این قدر حرکت کردم، اما بیش از این می خواستم، توقعم بیش از این… راضی نیستم به این مقدار. می گوید همین حالت ضمیمه ی این اثر می گذارد در این که از ما قبول بکنند آن شدت را. این هم خیلی جالب است. لذا پیغمبر می فرماید خدایا ما عبدناک حق عبادتک.[12] خدایا من عبادت کردم تو را؛ اما عبادت من حق عبادت تو نبود. یعنی حسرت دارم که بیش از این باشد. ما عرفناک حق معرفتک.[13] من معرفت پیدا کردم؛ اما این حق معرفت نبود. تو بالاتر از این هستی. این حسرت خودش چه ایجاد می کند. آن خلأ را پر می کند. لذا ما در نماز دائم چه می گوییم؟ سبحان ربی الاعلی و بحمده. یعنی خدایا من تو را شناختم. اما تو از این شناخت من منزهی؛ می دانم بالاتر هستی. همین مقدار که می دانم بالاتری، یعنی چه؟ یعنی در این مقدار قانع نیستم. این را می گویند تنزیه و تشبیه. تشبیه یعنی معرفت، تنزیه یعنی از این معرفت خودم را چه کار بکنم؟ بگویم این کم است. خدایا تو بالاتر هستی. لذا می گویند اگر در عملمان هم هر عملی را انجام دادیم بگوییم خدایا توفیق عمل را پیدا کردم شاکر هستم؛ اما این عمل در حد آن چه که سزاوار بود نیست. عمل را چه کار بکنیم نازل ببینیم. راضی نشویم از این عمل. بگوییم بالاتر از این باید می بود. این سرعت سیر ایجاد می کند. باب وجودمان را نبندیم. اگر عملی را انجام دادیم خوش نشویم که این عمل را انجام دادیم الحمدلله تمام شد. نه، عمل را که انجام دادیم تازه چه باشیم؟ حسرت بخوریم که خدایا کاش می توانستیم بهتر و بیشتر انجام بدهیم.
لذا دارد که انسانی که در جوانی یک عملی را انجام می دهد وقتی پیر می شود توانش این قدر نیست که مثل جوانی انجام بدهد، اگر در جوانی عمل بیشتر انجام می داد، می گویند در دوران پیری خدا می گوید من عمل جوانی برای او می نویسم. چون در دوران جوانی این طور انجام می داد. خیلی زیبا است این ها. این ها چیزهایی است که لحظات را به سمت نامتناهی می برد. چون نامتناهی بودن کار ساده ای نیست. آن حسرت آن اقرار به عجز… موسای کلیم خدا به او گفت موسی… موسی به خدا عرض کرد خدایا چطور من شاکر تو باشم؛ گفت نعمت های من را بشمار که ﴿إِن تَعُدُّواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآ﴾ [14]. بعد موسی میگوید خدایا، هرچه خواستم این نعمت ها را بشمارم تا شاکر این نعمت ها باشم دیدم خود این شکر هم از نعمت ها است. چطور شاکر باشم در حالی که این شکر هم خودش شکر می خواهد؟ گفت موسی اگر رسیدی به این که عاجز هستی از شکر، این مقام شکر است. رسیدی به این که عاجز هستی از شکر باور کردی.
اگر ما هر کاری کردیم ولی باور کردیم که این ها همه پیش درگاه او… این شعر زیبایی است که رو مکن زشتی که زیبایی های ما زشت باشد پیش آن زیبای ما. می گوید زشتی نکن که نیکویی ها و زیبایی های ما که اعمال خوب ما است، پیش خدا این ها زشت است؛ چه برسد زشتی دیگر. دعای عرفه: من کانت محاسنه مساوی… کسی که خوبی هایش بدی است، فکیف لاتکون مساویه مساوی؟[15] بدی هایش را چکار بکند؟
آمدیم در مجلس امام حسین علیه السلام. مجلسی است که امام حسین مظهر همه ی خوبی ها است. ظهور همه ی خوبی ها است. آمدیم در این مجلس تا بگوییم خدایا ما دوست داریم جزء لشکر امام حسین بودیم. یالیتنا کنا معک؛ ولیکن نه جرئتش را داریم نه اراده اش را داریم نه توانش را داریم نه سابقه مان اجازه می دهد با بدی هایی که داریم؛ اما مگر لشکر امام حسین از خودشان بود هرچه داشتند؟ مگر آن ها را تو ندادی؟ آن ها را هم تو دادی دیگر. به ما هم بده. هم قابلیت بده هم فاعلیت بده. آمدیم ان شاء الله در این جا حرکتمان ان شاء الله به سمت نامتناهی بشود. آمده ایم این جا از توقف و سقوط خودمان را نجات بدهیم. مظهر انسان بشویم.
امشب می رویم در خانه ی حضرت مسلم.
عشق را افسانه کردی یا حسین/ عقل را دیوانه کردی یا حسین.
در ره معبود بی همتای خویش/ همتی مردانه کردی یا حسین.
این شعر ادامه دارد ان شاء الله شب های بعد ادامه اش را می خوانیم. امام حسین علیه السلام مسلم را فرستاد تا پیش قراول باشد. دارد که هجده هزار نفر با او بیعت کردند امام بیاید. هجده هزار نفر! بعد رسیده به یک جایی که وقتی عبیدالله تهدیدش کارگر شد، مسلم نماز را در مسجد خوانده بر می گردد پشت سرش می بیند هیچ کسی نیست. نمی دانیم یعنی چه. آیا این مربوط به تاریخ است فقط یا ما هم ممکن است این طور بشویم؟ چه شد که یک دفعه این ها پشت مسلم را خالی کردند؟ بیعتشان را شکستند؟ تنهایش گذاشتند؟ مقدمه ی شهادت امام حسین این طوری فراهم شد؟ چه شد؟ مگر کم کسانی در کوفه بودند؟ خیلی عجیب است. آدم های خیلی بزرگی در کوفه بودند. چطور شد یک نفر پشت مسلم نماند؟ مسلم وقتی بلند شد حالا نمی داند کجا برود. یک نفر غریب است در کوفه. درست است امیر المؤمنین پنج سال در کوفه حاکم بوده، آن جا فرمانروا بوده، آن جا همه او را می شناسند، خلیفه ی خدا بوده و رسول خدا بوده، امیر مؤمنان را می شناسند، مسلم بن عقیل پسر برادر امیرالمؤمنین است، پسر عقیل است که عقیل برادر بزرگ امیرالمؤمنین علیه السلام است، لذا مسلم شخصیت ناشناخته ای نبوده در کوفه، اما هیچ کسی باقی نمانده. در به در در کوچه ها دنبال یک جایی، سرپناهی، مأمنی تا می رسد به خانه ی همان طوعه که جریانش را شنیده اید، اما وقتی با نیرنگ مسلم را از خانه بیرون می کشند، بر سرش هجوم می کنند، مسلم را می گیرند، به دارالإماره می برند. وقتی به دارالإماره می برند از او می خواهند که توبه بکند، مسلم که اهل این حرف ها نیست. می بینند مسلم گریه می کند. به او می گویند چرا گریه می کنی؟ می توانی برگردی. این که ترس ندارد تو برگرد ما تو را می پذیریم. اما مسلم می گوید گریه ی من از این است که شما بیعت کردید. من نامه نوشتم به مولا. گفتم هجده هزار نفر این جا آماده هستند از شما دفاع بکنند. شما داری با زن و بچه ات این جا می آیی. اما این ها همه بیعت شکستند یک نفر باقی نمانده. با زن و بچه شان اماممان چطور بیاید داخل در جمع شما؟ مسلم را به بالای دارالإماره بردند. طلب آب کرده بود آب برایش آوردند. بعضی ها گفتند تو از این جا آب روزی نداری. وقتی آب برایش آوردند آب را نزدیک کرد به دهانش اما چون دهانش ضربه خورده بود و خون می آمد خون قاطی آب شد آب را برگرداند. سه بار آب آوردند اما هربار آب خونین شد. مسلم گفت معلوم است من برای رفتن از این عالم روزی آب ندارم. با لب تشنه باید بروم. با لب تشنه مسلم را بردند بالای دارالإماره. از آن جا سرش را از بدن جدا کردند. بدن را بر زمین انداختند. بدن را به اسبی بستند. در کوچه ها و پس کوچه ها…
[6] . من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۶۰۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۷۲، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۹۵، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۲۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۲۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۹۶،، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۴۶، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۹۷، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۴۱۶، المزار الکبير ، ج۱، ص۲۴۴، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۳۴۲
[7] . الکافي ، ج۴، ص۵۷۵، كامل الزيارات ، ج۱، ص۱۹۷، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۵۴، الوافي ، ج۱۴، ص۱۴۸۵، وسائل الشیعة ، ج۱۴، ص۴۹۰، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۱۵۱،
[9] . [الحجر: 29 و 30] ، [ص: 72 و 73]
[10] . مستدرك الوسائل ، ج۴، ص۴۷۹، علل الشرایع ، ج۱، ص۵، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۶۲، بحار الأنوار ، ج۱۸، ص۳۴۵، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۳۳۵، ، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۱۸۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۴۵۳، منتخب الأنوار ، ج۱، ص۱۱، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۳۴۷
[12] . الإختصاص ، ج۱، ص۳۴۵، بحار الأنوار ، ج۸، ص۲۰۷، الصحیفة السجادیة ، ج۱، ص۳۶، بحار الأنوار ، ج۵۶، ص۲۱۶، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۶۰، مستدرك الوسائل ، ج۱، ص۱۳۴، تفسير الصافي ، ج۳، ص۱۳۹، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۳۳۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۲۲۰، ، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۳، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۳۵، بحار الأنوار ، ج۵۷، ص۱۱۲
[13] . بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۳، عوالي اللئالي ، ج۴، ص۱۳۲
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین. اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
ان شاء الله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. هرچقدر مشتاق زیارت امام حسین علیه السلام مکررا در دنیا و محتاج شفاعت حضرت در آخرت هستیم، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. همه ی عشق و علاقه مان را به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
نکته ای در خلاصه ی مباحث مقدمی عرض می کنم و یک نکته در رابطه با بحث از گذشته. نکته ای که در رابطه با مباحث مقدمه ی جلسه عرض می کنم این است که عرض شد که مجالس امام حسین، زیارت امام حسین علیه السلام است و کسی که به مجالس حضرت می آید به زیارت حضرت نائل شده و لذا آداب زیارت در مراقبات جلسات امام حسین علیه السلام هم در کار است. اذن ورود هر چقدر بهتر باشد بهره مندی بیشتر می شود؛ مراقبه ی حضور حضرت را هرچقدر بیشتر داشته باشیم، از برکات وجود حضرت بهتر بهره مند می شویم. باور به این هرچقدر داشته باشیم اثر در وجود ما ایجاد می کند. انکارش مانع اثر گذاری است. لذا وجودمان را به این عنوان که ما در این جلسات که آمده ایم در محضر امام علیه السلام در زیر حتی به فرمایش بعضی از بزرگان مثل مرحوم آقاشیخ جعفر شوشتری مثل زیر قبه ی امام حسین علیه السلام است خیمه های حضرت که اگر این باور را کردیم… خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را. ایشان می فرمودند ما خیلی از کلمات را که باور نمی کنیم خودمان را محروم کرده ایم. از جمله ایشان می فرمودند که اگر ما باور بکنیم که دعا در اجابتش به خصوص دعا در تعجیل فرج امام زمان اگر بدانیم چه قدر تاثیر دارد، هر دعایی جلو می اندازد فرج را هر چند ما ندانیم چقدر و چگونه، اگر این کار را نکنیم، بعدا به ما نشان بدهند، ببینیم که اگر ما دعا می کردیم تعجیل در فرج می شد و بعد با تعجیل در فرج چه برکاتی نازل می شد و ما باعث شد… اختیارا خودمان و دیگران را با دعا نکردنمان و تعجیل نشدن در فرج محروم کنیم. چقدر این جا حسرت دارد. در همین مجالس هم که فرموده اند مثل زیر قبه ی حضرت است و الإجابة تحت القبة[1]، اجابت تحت قبهی حضرت هم از آن مسائل تأکید شده است، در این مجالس دعا کنید برای اجتماع مؤمنان، برای افراد مؤمن. این مجالس را با این نگاه که این مؤمنین آمده اند هر کدام تأثیری در اجابت دارند؛ چه حواسشان باشد و چه حواسشان نباشد. روح مؤمنین در هم اثر گذار است. حضور مؤمنان در این جا یک روح جمعی واحدی را ایجاد می کند که اگر طلبی ایجاد شود اجابت محقق میشود.
من این روایت را هم امشب می خوانم مقدمتا تا وارد بحث متنمان بشویم. امام صادق علیه السلام می فرماید: مَنْ أَرَادَ الله بِهِ الْخَیْرَ، اگر خدا اراده ی خیر نسبت به کسی بکند، قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ علیه السلام در دل او محبت امام حسین علیه السلام را می اندازد. این که خدا اراده ی خیری به کسی بکند، محبت امام حسین را در دلش می اندازد، یکی اش این است که در خانه نشسته یک دفعه می بیند حال دارد بلند شود برود مجلس اما حسین علیه السلام. این محبت است که می کشاند. وقتی این را دیدیم احساس بکنیم اراد الله به الخیر. خدا به این اراده ی خیر کرده. خدا نظر کرده. توجه ویژه کرده و اگر راه افتاد یک بهانه ای شد برگشت تا دید حال ندارد یک چیزی شد دید دیگر میل سابق را ندارد، آن وقت ممکن است آن فراز دوم نعوذ بالله شامل بشود. می فرماید: مَنْ أَرَادَ الله بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ. حب امام حسین حب زیارتش را هم می آورد. و من اراد الله به السوء، اما اگر کسی خدا اراده ی سوء از او بکند، دیگر او را رها کرده باشد… اراده ی سوء خدا نه خدا برای کسی بد بخواهد. خدا برای کسی بد نمی خواهد. اما رها کردنش است بین او و بدی. رها کردن او با بدی، خدا حیلوله نکند، حائل نشود، اگر خدا حائل نشود معلوم می شود که نعوذ بالله چه لجنی هستیم. خدا حائل شده که ما به سمت بدی نرویم، حفظمان کرده یا اگر رفتیم آن آخرین مراحل جلویمان را گرفته. و من اراد الله به السوء قذف فی قلبه بغض الحسین علیه السلام و بغض زیارته.[2] می بیند نه فقط حال ندارد، به یک جایی می رسد می بیند اصلا دوست ندارد؛ بلکه دشمن دارد. می گوید این ها برای چه می روند؟ این ها می روند آن جا چه کار می کنند؟ جلسات این ها افسردگی می آورد. برای چه می روند؟ یک امر تاریخی را چرا می خواهند بیهوده به آن بعد هزار… این بغض الحسین و بغض زیارته است. این ها هم ذره ذره ایجاد می شود. اول انسان بی میل می شود. کم میل می شود. بعد آرام آرام می بیند نه حالا که نرفته، می خواهد دفاع کند از نرفتنش. چه کار می کند؟ آن هایی را که رفته اند تخطئه می کند. بعد کم کم اظهار می کند که اصلا هیچ چیز تحت آن نیست. چنانچه دیده ایم ما. خدا رحم کند به همه ی ما.
لذا آن حب امام حسین علیه السلام که آن انسان کامل عظیمی است که همه ی خوبی ها را تجلی داده، یعنی محبت همه ی خوبی ها و اگر کسی بغض الحسین را داشت یعنی با همه ی خوبی ها در افتاده و دوست ندارد. این قلب بیماری می شود که دیگر نجاتش سخت می شود.
بحثی که ما داشتیم: بمانم یا بروم؟ منتها ما از این «بمانم یا بروم؟» یک مفهوم عمیقی را درآوردیم که اساس هستی همه ی عالم در رفتن است به سوی خدا. در حرکت هستند به سوی خدا. هیچ چیزی توقف ندارد. هرجا توقفی باشد سکونی باشد او خلاف اراده ی الهی است. او محکوم به شکست است. پس اساس بر رفتن است. در بین این که اساس بر رفتن است، انسان قافله سالار هستی است؛ یعنی انسان است که عالم را با خودش به سوی خدا می برد؛ چون همه ی هستی نمونه اش و آن خلاصه اش در وجود انسان شکل گرفته. همه می خواهند خودشان را به انسان برسانند تا با انسان حرکت بکنند. تا این جا را دیشب در خدمت دوستان بودیم.
اما امشب این عنوان را مطرح می کنیم: من کیستم که این طور نظام وجود عاشق من است. آیا من همین تن هستم؟ همین بدن هستم؟ اگر من همین بدن باشم، مگر مثل من حیوانات دیگر این بدن را ندارند؟ این تن را ندارند؟ آن ها هم که دارند. نگاهی که شیطان کرد… شیطان وقتی که امر به سجده به او شد چه گفت؟ گفت خدایا ﴿خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِينٖ﴾[3]. من را از آتش خلق کردی او را از گل خلق کردی. آتش بهتر است یا گل؟ گل میلش به سفل و پایین است. آتش میلش به علو و بالا است. او برتر از این است. او دارد بالا می رود آتش و این گل دائم به پایین می رود. پس من برتر هستم. چرا من سجده کنم؟ انسان را چه دید؟ آدم را چه دید؟ آدم را تن دید و دید تن آدم گل و خاک است. این شیطان تنش از آتش است. کان من النار. از آتش است ابلیس. این دو را که مقایسه کرد ندید که انسان حقیقتش از جسد شروع می شود، تن آغاز می شود، اما تا کجا می رسد. تا به آن جا می رسد که بار دیگر از ملک پران شوم، آن چه در وهم تو ناید آن شوم. یعنی این انسان در مقام عروجش همه ی هستی را پشت سر می گذارد. با خود می برد نه فقط عالم ماده و مخلوقات را، بلکه ملائکه را هم پشت سر می گذارد. از آن ها هم عبور می کند. لذا جبرئیل به پیغمبر عرض می کند در مقام معراج پیغمبر: «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لاَحْتَرَقْتُ»[4]. من اگر یک بند انگشت جلوتر بیایم می سوزم. لذا این جا جای پیغمبر است که عبور می کند که آن جا است که ﴿دَنَا فَتَدَلَّىٰ٨ فَكَانَ قَابَ قَوۡسَيۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ٩﴾[5]. این انسان است که اصل قافله سالاری انسان نسبت به هستی براساس قافله سالاری انبیا نسبت به انسان است. یعنی انبیا قافله سالار انسان ها هستند و انسان ها قافله سالار هستی هستند. مخروط وجود را ببینید، هرم هستی را ببینید که انسان ها آن امام عالم هستند و خود انسان ها امامشان انبیا و اوصیا هستند. این نگاه خیلی زیبا است.
حالا من کیستم؟ اگر به من گفتند تو کیستی چه جواب بدهیم؟ کسی می گفت من به قبرستان رفته بودم؛ داشتم قدم می زدم و همین طور که قدم می زدم، با خودم قبر ها و این ها را تصور می کردم، پیش خودم گفتم ای رها گردیدگان آن سوی عالم قصه چیست؟ خیلی تعبیر زیبایی است. بعد با خودم می گفتم این ها الان کجا هستند؟ بالأخره از بین نرفته اند؛ هستند. چون دارد که بدنشان از آن ها جدا شده و الان این ها… ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ﴾ [6] خدا توفی کرده همه ی این ها را. این ها کجا هستند؟ می گوید همین طور که با خودم می گفتم این ها کجا هستند این ها کجا هستند و قدم می زدم یک دفعه دیدم این ها سر از قبر بلند کردند همه با هم به من گفتند تو کجایی؟ تو کجایی؟ یعنی آنی که ما فکر می کنیم این جایی که الان ما هستیم، اصفهان است؛ ما الان در فلان منطقه در یک سالن ورزشی مثلا الان این جا هستیم؛ ما الان این موقعیت ها… می گوید تمام این ها با این که واقعی است، اما دوامی ندارد. کافی یک دویست سال دیگر بگذرد. می بینی این ها همه ی ک دوره ی دیگری را طی کرده اند. چیزی به عنوان آن چیزی که از دویست سال گذشته بوده الان برای ما باقی نمانده غیر از یک آثار باستانی از بعضی از آن ها. دیگر آن نسبت ها در کار نیست. ما فکر می کنیم مرده ها معلوم نیست کجا رفته روحشان و نفسشان؛ اما آن ها در حیرت هستند که ما کجا هستیم و در این نسبت ها نسبت ها را واقعیت دیدیدم و در این ها خودمان را تنیدیم. انسان فکر می کند اگر از من بپرسند تو کیستی؟ می گویم من فرزند فلانی، اسمم فلان است و فرزند فلانی. متولد کجا هستم. این ها را می گویم. اما این ها چه دوامی دارد؟ می گوید وقتی که قیامت به پا می شود در آن روز کل سبب و نسب متقطع.[7] هر نسبتی و سببی قطع می شود. آن جا ﴿يَوۡمَ يَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِيهِ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِيهِ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِيهِ٣٦﴾ آن جا از همه انسان جدا می شود. ﴿لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُمۡ يَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ يُغۡنِيهِ٣٧﴾[8]. هر کس مشغول خودش است. این قدر سخت است هر کس مشغول خودش است. تمام این اعتبارات می ریزد. یعنی آن جا معلوم می شود که این ها من نیستم. با این که این ها می تواند در طریق کمال من باشد؛ اما من نیستم. چون آن جا همراه من نیست آن جا با من نیست. من آن چیزی است همیشه همراه من است. من آن چیزی است… لباس من من نیست. خانه ی من من نیست. شهر من من نیست. همه ی این ها مقدمه هستند؛ در طریق کمال انسان قرار می گیرند؛ اما انسان را تحویل می دهند به مرتبه ی بعد. انسان که به مرتبه ی بعد می رود، می بیند این نیست. این را تا این جا داشته باشیم که اگر از شما الان یک کسی بپرسد شما کیستی؟ چه جواب بدهیم؟ جواب واقعی… آنی که در قبر می پرسند از انسان من ربک؟ من نبیک؟ من امامک؟ من کتابک؟ آن حقیقت انسان است که آن جا باقی است. انسان وقتی از دنیا می رود همه ی اغیار می ریزند؛ یعنی پایش را از لب مرز عالم دنیا گذاشت آن طرف تمام این اعتباراتی که ما فکر می کردیم حقایق هستی فقط این ها است، این ها همه می ریزند. یک دفعه می بیند خودش است و خودش.
