سلامعلیکم و رحمةالله
بسماللهالرحمنالرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آل طاهرین و لعن دائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
خب بحثی که در محضر دوستان و محضر کلامالله مجید و همچنین تفسیر شریف المیزان بودیم آیات چهل و دو تا شصتم سورهی آل عمران بود که معارف بسیار زیادی رو از این آیات شریف و تفسیر المیزان در این ایام قبل و جدید بهرهبردیم در بحث رفع رسیدیم اگر دوستان یادشون باشه که همین آیاتی رو که خوندم در ادامهاش به بحث رفع رسیدیم و بحث رفع یکی از اون مباحث پرچالش هم نظری است و هم عملی و کاربردی
چون بحث رفح اگر به معنای توفی موتی باشه همون جور که جلسه گذشته عرض کردیم که سه توفی میشه از قرآن استفاده کرد و دو توفی را همه قبول دارند؛ توفی سوم اختلافی است.
توفی اول توفی موتی است که «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ»،«يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ» یا«تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا». یک توفی دیگر توفی نومی است یعنی درحقیقت و به اصطلاح «فی مَنامُکُم» شما را توفی میکنیم بعد آن کسانی که وقت اجلشان نرسیده این روح و نفسشان دوباره ارسال میشود برایشان. توفی سوم اختلافیست؛این توفی رفعی به این معناست که خدای سبحان نه توفی موتی کردهاندعیسی علیه السلام را و نه توفی نوتی کردهاند که نفس عیسی علیه اسلام بالا برود و جسدشان باقی بماند. چون در توفی نومی جسد باقی است ولیکن نفس بالا میرود و در توفی موتی نفس انقطاع کامل پیدا میکند و جسد باقی میماند اما انقطاع کامل بین نفس و جسد ایجاد میشود به طوریکه دیگر تنها جسد است و بدن نیست. اما در نوم بدن است و این علقه باقیست و انقطاع تام نبوده و لذا برگشت پذیر است ولی در توفی رفعی قاعده و اقتضاء این است که جسم و بارو باهم توفی شدهاند و بالا رفتهاند و همین وجه تمایز بین این وجه توفی با اون دو وجه دیگر است لذا عیسی علیه السلام جسدش هم به دست آنها نیفتاد که «وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ» شبیه عیسی علیه السلام را نه اینکه عیسی علیه السلام به دست آنها افتاده باشد و او را کشته باشند و بعد از کشته شدن خدای سبحان روح او را و نفس او را توفی کرده باشد که خب این نسبت به همه انبیاء و همه انسانها محقق میشود که بعد از مردن به اصطلاح نفس آنها توفی شده و در نزد خدای سبحان حاضر است.
برای اینکه بتوانیم از آیات قرآن کریم و روایات شریفی که وارد شده برای توفی سوم استفاده کنیم؛ اگر توفی اول باشد و به معنای توفی موتی، درسته که ما قائلیم به اینکه مثل شهدا، انبیاء و آنها بعد از آنکه نفسشان هم توفی میشود؛ تأثیر گذار در عالم هستم اگر میفرماید که «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» ارتباط با اینها برای اهل دنیا تأثیرگذار است لذا ارتباط با مؤمنان،ارتباط با صالحان، صدیقین و شهدا در زندگی دنیایی و در مددرسانی به زندگی دنیایی هم تأثیر گذار است چنانچه در رابطه با انبیاء و حضرات معصومین بهخصوص واردشده روایاتی که دائماً توسل به آنها در دنیا تأثیرگذار است. لذا اینگونه نیست که ما فقط توسل به امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف داشته باشیم بلکه توسل به همه حضرات معصومین هرکدام تأثیر ویژهای دارد. درسته که توسل به هر امامی توسل به امام حی هم هست و این هم ذکر شده اما درعینحال تجلی هر امامی و ظهور هر امامی در اصطلاح وعاءِ ظرفِ استعداد مردمی که بود چون خودشون اتلاقی هستند اما به لحاظ ظرف استعداد مردم ظهورات ویژهای پیدا کردند اختصاصاتی ایجاد کرده لذا میگویند اگر حاجات دنیایی میخواهید امام رضا و امام جواد علیهم السلام ویژه هستند در حاجات اخروی مثلاً امام حسین علیه السلام ویژه هستند و آن چیزی که نسبت به هرکدام از حضرات معصومین در احتیاجات ذکر شده که این را مرحوم آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی به اصطلاح اقتباس