بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
توحید عملی، سبک تبیین اهداف انبیاء
این آیه از آیاتی است که مباحث مهمی را در رابطه با اهداف انبیاء در کلّ تاریخ بیان میکند و حتی سبک تبیین و اجرای اهداف انبیاء را اشاره میکند. لذا آیه بسیار مهمّی است.
اوّلاً توجه به توحید عملی میدهد که شروع را باید با نگاه توحید عملی در جامعه آغاز کرد. اعتقاد اجمالی به توحید و معاد و عمل تفصیلی به توحید لازم است. اعتقاد اجمالی، مقدمه برای امکان عمل میشود ولی در ضمن عمل تفصیلی، اعتقاد تفصیلی ایجاد میشود. این آیه شریفه هم در رابطه با فرد، هم در رابطه با اجتماع، راه حل را که انبیاء بیان کردند اینگونه میبیند. لذا ببینید هر نبیّ که آمده است، بلافاصله ملأ و مُترفین و ظالمین در مقابلش قد علم کردند. چرا؟ اعتقاد صِرف، سبب قدم علم کردن آن ها نمیشد. اگر مردم هزاران بار بگویند «اشهد ان لا اله الا الله»، اما زندگی عادّی شان را بکنند، کسی کاری به آن ها ندارد. با منافع ظالمان تعارض ایجاد نمیشود. تعارض وقتی ایجاد میشود که بعد از اینکه «لا اله الا الله» گفت، بگوید تبعیّت باید فقط از خدا باشد، قانون گذار باید فقط خدا باشد. حاکم باید فقط خدا باشد. تا در این مسئله که «وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ»[1]، بگوید «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ»[2]، مقابله صورت میگیرد. خدایی که در حیطه عمل انسان را به توحید وا میدارد، او باعث نزاع با ظالمان و ستمگران میشود. لذا انبیاء از ابتدای دعوتشان تا میآمدند درگیر بودند. چرا؟ اگر فقط میخواستند توحید اعتقادی بگویند، درگیری ایجاد نمیشد. چون توحید اعتقادی شان تا مرتبه عمل کشیده میشد. چرا ابراهیم خلیل با اینکه شانزده سالش بود، باید او را در آتش بیندازند؟ هنوز سنّی که بخواهد ادعای سلطنت بکند، نبوده است. از یک نوجوان شانزده ساله نمیترسیدند. این نشان میدهد، دعوت ابراهیم خلیل(ع) با قومش داشت، عملی بوده است. چون از همان ابتدا فرمود: «مَا هَٰذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ»[3]، این تماثیلی که شما عبادتشان را میکنید چه هستند؟ «إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ»[4]. بلافاصله با چیزی که حاکمیّت ظلمه را توجیه میکرد، با آن در افتادند. میدیدند که مبدئیّت ظلم را نشانه گرفته اند، لذا در مقابل میایستادند.
لذا این آیه، سه دستور که توحید عملی است را نشانه گرفته است، و به تعبیر مرحوم علّامه، این دستورات، اهداف تمام انبیاء است. و همه انبیاء با همین سه دستور از ابتدا آمدند. بقیه دستورات شرح و توضیح اینهاست. لذا أمّهات دستور انبیاء، همین سه دستور است. ایشان با زبان های مختلفی این سه دستور را که توحید عملی فطری است، را بیان کردند.
