سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
تبیین ابعاد مسئله دحو الارض
در محضر تفسیر المیزان و آیات ۹۶ به بعد سوره آل عمران و آیات مربوط به بیت الله الحرام و جریان کعبه بودیم و نکات مختلفی در رابطه با کعبه بیان شد. دلم میخواست که این بحث را مفصل تر و جامع تر در رابطه با کعبه و آن نکات اجتماعی و بعضی از این اسرار و آداب مسئله گسترش بدهیم تا یک بحث مفصلی ضمن این مسئله شکل بگیرد. اما چون به آخر سال داریم نزدیک میشویم و بحث، ابتر و منقطع میشود، یکبار هم مقداری از بحث را در سوره بقره، چند جلسه جلو برده بودیم و آنجا قبلاً در حدود ده جلسه ای، ذیل آیاتی که مرتبط بود، بیان شد، دیگر از خیر مسئله فعلاً گذشتیم تا ان شاء الله ببینیم که چه زمانی دوباره ممکن است که در بحثهایی که پیش میآید، دوباره بحثی در رابطه با جریان حج و کعبه منعقد بشود تا ان شاء الله اگر ممکن شد، آنجا بیانی داشته باشیم. هرچند این آیه، زمینه این مسئله در آن، از همه جا بیشتر بود و مرحوم علامه(ره) هم آن بحث خودشان را در رابطه با کعبه، ذیل همین جا مطرح کردند؛ یعنی با همین مسئله منتهی اختصاراً در حدی که مقدور بوده است. در عین حال دل، چیزی و شرایط، چیز دیگری را میگوید. به همین خاطر، مجبور هستیم که پا بر روی دل بگذاریم و تسلیم شرایط بشویم. ایام هم ایام به پیشواز حج رفتن است و تناسب دارد و دل را هوایی تر کرده است که به این مسئله بپردازیم؛ اما در عین حال، بسیار با دل کلنجار رفتیم و بالاخره دل را زیر پا گذاشتیم و قرار شد که مسئله را تمام کنیم. بحثی که امروز در محضر آن هستیم، بحث روایی مسئله است که دو سه تا از روایات را در جلسه گذشته عرض کردیم، اما یکی از روایاتی که خودش، نمادی از دسته ای از روایات است و بعنوان نمونه ای از روایات بحث کعبه ذکر میشود، بحث دحوالارض است که در رابطه با کعبه بیان میشود. تصویر بحث دحوالارض در رابطه با کعبه، احتیاج به یک مقام دیگری از بحث دارد اما ذیل این روایت شریف که نحوه دحوالارض را به نحوی بیان میکند که این هم خودش، بیانی است. به این صورت که کأنه در ابتدا، سراسر زمین را آب فرا گرفته و آب بوده است و بعد این موجی که از آب و کفی که از اون موج ایجاد میشود و این انباشته شدن کفها به روی همدیگر به صورتی که کأنه باد، دائماً اینها را متراکم و خشک بکند، به گونهای شده است که شاید اولین خشکیها از زمین سرزده و بعداً این خشکی، به جاهای دیگر ادامه پیدا کرده و این دحو الارض، به این نحو صورت گرفته است. تصویری که از دحوالارض در این روایت شریف، ترسیم شده است، به اینگونه میباشد. علامه طباطبایی(ره) میفرماید که از جهت زمین شناسی هم تا آنقدری که ایشون سؤال کرده اند، منافاتی با این بحث نیست؛ نمیگوید که زمین شناسان گفتند که فقط اینگونه است اما اگر یک چنین تصویری باشد، آنها میگویند منافاتی ندارد که اینگونه باشد. هرچند نحوه آن هنوز هم در نزد آنها، آشکار نیست که چگونه باشد، اما این نحوه نیز منعی از جهت علم زمین شناسی ندارد. پس یک موقع است که دحو الارض را به معنای یک نقطه میگیرند که زمین از یک نقطه یا یک حقیقت مثلاً فشرده، گسترده شده است و یک موقع نیز میباشد که زمین را بعنوان اینکه سطح آنرا آب فرا گرفته بوده و بعد خشکی از او سر زده و بعد این خشکی، گسترده شده است را به این معنا بگیرند که این روایت شریف، اینگونه ترسیم کرده است. روایت را ببینید؛ در علل الشرایع که از مرحوم صدوق(ره) میباشد، آمده است. «لَمَّا أَرَادَ اَللهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَخْلُقَ اَلْأَرْضَ أَمَرَ اَلرِّيَاحَ»؛ اگر دقت به متن روایت بکنید، باید با همدیگر سازگار بشوند. اگر مقصود از این ارض، خشکی باشد، آن موقع میبینید که سازگار است اما اگر خلق ارض، امر به ریاح باشد و ریاح بر آب بخورد، آن آب را باید توده های ابر گرفت که آن بر آب به معنی توده های ابر است که آن توده های ابر، فشرده بشوند. منتهی با ظاهری که اینجا بیان میشود، آن تحلیل اولی که عرض کردم، سازگارتر است. البته اگر امکان پذیر بود، باید با زمین شناسها و به خصوص کسانی که در رابطه با خود زمین و آغاز آن، مطالعات ویژه ای دارند، صحبت کرد که کمی دیر اقدام کردیم وگرنه شاید از آشنایان و دوستان، کسانی را داشتیم که در این زمینه، وارد بودند، انسان تحقیق میکرد که الان ببیند نگاه و تئوری های آنها، بر چه تئوری هایی قرار گرفته است تا انسان، نزدیکتر از جهت آن نقاط نظر آنها هم بتواند بیان بکند. حالا اینجا اینگونه بیان میکند «لَمَّا أَرَادَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَخْلُقَ اَلْأَرْضَ أَمَرَ اَلرِّيَاحَ فَضَرَبْنَ مَتْنَ اَلْمَاءِ»؛ بر آن دل آب زد. «مَتْنَ اَلْمَاءِ» یعنی این باد بر دل آب زد. «حَتَّى صَارَ مَوْجاً». موجها در اثر وزش باد ایجاد میشوند که تا اینجا، امروز هم این را میپذیرند که هرگاه هوا مثلاً باد و طوفان دارد، دریا، مواج است چون باد، این موج را ایجاد میکند. «ثُمَّ أَزْبَدَ»؛ وقتی هم که موج ایجاد میشود و موجها، شدید میشوند، کف ایجاد میشود. این هم مطابق قاعده است. «فَصَارَ زَبَداً وَاحِداً»؛ آنقدر این کفها، با هم در اثر موجهای شدید، متراکم شده بودند که