بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
روش های شناخت ادّعاهای باطل از حق در مورد امام(ع)
هنوز در ابواب مرتبط با امام زمان(ع) هستیم. این باب بیان میکند که راه شناخت امام چگونه است. ادعای باطل را چطور میشود از ادعای حق تشخیص داد. به خصوص که در بعضی روایات وارد شده بود که بعضی، ادعاهای باطلی در دوران غیبت خواهند کرد. راه شناخت این ادعاهای باطل از ادعاهای حق چگونه باید باشد؟
چندین قضیه را مرحوم کلینی کنار هم قرار داده تا امام را از غیر امام در دورانی که پیش آمده است، مشخص کند که این قضایا کمک می کند تا در دوران غیبت اگر کسی ادعایی کرد، روش کار برای این که انسان بتواند امام را از غیر امام بشناسد چگونه باید باشد. این نظارت بر این دارد. هرچند مستقیم مربوط به دوران ظهور و غیبت نیست. اما غیر مستقیم دارد این قسمت را پر میکند که اگر کسی ادعا کرد، چگونه باید بقیه بشناسند که این صحیح است یا حق است یا باطل است. بعد میبینید بحث چگونه مرتبط میشود و چقدر برای ما مفید است.
ضمن اینکه در ضمن بحث خیلی از حقایق دیگری که سبک زندگی و روش حضرات معصومین(ع) بوده است و گاهی دشمنانشان به خصوص در روایت اول به این فضائل اقرار کرده اند، بیان می شود. دشمنان چیزهایی را بیان کردند که در ضمن دشمنی شان و بیان این حرف ها برای ما گشایش هایی ایجاد میکند. حضرات(ع) در منظر دشمنانشان کاملاً شناخته شده بودند. این طور نبود که دشمنان حضرات(ع)، حضرات(ع) را نشناسند. با علم و معرفت مقابله میکنند. لذا دشمنان حضرات آدم های جاهلی نبودند، عنود بودند. اهل عناد بودند. خدا نکند که کسانی جدا بشوند از انسان و دشمن انسان قرار بگیرند. یا خدا نکند ما جدا بشویم و دشمن اهل ایمان بشویم که چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.
یقیناً امروز دشمن به این دل بسته است که از درون در مقابل اهل ایمان بایستد و اختلافات درونی و مقابله های درونی و جدا کردن بعضی از اهل ایمان و این ها را در مقابل هم قرار دادن بهترین راه حل در مقابله با اهل ایمان و شکست اهل ایمان است. این در این روایت شریف هم خوب فهمیده میشود. این ها همه از مزایا و نتایج این روایات است که دشمن در دشمنی اش برای ما آشکار کرده است که باید مراعات کنیم و استفاده کنیم. لذا غیر از مقصود اولی که از این روایت حاصل میشود، مقاصد فرعی زیادی هم حاصل میشود. هرچقدر توجه کنید، شاید نفع این مقاصد فرعی نفعش از مقاصد اصلی کمتر نباشد.
بَابُ مَا يُفْصَلُ بِهِ بَيْنَ دَعْوَى الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ فِي أَمْرِ الْإِمَامَةِ
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ سَلَامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ سَلَامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْهَاشِمِيِّ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ قَدْ سَمِعْتُهُ مِنْهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع [1]
ترسیم جریان طلحه و زبیر
قصّه بودن این جریان از مطالب عمیق غافلتان نکند. غرق قصّه نشوید. خیلی نکته دارد.
جریانش این است که وقتی مردم بعد از جریان قتل عثمان برای خلافت به امیرالمؤمنین(ع) رو آوردند، از جمله کسانی که رو آوردند و مجروح شدند طلحه و زبیر بودند. طلحه و زبیر با تحریکاتی که برایشان شده بود، جریاناتش هست که چطور معاویه این ها را تحریک کرده بود وقتی عثمان داشت به قتل میرسید. تا این ها را در حد خلافت مطرح بکند. با طلحه و زبیر نامه نگاری جدا داشت. غیر از اینکه خلیفه دوم شورایی را تشکیل داد و شش نفر را قرار داد، طلحه و زبیر و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص و امیرالمؤمنین(ع) و گفت که اگر سه به سه شدید هم هر جا نظر عبد الرحمن بن عوف بود. با شمشیر هم گفتند عده ای دور اینها باشند و خارج نشوند مگر اینکه رأی صادر شده باشد. زبیر رأیش را به امیرالمؤمنین(ع) داد. بعد هم طلحه به عثمان داد. شدند دو به دو. سعد هم طرف عثمان قرار گرفت. عبدالرّحمن به امیرالمؤمنین(ع) گفت: بیعت میکنیم بنابر اینکه بر قرآن کریم و سنّت پیغمبر(ص) و شیخین باشد. اول هم به امیرالمؤمنین(ع) گفت. زبیر رای به امیرالمؤمنین(ع) داد. عمر شش نفر را معین کرد که شایستگی خلافت دارند. یعنی هر کدام به تنهایی ممکن است خلیفه باشید. این خیلی زیرکی بود. تمام فتنه ها هم از این شش تا سرچشمه گرفت تا وقتی زنده بودند. معاویه هم از این استفاده کرد.