انبیاء، به دنبال جامعه سازی
در مرحله بعد، تبیین ایشان این است که انبیاء به دنبال جامعه سازی بودند و جامعه سازی، فرد را میساخت. این نکته دقیقی است. لذا انبیاء به دنبال افراد به تنهایی نبودند. اگر افراد را هم مورد خطاب قرار میدادند، از باب این بود که افراد اجتماع را ایجاد کنند و این اجتماع افراد دیگر را بسازد. پس این نگاه که جامعه سازی و ایجاد مجتمع توحیدی از اهداف انبیاء بوده، جزء نقاط مهم است. بعد میفرمایند: در اجتماع الهی است که افراد به اغراضشان میرسد. یعنی تا اجتماع الهی محقق نشود، افراد به اغراضشان که حرّیت و گسستن از همه قیود است، نمیرسند. امکان پذیر نیست. «لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ»[5] که یکی از دستورات مهمّ دین است، بیانش این است که هیچ کسی حق ندارد بر دیگری امر و نهی داشته باشد، مگر اینکه امر الهی را ابلاغ بکند، نه از جانب ظالم این حقّ داده شده که دستور بدهد، نه از جانب مظلوم این اجازه داده شده، که بپذیرد. یک موقع نگویید او ظالم است. میگوید او ظالم است، ولی این نباید ظلم را بپذیرد. ظلم پذیری این باعث میشود که او هم گستره ظلم پیدا بکند، ظلمش سعه پیدا بکند. هرچقدر این نظام پذیرش ظلم محدودتر شود، با اعتراض بیشتری همراه شود، دامنه ظلم کردن او هم محدود میشود. لذا انبیاء افرادی بودند که در مقابل ظلم میایستادند، تا به مردم یاد دهند که میشود ایستاد. وقتی این طور میشد، دایره ظلم برچیده میشد یا محدود میشد. خدا به موسی(ع) میگوید: «اذهب الی فرعون انه طغی». مردم میدیدند که میشود ظلم پذیر نبود. آن ها میدیدند که یک نفر آمده ولی دارد تمام چهارچوب و ساختارشان را به هم میریزد. لذا این ها از یک نفر، خیلی میترسیدند. این یک نفر نبود. یک نفری بود که با تمام ساختار داشت مقابله میکرد.
به خصوص ایشان در نگاه اجتماعی که اینجا مطرح میکنند، خیلی بیان زیبایی دارند.
حقیقت «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ»
در نکته اول میفرمایند اولین دستور «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ»[6]، است، این نمیخواهد بگوید عبودیت برای خدا است بلکه میگوید، عبودیت غیر خدا ممنوع است. عبودیت برای خدا فطری است، اثبات نمیخواهد. «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ»[7]، یعنی عبودیت غیر خدا ممنوع است. أعم است از عبودیتی که انسان هر احتیاجی دارد به سمت او ببرد. چه در دعا، چه در عمل، چه در طاعت و چه در اعتقاد. این که احساس کند دیگری میتواند حاجت او را برآورده کند.
معبود و اله کسی است که تمام حاجات انسان را برطرف می کند. «وَ يُؤْلَهُ إلَيْهِ»[8] یعنی کسی که انسان حاجاتش را پیش او میبرد. «اله» یعنی کسی که تمام حاجات را برآورده میکند. اگر کسی خدا را «اله» داشت، حاجتش را پیش کس دیگری برد، توقّعش به غیر بود، به همین نسبت. «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ»[9]، محقّق نشده است. یک نکته ای است که شاید چندبار هم عرض کردیم، فقط یادآوری میکنم این است که خدای سبحان همه هستی را محتاج خلق کرده است و این احتیاج در هستی یک مدال افتخار در هستی است. این مدال افتخار این است که هرچقدر احتیاج در موجودی بیشتر باشد، ارتباط او با خدا بیشتر میشود. چون حاجت، رافع حاجت میخواهد. رافع حاجت خداست. هر احتیاجی یک ارتباطی با رافع حاجت است. هر موجودی هرچقدر احتیاجش بیشتر باشد، رابطه اش با خدا بیشتر است. پس احتیاج در غیر خدا، مدال افتخار است. تعبیر پیغمبر(ص) این است که: «الفقر فخری» [10]. این نیاز فخر و تاج سروری است. «العُبودِيَّةُ جَوهَرَةٌ كُنهُها الرُّبوبيّةُ» [11]. لذا انسان که خلیفة الله است، محتاج ترین موجودات به خداست. هر موجودی هر احتیاجی دارد، انسان آن احتیاج را دارد، به اضافه چیزی بیشتر. پس مرتبط ترین موجودات با خدا، انسان است. این اساس فطرت عالَم است که خلق شده است. همه هستی بر این خلق شده اند. مفطور بر این نیاز هستند. «إلهي أنا الفَقيرُ في غِنايَ فَكَيفَ لاأكونُ فَقيرا في فَقري» [12]. در جایی که دارا هستم، فقیرم. پس در جایی که ندارم، چگونه هستم. پس انسانی که بالاترین مرتبه فقر را دارد، خلیفة الله شده است. هم نیاز جمادی را دارد، هم نیاز نباتی، هم نیاز حیوانی، هم نیاز انسانی و هم نیاز ملکی. هرچه در عالم هست در وجود انسان هست به اضافه چیزهایی بیشتر. با این شدّت نیاز، میتواند شدت ارتباط پیدا کند.
