بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین [صلوات حضار] واللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
مباحث مختلفی ذیل این آیات شریفه که الان هم قرائت شد، باقی مانده بود که حالا بعضی از آنها را با تطبیق به متن انشاءالله و بعضی از آنها را هم انشاءالله در ادامه مباحثی ایشان دارد که حالا انشاءالله عرض خواهیم کرد.
یکی از نکاتی که مرحوم علامه بیان میکند در بحثی که در اینجا آورده است این است که هدایتی که آمده فهو هدى بجميع مراتب الهداية آخذة من الخطور الذهني إلى الانقطاع التام الذي : ﴿لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ٧٩﴾[1] من عباد الله المخلصين، یعنی از یک خطور ذهنی که یک بحث مفهومی ساده است این هدایت نسبت به کعبه شروع میشود، همین تصوراتی که الان ما داریم نسبت به مساله میکنیم، همین خطورات ذهنی که انسان وقتی در ذهنش میآید تصور میکند، دوست دارد، همین مقدار از اینجا آغاز میشود تا انقطاع تام که در کنار کعبه یا در ارتباط با کعبه محقق میشود. پس این هدایتی که میفرماید ﴿هُدٗى لِّلۡعَٰلَمِينَ٩٦﴾[2]، این هدایت اولا از جهت مرتبهی هدایتی از سادهترین تا نهاییترین. پس اطلاق هدیً للعالمین از یک جهت مربوط به مراتب هدایت است، از سادهترین مرتبهی هدایت که خطور ذهنی و علم حصولی است تا علم حضوری و مراتب کمالات عینی که محقق میشود. همه را شامل میشود. یعنی یک نفر سادهی عادی مثل ما الان اینجا تصور میکند، همین برایش هدایتگری دارد، پیغمبر اکرم هم طواف دور کعبه میکند، آن هم برایش هدایتگری دارد. اوج آن هدایتگری در مورد پیغمبر اکرم و این اولین مرتبهاش هم نسبت به ما، همهی اینها جزو مراتب هدایت است که در این آیه فرموده هدیً للعالمین تا همهی هدایتهای را شامل بشود. پس هدایت نظری و علم حصولی هم از کعبه میآید؟ میگوید میآید. همین هم میآید. غیر از اینکه آن هدایت عینی و مصداقی میآید، همین هم… این هم اثر دارد؟ میگوید این هم اثر دارد. پس این مرتبه هدایت هم اثر دارد. نباید انسان اگر آن پیش نمیآید یا موکول به زمان خاصی است که مثلا ایام ذی حجه است انسان بگوید که پس دیگر در ایام دیگری، تصوری و رابطهای و یا… نه،
لذا میبینیم که در ادعیهی ما یکی از مهمترین دعاها، طلب حج بیت حرام است که طلب روزی شدن حج است که خود این تصور و بیان و تقاضا خودش ارتباط و هدایتگری است پس هر ذکری که انسان را مرتبط با کعبه و حج میکند خود این جزو مراتب هدایتگری حج است. لذا به ما گفتهاند اگر کسی دلش حج نخواهد یا اگر وقتش بشود نرود، یهودی هذه الامه است. دقت میکنید تعبیراتی که آمده است؟ نشان میدهد که گره زدن دل در هر زمانی، هر طوری که امکان دارد، حتی به نحو دعا که بعضیها با همین نحو دعا دیگران در کعبه حتی اطراف کعبه به عنوان طواف میدیدند آنها را. یعنی تا این حد تاثیرگذار بوده که حتی ممکن است خدای سبحان، وجودی مثالی، بدنی مثالی برای او برای این کار هم قرار بدهد. البته امکانپذیر هم هست و منعی هم ندارد و ممکن است عدهای هم ببینند و این هم امکان پذیر است. خب، به مقدار علاقهمان و این هم در این ایام نزدیکتر میشود. ماه شوال است و ذی قعده که ذی قعده آغاز اعزام کاروانیان هست و بعد هم ذی حجه که دیگر ایام حج است. پس دلمان باشد که این هم یکی از مراتب هدایت کعبه است؛ یا اگر مثلا انسان به مسجد میرود و آنجا مسجد را به عنوان شأنی از شؤون کعبه میبیند همان جا که میرود یاد کعبه بیفتد که اینجا الان دارد با او رابطه برقرار میکند. اتحاد با این شأن، اتحاد با مراتب کعبه است که با این نگاه مسجد هم محبوب انسان میشود به عنوان دیگری. علاوه بر آن که مسجد است به عنوان شأن کعبه محبوب انسان میشود و انسان به سمت مسجد که میرود دارد احساس میکند به سمت کعبه میرود. این هم یک نحو از زنده شدن یاد کعبه و نام کعبه برای انسان و ارتباط با آن است که هر کدام از اینها میتواند معدّ باشد برای اینکه انسان هدایتگری کعبه را مرتبه به مرتبه به دست بیاورد.
این هدیً للعالمین با این بیانی که ایشان دارند خیلی عمیق میشود که از هدایت ذهنی تا هدایت عینی و مصداقی تام همه را شامل میشود. به تعبیر ایشان آخذة من الخطور الذهنی الی الانقطاع التام، تا آن انقطاع تام که مثل حج پیغمبر میشود و حج ابراهیم خلیل میشود که خود خدای سبحان ﴿أَرِنَا مَنَاسِكَنَا﴾[3]، خدایا دست ما را بگیر. نه أرنا… تعبیر مرحوم علامه این بود. أرنا مناسکنا به این معنا نیست که مناسک ما را به ما بگو. بگو نیست. أرناست. یعنی دست ما را بگیر ببر نشانمان بده. یعنی مناسک را برای ما با دست گرفتن و بردن که انجام بدهیم، أرنا مناسکنا، نشانمان بده، نه اینکه به ما بگو که مثلا بگوییم اقیموا الصلاة. این گفتن است. اقامه کنید نماز را. بخوانید نماز را. ءاتوا الزکاة، زکات را بدهید. این گفتن است اما أرنا گفتن نیست. أرنا نشان دادن است. لذا میگویند این دست گرفتن و بردن است. اینجا انقطاع تامی که برای ابراهیم که خدای سبحان او را طواف بدهد، خدای سبحان او را به اعمال حج یاد بدهد آن میشود دیگر این أرنا یک أرنای انقطاع تام است. دیگر خدا وقتی دارد میبرد انقطاع، انقطاع تام است.