الان هم کسانی که برای ریاست جمهوری کاندیدا میشوند، کسر شأنشان است که یک کار دیگری بکنند. چون خودش را در مقام ریاست جمهوری میبیند. ممکن است عده ای بگویند ما همینطوری آمدیم.
این خودش یک فتنه ای میشود. یا اگر کسی برای وزارت وزیر میشود، دیگر رئیس یک اداره بودن برایش سخت است. در مسند بالاتر بودن، کار در مسند پایین تر را سخت میکند. این از آفات ریاست است.
طلحه و زبیر از آغاز متوقع بودند که بصره و کوفه را امیرالمؤمنین(ع) به این ها بدهد. به خصوص که در دوران عثمان مورد بی مهری حاکمیّت بودند. زبیر از کسانی بود که ابتداء با ابوبکر بیعت نکرد. درب خانه حضرت زهرا(س) تحصّن کرد. وقتی خانه را گرفتند از زبیر به زور بیعت گرفتند. برایشان یک توقع ایجاد کرده بود که ما به خاطر انتساب شما خیلی محرومیت کشیدیم. به خصوص زبیر. این شخصی که اینجا نقل میکند، مبعوث از طرف طلحه و زبیر است. اما کلمات بیشتر کلمات زبیر است.
شناختن این دو در تاریخ صدر اسلام خیلی کار ازش میآید.
این دو نفر دیدند که اولین خطبه امیرالمؤمنین(ع) این بود که هر پولی از هر جایی به هر جایی رفته حتی اگر مهریه خانم ها شده باشد من برمیگردانم. وضیع و شریف حقشان از بیت المال مساویست. اینطور نیست که این سابقه اش بیشتر باشد، عرب باشد، آن یکی سابقه اش کمتر است. عمّار دست غلامش را گرفت گفت این تازه مسلمان شده است. این با من یکی است؟ فرمودند بله. رفت. برای بقیه سخت بود که کسی که تازه مسلمان شده با کسی که در جنگ ها با پیغمبر بوده، یکسان از بیت المال بهره ببرند. حضرت(ع) هم گربه را درب حجله کشت. با عقیل آنطور کرد. خطبه اینطور خواند. در مورد ولایت کوفه و بصره، حضرت(ع) مخالفت کرد.
این ها ساز مخالفت گذاشتند و از مدینه خارج شدند. به سمت مکه حرکت کردند. آمدند به عنوان عمره یا حج اجازه بگیرند. حضرت(ع) هم با یک سری مخالفت ها اجازه دادند بروند. این صحنه را ترسیم کنید. اینها از مدینه رفته اند، یا در مکه اند، یا به بصره هم رسیده اند. نسبت به این جهت مسکوت است. طلحه و زبیر و عایشه آیا رفتند و به بصره رسیدند یا قبل از آن است.
برای راه انداختن جنگ روانی امیرالمؤمنین(ع) شروع کرد جریان این ها را رسوا کردن و دائماً در منبرها و خطبه ها جریان را مطرح کرد. دیدند که امیرالمؤمنین(ع) در پایتخت این ها را میگوید همه چیز علیه شان میشود. برای این که جو سازی و جریان سازی کنند با چهره های وجیه در شهرهای مختلف گفتگو میکردند که این ها خودشان به دفاع از طلحه و زبیر برخیزند و با امیرالمؤمنین(ع) مقابله کنند. از جمله این شخص که شخص وجیهی بوده است. میگویند برو پیش علی و حرف ما را بگو. بعد هم حواست باشد، این خاندانش از نسل پیغمبر(ص) است. طلحه و زبیر دارند میگویند، زبیری که تا جریان بیعت ابوبکر در خانه امیرالمؤمنین(ع) ایستاد، تحصّن کرد. جزو چند نفری بودند که تحصن کردند. با عثمان هم میانه شان خوب نبود. طلحه و زبیر به کشته شدن عثمان تشویق کردند. این ها نگذاشتند عثمان را در قبرستان مسلمان ها دفن کنند. در قبرستان یهودی ها میخواستند نگذارند دفن کنند. آخرش در قبرستان یهودی ها دفن کردند. امیرالمؤمنین(ع) حسنین را فرستادند تا آب به عثمان برساند. بعد این ها مدافع خون عثمان شدند.