کسی از اولیای الهی گفته بود که فکر میکردم به عرش برسم، آرامش پیدا میکنم. وقتی به عرش رسیدم دیدم «العرش اظمأ بربی منی». دیدم عرش از من به خدایم تشنه تر است. حیات آن ها عین نیاز است. موجود مادی ممکن است غفلت از نیاز پیدا کند. اما آن ها عین فقر برایشان مشهود است. ما ممکن است غفلت پیدا کنیم.
پس «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ»[13]، اللّه آن مألوه است که انسان به او محتاج است. این افتخار است که «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ»[14]. اگر کسی مألوهش را یک محتاج قرار داد، یک انسان دیگری، تعبیر امام سجاد(ع) این است که «أُنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ، فَکمْ قَدْ رَأَیتُ -یا إِلَهِی- مِنْ أُنَاسٍ طَلَبُوا الْعِزَّ بِغَیرِک فَذَلُّوا» [15] این سفاهت است. انسان باید محتاج غنی باشد. اگر او غنی بالذات شد، احتیاج به آن غنی بالذات وصل شدن به یک حقیقت قادر جواد عالِم است. همه چیز در اختیار او هست. من هم عین احتیاج هستم. رسیدن به آن محضر و رابطه، اجابت است. «مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ لَمْ يُحْرَمِ الْإِجَابَةَ»[16]. اما احتیاج را به در خانه دیگری بردن مذموم است، چون او خودش محتاج دیگری است. اینکه سراسر احتیاج هستیم، فقط به درگاه الهی ببریم. فقط به درگاه غنی محض ببریم. خلقت آدم این طور است. تمام هستی بر این است. انسان و جنّ هستند که به اسباب، به نگاه وسائطی نگاه میکنند که یا مستقلّ در تأثیر هستند، یا مُعدّ در تأثیر. هر دو این ها غلط است. نه مستقل در تأثیرند، نه مُعدّ در تأثیرند، بلکه مؤثّر فقط خداست. اله فقط خداست. اگر این را دیدیم، «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ»[17] خیلی معنای زیبایی پیدا میکند. توحید عملی و عینی است. تمام احتیاجاتمان را از قانون گذاری و قانون پذیری و هر حرکت و سکونی را باید به درگاه الهی ببریم. نفس کشیدن و پلک زدن ما احتیاج است. همه را به درگاه الهی ببریم. دیگری را نبینیم.
بعد میفرمایند: «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ»[18] ممکن است کسی تصوّر کند، به خصوص با زمینه ای که در اینجا بوده که این ها به آلهه ثلاثه قائل بودند یا یهودیان که عزیر بن الله میگفتند، برای اینکه نگویند سه خدا قبول داریم، اما فقط از یکی حاجت میخواهیم، حاجتمان را فقط پیش خدا میبریم، اضافه میکند که و «وَ لَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا»[19]. اگر کسی شراکت در الوهیت قرار داد و بعد تمام عبودیتش را برای یکی از این ها قرار داد، با این حال سهم او را جدا کرده و گفته این را برای او انجام میدهم. در نگاه اعتقادی اش برای دیگران سهم قائل شده، هرچند الان همه سهم ها را به یکی داده است.
در روایات دارد که «أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ»[20]. همه را به شریک دیگر واگذار میکنم. لذا در عبادات قربة الی الله و نیّت خیلی مهم است. حتی اگر عبادت به صورت ریائی محقّق شود، غیر از عدم مقبولیت، چه بسا اعاده داشته باشد. میگوید در قصد عبادتت کسی را شریک نکن. این عبادات یک دستور العملی میشود که انسان از این به تمام راه و رسم و سبک زندگی عادی اش به همین نحو جلو برود. اگر در عبادت انسان را به این عادت میدهند، برای این است که مدلی شود که تمام زندگی اش را با این نگاه ببیند. این یعنی یک حال مُذکِّر برای حالات دیگر انسان. برای جاهایی که به ظاهر عبادت نیستند. ، «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ»[21] ، میخواهد بگوید فقط عبادت ها. یعنی «لا تطیعوا غیر الله». هر اطاعتی را شامل میشود. این ها نکات دقیقی است.
