بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
دو اعتقاد باطل مسیح
در ادامه قصّه حضرت عیسی(ع) و جریان اهل کتاب بودیم. مدّتی است در محضر آیاتی هستیم که مربوط به اهل کتاب است و به انحاء گوناگونی این بحث را وارد شدند. دو موضوع اساسی که فاصله بینشان افتاده، این بود که مسیحیان، عیسی(ع) را فرزند خدا میدانستند و به تبع این اعتقادی که او را فرزند خدا میدانستند، عبادت را برای او قرار داده بودند. این دو نگاه را که دو اعتقاد این ها بود، اولی اش را در آیات ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ ۖ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ [1] بیان کردند که فرزند خدا نیست. در این آیات شریفی که در محضرشان امروز هستیم این بحث را مطرح میکنند که عیسی(ع) عبدی بود که نبیّ الهی بود و خدای سبحان به او علم و حکمت و نبوّت را اعطا کرده بود و کسی که خدا به او علم و حکمت و نبوّت را اعطا کند، امکان ندارد به خودش دعوت کند و خودش را معبود قرار دهد. پس در اولی نفی اینکه عیسی(ع) فرزند خداست را کردند. در این قسمت اینکه عیسی(ع) امکان ندارد که دعوت کند که او را عبادت کنند. چون برای خدا، شراکت در عبادت امکان پذیر نیست.
ربوبیّت مطلقه الهی
وقتی انسان خدای سبحان را مالک مطلق و ربّ مطلق میداند، ربوبیّت مطلقه، نفی هر ربوبیت دیگری را به دنبال دارد. این ربوبیّت و مالکیّت حق به نحو اطلاقی است. غیر از ربوبیت تقییدی است که در جهتی از جهات باشد و سازگار است با این که در جهت دیگری، دیگری ربّ باشد. وقتی ربوبیّت و مالکیت اطلاقی شد، یعنی هیچ ربّ دیگری امکان ربوبیّت ندارد. پس اگر شراکت در ربوبیت صورت گرفت، این باطل است. این برهان است. اگر کسی ربوبیّت دیگری را قائل شود، به هر نوعی از ربوبیّت، حتی به نحو شراکت، قطعاً ربوبیّت الهی را انکار کرده است. چون ربوبیّت الهیه اطلاقی بود، امکان تقیید نداشت. اگر تقییدش کردی یعنی ربوبیت او را انکار کردی. لذا اگر وارد شده است که اگر کسی دیگری را شریک خدا قرار دهد، خدا واگذار میکند و میگوید برای او باشد، «أنا خَيرُ شَريكٍ» [2]، علّتش این است که ربوبیت الهی تقیید پذیر نیست. اگر ربوبیت اطلاقی است، هر گاه قید بخورد، این ربوبیت دیگر ربوبیّت اطلاقی نیست و ربوبیّت خدا نیست. در این نگاه، اگر ربوبیّت اطلاقی قیدی بخورد، دیگر ربوبیّت خدا نیست. چون این گونه است، امکان ندارد خدای سبحان ربوبیّتش با دیگری تقسیم شود و شریکی در ربوبیّت پیدا کند و این منع عقلی دارد. ربوبیّت اطلاقی هیچ گاه شریک بردار و قید بردار نیست.
این محال را خدای سبحان ابتدا در این آیات بیان میکند. ولی آن قدر الفاظ و بیان زیبا به کار گرفته شده و معانی مختلف در اینجا اشباع شده است، که نکات تربیتی و آن چه در اینجا به کار ما میآید ، ان شاء الله مرتبه به مرتبه بیان میکنیم.
