بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
عرض شد که یا این آیات مرتبط با سابق است و یا مستقل است. در هر دو صورت این کلام بیانِ خودش را دارد. اگر مرتبط باشد برای اهل کتاب است. بعد از اینکه پیامبر(ص) را شناختند، قبلش برای ایمان به او آماده بودند، اما وقتی دیدند پیامبر(ص) مطابق هوای نفس و میل آن ها نیست، مخالفت کردند.
یا اینکه آیات به صورت استقلالی است و متّصل به سابق نیست و نشان میدهد هر کسی را شامل میشود. چه کسانی که اهل کتاب باشند و ایمان بیاورند و چه کسانی که بعد از ایمان کفر ورزیدند که مرتد را شامل میشود. وضعیت کسی که ایمان آورده و بعد کافر شده سخت تر از قبل از ایمان است چون برایش روشن شده و بیّنات آمده است. الان شرایط برایش سخت تر است و آمرزش و توبه برایش سنگین تر است. در صورت استقلال شامل همه موارد کفر بعد از ایمان میشود. اما اگر متصل به آیات سابق باشد، در مورد اهل کتابی است که شاهد بودند و بینات را دیده بودند ولی کفر ورزیدند. این کل مسیر تبیین آیه را متفاوت میکند. شهدوا معنای خودش را پیدا میکند. شهدوا اهل کتاب به این معنا که با علائم و بیناتی که در کتب خودشان آمده بود و بینشان بود. اگر استقلالی باشد، شهدوا یعنی بعد از اینکه ایمان آوردند به پیغمبر و دیدند و شناختند. حجت بر آن ها تمام شد. شهدوا متفاوت میشود.
به همین نسبت جائهم البینات هم همینطور است. اگر بعد از اسلام باشد یک معناست، اگر اهل کتاب باشد، یعنی همان چیزهایی که از تورات و انجیل برایشان آمده بود.
عدم هدایت پذیری ظلم در مرحله ذات
«وَ اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»[1]، نکته مهم این است که یک موقع هست که انسان متلبس به یک ظلم یا کفر یا یک سیّئه اعتقادی است، با این زشتی اعتقادی امکان توبه و هدایت نیست. سؤال نشود که پس مشرک میتواند توبه کند یا نه؟ اگر مشرک از اعتقاد شرکش بیزار نشده باشد که معنا ندارد. ظالم اگر از ظلمش پشیمان نباشد، امکان توبه ندارد. این ظلم در مرتبه ذات است نه در مرتبه صفت و فعل. ظلم در مرتبه ذات هدایت پذیر نیست، چون او هدایت را نمیخواهد. جمع نمیشود بین هدایت و کفر و شرک. هدایت الهی شامل حالشان نمیشود. این هدایت ابتدایی نیست. هدایت جزایی است. چون اهل ظلم هستند، «لَا يَهْدِي» الهی جزای این هاست. لایهدی الناس نیست. خداوند یهدی الناس. اما با توجه به ظلمشان، مشخص میشود این لایهدی جزایی است. پس در حین مشرک بودن و منافق بودن و کافر بودند و ظالم بودن امکان توبه و هدایت نیست. تا قصد رفتن از آن حال سابقش که نفاق است و کفر است و ظلم است و شرک است نداشته باشد، امکان توبه یا هدایت معنا نمیدهد. چون حسن فاعلی در کار نیست. اگر ظالم است و مشرک است و کافر است، حسن فاعلی ندارد. چون حسن فاعلی ندارد، حسن فعلی به او نمیچسبد. کسی که ظالم است عمل خوب نسبت به او معنا پیدا نمیکند.
این ها در این حالتی که «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ»[2] ظالمند و خداوند ظالم را هدایت نمیکند. یعنی جزای هدایت برای این شکل نمیگیرد. چون خودش خودش را در زمره ظالمین قرار داده است.
«أُولَٰئِكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ»[3] این هم بیان کردیم. با آیات سوره بقره هماهنگ بود.