لذا در روایت دارد که می فرماید که مال انسان تمثیل می شود، ممثل می شود برایش. می گوید ببین تو از من یک کفنی می توانی داشته باشی. من همان را همراهت هستم. فرزندان انسان ممثل می شوند. می گویند ما تا سر قبر تو را می آوریم. در آن جا قرار می دهیم. دیگر خاک را که ریختند ما بر می گردیم. کاری با تو نداریم. تو هستی و خودت. نه فرزند انسان انسان است. نه مال انسان انسان است. بعد آن جا دارد که عملش می گوید من با تو هستم. اگر از این به بعد می بینید با این که به من بی رغبت بودی، با این که خیلی حال نداشتی، اما من از این به بعد با تو دائما هستم.
از ما بپرسند تو کیستی، ما آن چیزی هستیم که فکر کردیم و به عمل رساندیم؛ نه فقط فکر کردیم؛ فکر کردیم و به عمل رساندیم ما آن هستیم. الان ببینیم عشقمان چیست؟ محبوبمان کیست؟ می گوید تو آنی؛ اما گاهی توهم است؛ یعنی انسان یک چیزی را خودش می بیند فکر می کند آن است؛ بعد می خواهد لحظه ی مرگ آن را با خود ببرد؛ می بیند خودش است. بعد می بیند دارند او را جدا می کنند. هرچه آن توهم شدیدتر باشد؛ مرگش چیست؟ سخت تر است. چون باید این جا جدا بشود. اغیار را از انسان در لحظه ی مرگ جدا می کنند تا من کیستم آن حقیقت من بماند. چیز دیگری باقی نمی ماند. آن موقع هرچه تعلقات انسان و اغیار بیشتر شده باشد…
من یادم نمی رود یک خانه ای ساختیم یک دفعه. خیلی سال پیش بود. تا ساختیم و تمام شد رفتیم در آن بنشینیم، خب خانه ی نو است. آدم بالاخره یک تعلقی پیدا می کند. بچه یک موقع بخواهد روی دیوارش نقاشی بکشد آدم ناراحت می شود؛ یک جایش اگر نم بکشد آدم سختش می شود خانه نو است تازه ساخت است. ما رفتیم این جا نشستیم. تا نشستیم گفتند این افتاد در طرح و دیگر باید خراب بشود. بعد دیدم چه قدر ساده شد. بچه روی دیوارش نقاشی می کشید. گفتیم خب این که می خواهد خراب بشود. اقلا بگذاریم بچه ام نقاشی اش را بکشد. دیدیم یک جایش نم زد. گفتیم خب عیب ندارد. ببینید این چقدر ساده می کند اگر انسان بداند که از او می گیرند، این ها رفتنی با او نیست، ساده می شود.
ولی شیطان کارش این است که نشان بدهد تو غیر … تعبیری که یک بزرگی دارد، ملاصدرا دارد این تعبیر را، خیلی تعبیر بلندی است، می گوید شیطان در مقابل تمام حقایق وجودی ای که انسان باید به آن برسد، یک آینه گرفته. در آینه تصویر آن می افتد. تصویر با واقعیت چقدر تفاوت دارد. تصویر چیزی از آن… تصویر آتش که آدم را نمی سوزاند. تصویر آب که انسان تشنه را سیراب نمی کند. تصویر است. می گوید انسان این تصویر را که می بیند، چون تصویر جلوه اش هم بیشتر از واقعیت است، جلا دارد، جلب توجه می کند، نورافشانی در آن دارد. انسان می بیند واقعیتی را که طلب دارد وجودا، اما خطا می کند. تصویر را واقعیت می پندارد. لذا به سمت آن تصویر حرکت می کند. هرچه به سمت تصویر برود آیا چون واقعیت مقابل آینه است از واقعیت دور تر می شود یا نمی شود؟ چون دارد به سمت تصویر می رود پشت به واقعیت دارد می کند. کار شیطان این است. مطابق میل هستی انسان را دعوت می کند؛ اما به تصویر واقعیت؛ نه به واقعیت. من کیستم را متوهم می کند. وهمی می کند که انسان به دنبال وهمش حرکت بکند. جریان انبیا این بود که مردم را به واقعیت برسانند؛ اما مردم عموما آن تصویر وهمانی برای آن ها جذاب تر است. به آن چیزی که توهم است مایل تر هستند.
فکر نکنیم این دیگران هستند. خود ما هم همین طور هستیم. یعنی اگر انسانی که مسافر است باید برود، قصد اقامت بکند یعنی عالم دنیا که دارالقرار نبوده را دارالقرار ببیند. یک طوری رفتار می کند… مثلا یک مثال بزنم برایتان. یک کسی می گفت حاج آقا من اگر بخواهم امر به معروف یا نهی از منکر در اداره مان بکنم، دو خطر دارد: یکی این که ارتقا امکان پذیر نمی شود؛ دیگر من را نمی گذارند بالا بروم؛ یکی اینکه خطر اخراج دارد. خب این دو را می آیم می سنجم. می بینم من اگر از این جا اخراج بشود کجا بروم؟ یا اگر ارتقا پیدا نکنم چند سال محرومیت از اضافه حقوق دارم. این نگاه می کند این تعارض را. می بیند اصل این است که زندگی اش برآورده بشود. کارش جلو برود؛ ارتقایش شکل بگیرد و این کار معارض با آن است. بعد می بیند این چون ارزشش کمتر است، پس آن را ترجیح می دهد. اما اگر کسی باور کرد (خیلی سخت است باورش.) که اگر من حداکثر این حقوق من پنجاه سال از این حقوق بهره مند باشم، فرض این است که ارتقای من پنجاه سال شصت سال من را بهره مند کند؛ اما در قبالش یک ابدیت ضرر می کنم. آن جا که تکلیف است. یک جا تکلیف نیست. آن جا که تکلیف است باید یک چیزی را بگویم نگویم. یک ابدیت (ببینم واقعا) ضرر می کنم، باور به این بکنم، نباید تفاوت بکند با آن کسی که باور ندارد؟
خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را ایشان می فرمودند ما باور به امام زمان نداریم. چرا؟ علامتش هم این است که منی که ادعای امام زمانی می کنم با کسی که ادعا ندارد یک طور زندگی می کنیم. یک طور رفتار داریم. هیچ تفاوتی در رفتار من نیست که نشان بدهد من یک باوری دارم. اگر کسی باور به معاد واقعا داشته باشد که یک حیات ابدی در کار است، واقعا باشد، اگر این کسی که می خواهد ارتقایش گرو این باشد، به او بگویند عیب ندارد. ما ده میلیارد به تو می دهیم تو این را بگو. می بیند خب این حقوقی که بگوید آخرش به ده میلیارد نمی رسد بعد چند سال هم. می گوید پس ده میلیارد می ارزد. می گوید باشد می گویم ده میلیارد… چون باور دارد. اما ما معاد را باور نداریم. من کیستم ما با شیطان که آن وهم را اصل نشان داده خیلی شکل گرفته.
لذا تعبیر زیبایی است. پیغمبر اکرم می فرماید این تعبیر را. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید که خدایا لاتجعل لکافر علی یدا فیحبه قلبی.[9] خدایا کاری نکن که من در نیازهایم در آن جاهایی که احتیاج دارم محتاج کفار بشوم که اگر محتاج کفار شدم و آن ها به من کمک کردند مزه می دهد به من. وقتی مزه داد قلبم به سمتشان مایل می شود. علاقمند می شوم ناخودآگاه. چقدر این دقیق است.
لذا می بینید بعضی ها در بمانم یا بروم می بینید در نهاد قلبشان در آن نهفته ی قلبشان یک شکل هایی از محبت شکل گرفته. بعد می بیند رفتن برایش ترجیح دارد تا ماندنی که بماند در کشور خودش رفتن برایش آن جا علاقه دارد. این فیحبه قلبی است که قبلا یک یدی نعمتی بهره مندی ای خوشی ای دیده است، بعد آنی را که دیده علاقمند شده. حالا ممکن است تصویرش را دیده است. واقعیتش را هم ندیده. برایش گفته اند و این شنیده. بعد همین این را می کشاند. حتی ممکن است واقعیت هم داشته باشد. اما یک دنیا است.
خدا رحمت کند علامه طباطبایی را. ایشان در المیزان می فرماید. ما دنیایمان هم با دنیای کافر ماهیتش متفاوت است. این طور نیست که ما دنیایمان مثل دنیای کفار باشد؛ ما یک چیزی اضافه داشته باشیم آخرت. نه کسی که آخرت دارد و باور به آن دارد دنیایش هم اصلا روحش متفاوت است؛ نه رفاه در آن نیست؛ نه آنجا نعمت نیست؛ نه هست؛ اما نوع نعمت و نوع رفاه متفاوت است. یعنی این طور نیست که انسان فقط بخورد و بخوابد و مثل یک حیوان… تعبیر قرآن است. من نمی خواهم… اولئک ﴿يَأۡكُلُونَ كَمَا تَأۡكُلُ ٱلۡأَنۡعَٰمُ﴾ [10]. مثل حیوان فقط بخورند. باور به غیر از این نباشد. یعنی همین مقدار که خوش بخورد؛ اما اگر کسی در عین این که متنعم است، حواسش هست… من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین[11] در جای دیگری ببیند فقر هست، این لقمه از گلویش راحت پایین نمی رود. چون احساس می کند وجودش گسترده است. من او بزرگ است. من او فقط در این تن قرار ندارد که اگر این خوش بود، این هم خوش باشد. می گوید من من همه ی مومنان و همه ی انسان ها هستند. ببینید چقدر آدم بزرگی می شود.
نمونه اش می شود حاج قاسم. هرجا مظلومی بود آن جا بود. هرجا ستمی بود آن جا حاضر بود تا او را بکوبد. یعنی برای او فرق نمی کرد که ایران است یا عراق است یا لبنان است یا فلسطین است یا یمن است یا کجا است. برای او این فرق نداشت. این نظام وجودش این قدر بزرگ و من او این قدر گسترده بود، خودش را به این بزرگی می دید. هرجا ظلمی بود احساس می کرد نمی تواند تحمل بکند. به او دارد… این وجود را اسلام می خواهد. این تنعم را می خواهد. لذا لذتی هم که این می برد وقتی که می بیند یک کودکی در رفاه است، یک سختی از جمعی برداشته می شود، غیر قابل قیاس است با آن چیزی که ما می شنویم. او لذت را به اوجش می یابد؛ سختی را هم در اوجش ادراک می کند؛ چون ادراکش بالا است. ما ادراکمان محدود است. ادراکمان ضعیف است. «من کیستم» ما خیلی نازل است. فقط دور و بر خودمان را، خیلی بپاییم زن و بچه ی خودمان را هوایشان را داریم. در حالی که یک مرغی که تخم می گذارد و جوجه می گذارد ببین چه قدر از آن جوجه هایش تا سرحد فداکاری دفاع می کند. اگر کسی نزدیک آن ها بشود کاملا در مقابلش می داند غلبه نمی کند اما می ایستد. کتک را می خورد. اما دفاع می کند. پس این در یک حد حیوانی است اگر این قدر باشد. خوب است. اما حدش حیوانات هم دارند. حتی حیوان گاهی کشته می شود در راه دفاع از خانواده اش . این حد خوب است اما کافی نیست. لازم هست اما کافی نیست و الا انسان در … لباس زیبا می پوشد این لباس زیبا مثل درختی است این. چون درخت زیباترین لباس ها را تن می کند. شکوفه هایی که می زند، گل هایی که می دهد. زیبا ترین لباس را درخت دارد. انسانی که فقط به این بپردازد یک درخت خوب است. انسانی که خوردن و خوابیدنش فقط خوب باشد یک حیوان خوبی است؛ یعنی این نگاه حیوانی است.
خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهاء الدینی را. ایشان می فرمود… کسی نشسته بود. یک کسی آمد. گفت آقا شما ندیدید در فلان کشور من بودم مثلا نظم این ها… شروع کرد تعریف کردن. خیلی تعریف خب نظم بعضی جاها نظمش خیلی عالی است. اما یک نکته ای را ایشان دست گذاشت روی آن خیلی عالی بود. به او گفت چرا نمی فهمی؟ این نظم حیوانی است. نظم حیوانی یعنی چه؟ یعنی این ها برای منفعت بیشتر این کار را می کنند تا منفعت بیشتری ببرند. نمی گوید این بد است. می گوید این چیست؟ این حداکثرش مثل خوردن خوب است که قرآن می گوید اولئک یأکلون کما تأکل الانعام. افق نگاهت، مقصد و مقصودت این نباشد. این خوب است؛ لازم است؛ باید هم نظم باشد؛ اما یک موقع غایت نظم این است که بهره مند فقط باشند؛ یک موقع غایت نظم این است که جامعه ی مومنین به کمال بالاتر برسد. این مقدمه باشد. خیلی نگاه متفاوت می شود که انسان فقط آن را بخواهد برای خوردن و خوابیدن یا بخواهد برای این که تعالی، نفس و روحش آزاد باشند. از تعلقات بتواند بالاتر برود مراتب کمالی را طی بکند.
قصد ما در این جا این بود که روی من کیستم تأمل بکنیم. ببینیم من کیستم. تعبیر روایت این است. انما یجمع الناس، آنی که مردم را کنار هم قرار می دهد، یکی می کند یا جدا می کند الرضا و السخط.[12] ببینیم آن رضاها و محبوب هایمان چیست؟ آن ها می تواند انسان ها را کنار هم قرار بدهد. اگر محبوب ما آن مثل محبوب حاج قاسم شد، مثل محبوب شهید رئیسی شد که خدمت به مردم بود، این یک نگاه است، یکی هم هست که نه دنبال نام است، دنبال اسم است، دنبال ریاست و مقام است. خیلی متفاوت است. حتی متفاوت است این که دنبال مقام است کار هم بکند. عیب ندارد. کارش اجر هم دارد. اما اجرش به اندازه ی مقام طلبی اش است. اما آنی که دنبال خدمت است… تعبیر امام این است که می فرماید ما که نمی دانیم به خدا خدمتی بکنیم… احتیاج ندارد خدا به خدمت ما. اما مردم عیال خدا هستند. عیال الله هستند. خدمت به مردم رضایت خدا را در پی دارد. این نگاه را که انسان نگاهش قربة الی الله باشد.
حالا بحث دامنه دارد. همین مقدارش را روی من کیستم فکر کنید. بعد ببینیم آیا آنی که میگویید هستم تعریف می کنید همیشه با شما هست؟ از این جا رفتید در قبر هم با شما هست؟ رفتید در قیامت آن جا هم با شما هست؟ آنی که همیشه با انسان هست اصلا از انسان جدا نمی شود آن من انسان است. اما آنی که گاهی هست گاهی نیست آن انسان نیست. تعریف را درست بکنیم. گول شیطان که آینه در مقابل حقایق می گیرد و آن ها را وهمیات را حقایق نشان می دهد نخوریم.
ان شاء الله خدای سبحان حقیقت امام حسین علیه السلام را که آن حقیقت من وجودی یک انسان را متمثل کرد و نشان داد که کشته شدن سهل و آسان ترینش بود. به راحتی خودش را فدا کرد. برای چه فدا کرد؟ چون میدانست من کیستم او چیست. چون آن جا می گوید خدایا من راضی هستم به رضای تو. این راضی هستم به رضای تو نشان می دهد هدفش کجا است. نمی خواهد دنبال خورد و خوراک خودش باشد؛ بلکه دنبال یک حقیقت عالی است. وقتی می بیند دین خدا زمین خورده و دارند آن را له می کنند، می گوید خون من برای احیای این لازم است. آن من است. من من دین خدا است. لذا باید آن احیا بشود. این نگاه اگر در وجود ما شکل بگیرد جامعه یک نگاه دیگری می شود. باید از جمع های مومنان شکل بگیرد. آغازش از این جلسات باشد. ان شاء الله خدای سبحان همه ی ما را به حقیقتی که انبیا و اوصیا و اولیا آوردند باورمند بکند.
عشق را افسانه کردی یا حسین/ عقل را دیوانه کردی یا حسین
در ره معبود بی همتای خویش/ همتی مردانه کردی یا حسین
تا قیامت در دل اهل ولا/ منزل و کاشانه کردی یا حسین
گرد شمع بی زوال خویشتن/ عالمی پروانه کردی یا حسین
جرعه نوشان می توحید را/ سرخوش از پیمانه کردی یا حسین
امشب می رویم در خانه ی یاران امام حسین علیه السلام و آن کسی که امشب حر بن یزید ریاحی که شب توبه است. شب قبولی توبه است. امام حسین علیه السلام چند نفر کلا از لشکر ابن زیاد جذب کرد؛ انگشت شمار کمتر بود؛ اما چقدر برای این که این چند نفر جذب شوند چقدر خطبه خواند؛ چقدر کارها کرد؛ ولی برایش طوری بود که کانه ارزشمند بود برای اینکه همین ها فقط جذب بشوند از آن ها جدا بشوند، این همه سختی می ارزید. لذا می بینید صبح روز دوم که در منزل شراف است، حضرت می فرماید آب زیادی بردارید. سحر می فرستد یاران را که هرچه ظرف دارند پر آب بکنند. آب ها را می آورند. آماده می کنند؛ نزدیک های ظهر در گرما لشکر حر می رسد. گرما و عطش آن سرزمین کربلا امام حسین علیه السلام دستور می دهد از این ها پذیرایی بکنید. آب ها را ببرید. به مرکب هایشان هم آب بدهید. حتی به مرکب هایشان آب بپاشید. خنک بشوند این ها. بعد کسی نقل می کند. می گوید من دیرتر رسیدم. وقتی که رسیدم همه مشغول بودند از یاران امام حسین. لشکر ما هم تعدادش زیاد بود. آن ها کمتر بودند. کسی طرف من نیامد. دیدم یک آقای خوشرویی آمد و خودش آب به من داد. به مرکب و اسبم هم آب داد. بعد فهمیدم خود اباعبدالله است که این طور پذیرایی از من کرده. طوری پذیرایی کرد تا اتمام حجت بشود. حر می گوید من وقتی که از دارالاماره آمدم بیرون تا لشکر را بیاورم طرف کربلا دیدم یک خطابی از پشت سر به من می شود که مژده باد تو را به بهشت. با خودم گفتم وقتی برگشتم به عقب نگاه کردم دیدم کسی نیست. اما گفتم این چه مژده ای به بهشت است که من دارم می روم با حسین بجنگم؛ با فرزند پیغمبر بجنگم. که دارد مرا بشارت می دهد به بهشت؟ اما طولی نکشید که صبح عاشورا، وقتی که همه ی رایزنی ها از بین رفت، آماده ی حمله شدند. حر می گوید من هرچه گفتم چرا می خواهید بجنگید، راهی برای صلح چرا باقی نگذاشتید، گفتند امر ابن زیاد است. آن جا بود که حر بر خودش لرزید. توبه کرد.
