بسم الله الرحمن الرحیم
سه روایتی که در این باب ذکر میشود، تقریبا تناظر دارند با هم و مبداش یک تمثیلی است که ایجاد شده است. پیغمبر اکرم میفرمایند جبرئیل دو انار آور. یک انار را خودشان تناول کردند. یک انار دیگر را نصف کردند، نصفش را خودشان تناول کردند، نصف دیگرش را به امیر المومنین دادند. بعد فرمودند جریانش این بود که یکی انار نبوت بود. یکی انار علم ما بود. که در علم تو شریک ما هستی.
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 263
بَابُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُعَلِّمْ نَبِيَّهُ عِلْماً إِلَّا أَمَرَهُ أَنْ يُعَلِّمَهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَّهُ كَانَ شَرِيكَهُ فِي الْعِلْمِ
1– عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ جَبْرَئِيلَ ع أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص بِرُمَّانَتَيْنِ
اینکه تمثیل در این روایات برای نطفه ولایت یا امر نبوت، گاهی به سیب آمده در آن جا که می خواهد نطفه بسته شود. در این جا که تمثیل است به انار است، این جریان خودش بی حکمت نیست. لذا دارد که این دو میوه در نظام تسویه وجودی انسان به سمت تعالی حتی در نظام بدنی تاثیر دارد. یعنی برای آمادگی نظام بدنی برای تعالی و سلامت بدن تاثیر دارد.این دو میوه به خصوص تاثیر دارد. وقتی نطفه فاطمه سلام الله علیها میخواست بسته شود روایات متعدد است که سیبی از بهشت آمد. یا نصف کردند با خدیجه سلام الله علیها. این جریان تفاح و این جریان رمان، در دو نقشی که بیان شده است، بی نسبت نیست. فقط یک تمثیل نیست.
فَأَكَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِحْدَاهُمَا وَ كَسَرَ الْأُخْرَى بِنِصْفَيْنِ فَأَكَلَ نِصْفاً وَ أَطْعَمَ عَلِيّاً نِصْفاً
دادن یک چیز است، اطعام کردن یک چیز دیگر است. انگار فاعل پیغمبر است در این کار. ابراهیم خلیل میگوید یطعمنی و یسقین. آن رابطه را دیدن و با رابطه محقق شدن. فقط دادن گسسته نیست. دادن با رابطه است. این یک لطافتی است.
ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا أَخِي هَلْ تَدْرِي مَا هَاتَانِ الرُّمَّانَتَانِ قَالَ لَا قَالَ أَمَّا الْأُولَى فَالنُّبُوَّةُ لَيْسَ لَكَ فِيهَا نَصِيبٌ وَ أَمَّا الْأُخْرَى فَالْعِلْمُ أَنْتَ شَرِيكِي فِيهِ
در شراکت دو شریک از بهره دیگری بی بهره اند. اما در شراکت در علم اینطور نیست. هر دو هرچه دیگری میداند را میداند.
در روایت سوم میفرماید انت شریکی فیه و انا شریکک فیه. یعنی شراکت طرفینی است این جور نیست که یکی شریک دیگری فقط باشد. دو طرف را آوردند تا نشان بدهد در بحث علم که نور است، حقایق وجودی معصومین مشترک هستند در آن نورانیت. هرچند به لحاظ نبوت و رسالت عظمت ایشان محفوظ است. آنچه به نظام نبوت و رسالت برمیگردد، باید حتما این سیر تقدم پیامبر رعایت بشود که پیامبر اکرم مبدا است و بقیه تابعند. آنچه در نظام ولایت و قرب است، کلهم نور واحد هستند. در ارتباط با مردم عمده نظام نبوت و رسالت است که مطرح است لذا همیشه باید در حیث ارتباط با مردم شرافت و عظمت پیامبر اکرم به عنوان یک خورشید تابان و بقیه حضرات معصومین به عنوان ستارگان دیده شوند. حتی بین خود معصومین امیرالمؤمنین به عنوان ماه تابان و بقیه حضرات به عنوان ستارگان درخشان دیده شوند. این حیث ، حیث مهمی است لذا در نظام عرض اعمال که قوس صعود است و نظام تقدیر که قوس نزول است همین حیث رعایت شده. در قوس نزول پیامبر اکرم و بعد معصومین و در قوس صعود پیامبراکرم و بعد معصومین رعایت شده است. نباید فکر کنیم که چون در مقام ولایت کلّهم نور واحد هستند پس برای مردم هم باید همین جور مطرح شود. بلکه باید نظام نبوت و رسالت با نظام تابعیت به عنوان اصل و فرع دیده شود و مطرح شود.