حقیقت خلود
«خَالِدِينَ فِيهَا ۖ لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لَا هُمْ يُنْظَرُونَ»[4] خلود را معنا میکنند. خلود دائر مدار عمل ناصالح نیست. دائر مدار کفر است. اینجا کفر بعد از ایمان است. خلود با نظام ظلم و کفر اعتقادی سازگار است نه با سیّئه عملی تنها. بله، سیّئه عملی ممکن است انسان را به انحراف فکری بکشاند. «كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ»[5] از دایره ایمان و هدایت خارج بشود. اما تا وقتی سیّئه فقط در رتبه عمل است نه ذات، خلود مطرح نمیشود. لذا به ما گفتند اگر کسی کاهل در نماز است یا کاهل در مباحث ایمانی است، این کاهل در مباحث ایمانی و اعمال صالح تا وقتی که ذاتش بواسطه این کاهل بودن تغییر نکند، خلود در نار برایش نیست. نمیگوید در نار نمیرود، آتش ندارد، خلود در نار ندارد. این ها همه نظام کلامی مسئله است. خلود در نار دائر مدار انحراف ذات است. هرجا انحراف در عمل باشد ولی هنوز منجر به انحراف در ذات نشده باشد، آتش دارد، اما خلودی نیست. ممکن است مدتی در برزخ یا دوزخ باشد ولی در مواقف نجات پیدا کند. دنبال آیات با این خوب سازگار میشود. میفرماید کسانی که اینطور هستند ما لهم من ناصرین. ناصر ندارند. کمکی ندارند. اما کسی که انحراف ذاتی ندارد امکان نصرت برایش هست. چه شفاعت باشد، چه اعمال دیگرش باشد، چه چیزهای دیگر. امکان نصرت هست.
« لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ»[6] که عذاب برایشان هیچ تخفیفی داده نمیشود. چون عذاب در رتبه عمل است که تخفیف داده میشود. عذاب در رتبه ذات تخفیف داده نمیشود.
یک بحثی را شاید سه یا چهار بار گفتیم که ابن سینا در اشارات و خواجه هم در شرحش بیانی دارد که مردم را به لحاظ ذات و عمل به شش دسته تقسیم میکند. بعد میگوید کسانی هستند که ذاتشان ناصالح است و عملشان هم ناصالح است. این ها خلود دارند. ذات و عمل صالح هم خلود در بهشت دارند. کسی که ذات صالح دارد یا عمل ناصالح دارد یا کسی که ذات ناصالح دارد ولی عمل صالح دارد در برهه ای، یا کسانی که ذاتشان هنوز کامل شکل نگرفته است، «خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا»[7] ذاتشان را محض نکرده است، جزء یهلی عنهم هستند.
بقاء عمل ناصالح، مرهون تغذیه دائم
یک نکته مهمی را که میفرمایند این است که عمل ناصالح اگر در کار باشد، به شرطی که ذات بصورت تمام ناصالح نشده باشد، امکان نجات وجود دارد زیرا عمل ناصالح دائماً از دنیا امداد میخواهد تا بماند. دائم باید عمل ناصالح تغذیه شود تا بماند. اگر پای انسان از دنیا قطع شد، ذاتش ناصالح نشده است، ولی عمل ناصالح داشته است، آنجا شیخ میگوید و خواجه هم شرح میکند که چون این عمل ناصالح دیگر تغذیه نمیشود و آنجا با عقاب ها و فشارهایی که در مواقف و برزخ پیش میآید، دائم ضعیف تر میشود. به جایی میرسد که پاک میشود. اسمش را نظام تطهیر میگذاریم. ذات او یکسره صالح میشود. نجات امکان پذیر میشود. پس اگر ذات ناصالح نباشد و عمل ناصالح باشد و انسان پایش از دنیا بسته و کوتاه باشد، عقاب و سختی دارد، مشکلات دارد، اما همه این ها برایش نظام تطهیری است. اما کسی که ذاتش ناصالح باشد به خصوص کسی که در ذاتش جایی برای صلاح نمانده باشد، دیگر جای نجات برایش نیست و عذاب های مواقف هم برایش تطهیری نیست. بلکه عذاب های مواقف هم برایش جزایی است. بعضی از جزای آتشش را دارد میبیند. برایش رحمت نیست.