بهانه کنیم حال حر را برای توبه ی خودمان. هیچ کداممان خالی نیستیم از این که گاهی لغزیدیم گاهی اشتباه کرده ایم. گاهی غفلت کرده ایم. امشب حر را می بریم در خانه ی امام حسین علیه السلام. می گوییم حر لشکرش را آورد جلوی شما تن بچه های پیغمبر لرزید. بچه های کوچک ترسیدند. جلوی شما را گرفت. گفت اجازه نمی دهم از این جا خارج بشوید. اما ادب کرد. وقتی که وقت نماز شد پشت سر شما نماز خواند. وقتی که مانع شد که شما بروید شما فرمودید ثکلتک امک[13]، مادرت به عزایت بنشیند، حر آن جا گفت من اگر کس دیگری غیر شما بود اسم مادر من را می برد این جا می دانستم با او چه بکنم؛ اما چه بکنم مادر شما فاطمه است. من با فاطمه غیر از خوبی از او نمی شناسیم. لذا هیچ اسمی نمی بریم. ادب کرد. این ادبش باعث شد که روز عاشورا جدا شد برگشت آمد خدمت امام حسین علیه السلام رسید. از اسب خجالت می کشد پیاده بشود. عرض می کنم توبه ی من هم قبول می شود با همه ی کار هایی که کردم؟ امام می فرماید توبه ی تو هم قبول می شود. می گوید آقاجان از شما اجازه می خواهم. من رویم نمی شود بیایم در خیمه ها. من رویم نمی شود در صورت بچه ها نگاه کنم؛ بگذارید اولین نفری که به جنگ می رود من باشم. امام اذن می دهد. .حرکت می کند. وقتی اسبش را زدند پیاده می جنگد. اما وقتی که به زمین می افتد امام حسین علیه السلام بر سر بالین حر حاضر می شود. سر حر را به دامن می گیرد.
اماما یا اباعبدالله اگر ما وقتی از این دنیا داریم می رویم… ما آمده ایم در این مجالس اشک ریخته ایم. حری که این طور در مقابل شما ایستاد، اما یک لحظه برگشت، سرش را به دامن گرفتید. آیا می شود ما هم توقع داشته باشیم در لحظه ی مرگمان بلکه در عمرمان سرمان به دامن شما باشد. صلی الله علیک یا اباعبدالله صلی الله علیک یا اباعبدالله.
[1] . المناقب ، ج۴، ص۸۲، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۱۴۵، عدة الداعي ، ج۱، ص۵۷، کفایة الأثر ، ج۱، ص۱۶، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۲۸۵، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۱۴۰، ، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۷۱۶، وسائل الشیعة ، ج۱۴، ص۴۵۲، المزار الکبير ، ج۱، ص۴۹۶، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۳۱۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۵۱۰، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۳۳۵، مصباح الزائر ، ج۱، ص۲۲۱، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۲۳۱
[2] . كامل الزيارات ، ج۱، ص۱۴۲، وسائل الشیعة ، ج۱۴، ص۴۹۶، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۷۶
[4] . المناقب ، ج۱، ص۱۷۸، بحار الأنوار ، ج۱۸، ص۳۸۲
[7] . المناقب ، ج۲، ص۱۶۸، بناء المقالة الفاطمیة ، ج۱، ص۳۹۳، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۱۵،، شرح الأخبار ، ج۳، ص۵، العمدة ، ج۱، ص۲۹۸، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۲۴۸، الخصال ، ج۲، ص۵۵۳، بحار الأنوار ، ج۳۱، ص۳۱۵، العمدة ، ج۱، ص۲۸۵، العمدة ، ج۱، ص۲۹۸، العمدة ، ج۱، ص۲۹۸، سعد السعود ، ج۱، ص۲۵۶، سعد السعود ، ج۱، ص۲۵۷، كشف الغمة ، ج۱، ص۳۰، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۳۰۲، بحار الأنوار ، ج۱۶، ص۳۸۹، بحار الأنوار ، ج۱۶، ص۴۰۱، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۲۴۷، ، شرح الأخبار ، ج۲، ص۵۰۶، کشف اليقين ، ج۱، ص۱۹۲، بحار الأنوار ، ج۵، ص۲۰۸، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۳۱۸
[9] . مجموعة ورّام ، ج۲، ص۲۰۰، المحجة البيضاء، الفيض الكاشاني، ج8، ص11.
[11] . الکافي ، ج۲، ص۱۶۴، الوافي ، ج۵، ص۵۳۵، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۳۳۶، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۳۸،، الکافي ، ج۲، ص۱۶۴، الوافي ، ج۵، ص۵۳۵، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۳۳۷، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۳۹، ، فقه الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۳۶۹، الکافي ، ج۲، ص۱۶۳، السرائر ، ج۳، ص۶۴۲، الوافي ، ج۵، ص۵۳۵، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۳۳۶، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۳۷، ، النوادر (للراوندی) ، ج۱، ص۲۱، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۲۱، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۶۶، الأشعثیات ، ج۱، ص۸۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۱۱۶، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۳۸۳، مستدرك الوسائل ، ج۱۸، ص۱۹۹، ، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۳۸۳
[12] . تفسير الصافي ، ج۴، ص۴۸، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۶۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۵۰۱، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۱۰۸،، المحاسن ، ج۱، ص۲۶۲، تفسير الصافي ، ج۵، ص۱۳۶، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۴۰، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۱۵۹، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۶۲، ، نهج البلاغة ، ج۱، ص۳۱۹، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۹۵، بحار الأنوار ، ج۶۰، ص۲۱۳، الغارات ، ج۲، ص۵۸۴، بحار الأنوار ، ج۳۴، ص۳۵۹، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۱۰۹
[13] . الإرشاد ، ج۲، ص۷۶، وقعة الطف ، ج۱، ص۱۶۸، بحار الأنوار ، ج۴۴، ص۳۷۲، إعلام الوری ، ج۱، ص۴۴۸، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۲۲۵، بحار الأنوار ، ج۳۲، ص۵۳۰
سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین اللهم صل علی محمد و آل محمد و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین. اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
ان شاء الله از یاران یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. حالا ان شاء در بعدی هایش طوری صلوات بفرستید که بعدا که نتیجه ی صلواتمان را می بینیم، حسرت نخوریم و بگوییم ای کاش با محبت و حال بیشتر… صلوات با به عنوان یک شعار نگاه بکنید. به عنوان یک پرچم نگاه بکنیم. هر چقدر مشتاق زیارت امام حسین در دنیا و محتاج شفاعت امام حسین در آخرت هستیم صلوات بلند مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. چقدر زیباتر می شود. هرچقدر عشق و علاقه به حضرت زهرا سلام الله علیها داریم با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
یک روایت ابتدای کلامم در رابطه با همین جریان مجالس امام حسین علیه السلام و محبت حضرات در محضرش هستیم. بعد وارد بحثمان می شویم. امام عسکری علیه السلام می فرماید: مَنْ أَدْمَنَ مَحَبَّتَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ، اگر کسی محبت ما در وجودش دوام پیدا کند، حال نباشد، بلکه ملکه باشد، دوامش هم به این است که در هر کاری یاد آن ها انسان باشد؛ نه فقط وقتی که به مجلس حضرت می آید آن جا یادش بیفتد، بلکه در زندگی اش آن حال ارتباطی را ببیند. خانم صبح یا شب غذا درست می کند برای خانواده می گوید به عشق امام حسین امروز درست می کنم. این را به عنوان سفره ی امام حسین ببیند. چه عیبی دارد؟ می شد یک غذای عادی باشد. اما می شد همین غذا چه باشد؟ عنوان پیدا کند. امروز به عشق امام حسن درست می کنیم. امروز به عشق امیرالمومنین درست می کنیم. عیبی ندارد. در روز های هفته نام ها این ها هم هست. آدم می تواند مطابق آن حتی کار در خانه انجام می دهد. می گوید به عشق حضرت امروز خانه را تمیز می کنم. عیبی ندارد. آقا می رود سر کار می گوید امروز به عشق امیر المومنین. عیبی ندارد. خیلی هم خوب است. همین این زندگی دوام محبت را می آورد. آن وقت وقتی به عشق امیر المومنین هم هست، اگر مراجعه کننده دارد، اداره ای است که مراجعه کننده دارد می گوید به عشق امیرالمومنین کار این ها را زودتر هم راه می اندازم. خودم هم کمکشان می کنم در کارشان علاوه بر آن چیزی که وظیفه ام است؛ بیشتر هم کمکشان می کنم. این را ببین چقدر این محبت اثر می گذارد آن وقت. مَنْ أَدْمَنَ مَحَبَّتَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ، کسی که دوام محبت ما اهل بیت را در وجودش ملکه بکند، فَتَحَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ مِنَ اَلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابِهَا. خدا هم هشت در بهشت را برای این باز می کند. چون بهشت هشت در دارد. هر کسی ممکن است از یکی از این در ها وارد بشود. اما اگر محبت اهل بیت در وجود کسی دوام داشته باشد، همه ی خوبی ها در وجود این راه پیدا می کند. چون همه ی خوبی ها راه پیدا می کند همه درهای بهشت به روی او باز می شود. چون آن حضرت و حضرات مبدأ همه ی خوبی ها هستند همه درهای بهشت مشتاق این می شوند. تازه این طور نیست که برایش باز بشود. مشتاق حضورش می شوند. وَ أَبَاحَهُ جَمِيعَهَا يَدْخُلُ مِمَّا شَاءَ مِنْهَا. این می تواند از هر دری خواست وارد شود. این طوری هم نیست که اگر از یک در وارد شد از درهای دیگر محروم باشد؛ بلکه می تواند بگوید امروز می خواهم بهشتم با این در مزین باشد. مثلا در صبر باشد. نتایج آن را می بیند. یک روز در احسان باشد. نتایج… چون می تواند از همه اش وارد بشود. دائم بهشت این روز به روز ورود جدید برایش ایجاد می کند. بعد آن جا تازه این را دارد: وَ كُلُّ أَبْوَابِ اَلْجِنَانِ يُنَادِيهِ. همه ی درهای بهشت او را صدا می زنند يَا وَلِيَّ اَللَّهِ أَ لَمْ تَدْخُلْنِي.[1] نمی خواهی از این باب وارد بشوی؟ یعنی آن ها مشتاق ورود این می شوند. اگر آن ها مشتاق ورود می شوند یعنی آن ها به این کمال پیدا می کنند. در آن جا اعتبار نیست که تعارف باشد. اگر آن مشتاق است یعنی بهشت به وجود این کمال پیدا می کند. بهشت با ورود این آن جا به خود می بالد. در روایات دیگر هم داریم که کسی سبب سرافرازی بهشت است. کسی البته بهشت سبب سرافرازی اش است. یعنی یک جایی این سبب سرافرازی است که هرچقدر ولایت ولی الهی در وجودش شدید تر باشد این می شود شأن امام، ظهور امام، این بروز امام است. لذا همه ی درهای بهشت مشتاق حضور این و ورود این هستند. خود بهشت هم به این می بالد که چنین کسی در من آمده و قرار و مأوا و مسکن گرفته. چقدر زیبا می شود که عالم مشتاق انسان بشود.
لذا هر کسی با ولی الهی رابطه اش حسنه تر و زیبا تر شود عالم به او مشتاق تر می شود. از جمله ی عالم خودش بهشت است. بقیه ی عالم هم به او مشتاق می شود. منتها چشم ما یک خرده بسته است. ای کاش گاهی باز می شد می دیدیم اگر یک جایی همین یک مجلس امام حسین آمدن و اظهار محبت کردن با مؤمنین گرم گرفتن، نشستن و برخاستن که «ان فی ذلک احیاء لامرنا»[2] در روایت دارد، این نشست و برخاست مؤمنان با هم حیات امر ما است، حضرات خوشحال می شوند مؤمنین در کنار هم می نشینند و پا می شوند. ای کاش چشممان باز می شد می دیدیم در و دیوار و کوچه و هوا و زمین چطور به اهتزاز و به جنب و جوش و به خوشی در می آیند. یعنی اگر بگوییم به رقص در می آیند از دیدن مؤمنین در کنار هم گزاف نگفته ایم. منتها چون مجلس مجلس عزا است می گوییم آن ها هم خوشی شان را می خواهند ابراز بکنند. افتخارشان را می خواهند آشکار بکنند که چقدر مهتز هستند. «اهتز» تعبیر روایت است. اهتز مثل پرچمی که برافراشته می شود تکان می خورد، باد آن را تکان می دهد، اهتزاز این است. بلند شدن برافراشته شدن، این را می گویند اهتزاز. می گوید همه ی عالم به این انسان اهتزاز می کند که این آمده در این جا. این هم در راستای همان بحثی بود که داشتیم.
یک صلوات بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. ما این صلوات ها فرع کارمان نیست. همه ی این حرف ها را می گوییم تا وقتی می گوییم صلوات بفرستید آن صلوات ببینیم چطور فرستاده می شود. یعنی اصل کار ما در این مجلس آن صلوات است. لذا صلوات بلند مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد. فدای این صدا و این صلوات و این جانی که این صلوات از آن درآمده. نمی دانیم بعدا این ها چه قدر به درد ما می خورد، چه قدر ما را حال می آورد. ان شاء الله به ما نشان بدهند.
بحثی که داشتیم در این بود که در این عالم ما بمانیم یا برویم؟ در این کشور بمانیم یا برویم؟ اصل بمانم یا بروم بود. با مقدمه ای که عرض کردیم گفتیم همه ی عالم در حال رفتن است. هیچ کسی جای ماندن در کار نیست. همه ی جنب و جوش دارند. همه در حال حرکت هستند آن هم با چه سرعتی در حال حرکت هستند. می گویند کره ی زمین سرعت حرکتی که به دور خودش و به دور خورشید دارد فوق شنیدن ما است. یعنی بعضی طول موج ها از مرتبه ی شنیدن ما بالاتر هستند نمی شویم؛ نه ضعیف باشند نشنویم. بعضی ها زیر بیست هرتز و بالای بیست هزار هرتز را انسان نمی شنود. لذا اگر آن طول موج بالای بیست هزار هرتز باشد ما نمی شنویم. می گوید این زمین که به دور خودش و به دور خورشید می چرخد صدای خیلی عظیمی است که فوق شنوایی ما است. که اگر آن را می شنیدیم کر می شدیم. اگر قدرت شنیدن برای ما بود… ولی یک آرامشی داری. عالم پر از سر و صدا است. پر از جنب و جوش است. اما ما ساکن می بینیم. این نگاه که همه در حال حرکت هستند، بعد عرض کردیم انسان کجای این حرکت است. گفتیم همه ی عالم حرکتشان به سمت انسان است. انسان این ها را به سمت خدا می برد. همه ی آن ها با شوق به سمت انسان می آیند تا انسان این ها را ببرد. بعد عرض کردیم در این حالت من کیستم که می خواهم قافله سالار همه ی هستی بشوم؟ عرض کردیم که رفتن انسان به سمت نامتناهی است. قدرت نامتناهی و استعداد حرکت نامتناهی دارد. لذا عالم هر جزئی از عالم آن توان حرکتش محدود است. این استعداد نامتناهی باعث می شود همه ی عالم را به سمت خدا بتواند ببرد و هر کدام را به مقصودشان برساند؛ ولی خودش عبور می کند بالاتر از این می رود. خب این استعداد نامتناهی در وجود انسان چیست که می تواند انسان را حرکت بدهد؟ ما چشم و گوش و توانایی ها و قوایمان را که می شناسیم هیچ کدام این قدر عظمت نامتناهی ندارند. انسان قوایی دارد که این قوا را دارد مصرف هم می کند؛ ولی این قوا برایش به عنوان یک سرمایه شناخته شده نیستند؛ بلکه این ها را فقط مصرف می کند که این ها یک سرمایه ی نامتناهی هستند. حالا امشب ان شاء الله این را داریم عرض می کنیم. از جمله ی مهم ترین این قوا، فقط این نیست، اما از جمله ی مهم ترین این قوا که استعداد نامتناهی در انسان ایجاد می کنند برای رسیدن به آن کمال نامتناهی که دیشب عرض کردیم اگر انسان می خواهد به کمال نامتناهی برسد، با صد سال عمر چطور باید برسد؟ باید هر لحظه ی حرکتش امکان حرکت نامتناهی داشته باشد و الا اگر هر لحظه ای صد کیلومتر بتواند برود، هیچ گاه به مسافت نامتناهی، در صد سال که چیزی نیست، هزار سال هم نخواهد رسید. چون هر چه محدود باشد، ضرب کنی محدود است ضربش هم. باید هر لحظه امکان حرکت نامتناهی باشد. این خیلی عظیم و مهم می شود که انسان قدرت حرکت هر لحظه اش امکان نامتناهی دارد. توان نامتناهی دارد. حالا ببینید چقدر ما داریم سرمایه مان را حرام می کنیم و نمی شناسیم.
از جمله ی این توانایی ها که سرعت نامتناهی ایجاد می کند حب و بغض است. حب و بغض انسان را به سرعت به سمت محبوب می کشاند. یعنی اگر محبوب انسان در شرق عالم باشد و این در غرب عالم، می فرماید که اگر این محبت دارد، المرء یحشر مع من احب[3]. هر کسی با آن که دوست دارد محشور است. هرچند جسم هایشان دور هستند؛ اما ارواح که مکان ندارند. روح من که در بدن من نیست؛ متعلق به بدن من است؛ نه در بدن من. روح مکان ندارد. لذا دارد اگر مؤمنی… چون زمان های سابق اغلب اهل تسنن بودند. شیعیان کم بودند. محدود بودند. غریب بودند. لذا می گوید اگر در یک مجلسی که مجلسی است که همه هستند یک مؤمن و شیعه در آن جا باشد، یک کسی که وارد می شود بدون این که بشناسد او شیعه است، بدون این که این رابطه را بداند، اگر جا متعدد باشد، این ناخودآگاه جذب آن جایی می شود که او… با این که نه او این را می شناسد نه این او را می شناسد. نه اعلامی کرده. می گوید این جان ها به سوی هم متمایل هستند. حالا همین طور است. اگر کسی در شرق عالم باشد. می گوید گاهی غصه ای برای مؤمنی در غرب عالم ایجاد می شود، دیگری در شرق عالم است. یک دفعه می بیند دلش اندوهگین شده. از امام می پرسد من چیزی برایم دیشب پیش نیامده بود؛ اما یک دفعه گرفته شدم؛ غمگین شدم. یا چیزی نبود یک دفعه خوشحال شدم. حضرت می فرماید جان تو با جان آن مومنی که در گوشه ی دیگری از عالم است ارتباط دارد و این ارتباط جان ها باعث می شود که اگر خوشحالی یا غمی برای او عارض می شود بر تو هم عارض می شود یا اگر بر تو عارض می شود بر او هم… هر چقدر این جان قوی تر باشد، ادراکش عظیم تر می شود. اگر یک موقع دیدیم هیچ این چیزها برایمان نیست، معلوم می شود ادراکمان ضعیف شده. جانمان ضعیف شده. باید به سمت این حرکت بکنیم. حساس باشیم اگر به ما می گویند در غزه این مصائب پیش می آید بی خیال نباشیم؛ لااقلش این است که انسان غصه می خورد. اگر یک پیروزی از آن ها می بیند خوشحال می شود. اگر یک غلبه می بیند خوشحال می شود. این جان را باید بزرگ کرد. جان ها ارتباط و اتحادشان خیلی عظیم است.
لذا همین نسبت را ببینید. با امام معصوم که اول مومن است ایجاد می شود. یعنی هرچقدر این جان ارتباطش با جان های مومن دیگر قوی تر بشود، در خوشی و عزا و سختی و راحتی آن وقت می بیند ارتباطش با امام هم به همین نسبت قوی تر شده؛ به طوری که بعضی به تعبیر بزرگان در همین دوران غیبت، این ها غیبت ندارند و در محضر هستند دائما. این قدر جانشان قوی است با این که این در این گوشه است و دیگری در گوشه ی دیگری است و دیگری در گوشه ی دیگری است و امام حاکم بر همه ی این ها است و در غیبت است، می گوید جان این ها در محضر امام است دائما و رویت می کنند امام را. لذا اینکه می فرمایند خورشید پشت ابر، حالا بحث دارد ان شاء الله شب آخر راجع به این جریان و ارتباطش با امام زمان بیشتر عرض خواهیم کرد.