در پاسخ: یک نبوت و رسالت داریم که مبدا تشریع است. امامت مبدا تشریع نیست. امامت با همه عظمتی که در نظام (جاعلک للناس اماما) دارد، امامت مبدا ایصال الی المطلوب است. ایصال الی المطلوب بر چه اساسی شکل میگیرد؟ بر نظام تشریع. نظام تشریع را نبی و رسول آورده است. لذا آنجا حیث را رعایت میکنیم. اگر امامت ابراهیم خلیل آخرین رتبه وجودی اش است، این امام در حیث قرب ابراهیم خلیل است. اما در حیث مطرح کردن برای مردم باید حیث نبوت و رسالت ابراهیم باید مطرح بشود. که آن تشریع و دین است. قرآن هم ابراهیم را نبی صدیق و رسول معرفی می کند. مبدأ دین ابراهیم خلیل رسالت و نبوت اوست. این در نظام خلق است اما در نظام یلی الربی البته امامت مقدم است. لذا پیامبر اکرم هم امام و هم رسول بود. لذا به حیث امامتشان ایصال الی المطلوب داشت و به حیث نبوتشان مبدأ دین بودند. خود انبیاء بعضی شان ائمه یهدون بأمرنا هستند یعنی امام تلقی میشوند با این که نبی هستند. اما در عین حال اگر امامت بعد از رسالت می آید دلیل بر این نیست که در نظام مطرح کردن باید امامت مقدم مطرح شود. امامت در نظام مطرح کردن حتما باید در پرتو رسالت دیده شود.
سوال: آیا این که می فرمایید در جنبه یلی الربی کلّهم نور واحد هستند یعنی هیچ گونه تفاضلی ندارند؟
پاسخ: تفاضل به معنای طولی ندارند اما به معنای عرضی دارند. یعنی رابطه ظهورشان خیلی متفاوتند. معصومین کلهم نور واحد هستند اما امام حسین علیه السلام اسرع در نجات است، یعنی این ظهوری که محقق شده است اسرعیت و کثرت در نجات را دارد یا پیامبر اکرم مبدأ همه خیرات است . این ها منافات با کلهم نور واحد ندارد چون «انفسنا و انفسکم» است یک حقیقت واحده هستند و حقیقت محمدیه یک نور واحدی است که تجلیاتش می شود امیرمومنین ـ امام حسن ـ امام حسین و …. یک تجلی اش می شود خود پیامبر اکرم. یعنی حقیقت محمدیه یک حقیقتی است در موطنی است که آن حقیقت و موطن یک ظهورش می شود پیامبراکرم یک ظهوراتش هم می شود معصومین.