کأنه یک کف واحد شد. یعنی فشرده شدن کفها با همدیگر باعث این شد. «فَجَمَعَهُ فِي مَوْضِعِ اَلْبَيْتِ». خدای سبحان، این موجها را در همان مکان بیت که قبلاً آب و زیر آب بوده است، جمع کرد. «ثُمَّ جَعَلَهُ جَبَلاً مِنْ زَبَدٍ»؛ مثل یک کوهی از کف، مدام کفها روی هم متراکم شد. کف را دیده اید که روی هم قرار میگیرد؛ یعنی کفها روی هم قرار میگیرد و ممکن هم است این کفها در اثر مثلاً موجهای زیادی، بیشتر هم روی یکدیگر قرار بگیرند و منعی تا این مقدار ندارد. «ثُمَّ دَحَا اَلْأَرْضَ مِنْ تَحْتِهِ»؛ در اینجا بود که زمین از تحت این کوه کف، کشیده و پهن شد. «وَ هُوَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ {إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً}»؛ این {بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً}، به معنای پیدایش اولین نقطه زمین، معنا شده است در حالیکه اگر یادتان باشد، در آن دو روایت قبلی، اولین بقعه زمین و نه اولین قطعه زمین بود. آنجا گفت که بیتهای قبلی و بیوت دیگری بوده است اما «أوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِعِبادَةِ الله»، کعبه بوده است. هیچ مانعی هم ندارد که اینها در طول هم باشد؛ چون روایات متعدد دیگری هم داریم و فقط این روایت نیست که اولین قطعه زمینی که آشکار شد، همین قسمت باشد و در عین حال، بعد از آن و بعد از میلیونها یا میلیاردها سال که نمیدانیم و باید آنرا از زمین شناسان پرسید، زمین که شکل گرفت و مسکونی شد، در خود این زمین هم اولین بقعه و محل عبادت، کعبه باشد. جمع بین روایات، سازگار هم میباشد که آن اولین قطعه ای که آشکار میشود، یک قداستی دارد که معلوم میشود اراده حق به او تعلق گرفته بوده است. لذا اولین بقعه هم میتواند آن باشد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: عرض کردم که اگر بخواهیم بگوییم که بر مراتب طولی و در مراتب دیگر هم صدق میکند، این معنا میشود. حالا اگر شما وضع الفاظ برای ارواح معانی را میگویید، یعنی چه باید بگیریم؟ حالا آن یک بحث دیگری میشود. ما الان در دایره روایات بحث میکنیم و آنچه روایات فرمودند. اما حالا آنکه چه گونه بگیریم که زبدها، کف بشوند، آنوقت با این نگاه میدانید که در خود آیات دارد که آنجا کف، آن چیزی که نافع نیست، میشود {فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ}. آن کف، باطل بود و رفت. با این بیان، آن سراب بودن کف را بیان میکند. لذا آن با کف بودن که اینجا میخواهد زمین را آشکار کند، به این ظاهر میخورد. آن کف در آنجا، در مقابل آن حقیقتی بود که ذوب شده بود و کف آن، کأنه باطل و ماهیت اش بود. اینجا اگر بخواهیم تطبیق بکنیم، آن موقع کمی خلاف ظاهر میشود.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: نه! علت و معلول که نیست ولیکن تبیین و شناساندن است. این، چنان است که خود باد، علت نیست و آب هم علت نیست. اینها اگر هم علت باشند، علت قابلی هستند.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: کمی سخت است. باید بگونه ای گفت با که وقتی میگوید، زود تصدیق به مسئله با آن نگاه بشود. با توجه به آنکه در قرآن، جای دیگری هم بحث زبد آمده و زبد را در آنجا، باطل معنا کرده است {فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً} که در حقیقت او میرود ولی {وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ} و در آنجا، مقابل {مَا يَنْفَعُ} است. اما در اینجا، {أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ} است.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: در اینجا دارد تأیید میکند. یعنی اگر در آن، تکذیب و تخطئه تصویر بود، میگفت شما اینگونه میکنید و بعد تخطئه اش میکرد. ولی در اینجا بعنوان شرافت ارض و کعبه بیان میکند. یعنی این وجه را وجه شرافت گرفته است. اگر وجه تخطئه بود، ممکن بود که بیان شما، صادق باشد اما اینجا چون وجه را وجه شرافت گرفته است، این، شرافت دارد میدهد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: حالا آنرا بگذارید چون مد ارض در قیامت، اینکه آیا ارض جسمی و مادی و همین ارض است یا ارض کل عالم و ارض دنیا را بعنوان کل عالم در قیامت شامل میشود، کمی مسئله با این تفاوت دارد. البته با این هم جا دارد؛ اما بحث ما، دحوالارض نیست و چون استطراداً در اینجا وارد بحث دحوالارض شده است، وارد شدیم. لذا بحث دحوالارض در اینجا با زمین {یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ} و {وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ} یا مد الارضی که در آنجا میشود {وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ} یا اگر یادتان باشد، ارض در برزخ، خُبز میشود و در قیامت، باز گونه دیگری دارد، در بحث قیامتی باید آنرا انجام داد. اما این بحث، بحث در قوس نزول و آن بحث در قوس صعود است؛ یعنی بحث در قوس صعود، متفاوت میشود، هرچند که مرتبط است. اگر به بحث ارض وارد بشویم، در حالیکه از کعبه میخواستیم خارج بشویم، بعد میگویند ببینید که میخواستید خارج بشویم ولی من، شما را به بحث ارض گرفتم! این، یک عام دیگری میشود و از خاص به عام رفته ایم. همین را تطبیق بکنیم.