عین ربط بودن اسباب با حضرت حقّ
سؤال: آیا به غیر از ربوبیّت و الوهیّت، خط قرمز دیگری هم هست؟
پاسخ: هر چیزی غیر از ربوبیّت و الوهیّت استقلالی برای کسی ایجاد کند، قطعاً اختلال در ربوبیّت و الوهیّت ایجاد کرده است. پس هر کمالی استقلالاً برای دیگری ثابت شود، اختلال و خط قرمز است. اما این خط قرمزها متفاوت است. گاهی به این معناست که برای اسباب و علل معدّیتی قائل هستم. این برای رتبه ای از اهل ایمان مانع ندارد. اما اهل ایمان هر چقدر بالاتر میآیند و رشد میکنند، اعداد دیگران کم رنگ تر میشود. هر چه رشد اهل ایمان بیشتر میشود، ربوبیّت الهی و الوهیّت خدای سبحان رشد میکند. پس خط قرمز این است که برای دیگران استقلال قائل شویم. در جایی هم که استقلال قائل نیستیم، هر مقدار اثر ولو اعدادی قائل باشیم، به همان نسبت محدودیّت ایجاد کردیم. درست است که «أَبَى اَللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ اَلْأَشْيَاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ» [3]. در عین اینکه این سنّت در کار است، خدا میخواهد نشان بدهد در سببیّت ها هم، این سببیّت ها عین ربّ هستند. نه این که چیزی را تفویض کرده باشد. نه استقلالاً و نه إعداداً. منتها إعداداً را برای طوائف اهل ایمان نفی نکرده است. پسندیده است که به این قائل باشند. چون فهم و درکشان بالاتر از این نمیشود. لذا از آن ها هم این را قبول کرده است. اما از کسانی که بالاترند، این را نمیپذیرد. پس خط قرمز در دید استقلالی است.
﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَٰكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ [4] این نمیباشد که گاهی محال عقلی است و گاهی محال عادی است. بشری که به او کتاب و حکم و نبوت داده شده باشد، محال است دیگران را به خودش دعوت بکند. این محال، محال عادی است. یعنی این طور نیست که نبیّ مجبور باشد، برایش ممتنع عقلی باشد. لذا نهی از این هم شده است. اگر بخواهند چنین کاری کنند، تهدید شدند. پس امکان این مسئله از جهت عقلی برایشان هست. اما از جهت عادی، یعنی آن چه این دارایی برایشان ایجاد میکند، عصمت است. و وقتی عصمت محقّق میشود، این خطا با این عصمت امکان صورت گرفتن ندارد. در محال عادی به خاطر کمالی که دارد، فرد رعایت میکند. محال عقلی اصلاً امکان ندارد. کسی نمیتواند متناقضین را در کنار هم جمع کند. در محال عادی میتوانیم بگوییم با یک حرکت استکمالی به این مرتبه رسیده است که از آن خطا و گناه سر نمیزند.
از چنین فردی این کلام صادر شود که من را من دون الله عبادت کنید. من را در کنار عبادت الهی، عبادت کنید، من دون الله را آورد تا آن بیان را بگوید که من دون الله یعنی استقلالا، بدون خدا. حتماً قائلند که عیسی(ع) من را بدون خدا نگفته است. میگویند عیسی(ع) گفته است خدا را و من را عبادت کنید. اما چون ربوبیّت خداوند اطلاقی است، برگشتش به این میشود که فقط من را بدون خدا عبادت کنید. اگر کسی بگوید دیگری را عبادت کنید، این عبادت استقلالیه و به تنهایی در مقابل خدا میشود.
اگر مقیّد شد، دیگر ربوبیت خدا نیست. پس جمع بین این دو محال عادی است.
ربّانیت عیسی(ع)
﴿وَلَٰكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾ [5]شما وقتی به کسی میخواهید شهری یا چیزی را نسبت دهید، یاء نسبت میآورید. مثلاً میگویید این قمی است یا تهرانی است. با یک یاء نسبت، محقّق میشود. در این جا به جای اینکه بگوید کونوا ربیّ، میفرماید ربّانی. ربّانی، یک الف و نون اضافه دارد. این اضافه علامت تأکید است. زیادت حروف دلالت بر تأکید آن نسبت میکند. لذا وقتی میگوییم ربّانی، یعنی شدّت انتساب به ربّ. میفرماید ﴿وَلَٰكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾[6] . شما باید ربّانی باشید. اگر عیسی(ع) پیامی دارد، پیامش این نیست که بگوید شما ﴿كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[7] . بلکه پیام عیسی(ع) این است که ﴿وَلَٰكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾[8]. یعنی منتسب به ربّ باشید. ارتباطتان با ربّ شدید باشد. وقتی کسی خودش را در این نظام دارد بیان میکند، خودش بالاترین تلبّس را دارد. یعنی خودش ربّانی تر از بقیه است و بقیه را به این موطن دعوت میکند. منتسب به ربّ باشید، نه این که ربّ باشید. این شدت ربّانی بودن عیسی(ع) است که همه را به موطن خودش دعوت میکند. موطن خودش ربّانی بودن است.