توسّل، تحقّق نظام تکوین در تشریع
سؤال: آیا توسّل از سر ناچاری است؟
پاسخ: توسّل از باب این است که طریق به اوست. مُعدّ هم نمیبینیم. امام و انبیاء عین فناء در اراده الهی هستند. در نظام الهی، توسّل همان نظام تکوین را در نظام تشریع محقّق کردن است که این ها درجات این هستند که انسان را به خدا نزدیک میکنند، باب الهی هستند که انسان را به سمت خدا میبرند، صراط مستقیمی هستند که انسان میفهمد عبودیت خدا را چگونه انجام بدهد. وقتی به این ها توسل پیدا میکند، «اسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ إِلَى اللَّهِ»[22]. اصلا خودشان ملاک نیستند. مسیر هستند. اگر کسی این ها را هدف دید، اشتباه کرده است. تمام این ها الی الله است. وقتی مسیر شد، هدف و غایت نیست. «نَحنُ الصِّراطُ المُستَقيمُ» [23]. «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» [24]، به خاطر این است که ما غیر از این راه بلد نیستیم. من برایتان راه قرار دادم. این راه است. اگر کسی راه را هدف قرار داد، اشتباه کرده است. اگر عیسی بن مریم که راه بود، هدف شد، بت پرستی میشود.
«مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي»[25]. اگر نبوت به کسی داده شده هیچ گاه به او اجازه داده نشده که بگوید «کونوا عبادا لی من دون الله و لکن کونوا ربانیین». ربّانی باشید. یعنی منتسب به ربّ باشید. یعنی همه حیثیتش انتساب به ربّ باشد. هر اطاعتی، اطاعت ربّ محسوب شود. «بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ»[26]. به آنچه از کتاب تعلیم داده میشود و درس داده میشود ربّانی تر میشوید. لذا انبیاء هیچ گاه دعوت به خود نمیکردند.
اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلٰهاً وَاحِداً لاَ إِلٰهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿31﴾ [27]
أحبار و رُهبان را من دون الله ارباب قرار دادند. مسیح را عطف به این ها کرده است، فاصله ایجاد کرده است. چون او خودش نمیخواسته است. لذا فاصله انداخت. آن ها خودشان میخواستند. برای اینکه احبار و رُهبان بتوانند ربوبیّتشان را به مردم تحمیل کنند، اول در مورد مسیح(ع)، این مطلب را مطرح کردند. خدای سبحان میگوید مسیح(ع)، این طور نیست. ظرافت کلام الهی است که این ها را به هم عطف نکرد. «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ»[28]، در حالی که امر شده بودند که مسیح هم حامل این پیام بود که «إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلٰهاً وَاحِداً»[29].
«مَنیّت» یعنی شیطان
این نگاه اگر در جامعه حاکم شود، که علما و صلحا هیچ وقت دعوت به خود ندارند و هر کس «منیّت» در او قوی است، این «مَن» شیطان است، این جامعه، الهی می شود.
هر کس از قبل حکم خدا دارد و خودش را مطرح میکند و نشان میدهد، این به همین نسبت دیواری است که مانع حرکت مردم است. هر چقدر انسان کسی را که میبیند یاد خدا بیفتد و در ذهنش آن فرد نماند، این یاد خدا افتادن هدایت گری دارد. بچه ها را طوری تربیت کنیم که از پدر به سوی خدا عبور کنند. پدر دیوار نمیشود، مادر دیوار نمیشود. مادر عبور دهنده است. تعبیری که حضرت آیت الله خوشوقت(ره) داشتند ،میفرمودند بعضی دیوارند، انسان وقتی کنارشان میرود، میماند. بعضی در هستند. آدم پیششان می رود، انسان را عبور می دهند. همه صلحا در هستند. دنبال این هستند که ربّانی شوند. اگر دیدیم تبعیّت مردم و استقبال مردم باعث خوشایند انسان میشود، این نقص است. نمیگویم کفر و شرک است. باید اصلاح شود. اگر اصلاح نشود، به جایی میرسد که انسان دیوار میشود.
وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلاَئِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْبَاباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿80﴾ [30]
قرآن سراسرش همین است که انبیاء با شرک عملی مقابله جدی داشتند. همه ما گرفتار همین مسأله هستیم. در در نظام تربیتی خانه هم گرفتارش هستیم.
پس «وَ لَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا»[31] را آورد که نگویند عبادت فقط برای خداست، اما اگر الوهیّت را به «أب و ابن و روح القدس» تقسیم کنیم، ولی ما فقط برای «أب» عبادت کنیم. تا این کار را کردید، در آن شراکت دیده شده است. هرچند اختصاص دادی که من فقط برای این شریک، این کار را میکنم. خود این نحوه ای از شرک است. این هم باید رد شود.
بعد میفرمایند: آن فراز سوّم که «وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ»[32]، یک قاعده بسیار مهمّی است که هیچ کسی از انسان ها بر کس دیگری ولایت ندارد. و حقّ ندارد ولایت خودش را به دیگری بدهد و حقّ ندارد ولایتی از دیگری بپذیرد. «وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ»[33]، نه تو حقّ داری او را ربّ انتخاب کنی و نه او حق دارد بر تو ربوبیّت کند. این تکلیف بر همه است. نه اینکه عدّه ای بگویند ما که تحمیل کردیم، نهی به این هاست، نه، نهی به همه است. هیچ شخصی، ولایتی بر دیگری ندارد، مگر اینکه کسی به دیگری در بعضی شئون اجازه دهد، به همان نسبت او در بعضی شئون، ولایتش را قبول کند. تعاون برای اینکه کار اجتماعی پیش برود. این ربوبیّت نیست. این تعاون در عمل است. این کار را به خاطر اینکه متخصص هستی میپذیرم. تو هم چون من در زمینه دیگر متخصّص هستم بپذیر. یک طرفه حق ندارد که یکی فقط اذن داشته باشد تصرّف کند و این هم اذن داشته باشد و تصرّف بپذیرد. ربوبیّت جایی است که یک طرفه شد، او امر میکند و این باید اطاعت کند. مگر اراده الهی و دستور خدا باشد. اگر کسی دستور خدا را میآورد، خودش مطرح نیست. «وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّه» [34]. هنر نبی و انبیاء این است که «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ﴿3﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ ﴿4﴾»[35] . انبیاء و اولیاء محو در اراده الهی هستند. هیچ تشخّصی برایشان در کار نیست. لذا هر دخالتی از آن ها، دخالت الهی است. هیچ دخالتی از جانب خودشان ندارند، که نفعی برای خودشان داشته باشد. لذا اجرت هم نمیگیرند. «لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا»[36]. اگر هم جایی گفتند، «ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ»[37]. اگر میگویم مودّت قُربی، این ها برای شما. طریق به سوی خدا هستند طریق صعود شما هستند«ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ»[38]. آن ها معامله شان را با خدا کردند که «لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا».[39] از شما چیزی نمیخواهیم. حیف است که کسی کاری انجام دهد، جزایش تقدیر و تشکر مردم شود. مردم باید شاکر باشند، اما این نباید شاکر بودن مردم را، توقّع داشته باشد. این ها در توحید عملی خیلی ظریف میشود.
حضرت عیسی(ع) میفرماید: «إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ»[40]. نمیگوید من نگفتم. میگوید اگر گفته بودم تو میدانستی. بحث ادب انبیاء را مرحوم علامه در جلد ششم المیزان، بیان میکند. در مقابل خدا نمیگوید نه. «إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ»[41] اگر گفته بودم شما میدانستی. «تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ»[42]. همه قرآن همین بیان ولی با زبان های مختلف است.