«ثُمَّ جَعَلَهُ جَبَلاً مِنْ زَبَدٍ ثُمَّ دَحَا اَلْأَرْضَ مِنْ تَحْتِهِ وَ هُوَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ {إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً} فَأَوَّلُ بُقْعَةٍ خُلِقَتْ مِنَ اَلْأَرْضِ اَلْكَعْبَةُ ثُمَّ مُدَّتِ اَلْأَرْضُ مِنْهَا»؛ اولین بقعه ای که از ارض خلق شد، کعبه بود و ارض، از آن کشیده شد. حالا این {وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ} که در قیامت آمده است، در اینجا عرض کردیم که اگر با دحوالارض در عالم دنیا باشد که هر چیزی در عالم دنیا، ظهوری از مرتبه عالم مثال منتهی مثال نزولی است (هر چند مثال صعودی هم که در قوس صعود است، باز نظیری از عالم دنیا است که عالم دنیا، نظیر و نازله ای از عالم نزولی است)، پس این مد ارض، هنوز در قوس نزول است که مد ارض، مقصود باشد و یا اگر بحثهای قوس صعودی مثل همان بحثی که در رابطه با مسائل مختلف از جمله تمایز، کشیدن و تبدیل ارض و ارض نقی میشود، بخواهد به آن ملحق گردد. حالا از آن عبور میکنیم.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: «إِنَّ اللهَ تعالی لَمّا اَرادَ خَلْقَ السَّماءِ وَ الأَرضِ خَلَقَ جَوهَراً أخْضَرَ ثُمَّ ذَوَّبَهُ فَصارَ مآءً مُضطَرِباً ثُمَّ أَخْرَجَ مِنْهُ بُخَاراً كَالدُّخَانِ فَخَلَقَ مِنْهُ اَلسَّمَاءَ كَمَا قَالَ {ثُمَّ اِسْتَوىٰ إِلَى اَلسَّمٰاءِ وَ هِيَ دُخٰانٌ} ثُمَّ فَتَقَ تِلْكَ اَلسَّمَاءَ فَجَعَلَهَا سَبْعاً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ ذَلِكَ اَلْمَاءِ زَبَداً فَخَلَقَ مِنْهُ أَرْضَ مَكَّةَ». در ابتدا اشاره کردم که اگر مقصود ما از خلق ارض، خلق زمین بطور مطلق باشد، آن موج و آب و هوا را باید نسبت به ابر بگیریم که اینجا، آنطور گرفته است که میگوید «ثُمَّ فَتَقَ تِلْكَ اَلسَّمَاءَ فَجَعَلَهَا سَبْعاً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ ذَلِكَ اَلْمَاءِ زَبَداً». آب اول را اینجا میگوید که مثل آب تبخیر شده و در آسمان است و مثل همان سحاب میشود که بعد میگوید «ثُمَّ جَعَلَ مِنْ ذَلِكَ اَلْمَاءِ زَبَداً فَخَلَقَ مِنْهُ أَرْضَ مَكَّةَ» که از آن کف، ارض مکه را خلق کرد که همان بخار و فشرده شدن میشود. این هم الان یک تئوری در زمین شناسی است. وقتی از فشرده شدن ابرها میگوییم، مقصود از ابرها، هوا و ابر و همه آن فشرده شدگی ها است که تدریجاً آن فشرده شدگی و تراکم، باعث ایجاد ارض میشود. «فَخَلَقَ مِنْهُ أَرْضَ مَكَّةَ ثُمَّ بَسَطَ اَلْأَرْضَ كُلَّهَا مِنْ تَحْتِ اَلْكَعْبَةِ». چنانچه مثلاً میگوید در عالم موجود زنده، تک سلولی ها در ابتدا بودند و بعد موجودات دیگر، گسترده شدند، در این مورد هم میتوانند بگویند که اولین نقطه از زمین، اینجا بود و بعد مدام این فشردگی ها، این را گسترده کرده است. عرض کردیم که الان باید تحقیق بشود و گفتن به این شکل و با یک کلام، درست نمیشود. «وَ لِذَلِكَ تُسَمَّى مَكَّةُ أُمَّ اَلْقُرَى»؛ برای این ام القری بودن هم وجوهی ذکر شده است که یکی از آنها، این است. یکی دیگر از آنها، این است که مرکز زمین است که روی این هم بسیار تحقیق کردند که مرکز زمین بودن مکه، به چه معنایی است. یکی دیگر هم این است که تأثیر از آنجا، بر همه دارد که آن هم باز، یک معنایی است. «لِأَنَّهَا أَصْلُ جَمِيعِ اَلْأَرْضِ ثُمَّ شَقَّ مِنْ تِلْكَ اَلْأَرْضِ سَبْعَ أَرَضِينَ». این «شَقَّ مِنْ تِلْكَ اَلْأَرْضِ سَبْعَ أَرَضِينَ»، مثل آن هفت سماوات، ممکن است اقالیم سبعه را بگویند که هفت اقلیم در زمین است یا الان میگویند چندین قاره است. اما یکی از مباحث عمیق تر آن، این است که ارضین سبع، مربوط به باطن ارض است که همان هبوط شیطان به ارض سابع است که آن، در طول این زمین و نه در عرض آن است و مادی نیست. این روایات درباره بحث دحو الارض را باید در جای خودش، مفصل دید که الان بنده هم بیش از این، حضور ذهنی نسبت به مسئله ندارم.
