جلسه: 739، استاد عابدینی.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین والصلاهُ والسلامُ علی محمد و آله الطاهرین واللعنُ الدائم علی اعدائهم اجمعین اِلی یَومِ الدین
در رابطه با آیات 55تا58 سوره آل عمران، که در محضر دوستان بودیم، مباحث مختلفی گذشت. از جمله این است که این بحث در رابطه با کار تشکیلاتی، یک بحث بسیار مهمی است. با نکاتی که عرض شد که تشکیلات، کادر اصلی تشکیلات که همان ﴿وَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾ هستند نسبت به جریانی که می خواهند ایجاد بکنند که همان ﴿وَجَاعِلُ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوكَ فَوۡقَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ﴾ یک نقش اساسی دارند که کادر مرکزی باید خودشان الذین ءامنوا و عملوا الصالحات باشند. چندین رتبه جلوتر از بقیه باشند که این هم خودش جای خودش تطبیقش و تشریحش در بحث تشکیلات یک بحث مهمی است که کادر مرکزی یک تشکیلات حتما باید بر خودشان برنامه های ویژه داشته باشند و یک عهدها وتعلیمات جمعی داشته باشند که این ها بتوانند آن خواص تشکیلات بشوند تا رهبری تشکیلات را بتوانند انجام بدهند و جاعل الذین اتبعوک افراد در حقیقت آن تشکیلات می شوند که کادر تشکیلات حتما برنامه ویژه می خواهند که یوفیهم اجورهم که اینها یوفیهم اجورهم و توقع از این ها متفاوت است. این یک نکته که شاید قبلا تذکر به این و یاد این نشده بود و لازم بود؛ چون در بحث تشکیلاتی باید این آیات را جدا به صورت بحث تشکیلاتی مطرح کرد؛ جزء آن مقومات تشکیلات الهی است.
نکته دوم این است که در این آیات خیلی زیبا وقتی که بحث اما الذین کفروا است تعبیر فاعذبهم عذابا شدیدا به صورت متکلم می آید. من آنها را عذاب شدید می کنم اما وقتی که صحبت اما الذین ءامنوا وعملوا الصالحات است به صورت غایب فیوفیهم اجورهم که التفات از تکلم به غیبت، علت و حکمت می خواهد. چرا؟ در آن جایی که بحث الذین کفروا است؛ فاعذبهم که مخاطب، قبل از متکلم است. اما در این جا که بحث الذین ءامنوا و عملوا الصالحات است بحث غیبت مطرح می شود و به صورت غایب ذکر می شود. علتش این است که چون سیر این آیات در جریان تهدید بود. شدت تهدید در جایی که خود خدا ی سبحان متکفل عذاب است، آن جا شدت دارد. لذا برای عذاب باید به صورت متکلم آورد تا شدت عذاب را برساند. فاعذبهم عذابا شدیدا که این شدت عذاب است. اما در آیاتی که مربوط به عذاب است وقتی بحث رحمت می شود و اهل عمل صالح و در حقیقت ایمان را دارد مطرح می کند؛ چون این جا بحث در حقیقت شدت عذاب مطرح است حتی حاکم بر این مساله، آن طوری به صورت غایب می آید که این خیلی زیبا است. تونستم عرض را برسانم؟! که روح حاکم در این جا عذاب است. چون روح حاکم عذاب است برای شدت عذاب خود خدا متکفل بیان این که متکلماً اعذبهم عذابا شدیدا با این نگاه، اما چون در این جایی که سیر عذاب است می خواهد الذین ءامنوا و عملوا الصالحات را بیان بکند فیوفیهم اجورهم به صورت غایب می آید که این هم نکته ای است. توجه از التفات به غیبت است. چرا از التفات به غیبت است؟ علتش در حقیقت آن شدت عذاب را به صورت متکلم بودن بیان می کند.