با این بیان «خَالِدِينَ فِيهَا ۖ لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ»[8] چرا؟ چون ذاتی شده است برای این ها و ذاتشان دیگر جای تخفیف نگذاشته است. یخفف عنهم العذاب مربوط به کسانی است که ذاتش در ناصالح بودن بسته نشده است. اعمالش ناصالح است، لذا نظام تطهیر برایش جاری میشود. لذا «لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ»[9] تخفیف داده میشود. ابتدا عذابش شدید بود، اما کم کم عذاب تخفیف پیدا میکند تا کلّا نجات پیدا میکند. این هم یک نکته که لایخفف عنهم العذاب. چون ذاتشان ناصالح شده است و ذات ناصالح تخفیف عذاب برایش معنا نمیدهد. چون کشش و تقاضای عذاب دارد و تطهیر در وجودش شکل نمیگیرد.
کسی که ذاتش ناصالح است از درونش میجوشد. کسی امداد میخواست که ذاتش صالح بود. اما کسی که ذاتش ناصالح است، سیّئاتش نیاز به امداد ندارند.
کسی که صالح محض است، دائماً طراوت دارد. کسی که ذاتش ناصالح باشد، دائماً تعفّن ازش میجوشد. کسی تخفیف عذاب پیدا میکند که ذاتش جوشش تعفّن نداشته باشد.
ملاک مهلت دادن در نظام جزاء
«و لا هم ینظرون»، مهلت هم به این ها داده نمیشود. مهلت به کسانی داده میشود که «خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا»[10] این ها یلهی عنهم هستند. حساب این ها در شب اول قبر رسیدگی نمیشود. کسانی که در شب اول قبر حسابشان رسیدگی میشود کسانی هستند که محض ایمان یا محض کفر هستند. اما کسانی که «خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ»[11] مدت ها رها هستند تا نظام تطهیری در وجود این ها اثر خودش را بگذارد تا یک سره و محض بشوند. آن موقع حساب رسی میشوند. حساب رسی شان یلهی عنهم است. لذا در برزخ اولین سؤال ها چیست؟ من ربک؟ ما کتابک؟ من رسولک؟ من امامک؟ سوال از اعتقادات است. بعد سؤال از اعمال است. یعنی کسی که در نظام ذاتی اش محض ایمان باشد اما خدشه هایی در عمل دارد، از اعمال سؤال میشود. گاهی همان سؤال کردن سختی اش تطهیر میکند و فرد را محض میکند.
«وَ لَا هُمْ يُنْظَرُونَ»[12] یک وقت در دنیاست، یعنی «خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»[13] یا طبع علی قلوبهم. مهلت برای کسی است که امکان صلاح دارد. اگر کسی امکان صلاح نداشته باشد، لاینظرون. عمر نمیکند؟ چرا. عمر میکند. مهلت برای برگشتن به او داده نمیشود. در برزخش هم به این نحوه است که اگر اعمال صالح و اعمال غیر صالحش با هم مخلوط هستند و ذاتش بسته نشده است، مهلت داده میشود. اما اگر اعمال ناصالحش ذاتش را پر کرده است مهلت بهشان داده نمیشود. در قیامت هم همینطور.
حکم ملکوتی میگوید نمیشود عمل ناصالح به ذات صالح مرتبط بشود و بالعکس. اعمال به ظاهر صالح افراد ناصالح ازشان جدا میشود. برای این ها نیست. متصل میشود به کسی که منشا و اثر گذار بود در وجود او که این عمل از او نشات بگیرد. برمیگردد به ذات صالح. برعکس، عمل ناصالح ذات صالح، این هم متصل نمیشود پس از دوران ابتدایی برزخ. حکم ملکوتی حکم قیامتی است. این عمل ناصالح متصل میشود به ذات ناصالح. روایت خیلی مفصل است. روایت بسیار زیبا و عالی است. آنجا حضرت میفرمایند این حکم ملکوتی است. حکم ظاهری نیست. ظاهرش این است که این فرد ناصالح مبدأ این عمل بوده است. اما در حکم ملکوتی که باطن اعمال است و ارتباط با حقیقت عامل است میگوید این عمل از این نیست. این اثر کار دیگری بوده که از این نشأت گرفته بوده است.