﴿بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[9] این خیلی نکته عالی است. این امروز خطاب به ما هم هست. یعنی عیسی(ع) دارد به یارانش این خطاب را میکند. این خطاب به یاران و اصحابش است. انتسابتان فقط به ربّ باشد. هیچ چیزی در وجود شما به غیر از رؤیت ربّ دیده نشود. هر چیزی از شما مشهود میشود و دیگران میبینند، ببینند این نسبت به ربّ است، دعوت به ربّ است. یعنی دائماً تمام وجود شما، عمل شما، حرف شما، بقاء شما، رفتار شما، همه چیز شما به طوری باشد که کسی شما را میبیند، از هر چیزی از وجود شما به خدا منتقل شود. آن هم به ربوبیّت الهی، یعنی ربّانیین باشید. این خیلی برای انسان شیرین میشود که تمام وجودش اشاره به ربّ باشد. ربّانی یعنی تمام وجودش اشاره به ربّ است. ببینید زیبایی کلام چقدر عالی است.
لزوم ربّانی بودن معلّم
ابتدا میفرماید ﴿كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾[10]. دنبالش میفرماید ﴿بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[11]، چون شما دارید تعلیم کتاب به دیگران میدهید. کسی که دارد تعلیم کتاب میدهد، میخواهد انجیل را به دیگران یاد بدهد و برای دیگران بازگو کند، حتماً باید کسی که معلّم است، ربّانی باشد تا معلم بودن برای او ثابت و محقّق شود و آثار معلّم بودن شکل بگیرد که ﴿بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ﴾ [12]، ما مصدریه است، تأویل به مصدر میرود، بتعلیمکم الکتاب میشود، به این سبب باید ربّانی باشید. به سبب معلّم بودنتان، باید ربّانی باشید. بالاتر از معلّم بودن این است که علاوه بر این که کسی معلّم است، باید مدرّس باشد. ﴿كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[13]باشد. درس وقتی به کار برده میشود، میگویند چیزی که در اثر تکرار و مداومت، کهنه میشود و آثارش دارد از بین میرود به طوری که آن قدر مداومت هست مثل این میماند که استفاده کرده اند به خاطر این شدّت مراجعه و حفظ نسبت به کتاب، گویا کتاب را کهنه کرده است. مثل کتابی که آدم خیلی بهش مراجعه میکند، از حالت اولیّه اش خارج میشود، مندرس میشود. بعضی کتاب ها در کتاب خانه ها خیلی شیک و تمیز باقی مانده است. کتابی که شدّت مراجعه به آن باشد، روز به روز مندرس تر میشود. شدّت ارتباط است. نه فقط ﴿بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ﴾ [14]. بلکه ﴿كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[15]. اینجا هم ماء مصدریه است. بدراستکم. لشدة دراستکم و تعلیمکم باید ربّانی باشید. پس اگر کسی میخواهد در نظام دینی برای دیگران معلّم باشد، حتماً باید ربّانی باشد و خودش هم شدّت مراجعه داشته باشد. بی نیاز از مراجعه نمیشود. پس انسان معلم بین دو چیز قرار گرفته است. یکی ربّانی بودن است که همه وجودش دارد انتساب را نشان میدهد، دیگری شدت مراجعه است ﴿كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[16]. شدت رابطه برای حفظ را نشان میدهد که علم و نظام تعلیمی در وجود این باید قوی شکل گرفته باشد. نه اینکه در حین تدریس متوجه میشود چی بوده است. درست است که انسان با تدریس رشد میکند، باید علم دستش باشد. البته زمان تدریس رشد میکند.