سوال: با دقت در کلمات ائمه نسبت به پیامبر یا حتی نسبت به امیرالمومنین متوجه می شویم که صرفاً یک حفظ ظاهر نبوده ؟
نظام نبوت و رسالت حفظ ظاهر نیست بلکه نظام یلی الخلقی است یعنی عالم وجود و خلق . در عالم فنا این ها عین هم هستند ولی در عالم ظهور و بروز تقدم ها و تأخر ها مطرح است. عالم ظهور و بروز عالم واقعی هست نیست؟ همه عالم دارد روی کاکل این می چرخد. آن جا که مقام فنا و نورانیت محض و جنبه یلی الربی این ها است اصلا جای حرف زدن ما نیست ما همین قدر که خودشان فرمودند کلهم نور واحد همین قدر می توانیم بگوییم. اما آنی که برای مطرح است حیث عالم خلق است و ترتب ها و تقدم ها همه اش مطرح است پیامب اکرم در رأس است حتی این نظام خلق فقط مربوط به دنیا نیست در آخرت هم هست. لذا این که می فرماید «یوم جئنا من کل امة بشهید و جئنا بک علی هؤلاء شهیداً» پیامبر اکرم میزان بر همه انبیاء در آخرت است. شفاعت ایشان است که سبب نجات همه میشود . مقام محمود مربوط به ایشان است که «عسی أن یبعثک ربک مقاما محمودا» لواء حق در دست پیامبر اکرم است که به امیرالمؤمنین میدهد و این لواء به اهتزاز درمی آید و همه امت ها می آیند زیر پرچم لواء حق قرار می گیرند و به سمت شفاعت و داخل شدن در بهشت حرکت می کنند. حتی آن جا که می فرماید خروج و دخول در بهشت و جهنم به واسطه مقامات پیامبر است که تفویض می کند به امیرالمومنین این ها همه واقعی است.
حقیقت ولایت اگر خوب بیان بشود که چیست، تفاضل لزومی ندارد. و مطرح نمیشود. البته بین ولایت پیامبر و انبیاء دیگر تفاضل هست . در همان جنبه یلی الربی هم تفاضل است . انبیاء شئون پیامبر هستند.
فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ كَيْفَ كَانَ يَكُونُ شَرِيكَهُ فِيهِ قَالَ لَمْ يُعَلِّمِ اللَّهُ مُحَمَّداً ص عِلْماً إِلَّا وَ أَمَرَهُ أَنْ يُعَلِّمَهُ عَلِيّاً ع.
یعنی شراکت در جزء نیست. همه آنچه پیغمبر میداند امر شده است که به امیر المومنین تعلیم بدهد.
مثال عرفی اش یک شراکت سه دنگ سه دنگ داریم که مجزاست، یک شراکت مشاعی است که هر جزئی برای هر دو است. (البته این مثال است دقت کنید)
در نظام علم میفرماید هر علمی که پیغمبر اکرم خدای سبحان به او اعطا فرمود، تمام آن علم امر شد به امیر مومنان هم تعلیم دهد. حتی جریان وحی ای که به پیغمبر اکرم میشد، آنجا دارد که (یا علی انک تسمع ما اسمع و تری ما اری و لکن لست بنبی) . همانجایی که شیطان نهیب زد و فزعش در آمد، پیغمبر اکرم این روایت را فرمودند.
-نبوت و رسالت مگر از سخن علم نیست؟
از سنخ علم هست منتها ظهور است. لذا امیرالمومنین آن علمش را دارد مثل همین وحی که ایشان هم می شنوید. یا وقتی پیغمبر اکرم از معراج برگشت، آنجا حضرت امیر می فرماید که من بگویم یا شما بگویید؟ یعنی هر دو شنیده اند و می دانند. اما حضرت امیر حیث نبوت و تشریع ندارد.
2– عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: نَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص بِرُمَّانَتَيْنِ مِنَ الْجَنَّةِ فَأَعْطَاهُ إِيَّاهُمَا فَأَكَلَ وَاحِدَةً وَ كَسَرَ الْأُخْرَى بِنِصْفَيْنِ فَأَعْطَى عَلِيّاً ع نِصْفَهَا فَأَكَلَهَا فَقَالَ يَا عَلِيُّ أَمَّا الرُّمَّانَةُ الْأُولَى الَّتِي أَكَلْتُهَا فَالنُّبُوَّةُ لَيْسَ لَكَ فِيهَا شَيْءٌ وَ أَمَّا الْأُخْرَى فَهُوَ الْعِلْمُ فَأَنْتَ شَرِيكِي فِيهِ.
3– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَى مُحَمَّدٍ ص بِرُمَّانَتَيْنِ مِنَ الْجَنَّةِ فَلَقِيَهُ عَلِيٌّ ع فَقَالَ مَا هَاتَانِ الرُّمَّانَتَانِ اللَّتَانِ فِي يَدِكَ فَقَالَ أَمَّا هَذِهِ فَالنُّبُوَّةُ لَيْسَ لَكَ فِيهَا نَصِيبٌ وَ أَمَّا هَذِهِ فَالْعِلْمُ ثُمَّ فَلَقَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِنِصْفَيْنِ فَأَعْطَاهُ نِصْفَهَا وَ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص نِصْفَهَا ثُمَّ قَالَ أَنْتَ شَرِيكِي فِيهِ وَ أَنَا شَرِيكُكَ فِيهِ قَالَ فَلَمْ يَعْلَمْ وَ اللَّهِ رَسُولُ اللَّهِ ص حَرْفاً مِمَّا عَلَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا وَ قَدْ عَلَّمَهُ عَلِيّاً ثُمَّ انْتَهَى الْعِلْمُ إِلَيْنَا ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِهِ.
ثم انتهی العلم الینا یعنی حضرات معصومین هم علم بهشان منتهی شد.
-در دو روایت دیگر أعطی است. فقط در روایت اول اطعم است.
ممکن است راوی در روایت دوم و سوم ، اطعم را به أعطی تبدیل کرده باشد. جایی که مطلبی نکته ای است، تعالی درش هست، راوی اضافه نکرده است. راوی معمولا به حدّ خودش اخذ می کرده لذا اگر نکته دقیقی که تعالی درش هست در روایت آمده است میشود که استفاده بکنیم که این کلام را حضرت به کار برده است. حضرت فرموده اطعم ولی دیگران دادن (أعطی) ببینند. البته آن حیث ارتباطی در أعطی هم دیده می شود ولی در أطعم لطیف تر است.
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 264
بَابُ جِهَاتِ عُلُومِ الْأَئِمَّةِ ع
1– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عَمِّهِ حَمْزَةَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ عَلِيٍّ السَّائِيِ «1» عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ مُوسَى ع قَالَ قَالَ: مَبْلَغُ عِلْمِنَا عَلَى ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ مَاضٍ
آنچه در گذشته محقق شده است.
وَ غَابِرٍ
هم معنای آینده میدهد هم معنای ماضی را. در روایت بعدی غابر را برای ماضی به کار برده است. در این روایت مقابل ماضی آمده است یعنی آینده.
وَ حَادِثٍ «2»
تفاصیل خاصی که مربوط به امامی است که در هر عصری است.
امام نسبت به علوم آینده علم دارد اما علم او به معنای آن حوادثی است که در آینده می خواهد محقق شود. اما امامی که در هر عصری زندگی می کند این علم برایش به معنای حوادثی که می خواهد در آینده محقق بشود، نیست بلکه تفاصیل حوادثی است که محقق شده است. یعنی آن علمی است که به واسطه آن امام محقق می شود و اذن او در تحققش دخالت دارد که (اراده الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم) آن مقادیر اموری که در هر دوره ای میخواهد محقق بشود به اذن آن امامی است که در آن دوره امامت را دارد. برای امامان سابق این یک علم غابر بود به نحو اجمال و برای امام عصر علم حادث است . البته دقت کنید که اجمال مثل فهرست نیست بلکه حوادث کاملا در محضر و مرأی و نظر آن ها قرار دارد اما انجایی که به تحقق و فعلیت و عینیت می رسد و صادر می شود مربوط به امام همان عصر است که می شود حادث. در علم غابر بدا راه دارد البته امام علم به بدا هم دارد. اما در علمی که حادث می شود بدا محقق می شود. به واسطه وجود امام محقق می شود.
فَأَمَّا الْمَاضِي فَمُفَسَّرٌ
چه آنچه ظاهر فرمودند، چه آنچه سینه به سینه انتقال پیدا کرده است.
وَ أَمَّا الْغَابِرُ فَمَزْبُورٌ «3»
آن چیزی است که مکتوب بوده، نوشته شده است. مثل مصحف فاطمه سلام الله علیها و صحیفه امیر مومنین علیه السلام. چند باب داشتیم. علم جفر و کتاب جفر که بود و کتاب مصحف فاطمه و صحیفه امیر المومنین میشوند مزبور. تمام ماکان و ما هو کائن در او ثبت است.
