تحلیلی پیرامون انتخابات ریاست جمهوری 1403
- استاد محمدرضا عابدینی
- شنبه 23 تیرماه 1403
- مسجد لنبان اصفهان
روایات مورد اشاره در این جلسه:
- پیرامون اختلافات شدید بین شیعیان قبل از ظهور (حَتَّى يَتْفُلَ بَعْضُكُمْ فِي وُجُوهِ بَعْضٍ وَ حَتَّى يُسَمِّيَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً كَذَّابِين):
- پیرامون شرطة الخمیس:
- پیرامون ماموریت دو فرشته الهی در مورد دو شخص کافر و مؤمن:
- اجابت خاص دعای حضرت موسی(ع) برای دوست مؤمنش:
متن جلسه
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و السلام و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین. [صلوات حضار] واللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، صلوات سرداری مرحمت بفرمایید. [صلوات حضار]
خب؛ بی مقدمه وارد شویم. خسته هم نباشید. عذرخواهی میکنیم از تأخیر. بحثی که دوستان فرمودند انشاءالله در رابطه با یک نگاهی به جریان انتخابات داشته باشیم، شاید نزدیکترین جریانی که در قرآن کریم در رابطه با مسألهی انتخابات میتوانیم ببینیم، جریاناتی است که خدای سبحان در سوره آل عمران در مورد جنگ احد تبیین کرده و از زوایای مختلفی به مسأله پرداخته و در نهایت تکلیف مؤمنین را در این شرایط روشن کرده [است]. پس دو موصوع: یکی تبیین مسأله است که چگونه است؟ چرا؟ و دوم این است که تکلیف چیست؟ که هو بفهمیم کجای کار هستیم و هم چه کاری باید انجام دهیم. دو تا مسألهای که وظیفهی ما چیست. جریان جنگ احد یکی از ابتلائات سخت مؤمنان بود. ما میتوانیم بگوییم این جریان این دفعه یک شأنی از آن است نه اینکه کامل همان باشد. یک شأن است. یک نقاط تشابه دارد. یک نقاط تفارق دارد. نقاط تفارق آن که خیلی جدی است این است که جنگ احد دو وجهه داشت. یک وجههاش در مقابل مشرکین بود، مشرکین مکه که جنگ در مقابل اینها بود. یک وجههاش در مقابل نفاق بود که این خیلی شدید بود یعنی اولین دست و پنجه نرم کردن قوی مؤمنان با اهل نفاق بود. لذا جریان نفاق حتی از جریان جنگ با مشرکین سختتر بود. یعنی دست و پنجه نرم کردن مؤمنان با منافقان د ر این جریان خیلی سنگینتر از جریانِ با مشرکان بود. مشرکان خب جلوی رو بودند. کاملا معلوم بود. مشخص بود. جبههها روشن بود و شاید شجاعت در مقابل مشرکان اینقدر سخت نبود چنانچه میدانید که بعد از جنگ احد، بعد از اینکه شکست محقق شد و لشگر اسلام عقبنشینی کردند، اغلبشان فرار کردن، آمدند به ابوسفیان گفتند حالا که لشگر اسلام شکست خورد خوب است که حمله کنین مدینه را هم بگیریم. کار تمام شود دیگر. فقط به جنگ قناعت نکنیم که شکست احد است. بیایید این مدینه را هم بگیریم، ریشهکنشان کنیم. ابوسفیان گفت فکر بدی نیست. تا اینجایش را پسندید. بعد پیغمبر که شنید اینها دارند آرایش جنگی برای حمله به مدینه میگیرند، فرمودند فقط کسانیکه در جنگ احد مجروح شدند، چون یک عده که شهید شدند، هفتاد تا، یک عده هم که از اول حالا شک که راه افتاد برگشتند. سیصد نفر حدودا بلکه بیشتر، هفت هزار نفر، سیصد نفر سیصد و اندی نفر همان اول برگشتند. اینها همه قابلتطبیق با جریان روز ماست. یعنی نوع شبهه در این انتخابات، کسانی که نیامدند کسانی که آمدند، متدینینی که نیامدند، ضد انقلابی که نیامدند، همهی اینها تطبیق دارد الان منتهی من فقط کدش را میدهم، یک قدری هم نزدیک میکنیم به تطبیق اما آن تطبیق قوی که تسریع باشد را خودتان حواستان به آن باشد. خب سیصد نفر از اول جدا شدند به فرماندهی عبدالله بن عمیر که رئیس منافقین آشکار بود. ما یک منافقین آشکار داریم، از اول صدر اسلام، یک منافقین حرفهای. منافقین حرفهای دم لای تله نمیدادند. اصلا دیده نمیشدند؛ ولی کارشان معلوم میشد. یعنی معلوم میشد اید کار از یک جایی، از یک نفاقی ریشه گرفته است اما دیده نمیشوند. دم لای تله نمیدادند. برای پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان آشکار بود اما چون ظاهر نبود نمیشد برخورد کرد. عبدالله بن عمیر بیچاره منافقی بود که آشکار بود. آلت دست اینها… یعنی منافق آشگار را به کارش میگرفتند. میگفتند آخرش هم اگر اون شد، اوت شده مهم نیست، همان جریانی که سنگی که افتاد ته چاه و پیغمیگبر این صدا را که شنیدند گفتند این هفتاد سال بود داشت سقوط میکرد و امروز رسید به ته چاه. گفتند یک کسی بو هفتاد سال… بعد نامفهوم5:40 عبدالله بن عمیر مرده [است]. یعنی یک نفاقی بود که خیلی گناهان نبود نفاقش چون قرار بود در دعوای اوس و خزرج بشود فرماندهی مدینه. پیغمبر آمد. این دیور کار و کاسبیاش کساد شد. خیلی با پیغمبر دشمنی وکینهی ظاهر داشت. تظاهر هم میکرد به مخالفتهای. خیلی ابایی نداشت اما این هم اینقدر خطرناک نبود. با اینکه طرفدار پیدا میکرد، این هم اینقدر خطرناک نبود. خطر اصلی مربوط به منافقین حرفهای بود. منافقین حرفهای در جبههی اسلام بودند اما عجیبش این است که در تاریخ… اسمهایشان را من ذکر نمیکنم اما در تاریخ راحت میشود اسمشان را پیدا کرد. در تاریخ ذکر شده [است]. اینها نه کسی از دشمن به دستشان مجروح شده، نه خودشان مجروح شدند در آن جنگها که این همه جنگ داشته پیغمبر. یکی از خصوصیتشان این است. اینطوری در جنگ بودند. در جنگ بودند اما یک طوری در جنگ بودند کأنه هم دشمن اینها را میشناخت، کاری با اینها نداشت، هم اینکه خودشان یک جاهایی در جنگ طوری بودند که زخمی نخورند و زخمی هم به کسی ثبت نشده که زدند. یعنی چون تاریخ، آنجا ثبت میمردند. مثل الان نبود که از این سنگر به آن سنگر تیر شلیک من. یک خشاب میزنی، شاید کسی هم با این کشته شد، کسی هم نفهمد. با خشاب تو بود با خشاب او بود، چه کسی بود؟ معلوم نمیشود. نه؛ شمشیرِ تن به تن بود. ثبت میشد. مثلا دارد در جنگنهروان حدودا چهار هزار نفر کشته شدند. همهی کسانیکه کشته شدند، معلوم است چه کسی آنها را کشته است. یعنی ثبت است. نوشتهاند. مثلا شمارش کشته های امیرالمؤمنین، که امیرالمؤمنین کشته، با کشتههای مالک اشتر شمردند دیدند این دو تا مساوی هستند. یعنی امیرالمؤمنین با مالک تعداد کشتههایشان مساوی بوده [است]. امیرالمؤمنین با مالک گفت، مالک تو شمشیر را آوردی بالا و زدی کشتی، اینها مهدورالدم بودند باب میکشی، اما من شمشیر را میآوردم بالا، نگاه میکردم اگر از اعقاب این، از نسلش اگر امکان دارد یک نفر صالح به دنیا بیاید من وظیفهی کشتن او را نداشتم. یعنی امام استعدادی را باطل نمیکند حتی در اعقاب و نسلها. این هم خودش یک قاعده و سنت است. مهدور الدم بودند. تو باید میزدی، میکشی. درست هم انجام دادی. اگر تعداد کشتههایشان مساوی است یک موقع فکر نکن که کارمان هم به یک اندازه بوده [است]. من با این نگاه میزدم. لذا خیلی از کسانی که جلوی شمشیر من آمدند را نزدم. اگر میخواستم آنها را هم بزنم… میدیدی ده تا را رد میکردم یکی را میزدم. خلاصه اینطوری است ولی تو آنها همه را زدی. عیبی ندارد. مالک قوی هم بوده [است]. حالا این را داشتم عرص میکردم به این عنوان که نگاهی که در تاریخ بوده که این منافقین حرفهای با اینکه نزدیک بودند به پیغمبر، دور و بر پیغمبر بودند اما نه کسی به دستشان کشته شده، این را داشته باشید به عنوان یک تابلو، نه کسی به دستشان کشته شده نه زخمی خوردند. در جریانِ… این را داشته باشید که بعضیها اینطور هستند. از اول حرفهای هستند. بعضیها آدمهای خوبی بودند. در جبههی انقلاب هم بودند اما کمکم بریدند. یعنی خراشی خوردند، تعلقات دنیا پیش آمده، کمکم بریدند. این کمکم بردیدهها، سابقهشان را بگردی غیر از سابقه نامفهوم 9:20 پیدا نمیکنی. ایثار داشتند، نامفهوم 9:23 داشتند. چیزهای خوب داشتند؛ اما کمکم یک خراش خوردند، یک جایی فرزندشان، متعلقشان، کسی، نزدیکاشان کار بدی کرده، برخورد شده با او، این [شخص] ناراحت شده، یا یک جایی توقع داشته، توقعش رسیدگی نشده بعد این [شخص] ناراحت شده [است]. این ناراحتیها میماند بعد یک بریدن ایجاد میشود. این کلام آقاست که خراش باعث جدایی میشود. خراش غیر از جرح است. جرح و مجروحیت عمیق است. خراش یک چیزی است، خراشی میافتد، این خراش هم برای بعضیها عامل جدایی میشود.
اگر بخواهیم جریان احد را با این نگاه ببینیم، منافقین حرفهای… عجیب است که منافقین حرفهای در قرآن… فکر میکنید از چه زمانی بحث منافقین حرفهای مطرح است بنظر شما؟ از چه زمانی ممکن است مطرح شده باشد؟
یکی از حضار: قابیل؟
استاد: نه در تاریخ اسلام. دقیقا تاریخ اسلام.