درس شدت رابطه است. ربّانی شدت ارتباط با ربّ را نشان میدهد. تعلیم بین این دو است. وجودش انتسابش را نشان میدهد. ربّانی بودن را نشان می دهد. خودش معلّم است و در عین حال اخذ میکند. دست بگیر نباید قطع شود. بین دو ارتباط، معلّم بودن شکل میگیرد. یکی ربّانی بودن از جهت عملی است که وجودش دارد ربّ را نشان میدهد. دیگری شدّت ارتباط است که دارد خودش هم اخذ میکند. در نظام علمی و عملی، دست بگیر دارد. در نظام عملی دارد از خدا اخذ میکند و ربّانی است، در نظام درسی از کتاب و نبیّ اخذ میکند و ارتباط دارد، حفظ ارتباط و شدّت ارتباط است، و در نظام تعلیم دارد به دیگران منتقل میکند.
این بیانی که افقی را ترسیم کرده است، این معلّم بودن برای همه است. در نظام دینی همه باید امر به معروف و نهی از منکر کنند. این نحوه ای از تعلیم و رابطه است. پس همه باید به مراتب رابطه ربّانی باشند. کسی که میخواهد امر به معروف و نهی از منکر کند، باید ربّانی باشد. از وجودش ارتباط با ربّ را بیاید. در عین حال که زبانش گویای به این مسئله است. در عین حال خودش دائماً دارید تدریس و رابطه و حفظ رابطه را در نظام علمی دارد.
ببینید این آیه شریفه در نگاه اول چقدر نکات دقیقی را برای زندگی هر فرد، به خصوص برای که ما لباس روحانیت به تن کردیم و هر کسی که در نظام تعلیم میخواهد قرار بگیرد، بیان کرده است. خود این ربّانی بودن چه نتایجی را به دنبال دارد، معلّم بودن و دراست، در ادامه بحث خواهد آمد.
ربّانی بودن یعنی عبودیت، شدّت تأکید ربوبیّت الهی را نشان میدهد. این آینه و آیه ای است که دارد او را نشان میدهد. هیچ چیزی از خودش در امر و نهی ندارد. ربّانی میگوید هیچ اختیاری جز اختیار ربّ برای من نیست. این شدّت تأکید در جلوه گری ربوبیّت الهیه است. مثل متألّه. یک کسی الهی است، یک کسی متألّه است. یعنی شدّت الهیّت در وجود او آشکار شده است. عبودیّت یعنی الهیّت در وجود کسی آشکار شود. اگر شدّت الهیّت بخواهد در کسی آشکار شود، به خاطر شدّت عبودیّت است. خدای سبحان اله است. اگر انسان بخواهد بفهمد که خدا اله است، در وجود این میبیند. چون تسلیم محض است. فقط خدا در وجود او نافذ است و هیچ چیز دیگری اثر ندارد. ربّانی بودن یعنی هیچ منیّتی در وجود این باقی نمانده است، هر چیزی هست فقط نشان میدهد که حکم خدا و حقیقت الهیّت در وجود این جاری و ساری است. منتظر امر است که امری بیاید و این بدود.
وسوسه شیطان در ربّ گرفتن به جای ربّانی بودن
معجزه بودن و ربّانی بودن در خلقت عیسی(ع) محقّق بوده است. هرجا شدت ربّانی بودن محقّق میشود، شیطان رهزن میشود که مردم این را ربّ بگیرند. به جای این که شدّت رابطه با خدا نسبت به این شخص ایجاد شود، خود این شخص را واسطه میکنند. میگویند او خودش قدرت دارد. در حالی که این عبودیت و عبد است که به این جا میرسد. انسانی که عبد شد، حکمش مثل حکم خدا نافذ میشود، ولی تقوّمی است. این شدّت قیّومیّت الهی را میرساند. اما شیطان رهزن میشود که این را ربّ بگیرند. مثل این که وقتی کسی عبد میشود، قدرت بر کارهای بزرگ تر پیدا میکند. چون عالَم مسخّر او میشود. به جای این که این را شدت تاّکید عبودیت این بگیریم، بگوییم این ربّ است که عالم تحت تسخیرش است. این شدّت عبودیّت است که همه هستی خودشان را در اختیار او قرار میدهند و تحت تسخیر او قرار میگیرند، این افتخارشان است که تحت اراده او باشند. چون اراده او ارادة الله است. با خلیفه و عبد شدن به مرتبه ای میرسد که حکم او نافذ میشود، اما حکم او همان حکم الهی است. اگر کسی حکم او را در شدّت نفوذش دید، شدت ربّانیت است. اما اگر شیطان متوقف کرد که این حکم، این است نه حکم خدا، این توقف کار شیطان است. این جا خداوند تأکید ربّانیت را میکند.