این هم یک نکته ای که در ذیل آیات می شد بیان بشود که تقریبا این آیات فکر کنم دیگر تطبیقش هم تمام شد؛ بله؟
یکی از حضار: نامفهوم 4:39
استاد: این من هنا یظهر را هم، تطبیقش را تقریبا به دوستان عرض کردیم که ایشان همین بحث را فرمودند که وقتی که آیه رحمت و جنت است؛ حتما ختم به چه چیز می شود؟ ختمش به آیات اسمای رحمت الهی می شود مثل مغفرت، رحمت، لطف که این ها سنت الهی است و هر گاه در حقیقت به اسمای رحمت و مغفرت ختم نشود، به مدح اهل رحمت و مغفرت ختم می شود. آیاتی که در رابطه با رحمت نسبت به مومنان است مدح نسبت به مومنان است یا با اسمای رحمت و مغفرت یا با مدح مومنان تمام می شود. اما این جا برخلاف تمام سنت سابقین که در آیات قرآن است که مثال هایش را ایشان آورده است با در حقیقت چه چیز ختم شده است؟ با والله لا یحب الظالمین که اما الذین ءامنوا و عملوا الصالحات فیوفیهم اجورهم والله لایحب الظالمین.[1] این خود التفات، از اینکه از تعریف مومنان یا اسمای رحمت عدول کرده به والله لایحب الظالمین در حقیقت ختم کرده دلالت بر این داشت که اینجا خطاب اصلی مربوط به کسانی است که جا مانده اند. یعنی اما الذین ءامنوا و عملوا الصالحات را دارد به عنوان کسانی که جدا شدند، مطرح می کند اما چون مقام تخاطب مربوط به جاعل الذین اتبعوک بود کسانی که تبعیت کردند و آن تابعین، مومنان اسمی بودند نصارای اسمی بودند و این طور بوده به والله لایحب الظالمین ختم کرد که این هم خودش تهدید آنها است. پس آیه قبل تهدید کفار بود که در مقابل اهل ایمان قرار گرفتند. جاعل الذین اتبعوک یعنی متبعین، فوق الذین کفروا. لذا آنجا در حقیقت خطاب به آنها که مالهم من ناصرین این ها ناصر ندارند، شفیع ندارند، عذابشان شدید است، ناصر هم ندارند. در اینجا هم که الذین ءامنوا و عملوا الصالحات را آورده باز والله لا یحب الظالمین هم می آورد، تا خطاب اصلی این آیه مربوط به جاماندگان باشد از ایمان و عمل صالح؛ یعنی کسانی که اسم نصارا بر آن ها بود اما حقیقتاً اهل ایمان و عمل صالح نشدند. پس یک جا کفار را تهدید می کند؛ ما لهم من ناصرین. یک جا کسانی را که اسماً داخل در اهل ایمان شدند اما رسماً اهل ایمان و عمل صالح نشدند. با اینکه دارد می گوید اما الذین ءامنوا و عملوا الصالحات اما والله لا یحب الظالمین که این هم خلاصه نکته ی این آیه است که دیگر تطبیقش را خود دوستان اینجا می کنند که فقوله : (وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ) مسوق لبيان حال الطائفة الاخرى ممن انتسب الی عیسی علیه السلام…[2] این ها منتسب عیسی بودند. بالاتباع و هم غیر الذین ءامنوا و عملوا الصالحات. اما اهل ایمان و عمل صالح نبودند لذا زبان، زبان تهدید است.
پس آن چیزی که بر این سیاق این دسته از آیات سیطره دارد زبان تهدید نسبت به کسانی است که حق کار را ادا نمی کنند. در یک جا کفار هستند نسبت به تابعین و در یک جا کسانی از تابعین هستند که ایمان و عمل صالح را محقق نکردند. تا اینجا بحث، خیلی… چه قدر دقت در بیان است! چه قدر استفاده ی از کلمات است!
یکی از حضار: نامفهوم 8:25 خداوند آن هایی را که دوست دارد به ایمان و عمل صالح منسوب کرده و نامفهوم 8:30.
استاد: بله … جلسه گذشته عرض کردیم که والله لایحب الظالمین به ضمیمه آن آیه شریفه ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا﴾؛ بعد آنجا ﴿قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِيۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ١٢٤﴾[3] ظالم نمی تواند سردمدار بشود؛ مسئولیت اجتماعی پیدا بکند. حالا ظالم در بحث نبوت و امامت که آن بحث نصب الهی است، عصمت را لازم دارد. هیچ ظلمی حتی عصیان سابق، حتی عصیانی که توبه بر آن محقق شده مسئولیت نبوت و امامت را نمیتواند پیدا بکند. لاینال عهدی الظالمین نه فقط کسی که ظالم فعلی است یعنی الآن ظالم است او نمی تواند؛ بلکه ظالم گذشته هم نمی تواند مسئولیت امامت و نبوت را پیدا بکند.
این جا هم که از آن جا می شود استفاده کرد که اینکه می گویند سوء پیشینه برای مسئولیت ها، درست است. لا ینال عهدی الظالمین سوء پیشینه برای مسئولیت ها مهم است، درست است. یعنی گاهی کسی می خواهد مسلمان باشد؛ خب مسلمان بودن مانع ندارد. مومن باشد، مومن بودن مانع ندارد. اما یک موقع کسی که می خواهد متکفل امر مومنین باشد، می گویدکسی که متکفل امر مومنین می خواهد باشد، می خواهد در بین مومنین مسئولیتی پیدا بکند به نسبت اینکه نبوت و امامت لاینال عهد الظالمین، آن عهد را هیچ ظلمی نباید باشد نه ظلم فعلی نه ظلم گذشته که آن جا مرحوم علامه مفصل آن را با استدلال ذیل آیه بیان کردند حتما دوستان آن جا را در سوره بقره رجوع بکنند، اما از آن استفاده این جا می شود که خدای سبحان می گوید الا الذین ءامنوا و عملوا الصالحات خواصی هستند که می خواهند سردمدار امر اجتماع باشند لذا خدا لایحب الظالمین ظالم را دوست ندارد آن ها که الذین اتبعوا بودند اما این تابعینی که به ایمان و عمل صالح کشیده نشدند ظالم هستند و چون ظالم هستند این ها نمی توانند سردمدار تبعیّت باشند.