آن وقت آن انقطاع تام برای بقیه هم امکانپذیر است. یعنی به همین نسبت، هر چقدر انسان است این رابطهاش قویتر بشود از خطور ذهنی تا انقطاع تام کشش دارد. حج کشش دارد. بستگی دارد که انسان چقدر حجاب داشته باشد. ممکن است کسی در حج هم باشد، فقط خطور ذهنی باشد. ممکن است کسی در دور باشد اما انقطاع تام باشد. پس این انقطاع تام موکول به بودن در حج نیست و خطور ذهنی هم موکول به دور بودن از کعبه نیست. همهی اینها امکان دارد. لذا کسی که در دور هم هست، وظیفهاش را انجام داده، تکلیفش را انجام داده، واقعا هم دلش حج میخواسته، در انقطاع تام امکانپذیر است برایش همانجا ایجاد شود و همهی حقایق هم برایش ایجاد شود. برایش وقوفات محقق شود. برایش طواف محقق بشود. برایش تمام آن کمالات محقق بشود. چنانچه بعضی از حضرات معصومین علیهم السلام شاید آن طوری که نقل شده است به ظاهر در دوران عمرشان موفق به انجام حج نشدند به این معنا که نگذاشتند اینها حج بروند؛ اما اینگونه نیست که قطعا یقین داریم که از آن ثمرهی حج و نتیجهی حج محروم شده باشند. قطعا اینطوری نیست درست است؟ این حتما محقق… یعنی نیست کمالی که باشد و آنها به آن متلبس نشده باشند از جمله همین مسأله که لایمسه، آن انقطاع تامی که لایمسَّه الا المطهرون. آنهایی که طهارت مطلقه دارند. لا یمسّه الا المطهرون، این نه مرتبهی طهارت ظاهریه، لا یمسه آن انقطاع تام را الا المطهرون. یا شما بگویید که من الخطور الذهنی الا الانقطاع تام، اگر کسی خواست این الذی را به هدایت بزند که نمیخورد، آن میشود التی آن وقت، این الذی یمسه ظاهرش هست که به انقطاع تام میخورد؛ اما منافاتی هم ندارد که انسان بگوید هر مرتبهای از طهارت یک مرتبهای از هدایت را برایش ایجاد میکند. یعنی آن خطور ذهنی هم با مرتبهی طهارت، یک مرتبه از هدایت میشود با طهارت، همان خطور ذهنی، که انسان در وقتی این خطور ذهنی را ایجاد بکند برای خودش که طهارت ظاهریه را لااقل دارد که وقتی دارد گفتگو میکند و مراتبش، مراتب طهارت، مراتب هدایت تا انقطاع تام که آن آخرین مرتبهی هدایت است که میگویند طهارت کبری آن توحید اعظم است؛ طهارت کبراست که از هر گونه شرک انسان دیگر منزه میشود. دور شدن از هر مرتبهی شرک هم مرتبهای از طهارت است که محقق میشود که لا یمسه الا المطهرون، آن هم من عبادالله المخلصین. طهارتی که از عباد مخلص محقق میشود که خدا تطهیرشان کرده است. چون گاهی انسان به قدم خودش قدم برمیدارد، این میشود کسی که به دنبال طهارت است اما گاهی خدای سبحان او را طاهر میکند. إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ، خدا یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً[4] که خدا تطهیر میکند. او لایمسه الا المطهرون من عباد الله المخلصین که خدا تطهیر میکند. آن تطهیر الهی که میشود جذب، جذبهی الهی، آن ممکن است مقدماتش به تدبیر انسانی باشد که انسان حرکت بکند در طهارت تا خدای سبحان آن طهارت بالاتر را اعطا بکند و خدا هم تطهیر مخلصین را برایش ایجاد بکند. گاهی هم نه، از ابتدای کودکی خدای سبحان قبل از اینکه قدم سلوکی این شخص بردارد، جذبهی الهی شامل او میشود و او را میکشد. گاهی مجذوب سالک است، گاهی سالک مجذوب است. یعنی گاهی انسان اول سلوک میکند بعد جذب میشود و گاهی نه اول جذب میشود و بعد سلوک میکند. این هم به عنایات الهی مختلف است. بعضی از افراد را گاهی در وادیهای دیگری هم بودهاند، یک دفعه جذبشان میکنند. یک جذبهی الهیه، یک بارقهی الهیه شامل حالشان میشود میآیند بعد سلوک میکنند. بعد مراتبی از سلوک را طی میکنند و بعد آن جذبه سرمایه میشود ولی خب عادت و غالب انسان این است که انسان قدم بردارد تا اینکه بعدا آن جذبه شامل حالش بشود. این طهارت هم از همین سنخ است که طهارت به قدم انسان طی میشود اما به جایی میرسد که بعد از این طهارت خدای سبحان، انقطاع ایجاد میکند برای او. نتیجهی این، انقطاعی است که از جانب خدای سبحان ایجاد میشود در بنده. چون ما مقدمات را به عنایت الهی طی میکنیم اما نتایج حتما به اعطای الهی و افاضهی الهی محقق میشود. ما قدم برمیداریم اما نتیجه به عنایت الهی متفرع بر این قدم میشود. لذا همهی نتایج چه حتی علم حصولی، چه حتی علم حضوری چه حتی آن طهارت وجودی، همهی اینها به عنایت الهی افاضه میشود. کسی نمیتواند بگوید این کسب من است. کسب من نیست. کسب من آن مقدمات بوده است. اعطای نتیجه دیگر کسب من نیست.
لذا المعرفة صُنع[5]، معرفت صنع ربّ است. حتی همین معرفت به علم حصولی که صغری و کبری و نتیجه. نتیجه صُنع ربّ است. لذا کسی ممکن است مقدمات را بچیند اما به نتیجه نرسد. نتیجه صنع ربّ است. خدا در اعطا امساک ندارد. از جانب خدای سبحان، امساک در اعطا نیست؛ اما مانع در اخذ هست. یعنی مانع در اخذ از جانب چه کسی است؟ از بنده. لذا ممکن است او صغری و کبری را بچیند اما مانع در اخذ داشته باشد. ممکن است قدم سلوکی را بردارد اما مانع در اخذ نتیجه که انقطاع است و طهارت است داشته باشد. از این یک خط خیلی کار می آمد. پس یک تعبیر این است…
یکی از حضار: نامفهوم12:50
استاد: مراتب هر کدام از اینها. توحید و ولایت جدای از هم نمیشوند دیگر. حتما قبل از توحید الوهی باید توحید ولایی محقق بشود. بارها این را عرض کردهایم که طهارت توحید است. منتهی توحید خودش مراتب دارد. توحید ولایی، توحید الوهی. منتهی توحید الوهی حتما پس از توحید ولایی است. نه اینکه توحید ولایی تمام میشود، توحید الوهی شروع میشود. نه، یعنی همان أنا مدینة العلم و علیٌ بابُها[6] که در مورد رسالت و ولایت هست، در مورد توحید هم هست که در زیارت جامعه حالا آن فرازش الان در ذهنم نیست که به واسطهی شماست که… بکم فتح الله، این یک فراز است. یکی دیگر هم هست که راه توحید….