خیلی زیبا بیان میکند. این ها عیسی(ع) را ربّ گرفتند. به جای اینکه عیسی(ع) را عبد محض ببینند، ربّ دیدند. این رهزنی است برای هر کسی که در طریق کمال دارد قدم برمیدارد. این فقط اختصاص به عیسی(ع) ندارد. عیسی(ع) را خدای کتعال در این جا به عنوان یک مدل و نمونه بیان کرده است که ببینید مردم وقتی شما را در این رابطه میبینند، تأثیر را از شما میبینند. لذا وقتی انسان در ارتباط با اولیاء الهی قرار میگیرد، اگر نگاهش به اینجا برسد که این موثر است، این خلاف چیزی است که خدای سبحان اراده کرده است. این شخص میخواسته با کمالی که پیدا میکند، در درگاه الهی فقط مأمور خدا باشد، ربّانی باشد. اگر کاری هم از او صورت میگیرد، این کار جلوه خدا باشد، جلوه گری و آیت خدا باشد. اما گاهی خود آن ولی در اثر شیطنت شیطان، احساس میکند از خودش است. گاهی کسانی که دور و برش هستند، احساس میکنند مستجاب الدعوة است. به جایی میرسند که مؤثّر را نفس این شخص میبینند. در حالی که اگر نفس این شخص را مؤثّر دیدند، این خودش نحوه ای از توقّف است. خلاف آن حقیقت است. بلکه باید بگویند این ربّانی است. این عبد است. خدای سبحان این جا یک کمالی را از این مجرا دارد برای ما ایجاد میکند. این مجرا حتی به نحو معدّیت در مرتبه کمالش دیده نمیشود. هرچقدر این مجرا محو تر و فانی تر شود، اثر گذارتر است. چه در نگاه کسی که دارد این مسیر را طی میکند، چه در نگاه کسانی که از او میخواهند فیض ببرند. آن ها هم هر چقدر محو تر و فانی تر ببینند، تأثیر بیشتری پیدا میکنند. بر خلاف این که اثر را از خود او ببینیم.
ترسیم مسئله خیلی لطیف و زیباست. با کمترین عبارت، بالاترین چالش هایی که بین جمع های مؤمنان همیشه پیدا میشود، خداوند دارد تصویر میکند. آن هم نه فقط در جایی که عیسی(ع) را ربّ گرفتند، بلکه به عنوان یک چالشی که از یک نقطه کوچکی شروع میشود تا اینکه ربّ میگیرند. از مُعدّ دیدن تا استقلالی دیدن و ربّ دیدن. یک دفعه ربوبیّت را پیش نمیکشند. کم کم آدم تأثیر را میبیند، بعد میبیند واقعاً تأثیر از این است. بعد اعتقاد خاص به این پیدا میکند. بعد او را مؤثّر میبیند.
بعضی از اولیاء الهی کاری که بیان میکردند جالب بود. خدا آشیخ حسنعلی نخودکی را رحمت کند، به کسی که مریضش در جای دیگری بود، میگفت تو نبات را بخور، او آن جا خوب می شود. در عین اینکه وسائط و وسائل را به کار میگیرد، دخیل نیستند. چون در اصل او باید میخورد. میخواستند بگویند وسائط با این که هستند دخیل نیستند.
تفاوت بین معجزات موسی(ع) و عیسی(ع)
معجزات موسوی با وسائط بود. عصا و سنگ و غیره. اما معجزات عیسی(ع) بدون وسائط بود. لذا کسی به موسی(ع) به عنوان ربّ نگاه نکرد. اما عیسی(ع) که نفَس و دستش بود، مردم گفتند خود او خداست.