از یکسری روایات کردهاند و نحوه توسل به هر کدام از حضرات معصومین و تقاضا را در کتاب شریف المراقبات آوردهاند هم برای معرفی به مردم این تأثیرگذاراست هم برای خودمان که بهره بهتری ببریم انشاءالله؛ این را میخواستم عرض بکنم که به اصطلاح حضرات معصومین فعالاند امروز تأثیرگذارند و اینجور نیست که اگرتوفی موتی محقق شد فعال بودن از دست برود اما اگر توفی رفعی محقق باشد؛ گونه تأثیرگذاری متفاوت میشود ما چنانچه نسبت به حضرات معصومین علیهمالسلام میگوییم اگر حجت از میان برداشته شود«لولا الحجه لساخت الارض باهلها» زمین اهلش رو فرومیبلعد به جهت اینکه حیوانیت در بین بشر محقق میشود. بودن حجت حیاً با بدن مادی در بین بشر مدخلیت دارد و این به اصطلاح حضور باید باشد که حضور به بدن است این هم برای خودش فلسفهای دارد بیانی دارد روایاتی دارد تبیینی دارد از همین هم میخواهیم استفاده بکنیم که اگر عیسی علیه السلام به بدن حی اگر باشد تأثیرگذاری عیسی علیه السلام متفاوت خواهد بود البته برای بعضی همین رهزن شده چون عیسی علیه السلام رسول و نبی اولوالعزم هستند بعضی فکر کردند که -حتی بعضی از مسلمانها- اون حقیقتی که بهصورت ولایت مطلقه امروز موجود است بخصوص در بین اهل تسنن که به نظام امامت شیعه معتقد نیستند ، عیسی علیه السلام است بهعنوان ولیِ مطلقی که دعوت به اسلام میکند اما ولیِ مطلق خود عیسی علیه السلام است که ولایت کلیه مطلقه در عیسی علیه السلام است اما ما که در حقیقت بهاصطلاح عقیدهِ صحیح را در نظام ولایت و امامت حضرات معصومین علیه السلام میدانیم و این را هم با برهان پذیرفتهایم و در جریان «أنفسنا و أنفسکم» آنها را نفس پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جان پیغمبر واتحاد با پیغمبراکرم باعث شده که عظمت ولایت کلیه پیغمبر را که همه به آن اقرار دارند – حتی همان اهل تسنن- پذیرفته ایم و باور داریم که آن ولایت مطلقه، ولایت مطلقه امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف است و ولایت عیسی بر فرض زنده بودن به بدنه المادی ولایت کلیهی مقیده است که این ولایت مقیده تحت دقیقاً پوشش امامزمان است و ثمرهاش هم که آنها هم قائلند در زمان ظهور وقتی امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف ظهور میکنند و قیام محقق میشود و درحقیقت سلطهی حضرت دارد محقق میشود در دوران قیامشان عیسی علیه السلام هم میآید و با مسیحیانی که به تعبیر روایات دجال هستند با دجال و تابعین دجال که صلیب هم به گردن دارند مقابله میکند و دعوت عیسوی صحیح را جا می اندازد که دعوت عیسوی صحیح همان است که «وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ» که در قرآن کریم آمده است و با همین شعار پشتسر امام زمان قرار میگیرد و همه را تحویل میدهد به حضرت و نماز را هم پشتسر حضرت میخواند.
با این ترسیم اگر حتی به بدنهِ الحی هم باشد؛ دین جدایی نیست و اگر آن آیه شریفه «وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» که بنابراینکه ضمیر«قبل موته» را به عیسی علیهالسلام بزنیم یا به « إن من أهل الکتاب» بزنیم که به هر کدام که بزنیم معنایی پیدا میکند؛ بنابراینکه به اهلکتاب بزنیم، به « إن من أهل الکتاب» بزنیم که اهل کتاب قبل از موتشان نه قبل از موت عیسی،اینها قبل از موتشان«لیؤمنن به قبل موته» ایمان به عیسی علیهالسلام می آورند منتها به کدام عیسی ؟ آنهایی که اهل فطرت سلیم بودن به عیسی ای که «َمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ» هست. لذا در روایات ذیل «وإن من أهل الکتاب» اگر نگاه بکنید مثلاً شاید حدود ده روایتی که هست پنج تا از این روایات میفرماید که -حالا شاید بیشترهم باشد؛ من شاید آنقدرش را دیدم- بعضی از اینها میفرماید که اینها به پیغمبر اکرم «وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» لیؤمنن به رسول خدا و امت رسول خدا قبل موته و بعد پنجتای دیگرش میفرماید به عیسی علیه السلام و اینها تباینی بینشان نیست؛ آن عیسی