این ترسیم مسئله بود.
خودمان را در صحنه بگذاریم. احساس کنیم ما در رابطه ایمانیمان ممکن است این وقایع برایمان پیش بیاید. اگر کسی میخواست یک موقعی به سرگذشت و سابقه اش افتخار کند، کسی سابقه زبیر برایش کم نبود. خیلی سابقه عظیمی بود. دنبال این بودند یک عده ای که سابقه ای مثل سابقه زبیر پیدا کنند. ما هرچه هم در کارهای مختلف سابقه داشته باشیم ، مثل زیبر نیستیم. طلحه ممکن است خلجان هایی از قبل داشته باشد. اما زبیر نه. نعوذ بالله اگر مراقب نباشیم ممکن است تا این حد سقوط کنیم. مرتبط ببینیم. نه اینکه داریم دیگران را مطالعه کنیم. احساس کنیم که دورنمایی از آینده ما را دارند نشان میدهند که اگر مراقب نباشیم اینطور میشویم.
قَالَ: بَعَثَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنْ عَبْدِ الْقَيْسِ يُقَالُ لَهُ خِدَاشٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ص وَ قَالا لَهُ [2]
ببینید چقدر دارند طرف را می پزند که با ذهنیاتی برود که به هیچ وجه تحت تأثیر قرار نگیرد. با یک بغض و کینه برود و حرف های این ها را بزند و امیرالمؤمنین(ع) هرچه گفت این نپذیرد و برگردد و بعد به مردم بگوید من رفتم و علی اینطوری است. این ها راست میگویند. میخواستند برای دیگران آن ها توجیه نکنند، شخص ثالثی توجیه بکند که مردم بپذیرند. بگویند این که ذی نفع نبود، این دارد میگوید. کاملاً یک کار جدی است. جنگ های روانی امروز هم همین کارها را میکنند. گاهی میآیند سراغ یک سری افراد ضعیف الایمان موجه تا حرف های خودشان را از زبان این ها بزنند. یک مشت بد بخت بیچاره هم چون این ها را موجّه میبینند، حرف این ها از محکماتی که در اصل دین است، برایشان مهم تر میشود. مردم خیلی سریع تحت احساسات قرار میگیرند. باید حواسمان باشد اینطوری عوام نباشیم. عوامی باشیم که بسیط در قبول حق باشد نه هر حرف ساده لوحانه. دل انسان در پذیرش حق ساده باشد. بسیط بودنی که خرده شیشه نداشتن است و بصیر با صفای ایمانی است. «من یتق الله یجعل له مخرجا». این را پیش امیرالمؤمنین(ع) فرستادند.
دارند امیرالمؤمنین(ع) را به او معرفی میکنند.
از قرینه ای که بعداً امیرالمؤمنین(ع) استشهاد میکند معلوم میشود که این ها را زبیر گفته است. از بین طلحه و زبیر گوینده این کلمات زبیر است. زبیری که اینقدر با امیرالمؤمنین(ع) بوده، با هم بزرگ شدند. شاید همسن باشند. همان حدیث معروفی که در جنگ جمل پیش آمد. امیرالمؤمنین(ع) زبیر را صدا زد و فرمود: اگر چیزی به یادت بیاورم که نشان بدهد من بر حق هستم و تو بر باطلی برمیگردی؟ گفت بله. گفت آن زمانی که پیغمبر(ص) به تو فرمود تو علی را دوست داری؟ گفت بله. فرمود بترس از روزی که مقابل علی(ع) را میگیری و تو بر باطلی. شاید حضرت(ع) فرمودند: قسم میخوری برگردی؟ گفت بله. زبیری که این همه وقایع با امیرالمؤمنین(ع) دیده است، جزو چند نفری بوده است که در دفن حضرت زهرا(س)بودند. در بعضی نقل ها آمده است. این ها کلمات زبیر است. این مدّ نظرم است.