علامه(ره) میفرمایند: [اقول و الأخبار في دحو الأرض من تحت الكعبة كثيرة و ليست مخالفة الكتاب و لا أن هناك برهاناً يدفع ذلك ما كانت تزعمه القدماء من علماء الطبيعة أن الأرض عنصر بسيط قديم و قد بان بطلان هذا القول بما لا يحتاج إلى بيان]. اخبار، بسیار زیاد است و باید بحث را مفصل دید و روایات هم مخالف این بیان کتاب نیست و هیچ برهانی هم از برهانهای زمین شناسان و این علوم امروزی هم مخالف این مسئله نبوده است؛ مگر اینکه در بین قدما، نظریه ای بوده است که این، سخن غلطی هم میباشد. ارض را یک عنصر بسیط قدیم میدانستند و قدیم هم یعنی اصلاً حادث نباشد که این، غلط است و قطعاً حادث است و فرقی با اشیاء مادی دیگر ندارد و ارض هم قدیم است ولی آنها آنگونه میدانستند. اما این مسئله با اقوال دیگر، منافاتی ندارد و با این قول قدما منافات ندارد که آن هم باطل شده است و اکنون کسی آنرا نپذیرفته است. حالا از این روایت عبور کنیم. این روایت، یک روایت معرفتی قوی میتواند باشد و کار زیادی هم از آن میآید. اگر میخواستیم آن بحث را مبسوطاً بگوییم، یکی از شعوب و شاخه های آن، همین دحوالارض در رابطه با کعبه میشد؛ ولی چون قصد کردیم که فعلاً از آن عبور بکنیم و در خود آیه هم به بحث دحو الارض اشاره نشده است، پس این بحث را در همین جا و با همین یک روایت که تازه میخواستیم بخوانیم و برویم و طول هم ندهیم ولی طول کشید، تمام میکنیم.
نسبت دحوالارض با نظام تشریع و نگاه توحیدی
علامه(ره) میفرماید [و هذا تفسير ما ورد من الروايات في أن الكعبة أول بيت]. پس دو روایات بر اینکه اولین بقعه است، بود؛ یک روایتی را هم ایشان آوردند که کعبه، اولین نقطه مخلوق در ارض است که بقیه بعداً از این نشأت گرفتند. دو سه روایت هم آوردند که گفتند منظور از {بِبَکَّةَ} هم آن موضع اجتماع و ازدحام مردم است که بکه، محل تزاحم میباشد. [و في الكافي و تفسير العياشي عن الصادق(ع) في قوله تعالى {فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ} أنه سئل ما هذه الآيات البينات؟ مقام إبراهيم حيث قام على الحجر فأثرت فيه قدماه والحجر الأسود و منزل إسماعيل]. از {فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ} سوال شد که این، چه هست که در آیه بیان شده بود است؛ آنجا فرمودند که مقام ابراهیم(ع) و حجر اسود و منزل اسماعیل(ع) است. البته اینها، از این باب نیست که {آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ} را بصورت تفصیلی بیان بکند. از جمله {آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ} که در مکه است، اینها نیز میباشند.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: ما به این قائلیم که در نظام تکوین، تطابقی با نظام تشریع وجود دارد. یعنی اگر اولین نقطه ای که از زمین بیرون میآید و بعنوان اول نقطه خشکی قرار میگیرد که بعداً میخواهد منزل و قرارگاه بقیه نقاط بشود، این بصورت اتفاقی و همین طوری نیست؛ بلکه طراحی الهی است. این، نقطه شروعی است که برای قرار انسانی قرار میگیرد. مثل اینکه انسان بگوید یک نطفه، چه اثری دارد. این نطفه، نطفه ای است که میخواهد انسان کامل بشود. این نقطه در زمین هم میخواهد قرارگاه خلیفة الله بشود. پس به این عنوان، اولین نقطه، کرامت و شرافت دارد و اتفاقی نیست. البته یک موقع از منظر زمین شناسی میگویید که اینجا، اینطور شد و این، تحلیل مسئله است. یک موقع هم از منظر معرفت شناسی الهی میگوییم که هیچ اتفاقی در عالم نیست مگر اینکه با نقشه الهی شکل گرفته باشد. اگر نقشه الهی باشد، نقشه الهی مثل نطفه یک کار است؛ این نقطه مثل یک نطفه برای قرار خلیفة الله است. بنابراین یک کرامت و عظمت میشود.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: با ربط آن به نظام معرفت و نگاه معرفتی، اینگونه میشود. یک موقع با نگاه گسسته مادی نگاه میکنیم که حالا اگر اینجا نشد، آنجا بشود و حالا اینجا مثلاً سطح آب در آن موقع، کمتر بوده است. این، یک نگاه مادی اتفاق میباشد که پیش آمده است. اما با نگاه نگاه الهی که هیچ چیز و حادثه ای بدون علت دقیق و نقشه الهی نیست، این نشان میدهد که نطفه یک عملی، اینجا بسته شد. لذا دحو الارض که بقیه زمین پس از این گسترده شده است، این، مبدأیت برای آن گسترده شدن پیدا میکند و تأثیر دارد. این هم فقط در نظام حدوث نیست؛ اگر اینگونه شد، در نظام بقا هم همین نسبت، باقی میماند. اگر نگاه مادی باشد، فقط حدوث است. میگوییم که این، اول و آن، دوم و آن هم سوم شد و شاید چهارمی از اولی هم بهتر باشد. اما در نگاه معرفتی، گفته میشود آنکه مبدأ بود، حدوثاً و بقائاً این علیت و تأثیر را دارد.
