بسم الله الرحمن الرحیم
ولادت حضرت زینب
اول تبریک ایام ولادت حضرت زینب < ؛ شهادت یا وفات یا ولادتشان اتفاقی نیست بلکه اینها در نقشه الهی حساب شده است فلذا برای هر یک از این ولادت ها و شهادت ها یا وفات ها، هدایتگری است به بیانی علاوه بر اینکه حیاتشان و وجودشان هدایتگری دارد بلکه ممات و شهادتشان هم هدایتگری دارد .
اگر این ایام پیش می آید، حواسمان بیشتر جمع باشد که از ایام، کمال استفاده را بکنیم و هرکدام از اینها، چه شادی هایشان و چه غم هایشان همه ی اینها جذبه های هدایتگری است که گاهی جذبه هدایتی از راه سرور است و گاهی از راه حزن است که همه ی اینها برایمان به عنوان یک جذبه ی هدایتی است و در نقشه ی الهی هم این ها حساب شده است. لذا انسان احتیاج دارد اینجا به این جذبه لذا این جذبه ایجاد شده و در جای دیگر به جذبه ی دیگری احتیاج دارد فلذا در آنجا جذبه ی دیگری ایجاد شده است.پس این ایامی که در طول سال پخش شده است، چه شهادت ها و چه تولد ها و سرور ها و حزن ها، همه ی اینها را باید با قلب ما دائما باید قلب ما بین اینها در جذبه باشد (به اصطلاح « بین اصبعین من اصابع الرحمن» که حزن و سرور هم از جمله ی آنهاست، جلال و جمال الهی هم از جمله ی آنهاست.) گاهی از جذبه ی حزن، جذب شود و گاهی از جذبه ی سرور، جذب بشود.
در ولادت هم که منتسب به حضرت زینب < می باشد که حتما امام حسین ; و امام زمان Q نظر ویژهای دارند.بالاخره حضرت زینب < عمه ی همه ی سادات هستند. هر چقدر اکرام بکنیم و توجه داشته باشیم و هر چقدر در دلمان این جذبه بیشتر راه پیدا بکند امکان وارد شدن به امام زمان Q همچنین امام حسین ; بیشتر می شود اینها چه درعنوان محبتشان و چه حزنشان ، هردو برایمان تربیت دارد و چقدر از شهدای مدافع حرم با این طریق، پیش رفتند. «إنّ الجهادَ بابٌ من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اولیائه»[1]؛ خدای سبحان از طریق حضرت زینب < در این برهه ای که گذشت بابی از جهاد وشهادت را که یک باب عظیم لقای الهی است، مفتوح کردند و چه جوان هایی و چه سردارانی توانستند، از این راه به آن فوز عُظمی برسند. لذا این ها جذبه اند گاهی با شهادت است و گاهی در دنیا آدم را دست میگیرند و جلو میبرند. بدانیم شدنی است. حتی در آنجاهایی که سخت است؛ راه ارتباط با اینها آسانترین راه است. ان شاءالله که بهره مند باشیم از شفاعت حضرت در آخرت و از زیارت و جذبه های حضرت در دنیا یک صلوات دیگری با عشق حضرت زینب < بفرستید. (اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
حدیث عنوان بصری
بحثی که در خدمت دوستان و محضر حدیث شریف عنوان بصری بودیم؛ به سه فراز از حدیث رسیدیم که در مورد غضب، سه فراز مربوط به قوه شهویه که برای حرکت در مسیر سلوک الی الله باید با کنترل آن ها باشد را، عرض شد که امام صادق ; فرمودند. و در این سه فراز غضب که کنترل قوه غضبیه و حلم در مقابل او، چگونه میباشد؟؟ یکی از آن این بود که اگر کسی به تو گفت : یکی بگی ده تا میشنوی ما بگوییم ده تا بگی یکی هم نمی شنوی! حلم در مصداق را بیان کردند. دومی این بود که اگر کسی به تو شَتم و ناسزا و تهمت زد، تو بگو اگر این که تو به من میگویی راست است از خدا میخواهم که من را بیامرزد و اگر راست نیست و تو تهمت زدی، خدا تو را بیامرزد. خیلی سخت است اینطور حرف زدن. سومی این است که اگر کسی در زندگی اش دائما به تو ناسزا میگفت، آن تهمت بود این خِنیٰ است. «و من وعدک بالخِنی فعِده بالنصیحه و الرعاء»[2] اگر کسی به ناسزا و فحش با تو برخورد می کرد، تو خیرخواه او باش، کلام زشتی از دهانت بیرون نیاید.