وَ أَمَّا الْحَادِثُ فَقَذْفٌ فِي الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِي الْأَسْمَاعِ «4»
قذف فی قلوب یعنی بی واسطه از جانب خدای سبحان در قلوب حضرات معصومین القا میشود. میشود محدث بودن. نقر فی الاسماع بواسطه جبرئیل سلام الله علیه نقر میشود. در گوش القا میشود. قذف فی القلوب بالاتر است. نقر فی الاسماع حوادث دیگری است. این ها دو مرتبه از ارتباط با عالم غیب است که حضرات معصومین دارند.
علم حادث بی واسطه گرفته می شود ولی دو علم قبلی به واسطه حضرات معصومین و پیامبر اکرم به این ها القاء می شد. اما حادث چون حقائقی است که باید به دست این ها در زمان و عصر خودشان محقق بشود و امضاء شود و به نتیجه برسد. بی واسطه است.
قذف فی القلوب بی صورت است، نقر فی الاسماع با صورت صوتیه است. صوت ظاهری منظور نیست بلکه منظور کلام است.
کلم الله موسی تکلیما کلامِ مجرّد با موسی بود. اما در عین حال صورت کلامیه را داشت. هرچند مجرد بود.
غیر از انبیاء رویت ملک را ندارند. فقط انبیاء رویت دارند. آن اولوالعزم رویت در بیداری دارند ،انبیاء که اولوالعزم نیستند یا رسول نیستند و فقط نبی هستند رویت در خواب دارند، محدثین و امامان صوت را میشنوند.
عرض کرده بودیم که این آیا کمال ویژه است برای رسول یا نبی یا متناسب با ماموریتشان این محقق میشود؟
این متناسب با ماموریت است. اینطور نیست که انبیاء سابق افضل از امیرالمؤمنین باشند. آن رویت در خواب یا بیداری، آن رویت متناسب با ماموریتی است که نبی یا رسول دارد. لذا نسبت به امیر المومنین داریم که (انک تمسع ما تسمع و تری ما اری)، آن رؤیتی که نفی شده رؤیت نبوت و رسالت است که مناسبت ماموریتشان باید دین را با آن نسبت ببینند تا به مردم ابلاغ کنند. و الا اینطور نیست که امیر مومنان مَلَک را نبیند. اما ملک را که می بیند دائر مدار انباء تشریعی و تشریع نیست.
خودم: اینکه به قلب است را بگوییم بی واسطه، یعنی مرتبه بالای وجود است. نیاز نیست کسی بیاورد پایین.
اما سمع در مرتبه پایینتر است، جبرئیل پایین می آورد.
قدف عمیق تر و رابطه عظیم تر است روابط حضرات معصومین با عالم غیب مراتبی دارد گاهی در این مرتبه گاهی در آن مرتبه اخذ می کنند. این هم گاهی برمیگردد به مطلبی که میخواهد اخذ بشود. نه به مقام حضرات معصومین. یعنی آن مطلب گاهی در مرتبه نقر فی الاسماع است، گاهی در مرتبه قذف فی القلوب است. حضرت آمادگی هر دو را دارد اما در مرتبه نقر فی الاسماع ابلاغش به گونه ای می شود و قذف فی القلوب به گونه دیگر می شود. اینها باید جوری معنا بشود که حالات حضرات کم و زیاد نشود. این گونه نبوده که یک وقتی حالشان این گونه بوده یک وقتی آن گونه بوده. آن استقرار و ملکه ای که در وجود اینها بود فوق این بود. حتی وقت خوردنشان هم غفلت برایشان محقق نبود که ما فکر کنیم مثل ما میخورند. (اولئک یاکلون کما یاکل الانعام)، خوردن حیوانی در ائمه هیچ راه ندارد. وقتی میخورند، با تمام ذکر و توجه است. (ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله و معه و بعده.) چه وقت نماز باشد چه وقت خوردن باشد.
سوال: ترک اولی ندارند؟
جواب: خیر، البته بعضی علما قائلند که مانعی ندارد که داشته باشند. اما با مبنای دقیقتر ترک اولی هم ندارند.