توسعه کعبه و هدایتهای اهل بیت(ع) در این زمینه
بعد میفرماید [أقول و في هذا المعنى روايات أُخر و لعل ذكره هذه الامور من باب العد و إن لم تشتمل على بعضها الآية]. بعضی از این آیات بینات را خواسته است بشمارد و نخواسته است که انحصار و شمول را بگوید. دو قصه را در اینجا میآورد که من، قصه را نمیخوانم و فقط شاهد آنرا بیان کنم. میگوید وقتی ابوجعفر منصور دوانیقی، میخواست اطراف کعبه را توسعه بدهد، یکسری خانه ها مقاومت میکردند و نمیفروختند و مانده بود که چه کار بکند. از این طرف، کعبه و محل طواف است و باید حلال و مورد رضایت اهالی باشد و مثل یک خیابان نیست که حالا بکشیم و بگوییم مردم میروند و میآیند و حلال و حرام، مخلوط میشود. مردم در آنجا، میخواهند عبادت شان را انجام بدهند {طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَ الْعَاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ}. حالا اگر منصور دوانیقی هست، بقیه علما هم هستند و اگر چنین کاری را میکرد، آن موقع اینها نمیگذاشتند و تخطئه میشد. لذا مانده بود که چه کار کند. از یک طرف مطاف کعبه، برای طواف کشش نداشت و جمعیت زیادتر شده بود و از یک طرف، اینها راضی نمیشدند. غم شدیدی هم او را فرا گرفته بود و خدمت امام صادق(ع) رفت و به حضرت عرض کرد که مردم نمیگذارند و من باید چه کار کنم «و قد منعوا في ذلك فقد غمني غماً شديداً فقال أبوعبدالله(ع) لم يغمك ذلك و حجتك عليهم فيه ظاهرة؟». حضرت گفتند چرا غصه میخوری در حالیکه استدلال بر این مسئله داری و با استدلال میتوانی آنرا بیان کنی. منصور دوانیقی گفت استدلال و حجت من چیست و با چه استدلال بکنم «فقال و بما أحتج عليهم؟ فقال بكتاب الله فقال في أي موضع ؟ فقال قول الله {إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ} و قد أخبرك الله أن أول بيت وضع للناس هو الذي ببكة». حضرت گفتند به اینها بگو که آیا شما بودید و بیت به سراغ شما آمد یا اینکه بیت بود و شما به سراغ آن رفتید. اگر بیت بود و شما به سراغ آن رفتید، پس فناء و آستان و حریم بیت، اولی است چون شما به آنجا رفتید. اگر هم شما بودید و بیت به آنجا آمده و بنا شده بود (قاعده را دارند القاء میکنند)، فناء و آستان شما مقدم بر بیت بود. پس ببینید که کدامیک، اول است. آیه میفرماید که اولین بیت، کعبه بوده است و شما، به آستان و دور آن رفتید. استدلال را ببنیید! حضرت از آیه به غیر از یک مقام عظمت، حکم فقهی در میآورد. یعنی انسان در نگاه اول از این آیه، فقط احساس یک تفاخر و عظمت میکند؛ ولی از همین آیه ای که بیان عظمت کعبه است، اینگونه حکم فقهی از آن در میآید. «فإن كانوا هم تولوا قبل البيت فلهم أفنيتهم»؛ اگر اگر اینها قبل از بیت بودند، حریم خانه های اینها، مقدم است و حق توسعه نیست. «و إن كان البيت قديماً فيهم فله فنائه». اگر بیت، مقدم بر اینها است که از زمان آدم(ع) بود و بعد ابراهیم خلیل(ع)، بنای آنرا بنا کرد، حریم کعبه مقدم است. «فدعاهم أبوجعفر فاحتج عليهم بهذا فقالوا له اصنع ما أحببت»؛ منصور دوانیقی، مردم را دعوت کرد و بعد از اینکه احتجاج کرد، هر کاری میخواهی بکن؛ چون حجت از جهت شرعی، تمام شده است. معلوم میشود که اینها هم بدنبال یک نگاه شرعی بودند که با این مقاومت میکردند و حتماً علمای آن دوره هم، آنها را امداد میکردند که متعلق به شما است و دیگران حقی ندارند. ولی وقتی که این استدلال انجام شد، حجت علما، فلج شد و مردم هم خلع سلاح شدند.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: منزل اسماعیل(ع)، حجر اسماعیل(ع) است چون اسماعیل(ع) در کنار بیت یعنی همانجایی که هاجر(س) و اسماعیل(ع) گذاشته شدند و چادر زدند و ساختند و حتی بعد آغل و دیگر چیزها را در آنجا قرار دادند. حجر اسماعیل(ع) هم که الان هست و مدفن اسماعیل(ع) و هاجر(س) هم اطلاق میشود، همانجایی بوده است که خانه اسماعیل(ع) هم بوده ولی داخل در کعبه نبوده بلکه کنار و چسبیده به کعبه میباشد. حتی ابتدائاً وقتی خود آدم(ع) وارد بر آن حریم شد و جبرئيل(ع) به او نشان داد، بعد جبرئيل(ع) به او گفت که از این حریم، بعنوان خانه خودت استفاده نکن و خانه ات را کنار قرار بده و این، بیت است که روایت در اینباره هست.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: نه! جزء حریم طواف نبوده است اما چون بعداً در کعبه، به اندازه ای در رابطه با دیوار کعبه، عقب نشینی کردند و قسمتی از کعبه در حجر اسماعیل(ع)، خارج از کعبه افتاده است، بخاطر اینکه اگر یک موقع از آنجا بخواهند طواف بکنند، ممکن است که طواف داخل در کعبه شود و خلطی در مطاف ایجاد گردد، تصریح کردند که حتماً خارج از حجر اسماعیل(ع)، این طواف صورت بگیرد که حتماً دور طواف صورت بگیرد که به داخل بیت، کشیده نشده باشد. لذا احتیاط در مسئله است چون حد مسئله در بین حریم خانه و خارج از او، کاملاً روشن نیست؛ بلکه گفتند که شاید حدود مثلاً یک متر از خانه، بیرون افتاده است و به همین خاطر در طواف، احتیاط میکنند. آن کسانی که این را قبول ندارند، میتوانند از درون حجر اسماعیل(ع) یعنی از درون آن قسمت منحنی، طواف شان را انجام بدهند ولی شیعیان، هیچگاه طواف را از آنجا انجام نمیدهند و طواف را از بیرون حجر انجام میدهند.
