بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلَى ذٰلِكُمْ إِصْرِي قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ ﴿81﴾ فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿82﴾ [1]
میثاق انبیاء
این آیات شریف به دنبال همان آیات سابق است که بحث ربوبیّتی که نصاری و یهودیّت برای عیسی(ع) و بعضی از انبیاء ذکر کرده بودند که نفی آن را خدای سبحان در قرآن کریم ذکر میکرد، به دنبال آن ادلّه، اینجا بیانی را دارند که چگونه ممکن است رسولی اظهار ربوبیّت بکند در حالی که ما از این رسول پیمان و میثاق گرفته بودیم که هم خودش به رسالت و نبوّت خودش اقرار داشته باشد و هم مصدّق و مبشّر انبیاء دیگر باشند. سلسله انبیاء یک سلسله واحد و یک حلقه واحد است. گسسته نیستند که هر کدام ادعایی داشته باشند. این مضمون کلّی آیه است. البته در این آیه شریفه هم نسبت به نبیّ بعدی و نبیّ سابق از انبیاء میثاق گرفته شده است. هم بواسطه انبیاء از مردم نسبت به نبوّتشان میثاق گرفته شده است. پس یک میثاق دو طرفه است. یک میثاق نسبت به انبیاء نسبت به انبیاء سابق و لاحق در رابطه با خداوند، یک میثاق هم از مردم برای انبیاء است. ایمان نسبت به آنچه انبیاء آوردند و نصرت انبیاء.
میثاق اقرار به ربوبیّت و عدم تبعیّت از شیطان
جلسه گذشته عرض کردیم که جریان میثاق و عهد در قرآن کریم یک ریشه عمیقی دارد. جزء مباحث مهم قرآنی است که جای تعمّق خیلی زیادی را دارد. از جمله عمومی ترین میثاقی که خدای سبحان گرفت، آیه ذر بود که ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ﴾[2] همه مردم به این میثاق اقرار کردند و خدای سبحان هم شهادت گرفت. جلسه گذشته اجمالا راجع به آن گفتگویی شد. یک میثاق دیگری هم مطرح است که در رابطه با همه مردم است. ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ ۖ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾[3] ، در سوره یس هست. این میثاق هم، میثاق عمومی است. میثاق اولی اقرار بر ربوبیّت الهیه بود. میثاق دومی که مکمل آن است و لازم آن است، میثاق عدم تبعیّت از شیطان است. این دو میثاق همان بیان دو میثاق و دو فطرتی است که خدا در انسان قرار داده است. فطرت شوق به کمال و فطرت فرار از نقص. در فطرت شوق به کمال، میثاق ربوبیّت اخذ میشود. در فطرت فرار از نقص، میثاق فرار از نقص و عدم تبعیت از شیطان وجود دارد. میثاق اول اگر بخواهد محقّق شود، باید اطاعت شیطان نفی شده باشد. دو میثاق است، دو فطرت است. این دو میثاق به صورت دو فطرت در درون انسان شکل میگیرد. ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[4] فجور، فطرت فرار از نقص است تا او را دشمن بدارد، تقوا هم فطرت شوق به کمال و سعادت است. پس یک میثاق در قرآن عمومی است. دو جهت دارد. جهت شوق به کمال و جهت فرار از نقص. اقرار به ربوبیّت و عدم اطاعت از شیطان. این دو میثاق عمومی هستند.
بعد از این، از همه مردم برای انبیاء میثاق گرفتند. انبیاء، واسطه بیان میثاقی که خدای سبحان در ربوبیّت گرفته و تبیین و تفصیل آن هستند. انبیاء، آن میثاق ها را تفصیلاً آشکار میکنند. لذا میثاق بر نبوّت انبیاء پس از آن میثاق عمومی از همه مردم نسبت به انبیاء گرفته شده است. این هم یک دسته از میثاق هاست که در قرآن کریم جا دارد. در کنار میثاق از مردم برای انبیاء، از انبیاء هم نسبت به ربوبیّت الهی و هم نسبت به تکلیفی که در رسالتشان دارند، میثاق گرفته شده است. ولی در خود انبیاء، میثاقی که گرفته شده مراتب دارد. لذا از انبیاء و رسل یک مرتبه از میثاق گرفته شد، از اولوالعزم، میثاق غلیظ گرفته شده است.