پس آن توانایی که نامتناهی در هر لحظه می تواند انسان را برساند… امیر مومنان علیه السلام می فرماید نشسته بودم. پس دایی ام آمد سری به من بزند. ابن خئولة له. پسردایی اش آمد سر بزند. بعد پسردایی اش برادرش تازه از دنیا رفته بود. وقتی که آمد خدمت امیرالمومنین گفت خیلی دلم تنگ شده برای برادرم. اگر می شد او را ببینم چقدر خوب بود. حضرت گفت دلت می خواهد او را ببینی؟ گفت خیلی دلم می خواهد او را ببینم. دلم تنگ است. با هم رفتند سر خاک آن برادر او. حضرت لباس پیغمبر را بر تن کرده بودند؛ آن جا از خدای سبحان خواستند که این از قبر برخیزد. می گوید وقتی از قبر بلند شد با یک زبان دیگری سلام کرد نه عربی. بعد حضرت سؤال کرد مگر تو عرب نبودی از دنیا رفتی؟ گفت چرا اما من کسی و قومی را که دوست داشتم آن ها زبانشان متفاوت بود. آداب و رسومشان متفاوت بود. اعتقاداتشان متفاوت بود. تا مردم دیدم تمام وجودم مطابق با آن ها شده. یعنی زبانم هم حتی به زبان آن ها تغییر کرده. لذا این مربوط به آن عشق است. کسی آمد خدمت امیرالمومنین علیه السلام عرض کرد آقاجان ما حرف از شما شنیده ایم، دلمان می خواهد یک فرمایش دیگری بشنویم. دیده اید بعضی ها دائم حرف می خواهند بشنوند، کاری به عمل ندارند؛ اما حرف را دائم می خواهند بشنوند. گفت آقا ما حرف از شما شنیده ایم؛ اما یک چیز دیگر هم به ما بفرمایید. گفت مگر این همه کلام از ما زیاد نشنیده اید؟ گفت چرا آقا. اما اگر بشود یک کلام دیگری بفرمایید. حالا روایتش را آورده ام اگر بتوانم راحت پیدا کنم. آن جا دارد که حضرت فرمودند که اگر بخواهم یک کلام جامعی برای تو بگویم که همه ی کلمات در آن خلاصه می شود کلمه ی جامعه است این است: «المرء یحشر مع من احب». ببین که را دوست داری آن جا هستی. اگر الان ما خودمان را تفحص بکنیم ببینیم اگر به ما بگویند تو یک حاجت روا داری، یک چیزی که اگر بخواهی این حاجت روا می شوی. ببینیم چه می خواهیم؟ ببینیم آن حاجت اولمان چیست. مهم ترین دغدغه مان چیست؟ کسی می گوید من موتور می خواهم دوچرخه می خواهم ماشین می خواهم خانه می خواهم هر کسی بالاخره در موطن خودش اما وقتی این را گرفت، اگر یک حاجت روا داشت…
کسی آمد خدمت حضرت موسی. موسی علیه السلام به او گفتند تو داری هجرت می کنی از دریا می خواهی بروی آن طرف باید یوسف را هم قبرش آن جا است در نیل است باید آن را هم همراه خودت ببری. گفتند کسی نمی داند کجای نیل است مگر یک پیرزنی که این سابقه را دارد و می داند. حضرت موسی رفت پیش این پیرزن. گفت قبر یوسف کجای نیل است که ما آن را در بیاوریم باید همراه خودمان ببریم. گفت من یک تقاضایی داریم اگر قبول کنی می گویم. اگر قبول نکنی نمی گویم. خدا گفت ببین چه می خواهد. از او بپرس. گفت موسی من می خواهم در بهشت هم تراز تو باشم، مع تو باشم، با تو باشم. موسی بنده خدا دید که اختیار بهشت که دست این نیست. ماند چه کار بکند. خدای سبحان گفت به او وعده بده. به او وعده بده. بعد همین جریان پیش آمد در زمان پیغمبر. یک واقعه ای پیش آمد. یک خانمی آمد. یک کاری پیش آمد. گفت به پیغمبر. بعد گفت که اگر حاجت من روا بشود من مثلا این کار را… بعد گفت حاجت تو چیست؟ گفت من مثلا فلان مقدار گوسفند می خواهم یا فلان حاجت را دارم. پیغمبر گفت ای کاش این مثل آن پیرزن زمان موسی حاجت می خواست. آن روا می شد برایش. می گفت می خواستم با تو باشم به پیغمبر. چقدر متفاوت می شود آدم. بودن با پیغمبر یا ده تا گوسفند گرفتن چقدر متفاوت است. چقدر این نشان می دهد افق آدم ها مختلف است. اگر به ما بگویند یک حاجت روا داریم چه می خواهیم؟ یک چیزی که همه با آن باشد. اگر به ما بگویند ما یک حاجت روا داریم بگوییم ما دلمان می خواهد جزء یاران محرم اسرار پیغمبر باشیم، جزء منا اهل البیت باشیم، همه چیز در آن هست. دلمان می خواهد با امام زمان صبح تا شام باشیم دیگر نمی خواهیم… این همه چیز در آن هست. دنیا و آخرت در آن هست. نگاهمان این باشد. محبت و بغض. محبت انسان را می کشاند به محبوب. بغض انسان را دور می کند از آن مبغوض. به مقداری که محبت شدت داشته باشد سرعت حرکت بیشتر می شود. دارد وقتی امام زمان صبحی یا شام آن ندا را می کند بعد از این که حضرت ظهور می کند عده ای شبانه ملحق می شوند. عده ای صبح ملحق می شوند. سرعت حرکت ها مختلف است. همه یک طور ملحق نمی شوند. بعضی ها چند روز طول می کشد تا ملحق بشوند. مربوط به چیست؟ شدت و ضعف محبت است. محبت سرعت حرکت ایجاد می کند. یعنی اگر امروز یک کسی برایش محبت پیغمبر شدت پیدا بکند…
کسی آمد خدمت پیغمبر اکرم عرض کرد آقاجان من شما را خیلی دوست دارم. به طوری که وقتی از پیش شما می روم خانه تا می رسم خانه دلم تنگ می شود. دوباره بر می گردم مسجد می گویم پیغمبر را ببینم. بعد الان چند روز است دارم غصه می خورم. یک چیز آمده در ذهنم که وقتی شما از دنیا بروی، من از دنیا بروم شما در بهشت باشید جای شما در بهشت کجا ما را اگر تازه در بهشت راه بدهند کجای بهشت باشیم. آن جا من چه کار کنم فراغ شما را؟ چقدر آدم باید نگاهش عالی باشد. از حالا دارد کجا را فکر می کند؟ حتی در بهشت را. آن جا می گوید آیه نازل شد که وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ، اگر کسی مطیع خدا و رسول باشد، فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّـۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَ.[4] این ها مع آن ها می شوند. با آن ها می شوند. جمع می شوند با هم دیگر. با این که رتبه ی عمل این آن نیست؛ اما این محبت چه می کند؟ می کشاند این را به مقداری که اطاعت کرد انجام داد، مطیع بود، یطع الله و رسوله… اما اطاعت این کجا اطاعت پیغمبر کجا؟ می گوید می کشاند این محبت با اطاعت به آن جا. ابراهیم خلیل می فرماید ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُۥ مِنِّي﴾[5]. اگر کسی تابع من شد با محبت او از من است. از من بودن غیر از مومن بودن است. از من بودن یعنی شان من است، همراه من است، با من است. از من است که حسین منی و انا من حسین[6].
نمی دانم توانستم عرض بکنم؟ محبت هایمان طوری صرف بکنیم… گاهی دیده اید یک ماشین را بخواهند هل بدهند اگر از چهار طرفش شروع کنند هل دادن این ماشین حرکت می کند؟ نه خنثی می شوند؛ اما اگر از یک طرف هل بدهند ماشین حرکت می کند. این ماشین راه می افتد. محبت ها گاهی در جهات مختلف صرف می شود. به طوری که هم دیگر را خنثی می کند. اگر محبت ها یک سو بشود نمی گوییم کسی خدا را دوست داشته باشد زن و بچه اش را دوست ندارد ها. کسی که خدا را دوست داشته باشد زن و بچه اش را بیشتر دوست دارد یا کمتر؟ چرا؟ چون می بیند این ها تجلیات خدا هستند؛ امر خدا هم هست. این ها خلق خدا هستند. عیال خدا هستند. امر خدا هم به محبت است. این بیشتر دوست دارد یا خودش فقط می خواست دوست داشته باشد. این جا که می بیند به امر خدا است این جا که می بیند خلق خدا است عظمت محبتش هم بالاتر می رود. احترامش هم به این ها بیشتر می شود. کرامت آن ها را هم بیشتر می بیند. به طوری که حتی وقتی فرعون در وقت غرض به موسی متوسل شد که من را نجات بده ایمان می آورم به رب موسی و هارون، موسی اعتنا به او نکرد. بعد خدا خطاب کرد به موسی بعد غرق فرعون: موسی، اگر فرعون به من متوسل شده بود در آن لحظه نجاتش می دادم. تو خلقش نکردی که دوستش داشته باشی. با اینکه فرعون بوده.
این شعر لطف حق است پروین اعتصامی را حتما بخوانید. خیلی زیبا است. اگر الان همراهم بود برایتان می خواندم. هرچند هفت هشت دقیقه طول می کشید. ولی اصلا چقدر معارف… می گوید وقتی مادر موسی موسی را انداخت از این جا شروع می کند. بعد می آید می گوید لطف حق نمی دانید چه ها که نمی کند. لطف حق با نمرودی که کودک شیرخواری بود، کشتی او غرق شد کشتی ای که همه در آن بودند، یک شیرخوار نجات پیدا کرد که این روی یک تخته ای افتاد و این تخته از کشتی این را آورد انداخت در ساحل بعد آن جا توصیف می کند. ابر را به آن چه امر کردیم. خدا خاک را به آن چه امر کردیم. سنگ را به آن چه امر کردیم که با این چه کند. بعد درندگان را به آن ها چه امر کردیم. خیلی زیبا است. مطابق روایت است. اما به شعر کرده با کمال احساس. بعد می گوید خدا می دانست این می خواهد نمرود بشود. این همه با او محبت کرد. در کودکی تنهایی نجاتش داد. این بزرگ شد شد نمرود. در مقابل خدا ایستاد. گفت یک برجی می سازم تیر و کمانی بر می دارم. ببینم این خدا کجا است تا او را بکشم. رفت بالای آن جا بعد خدا با یک پشه او را کشت. پشه رفت در بینی نمرود نمرود کشته شد. یعنی ادعای عظیمی که داشت…
این نگاه که محبت الهی را آدم ادراک بکند. نمی دانیم چه خبر است در عالم از محبت. غوغایی است. بغض آن است که انسان از بدی نفرت داشته باشد. هرچقدر انسان از بدی نفرتش شدید تر بشود دورتر می شود. از آن جداتر است. پس هم لعن می خواهد هم سلام می خواهد. لعن آن است که از ظالم و ستمکار و فاجر انسان جدا می شود. سلام آن است که انسان به نیکی و نیکو و کار خوب و خوب نزدیک می شود. شدت حرکت در خوبی و شدت حرکت جدا شدن از بدی یکی اش گسستن است جدا شدن از بدی، یکی اش پیوستن است رسیدن به خوبی. همه ی خوبی ها می شوند منازل حرکت این. تا جایی که وقتی با ولی الهی محبت پیدا کرد با همه ی خوبی ها رابطه پیدا کرده نه فقط یک خوبی.
ابراهیم خلیل الرحمن است. می گوید خدایا… وقتی می بیند که جریان یک کسی است که … حالا آن مفصل است آن ها را عبور بکنم. می گوید خدایا ﴿أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ﴾ نشانم بده چطور مرده ها را زنده می کنی. خیلی زیبا است. خدا می فرماید: أَوَلَمۡ تُؤۡمِن. آیا ایمان نداری؟ می گوید چرا، وَلَٰكِن لِّيَطۡمَئِنَّ قَلۡبِي. میخواهم اطمینان قلب پیدا کنم. می خواهم مظهر اسم محیی بشوم. می گوید می خواهی مظهر اسم محیی بشوی؟ این طوری: فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّيۡرِ. چهار پرنده را بگیر. فَصُرۡهُنَّ إِلَيۡكَ. این ها را در حالی که جلدشان کرده ای به خودت، به خودت محبتشان را وابسته کرده ای به خودت… دیده اید پرنده های اهلی جلد می شوند. مرغ خانگی کبوتر این ها جلد خانه می شوند. آشنا می شوند با صاحب خانه. می شناسند. به خصوص در کبوتر این مسئله خیلی بیشتر است. می گوید این ها را که گرفتی در حالی که جلد تو شده اند آشنای با تو شده اند تو را دوست دارند، حالا این ها را قطعه قطعه کن. ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا. تکه های مختلف این ها را قاطی کن. در کوه های مختلف قرار بده. بعد ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ. سپس این ها را صدا بزن. این هایی که تکه تکه شده اند. صدا بزن. مثلا بگو طاووس. بگو کبوتر. بگو خروس. صدا بزن. حالا چهار پرنده بودند که این ها را صدا بزن يَأۡتِينَكَ سَعۡيٗا.[7] با شتاب و عجله می آیند سراغ تو. بعد مرحوم علامه می فرماید. آمدن یک چیز است. با شتاب آمدنش مال آن محبت است. مال آن انس داشتن قبل است. بعد می فرماید روز قیامت مردم چون خدا را آن جا دوست دارند پرده ها هم کنار می رود، وقتی حشر می خواهد صورت بگیرد، از قبر ها برخیزند همه با شتاب بر می خیزند. خیلی زیبا است.
هرچقدر محبتمان بیشتر باشد سرعت حرکتمان به سمت خوبی بالاتر می رود. لذا قدر این مجالس را بدانید که می آییم در آن تمرین محبت بکنیم. می آییم در آن عهد محبتمان را زنده بکنیم. می آییم در این جا با ولی الهی اظهار محبت و مودت بکنیم. چرا در قرآن می فرماید ﴿قُل لَّآ أَسۡـَٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ [8]. مودت یعنی اظهار محبت. یک محبت در دل داریم که آدم کسی را دوست دارد. اما یک موقع می گوییم مودت دارد. ود یعنی اظهار محبت. محبت را ظاهر کردن آشکار کردن. می گوید ما از شما اجری نمی خواهیم الا چه؟ اظهار محبت. چرا این را می گوید؟ ﴿مَا سَأَلۡتُكُم مِّنۡ أَجۡرٖ فَهُوَ لَكُمۡ﴾ [9]. اگر هم از شما اجری خواستیم نه این که فامیل من احتیاج به محبت شما داشته باشند. این ها ولی الهی هستند. ما سئلتکم من اجر، آن اجری که از شما می خواهیم فهو لکم. برای خودتان خوب است. چون محبت پیدا می کنید به یک حقیقت نوری به یک مجمع خوبی که شما همه ی خوبی ها وجودتان را می گیرد.
تا به جایی می رسد که انسان می بیند… این را بگویم تمام کنم. نمی دانم فرصت می شود یا نه که این را بگویم. چون یک بحث قشنگی است ان شاء الله این بحث قشنگ را برسیم تمامش بکنیم. تا به جایی می رسد انسان (تعبیر روایات این است) که مومن می شود بدن برای امام. ببینید ما از این جا می کوبیم می رویم زائر بشویم ضریح امام را. ضریح امام را دست بزنیم دلمان حال می آید که به ضریح امام حسین دست زدیم. ببینیم احساس می کنیم چشممان باز شد با دیدن ضریح. نفس کشیدیم در آن فضا حال می آییم که ما در نجف اشرف در کربلای معلی در سامرا و کاظمین و مدینه و مشهد امام رضا نفس کشیدیم. چقدر ذوق می کنیم. چقدر حال می کنیم. چقدر حاضر هستیم پول خرج کنیم. زحمت بکشیم. سختی بکشیم. حاضر هستیم دیگر. اما می گوید از این بالاتر می دانید چیست؟ انسان در تابعیتش به جایی می رسد بدن امام نسبت به امام چه حالی دارد؟ بدن ما نسبت به ما چه حالی دارد؟ دست من مطیع من هست یا نیست؟ من اراده می کنم دستم بیاید بالا دست نمی گوید که تو اراده کن من ببینم می آیم یا نمی آیم. نه بلافاصله تا من اراده می کنم این دست می آید بالا دیگر. دیگر معطلی ندارد. تا می خواهم پایم حرکت بکند حرکت می کنم دیگر. پا مطیع نفس من است. دست مطیع نفس من است. اراده ی من در آن جا حاکم است و او دیگر اراده ی جدا از اراده ی من ندارد. درست است؟ می گوید مومن در کمالش به جایی می رسد می شود بدن برای امام به طوری که امر امام در وجود این چطور در بدن خود امام نافذ بود و تخلف نداشت در وجود این مثل همان بدن خودش نافذ می شود و احترام این مومن همان قدری که بدن امام احترام دارد احترام پیدا می کند. هر اطاعت امری که از انسان صورت بگیرد یک مرتبه بدن شدن برای امام است که امر امام نافذ شد در این وجود.
می دانید که اگر انسان این طوری نگاه بکند هر تخلفی جدا شدن از امام است. هر اطاعتی بدن شدن برای امام است. آن وقت انسان اگر بدن شد برای امام این اثرش چیست؟ آیا بدن امام حساب و کتابی سوای از امام دارد؟ یعنی وقتی که می خواهند روز قیامت سوال کنند از امام از اعمالش بدنش را جدا حساب و کتاب می کنند و سوال و جواب یا همان سوال از امام سوال از بدن هم هست؟ همان سوال است دیگر. می گوید اگر مومن بدن برای امام شد مطیع شد دیگر سوال و جواب ندارد. ﴿يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۭ بِإِمَٰمِهِمۡ﴾ [10]. هر کسی را با امامش می آورند. از امامش سوال می کنند این… در حقیقت امام که جواب داده جواب این را هم داده شده. آن وقت امام جواب می دهد به سوال مثل جوابی است که ما می دهیم؟ یا جواب امام در حد امام است؟ اگر جواب امام را بر ما بپسندند یعنی چه شده؟ خیلی این ها عجیب است. من دارم یک معارف عظیمی را برایتان می گویم. عصاره ی روایات را دارم برایتان می آورم این جا نقل می کنم. یعنی این ها روایات را صدها روایت را با هم در کنار هم قرار می دهی نتیجه اش را دارم برایتان می گویم. روایاتش را هم دارم تفصیلا هر کدام را بخواهید برایتان می توانم بگویم که مومن ابدان هستند برای امام. اگر آمدن در این مجالس اظهار این است که یا اباعبدالله ما آمده ایم بدن بوشیم برای شما مطیع شما بشویم. ما آمده ایم شما صاحب امر ما باشید؛ شما اراده ی ما را شکل بدهید. ما دیگر دست از اراده ی خودمان برداریم. دست از اراده ی خودمان برداریم یعنی اختیارا اراده ی خود را بکنیم اراده ی شما. ببینیم شما چه می گویید ما آن را انجام بدهیم. اگر این طوری شد شدیم بدن، جزای ما می شود مطابق علم امام. چون علم امام سبب امرش است نه علم من. آن وقت جزا مطابق علم امام که شد جزا بی نهایت می شود. حد پیدا نمی کند. نمی فهمیم این ها یعنی چه. خودم را عرض می کنم و الا واقعا این حالت انسان را دیوانه می کند که هر اطاعتی به قصد اطاعتی که ولی الهی دارد آن اطاعت را می کند اگر انسان بکند، به همین نسبت در حقیقت این امر و اطاعتش جزایش با آن جزایی است که به امام داده می شود.
خیلی حیف است که نازلش می کنیم با فکر خودمان فقط نگاه می کنیم. این جا فکر هست؛ اما فکر خودش را محو کرده در امام. یقین کرده به این که باید آن نگاه را داشته باشد. در روایات طینت (خیلی زیبا است روایات طینت) می فرماید که خدای سبحان (حضرات متعدد هم هست روایت) قلوب ما را از اعلی علیین خلق کرد و ابدان ما را (این ها از حضرات مختلفی هم آمده) از علیین خلق کرد و قلوب شیعیان ما را از علیین خلق کردند و ابدانشان را از دون علیین. آن مرز مشترک چیست؟ بدن امام از علیین است. روحش و نفسش از اعلی علیین است. قلب مومن از علیین است. بدنش از دون علیین است. یعنی قلب مومن با بدن امام از یک رتبه است. آن وقت اوج مومن می شود بدن امام. بدن امام دیگر جسمانی فقط نیست؛ بدن مطیع بودن است. در اختیار بودن است. همراه بودن است. مومن اوجش می شود به این جا.
