بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین. و الصلاه و السلام علی محمد و آله الطاهرین، و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر کتاب شریف نورانی کافی هستیم و روایات کتاب الحجه، بابی که دعوای بین محق و مبطل را آشکار میکند در امر امامت، روایت ششم.
روایت پنجم که گذشت روایت زیبایی هم بود که درجریان امامت امام سجاد علیهالسلام با محمد بن حنفیه که بحث مفصلی راجع به آن شد که آیا این برای اثبات حقانیت امام سجاد علیهالسلام بود از جانب محمد بن حنفیه یا شبههای بود که برای محمد مطرح بود و حل شد، که قول اول را ارجح دانستیم درمسئله با توجه به شخصیت محمدبنحنفیه در تاریخ که ذکر میشود و نقشی که درخانواده اهل بیت علیهمالسلام داشتند.
روایت دیگرکه روایت ششم است روایت کلبی است؛ کلبی نسابه. که این روایت مفصل را انشاءالله سعی میکنیم که با سرعت هم طی بکنیم؛ درعین اینکه نکات بسیار خوبی هم درضمنش دارد که از آنها هم انشاءالله استفاده میکنیم.
یک بحث مهمی که مطرح است این است که ما الآن از منظر امروزمان به این واقعهها و جریانات نگاه نکنیم که خیلی از مسائل برای ما روشن شده است و بعد الواقعه است. بلکه این مسائل را به عنوان حین الواقعة نگاه بکنیم که در همان زمان، خودمان را ببریم درفضای آن زمان؛ علت هم دارد، از این باب که بعد از واقعه همه چیز روشن است و بسیار راحت است. و پردهها کناررفته؛ مثل بعد الفتنه است. که کسانی که بعدالفتنه روشن شد مسئله، آشکار بودن مسئله و قبول کردن الآن دیگرسخت نیست. اما حین الفتنة، آن وقتی که فتنه به پاست کسی بتواند دسترسی پیدا بکند و بفهمد و تشخیص درست بدهد آن مهم است. برای اینکه این روایات را میخوانیم دنبال این هستیم که چه چیزی باعث میشود که حینالفتنه انسان بصیرت پیدا بکند که آن موقع درست انتخاب کند. و الا اگر به صرف بعدالفتنه بخوانیم، یک تاریخ میشود. فقط یک نگاه تاریخی میشود و انسان مطلع میشود؛ همین مقدار. اما اگر خودمان را بردیم در ظرف آن زمان، حینالفتنه دیدیم، این یک قاعده میشود. فقط یک واقعه نیست. یک قاعده است که خودمان را گویا دست و پا بزنیم در آنجا و در آن شرایط، ببینیم چه کنیم که این شرایط اگرپیش میآید برایمان، قدرت انتخاب صحیح داشته باشیم. حالا ببینیم شرایط، شرایطی است که
دوران امام صادق علیه السلام است، اوایل این دوران است؛ حالا یا اوایل است یا مدتی هم گذشته، ولی هنوز جریان امام صادق علیهالسلام هم به واسطه حاکمیت امویان که یک دورهای بود – که در اینجا شاید دراوایل دوره حاکمیت عباسیان باشد – مسئله اختناق شدیدی علیه شیعیان مطرح است، از یک طرف، به واسطه فشار دستگاه، حاکم است که عباسیان به اسم اهل بیت علیهمالسلام حکومت را گرفتند، اما اهل بیت را در بیشترین مضیقه قرار دادند تا نتوانند یک موقعی درمقابل عباسیان قیام داشته باشند؛ این یک مسئله بود.
یک مسئله دیگر، اختلافات داخلی خود هاشمیون بود که عدهای سر بلند کرده بودند و دعوی و داعیه داشتند. که در اینجا مثلا بحث بین جریان تشخیص صحیح امام ازغیرامام است؛ که بین امام صادق علیهالسلام و عبدالله بن حسن مثنی است. که کسانی که وارد مدینه میشدند، جو مدینه به گونه ای بود که اگرسوال میکردند که سراغ چه کسی برویم که امام اهل بیت است، عالم اهل بیت است، جوغالب حاکم، ارجاع به عبدالله بن حسن بوده است در این برههها؛ البته دائم نبوده وبعدا جو برمیگردد، که به عنوان عبدالله بن حسن بوده. لذا خیلیها درحقیقت میآمدند، غریبه بودند، سوال میکردند، جو جواب به گونهای بود که اینها را ارجاع میداد به سمت عبد الله بن حسن. وعبدالله بن حسن هم فرزندی داشته به نام محمد که برای آن محمد، ادعای مهدویت داشته که مهدی زمان است که قیام کرده و لذا خود عبدالله بن حسن هم ارجاع میداده، از آن تشخصش استفاده میکرده، ارجاع میداده به جریان دعوت پسرش محمد. که البته محمد هم قیام کرد علیه عباسیان به همراه برادرش ابراهیم و دیگران و هر دو هم در دو جا کشته شدند. که محمد در مدینه کشته شد و برادرش ابراهیم هم در منطقه دیگری با یک عده لشکری که جمع کرده بودند، قدرت خوبی هم به هم زده بودند، در بعضی ازمناطق مثل بصره؛ این بصره بسیار فتنهخیز است. خلاصه از قدیم، بصره از جمل که فتنهخیز بود، تا بعدها، بصره بسیار فتنهخیزاست. سرعت فتنه بسیار سریع، بصره را فرا میگیرد؛ از قدیم اینگونه بوده. شاید در فتنهخیزی از کوفه کمتر نبوده. هرچند کوفه شهرمهمتری بوده، مورد توجه بیشتر بوده، اما فتنهخیزی در بصره شدیدتر بوده. به خصوص جریان بصره بین محبین اهل بیت هم که در بصره بودند، فتنه دربصره در بین آنها هم علاوه براین، شدت داشته. لذا باید در نظام جامعه شناسی مسئله کار جدی بشود که اخیراً هم میبینیم که شاید بصره بتواند یک کانونی برای مسئله فتنه باشد و شاید هم هنوز هم هست و شاید هم بعداً هم جزء یکی ازکانونهای فتنهزا و مشکلزا باشد. درعین اینکه قوت و قدرت از آنجا هست، درعین حال، فتنه و آشوب هم از آنجا هست. یعنی هرجا قوت و قدرت باشد، فتنه هم بیشتر آنجا امکان دارد.
این جریان کلی جو مسئله است که بنده در اینجا بیان کردم تا تطبیق مسئله.