ای که دقیقاً دعوت میکند به پیغمبر اکرم. اگر به پیغمبر اکرم فرمودهاند آن غایت را فرمودهاند؛ اگر به عیسی فرمودهاند واسطه را فرمودهاند که دعوت میکند به پیغمبر و صحیح است یعنی با ایمان صحیح از دنیا میروند آنهایی شان که اهل فطرت سلیمه بودند دنبال حق بودند اما مصداقاً غلط پیدا کرده بودند و آنجا در آخرین لحظات عمرشان مثل ما که قائلیم که در آخرین لحظات عمر هر به اصطلاح انسانی نه هر مؤمنی، هر انسانی که میخواهد از دنیا برود حتماً حضرات معصومین علیهمالسلام را میبیند و میبیند که عمرش بامحبت به آنها بوده یا بهاصطلاح با بغض آنها بوده است. هرچند ممکن بوده است که مصداقاً غلط گرفته باشد اما واقعاً اگر بهدنبال حق بوده باشد وقتی آنها را میبیند میگوید آنها را میخواسته است میبیند که عاشق آنها بوده و محب آنها بوده است و با ایمان از دنیا میرود که اینها حالا در روایات خود ما هم آمده است. مقصودم این بود که اگر عیسی علیه السلام بهاصطلاح توفی رفعی که با حیات جسمی همراه باشد یه خصوصیاتی پیدا میکند یک جور موضوعیت پیدا میکند یک آثاری دارد؛ عیسی علیه السلام در این نوع وجود فعالیت ویژه دارد این فعالیت ویژه عیسی علیه السلام که حیِّ به جسدهِ المادی باشد اما تحت پوشش و آن حقیقت بهاصطلاح پیغمبر اکرم و اوصیای حضرت قرار میگیرد و مثل یک رسولِ بهاصطلاح اولوالعزمی که رسولانی زیرمجموعهاش بودهاند زیرمجموعه امت ختمی قرار میگیرد و جزو داعیان امت ختمی و با مأموریت ویژهای که مأموریت ویژه اش چی هست؟ رساندن اهل کتاب است به پیغمبر همانطور که در روز ظهور اینها را علناً و ظاهراً انجام میدهد در دوران قبلاز ظهور هم همین کار را انجام میدهد منتها مثل غیبت امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف که بهظاهر جسده المادی حضرت دیده نمیشود اما حقیقت حضرت مثل امام حی وحاضر فعال است و بلکه فعالتراست، عیسی علیه السلام هم بههمین نسبت فعال است با مأموریت ویژهاش که مأموریت ویژهاش چی هست؟ رساندن اهل کتاب است به امت ختمی. این یک بیان کلی در رابطه با مسئله است که اگر توفی، توفی رفیعی باشد با این خصوصیتی که جسم و بدن که چنانچه بعضی از روایات هم به این مسئله اشاره دارد و از به اصطلاح آیات قرآن هم استشمام میشود نمیگیم صریح است استشمام میشود این مسئله چون اگر توفی، توفیِ موتی باشد اینهمه به اصطلاح تو بلندگو کردن و بلند این را فریاد زدن که ما کار ویژه کردیم بخصوص با این نکته که این هم ضمیمه بکنید بد نیست تولد عیسی علیه السلام به اعجاز بوده است و بُعدی ندارد که وفاتشان هم، نحوه وفاتشان هم به اعجاز باشد. یعنی همون جوری که تولد عیسی علیه السلام بهنحو اعجاز صورت گرفت «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا»که «إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ ۖ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ» بدون درحقیقت پدر به دنیا آمد که شاید در بین تمام انسانها به غیر از آدم سلاماللهعلیه که در قرآن کریم میفرماید و آدم و حوا مقصود است؛اینجا مَثل عیسی تعبیر خود قرآن است و کَمَثل آدم است.این مَثل بودن این مسئله در انتهایش هم میتواند ویژه باشد و اشکالی هم ندارد. اگر ما به اعجاز قائلیم در زندگی عیسی علیه السلام در حیاتش و در زندگیاش، بُعدی ندارد که در نظام توفیاش هم نظام اعجازی در کار باشد. شبیه عیسی علیه السلام در این مسئله شاید بشود مثلاً بهنحوی ادریس سلاماللهعلیه را آن هم بهنحوی چون دارد که ادریس سلاماللهعلیه با بالاخره بعضی میگویند با خود ملکالموت بعضی میگویند با ملکی از ملائکه بالاخره ریختند روهم دیگر و با همدیگر آشنایی ویژهای داشتند و بعد بنا شد که حاجت ادریس سلاماللهعلیه را آن ملک اجابت بکند و از جمله حاجات ادریس سلاماللهعلیه این بود که او را در حقیقت به سماوات ببرد بعد وقتی به سماوات برد در سماء چهارم و بعد آنجا گفت من را وارد جهنم کن ببینم و بعد گفت من را وارد بهشت کن. دیگر حالا مراحلش هست؛ سه -چهار تا حاجت داشت که خلاصه وقتی وارد بهشت شد و قبلش هم شاید گفت مرگ را بچشم و مرگ را هم چشید آنجا گفت که «کل نفسٍ ذائقة الموت» که محقق شد مرگ که چشیده شد از آن طرف هم گفتند کسی که در بهشت خلد وارد بشود خروجی ندارد.«وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا» در جهنم که من وارد شدم در بهشت هم که وقتی کسی وارد میشود؛ خارج نداره و کسی ازبهشت خارج نمی شود؛ پس دیگه من از اینجا برنمیگردم از بهشت خارج نمی شوم درحال حیات وارد شد در آنجا و ماند. تعبیر روایت این است که ماند گفت خدایا من چه کار کنم حالا ؟مثل اینکه رودست خورده باشد؛ تعبیر ظاهری دارداین را میگوید که رودست خورده است خدا هم گفت ولش کن .حالا تعبیر روایت هم زیباست. بنابراین که روایات متعددی هم در این مسئله واردشده و نحوه های مختلفی هم ذکر کردهاند اما آنی که به اصطلاح با قواعد سازگارتراست همین نحوهای بود که عرض کردم وگرنه روایات دیگری هم هست که بعضیاش داخلشان دوز و کلک هم بکار میره که خب نه با سیره انبیا سازگار است نه با سیره سماوات سازگاراست نه با صدق در محضر ربوبی سازگاراست که آنها خب قرینه با تخلفش هست یا آن ملکی که با عیسی همراه شد؛ گاهی بعضی مسائل مطرح میشه که ادریس علیهالسلام مطرح میشود. اما در آیه قرآن دارد که «وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا» ما ادریس را رفع کردیم که تعبیر «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا» که درمورد عیسی علیه السلام آمده، نحوهای از آن هم که «وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا» در رابطه با ادریس سلامالله علیه وارد شده و شاید اینکه بعداً هم ذکرشده در بعضی روایات ما که ادریس سلاماللهعلیه همان الیاس سلاماللهعلیه است، که دوباره مبعوث به رسالت شد ادریس بهعنوان الیاس، که شاید دو-سه نبی هستند که دو بار مبعوث میشوند یکی شعیب نبی است که دو بار و هر دو بار در حیات دنیاییاش بود که بر دو قوم در حقیقت قوم اِیکه و قوم مدین مبعوث به رسالت شد اما ادریس در دو زمان و به دو اسم و به دو هیبت درحقیقت مبعوث برسالت شد و میگویند الیاس زنده است و جزء کسانی است که در زمان ظهور الیاس نبی هم همراه امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف است که این هم روایات دارد. شاید این هم با آن حیات ظاهری ادریس سلاماللهعلیه به جسدِهِ المادی سازگار باشد.
گفتیم که توفی سه قسم دارد دو قسماش قطعی است یه قسمش توفی موتی و یه قسمش توفیِ نومی است که همه قبول دارند یعنی که هر توفی، موت نیست.اگر خدای سبحان توفی را بهکار میبرد در قرآن توفی بهمعنای اخذِ به تمامه است ؛ اخذ به تمامه و حفظ توفی است. حالا این توفی ممکن در خواب محقق بشود، ممکنه در موت محقق بشود لذا موت را هرجا خواستند به کار ببرند توفی بهکار نبردند موت بهلحاظ حیث اخذ به تمامه، توفی است لذا نوم هم بهلحاظ اخذ به تمامه، توفی است لذا اگر چیز دیگری هم باشد بهلحاظ اخذ به تمامه توفی است و مشکلی ندارد چون خود توفی یعنی اخذ به تمامه،«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا ۖ فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى» اگر در خواب بود ولی نمُرد با اینکه توفی کردیم؛آنجا چه کارش میکنیم؟ ارسالش میکنیم دوباره، این در حقیقت برمیگرده دوباره، منتها چه کسی ارسال را می فهمد؟ ما که در خوابیم که نمیفهمیم این رفت وبرگشت را ما فقط میدانیم که بودیم اما این گرفته شده بوده و بعد برگردانده شده بوده پس این حیات داشته لذا کسی هم که خواب است مرتبهای از حیات را دارد حالا بگویید حیات نباتی است عیبی ندارد بگویید حیاتی بالاتر از حیات نباتی است ولیکن توفی صورتگرفته عیبی نداره درهرصورت وقتی شما آدم خواب را صدا میزنید جواب میدهد و بیدار میشود. پس معلوم میشود آن تعلق هست، بُعد توفی هم مکانی نیست که از اینجا روحش را بردارند ببرند جای دیگری؛ در حینی که هست در مکان توفی هم محقق است پس وقتی صدایش میزنی همانجا جواب میدهد.