پس سوء پیشینه در حقیقت، در سردمداری مؤمنان مهم است که سوء پیشینه به مناسبت آن مسئولیتی که می خواهد داده بشود. اگر نبوت و امامت مطلق سوء پیشینه مضر است نه فقط ظلم فعلی، ظلم گذشته هم هر نوع ظلمی حتی اگر منجر به توبه شده در آن مضر است و لذا عصمت لازم است. به همین نسبت هر چقدر مسئولیت نزدیک به این می شود، این شدت مرتبه دارد. هرچه قدر کوچک تر می شود، البته توجه به همین نسبت چه می شود؟ مناسب این است که تشکیکی مسأله، اما در عین حال با غیر از آن حالتی است که کسی می خواهد فقط مؤمن باشد. غیر از آن است حالتی است که کسی بخواهد مسلم باشد. آن سوء پیشینه منافاتی ندارد توبه هم کفایت می کند. اما اگر در این جا یک همچنین مسأله ای شده باشد توبه کرده باشد توبه اش هم مقبول حق قرار می گیرد؛ اما دلیل ندارد کسی که مرتکب شده و توبه کرده را برای چه چیز قرار بدهند؟ مسئولیت مهم اجتماعی برایش قرار بدهند. این مثل عیبی ندارد یعنی در حقیقت مثل ولد زنا که به هیچ وجه مسئولیت های مهم سیاسی، اجتماعی را نمی تواند به عهده بگیرد. هر چه قدر هم از اول آدم خوبی باشد. هر چه قدر هم از اول ادم خوب باشد، ولی مسئولیت سیاسی، اجتماعی را به او واگذار نمی کنند. این در حقیقت در نظام دینی چه چیز دارد؟ منع دارد. همین طور در حقیقت کسی که مبتلا شده، نمی گوییم هر کسی هر گناهی مرتکب شد دیگر هیچ مسئولیتی به او ندهند. مناسب مسئولیتی که می خواهند به او بدهند سوء پیشینه مضر است. لذا باید مناسب که با مراتبش که حدود داشته باشد. یک موقع نبوت و امامت است که آن مطلق سوء پیشینه مضر است و یک موقع است که نصب الهی است. یک موقع هست که نه! این به اصطلاح نبوت و امامت مراتب مسئولیت است. مثلاً مسئولیت رهبری کل جامعه است آن هم باید چه باشد؟ آن هم در حقیقت مخالفاً لِهَوی در حقیقت در آن تثبیت شده باشد. عادل بودن در آن تثبیت باشد. اما یک موقع است قاضی می خواهد بشود، یک موقع است رئیس جمهور و یک موقع است وکیل می خواهد بشود و هر کدام از آنها مرتبه ای از سوء پیشینه باید چه شده باشد؟ حتی سوء پیشینه های فردی. یعنی یک موقع است یک سوء پیشینه اجتماعی در یک جا مضر است، یک جا می گوییم نه! سوء پیشینه فردی هم مضر است که اگر کسی گناه فردی هم داشته باشد در بعضی از… آن جایی که رهبری کل جامعه است سوء پیشینه فردی هم مضر است. آن جایی که می خواهد یک قاضی باشد سوء پیشینه فردی آشکار هم مضر است. آن جایی که می خواهد امام جماعت باشد سوء پیشینه فردی آشکار هم مضر است. لذا عدالت باید؛ هر چند در نهانش این اشکالی داشته باشد معصیتی داشته باشد اما نباید آشکار شده باشد. اگر آشکار شده باشد مضر است. ولی این ها مراتب دیگر، این بحث را باید سرجایش… والله لا یحب الظالمین.
یکی از حضار: نامفهوم 13:50
استاد: قطعا حرکت اجتماعی با محبت شکل می گیرد و محبت ولایت است. یعنی خداوند سبحان این ها را تحت ولایت خودش قرار نمی دهد. والله لا یحب الظالمین. کسی که مطیع نباشد کسی که مطیع نباشد چون الذین اتبعوا با الذین ءامنوا و عملوا الصالحات گفتیم این ها عام هستند این خاص است دیگر. کسی که مطیع نباشد نیاید در آن جایی که امر الهی است محب خدا نبوده و چون محب خدا نبوده محبوب خدا هم نمی شود. این والله لایحب الظالمین این ها محبوب خدا نیستند. یعنی این ها محبوب خدا نیستند اما از آن جا که این ها محبوب خدا نیستند یعنی خدای سبحان ولایت این ها را به عهده نمی گیرد.
یکی از حضار: نامفهوم 14:30
استاد: بله یک نکته قبلش این است که این ها با الذین ءآمنوا و عملوا الصالحات نشدند و چون نشدند محب نبودند. محبوبیت لازمه اش محبیت سابقه ی این ها است یعنی آن کسی که می خواهد محبوب خدا باشد… ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾ [4] اگر ادعای محبت داری تبعیت کنید تا محبوب خدا بشوید. قل آن کنتم تحبون الله این ولایت است. مراتب محبت مراتب ولایت حق است و این هم نکته ای بود که گذشت.