در پاسخ: اینها بسیار سعی کردند. لذا ابراهیم را که به منطقه فرستاد و برادران دیگرش را نیز در چند منطقه فرستادند؛ منتها ببینید قرار بر قیام از جانب شیعیان نبود و همه شیعیان مثل کسانی که تابع اهل بیت علیهمالسلام بودند، با اینها درحقیقت قصد همکاری نداشتند و نهی از همکاری هم شده بودند. اینگونه نبود که قرار باشد همه شیعیان هم قیام بکنند. و اینها حتی چندبار امام صادق علیه السلام به عبدالله بن حسن به عنوان تذکر و تنبه بیان کردند که این کارها را نکنند، اما گوش نکنند. لذا همه شیعیان متفق بر این قیام نبودند. قطعا این تفرقه هم تاثیر نامطلوبی میگذارد، از باب اینکه همه قوای شیعیان هم به کار گرفته نشدند و قرار نبود؛ و امام میدانست که این جریان تخطئه میشود و آشوب ایجاد میکند. تذکر هم دادند. حالا شاید در روایت بعدی هم بیاید. اما در متن های غیر از ضمیمه به این، اگر رجوع بکنید میبینید که برای امامان مسئله روشن بود. اما اینها زودی – تعبیر این هست که – با یک نخود سردیاش میشود و با یک کشمش گرمیاش میشود، پیامهایی که از جاهای مختلف برای اینها میرسید، اصلاً همان پیام را برای امام آوردند، این پیام را برای اینها هم آوردند. امام آن پیام را رد میکرد به عنوان پشتیبانی مثلاً از خراسان؛ اینها مشعوف میشدند، احساس میکردند که همه اینها تابعشان هستند و آماده هستند. حتی عبدالله بن حسن به خدمت امام صادق علیهالسلام آمد و عرض کرد که ملاحظه بفرمایید این نامه از خراسان آمده، که همه خراسان آماده هستند که در راه ما قیام بکنند. بعد آنجا دارد که امام فرمود همان نامه را برای من هم آوردند ، ولی من اصلاً نامه را نخواندم؛ درمقابل همان شخصی که نامه را آورد، آن را آتش زدم تا بداند که ما توطئههای آنها را میفهمیم که اینها میخواهند از قِبَلِ این، کاری بکنند دیگران به حاکمیت برسند. بنابراین، امام این نقشه را میدانست، ولی او نمیدانست. لذا او میگفت نه، شما بدبین هستید؛ و لذا همین کار را هم کردند و معلوم شد توطئه بوده است. میخواهم بگویم که ببینید سادهلوحی بعضی از افرادی که بودند، باعث شد نیروهای شیعیان هم به تفرّق کشیده بشود. اینها تلاش بسیاری هم کردند و نیروی خوبی هم جذب کردند، ولی چون سادهلوحانه بود و همه شیعیان با هم نبودند و قرارهم بر این نبود، همینها هم هدررفتند و از بین رفتند.
در روایت شریف میفرماید که مِهْرَانَ قَالَ أَخْبَرَنِي الْكَلْبِيُّ النَّسَّابَةُ [1]؛ نسابه که اینها نسبشناس بودند. که یک علم قویای بود که الآن هم هست، منتها افراد قلیلی، الآن این را میشناسند که بهخصوص در نسبشناسی سادات جلیلالقدر؛ تخصصهایی هست به خاطر احکامی که برایش بار میشود. اما آن موقع نسابهها، مختص به سیادت نبود، میتوانستند همه نژادها و قبایل را تا قبل را ادامه بدهند، نسبنامه همه افراد را میتوانستند ادامه بدهند؛ چون هم محدودیت بود، هم اینها ثبت و ضبط میشد و مانند یک کار و شغلی بود که این نسابه بود.
6- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ أَخْبَرَنِي سَمَاعَةُ بْنُ مِهْرَانَ قَالَ أَخْبَرَنِي الْكَلْبِيُّ النَّسَّابَةُ قَالَ: دَخَلْتُ الْمَدِينَةَ وَ لَسْتُ أَعْرِفُ شَيْئاً مِنْ هَذَا الْأَمْرِ [2]
من نمیدانستم که امامت در کدام یک از فرزندان اهل بیت علیهم السلام است.
فَأَتَيْتُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَةٌ مِنْ قُرَيْشٍ فَقُلْتُ أَخْبِرُونِي عَنْ عَالِمِ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ [3]
من را ازعالم این اهل بیت، – عالم یعنی چون امامت با علم متحد بوده است. کسی میتوانسته جواب سوالات را بدهد که امام بوده است. بقیه از جواب عاجز میماندند. لذا عالم هذا البیت اشاره به همان امام هذا البیت است.-
فَقَالُوا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ [4]
من را در مسجد پیغمبر درمدینه به عبدالله بن حسن ارجاع دادند. – مثل اینکه کانّه در آنجا جوّغالب این بود جواب دیگری به او داده نشد. فقالوا یعنی گفتند. نه فقال، که یک نفر بگوید. فقالوا عبدالله بن حسن
فَأَتَيْتُ مَنْزِلَهُ فَاسْتَأْذَنْتُ فَخَرَجَ إِلَيَّ رَجُلٌ ظَنَنْتُ أَنَّهُ غُلَامٌ لَهُ فَقُلْتُ لَهُ اسْتَأْذِنْ لِي عَلَى مَوْلَاكَ فَدَخَلَ ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ لِيَ ادْخُلْ فَدَخَلْتُ فَإِذَا أَنَا بِشَيْخٍ مُعْتَكِفٍ شَدِيدِ الِاجْتِهَادِ [5]
رفتم و وقتی در زدم، کسی آمد؛ به نظرمیآمد که او خادم عبدالله بن حسن باشد. اجازه بگیر. رفت اجازه گرفت و آمد. دیدم که یک عالم پیرمردی نشسته و مشغول تهجد است و با شدت هم مشغول است. گویا که تمام وجودش درعبادت بود. شدیدالاجتهاد در همین اعتکاف عبادیاش بود. خود همینها جاذبه دارد. کسی که میآید ببیند کسی اینگونه غرق درعبادت است. معتکف، اعتکاف، یعنی انگار تمام وجودش غرق در این مسئله بود؛ آن هم شدیدالاجتهاد. صفاتی را که دارد وصف میکند، از رویتش است که دارد وصف میکند؛ اینها جاذبه ایجاد میکند. اینها همه نکاتی را که آورده، دخیل است. آدم بسیارهوشیاری بوده است در مسئله.
فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ لِي مَنْ أَنْتَ فَقُلْتُ أَنَا الْكَلْبِيُّ النَّسَّابَةُ [6]
سوال میشود که تو چه کسی هستی؟! معلوم بوده که معروف بوده، حالا اسمی میشناختندش، مثلاً به عنوان متخصص این فن. آن کلبی نسابه که گفته میشود، من هستم.
فَقَالَ مَا حَاجَتُكَ فَقُلْتُ جِئْتُ أَسْأَلُكَ فَقَالَ أَ مَرَرْتَ بِابْنِي مُحَمَّدٍ [7]
سوال میشود که چه میخواهی؟ به فرزندم محمد نرسیدی و او را ندیدی؟ یعنی ازهمین جا دارد میگوید که سوال داری، باید به او رجوع کنی. او امام است. یعنی ارجاع به فرزندش که اظهار مهدویت کرده بوده.