یکی از حضار: نامفهوم13:40
استاد: نه. آن هم ارکان…
یکی از حضار: من أراد الله بدأ بکم.
استاد: بله من أراد الله بَدَأ بِکُم، اگر کسی میخواهد اراده بکند حرکت به سوی خدا را، من أراد الله بدأ بکم. این همان باب است. و من وحّدَهُ قَبِلَ عنکم[7]، کسی که توحید الوهی را بخواهد بیان داشته باشد، سیر بکند چه عینی، چه عملی، چه نظری، و من وحّدَهُ قَبِلَ عنکم، کسی که توحید خدا را بخواهد طی بکند، قَبِلَ عنکم. از شما مقبول است. یعنی راه غیر از این نیست. نه اینکه این راه، راهِ نزدیکتر است. نه، راه غیر از این نیست. قَبِلَ عنکم. از این طریق است.
یکی از حضار: نامفهوم 14:36
استاد: نه. خروج از وادی طهارت و توحید به قدم انسان است. دیگر آنجا خدای سبحان نتیجه را محقق نمیکند. درست است که سنت الهی است. میتوانیم آن را هم به خدا نسبت بدهیم. مثل اینکه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗا﴾[8]، که آنجا جزایی میتوانیم نسبت بدهیم اما خيرك إلينا نازل وشرّنا إليك صاعد[9]، آن چیزی که از جانب ماست، نقص و بدی و همهی اینها از جانب ماست. آن چیزی که از جانب اوست، خیر است و سعه است و کمال است و… لذا ادب اقتضا نمیکند که مثل شیطان بگوییم که بِمَآ أَغۡوَيۡتَنِي، شیطان گفت بِمَا أَغْوَيْتَنِي… لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ[10]، تو مرا گمراه کردی. فبما اغویتنی. این کلام شیطانی است که اغوا را به خدا نسبت بدهد. ادب اقتضا نمیکند این را. هرچند هیچ کاری در عالم نیست که به ارادهی الهی نشده باشد اما اسناد الی الله با ایجاد متفاوت است. ایجاداً همهی اینها مرتبط با خدا هستند چون فاعلی غیر از خدا نیست. دوئیّت در عالم نیست؛ اما اسناداً هیچ گاه فعل شر به خدای سبحان منسوب نیست. اسناداً، هر چند ایجاداً که تمام آن توان و قدرت و سنت و جزا، همهی اینها به قانون الهی است.
خب، این فهو هدیً بجمیع مراتب الهدایه، این بود. بعد علی أنّه، این علی إنّه بیان دیگری است که یهدی، این هدایت یک اطلاق دیگری هم دارد. غیر از اطلاقی که هدایت داشت که تمام مراتب هدایت از حصولی تا حضوری تا انقطاع تام را شامل میشد، هدیً للعالمین، این هدایت اختصاصی هم به دستهای دون دستهای ندارد. پس نه فقط هدایتش تمام اطلاق مراتب هدایت را شامل میشود، بلکه اطلاقش نسبت به افراد هم هست. به جماعات هم هست، به گروهها هم هست. اینطور نیست که اطلاق نسبت به دستهای… بگوییم هدایت است برای مؤمنین به او، هدایت است برای مسلمین، هدایت است برای امت… نه این اختصاصی ندارد. بله هر دستهای ممکن است بهرهمندی او بیشتر باشد به لحاظ اعتقادی که دارد و توجهی که میکند اما اینطور نیست که اختصاص به او داشته باشد. علی أنّه یهدی عالَم المسلمین الی سعادتهم الدّنیویّه، بله عالم مسلمین را الی سعادتهم الدنیویه که الّتی هی وحدت کلمة و ائتلاف امّة، یک اثر این است که عالم مسلمین را با هم متحد میکند و این اتحاد عالم مسلمین با همدیگر، خودش در اینکه دشمنان نسبت به این، طمع را کم بکنند و خودش نسبت به مسلمانها که قوای همدیگر را ببیند و اتحاد کلمه را ببینند و تأثیرش را ببیند و نسبت به همدیگر حالت الفت و ارتباط و جهانی شدن در وجودشان و ارتباطِ آماده شدن برای نهضت جهانی امام زمان دیده بشود، اینها همه برکات برای مسلمین هست و الّتی هی، این سعادت دنیوی که وحدت کلمه است، ائتلاف امّت است، شهادت منافع است، و یهدی عالَمُ غیره، این عالم مسلمین بود که این آثار را داشت اما عالم غیرشان را هم خدای سبحان، هدایت را برای آنها هم قرار داده است. ويهدي عالم غيرهم بإيقاظهم وتنبيههم، میروند میبینند و متنبه میشوند و آنجا جذب میشوند. البته گاهی کسانی مثل ابن ابی العوجاء میرفتند ایام حج مثلا مینشستند ابن ابی العوجاء و عبدالله بن مقفع و بعد بعضی دیگر مینشستند کنار آن بلندیها، نگاه میکردند و مثلا تمسخر میکردند و بعد مثلا برای خودشان… اینها هم بودهاند. میرفتند. تفریحشان این بود که بروند این کارهای مردم را ببیند و مسخره بکنند. این را هم داشتیم که عدهای میرفتند اما آنقدر مانع در وجودشان شدید بود که آنجا، آن گفتگو را هم قبلا در کافی داشتیم که نشسته بودن، داشتند نگاه میکردند مردم را و آنجا ابن ابی العوجاء شاید گفت که اگر یک روحانی، همان آنجا این کلمات را دارد…
یکی از حضار: ابن عفره گفت.
استاد: ابن عفره به ابی العوجاء گفت؟
یکی از حضار: نامفهوم 19:10
استاد: فکر کنم ابی العوجاء گفت. حالا در ذهنم یکی از این دو تاست. این دو تا نشسته بودند دیگر. حالا کافی پیش دوستان هست. اگر آن جلدش باشد میتوانند ببینند که یکی از این دو به آن یکی گفت که اگر یک روحانی در بین همهی عالم باشد، نشان داد امام صادق علیه السلام را بین جمع، گفت اوست. آن یکی هم به این شخص گفت که تو از کجا این را میگویی؟ یک مقدار با هم محاجّه کردند و گفت من الان میروم تا.. گفت نرو. اگر میروی اقلا اول اسمت را نگو. اگر پرسید اسمت چیست، اسمت را نگو. چون اسمش عبدالله بود دیگر. شاید عبدالله مقفع میخواست برود. نمیدانم حالا ببینید. گفت اگر میروی اسمت را نگو. چون اگر اسمت را بگویی تمام شده است. محکومی دیگر. میگوید اگر عبدالله هستی خب عبد کدام الله هستی؟ عبد کدام الله هست؟ تو اسمت عبدالله است.