لذا داریم می رویم خدمت حضرات یا می آییم مجالس حضرات. بگوییم می خواهیم بدن شویم برای شما. چطور بدن شما مطیع شما است دائما. ما هم می خواهیم مطیع شما باشیم دائما. اگر همین معرفت را از این جلسه ببریم با خودمان مراقبه اش را داشته باشیم که هر اطاعت امری به نحوی بدن برای امام است؛ نافذ شدن امر امام است. درست است؟ آن وقت انسان جزایش مطابق آن امر امام می شود؛ نه مطابق عمل من؛ چنانچه جزای امام به بدنش بر نمی گردد. به نفسش که امر کرده برمی گردد. لذا دارد که بعضی ها در قیامت حساب و کتاب ندارند. ﴿فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمۡ لَمُحۡضَرُونَ١٢٧ إِلَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ ١٢٨﴾ [11] همه در آن جا حاضر هستند؛ اما عباد مخلص حاضر… عباد مخلص یعنی دیگر برای خودشان منیت و انانیتی ندارند. آن کسانی که «من این کار را کردم، من این کار را کردم» ندارند چون بدن دیگر من ندارد بدن می گوید این نفس حاکم است اراده ی او است مومن رسید به مرتبه ی بدن یعنی اراده ی امام در وجودش حاکم است، منی دیگر ندارد من او می شود من امام اگر این طوری شد دیگر این ها آن جا محضر نیستند. سوال و جواب ندارند. فزع ندارند. نفخ صور برای این ها فزع ایجاد نمی کند. ﴿وَهُم مِّن فَزَعٖ يَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ ٨٩﴾[12]. آیه قرآن است. در امان هستند از فزع. فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ همه صعق خواهند زد. اما إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُ [13]. یک عده ای از صعقه در امان هستند. این ها در امان هستند از صعقه. خیلی این ها زیبا است. یعنی این ها با این کاری که در دنیا کردند که انانیت خودشان را محو کردند صعقه شان را در دنیا زده اند. فزعشان را در دنیا محقق شد. لذا دیگر آن جا فزع و صعقه ای ندارند. آن جا حدی ندارند که بخواهد شکسته بشود. حالا این ها البته یک خرده هم سنگین می شود بعضی مسائلش.
پس حرکت ما به این سمت است که محبت و بغض می تواند ما را بکشاند در یک لحظه انسان به مرتبه ای برسد که عالم را، کون و مکان را طی بکند. بگذارید یک روایت بخوانم برایتان. این روایت هم زیبا است. ان شاء الله با همین روایت بحث را تمام می کنیم اگر فرصت باشد. در روایت می فرماید که أَنَّ زِيَاداً اَلْأَسْوَدَ، یک کسی که سیاه هم بود، آمد، دخل علیه، بر امام باقر، حضرت وقتی این رسید، فَنَظَرَ إِلَى رِجْلَيْهِ. نگاه کرد به پاهای این. قَدْ تَشَقَّقَتَا. پاهایش چاک چاک شده بود از بس که راه آمده بود و از راه دور آمده بود و پیاده آمده بود پاهایش چاک چاک شده بود. یاد کسانی که اربعین پیاده روی می کنند. فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ، امام باقر علیه السلام فرمود: مَا هَذَا يَا زِيَادُ. چرا این طوری شدی؟ فَقَالَ يَا مَوْلاَيَ أَقْبَلْتُ عَلَى بَكْرٍ لِي ضَعِيفٍ. من پول نداشتم که یک شتر قوی بخرم. یک بچه شتری خریدم. همین قدر که این ساکم و کوله ام را گذاشتم روی آن این را همراه خودم آورده ام. خودم پیاده آمدم. همین که بارم را توانستم روی این بگذارم فقط همین قدر می شد. ظرفیتی که من هم سوارش بشوم با بارم نمی شد. أَقْبَلْتُ عَلَى بَكْرٍ، یک بچه شتر لِي ضَعِيفٍ فَمَشَيْتُ عَامَّةَ اَلطَّرِيقِ. همه ی راه را پیاده آمدم وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ عِنْدِي مَا أَشْتَرِي بِهِ مُسِنّاً. پول نداشتم که یک شتر قوی تری را بخرم. وَ إِنَّمَا ضَمَمْتَ شَيْئاً إِلَى شَيْءٍ. همه ی پول هایم را با هم ضمیمه کردم شد همین قدر. حَتَّى اِشْتَرَيْتُ هَذَا اَلْبَكْرَ. قَالَ… وقتی این ها را گفت به امام باقر که این با این شوق با این سختی آمده پایش این طوری شده ولی با عشق آمده خدمت امام باقر را ببیند. فَرَقَّ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام. امام باقر علیه السلام دلش سوخت. حَتَّى رَأَيْنَا عَيْنَيْهِ تَرَقْرَقَتَا. دیدیم اشک از چشمانش جاری شد شدید امام باقر. این حال ما هم هست. آمدید مجلس امام حسین. به قدر سختی که کشیدید، جای پارک نبوده، بچه دار بودیم، دور گذاشتیم، سختی کشیدیم گرما بوده، عرق ریختیم، منتها حالا هر کدام به قدرش، می گوید وقتی می آییم این جا… تَرَقْرَقَتَا دُمُوعاً فَقَالَ لَهُ زِيَادٌ جَعَلَنِيَ اَللَّهُ فِدَاكَ إِنِّي وَ اَللَّهِ كَثِيرُ اَلذُّنُوبِ. می گوید تا دید اشک امام جاری شده فرصت مناسب دانست. چه بگوید؟ خیلی آدم باید وقت شناس باشد. گفت آقاجان ما یک گناهانی داریم در یک وقت هایی که وقتی به گناهانمان نگاه می کنیم از خودمان ناامید می شویم که چطوری با این گناه ها خدمت شما برسیم. چه شباهتی است بین ما با شما با این گناهانی که ما داریم. وقت را خوب دید. حالا که حضرت دلش برای این سوخته، آمدیم در مجلس حضرت اشک ریختیم، اشک ریختیم. حالمان منقلب شد به لحاظ… همان جا بخواهیم. ببینید چقدر قشنگ خواسته. فَقَالَ جَعَلَنِيَ اَللَّهُ فِدَاكَ إِنِّي وَ اَللَّهِ كَثِيرُ اَلذُّنُوبِ مُسْرِفٌ عَلَى نَفْسِي. گناه زیاد دارم. اسراف کردم در نفسم. حَتَّى رُبَّمَا قُلْتُ قَدْ هَلَكْتُ. گاهی می گویم من دیگر به درد نمی خورم. من دیگر در حقیقت به درد این ها نمی خورم. بیچاره شدم. از بین… ثُمَّ أَذْكُرُ وَلاَيَتِي یادم می آید هنوز شما را دوست دارم إِيَّاكُمْ وَ حُبِّي لَكُمْ أَهْلَ اَلْبَيْتِ. می بینم هنوز محبت شما از دلم بیرون نرفته. فَأَرْجُو بِذَلِكَ اَلْمَغْفِرَةَ. با همین امید پیدا می کنم که اگر من مورد غضب شما بودم دیگر این محبت هم از دلم بیرون می رفت. قدر این را بدانیم. فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ أَبُو جَعْفَرٍ عِنْدَ ذَلِكَ بِوَجْهِهِ. حضرت با تمام رو برگشت به سمتش. یعنی اصلا مقابلش قرار گرفت. وَ قَالَ سُبْحَانَ اَللَّهِ هَلِ اَلدِّينُ إِلاَّ اَلْحُبُّ. دین همه اش همین محبت است. همه ی دین می خواهد این محبت را درست بکند. إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ فِي كِتَابِهِ «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ اَلْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ»[14] [15] که محبت را در دل هایش ما انداخت. اما ببینید چه کردند.
عشق را افسانه کردی یا حسین/ عقل را دیوانه کردی یا حسین
در ره معبود بی همتای خویش/ همتی مردانه کردی یا حسین
ببینید با این مظاهر محبت الهی چه کردند. یک دختر سه ساله در کاروان امام حسین علیه السلام… می دانید که دختر حساسیتش به وقایع خیلی زیادتر از پسرها است. لذا ببینید دختر نه ساله هم بالغ می شود مال آن مقدار هوشی است که بیشتر دارد. زودتر هم به بلوغ می رسد. احکام هم زودتر به او متوجه می شود. یک دختر سه ساله از صبح که بلند شده یک عزیز کرده در خانواده ای که همه او را دوست دارند از خواب که بلند می شود صبح ببیند که یکی یکی برادران و عموها و … یکی یکی جلوی رویش به شدیدترین وجهی شهید می شوند این ها را می آورند در خیمه ی شهدا قرار می دهند. بعد هم شام آن شب ببیند حمله ی به خیمه ها و آتش زدن و دستور امام سجاد به علیکن بالفرار. هر کس از هر طرف می تواند فرار کند. این ها رحمی ندارند. این ها محبتی ندارند. بچه ها در بیابان ها، سوار ها به دنبال بچه ها. گوشواره ها از گوش بچه … سوار بر مرکب ها کردند این ها را بعدا در این بیابان ها. مسخره ها، بازار عراق، بازار شام، کوچه های عراق، سنگباران مردم برای این خانواده اما از همه سخت تر آن شامی که در خرابه طی شد. آن جایی که این بچه دل تنگ پدر دیگر نتوانست تحمل بکند. وقتی صدایش به گریه این قدر بلند شد تا صدا به گوش آن ملعون رسید. گفت چرا گریه می کند گفت دل تنگ پدر است. سر پدر را در سینی گذاشته برای بچه برده است. بچه ی سه ساله دختر سه سال که دائما عزیز کرده ی پدر بوده حالا می بیند که سری که به خون و خاک آغشته است. من الذی ایتمنی فی صغری؟[16] که مرا در این کودکی یتیم کرد؟ می گوید طولی نکشید که سر یک طرف بچه یک طرف. بچه از دنیا رفت. زینب سلام الله علیها غصه می خورد. این یتیم برادرش را که امانت پیش او بود چگونه برای برادر توضیح بدهد.
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
[1] . بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۱۰۱، التفسير العسکری علیه السلام ، ج۱، ص۵۸۲، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۸۰
[2] . بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۱۱۰، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۵۴، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۳۲۵، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۳۸۰،، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۳۲۶، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۳۸۱، الأصول الستة عشر (ط – دار الشبستری) ، ج۱، ص۷۹، الأصول الستة عشر (ط – دار الحدیث) ، ج۱، ص۲۴۷، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۳۰۹، ، الإختصاص ، ج۱، ص۲۹، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۳۲۴، قرب الإسناد ، ج۱، ص۳۲، السرائر ، ج۳، ص۶۲۵، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۲۳، ، سلوة الحزين ، ج۱، ص۲۲۵، الخصال ، ج۱، ص۲۲، بحار الأنوار ، ج۲، ص۱۴۴، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۵۲، ، الکافي ، ج۲، ص۱۷۵، محاسبة النفس ، ج۱، ص۹۶، الوافي ، ج۵، ص۵۴۹، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۴۳، ، دعائم الإسلام ، ج۱، ص۶۱، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۳۱۱، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۱۳۲، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۱۸۷
[3] . الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۱۸۴، روضة الواعظین ، ج۱، ص۱۱۴، الثاقب فی المناقب ، ج۱، ص۲۵۸، بحار الأنوار ، ج۳۳، ص۳۹،، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۷۳، التفسير العسکری علیه السلام ، ج۱، ص۳۷۰، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۱۰۰
[6] . كشف الغمة ، ج۲، ص۶۱، شرح الأخبار ، ج۳، ص۱۱۲، كامل الزيارات ، ج۱، ص۵۲، الإرشاد ، ج۲، ص۱۲۷، إعلام الوری ، ج۱، ص۴۲۵، العمدة ، ج۱، ص۴۰۶، كشف الغمة ، ج۲، ص۶، كشف الغمة ، ج۲، ص۱۰، کشف اليقين ، ج۱، ص۳۰۵، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۴، ص۱۵۴، بحار الأنوار ، ج۳۷، ص۷۴، ، كامل الزيارات ، ج۱، ص۵۲، بحار الأنوار ، ج۴۳، ص۲۷۱، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۳۳، ، بحار الأنوار ، ج۴۵، ص۳۱۴، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۵۹۸
[15] . دعائم الإسلام ، ج۱، ص۷۲
[16]. الصّحيح من مقتل سيّد الشّهداء و أصحابه (ع) ، المحمدي الري شهري، الشيخ محمد، ج1، ص178. از مدينه تا مدينه( مقتل)، ذهنی تهرانی ، سید محمد جواد، ج1، ص936. موسوعة كربلاء، لبيب بيضون، ج2، ص485 .نفس المهموم ، القمي، الشيخ عباس، ج1، ص416.
سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین اللهم صل علی محمد و آل محمد و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین. اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
ان شاء الله از یاران یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. هرچقدر عاشق زیارت امام حسین علیه السلام در دنیا و مشتاق و محتاج شفاعت امام در آخرت هستیم صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. همه ی عشق و علاقه مان را به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
ابتدا یک نکته ای را در رابطه با مجالس امام حسین علیه السلام طبق روال سابق عرض می کنیم و بعد ان شاء الله وارد بحثمان می شویم. نکته ای را که ابتدا عرض می کنم [این است که] قبلا بیان شد که مجالس حضرات زیارت حضرات است و کسی که به مجالس حضرات وارد می شود به زیارت حضرات رفته و چنان چه در زیارت آدابی و مراقباتی در کار است، کسی هم که به مجلس حضرت وارد می شود مراقبه ی این آداب می تواند بهره مندی او را بالاتر ببرد. باور به اینکه مجالس حضرت زیارت حضرت است عشق به شرکت در مجالس حضرات را بیشتر می کند. آن وقت در مورد زیارت حضرات فرموده اند که زیارت حضرات تجدید عهد است. بیعت مجدد است و لذا تجدید عهد و بیعت مجدد انسان را از کاستی هایی که قبلا داشته جبران آن ها را می خواهد تا از این تجدید عهد یعنی جبران کاستی ها…
در روایت می فرماید امیر مومنان علیه السلام إِنَّ زِيَارَتَنَا إِنَّمَا هِيَ تَجْدِيدُ اَلْعَهْدِ وَ اَلْمِيثَاقِ اَلْمَأْخُوذِ فِي رِقَابِ اَلْعِبَادِ. بعد می فرماید که: سَبِيلُ اَلزَّائِرِ أَنْ يَقُولَ عِنْدَ زِيَارَتِهِمْ، می گوید وقتی می رسد به زیارت حضرات این طور بگوید: جِئْتُكَ يَا مَوْلاَيَ زَائِراً لَكَ، آمده ام به زیارت شما، مُسَلِّماً عَلَيْكَ، خودم را تسلیم شما کرده ام. لاَحِقاً بِكَ، من ملحق به شما بشوم. این حالی است که انسان وارد مجالس حضرات می شود. بعد می فرماید: ثُمَّ ضَعْ يَدَكَ اَلْيُمْنَى، دست راستت را بگذار بر قبر مبارک آن امامی که وارد بر او شده ای و قُلْ – هَذِهِ يَدُ مُصَافَقَةٍ، بگو این دست بیعت است. یعنی مثل این که دست دادن با دست راست است بگو این دست بیعت است که مصافقة لَكَ اَلْبَيْعَةِ[1]، که بیعت مجدد می کنم. آن وقت می گویند اگر قبر مبارک نزدیک نبود یا امکان نبود نزدیک ترین دیواری که امکان پذیر است دست راستت را بگذار. اگر دور بودی دست را بر سینه بگذار که قلب المؤمن عرش الرحمن است. این جا جایگاه ولایت اهل بیت است. دست بر سینه بگذار که این جایگاه ولایت است. این جا قرار دارند. محبت آن ها در دل و سینه است. لذا دست بر سینه بگذار و همین را بگو. چنانچه در حج وقتی که حج می کنند دور کعبه طواف می کنند به حجر الاسود که می رسند مستحب است در هر دو دست راست را بلند کنند همان طور که دارند عبور می کنند یک الله اکبر بگویند که این بیعت با حجرالاسود بیعت با خدای سبحان است. لذا وارد مجالس حضرات که می شویم که زیارت حضرات است سعی بکنیم که آن ابتدای امر یا حین حضور در جلسه حتما دست راستمان را بر سینه بگذاریم و عرض بکنیم که آقاجان ما بیعت مجدد با شما آمده ایم در این جلسه بکنیم و سعی می کنیم از این به بعد اگر کوتاهی و نقصی در کارمان بوده، جبران بکنیم. این ادب خودش قبول را به دنبال می آورد که انسان اعتراف به نقص و آن کاستی را داشته باشد و خودش را بدهکار ببیند و دائم این بیعت را تجدید بکند. این حال بیعت برای انسان حال ارتباط ایجاد می کند. ان شاء الله خدای سبحان بیعت همه ی ما را در هر شب این ایام بیش از شب گذشته قرار بدهند و قول ما را نسبت به حضرات قول راسخ قرار بدهند صلواتی بفرستید.
بحثی که در خدمت دوستان بودیم در این شب ها بنا بر این بود که من کیستم و آن حقایق وجودی من و حقیقت وجودی من چیست. عرض کردیم انسان قوایی دارد که این قوا را بعضی اش را می شناسد مثل چشم و گوش و توانایی های این طوری و لذا اگر چشمش آسیبی داشته باشد دکتر می رود تا خوب شود؛ چون می داند این سرمایه اش است. بی تفاوت از این نمی گذرد. می داند این را در عمرش لازم دارد. اما بعضی از توانایی هایش را نمی شناسد. با این که این توانایی قدرت نامتناهی به انسان می دهد؛ اما چون به عنوان سرمایه نمی شناسد راحت آن را خرج می کند در جایی که نباید بکند و اعتقاد به آن ندارد. در آن جایی که می داند نیاز دارد. اما نمی داند این سرمایه را از کجا بیاورد. عرض شد انسان یک مسیر متناهی را در پیش دارد. کمال نامتناهی را در پیش دارد. حرکت نامتناهی را می طلبد. پس باید قدرت نامتناهی را داشته باشد برای حرکت نامتناهی. این قدرت نامتناهی در بعضی از قوای انسان قرار داده شده که از جمله ی آن قوا حب و بغض بود که محبت و بغض یک سرمایه ی عظیمی است که اگر انسان درست آن را به کار گیرد، هر لحظه اش امکان دارد که انسان را به آن حقیقت نامتناهی برساند. حر بن یزید طولی نکشید که با این محبت از دنیا رفت. شاید با این امر ولایت حضرات طول عمری بیشتر از یک ساعت نداشت؛ اما همین این یک ساعت با ولایت به آن جایی که باید می رسید رسید. چون سرمایه ی محبت را به کار گرفته و بغض به جانب مخالف را به کار گرفت. از آن ها گسست به این جا پیوست.
خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را. ایشان می فرمودند که ما به اعمال مختلفی موظف هستیم و باید انجام بدهیم. اما آن چیزی که شرایطش آسان است و راحت انسان را عبور می دهد، که خیلی سخت نیست حب و بغض است که یک سرمایه ی عظیمی است محبت ولایت و اهل ولایت و بغض نسبت به دشمنان ولایت که این سرمایه زود قبول می شود. زود پذیرفته می شود. درست است که ملتزم بودن به آن، تابعیت نسبت به آن سخت است، اما در عین حال کار سختی نیست ابتدائا که انسان می بیند مطابق فطرتش هم هست.
یک مثالی را عرض بکنم. عده ای از یمن آمدند خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردند آقاجان جانشین شما بعد از شما وصی بعد از شما کیست؟ پیغمبر اکرم فرمودند که شما از یمن آمدید (که اسم هایشان هم در تاریخ هست) بروید در این صف نماز جماعتی که پشت سر من بوده بچرخید. هر جا که رسیدید دیدید یک دفعه یک آرامشی برای شما ایجاد شد آن شخص وصی من است. بدون این که معرفی بکند، بدون این که اسم ببرد و نشان بدهد، این ها شروع کردند در صف نماز حرکت کردن. یک دفعه مدتی که آمدند در جلوی امیرمومنان علیه السلام ایستادند و دست بر شانه ی حضرت گذاشتند. پیغمبر فرمود از کجا فهمیدید که این وصی من است؟ گفتند آقا آن علامتی که شما فرمودید تا ما به این رسیدیم دیدیم که یک شوکی به وجودمان وارد شد و یک آرامشی و طمأنینه ای برای ما ایجاد شد. آن علامت را این جا دیدیم. پیغمبر آن جا فرمودند که شما چون از نجبا و کسانی بودید فطرتتان دست نخورده، امام را بدون معرفی شناختید. خیلی زیبا است. یعنی فطرت انسان نسبت به امام متمایل است. اگر دست خورده نباشد می شناسد. لذا در زمان ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، در تعبیر روایات این است: جان ها به شدت مشتاق ایشان می شود. سرعت کمال مربوط به سرعت محبت به امام زمان است که محقق می شود. اگر می فرمایند در زمان ظهور سرعت کمال برای مردم زیاد است عقول رشد می کند، به واسطه ی آن حقیقت محبتی است که به امام ایجاد می شود که این محبت سخت را آسان می کند. آن کارهای مشکل را راحت می کند.