قُلْتُ بَدَأْتُ بِكَ [8]
تعبیر این است که به او مرور نکردی؟! نمیگوید رجوع نکردم. میگوید میخواستم از شما شروع کنم؛ یعنی از پدر شروع کنم. این هم ادب در بیان است که زودی نگفت نه. چون دنبال حقیقت بوده است. سه تا سوال میپرسد.
فَقَالَ سَلْ فَقُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ رَجُلٍ قَالَ لِامْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ [9]
چون میدانست که نقطههای بزنگاه تفارق بین شیعه و سنّی چیست، نقطههای اختصاصی اهل بیت چیست، ازهمان نقطههای سوالی شروع کرد تا بداند نظر دقیق این، مطابق هست با آن نظر شیعه یا نیست. یکی از آن همین بود که اگر کسی به همسرش بگوید به اندازه ستارههای آسمان، من تو را طلاق دادم، آیا این طلاق واقع میشود یا نمیشود؛ یا چه حدّی واقع میشود؛ یک طلاق است یا سه طلاق است که اینگونه گفته. جواب میدهد:
فَقَالَ تَبِينُ بِرَأْسِ الْجَوْزَاء[10]
این بینونت و طلاق محقق میشود .. [ استاد: حالا توضیحات اینها را میتوانید در حواشی ببینید. من فقط اشاره بکنم که وارد هم نیستم در هیئت.] راس جوزاء را میگویند چون جوزاء سومین ماه است، میشود سه تا. و همچنین راس جوزاء سه ستاره در آن قرار دارد که این سه ستاره باز به عنوان سه بودنش یعنی سه طلاق واقع شدن. چه اراده کرده باشد به عنوان آن برج که جوزاء سومین برج باشد، چه اراده کرده باشد به عنوان آن سه سر جوزاء که در آن سر سه تا ستاره هست. در شروح توضیح داده اند؛ که این طلاق به سه طلاق محقق شده؛
وَ الْبَاقِي وِزْرٌ عَلَيْهِ وَ عُقُوبَةٌ [11]
حالا این سه تا را بیشتر گفته به تعداد همین ستارهها. باقی هم علیه خود همین شخص است که این علیهش است.
فَقُلْتُ فِي نَفْسِي وَاحِدَةٌ [12]
من اینها را نمیخواهم زیاد وارد بشوم. چون مسئله اختلاف بین یک طلاق و سه طلاق بین شیعیان معلوم است، حالا در کلام بعدی هم آشکارتر میشود. این یک غلط. یعنی دارد پیش خودش نمره میدهد. این یک غلط که درست نگفت و غلط گفت که سه طلاق با این نزد شیعه واقع نمیشود. اگرسه طلاق را درمجلس واحد بدهند، اگر غلط نباشد که بعضی گفته اند، حداکثر این است که یک طلاق واقع میشود.
فَقُلْتُ مَا يَقُولُ الشَّيْخُ فِي الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ [13]
نظر شما در مورد مسح بر آن کفش یا چکمه چیست؟!
فَقَالَ قَدْ مَسَحَ قَوْمٌ صَالِحُونَ وَ نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ لَا نَمْسَحُ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي ثِنْتَانِ [14]
اقوام صالحی این کار را انجام میدهند، ما انجام نمیدهیم. اما انجام ندادن یک موقع به عنوان حرمت است و یک موقع به عنوان کراهت است. از آن طرفی که میگوید مسح قوم صالحون، یعنی اصل مسئله جواز دارد، اما ما نمیپسندیم؛ نه اینکه یعنی حرام باشد. یعنی ما خودمان انجام نمیدهیم. اما قوم صالحون انجام میدهند، جواز مسئله هست با کراهت ما که ما انجام نمیدهیم. ما مسح نمیکنیم؛ پس این نهی تحذیری کراهتی است، نه نهی تحریمی.
این شد دوتا غلط.
دارد غلط میگیرد. حالا این خودش وارد است.
فَقُلْتُ مَا تَقُولُ فِي أَكْلِ الْجِرِّيِّ أَ حَلَالٌ هُوَ أَمْ حَرَامٌ [15]
درمورد ماهی بیفلس چه میگویید.
فَقَالَ حَلَالٌ إِلَّا أَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ نَعَافُهُ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي ثَلَاثٌ [16]
حلال است اما ما اهل بیت کراهت داریم. ما استفاده نمیکنیم. ولی حلال است.
شد سه غلط. مثل اینکه حالا میگویند سه تا چراغ دارد، سه تا خاموش بشود، دیگر این باخته و از بازی خارج میشود؛ حالا اینجا هم میگوید سه غلط. یک مورد اضافه هم حالا در اینجا قرار داده، برای اینکه چهارتا بشود.
فَقُلْتُ فَمَا تَقُولُ فِي شُرْبِ النَّبِيذِ فَقَالَ حَلَالٌ إِلَّا أَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ لَا نَشْرَبُهُ [17]
در شرب نبیذ که آن شرابی است که مثلاً از خرما میگیرند که خرما را در چیزی قرار میدهند که این بعداً مدتی بماند مثل سرکه که میگذارند بماند، و این آب بیاندازد، و بعد ترش بشود و بعد مراحلش را طی بکند که آن بشود شراب و شرب نبیذی که از خرما باشد. ما اهل بیت نمیخوریم. ببینید در تمام اینها رعایت بوده، اما رعایت با کراهت بوده، نه با حرمت. اینکه خودش نمیخورده، اما به عنوان حلال میداند، یا آنجا جایز میداند اما خودشان انجام نمیدادند، این حکم نیست. ممکن است انسان هم انجام ندهد، یک موقع به عنوان کراهتی انجام ندهد، اما باز حرام خدا حلال شده. چون این حرام بوده، و او گفته جایزاست اما ما دوست نداریم انجام بدهیم.