البته در مراتبی فرد صالح باید عقابش را بچشد. وقتی عبور کرد، دیگر به او متصل نیست. اثر طاغوتی بوده که حاکم بوده، باعث شده بوده که مؤمنان به معاصی مبتلاء شوند. در عین اینکه باید آنچه مرتبط به اختیارشان بوده بچشند، اما حقیقت این عمل از بین نمیرود. میرود و به ذات ناصالح ملحق میشود. عمل بدون فاعل نمیماند.
برای عده ای که قاصر بودند، یلهی عنهم عذاب نیست. اما برای کسانی که قاصر نبودند، خود این یلهی عنهم عذاب است.
ملاک نبودن آسان یا سخت جان دادن در سعادت و شقاوت
تجربه های مرگ هیچ کدام به معنای حساب و کتاب کامل نیست. گوشه ای از اعمالشان دیده میشود. چون انقطاع تام نیست. در روایات دارد که گاهی کافر خیلی راحت از دنیا میرود، این جزای خوبی هایی بوده که داشته است. مؤمن گاهی خیلی بد از دنیا میرود، این جزای بعضی معاصی اش میشود. لذا دلالت ندارد. گاهی هم درجات کمالی قرار است برای مؤمن در آخرین لحظات ایجاد بشود.
بعضی از شئون مرگ و حالت را میبینند. کسی که انقطاع تام پیدا کند، برگشت ندارد که خبر بدهد. لذا اگر خوشی ها و خوبی ها را میبیند دلیل نمیشود که بگوید وقتی از آن تجربه مرگ برگشت، وضعش خوب است. یکی از سنّت های الهی این است که هیچ کسی تا پایش در دنیاست، نه معلوم بشود که این فاسد است، نه معلوم بشود و تضمینی بدهند که این صالح است. مگر اینکه معصوم بفرماید این صالح است. این رجلی از اهل بهشت است. اگر معصوم فرمود، آن جای خودش را دارد. متقن است. به غیر از آن برای کسی روشن نیست. تا کسی نتواند معامله اینطوری بکند. ما موظف به ظاهر هستیم. اگر کسی ظالم است باید لعن بر ظالم کنیم و مقابله کنیم. حکم ظاهر است و دین هم گفته است. اما اگر بر این موظفیم، آیا دلیل بر این است که کسی که مراتبی از ظلم را داشته، حتماً تا آخر ظالم از دنیا میرود؟ نه. ممکن است کسی در آخرین لحظات توبه کند و با توبه از دنیا برود. البته باید کسی باشد که احتمال توبه باشد. اما کسی باشد که آنقدر ظلم کرده است که نظیر این در تاریخ روشن بوده است. به ما فرمودند امثال این ها توبه ندارند. این هم وضعش معلوم میشود.
سؤال: برای خود شخص هم ممکن است معلوم بشود؟
پاسخ: ممکن است. اما معمولش این است که نمیگذارند معلوم بشود. تا خوف و رجاء داشته باشد. این خوف و رجاء خودش مرتبه ای از کمال است. اما برای بعضی آینده شان را کاملاً بهشان نشان دادند و برایشان آشکار کردند.
اصلاح ذات
«إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[14] عرض کردیم که چه کسانی توفیق توبه پیدا میکنند؟ نه کسانی که در اسفل درکات باشند. او برگشت ندارد. مراتب درکات داریم. درکات پایین رفتن به زمین و سقوط است. بعضی از کسانی که کفر بعد ایمان دارند، امکان نجات برایشان هست. توبه بکنند و اصلحوا. این اصلحوا هم عرض کردیم که در مرتبه عمل نیست. تابوا و اصلحوا در مرتبه ذات است. چون کفر بعد ایمان بود، کفرشان را باید اصلاح کنند. با وجود کفر هر عملی از آن ها سر بزند، مقبول نیست. اصلحوا اصلاح عمل نیست. اصلاح ذات است.
گاهی تابوا و اصلحوا، گناه در عمل بوده است، باید عمل را اصلاح بکند. اما گاهی در مرتبه ذات است، باید در مرتبه ذات توبه بکند و از کفر برگردد.
« فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[15] این اسم از طرف خدا مانعی ندارد. مانع معمولاً در قبول است. اگر مانع را کنار زد، توبه و اصلاح کرد، تا مانع را کنار زد، « فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[16]است. سبب نجات این همین غفور و رحیم بودن خداست که به تعبیر مرحوم علامه وضع العلة موضع المعلول است.
خدا او را میآمرزد و مورد رحمت قرار میدهد. چون « فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[17]
تنبلی و کاهلی و انکار ساده در مرتبه عمل صورت میگیرد. اما انکار عالمانه ناشی از ذات است. ممکن است کسی مؤمن باشد، اما در اثر لغزش ها و امیالش، با علم منکر شود. یک موقع عمل را انجام میدهد ولی میداند که این غلط است، « مَن ساءَتْهُ سَيّئتُهُ و سَرَّتْهُ حَسنَتُهُ فهُو مؤمنٌ»[18] اما اگر عمل بد را انجام داد و افتخار هم کرد، این از دایره ایمان خارج میشود. به خصوص اگر به ضروری بکشد.
سؤال: با شأن نزول آیات مطابقت دارد؟
پاسخ: با «إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا»[19] سازگار است.
سؤال: با قبلترش هم سازگار است؟ یعنی در مرتبه ذات بوده است؟
پاسخ: حکم کلی را دارد بیان میکند.
اگر برگشتند و خطایشان را اظهار کردند مثل شأن نزولی که وارد شده است. شأن نزول ها هم متعدد وارد شده است. فردی گفته شده، جمعی وارد شده است. بعضی از شأن نزول ها دارد که عده ای از آن ها برگشتند و عده ای برنگشتند.
آیه بعدی دارد که بعضی قبل از برگشتن مردند. بعد از فتح مکه برگشتند. آیه آخر میگوید «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدَىٰ بِهِ ۗ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ»[20] پس شأن نزول همه را شامل میشود.
هرچند مسئله حکم کلی است، شأن نزول فقط یک مصداقش است.
و أما قوله: وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌ، فإن كان المراد بهم أهل الكتاب فشهادتهم هو مشاهدتهم أن آيات النبوة التي عندهم منطبقة على رسول الله ص كما يفيده قوله:
وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ، و إن كان المراد بهم أهل الردة من المسلمين فشهادتهم هي إقرارهم بالرسالة لا إقرارا صوريا مبنيا على الجهالة و الحمية و نحوهما بل إقرارا مستندا إلى ظهور الأمر كما يفيده قوله: وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ.
و كيف كان الأمر فانضمام قوله: وَ شَهِدُوا «إلخ» إلى أول الكلام يفيد أن المراد بالكفر هو الكفر بعد ظهور الحق و تمام الحجة فيكون كفرا عن عناد مع الحق و لجاج مع أهله و هو البغي بغير الحق و الظلم الذي لا يهتدي صاحبه إلى النجاة و الفلاح.
و قد قيل في قوله: وَ شَهِدُوا «إلخ» إنه معطوف على قوله: إِيمانِهِمْ لما فيه من معنى الفعل، و التقدير كفروا بعد أن آمنوا و شهدوا «إلخ» أو أن الواو للحال، و الجملة حالية بتقدير «قد».
قوله تعالى: أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ- إلى قوله-: وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ، قد مر الكلام في معنى عود جميع اللعنة عليهم في تفسير قوله تعالى: «أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ»: البقرة- 159.[21]
قوله تعالى: إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا «إلخ» أي دخلوا في الصلاح، و المراد به كون توبتهم نصوحا تغسل عنهم درن الكفر و تطهر باطنهم بالإيمان، و أما الإتيان بالأعمال الصالحة فهو و إن كان مما يتفرع على ذلك و يلزمه غير أنه ليس بمقوم لهذه التوبة و لا ركنا منها، و لا في الآية دلالة عليه.