مرحوم امام 8 در شرح حدیث جنود عقل و جهل یک بحثی را مطرح میکنند در آنجا، آخرین فرازی که در این کتاب شریف است، مقصد بیست و پنجم که امام 8 حدیث عقل و جهل را همه هفتاد و پنج لشگر را ادامه نداده بودند و مقداری از آن انجام شده بود که بیست و پنج تا از این صفات (انجام شد). در آخرین فراز یک بیان زیبایی را در مورد «ثمرات الصَفح» یعنی گذشت و ضدش که انتقام است، اول بیان می کنند که این بیان جالبی است و کد است. یک اصل است یک قاعده است. می فرماید در همان شب اول قبر از ما چند سوال می کنند. سوالی که از انسان می پرسند که تمام وجود انسان با این سوالات باطن و ظاهرش یکسان می شود چرا که در آن جا، جای دوگانگی نیست. اولین سوالی که از انسان با آن ترسیمی که از آمدن آن دو ملکی که برای سوال و جواب می آیند که چه وضعیتی است، چه حالی است زمانی که نکیر و منکر می آیند، به طوری که انسان در آنجا جای دروغ و ریا و نفاق و (هیچ چیزی نیست). همه وجود انسان تحت تاثیر آن فضای شدید و سختی که ایجاد شده، فقط و فقط صدق است. یا این شخص اهل شقاوت است و شقاوتش کاملا آشکار میشود، یا اهل سعادت است و سعادتش کاملا آشکار میشود. شقی نمیتواند خودش را سعید نشان بدهد و سعید هم اصلا نمی خواهد خودش را شقی نشان بدهد. آنجا جای دوگانگی نیست.
اولین سوال در روز قیامت، «مَن رَبُّکَ» می باشد. یعنی تو در دنیا تحت تربیت چه کسی بوده ای؟ فقط اینکه پرودگارت چه کسی بوده است که شاید یک جواب «الله ربِّي» کفایت بکند،نیست، بلکه به این معناست که در دنیا از چه کسی حرف گوش می کردی؟ قانون حاکم بر تو از کجا بوده است؟ چه کسی این قانون گذاری را انجام داده بود؟ اگر مشکلی برای تو پیش می آمد، کجا می رفتی؟ از چه کسی کمک می خواستی؟ چه کسی را قبول داشتی؟ چه چیزی را رعایت می کردی؟ «مَن رَبُّکَ» به این معناست.
اگر انسان در دنیا تحت تربیت اهل گذشت، اهل رحمت، اهل رضا، اهل خدمت، اهل رأفت، اهل جود، سخا و صفات الهی باشد گویا تحت تربیت خداوند بوده است. اما اگر کسی تحت تربیت اهل غضب، بخل، انتقام و … باشد، تحت تصرف و تربیت شیطان بوده است. ربّ او شیطان است. لذا چنین شخصی در روز قیامت جواب خواهد داد: «رَبِّي الشَّیطان».
حالا ما دقت کنیم که حال فعلی ما چه حالی است؟ ربّ ما کیست؟ آیا نفس امّاره یمان است!؟ یعنی هر چه می شود می گوییم دلم می خواهد؟
من نمی توانم بگویم خداوند را قبول دارم و خدای من یکی است. برهان بیاورم که خداوند یکی است. همه این نکات را بلد باشم و اصلا این نکات را بهتر از همه تدریس بکنم، در این باره کتاب هم بنویسم؛ اما وقتی که موقعیت غضب پیش می آید و باید گذشت بکنم، باید رحمت داشته باشم؛ غضب بکنم و آتش سوزانی به پا بکنم!!! مثلا بگویم به من فحش دادی؟! من هم پدرتو در میارم!!! اگر او یک تهمت زد من هم ده تا تهمت بزنم. اگر او ناسزا گفت من هم ده تا روی آن بگذارم و جواب او را بدهم. این جا است که دل و نفس آدم حال می آید. البته این مثال خیلی تند است شما مثال را در حالت ساده تر فرض بکنید. مثلا من کسی از من مقداری ناراحت است و من بگویم اهمیتی ندارد، ولش کن! این دقیقا مقابله به مثل است. شاید اصلا آن ناراحتی به خاطر یک کار اشتباه من باشد. یا شاید به خاطر یک کار درست من است که او اشتباه برداشت کرده است. حالا اگر من هم مثل رفتار او انجام دهم، گویا من با رفتار خودم فحش داده ام.! یک موقع است انسان با لفظش فحش می دهد؛ یک موقع هم هست انسان با رفتارش فحش می دهد. مثلا انسان با غضب به دیگری نگاه می کند! مثلا طرف مقابل می گوید:«اگر تو به من فحش می دادی بهتر از این نگاهی بود که به من کردی. این نگاهت خیلی تلخ بود.» واقعا هم همینطور است. یعنی این تحویل نگرفتن ها بی اعتنایی کردن ها و… همگی نوعی از شماتت و تهمت و فحش و … است.
حالا اگر من اینگونه نفسم را حال بیاورم وقتی که از من سوال می کنند: من ربّک در جواب می گویم «ربّی النّفس الأمّارة» یعنی دلم می خواسته. من کاری ندارم که خداوند چه چیزی گفته است. من خدا را با برهان و استدلال قبول دارم آن را می بوسم و روی طاقچه می گذارم. قرآن کتابی خوبی است، بگذار روی طاقچه باشد. اصلا قرآن را با صوت حزین و عالی می خوانم، بگذار باشد. اما در عمل به کتاب شیطان عمل می کنم!!! یعنی در رفتار ربّ من شیطان است. نبیّ من شیطان است.
در این جا می توانم پرده پوشی کنم و می توانیم لباسی به تن کنیم و بگوییم که ربٌّ مِن الله است و مُروِّج دین خدا هستیم اما در آن جا که باید عملا نشان بدهیم که تحت تبعیت خدا هستیم یا شیطان نتوانم خودم را کنترل کنم!!!
پس سزاوار تر به رعایت حتما کسی است که مستند خودش را به دین می داند. کسی است که خودش را در جایی قرار داده که مردم، او را طلبه ی مروج دین می دانند. لذا ممکن است که یک کلمه از زبان مردم عادی فحش تلقی نشود یعنی معنای بدی نداشته باشد اما از یک طلبه فحش تلقی بشود!