إِنَّا نَبْعَثُكَ إِلَى رَجُلٍ طَالَ مَا كُنَّا نَعْرِفُهُ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ بِالسِّحْرِ وَ الْكِهَانَةِ [3]
سحر و کهانت
این ها اهل سحرند. حواست را جمع کن. ساحرند. کهانت دارند. کهانة استفاده از کواکب یا اجنّه است برای تأثیر گذاری. سحر هم استفاده از قوای درونی در تاثیر سوء گذاشتن است. تأثیرات نفس خبیثه است. سحر نسبت به نفس خبیثه است، کهانت نسبت به استفاده از بیرون است.
سؤال: آیا سحر و کهانت آن زمان بین عرب بوده است؟
پاسخ: بله. زیاد بوده است.
چه کسی دارد این ها را میگوید؟ زبیر دارد میگوید. چند سال کنار امیرالمؤمنین(ع) بوده است؟ منافع دنیا و اینکه کوفه و بصره را به آن ها ندادند، چقدر روی آن ها تأثیر داشته است. چقدر مقام برای انسان ساقط کننده میشود که آدم این طور اعتقاداتش بر می گردد. ببینیم در اطرافمان. مربوط به خودمان هم در حیطه خودمان. نگوییم رئیس جمهور نمیشویم. در حیطه خودمان ببینیم.
وَ أَنْتَ أَوْثَقُ مَنْ بِحَضْرَتِنَا مِنْ أَنْفُسِنَا مِنْ أَنْ تَمْتَنِعَ مِنْ ذَلِكَ [4]
ما تو را وثیق میدانیم. معلوم میشود شخص خاصی بوده است. چون او اهل سحر و کهانت است، میدانیم که تو میتوانی از پس آن بر بیایی. از یک طرف، طرف مقابل را نعوذ بالله اهل دوز و کلک و … نشان میدهند. از طرفی او را بزرگ میکند. تو تحت تأثیر قرار نمیگیری. تو میتوانی حریفش بشوی. طرف از ابتدا با یک گاردی وارد بشود.
وَ أَنْ تُحَاجَّهُ لَنَا [5]
معلوم میشود آدم متشخصی بوده است. آدمی بوده که این نسبت های بزرگ به او میچسبیده است.
حَتَّى تَقِفَهُ عَلَى أَمْرٍ مَعْلُومٍ [6]
تا او را واقف کنی بر امری که روشن است و معلوم است و او را از جهالت دربیاوری. تو بروی امیرالمؤمنین(ع) را هدایت کنی.
وَ اعْلَمْ أَنَّهُ أَعْظَمُ النَّاسِ دَعْوَى [7]
خیلی ادعا دارد. در ادعا گوش فلک را پر کرده است. گول ادعاهایش را نخوری.
فَلَا يَكْسِرَنَّكَ ذَلِكَ عَنْهُ [8]
ادعاهایش سبب نشود تو کوچک شوی و شکسته شوی.
وَ مِنَ الْأَبْوَابِ الَّتِي يَخْدَعُ النَّاسَ بِهَا [9]
از همه چیزها استفاده میکند در فریب دادن.
در ضمنش سیره امیرالمؤمنین(ع) را هم بیان میکند. اگر کسی بداند این کارها را امیرالمؤمنین(ع) با صدق میکند یاد میگیرد. آن ها میگویند با دروغ این کارها را میکند.
الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ وَ الْعَسَلُ وَ الدُّهْنُ
با غذا و اطعمه و اشربه و روغن مالی و… پذیرایی میکرده است.
امیرالمؤمنین(ع) خلیفه است و حاکم است. کسی میآید باید بگوید کارت را بگو و برو. کسی از راه دور میآید دعوتش میکند. ما گاهی تعارف هم نمیکنیم. امیرالمؤمنین(ع) خلیفه شده و اول خلافتش است. میگوید اینطوری میکند. دعوتت میکند، غذا و شربت و عسل و روغن و …
وَ أَنْ يُخَالِيَ الرَّجُلَ [10]
با او خلوت میکند. اگر در جای عمومی نمیشود، برایش وقت خلوت قرار میدهد. معلوم میشود خوب امیرالمؤمنین(ع) را شناخته بودند. بعداً هم امیرالمؤمنین(ع) این ها را به این فرد میگوید.