- با این شهرتی که داشتند چطور نسبت به این مسائل جهل داشتند؟
جهل نداشتند. اما ببینید که نشان میدهد که مسئله را فهم عمیق نداشتند. چرا؛ چون مسئله را میگفتند ما انجام نمیدهیم، اما چرا انجام نمیدهیم؟ کراهةً. یعنی فهمشان از این، کراهت بوده نه حرمت. لذا اگر هم این را میدانستند، شنیده بودند از آبائشان، اما برداشت کسی که آن عمق را ندارد از آن نهی، به معنای این است که به اصطلاح صُلَحا و آن بالاترها استفاده نکنند؛ ولی حالا برعموم مردم جایز باشد. این غلط بودنِ در نگاه به احکام است. که گاهی هم – اگر ما تازه این نگاه را بکنیم که دنبال این حکم بودند و این را غلط برداشت کردند – ممکن است برای اینکه جذب مردم را از دست ندهند، حکم را به گونهای بیان میکنند جمع بین آن حکمی که میخواهد صحیح باشد به نحوی، و جذب مردم به نحوی باشد. این با نگاه سوئش است. این نگاه سوء را ما به راحتی نمیکنیم. اما میگوییم خلاصه این هم میتواند احتمالی در مسئله باشد. اما در عین حال ممکن است که آن قدرت غلط و برداشت صحیح را نداشتند. میدانستند این را حضرات استفاده نمیکنند، یا کراهت دارند؛ اما اینکه بین تحریمی و کراهتی را نتوانستند فرق بگذارند.
فَقُمْتُ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَقُولُ هَذِهِ الْعِصَابَةُ تَكْذِبُ عَلَى أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ [18]
دیدم نه، این، هر چهار چراغش خاموش شد، و جواب صحیحی نداد. این دسته، به اهل بیت دروغ بستند. چون جوابهایشان مطابق آن علمی که اهل بیت به ما گفتند، نیست. یعنی آن نقطههای اختلافی و حساس را میدانست کجاست. مثل این میماند که سوالات خاصی را بعضی بلد هستند که نقطههای اختلافی را کاملاً آشکار کنند. هر سوالی را نمیپرسند.
فَدَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَنَظَرْتُ إِلَى جَمَاعَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ وَ غَيْرِهِمْ مِنَ النَّاسِ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ قُلْتُ لَهُمْ مَنْ أَعْلَمُ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ فَقَالُوا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ [19]
دیدم جماعتی از قریش و غیرقریش در مسجد پیغمبر در مدینه هستند. وارد شدم و از آنها دوباره – چون دفعه قبل هم به مسجد آمده بود – پرسیدم و آنها دوباره همگی گفتند عبدالله بن حسن؛ جو غالب آن موقع، این بود: عبدالله بن حسن
فَقُلْتُ قَدْ أَتَيْتُهُ فَلَمْ أَجِدْ عِنْدَهُ شَيْئاً فَرَفَعَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ رَأْسَهُ فَقَالَ ائْتِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَهُوَ أَعْلَمُ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ [20]
من به نزدش رفتم. نه، عالم اهل بیت، او نیست. من ندیدم. ببینید این معلوم میشود که شیعه حقیقی و کسانی که امامت امام را قبول دارند، هم بسیار اقلّی بودند در آن دوره، و هم مخفی بودند. درهمه اینها آدم میتواند تاریخ را وارد کند و حین واقعه تصویر بکند. یک نفر سرش را بلند کرد، مثل اینکه مثلاً با یک صدایی – حالا ما میگوییم این را – یواش هم گفته باشد که اگر دنبال عالم اهل بیت هستی برو سراغ جعفر بن محمد علیهما السلام.
فَلَامَهُ بَعْضُ مَنْ كَانَ بِالْحَضْرَةِ [21]
بقیه ملامتش کردند که این چه حرفی است تو میگویی و چرا میگویی؟!
در آنجا حضور داشتند.
فَقُلْتُ[2] إِنَّ الْقَوْمَ إِنَّمَا مَنَعَهُمْ مِنْ إِرْشَادِي إِلَيْهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ الْحَسَدُ فَقُلْتُ لَهُ وَيْحَكَ إِيَّاهُ أَرَدْتُ [22]
خود کلبی نسابه میگوید معلوم میشود همان دفعه اولی هم که من آمدم و اینها نگفتند، اینها حسادت دارند. خوب تشخیص داد که حسادتشان باعث شد که من را راهنمایی به جعفربن محمد بکنند. به آن شخصی که این را گفت، گفتم.. ؛ آن چیزی که مانع شد به من نگویند، حسدشان بود.
” ویحک ” که در اینجا آمده، یک اصطلاح است.
به اصطلاح نمیخواهد دشنامی بدهد؛ این، زبان تشکراست. مثل همان جایی که در پیشتر هم داشتیم که یک اصطلاح است. ویحک گاهی برای تحذیر و ابراز ناراحتی آمده است. شفقت و محبت هم در ویحک آمده است.
فَمَضَيْتُ حَتَّى صِرْتُ إِلَى مَنْزِلِهِ فَقَرَعْتُ الْبَابَ فَخَرَجَ غُلَامٌ لَهُ فَقَالَ ادْخُلْ يَا أَخَا كَلْبٍ [23]
بعد میفرماید که راه افتادم، تا رسیدم به منزل امام صادق. وقتی که غلام جعفربن محمد، یعنی آن خادم مقابل درب آمد، بدون اینکه بپرسد تو چه کسی هستی، چه کاری داری، بدون اینکه من را هنوز ببیند، به من گفت داخل شو؛ قبل هم کسی به او خبر نبرده بود. از همان مجلس راه افتاده بوده و آمده بود خانه امام صادق. میگوید وقتی این را شنیدم، یک دفعه مثل یک شوکی بر من وارد شد که او از کجا اسم من را میدانست و اینگونه من را صدا زد؛ آن هم غلامش.
فَوَ اللَّهِ لَقَدْ أَدْهَشَنِي فَدَخَلْتُ وَ أَنَا مُضْطَرِبٌ [24]
داخل شدم، در حالی که هنوز مضطرب بودم. حالا ممکن است که فوالله لقد ادهشنی مربوط به همین صدا کردن به اسم باشد که این بدون اینکه بشناسد صدا کرده است. ممکن هم است مربوط به این باشد که وارد خانه که شدم، حالت دهشت فضای خانه من را گرفت. یعنی حتی فضای خانه یک جاذبهای دارد که انسان آن جاذبه را احساس میکند.
وَ نَظَرْتُ فَإِذَا شَيْخٌ عَلَى مُصَلًّى بِلَا مِرْفَقَةٍ وَ لَا بَرْدَعَةٍ [25]
دیدم که یک آقایی در مصلّایش نشسته، مشغول عبادت است، نه پشتیای در کنارش است که تکیه داده باشد، و نه زیراندازی در زیرش است که روی آن نشسته باشد.
معلوم میشود که یک جای بسیارساده که نه پشتی بوده و نه زیرانداز، حضرت مشغول عبادت بودند.
فَابْتَدَأَنِي بَعْدَ أَنْ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ لِي مَنْ أَنْتَ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي يَا سُبْحَانَ اللَّهِ غُلَامُهُ يَقُولُ لِي بِالْبَابِ ادْخُلْ يَا أَخَا كَلْبٍ وَ يَسْأَلُنِي الْمَوْلَى مَنْ أَنْتَ [26]
از من سوال کرد که تو چه کسی هستی! بدون اینکه من بگویم، غلامش من را میشناخت و با اسم صدا زد، بدون اینکه مرا ببیند و بشناسد. در حالی که مولایش که بالاترش است به من میگوید که تو کیستی! اسمم را میخواهد بپرسد. یعنی برایش سوال شد که چطور میشود غلامش بداند و مولا نداند. پیش خودش گفته بود که غلامش که اینطور میشناسد مولایش چطور باشد!