این توسعه حرم، یکبار در زمان منصور دوانیقی، کلید خورد و یکبار هم در رابطه با مهدی عباسی بود که دوباره دست کاری هایی را در مسجد میکرد، آنجا هم مطاف را مدام گسترده میکرد. آن موقع هم خانه ای در یک گوشه ای بود و هر کاری میکردند، صاحب خانه راضی نمیشد. به علما گفتند و آنها هم گفتند چون مطاف باید حلال باشد، نمیشود و باید صاحب خانه را راضی کرد و او هم به هیچ پولی راضی نمیشد و هر چه و هر مقداری هم گفتند، راضی نمیشد. نهایتاً علی بن یقطین که نخست وزیر دربار مهدی عباسی در آن دوره بوده است، میگويد که یک نامه ای هم به امام موسی بن جعفر(ع) بنویسید؛ چون نمیخواست که شیعه بودنش هم معلوم شود. او گفت به موسی جعفر(ع) بعنوان یکی از عالمان مدینه هم نامه ای بنویسید. مهدی هم نامه ای به حاکم مینویسد که از موسی بن جعفر(ع) همین را بپرس. حالا این روایت را در اینجا بیان میکند. «فسأل عن ذلك الفقهاء فكل قال له إنه لا ينبغي أن تدخل شيئاً في المسجد الحرام غصباً»؛ از فقها پرسیدند و گفتند که غصباً نمیشود چیزی را داخل در مسجد الحرام کرد. «فقال له علي بن يقطين يا أمير المؤمنين إني أكتب إلى موسى بن جعفر(ع) لاخبرك بوجه الأمر». این “علیهما السلام” ها را بعداً در روایت اضافه کرده اند وگرنه او جلوی مهدی عباسی، این عبارت را نمیگوید و “علیهما السلام” را هم بجای “علیه السلام” نوشته است که تعبیر، غلیظ تر شده باشد. «فكتب إلى والي المدينة أن يسأل موسى بن جعفر(ع) عن دار أردنا أن ندخلها في المسجد الحرام فامتنع عليها صاحبها فكيف المخرج من ذلك؟». والی مدینه میگوید خدمت حضرت رفتم و به ایشان گفتم و حضرت فرمودند «فقال ذلك لأبي الحسن(ع) فقال ابوالحسن(ع) فلا بد من الجواب في هذا؟». حضرت گفتند که آیا مجبور هستم که جواب بدهم یا اختیاری است؟ اگر مخیّر هستم، جواب نمیدهم و واگذار به خودتان میکنم. اما اگر مجبور هستم، پاسخ میدهم. «فقال له الأمر لا بد منه»؛ والی گفت که حتماً باید جواب بدهی و یک امر خلافتی است. «فقال له اكتب: بسم الله الرحمن الرحيم إن كانت الكعبة هي النازلة بالناس فالناس أولى بفنائها و إن كان الناس هم النازلون بفناء الكعبة فالكعبة أولى بفنائها». حضرت فرمودند پس بنویس که اگر مردم بودند و بعداً کعبه در آن بنا نازل شده بود، آستان مردم سزاوار تر است ولی اگر مردم به دور کعبه رفتند و ابتدا کعبه بوده است، پس کعبه به آستانش، اولی است و شما باید راه را باز بکنید. «فلما أتي الكتاب إلى المهدي أخذ الكتاب فقبّله ثم أمر بهدم الدار». مهدی هم نامه را بوسید و دیگر هم اجازه نمیخواست و دستور داد که خانه را خراب بکنند. «فأتى أهل الدار أبا الحسن(ع) فسألوه أن يكتب إلى المهدي كتاباً في ثمن دارهم». اهل آن خانه برای شکواییه خدمت امام کاظم(ع) آمدند که اقلاً پولی به آنها بدهد. تا حالا هر چه میخواستند پول به آنها بدهند، راضی نمیشدند اما حالا که دیدند حکم الهی شده است، گفتند که پولی به ایشان داده شود تا راضی شوند. قبلاً این پول را میخواستند بدهند و اینها راضی نمیشدند. البته این ممانعت اینها هم باعث شد که استدلال امام کاظم(ع)، آشکار بشود. یعنی این شخص هم با همه منع اش، در طریق ظهور امامت قرار گرفت و همین هم شاید کمالی برای او محسوب شود که بعد از آن هم به حضرت متسمک و متوسل شده است که باز پولش هم از همین طریق باشد. این هم بالاخره اتفاق نیست و گاهی خداوند، دشمن را در جایی در منگنه قرار میدهد تا از یک راهی که حجت حق آشکار میشود، مجبور میگردد که اقدام کند. علامه میفرماید [و الروايتان مشتملتان على استدلال لطيف]. این دو روایت، استدلال لطیفی به آیه بوده است که {إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ}، کارهای بسیاری از آن میآید. هم مقام شرافت در تکوین و هم مقام تشریع است و هم احکام از آن میشود در بیاید. احکامی که از جمله، همین توسعه حرم را میتواند شامل باشد. این توسعه، دائمی هم هست؛ یعنی هر گاه این توسعه از جهت مطاف، لازم داشت که جمعیت بیشتری وارد بشوند، چون کعبه، مقدم میباشد و بقیه وارد آن میشوند، دوباره امکان این مسئله، در ادامه هم وجود دارد. نمیتوانیم بگوییم که فقط برای دفعه اول یا دفعه دوم است؛ چون دائماً بقیه وارد میشوند و هرگاه هم مطاف لازم داشته باشد، نیاز است.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: حالا از یک طرفش به مسعی است و طرفهای دیگرش که به مسعی نیست و میتوانند تا حدودی که جا دارد، اگر لازم است، مطاف را توسعه دهند. حالا به قول شما ممکن است که حدش، گاهی به مسعی رسیده و مسعی، خودش حد زده است و در اینجا اگر راه داشته باشد، ممکن است که طبقاتش را توسعه بدهند.