[روایت را در کافی به دست استاد دادند.]
آوردید آقا؟ كنت عند أبي منصور المتطبب. فقال أخبرني رجل من أصحابي قال كنت أنا و ابن أبي العوجاء و عبد اللّه بن المقفع في المسجد الحرام فقال ابن المقفع ترون هذا الخلق، ابن مقفع گفته است. کلام شما درست بود. ترون هذا الخلق و أومأ بيده إلى موضع الطواف ما منهم أحد أوجب له اسم الإنسانية إلا ذلك الشيخ الجالس، آن کسی که آنجا نشسته است. يعني جعفر بن محمد عليهما السلام فأما الباقون فرعاع و بهائم. فقال له ابن أبي العوجاء و كيف أوجبت هذا الاسم لهذا الشيخ دون هؤلاء قال لأني رأيت عنده ما لم أر عندهم. یک چیزی پیش ایشان دیدهام که پیش بقیه ندیدهام. فقال ابن أبي العوجاء لابد من اختبار ما قلت. چون ابن ابی العوجاء با امام صادق خیلی ارتباطات داشته است، معلوم میشود که این شاید در دفعات اول بوده که هنوز خودش یک چنین ارتباطاتی را پیدا نکرده بوده است. به او گفت فقال له ابن المقفع لا تفعل فإني أخاف أن يفسد عليك ما في يدك، همان چیزی که داری را هم از دستت بگیرد و نتوانی… فقال ليس ذا رأيك و لكن، میگوید تو میترسی که من بروم بعد این چیزی که گفتی ببینم نیست بعد به قول ما خیط بشوی. گفتی یک انسان اگر باشد این شخص است، و لكنك تخاف أن يضعف رأيك عندي في إحلالك إياه المحل الذي وصفت، اینقدر تو او را بزرگ کردی، من بروم ببینم اینطوری نیست بعد خودت کم بیاوری. فقال ابن المقفع أما إذا توهمت علي هذا، اما اگر حرف من را قبول نکردهای و میخواهی بروی، برو. فقم إليه و تحفظ ما استطعت من الزلل، حواست باشد که پیش او جایی نلغزی. یعنی هر حرفی را که میخواهی بزنی خیلی دقت کن. هر چیزی را که میخواهی بگویی با یک دقتی بگو که همان را علیه خودت به کار میگیرد که من الزلل و لا تثن عنانك إلى استرسال، خیلی با حالت راحت و به قول امروزیها ریلکس که بروی بنشینی و بگویی بپرس و ببینیم چه گفتگویی میکنیم، نه اینطور نروی. خیلی حواست را جمع کن. آنجا اگر کوچکترین اشتباهی بکنی و حواست را جمع نکنی، تمام شده و محکوم شدهای رفته است. و لا تثنی عنانك إلى استرسال يسلمك إلى عقال، همانجا تسلیم میکند. میبندد. دیگر نمیتوانی تکان بخوری. فيسلمك، تسلیت میکند، إلى عقال، میبندد. همانجا میبندد دیگر تمام میشوی. و سمه ما لك أو عليك، دیگر آن چیزی را که میخواهد میتواند از این استفاده بکند. ما لك أو عليك. قال: فقام ابن أبي العوجاء و بقيت أنا و ابن المقفع جالسین. راوی میگوید من و ابن مقفع نشسته بودیم. فرجع إلينا فقال ویلک يا ابن المقفع ما هذا ببشر، این کسی که پیش او رفتم بشر نبود. و إن كان في الدنيا روحاني ، این تعبیرش دیگر از آن بالاتر شد. او گفت اگر یک انسان باشد، این شخص است. ابن ابی العوجاء میگوید که و إن كان في الدنيا روحاني يتجسد إذا شاء ظاهرا و يتروح إذا شاء باطنا فهو هذا، اگر یک چیزی باشد که روحانی است، هر موقع میخواهد جسد پیدا کند، میخواهد و هر موقع میخواهد روحانی باشد،میخواهد این شخص است. یعنی دست خودش است. رفت و آمدش به روحانیت و جسدانیت دست خودش است. اختیارش است. فهو هذا فقال له و كيف ذاك فقال جلست إليه فلما لم يبق عنده غيري ابتدأني.[11] شروع کرد. دیگر اگر بخواهیم بخوانیم باید این را بخوانیم و میشود جلسهی کافی. تمام روایت هم خوب است اما دیگر دوستان خودشان روایت را رجوع میکنند.
خب؛ بعد میفرماید که علی أنّه یهدی عالَم المسلمین الی سعادتهم الدنیویة التی هی وحدةالکلمه و ائتلاف الامة و شهادت منافعهم و یهدی عالَم غیرهم بایقاظهم و تنبیههم. آن ها از مرتبهی کفر به آسمان هدایت میشوند. مسلم از مرتبهی اسلامش به مرتبهی ایتلاف و وحدت کلمه و رابطههای کمال دنیایی و آخرتی و غیره هدایت میشوند. پس همه یک مرتبه میآیند جلوتر. حتی آن کسی که کافر است. مگر اینکه کسی معاند باشد. اصلا از اول برای تمسخر آمده باشد و او البته مانع از خودش است. و تنبیههم الی ثمرات هذه الوحدة و ائتلاف القُوَل مختلفة المتشتته، پس حج یکی از مظاهر جذب قلوب کفار به سمت اسلام میتواند باشد. یعنی ما میتوانیم از جریان حج به عنوان یک هدایتگر عظیم استفاده بکنیم. چنانچه مثلا شما ببینید که یک منسک زنده است حج. خب، نظیر این ما در جریاناتی که در این چند ساله داشتیم، جریان اربعین که یک منسک سیار است، در حال حرکت است. منسک در حال حرکت است آن هم به تجسم تمام دین. فقط یک منسک نیست. تمام دین در آن متجسم شده است به صورت یک حرکت کاروانی آن هم به سوی امام. اینجا به سوی کعبه است که کعبه حقیقتش امام است که ﴿يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ﴾[12]، یاتوک یعنی تو را بیایند، رفتن به سوی کعبه. آن وقت این حقیقت به صورت نظیرش، به صورت جامعش که همه بیایند و حیثیتی هم نداشته باشند، در آنجا حیثیتشان حاجّ است یعنی هر کسی که آمده حاجّ است در کعبه وقتی که دارد میرود، یعنی قصدکننده است، حاجّ است، در اربعین زائر است یا خادم است. هیچ حیثیتی غیر از این ندارند. آنجا در اربعین که میروند کسی اسم دیگری ندارد که مثلا بگویند حسن بیا از شما پذیرایی کنیم. میگویند یا خادم است یا زائر است. زائر زائر زائر، در حقیقت میخواهد خدمت به زائر شود. آن هم خادم است. حیثیتشان همه ربطیه است. همچنان که در حاج حیثیت، همه ربطیه است. در اینجا هم حیثیت، همه ربطیه است که حالا تطبیقش و بیانش جای خودش که یک بحث جالبی را میطلبد. حالا دوستان میتوانند به آن کتاب قدم عاشقی هم برای این مساله رجوع بکنند.