میفرمایند غرض نبوت در سیره تمام انبیاء که همه اجتماع بشری را از ابتدا تا انتها فرا گرفته، در همین سه فراز خلاصه شده است. «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ»[43]. این سه تا در دستورات تمام انبیاء بوده و تمام دستورات دیگر انبیاء شرح این ها است. این خیلی مهم است که انسان بتواند اصل ها و فرع ها را به دست بیاورد.
نبوّت، بعث الهی و نهضت حقیقیّه
نکته بعدی که مرحوم علاّمه میفرمایند این است که نبوّت یک بعث الهی و نهضت حقیقیه است. انبیاء قبل از بعث، خیلی مجاهد و کوشا بودند، اما به محض مبعوث شدن به رسالت، گویا توان این ها صدها برابر میشد. بعثت یک انگیزه عظیمی در وجود این ها ایجاد میکرد که با اینکه این ها الهی بودند و از اولیاء بودند، اما بعد از بعثت ،یک پارچه آتش قیام و انگیزه و حرکت میشدند که هیچ چیزی جلودارشان نبود.
پیغمبر اکرم(ص)، قبل از مبعوث شدن تمام وجودش الهیت بود و مردم او را به وجود الهی میشناختند. قبل از این با انگیزه بودند، اما انگار الان یک پارچه انگیزه اند. هر کسی میبیند، آتش این ها، او را هم میگیرد. آتش قیام و زندگی. این انبعاث الهی و نهضت حقیقی است. تمام وجودشان هم بسط کلمه دین است.
هدف انبیاء، اجتماع سازی، جامعه سازی و حاکمیّت
حقیقت دین کارش چیست؟ زندگی اجتماعی انسان را میخواهد به عدالت و اعتدال برساند. پس هدف اولی دین، این است که اجتماع را به عدالت برساند. به تبع این عدالت اجتماعی، افراد به عدالت میرسند. پس هدف اولی انبیاء، اجتماع سازی و جامعه سازی و حاکمیت است تا در حاکمیت تعدیل اجتماع محقق بشود. وقتی اجتماع تعدیل پیدا کرد، به دنبالش تعدیل حیات انسان محقق می شود.. یک کارخانه انسان سازی میشود.
وقتی اجتماع صالح شد، یک کارخانه انسان سازی میشود. ببینید، وقتی انقلاب اسلامی ایجاد شد، قبلش اجتماع به حالت حاکمیت نرسیده بود. خیلی متفرق بودند. وقتی حاکمیّت الهی متحقّق شد، یک دفعه افراد زیادی که ربطی به انقلاب نداشتند، مورد تحوّل روحی قرار گرفتند. کارخانه ای شد که هر کسی در این جوّ قرار گرفت، تحوّل در او ایجاد شد. این با گفتار و سخنرانی نبود. این تحوّل در جوّ یک اجتماع انسانی عادله شکل گرفت. هرچند ما نتوانستیم این شرایط را در نظام اجتماعی مان حفظ بکنیم و به تبع بعد در نظام فردی هم اختلال ایجاد شد. اما اقتضاء و مرتبه ای از آن محقّق شد.
فعلیّت یافتن جامع استعدادها، نتیجه جامعه سازی
نتیجه مجتمع انسانی در سیر حَیَوی اش تبدیل میشود به حیات فرد انسان. اشکال نشود که اگر فرد قبلا درست نشود، اجتماعی شکل نمیگیرد. معلوم است که ابتدا باید عده ای جمع شوند و قبول داشته باشند، تا اجتماع شکل بگیرد. این اجتماع ممکن است ابتدا محدود و چند نفری باشد، بعد هرچقدر این مجتمع عادله بود و حیات فطری داشت، سرعت گسترش پیدا میکند. باعث میشود حیات فرد تضمین میشود و اعتدال فردی محقق میشود، به دنبالش گسترش حیات اجتماعی شکل میگیرد و به دنبال آن گسترش حیات فردی. وقتی اجتماع شکل گرفت و افراد صالح شدند، هر چیزی در جایگاه فطری خودش قرار میگیرد. لذا موانع برداشته میشود. وقتی موانع برداشته شد، استعدادها به فعلیّت میرسد. هم استعداد اجتماع و هم افراد به فعلیّت میرسد. اجتماع است که به افراد موهبت الحریة میدهد. یعنی آزاد بودن اراده. که اراده انسان از موانع و اسارت ها و تبعیت شهوت ها آزاد شود، از تبعیت موهوماتی که اجتماع غیر صالح ایجاد کرده بود. یعنی فرعون هم میخواهد به مردم آزادی بدهد، ولی آزادی، در حیطه ای که فرعون میخواهد که با قدرت و سیطره فرعونی منافات نداشته باشد. او را تایید کند. لذا گسترش فساد را در این رابطه میدید.