حالا آیه بعدی ﴿ذَٰلِكَ نَتۡلُوهُ عَلَيۡكَ مِنَ ٱلۡأٓيَٰتِ وَٱلذِّكۡرِ ٱلۡحَكِيمِ٥٨﴾ [5] که خیلی این آیه هم در انتهای این دسته آیات زیبا است ذلک اشاره از دور است یعنی قصه ای که ما برای تو گفتیم از عیسی علیه السلام و جریانات عیسی علیه السلام ذلک این قصه و این در حقیقت بیان، نتلوه این را ما از یک جای دوری که این دور به معنای مکانی نیست دور به معنای عمق وجودی مسأله است. یعنی آن حقیقت عظیمی است که عظمتش باعث می شود که ذلک بشود هذا نه ذلک. که این از یک عمقی نشأت گرفته و از یک عظمتی نازل شد تا به دست تو رسید. نتلوه علیک که این نتلوه هم چون به صورت مضارع آمده استمرار مسأله را نشان می دهد. یعنی قصه عیسی علیه السلام اینجا تمام نمی شود نتلوه هنوز ادامه دارد و بعد از این هم ما باز از قصه عیسی مراتبی را و مراحلی را بیان خواهیم کرد.
این نبود که تلوته برای تو گفتیم و تمام شد نه نتلوه. آن هم علیک که نتلوه علیک که علیک باز هم اشراف و احاطه را دارد که علیک یعنی به صورت احاطه، که خدای سبحان این را با آن عظمتش و قدرتش برای پیغمبر اکرم بیان کردند که این تاثیر گذاری این مسأله هم با این نگاه خیلی عظیم تر می شود.
یعنی این مسأله هم خیلی عمق دارد. برای پیغمبر اکرم ذلک نتلوه علیک است. برای ما نباید به همین سطح ظاهری که فکر کنیم یک قصه است تمام بشود. ذلک نتلوه علیک وقتی برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم این مقدار را عمق مطرح می شود و با عظمت، حتما به همین نسبت برای مؤمنان این می تواند در حقیقت چه چیز باشد؟ برای تفکر انسانی و راهنمایی انسان، اثرگذاری، دائماً تاثیر گذار باشد.
ذلک نتلوه علیک من الآیات آن هم از آیات الهی است و آن هم و الذکر الحکیم که ذکر حکیم است که تعبیر این است که عن علی علیه السلام سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ: سَتَكُونُ فِتَنٌ، قُلْتُ: فَمَا اَلْمَخْرَجُ مِنْهَا؟ چه چیز انسان را از آن فتنه ها خارج می کند؟ قال کتاب الله هو الذکر الحکیم. آن ذکر حکیم، حکیم در حقیقت حکمتی که بر انسان روشنگر است. هو الذکر الحکیم و الصراط المستقیم.[6] راه رفتنی است. صراط مستقیم، صراط یعنی راه رفته شده ای که کوبیده شده و آماده است و روشن است. این ذکر حکیم است و صراط مستقیم است. پس اینجا که می فرماید: که نتلوه علیک من الآیات و الذکرالحکیم اشاره به همان مسأله است که عرض شد، که حکیم است و باطلی بر او راه ندارد. ﴿لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ﴾ [7] در حقیقت نه از جلو و نه از خلف برای او، این قول فصل است. یعنی این ها نشان می دهد که در فتنه ها همین قصه ها، همین جریانات راه گشا است. همین ها محکمات است. ذکر حکیم است یعنی اینها محکمات است. در متشابهات همین محکمات راه گشا برای انسان است.
حالا آیه بعد که وارد می شویم جزء آیات زیبایی است که به اصطلاح انسان به گوشش بیشتر خورده؛ نصارای نجران از ابتدا آمده بودند، اگر یادتان باشد، آیات پارسال که شروع کردیم در مسجد پیغمبر در مدینه و گوشه ای از مسجد را این ها به اصطلاح خیمه زدند یعنی آن جا اتراق کردند آن سرانشان اطراق کردند و بعد هم وعده های نمازشان، ناقوسی داشتند با آن ناقوس در مسجد؛ ناقوس را چه می کردند؟ صدا می زدند و بعد پیغمبر این طرف با مؤمنان نماز می خواندند و آن ها هم آن طرف مسجد به سمت دیگری به اصطلاح با تابعینشان نماز می خواندند که آن سید و عاقب آن هایی که جزء سران آنها بودند، آمده بودند و بعد همان جریانی که مؤمنان خواستند متعرض آنان بشوند، پیغمبر فرمودند: نه و بعد، مناظراتی بین این ها شکل گرفت، بین این نصارای نجران و پیغمبر اکرم، از جمله این آیه شریفه نتیجه ای است که یکی از آن مناظرات است که این ها در حقیقت نسبت پیغمبر از آن ها سؤال کرد عیسی علیه السلام به اصطلاح نظر شما راجع به عیسی علیه السلام چه چیزی است ؟ این ها عیسی را فرزند خداوند می دانستند و جزء آن در حقیقت چه می دانستند و پسر خدا می دانستند. بعد اینجا دارد جوابشان را پیغمبر با این داد که آن ها هم از پیغمبر پرسیدند و جریان جواب را پیغمبر این طور داد که ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ٥٩﴾[8] خیلی هر فرازی اش جالب است دقت بکنیم که هم بتوانیم زود وارد مسأله بشویم و زود خارج بشویم و طول نکشد و هم دقت بکنیم. ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم، به این ها جواب داد. پیغمبر از آن ها سوال کرد، آدم سلام الله علیه مخلوق بود یا مخلوق نبود می خورد و می آشامید و می خوابید یا نه؟ آن ها گفتند حضرت آدم عبد بزرگی بود، عبدالله بود و می خورد و می خوابید و می آشامید، عبد بود. بعد این آیه آمد که اگر آدم که نه پدر در حقیقت دارد و نه مادر دارد، این عبد الهی است و منافات با عبودیت او ندارد، عیسی علیه السلام که فقط پدر نداشت. شما از جریان عیسی که پدر نداشت می خواستید پسر خدا بودن را برای او ثابت کنید. اگر این ها… اولویت در آن است که بگویید آدم پسرخدا است چون آدم نه پدر داشت نه مادر بود، مستقیماً از جانب خدا ایجاد شد. برهان تام است یعنی اولویت در آن جا این است که شما بگویید در حالی که آدم را نگفتید اگر آدم را نگفتید پس باید عیسی را هم نگویید… با این استدلال پیغمبر اکرم ص که ان مثل عیسی عندالله…
منتهی حالا ببینید چه قدر نکته در این است. ان مثل عیسی عندالله… اگر عندالله نبود این نگاه از جانب معرفت الهی نبود، معرفت بشری بود. ان مثل عیسی کمثل آدم. یعنی شما این طوری فهمیدید اما ان مثل عیسی عند الله نزد خدا، یعنی چه در جانب معرفتی اش چه در جانب وجودی اش ان مثل عیسی عندالله خلق عیسی حقیقتاً آنی که شما هم در معارفتان دارید آنی که ما هم قبول داریم آنی که حق و واقع است ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب. حالا باز ببینید این یک نکته اش است حالا باز در تطبیق عرض خواهیم کرد.