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنَا مِنْهُمْ مِيثَاقاً غَلِيظاً ﴿7﴾[5]
میثاق غلیظ
از این پنج نفر، میثاق غلیظ گرفتیم. پس یک میثاق از همه انبیاء گرفته شده که انجام رسالت و ویژگی خاص رابطه انبیاء با خدای سبحان و اخذ و إنبائی که خدای سبحان نسبت به آن ها و رسالتشان دارد. از همه انبیاء و رسولان، به خصوص از رسولان اولوالعزم این میثاق، میثاق غلیظ است. این میثاق تشکیکی است. به مقدار نبوّت هر نبیّ ای این میثاق متفاوت بوده. گاهی نسبت به خود نبی، فردی بوده است، گاهی سرایت داشته و رسالت هم داشته است.
میثاق دیگری هم در قرآن ذکر میشود که از عالمان گرفته میشود. علاوه بر میثاق از انبیاء، میثاق از عالمان هر امّت هم داریم.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ ﴿187﴾[6]
از کسانی که کتاب به آن ها داده شد هم میثاق گرفته شد. آن میثاق این بود که کتابی که بهشان داده شد را بیان کنند و کتمان و پنهان نکنند و مطابق هوی و میل خودشان جایی را که دوست دارند بگویند و جایی که دوست ندارند نگویند، نباشد. بلکه همه کتاب را آشکار کنند. اما عالمان عده ای این میثاق را پشت سر انداختند. انبیاء اینطور نبود، میثاقشان هرچه که بود، محقّق کردند. اما انبیاء بواسطه عالمان، این میثاق را گسترش دادند. عالم هم که گفته میشود نه کسی که عبا و عمامه به سر دارد و اختصاصاً برای این کار ممحّض شده است. نه. عالمان یعنی هر کسی که از این کتاب آگاه شد، رساندنش به دیگران وظیفه اش است. ابلاغش و بیانش برای دیگران وظیفه اش است. البته کسی که قدرت و توان بیشتری دارد، این وظیفه قطعاً برایش تام تر است. پس این طور نیست که اختصاص به دسته ای خاص از متشخّصین به امّتی داشته باشد. نه. همه را فرا میگیرد. هر کسی که علم دارد و قدرت بیان دارد. فهم داشته و شنیده و حالا باید بیان کند.
این میثاق هم میثاقی است که از همه عالمان گرفته شده است. اما عده ای این میثاق را شکستند. نقض کردند. نبذ، مثل نکث است. در مقابل دنیا این پیمان را شکستند. پس شکستن پیمان قیمت پیدا میکند. قیمت این گاهی دنیاست، گاهی مقام است، گاهی پول است، گاهی شهوت است.
نوع میثاق نسبت به رتبه مردم
سؤال: به قرینه ما بعد، خصوص عالمان دین را شامل نمیشود؟
پاسخ: الان نگاه نکنید که دسته ای به عنوان عالمان، در این مسئله متخصّص شدند و ممحّضند. در زمان خود انبیاء مردم مخاطب بودند و دسته هایی بودند. عدّه ای بیشتر دل میدادند و یاد میگرفتند، وظیفه کسانی که میدانستند این بوده که به بقیه هم برسانند. عالمان، قشر خاصی نیستند. الان هم همین جریان هست. الان هم اگر کسی از قرآن خبری دارد، این طور نیست که بیان قرآن به قشر کسانی که به عنوان عالم مختص شدند، اختصاص داشته باشد. نه. این وظیفه همه است. ولی نسبت به کسی که وقت بیشتری گذاشته و علم بیشتری کسب کرده است، این میثاق، میثاق غلیظ تر است و شدیدتر و موکّد تر است. مراتب علم، مراتب میثاق است. لذا انبیاء که در عالی ترین مرتبه علم قرار دارند، میثاق غلیظ تری از آن ها گرفته میشود. از بقیه مردم که در آن رتبه نیستند و علمشان حصولی است، در همان رتبه علم حصولی میثاق گرفته شده است.