کفروا بعد ایمانهم که در المیزان خواندیم، در مورد این ها هست. زبیر از ابتدا با امیرالمؤمنین(ع) بزرگ شده است. خصوصیات حضرت را دقیقاً میشمارد. اما این ها را به عنوان خدعه ذکر میکند. چقدر باید جان دور شده باشد. یک موقع قیام کردی و نمیخواهی. اما دیگر اینطوری! اینطور حق و باطل کردن و دروغ گفتن. با خودشان چطور کنار آمده بودند و حل کرده بودند؟ آدم میماند که با خودشان چطور حل کرده بودند که اینطوری بگویند! معلوم میشود تا اینجا میماند. تا جایی که اقرار داشت و مرید بود و تابع بود، میشود تا به اینجا برسد که اینطور بشود که به امیر المومنین(ع) بگوید: خدعه میکند و ساحر است و کاهن است و همه اش دروغ است و باور نکن. آدم باید در خودش ببیند که نکند در آینده من مبتلاء شوم. چه بکنم که جلوی کار را بگیرم که نشود. نکند من هم بشوم. اینطوری آدم نگاه کند.
میگوید با او خلوت نکنی ها، اگر چیزی داد نخوری، اگر دعوت کرد که بروی نزدیکش بنشینی، ننشین.
فَلَا تَأْكُلْ لَهُ طَعَاماً وَ لَا تَشْرَبْ لَهُ شَرَاباً [11]
خود خوردن در بین مردم منصف به تأثیر گذاری معروف است. «الانسان عبيد الإحسان» [12]اگر امام کاظم(ع) یا امام سجاد(ع) وقتی طرف آمد و فحش داد، حضرت فرمودند: معلوم است غریبی، جا نداری، بیا من جا دارم و پذیرایی میکنم. یاران حضرت میخواستند او را بکشند. بعد از مدتی گفت: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»[13] حضرت به یاران گفتند اینطوری بهتر شد یا آنطوری. نگاه اینطوری با این شرح صدر.
وَ لَا تَمَسَّ لَهُ عَسَلًا وَ لَا دُهْناً [14]
انگشت نزنی و بچشی ها. نگذاری روغن مالی بکنند و خستگی ات در برود. در بعضی موارد دارد که جزو آداب مسافر بوده است. گاهی به قنبر میفرمودند.
وَ لَا تَخْلُ مَعَهُ [15]
با او خلوت نکنی.
وَ احْذَرْ هَذَا كُلَّهُ مِنْهُ [16]
وقتی ابن ابی اوجا با ابن مفقع نشسته بودند، کسی گفت من میخواهم نزد علی بروم. این ها زندیق بودند. گفت اگر یک جسد روحانی باشد این است. دیگری گفت تو هم حرف میزنی ها. گفت من الان میروم. گفت نرو. خطرناک است. از زندقه برمیگرداند. گفت اگر میروی، اگر اسمت را پرسید نگو. چون اگر بگویی همان جا محکومت میکند. حضرت پرسید اسمت چیست، گفت نپرس. از هر جایی که وارد میشدند، آنقدر دامنه وجودی شان وسیع بود که میتوانست از نزدیک ترین چیزی که مربوط به خودشان است محکومشان کنند.
وَ انْطَلِقْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ [17]
در کلمات حضرات هم علی برکة الله هست. این کلمه از قداستش نیفتد. گاهی بعضی یک کلمه مقدّسی را خراب میکنند.
فَإِذَا رَأَيْتَهُ فَاقْرَأْ آيَةَ السُّخْرَةِ [18]
سوره اعراف، 54-56.
إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ ﴿54﴾
ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ ﴿55﴾
وَ لاَ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ﴿56﴾[19]
در مقام تعوذ از سحر و کهانت است. از اول این آیه را بخوان.
وَ تَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنْ كَيْدِهِ وَ كَيْدِ الشَّيْطَانِ فَإِذَا جَلَسْتَ إِلَيْهِ فَلَا تُمَكِّنْهُ مِنْ بَصَرِكَ كُلِّهِ [20]
کامل نگاهش نکن. روبرو قرار نگیر که خوب نگاه کنی. میدانستند که آنقدر امیرالمؤمنین(ع) جاذبه دارد که اگر بنشیند به طوری که امیرالمومنین(ع) را درست ببیند، با نگاه تحت تأثیر قرار میگیرد. همه مراقبات را به او گفتند برای اینکه این خودش را در مقابل امیرالمؤمنین(ع) حالت تدافعی قرار بدهد.