یعنی از این طلبه توقع نیست که به این صورت صحبت کند. اگر از مردم چاله میدان یا پایین شهر و… یک کلامی ناسزا محسوب نشود، اما وقتی مربوط به یک طلبه می شود ، مربوط به کسی می شود که می خواهد نور در وجود و کلامش باشد و کلامش بتواند برای مردم هدایتگری داشته باشد، باید خیلی مراقبه در الفاظ و به کار گیری آنها باشد تا هیچ ظلمتی و هیچ نفس الأمارة ای و شیطنتی تا آنجا که در کلامش مقدور است، ایجاد نشود. بخصوص اگر انسان بخواهد دین خداوند را یاد بگیرد و به واسطه ی آن طرف مقابل را بکوبد. اینها خودشان نوعی سلاح هستند و انسان را مسلح می کند.
بنده خدایی که من را مورد خطاب قرار داده ، نیتی نداشته، کاری هم نکرده، نهایتا حرف بی ربطی زده است. من هم در پاسخ او ، برای اینکه او را بکوبانم و دلم خنک شود، روایتی برای او می خوانم ، آن هم روایتی که از صد عدد فحش برای او بد تر باشد. نمیشه؟!
روایت خوانده ام اما این روایت در اون صحنه و در آن مکان ، اهانت و فحش است. چرا اهانت است؟ چون این روایت در رابطه با موضوعی صحبت می کند و وقتی ما آن را در آن جایگاه بیان کرده ایم ، آمده ایم و آن را تطبیق داده ایم ، به گونه ای که بر آن شخص صدق کند و عملا با این کارمان ، او را فحش داده ایم.
خاطره از آیت الله حائری شیرازی
آیت الله حائری شیرازی را خداوند رحمت کند. اوایل انقلاب، شاید حدود سال 63 بود؛ ما به همراه آیت الله بهائدینی 8 ، به شیراز رفته بودیم و مهمان حضرت آیت الله حائری شیرازی8 بودیم. آیت الله حائری شیرازی هم خیلی آیت الله بهائدینی را اکرام می کردند؛ به گونه ای که ایشان 30 یا 40 کیلومتر از شهر، خارج شده بودند تا به استقبال آیت الله بهائدینی بیایند.
در آن زمان که در آنجا بودیم، دیدم که آقای حائری در آنجا سخنرانی داشتند؛ ما هم در زمان استراحت آیت الله بهائدینی ، از فرصت استفاده کردیم و به سخنرانی ایشان رفتیم. خیلی جالب بود، در آن زمان بحث آقای منتظری مطرح بود که ایشان توسط مجلس خبرگان، قائم مقام رهبری شده بودند. مردم دو دسته شده بودند، بعضی موافق بودند و بعضی دیگر مخالف. در سپاه هم همینگونه بود. بچه های سپاه هم در این سخنرانی به دیدن آقای حائری شیرازی و در این سخنرانی دو دسته هم بودند، بخصوص اون دسته ای که موافق بودن آقای منتظری بودند، بیشتر بودند. آقای حائری هم در آن دوران مشهور بودند به این که مخالف بودن آقای منتظری است.
آقای حائری هم در وسط صحبت هایشان که مرتبط با همین جریان بود، به همین مناسبت اسم آقای منتظری را برده بودند و در رابطه با ایشان شروع به صحبت، کرده بودند. این هایی هم که آمده بودند، چون می دانستند که آقای حائری مخالف با آن قائم مقامی است، به ایشان رو کردند و شروع به فرستادن سه صلوات، و وقتی هم که صلوات می فرستادن، دست هایشان را نیز مشت می کردند و به سمت آقای حائری شیرازی روانه می کردند، به گونه ای که با هر یک از این مشت ها ، یکی بر دهان ایشان می زدند. واقعا اینگونه، هنوز که هنوزِ صحنه ی آن روز جلو چشمانم است.
بعد آقای حائری جمله ی قشنگی گفتند، ایشان فرمودند:« صلوات را سنگ نکنیم به هم پرتاب کنیم» صلوات است اما می تواند سنگ باشد و به همین پرتاب کنیم، حدیث و روایت می خوانیم اما می تواند سنگ، نیزه، تیر و شمشیر باشد و به یکدیگر بزنیم؛ حواسمان باشد.
گاهی وقت ها انسان فحش بدهد، بهتر از این است که این صلوات را سنگ کند که بفرستد. چرا؟ به این خاطر که به هنگام فحش ، از الفاظی که برای این کار است استفاده کرده است اما این جا از دین مایه گذاشته است و صاحبِ صلوات مقابل این عمل، جزاء می دهد. لذا دین را سنگ کردن و به هم پرتاب کردن، عقابش بسیار سنگین است. ضایع کردن طرف مقابل موجب می شود که او به دین بد بین شود. یعنی وقتی که روایت را در موقعیتی و در مکانی که جای آن نبود، خوانده شد، خواندی و می خواستی طرف را تخطئه کنی و سرکوبش بکنی. آن شخص اصلا به اصل روایت و صاحب روایت بد بین شده و نسبت به او کینه پیدا می کند. یعنی تو کینه ی به خودت را، منتقل کردی به کینه ی به امام صادق ;. تو دل او را با امام صادق ; قهر کردی. این خیلی بد تر است.