-سوال: قرب در حال سجده با قرب در حال خوردنشان فرق ندارد؟
جواب: این قرب از جهت نظام خلقی متفاوت است اما از جهت نظام ولایی متفاوت نیست. یعنی در نظام ولایی حق هر چیزی را در جای خودش انجام میدهد. چون اصلا به امر الهی دارد می خورد. مثل ما نیست که وقتی می خوریم در حالت اباحه باشد. بلکه ائمه خوردن و نخوردنشان سکوت و حرکتشان تماما به أمر است.
وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا وَ لَا نَبِيَّ بَعْدَ نَبِيِّنَا.
این حادث در بین علوم ما افضل است. چون اختصاص به خودشان داشته و تحقق در بیرون هم بواسطه همین محقق میشود.
در مباحث علم هم آنجایی که میرسید به جزئی که تحقق پیدا میکند، میفرمود این افضل علم ماست. تعجب آور هم بود. آن علوم عظیم… وقتی رسید به چیزی که به تحقق میرساند مسئله را، فرمودند این افضل علم ماست. سائل مرتبا سوال کرد، تا رسید به جایی که به تحقق بیرونی میرسید. که ائمه وساطت در تحقق را داشتند و فرمودند این افضل علم ما است.
تحقق عالم بیرونی بواسطه وجود حضرات محقق میشده است.(در باب 40 « باب فیه ذکر الصحیفه و الجفر و الجامعه و المصحف فاطمه» بود. … فرفع اباعبدالله سترا… انه لعلم و ما هو بذاک…. ما یحدث باللیل و النهار. الامر بعد الامر و الشیء بعد الشیء)
اما اگر اینجا بیان شد که قذف فی القلوب و نقر فی الاسماع، به خاطر اینکه کسی احتمال ندهد که با انبیاء چه تفاوتی دارند، دفع دخل کرده اند که نبوت در ما نیست. این شنیدنها در دایره نبوت نیست.
2– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ عِلْمِ عَالِمِكُمْ قَالَ وِرَاثَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قُلْتُ إِنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّهُ يُقْذَفُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ يُنْكَتُ فِي آذَانِكُمْ «5» قَالَ أَوْ ذَاكَ «6».
راوی سوال کرد از امام که شما میگویید وراثت است. ما شنیدیم که قذف فی قلوب و نکت در آذان … است. امام هم در جواب فرمودند أو ذلک یعنی این هم هست یعنی آن غابر و ماضی وراثت بود. اما اینکه نقر فی الاسماع و قذف فی القلوب است علم حادث است. این به نحو وراثت نیست.
3– عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع رُوِّينَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ إِنَّ عِلْمَنَا غَابِرٌ وَ مَزْبُورٌ وَ نَكْتٌ فِي الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِي الْأَسْمَاعِ فَقَالَ أَمَّا الْغَابِرُ فَمَا تَقَدَّمَ مِنْ عِلْمِنَا
در این روایت غابر به معنای گذشته استعمال شده و گفتیم که غابر از اسماء اضداد است پس مشکلی در کار نیست اما اگر بخواهیم به گونه ای جمع کنیم که با روایت قبلی هم تهافت پیدا نکند و تناسب داشته باشد می توانیم بگوییم که «ما تقدم من علمنا» یعنی به واسطه صحف فاطمه و مصحف امیر المومنین. یعنی ما تقدم به لحاظ مبدئیتش نه به لحاظ معلوم.
وَ أَمَّا الْمَزْبُورُ فَمَا يَأْتِينَا وَ أَمَّا النَّكْتُ فِي الْقُلُوبِ فَإِلْهَامٌ وَ أَمَّا النَّقْرُ فِي الْأَسْمَاعِ فَأَمْرُ الْمَلَكِ.
نکت در قلوب بی واسطه ملک است ولی نقر در اسماع به واسطه ملک است. این سه روایت جا بیوفتد، انحاء علوم حضرات خلاصه شده است.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 281” دیدگاه میگذارید;