یکی از حضار: از خود مکه؟ قبلِ نامفهوم10:28
استاد: از کجای مکه؟ خود مکه هم تاریخ دارد دیگر. ببینید اولین سورهای که نازل میشود، سوره مدثر…حالا یا بگوییم اولین یا دومین [سوره] بعد از قلم اگر کسی میگوید. عجیب است که در آنجا ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ﴾[1]… جزء طایفهی مؤمنان یک دسته هستند، فی قلوبهم مرض است. میدانید یعنی چه؟ یعنی یک عدهای میدانستند اسلام میآید گل میکند. از کتب سابقه خبر داشتند. در سختترین شرایط اسلام آمدند ایمان آوردند اما عجیبش این است، اینها در شعب ابوطالب نبودند اما قبل از شعب ابوطالب ایمان آوردند در حالیکه تمام مسلمانها در شعب ابیطالب بودند. یعنی اصلا حصر مربوط… لذا حتی بعضیها برای اینها فضل میشمرند که میگویند اینها میآوردند یک مرکبهایی را پر از بار و آذوقه میکردند، نزدیک شعب ابیطالب رها میکردند که مسلمانها بیایند این را بگیرند، زنده بمانند. بعد این را در تاریخ به عنوان یکی از بزرگترین فضایل اینها ذکر میکنند اما ذکرنمیکنند چرا یهودیها و مشکرین مکه اینها را در شعب قرار ندادند با اینکه میشناختند. مخفی هم نبودند. چرا همه در شعب بودند غیر از اینها؟ چرا؟ چرا اینها میتوانستند بیایند، یک بار محموله بیاورند و آنجا رها کنند و بعد مشهور بشود که اینها این مار را کردند؟ چرا؟ با این که مشرکین به شدت شعب را… یک محدودهی محدودی بود. گذرگاههای محدودی داشت. کنترل شده بود، این ها را میخواهم بگویم برای چه؟ در تاریخ ما تکرار شده [است]. این تکرار شدنها بصیرت نگاه میخواهد در تاریخ. هر کدام از اینها مصداق دارد الان در تاریخ. اینطور نیست که فقط مربوط به آن دوره باشد. این فی قلوبهم مرضی که از ابتدا بوده، در دورهی شعب ابیطالب، سورهی مدثر جزو اولین سورههاست که هنوز امیرالمؤمنین و حضرت خدیجه و بعد از آن چند نفر ایمان آوردند. چند نفر هستند. یعنی تعداد خیلی… من در گرانت یک چیزی برایتان بگویم، خسته نشوید. اوایل انقلاب، همان سال 58 تا 59، کودتاهای زیادی در کشور شکل میگرفت از طرف سازمانهای جاسوسی خارجی با واسطهی ساواک و ارتش. ارتش و ساواک را به کار میگرفتند. در اینها نیرو داشتند. سران رفته بودند و بدنه، بدنهی وفاداری هنوز در ارتش داشتیم. بعد کودتاهای مختلفی شکل میگرفت. یکی از کودتاها که خنثی شد خیلی کودتای مهمی بود که قرار بود که، منزل امام هم بمبگذاری شده بود، قرار بود از زیر منفجر بشود و تمام هم، اولین هدف امام بود آن موقع که بعد جاهای دیگر. یک گروهی بودند حدود چهل و دو، سه نفر که روی این پرونده کار میکردند که قرا بود بروند خدمت امام و گزارش کار را بدهند که دستگیر کردند و خوشحالی امام را که یک کودتای خیلی مهمی، شاید مثلا یک کار عمدهی جاسوسی از آن طرف روی اینها شده بود، شکل گرفته بود، سرمایهگذاری خیلی زیادی شده بود. مردم هم نفهمیدند بعد اینکه مثلا شاید بیست و چند نفر معروف در آن ها اعدام شدند آن موقع… خب بعد قرار شد بروند. بنا شد دو سه نفر در ستاد بمانند چون ستاد فعالی بود. یعنی دائما… کار یک کودتا نبود. در هم بود و این مادر بود. بعد خلاصه سی و هفت، هشت نفر رفتند دیدن امام. سی و هفت، هشت نفر بودند که تعداد محدودی رفتند خدمت امام، گزارش را داده بودند. امام وقتی گزارش اینها را شنیده بود، فرموده بودند که فکر نکنید کار خیلی مهمی کردید. در بین خود شما کسی است که از همهی اینها بدتر است. «در بین خود شما»، ما در طلبگی میگوییم شبهه محصوره است؛ علم اجمالی. در شبههی محصوره مثلا من شک میکنم اید آب یا این آبی که در این است نجس است. بین این دو تا. از هر دو باید اجتناب کنم. میگویند علم اجمالی در شبههی محصوره. اگر شبهه نامحصور باشد، بدانم یک آبی هست در این همه آبهایی که اینجا هست، نجس است. میگوید نه اینجا احتیاط نمیخواهد چون شبهه غیرمحصوره است؛ اما شبهه محصوره است. سی و هفت، هشت نفر هستند. بعد به این سی و هفت، هشت نفر میگوید یکی از شما، از بین شما کسی هست که از همهی اینها بدتر است. طولی نکشید، شاید مثلا هفت، هشت ماه بعد بود که کشمیری، در همین جمع بود که امام میشناخت، میدانست اما مامور به اینکه آشکار بکند، نبود. همین مقدار را بیان کرد که… بعد بچههای مذهبی سپاه که در آن تیم کمیته مشترکی بود، سپاه بود، ارتش بود، نخستوزیری بود، رئیس جمهوری نماینده داشت و وزارت کشور هم نماینده داشت،یک کمیته مشترکی بود، بچههای سپاه آمده بودند همه گریه که نکند ما هستیم. نمیدانیم تشخیص نمیدهیم، میخواهی این ضربه را بزنیم. نکند ما هستیم. با این نگاه.. گریه که نکند ما هستیم. او خودش فهمیده بود چه کسی است که دارد چه میگوید. امام گفت. آن مخاطب خودش فهمیده بود اما اینها گریه میکردند که نکند ما هستیم، بعدا معلوم میشود. از حالا ترسیده بودند.
خب حالا این حاشیهای بود که شبههی محصوره را… از کجا رفتیم برای این مسأله؟ این را میخواستم… مؤمنان معدود بودند. چند نفر بودند. وقتی میگوید فی قلوبهم مرض جزو این دسته هست، شبهه محصوره است. غیر محصوره نیست که نشود… اما چون ظاهر نبود اجتناب لزومی نداشت، این تا اینجا یک مقدمه که جریان صدر اسلام را هر چقدر شما خوب کاوش کنید تقریبا دارد تکرار میشود منتهی باید یک نگاه دقیقِ… تکرارش را ببینید. نگاهی که تکرارش… شما بخورید. خوردن با گوش کردن منافات ندارد. حرف زدن با خوردن منافات دارد. لذا بخورید راحت، من هم کیف بکنم ببینم شما بخورید. ما مکیف میشویم. خدا رحمت کند آقای حسنزاده را، ایشان میفرمودند که یک سفره ای ما را دعوت کردند. یک کسی از دنیا رفته بود. به زور ما هم رفتیم. نشستیم دیدیم یک کسی آمد کنار ما نشست. این آستینهای را داد بالا تا اینجا که خلاصه آماده.. قاشق و چنگال را با ادب و احترام که جسارتی به قاشق و چنگال نشود. بعد شروع کرد، ایشان میفرمود، شروع کرد پاکسازی سفره تا یک محدودهی وسیعی از اطراف خودش را پاکسازی کرد و بعد هم این انگشتهای را میمکید یکی یکی. بعد میگفت خدا رحمتت کند مُکیفمان کردی. خدا رحمتت کند. میگفت حالا من هر موقع یم مطلب خوبی، یک چیز خیلی دلنشینی، کتابی پیدا میکنم یا به ذهنم میرسد یادِ… گفت از بس او با شوق و ذوق میخورد، اینقدر زیبا و با کیف خورد، میبینم هیچ چیزی بیان و گویایی آن را ندارد در کیف. واقعا میگفت خیلی با کیف خورده بود. آن وقت میگفت یادم میآید میگویم خدا رحمتت کند. مکیّفمان کردی. حالا شما بخورید ما مکیف میشویم، همینقدر که میبینیم دوستان دارند میخورند.
خب این قسمت را میگذاریم کنار. این مقدمهی اولی بود که نگاهمان به تاریخ باید حتما یک نگاه تطبیقی باشد با این جریانات امروز. یک مقدار باید تاریخ را عمیقتر بخوانیم. در همین جنگ احد خیلی نگاه تطبیقی… قرآن فقط در یک جا، شصت آیه پشت سر هم جنگ احد را تحلیل کرده است. آن هم از منظرهای مختلف و دوربینهای مختلف و نگاههای مختلف. گاهی از چشم مشرکین تحلیل کرده [است]. گاهی از چشم مؤمنین فراری تحلیل کرده [است]. گاهی از چشم مؤمنین استقامتدار تحلیل کرده [است]. گاهی از چشم پیامبر تحلیل کرده [است]. یعنی همهی چشمها، دوربین… هر چشمی یک دوربینی است. یک منظری است. این تحلیلها خیلی جالب است که تحلیل طرف مقابل را هم به آدم میدهد. حالا انشاءالله دوستان اگر مایل بودند، ما سورهی آل عمران را، همهی این آیات را تقریبا در یکی دو سال اخبگیر گفتهایم، مفصل هم گفتهایم، ببینید میتوانند جور کنند اینها را تفصیلی د آنجا هست؛ اما اگر بخواهیم انتخابات امسال را یک قدری تطبیقیتر ببینیم، باز جریان جنگ احد یک قسمتش که بعد از جریان جنگ احد که مسلمانها تقریبا قطع داشتند پیروز میشوند، شکی نداشتند، علتش هم این بود که در جنگ بدر شرایط اینها خیلی سخت بود، شرایط دشمن خیلی خوب بود، ولی مسلمانها با سختی پیروز شدند. یقین داشتند الان که شرایطشان بهتر شده، امکاناتشان بهتر شده، تشکیلاتشان بهتر شده، تجربهشان بهتر شده و دشمن این رشد را نکرده، چون از قبل قوی بود و بدر نتوانست، حتما اینها پیروز هستند. لذا وقتی که پشت آن تنگه خالی شد و اینها مورد هجوم از پشت قرار گرفتند و شکست خوردند، منافقین اینجا افتادند وسط. کاری که کردند این بود که آمدند به جای اینکه جریان را جزئینگری بکنند، شبهات کلام ایجاد کردند که اصل نظام اسلامی را ببرند زیر سوال که ببینید پیغمبر وعده داد پیروزی را برای شما اما نشد. ببینید اگر شما کسی را داشتید و خدا پشتیبان بود یقینا باید پیروز میشدید. یعنی مسألهی جنگ احد را فقط جنگ احد نگرفتند. یک جنگ نگرفتند در یک مقطع بلکه جنگ احد را یک علامتی گرفتند برای کلِ برگشتن. لذا دنبال این، اینها یک عدهای از کسانی که وجیهتر بودند بین مومنین این شبههها را ایجاد میکردند، یک دستهی دیگری از منافقین که یک مقداری آشکارتر بودند اینها میگفتند بدویم قبل از اینکه ابوسفیان برسد به مدینه ما خودمان برویم تسلیم شویم. خودمان برویم اظهار برائت بکنیم. تقسیمبندیِ کار شده بود. لذا هم در لشگر بودند، هم بین مسیر فرار بودند، هم در مدینه بودند. یعنی چند جا پایگاه درست کرده بودند. اینهایی که دارم میگویم جدی است. یعنی کاملا تقسیمبندی کار شده بود. هر کدامشان، هر دسته… ما خیلی سادهلوحانه برخورد میکنیم، همین الان هم خیلی سادهلوحانه برخورد میکنیم. واقعا نگاهمان جبههای نیست. تقسیم کار نداریم. برخوردمان یک جبههی واحد نیستیم بلکه خودمان، ریشهی خودمان را نکنیم باید خدا را شکر کنیم، خود مؤمنین به جان هم نیفتیم باید خدا را شکر کنیم؛ ولی آنها تقسیم کار کرده بودند؛ چون آدم وقتی میآید در اقلیت، میخواهد مقابله بکند خیلی تواناییهایش قویتر میشود و این تواناییهای قوی وقتی به کار میافتد، قدرتش اثرگذاریاش خیلی زیاد میشود. خدا هم وعده داده هر کس بیشتر کار کند را حتما به او نتیجه میدهد دیگر. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ﴾[2].