سیر نگاه نکن. چشم ندوز.
وَ لَا تَسْتَأْنِسْ بِهِ [21]
انس نگیر. گفت و شنود و خنده کرد، تو انس نگیر. به قول امروزی ها رو نده.
ثُمَّ قُلْ لَهُ إِنَّ أَخَوَيْكَ فِي الدِّينِ وَ ابْنَيْ عَمِّكَ فِي الْقَرَابَةِ [22]
هم برادر دینی و هم برادر نسبی. در نسل چهارمشان به قصی میخورند. از ابن قصی زبیر و طلحه و امیرالمؤمنین(ع) با هم مشرکند. سه جد بالاتر میروند به هم میرساند. لذا با هم پسر عمو هستند.
یکی نسبت ولایی آورده است که «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[23] یکی هم نسب. یک رحم ولایی که مؤمن بودن است، یک رحم طینی که ابن عم بودن است.
يُنَاشِدَانِكَ الْقَطِيعَةَ [24]
قسم میدهند که قطع رحم نکنی. ولایت و نسب را به هم نزنی. نسبت به رحم وصول باش. این ها بریدند و رفتند و نقض پیمان کردند. بیعت کردند و نقض بیعت کردند و لشکر کشی میکنند. به امیرالمؤمنین(ع) میگویند تو قطع رحم نکن. یعنی خلافت را ترک کن ما بیاییم. ما قیام کردیم. امیرالمؤمنین(ع) قاتل عثمان است. باید ترک کند. دقت کنید چقدر مسئله برعکس میشود. این ها عثمان را کشتند و قیام کننده علیه قاتل عثمان شدند. ابان بن عثمان به مروان میگوید این ها که در لشگر پدر ما هستند، قاتل پدر من هستند. بگذار این ها را بکشم. میگوید نه، نیاز داریم. به وقتش. غیر علنی هم نبوده است. با اینکه همه چیز آشکار بوده است، قیام کردند و گفتند میخواهیم قاتلان عثمان را بکشیم. مردم قبول کردند. این ها را حساب کنید ببینید تا کجا آدم باید اینقدر دروغ در وجودش نهادینه بشود. خودشان بهتر از همه میدانستند. چطوری شیطان آدم را تا اینجا گول میزند.
به امیرالمؤمنین(ع) بگو چرا قطع رحم میکنی. این ها قیام کردند، میگویند تو چرا قطع رحم میکنی.
وَ يَقُولَانِ لَكَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّا تَرَكْنَا النَّاسَ لَكَ [25]
ما مردم را به خاطر تو رها کردیم. این ها کلمات زبیر است. وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند من بیعت نکردم. لذا زبیر خیلی دیر بیعت کرد. بعد از جریان امیرالمؤمنین(ع) بیعت کرد.
وَ خَالَفْنَا عَشَائِرَنَا فِيكَ- [26]
ما به خاطر تو با همه اهل و قبیله مان مخالفت کردیم.
مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُحَمَّداً ص [27]
ما پای کار تو ایستادیم.
فَلَمَّا نِلْتَ أَدْنَى مَنَالٍ ضَيَّعْتَ حُرْمَتَنَا وَ قَطَعْتَ رَجَاءَنَا- [28]
حالا که ما این همه برای تو سرمایه گذاری کردیم، «ضَيَّعْتَ حُرْمَتَنَا»[29] حرمت ما را ضایع میکنی؟ ضایع کردن حقشان چه بوده است؟ چرا به ما حکومت نمیدهی، چرا یک چیز حسابی به ما نمیدهی؟
ما با تو بیعت کردیم امیدمان به این بود که از قبل تو بعد از عثمان که به بنی امیه رو کرده بود، ما را جلو بیندازی و همه کاره بکنی.
ثُمَّ قَدْ رَأَيْتَ أَفْعَالَنَا فِيكَ [30]
حزب خودت را که ما بودیم. این ها در حزب امیرالمؤمنین(ع) نبودند. جدا شده بودند.
وَ قُدْرَتَنَا عَلَى النَّأْيِ عَنْكَ [31]
تو میدانی ما آدم های شاخصی هستیم. ما اگر بخواهیم داد بزنیم، مردم را جمع کنیم میتوانیم. تهدید. آنجا سابقه را و اینجا تهدید. میدانی میتوانیم جلو تو قرار بگیریم و در مقابلت قرار بگیریم.