سوال:«روزى شخصى از اهل عسقلان از حضرت الیاس(ع)پرسید: چند تن ازانبیا اکنون زندهاند؟ حضرت فرمود: چهارتن، ادریس و عیسى درآسمانها و خضر و الیاس در زمین. » مگر نمیگوییم الیاس و ادریس سلام الله علیهما یک نفر هستند؟
پاسخ استاد: چون اینها روایات واحد میشود، استیناس خوبه اما حکم براساس اینها سخت میشود و باید با محکماتی که دلالت میکنند بخصوص اینکه این روایات هم سندهایشان خیلیهایش آنچنان قوت کاملی را ندارند که انسان به خصوص در رابطه با انبیا آن قوت کامل در همهاش نیست که آدم بتواند از یک روایت حکم یقینی ازش دربیاورد. استیناس است دیگر. اصلش این است که یک حیاتی قائلند برای اینها که رفع اینها رفع موتی کامل نیست وگرنه استثنایی و تفاوتی با انبیاء دیگر و افراد دیگر نمیکرد. اینکه تفاوتی قائل شدن و خدای سبحان خواسته قدرتنمایی بکند که بگه شما قدرت پیدا نکردین، و الا می گفت شما کشتید من هم روحش را بردم درحالیکه میگوید شما اصلا قدرت بر او پیدا نکردید« وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ» شما قدرت پیدا نکردید او را بکشید «وَلَٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ» اصلا کسی را که کشتید شبیه او بود.«شُبِّهَ لَهُمْ» هم تفسیر کردن اما ما در همین حد میخواهیم وارد شویم اما جزئیات مسئله قابل بحث هست و راه بازه اما خب شاید الان وقتش نباشد.
سوال:کارکرد این موضوع به بدنه الحی چیست؟ این حیات به جسم بدنی آثارش چی هست؟آیا آثار زنده بودن با جسم مادی حضرت الیاس مانند حضرت خضر آثار دنیوی دارد؟
پاسخ استاد: اصل مسأله توی یه جاهایی از قرآن ذکر شده است. مثل «وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبلَ مَوتهِ» اگر با توجه به ضمیر را اگر برگردانیم ذکرشده؛ میشود این جهت را پیدا کرد. با توجه به اینکه حضرت خضر سلاماللهعلیه در رابطه با حضرات معصومین علیهمالسلام و حتی جریان موسی و خضر که در قرآن کریم آمده یک مأموریت ویژه داشتهاند و رسول اولوالعزم خدمتش میرسد و از او تعلیم پیدا میکند وایشان مأمور به باطن عالم بودهاند و موسی کلیم مأمور به ظاهر عالم بوهاند در اون بحثی که در موسی و خضر سلامالله علیهما ذکر میشود میشود حیث مأموریت خضر سلاماللهعلیه را هم پیدا کرد و در ملاقاتهایشان که با حضرات معصومین علیهمالسلام داشتهاند که متعدد و مکرر هم هست چه با امیرمؤمنان چه در حقیقت با حضرات بعدی که مک؟رم میشود مامو؟ریت (دقیقه ۲۶:۰۱) خضر را هم تشخیص داد اجمالا و شاید مثلاً باتوجه به این دو متشابهی که محکم بشود؛ جریان عیسی علیه السلام و خضر سلاماللهعلیه میشود مأموریت های بعدی را هم از اینها استفاده کرد با ارجاع متشابه به محکم که ببینیم الیاس سلام الله علیه بنا برآن قوتی که بنا باشد حیات داشته باشد این مأموریتش در عالم، الان به جسده المادی اگر باشد چه میتواند باشد؟میشود استفاده کرد تا حدودی ولی خب جریان خضر و جریان عیسی علیه السلام صریحتر و قدری واضحتر است. جریان موسی و خضر بیسابقه است در قرآن کریم که رسول اولوالعزمی را خدای سبحان برای رسیدن به سر منزل بالاترِ علم احاله اش بدهد به یک بشر دیگری که آن بشرِ دیگر کارش تو نظامِ ظهور احکام باطنی باشد که آن هم سیر دادن موسی و بالاتر بردن موسی است که اول میگوید «أَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهَا» (أَردتُ:من)بعد میگوید «أَرَدنا»(أَردنا:ما) و بعد میگوید «أَرَادَ رَبُّكَ» یعنی تو سه مرتبه سه مثال، بعد هم آشکار میکند و بعد هم معلوم میشود علاوه براینکه در یک نظام ظاهری و در یک امر بیرونی بود بنا بر بعضی روایات که حالا سندشون عمومی است البته. بنابر بعضی روایات پیغمبر اکرم فرمودند که اگر برادرم موسی صبر میکرد هفتاد تا یا هزار تا – دو سه تا روایت است اما عامی است سند -از وقایع زندگی خود موسی علیه السلام را به ما نشان میداد. یعنی این سه تا هم سه واقعه از زندگی خود موسی علیه السلام بود که به ما نشان داد که سوراخ کردن کشتی همان انداختن موسی در آب بود با آن صندوق؛انداختن در آب با اینکه ظاهرش مردن است اما نجاتش به آن بود مانند سوراخ کردن کشتی که ظاهرش معیوب کردن است اما نجاتش به این بود. همچنین آنجاییکه آن غلام را کشت؛ زدن موسی تو گوش آن قبطی بود که کشته شد و همچنین جریان به اصطلاح جدار هم، جریان ؟سقی؟!