نمیگویم فحش بدهیم، اما حواسمان باشد، همه ی بدیی که فحش و ناسزا دارد، علاوه بر آن ما هم برای اینکه جوابمان را اینجوری بدهیم، یک جا دین را سرمایه کردیم و از این راه وارد شدیم، این خیلی خطرناک است. خدا اینجا ها جزاء را سریع برای انسان قرار می دهد حتی از فحش سریع تر.
نکته ای از مرحوم امام خمینی
این یک نکته را مرحوم امام دارند، من دلم می خواهد آنرا برای دوستان بخوانم تا ببینید که چقدر می تواند لطافت داشته باشد و حواسمان در مراقبه جمع باشد. کمالات انسانی تجاوز از اشخاصی است که به او بدی کردند.» با این کار انسان، خیلی بزرگ میشود. من یادم نمیرود در مورد یک بزرگی، یک آدم صالحی که کسی نسبت به او یک کار خیلی زشتی کرده بود و با آن کار آبرو و حیثیت این فرد را بر باد داده بود. به طوریکه هر کس می شنید، این شخص را تختئه می کرد، که تو چرا اینقدر ساده لوحی کردی تا همچنین مسئله ای پیش آید. او را تخطئه اش می کردند، نمی خواهم بگویم [آن تهمت] چه بود!
این بنده خدا خیلی شکسته شد بین همه کسانی که او را می شناختند. آدم بزرگ و سرشناسی هم بود و برای خودش وجهه ای داشت اما خیلی شکسته شد.
خود این شخصی که بهش ظلم شده بود نقل می کرد. می گفت یک روز داشتم پیاده [به سمت] جمکران می رفتم. همینطور که در راه می رفتم به ذهنم رسید که: خدایا! آن شخصی که به من این ستم و جفا و این اذیت و آزار را کرده که زندگی من را از هم پاشاند و اذیتی که باعث شد همه چیز من به هم بریزد، اگر یک موقع تو می خواهی بخاطر کار های دیگرش کمالی به او بدهی که مانعش این عدم رضایت من است، من گذشتم. بهش بده. نمی خواهم یک کمالی هم که برای او اگر ممکن است [بخاطر من از او سلب شود]– چون حق الناس مانع ایجاد می کند- من گذشتم!
این گذشتن یک کلام است که ما می گوییم، [ولی در عمل خیلی مشکل است] اما اگر یک کسی که شاخص باشد و تشخُّص داشته باشد یک دفعه یک کسی بیاید از جهت ناموسی به او تهمت بزند، به جوری که پیش همه این مسئله معلوم و آشکار بشود و سخت بشود. [این] غیر از آن است که آدم را یک شبهه علمی می کنند، غیر از آن است که یک درس آدم را تعطیل بکنند، غیر از این است که یک تهمتی به خود آدم بزنند. خیلی سخت است! اما در عین با این که این فرد خیلی شکسته شده بود و بعد از مدت ها اذیت شده بود، اما آن چنان از او گذشت و رفت در مسیر جمکران، گفت:« خدایا! اگر من مانع برای رسیدن به آن کمال من گذشتم. اگر میخواهی به او کمال را بده من از حقم گذشتم.»
اینجا امام می فرماید:« از بزرگ ترین کمالات انسانی تجاوز از اشخاصی است که به او بدی کردند» ؛ اول مرتبه کسی که گذشت می کند خودش بزرگ شده که توانسته این طور گذشت کند. و اگرنه اگر آن آدم قبل باشد، حد قبلی را داشته باشد، این گذشت امکان پذیر نیست. پس ما با گذشت اول خودمان بزرگ می شویم و بعد آن کسی که این کار بد را کرده بود، در او هدایتگری ایجاد می شود. پس دقت بکنیم این بزرگ شدن خود انسان است. کسی که زود مقابله می کند، کسی که نمی تواند تحمل بکند، این عدم تحمل، کوچک شدن خود [کسی که زود مقابله می کند] است. کسی که زود پاسخ میدهد در جایی که نباید پاسخ بدهد این به سرعت خودش را کوچک است.
امام می فرماید« از بزرگترین کمالات انسانی تجاوز از اشخاصی است که به او بدی کردند و صفت عفو و تجاوز از صفات جمالیه حق تعالی است.» یعنی وقتی جمال شد انسان یک نشاط و یک شادابی و یک سرور و یک بهجتی در وجودش ایجاد میشود.
با گذشت کردن ، در وجود انسان یک صفت جمالی تجلی پیدا می کند. و در ادامه می فرماید: اتصاف به آن گذشت ، تشبّه به مبادی عالیه می باشد.کسی که به گذشت کردن متصف می شود ، که این گذشت کردن یک صفت مبادی عالیه هست که مبادی عالیه برای مجردات عالم ، پیامبران عالم و آدم های بزرگ است همانند عقول مجرد و ملائکه ی اعظم ، چون گذشت جزء صفات مجردات است ، رسیدن به این درجه امکان پذیر است ، این ها کارشان گذشت است ، اگر قرار بود با یک ناسپاسی کردن انسان ، باب رازقیت و باب نعمت را بر روی ما ببندند که (یدر الامر من سماء و العرض)
اگر قرار بود اینها بخاطر ناسپاسی ها و ناشکری انسان ، قهر کنند که دارای ای صفت جمالی نبودند ، این ها این ناشکری ها و ناسپاسی ها را می بینند اما با گذشت کردن که جزء مبادی عالیه می باشد برای اینکه نعمات به انسان ها برسد ادامه می دهند و گذشت می کنند.