همین بیان را در مورد خلافت با امیرالمومنین(ع) بیان کردند، وقتی که خواستند بیعت کنند، فرمودند: « لَولا حُضُورُ الحاضِرِ، و قِيامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ الناصِرِ، و ما أخَذَ اللّه ُ عَلَى العُلَماءِ أن لا يُقارُّوا على كِظَّةِ ظالِمٍ، و لا سَغَبِ مَظلومٍ ، لأَلقَيتُ حَبلَها على غاربِهِا»[7]
نصرت حاکمان توسط عالمان
معلوم میشود اگر حاکم هم میخواهد حاکمیّت عادله داشته باشد، حتماً باید نصرت شود. نصرتش با پیمانی است که از عالمان گرفته شده که پای اقامه و اجرای دین بایستند. اگر کمک این ها نباشد و حاکم بخواهد تنهایی انجام دهد، قدرت پیدا نمیکند. پس نقش علماء در حکومت ها نقش عظیمی است. فقط گفتن نیست. ان لایقاروا، قرار نگیرند، خودشان را آرام نکنند، باید این ها هم حتما پای کار بایستند. پس حاکمیت یک کار جمعی است. هر مرتبه از علم را هر کسی دارد، باید زیر بار این عهد و پیمان که خدای سبحان بر عهده آن ها گذاشته اند، برود.
اگر جایی عالمان کار خودشان را و حاکمیّت هم کار خودشان را انجام می دادند، یا حاکمیّت، حاکمیّت الهی نیست، یا عالمان عالم نیستند. این دو جهت حتماً هست. نمیشود حاکمیّتی الهی باشد، عالمان هم پی کار خودشان باشند. این کلام امیر المومنین(ع) و مضمون آیه که بر این دلالت میکند، نشان میدهد که اگر کسی در جهت علم جلو میرود، یکی از آثارش این است که اقامه آن دین را به عهده بگیرد. لذا در نظام ما کسی ولایت دارد که فقیه باشد. اساسش بر فقه و علم است. پیمان هم به این عنوان بر دوش فقیه میآید که حتماً باید عالم باشد. به همین نسبت بقیه علما هم این پیمان بر دوششان هست ولی تحت تبعیّت همان عالمی که این را بر دوش گرفته است.
پس یک پیمان عمومی شد. دو شاخه داشت. شوق به کمال و عدم تبعیّت از شیطان. این یک پیمان بود که از همه گرفته شده بود. دو شاخه اش هم لازم و ملزوم بود.
پیمان دوم از همه مردم نسبت به انبیاء بود.
پیمان سوم از انبیاء نسبت به خدای سبحان. انبیاء، رسولان، رسولان اولوالعزم. این پیمان خودش دو شاخه دارد. یک شاخه وظیفه در مقابل خدای سبحان. یک شاخه دیگرش وظیفه نسبت به مردم است که مردم را هم همراه کنند و برسانند.
شاخه اول و دومی که در رسولان بود، نسبت به عالمان هم مطرح میشود. ولی در جانب انبیاء تعیینی است و در جانب علماء تعیّنی است.
یک پیمان دیگری هم داریم که این پیمان، پیمان از امّت های خاص نسبت به انبیاء خاص خودشان است.
﴿وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا ۖ وَقَالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ ۖ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلَاةَ وَآتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَلَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۚ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ﴾ [8]
یا ﴿فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ﴾[9] عالمانشان در تبیین کتاب الهی و رسالتشان ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ﴾[10] این ها تحریف کردند «و نسوا حظا مما ذکروا به». حظی که علم بود و پیمان بود را نسیان کردند. این نسیان گاهی عمدی و عامدانه است، گاهی هم به خاطر اشتغال به دنیا سهوی است. در هر دو جهت مقصّرند.
فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ نَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ﴿13﴾[11]
این در رابطه با یهود بود.
در مورد مسیحیان هم میفرماید:
وَ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ ﴿14﴾[12]
عداوت و اختلاف، جزای فراموشی میثاق
دنباله فراموشی بین امت ها، دشمنی بین امّت ها و خون ریزی بین امّت هاست.