وقتی انسان عاشق است… من یک مثالی برای شما بزنم تا خسته هم نشوند دوستان. یک موقعی یک سالی بود شاید سال هشتاد بود، من یک دانشگاهی رفته بودم در آن دانشگاه یکی از دانشجوها گفت اگر جایی الان شما قول نداده اید شب ها بیایید اتاق ما. من گفتم باشد جایی قول نداده ایم اما حالا چند شب هم می آییم که مزاحم شما هم زیاد نباشیم. چند شب من رفتم تا آخر ماه رمضان هم آن جا شب های زیادی را بودیم. بعد آن شخص به من می گفت که حاج آقا من خیلی برای بلند شدن راحت برایم نیست برای سحر. روزه ی بدون سحری می گیرم و لذا سحر صدایم نکنید. اگر بیدار شوم تا شب سردرد دارم. بعد از آن هم شما رفتید سحری خوردید نماز را خواندید آمدید من را یک صدا بکنید. صدایش می کردیم. این بدون اینکه چشم هایش را باز کند خوابش بپرد روشویی در اتاق داشتند. وضویی می گرفت و نمازش را می خواند و می خوابید که خوابش نپرد. بعد از آن آن سال گذشت. سال بعد هم ما رفتیم همان دانشگاه. این آقا گفت اگر پارسال به شما سخت نگذشته امسال هم ما خدمتتان باشیم. بعضی شب ها را آن جا بودیم. امسال وضعش تغییر کرده بود. این آقا نامزد کرده بود با یکی از خانم هایی که او هم در دانشگاه تهران بود در قسمت خانم ها. بعد از این آن خانم غذای دانشگاه را دوست نداشت. نمی خورد. این آقا شب یک غذایی را تهیه می کرد صبح دو ساعت به اذان مانده آن را بلند می شد گرم می کرد فرآوری می کرد آماده اش می کرد می رفت از این خوابگاه در امیرآباد تهران بیرون خوابگاه دخترها با یک فاصله ای بود از این جا، دم خوابگاه دخترها راه هم نمی دادند، نه او می توانست بیاید بیرون نه او می توانست بیاید داخل، از آن ورودی یا از نرده این غذا می داد و برمی گشت می آمد. بعد هم می رفت غذای بچه های چند اتاق را با هم… ژتون هایشان را گرفته بود سلف نداشتند. در اتاق ها غذا می خوردند. غذای این ها را هم می گرفت سفره را پهن می کرد به این ها می گفت که حالا بلند شوید سحری بخوریم. بعد هم که سحری را می خوردند گفت بچه ها می دانید سخت ترین کار در جاهایی که سلف ندارند غذا را در اتاق ها می خورند سخت ترین قسمت شستن ظرف است برای پسرها و به خصوص اگر یک غذایی را در آن گرم کنند که بسوزد ظرف. یعنی غذا در ظرف بسوزد این شستن این ظرف… می گذارند کنار تا ظرف ها تمام شود. وقتی تمام شد شروع می کنند به شستن. این آقا گفت که بچه ها امسال (این آخر ایثار بود) شستن ظرف ها در ماه رمضان مهمان من. دیگر این آخر ایثار بود برای این کارش. این آقا همان آقای پارسال بود یا نبود؟ همان بود. هیچ فرقی نکرده بود. ولی چه در وجودش تغییر کرده بود؟ یک محبتی در وجودش بیدار شده بود که آن محبت او را به این کار می کشید و برایش آسان بود. اصلا سخت نبود. شوقی نبود. ناراحت نبود. ناچاری نبود. مجبوری نبود. با تمام اشتیاق بود. اما آیا این آخرین رتبه ی این محبت این بود و شوق این بود؟ نه این هم یک مرتبه اش بود. یعنی اگر انسان آن قوه ی محبت و شوق در او بیدار شود تعبیر شهید مطهری این است: مثل شکافت هسته ای است که بیدار شدن محبت در وجود مثل انرژی هسته ای است که آزاد می شود. در حالی که اورانیوم قبل از آزاد شدن آن قبل از شکافت هسته ای اش خیلی آرام و خفته است. کسی احتمال نمی دهد که از این این همه انرژی ساطع بشود و صادر بشود. اما وقتی آن هسته ی اتم شکافته می شود و بعد در یک فرایندی قرار می گیرد این همه انرژی از همان اورانیوم آرام خفته ایجاد می شود. درون ما مثل آن اورانیوم خفته ای هستیم که هنوز شکافت هسته ای ایجاد نشده. اگر آن قوه ی محبت بیدار شود قدری از بیداری او بیداد می کنند.
یک نمونه اش جریان امام حسین علیه السلام و یارانش بود که هرچقدر به ظهر عاشورا نزدیک تر می شدند به خصوص حضرت شکفته تر می شد. چهره اش در حقیقت زیباتر و دلربا تر می شد. یک نگاه این است که امیر مومنان است وقتی شبی که می داند آن شب به شهادت می رسد شوقش به حرکت، انگار روی زمین حرکت نمی کند. آن محبت اگر بیدار بشود که هر کسی ممکن است یک تجربه ی کوچکی اش را داشته باشد. بالاخره خیلی از شما فرزند دارید. وقتی فرزند داری می بینید اگر تاقبل از فرزند دار شدن خیلی سخت بود یک بچه ای گریه بکند، یک بچه ای نق نق بکند. آدم حوصله اش سر می رفت. اما وقتی بچه ی خودش است شب تا صبح هم نخوابیده اما با این حال می بینی هنوز دارد نازش می کند. هنوز دارد با ملاطفت… چون محبت بیدار شده. یک مادری که قبل از این که مادر شود تا لنگ ظهر خوابیده بود و حال بیدار شدن نداشت، اما این مادر وقتی مادر شده، بچه ی شیرخوار نصف شب در خواب یک صدایی که می کند، مادر بیدار می شود که بچه شیر می خواهد.
یعنی این محبت است که بیدار می کند. قدرت محبت را ندیده ایم ما درست. قدرت محبت را باور نکرده ایم. اگر خمودی و رخوت در وجودمان است، مال آن است که آن محبت بیدار نشده. اگر در جبهه می دیدیم که خستگی ناپذیری برای عده ای بود، مال آن است که آن محبت بیدار شده بود. اگر می دیدیم که در مقابل شرایط سختی که شما این دوشکاها که می گذاشتند به جای این که برای زدن هواپیما و هلی کوپتر است که این گلوله های هفتاد و پنج میلی متری دارد این را می گرفتند روی زمین از بالا تپه که کسی به سمت بالا نتواند برود. آتش این در شب اصلا خود آتشش وحشتناک بود دیدن رگبار گلوله های هفت و نیم سانتی که قطرش هفت و نیم سانت باشد. هفتاد و پنج میلیمتر یعنی قطرش هفت و نیم سانت است. با سرعت می چرخد و حرکت می کند. این می خواهد هلیکوپتر و هواپیما را مثلا بزند. آن وقت به سمت تنهای گوشتی افراد این ها را… اما این شجاعت که کپ نکنند، نهراسند، زمین گیر نشوند، با همه ی این ها بلند شوند، صدای رعد آسای این از کنار گوش رد بشود، وحشت … این عشق و محبت است که به سخره می گیرد این را.
اگر این محبت بیدار شود، واقعا مثل آن شکافت هسته ای است. بیداد می کند در وجود ما. هیچ رخوتی باقی نمی گذارد. اگر در زندگی قدری اش با ازدواج بیدار می شود با بچه دار شدن بیدار می شود می بینی زندگی متفاوت می شود. اگر این بیداری هرچقدر به سمت آن اوج نامتناهی اش حرکت بکند آن موقع این قدرت نامتناهی می شود. اگر عرض می کنیم حرکت نامتناهی در وجود انسان امکان پذیر است و این با قدرت محبت و بغض… که بغض گستتن نامتناهی است و محبت شوق نامتناهی است که این دو می تواند انسان را به آن نهایتی که می خواهد برساند. اگر امام رحمة الله علیه انقلاب را به پا کرد این شوق و محبت بود که می دیدند حکومت نظامی است در شب بیستم بهمن ماه بعد امام بفرماید که مردم حکومت نظامی را رعایت نکنند بریزند در خیابان ها ولو بلغ ما بلغ به هرجا که برسد به هرچیزی که منجر شود. خب آن مردمی مشتاق هستند ریخته اند در خیابان ها عده ای هم شهید شده اند، اما چه می تواند این قدرت را بیدار کند؟ یک محبت است که احساس می کند که این محبت جان دادن در مقابلش ساده است. لذا دارد یاران امام حسین علیه السلام این قدر با شوق بودند ما نمی توانیم درک بکنیم الان یعنی چه؟ لذا علم حدید را احساس نمی کردند. آن درد شمشیر را اصلا احساس نمی کردند از بس در حال اشتیاق و شوق حرکت می کردند آن جذبه ی شوق این ها را فرا گرفته بود. درد را احساس نمی کردند. آن زخم را احساس نمی کردند. این امکان پذیر است. شدنی است.
من یادم نمی رود. یکی از بچه ها که مجروح شده بود و این شاید امحا و احشایش بیرون ریخته بود روی برانکارد داشتند او را می بردند و هنوز زنده بود این داشت در آن آخرین لحظات داشت می گفت آخ جان الان شهید می شوم. من با گوش خودم شنیدم با چشم خودم دیدم. این غیر از شوق است؟ یک سوزن می خورد به آدم دستش تا کلی وقت آدم ناراحت است که… امحا و احشا ریخته بیرون می بیند به جای آه و ناله می گوید آخ جان الان شهید می شوم. این به غیر از قوه ی شوق به غیر از آن محبت چیز دیگری نمی تواند این کار را بکند که این نگاه را ایجاد بکند. اگر ما یک خمودی و یک رحمتی داریم که بی انگیزه شده ایم مال این است که آن محبت کمرنگ شده. اگر محبت ما در این مجالس اهل بیت زنده بشود بیدار بشود باور بکنیم که مکتب اهل بیت هرچقدر زنده بشود، هرچقدر رابطه ی ما با اهل بیت قوی تر بشود آن موقع انسان توانایی اش رو به نامتناهی می رود. انسان اگر کمال نامتناهی را می خواهد قوه ی نامتناهی می خواهد. قوه ی نامتناهی فقط با محبت نامتناهی امکان پذیر است که محقق بشود.
حالا با این نگاه ببینید انسانی که محبت پیدا می کند به مقدار شدت محبتش زمان و مکان را در می نوردد. حالا می خواهم این را عرض کنم که از زمان و مکان خارج می شود. چون محبت از سنخ علم است و علم در زمان نمی گنجد و به فرمایش امیر مومنان علیه السلام كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ، هر ظرفی وقتی در آن چیزی می ریزند این لیوان را وقتی در آن آب ریختند به مقداری که آب ریختند پر شده جای خالی کمی باقی می ماند. الان بالای این لیوان خالی است. امیر مومنان می فرماید علم این طوری نیست. در ظرف وجود انسان که علم ریخته می شود این وجود را تشنه تر می کند. سعه و ظرفیتش را بیشتر می کند. طلب علمش را شدیدتر می کند. آن وقت محبت از سنخ علم است و لذا هرچقدر در وجودی محبت شدت بگیرد، او تازه باعث می شود آماده بشود برای محبت بالاتر.
لذا ببینید چقدر خدای سبحان زیبا قرار داده بچه از وقتی که به دنیا می آید ابتدائا تا یک خرده خودش را می شناسد، با پدر و مادرش خودش را تعریف می کند. محبت پدر و مادر را دارد. یک خرده بزرگ تر می شود نوجوان می شود با دوستانش رابطه ی محبتی اش را علاوه بر محبت با پدر و مادر دارد. وقتی بزرگ تر می شود جوان می شود آن محبت میل به ازدواج به دنبال همسر گزینی آن محبت دیگری در وجودش زنده و بیدار می کند و وقتی فرزند دار می شود می بینی تمام آن محبت های سابق در این رابطه تازه این جا جلوه گر می شود. نسبت به فرزندش حالا می بینید ایثارش و گذشتش خیلی ساده تر می شود. راه محبتش خیلی بازتر می شود. آن وقت این را خدا مدل قرار داده، نمونه قرار داده برای این که انسان ولایت ولی را از راه همین محبتی که طی کرده به او برسد و بعد از او به بالاترش برسد. ببینید چقدر طور چینش زیبا چیده شده که اگر کسی مومن هم نباشد دارد این سیر محبت را طی می کند. حتی اگر انسان هم نباشد، به طوری که حیوانات هم قسمتی همین سیر را دارند طی می کنند.
این نظام محبتی در عالم وجود که اوجش در انسان قرار می گیرد باعث می شود که انسان توان نامتناهی پیدا کند. جلوه ای کرد رخش دید ملک/ عشق نداشت… این عشقی که انسان پیدا می کند و الا ملائکه عاشق خدا هستند. این محبتی است که از این جا شروع می شود. آن وقتی که دید این طوری است خیمه در آب و گل آدم زد. یعنی خدای سبحان آن جلوه ای که کرد دید ملک عشق نداشت، آن وقت چه کار کرد؟ خیمه در آب و گل آدم زد. یعنی خدای سبحان آن جلوه ای که کرد دید ملک عشق نداشت، آن وقت چه کار کرد؟ خیمه در آب و گل آدم زد که آن جا را بنا کرد که این بنا اساسش بر چه باشد؟ بر محبت باشد. یعنی خلقت انسان اساسش بر محبت شکل گرفته و این خیلی زیبا است. با محبت همه را دارد به سمت خدا انسان می برد با خودش.
خب با این نگاه اگر بخواهیم از زمان و مکان عبور کنیم مثالش چیست؟ در جنگ تبوک است. جنگ تبوک یک جنگی است که با رومی ها پیغمبر می خواست بجنگد و فاصله ی بین مسیری که باید طی می کردند خیلی زیاد بود. حرکت می کردند و اگر کسی مرکب نداشت یا سلاح نداشت چون دوران فقر اسلام هم بود طوری نبود که بگویند از خزانه ی بیت المال می دهیم نمی توانست همراه لشکر برود. پیغمبر فرمود هرکه مرکب و سلاح دارد بیاید. آن هایی که ندارند نمی توانیم آن ها را ببریم. لذا خیلی ها عاشق رفتن بودند؛ اما نتوانستند. وقتی لشکر داشت می رفت این ها آمدند به مشایعت اشک می ریختند که ما نمی توانیم بیاییم. جامانده شده بودند چون مرکبی نداشتند. اسبی نداشتند و سلاحی نداشتند. بعد از این که پیغمبر روزهایی را طی کردند و به بی آبی ها و سختی هایی لشکر مبتلا شد یک دفعه یکی از یاران آمد خدمت پیغمبر اکرم عرض کردم آقاجان ما آمدیم اما خیلی ها با اشک ما را روانه کردند و راهی کردند و آن جا جا ماندند. خیلی دلشان می خواست بیایند اما نشد. حضرت فرمود: آیا واقعا دوست داشتند و محبت داشتند بیایند؟ گفت آقا خیلی عاشق بودند بیایند. خیلی دوست داشتند بیایند. حضرت فرمود اگر دوست داشتند با ما در تمام سختی های این جنگ شریک هستند و کمالی که از حرکت ما ایجاد شده آن محبت آن ها نسبت به این که می خواستند با ما باشند، با ما شریک کرده آن ها را در نتیجه و آن کمال برای آن ها هم نوشته می شود. این جنگ تبوک بود.
در جنگ جمل امیر مومنان علیه السلام است… جنگ جمل جنگ با بصریون بود دیگر که طلحه و زبیر و دیگرانی که در آن جا علیه امیرالمومنین اولین جنگ را به راه انداختند، در جنگ جمل بعد از اینکه… چون امیر مومنان در جنگ جمل حرکتش از مدینه بود. چون هنوز پایتخت حکومت نیامده بود کوفه. بعد از جنگ جمل پایتخت آمد کوفه. از مدینه حرکت کرد و لذا خیلی ها نتوانستند به لحاظ مسافت طولانی که بین مدینه تا بصره است نمی توانستند بیایند. حضرت وقتی حرکت کردند این ها جا ماندند. بدرقه کردند کاروان و جا ماندند. بعد در مسیر بعد از جنگ که تمام شد بعد از پیروزی امیرمومنان چند نفر آمدند خدمت امیرمومنان علیه السلام عرض کردند آقا بعضی دوستان هم بودند دلشان می خواست. اما شرایط آمدن برای مسافت را نداشتند. حضرت فرمود آیا دل آن ها با ما بود؟ تعبیر خود روایت: اهوی اخیک معنا؟ آیا عشقش با ما… هوی یعنی عشق. آیا عشقش با ما بود در این که با ما باشد در این جنگ؟ آن ها جواب دادند که بله خیلی می خواستند. حضرت فرمودند: و لقد شهدنا فی معسکرنا هذا… این ها با ما شریک هستند و نه فقط این ها شریک هستند… این جالب است که می خواهیم حالا به ما هم برسد. نه فقط این ها شریک هستند، کسانی هستند در ارحام نسا بعدا به دنیا می آیند. آن ها هم وقتی قصه ی ما را می شنوند یاد می کنند جنگ جمل را می گویند ای کاش ما بودیم با امیرالمومنین عشقشان می کشاند به این که ای کاش با ما بودند و این پیروزی را درک می کردند. حضرت فرمود آن ها هم با ما شریک هستند. بلکه این قسمت روایت: و لقد شهدنا فی معسکرنا هذا. در لشکر ما اقوام فی اصلاب الرجال و ارحام النساء.[2] در اصلاب رجال. یعنی نسل های بعدی می آیند. آن ها هم قصه ی ما را می شنوند می گویند ای کاش ما هم با امیرالمومنین بودیم. عشق پیدا می کنند. محبت پیدا می کنند. می گوید آن ها هم با ما شریک هستند.
می دانید با این نگاه ما می توانیم چقدر عمرمان را و آن دامنه ی عمرمان را بالا ببریم و جلو ببریم؟ از آدم سلام الله علیه که می شنویم حضرت آدم و زمانه ی حضرت آدم را و بعد به حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و عیسی علیهم السلام در هر کدام از این دوره ی انبیا که می شنویم که قصه ی آن ها را در قرآن نقل کرده آدم احساس می کند که خدایا من می خواستم که همراه این ها باشم در جبهه حق باشم کنار آن ها باشم تا جریان اهل بیت را کنار آن ها باشم، یا جریان امام حسین را. یا لیتنا کنا معک که می خواست. می گوید این خواستن به قدری که حقیقی باشد انسان را می برد در آن تاریخ و آن تاریخ را با تمام کمالاتش برای مومنین روزی این و عمل این می کند. در ناحیه ی آینده روایات دارد که کسانی که امروز منتظر ظهور هستند، ولی ظهور در زمانشان واقع نمی شود، مشتاق و محب هستند که امام زمانم ظهور بکند در کنار حضرت باشند، خودشان را تا حدی که بتوانند آماده می کنند برای ظهور اما ظهور در زمانشان محقق نمی شود، بعد از این که از دنیا رفتند زمانی که ظهور محقق می شود بعد از آن موقع خطاب می شود به این ها که مرده اند که می توانید از قبر ها به پا خیزید در رکاب امامتان باشید. یعنی آن اشتیاق انسان را نه گذشته مانعش می شود که روزی انسان بشود نه آینده حاجب انسان و مانع انسان است که انسان از آن محروم باشد. قوه ی محبت و شوق می تواند این توسعه را به انسان بدهد. آن وقت ما چقدر از این استفاده می کنیم؟ من گاهی مثال می زنم مثل یک ابر کامپیوتری را که بگذارید برای یک بچه ی چهار پنج ساله این بنشیند با آن یک بازی ساده بکند. چه قدر این کامپیوتر هدر و حرام می رود که این ظرفیتی که دارد فقط صرف یک بازی ساده بشود. ما داریم بازی می کنیم با این استعدادی که درونمان خدا قرار داده. اگر می گوید این خلیفه ی من است به این جهت است که خلیفه ی خدا است که ﴿إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗ﴾ [3] می گوید حرکت کن به این جهت است که قدرت نامتناهی دارد برای حرکت اما استفاده نمی کند.