کمثل آدم خلقه من تراب آدم را از خاک خلق کرد. در قرآن کریم شش دسته آیات است که گاهی می فرماید از خاک، گاهی می فرماید از آب، گاهی می فرماید از گل، گاهی می فرماید از گل بد بو، گاهی می فرماید از گل خشکیده، همه این ها آمده؛ این ها مراحل است. یعنی خاک، آب که مخلوط بعد باید بشود که می شود مرحله سوم گل می شود. گلی که در حقیقت بدبو شده. ﴿مِن سُلَٰلَةٖ مِّن طِينٖ١٢﴾[9]. آن ﴿بِمَآءٖ مَّعِينِۭ﴾[10] است اول. بعد از گل بد بو می شود گل چسبنده و بعد از آن می شود گل خشکیده. گل خشکیده بعد ببینید این مراحل منافاتی با هم دیگر ندارد همه این ها مؤید مراحل و مراتب یک خلق است که نسبت به آدم شکل گرفت.
منتهی زیبایی اش این جا این است کمثل آدم خلقه من تراب درست است؟ خلق کرد آدم را من تراب ثُمَّ قال له کن فیکون، کن فیکون آدم است یا خلقه من تراب؟! ببینید ما در نظام آیات دیگر داریم که ﴿فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾؛ یک دسته آیات. نشان می دهد که تسویه ی آدم در ناحیه گل یک مرتبه بود و نفخت فیه من روحی نفخ روح شد فقعوا له ساجدین[11]. یک دسته آیات داریم که می فرماید ﴿خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ… ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ… ٱلۡعِظَٰمَ لَحۡمٗا ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَ﴾[12]. این ثم انشاناه خلقا آخر با نفخت فیه من روحی ظاهرش متفاوت است، چرا؟ آن انشاناه خلقا ًآخر یعنی همان آن به اصطلاح نطفه عظام، نطفه و مضغه و علقه ولحم و عظام انشأناه خلقا همان را (چون ضمیر بر می گرداند) انشأناه خلقا آخر درست است؟ که همان با نظام جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن که از این جا شروع شده و آن خلق آخر هم باز تبدیل همین است. ثم انشاناه خلقا آخر همین تبدیل شد. اما در آن جایی که می فرماید که اذا سوّیته و نفخت فیه من روحی ممکن است استفاده بشود که نفخ روح چه باشد؟ یک در حقیقت مرحله دیگری است که او تا این جا آمد و یک مرحله دیگر از بیرون به او اضافه شد، یک دوگانگی بین نفس و بدن دیده بشود که نفس، بدن تا این جا آمد و روح بر او از بیرون دمیده شد. یک دوگانگی بین نفس و بدن، برخلاف آن انشاناه خلقا آخر که همان بدن تبدیل به چه شد؟ انشاناه همان به خلقا آخر. این دو نگاه در بیانات قرآنی به هم بر می گردد.
این جا کدام یک را بیان می کند؟ خلقه من تُراب، دنبالش می فرماید ثم قال له؛ قال به چه؟ به همان چیزی که از تراب خلق شده بود. قال له کن فیکون همان در حقیقت کن فیکون یعنی این کن فیکون ایجاد آدم تازه محقق شد. آن جایی که تراب بود هنوز آدم نبود. ثم قال له کن فیکون این آدم محقق شد در این جا، که کن فیکون که حقیقت ایجاد آدم بود این جا محقق شد. اگر بگوییم که آن خلقه آدم بود من تراب آدم بود ثم قال له کن فیکون شد تحصیل حاصل شد. تحصیل حاصل نمی شد؟ اگرآدم بود می شد تحصیل حاصل.
