بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در وصایت و عهد الهی بود. بیان این بود که یک عهد بین همه انسان ها و خداست. یک عهد خاصی بین بعضی از انسان ها با خدای سبحان است. این عهدها با هم در طول هم هستند. عهد عمومی که بر عهده همه انسان هاست، همان (الست بربکم قالوا بلی) است. این عهدی و میثاقی است که از درون انسان ها با خدای سبحان وجود دارد. یک میثاق بیرونی نیست. یک میثاق در جان انسان هاست.
میثاق دیگری از مردم گرفتند برای انبیاء. یک میثاقی هم از انبیاء برای اولوالعزم از انبیاء گرفتند. یک میثاق هم از اولوالعزم برای نبی ختمی گرفتند.
حقیقت میثاق همان فطرت وجودی انسان هاست که مرتب شدت پیدا میکند و این شدت بروزهای مختلفی پیدا میکند. غیر از این میثاقی که سه چهار قسم بود، یک میثاق دیگری است که خدای سبحان از انبیاء گرفته است برای اوصیاء و انبیاء بعدی نسبت به آنچه تکلیف آن هاست برای مردم.
در این روایت به میثاق دوم نظر دارد. اولا میثاق دوم به نصب خاص خدای سبحان است. تعیین خاص دارد که کدام نبی وصی اش باید چه کسی باشد. تمام این ها به امر الهی و نصب الهی است . به تعیین الهی است. این میثاق خاص اولا نصب و تعیین درش هست، ثانیا تکلیف هر نبی و وصی در این میثاق روشن است. برای او کتاب مختوم است. باز میکند و مییابد که باید چه بکند. همه ما کتاب مختوم داریم. اما ما خوانای کتاب مختوممان نیستیم. بعد از اینکه انسان وارد قیامت میشود کتاب مختومش بهش نشان داده میشود که (انا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون). منتها انبیاء و اوصیاء این کتاب مختومشان را در دنیا مییابند. و علم به آن پیدا میکنند، مطابق آن عملشان را انجام میدهند. اگر ولی ای از اولیاء الهی توانست به کتاب مختومش راه پیدا بکند، اراده الهی در وجودش با طیب خاطر محقق میشود. رضای به قضای الهی با علم به قضای الهی محقق میشود. ما گاهی رضا داریم به قضای الهی، هرچند تفصیلا علم بهش نداریم. اولیاء الهی که آن کتاب را مییابند، آن کتاب برایشان روشن میکند که قضای الهی تفصیلا چیست و راضی اند به این قضا تفصیلا، و آن عمل را مطابق قضاء الهی انجام میدهند. منتها این اختیار چون عن علمٍ است، فوق اختیار است. از این اختیاری که ما میشناسیم خیلی تام تر و عظیم تر است.
چند بحث را در اینجا مطرح میکنند. یکی اینکه این نوع عهد و این نوع رابطه به نصب الهی است. تکلیف ها و وظائف کاملا مشخص است، چون همچنان که در ملائکه الهی یفعلون ما یؤمرون هستند، کتابشان معین و مشخص است، عملشان مطابق کتاب الهی است، انبیاء الهی که در قوس صعود همان ملائکه در قوس نزول هستند کتاب وجودی شان مشخص است، مطابق همان انجام میدهند. فعلشان مطابق امر الهی است و معصیتی در وجود انبیاء نیست. اما این فعل اختیاری است و منافاتی با اختیار ندارد. چنانچه در ملائکة الله فعل اختیاری است. اما اختیار در ملائکه الله با اختیار در انبیاء و اوصیاء نحوه اش متفاوت است.
این وصیت فقط در دایره شیء مادی نیست که اگر مثلا امامی در زندان بود، این وصیت داده نشود. چنانچه مهر هایی که شده است چنین است، تعبیر روایت چهارم این است که نزلت الوصیة من عندالله کتابا مسجلا. کتابی که تحت سِجِلّ است، مهر و موم است. از جانب خدا مسجل بودنش مثل کتاب مبین است. مثل لوح محفوظ است. از باب خاتم داشتنش و مهر و موم داشتنش از باب قطعی بودن است.
در روایتی میفرمایند مهر این از طلایی است که حرارت نخورده است. در اواخر روایت چهارم میفرماید (خُتمت الوصیة بخواتیم من ذهب لم تمسه النار). نه طلایی که آتش او را خالص کرده. چون طلا از سنگ معدن به دست میآید که باید خالص سازی بشود. نه؛ این طلایی است که لم تمسه النار. مرحوم فیض در وافی فرمودند «ذلک لانه کان من عالم الامر و الملکوت». از خزائن این ها برای این مهر و موم استفاده شده است. مهر و موم ملکوتی است، طلا ملکوتی است. همه این ها از عالم امر و ملکوت است.