خب بعد میفرماید و من هنا یظهر، از همین نکتهای که عرض کردیم در رابطه با هدایت یظهر اولا أنّه هدیً الی سعادة الدنیا و الآخره، کعبه سعادت دنیا و آخرت را هدایت میکند. کما أنّه هدیً بجمیع مراتب الهدایة. پس سعادت دنیا و آخرت نسبت به همه، آن هم تمام مراتب هدایت. ببینید این هدیً للعالمین چقدر کلام از آن درمیآید که هم اطلاق هدایت در رابطه با مراتب هدایت هم للعالمین به لحاظ افراد و گروهها و دستهجات انسانی. فالهداية مطلقة، اطلاق دارد به أنحایی از اطلاق، که هم مراتب را میرساند، هم افراد و ازمان را میرساند. هدایتش ازمانی هم هست، اطلاقش اطلاق ازمانی هم دارد، اطلاق احوالی هم دارد، اطلاق افرادی هم دارد. همهی اینها را میتوانیم بگوییم مراتب اطلاق را دارد و ثانیا أنه هدى للعالمين لا لعالم خاص وجماعة مخصوصة كآل إبراهيم أو العرب أو المسلمين وذلك لما فيه من سعة الهداية، این خیلی زیباست که سعهی هدایت که در او مختفی است و قرار دارد، میتواند جذب همهی قلوب را با همهی ادیان بکند. لذا مشرکین هم خودشان را منسوب میکردند به کعبه. و ما کان من المشرکین، ابراهیم از مشرکین نبود با اینکه آنها خودشان را منسوب میکردند.﴿مَا كَانَ إِبۡرَٰهِيمُ يَهُودِيّٗا وَلَا نَصۡرَانِيّٗا وَلَٰكِن كَانَ حَنِيفٗا مُّسۡلِمٗا وَمَا كَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٦٧﴾[13]، که آنها هم بتهای خودشان را در کعبه میگذاشتند.
خب، قوله تعالى، این بحث تا اینجا آن هدیً للعالمین که نکات زیبایی داشت که اینها کاربردیش را باید نگاه کرد که همین هدیً للعالمین را باید ما به همین نسبت در مسجد که شأنی از شؤون کعبه است به همین نسبت پیاده بکنیم که هدایت مطلقه داشته باشد به آن مقداری که توان داریم که بتوانیم ایجاد بکنیم ولیکن حد نزنیم، نبندیم که تا این مرتبهای که امام جماعت فقط حدش است. نه، امام جماعت مثل در میشود که عبور میدهد از خودش، دعوت میکند و عبور میدهد. دعوت به خودش نمیکند که توقف ایجاد بشود. امام جماعت دیوار داخل مسجد نیست که مردم اگر میآیند حداکثر توانشان این باشد که به مرتبهی امام جماعت برسند بلکه در است در اینجا. بابی است که دارد از خودش عبور میدهد و به مراتب بعدی میرساند و غیر از اینکه رجوعات مردم مختلف را باب را به مسجد باز بکنیم تا هدایت برای همهی دستهها باشد نه فقط مسلمانها و مومنان. راهی باز بکنیم که دیگران هم بیایند در مسجد و بروند و این بوی مسجد، هوای مسجد، جوّ مسجد، محیط مسجد برای آنها هم تاثیرگذاری داشته باشد. آمدن و رفتن هم برای هدایت اثر دارد. کاری بکنیم که مسجد محل رفت و آمد باشد. البته معلوم است چیزی که با شأن مسجد سازگاری داشته باشد. عرض کردم حالا بیاییم بگوییم که پس اینجا هست، آن را سالن سینما کنیم و هر روز هر فیلمی را پخش کنیم. خب قطعا این مقصود نیست که هر فیلمی را. مناسب او اگر فیلمی بود مشکلی ندارد که آنجا پخش بشود؛ اما در عین حال راه را باز بکنیم به طوری که افراد مختلف به جهات مختلفی بتوانند در مسجد رفت و آمد بکنند. روزی که در آن روز گاهی با این بهانه که اسم تو شبیه اسم آدم خوبی هست یا نیست، با یک آدم خوبی تو ارتباط داشتی یا نداشتی، آیا همسایگی شما آدم خوبی بود یا نبود، همهی اینها تاثیر در شفاعت ایجاد میکند، حتما رفت و آمد به مسجد هم که بیت الله است همین رفت و آمدهای حتی ظاهری هم تاثیر دارد. لذا از این هم نباید غفلت بکنیم که اینها هم تاثیر دارد. لذا باب رفت و آمد مردم را به مسجد، راهی باز کنیم برای این رفت و آمدها که بیایند و بروند. خاطرات خوشی از مسجد برایشان باشد به هر طوری که امکانپذیر است. هدیً للعالمین صفت مسجد باید باشد که هم مراتب هدایت هم افرادی نسبت به هر دستهای.