خب؛ این هم پس یک مساله که طرف مقابل کاملا تشکیلاتی، جبههای، تقسیم کار و فراموش کردن اختلافات، یعنی منافقین با دستههای مختلف منافقین که داشتند اختلافاتشان را گذاشتند کنار همراه با یهود و همراه با مخالفین کلی پیغمبر که از مشرکین هم نبودند، از منافقین هم نبودند، یهود هم نبودند، همه دست به دست هم دادند در جنگ احد یک دفعه چه کار کردند؟ یعنی تقریبا مؤمنان که بودند احساس کردند کار تمام شده از بس جوّ شکست و شبهه و تبلیغ قوی شد. شما یک جنگ احد میشنوید و یک شکستی اما اگر عمق تحلیلی احد را ببینید احساس میکنید که اگر آن زمان بودید فکر نکنید که حتما همراه پیغمبر باقی میماند. اینطوری فکر نکنید که حتما باقی میماندیم همراه پیغمبر. از بس جوّ تهاجمی فکری، اعتقادی، اخلاقی، حماسی، تمام اینها کار شده بود و با آن مقابله شده بود که این شکست ایجاد بشود.
بعد از این جریان، حالا ما میخواهیم یک تحلیلی از قرآن را بعد از این واقعه که ممکن است این واقعهی ما یک شأنی از آن باشد، اصلا نمیخواهیم بگوییم به آن عظمت است. نه؛ ما از این شدیدتر سابق از این داشتیم. شدت این مسالهی این دفعه یک چیز است. من اول آن شدت را بگویم بعد واقعه را تحلیل بکنم. شدت این مساله… من روایات زیادی را، شاید اقلا سه روایت مهم است که قبلا میدیدم، باور نمیکردم این چگونه محقق میشود. در روایت دارد که حالا شاید همراه من باشد روایتهای. در روایت دارد که مؤمنان، یکی از علائم اینکه نزدیک ظهور میشود این است که مؤمنان تف به صورت هم میاندازند. به جایی میرسد که مؤمنان تف به صورت هم میاندازند. مؤمنان، مؤمنان دیگر را کذاب میخوانند. مؤمنان لعن میکنند همدیگر را، مؤمنان همدیگر را طرد میکنند. روایات خیلی داغ و تندی هست. حالا اگر یک موقع بعد لازم شد شاید بتوانم از مجموع، این روایات را دربیاورم برایتان بخوانم. من میگفتم یک موقع بگوییم منافقین و مؤمنین ممکن است اما یک موقع بگوییم مؤمنین به جان هم بیفتند… بعد آنجا راوی میگوید که به امام صادق عرض میکند که آقا جان پس آن خیر لا خیر فی ذلک الزمان. اگر مؤمنین اینطور به جان هم میافتند پس دیگر در آن روز خیری نیست. حضرت میفرمایند که الخیر کلّه فی ذلک الزمان.[3] همهی خیر در آن زمان است. چرا؟ چون دوران مُحوصت مؤمنین است. محص شدن، تمحیص، سنت تمحیص یعنی سنت خالصسازی برای مؤمنین. آیا بقیه میریزند؟ میگوید نه بقیه میریزند اما در درجات ایمانی مراتب معلوم میشود. دقت بکنید آم وقت در این انتخابات یکی از شاید کمنظیرترین دورانی بود در طول دورانی که ما از اول انقلاب همه را تفصیلات یادمان است، که مؤمنین به جان هم افتادند. حتی سال 92 اینطوری نبود. سال 92 کاندیداها مختلف بودند اینطوری نشد که مؤمنین همدیگر را کذاب بخوانند. بعضی از مؤمنیازبه جایی رسیده بودند،اآدم کاملا در کلماتشان احساس میکرد که دلشان میخواهد بیش از این بغضشان را آشکار بکنند؛ اما دارند مدام خودشان را چکار میکنند؟ میترسند که یک بدی پیش بیاید یا آشتی چیزی بشود که… والا از این تندتر بودند. از این ناراحتتر و بدتر بودند نسبت به همدیگر یا آنچنان کوبیدند، رعایت هیچ چیزی را نسبت به هم نکردند. این شاید در دوران انتخاباتهای ما بدترین دوره بود که از دوران مجلس شروع شد، اینجا اوج گرفت. در دوران مجلس یک مرتبهاش شکل گرفت و آغاز شد ولی اینجا تکمیل شد که همدیگر را کاملا تخطئه بکنند و بکوبند و همدیگر را حتی کذاب خواندن… یعنی به راحتی تهمت کذاب بودن به هم زده میشد. این میگفت آن دروغ است. آن میگفت این دروغ است. نمیگفتند؟ کاملا… یعنی من با اینکه خیلی اهل کانالهای مجازی نیستم و زیاد حضور ندارم، دو سه تا کانال را فقط چک میکردم ببینم، دیدم وای چقدر سرعت این جدایی و نقار مؤمنان از همدیگر شدید شده است. این شدیدترین مسالهای بود که امتحان عظیمی برای مؤمنین ایجاد کرد و خیلیها د این مساله رفوزه یا تجدید شدند. یک عدهای قبول هم شدند نه اینکه قبول نشدند اما رفوزهها کم نبودند. تجدید شده ها کم نبودند. حالا رفوزهها، تجدیدشدهها نه اینکه از جرگهی ایمان خارج شده باشند اما آن مرتبهی کمالی ایمان را در این امتحان پیدا نکردند. از این امتحان و ابتلا سالم در نرفتند. این باعث میشود جبران لازم داشته باشند. این یک نکته. حالا اگر در این نکته سوالی دارید این را بگویید دوستان تا برویم وارد قسمتهای دیگر بحث بشویم. منتهی سعی کنیم سوالها مختصر و جوابها نامفهوم28:23 تا آن قسمت بعدی بحث را در تحلیل بیاوریم.
یکی از حضار: کسانی که قبول شدند، کسانی هستند که در این وادی تکذیب نیفتادند؟
استاد: یعنی هرچند رأیشان یکی از نامزدها بود اما مراقب بودند که در این تایید نامزدشان، یک ذره از انصاف وعدل و یقین… یعنی هیچ خبر غیر یقینی یا حتی آنچه که جبهه مؤمنین را ضعیف میکند از اینها صادر نشود.
یکی از حضار: به این صفات که در این روایات گفته، متصف نشدند.
استاد: نه نشدند. یعنی هیچ در مقابل هم درنیامدند. یعنی آنهایی که هیچ مقابله بینشان ایجاد نشد. هرچند یک نامزد را قبول داشتند. ممکن بود آقای جلیلی را قبول داشته باشند یا آقای قالیباف را قبول داشته باشند اما به تعارضی که این را قبول دارم پس یک طوری کنم نفی او و در مقابل او کشیده نشدند. هر کدام از اینها. این، آن دستهای بودند که در این دوران… تبلیغ هم کردند. پایش هم ایستادند اما به جای اینکه تقابل را بین آقای جلیلی و آقای قالیباف ببینند، تقابل را بین جبههی اهل ایمان با جبههای که ممکن است که از جهت ایمانی خیلی ضعیفتر باشند یا به معتقدات ما دورتر باشند؛ ولی به جایی رسیده بود که بین جبههی ایمانی بعضی از هر دو طرف احساسشان این بود که اینی که خود ما هستیم اشدّ از آن است. لذا حتی بعضی دلها راضی میشد طرف مقابل رأی بیاورد ولی این [طرف] نیاورد.