پس میثاق الهی حقیقتش وحدت آفرین است. محبّت آور است. هر چقدر آن میثاق در امّتی شکل بگیرد، اخوّت و ولایت و محبّت در آن امّت شدیدتر میشود و هرچقدر آن میثاق فراموش شود، دشمنی و کینه و اختلاف بین آن امّت شدیدتر میشود. این هم یک علامت عظیمی است که اگر جایی میبینیم که محبّت بین امّت شکل نگرفته است، معلوم میشود که در میثاق، اختلالی ایجاد شده است. از آن میثاق عمومی شکل میگیرد تا میثاق بر رسالت و علماء. معلوم میشود که علماء در این جا کوتاهی کردند. اگر بین مردم عداوت و کینه شکل گرفته است، معلوم میشود سیره عالمان آن زمان در بیان میثاق و پیمان ضعیف بوده است. این ها خیلی کاربردی هم میتواند باشد که وظیفه عالمان تعیین میکند که نوعی از بیان این حقیقت میثاق باید شود که منجر به ائتلاف بین مردم میشود. پس رفتار عملی علماء باید بر این باشد. اگر کسی این وظیفه را درست انجام ندهد، مشمول «نسوا حظا مما ذکروا به» میشود. دنبال این فراموشی اختلاف میآید. وقتی نسیان کردند، «فاغرینا بینهم العداوة». این عداوت، جزایی است. یعنی بواسطه نسیان میثاق، عداوت میآید. نبود این سنت الهی، فراموشی این میثاق، دنبالش عداوت هست.
بعداً خواهند دید که جزای فراموشی میثاقشان، عداوت و اختلاف بوده است. اگر این جزای فراموشی میثاق باشد، هر استعدادی که تلف شود، هر کینه ای که ایجاد شود، هر تفویت عمل صالحی که محقّق بشود، همه به عهده کسانی میشود که این میثاق را فراموش کردند و برای مردم متذکر نشدند که عالمان را شامل میشود. در زمانی که انبیاء باشند و به تبع انبیاء، عالمان، اگر انبیاء وظیفه شان را انجام دادند و عالمان کوتاهی کردند، مردم به این اختلاف و مناقشه و عداوت و بغضا کشیده می شوند. این هم خودش یک هشدار است. عالمان هم مراتب دارد. یک موقع میگویید در آن گوشه عالم عداوت و بغضا باشد، من چه کاری ازم بر میآید؟ میگویند تو آیا در داخل و ارتباطات داخلی، وظیفه ات را انجام دادی؟ آیا به فکر خانه و محله و شهر خودت بوده ای؟ اگر این جا انجام دادی، آن جا به وظیفه توست. هرچقدر حیطه کار تو بود اگر درست انجام دادی، این وظیفه توست. انبیاء و رسل حیطه های مختلفی داشتند تا به رسولان اولوالعزم برسد. تا نبی خاتم(ص) که وظیفه اش عالمی است. عالمان هم از خانه و محله و شهر خودش شروع میشود تا هر چقدر که امکان پذیر است.
میثاق از مردم بواسطه انبیاء
یک میثاق دیگری هست که در این آیه مطرح میشود که دو جنبه ای است. خدای سبحان میفرماید از انبیاء میثاق گرفتیم و برای انبیاء هم میثاق گرفتیم. هر دو جنبه در این آیه مطرح میشود. خدای سبحان از انبیاء میثاق میگیرد و از مردم برای انبیاء میثاق میگیرد. این هم نتیجه آن میثاق های سابق است که ترکیب این دو میثاق را در آیه هشتاد و یک سوره آل عمران بیان کرده است.
انبیاء و مردم را در یک راستا قرار داده است. از انبیاء میثاق میگیرد، بواسطه انبیاء از مردم میثاق میگیرد. این میثاق هم بر ایمان و نصرت است. فقط ایمان نیست. یعنی باید اقامه کنند، باید به پا خیزند و پای میثاق بایستند. فقط پذیرفتن نیست. پذیرفتن که ایمان است، نصرت که اظهار است. یعنی این را اظهار کند، اقامه کند. همان طور که عرض کردیم که ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ﴾[13] مودّت غیر از محبّت است. مودّت اظهار محبت بود، اظهار محبت اجر رسالت است که اظهار شود. اینجا هم «لتومنن به و لتنصرنه». حتماً باید نصرت هم صورت بگیرد. نصرت اقدام است. فقط محبّت قلبی نیست. ایمانی است که باید به ظهور برسد و با دست و زبان و قدم آشکار شود. این نصرت میشود.
بعد هم به دنبال این میفرماید: «أأقررتم؟» علاوه بر پیمانی که گرفته شده، اقرار بر پیمان هم گرفته شده است. آیا بر این اقرار میکنید؟ «قالوا أقررنا». این در بیرون به این معنا نیست که ما را در یک مسجدی یا نماز جمعه و عیدی جمع کنند، بگویند به شما رساندیم، شما بگویید رساندید. خود این که خدای سبحان تضمین کرده است که پیام انبیاء را به همه جا میرساند و مردم موظف و مکلّفند که پیام انبیاء را که دیدند انجام بدهند، این اقرار است. رسیدن آن پیام اقرار به این است. چون فطرت هم دنبال این است. همه وجودها دنبال سعادت است. این اقرار، اقرار وجودی است. همچنان که در آیه ذر هم همین است.