لذا ببینید در رابطه با بدن می فرماید ﴿۞ مِنۡهَا خَلَقۡنَٰكُمۡ وَفِيهَا نُعِيدُكُمۡ وَمِنۡهَا نُخۡرِجُكُمۡ تَارَةً أُخۡرَىٰ٥٥﴾ [13] بدن انسان از خاک است برگشتش به خاک است. دوباره از خاک چه می شود؟ بر انگیخته می شود اما اینکه منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخری با این آیه خیلی خوب روشن می شود که او مقصود بدن انسان است و الا روح انسان که توفی می شود. ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ﴾[14] روح توفی می شود. روح به خاک بر نمی گردد. الله یتوفی. این جا تفکیک بین این دوتا را زیبا کرده که می فرماید خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون. پس خلقه من تراب یک مرحله از وجود انسان است نه انسان تام. اگر آن جا می فرماید منها خلقناکم همین خلقه من تراب است اگر آن جا می فرماید و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخری باز هم در حقیقت چه چیز است؟ اشاره به همان نظام بدن است که بدن از خاک است به سوی خاک بر می گردد. دوباره از خاک چه می شود؟ مبعوث می شود. درست است؟ اما اینکه کن فیکون این جا ثم قال له کن فیکون آن حقیقت وجودی انسان است که آن حقیقت وجودی توفی می شود باقی می ماند.
یکی از حضار: نامفهوم 26:55
استاد: بله خیلی سوال خوبی است .سوال شان این است که اگر کن فیکون است نظام فاعلیت الهی که احتیاجی به غیر ندارد که بخواهد خلقه من تراب قبلش باشد بعد بشود کن فیکون. درست است؟ از جانب فاعلیت حق همه چیز در حقیقت نظام امر است. کن فیکون یعنی هیچ تدریجی در آن نیست. از جانب کن اما در جانب فیکون که نظام خلق است. قابلیت ها در حقیقت چه هستند در اخذ و گرفتن و ایجاد مراحلی را می طلبند. آن ها نقص قابلی است، نه نقص فاعلی. لذا خدای سبحان همین امر کن فیکون را در عالم امر می خواند ایجاد است. هیچ به اصطلاح حالت منتظر دیگر نیست اما در عالم خلق که کن فیکون خطاب می شود، سببیت های قابلی، علت های مادی تمام این ها چه هستند؟ لذا خلقه من تراب به لحاظ همین علت قابلی است که این تسویه ای که در آیات دیگر فرمود اذا سویته تا بتواند از مرتبه روح بهره مند بشود تا این کن فیکون به آن خطاب می شود، که این برگشت به نقص فاعلیت حق نمی کند بلکه به نقض قابلی است. بر میگردد به نقص قابلی و الا خدای سبحان سببیتش تدریجیه نیست که بگوییم ذره به ذره سببیت ایجاد می شود. نطفه، عظام، نطفه، علقه، مضغه بعد لحم بعد عظام آیا ذره به ذره… می گوید: نه. خدای سبحان نظام فاعلیتش تدریجی نیست. اما نظام قابلیتی که می خواهد این را بگیرد، نقص قابلی در این است که تدریجی می گیرد. تدریجی گرفتن غیر از تدریجی دادن است. فاعلیت تدریجی نیست. مثل اینکه مثلاً (مثال است دیگر) شما یک نکته علمی دقیق در ذهنتان هست یک جا است الان؛ ولی وقتی می خواهید این را بیان کنید چه می شود؟ عالم دنیا و نفس این کشش را ندارد که یک جا القا کنید. مجبور هستید با لفظ در حقیقت و الفاظ و جملات… این قابلیت این نقص را دارد نه فاعلیت شما. شما می توانستید اگر نظام القای ذهنی بود یک جا این را منتقل کنید. درست است؟ اما چون نظام القای ذهنی نیست باید با کلام برسد و او با گوش بشنود این تدریج، قابلیت در حقیقت در این جا ضعیف است که مجبوریم از این طریق…
یکی از حضار: نامفهوم 29:20
استاد: بشئٍ علم است دیگر، نظام علم است دیگر، نه شیء وجودی دیگر. یعنی به لحاظ ﴿إِذَآ أَرَادَ شَيۡـًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ٨٢﴾[15]، شیء آن نظام علم الهی است نه نظام بیرون و الا اراد الله بشئٍ ان یقول له کن فیکون اگر شیء باشد که دیگر کن فیکون نمی خواهد که در بیرون. آن نظام علم است که می خواهد به نظام عین بیاید.
یکی از حضار: کن فیکون با هبوط از بهشت به زمین ارتباطی با هم دارند؟
استاد: نه این در مرتبه خلاصه همان اصل مرتبه خلقت انسان است که دارد بیان می کند. یعنی همان ساختار انسان است که در مراتب بهشت هم محقق شده است. این هنوز در قوس در حقیقت چه است؟ نزولش است که دارد خلقتش شکل می گیرد به قوس صعود هنوز حرکت نکرده است.
یکی از حضار: حرکت جسمانی اش را بیان نامفهوم 30:10
استاد: جسم و روح در آن جا با هم بود. گفتیم که اذا سویته ونفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین سجده ملائکه که قبل از بهشت بود کجا واقع شد؟ بعد از این که سویته.
یکی از حضار: ابتدای قوس نزول.
استاد: یعنی این در مراحل قوس نزول بگوید حالا ابتدا و انتهایش را بحث نکنید. یعنی کن فیکون دارد آدم ساخته می شود. هنوز در حقیقت قوس نزول است و در مراتب ساختار سازی انسان است.