وقت ما گذشت و من یک سری روایات نوشته بودم دلم می خواست این روایات را امشب در محضر دوستان باشیم. ولی همین فقط این را عرض می کنم. پیغمبر فرمود لَوْ أَنَّ عَبْدَيْنِ تَحَابَّا فِي اَللَّهِ، اگر دو بنده در راه خدا همدیگر را دوست داشته باشند، أَحَدُهُمَا باَلْمَشْرِقِ وَ اَلْآخَرُ باَلْمَغْرِبِ یکی در مشرق عالم باشد دیگری در مغرب، لَجَمَعَ اَللَّهُ بَيْنَهُمَا يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ.[4] این ها روز قیامت کنار هم قرار می گیرند. یعنی هرچیزی نه زمان گذشته نه زمان آینده، نه مکان دور هیچ کدام از این ها در جمع شدن انسان کنار هم دیگر مانع نیست. پس حواسمان باشد چه ها را دوست داریم. ببینیم چه دوست داریم که این دوست داشتن جمع شدن با او است. هویت ما را محبوب های ما شکل می دهد. آن چه که نیستیم را بغض های ما شکل می دهد که ما چه نباشیم. بغض ما شکل می دهد.
جریان کربلا نماد کامل حب و بغض است. دو حب و بغض کامل خودش را در کربلا نشان داده. چه ابتلائاتی. من با این مثال شروع می کنم.
عشق را افسانه کردی یا حسین / عقل را دیوانه کردی یا حسین
در ره معبود بی همتای خویش همتی مردانه کردی یا حسین.
یک پدر شهیدی که پدر چهار شهید بود عکس های شهید هایش را آورده بود خدمت امام نشان امام بدهد. این شهید مثلا فرزند اولم است که شهید شد این طوری بود. دومی را، سومی را… می گوید وقتی سومی را نشان امام داد امام اشکش جاری شد که این ها شهید شدند فرزندان این خانواده و پدر. بعد چهارمی را نشان نداد. گفت آقاجان من این ها را دادم تا اشک شما را نبینم. اگر قرار بشود اشک شما جاری بشود نمی خواهم این ها را هم نشان بدهم. نمی دانیم بعضی ها چقدر قدرت روحی دارند. چقدر توانایی دارند.
اما امشب می رویم در خانه ی فرزندان حضرت زینب و عبدالله بن جعفر. زینب سلام الله علیها در جریان واقعه ی علی اکبر وقتی دید امام حسین بر سر بالین علی اکبر رسیده و جنازه ی اربا اربای علی اکبر امام را از اسب به زمین انداخت. به جای این که امام از اسب پیاده شود امام از اسب به زمین افتاد و خودش را کشان کشان بر سر بالین علی اکبر رساند و وقتی نگاه به علی اکبر کرد که علی الدنیا بعدک العفا[5] و سر گذاشت روی صورت علی اکبر به طوری که طول کشید دشمن احساس کرد که دیگر امام حسین بر سر بالین فرزندش جان داده زینب خودش را رساند کنار برادر. برادر را بلند کرد. دلداری داد. برادر را به سمت خیمه ها برگرداند. اما طولی نکشید بعد از شهادت علی اکبر که فرزندان زینب آمدند از امام اذن گرفتند. زینب از خیمه خارج نشد اصلا. در خیمه ماند. فرزندان رفتند در میدان جنگیدند. با این که فرزند زینب است. عشق زینب به فرزندانش در حد اعلی است، اما این جا رعایت می کند. همان زینبی که در شهادت علی اکبر وسط میدان بود، این جا از خیمه پا بیرون گذاشت. وقتی جنازه ی عون و محمد را برگرداندند زینب باز هم از خیمه بیرون نیامد. به استقبال جنازه ی فرزندانش هم نیامد. نکند همین مقدار امام حسین علیه السلام زینب را که می بیند ک فرزندانش را داده همین مقدار هم ارزش برای این نبیند که امام نکند خجالتی برای این مسئله داشته باشد. چقدر این زن عظیم و قوی است. چقدر این می تواند صبوری بکند. ماموریتی که بر عهده ی زینب است شب زینب است و فرزندان زینب است. خدا می کند که زینب بعد از شهادت ماموریتی که پیدا کرد صبری که پیدا کرد در خرابه ی شام چه بر او گذشت. شام عاشورا بر او چه گذشت. چطور بچه ها را دوباره برد تا کوفه و بازار شام. چطور وقتی که امام سجاد علیه السلام رسیدند بالاسر جنازه ها همه مثل برگ خزان از مرکب ها به زیر ریختند امام سجاد را بسته بودند به لحاظ مریضی. زینب بر بالین برادر آمده بود. اما دید امام سجاد بر مرکب است رها کرد آن جا را. آمده پیش امامش که حال امامش را بپرسد و او را حفظ بکند. چه کرد زینب.
صلی الله علیک یا اباعبدالله صلی الله علیک یا اباعبدالله.
[1] . مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۲۲۳، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۹۷
[2] . بحار الأنوار ، ج۳۲، ص۲۴۵، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۹۶، نهج البلاغة ، ج۱، ص۵۵
[4] . جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۲۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۲۵، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۲۵۲
[5] . المزار الکبير ، ج۱، ص۴۸۵، إقبال الأعمال ، ج۲، ص۵۷۳، مصباح الزائر ، ج۱، ص۲۷۸، بحار الأنوار ، ج۴۵، ص۶۴، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۲۶۹، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۳۳۵،، إقبال الأعمال ، ج۲، ص۷۱۲، مصباح الزائر ، ج۱، ص۲۹۱، بحار الأنوار ، ج۴۵، ص۱۳، تسلیة المُجالس ، ج۲، ص۳۱۱، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۲۸۴، المناقب ، ج۴، ص۹۹، المزار (للشهید الأوّل) ، ج۱، ص۱۴۲، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۳۳۶، شرح الأخبار ، ج۳، ص۱۵۱، المزار (للشهید الأوّل) ، ج۱، ص۱۴۷، الإرشاد ، ج۲، ص۹۵، إعلام الوری ، ج۱، ص۴۵۸
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاه و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللعن الدائم على أعدائهم أجمعين إلى يوم الدين.
اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن صلواتك عليه و على آبائه في هذه الساعة و في كل ساعة وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه أرضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. ان شا الله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید.
«حضار:» اللهم صل علی محمد و آل محمد
«استاد:» شب جمعه، شب رحمت است. هر قدر توقع رحمت بیشتر الهی را داریم و هر قدر مشتاق زیارت امام حسین علیه السلام هستیم و محتاج شفاعت حضرت هستیم، به قدر اشتیاق و احتیاجمان صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید. همه عشق و علاقه و محبتمان را به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم
«حضار:» اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
در شبهای گذشته عرض شد که یک حرکت نامتناهی برای انسان امکانپذیر است، به سمت خدای سبحان که این با قوه محبت و بغض امکانپذیر است سرعت نامتناهی و توان نامتناهی را ایجاد کند.
امشب چون شب پایانی صحبتهای بنده است در این جلسه میخواهم ان شا الله امشب همین مسئله را در تطبیق با اینکه ما چه کنیم که رابطهمان با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بیشتر و صمیمیتر شود؟ محبت حضرت را چگونه در دلمان بیشتر جای دهیم؟ چگونه این رابطه را ایجاد کنیم تا عشق و محبت حضرت باعث شود سرعت حرکت ما به سمت خوبیها به سمت ولایت حضرت سرعت بگیرد و بیشتر باشد؟ چه کنیم آیا راهی برای انس بیشتر با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف داریم که احساس حضرت را در زندگیمان دائم کند و در هر لحظهای امکان ارتباط باشد؟
ان شا الله این بحث را در محضر دوستان در این دقایقی که هست خواهیم بود. ما در مورد امام زمان این مسئله را در روایاتمان داریم که همه سنتها و همه خوبیها و کمالات و مواریث انبیا که آنچه انبیا داشتهاند در وجود مبارک همه ائمه است. اما در وجود مبارک امام زمان یک ویژگی دارد که همه آن سنتها به کار گرفته میشود. یعنی عصای موسی در دست حضرت است و همان کاری از آن میآید که در دست حضرت موسی بود. خاتم سلیمانی در دست حضرت است و همان کاری از آن میآید که برای حضرت سلیمان میآمد و بقیه انبیا ویژگی و خصوصیتی که داشتند در وجود مبارک امام زمان در دوران ظهور آشکار و ظاهر خواهد بود. از جمله سنتهایی که در وجود مبارک امام زمان است سنت یوسفی است. سنت یوسفی در روایت تعبیرش و بیانش به این است که در روایت آمده که برادران یوسف با یوسف ارتباط داشتند، میرفتند و گندم میگرفتند، اما یوسف را نمیشناختند نمیدانستند این یوسف است. بعداً فهمیدند همان کسی که با او رابطه داشتهاند، عزیز مصر همان یوسف آنهاست. لذا با یوسف یوسف را شناختند. و قبل از شناختن هم با یوسف ارتباط داشتند.
به همین نسبت در روایات میفرماید امام زمان عجل الله [تعالی فرجه] این سنت را دارد مردم همه با امام ارتباط دارند. نه فقط مومنان ارتباط دارند بلکه غیر مومنان هم ارتباط دارند.
در روایات متعددی وارد شده است: عرفه صالح أو طالح.[1] همه کسانی که اهل صلاح و خوبی بودند و تمام کسانی که اهل بدی باشند میبینند که از قبل حضرت را میشناختند. ارتباط داشتند. این سنت یوسفی در وجود مبارک امام زمان، چگونه ممکن است که امروز ما ارتباط داشته باشیم و نشناسیم؟ این بحث امشب ماست که اگر بشناسیم و توجه بکنیم به تعبیر و فرمایش حضرت آیت الله بهجت این ظهور برای آن فرد قبل از آن ظهور عمومی، برای این شخص فرج محقق شده است. چون غیبت دیگر برای این شخص مطرح نیست.
برای اینکه مسئله مقداری واضحتر شود. ببینید یک مثالی میزنم. گاهی نگاه به این است که شما چشم را یک جراح چشم و بافت شناس چشم روی میز تشریح گذاشته است دارد برای دانشجوهایش تشریح میکند که این چه بافتی دارد. این یک مرتبه از چشم. یک مرتبه دیگری از چشم این است که در بدن است و وقتی که در بدن است عمر آنکه در روی میز تشریح بود چند ساعت است، از بین میرود، فاسد میشود. اما اینکه در بدن است صد سال با بدن همراه است و دیده بان است و همه بدن با هم مرتبط هستند. اگر چشم آسیبی داشته باشد بقیه بدن هم از آن آسیب در امان نیستند، ناراحتی دارند. و اگر در حقیقت این ارتباط دارد…
حتی میگویند اعصاب بعضی از قسمتهای بدن اگر تحریک بشود چشم آسیب میبیند. ارتباط زنده است با بقیه بدن. این مرتبه دوم چشم. مرتبه سوم چشم این است که در روایت میفرماید: القلب مصحف البصر.[2] قلب انسان یک کتاب نانوشته است. یک دفتر سفیدی است که چشم نویسنده آن است. آن شعر باباطاهر:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد
در این فرض سوم چشم نویسنده جان و قلب میشود. جان و قلب انسان عمرش چقدر است؟ ابدیت است. اینجا نقش چشم نقش ابدی است. پس یک جا چشم یک روز عمر داشت. یک جا چشم صد سال عمر داشت. با اعضای دیگر مرتبط بود. و یک جا چشم ابدیت را در پی داشت.
حالا میخواهیم مثال دیگری را که مرتبط با بحث باشد در نظر بگیریم. ببینید عمل صالح در روایات وارد شده است مثلاً اگر فلان عمل را انجام بدهید، فلان اثر بر آن مترتب است. اگر صدقه دادید، اینگونه میشود. مثلاً اگر کمک کردید، این آثار ایجاد میشود.
پرانتز هم باز بکنیم. شب جمعه و شب رحمت است. حتماً اموات ما احتیاج به کمک دارند. هر نوع کمکی. به خصوص که این مجلس امام حسین علیه السلام برپاست. حتماً در قوام و برگزاریش نیاز به کمک دوستان دارد. خود شرکت یک کمک است. اما از جهت مالی هم دوستان حتماً به شراکت در این مجلس آثار عظیم ایجاد میکند. لذا یادتان نرود به نیت امواتتان هر قدر میتوانید آنها را خوشحال کنید. کمک داشته باشید. که این کمک به خصوص در شب جمعه و به خصوص در برپایی مجلس اهل بیت علیهم السلام، برای آنها ذخیره عظیمی و کمک و هدیه بینظیری خواهد بود. پرانتز بسته.
پس این کمک را یادتان نرود که دوستان تقاضا داشتند. میگویند این کمکی که انسان کرده این نتیجه را دارد. این یک مرتبه از عمل صالح که هر عمل صالحی یک نتیجهای دارد. انسان نماز میخواند نتیجهای دارد. روزه میگیرد نتیجهای دارد. این مرتبه اول مثل چشم روی میز.
مرتبه دوم به ما در روایات میفرمایند که اگر کسی عمل صالح انجام داد – دقت بکنید این خیلی زیباست – فقط آن نتیجه برایش نیست. بلکه میفرمایند هر کسی که عمل صالحی انجام میدهد، این عمل صالح او در تمام اعمال صالح گذشتهاش اثر میکند و آنها را یک رتبه بالاتر میآورد. یعنی اگر از رتبه ۵ ایمان اثر گرفته بود و صادر شده بود الآن با این عمل جدیدی که انجام داده، رتبه او رتبه ۶ میشود. همه اعمال گذشتهاش از این رتبه نشأت گرفته میشوند. مرتبه همه آنها بالاتر میآید؛ چون هر عملی روح ایمان در وجود انسان را تقویت میکند.
وقتی روح ایمان تقویت میشود، همه اعمال از این مرتبه روح نشأت گرفتند. آن موقع فقط عمل من هم نیست. خیلی فرصت کم است و مجبورم مختصر توضیح بدهم. اما بدانید یک عمل صالح در تمام اعمال صالح گذشتهمان اثر میگذارد و نه فقط اعمال صالح گذشته من، بلکه در تمام اعمال صالح گذشتگان. این دلیل و برهان دارد، آیه دارد، بیان دارد. الآن فرصتش نیست.
آن وقت میفرمایند نه تنها اعمال صالح را یک رتبه بالاتر میآورد، بلکه چون روح ایمان قویتر میشود، عمل ناصالح هم یک رتبه پایینتر میرود. لذا اعمال ناصالح هم ضعیفتر میشوند. اعمال صالح قویتر، اعمال ناصالح ضعیفتر. اگر من یک عمل صالح را از دست بدهم، چقدر از دست دادهام؟ به اندازه تمام اعمال صالحی که قبلاً داشتهام، که اینها میخواهد رتبهشان بالاتر بیاید. بلکه اثر دیگرش این است که این عمل صالح سبب میشود که در آینده برای من توفیق اعمال دیگری ایجاد بشود. هر عمل صالحی منشأ اعمال صالح دیگری میشود. که اگر نباشد آنها محقق نمیشوند. این توفیق ایجاد میکند.
پس در گذشته اثر میگذارد، آنها را بالاتر میآورد. در آینده اثر میگذارد، توفیق آنها را نزدیک. استعداد انجام آنها را برای تحققشان، سبب سازی میکند. که اگر نباشد هم گذشته بالا نیامده، هم آینده توفیق ایجاد نشده. پس یک عمل، فقط یک عمل نیست. مثل چشم است در بدن و مرتبط با اعضای دیگر. هر عمل صالحی با اعمال دیگر مرتبط است. یک موجود زنده واحدند که در هم تاثیر دارند. این نگاه دوم به عمل صالح. بحث مفصلی دارد، ولی همین مقدار عبور بکنیم.
نگاه سوم در عمل صالح. چنانچه در چشم گفتیم. نگاه سوم چه بود؟ القلب مصحف البصر. چشم نویسنده جان میشود و جان ابدیت انسان را تأمین میکند. در نگاه سوم عمل صالح،هر عمل صالحی ارتباط با امام است. این بحث اصلی ماست که هر عمل صالحی رابطه با ولی است.
چرا؟ حال این را باید اثبات بکنیم و بیان بکنیم تا ان شا الله ببینیم که نگاه ما به عمل صالح چگونه است؟ آیا نگاه اول است؟ هر عملی یک جزایی. آیا نگاه دوم است؟ هر عملی مرتبط با تمام اعمال اثر میگذارد. یا نگاه سوم است که بالاتر از دوم است. وقتی هر عملی ارتباط با امام شد، آن وقت امام مبدأ همه خیرات است. هر عملی که من انجام میدهم، ارتباط با کسی است که مبدأ همه خیرات است. همه خیرات برای من قرار میگیرد.
ما دستهای از روایات داریم. اسم این روایات شجره طوبی است. شجره طوبی که در روایات ما حدود ۸۰ روایت است. در آنها آمده است که تنه این درخت که درخت ولایت است، در خانه امیرمؤمنان است و شاخههای این درخت که خیرات و خوبیها هستند، در خانههای مؤمنین پراکنده است. و هر کسی که به هر عمل صالحی چنگ میزند، به شاخهای از شاخههای این درخت وصل شده است. که آن شاخه به این تنه وصل است. که آن عمل با این تنه معنا پیدا میکند. مرتبط میشود.
در روایت شریف آمده که: نحن أصل کل خیر. امام صادق علیه السلام میفرماید: ما تنه هر خوبی هستیم. و من فروعنا کل بر. و هر خوبی از شاخههای ماست. بعد میفرماید: و من البر التوحید و الصلاة و الزکاة. که ما تنه هستیم و خوبیها ظهورات ماست. شاخههای ماست هر کسی به هر خوبی که چنگ میزند، به ما چنگ زده. به ما متصل شده. دنبال روایت میفرماید: و أعداءنا أصل کل شر. دشمنان ما ریشه و تنه هر بدی هستند. آن هم یک درخت است که: و من فروعهم کل قبیح و فاحشة. همه زشتیها از فروع دشمنان ماست. بعد بدیها را میشمارد و در انتها میفرماید: کذب من زعم أنه معنا. دروغ میگوید آن کسی که میگوید ما با شما هستیم. و هو متعلق بفروع غیرنا.[3] اما به فروع و شاخههای دشمنان ما – که بدیها باشد – چنگ زده است.
پس هر بدی ارتباط با دشمن اهل بیت است. هر خوبی ارتباط با امام است. در روایات آمده: الحسنة والله ولایة أمیرالمؤمنین علیه السلام.[4] حسنه ولایت است. هر خوبی هر نیکی ولایت است. یا در روایت دارد نحن الصلاة، نحن الزکاة.[5] اگر شما نماز میخوانید، زکات میدهید حقیقت صلات و زکات ارتباط با ماست. همه اینها با ما رابطه برقرار میکند.
در روایات متعدد دیگری وارد شده است که انسان قبل از اینکه از این دنیا برود، حتماً حضرات را میبیند. قبل از مرگ باید به محضر حضرات برسد. که میبیند همه اعمالی که انجام داده، با هم وقتی جمع میشوند، این جمع شدن اعمال انسان با یکدیگر، یا مجموعش خوب است و یا بد است. اگر بد باشد در لحظه آخر وقتی حضرات را قبل از دنیا رفتن میبیند، میبیند حضرات را دشمن دارد، دوست ندارد. چون این اعمال ارتباط داشت. اگر عمل بد باشد به دشمنان حضرات متعلق است. اگر اعمال خوب باشد، یا مجموع خوبیها و بدیها به خوبی منجر بشود، به مقدار خوبی میبیند، دوست دارد.
تا اینجا چه چیزی را عرض کردیم؟ اعمال خوب ما ظهور حضرات است. اعمال بد ظهور دشمنان حضرت است. هر ارتباط خوبی ارتباط با حضرت است و هر ارتباط با بدی ارتباط با دشمنان حضرات است. ما صبح که از خواب بلند میشویم آیا خوبی یا بدی برای ما امکان پذیر هست یا نیست؟ از همان صبح که از خواب بلند میشویم، همسر و فرزند و پدر و مادر و خواهر و برادر و دوست و آشنا در دسترس ما هستند یا نیستند؟ نگاه به آنها به خوبی، برخورد مناسب، خوشرویی با آنها، سلام به آنها این خودش اولین باب خیری است که در هر صبحی گشوده میشود. خب این نگاه را اگر باور کردیم که هر خوبی ارتباط با حضرت است – که این را بیشتر باز خواهیم کرد – هر صبح که چشممان را باز میکنیم، داریم با حضرت ملاقات میکنیم.