می فرماید: این صفت عالیه است و شبیه به آن ها است ، این تشبه و شبیه شدن خیلی جایگاه رفیق و بالایست ، «مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ فَهُوَ مِنهُم»[3]
اگر بخواهیم آرام آرام شبیه به ملائکه الله بشویم باید گذشت داشته باشیم.
فکر نکنید که در گذشت کردن حتما انسان باید از یک تهمت بزرگ گذشت بکند ، اگر آدم بخواهد با گذشت باشد از کارهای کوچک باید شروع بکند مثلا کدورت هایی که بین چند نفر پیش می آید به صورت جزئی ، در این کارهای ساده گذشت کند.
من یادم می آید که دو نفر با هم رفاقت داشتند ، یک روز با هم قرار گذاشتند که هر دو عیب همدیگر را به یکدیگر بگویند ، اولی عیب رو در کاغذ نوشت و به دوستش داد ولی دیگری گفت که من هر چقدر فکر کردم در تو عیبی ندیدم.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد[4]
نمی گویم که نگویید عیب های برادرانتان را «المؤمنُ مِرآةُ المؤمنِ»[5]
این یک مرحله از مومن بودن را نشون میدهد ، اما یه مرحله دیگری این هست که این آیینه آنقدر عالی باشد که فقط حسن را نشان می دهد ، دیگر عیب را نشون نمی دهد و گذشتش زیادی دارد
بله یک زمانی هست که عیب دیگران را برای اصلاح طرف مقابل نشان میدهد اما با یک رعفتی این کار را صورت میدهد.
خدا پدر خانم ما را رحمت کند ، ایشان خیلی با نگاه حسن بینی همه چی را نگاه می کردند ، اگر مثلا یک سفری می رفتند که خیلی سختی و مشکلاتی در این سفر بوده اما یک حسن در آن سفر بوده ، هرجا می نشستند آن یک حسن را تعریف می کردند ، حالا این همه مشکل و سختی در سفر بوده اما به اون ها اشاره ای نمی کرد ، این تشبّه به ملائکه الله است. «مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ فَهُوَ مِنهُم»[6]
«تشبَّهَ» یعنی ممکن از واقعا هم این طور نباشه و این ویژگی را دارا نباشد اما دوست دارد که شبیه باشد ، لذا خودش را به شباهت میزند ، خود رو به شباهت زدن هم خوب است ، اگر یادتان باشد در بحث حِلم گفتیم که اگر آدم خودش را به حلیم بودن بزنه طبق بیان امیرالمومنین
«إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ»[7]
کم است کسی خودش راشبیه به کسی در نظام ظاهری بکند و نزدیک بشود و شبیه آنها نشود. اوشک یعنی نزدیک شدن. « أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ » نزدیک بشود که از آنها بشود. ما باید با تشبه شروع کنیم. در هر صفتی. اگر میبینیم گذشتن خیلی برایمان سخت است، اما با تشبّه، با سختی، سعی کنیم انجام بدهیم. بهمان فشار هم می آید، در ذهنمان هم میماند که چرا این کار را کرد و… میگوید عیب ندارد تشبّه. با اینکه تمام دلت هم راضی نیست اما تشبّه به اهل گذشت پیدا کن.
ساعت هم تند و تند میگذرد. ساعت را که نگاه میکنیم، با سرعت میگذرد. میگویند زمان، در زمانِ ظهور، کُند میگذرد. لذا وقایع زیادی، در ساعات کمی اتفاق می افتد. چون زمان کند میگذرد. حالا کند گذشتن، به خاطر این است که انسان وقتی یقینش به ثبات میرسد، وقتی به یقین میرسد، زمان در آنجا حاکم نیست. در همین حد وسطش خواستم عبوری بکنم. حالا فعلاً زمان بر ما تند میگذرد…
اگر به شما بگویند که هر طوری دوست داشتی باشی، و بخواهی خودت را نشان بدهی، نقاشی کن. خودت را هر جور که دوست داری باشی بِکِش. یک صفحۀ سفید، با رنگهای مختلف از تیره و روشن و همۀ امکانات جلویت بگذارند و بگویند خودت را بکش، چجوری دوست داری باشی؟ چجوری دوست داری ببیننت؟ چجوری دوست داری دیگران نگاهت کنند؟ آدم مثلاً وقتی از خانه میخواهد بیاید بیرون، یک نگاهی در آینه میکند، مویش را شانه میکند، لباسش را مرتب میکند، دوست دارد دیگران او را مرتب ببینند. چون خودش که خودش را معمولاً نمیبیند، دیگران میبینند.. برای این که شخصیت خودش را در این لباس ظاهری میبیند، خود را مرتب میکند. این نماد شخصیت او است. پیغمبر اکرم هم این جور بودند که در آب روان یا آینه نگاه میکردند تا خودشان را زینت کنند، تا یک موقعی چیزی ناپسند نباشد. مثلا مویشان درست باشد، همه را نگاه میکردند. خوب هم هست. این خودش یک نوع کشیدن خود است. گویا انسان دارد خودش را میکشد، نقاشی میکند که لباسم اینگونه باشد، عبایم اینگونه باشد، عمامه ام آن جوری باشد، شکلم اینجوری باشد، مویم این جوری باشد و… رعایت میکند که یک چیز نامناسبی در مقابل با دیگران در چهره اش نباشد که بعد بگویند عجب و از چشم بیفتد. نظام اخلاقی و رفتاری و گفتاری ما، نقاشی کردن خودمان است. داریم نقاشی میکنیم در صفحه، که مردم ما را این جوری ببینند. اگر یک موقعی کسی ناسزا میگوید، دارد این نقاشی را خط خطی میکند! اگر کسی دارد تند میشود، غضب میکند، دارد این نقاشی را سیاه میکند. دوست داریم این جوری دیده شویم؟ در حالی که صورتمان خط خطی شده، لباسمان به هم ریخته، آتش گرفته، با آتش جلوی مردم ظاهر شویم و بگوییم ما این هستیم؟ هیچ کسی حاضر نیست این کار را بکند. هیچ کسی نمیخواهد شخصیت خودش را خرا کند. لذا حتی آن کسی هم که غضب میکند، میبینی کراواتش را هم زده! همه چی اش را مرتب کرده. دیسیپلینِ لباسش را کاملاً رعایت کرده، اما غضب که میکند، غضبش هم خیلی قوی و شدید است. بعدش هم میبینی با دیگران خیلی با ادب است. همه اش میگوید: بفرمایید و ارادت مندیم و تمنا میکنیم و… اما آنجایی که نباید غضب کند، وقتی غضب میکند، میبینی عجب سَبُع و درنده ای بوده این! و این جور خودش را پنهان کرده. این نقاشی خودش را دارد میکشد. در آن لحظۀ غضب و لحظۀ های سخت، حقیقت انسان میریزد بیرون. در مَن ربُّک، در لحظۀ سوال حقیقت انسان می آید بیرون.
ای دریده پوستین یوسفان گرگ برخیزی از این خواب گران[8]
اینجا میشود پوستین یوسفی بر تن کرد اما گرگ بود. میشود ظاهر آراسته، مثل حضرت یوسف باشد، با همۀ بدیهایی که دارد، خودش را یوسف نشان بدهد، اما در دلش این طور نباشد. اما وقتی که در شب اول قبر که زمان پرسیدن از مَن ربّک میشود، دیگر نمیتواند خود را پنهان کند. ای دریده پوستین یوسفان. تو که این طور ایستادی، با یوسف برخورد کردی، گرگ برخیزی از این خواب گران. به جای اینکه گرگ بیرونی یوسف را دریده باشد، آن صورت گرگی برادران بود که یوسف را در چاه انداخت. آن گرگ بود. لذا اگر گفتند که گرگ یوسف را دریده، یعنی ما دریدیم! یعنی ما برادران، دریدیم! منتها با زبان تشبه به اینکه گرگ بیرونی است. اما یعقوب سلام الله علیه میدانست یعنی اینها یوسف را دریده اند. ما این جوری نباشیم! گرگی در لباس زیبا خودمان را جلوه ندهیم. لذا در مَن ربُّک، انسان دیگر نمیتواند خودش را پنهان کند.
لذا امیرالمؤمنین فرمودند: إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ شباهت سازی که به سمت کمال برود، نه ریائاً. شباهت سازی که انسان میخواهد اصلاح شود.
امام در ادامه میفرماید: « تجاوز از اشخاصى است كه به او بدى كردند. و صفت عفو و تجاوز، از صفات جماليه حق تعالى است كه اتّصاف به آن تشبّه به مبادى عاليه است.» که این تشبه انسان را داخل در آنها میکند. از تشبّه شروع میشود اما در تشبّه نمیماند. انسان ملحق میشود. در ادامه امام میفرماید: « و كسى كه در تحت تربيت ربُّ العالمين واقع شد، و مربوب ذات مقدّس حق تعالى شد، بايد در او از صفات جمال حق- جلَّ و علا- جلوه [اى] حاصل شود، و مرآت جمال جميل الهى گردد. و از بزرگترين اوصاف حق، رحمت بر عباد و تجاوز از سيّئات و عفو از خطيئات است.[9]»
اینکه تحت تربیت رب العالمین شد، یعنی خدا در وجودش حاکم شد. در این صورت: « بايد در او از صفات جمال حق- جلَّ و علا- جلوه [اى] حاصل شود » یعنی انسان میبیند، کم کم صفات حق در وجودش آشکار میشود. هر چقدر این تشبه بیشتر باشد، صفات حق در وجودش بیشتر آشکار میشود. صفات حق که در وجودش بیشتر آشکار میشود، میبیند، از مرتبۀ بزرگتر و بالاتری در ارتباط با حق بهره مند شده است. یک گذشت کرده ها اما میبینی یک دفعه چقدر این بزرگ شده است. میبینی از دوستش، با اینکه او یک خرده بی اعتنایی کرده، این اعتنا میکند؛ اگر او بخل کرد، این سخاوت میکند؛ همه جزء همین تشبه بقوم است. سخاوت کار خداست، جزء این مبادی عالیه است. کسی که به سخاوت دست میزند، و چنگ میزند و تشبه پیدا میکند، به این صفت الهی نزدیک شده است. اگر او خیلی بی میلی نشان داد، این میل و اعتنای بیشتر نشان میدهد. تا این رحمت الهی بیشتر در وجودش محقق شود. تشبّه پیدا کند تا ایجاد شود. در ادامه میفرماید: « و مرآت جمال جميل الهى گردد » یعنی هر قدر که انسان صفات بخشش و عفو و رحمت و رأفت و سخاوت و اینها را ایجاد میکند، مثل این میماند که آینه اش در مقابل نور خورشیدِ الهی بیشتر قرار میگیرد. آینه گاهی پشت به نور است، که در این صورت تاریک است. ولی هرچقدر به سمت نور میچرخد، این آینه نورانی تر میشود. منتها