دقیقه۲۸:۳۳! موسی نسبت به دختران شعیب بود که با اینکه وارد شده بودند موسی و خضر در آن روستا «أَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا» اما روستاییان پذیرایی نکردند از آنها و هرچقدرهم که گرسنه و تشنه بودند چیزی به ایشان ندادند بعد خضر سلام الله علیه گفت بیا مشغول شو دیوار بسازیم در اینجا آن هم بدون اجر و مزد؛ که این هم همان جریان سقی دختران شعیب بود که بدون اینکه اجری بگیرد آمد با همه خستگیاش وقتیکه این کار را کرد، آنجا دراز کشید یا نشست و دعا کرد «فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَآ أَنزَلۡتَ إِلَيَّ مِنۡ خَيۡرٖ فَقِيرٞ» خدایا هر چی بدهی به آن احتیاج دارم که تعبیر روایت این است که او دو قرص نان میخواست بخورد؛ از بس که در بیابان فراری بود و از علفهای بیابان و سبزههای بیابان خورده بود بدنش سبز شده بود. یکی-دو قرص نان میخواست بالاخره بدن احتیاج داشت« رَبِّ إِنِّي لِمَآ أَنزَلۡتَ إِلَيَّ مِنۡ خَيۡرٖ» بااینکه احتیاج داشت ولی صبر کن بدون اجرت. درسته که این سه واقعه بود اما اگر صبر میکرد نمیدانم هزارتا یا هفتاد تا، شک از من است در جلد سیزدهم بحار همین روایت را آورده و بهاصطلاح اینها را از وقایع خود زندگی موسی علیهالسلام است. با اینکه یک واقعه بیرونی بود ولیکن برگرداندن سیر آفاقی به سیر انفسی آن هم تو نظام باطنی است و خیلی زیباست. یک عقده گشاییهایی و رازهایی را برملا میکند که بالاخره ازشون استفادهشده حالا دور شدیم ازبحثمان دیگه خیلی دور شدیم.
دقیقه ۳۰:۴۹استاد مطلب طنزی را بیان میکنند؛ آیا باید نوشت یا خیر؟
بحث رفع را منظورمان بود که نوع سوم از رفع را که به اصطلاح موت رفیعی بود اگر بپذیریم ؛ خودش یک بابی از معارف را ایجاد میکند که یه مورد که پذیرفته بشود نظیرش هم امکانپذیر می شود بعد نظیرش که امکانپذیر میشود؛ بخصوص در این دورانی که ما در رابطه با امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف قائلیم به اینکه عدهای از رجال الغیب، اینها در حقیقت غایب میشوند از بین مردم ولیکن متصدی رفع حوائج مردم میشوند. اینها ظاهراً غایب میشوند و اینها هم حیات بعضیهایشان به حیات فقط جسمانی مادی دیگه بعد از این نیست که عمرشان سرآمد داشته باشد؛ هرچند تشکیکی است و بعضیهایشانسرآمد دارند لذا بعضی هایشان از دنیا میروند و جایگزین میشوند اما بعضیهایشان اینها هستند.
اینها یک بابی را باز میکند، یه معارفی را که تو نظر اولی استبعاد داشت بعد در حقیقت امکانپذیر میکند نمیگوییم زود تصدیق هم بکنیم و سادهلوح باشیم اما امکانپذیر میکند. بحث را از استحاله به امکان تبدیل میکند؛امکان ذاتی. حالا امکان ذاتی وقتی پیدا کرد امکان وقوعیاش نحوه دیگری است که باید حتماً دیده بشود.حالا امکان وقوعی هم تازه نسبتبه خود حضرت پیدا شده نسبتبه اشخاص دیگر هم دلیل و برهان میخواهد که آیا اصل این است که نباشد مگر خلافش ثابت بشود که دلیل و برهانی بر بودنش باشد. این اصل مسئله بهصورت کلان مسئله بود که تو ذهن دوستان شکل بگیرد، حالا تطبیق بر اینکه در قرآن کریم چطور بیان کرده و مفسرین گرامی و روایات اهلبیت علیهمالسلام در این مسئله چه فرمودهاند و چه بیان کردهاند این جزو دنباله مطلب است که ان شالله درخدمت دوستان هستیم. در صفحه دویست و شش جلد سوم المیزان «إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَىٰٓ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ»تطبیقش را فکر کنم انجام دادهایم فقط همین نکاتش را تندتند بگیوییم. اینجا میگوید توفی اخذ شیء از اخذ تام، لذا در قرآن اینجور نیست که هرجا توفی، توفی در موت باشد؛ توفی نومی هم داریم. علامه میفرماید چنانچه آیه «وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ»تا ادامهی آیه «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ» که اینجا مثلاً توفی موتی هست یا آیهی «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا» توفی موتی هست اما آیه «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا ۖ فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ»آن کسی که مرده باشد، آن نفس پیش خدا میماند«فَيُمْسِكُ»اما کسی که نمرده باشد و اجلش باقیباشد «وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى»تا اجلش برسد برمیگردد که رفت و برگشت هم حتماً مادی نیست؛ قبض و بسط در نظام وجودی است.