خب؛ قوله تعالى: ﴿فِيهِ ءَايَٰتُۢ بَيِّنَٰتٞ مَّقَامُ إِبۡرَٰهِيمَ﴾، که این آیاتٌ بینات، فیه، در حقیقت این بیتی که فرمودند که این بیت ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيۡتٖ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكٗا﴾، که این مبارک است که مبارکش را گفتیم اینجا متنش را تطبیق نکردیم که در آن برکت ثبات دارد، پایداری دارد و هدیً للعالمین است، فیه آیاتٌ بینات، در این بیت آیات بینات است. این آیات بینات، آیات اطلاق دارد اما اطلاقش مقید شده است به بینات. گاهی آیات است یعنی باید این آیه را گشت تا پیدا کرد اما گاهی این آیه بینه است که این بینه بودن آیات، اولا آیات جمع است، ثانیا بینه و روشن است. این بینه و روشن بودن اطلاق را تاکید میکند از جهت روشن بودنش که آنچه که اینجا به عنوان آیات است، آیات بینات است، روشن است. این نشان میدهد که آیه بودن خودش یک دلیل است اما بینه بودن کنار آیه که میآید یعنی دلیل واضح، دلیل روشن، نه دلیلی که باید دنبال آن گشت و پیدا کرد. نه، آیه است و آیه خودش دلیل است اما آیهی بینه است که آیاتٌ بینه. آن وقت آیاتٌ بینات اگر به فرمایش مرحوم علامه وقتی میفرماید فیه آیاتٌ بینات در مقام بیان است. دارد بیان میکند در حالیکه آیاتٌ بینات مجمل است و انسان نمیتواند الان منتقل بشود که فیه آیاتٌ بینات چیست لذا بلافاصله خود قرآن کریم آیات بیاناتی را ذکر میکند که مبیّن این بیّنه بودن و آیات باشد و بیان باشد که فیه آیات بینات مقام ابراهیم. بعضی خواستند احساس بکنند که چون فرموده آیه، در نگاه آنها قرآن هر جا بگوید آیه یعنی معجزه. نه، آیه در قرآن به فرمایش علامه اعم از معجزه است. معجزه هم از آیات است. جاهایی معجزه به عنوان آیات به کار رفته است که اینها آیات الهی است که به کار رفته است اما انحصار اینکه هر گاه آیه به کار رفت به معنای معجزه باشد نه. اینگونه نیست.
این را بیان میکند که حالا ایشان اینجا دو سه تا نکته را بیان میکند. هر دو سه تا نکتهاش زیباست. یکی که الان داریم عرض میکنیم که فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِيمَ ، الآيات وإن وصفت بالبينات ، وأفاد ذلك تخصصاً، یک تخصیصی خورده با بینات. یعنی نه هر آیهای بلکه آیهی بینه، آیات بینات است. تخصصاً ما في الموصوف إلا إنها مع ذلك، با این که این وصف آمده لا تخرج عن الإبهام، وصف میآید که موصوف را از ابهام خارج بکند اما آیات بینات از ابهام خارج نکرده است. والمقام مقام بيان مزايا البيت، دارد مزایای بیت را بیان میکند پس مقام بیان است. چون مقام بیان است پس حتما باید آیات بینات روشن شده باشد. میگوید بلافاصله با این مقام ابراهیم دارد آن مقام ابراهیم را روشن میکند. از سیاق استفاده کرد که نشان بدهد مقام ابراهیم و بعد آن بیان آیات بینات است. اینها بیان است.
و مفاخره التي بها يتقدم على غيره في الشرف ولا يناسب ذلك إلا الإتيان ببيان واضح ، والوصف بما لا غبار عليه، با اینکه معلوم است بینات، روشن است، مبهم نیست؛ اما وقتی آیات را تخصیص زد هنوز برای ما حالت، حالت اجمال است. بعد میفرماید که والوصف بما لا غبار عليه بالإبهام والإجمال ، وهذا من الشواهد على كون قوله : مَّقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ إلى آخر الآية بياناً، اینها بیان هستند لقوله : آيات بينات هستند. پس آیات بينات چه چیزهایی هستند؟ مقام ابراهیم، من دخله کان آمنا و آن ایجاب حج برای مستطیع. آن وقت بیان اینجا دنبالش را یک نکتههایی از دیگران میآورد ما آنها را عبور میکنیم که إنما سيقت هذه الجمل الثلاث، یعنی مقام ابراهیم و همچین من دخله کان آمنا و وجوب حج برای مستطیع، میفرماید که إنما سيقت هذه الجمل الثلاث أعني قوله : مقام إبراهيم « الخ » ، كل لغرض خاص من إخبار أو إنشاء حكم، یا اخبار است یا انشا است و این نحوه که اخبار و انشا به دنبال هم بیایند در بیان، جزء بیانهای خیلی زیباست که حالا بیان میکند. یکی از اینها به عنوان اخفای مقام ابراهیم اما دو تای دیگر آن انشا است که من دخله کان آمناً که این اگر به عنوان انشا تشریعی باشد یعنی باید آنجا محفوظ باشد. من دخله کان آمنا، این به عنوان یک انشا است و همچنین آن ایجاب حج که در آیه به عنوان چه چیزی آمده است؟ و لله علی الناس، حالا اگر کسی من دخله کان آمنا را هم به عنوان إخبار گرفت و لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه[14]… دیگر انشا است. و انشا حکم میکند که استطاعت وجوب را به دنبال میآورد و حج باید محقق بشود.
بعد دنبالش ایشان میفرماید که مقام ابراهیم میتواند… از جهت عددی میآورند که آن را هم خودتان بخوانید که میخواهیم خلاصه باشد که يفهم من قوله : مقام إبراهيم أن البيت أو في البيت موضع قيام إبراهيم بعبادة الله، که مقام ابراهیم یعنی مقام عبادت، یک مقام ویژه که مقام ابراهیم را جلسهی گذشته عرض کردیم سه شأن نزول برایش ذکر شده است اگر آن جای پا باشد. یا مکان ساخت و ساز بود، این سنگ را میگذاشت زیر پایش برای ساختن بیت یا مقام اذّن فی الناس بود یا آن وقتی بود که آمد دیدن همسر اسماعیل سلام الله علیه که جای پایش آنجا… هر سه چیزی که ذکر شده است امکانپذیر است و ممکن است هر سهی اینها هم محقق شده باشد نسبت به یک سنگی. لذا مقام ابراهیم هر سه را شامل میشود.