هرچند مانعی ندارد که شیء مادی حکایت از او بکند. أما اساس این است که آنگونه است و هیچ اشکالی پیش نمیآورد. دشمن نمیتواند با نگاه مادی مانعی ایجاد بکند که به دست امام بعدی نرسد.
فَلَمَّا تُوُفِّيَ وَ مَضَى دَفَعَهَا إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَفَتَحَ الْخَاتَمَ الْخَامِسَ فَوَجَدَ فِيهَا أَنْ فَسِّرْ كِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى وَ صَدِّقْ أَبَاكَ
فعل تو که فسر کتاب الله است مخالفت با فعل پدرت که اصمت و اطرق بود، نیست. قابلیت مردم که متفاوت میشود، دستور متفاوت میشود. اصمت و اطرق زمینه سازی ایجاد کرد که عده ای به توبه و عده ای توجه و رفع غفلت آمادگی پیدا کنند و خونخواه باشند و ثار را به دنبال باشند. لذا جریان امام حسین محوریتی دارد که نشر و پخش علم و محجوبیت علم مرتبط با این است. در هر دوره ای که این خون گرامی داشت و توجه بهش و پاسداری از آن چیزی که خون برایش ریخته شده محقق بشود، باب توسعه و بهره مندی از کمالات بازتر میشود.
انحصاری بر آن مسئله نیست.
وَ وَرِّثِ ابْنَكَ وَ اصْطَنِعِ الْأُمَّةَ «2»
در مورد موسی کلیم آیات شریفه ای که آمده «اصطنعتک لنفسی». ساخت تو برای خودم است.
«اصنع الفلک باعیننا»، این (باعیینا) بودن نصرت و امداد است. و الا همه چیز در مرئی خداست.
أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي ﴿39﴾
تو جلو چشم من، یعنی با نصرت من به صورت ویژه، این توجه و رشد ویژه است. و الا همه چیز بعین الله است. تصنع علی عینی، این ویژه بودن مسئله را نشان میدهد که ظهور پیدا میکند.
اصطنع الامّه، یعنی با علم و عمل آن ها را رشد بده با احسان و ارتباط با آن ها رشدشان بده. در امام سجاد قطع ارتباط بود. این ایجاد ارتباط است.
رسیدگی ویژه باعث رشد ویژه بشود.
اصطناع مبالغه در اصلاح شیء است که میخواهند شدت اصلاح را برسانند. اصطنعتک لنفسی یعنی شدت توجه الهی در رشد این که هیچ مانعی نمیتواند سد راهش قرار بگیرد. اینجا هم به امام باقر امری که میشود و اصطنع الامة است. یعنی امت سازی. این کار بسیاری عظیمی است. یعنی با جریان شهادت امام حسین علیه السلام یک اختلالی در نظام ارتباط معصومین با مردم ایجاد شد، برای مردم محرومیت ایجاد شد. امام سجاد حواریون خاصی داشت. عده کمی ارتباط قوی داشتند. وظیفه امام آماده کردن زمینه برای جبران محرومیت و بیدار کردن مردم بود. در دوران امام باقر جواب داد و ماموریت امام باقر پس از این بیدار شدن و جبران محرومیت، و اصطنع الامة است. اصطناع امت است در مقابل لما حجب العلم که به امام سجاد خطاب شد.
وَ قُمْ بِحَقِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قُلِ الْحَقَّ فِي الْخَوْفِ وَ الْأَمْنِ وَ لَا تَخْشَ إِلَّا اللَّهَ
یعنی تقیه در اینجا روا نیست. حق را اظهار کن، چه جایی که ظاهرا ترس است و جایی که امن است ظاهرا. ما پشتیبان تو هستیم. پس مطابق امری که خدا میکند، پشتیبانی های خدا هم مطابق همان شکل میگیرد.
حق را اظهار بکن، چه خوف باشد، چه امن باشد.
بعضی گفته اند حق را بگو، در خوف مطابق خوف، در امن مطابق امن. اینگونه نیست که در خوف اسقاط تکلیف باشد یعنی این گونه نیست که اصمت و اطرق باشد .
شاید در مورد امام سجاد هم بگوییم سکوت در رابطه با علم است و اطرق نشستن است و نرفتن است. هم از کلام معصوم محرومند هم از حضور معصوم که در بینشان باشد.
در مقابل اینجا که قم بحق الله و قل الحق.
لاتخش الا الله با بیان اول سازگار تر است که و الله یعصمک من الناس.
فَفَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهَا إِلَى الَّذِي يَلِيهِ قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَنْتَ هُوَ قَالَ فَقَالَ مَا بِي إِلَّا أَنْ تَذْهَبَ يَا مُعَاذُ فَتَرْوِيَ عَلَيَ «3»
بروی آنقدر بگویی که شورش علیه ما بشود. از جهت من باکی نیست که بگویم من بودم. بله، من این کار را کردم. اما ممکن است این مخالفین و دشمنان را برآشفته بکند. جلو آن ها نگو.