و في قوله: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ وضع العلة موضع المعلول و التقدير فيغفر الله له و يرحمه فإن الله غفور رحيم.[22]
عدم امکان توبه بعد از شدّت کفر
یک موقع هست که این ها برایشان کفر بعد ایمان شد، اما پشیمان شدند، «إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا»[23]، خدای سبحان غفور رحیم است. اما کفروا بعد ایمان، ثم ازدادوا کفرا، کفرشان شدت پیدا کرد. چون کفر هم حد ندارد. همچنان که مراتب ایمان حد ندارد، مراتب کفر هم به مناسبت مقابله با ایمان مراتبش حد ندارد. اگر اینطور شد، ثم ازدادوا کفرا، مسیرشان تعیین شده است. مراتب کفر و شدت کفر. اگر اینطور شدند، «لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ»[24] اگر کسی مسیرش در افزایش و ازدیاد کفر است، تثبیت شده است و رشد در کفر دارد. بعضی از این ها در کفر از کافران هم جلو میزنند.
سؤال: آیا میشود کسی که کفر بعد ایمان پیدا کرده و ازدیاد کفر هم پیدا میکند، این فرد توبه کند؟
پاسخ: اصلاً توبه نمیکند. اگر زبان به توبه باز کند هم معلوم است که دروغ است. ازدیاد کفر با توبه جمع نمیشود. پس اگر توبه میخواهد محقق بشود باید پشیمان از کفر باشد. کسی که ازدادوا کفرا، توبه از او متمشّی نمیشود. وقتی توبه از این اصلا امکان پذیر نیست، معنای لن تقبل توبتهم یعنی چه؟ یعنی توبه از اینها امکان پذیر نیست. نه اینکه توبه میکنند ولی ازشان پذیرفته نمیشود. این دو با هم جمع نمیشوند.
اولئک تعبیر به دور است. یعنی این ها در یک مکان دوری از نظام رحمت الهی قرار گرفتند. آدم باید چقدر از اینها بترسد. خدای سبحان میگوید اولئک. یعنی این ها نزدیک به ما نیستند. با اینکه خدای سبحان «يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ»[25] است، « نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»، «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»[26] ، ولی اینجا بیان اولئک است. معرفت و شعور این خودش را دارد از خدا دور میکند. در حای که خدا «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ»[27] است. «فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[28] مگر میشود حیطه وجودی خدا جایی محدود شده باشد. این در نظام ادراکی خودش را در دورترین نقطه می بیند. این عذاب است. اولئک هم ضمیر منفصل است که شدت حصر را میرساند، الضالون. جمله اسمیه است، به صورت اسمی آمده است. ال هم آمده که این را معرفه کرده. یعنی ضلالت تام و کامل این ها هستند. الضالون این را میرساند. حصر در کمال است. حصر در تعداد نمیکند. حصر در شدت و کیفیت میکند. در ضلالت این ها در نهایت ضلالت هستند. خدا به انسان رحم کند.
خدا آیت الله بهجت را رحمت کند. هر موقع اسم یزید و شمر و … میآمد، میگفتند فکر نکنید ما اینطوری نمیشویم. برای ما پیش نیامده است. اگر برای ما پیش بیاید معلوم نیست که از آن ها بدتر نشویم. اگر میخوانیم اولئک هم الضالون، بگوییم ما که از این بریء هستیم. یک دفعه انسان میبُرد، یک طوری که بی سابقه است. هیچ چیزی جلودارش نیست. هرچقدر ایمانش قوی تر باشد، بُریدنش شدیدتر میشود. اشدّ در عذاب میشود. خیلی باید انسان بین خوف و رجاء باشد.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً إلى آخر الآيتين تعليل لما يشتمل عليه قوله أولا. كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا «إلخ» و هو من قبيل التعليل بتطبيق الكلي العام على الفرد الخاص، و المعنى أن الذي يكفر بعد ظهور الحق و تمام الحجة عليه، و لا يتوب بعده توبة مصلحة إنما هو أحد رجلين إما كافر يكفر ثم يزيد كفرا فيطغى، و لا سبيل للصلاح إليه فهذا لا يهديه الله و لا يقبل توبته لأنه لا يرجع بالحقيقة بل هو منغمر في الضلال، و لا مطمع في اهتدائه.