مردم عصا را خدا نمیدانستند. موسی(ع) هم با عصا این کار را کرده بود، لذا موسی(ع) را خدا نمیدانستند. اما اینجا که دم عیسوی بود، رشد ایجاد نشد، لذا خودش را به ربوبیّت گرفتند که دمش خودش است. لذا به ربوبیّت عیسی(ع) قائل شدند.
گاهی کسی در جایی صحبتی میکند، بعد کسی میآید میگوید حاج آقا من از خدا خواسته بودم این مطلب را به من بفهماند.خدا از دهان شما برایم بیان کرد. این مجرا بودن را خدا قرار داده است. اما آدم احساس میکند که من از این استفاده کنم. یک جوری آدم میخواهد بگوید بله، من هم حواسم بوده است. با یک سکوت و غمز و دلالی بدون اینکه دروغی گفته باشیم، می خواهیم این را به خودمان نسبت دهیم. میخواهیم هدایت گری داشته باشیم، نمیگوید که دیگر این ﴿وَلَٰكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾[17] نیست. این ناخودآگاه دعوت به خود شده است. لذت برده است از اینکه دیده شده است. یک بنده خدایی میگفت حاج آقا وقتی شما صحبت میکنید ما نور را میبینیم از کلمات شما در میآید. این شخص خودش میداند که این طور نیست. رؤیت او عیب ندارد. اما این فرد باید خودش مراقب باشد. باید بگوید به او که ممکن است شیطان رؤیت نوریّه ایجاد کند.
از جاهایی که شیطان دست برنمیدارد، در تعلیم و مدرّس بودن و منبر و امر به معروف و نهی از منکر است، در نظام ارتباطی است. این جا شیطان دست به کار است که هم خود این شخص را و هم دیگران را خراب کند. ما ضربه ای که به این واسطه از درون خوردیم و شیطان مسلّط شد، از بیرون نخوردیم. کسانی که در درون رابطه های الهی بودند و شکسته شدند و ضربه خوردند و ضربه زدند. از همین جاهای کم هم شروع میشود. کسی میگفت الان چند تا خدا و پیغمبر و امام زمان در زندان داریم. از یک جای کوچکی شروع شد. از اظهار به آن جا ارادت رسیدند. خدا هم گاهی به فتنه راه میدهد تا بصیرت ایجاد شود.
وقتی سامری آن گوساله را درست کرد، صدا داشت، تعبیر قرآن این است که «له خوار». در روایتی دارد که موسی به خدا گفت گوساله را او درست کرد، صدایش از کجا آمد؟ خدا گفت صدایش را من دادم تا تکمیل شود. ابتلاء کامل شود.
سامری استفاده کرد که چطور درست میتواند بگوید ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ [18]، گوساله که از او برتر است. مردم احساس میکردند که پیامی از خدا میدهد. فتنه از جانب خدا دامن زده میشود تا رشد ایجاد شود.
در باش نه دیوار
هر نحوه دعوت به خود در نظام تربیتی غلط است. تعبیر آیت الله خوشوقت(ره) خیلی گویا و عالی است. انسان حواسش باشد همیشه در باشد نه دیوار. مردم را به سمت کسانی که در هستند بفرستید. کسانی که دیوار هستند، حدّ خودشان را نهایت مسئله میبینند، دعوت به موطن خودشان میکنند. معرفت خودشان را نهایت میبینند. به موطن خودش دعوت میکند و این موطن خودش دیوار است و متوقف میکند. لذا میگفتند خدمت بعضی از نزدیک نروید. از دور استفاده کنید. خیلی حرف هایش را نشنوید. همان عمل و حالش را ببینید. بعضی هستند که انقطاعشان از دنیا خیلی قوی است. برای ما که منغمر در دنیا هستیم دیدن کسی که انقطاع تامّ دارد باعث میشود که احساس کنیم شدنی است. اما وقتی رفتید نزدیکش شدید و از او خواستید استفاده کنید، میبینید خیلی سطح معرفتی اش پایین است. با اینکه عمل به این شدّت را دارد، گاهی از جهت معرفتی خیلی نازل است. اگر نزدیکش بشوی، آن افق در تو اثر میگذارد. لذا خود انسان باید حالتش ربّانی بودن باشد. ربّانی بودن یعنی در بودن. نه انسان به خودش دعوت کند نه به موطن خودش. انسان گاهی به خودش دعوت نمیکند، اما به موطن خودش دعوت میکند. آدم باید به موطن نبی اکرم(ص) دعوت کند. اگر من تا اینجا را رفتم، او عبور کند. پیامبر اکرم(ص) حاجب ربّ است. امیرالمومنین(ع) باب الله است. هر کسی باید از آن حرکت کند. آن ها هم دعوت به خود نمیکردند، ربّانی بودن را آشکار میکردند.
ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ﴿79﴾ وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿80﴾[19]
بيان
وقوع الآيات عقيب الآيات المرتبطة بأمر عيسى (ع) [20]
﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ﴾ [21] میگفتند پدر عیسی(ع) کیست. هر بشری خدا دارد. او اگر پدر ندارد پس خداست. به پیغمبر اکرم(ص) وحی نازل شد که «ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب». اگر کسی پدر نداشت باعث شود بگوییم خداست، آدم(ع) که اولی بود. چون نه پدر داشت و نه مادر. پس باید برای آدم(ع) به طریق اولی الوهیّت قائل شوید. و چون برای او الوهیت قائل نیستید، برای عیسی(ع) هم نباید ربوبیّت قائل شوید. تا رسید به جریان مباهله.
يفيد أنها بمنزلة الفصل الثاني من الاحتجاج على براءة ساحة المسيح مما يعتقده في حقه أهل الكتاب من النصارى، و الكلام بمنزلة قولنا: إنه ليس كما تزعمون فلا هو رب و لا أنه ادعى لنفسه الربوبية: [22]
دو چیز قائل بودند. یکی اینکه عیسی(ع) فرزند خداست. و یکی اینکه «یلیق بالربوبیه» که ما عبادتش کنیم. آنجا فرزند خدا بودن را نفی کرد. اینجا عبادت عیسی(ع) را نفی میکند.
نه ربّ بود، و نه ادعایی برای ربوبیت دارد که این دوّمی در اینجاست.
آنجا فرمود ربّ نیست، اینجا میفرماید ادعای ربوبیّت ندارد. چون بین نبوّت و حکمت و کتاب با ادعای ربوبیّت جمع نمیشد. این را اول آیه این جا فرمود.
أما الأول: فلأنه مخلوق بشري حملته أمه و وضعته و ربته في المهد غير أنه لا أب له كآدم (ع) فمثله عند الله كمثل آدم، و أما الثاني: فلأنه كان نبيا أوتي الكتاب و الحكم و النبوة [23]
محال است کسی با حکم و کتاب و نبوت که در آن عبودیّت محضه خوابیده است، ادعای ربوبیّت کند. این محال بودن، عادی است.
و النبي الذي هذا شأنه لا يعدو طور العبودية [24]
بشر به تنهایی اگر این کتاب و حکم و نبوّت نبود، امکان ادعای ربوبیّت را داشت. چنانچه ادعای ربوبیّت کردند. مثل نمرود و فرعون. اما اگر کسی بشری باشد که این ها به او داده شده باشد، جمع بین این دو امکان دعوت به ربوبیّت را از بین میبرد. چون اعطای این ها یعنی عبد بودن محض، عبودیّت تامّه. ربّانی شدن. ربّانی شدن با ربّ شدن به هیچ وجه سازگار نیست.
تفاوت عباد و عبید
تعبیرات مختلفی داریم. ﴿لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ﴾ [25]. در حالی که کسی شیطان را عبادت نمیکرد. حالا شیطان پرست داریم. ولی قبلا عبادت نمیکردند. اطاعت با میل عبودیت میشود. یک بحث عباد داریم و یک بحث عبید. عباد با عبید تفاوتی دارد.