یکی از حضار: نامفهوم 30:40 متفاوتی نبودند؟
استاد: نه دیگرخلقه من تراب ثم قال له کن فیکون مثل اینکه این علت مادی، آمادگی مسأله را ایجاد کرده ، مثل همان سویته و نفخت که این جا بعد خود این تبدیل می شود. کن فیکون همین حقیقت تبدیل می شود به یکون. کن فیکون که امر الهی به آن تعلق می گیرد که جمع بین نفخت فیه من روحی را و انشاناه خلقا اخر را این آیه می تواند جمع بکند بین این دو تا که ثم قال له کن فیکون همان کن فیکون شد، نه اینکه چیز دیگری به آن اضافه شد. دقت می کنید؟ قال له این له در این جا خودش مصحح در حقیقت چه است؟ که اگر بخواهیم بگوییم در آدم قبل از این تمام بود این له در حقیقت تحصیل حاصل می شود. ثم قال له کن فیکون تحصیل حاصل می شود. کن فیکون دیگر، له بوده بعد می گوید کن فیکون. اگر بوده چه ایجاد شد؟ پس معلوم می شود که چه است؟
آن وقت این نگاه که نظام خلقت بدنی انسان این نکته اش دقیق بود که برگشتش به خاک است بعثش دوباره از خاک است ابتدا هم از خاک بود اما نظام نفسی انسان، که همان نظام نفخت فیه من روحی است همان انشاناه خلقا اخر است همین کن فیکون این جا است. این نظامش توفی است. این به خاک بر نمی گردد. این ﴿ضَلَلۡنَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[16] نیست، این در زمین گم نمی شود، درست است؟ پس حقیقت انسان وقتی که در حقیقت رشد می کند از نظام بدنی می آید تا نظام روحی کشیده می شود این نظام روحی انسان بقاء دارد با توفی، هر چند نظام بدنی انسان ممکن است در خاک چه شود؟ در خاک در حقیقت… منها خلقناکم و فیها نعیدکم به خاک بر گردد و منها نخرجکم تارة اخری. هر چند در آن هم محفوظ بودن جسد هر کسی به لحاظ های مختلفی که امکان، سر جایش آن هم محفوظ است. این طور نیست که هر جسمی برای هر روحی قرار بگیرد.
یکی از حضار: لفظ ثم که آمده اینجا نامفهوم 32:42 غلط انداز است.
استاد: چرا؟ اگر ثم نمی آمد می گفت خلقه من تراب قال له کن فیکون.
یکی از حضار: یعنی دو مرتبه است.
استاد: خب دو مرتبه است. داریم همین را می گوییم دیگر، یک مرتبه بدنی داریم و یک مرتبه روحی داریم دیگر. اذا سویته فنفخت (آن جا هم فاء دارد) فیه من روحی فقعوا له ساجدین درست است؟ که آن جا هم… یا آن جا ثم انشاناه خلقا آخر که قبلی ها بود که به اصطلاح ﴿فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡمُضۡغَةَ عِظَٰمٗا﴾ همین طور ادامه می دهد. فاء است. اما وقتی به انشاناه خلقا آخر می رسد چه می شود؟ ثم که نشان می دهد ثم در تراخی در حقیقت چه است؟ نسبت به فاء تراخی آن بیشتر است یا کمتر است؟ بیشتر است دیگر. نشان می دهد یک مرتبه دیگری است که ورای آن مراتب قبلی است که آنها یک ترتب به اصطلاح فاء داشتند با هم این ترتب ثم با آن ها دارد.
یکی از حضار: نامفهوم 33:40 بالاخره یک مراتبی را قابلیت طی می کند تا از یک موقفی مثلا چهار ماه و ده روزگی نامفهوم 33:55 پیدا بشود. ثم انشاناه نه اینکه در زمان باشد. ولی بر زمان به یک تایمی به یک موعدی انتقال…
استاد: یعنی بفرمایید که جسم خودش را به ساحتی می رساند از جهت تسویه، که آمادگی ارتباط با روح را پیدا می کند. این در مراتب کمالی جسم است. درمرتبه نطفه و علقه این مرتبه قابلیت نبود؛ لذا اگر قبل از آن از دنیا برود حکمش و احکامش یک طور است ، اما بعد از این مرتبه که این قابلیت را پیدا کرده است، حکمش هم متفاوت می شود. دقت می کنید؟
یکی از حضار: نامفهوم 34:30 ولی ما بقی بنی آدم یک مراحل تدریجی…
استاد: مال آدم هم همین طور بوده.
یکی از حضار: ولی عیسی از اول کن فیکون بوده.
استاد: نه این طور نیست! کن فیکون نبوده است عیسی هم می دانید که حملش مدتی طول کشیده است. درست است که دوران حملش دوران شش ماهه یا نه ماهه نبوده است.