حضرت استاد مطابق پاورقی خواندند.
اگر این کار را بکنی ممکن است خودت به زحمت بیوفتی.
اینجا اگر ترک تقیه باشد اختصاص به امام باقر علیه السلام دارد.
قَالَ فَقُلْتُ أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي رَزَقَكَ مِنْ آبَائِكَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ أَنْ يَرْزُقَكَ مِنْ عَقِبِكَ مِثْلَهَا قَبْلَ الْمَمَاتِ قَالَ قَدْ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ يَا مُعَاذُ قَالَ فَقُلْتُ فَمَنْ هُوَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ هَذَا الرَّاقِدُ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ «4» وَ هُوَ رَاقِدٌ.
معلوم میشود که امام کاظم علیه السلام استراحت میکردند.
2– أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْكِنَانِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ نَجِيحٍ الْكِنْدِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ الْعُمَرِيِ «5» عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ عَلَى نَبِيِّهِ ص كِتَاباً قَبْلَ وَفَاتِهِ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ هَذِهِ وَصِيَّتُكَ إِلَى النُّجَبَةِ مِنْ أَهْلِكَ قَالَ وَ مَا النُّجَبَةُ يَا جَبْرَئِيلُ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ وُلْدُهُ ع وَ كَانَ عَلَى الْكِتَابِ خَوَاتِيمُ مِنْ ذَهَبٍ فَدَفَعَهُ النَّبِيُّ ص إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ أَمَرَهُ أَنْ يَفُكَّ خَاتَماً مِنْهُ وَ يَعْمَلَ بِمَا فِيهِ
الان اینکه امام معصوم است و هر فعلش به امر الهی است روشن است. اما در اوایل خیلی بیان های مختلفی میخواست تا این ثابت بشود و فرهنگ بشود. الان بین شیعه فرهنگ شده است. حتی در بین شیعه هم گاهی اختلال هایی در وجودشان هست. اما برای کسانی که این باور را ندارند به عصمت، این مهم است که این ها در دوران امامتشان مطابق آن امری که خدا کرده است انجام میدهند.
فَفَكَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع خَاتَماً وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ ع فَفَكَّ خَاتَماً وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَفَكَّ خَاتَماً «6» فَوَجَدَ فِيهِ أَنِ
______________________________
(1) كناية عن عدم الالتفات الى ما عليه الخلق من آرائهم الباطلة و افعالهم الشنيعة. (آت)
(2) أي أحسن اليهم و ربهم بالعلم و العمل. (آت)
(3) أي ما بي بأس في اظهارى لك بأنى هو، إلّا مخافة أن تروى ذلك على فاشتهر به. (فى).
(4) العبد الصالح هو موسى بن جعفر (ع).
(5) في بعض النسخ [أحمد بن عبد اللّه العمرى]
(6) لعل الخواتيم كانت متفرقة في مطاوى الكتاب بحيث كلما نشرت طائفة من مطاويه انتهى النشر الى خاتم يمنع من نشر ما بعدها من المطاوى إلّا أن يفض الخاتم (فى)
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 281
اخْرُجْ بِقَوْمٍ إِلَى الشَّهَادَةِ فَلَا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلَّا مَعَكَ وَ اشْرِ نَفْسَكَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَفَعَلَ «1» ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ أَنْ أَطْرِقْ وَ اصْمُتْ وَ الْزَمْ مَنْزِلَكَ وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ فَفَعَلَ
رابطه تو با خداست و ماموریت تو این است. وقتی این رابطه را ایجاد کنی خود به خود اثر میگذارد که بقیه به این سمت کشیده بشوند.
ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ حَدِّثِ النَّاسَ وَ أَفْتِهِمْ وَ لَا تَخَافَنَّ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا سَبِيلَ لِأَحَدٍ عَلَيْكَ فَفَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ جَعْفَرٍ
یا راوی تغییر داده، یا خود حضرت اینطور فرمودند. خلاصه خود حضرت دارند بیان میکنند.
فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ حَدِّثِ النَّاسَ وَ أَفْتِهِمْ وَ انْشُرْ عُلُومَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ صَدِّقْ آبَاءَكَ الصَّالِحِينَ وَ لَا تَخَافَنَّ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ فِي حِرْزٍ وَ أَمَانٍ فَفَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُوسَى ع وَ كَذَلِكَ يَدْفَعُهُ مُوسَى إِلَى الَّذِي بَعْدَهُ ثُمَّ كَذَلِكَ إِلَى قِيَامِ الْمَهْدِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ.
در پاسخ: قابلیت مردم در اینکه وظیفه امام چی باشد خیلی تاثیر دارد.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 297” دیدگاه میگذارید;