فَقُلْتُ لَهُ أَنَا الْكَلْبِيُ[27]
النَّسَّابَةُ فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى جَبْهَتِهِ وَ قَالَ كَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ وَ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً وَ خَسِرُوا خُسْراناً مُبِيناً [28]
حضرت دستشان را به پیشانی زدند، شغل این را که گفت کلبی نسابه هستم، گفتند این نسابه بودن، بیان این است، با استشهاد به این آیه ” کذب العادلون بالله …”، کسانی که به خدا دروغ میبندند، با یک طلیعه تنذیری، انذاری حضرت پیش رفتند که این شغل نمیتواند شغل صحیحی باشد.
مدل گفتگوی امام را با او و مدل گفتگوی عبدالله بن حسن را با او ببینید. عبدالله بن حسن درجواب سوالهای او، یک پاسخ کوتاه میداد که حالا غلط هم بود، سرجای خودش. اما امام در مقام پاسخ به او، جوابهای قرآنی میدهد و بعد تعلیل میکند برایش، علت میآورد که قاعده برایش ایجاد بکند. ببینید اینها چقدر متفاوت است. عالم کسی است که آنقدر سلطه دارد دلیل مسئله را هم برای سائل درست بیان میکند تا این برایش قاعده بشود وعمق مسئله را آشکار بکند. حالا این میگوید من نسابه هستم، حضرت از همین جا شروع کردند که نسابه بودن که نظام ظاهر ارتباط است، چگونه میتوانی نظام باطنی که پنهان است و ندیدی و رابطههایی را که نمیدانی..؛ بله الولد للفراش است به ظاهر، اما تو از کجا به عنوان نسابه میخواهی این نسبت را تصحیح بکنی در حالی که خفایای آن نسبتها را ندانستی و خبر نداری. حالا حضرت برای اینکه از یک آیه قرآن شروع بکنند میفرمایند تو نسابهای؟ این آیه را شنیدی؟
يَا أَخَا كَلْبٍ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ- وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً[4] أَ فَتَنْسُبُهَا أَنْتَ [29]
میتوانی نسبتهای اینها را بیان بکنی؟ یک دفعه رفته به سمت عاد و ثمود و اصحاب الرس. عاد و ثمود بین نوح سلام الله علیه با حضرت ابراهیم هستند. یعنی قرون قبل تاریخ هستند. از اینجا عجز ظاهری آشکار میشود که من نسابه هستم، ولی برای همین دم دستیها. درست است میرسانیم تا یک جایی، اما دیگر تا آنجاها نه؛ پس این خودش از یک جایی یقیناً اظهارعجز میکند که میتوانید اینها را بگویید،
ولی دیگر آنقدر هم نسابه نیستیم؛
فَقُلْتُ لَا جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَالَ لِي أَ فَتَنْسُبُ نَفْسَكَ [30]
خودت میتوانی نَسَب خودت را بگویی؟ از دور حضرت آمدند به نزدیکترین.هر کسی که کاری را دارد، نسبت به خودش اشد و بالاترینش را دارد.
قُلْتُ نَعَمْ أَنَا فُلَانُ بْنُ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ حَتَّى ارْتَفَعْتُ فَقَالَ لِي قِفْ لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ [31]
این نسبی که داری میشماری از خودت… آن یکیها را ندانستی هیچی. عذرت موجه. اما خودت را که داری میشماری غلط است اینجا. یک دفعه یک شوک از درون نسب خودش حضرت به او وارد کرد.
وَيْحَكَ أَ تَدْرِي مَنْ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ قُلْتُ نَعَمْ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ قَالَ إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ ابْنُ فُلَانٍ الرَّاعِي الْكُرْدِيِّ إِنَّمَا كَانَ فُلَانٌ الرَّاعِي الْكُرْدِيُّ عَلَى جَبَلِ آلِ فُلَانٍ [32]
پدربزرگ جدّ تو چوپانی داشت. این چوپان که گوسفندانش را میچراند، یک روزی از کوه آمد پایین خانه این شخص. او چوپان بود. زنش از او پذیرایی کرد. آن چوپان با زن صاحب مال نزدیکی کرد و بعد آن کردی به دنیا آمد. چوپان آمد، پدربزرگ تو از آن چوپان به دنیا آمده؛ نه از آن پدری که تو میشناختی صاحب مال بوده. خیلی یک دفعه کار خراب میشود.
فَنَزَلَ إِلَى فُلَانَةَ امْرَأَةِ فُلَانٍ مِنْ جَبَلِهِ الَّذِي كَانَ يَرْعَى غَنَمَهُ عَلَيْهِ فَأَطْعَمَهَا شَيْئاً وَ غَشِيَهَا فَوَلَدَتْ فُلَاناً وَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ مِنْ فُلَانَةَ وَ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ [33]
فلانی که جدّ تو حساب میشود، از آنجا به دنیا آمده! این جدّی که تو میگویی، از آن جدی که تو میشناختی نیست؛ بلکه از این چوپان و از آن مادر است.
ثُمَّ قَالَ أَ تَعْرِفُ هَذِهِ الْأَسَامِيَ قُلْتُ لَا [34]
اینها را میشناسی. دید طرف وارد یک چیزی شد گیر کرد. میخواست به نسابه بودنش ببالد که من نسابه هستم و عالم هستم، ولی گیر کرد. حضرت زیر و روی او را کشید بیرون؛ عالم بودنش را از درون همان علم خود این و از نقطه قوت این شخص شروع کرد. یعنی ازنقطه قوت خود این شروع کرد، نه از یک نقطه ضعفش و نه از یک جای دیگری. نقطه قوتش هم نسابه بودنش بود. بقیه نسب ها هم برایش به طریق اولی به هم خورده میشود. چون این ظاهر را فقط میشناخت. که برایش نقل شده بود. اما همراه نبوده است. امام دارد نشان میدهد که با این حقیقت که تمام نسب های ما را تا آخر، تا آدم خبر دارد. دیگر حواسمان باید جمع باشد. این یک نمونه اش بود که در نظام علم امام همه را با آبائشان میشناسند و آباء را با همه اخلافشان میشناسند که تا کجا میرود. یعنی از ما میدانند که تا کجا جلو میرود و کی میآید و چی میآید. امامی که اینگونه با ما حتی درهمین نسبت ظاهری اینطور مطلع است. لذا دارد که وقتی با یک کسی گرم میگیرند، طرف میگوید شما میدانید، حضرت میفرمایند ما همه را علم داریم و ارتباطات را علم داریم و میدانیم. همه رابطه های ما و … در محضر امام حاضر است. فقط علم حصولی نیست. کأن حاضر است و آن مسئله در مرئی و منظر و عرضه اعمال است این مسئله. این را بدانیم که این نسب فقط نیست. هر چیزی در مرئی و منظر امام است.