یکی از حضار: ببخشید شاید اتفاقاتی که بین طرفداران آقای قالیباف و طرفداران آقای جلیلی بود، دعوای بین محبوبیت و اصلحیت بود. یعنی یک بخشی اینطور برداشت کردند که آقای قالیباف محبوبیت دارد، مدیریت دارد…
استاد: ببینید این بحث درست است که ما اینها را به عنوان مزایا میبینیم در هر کدام. یکی مزیتش آن است یکی مزیتش این است؛ اما اینکه وقتی میخواهی مزیت یکی را مطرح کنی، با کوبیدن طرف دیگر شروع کنی، من مقصودم این است. والا بیان محبوبیتها که مثلا در سابقه است، در رقابت است. باید هم باشد. اما گفتن اینکه این، این است با تصویر بدی که او دروغگوست، او غلط است، او… حتی دارد که مسائلی که در جزئیاتی است که ربطی به انتخابات پیدا نمیکند که آنها را آدم بیاورد قاطی انتخابات بکند… ما مقصودمان این بود که در جبههی مؤمنین… در ماشین که میإمدیم یکی از دوستان گفتند. گفتند ما مردم را نگاه نمیکنیم. بعد ما مؤمنین هم میافتیم به جان همدیگر، اگر یک جاهایی را هم نفهمیدند و ندانستند و… مدام این را تشدید کنیم. میگوید فقط رئیس جمهوره نبودند، رئیس مجلس هم اینطوری است. رئیس مجلس قبلی کروبی بوده، آن یکی ناطق بوده… می آید اینها را هم یکی یکی بررسی میکند. رئیس مجلسهایمان هستند. یک مدتی که هاشمی بوده [است]. رئیس مجلسهایمان هم همه مطرود بشوند. بعد شما خودتان خدایی، خداوکیلی آنجایی که دیگر یکی، دو تا لغزشهای بوده، آن یکی دو تا لغزش را هم بکنیم، ده تا لغزش، صد تا لغزش. گررنگ میکنیم. خب چه توقعی داریم که مردم پای نظام بایستند؟ میایستند به نظر شما؟ خودتان را نگاه نکنید که یک جمعی هستید، میگویید ما اگر همهی نامفهوم32:14، همه هم فاسد شوند ما گای نظام میایستیم. چند نفر اینطوری هستند؟ نگاه کنید در هیچ کشوری ما داریم الان اینطوری؟ که همهی رئیسجمهورهایش، رئیس مجلسهایش، رؤسایش… چه توقعی داریم از یک کشوری که این مسوولیت اصلیاش و به تبع حالا وزرا… بیایند وزرا هم، هر وزیری که میآید وزیر قبلی را چه کار بکند؟ یکی یکی بگوید این اصلا… خب، من نمیگویم حرف زده نشود. من نمیگویم سکوت بشود راجع به… اما چطوری برخورد میکنیم؟ ببینید چه نگاهی پیش میآید که حتی در آمریکا که الان دارد دو سه سری انتخاباتشان یک حالت تعارضی پیدا میکند، ببینید اصل مسأله را زیر سوال نمیبرند. بعصی از افکار و چیزهایی که برای ما خیلی مهم است، فساد و اینها، اصلا در نظر آنها اینطوری مهم نیست، چیزهای دیگر برای اینها اهمیت دارد؛ اما یک کشوری که تمام تاریخش… بالاخره رئیس جمهورهای آنها آبراهام لینکن و بقیه را گرامی مطلق میدارند. همه یعنی به عنوان یک نگاه مطلق به پایهگذاران کشورشان نگاه میکنند. برایشان اهمیت دارد. مدتی است که دارند اینها رئیس جمهور این قدر سبک… وگرنه من پرسیدم از این آمریکاییها. میگفتند تا قبل از این جریانهای ترامپ،برای ما رئیس جمهور مثل پرچم ما بود. خیلی تعبیر قشنگی کرد که رئیس جمهور کشور ما مثل پرچم ما بود. یعنی آن کسی هم که مخالف بود حتما باید احترام رئیس جمهور را مثل احترام پرچم نگه میداشت. یعنی توهین به رئیس جمهور جرم محسوب میشد چون مثل پرچم حساب میشد. حالا نگاه کنید اینها اخیرِ اخیرش هستند ولی ما چهل و چند سال است این سابقه را داریم. این نگاه مردم را زده میکند.
یکی از حضار: من یک سوال داشتم. ببخشید. شما الان گفتید که یک جریان منافقین بودند و خیلی حرفهای بودند در صدر اسلام.
استاد: بله
یکی از حضار: ما یک مشکلی که داشتیم میخواهیم خواص بعضی از این منافقین را شناسایی کنند و به مردم معرفی کنند. اگر ما در صدر انقلاب هم تعدادی از این افرادی داشتیم که…
استاد: سوال خیلی خوبی است. امیرالمؤمنین علیه السلام منافقین را میشناخت یا نمیشناخت؟ پیغمبر میشناخت یا نمیشناخت؟ میگوید آنها میآمدند پیش پیغمبر، پشت سر هم حرف میزدند، حرف میزدند، پیغمبر هم سکوت میکرد. بعد اینها میگفتند عجب این پیغمبر سادهلوحی است. آیه نازل شد ﴿قُلۡ أُذُنُ خَيۡرٖ لَّكُمۡ﴾[4]، من فقط گوش شنوا هستم. فکر نکنید اینها را باور کردم. اینها چرا تحمل میشدند؟
یکی از حضار: چون مردم آنها را نمیشناختند. به خاطر مصلحت…
استاد: یعنی باید یک کلان را نگاه کرد. اگر قرار بود که اینها به سرعت طرد بشوند… یک کسی از امام صادق سوال میکند ألم یکن علیٌ قویاً فی دین الله، امیرالمؤمنین قوی نبود در دین خدا؟ شناختش، بصیرت، قدرتش. ألم یکن علیٌ قویاً فی دین الله؟ حضرت فرمود چرا. گفت پس چرا بعد از جریان سقیفه برخورد نکرد؟ با اینکه قوی بود و اگر میایستاد میتوانست. حضرت فرمود به خاطر این آیه: ﴿لَوۡ تَزَيَّلُواْ لَعَذَّبۡنَا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾[5].[6] باید طوری بشود که برسد جریان جدا شدن کفر از ایمان. اگر نرسیده برخورد کنیم، اساس حکومت دینی به هم میریزد و این نگاه و شرح صدر خیلی سخت است. میدید، پیغمبر وقتی میدید اطرافش اولی و دومی به عنوان دستاندرکاران اصلی دارند میچرخند، حتی دخترشان را آوردند در خانهی پیغمبر قرار دادند، میدید چقدر سخت است برای پیغمبر. آینده را میبیند؛ اما به لحاظ مصالحی باید اینطور بایستد. خیلی سخت است. او ما زمان پیغمبر بودیم، پیغمبر را رد میکردیم. میگفتیم مگر نمیشناخت اینها را؟ مگر ندیده بود رفتار [اینها را] ؟ چرا رسوایشان نکرد؟ یک کسی آمد خدمت علامه طباطبایی. یک کسی از علامه طباطبایی سوال کرد که آقا یک اشکالی بر پیغمبر اکرم وارد است. چرا این اولی و دومی را رسوا نکرد که بعد این همه انحراف در تاریخ ایجاد نشود؟ این همه انحراف مگر در تاریخ ایجاد نشد؟ تمام شد همهی آن زحمتهای پیغمبر. مگر اینطوری نشد؟ یک نفر قبل از اینکه علامه جواب بدهد گفت این اشکال به طریق اولی به خود خدا وارد است. چرا اینها را خلق کرد؟ چرا اینها را خلق کرد که اینها بیایند و پیغمبر مجبور باشد اینها را رسوا بکند و نشود و حالا برایش پیش نیاید. ببین چطور بوده که آیهی
نه احتمال نیش غولی و بعد هم نوع برخورد ما… میدانید که چهل درصدی که دور اول رأی دادند، 39.9 درصد، چهل درصدی که دور اول رأی دادند، بیست و چند درصدشان به آقای پزشکیان رأی دادند؟ بیست درصدشان؟ بیست و یک درصد؟ دفعهی اول از این چهل درصد، چند درصدش به آقای پزشکیان بود؟ حدود بیست درصد.
یکی از حضار: زیر بیست درصد بود.
حالا مثلا نوزده درصد بگوییم، هجده درصد. چند درصد از مؤمنین شرکت کرده بودند که به پزشکیان، آنهایی که به ایشان رأی دادند. حدود هجده، نوزده درصد. در حالیکه در کل دوران سابق ما چهل درصد رأی مؤمنین ثابت بوده قبلا. چرا نیامدند به نظر شما؟ چرا نیامدند؟
یکی از حضار: اختلاف بین جبههی حق و باطل.
استاد: یعنی برخوردهای ناجور. ما خودمان مؤمنین را طرد کردیم. وقتی به همدیگر فحش دادیم، چه کسی میآید به دو نفری که به همدیگر فحش میدهند اطمینان کند به یکی از این دو تا؟ چه کسی میآید اطمینان کند؟
یکی از حضار: اجمالا اثبات میشود که یکی از آنها خلاف است دیگر.
استاد: یعنی این شاهد است بر اینکه او فاسد است و غلط است و اگر بیاید بیچاره میشویم. او هم شاهد است بر اینکه اگر این بیاید بیچاره میشویم و فاسد و غلط است. مردم هم میگویند خب ما هم به هیچکدامشان رأی نمیدهیم. مردم را نگاه کنیم. مردم سر مرز هستند. مردم پایبندِ تا آخر، با هر شرایطی با هر جوری نیستند الان. یعنی این نگاه و باور به مردم نیستیم. ما در بین خودمان هستیم، میگوییم خب میکُشیم، دعوا میکنیم، فحش میدهیم، کذاب میگوییم، دروغگو میگوییم، لعن میکنیم، تبرّی میکنیم، همهی اینهایی که در روایت دارد میکنیم، تف به هم میاندازیم، با همدیگر برخورد میکنیم، دستمان برسد یقهی همدیگر را هم میگیریم. واقعا اگر یک مقدار این کش پیدا [میکرد]… اگر مرحلهی دوم بین آقای جلیلی و قالیباف بود، یقهی همدیگر را نمی گرفتیم؟ یقهی همدیگر را میگرفتیم در آن دوره. حتما میگرفتیم. یعنی خدا رحم کرد که در مرحلهی دوم رقابت بین آقای جلیلی و آقای قالیباف نبود والا اختلاف مؤمنین به اشدّ مرتبهی خود میرسید. دیگر زیر پا خالی کردنها و… آن وقت چوب این را چه کسی میخورد؟
یکی از حضار: استاد حالا این نکتهای که فرمودید برای بحثهایی که خود پیامبر چیزی نمیگوید و عامهی مردم هم چیزی نگویند، عرضم این است که…
استاد: نگفتم چیزی نگویند. ببینید.