وَ سَعَةَ الْبِلَادِ دُونَكَ [32]
میتوانی جایی باشیم که مقابل تو قیام کنیم.
همه این ها انگار امروز هم هست.
وَ أَنَّ مَنْ كَانَ يَصْرِفُكَ عَنَّا وَ عَنْ صِلَتِنَا كَانَ أَقَلَّ لَكَ نَفْعاً وَ أَضْعَفَ عَنْكَ دَفْعاً مِنَّا [33]
یک عده دور و بر تو را گرفتند که به کار تو نمیآیند. مقصودشان عمار بوده است. این ها وقت خطر پشت تو نیستند. نفع ما برای تو بیشتر است.
این ها نگاهشان این بود که عمار و … دارند امیرالمؤمنین را کوک میکنند. در حالی که امیرالمؤمنین(ع) خودش رجل بصیر تام البصیرة است. چه کسی میتواند به امیرالمؤمنین(ع) خط بدهد؟ این ها دارند تهمت میزنند که یک عده به امیرالمؤمنین(ع) دارند خط میدهند. خودش نیست. دارند خوب ها را کنار میگذارند.
ما قوی هستیم و قدرت داریم. مردم پشت ما هستند. ما باشیم مرد هستند.
وَ قَدْ وَضَحَ الصُّبْحُ لِذِي عَيْنَيْنِ [34]
به امیرالمؤمنین(ع) میگویند اینقدر همه چیز مثل روز آشکار است برای کسی که صاحب چشم باشد. خیلی حرف های این ها توهین آمیز و جسورانه است. کسی چشمش باز باشد میبیند. تو خودت را به ندیدن زدی.
وَ قَدْ بَلَغَنَا عَنْكَ انْتِهَاكٌ لَنَا وَ دُعَاءٌ عَلَيْنَا [35]
ما شنیدیم که تو داری ما را نفرین میکنی. از اینجا معلوم میشود که بعد از رفتنشان بوده است. در حرف ها و گفتگوهایت ما را لعن و نفرین میکنی و از ما تبرّی میکنی.
فَمَا الَّذِي يَحْمِلُكَ عَلَى ذَلِكَ فَقَدْ كُنَّا نَرَى أَنَّكَ أَشْجَعُ فُرْسَانِ الْعَرَبِ [36]
ما تو را شجاع ترین میدانستیم. چی باعث شده است که شجاع ترین نفرین کند. تو شمشیر بکش. چرا نفرین میکنی. دیدند کلمات امیرالمؤمنین(ع) تأثیر گذار است. گفتند چرا حرف میزنی و نفرین میکنی و روشن گری میکنی که این ها پیمان شکستن و … . دیدند مردم دارند برمیگردند. این جهاد تبیین است. امیرالمؤمنین(ع) ابتدا با تبیینش داشت مردم را از دور این ها پراکنده میکرد که مردم گول این ها را نخورند. هنوز شمشیر وسط نیامده است. این ها از تبیین میترسیدند. میخواستند جلوی تبیین را بگیرند.
أَ تَتَّخِذُ اللَّعْنَ لَنَا دِيناً [37]
معلوم میشود که امیرالمؤمنین(ع) خیلی به این مسئله میپرداخته اند.
وَ تَرَى أَنَّ ذَلِكَ يَكْسِرُنَا عَنْكَ [38]
معلوم میشود که خیلی بهشان فشار آمده است. گاهی دشمن توطئه میکند یک روشنگری به باد میرود. امیرالمؤمنین(ع) از جهاد تبیین استفاده میکرده است تا عده زیادی با این ها فرو نروند. حضرت نمیخواست همه را بکشد. اقل ما یمکن با این ها بمانند.
فَلَمَّا أَتَى خِدَاشٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع صَنَعَ مَا أَمَرَاهُ [39]
همه نکات را رعایت کرد.
فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ عَلِيٌّ ع وَ هُوَ يُنَاجِي نَفْسَهُ ضَحِكَ وَ قَالَ هَاهُنَا يَا أَخَا عَبْدِ قَيْسٍ وَ أَشَارَ لَهُ إِلَى مَجْلِسٍ قَرِيبٍ مِنْهُ فَقَالَ مَا أَوْسَعَ الْمَكَانَ [40]
همانجا که نشستم خوب است. مکان وسیع است.