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هٰذَا غَافِلِينَ ﴿172﴾[14]
اینجا هم با زبان اظهار نکردند. این قبول واقعی است. وجودی که ربوبیّت را پذیرفت. «بلی شهدنا». ما شاهد هم هستیم. دنباله آیه میفرماید: در روزی که اخذ میشوند نمیتوانند بگویند ما نمیدانستیم.
اینجا هم میفرماید «أقررنا».
جمهوری اسلامی، پیمانی از خدا در اقامه دین
الان جمهوری اسلامی است. یک پیمانی است از جانب خدای سبحان که در اقامه دین پیمان گرفته است. الان ایستاده اند دارند کار را انجام میدهند. آیا عالمان دین آن عهدی که به تعبیر آقا جهاد تبیین را انجام دادند؟ نصرت یکی از مصادیقش همین است. مردم عادی که قدرت تبیین صحیح از مسئله را با نگاه جهانی ندارند. باید این را توجیه و تبیین درست کرد یا نه؟ عالم میتواند این کار را بکند. یکی از مصادیق نصرت در این آیه شریفه که «لتنصرنه بعد هم ا اقررتم علی ذلک؟» این ها هم گفتند «اقررنا»، همین است. بعد اگر «نسوا حظا مما ذکروا به»، نتیجه اش این میشود که جامعه دچار عداوت و بغضا میشود. پس هر عداوت و بغضایی نتیجه کوتاهی است. یا کوتاهی کسانی است که در رأس کار هستند که میخواستند اجرا کنند اما کوتاهی کردند. یا نقص در تبیین است. دشمن از تبیین غلط استفاده کرده و مردم را به عداوت انداخته است. یا کوتاهی در هر دو بوده است. اگر عالمان جهاد تبیین را درست انجام دهند، همان کلام امیرالمومنین(ع) میشود که «لَولا حُضُورُ الحاضِرِ، و قِيامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ الناصِرِ، و ما أخَذَ اللّه ُ عَلَى العُلَماءِ أن لا يُقارُّوا على كِظَّةِ ظالِمٍ، و لا سَغَبِ مَظلومٍ ، لأَلقَيتُ حَبلَها على غاربِهِا»[15] باید بایستند و داد بزنند. ولی این داد زدن حکیمانه است.
جریان مرحوم آیت الله گلپایگانی
مرحوم آیت الله محمد شاه آبادی نقل میکرد که من خدمت آیت الله گلپایگانی بودم، کسی آمد گفت چرا داد نمیزنید که الان دارد بعضی ظلم ها صورت میگیرد. آنجا ایشان فرمودند قبول داری 30 درصد دین دارد اجرا میشود یا نه؟ من اگر داد بزنم آن 30 درصد هم از بین میرود.
این حکمت است. اگر هم داد قرار است زده بشود، دادِ علنی یک طور است، این که نامه بنویسند و پیام بدهند و خبر بدهند و توضیح بدهند و بیان کنند، این ها همه تبیین است. وظیفه عالم است. حضرت آقا در مورد حضرت آیت الله صافی گلپایگانی فرمودند در مسائلی نظراتشان را میفرستادند و مشاوره هم میدادند. این همان نگاهی است که او ساکت نیست. نگفته به من ربطی ندارد. این نگاه، نگاه عالم است. از عالم پیمان گرفته شده است. لذا مراتب علم، مراتب میثاق است. اگر کسی دید علم در وجودش شدید میشود، اما سنگینی بار میثاق را روی دوشش احساس نمیکند، به همین نسبت نشان میدهد که این علم، علم نیست. مفاهیمی بیش نیست. اگر حقیقت علم باشد، اثرش این است که برای انسان میثاق بیشتری را، احساس سنگین تری را ایجاد کند، خوابش کمتر میشود، چون میبیند وظیفه بالاتری به گردنش هست، لذا میبینید که سنگینی بار را روی دوشش احساس میکند. این علم است. برای او وزن ایجاد کرد ه است. ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[16] علم حق است. اگر انسانی علم داشت اما کار خودش را میکرد و به دیگران کار نداشت، این علمش علم نیست. مفاهیمی بیش نیست. علم در جان ننشسته است. این هم یک نکته که در مورد میثاق میخواستم بیان شود.