یکی از حضار: خب من مثلا میدانم طرف کذاب است، چیزی نگویم؟
استاد: ببینید کذاب بودن با یک دلیلی ثابت میشود. ما ثابت شدههایمان در حد تخمین بود. یعنی در تمام این شبههها که مطرح است، هیچ کدام از ما یقین به کذاب… ممکن است یک واقع اتفاق افتاده اما این واقع که اتفاق افتاده نسبتش با این کاندیدا و ساقط شدن این کاندیدا چقدر است نسبتش؟ مایی که پر رنگ کنیم این را… چه کسی معصوم است در این کشور؟ اگر من و شما که میگوییم… خدا رحمت کند علامه طباطبایی را، ایشان میفرماید وقتی دارید میگویید لعن الله الظالمین یا لعنت الله علی الظالمین، حواسمان باشد که داریم یک صغری کبری میچینیم. میگوییم هر ظالمی بد است. فلانی ظالم است. خدایا فلانی را لعن کن. بعد هر ظالمی بد است، آیا خودمان را هم شامل میشود یا نمیشود آور ظلم کنیم؟ گاهی داریم خودمان را لعن میکنیم. درست است؟ حواسمان باشد نمیگویم ایراد کسی را نگوییم اما ایراد به جا، به مناسبت، به اندازه، با یقین، آن هم درست. ما ایراد را برای کوبیدن میگوییم یا برای اصلاح؟ انتقاد ما انتقام است یا انتقاد ما اصلاح است؟ من یک موقع شما را دوست دارم. شما میگویید مومن هستید، باید هم دوستت داشته باشم. یک نقد و اشکالی هم به شما دارم. شما در یک مسندی هم هستید. ممکن است آن کارت هم، اگر ایراد را برطرف کنی در کارت هم ضربه بزند. اینجا آیا من حق دارم انتقامانه کار شما را نقد کنم یا مصلحان باید بگویم؟ چون میخواهم شنا را نجات بدهم. اگر شما آمدید، منتقمانه این کار را کردید، کوبیدید، اثرش این میشود که مردم میگویند به هیچکدامشان رأی نمیدهیم. اینها سر کار بیایند هو همینطوری هستند. هیچکدام همدیگر را تحمل نمیکنند. همه همدیگر را میزنند. نمیگویند؟ شما اگر بی طرف نگاه کنید همین حرف را نمیزنید؟ اگر آن علقه را نداشته باشید، همین را نمیگویید؟ ما متاسفانه نگاهمان زودگذر بود. نگاه به اثر این کار در آینده هو نداریم. بعد از این هم جبرانش سخت است. فقط مربوط… خدا رحمت کند آیت الله بهجت را، ایشان میفرمودند گاهی پروندهی اعمال یک کسی را به دستش میدهند، میبیند قتلها در آن است. میگوید خدایا من آزارم با مورچه نرسیده [است]. چطور این قتلها؟ میگوید تو در یک مجلسی بودی، یک چیزی گفته شد تو خندیدی، بر اثر این خندیدن تو یک کس دیگری قتلی در جایی انجام داد. آن قتل به تو هم منسوب است. هر چقدر الان اعتماد مردم به نظام به خاطر گفتار و کارهای ما کمتر شده باشد در این برخوردهای نامناسبمان، هر چقدر این نظام ضربه بخورد، کس دیگری بیاید، غریبهای آمده باشد، دشمن طمع بکند در اثر هر چیزی، تمامش در پروندهی ما هم هست. هر کدام پروندهشان… این کارِ دراز مدت است. خدا رحمت کند باز حضرت آیت الله بهجت را، ایشان میفرمودند که اگر یک ثانیه ظهور تاخیر بیفتد نمیدانیم از چه مقدار از کمالات محروم شدهایم و اگر ما قدرت داشتیم یک ثانیه ظهور را تعجیل بکنیم و نکردیم از ما سوال میشود که چرا نکردی که این همه کمالات از بین رفت و تأخیر شد؟ آیا نظام جمهوری اسلامی در نگاه همهی ما بسترساز ظهور هست یا نیست؟ هست. اگر برخورد ما باعث بشود که این سردی ایحاد شود و این سردی باعث تاخیر در ظهور شود همهی آن کمالاتی را که همه محروم شدند میتوانند از ما سوال بکنند تو چرا این کار را کردی؟ ما دیر به آن کمال رسیدیم. نسل بعدی ما حتی میگوید میشود. درست است. باید جواب بدهیم. نمیدانم توانستم صحنه را ترسیم بکنم؟ ببینید بیایید فراتر از زمان نگاه بکنیم. حالا این را میخواستم بگویم، از اینجا وارد آیهی قرآن بشویم. وقتی که در قرآن جنگ احد را تدریس میکند، تفسیر میکند، میگوید اینها این دفعه ناامید شدند، آیه نازل شد ﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ﴾، با همهی سستیهایی که کردیدو، فرار کردید… یک عدهای فرار کردند در وقت حمله که مغلوبه شد، رفتند که رفتند برنگشتند، یک عدهای فرار کردند اما تعبیر قرآن این است که خدا عملهی نعاس بر اینها غلبه داد. نعاس یعنی چرت، یعنی داشتند فرار میکردند، پیغمبر صدایشان میکرد ﴿إِذۡ تُصۡعِدُونَ وَلَا تَلۡوُۥنَ عَلَىٰٓ أَحَدٖ﴾[7]… پیغمبر روی بلندی ایستاده بود، اینها داشتند فرار میکردند، صدایشان زد من اینجا هستم، و لا تلوون، برنگشتند پیغمبر را نگاه کنند حتی. این قدر ترسیده بودند فرار میکردند. بعد میگوید خدا یک دست اندازی برایشان گذاشت. سرعتشان را کم کرد، یک چرتی را برای اینها، ناگهان برگشتند دیدند چه کار دارند میکنند. پیغمبر را در دست مشرکین خونخوار رها کردهاند. این همه شهدا به خاطر این بود که اینها فرار کردند. اینطوری نبود که شهیدان همینطوری شهید شده باشند. به خاطر فرار این عده اینها شهید شدند والا اگر ایستاده بودند که آنها شهید نمیشدند. مجروحها به خاطر این… ناگهان برگشتند. یک عدهای از اینها اینطور شد که برگشتند. بعد آنجا دارد ولا تهنوا ولا تحزنوا، حق ندارید سست شوید. بعد از دیدن این شکست. نه اینکه سست نباشید، حق ندارید. نهی است. لا تهنوا ولا تحزنوا، حق ندارید سستی درونی، یعنی در دلتان بگویید که پس دیگر نمیشود، رهایش کنیم، این همه ما دویدیم چه شد؟ ولا تهنوا ولا تحزنوا، حزن آن جایی است که آدم یک مالکیتی پیدا کرده بعد از دست میدهد. مثلا من مثال میزنم دو تا تیم که بذ هم مسابقه میدهند، یک موقع یک تیم مثلا تا دقایق 85 دو تا گل زده بعد ناگهان دقیقهی 85 تا 90 سه تا گل بخورد. این برد را… چگونه شده؟ پیش آمده یا نیامده؟ پیش آمده دیگر مثل همان ثانیهای آخر آن کشتیگیر بندهخدایی که دیور در دوثانیه که نمیشد فن اجرا کرد، بلند شد با خیال راحت یک قدمی بزند، حریفش هم از پشت او را گرفت و ناجوانمردانه یک امتیاز گرفت و کشتیِ بُرد را تبدیل به باخت کرد. این میشود حزن. یعنی یک چیزی را که مالک شده بود را از دست بدهد. یک موقع از اول میبازد. کسی که از اول میبازد این قدر سنگین نیست. سخت هست اما این قدر سخت نیست. آنجایی که آدم مالکیت پیدا میکند… جنگ احد حزن بود. چرا؟ چون اول پیروز شدند. آنها داشتند فرار میکردند. ناگهان جنگ پیروز شده تبدیل شد به چه چیزی؟ یعنی فوتبالی که این ها دو، هیچ یا سه، هیچ جلو بودند یک دفعه باختند که باختند تمام شد. لذا میگوید لاتهنوا و با تحزنوا، حق ندارید محزون بشوید؛ چون حزن خیلی سنگین است. اگر بیاید ناامیدی به دنبالش میآید. دیگر انگار آدم از کار میافتد. انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین، نگاه کنید چون علوّ ذاتی فقط برای خداست، هر چقدر به خدا منسوب باشید، شما هم علوّ را دارید. انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین، ایمان نامفهوم49:55 ارتباط با خداست. لذا شما برتر هستید به مقدار ایمانتان. مقدار ایمان یعنی رعایت.
یک تعبیر و بیانی را علامه طباطبایی دارند، میفرمایند تقوا که در جاهای مختلف قرآن آمده، معنایش یک جور نیست. اگر تقوا در جنگ است، یعنی قواعد جنگ و مراعات آن مسائل جنگ. تقوا آنجا قوانین و رعایت حدود و شرایط آنجاست. او در شرایط عمومی میگوید یک جور است، اگر در شرایط فقر اقتصادی تقوا را میگوید، معنای تقوا یک چیزی است. لذا معنای تقوا برمیگردد به اینکه کجا و در چه شرایطی و در چه سیاقی استعمال شده است. معنای تقوا متفاوت میشود با آن که در سیاق دیگری هست. خیلی حرف بلندی است که تکرار نیست. ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾[8] ، ﴿وَٱتَّقُونِ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡ…﴾[9] که این تقوای بعد از تقوا معنا پیدا میکند. آن وقت در اینجا هم ان کنتم مؤمنین همین معناست که انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین.