در پاسخ: خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را، ایشان میفرمودند که اگر در روایات دارد که در شبهای جمعه یا بعضی از ایام علم امام ازدیاد پیدا میکند، ازدیاد کمی نیست. بلکه یعنی این ازدیاد علم، از مرتبه علم به مرتبه عین کشیده شده است. علم اینها یعنی از نظام علمی به عینی آمدن. امام در نظام عین را خبر داشت. ازدیادش از علم به عین بودن است.
وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَكُفَّ عَنْ هَذَا فَعَلْتَ [35]
گفت میخواهید از این حرف دست برداریم. از این موضوع خارج بشویم و ادامه ندهیم. دید خیلی بد شد. هم نسابه بودنش رفت زیر سوال و هم خودش رفت زیر سوال.
فَقَالَ إِنَّمَا قُلْتَ فَقُلْتُ [36]
تو گفتی من نسابه هستم، ما هم دنبالش را گرفتیم. من به دنبال تو آمدم. من این را شروع نکردم. شروعکننده تو بودی. تو گفتی من نسابه هستم، من هم از همین وارد شدم. لذا پیش امام که میرویم، نگوییم ما عالم و عابد هستیم. فکر نکنیم این کاره هستیم. وگرنه اگر بگوییم قلت فقلت میشود. این قلت فقلت همانجا خلاصه موتورمان را میخوابانند. همانجایی که فکر میکنیم نقطه قوتمان هست… ماییم بله..؛ امام میفرماید ماییم بله، خلاصه همانجا محک میزنند، یک دفعه آدم میپاشد. این به اصطلاح یک دستورالعمل است. آنجا که میرویم هیچ هستیم؛ بیچارهایم، گداییم. ما عالم هستیم، ما عابد هستیم، ما عمل داریم، عامل هستیم و …؛ اگر اینگونه کردیم هباءً منثوراً عملمان معلوم میشود. اگر آنها روح بدمند حل است، اگر ندمند هباءً منثورا است. ان الناقد بصیر بصیر. آنقدر بصیر است هیچ ناخالصی در آنجا پنهان نمیماند. لذا میرویم زیارتها و اینها، از راه گدایی برویم. راه گدایی بهترین راه است. اما اینکه حالا ما عالم هستیم، علممان فلان…، حتی طلب علم عیب ندارد. نگوییم عالمیم، علم بیشتر میخواهیم. که در این صورت نسابه بودن میشود. بگوییم ما علم میخواهیم، شما بدهید دوست داریم و میخواهیم.
فَقُلْتُ إِنِّي لَا أَعُودُ [37]
نسابه گفت من دیگر چیزی نمیگویم.
قَالَ لَا نَعُودُ إِذاً [38]
حضرت فرمودند ما هم چیزی نمیگوییم. پس اگر گفتیم دنبالش را میگیرند. اگر چیزی نگوییم، دنبالش را نمیگیرند. پس اگرادعا کردیم، دنبال ادعا، ادعا را میخوابانند، باد را میخوابانند. حواسمان باشد باد نکنیم.
وَ اسْأَلْ عَمَّا جِئْتَ لَهُ فَقُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنْ رَجُلٍ قَالَ لِامْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ [39]
حالا اگر سوالات دیگری داری، از هرجا تو میخواهی شروع کن؛ همان سوال را پرسید. او جواب داد که به اندازه راس جوزاء واقع میشود؛ یعنی سه طلاق؛ جواب را فقط در حد جواب. حالا ببینید حضرت چگونه جواب میدهند.
فَقَالَ وَيْحَكَ أَ مَا تَقْرَأُ سُورَةَ الطَّلَاقِ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَاقْرَأْ [40]
سوره طلاق را نخواندی؟ بخوان ببینم آیهای که مرتبط با این است چیست.
فَقَرَأْتُ- فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ قَالَ أَ تَرَى هَاهُنَا نُجُومَ السَّمَاءِ قُلْتُ لَا [41]
اینها مطابق با عدّه، طلاق صورت بگیرد. عدّه را هم درحقیقت، شمارش کنید که محقق بشود. نجوم سماء در این آیه آمده؟! جواب تمام شد. یعنی حضرت با استدلال قرآن جواب دادند.
این استدلال قرآن، یعنی بیان را، جواب را …؛ آنجا میگوید عده باید برای طلاق بیاید. اگر سه طلاق باشد، طلاق اول عدهاش کجا شده؟ طلاق دوم عدهاش کجا شده؟ طلاق سوم ممکن است عدهاش بعدش بیاید، اما طلاق اول و دوم بدون عده محقق شده است و لذا نمیشود. چون تعبیرهست که طلاق با عده محقق میشود. طلاق اول و دوم بدون عده طلاق نیست.
الآن نمیخواهیم بحث فقهی بکنیم.
قُلْتُ فَرَجُلٌ قَالَ لِامْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ ثَلَاثاً قَالَ تُرَدُّ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ ص [42]
اگر اینگونه گفت چه؟! دوباره حوالهاش داد به همان آیه. گفت کلام این برمیگردد به آیه و کتاب خدا. جوابش هم دیگر معلوم است؛ همان آیه است. پس جواب برمیگردد به همان آیه کتاب خدا.
ثُمَّ قَالَ لَا طَلَاقَ إِلَّا عَلَى طُهْرٍ مِنْ غَيْرِ جِمَاعٍ بِشَاهِدَيْنِ مَقْبُولَيْنِ [43]
اینها شرایط طلاق است. در آن دو طلاق کدام یک از اینها واقع شده که آن در حقیقت طهر باشد، غیرجماع باشد، شاهدین مقبولین باشد.
فَقُلْتُ فِي نَفْسِي وَاحِدَةٌ [44]
یک مورد درست. آنجا میگفت واحدة یعنی یک مورد غلط. اینجا هم یعنی یک مورد درست.
ثُمَّ قَالَ سَلْ قُلْتُ مَا تَقُولُ فِي الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ [45]
دوباره سوال داری؟! ببینید چقدر زیبا حضرت جواب دادهاند؛ آنجا به آیه استشهاد کردند. اینجا یک قاعده را دارند بیان میکنند.
فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَ رَدَّ اللَّهُ كُلَّ شَيْءٍ إِلَى شَيْئِهِ وَ رَدَّ الْجِلْدَ إِلَى الْغَنَمِ فَتَرَى أَصْحَابَ الْمَسْحِ أَيْنَ يَذْهَبُ وُضُوؤُهُمْ [46]
اگرتو قسمت مسح را بر آن چکمه یا بر آن کفش کردی – این یک قاعده کلی است که روز قیامت هرچیزی به اصلش رجوع میکند – این پوستی که برپا داشتی، به آن گوسفندی که این پوست از اوست، برمیگردد، صاحبش است دیگر. پس این مسح کجا میرود؟ مسح میرود برای او. وضوی تو کجاست؟ مسح نداری. شما اگرشرایط دست و صورت و هرچیز دیگری را هم بگویید، در مورد همهشان صادق است. یک جواب داده اینجا. اما این یک جواب چقدر موارد را شامل میشود؟ حالا نگویید جبیره. جبیره به امر است بعد از اینکه نمیشده و ضرورت است و … . با شرایط و حکم اولی هم نیست. و غیر از اینکه در این جواب یک قاعده کلی را دارند بیان میکنند. کل شیء یرجع الی شیئه یعنی به اصطلاح به اصل و به ذات خودش. این رجوع کردن هم نشان میدهد حتی در احکام فقهی هم این اصل صدق میکند. حالا غیر از اینکه در نظام اعمال، هرکسی که اگر ذات ناصالحی داشته باشد، و بعد این ذات ناصالح تا آخر ناصالح بماند و با ناصالح بودن و جای تسویه و طهارت نباشد و ناصالح از دنیا رفته باشد، عمل صالح او ملحق میشود به ذات صالح. و اگر مومنی عمل ناصالح داشت، مثلاً موفق به توبه نشد، و مراتب طهارت برای او ایجاد نشد، یا انجام شد اما این عمل ناصالح یرجع الی ذات ناصالح. یک قاعده است که هم در اخلاق و هم در اعتقاد و هم در نظام احکام جاری میشود.
در سوره حضرت یوسف دارد که برادرها گفتند یکی از ما را به جای بنیامین بگیرید. حضرت یوسف گفت معاذ الله ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده. از این چه استفاده های لطیفی کردند. متاعنا عنده. این متاعنا در آیه یعنی آن پیمانه. اما حضرات معصومین میفرمایند محب ما، کسی که محبت ما را دارد، متاع ما عنده، آن محبت ما است. روز قیامت کسی که متاع ما عنده باشد ما او را پیش خودمان نگه میداریم. کس دیگری را نگه نمیداریم. این همان کل شیء یرجع الی اصله است. یعنی این محبت یک شانی از آنهاست که در وجود او شکل گرفته، این برمیگردد به اصل. بسیار زیباست. چقدر دین زیبایی و تناسبش با هم زیاد است.
ادامه روایت: وضویشان از دست رفته، چون ناقص بوده. مسح ندارند آنجا.
فَقُلْتُ فِي نَفْسِي ثِنْتَانِ [47]
دوتا جواب صحیح.
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ سَلْ فَقُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ أَكْلِ الْجِرِّيِّ [48]
جِرّیّ یعنی ماهی بدون فلس. ببینید حضرت استشهاد به آیه میکنند. این قدرت بیان است. این در حقیقت عالم بودن است که میفرماید:
فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَسَخَ طَائِفَةً مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ فَمَا أَخَذَ مِنْهُمْ بَحْراً فَهُوَ الْجِرِّيُّ وَ الْمَارْمَاهِي وَ الزِّمَّارُ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ [49]
حضرت دارد علت را بیان میکند. آن چیزی که مسخ صورت گرفت نسبت به بنیاسرائیل، دو دسته شدند؛ دستهای مسخ بحری شدند و دستهای مسخ برّی شدند. آنهایی که مسخ بحری شدند، به صورت ماهیان بدون فلس یا مارماهی یا سگ ماهی در آمدند. که قبلاً هم داشتیم زمار را سگماهی میگویند. درست است که مسوخ از بین رفتند. اما اگر میخواهد یک چیزی متحول بشود به مسخ، – انسانی – به ادنی صورتی که رابطهاش با انسان یک رابطه نقصی است، یک رابطه کمالی نمیتواند باشد تبدیل میشود؛ که آنجا میشود این صورت بحریه اینها و لذا حرمت اینها را یک حکمتش را در دائر مدار مسخ قرار میدهد. دقت کردید؟! نگویید علت است. اگر قبل از بنی اسرائیل مسخ نبوده، چرا حرمتش بوده است. این حکمت است. اما این حکمت، حکمت مهمی است. مسخ به این صورت در آمده است. این صورت هایی که حرمت بهشان تعلق گرفته است…؛ حالا این را ببینید که در مسائل دیگر مثل خوک و میمون هم همینطوری است در بری اش.
وَ مَا أَخَذَ مِنْهُمْ بَرّاً فَالْقِرَدَةُ وَ الْخَنَازِيرُ وَ الْوَبْرُ وَ الْوَرَكُ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ [50]
وبر را میگویند از گربه کوچکتر است. شاید راسو باشد. ورک یک خزندهای مثل سوسمار است.
فَقُلْتُ فِي نَفْسِي ثَلَاثٌ [51]
سه جواب صحیح با دلیل.
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ سَلْ وَ قُمْ
در حدیث عنوان بصری بعد از جواب ها، حضرت فرمودند من کسی هستم که نسبت به وقتم ضنین هستم. بخیل هستم. کارت تمام شد برو. بنشینی و گپ بزنی و … نه. هیچ وقت امام بدون جهت مثبت نمیگذرد. این ها خودش مدخلیت دارد. برای هر کسی این را نفرمودند. چرا گاهی این را میگویند، خود این یک جاذبه ایجاد میکند.
فَقُلْتُ مَا تَقُولُ فِي النَّبِيذِ فَقَالَ حَلَالٌ فَقُلْتُ إِنَّا نَنْبِذُ فَنَطْرَحُ فِيهِ الْعَكَرَ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ وَ نَشْرَبُهُ [52]
ما خرما میاندازیم در خمره، بعد هم روغن و غیر آن هم اضافه میکنیم و از این میآشامیم.
فَقَالَ شَهْ شَهْ[53]
نه نه نه، اینگونه نه!
تِلْكَ الْخَمْرَةُ الْمُنْتِنَةُ [54]
این چیزی که تو داری میگویی، این همان خمر حرام است.
پس نبیذ که میگویید، مقصودتان از نبیذ کدام است.
فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَيَّ نَبِيذٍ تَعْنِي فَقَالَ إِنَّ أَهْلَ[55]
الْمَدِينَةِ شَكَوْا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص تَغْيِيرَ الْمَاءِ وَ فَسَادَ طَبَائِعِهِمْ [56]
پیش حضرت از بد مزگی آب شکایت کردند.