در نظام با خدا، عباد است. ﴿كُونُوا عِبَادًا لِي﴾ [26]. آنچه در رابطه با دیگران به کار برده میشود عبید الناس است. اگر در قرآن کریم ﴿ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾[27] آمده، در مقام توبیخ است. ولی هر جا در مقام اکرام است، عباد آمده است. عبید در مقام توبیخ به کار رفته است. ﴿ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾ [28]. سیاق آیات توبیخ است. پس جریان عباد بودن یک تکریم است. ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ﴾ [29]. جایی که عبید میآید، نسبت به بشر است. در ارتباط با خدا که میآید تحقیر و توبیخ در آن هست. اگر در کلمات حضرات به کار برده شده است، مقصود شدّت اطاعت است. اطاعت با میل عنوان عبودیّت بر آن صدق میکند.
و لا يتعرى عن زي الرقية [30]
عبودیّت شدیدتر، اعطای الهی بیشتر
کسی که حکم و کتاب و نبوّت داده شده است، بنده تر است. هیچ خطایی علماً و عملاً سر نخواهد زد. وجود او اطاعت ربّ میشود. ظرفی که در آن پلیدی و اطاعت و منیّت باشد، امکان ندارد کتاب و حکم و نبوّت به او داده شده باشد. ظرفی این را میگیرد که سرشار از عبودیّت باشد. این ظرف میتواند کتاب و حکم را بگیرد. لذا هرچقدر عبودیّت انسان شدیدتر شود، اعطای الهی در حکم و فهم و هدایت برای او شدیدتر خواهد شد. ظرفیت پیدا میکند. اطاعت ظرفیت ساز برای فهم و علم و معرفت است.
فكيف يتأتى أن يقول للناس اتخذوني ربا و كونوا عبادا لي من دون الله، [31]
این محال عقلی نیست، اما محال عادی است که محقّق نخواهد شد.
أو يجوز ذلك في حق غيره من عباد الله من ملك أو نبي [32]
یا بگوید من را بپرستید یا بگوید دیگران را بپرستید.
فيعطي لعبد من عباد الله ما ليس له بحق، [33]
در پرتو مالکیت مطلقه حق، حق ندارد برای دیگری مالکیّت و ربوبیّت قائل شود، حتی به نحو جزئی، حتی به نحو اعدادی در مرتبه عالی. در مرتبه پایین به نحو اعدادی عیبی ندارد.
أو ينفي عن نبي من الأنبياء ما أثبت الله في حقه من الرسالة فيأخذ منه ما هو له من الحق. [34]
البته رسول بودن را نمیتوانند نفی کنند.
این قصّه ساده است اما خیلی عالی است. پیغمبر اکرم(ص) از جای عبور میکردند، کودکی را دیدند، سؤال کردند که من را بیشتر دوست داری یا خودت را فرمود شما را، بعد پدرت را، بعد مادرت را. گفت شما را. بعد فرمودند بین من و خدا، گفت چون شما رسول خدا هستید، دوست دارم. فرمودند توحید را از این بچه یاد بگیرید. یعنی همه محبّت من برای خداست. تو حیث ارتباطی ات از خودم و پدر و مادرم شدیدتر است، لذا تو را بیشتر دوست دارم. هیچ وقت این دَوَران بین رسول و خدا پیش نمیآید. پیامبر(ص) فرمودند: روح القدس این سخن را از زبان این بچه صحبت کرده است.
ان شاءالله خدای متعال توفیق درک و فهم واقعی این معارف را به همه ما عنایت فرماید.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] آل عمران 59
[2] الكافي : 2/295/9 .
[3] الکافي ج۱ ص۱۸۳
[4] آل عمران 79
[5] آل عمران 79
[6] آل عمران 79
[7] آل عمران 79
[8] آل عمران 79
[9] آل عمران 79
[10] آل عمران 79
[11] آل عمران 79
[12] آل عمران 79
[13] آل عمران 79
[14] آل عمران 79
[15] آل عمران 79
[16] آل عمران 79
[17] آل عمران 79
[18] قصص 30
[19] سورة آلعمران (3): الآيات 79 الى 80
[20] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 274
[21] آل عمران 59
[22] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 274
[23] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 274
[24] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 274
[25] یس 60
[26] آل عمران 79
[27] فصلت 46
[28] ق 29
[29] اسراء 65
[30] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 274
[31] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 274
[32] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 274
[33] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 274
[34] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 274
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 767” دیدگاه میگذارید;