خب دنبال این آیه میفرماید ﴿إِن يَمۡسَسۡكُمۡ قَرۡحٞ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُۥ﴾، این خیلی زیباست. مردم در جنگ احد، نگاهشان به این بود که ما باختیم، شکست خوردیم. هفتاد تا شهید دادیم. در هر کوچهی مدینه که میرفتی یک یا دو تا شهید بود. چقدر مگر مدینه بزرگ بود؟ وقتی ناگهان هفتاد تا شهید میآید بیسابقه بوده است. در هر کوچه، پس کوچهای شهید بوده است. غیر از این هر کوچه، پس کوچهای دو، سه تا مجروح داشته است. مجروحهای سنگین، سخت که هر کدام بعدا ممکن است [شهید] شده باشند. آن وقت با این نگاه حال مردم را تصور بکنید. جنگ برده را باختهاند. این همه شهید و مجروح هم دادهاند. منافقین و… هم شایعه پراکنی و جنگ روانی شدیدی را علیه اینها شروع کرده اند. در این حالت بنظر شما چه میشود؟ خودتان را بگذارید در مدینه، در یک شرایط اینطوری. همه روحیه ها را از دست داده بودند. خدا میفرماید ﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ … إِن يَمۡسَسۡكُمۡ قَرۡحٞ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُۥ﴾[10]، اگر شما هفتاد تا شهید دادید، یادتان بیاید، نگاهتان را ببرید یک مقدار گستردهتر52:05 کنید. در جنگ بدر شما هفتاد نفر از آنها را کشتید. اگر نگاه کنید میبینید پس مساوی هستید. یک، یک حالا به قول تیمهای امروز. هفتاد تا آنها از ما کشتند. هفتاد تا ما از آنها کشتیم. ضمن اینکه آن موقع شما هفتاد نفر از آنها را هم اسیر گرفتید و آنها تگنتوانستند از شما اسیر بگیرند. این هم خیلی جالب است. یعنی اگر نگاه بکنید در مجموع دو جنگ شما پیروز هستید یا آنها؟ الان تیمها را میگویند رفت و برگشت دارد. یک بار رفت است یک بار برگشت. این هم رفت و برگشت داشته است. جنگ بدر رفت بوده، جنگ احد برگشتش بوده است. در یکی باختی، در یکی بردی. اگر با هم جمع بزنید، هر دو را با هم مقایسه بکنید شما بردید. ببینید اصلا این تحلیل خدا… آقا تحلیل که میکند میگوید اگر شما میبینید که صدماتی خوردید حتما بروید نگاه کنید آنها هم صدماتی خوردند و اگر شما در این صدمات و آسیبها و بدی رو به رشد بودهاید، آنها در صدماتی که خوردهاند رو به ضعف هم رفتهاند نه رو به قوت. این صدمات برای شما باعث شده که رشدهای هم بکنید. چقدر نگاه قرآنی است. اگر این نگاه را داشته باشیم، نگاه به روند، روندِ از اول تا آخر. دوستان شاید از جهت سنی خیلی یادشان نیاید ولی بالاخره تاریخ را اجمالا در ذهنتان هست دیگر، وقتی آقای خاتمی انتخاب شد خب خیلی همه ناراحت شدند، اذیت شدند که چرا خاتمی اصلاح طلب انتخاب شد و ناطق [انتخاب نشد]. اگر خاتمی انتخاب نمیشد چه کسی انتخاب میشد؟
یکی از حضار: ناطق
استاد: آقای ناطق بعدا معلوم شد، همان زمان، که خط او همان خط است. یعنی با آقای خاتمی و… بود یا نبود؟ در جلسات شرکت میکند یا نمیکند؟ اگر آقای ناطق آن موقع انتخاب میشد همان خط و جریان بود، همان نگاه بود. فقط تفاوتش این بود که به اسم نیروهای متدین همهی آنها تمام میشد. غیر از آن که این را بعدا آمریکاییها اعتراف کردند خیلی هم مهم بود، گفتند ما یازده سپتامبر که پیش آمد، همین سال 77 یا 78 بود یازده سپتامبر؟ 2011 بود؟ 2013 بود؟ چه سالی بود؟ 2003 بود. بله. 2003 را ببینید که میشود همان حدود دوران آقای خاتمی. گفتند ما ما عراق را به بهانهی یازده سپتامبر گرفتیم. افغانستان را هم گرفتیم. قصدمان این بود که ایران را هم بگیریم؛ اما دیدیم در ایران یک کسی روی کار آمده که دارد دو دستی تقدیم میکند به ما. چرا خودمان را درگیر کنیم؟ این [شخص] کاملا همان اهداف ما را میخواهد تقدیم ما بکند. ما چرا برخورد کنیم خودمان را هم… صبر میکنیم تا این تقدیم میکند. بعد گفتند فهمیدیم که هشت سال رهبری ایران ما را با خاتمی فریب داد و ما در دوران اقتدارمان نتوانستیم این اقدام را بکنیم به خاطر همین نگاهی که پیدا کردیم و امیدی که بستیم. و بعد از آن، الان قدرت نداریم در برخورد. الان ما نمیتوانیم. شرایط نیست. آن موقع در یازده سپتامبر همه چیز فراهم بود. همهی کشورها آمادگی ذهنی داشتند. همهی جهان به آمریکا حق میدادند که این کار را بکند، که محورهای شرارت را هر طوری که بخواهد، دیدید که گفتند هیچ قانونی هم حاکم نیست، هر طوری بخواهد برخورد کند. به نظر شما اگر آقای ناطق میآمد امکان حملهی آمریکا بیشتر میشد یا نمیشد؟ با این که در همان خط بود اما چون یک نیرویی بود که ممکن بود صریح آن حرفهایی که آنها میزدند را نزند. او صریح… تحصن مجلس ششم که به پشتیبانی نامفهوم56:00 پیش آمد، ایجاد نشود. نمیدانیم چه وقایعی… ما وظیفهمان را درست انجام بدهیم، خدا بلد است چه کار کند.
یکی از حضار: حاج آقا همان دوران 76 وظیفهی نیروهای انقلابی چه بود؟
استاد: خیلی برای آقای ناطق دویدند. یعنی کسی شک نداشت که آقای ناطق انتخاب میشود.
یکی از حضار: یعنی وظیفه ایجاب میکرد که…
استاد: تبلیغ آقای ناطق را بکنند. بله. رأی بدهند. وظیفهشان این بود؛ اما غیر قابل باور شد. دو سه روز آخر معلوم شد آقای خاتمی رأی میآورد. یعنی دو سه روز آخر، قبل از رأی گیری تقریبا معلوم شد دیگر. حتی تا لحظات آخر یک عده باور نمیکردند، میگفتند آمار غلط است حتی. این هایی که میگویند خاتمی رأی نمیآورد. این رأی سازی است. رأی گیری نیست. نظرسنجی نیست اما تقریبا مسجل شد که آقای خاتمی رأی می آورد چنانچه در این انتخابات هم تقریبا همان دو سه روز آخر، هم مرحلهی اول هم مرحلهی دوم، تقریبا معین شد دیگر. معلوم بود. نه فقط از نظرسنجیها. سازمانهای اطلاعاتی کشور یک پالایشی دارند که آنها آمارشان را بیرون نمیدهند. فقط برای نظام امنیتی کشور است. بعضیها به دروغ میگفتند نه آن آمار برای تحلیل آینده است که مراقبت را چه کار بکنند. یعنی از نظر امنیتی چه ساز و کاری باید پیش بگیرند. تقریبا معلوم شده بود که در دورهی اول آقای جلیلی و آقای پزشکیان میروند و در دورهی دوم همان دو روز به پایان معلوم شده بود آقای پزشکیان انتخاب میشود. یعنی تقریبا نظام خودش را آماده کرد. حتی آقا زودتر از این خودش را آماده کرد. چون آقا میدانست. یعنی بحث اینکه نامزدها وزرای ضد انقلاب انتخاب نکنند اقلا. خب معلوم این خطاب برای آقای جلیلی نیست که بگوید تو ضد انقلاب انتخاب نکن دیگر. معلوم است آقای جلیلی که ضد انقلاب [انتخاب نمیکند]. معلوم است که خطاب به کیست که مراقب دور و بریهایشان باشند. از ضد انقلابها… تقریبا برای آقا هم روشن شده بود مساله. حکمتهایی الهی که ما وظیفهمان این است که بدویم، تبلیغاتمان را بکنیم، رأیمان را بدهیم اما وقتی نتیجه محقق شد چه طور باشیم؟
یکی از حضار: تسلیم باشیم.
استاد: تسلیم و راضی. ﴿فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ٧﴾[11]. یعنی ما کارمان را انجام دادیم اما از حالا به بعد باید چه کار کنیم؟ یک کار جدیدی را شروع کنیم و اقدام جدیدی را آغاز کنیم. الان باید توان جدید، بگوییم خدایا ما که وظیفهمان را انجام دادیم. کوتاهی هم نکردند مؤمنان. حالا یک موقع کوتاهی هم که شده، خدای سبحان آنهایی که در جبهه فرار کردند را میگوید من بخشیدم، آنهایی که فرار کردند در احد، از جلوی پیغمبر، پیغمبر میگوید بیایید شروع کنید من بخشیدم، از جانب خدا، آیات میگوید آنها را بخشیدیم. انشاءالله ما هم کوتاهیهایی که کردیم خدا میبخشد که حواسمان باشد دیگر تکرار نکنیم اما حواسمان باشد آن چیزی که باعث بخشش میشود این است که حالا فانصَب یعنی فعل جدید، آغاز، یک عملیات جدید در این شرایط، نه ناامیدی، نه عقبنشینی.
