سخنرانی استاد عابدینی
«یادواره شهداء؛ مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیه السلام)»
خیمه ستاره ها…. با این ستارهها می توان راه را پیدا کرد.
زمان: 9 و 10 اسفند ماه 1401
مکان: قم المقدسة، خیابان سمیه، کوچه 11، پلاک 1
موضوع: یادواره شهداء
به همراه روایتگری حجت الاسلام نیکوکلام و حجت الاسلام جلالیان
مداحی کربلایی محمد پور و کربلایی هادی خادم
صوت مراسم
شب اول؛ سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین ماندگاری
شب دوم؛ سخنرانی استاد عابدینی (تولیت مدرسه ثامنالائمه(ع))
روایتگری حجت الاسلام نیکوکلام
گزارش تصویری
متن کامل
سلام علیکم و رحمت الله
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین.
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا.
انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
خب جلسه منور است به انوار شهدا و یاد شهدا همانجوری که در روایت هم آمده که سه دسته شفیع هستند[1] یک دسته شفعاء هستند هر چقدر دوست داریم نائل به شفاعت شهدا بشویم و شهدا در دنیا و آخرت شفیعان ما باشند با تمام وجود صلوات بلند مرحمت کنید.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
انشاءالله حضرت زهرا سلام الله علیها از همۀ ما خرسند باشند هر چقدر عشق و علاقه به اهل بیت و حضرت زهرا سلام الله علیها داریم با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
حرف زدن جاییکه جای عمل است نه گفتار خیلی سخت میشود، شهید حقیقتش حقیقتی است که آنچه را میخواست بگوید با عملش گفت لذا قولش فعلش بود و تمام حقیقتش را در یک لحظه خلاصه کرد و آن را برای ما نشان داد لذا حرف زدن در مورد مقام شهید، یاد شهید، حقیقت شهید حرف زدنِ در مفاهیم است در حالیکه باب شهید و شهادت یک مصداق است و تحقق است، همانجوری که هر چه ما در رابطه با وجود بگوییم ولی حقیقتِ وجود یک مصداقی است که نمیشود راجع به آن گفتگو کرد هرچه راجع به خدا بگوییم خدا مفهوم نیست یک مصداق است حقیقت است که لذا گفتگو از او ممکن نیست در رابطۀ شهید وجودش و عملش به سمتی حرکت کرد که صدقِ محض شد به گونهای که در آخرین نقطۀ تلاقیِ قول و فعل حقیقتِ شهادت محقق شد یعنی آنجایی که انسان قولش به سمتی حرکت میکند که این قول با فعلش کاملاً مطابق میشود به طوری که دیگر تباین و تغایری بین قول و فعل نیست آنجا نقطه و مرز شهادت است لذا تعبیر این است که شهید حقیقت وجودیش و بیانش با فعلش بود و بیانِ فعلی ابلغِ از بیانِ قولی است هر چقدر انسان حرف بزند در رابطه با این مسأله اما وقتیکه تا نچشیده باشد خودش آن مسأله را و به آن موطن نرسیده باشد فهمِ آن موطن محقق نمیشود چون یک حقیقتِ مصداقیست و لذا آنها به موطنی رسیدند که دیگر در آن موطن جایِ حرف نبود خیلی جای گفتار نبود هرچه که بود چه بود؟ بروز و ظهورِ حقیقت بود، این حقیقتِ شهید است که قولش با فعلش یکی میشود لذا اگر میفرمایند سه دسته شفاعت دارند در قیامت: انبیا، علما، شهدا،علتش این است که انبیا که خب پرچمداران هدایت هستند از جانب خدای سبحان، عالمان هم با علمشان مردم را به سمت خدا هدایت میکنند و حرکت میدهند پس ورثۀ انبیا هستند، «اَلْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ اَلْأَنْبِيَاءِ»[2]، شهدا با خونشان و فعلشان اقامۀ دین الهی را میکنند و لذا دین الهی در عالم در آن حیطهای که آن خون ریخته شده اقامۀ دین میشود و هر هدایتگریای که بهواسطۀ آن خون محقق میشود اثرش شفاعت ایجاد میشود برای شهید، همانجور که برای نبی و انبیا و اوصیا شفاعت ایجاد میشود چون اینها چه کار کردند؟ مردم شؤونشان شدند به واسطۀ آنها هدایت شدند رشد پیدا کردند، عالمان ناشرانِ فرهنگ نبوت هستند و وصایت، آنها هم تبعاً لِانبیا چه کار کردند؟ هدایتگری ایجاد کردند، شهدا با اقامۀ دین، خون دادنِ در راهِ حق یعنی دینِ حق را اقامه کردن، با اقامۀ دین باعث شد چه بشوند؟ هدایتگری ایجاد بکنند و دیگران را به دنبال خودشان بکشند لذا همانجوری که یاد انبیا و یاد عالمان هدایتگری دارد بهواسطۀ اینکه اثر وجودیِ اینها هدایت بود زنده نگه داشتنِ یادِ شهدا هم همین مسأله است که هر چقدر انسان خودش را به شهیدان گره بزند حقیقتاً این گره زدنِ زندگیِ ما به شهدا یعنی در طریقِ اقامۀ دین آمادهتر شدن، برای اقامۀ دین آماده بودن، کاری که شهید میکند این است که در یک زندگیای که حرکت میکند تا به آن نقطۀ اوج میرسد کم کم از تعلقات دارد جدا میشود میلش در رابطه با زندگی تغییر میکند، آن چیزی که بدن را اصل میدید در وجود و لذا همۀ میلش در رابطه با تحقق و کمالِ بدنش بود تغییر میکند حالا میبیند که حقیقتِ وجودیِ این دینش است، حقیقتِ وجودیِ این یک کمال بالاترش است لذا بدنش را در راهِ آن حقیقت فدا میکند، تا انسان قبلش مبدأِ میلش عوض نشود که تن را چه نبیند؟ تن را یک فداییِ در راه اقامۀ دین نبیند نمیتواند از دنیا بگذرد نمیتواند در رابطه با اقامۀ دین قیام کند، ببینید ما در مسالکِ اخلاقی سه مسلک داریم به فرمایش مرحوم علامه طباطبایی در المیزان: یک مسلک این است که مدح و ذمِّ عامه است فلان کار را بکن چون مردم خوششان میآید، فلان کار را نکن چون مردم بدشان میآید، عفت خوب است چون در نظرِ مردم ممدوح است شجاعت خوب است چون مردم میپسندند بخل بد است چون مردم نمییپسندند، درست است؟ این نگاه اساسِ حرکتِ بعضیها بر این است که ببینند مردم چه میپسندند چی نمیپسندند، نگاهِ دینی این نگاه را رد نمیکند اما نقطۀ آغاز حرکتش قرار میدهد که برای کودک برای تعلیمِ ابتدایی برای جذبِ قلوبِ خارج از دین میگوید از این استفاده بکنید عیب ندارد، اما در مسلکِ دوم مسلکِ ثواب و عقاب است بنا براینکه اگر این کار را بکنی فلان ثواب را دارد، اگر این کار را کردی این اجر بر او مترتب است و اگر ترک کردی این عقاب بر او محقق میشود، خب در این نگاه حرکت بر اساس ثواب و عقاب این است که انسان یک چیزی را میدهد در قبالش یک چیزِ بالاتری را میگیرد، این مسلکِ انبیاست در قرآن کریم هم به این خیلی توصیه شده عمومِ انسانها هم با این به کمال میرسند، اما مسلکِ سوم مسلکِ رسول ختمی است رسول اکرم است رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم است، اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم، این صلواتها صلوات شهدایی نیست یعنی یک جوری که انسان احساس بکند میخواهد آمادۀ شهادت باشد، شوق دارد، میخواهد پر بکشد، یک صلوات شهدایی بفرستید، اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم، در مسلکِ سوم که اساس بر محبت است، حرکت حبّی است، حرکت با عشق است و محبت، اینجا تمامِ حدود و ثغورِ آن راههای سابق به هم ریخته میشود آن چیزی که قبلاً با تدریج و ذره به ذره حاصل میشد با یک سرعتِ عظیمی محقق میشود، حرکتِ در رابطه با نگاه به شهادت فقط با حرکتِ حبّی توجیهِ صحیح دارد، درست است که با مسلکِ ثواب و عقاب هم امکانپذیر است که انسان اینجا به شهادت میرسد تا کمالات بیشتری را در آنجا پیدا کند اما اساسِ حقیقتِ شهادت با محبت آمیخته شده است لذا هرقدر انسان این شوق و محبت در وجودش به آن حقیقتِ عظیم گره بیشتر بخورد کندنِ از آن محبتهای نازل، از روابطِ محبتِ دنیا این کندن راحتتر میشود، اگر دنبال این هستیم که ببینیم چه شد که شهدا آن راه صد ساله را یک شبه طی کردند فقط با اکسیرِ عشق و محبت میشود این را تفسیر کرد، آن محبت و عشق است که رابطه را درحقیقت چه کار میکند؟ یکدفعه آن صد سال را در یک شب امکانپذیر میکند که امام رحمت الله علیه این جمله را فرمودند که آن رهِ صد ساله را اینها یک شبه طی کردند منتها این قدرتِ عشق مثل آن صد سال تغییر در وجود ایجاد میکند، آن که میخواست ذره به ذره صبر را سخاوت را شجاعت را ایثار را یک ذره به ذره اینها را در وجود ایجاد بکند یک شبه با شدتِ محبت آن راه یک شبه طی میشود، سرعتِ سیر است، محبت سرعتِ سیر است، لذا انسان با محبت دلش پر میکشد و سرعتِ این پر کشیدن به شدتِ محبت است که انسان گاهی آنچنان محبوبش راعلاقمند میشود این عشق سرتاپای وجودِ او را فرا میگیرد، نشنیدیم میگویند با یک نگاه چه شد؟ عاشق شد، مگه نمیشود درهمین دنیا یک نگاه یکدفعه انسان را عاشق بکند تازه در مظاهرِ عالمِ دنیاییاش؟ در نگاه معنوی این یک نگاه امکانِ یک عشقی که مسیر صد ساله را در یک شب طی بکند محقق میکند، لذا شهدا حقیقتاً عاشق بودند، حالا من نمیگویم همۀ شهدا در یک رتبه بودند اما مصداقِ تامّی از شهدا که انسان وقتی نگاه میکند این حقیقت در وجودشان ظهور پیدا میکرد یعنی آن مصداقهایِ اَتَمّ انقدر شدت داشت در زندگی این عشق در وجودشان آشکار بود، مثلاً شما ببینید حضرت عباس سلام الله علیه را، باب الحوائج را این عشق در وجودش آشکار بود لذا در سراسرِ زندگیش هم حضرت این را آشکار میکرد اگر حالا مثال محسوسترش را که نزدیکترِ به ما هم باشد شما حاج قاسم را که میدیدید عشقِ به شهادت زندگیش را یک رنگِ دیگری داده بود یعنی زندگی میکرد تا شهید شود نه زندگی میکرد تا بعداً شهید شود، زندگی میکرد اصلاً تا شهید بشود، دنبالِ شهادت بود، عاشقِ شهادت بود، در به در به دنبال شهادت بود یعنی واقعاً آدم میتوانست در گفتارش رفتارش در به در به دنبال شهادت بودن را دید لذا کسی که با این نگاه نگاه میکند افق زندگیش و سبک زندگیشهم متفاوت میشود، نمیشود انسان تمام تعلقاتِ غلطش، تعلقات غلطی که میگویم چون تعلقات وجهۀ صحیح دارد وجهۀ غلط دارد مرزش خیلی به هم نزدیک است، تمام تعلقاتِ غلط باشد و در عین حال انسان شهادت طلب باشد، حقیقتِ دنبالِ شهادت بودن یک سبک زندگی است برای خودش یک علائمی دارد، انسان جانش در دستش است هر لحظه آمادۀ تقدیم کردن است، چشیدنِ این گاهی برای انسان در بعضی از لحظات عمر محقق میشود بعضی از ایام انسان ممکن است برایش محسوس بشود که احساس میکند که آنچنان آماده است آنچنان درحقیقت دلداده است آنچنان این محبت در دلش شدت پیدا کرده است کاملاً آماده است مشتاق است منتها گاهی حال است و گاهی این در وجود بعضی ملکه میشود مثل حاج قاسم ملکه بود در وجودش دیگرحال نبود، این را بعضیها حالش ایجاد میشود گاهی تا انسان در آن حال چه بشود؟ مثل اینکه مثلاً انسان خبر شهادت کسی را میشنود یا مثلاً نزد شهدا میرود یا سرگذشتشان را [میخواند] یکدفعه میبیند برایش انسان گاهی این حالت لحظاتی ایجاد میشود آن لحظه اگر ملکه بشود دوام پیدا بکند یک سبک زندگی ایجاد میکند، لذا سبک زندگیِ شهید کسی که در پی شهادت است کاملاً متفاوت است، همانجوری که در صحنۀ نبرد تمام توانش در رابطه با مقاتله و مقابلۀ با دشمن است و باکی از جان ندارد در صحنۀ زندگی هم دائماً در حالِ مقاتله است، خدا رحمت کند علامه طباطبایی را ایشان فرمودند که بعضیها ریاضت میکشند دو سال یک سال و به یک چیزی میرسند با ریاضت، یک چیزی به آنها داده میشود، آن ریاضت هم مخالفتِ با هوای نفس است تا میتوانند یک همچنین کاری را بکنند اما دینداری هر لحظه مردن است، دینداری یعنی هر لحظه من از ارادۀ خودم دست برمیدارم ارادۀ خدا در وجودم حاکم بشود، هر لحظه از ارادۀ خودم میمیرم تا ارادۀ خدا حاکم بشود، سبک زندگیِ شهید سبک زندگیِ هر لحظه مردن است، آنموقع آن لحظۀ نهایی بروز و ظهورِ این برای ماست، من نمیگویم همۀ شهدا در سراسر زندگیشان اینگونه بودند تا یک بحثِ قدسی بشود غیر قابل دسترس، بلکه به این سمت حرکت میکردند، به این سمت کشیده میشدند تا به جایی میرسید که مثلاً اگر دوران جنگ و دفاع مقدس بود آنجا در صحنۀ بهاصطلاح جنگ این بروز و ظهور پیدا میکرد کاملاً هر چند ممکن بود در صحنههای زندگیشان قبل از آن این به این شدت آشکار نبود اما یک عشقی یک نطفهای یک بذری در درون بود که این رو به رشد بود هی رو به کمال بود تا میرسد به یک لحظاتی که آن لحظه آن را آشکار میکند لذا «اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم»[3]، اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم، آنجایی که زندگی زندگیِ اینگونه باشد حیات حیاتِ درحقیقت طیّب باشد ممات هم مماتِ طیّب میشود، نمیشود بین زندگی و آن لحظۀ شهادت که نتیجۀ زندگی است تفاوت قائل شد، آن شهادت نتیجۀ زندگی است، حالا ممکن است این نتیجۀ زندگی در یک لحظه این انقلابِ روحی ایجاد بشود همان یک لحظه آن بهاصطلاح شهادت را به دنبال خودش بیاورد اما اختیاراً اش این است که اگر انسان میخواهد به او برسد باید به آن سمت حرکت بکند، باید به آن سمت حرکت بکند تا آن لحظه برایش ایجاد بشود، درست است شهادت در یک لحظه محقق میشود اما مقدماتش باید چه داشته باشد؟ انسان مقدمات برایش بچیند، یک کسی داشت دعا میکرد حالا این روایت شریفی است که یک کسی دعا میکرد که از خدا بهترین را میخواست که خدایا بهترین چیزی که ممکن است برای من قرار بده آنجا دارد که پیغمبر اکرم فرمودند که اگر این شخص دعایش مستجاب بشود شهید میشود یعنی آن که بهترین را میخواست پیغمبر میفرماید آن بهترین اگر بخواهد محقق بشود آن شهادت است، بگذارید خودِ روایت را پیدا بکنم، یک صلوات دیگری بفرستیم، اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم، «وَ رَأى (صَلّى الله عَلَيهِ وَآلِهِ) رَجُلاً يَدعُوا وَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ مَا تُسْأَلُ»[4]، بهترین چیزی که تا حالا از تو خواسته شده را من میخواهم، «فَأَعْطِنِي أَفْضَلَ مَا تُعْطِي»، بهترین چیزی که تا حالا عطا کردی را عطا کن، «فَقالَ (صَلّى الله عَلَيهِ وَآلِهِ) إِنِ اسْتُجِيبَ لَكَ»، به او خطاب کرد اگر بخواهد دعایت مستجاب بشود «أُهَرِيقَ دَمُكَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»، به شهادت میرسی، خونت در راه خدا به زمین ریخته میشود، یعنی بهترین درحقیقت «خَيْرَ مَا تُسْأَلُ»ی که در عالم خواسته شده و بهترین عطایی که عنایت شده چه هستش؟ اگر بخواهد تحقق پیدا کند شهادت در راهِ خداست، یا در روایت میفرماید اگر که، این روایت هم زیباست از پیغمبر اکرم است که[5] «أفضَلُ الشُّهَداءِ الَّذینَ یُقاتِلوُنَ فِی الصَّفِّ الأوَّل»، آنهایی که در خطِّ مقدمِ هر جبهه هستند یعنی خطِّ مقدم بین شهدایی که بعداً به شهادت میرسند یا شهدایی که خطِّ اول هستند چون این تشخیص داد در خطِّ اول قرار گرفت بهترین تشخیص را داده بهترین آمادگی را داشته خط شکنی کرده کسی که خط شکنی میکند مثل نمازی که صف اولش با صفهای بعدیش متفاوت است در اینجا اعظم است صفِ اول خط شکن است کسی که در خط خط شکن است دل میدهد به بقیه جرأت میدهد به بقیه راه باز میکند برای بقیه آن صف شکن و خط شکن، لذا میفرماید که آن «أفضَلُ الشُّهَداءِ الَّذینَ یُقاتِلوُنَ فِی الصَّفِّ الأوَّل» وقت شناسترین هستند، آن که در فتنهها موضعِ صحیحِ به وقت میگیرند این هم خط شکن است این هم صف اول است، بعد میفرماید: «فَلا یَلفِتُونَ وُجُوهَهُم حَتّی یُقتَلُوا»، اینها رو برنمیگردانند علاوه بر اینکه در صف اول هستند رو برنمیگردانند «حَتّی یُقتَلُوا»، تا وقتی که درحقیقت به شهادت میرسند، «اولئِکَ یَتَلَبَّطُونَ في الغُرَفِ العُلى»، اینها آرام میگیرند در بالاترینِ بهاصطلاح قسمتهای بهشت «مِنَ الجَنَّة»، حالا این قسمتش «يَضحَكُ إلَيهِم ربُّكَ»، پروردگارِ تو، خطاب میکند پیغمبر «يَضحَكُ إلَيهِم»، به اینها میخندد، «يَضحَكُ إلَيهِم»، خندۀ خدا بر کسی که در صف اول به شهادت میرسد، «فإذا ضَحِكَ رَبُّكَ إلى عَبدٍ»، اگر خدا به کسی بخندد «في مَوطِنٍ فلا حِسابَ علَيهِ»، دیگر این حساب و کتاب ندارد تمام است، خندۀ خدا یعنی چه؟ یعنی تمام است دیگر، “فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ”[6] ، تمام شد دیگر، خیلی روایت زیباست که خدا به روی اینها میخندد در آن بالاترین درجات آرام میگیرند هیچ دغدغهای دیگر ندارند، هنوز قبل از حساب و کتاب است بعدِ حساب و کتاب ممکن است یک عدۀ دیگر هم آرام بگیرند اما این قبلِ حساب و کتاب آرام میگیرد خدا به روی او میخندد «فإذا ضَحِكَ رَبُّكَ إلى عَبدٍ في مَوطِنٍ فَلا حِسابَ علَيهِ»، این دیگر حسابی بر عهدۀ او نیست. ما نمیدانیم که آن لحظهای که شهید دارد طی میکند در شهادت چه اطواری از عالم طی میشود و چه غوغایی میشود نمیدانیم، آن بیان است که «فَلا حِسابَ علَيهِ» را به دنبال دارد، همان لحظه باعث میشود دیگر حساب بر او نیست. در یک روایت دیگری دارد[7] که برای شهید «سَبعَ خِصالٌ مِنَ الله» هفت خصلت است آخریش را من میگویم: «وَالسّابِعَة أن يَنظُرَ إلى[8] وَجهَ الله» شهید نگاه میکند به وجه الله، «أن یَنظُرَ إلی وَجهِ الله وَإنَّها لَراحَةٌ لِكُلِّ نَبيٍّ وَشَهيدٍ»، این آنوقت نگاه چه هستش این نَظره این نگاه؟ «لَراحَةٌ لِكُلِّ نَبيٍّ وَشَهيدٍ»، این آن راحت و طمأنینه و آرامش این است، این راحت یعنی قبولِ خدا، «یَنظُرَ إلی وَجهِ الله»، بعضیها را خدا نگاهشان نمیکند، نه فقط حق ندارند نگاه به خدا بکنند و نمیبینند، کورند خدا را هم [نمیبینند] اما خدا هم نگاشان نمیکند، بعضیها نه فقط خدا نگاهشان میکند بلکه اینها هم «یَنظُرَ إلی وَجهِ الله» به خدا نگاه میکنند، شهید نظر میکند، جملۀ امام به وجه الله، این نظر میکند به وجه الله معنایش این است که “رَضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُم وَرَضُواْ عَنۡهُ”[9]، یک نگاه نیست که فقط دیدن باشد اذنِ در نگاه است قبولِ نگاه است رابطه است اضافه است ارتباط است که اینجا “رَضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُم”خدا از آنها راضی میشود “وَرَضُواْ عَنۡهُ” اینها هم از خدا راضی میشوند، این نظر نظرِ رضایت است نظرِ تشریف و تکمیل است که آنوقت اگر خدا نگاه بکند همانجوری که گفت «إذا ضَحِكَ رَبُّكَ إلى عَبدٍ في مَوطِنٍ فَلا حِسابَ علَيهِ» بخندد دیگر حساب بر او نیست نظر میکند ببینید برای این چه راحتی ایجاد میشود! چه خوشیای ایجاد میشود! همین قدری که ما حسرتِ شهادت در دلمان ایجاد بشود با این روایاتِ شریفِ نورانی، دلمان بخواهد، اگر دلمان خواست بلکه مبدأِ میلمان قدری تغییر کند، لذا دارد که اگر کسی آن حالِ طلبِ شهادت برایش در وجودش در زندگیش شکل گرفت و این طلب برایش محقق شد حتی اگر در این دنیا با شهادت از دنیا نرفت در رجعت برمیگردد و با شهادت از دنیا میرود در کنارِ امام به شهادت میرسد و به فیض شهادت حتماً خواهد رسید، اگر باور کنیم که طلبِ شهادت و زندگیِ شهیدانه قطعاً به شهادت منجر میشود یا در دنیا یا در رجعت انسان میفهمد که این طلب نتیجهاش قطعی است امکانِ تخلف ندارد آنموقع یک شوق دیگری برای انسان در طلب شهادت ایجاد میشود. خب این هم یک روایت شریف است. در یک روایت دیگری میفرماید که[10] «مَن طَلَبَ الشهادَةَ صادِقاً» اگر کسی با صدق طلبِ شهادت بکند، از امام صادق علیه السلام، «اُعطِيَها و لَو لَم تُصِبْهُ»، اگر هم به ظاهر به شهادت نرسد آن نتیجۀ شهادت برایش قرار داده میشود، اینها روایات باور اگر بکنیم چقدر راه را برای ما هموار کردند! اثرش این است که اگر کسی طلب شهادت داشته باشد اگر الآن به ما بگویند دمِ در ماشین استاده و جایی امری است که باید همین الآن بروید بیتأمل هیچ درحقیقت دغدغه ندارد اولین کسانی هستند که در صف اول سوار میشوند و اینها خط شکن هستند و میروند، چون آماده است طلبِ شهادت یعنی آماده بودن، درست است بابِ شهادت هر لحظه ممکن است باز نباشد «إنّ الجِهادَ بابٌ مِن أبْوابِ الجَنّةِ فَتَحَهُ اللّه ُ لِخاصَّةِ أوْليائهِ»[11] خیلی باید آن کمال در کار باشد ابتلا در اوج باشد خدای سبحان تفضل کرده باشد تا باب شهادت مفتوح بشود اما در عین حال طلب شهادت جایش سخت نیست هرچند باب شهادت گاهی است اما طلب شهادت در هر جایی و هر لحظهای امکانپذیر است به شرطی که «صادقاً» تعبیرِ «مَن طَلَبَ الشهادَةَ صادِقاً» اگر صادق باشد اثرش هم این است که آنجایی که باید الآن پیش بیاید آماده است، «اُعطِيَها و لَو لَم تُصِبْهُ». از امام صادق علیه السلام این است که «فَوْقَ كُلِّ ذِي بِرٍّ بَرٌّ»[12]، بالاتر از هر برّی و نیکوییای نیکوییِ بالاتر هست، «حَتَّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ»، چرا؟ چرا «فَوْقَهُ بِرٌّ» نیست؟ چون این اقامه کنندۀ همۀ بِرّهاست، هر بِرّی فقط همان نیکویی است، نماز خواندن فقط نماز خواندن است، روزه گرفتن فقط روزه گرفتن است، درست است؟ اما آن چیزی که فوق همۀ بِرّهاست فویتش به چه جهتی است؟ به این جهت است که اگر این بیاید بقیه میآیند، این اقامۀ دین میکند با شهادت، وقتی اقامۀ دین میکند با شهادت نماز هم میآید روزه هم میآید بقیۀ احوالِ دین هم میآید آن محبتِ درحقیقت اهل بیت هم به دنبالش میآید، همۀ معارفِ دین احکامِ دین درحقیقت نیکیهای دین اخلاقِ دین اعتقادات به دنبالش میآید لذا «فَوْقَ كُلِّ ذِي بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى» چه؟ «يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»، آن هم فی سبیل الله نه هر قتلی، قتل فی سبیل الله، اگر «قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» «فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ» دیگر بالاتر از این برّ و نیکی نیست چون اقامۀ همۀ نیکیها به این است، اینها خیلی زیباست! لذا اگر در جامعۀ ما هر نیکیای که تا الآن مانده این به جهتِ وجودیِ خونِ شهدایی است که تا حالا ریخته شده و آنها در تمامِ نماز و روزه و تمامِ درحقیقت اعمالِ ما که امروز توانستیم بایستیم از شهیدی که در دوران انقلاب شهید شد تا شهیدی که در دوران دفاع مقدس شهید شد تا شهیدی که در راه دفاع از حرم شهید شد تا شهیدی که در راه دفاع از امنیت شهید شد همۀ اینها در اینکه ما نماز میتوانیم بخوانیم روزه بگیریم دین را اقامه بکنیم حرف دین را به عالم بزنیم محبتِ ولایت را درحقیقت بتوانیم فریاد بکشیم و بتوانیم دلها را به سمت او میل ایجاد کنیم اینها همه در شیعه شدن مؤمن شدن مسلمان شدن موحد بودن در تمامِ اینها این خون [شریک است] چون «فَوْقَ كُلِّ ذِي بِرٍّ بَرٌّ»، این بالاترین نیکی است، خب ببین اگر این خون ریختن، ممکن است در یک گوشهای از جبهه هم این خون ریخته شده باشد کسی هم اصلاً یادش نیست از اسم این اما او شریکِ در همۀ اینهاست، بله حالا یک کسی را خدای سبحان فریادش را وجههاش را اسمش را سراسر عالم پخش میکند آن هم یک عمل ویژهای از او بوده که نتیجهاش این بوده که چه میشود؟ اسم او سراسر عالم حک میشود، شهید حججی یک جوان است اما یکدفعه چقدر دلها را زیر و رو کرد با شهادتش و آن نحوۀ شهادتش و آن حالی که ایجاد کرد مدتها دلها را با خودش چه کار میکرد؟ بعضی از درحقیقت کسانیکه شهید حججی را دیدند میگفتند مقامش خیلی مقام بلندی است به لحاظ ویژه خاصّی در وجودش هست که آن باعث شده که یک مقام ویژه پیدا کرده، جوان است اما یک شبه چه کار کرده؟ ره صد ساله را طی کرده، حالا دیگر حاج قاسم دیگر اینها دیگراصلاً حرف زدن راجع به آنها از ما قبیح است از ما حرف زدن، حرف خیلی زشت است از ما که بخواهیم بگوییم حاج قاسم حالا ببین چه حالی داشت چه کاری کرد چه اثری در وجود داشته، همۀ عالم را درحقیقت تحت تأثیر قرار داده تا آن مقداری که هر مظلومی در عالم چه میشود؟ هر مظلومی در عالم احساس میکند حاج قاسمِ آنهاست میگوید نگویید شما حاج قاسم مال شماست نگویید مال ایران است آفریقایی هم میگوید مال ماست آن دیگری هم میگوید مال ماست لبنانی میگوید مال ماست بحرینی، یمنی نمیدانم عراقی هر کدام از اینها میگویند مال ماست فلسطینی میگویند مال ماست، این یک وجهۀ جهانی خدا به او میدهد که «فَوْقَ كُلِّ ذِي بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» تا اینکه در آنجا به شهادت میرسد. این هم یک روایت شریفه است. در روایت دیگری میفرماید که امام صادق علیه السلام[13]: «مَن قُتِلَ في سَبيلِ اللّه ِ لَم يُعَرِّفهُ اللّه ُ شيئا مِن سَيِّئاتِهِ»، اگر کسی در راه خدا به شهادت رسید، بالأخره ما که معصوم نیستیم شهدای ما که معصوم نبودند که خطاهایی هم در زندگی بوده که پیش آمده بوده اما خدای سبحان با کرمش میگوید اگر کسی «قُتِلَ في سَبيلِ اللّه ِ لَم يُعَرِّفهُ اللّه ُ شيئا مِن سَيِّئاتِهِ»، هیچکدام از آن عیبهایش، ایرادهایش دیگر برایش شناخته نمیشود به رویش کشیده نمیشود دیده نمیشود، برایش پیش نمیآید، ما نمیدانیم چقدر عیب داریم اگر قرار باشد عیبهایمان رو بشود چه رسوایی به بار میآید اما شهید این طهارت در وجودش ایجاد میشود «لَم يُعَرِّفهُ اللّه ُ شيئا مِن سَيِّئاتِهِ»، کنده میشود از همۀ اینها، یعنی آن خونی که از او ریخته میشود انقدر سنگین است رفتنِ در دلِ دشمن، دیدنِ دشمن، رفتنِ در دلِ دشمن، میفرماید این رفتن همین آماده بودن، دیدنِ شهادت، دیدنِ شهادت خیلی سخت است گفتنش ساده است، یعنی انسان ببیند گلوله مستقیم دارد میآید ببیند رگبارِ گلوله دارد میآید، نه یک دانه، آن هم مسلسلهای کالیبر ۷۵ که با آنها هواپیما میزنند بگیرند روی جمعیتی که میخواهد خط شکنی کند برود جلو، کالیبر ۷۵ یعنی تیرها هفت و نیم سانت است قطرش، هفت و نیم سانت است درحالیکه این با چرخش هم دارد میآید آتش دارد میآید، آتش است دارد میآید آن هم رگبار است، به تو بگویند بلند شو باید بروی جلو، خیلی سخت است، حالا یک جا شمشیر است و مقابۀ شمشیر یک جور سخت است یک جا نگوییم امروز دیگر [راحت شده]، نه امروز سختتر است، دیدنِ آمدنِ این آتش است بغلیت میخورد تکه تکه میشود آن یکی درحقیقت میبینی تکه تکه میشود اما نباید بنشینی باید بروی جلو، این چه شوقی چه عشقی در وجود ایجاد میشود که باعث میشود اینجور حرکت بکند؟! خب این باعث میشود دیگر هیچی برای این باقی نمیماند از آن تعلقات از آن بدیها، همه ریخته شده تا توانسته اینجور دل بکند حرکت بکند. من یادم نمیرود این واقعه را شاید چند بار گفتم از بس که حسرتش بر دلِ آدم میماند، یک فرماندهای داشت تلویزیون این را میگفت، میگفت داشتیم از بهاصطلاح اروند عبور میکردیم با یک سیم بوکسل بسته بودند همه باید این سیم را میگرفتند پشت سر هم یک نفر یک نفر دنبال هم باید میرفتند با تمام تجهیزات چون خط شکن بودند تمام تجهیزات هم باید همراهشان باشد، تمام تجهیزاتی که اینها دارند میروند آنطرف اگر ارتباطشان قطع شد بتوانند دوام بیاورند، میگوید همینجور که میرفتیم فشارِ شدیدِ آبی که در حالِ حرکت است، اروند خیلی خروشان است بهخصوص یک وقتهایی که مدّ است خیلی سخت است حرکتِ در آن، میگوید آنجا داشتیم میرفتیم دوتا جوان طاقتشان طاق شد دیگر نمیتوانستند با این تجهیزات حرکت بکنند دست را گرفتند به جلوییشان گفتند بگویید ما دیگر نمیتوانیم در این موجِ شدید با این بارِ زیاد حرکت بکنیم چه کار بکنیم؟ میگوید پیغام رسید به سردسته و سردسته جواب داد که بگویید اگر نمیتوانند دستهایشان را رها کنند، دست رها کردن یعنی چه؟ یعنی در آن امواج خروشانِ اروندی که به خلیج فارس میریزد تمام، گم شدن، بی سَر و سِر شدن، هیچ چیزی باقی نماندن، میگوید وقتی، آن آخری نقل میکرد این را که وقتی من این را به اینها گفتم یک خندهای کردند دستشان را رها کردند، یک خنده کردند دستشان را رها کردند، ما دنیا چسبیدیم، او تمامِ دنیا را رها کرد، ما به جزء جزءاش چسبیدیم، ما هر چیزی برایمان حیثیت است، یک کسی یک خرده رعایتمان را نکند برمیخورد، یک خرده نگاهمان سخت بشود ناراحت میشویم، همۀ دنیا را با یک خنده. یک کسی را داشتند برمیگردانند تیر خورده بود امعاء و احشاءش ریخته بود بیرون در دلش، روی برانکارد داشتند برمیگردانند، این هنوز از هوش نرفته بود میگفت آخ جون الآن شهید میشوم، به جای اینکه [از] درد [و] سختی [ناراحت باشد] میگفت آخ جون الآن شهید میشوم، این وجه الله را دیده، «یَنظُرَ إلی وَجهِ الله» است، این حالی است که درحقیقت از همۀ تعلقات گسسته، من نمیتوانم از یک گناه بکَنَم، من نمیتوانم از یک حبِّ دنیا به راحتی بگذرم، من نمیتوانم تکلیفم را با تمام وجودم انجام بدهم، این پرچمِ شهادت در یک کشوری برافراشته شدن یعنی راهنما داشتن یعنی الگو داشتن، علامت داشتن، راه معیّن بودن، روشن بودن، کسی نمیتواند بگوید کجا برویم چه جوری برویم نمیدانیم از کجا بریم، کاملاً