ترک حج؛ مصداق شرک خفی و ترک فرائض
در ادامه علامه(ره) میفرماید [و في الكافي عن الصادق(ع) في قوله تعالى {وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ} «يعني به الحج و العمرة جميعا لأنهما مفروضان»]. این آیه، هم حج واجب و هم عمره را شامل میشود و آن عمره حج تمتع هم دیگر واجب میگردد. [أقول و رواه العياشي في تفسيره و قد فسر الحج فيه بمعناه اللغوي و هو القصد]؛ این هم عیبی ندارد که روایتی باشد که درباره {وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ} بگوید که همه مردم باید در هر حالی، نگاه و قصدشان بسوی کعبه باشد و فقط حج را نگفته است که مفصل، توضیح آنرا دادیم. انسان در هر حالی مثل خوردن، آشامیدن، خوابیدن، مردن، تخلی، نشستن، ایستادن، مطالعه، وضو گرفتن، ذبح و… حکم دارد که تمامی اینها به قصد توجه به قبله، تأثير گذار است و {وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ} هم قصد است. حالا این قصد، قصد حج بعنوان عمل حج است و قصد بودن هم به معنی توجه میباشد و همه را میتواند شامل بشود. در روایت دیگری میفرماید [و في تفسير العياشي عن الصادق(ع) «وَ مَن كَفَرَ قالَ تَرَكَ»]. در شرح هم همین آمد که این، کفر عملی و همان ترک حج است. این مطلب در آن جلسه آخر درباره وضع سبب و جانب مسبب و وضع مسبب مانده بود که در آنجا چنین نکته ای آمد. در آن انتهای کلام، چنین بیانی را درباره {وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ} داشت که دو مسئله است؛ یکی {مَن كَفَرَ} و یکی هم {فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ} است. آنجا که {مَن كَفَرَ} آمده است، وضع مسبب بجای سبب است و سبب هم “تَرَکَ” بود. چون ترک کردند، به کفر عملی کشیده میشود؛ پس کفر، مسبب و ترک، سبب است که «وَ مَن كَفَرَ تَرَكَ»، در کفر عملی جاری میشود. اینجا بجای اینکه “تَرَکَ” را بگوید، {مَن كَفَرَ} را گفته است که وضع مسبب بجای سبب میباشد. در قسمت دوم که {فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ} هم اگر «مَن تَرَکَ» را میگفت، به خدا ضرری نمیرساند [و من ترك الحج فلا يضر الله شيئاً]. چرا به خدا ضرر نمیرساند؟ چون خدا، غنی از عالمیان است {فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ} و غنی بودن، سبب و مسبب آن، عدم ضرر میباشد. پس در اولی، مسبب بجای سبب و در دومی، سبب بجای مسبب نشسته است که این بحث در آنجا گذشت. این یک پرانتزی بود که قول داده بودیم که بگوییم که یادمان نرفته باشد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: علامه(ره) فرمودند که در آنجا، باز هم با توجه به روایت، این سه را پشت سر همدیگر و بدل آورده است که این روایت را در اینجا نیاورده است. منتهی بعنوان بدلی که آن شخص گفته بود، نیست؛ بلکه بعنوان بیان این مسئله آمده است. وقتی بعنوان بیان آمد {فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِیمَ وَ مَن دَخَلَهُ کَانَ آمِنًا وَ لِلهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ}، اگر این سه تا را با هم نگیریم، کأنه آیات بینات، تماماً مجمل شده است در حالیکه مقام، مقام بیان بوده ولی بیانی صورت نگرفته است. چون مقام بیان بوده و اجمال و ابهام ایجاد شده است، آن موقع، خلاف ظاهر آیه میشود و از این استفاده کردند که چون مقام بیان است، پس باید بیان پشت سر آن آمده باشد و الا باید آیات بینات با روایات روشن بشود. آن یکی هم دیگر آیات نمیشود؛ چون {آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ} است و فقط {مَّقَامُ إِبْرَاهِیمَ} گفته شده است. اما چون مقام بیان بوده است، پس این سه را آوردند. در تبیینی که ایشان از روایت تفسير عیاشی دارد، میفرماید که شیخ طوسی(ره) هم در التهذیب گفته است [و قد عرفت أن الكفر ذو مراتب كالإيمان]. البته کفر هم مثل ایمان که مراتبی دارد، مراتب دارد چنانکه میگوییم {وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِکُونَ} که دال بر مراتب ایمان است و مراتب ایمان با مراتب شرک، سازگار میباشد. منتهی با کدام شرک، سازگار است؟ یک موقع شرک جلی است که آن شرک با ایمان، سازگار نیست اما وقتی شرک جلی کنار رفت، مراتب شرک خفی با ایمان، سازگار است. اینجا هم یک کفر مقابل ایمان بعنوان مرز است که آن، خارج از بحث و جدا میباشد اما یک مراتب کفر داریم که همان کفر عملی است که وقتی انسان، بعضی از دستورات خدا را زیر پا میگذارد، عملاً کافر به آنها شده است. اما این کفر، کفر خروج از دین نیست بلکه کفر عملی است و در این حالت، ممکن است که انسان، مؤمن باشد اما در این مرتبه، کفر عملی داشته باشد. لذا ایشان در اینجا میفرمایند که شیخ طوسی(ره) هم گفته است [و قد عرفت أن الكفر ذو مراتب كالإيمان و أن المراد منه الكفر بالفروع]. بدنبال این، ایشان روایت دیگری را از کافی شریف نقل میکنند [و في الكافي عن علي بن جعفر عن أخيه موسى(ع) في حديث قال «قُلْتُ وَ مَنْ لَمْ يَحُجَّ مِنَّا فَقَدْ كَفَرَ قَالَ(ع) لاَ وَ لَكِنْ مَنْ قَالَ لَيْسَ هَذَا هَكَذَا فَقَدْ كَفَرَ»]. علی بن جعفر(ع) میپرسد که اگر کسی به حج نرود، کافر شده است و حضرت میفرمایند کسی که حج نرود، آنرا ترک کرده است و این، کفر عملی میباشد اما اگر کسی، حکم حج را انکار بکند، کافر شده است. پس یک موقع، انکار حکم حج و یک موقع هم حج نرفتن است. فردی میتواند حج برود و مستطیع هم شده است ولی نمیرود که این نرفتن، تنبلی یا هر چه که هست، انکار نیست و کفر عملی میباشد. اما آنجایی که این فرد، حکم حج را انکار بکند و بگوید که اصلاً حکم حج را قبول ندارم، کافر میشود چون به بحث اعتقادی برمیگردد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: حالا آن مراتب ارتداد را بگذارید در همین مقدار بماند چون بحث ارتداد هم برای خودش، مراتبی دارد و در مراتب کفری که انکار است، آتن وقت بعضی از مراتب انکار، ارتداد است. عرض کردم که هر انکاری هم ارتداد نیست و به جایی میرسد که شرایط مخصوص دارد. یعنی تا فردی به انکاری رسید، زود نگوییم که ارتداد است چون انکار، مراتبی دارد. همانطور که ترک، به جایی میرسد که کفر اعتقادی میشود، آن وقت کفر اعتقادی هم مراتبی دارد تا آنجا که جهل، امکان پذیر باشد یا نباشد و از روی عناد باشد یا نباشد و دیگر مراتبی که دارد. [أقول و الروايات في هذه المعاني كثيرة و الكفر في الرواية بمعنى الرد و الآية تحتمله فالكفر فيها بمعناه اللغوي و هو الستر على الحق و على حسب الموارد تتعين له مصاديق]. این کفر، به معنی کفر اصطلاحی که کفر اعتقادی باشد، نیست. همه اینها را ما گفتیم و تند خواندیم و بحث تاریخی اش را هم میگوییم.