این آیه را حالا من برایتان بتوانم چون وقت هم نیست. یک آیه داریم در همان سوره آل عمران. سه چهار تا آیه بعد از این است. این آیهی یمسسکم ادامه داشت. دیور فرصت نیست چون میخواهم تمام کنم. من هم باید برسم و شما هم خسته شدید. این آیه که میفرماید که بسم الله الرحمن الرحیم ﴿وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ كَثِيرٞ ﴾. کأیّن یعنی چه بسیار. سنت همهی انبیا این بود که دور خودشان یک حلقهای ایجاد میکردند که اینها در تابعیت، ربّی یعنی تابع خدامحور، ربّی با ربّانی تفاوت دارند، ربّانی یعنی کسی که تبعیت میشود، ربّی یعنی کسی که تبعیت میکند و در ربّی، هزار تا خوابیده است. یعنی هزار نفر، حلقههای هزار نفری. ربّی اصلا معنایش این است که هزار نفر در کنار هم که منتسب به رب هستند، آن وقت اینها که ربّیون هم هستند، جمع شده، حلقههای هزار نفرتایی در کنار هم قرار بگیرند که حالا ویژگیشان هم این بوده که اینها خدامحور هستند چون ربّی یعنی مناسب به ربّ دیگر مثل ربّانی که منتسب به ربّ است. میفرماید که اینها تا مرز جانفشانی در کنار نبی حاضرند. قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ، قَاتَلَ مَعَهُ نه اینکه جنگ رفتند، خیلی از انبیا جنگ نداشتند اما یک عدهای بودند که تا مرز جانفشانی در رکاب انبیا بودند. یعنی حتی اگر جنگ پیش میآمد آماده بودند. اگر جایی جان دادن لازم داشت… امیرالمؤمنین علیه السلام جنگ جمل گفت چه کسی حاضر است برود قرآن دست راستش بگیرد، ابتدا اتمام حجت کند. اینها میزنند دست راستش را قطع میکنند، قرآن را به دست چپش بگیرد، دست چپش را قطع میکنند، قرآن را با دهانش بگیرد، با چانهاش نگه دارد،. او را میکشند. چه کسی حاضر است؟ یعنی تا اینقدر، آنها… یک جوانی گفت من. امیرالمؤمنین گفت حالا تو جوانی، یکی [دیگر]، دوباره گفت. همان جوان گفت من. سه باره گفت. آن جوان گفت من. گفت باشد. رفت همین هم شد. تا اتمام حجت بشود. این نگاهی که… ربّی یعنی این. یعنی تا مرز جان آماده است. حتی ممکن است در قتال، آن صورت نگیرد. باید بایستد، شمشیر هم نکشد، فقط قرآن را دستش بگیرد. تا مرز جان آماده بودند. آن وقت میفرماید که وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيّ قَاتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ كَثِير، ربّیون جمع شده، ربّی شده ربّیون. به علاوه کثیر هم صفت کثرت است که دنبالش آمده است. اینها چه کار میکنند. این خصوصیتشان: فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُم فِي سَبِيلِ اللَّهِ، اینها خصوصیتشان این است که هر حادثهای پیش بیاید… امیرالمؤمنین یه شرطة الخمیس داشت، اینها شش هزار نفر بودند. این شش هزار نفر ربّیون امیرالمؤمنین بودند. علامت هم آیت بود که اینها سرهایشان را میتراشیدند که معلوم باشند. فرماندهان هم اول اصبغ بن نباته بود. بعد که قیس بن سعد بن عباده از مصر برگشت، قیس بن سعد بن عباده شد فرمانده. یعنی قیس بر اصبغ، با اینکه اصبغ… خیلی عالم بزرگی است و فرمانده… ولی قیس از او بالاتر بوده است. فرماندهی قیس قویتر بوده، بینش و بصیرت هم عالی بوده است. هر چند اصبغ از نظر بینشی شاید از قیس برتر بوده است. اصبغ هم از نظر سن هم از نظر بینش برتر بوده اما قیس، فرماندهی عملیات میدانی قویتر بوده و بصیر هم بوده البته. در بصیرت هم… اما اینجا قیس را کرد فرمانده. اصبغ را حضرت گذاشت کنار. آن وقت دنبالهاش دارد که اینها میآمدند با امیرالمؤمنین شرط گذاشته بودند که اگر امیرالمؤمنین به هر چیزی اشاره کرد اینها بدون سوال و جواب، اطاعت امر امیر المومنین را بکنند. امیرالمؤمنین هم با اینها شرط کرده بود که اینها را بی حساب و کتاب وارد بهشت بکنند. یعنی دو تا شرط با هم. اگر امیرالمؤمنین اشاره کرد، بی سوال و جواب دنبال او بدوند، علی را معصوم میدانستند، امام میدانستند، نه هر کسی اینطور باشد، برای علی یعنی امامت امام را قبول داشتند. بگویند تو امام هستی و ما آماده و از آن طرف امیرالمومنین هم گفته بود اگر این کار را کردی من هم بی حساب و کتاب شما را به بهشت میبرم. خب این را میخواستیم بگوییم ربّیون در هر زمانی بودهاند. حالا چون فرصت کم است من دیگر ربّیون انبیای دیگر را نمیگویم. حضرت موسی داشته است. حضرت ابراهیم ربّیون داشته است، حالا آنچه که در تاریخ ذکر میشود. بعد این تعبیر فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُم فِي سَبِيلِ اللَّهِ، هر حادثهای هرچند سنگین و سهمگین بر اینها وارد بشود چون یک جمع هستند، چون با هم یک ارتباط جمعی، عهدِ جمعیِ ارتباطی دارند، هیچ حادثهای اینها را از درون سست نمیکند. وهن یعنی سستی درونی. فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُم، هر چیزی که به اینها برسد هیچگاه درونشان سست نمیشود. این یک خصوصیتشان است. چون درونشان سست نمیشود وَمَا ضَعُفُواْ، در بیرون هم گوشهی رینگ نمیروند. نمیگویند که پس حالا که سخت شد فعالیتمان را محدودتر کنیم. من یادم نمیرود همین جریان سال 1401 که در دانشگاهها اتفاق افتاد، دانشگاه شریف را یادتان است که یک وضع فجیعی پیش آمد بی سابقه بود. من شاید دو روز بعدش رفتم چون ادامه داشت. بعد از آن روز، دو روز بعدش رفتم دانشگاه شریف. گفتند وضع روحی بچه های متدین خیلی به هم ریخته است. یعنی کاملا بریدهاند. بعد یکی دو تا از بچههای خیلی خوب هم ملحق شده بودند به آن طرف. از اینها گسسته بودند، ملحق شده بودند به آن طرف. اینها دیگر خیلی روحیه ها را به هم ریخته بود و متزلزل کرده بود.
یکی از حضار:جوگیری بوده است برای خودش. از جبههی حق رفته است…
استاد: بله بعضیها هم شک کرده بودند. حالا آن که شک کردند که خیلی بودند. یعنی یک نحوهای از جریان جنگ احد در جنگ روانی آنجا ایجاد شده بود. بعد من رفتم آنجا. بچهها گفتند حاج آقا ما احساس میکنیم دیگر نمیشود در دانشگاه کار کرد. اگر هم بشود همین چند نفر دور خودمان، همینها باید… جوّ دانشگاه آن قدر خراب شده… حالا من هم عمدا با این که میشد ماشین ببری، از در دانشگاه پیاده با همین لباس رفتم، از آن طرف هم یک جلسهی دو هزار نفری تمام شده بود. ما با 4-5 نفر از دانشجویان میرفتیم داخل، آن ها هم دو هزار نفر، جلسهی یادم هم رفت چه کسی بود، سخنرانی کرده بود در دانشگاه همان زمان، یکی از این سخنرانان تند، داشتند با او میآمدند. این بچهها گفتند حاج آقا خیلی خطرناک شده است. گفتم اصلا به روی خودتان نیاورید. همینطوری با متانت بیاییم از کنارشان باید رد میشدیم،. یعنی آنها همه، ما هم از کنار. خیلی هم جوّ تند بود. یعنی یک جوّی بود که دانشگاهها یکی یکی گُر میگرفت دیگر ولی الحمدلله به خیر و خوشی گذشت. ما گفتیم بالاخره آخرش این است که ما را میکشند. آخر عمری، عمرمان را کردهایم شهید هم که بشویم دیور نور علی نور میشود دیگر. یعنی واقعا گفتند دانشگاه شریف نروید. دانشگاه شریف وضعش خطرناک است. الان تحت کنترل نیست. نه بچههای مذهبی در آن سلطه دارند، نه نیروهای امنیتی حضور دارند. اگر چیزی بشود، هیچ کاری نمیشود کرد ولی خب رفتیم. بعد از سه ساعت و اندی با تشکلها جلسهی… آنها خودشان حرفهایشان را زدند. رسیده بودند به اینکه دیور نمیشود کار کرد. وَمَا ضَعُفُواْ، یعنی به سستی درونی رسیده بودند. نتیجهی سستی درونی شده بود ضعف بیرونی. بعد ضعف بیرونی اگر شدت پیدا کند میشود استکانَت و تسلیم. میگوید اگر میخواهی جلوی تسلیم را بگیری باید ضعف پیدا نکنی. میخواهی جلوی ضعف را بگیری باید وهن پیدا نکنی. یعنی در درون اصلا باکتان نباشد که انتخابات را چه کسی برد و چه کسی باخت. ما وظیفهمان را انجام دادیم. در هر شرایطی ما میتوانیم انتم الاعلون باشیم. یعنی باور کنید اگر در دوران خاتمی کاری که بچههای مذهبی کردند و رشدی که ایجاد شد در کل دورانِ، من بیست و هفت سال در دانشگاه بودم، در خوابگاه میخوابیدم، نه اینکه از دور دستی….، نه، در خوابگاه میخوابیدم یعنی با بچهها مثل شیر و شکر، اینطوری داخل بچهها بودیم. در خوابگاهها بودیم. همینطوری… واقعا دوران آقای خاتمی برای بچههای متدین یک دوران سازندگی عالی بود. هنوز که هنوز است، بچههایی که در دوران آقای خاتمی ساخته شدند… چون دیدند همه چیز بر باد رفته است، از دست رفته است، لذا تمام وجودشان به کار آمد. لذا کادرهایی که آن دوره ساخته شدند، مثل جریان جنگ و دفاع مقدس شد. در دوران دفاع مقدس یک کادرسازیِ نظامیِ تشکیلاتی شد. در دوران خاتمی یک کادرسازیِ فرهنگی شد که هنوز ما دارین نانِ آنها را میخوریم. یعنی شاید مثل آقای زاکانیها و امثال اینها در آن دوره ساخته شدند. آن دورهها در دانشگاه بودند. دانشجو بودند. اینها آن دوره ساخته شدند. اینطور نبود که دورهی کم ارزشی باشد. حالا فرصت نیست که من بگویم، دوران غیبت که دوران عدم حضور امام است در روایات ما بالاترین دوران و افضلُ کلِّ زمان[12] است. ارضَی ما یکون العباد[13] است. یعنی در این دوره که الان اینطور شده است، اولا اینها آن قدرت را الان ندارند. خیلی از این نترسید. اگبالاخره ممکن است یک ضعفهایی یا سستیهایی پیش بیاید برای کل حرکت نظام. احتمالش هست اما در عین حال اگر با نگاه الهی روند را نگاه بکنیم و بعد ساخته شدن نیروها در این دوره، به فعلیت رسیدن تواناییها در این دوره را اگر دنبالش بیفتیم، آن قدرتمندتر شدم تشکیلاتها دینی را در این دوره، اگر دنبالش بیفتیم و برنامهریزی بکنیم، احساس میکنیم که ما این قدر نیرو که اینجا جذب کردیم، هیم موقع امکانپذیر نبود. کادری که در این دوره ساخته میشود هیچ وقت امکانپذیر… نگاه کنید، نیرو، کارسازی آینده ساز است. یعنی گاهی خدا ناگهان یک فرودی ایجاد میکند، در این فرود یک نیرویی ساخته میشود. مثل جنگ احد که یک فرودی بود ولی همین جنگ احد تضمین کرد جنگ احزاب و جنگ های بعدی را که پیروزی قطعی شد. یک ساختاری ایجاد کرد. یک نگاه ایجاد کرد. من یقین دارم که اگر دوستان فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَكَانُواْ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلصَّـٰبِرِينَ. البته صبر محورش است. ومَا كَانَ قَوۡلَهُمۡ إِلَّآ أَن قَالُواْ، تمام حرف ربّیون این است، ما کان إلّا در عربی یعنی نیست الا این. یعنی فقط این است. به آن میگوییم حصر. یعنی فقط و فقط. در فارسی میگوییم فقط و فقط. این وَمَا كَانَ قَوۡلَهُمۡ إِلَّآ أَن قَالُواْ، حصر است. حرفشان چیست؟ این را دقت بکنید. وظیفه و تعیین تکلیف یکی آن قبلی بود که فما وَهَنوا، حرفشان هم این است، با این شعار میآیند جلو. وَمَا كَانَ قَوۡلَهُمۡ إِلَّآ أَن قَالُواْ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسۡرَافَنَا فِيٓ أَمۡرِنَا، خدایا ما یک کوتاهیهایی در این جریان داشتیم، یک زیادهرویهایی. إِسۡرَافَنَا فِيٓ أَمۡرِنَا، زیادهرویهاست. إِسۡرَافَنَا فِيٓ أَمۡرِنَا، کوتاهیهایی. یک جا ترک فعل کردیم، یک جا زیاده روی کردیم. نباید یک کارهایی را میکردیم، کردیم. میگوید اول هم خودشان را متهم میکنند. دنبال متهم بین بقیه نمیگردند. نمیآیند بگویند این، آن، این جریان، آن جریان. درست است که همهی اینها سرجای خود بوده، نه که نباشد. ساده لوح نیستند بگویند نه هیچ چیزی، هیچ خبری نبوده است؛ اما برای اینکه حرکت اصلاح بشود، اول خودشان را… دنبال جبران از خودشان برمیآیند. میگوید ربّی خصوصیاتش این است. شروع را از خو قرار میدهد. وقتی شروع را از خود قرار داد، جبران… آدم وقتی نمازش یک موقع اگر نعوذ بالله قضا شده باشد، بخواهد نماز قضا بخواند شرمنده هست یا نه که در وقت خودش نخوانده است؟ عمل را انجام میدهد اما با شرمندگی. وقتی که میخواهیم جبران کنیم، جبران یعنی اینکه من در وقتش غلط انجام دادم یا انجام ندادم. الان میخواهم.. با شرمندگی است. یعنی انسان با توانایی بیشتری انجام میدهد بلکه جبران بشود و طلبکارانه هم نیست که بگوید من این کار را میکنم؛ شرمندگی…. میگوید اگر اینطور شد، اگر اینکار را نسبت به گذشتهشان کردند، وضع حالشان، ثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا، ثبات قدم پیدا میکنند. دیگر آن لغزش پیدا نمیشود. اگر آن را جبران نکنیم و آن قبلیها را با خودمان حل نکنیم دوباره هر لحظه به تزلزل قدم مبتلا میشویم؛اما اگر آنها را هر کسی با خودش جبران کرد، به ثبات قدم میرسد. و ثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا، اگر به ثبات قدم رسیدیم، وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ[14]، نسبت به آینده پیروزی است. ببینید سه مرحله: نسبت به گذشته انتقاد از خودمان و جبران، نه ناامیدی، نه ناراحتی و کشیدن کنار، نه؛؛ انتقاد برای جبران. بعد نسبت به حال، ثبات قدم، به خاطر حل قبلیها که تکرار نکنیم. برنامه پیدا کنیم. نسبت به آینده نصرت. چقدر زیباست آیه. انگار برای امروز ما نازل شده است. اینطور نیست؟ یعنی تحلیلِ وضعیتِ…
من دیگر خیلی خسته شدم. فقط یک حدیث برایتان میخوانم. این حدیث هم جالب است. میگوید دو تامَلَک از جانب خدای سبحان هر کدام برای کاری آمده بودند به دنیا. در راه به هم رسیدند. فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ أَيْنَ تُرِيدُ، تو کجا میروی؟ قَالَ بَعَثَنِي رَبِّي أَحْبِسُ اَلسَّمَكَ، میروم یک ماهیهای را یک جا حصر کنم. فَإِنَّ فُلاَنَ اَلْمَلِكَ[15]، یک پادشاهی یک ماهیهای را هوس کرده است. من میروم حصر بکنم که بتوانند این ماهی را بگیرند، به این پادشاهی که هوس کرده، بدهند که بخورد. تو کجا میروی؟ او از این پرسید تو کجا میروی؟ گفت من هم دارم میروم ماموریت این است: یک زاهدی، یک آدم خوبی روزه است. یک خورشی در دیگش بار گذاشته، دارم میروم آن را دمر کنم. گرفتید؟ چقدر در این روایت حرف هست. خیلی حرف است. خیلی در تحلیل این حرف است که اگر در طریق خدا هم باشی، گاهی خورش ما را دمر میکنند؛ اما این دمر کردن از جانب خدا چیست؟ برای این اصلا کمال است.
حالا که این را گفتم بگذارید یک روایت دیگر هم برایتان بخوانم، دلم نمیآید این را هم نخوانم. دو سه تا روایت خیلی عالی است. اینها را کمتر شنیدهاید. یک روایت است میگوید موسای کلیم داشت میرفت کوه طور برای مناجات. اینها سندش هم هست. سر راهش دید که یکی از بنی اسرائیل، از رفیقانش که دوستش هم داشت آنجاست. به موسی گفت من حالا کار… موسی گفت من حالا دارم میروم کوه طور برمیگردم نامفهوم1:14:25. میگوید دور این یک خط دایرهای کشید. گفت خدایا من این را سپردم به تو در این بیابان. سپردم به تو. تحت حفظ تو باشد. تعبیرش این است که اِسْتَوْدَعْتُكَ صَاحِبِي، رفیقم را به ودیعه سپردم به تو. وَ أَنْتَ خَيْرُ مُسْتَوْدَعٍ، تو بهترین حافظ هستی. میگوید رفت مناجات را کرد، برگشت، دید عجب یک شیری آمده او راخورده، تکه و پاره کرده، چیزی از او نمانده است. یعنی تکه و پاره است. حتی جسد سالم هم نمانده که فقط او را کشته باشند. تکه و پارهاش کردند. حضرت موسی… میگوید فَشَقَّ بَطْنَهُ وَ فَرَثَ لَحْمَهُ وَ شَرِبَ دَمَهُ، تمامش را… خلاصه چیزی از او باقی نمانده بود. بعد سوال میکند فَقَالَ يَا رَبِّ، خدایا من او را به شما سپردم. این چه نگهداریای بود؟ اِسْتَوْدَعْتُكَ وَ أَنْتَ خَيْرُ مُسْتَوْدَعٍ فَسَلَّطْتَ عَلَيْهِ شَرَّ كِلاَبِكَ؟ عادی هم او را نکشتی. به بدترین نحو کشته شدن، با این [رفیق من] برخورد کردی. خوب است که به تو سپردیم حالا به قول ما آور نمیسپردیم دیگر چه میشد؟ فَسَلَّطْتَ عَلَيْهِ شَرَّ كِلاَبِكَ فَشَقَّ بَطْنَهُ وَ فَرَثَ لَحْمَهُ وَ شَرِبَ دَمَهُ فَقِيلَ يَا مُوسَى، خدا فرمود ای موسی، إِنَّ صَاحِبَكَ كَانَتْ لَهُ مَنْزِلَةٌ فِي اَلْجَنَّةِ، باید به یک جایگاهی میرسید. تو او را سپردی به من یعنی ولایتش را دادی دست من دیگر. من میخواستم به آنجایی که برای این [شخص] امکان داشت، در اوج مکانتی که امکان داشت او را برسانم. راهش فقط همین بود. تواو را به من سپردی دیگر. من درست انجام دادم. تو میخواستی این [شخص] را بسپری به من که من او را به کمال برسانم. راه کمال او این بود موسی. روایت را گرفتید که میخواهد چه بگوید؟ بعد میفرماید که لَمْ يَكُنْ يَبْلُغُهَا إِلاَّ بِمَا صَنَعْتُ بِهِ، نمیرسید به آنجا مگر اینطوری که من با او کردم. همین را من با او کردم ولی نمیرسید مگر با این. بعد میگوید یا موسی ٱنظر، ای موسی نگاه کن. وَ كَشَفَ لَهُ اَلْغِطَاءَ، پرده را زد بالا. فَنَظَرَ مُوسَى به منزلت آن شخص. فَإِذَا مَنْزِلٌ شَرِيفُ فَقَالَ رَبِّ رَضِيتُ.[16] راضی شدم. اگر یک موقع میبینیم قابلمهمان را دمر میکنند، اگر یک موقع میبینیم آن چیزی که سپردیم به خدا، میگوییم خدایا این همه دعا کردیم، این همه مردم صلوات فرستادند، ما چقدر ختم صلوات گذاشتیم، چقدر دعا و چقدر ثنا و چقدر عبادات و چقدر مردم، مؤمنین دل سوزاندند، درست است؟ اما میگوید این همان رساندن… . اگر سپردیم به خدا باور بکنیم خدا خطا نمیکند؛ ولی گاهی راهش دریده شدن است. گاهی ریختن است. دقت کردید؟ حالا یک روایت قشنگ دیگر پشتش هست، آن را دیگر برایتان نمیخوانم. همین قدر بس است دیگر. خیلی وقت گذشت.
والسلام علیکم و رحمه الله
[3] . روایت امام صادق یافت نشد. الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۲۰۵، معجم أحاديث الإمام المهدي ع، الكوراني العاملي، الشيخ علي، ج3، ص170.
[6] . علل الشرایع ، ج۱، ص۱۴۷، كمال الدين ، ج۲، ص۶۴۱، الوافي ، ج۲، ص۴۲۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۰۶، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۹۰، الإنصاف ، ج۱، ص۵۳۷، بحار الأنوار ، ج۲۹، ص۴۳۶، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۷۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۲، ص۲۹۸،، تفسير القمی ، ج۲، ص۳۱۶، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۹۰، الإنصاف ، ج۱، ص۵۳۸، بحار الأنوار ، ج۲۹، ص۴۲۸، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۷۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۲، ص۲۹۹
[8] . [البقرة: 278] ، [آل عمران: 102] ، [المائدة: 35] ، [التوبة: 119] ، [الأحزاب: 70] ، [الحديد: 28] ، [الحشر: 18]
[12] . كمال الدين ، ج۱، ص۳۱۹، إعلام الوری ، ج۲، ص۱۹۴، قصص الأنبیاء (للراوندی) ، ج۱، ص۳۶۵، الاحتجاج ، ج۲، ص۳۱۷، بهجة النظر ، ج۱، ص۷۰، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۴، ص۳۱۷، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۸۶، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۵۸، كمال الدين ، ج۱، ص۳۱۹، إعلام الوری ، ج۲، ص۱۹۴، قصص الأنبیاء (للراوندی) ، ج۱، ص۳۶۵، الاحتجاج ، ج۲، ص۳۱۷، بهجة النظر ، ج۱، ص۷۰، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۴، ص۳۱۷، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۸۶، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۵۸، ، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۱۲۲، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۵۰
[13] . الکافي ، ج۱، ص۳۳۳، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۱۶۲، الوافي ، ج۲، ص۴۴۰، الإمامة و التبصرة ، ج۱، ص۱۲۳، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۱۶۱، كمال الدين ، ج۲، ص۳۳۷، كمال الدين ، ج۲، ص۳۳۹، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۴۵۷، إعلام الوری ، ج۲، ص۲۳۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۸۵، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۱۴۵
[15] . قصص الأنبیاء (للراوندی) ، ج۱، ص۱۷۸، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۳۱
[16] . مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۹۴،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۱۴، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۳۷، بحار الأنوار ، ج۷۸، ص۱۹۹
اولین کسی باشید که برای “تحلیل انتخابات ریاست جمهوری 1403” دیدگاه میگذارید;