و إما كافر يموت على كفره و عناده من غير توبة يتوبها فلا يهديه الله في الآخرة بأن يدخله الجنة إذ لم يرجع إلى ربه و لا بدل لذلك حتى يفتدي به، و لا شفيع و لا ناصر حتى يشفع له أو ينصره.
و من هنا يظهر أن قوله: وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ باشتماله على اسمية الجملة، و الإشارة البعيدة في أولئك، و ضمير الفصل، و الاسمية و اللام في الخبر يدل على تأكد الضلال فيهم بحيث لا ترجى هدايتهم.
و كذا يظهر أن المراد بقوله: وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ نفي انتفاعهم بالشفعاء الذين هم الناصرون يوم القيامة فإن الإتيان بصيغة الجمع يدل على تحقق ناصرين يوم القيامة كما مر نظيره في الاستدلال على الشفاعة بقوله تعالى: فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ الآية في مبحث الشفاعة (آية 48 من سورة البقرة) فارجع إليه.
و قد اشتملت الآية الثانية على ذكر نفي الفداء و الناصرين لكونهما كالبدل، و البدل إنما يكون من فائت يفوت الإنسان و قد فاتتهم التوبة في الدنيا و لا بدل لها يحل محلها في الآخرة.[29]
و من هنا يظهر أن قوله: وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ في معنى: و فاتتهم التوبة فلا ينتقض هذا البيان الظاهر في الحصر بما ذكره الله تعالى في قوله: «وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ
السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً»: النساء- 18 فإن المراد بحضور الموت ظهور آثار الآخرة و انقطاع الدنيا و تفوت عند ذلك التوبة.[30]
ثبات ایمان، ثبات کفر
«الذین آمنوا» ثبات ایمان است، «الذین کفروا» ثبات کفر است. یعنی کسانی که با ثبات کفر مردند. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدَىٰ بِهِ ۗ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ»[31] اگر همه زمین برای این ها طلا باشد، میفرماید همه این ها را بخواهند بدهند که از این عذاب نجات پیدا کنند، راه ندارد. این دو بیان است. یکی اینکه اولا طلا در نظام عالم دنیا ارزشمند است و الا در آخرت ارزشش با بقیه سنگ ها یکسان است. اگر هم یک موقع میفرماید در بهشت لبنه ها و خشت هایش طلا و فضه است، به لحاظ ارزش دنیایی شان است. درست است که هر چیزی «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»[32] ، اما این ارزش مادی نیست. بلکه نظام وجودی اشیاء است. چه بسا یک گردی و یک ذره ای در نظام خزائنش از طلایی که اینجا برای ما ارزش دارد، ارزشمند تر باشد. این که خزینه اش کدام اسم الهی است را ما نمیدانیم. اما به لحاظ ارزش گذاری عالم دنیا طلا، طلاست. پس یک بیان این است که هیچ چیزی از ارزش های دنیا آنجا ارزش ندارد. «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ»[33] همه اسباب تقطّع پیدا میکنند. نسب تقطع پیدا میکند. این ثروت ها هم تقطع پیدا میکند. ثروت کسی که جامانده است و برای او نسبتی ندارد، از بین می رود. بله، اگر صدقه داده بود و انفاق کرده بود، این ارزش آن عمل بود. اما اگر رها کرد و ماند، ذخائر گنجینه های بانک مرکزی برای این باشد هیچ ارزشی برایش ندارد. هرچه داشته باشد و اگر هم ارزشش باقی مانده باشد، آنجا از او نمیپذیرند. کشش پذیرش ندارد. در دنیا نسبتی با این نداشت.
پس یکی اینکه ارزش ندارد. خاک را ببری بخواهی چیز دیگری بگیری.
یکی دیگر این است که برفرض که ارزش باشد، نسبتی با این ندارد. چه نسبتی با تو دارد. هر دو را شامل میشود.
«إفتدی»، شدّت در دادن
«وَ لَوِ افْتَدَىٰ بِهِ»[34] تعبیر افتدی غیر از فدیه است. شدت در دادن را میرساند. اصرار و شدت در دادن را «افتدی» میگویند. به باب افتعال رفته، شدت را میرساند. با همه اصرار بخواهند هرچه دارند و ندارند را بدهند. هرچیزی که دارند و ندارند را بدهند، هیچ ارزشی ندارد. فایده ندارد.
«أُولَٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»[35]، عذاب الیم با خلود همراه میشود. عذاب الیم برای غیر خلود نیست. «وَ مَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ»[36].
تفاوت این ها با قبلی ها چیست؟ هر دو در اصل کفر بعد ایمان شریک بودند. اما قبلی از این شدیدتر بود، چون «ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا»[37] اما این بعدی ها، با همان کفری که بعد از ایمان بوده از دنیا رفته است.
شاید هم کسی بگوید «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا»[38] عام را میگوید نه فقط کسانی که کفر بعد ایمان را داشته باشند. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا»[39] شامل همه کسانی که با کفر از دنیا بروند میشود. حتی ممکن است از اول کافر بوده باشند. کسی که با کفر از دنیا برود، برایش هیچ چیزی ارزشمند باقی نمیماند. «وَ لَوِ افْتَدَىٰ بِهِ»[40] کفر چیزی برای انسان باقی نمیگذارد. حتی عمل صالحی برای انسان باقی نمیگذارد. «مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبًا»[41] کنایه از اعمال صالح باشد. این ها هیچ رابطه ای با او پیدا نمیکنند. چون ذات ناصالح با عمل صالح ارتباط پیدا نمیکند.
«وَ مَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ»[42] ناصر ندارد. هیچ امید نجاتی ندارد. بعضی با اینکه مبتلای به سیئات بودند و هنوز تصفیه نشده بودند و خوف و رجاء داشتند، امید به نجات دارند. این که «وَ مَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ»[43] خودش عذاب است. «ما له من ولی حمیم»، «فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِينَ»[44]، این ها همه عذاب است. قطع امید از هر نجاتی است. این عذاب است. قبل از اینکه به خلود برسد، مییابد که نجاتی برایش نیست. کسی که هنوز امید به نجات دارد متفاوت است.
«ما لهم من ناصرین» یعنی قطع هر ارتباطی شده است. ناصر ممکن است عملی باشد، ممکن است دوستی باشد، امامی باشد، رحمت حق باشد. همه راه ها را بر روی خودش بسته است.
کسی اگر با کفر از دنیا رفت، یعنی ذات ناصالح، ذاتش بسته شده باشد، این احکام برش بار است.
ان شاء الله خداوند سبحان قدر ایمان را در وجودمان بیش از پیش نشان بدهد. جبران سیئاتمان را داشته باشیم. ان شاء الله خدای سبحان ما را حفظ بکند از اینکه ایمانمان تبدیل به کفر نشود. ان شاء الله عمل ناصالحی که باب مغفرت را بر ما ببندد مرتکب نشویم. گناهانمان را ببخشد و بیامرزد. ما را با صلحاء محشور بفرماید.
انشاءالله ادامه بحث را در جلسه آینده عرض خواهیم کرد.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] صف 7
[2] آل عمران 90
[3] آل عمران 87
[4] بقره 162
[5] محمد 2
[6] بقره 162
[7] توبه 102
[8] بقره 162
[9] بقره 162
[10] توبه 102
[11] توبه 102
[12] بقره 162
[13] بقره 7
[14] آل عمران 89
[15] آل عمران 89
[16] آل عمران 89
[17] آل عمران 89
[18] الأمالي للصدوق : 267/290 .
[19] آل عمران 89
[20] آل عمران 91
[21] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 341
[22] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 342
[23] بقره 160
[24] آل عمران 90
[25] انفال 24
[26] واقعه 85
[27] حدید 4
[28] بقره 115
[29] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 342
[30] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 342
[31] آل عمران 91
[32] حجر 21
[33] بقره 166
[34] آل عمران 91
[35] آل عمران 91
[36] آل عمران 91
[37] نساء 137
[38] آل عمران 91
[39] آل عمران 91
[40] آل عمران 91
[41] آل عمران 91
[42] آل عمران 91
[43] آل عمران 91
[44] شعراء 100
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 785” دیدگاه میگذارید;