روشن و آشکار است راه را به ما نشان دادند نه یک دانه نه دو دانه نه صد تا نه هزار تا، همه جور راهی را برای ما در رابطههای شهادت آشکار کردند و خدای سبحان هم بابش را نبسته هر از گاهی این باب مفتوح میشود، خب شهدای امنیت را مظلومیتشان را دیدیم، شهید علی وردی، شهید عجمیان چه جوری اینها را [شهید کردند]، چه باوری! شکنجه بکنند از او بگویند تبرّی بکن بگوید نه، شکنجهاش بکنند بگویند تبرّی بکن بگوید نه با اینکه اجازه دارد تبرّی بکند و جانش را نجات بدهد اما بگوید نه، این چه حالی در وجودِ انسان در یک جوان، در یک جوانی که در یک گوشهای زندگی کرده اما یک باوری در او ایجاد شده، راه برایمان خیلی روشن است خیلی آشکار است پنهان نیست. انشاءالله خدای سبحان دستِ ما را هم بگیرد به ما هم لیات بدهد در این مسیر حرکت کنیم. اما میرویم درِ خانۀ امام حسین علیه السلام، حسین جان! وقتی علی اکبرت آمد از تو اجازه بگیرد بعد از اینکه اصحاب به شهادت رسیده بودند اولین فرد جوانِ برومندی است علی اکبر است آمده امام هم بدونِ هیچ فرصتی بدونِ هیچ تأملی اجازه دادند اما وقتی که علی اکبر به سمت میدان حرکت میکند امام ناخواسته به دنبال علی اکبر کشیده میشود میگوید خدایا تو ببین أشبَهُ النّاس بِرَسولِ الله را خَلقاً وَ خُلقاً و منطقاً[14]فرستادم، نمیدانیم [به] دلِ امام چه گذشت آن روز، خبر نداریم که این جوانی که انقدر عظیم بود عندالله جلوی پدرش آن هم وقتی بر مرکب سوار بشود وقتیکه دیگر توانِ استقامت ندارد خودش را بر مرکب بیندازد به جای اینکه مرکب برگردد به سمت خیمهها به سمت خیمۀ دشمن رفت، به طوری فَقَتَلوُهُ إرباً إرباً[15] امام بر بالین علی اکبر درحالیکه إرباً إرباً است آمده، چه حالی پیدا میکند؟ زینب سلام الله علیها آمدند پدر را درحالیکه سر بر گلوی مبارک علی اکبر گذاشته بود و دشمن فکر کرد امام جان داد در قبالِ این فرزندش، بلند کردند به خیمهها برگرداندند اما این جنازه با دست امام به خیمهها برنگشت جوانانِ بنی هاشم آمدند تا این بدنِ إرباً إرباً را به خیمهها برگردانند.
[1] «حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ثَلَاثَةٌ يَشْفَعُونَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَيُشَفَّعُونَ الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الْعُلَمَاءُ ثُمَّ الشُّهَدَاءُ»؛ الخصال- الشیخ الصدوق- محقق/ مصحح: علی اکبر غفاری- جامعه مدرسین،قم- ج 1- ص 156
[2] «حدثنى احمد بن محمد عن محمد بن خالد عن ابى البخترى وسندي بن محمد عن ابى البخترى عن ابى عبد الله عليه السلام قال ان العلماء ورثة الأنبياء وذلك ان الانبياء لم يورثوا درهما ولا دينارا وانما ورثوا احاديث من احاديثهم فمن أخذ شيئا منها فقد اخذ حظا وافرا فانظروا علمكم هذا عمن تأخذونه…» بصائرالدرجات- محمد بن الحسن الصفار القمی- مؤسسة الاعلمی،تهران- ص 30
[3] بخشی از زیارت عاشورا
[4] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل- المحدث النوری- ج 11- ص 13 و 14
[5] کنزالعمال فی سنن الأقوال و الأفعال- المتقی الهندی- مؤسسة الرسالة- ج 4- ص 401
[6] آلعمران/ 37
[7] وسائل الشیعة- الشیخ حرّ العاملی- آل البیت- ج 15- ص 16
[8] استاد میگویند فی
[9] توبه/ 100
[10] کنزالعمال فی سنن الأقوال و الأفعال- المتقی الهندی- مؤسسة الرسالة- ج 4- ص 421 و گویا از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است و در صحیح مسلم هم آمده.
[11] خطبۀ 27 نهج البلاغه
[12] الکافی- الشیخ الکلینی- الاسلامیة- ج 2- ص 348و استاد ذی را نمیخوانندو بعد از الله دوم میگویند عزّ و جلّ که در متن مورد استفادۀ من نیست
[13] وسائل الشیعة،همان.
[14] رجوع شود به: مثیر الأحزان- مدرسة الإمام المهدی «عج»- ص 68 و 69
[15] گویا عبارتِ «فقطعوه بسيوفهم اربا اربا» در کتاب کبریت الأحمر آمده اما من مستقیماً متن کتاب را پیدا نکردم.
اولین کسی باشید که برای “خیمه ستارهها… | سخنرانی یادوراه شهداء 1401” دیدگاه میگذارید;