مجتمع به فرد موهبت حرّیت و سعادت تکامل فطری را به وجه عدل و قسط اعطا میکند. تمام استعدادهای این به فعلیت میرساند. کسی که بعضی را به فعلیّت میرساند و بعضی را جلوگیری میکند، عدل و قسط ایجاد نکرده است. دین است که همه را به فعلیت میرساند و عدالت برقرار میکند.
فرد در این اجتماع حرّ مطلق میشود. حرّ مطلق، یعنی تمام جهات وجودی اش حرّ می شود. نگویید چرا جلوی شهوت را در بعضی موارد گرفته است؟ برای این است که غضب و عقل هم به فعلیّتشان برسند. لذا مطلق بودن به این است که کاریکاتوری رشد نکند. فقط شکم یا سر بزرگ نشود. همه با هم رشد کنند.
در بهشت، انسان اراده و فکرش مطلق میشود. حرّیت پیدا میکند. هرچه میخواهد محقّق میشود. در اجتماع دینی، اراده و فکر هر دو به حرّیت میرسند. یعنی هم از جهت نظام علمی رشد این قوی میشود و به تبع این، در نظام اراده اش هم اطلاق پیدا میکند که میتواند آن علم را به اراده و مشیّت تبدیل کند. مثلا الان بعضی رساله ها که نوشته میشود به اراده تبدیل نمیشود. این نقص است. آن علم و فکری مفید است که به دنبال اطلاق فکر اطلاق اراده بیاید. یعنی بشود آن را اراده کرد و محقّق کرد.
حدّش این است که حیات مجتمع ضرر نبیند، یکی هم اینکه در راستای تسلیم برای خدا باشد. تسلیم برای خدا بودن، شدّت حرّیت است.
جریان امام کاظم(ع) و بُشر حافی معروف است که وقتی از خانه ای عبور میکردند، حضرت فرمودند اینجا خانه کیست، عبد است یا حرّ است. گفت با این تشکیلات معلوم است که حرّ است. عبد نیست. عبد خدا بودن، حرّیت میآورد. عبد خدا نباشد، عبد هست، ولی عبدِ شهوت میشود.عبد خدا بودن، یعنی رها بودن از همه قیود.
این خاضع، در مقابل سلطنت غیب است. خضوع در برابر سلطنت غیر ندارد. غیب در نظام طولی اوست. هر خضوعی در برابر غیر او را به حّد و قید در اراده و فکر میرساند. اما هر خضوعی در برابر نظام طولی، انسان را به اطلاق در اراده و فکر و گسترش در وجود میرساند.
عبارات علامه در این بحث ذیلاً بیان می شود:
«قوله تعالى: أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ، تفسير للكلمة السواء، و هي التي يوجبها الإسلام لله.
و المراد بقوله: أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ، نفي عبادة غير الله لا إثبات عبادة الله تعالى على ما مرت الإشارة إليه في معنى كلمة الإخلاص (لا إله إلا الله): أن لازم كون إلا الله، بدلا لا استثناء كون الكلام مسوقا لبيان نفي الشريك دون إثبات الإله، فإن القرآن يأخذ إثبات وجود الإله و حقيته مفروغا عنه.
و لما كان الكلام مسوقا لنفي الشريك في العبادة و لا ينحسم به مادة الشرك اللازم من اعتقاد البنوة و التثليث و نحو ذلك أردفه بقوله: وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ «إلخ» فإن تسمية العبادة بعبادة الله لا تصير العبادة عبادة لله سبحانه ما لم يخلص الاعتقاد و لم يتجرد الضمير من الاعتقادات و الآراء المولودة من أصل الشرك لأن العبادة حينئذ إنما» [44]
« تكون عبادة إله له شريك و العبادة التي يعبد بها أحد الشريكين و إن خص باسمه و وجه نحوه ليست إلا نابتة منبت التشريك لأنها لا تعدو أن تكون سهما يسهم له و حظا يقسم له من بين الشريكين أو الشركاء ففيها بعينها نحو عبادة للغير.