این نور خداست که به خاطر این تشبه ها در آینه می افتد. لذا یک صفت خوبی انجام میدهیم، به همین مقدار، آینه مان را در مقابل نور الهی بهتر قرار دادیم و همین باعث میشود که انعکاس نور در وجود ما بیشتر شود. لذا شباهت به مبادی عالیه، بیشتر پیدا میکنیم. صفات جمالی در ما تجلی اش بیشتر میشود. در ادامه امام میفرماید: « و از بزرگترين اوصاف حق، رحمت بر عباد و تجاوز از سيّئات و عفو از خطيئات است ». هر چقدر دوست داریم خداوند ما را بیامرزد، ندید بگیرد، ما هم همین طور باشیم. هیچ کسی نیست که خطا، لغرش، کوتاهی نداشته باشد. اگر خداوند بخواهد اینها را بگیرد، چه میشود؟ میگوید اگر کسی با دیگران اینها را دائماً محاسبه کرد، حواسش به اینها بود که: فلانی امروز با من خوب برخورد نکرد و… همۀ اینها را دائم به ذهنش سپرد، میگوید همین رفتار باعث میشود در رابطۀ این فرد با خدا هم همین طور بشود. خداوند هم همۀ اینها را با او حساب میکند. اگر کسی در ارتباط با دیگران، گذشت، رحمت، رأفت، سخاوت، عفو، اغماض، تجاهل، تغافل داشته باشد، خداوند با او همین گونه برخورد میکند. تغافل یعنی اینکه یک چیزی را میبیند، اما میگوید من ندیدیم! خودش را میزند به ندید!
یک بنده خدایی بود یک فردی به او فحشی داد، به او گفت: پدر فلان… یک فحشی داده بود. این فرد میگفت من شب تا صبح فکر کردم که این «پدر فلان» که گفته، مضاف و مضاف الیه است یا صفت و موصوف است؟! داشتم به این فکر میکردم. اگر مضاف و مضاف الیه بوده، یک معنا میشود، اگر صفت و موصف باشد، یک معنای دیگری میشود. میگفت به این فکر میکردم. این منصرف کردن است دیگر. این تجاهل است دیگر. آدم مشغول به این میشود، از آن طرف اصلاً غافل میشود که اصلاً چه بود و کجا بود و چه جور بود و…
یک کسی رفته بود در جلسه ای، گفت من الان یک عارف بالله دیدم! گفتند چطور؟ که بود؟ چه جور بود؟ گفت یک نفر داشت از من رد میشد، به من یک فحشی داد. دیدم عجب! کأنه این باطن من را دیده! معلوم است مقام عارف بالله دارد که این فرد باطن من را دیده که آن فحش را به من داده. یعنی خودم را لایق این فحش میدیدم و این فرد انگار باطن من را دید که فحش داد.
ببینید نگاه چقدر میتواند تأثیر بگذارد. اصلاً یک دفعه از این رو به آن رو میکند. حالا من این الفاظ را به کار نمیبرم. حتی آدم دلش نمی آید یک دفعه این الفاظ در دهانش بیاید. خیلی فرق میکند ها. آدم این چیزها را شوخی بگیرد. این چیزها را با شوخی برگزار کند. تجاهل و تغافل یعنی این. یعنی به شوخی برگزار کردن. بعضی از چیزها را در درون خودش، شوخی برگزار کند. اگر کسی به شوخی به شما چیزی بگوید به شما بر نمیخورد. یک دوستی که میشناسی و میدانی خیرخواه تو است، اگر یک شوخی کند، یک چیزی هم بگوید، به انسان بر نمیخورد، اما اگر فرد دیگری همین جمله را بگوید و با قصد شوخی هم نباشد، به انسان برمیخورد. تجاهل و تغافل یعنی آدم این ها را هم با شوخی برگزار کند. یعنی مثل اینکه کسی با شوخی گفته است. چقدر راحت میشود آدم؟ راحت. تمام شد! این نگاه بسیار مؤثر است.
یک کسی میگفت یک جایی من سوار اتوبوس شدم- معمم بودم – یک نفر در ایسگاه رفت پیاده شود، من هم ایستاده بودم – خب در تهران، در اتوبوس یک عده جا نمیشوند، ایستاده اند – میفت این فرد رفت پیاده شود، آن چنان زد در عمامۀ من که معلوم نشد عمامه کجا افتاد. همان جلو هم نیفتاد بعد گشتند تا عمامه را چند ردیف آن طرف تر در صندلی های بعدی پیدا کردند. این فرد پیاده شد و رفت. این بنده خدا میگفت من پیش خودم فکر کردم این فرد حتما یک ناراحتی از مثل ما داشته است دیگر، اگر با این مقدار تشفّی پیدا کرد، راحت شد، چقدر خوب شد که با همین مقدار تشفیّ پیدا کرد، نزد کسی را بکشد. حالا همین عمامه را فقط انداخت، راحت شد. چقدر خوب است این. یعنی احساس کرد خداوند یک نعمتی به او داده که با این کار، او تشفّی پیدا کرده. چون به این فرد که کاری نداشته، اصلاً او را نمیشناخته و قبلاً هم ندیده بوده. تازه میگفت اول فکر میکردم شاید داشته پیاده میشده، اتوبوس ترمز کرده، دست خورده و افتاده، ولی مردم گفتند نه این فرد عمدی زد. گفت اگر اگر عمدی هم زده، لابد یک مشکلی داشته که ممکن بوده به خطری منجر شود، به همین مقدار تخلیه شد. چقدر خوب است که هم آن فرد به آن خطر نیفتاد و هم تخلیه شد. چقدر جالب است آدم این نگاه را داشته باشد.