أُرِيدُ أَنْ أُؤَدِّيَ إِلَيْكَ رِسَالَةً قَالَ بَلْ تَطْعَمُ وَ تَشْرَبُ وَ تَحُلُّ ثِيَابَكَ وَ تَدَّهِنُ ثُمَّ تُؤَدِّي رِسَالَتَكَ قُمْ يَا قَنْبَرُ فَأَنْزِلْهُ قَالَ مَا بِي إِلَى شَيْءٍ مِمَّا ذَكَرْتَ حَاجَةٌ قَالَ فَأَخْلُو بِكَ قَالَ كُلُّ سِرٍّ لِي عَلَانِيَةٌ [41]
چیز مخفی ندارم. همه بشنوند عیبی ندارد.
قَالَ فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ الَّذِي هُوَ أَقْرَبُ إِلَيْكَ مِنْ نَفْسِكَ الْحَائِلِ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ قَلْبِكَ الَّذِي يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ أَ تَقَدَّمَ إِلَيْكَ الزُّبَيْرُ بِمَا عَرَضْتُ عَلَيْكَ [42]
این ها را زبیر یادت داده است که اینطور جواب بدهی؟ گفتیم که این ها قول زبیر بوده است.
قَالَ اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ لَوْ كَتَمْتَ بَعْدَ مَا سَأَلْتُكَ- مَا ارْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ [43]
یک لحظه زنده نمیماندی.اگر دروغ جواب میدادی، یک لحظه زنده نمیماندی.
فَأَنْشُدُكَ اللَّهَ هَلْ عَلَّمَكَ كَلَاماً تَقُولُهُ إِذَا أَتَيْتَنِي قَالَ اللَّهُمَّ نَعَمْ [44]
قسمت میدهم آیا کلامی به تو یاد نداده بود که وقتی به من رسیدی آن را بگویی؟
قَالَ عَلِيٌّ ع- آيَةَ السُّخْرَةِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَاقْرَأْهَا فَقَرَأَهَا وَ جَعَلَ عَلِيٌّ ع يُكَرِّرُهَا وَ يُرَدِّدُهَا [45]
حضرت کمک میکرد. گاهی غلط میخواند، حضرت برایش اصلاح میکرد.
وَ يَفْتَحُ عَلَيْهِ إِذَا أَخْطَأَ حَتَّى إِذَا قَرَأَهَا سَبْعِينَ مَرَّةً [46]
هفتاد بار ببینید چقدر طول میکشد. ببینید امیرالمؤمنین(ع) چطور میخواهد هدایت کند. این ها همه روش است. نیامد تخطئه کند بگوید نخواند. آدم از شرّ شیطان در امان باشد خوب است. حضرت کمکش هم کرد.
قَالَ الرَّجُلُ مَا يَرَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَمْرَهُ بِتَرَدُّدِهَا سَبْعِينَ مَرَّةً [47]
خود این شخص میگوید که چرا امیرالمؤمنین(ع) کمک میکند من بخوانم. من دارم برای در امان ماندن از شرّ شما میخوانم.
ثُمَّ قَالَ لَهُ أَ تَجِدُ قَلْبَكَ اطْمَأَنَّ قَالَ إِي وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ [48]
خیالت راحت شد؟ گفت بله.
قَالَ فَمَا قَالا لَكَ فَأَخْبَرَهُ [49]
حضرت جواب میدهند:
فَقَالَ قُلْ لَهُمَا كَفَى بِمَنْطِقِكُمَا حُجَّةً عَلَيْكُمَا [50]
کلام خودتان برای محکوم شدنتان کفایت میکند.
انشاءالله ادامه بحث را در جلسه آینده مطرح خواهیم کرد.
والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[2] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[3] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[4] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[5] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[6] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[7] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[8] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[9] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[10]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[11] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[12] امثال و حكم ، ج ۱ ، ص ۲۳۶ .
[13] انعام 124
[14] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[15] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[16] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[17] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[18] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[19] اعراف 54-55-56
[20] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[21] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[22] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[23] حجرات 10
[24] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[25] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[26] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[27] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[28] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[29] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[30] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[31] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[32] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[33] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[34] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[35] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[36] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[37] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[38] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[39] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[40] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[41] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[42] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[43] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[44] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[45] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[46] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[47] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[48] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[49] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[50] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 348” دیدگاه میگذارید;