سوال: توفی نومی در ارتباط با جسد است؟
پاسخ استاد: توفی نومی ، توفیِ به جسد است منتها با مراتبش.یعنی توفی موتی انخلاء تام است توفی نومی، توفی نسبتبه جسد هم هست اما مثل این میماند که حیات گیاهی باقی بماند، مثل اینکه حیات حیوانی ضعیف باقی بماند.
اصحاب کهف توفی نومی بودند؟بله.همین اینقدر را میخواهیم ثابت کنیم که توفی به معنای موت نیست. لذا نسبت به نفس و بدن است. حقیقت توفی نسبتبه نفس است، اگر توفی انقطاع تام نفس از بدن باشد میشود موت و اگر انقطاع تام نباشد میشود نوم. آیا قسم سومی هم درکار است که توفی با جسد باشد؟ یعنی توفی نفس است اما توفی ای که جسد هم همراش باقی بماند و حیات به اصطلاح فقط گیاهی نباشد نباتی نباشد؛ مثل اصحاب کهف نباشد که توفی نفس صورت گرفته اما حیات بهاصطلاح نباتی باقی مانده بود در وجودشان و بعد هم برگشت. توفی نومی برگشتپذیر است اما توفی موتی برگشت پذیر نیست مگر حالا مسائلی که به اصطلاح باید بیان کنیم که تو رجعت یا نظیر افرادی که مثل عزیر سلاماللهعلیه یا بعضی دیگر که معلومه سرجایش و الان نمیخواهیم وارد بحثش بشویم. اما توفی رفعی لازمهاش جدایی و انقطاع بین نفس و بدن نیست؛ نفس توفی شده اما بدن هم همراهش باشد مشکلی ندارد، این بدن هم از زمین برداشته شده و در زمین نیست؛این لازمهاش هست اما توفی نسبت به نفس است.با اسمگذاری دقیق میشود فکر کرد که بگوییم اینها مراتب توفی است یا به اصطلاح انواع. انواع اگر بگیم باید تمایز ذاتی در آنها باشد، پس انواع که میگوییم مقصود اقسام است و الا چون اصل توفی، اخذ به تمامه است شاید بتوان گفت این مفهوم مشترک است و خصوصیات ممتازش بکند و درحقیقت بگوییم که مراتب توفی. علاوه بر خواب حتی چرت زدن هم توفی است بلکه بالاتراز آن در روایات ما بعضاً هر نفس کشیدنی توفی است یعنی این توفی هم داریم که نوم نیست اما قبض و بسط هست هر نفس کشیدنی رفت و برگشتی است؛ بلکه بالاتر فرمودهاند نفس کشیدن هم در لحظاتی زمانی واقع میشود؛ بلکه هر لحظه افاضه نفس، دم به دم هم که میگوییم از باب نبودن لفظ است، آن به آن هم که میگوییم بازهم از ضیق لفظ است؛ که این دقیقاً آن بعدی میتواند باشد یا نباشد یا باشد اما در جای دیگری حتی باشد بهنحو دیگری باشد که این بحث دیگری است.یعنی دائماً ما در بهاصطلاح توفی و ارسال هستیم به تعبیر قرآنی. مثل بحثهای مختلف معرفتی مثلاً عرض اعمال میفرمایند سالیانه داریم، عمرانه داریم، هفتگی داریم،هر صبح داریم، صبح و شام داریم، هرلحظه هم داریم ؛ مراتب است.آن هم همینجوری است. اگر کسی اصل نظام معرفتیاش در ارتباط با خدا حل بشود اینها دیگر معلوم است که ارتباط با خدای سبحان لحظه به لحظه است. وقتی که ابراهیم علیه السلام را در آتش دارند میاندازند آنجا به تعبیر ما جیغ جبرائیل علیه السلام درمیآید که خدایا یک موحد در عالم آن هم خلاصه داره…..وقتی پرتش کردند با منجنیق دیگه چقدر طول میکشد چند ثانیه است که از این منجنیق بیفتد در آتش به چند ثانیه هم شاید نکشد. خدای سبحان:«مِثلُکَ يَخافُ الْموْت» مثل تو میترسد. اما تو فکر میکنی که اگر میخواست زنده بماند باید یا از منجنیق پرتاب نمیشد یا الان وقتی پرتاب شده آتش خاموش باشد درحالیکه میافتد تو آتش اما آتش نمیسوزاند.«مِثلُکَ يَخافُ الْموْت» تازه حالا به جبرئیل سلاماللهعلیه. برای توفی مراتب بگوییم بهتراست بیجهتی، چون توفی موتی و توفی نومی که حتماً دومرتبه از توفیاند ، این توفی هم که با جسد است معلوم میشود که یه قدرتی برای متوفیٰ هست که میتواند این محقق بشود یعنی این بهعنوان یک قدرتی برای متوفی است که اگر لازم باشد به امر الهی محقق میشود. نگویبم اگر این برای پیغمبر محقق نشد پس….نه! این با توجه به ماموریت الهیای است که برایشان قرارداد بودهاند.والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته.صفحه ۱۳۲جلد پنجم.