البته پیمانی که از اوصیاء انبیاء و برای این ها گرفته شده به همین نسبت است. میثاقی است که از مردم برای انبیاء، از انبیاء برای رسولان، از رسولان برای اولوالعزم، از اولوالعزم برای رسول خاتم و ختم ولایت که امام زمان است، گرفته شده است.
صاحبان عزم کسانی بودند که تا این مرتبه از میثاق را اقرار کردند. اولوالعزم کسانی بودند که تا این مرتبه از میثاق را اذعان و تصدیق کردند. این هم یک تصدیق نظری نیست که گفتند باشد خوب است. یعنی تا پای آن مرتبه ایستاده اند. در بنیان گذاری دین و تبلیغ و اجرایشان، با آن هدف قدم برداشتند. برای آن هدف گام برداشتند. لذا گام و بیان و دین و قدم آن ها در راستای خاتم ولایت بوده است. با نگاه به او پایه گذاری کردند. لذا میشود در گام های آن ها اشاره به نهایت را دید. اگر کسی همین امروز هم نگاهش به اجرای دین به عنوان زمان امروز باشد یک مرتبه از شعور و فهم و علم است. اگر کسی همین امروز هر قدمی که برمیدارد چه در ناحیه علم آموزی، چه اقامه، چه تبلیغ و چه بیان، نگاهش به آن نهایت باشد، میتواند داخل در آن نظام اولوالعزم باشد که نگاهش و قدمش با نگاه نهایت و ظهور خاتم الولایة باشد. اما اگر کسی نگاه و قدمش منحصر به زمان خودش باشد، مثل افراد ساده ای میماند که نگاهشان در همان حد است. اگر در نگاه کوتاهی کرده باشند، البته مؤاخذ هم هستند.
این بحث را با نگاه وصایت و مرتبط با ظهور دیدن بسیار ثمر دارد. از خلقت اولی تا جریان ظهور همه را مرتبط کردیم. یک میثاق است. ولی این میثاق در انحاء مختلف، ظهورات مختلف پیدا میکند.
بلند بودن افق نگاه، کوچک شدن موانع در راه کمال
تا اینجای بحث، سعی کردیم شکل نظام میثاق را در جهات متعددش بیان کنیم.
ان شاء الله خدای سبحان ما را وفادار به این میثاق قرار بدهد. ما جزء میثاق شکن ها نباشیم. ما که در این دوره به خصوص در دوره آخر الزمان هستیم، باید حقیقتاً زندگی مان و باورمان و لحظه لحظه وجودمان مرتبط با جریان ظهور معنا پیدا کند نه خالی از آن باشد. خواب و بیداری و نشست و برخاست و گفتگو و بیانمان مرتبط با این حقیقت دیده شود تا صاحب عزم شویم. هرچقدر افقی که انسان میبیند عظیم تر باشد، عزمی که برای انسان ایجاد میشود بیشتر است.
اگر انسان میخواهد مشهد برود، عزمی که میکند، خستگی برایش ایجاد نمیشود مگر نیشابور به بعد. اما اگر کسی میخواهد تهران برود، وقتی به حسن آباد میرسد، خسته میشود.
هرچقدر کسی افق نگاه را عظیم تر قرار دهد، موانع کوچک تر میشوند. اگر جریان ظهور و تحقّق کامل دین الهی هدف گذاری شد، موانع سر راه انسان را خسته نمیکند. همه موانع کوچک جلوه میکنند و قابل تحمّل دیده میشوند.
اما اگر هدف یک بحث روز مره زودگذر بود، اولین مانع انسان را از پا میاندازد. لذا کسانی که به یأس و تحیّر مبتلا میشوند، اثرش این است که نگاهشان را از آن افق بلند، به یک نگاه ساده و سطحی آورده اند. نگاهشان حدّش گاهی حیات دنیاست. وقتی انسان میبیند رفاه ایجاد نمیشود، سختی دارد، پس شکست خورده است. اما اگر بلندای نگاه را مرتبه ظهور دید، میشود مثل رسولان اولوالعزم. هیچ چیزی آن ها را خسته نمیکند و از پا نمیاندازد. میثاقشان غلیظ است. پس غلظت میثاق یکی از مظاهرش مربوط به افق نگاهی است که انسان دارد که چه چیزی را میخواهد محقّق کند. اگر آن افق نگاه به این مرتبه قرار گرفت، همه چیز کوچک تر از این است که مانع او بشود.