سیر تاریخی بیت الله الحرام
ایشان در بحث تاریخی، بانی کعبه که در قرآن هم ابراهیم خلیل(ع) ذکر شده است و اینکه ابتدائاً اسماعیل و هاجر(علیهما السلام) در کنار کعبه قرار گرفتند و همان جایی بود که ابراهیم(ع)، آنها ره در آنجا گذاشت و رفت و بعداً وقتی آب جوشید، قبیله جرهم کنار اینها آمدند و تدریجاً قبیله جرهم سلطه پیدا کردند و آنجا را تحت تصرف گرفتند و اسماعیلی ها را از آنجا خارج کردند و بعد از مدتها، دوباره نسل اسماعیلیون، زیاد شد و توانستند بر جرهمیون غلبه بکنند و تاریخ این مسئله که دست به دست شدنهای جریان کعبه است را ذکر میکند. یک نکته دیگر این است که بیت، چهار گوش ساخته شده چون محل وزش بادهای زیادی بوده است و بگونه ای این گوشههای بیت در نقشه الهی قرار داده شده بوده که از طرف جبرئیل به آدم(ع) و بعد هم در زمان ابراهیم خلیل(ع) روشن شد، بگونه ای میگردد که بادها وقتی به این میخورند، شکسته میشوند. یعنی مثل این میماند که به نحوی در آن گوشه ها و زاویه ها، مقابل آن وزش باد قرار میگیرد که باد، آنرا تخریب نکند. این هم یک نکته است که بیان میکنند. بعد اینکه در نهایت جریان کعبه بدست قصی بن کلاب میافتد را ذکر میکنند. این هم عجیب است که قصی بن کلاب، داماد آنها میشود و آنان هم تولی یک قسمتی از کعبه را به آن دختر میدهند که شوهرش همین قصی بن کلاب بوده است و قسمت دیگری از کعبه هم در دست یک نفر دیگری از اینها بوده است که آن فرد هم به یک شتر و یک ظرف شراب، آن قسمت باقی مانده را میفروشد و قصی بن کلاب، متولی مطلق کعبه میشود. وقتی متولی شد، از آنجا سرگذشت کعبه، بدست هاشمی ها و بعد بدست قریش میافتد و همین طور ادامه پیدا میکند. قصی بن کلاب هم در قرن ثانی قبل از هجرت و از اجداد پیامبر(ص) بوده است.یک نکته دیگر این است که وقتی قصی کلاب، متولی کعبه میشود، کاری میکند که چهار طرف کعبه بگونه ای باشد که برای هر کدام از طوایف قریش و عرب، حدودی در اطراف کعبه قرار میدهد؛ یعنی مطاف را معلوم میکند و بعد از مطاف، خانه های دسته دسته ای که همه آنها، در به طرف مطاف داشته اند و آن درهایی که بعداً بسته میشود، در مسجد النبی میباشند ولی این درها در کعبه هستند و اینجا هم به مطاف در داشته اند. نکات دیگری در ادامه میآورند که اینها را خودتان بخوانید. سیر اینکه پس از اسلام دو بار این مسئله دست به دست شد و بدست عبدالله بن زبیر و سپس عبدالملک مروان میافتد و همین طور ادامه سیر تاریخی آنرا تا سلطان سلیمان عثمانی در سال ۹۶۰ هجری و احمد سلطانی در سال ۱۰۲۱ هجری تا ۱۹۳۱ که سیل خراب میکند و ترمیم کعبه در سال ۱۳۷۵ هجریکه ایشان میفرماید در آن سال دارند این مطلب را مینویسند (مطابق با ۱۳۳۸ هجری شمسی)، بیان میکنند و در سال ۱۳۷۵ هجری، همان کاری که سلطان مراد چهارم از ملوک عثمانی کرده بود، همانطور باقی مانده بود که این هم تا آن تاریخ است.
بعد از شکل کعبه میگویند. شکل کعبه، چهار گوشی است که چهار رکن دارد که رکن عراقی، رکن شامی، رکن یمانی و حجر الاسود هستند و آن رکن عراقی، شمال کعبه و رکن یمانی، جنوب کعبه و حجر الاسود، شرق کعبه و مقابلش هم که رکم شامی است، غرب کعبه میشود. رکن شامی یعنی آنجایی که قبله شام و رکن عراقی، یعنی جایی که قبله عراق و رکن یمانی، یعنی جایی که قبله یمن حساب میشود که از آن رکن و به آن سمت نماز میخوانند. اگر اشتباه نکنم، ایران بسمت رکن شمالی کعبه است که همان رکن عراقی میشود که ظاهراً از ایران، تقریباً به سمت مقام ابراهیم(ع) میشود که بین رکن عراقی و رکن حجر الاسود قرار دارد، نماز خوانده میشود. طول و عرض و ارتفاع آن و اینکه در کجا است که بین حجر الاسود و رکن عراقی قرار دارد و مقام ابراهیم(ع) هم که باز بین حجر الاسود و رکن عراقی قرار دارد را نوشته اند که دوستانی که حج رفته اند یا مطالعه داشته اند، میدانند و لذا اینها، چندان گفتنی ندارد. ناودان هم در سمت رکن عراقی و رکن شرقی است که ظاهراً این از زمان عبدالملک مروان به این شکل شده است که مفصل آنرا اینجا نوشته اند. پوشش کعبه هم که از قدیم بوده است و پیامبر(ص) هم پوششی برای کعبه ایجاد کرده بودند و سیاق یمانی از جمله اینها بوده است و منزلت کعبه نزد امم مختلف را آورده است که هم صابئیون و هم ایرانیان پیش از اسلام و هم یهود و هم مسیحیت، نسبت به کعبه نگاه داشتند که اینها هم ذکر شده است که اینها را نمیخوانیم.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
در این مورد یک بازخورد بنویسید