فَأَمَرَهُمْ أَنْ يَنْبِذُوا فَكَانَ الرَّجُلُ يَأْمُرُ خَادِمَهُ أَنْ يَنْبِذَ لَهُ فَيَعْمِدُ إِلَى كَفٍّ مِنَ التَّمْرِ فَيَقْذِفُ بِهِ فِي الشَّنِ[57]
یک مشت خرما در یک خمره ای که حدود چهل برابر آن است بریزند.
فَمِنْهُ شُرْبُهُ وَ مِنْهُ طَهُورُهُ [58]
آن یک مشت خرما آن آب را شیرین و تصفیه و خوش بو میکند. نه اینکه خرما بیندازید در آنجا.
فَقُلْتُ وَ كَمْ كَانَ عَدَدُ التَّمْرِ الَّذِي كَانَ فِي الْكَفِّ فَقَالَ مَا حَمَلَ الْكَفُّ [59]
از آن یک مشت خرما، کانّه آب را شیرین میکند و تصفیهاش میکند و خوشبویش میکند. همان مقداری که در یک مشت جا میشود.
فَقُلْتُ وَاحِدَةٌ وَ ثِنْتَانِ فَقَالَ رُبَّمَا كَانَتْ وَاحِدَةً وَ رُبَّمَا كَانَتْ ثِنْتَيْنِ [60]
گاهی یک مشت و گاهی دو مشت. بستگی دارد آب چقدر خراب باشد تا این بتواند اصلاح بکند.
فَقُلْتُ وَ كَمْ كَانَ يَسَعُ الشَّنُّ [61]
آن مشک چقدر جا دارد؟
فَقَالَ مَا بَيْنَ الْأَرْبَعِينَ إِلَى الثَّمَانِينَ إِلَى مَا فَوْقَ ذَلِكَ [62]
چهل تا هشتاد تا مشت جا داشته باشد که بریزی، یک چهلم یا یک هشتادمش خرما قرار میگیرد. معلوم میشود مشکهای آن موقع حدود داشته است. چهل تا به بالا.
فَقُلْتُ بِالْأَرْطَالِ فَقَالَ نَعَمْ أَرْطَالٌ بِمِكْيَالِ الْعِرَاقِ [63]
آیا این مشتی که میگویید مقصودتان رطل است؟ مکیال عراق را میگویند سیصد و چند گرم است. سه مشتش یک کیلو میشده است.
قَالَ سَمَاعَةُ قَالَ الْكَلْبِيُّ ثُمَّ نَهَضَ ع وَ قُمْتُ فَخَرَجْتُ وَ أَنَا أَضْرِبُ بِيَدِي عَلَى الْأُخْرَى وَ أَنَا أَقُولُ إِنْ كَانَ شَيْءٌ فَهَذَا [64]
کلبی گفت بلند شدم و قیام کردم، دستم را بر دیگری میزدم، با اینکه او را اول کار پیاده کرده بود، گفت اگر بخواهد عالمی باشد، فقط این است.
فَلَمْ يَزَلِ الْكَلْبِيُّ يَدِينُ اللَّهَ بِحُبِّ آلِ هَذَا الْبَيْتِ حَتَّى مَاتَ. [65]
این نشان میدهد حتی اگر در سلسله نسب … داریم که اگر کسی زنا زاده باشد، محبت اهل بیت را… اما آیا امکان صلاح ندارد؟
بحث در این است که از جهت کلامی کسی که نعوذ بالله زنا زاده است، امکان صلاح برایش هست؟ البته هست. الان به واسطه کار نداریم. اصل این است که آیا امکان صلاح هست؟ بله. امکان نجات هست؟ بله. کسی نگفته اگر زنازاده بود محکوم به جبر به شقاوت است.
اما اگر کسی قاتل امام است، اگر کسی در مقابل امام قیام میکند – به عنوان قیام عنادی – حتما تمام مراتب شقاوت را دارد، از جمله آن، یکی همین نسب است. این متفاوت است. نه اینکه هر کسی زنا زاده است حتماً در مقابل امام قیام میکند. اما اگر کسی مقابل امام بایستد، به خصوص اگر به دست امام کشته شود، یکی از مشکلاتش نسبش است.
پس اینها دو تا مسئله است. بدانیم مسئله اینطور است. تفکیک بین اینها را داشته باشیم تا یک موقعی اگر کسی آمد و گفت من یقین کردم که اینگونه است، نگوییم تو دیگر راهی نداری. نه. برای او هم امید نجات هست. البتخ در نظام اسلامی و حاکمیتی و نگاه مدیریتی و کلان دینی، یک پستها و مسئولیت هایی را نسبت به این گفته اند قرار ندهید. حاکم نباشد، قاضی نباشد، امام جماعت نباشد. این مسئله دیگری است. چون میخواهد هدایت عده ای را به عهده بگیرد، این چون امکان نقص درونش هست. اما فائض و مفلح باشد امکان پذیر است.
مثل اینکه نسبت به خانم ها بعضی مناصب ظاهری نیست. دلیل بر نقص نیست. این منصب اقتضاء میکند که زن نباشد. اما در منصب های باطنی راه این بسته نیست و امید برای نجات و فلاح و فوز این حتماً برقرار است.
در پاسخ: در بعضی نقل ها فقط قاتل امام را ذکر کرده اند. در بعضی جاها هم ذکر کرده اند که اگر کسی به دست امام کشته میشود، نسبت به نسل بعدش هم صلاحی نبوده است.
-کشتن در جنگ؟
در جنگ ممکن است باشد، در اجرای حدود هم ممکن است باشد.
در پاسخ: در روایت بعدی میخوانیم که هشام بن سالم و مومن طاق که جزء سران امام شناس هستند برایشان معلوم نبوده است. اینطور نبوده که مثل الان اینقدر واضح باشد. لذا وقتی امام رضا علیه السلام به امامت رسیدند، هیچ اظهاری در امامت نداشتند به مدت چهار سال. خیلی از بزرگان نزدیک نمیدانستند که امام کیست.
-من مات و لم یعرف امام زمانه.
آنها عذر داشتند. چون خود امام اظهار نداشتند. اما امام سعی میکردند این ها را حفظ کنند.
[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[2] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[3] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[4] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[5] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[6] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[7] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[8] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[9] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[10] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[11] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[12] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[13] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[14] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[15] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[16] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[17] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[18] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[19] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[20] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[21] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[22] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[23] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[24] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[25] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[26] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[27] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 349
[28] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[29] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[30] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[31] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[32] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[33] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[34] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[35] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[36] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[37] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[38] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[39] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[40] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[41] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[42] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[43] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[44] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[45] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[46] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[47] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[48] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[49] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[50] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[51] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[52] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[53] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[54] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[55] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 350
[56] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 351
[57] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 351
[58] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 351
[59] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 351
[60] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 351
[61] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 351
[62] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 351
[63] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 351
[64] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 351
[65] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 351
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 353” دیدگاه میگذارید;