ملک عظیم که در روایات آمده است، آن اطاعت مطلقه است که در زمان ظهور محقّق خواهد شد. این ملک عظیم، خیلی بحث زیبایی است که در بحث مهدویت روایاتش را در چند جلسه داشتیم. آن ملک عظیم میشود میثاق نهایی که اطاعت مطلقه انسان ها نسبت به ولیّ الهی شکل میگیرد.
جا داشت که در جلساتی خدمت این بحث میثاق باشیم. این دو جلسه، یک نگاه کلانی ان شاء الله در مسئله ایجاد میکند.
وفای به عهد بین مؤمنین، آمادگی برای وفای به میثاق
نکته: اینجا عنوان إصر آمده است. در جای دیگر امانت آمده است. در بعضی جاها میثاق آمده است. در بعضی جاها عهد آمده است. حتی در روابط عادی، وفای به عهد، اوفوا بالعهود، وفای به عهدهای عادی که بین انسان ها هست، آماده سازی برای وفای به آن عهد عظیم است. یعنی این طور نیست که متفاوت باشد. لذا اگر به ما گفتند به کثرت صلاة و صیام افراد نگاه نکنید، بلکه به ادای امانت و وفای به عهد نگاه کنید، از این باب است که کسی که در نظام ظاهری زندگی اهل وفای به عهد باشد، این زدن وزنه و آماده شدن برای وفای به عهد بالاتر است. پس از کجا شروع کنیم و به مردم یاد بدهیم؟ یک دفعه آن نهایت را بگوییم؟ میگوید لزومی ندارد. کسی که برنامه ریز است باید بداند. اما در عمل و تحقق لزومی ندارد مردم از ابتدا، نهایت را ببیند. وظیفه مربی این است که مردم را گام به گام ببرد. مربی باید آن مرتبه نهایی را بداند. از ابتدا چگونه قدم برداریم تا به میثاق غلیظ برسانیم؟ میگوید در همین جزئیات روزمره زندگی، اهل وفای به عهد قرار بده. همین میتواند زیر بار مرتبه بالاتر برود. وزنه صد کیلویی وفای عهد بین مؤمنان را توانست بزند، این آماده میشود برای وزنه 200 کیلویی. کسی که 100 کیلو را نتوانست بزند، قطعاً وزنه بالاتر را نخواهد توانست. از همین وفای به عهد های ظاهری شروع کنیم و اهمیت آن را توجّه داشته باشیم.
این از خانواده شروع میشود، زن و فرزند و همسر. اگر با این نگاه ببینند که میخواهند خودشان را برای آن وفای به عهد آماده کنند، چقدر گذشت راحت میشود، تحمل چقدر زیاد میشود. اگر بدانند کسی که اینجا وفای به عهد انجام میدهد دارد آماده میشود برای آن کار، چقدر ساده تر و شوق آورتر میشود. احساس میکند که در رکاب امام زمانش است. دارد برای جنگ تمام عیار رزمایش انجام میدهد. اگر آدم این را ببیند، چقدر تحمّل مشکلات ساده تر میشود و چقدر امکان استفاده از این روابط جزئی و ارتباطشان با نظام کلّی ساده تر میشود. منتظر کسی است که وفای به عهد را با آن نگاه ایجاد میکند. انتظار در جامعه دائمی و لحظه به لحظه و همه جایی میشود. فقط در نیمه شعبان به یاد امام زمان نیست. لحظه به لحظه به یاد ظهور است.
ان شاء الله خداوند به همه مان توان بیشتر بدهد که بتوانیم این عهد و پیمان را در لحظه به لحظه زندگی مان با نگاه به آن نهایت پیاده کنیم.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] آل عمران 81-82
[2] اعراف 172
[3] یس 60
[4] شمس 8
[5] احزاب 7
[6] آل عمران 187
[7] نهج البلاغة : الخطبة 3
[8] مائده 12
[9] مائده 13
[10] مائده 13
[11] مائده 13
[12] مائده 14
[13] شوری 23
[14] اعراف 172
[15] نهج البلاغة : الخطبة 3
[16] اعراف 8
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 777” دیدگاه میگذارید;