ويمكن أن يكون، بیان را دقت بکنید، تقدير الكلام هي مقام إبراهيم والأمن والحج، اینطور باشد بیان که آیاتٌ بینات فیه مقام ابراهیم والأمن و الحج، درست است؟ بعد این دو جملهی در رابطه با من دخله کان آمناً و لله علی الناس حج البیت من استطاعت علی الناس سبیلا، این به عنوان بدل آمده است نسبت به آن امن و حج تا این مبین او باشد. آن نیامده است؛ حذف شده است؛ میگوید این از نوعِ، دقت بکنید این از آن چیزهای جالب است، میگوید این از آن صنعت های اختصاصی قرآن است که در کنار هم از یک چیزی به چیز دیگری عدول میکند، بیان میکند، آن حرف خودش را به نحو دیگری بیان کرده است. در این کلامی که به کار برده است دو استفاده کرده است. یکی هم گفته مثلا مقام ابراهیم والامن و الحج، این را آورده است که سه تا آیات بینات هستند هم حکم را آورده است که من دخله کان آمناً و لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا. میگوید این، از آن صنعتهای عظیم بلیغی است که وقتی در کلام کسی که قدرت دارد، میتواند اینطوری به کار ببرد. میگوید در قرآن الی ماشاءالله از این صنعت استفاده شده است. اگر کسی این را به عنوان یک صنعت هنرمندانه بتواند تحلیل بکند، در بیان هنری مسائل که قرآن قطعا زیباترین و هنرمندانهترین کار را به عهده گرفته در اینجا. میتوانست بگوید فیه مقام ابراهیم فیه آیات بینات مقام ابراهیم و الامن و الحج. درست است؟ مثل مقام ابراهیم امن و حج هم مطابق با آن باشد؛ اما میفرماید فیه آیات بینات مقام ابراهیم، من دخله کان آمنا و لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا. اصلا نوع بیان یک دفعه متفاوت شد. بعد ایشان میگوید که از این سنخ در قرآن زیاد است. چند تای آن را در اینجا مثال میزند. دقت بکنید. این از آن چیزهایی است که اگر کسی اهل نگاه هنری باشد در بیانِ گفتن، خطابه، در نوشتن، در عرصهی سناریونویسی، هنر، فیلم، انیمیشن، در هر کاری از این صنعت میتوان استفاده کرد به عنوان یک صنعت هنری که قرآن به کار گرفته و جاهای مختلفی این را به کار برده است. جای به کارگیری آن را آدم یاد بگیرد. چطوری باید به کار گرفت که دلالت محقق بشود و آن هنر در این اشباع بشود. این را باید جاهای مختلف… بنظر بنده میشود راجع به این رساله نوشت. از آن چیزهایی است که میشود در قرآن راجع به آن رساله نوشت به کارگیری این صنعت عجیب که حالا مرحوم علامه میفرماید.
یکی از حضار: نامفهوم40:30
استاد: عرض کردم که مقام ابراهیم را میتوانیم بگوییم که آن جای پا باشد. میتوانیم بگوییم که مقام ابراهیم آن مصلی باشد.
یکی از حضار: آیهی بینه بودنش این است؟
استاد: حالا آیهی بینه بودن، یکی از آن… چون گفتیم موکول به معجزه نیست. اگر بخواهیم بگوییم آیهی بینه بودن یعنی معجزه خب بله میشود آن جای پا به عنوان معجزه اما اگر گفتیم… چون بیان کردیم. آیه به معنای معجزه نیست. آیه معنای هدایتگری است. اگر آیه معنای هدایتگری باشد مصلای ابراهیم و مکان عبادت ابراهیم خودش به عنوان آن فطرت کل هدایتگری دارد. هرچند معجزهای ظاهر بر آن نیست اما آن مکانی که ابراهیم عبادت کرده است، چون این باور را ما داریم که آن حقیقتی که از ابتدای عالم حضرت آدم سلام الله علیه و بعد همهی انبیا در آنجا عبادت کردند، ارتباط داشتند، روح جمعی که در آنجا شکل گرفته در طول تاریخ بشریت هفتاد هزار نبی نقل است که در آنجا مدفون است در آن کنار بیت. خب اینها معلوم میشود که آنجا آمدهاند، عبادت میکردهاند، آنجا بالاخره استقرار داشتند، برای حج آمده بودند، و اینکه انبیای دیگر هم برای حج میرفتند و میآمدند آن حقیقتی که ما نسبت به امام حسین علیه السلام داریم، السلام علیک و علی الارواح التی حلت بفنائک[15] که آنهایی که حالّ در آن فنا و آستانت هستند، که آن ارواحی که حلّت بفنائک چه کسانی هستند؟ ارواح تمام مؤمنین و سالکینی هستند که برای زیارت رفته بودند، ارتباط پیدا کرده بودند، اثر وجودی آنها باقی مانده است و الی یوم القیامه باقی است و کسانی که میروند مرتبط میشوند با آنها، ارتباط ایجاد میشود، این ارتباط آثار ایجاد میکند. یعنی آن اثر مثبتی که کسی وارد میشود که این همه اثر مثبت متراکم در آنجا محقق شده است این منتقل میشود به جانهای دیگر، حج از جملهی این مکانهایی است که فیه آیاتٌ بینات مقام ابراهیم، این مقام ابراهیم اشاره دارد به همان عباداتی که ابراهیم خلیل داشته است که این عبادات آثار وجود افرادی که به آن رجوع میکنند حتما میگذارد غیر از آن که مقام ابراهیم مصلای همهی انبیا هم بوده است و آن متراکم شده است در اثر و لذا تراکم اثر در حج بینظیر است از این جهات همچنان که نسبت به کربلا این مساله در روایات وارد شده است.
خب؛ جواب شما را نمیدانم که دادم یا ندادم؟ چون گفتید منظور از مقام ابراهیم فقط جای پاست؟ عرص کردم که نه میتواند جای پا باشد به عنوانی، میتواند به عنوان مکان عبادت باشد، اثر عبادت باشد آیهی بینه. ثم وضع قوله : ومن دخله ، وقوله : ولله على الناس ، وهما جملتان مشتملتان على حكم إنشائي، هر دو جمله حکم إنشائي دارند. جملهی قبل مقام ابراهیم بود که هی مقام ابراهیم یا هو مقام ابراهیم. یک جملهی اخباری بود اما اینجا جمله، إنشائي است. موضع الخبرین، به جای دو جملهی خبری جملهی إنشائي آمد. وهذا من أعاجيب اسلوب القرآن حيث يستخدم الكلام المسوق لغرض في سبيل غرض آخر، یک جایی میخواهد یک چیزی را بیان بکند اما در عین اینکه آن را بیان میکند کاری میکند که کلام به گونهای القا شود که کار دیگر هم در آن بیاید، اثر دیگر هم در آن بیاید، بیان دیگر هم در آن بیاید. اینجا الان هم اخبار شده است که آنجا امن است هم اخبار شده است که آنجا حج است هم انشا شده که امنیت برای آنجا لازم است انشائا و هم انشا شده است که حج واجب است. انشا شده است. دقت میکنید؟ پس هم انشا است که در ضمن انشا اخبار را هم … این میگوید از اعاجیب اسلوب قرآن است. جاهای مختلف این نحوه به کارگیری… یک قسمت را آورده است که مقام ابراهیم به صورت خبری بقیه را به صورت إنشائي آورده است. آن دلیل میشود بر اینکه اینها هم اخبار هستند اما منحصر به اخبار نیستند. از آن استفاده کرده است. این به کارگیری کلمه است در بیش از آن معنای اولی ظاهری که فقط میتوانست القا بکند. یعنی ظرفیت القا چند برابر میشود. حالا تازه این مقدارش را ما الان میتوانیم بفهمیم. این کلام چه… لذا میبینید گاهی در استدلالهای حضرات معصومین از یک کلام قرآنی میبینید چه استدلالهایی در می آید، چه نتایجی در میآید. در این اشباع شده است.
یکی از حضار: نامفهوم45:17
استاد: بله بله بله. حالا بعد ایشان میفرماید که يستخدم الكلام المسوق لغرض في سبيل غرض آخر فيضعه موضعه لينتقل منه إليه، تا از این به آن منتقل شوند فيفيد فائدتين، دو فایده در آن بشود هم اخبار و هم انشا، ويحفظ الجهتين، دو جهت در آن.. هم فصیلت را گفته است، هم حکم را در آن بیان کرده است که انشای حکم است. از یک چیز چند کار آمده است. این ظرفیت سازی برای ارتباط است که آدم بتواند از یک حداقل، حداکثر استفاده را بکند. جا دارد، ان شاءالله دوستان هنرمندتر اینها را به کار میگیرند. ويحفظ الجهتين كحكايه الكلام في موضع الإخبار، گاهی کلام همان افرادی را که میخواهید در موردشان اخبار بکنید، به جای اینکه خبر راجع به آنها بدهید، خود کلام شخص را میآورید، این کلام شخص کار آن اخباری را که میخواستید در مورد او بکنید، انجام میدهد. مثل چی؟ كقوله : كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ، آن آیهی شریفهی سورهی بقره که میفرماید آمَنَ الرسول و انزل الیه من ربّه المؤمنون کلٌ آمن بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ[16]، مقول قولی دارد بر اینها میرود کلٌ آمن بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ، در حالی که این ها قطعا به زبان بیرونی حرفی نزده بودند، یک عمل وجودیشان بوده که انجام دادهاند. آن هم نه این که جمعی بیایند و یک کاری را اظهار بکنند و بروند بلکه در تک تک نفسشان بوده است؛ اما قرآن همینها را جمع کرده هم کلامش کرده، اخباری از این ها کرده است که آنها این طوری گفتهاند. ببینید چقدر کار زیبا میشود. این هم خلاصه میفرماید مثل این آیه در این سوره که حالا جا دارد دوستان رجوع بکنند و کما مرّ فی قوله تعالی[17]، در چند جای دیگر هم ایشان میآورد که آن شواهد هم تطبیقش با اینجا راه دارد. حالا اگر عمری بود یکی دو تا از تطبیق هایش را میگوییم. بقیهاش را دوستان خودشان رجوع بکنند که ببینید چگونه این صنعت را قرآن در جاهای مختلف به کار برده است. یک اسلوب است. یک روش است. به عنوان یک روش هنرمندانه انسان میتواند به کار بگیرد در القای مطالب.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[5] . الکافي ، ج۱، ص۱۶۳، التوحيد ، ج۱، ص۴۱۰، الوافي ، ج۱، ص۵۵۶، اثبات الهداة ، ج۱، ص۶۴،، دعائم الإسلام ، ج۱، ص۱۳، كتاب سُليم ، ج۲، ص۶۰۵، فقه الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۳۵۲، المحاسن ، ج۱، ص۱۰، الکافي ، ج۱، ص۱۶۴، التوحيد ، ج۱، ص۴۱۱، الخصال ، ج۱، ص۳۲۵، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۵۰، الوافي ، ج۱، ص۵۵۵، اثبات الهداة ، ج۱، ص۶۵، بحار الأنوار ، ج۵، ص۲۲۱، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۷۷۴،
[6] . صحیفة الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۵۸، شرح الأخبار ، ج۱، ص۸۹، شواهد التنزيل ، ج۱، ص۱۰۴، إعلام الوری ، ج۱، ص۳۱۷، متشابه القرآن و مختلفه ، ج۲، ص۳۳، المناقب ، ج۲، ص۳۴، العمدة ، ج۱، ص۲۹۲، العمدة ، ج۱، ص۲۹۳، العمدة ، ج۱، ص۲۹۳، بناء المقالة الفاطمیة ، ج۱، ص۲۰۰، ، شرح الأخبار ، ج۱، ص۸۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۶۶، الفصول المختارة ، ج۱، ص۱۳۵، الفصول المختارة ، ج۱، ص۲۲۴، تقریب المعارف ، ج۱، ص۳۱۶، کنز الفوائد ، ج۱، ص۳۲۳، التعجب من أغلاط العامة ، ج۱، ص۶۱، التعجب من أغلاط العامة ، ج۱، ص۱۳۴، الثاقب فی المناقب ، ج۱، ص۱۲۰، المناقب ، ج۳، ص۲۴۱، کشف اليقين ، ج۱، ص۵۱، ، التوحيد ، ج۱، ص۳۰۴، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۴۱، الإختصاص ، ج۱، ص۲۳۵، إرشاد القلوب ، ج۲، ص۳۷۴، تسلیة المُجالس ، ج۱، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۱۱۷، ، الخرائج و الجرائح ، ج۲، ص۵۴۵، بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۳۰۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۸۷، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۴۵، اثبات الهداة ، ج۳، ص۷۲، اثبات الهداة ، ج۳، ص۱۱۷، اثبات الهداة ، ج۳، ص۱76، العمدة ، ج۱، ص۲۹۴، اثبات الهداة ، ج۳، ص۲۸۳، بحار الأنوار ، ج۴۰، ص۲۰۶، العمدة ، ج۱، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۴۰، ص۲۰۶، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۲۸، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۵۲۲، تحف العقول ، ج۱، ص۴۲۵، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۲۲۸، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۲۲۰
[7] . من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۶۰۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۷۲، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۹۵، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۲۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۲۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۹۶،، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۴۶، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۹۷، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۴۱۶
[9] . مصباح المتهجد ، ج۲، ص۵۸۲، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۶۷، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۰۵، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۵۸۸، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۸۲، زاد المعاد ، ج۱، ص۹۲،
[15] . المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۴۹۹، إقبال الأعمال ، ج۲، ص۷۱۲، مصباح الزائر ، ج۱، ص۲۹۱، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۶۹، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۴۸۲، المزار الکبير ، ج۱، ص۴۸۰، المزار (للشهید الأوّل) ، ج۱، ص۱۷۸، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۲۹۳، المزار (للمفید) ، ج۱، ص۱۰۶، المزار الکبير ، ج۱، ص۳۷۵، المزار الکبير ، ج۱، ص۲۲۵، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۳۳۴، كامل الزيارات ، ج۱، ص۲۲۲، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۱۷۳، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۸۱، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۴۹۱، مصباح المتهجد ، ج۲، ص۷۷۲، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۳۳، مصباح الزائر ، ج۱، ص۱۹۶
[17]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج3، ص351-353.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 792” دیدگاه میگذارید;