یکی از حضار: نامفهوم 34:50
استاد: نه… شش روز نقل می کنند. ایام… خود همین تدریج تا آمد کفایت می کند. یعنی خود این سرعت سیر در اینکه جایی که آن نظام بدنی وقتی از آن به اصطلاح جبرئیل یا آن به اصطلاح روح قدسی دمیده شده این نوع تسویه ی این، متفاوت است با تسویه ای است که در نظام عادی طی می کند. دقت می کنید این تسویه متفاوت است. لذا در مورد آدم سلام الله علیه هم مختلف ذکر شده است. گاهی می گویند چهل روز قبلش این بدن بوده و تسویه شده و گاهی می گویند چهل سال. اگر گفتند چهل سال نشان می دهد وقتی که از مرتبه نطفه شروع می شود خیلی از مراحل طی شده است لذا به نه ماه کفایت می کند. اما اگر خاک می خواهد شروع بشود باید خیلی مراحل طی بشود تا برسد به اینکه آمادگی برای نفخت فیه من روحی محقق بشود، درست است؟ پس معلوم می شود. اما اگر گفتند چهل روز، باز آن از جهت یداللهی است که آن در حقیقت جریان الهی قرار بوده که این جا برسد سرعت سیر دارد به لحاظ آن اراده الهیه آن سرعت ایجاد می شود. در مورد عیسی علیه السلام هم زمان در کار بوده لا زمان نبوده هر چند سرعت سیر در کار بوده. البته نه ساعت بیشتر بوده ، در بعضی روایات…
یکی از حضار: نامفهوم 36:10 یک نکته ای که هست خود عیسی در آیه ی 49 سوره ی آل عمران که می گوید انی اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر… که با یک گلی می سازد. فانفخ فیه فیکون طیرا
استاد: طیر باذن الله.
یکی از حضار: عرضم این است که آن جا یک مراحل سیر جسمی طی نمی شود. یک گلی می گذارد. می دمد همان آن…
استاد: از کجا می گویید شما؟ این از کجا می گویید که، اصلاً یکی بحث ها همین است که آن جایی که ﴿أَنِّيٓ أَخۡلُقُ لَكُم مِّنَ ٱلطِّينِ كَهَيۡـَٔةِ ٱلطَّيۡرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيۡرَۢا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾[17] که آمده است یکی از بحث ها است. آیا مثل یکی از جسمه های امروزی ساخت یعنی یک گل را برداشت این طوری کرد… مجسمه سازان هم با سرعت الان می توانند در چند ثانیه یک مجسمه این طوری را شکل بدهند آیا این طوری بود؟ یا نه! این در حقیقت مجسمه اعضای درونی و جوارح داشت و بعد در حقیقت فانفخ فیه شد این اصلا جزء بحث ها است. لذا آن سویته در نظام بدنی چیز آیا مال آدم هم همین طور بود که یک گلی را همین طور فقط سر هم کردند یا نه این گل این طوری نبود که گل عروسکی باشد که یک گل ساز و یک کوزه ساز یک چیز درست می کند؟! بلکه در حقیقت چه بوده است؟ اعضا و جوارح داشته آماده شده تا این روح در آن دمیده شده در آن، چنان چه نطفه، علقه و مضغه همین آمادگی را ایجاد می کند تا روح در آن دمیده شود. اگر نسبتی به این نبود و اگر اعضا و جوارح درونی نبود… یکی از بحث های مهم است آن جا بود. شما خلاصه زود آن را مسلم گرفتید و بعد حالا قیاس به آن می کنید؟ نه، اصلا یکی از بحث ها در آن جا همین است. آیا همین طور بود عیسی یک گلی را برداشت سر هم کرد بعد گفت این طور؟ یا اینکه بحث در این بود که این مدتی را طی کرد اعضا و جوارح برایش شکل گرفت آمادگی شکل گرفت بعد… اگر خدا خودش می گوید فاذا سویته و نفخت من روحی فقعوا له ساجدین حتما آن جایی هم که عیسی علیه السلام این کار را می کند چه است؟ منتهی آیا زمان این یک زمان مثلا چند ساله است یا چند ساعته است یا چند لحظه ای است؟ این در حقیقت تفاوت در قدرت در ایجاد است.
دیگر اذان شده ظاهرا دیگر. خب دیگر نشد تطبیق آیه بکنیم. اما بحث بحث بسیار… اینکه خود آیه دلالت دارد بر اینکه آدم از نسل انسان های گذشته نیست و آدم از حیوان هم تحول انواع پیدا نشده. بلکه این آیه صراحت دارد در اینکه چه است؟ ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب نشان می دهد که نه! اگر آن طور بود که از تحول انواع باشد یا از انسان های سابق باشد هیچ جای قیاس نبود و استدلال ناقص و استدلال درست نبود که بگوید از انسان های سابق… پدر مادر داشتند انسان های سابق. حتی اگر از حیوانات سابق تحول انواع باشد انواع آن ها پدر و مادر داشتند. قابل اولویت برای جریان عیسی که بدون پدر بوده نبود. این نشان می دهد که اگر بخواهد استدلال صحیح باشد حتما و حتما این آیه باید چه باشد؟ دلالت بر این می کند که آدم از نسل سابق نیست و از حیوانات هم نیست بلکه آدم مستقلا… نفی اینکه انسان های سابقی باشند نمی کند. انسان های سابقی باشند. نسلشان هم منقرض شده باشد. آدم در حقیقت نسل جدیدی است نه از آن ها؛ بلکه از خاک ایجاد شده است.
والسلام علیک و رحمة الله برکاته.
[2]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج3، ص211.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 739” دیدگاه میگذارید;