در مملکت خداوند اینقدر بیرزد که یکی تف در صورت آدم بیندازد و آرام شود… یک کسی میگفتد در تهران، در ایستگاه هفت تیر، میخواستم سوار تاکسی بشوم، یک تاکسی ایستاد، یک خانمی جلو ایستاده بود، در ایستگاه هم بود، آنجا ایستگاه دارد، آن خانم پیاده شد و یک تف در صورت این بنده خدای طلبه انداخت. این بنده خدا گفت من که جسارتی نکردم، منتظر تاکسی بودم، این تاکسی هم خودش ایستاد، حق شما است، شما زودتر سوار شده بودی. راننده تاکسی گفته بود من خودم ایستادم… این خانم بد کاری کرد، من خودم ایستادم. بعد این خانم، بعد از اینکه تف در صورت این فرد انداخت و چند تندی کرد و رفت، گفتم: خدایا! من اگر اینقدر در مملکت تو بیرزم که این فرد با این مقدار آرام شود، همین کافی است…میگفت بعدش دیدم چقدر من خنک شدم که در مملکت خداوند، یک کار از من آمده. یک نفر از بندگان خدا آرام شده، با یک تف انداختن و چند تا فحش دادن به من بالاخره همین مقدار آرام ترش کرده. همین که فکر کند زهرش را به کسی ریخته، گاهی با همین مقدار زهرش تمام میشود و خیالش راحت میشود و گاهی ممکن است متنبه هم بشود و بگوید این چه کاری بود کردم؟ مگر او با من چه کار کرده بود؟ و… همین خودش خوب است.
این همان است که اگر کسی به تو شتم کرد، به تو ناسزا گفت، تو نگو من هم مقابلش می گویم و قهر میکنم و.. نه تو جوری برخورد کن که بزرگ باشی. پس: « از بزرگترين اوصاف حق، رحمت بر عباد و تجاوز از سيّئات و عفو از خطيئات است. و اگر در انسان حظّى از اين اوصاف نباشد، در جواب سؤال قبر- كه وقت بروز سراير است- نتواند گفت: «رَبِّىَ اللَّهُ» » وقتی سوال کردند من ربّک، نمیتواند بگوید ربّی الله. گفتن این کلمه از کسی بر می آید که ربّش در دنیا، حاکمش در وجود دنیایش، در رفتارش، خدا باشد. و اگر شیطان و نفس امارّه باشد، وقتی به او بگویند من ربک؟ با تمام وجودش میگوید: ربّی الشیطان! ربّی النفس الامّارة.
ان شاء الله خداوند سبحان ربّ ما را در تمام لحظات زندگیمان، خودش قرار بدهد. فقط خداوند حاکم در وجود ما باشد. تشبّه به صفات الهی داشته باشیم. ان شاء الله خداوند سبحان، از جذبه های حضرت زینب سلام الله علیها، این باشد که در این راه سرعت سیر برایمان ایجاد کنند. توفیق بدهند، موانع این راه از جلوی راهمان برداشته شود، اگر گناهی – نعوذ بالله – داریم، به حقیقت مبدّل السیئات بالحسنات، که امام حسین علیه السلام است، که برادر ایشان است، ان شاء الله به برکت امام حسین علیه السلام، این سیئاتمان، تبدیل به حسنات شود و نه فقط مانع، بلکه معد برای کمالاتمان باشند ان شاء الله. توفیق عمل صالح روز به روز برایمان بیش از پیش قرار داده بشود. خداوند، بانی این جلسه و مدرسه که حضرت آیت الله ممدوحی هستند، مقامشان را متعالی تر بفرماید. توفیقات همۀ ما را در کسب علم و عمل بیش از پیش قرار بدهد. مقام معظم رهبری را طول عمر با عزت و نفوذ کلمه عطا بفرماید. عاقبت همه مان را ختم به خیر بگرداند. ان شاء الله خداوند سبحان فرج امام زمان را نزدیک و نزدیک تر بگرداند و توفیق ادراک وجود حضرت را برای همۀ ما قرار بدهد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1] نهج البلاغة خطبه 27
[2] حدیث عنوان
[3] سنن أبی داوود، ج2 ،ص 255
[4] غزلیات حافظ، شماره 105
[5] كنز العمّال:(672ـ673)
[6] سنن أبی داوود، ج2 ،ص 255
[7] نهج البلاغه، حکمت 198
[8] مثنوی معنوی، دفتر چهارم
[9] شرح چهل حدیث امام خمینی. صفحه 425
اولین کسی باشید که برای “حدیث عنوان بصری، جلسه 33” دیدگاه میگذارید;