سوال:بین غیبت و توفی رفعی تشبیه کردید؟ بیش از تشبیه مقصودتان بود؟
پاسخ استاد:نه بیش از تشبیه بود.غیبت حضرت که رفع نیست. نسبت به رجال الغیب عرض کردیم که رفع است. و الا نسبت به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رفع محقق نشده است. حضرت حضور دارند.
سوال:جایی که رفع هست و جسم در زمین نیست، زمین مقصود عالم ماده است؟
پاسخ استاد:حالا این یکی از آن بحث ها است که آیا جسمشان به عالم سماءِ دنیا رفت و رفع آنجاست یا یک نقطه دیگری در عالم ماده است و هستند و بعد برمیگردند. یا نه اصلاً جسم تلون پیدا کرده و از عالم ماده خارج شده است؟جسم تلون ؟دقیقه۴۲:۱۹ پیدا کرده و از عالم ماده خارج شده مثل مثلاً معراجی که برای انبیا بوده است که معراجی که داشتهاند روحی فقط نبوده است و در حقیقت با روح و جسم این معراج محقق میشود.«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا» که معراج با جسم و روح هر دو محقق شده است و از آن سنخ میشود.
سوال: حرکت قهقرایی نداریم که برگردیم به بدن جسم!
پاسخ استاد: معراج حرکت قهقرایی ست؟ نه. رجوع قهقرایی نیست زیرا مأموریت است دیگر باید برگردد بقیه ماموریتش را باید انجام بدهد . این تَرَوُّن مثل معراج می ماند چطور در معراج ترون محقق میشده و انجام میشده و برگشت آن هم خلافی نبوده است؟ دقت میکنید؟ این برگشت، برگشتِ مردن نیست که به فعلیت رسیده باشد؛مثل طی الارض است که به امر نفس این بدن یک ترونی پیدا میکند. و این ترون موقت است، ترونِ حال است، ترونی نیست که ملکه شده باشد و تمام شده باشد. مثل خواب که یمسک و یرسل است اینجا هم همینطور است.
سوال: در این قصه میتوانیم مثل شیخ حر عاملی قائل بشویم که ایشان قائل به مردن حضرت عیسی است؟ شیخ حر عاملی میگوید که این شکل بیان قرآن به خاطر آن بحث رجعت است . چون در رجعت یک نقش ویژهای خواهد داشت میگوید میمیرد ولی میخواهد متن را به گونه ای قرار بدهد که ما….
پاسخ استاد: خب او را مثل عزیر نبی قرار میداد که «فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ»کشت حضرت عزیر را.مرد دیگر «فَأَمَاتَهُ اللَّهُ »دوباره احیااش کرد«ثُمَّ بَعَثَهُ». اینکه صریحتر و بهتر است که. یعنی اگر ما میخواستیم اینگونه بگوییم که رجعت امکانپذیر است ، آنگونه قشنگتر و زیباتر بود که. تا اینکه اصلاً مبهم بگوییم که«وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ» هیچ نحو موتی نسبت به او نیست«وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ» یعنی این مأموریتی را که آن ها فکر کردند که یهودیها انجام دادهاند، کشتند عیسی را و در انجیل هم آمده است که کشته شد و به صلیب کشیده شد این ها را گفتند آنها دیگر. اما اینجا دارد نفی کار آن ها را میکند که این کار ها نشده است.
سلام و رحمت خدا بر شما
لطف دارید؛ ان شاءالله سالم باشید.