و هذا الذي يدعو إليه النبي بأمر الله سبحانه، و هو الذي يدل عليه قوله: أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ، هو الذي يجمع غرض النبوة في السيرة التي كانت الأنبياء تدعو إليها و تبسطها على المجتمع الإنساني.
فقد تقدم عند الكلام على قوله تعالى: «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً»: البقرة- 213 أن النبوة انبعاث إلهي و نهضة حقيقية يراد بها بسط كلمة الدين و أن حقيقة الدين تعديل المجتمع الإنساني في سيره الحيوي، و يتبعه تعديل حيوة الإنسان الفرد فينزل بذلك الكل منزلته التي نزله عليها الفطرة و الخلقة فيعطي به المجتمع موهبة الحرية و سعادة التكامل الفطري على وجه العدل و القسط، و كذلك الفرد فهو فيه حر مطلق في الانتفاع من جهات الحيوة فيما يهديه إليه فكره و إرادته إلا ما يضر بحيوة المجتمع و قد قيد جميع ذلك بالعبودية و الإسلام لله سبحانه، و الخضوع لسيطرة الغيب و سلطنته»[45]
ان شاء الله خدای متعال، همه را ما از عاملین به معارف قرآنی قرار دهد.
والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1] آل عمران64
[2] همان
[3] انبیاء 52
[4] نجم 23
[5] آل عمران 64
[6] همان
[7] همان
[8] التوحید ج2 ص89
[9] آل عمران64
[10] عوالی اللآلی ج : 1 ص : 40 38 | بحارالأنوار ج : 69 ص : 55
[11] مصباح الشريعة : 536.
[12] دعای عرفه | بحار الانوار ج 98 ص 225
[13] آل عمران64
[14] آل عمران64
[15] دعای 28 صحیفه سجادیه | اللَّهُمَّ إِنِّی أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِی إِلَیک وَ أَقْبَلْتُ بِکُلِّی عَلَیک وَ صَرَفْتُ وَجْهِی عَمَّنْ یحْتَاجُ إِلَی رِفْدِک وَ قَلَبْتُ مَسْأَلَتِی عَمَّنْ لَمْ یسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِک. وَ رَأَیتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ، فَکمْ قَدْ رَأَیتُ -یا إِلَهِی- مِنْ أُنَاسٍ طَلَبُوا الْعِزَّ بِغَیرِک فَذَلُّوا، وَ رَامُوا الثَّرْوَةَ مِنْ سِوَاک فَافْتَقَرُوا، وَ حَاوَلُوا الارْتِفَاعَ فَاتَّضَعُوا، فَصَحَّ بِمُعَاینَةِ أَمْثَالِهِمْ حَازِمٌ وَفَّقَهُ اعْتِبَارُهُ، وَ أَرْشَدَهُ إِلَی طَرِیقِ صَوَابِهِ اخْتِیارُهُ.
[16] نهج البلاغة حکمت 135
[17] آل عمران64
[18] آل عمران64
[19] همان
[20] تفسير نور الثقلين, جلد۳,صفحه۳۱۷ | وسائل الشیعة ج۱ ص۷۲ | تفسير كنز الدقائق ج۸ ص۱۸۳
[21] آل عمران64
[22] دعای توسل
[23] معاني الأخبار : 35/5 .
[24] نساء 59
[25] آل عمران 79
[26] همان
[27] توبه 31
[28] توبه 31
[29] همان
[30] آل عمران 80
[31] آل عمران 64
[32] آل عمران64
[33] آل عمران64
[34] تکویر 29 | انسان 30
[35] نجم 3 -4
[36] شوری 23
[37] سبأ47
[38] سبأ47
[39] انسان 9
[40] مائده 116
[41] مائده 116
[42] مائده 16
[43] آل عمران 64
[44] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 248
[45] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 249
در این مورد یک بازخورد بنویسید