اگر خوبیهایمان را در طول روز ادامه دادیم، با هر کسی که میبینیم، یا هر کار خوبی که پیش میآید. میبینیم یک میخ در آسفالت خیابان افتاده است. انسان این را برمیدارد و کناری میگذارد. در روایت دارد اگر مانعی سر راه مؤمنین باشد، کسی بردارد و کنار بگذارد، این هم یک درجه از ایمان است. ساده نیست نگوییم چه ربطی به من دارد. همین که انسان دلسوز دیگران است. همین مقدار که یک میخ را از اینجا بردارد و کنار بگذارد که ماشین یا موتوری پنچر نشود. همین مقدار هم یک مرتبه از ایمان است. در روایات مختلفی وارد شده که اگر کسی با هر حسنهای ارتباط پیدا کرد، آنجا میفرمایند که ما را دیده است. لذا میفرمایند شما شجاعت را سخاوت را ـ اصلاً به عنوان اینها روایت آمده ـ کسی سخاوت به خرج میدهد میفرماید به شاخه این درخت چنگ زده است و این شاخه او را به تنه متصل کرده است.
یعنی نگاه به اینکه هر خیری دارد ما را به ولی میرساند. هر خوبی دارد ما را به ولی متصل میکند. اگر اینطوری دیدیم، شوق ما به خوبی چقدر متفاوت میشود؟ اگر یک خوبی را از دست دادیم، چقدر از دست دادهایم؟ ارتباط با اماممان را از دست دادهایم. رابطه با امام را از دست دادهایم. در روایات دارد که میفرماید حضرت در سفرههای شما، خانههای شما، کوچههای شما دائماً حضور دارد. رفت و آمد دارد. اما شما او را نمیشناسید.
وقتی از این طریق و از این نگاه بیاییم و نگاه بکنیم خیلی واضحتر میشود. آیا اعمال صالح که ظهور حضرت است در هر کوچه و برزن و سفره و خانهای آیا هست یا نیست و امکانش هست یا نیست؟ اگر ببینیم که این نور حضرت است. این حضور حضرت است… وقتی چشم انسان باز میشود. حضرت ظهور میکنند، میبینیم که حضرت هر روز با ما امکان ارتباط داشته است. حتی با کسانی که اهل صلاح نبودند. آیا عمل صالح برای آنها امکانپذیر هست یا نیست؟ آیا میشود این هم خوش اخلاق باشد یا نمیشود؟ آیا میشود این هم اهل سخاوت باشد یا نمیشود؟ پس برای آن هم ارتباط با حضرت امکانپذیر است.
بعد که میبیند عرفه صالح أو طالح. چشمها باز میشود مثل حضرت یوسف که وقتی یوسف خودش را معرفی کرد، دیدند اینها که با یوسف حشر داشتهاند. ارتباط داشتند، ولی نمیشناختند. میفرماید امام را میبینند که دائم با او ارتباط داشتهاند، اما اینها باور نمیکردند که این امام باشد.
یک مثالی را برایتان بزنم. نمیدانم در این جلسه قبلاً گفتهام یا نه؟ یک کسی بود چلهها میگرفت، برای اینکه خدمت امام زمان برسد. در یکی از این چلهها که گرفته بود، روز آخر بود و منتظر بود که نتایج و پاداشش را ببیند. این را حضرت آیت الله بهجت نقل میکردند. که در کنار کعبه چله گرفته بود و به اعمال و مراقبهاش مشغول بود.
روز چهلم همینطور که مشغول مراقباتش بود، یک دفعه دید کسی آمد و سؤالی از او کرد. به نحوی که دید ممکن است مراقبهاش به هم بخورد، یک جوابی داد که او برود و نایستد. وقتی که این رفت، دوستش آمد و به او گفت: در این روز اربعین و چلهات چه کردی؟ آیا حضرت را دیدی یا نه؟ گفت: والله تا الآن که ندیدهام. دارد غروب میشود و احساس میکنم که محرومم. گفت: الآن حضرت پیشت بود. یعنی آنکه آمده بود و از او سؤالی کرده بود، آن حضرت بود که آمده بود.
از اینجا میخواهم نکته دیگری را استفاده بکنم. مرحوم آسید محمد حسن الهی طباطبایی، برادر علامه طباطبایی که در فضل علم مانند علامه بود و لیکن چون فقیر بودند، یکی کار کرد تا دیگری بتواند تدریس بکند. ایشان نقل میکند اگر حسنات را کنار هم بگذاریم، یکجا بتوانیم ببینیم، وجود مبارک امام زمان است.
هر حسنهای ظهوری از حضرت است. مثل دست و پا و چشم و ابرو است که هر حسنهای یک مرتبه و ظهوری از حضرت است که دارد آن را جلوه میدهد. اگر کسی قدرت پیدا کند که اینها را کنار هم ببیند، وجود مبارک حضرت را میبیند که جامع همه اینها است و همه اینها دست و پا و چشم و ابروی حضرت هستند. اگر ما دست حضرت را ببینیم، اگر ما چشم حضرت را ببینیم که به ما نگاه میکند، چقدر برای انسان غنیمت است.
بعد میفرماید: نه تنها حسنات ظهورات حضرت هستند، بلکه بالاتر انسانهای صالح که حسنه در وجود آنها شکل گرفته است، ظهور و آینههایی هستند که دارند حضرت را نشان میدهند. هر انسان صالحی آینهای است که دارد حضرت را به قدر صلاحش نشان میدهد.
خب اگر اینطوری شد چه مسئلهای از این نتیجه گرفته میشود؟ من با هر انسانی که مرتبط میشوم که همه صالحین هستند، همه مؤمنین هستند. همین مقدار اظهار ایمان اینها را هل ایمان کرده. میگوید وقتی شما به مؤمنان نگاه میکنید، همین مؤمنانی که در دسترس شما هستند، اینها آینههایی هستند که به قدر عمل صالحشان، ایمانشان دارند امام را نشان میدهند. آن موقع اگر عمل صالح ظهور امام باشد. صالحین هم جلوههای امام باشند. آینههایی باشند که دارند امام را نشان میدهند.
در این جامعه و این نگاه آیا برای این شخص لحظهای هست که از امامش غافل و جدا باشد؟ آیا وقتی که من انسانهای مؤمن را هر کدام را جلوهای از امام و ظهوری از امام ببینم. با اینکه بدی دارند، با اینکه نقص دارند، کاستی دارند. اگر با این نگاه، نگاه بکنم آیا به عنوان اینکه جلوه امام در اعمال خوبش هست شرح صدر و گذشت نسبت به او برای ما ساده نمیشود؟ که ببینیم این جلوه امام است. در عین اینکه در بدیهایش به امام ربطی ندارد، نقص دارد. اما به جهت جلوه امامش من از بدیش میگذرم. نه اینکه بگوییم بدی را توسعه بدهیم. او هم باید این نگاه را پیدا بکند.
عرض کردم یک کسی داشت در خیابان با ماشین میرفت. یک کسی از او جلو زد. بعد دید بد جلو زد. گفت: بروم سبقت بگیرم، تا حالش را بگیرم. اما تا این ماشین رد شد، دید پشت این ماشین نوشته: یا فاطمه الزهرا. گفت: فاطمه جان به عشق شما از این گذشتم. این کار را نمیکنم. یعنی آن جلوه نوریش همین یک نوشته را سبب قرارداد، شرح صدر پیدا کند. گذشت پیدا کند، بزرگ شود.
جامعه ایمانی که نگاهشان این باشد، هر کودک و بزرگی هر پیر و جوانی در این جامعه به قدر همین ایمانش، به همین مقدار خوبی که دارد، دارد امام را نشان میدهد. اگر با این نگاه انسان جامعه را ببیند، آن وقت هرجا چشم بندازد، دارد جلوه امامش را میبیند.
لذا عرفه صالح أو طالح. وقتی حضرت ظهور میکند مثل جریان زمان حضرات معصومین نیست فقط، که یک بدنی در مقابل ابدان دیگر باشد. بلکه علاوه بر اینکه آن بدن است، آن جلوه وجودی حضرت در همه دیده میشود. اگر میفرمایند حضرت در دوران غیبت خورشید پشت ابر است، یعنی اینکه چطور خورشید پشت ابر وقتی نگاه میکنید آسمان روز است، همه جا روشن است، اما قرص خورشید دیده نمیشود. ولی روز است، آثار خورشید برقرار است.
میفرماید حضرت در دوران غیبت، فعال است، در کار است اما لا یری جسمه. بدنش دیده نمیشود، ولی اثرش باقی است و آثار در کار است. بلکه امام در دوران غیبت فعالتر از امامی است که در زمان حضور حضرات است. چرا؟ در زمان حضور حضرات، اگر کسی با امام صادق علیه السلام کار داشت، باید از شهرش حرکت میکرد، به مدینه خدمت امام صادق علیه السلام میرفت، عرض ادب میکرد. آن هم در ساعات خاصی. نصف شب نمیشد. نصف شب اجازه نداشت. در هر وقت و بیوقتی نمیشد. در هر جایی [نمیشد].
اما نسبت به امام زمان عجل الله [تعالی فرجه] در دوران غیبت، هر کسی هر کجا که هست، هر وقتی که دلتنگ شد و لازم دید، نیمه شب بود یا روز بود، متوسل شود، تقاضا کند، رابطه برقرار کند، بخواهد، این امکانپذیر است. حضرت پاسخ میدهد. حضرت فعالتر است.
با این نگاهی که عرض کردم چشم در مرتبه سوم که ابدیت بود عمل صالح در رتبه سوم اثرش ارتباط با امام است. اگر این عمل را انسان ارتباط با امام دید، امام منبع همه خوبیها است. منشاء همه خوبیها است. وقتی به امام متصل شدی، مثل آب کر، ماء معینی که وصل میشود، همه خوبیها را برای انسان به دنبال میآورد. از یک راه رفته است…
روایتی که دیشب برایتان خواندم از همین سنخ بود. که اگر کسی دوام محبت امام را داشته باشد ـ یادتان هست یا نه؟ ـ من أدمن محبتنا أهل البیت.[6] دوام محبت را اگر داشته باشد همه هشت در بهشت برای او باز میشود. نه یک در، نه یک خوبی، بلکه همه خوبیها. و آنجا به او خطاب میشود که از هر دری میخواهی وارد شو؛ چون همه را میتوانی، چون به امام متصل شدهای، محبت امام را پیدا کردهای.
بعد از این بالاتر بود که درهای بهشت به او خطاب میکردند: میخواهی از ما وارد شوی؟ ما را انتخاب نمیکنی؟ یعنی آنها مشتاق میشدند. پس یک جا انسان مشتاق عمل صالح میشود، کجا عمل صالح مشتاق انسان میشود. توفیقات محقق میشود. این هم یک نگاه است. پس اگر ما باور کردیم. إن ذکر الخیر (زیارت جامعه) كنتم أوله و أصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه.[7] هرجا نام خیری، کار خیری باشد، شما اولش هستید، آخرش هستید، منتهایش هستید، مأوایش هستید. همهاش شمایید. همه خیر شمایید. اگر اینطوری دیدیم…
مگر خیر همین اعمال صالح نیست؟ مگر همین روابط صالح بین انسانها خیر نیست؟ انسان در خانهاش همسر و فرزند و برادر و خواهر و پدر و مادر و دوست و آشنا و اطراف و اکناف و همسایه، اینها را وقتی میبیند، ببیند که اینها ظهورات امام هستند. آن وقت غیبت معنا میدهد؟ ناراحتی معنا میدهد؟
انسان چقدر حاضر است برای امامش از خیلی از چیزها بگذرد، اگر یک لحظه بتواند امام را ببیند؟ میگوید من حاضرم این مقدار خرج کنم بروم کربلا ضریح امام را زیارت بکنم برگردم، کلایم را به آسمان میاندازم که این توفیق را پیدا کردهام که به زیارت امام برسم.
میفرمایند درباره ظهور هر مؤمنی را که میبینید، همین حالت است. زیارت امام است. با این محبت شما به مؤمن مضاعف میشود. اگر بدانیم که کفش جفت کردن مؤمنین، همین مقدار عمل صالح است و این عمل صالح ارتباط با امام است. اگر این را باور کردیم که کفش جفت کردن چقدر آثار ایجاد میکند؟ چقدر برکات پیدا میکند؟ چقدر انسان حاضر است نسبت به او کار داشته باشد و انجام بدهد؟ لذا دنبال اینها میفرمایند که برای کسی که این نگاه را پیدا کند، فرج شخصی محقق میشود. یعنی این شخص برایش فرج محقق شده.
حضرت آیت الله بهجت میفرمودند که: همین امروز عدهای هستند که غیبت برای آنها نیست. دائماً در محضر هستند. اگر این باور شکل بگیرد، مانع فرج کیست؟ مانع ارتباط با امام کیست؟ خودمان هستیم.
قصه علی بن مهزیار را شنیدهاید. ۲۰ سفر حج رفته و در این ۲۰ سفر حج دنبال امام زمان بوده. چون میدانسته امام زمان در ایام حج در مکه هستند. اما ندیده. در سفر بیستم روز آخر است. بار و بندیل خود را دارند جمع میکنند، تا برگردند. ناراحت و غصهدار و خیلی با حسرت که امسال هم موفق نشدیم. بعد از اینکه دارد بار و بندیل را میبندد و رفقایش هم بارها را بستهاند، ناگهان قاصد حضرت میآید و به علی بن مهزیار میگوید: چه میخواهی؟ میگوید: لقاء آن امام غائب را میخواهم. بعد آن قاصد میگوید: آن امام غایب نیست، شما در محضر نیستید. بعد به او وعده و بشارت دیدار امام را میدهد. بعد از آن مراحل وقتی علی بن مهزیار به دیدار امام میرسد، اولین سؤالی که امام از او میکند، این است: علی بن مهزیار دیر آمدی. ما زودتر از این منتظر تو بودیم. هر صبح و شام منتظر تو بودیم. چرا دیر آمدی؟ علی بن مهزیار میگوید: آقا جان من که ۲۰ سال است که به شوق شما دارم حج میآیم ـ با سختیهای حج آن موقع ـ که شما را ببینم راه بسته بود. کسی نبود که من را خدمت شما بیاورد. میدانید حضرت چه فرمود؟ فرمود: علی بن مهزیار راه بسته بود، یا اینکه شما خودتان راهبندان کردید؟
نگاهتان به مؤمنین فرق کرد. متفاوت شد. دیگر ثروتمندان فقیران را تحویل نمیگرفتند. دیگر مریضها را تحویل نمیگرفتند. اغنیا خرجشان را از محرومین جدا کردند. تفاوتها در جامعه زیاد شد. روابط سست شد. چون روابط سست شده، رابطهتان با من قطع شده. اگر این را به عنوان دستورالعمل ببینیم که روابط مؤمنین هرچه به سمت سستی برود، فرج دورتر میشود. میشود من بنشینم و گریه بکنم امام زمان را بخواهم که فرجش نزدیک بشود، اما وقتی رابطه با مؤمنین مطرح میشود، بیتوجه باشم؟
ابان بن تغلب است دارد در حج کنار امام صادق علیه السلام طواف میکند. آنجا کسی به ابان تنه میزند، مثل اینکه کارش دارد. امام صادق به ابان میگوید: ابان این با تو کار دارد. میگوید: بله آقا با من کار دارد. به او گفتم: صبر کن طواف تمام شود، کارت را برآورده میکنم. امام صادق علیه السلام فرمود: ابان این مؤمن است و از تو چیزی میخواهد، کاری دارد. تو میگویی طواف را تمام کنم و بعداً بیایم کار تو را انجام دهم؟ طواف را قطع کن، برو کار این را انجام بده، بیا ادامه طوافت را بعداً برو، وقت دارد.
این نگاه که اگر ما نگاهمان به جریان اماممان این ارتباط باشد. آن موقع خیلی فرج متفاوت میشود. نمیشود نگاهمان [این باشد] که فقط دلمان بخواهد. باید یک کار عملی بکنیم. کار عملی آن هم دیدن هر عمل صالحی به این عنوان که این ارتباط با امام دارد. و دیدن صالحین که اینها ظهور امام هستند.
خب امشب مقداری فرصت دیر شده. ما هم همین جا تمام میکنیم.
عشق را افسانه کردی یا حسین عقل را دیوانه کردی یا حسین
در ره معبود بیهمتای خویش همتی مردانه کردی یا حسین
امشب در خانه امام حسن علیه السلام میرویم. به سراغ قاسم بن الحسن. هرچه توانستیم حتی اگر شده حال بکاء بگیریم برای فرزند امام حسن علیه السلام، حتماً حضرت زهرا را خوشحال میکنیم. نوه حضرت زهرا است. بعد از اینکه با سختی قاسم اجازه گرفت، به خصوص با آن خبری که شب به او داده بودند که: بعد أن تبلو بلاء عظیما.[8] تو هم به شهادت میرسی. اما بعد از اینکه به بلاء عظیمی مبتلا میشوی. همه منتظر بودند که ببینند این چه بیانی بوده که حضرت کرده. لذا قاسم به میدان رفت و خودش را معرفی کرد که:
إن تنکروني فأنا ابن الحسن. اگر کسی من را نمیشناسد من فرزند حسن هستم. سبط النبی المصطفی المؤتمن.[9] من نوه پیغمبر هستم. من سبط پیغمبر هستم. بعد جنگید تا اینکه دور او را گرفتند. قاسم بن الحسن به زمین افتاد. وقتی قاسم به زمین افتاد در مقتل دارد، ۲۰۰ نفر او را احاطه کرده بودند. ۲۰۰ سوار او را احاطه کرده بودند. یک نفر هم پیاده میشود تا سر او را از بدن جدا کند. در این حین وقتی امام حسین علیه السلام صدای کمک قاسم را میشنود. میگویند مثل باز شکاری که آماده بود بر مرکب پرید و به سوی میدان شتافت. آن ۲۰۰ نفر وقتی دیدند امام دارد میآید، از ترسشان صحنه میدان را [ترک کردند و] نمیدانستند از کدام طرف فرار کنند. به طوری که آن شخصی که پیاده شده بود که سر قاسم را جدا کند، زیر سم اسبان آنها از بین رفت. اما وقتی که امام به بالین قاسم رسید، غبار همه جا را گرفته بود. اینها میگویند ما همینطور که دیدیم وقتی غبار فرو نشست، سر قاسم بر دامن امام حسین علیه السلام است. قاسم بن الحسن پا را دراز میکرد و جمع میکرد. لحظات آخر جان دادن قاسم در دامان عمو بود. آنجا امام حسین علیه السلام میفرماید که: بر عموی تو سخت است که تو صدایش بکنی، کمک بخواهی، اما وقتی برسد که فایدهای نداشته باشد. بعد از اینکه قاسم جان داد، دارد که اباعبدالله علیه السلام جسد قاسم را در دست گرفته تا به سمت خیمهها بیاورد. اما این جسد آنقدر زیر سم اسبان قرار گرفته بود که این جسد قوامی نداشت.
صلی الله علیک یا اباعبدالله
[1] . اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۱۵، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۳۸۹، سرور أهل الإیمان ، ج۱، ص۱۰۸، كمال الدين ، ج۲، ص۶۷۱، تفسير الصافي ، ج۳، ص۱۱۸، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۱۰، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۳۲۵، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۲۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۱۵۱
[2] . بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۱۳، نهج البلاغة ، ج۱، ص۵۴۸، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۳۲۸
[3] . وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۷۰، الکافي ، ج۸، ص۲۴۲، شرح الأخبار ، ج۳، ص۹، تأويل الآيات ، ج۱، ص۲۲، الوافي ، ج۵، ص۱۰۶۷، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۳، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۰۳
[4] . تأويل الآيات ، ج۱، ص۴۰۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۲۳۴، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۴۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۶۰۵
[5] . تأويل الآيات ، ج۱، ص۲۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۲، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۰۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۴۰۶،، تأويل الآيات ، ج۱، ص۸۰۱
[6] . التفسير العسکری علیه السلام ، ج۱، ص۵۸۲، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۸۰، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۱۰۱
[7] . من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۶۰۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۷۲، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۹۵، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۲۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۲۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۹۶،، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۴۶، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۹۷، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۴۱۶
[8] . الهداية الكبرى ، ج۱، ص۲۰۴، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۴، ص۲۱۴، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۴، ص۲۲۷
[9] . المناقب ، ج۴، ص۹۹، تسلیة المُجالس ، ج۲، ص۳۰۴، بحار الأنوار ، ج۴۵، ص۱۳، المناقب ، ج۴، ص۹۹، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۲۷۳
اولین کسی باشید که برای “سخنرانی | هیأت عاشورییان، بمانم یا بروم؟” دیدگاه میگذارید;