بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَاةُ وَ سَلَامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ.
دست شما درد نکند. خیلی [ممنونم]. بگذارید اینجا باشد، خیر ببینید. [وَ الْعَنْ أَعْدَاءَهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ].
علم غیب امامان و اولیای الهی
روایت پیشبینی امام عسکری (ع) و مقام اولیای الهی
در محضر کتاب شریف کافی هستیم. [در] کتاب [اول]، باب ۱۲۴، [یعنی] باب «مولد ابی محمد الحسن بن علی (علیهما السلام)»، روایت بیست و پنجم هستیم. در این روایت شریف که مرسله است، روایت میفرماید که «كَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ حَجَرٍ إِلَی أَبِي مُحَمَّدٍ»؛ [یعنی] یکی از یاران حضرت، نامهای به امام عسکری (علیه السلام) مینویسد [و در آن] از «عبدالعزیز بن دُلَف» و «یزید بن عبدالله»، [یعنی] از این دو [شخص] جائر و ظالمی که در زمان او و در شهر او بودند، شکایت میکند [و از حضرت میخواهد] که راهی برای گشایش [در کارش] برای او ایجاد کند.
حضرت در جوابش مینویسند: «فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَمَّا عَبْدُ الْعَزِيزِ فَقَدْ كُفِيتُهُ»؛ نسبت به عبدالعزیز، شرش از تو کنده میشود و بهزودی میمیرد. «فَقَدْ كُفِيتُهُ» یعنی [شر] او از تو کفایت شد؛ یعنی بهزودی [خواهد] مرد و [کارش] تمام خواهد شد. «وَ أَمَّا يَزِيدُ»، اما آن دومی که گفتی، [یعنی] یزید بن عبدالله، «فَإِنَّ لَكَ وَ لَهُ مَقَاماً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ»؛ تو با او پیش خدا مهاجهای خواهی داشت. یعنی تو را به قتل میرساند و تو آنجا پیش خدا از او طلبکار میشوی و مهاجه داری.
از یک طرف، [درباره] یکی را فرمود «فَقَدْ كُفِيتُهُ»، اما [درباره] دومی فرمودند که خلاصه، این بالاخره قضای الهی است [و] تو به دست او به قتل میرسی؛ منتها با این بیان. حالا شاید این [عبارت] «فَإِنَّ لَكَ وَ لَهُ مَقَاماً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ» برای آن شخص هم از ابتدا آشکار نبوده که «بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ» چه میشود [و] چه خواهد شد. یعنی ممکن است [اینگونه فهمیده باشد که حضرت] میگوید ظلمی به تو کرده [و باز هم] میکند و تو آنجا این طلبکاری ظلمت را خواهی داشت؛ اما اینکه این ظلم حتماً قتل تو هم باشد، [مشخص نبود].
چند مدت بعدش معلوم شد [که چه اتفاقی افتاد و در] دنباله مسئله میفرماید که «فَمَاتَ عَبْدُ الْعَزِيزِ»؛ عبدالعزیز بهزودی از دنیا رفت. «وَ قَتَلَ يَزِيدُ مُحَمَّدَ بْنَ حَجَرٍ»؛ و محمد بن حجر به دست همین یزید بن عبدالله هم به قتل رسید.
این مقامی که حضرات بر وقایع و آیندهها و جریانات بعدی و حتی هدایت و ضلالتهای افراد که چه خواهد شد، اطلاع دارند، این مقام نهایی حضرات نیست؛ بلکه در بین رعیت حضرات هم این مسئله بوده و هست؛ به طوری که مثل رشید هجری را که قبلاً داشتیم، مثل حبیب بن مظاهر را، مثل عمرو بن حمق را و خیلیهای دیگری که حضرات تصریح کردهاند، غیر از آنکه در، به اصطلاح، نقل تاریخ، بسیاری از عالمان و زهاد و عباد و اولیای الهی هم اخبارات واقعی و صحیحی همیشه داشتهاند. این، یکی از مراتب وجود حضرات است. اگر در اینجا آمده، برای این است که ما فقط مطلع به این باشیم که حضرات به تمام زوایای آینده ما و اعمال خفی و آشکار ما اطلاع دارند. آنچه در درون نفس ما [و] خطورات ماست، میدانند. آنچه در آینده در انتظار ماست، میدانند.
خدا رحمت کند حضرت آیتالله بهجت را. ایشان از استادشان، مرحوم آقای قاضی، نقل میکردند که جلسهای بود [و] یکی از کسانی که خیلی اظهار ارادت به مرحوم قاضی میکرد، [حضور داشت]. اسم نبردند البته، فقط گفتند یک کسی بود. مثلاً زبانش را هم فرمودند چه زبانی بود، حالا من آن را هم ذکر نمیکنم. فرمودند که ایشان با مرحوم قاضی با آن زبان هم حرف میزدند؛ داشتند با هم حرف میزدند، منتها آقای بهجت معلوم بود که آن زبان را میفهمیده. بعد میفرمود که خیلی آن شخص اظهار مثلاً ارادت به آقای قاضی میکرد و از ایشان دستورالعملی میخواست. مرحوم قاضی به ایشان برگشت [و] گفت: «آیا فکر میکنی اینها برای تو اثری هم دارد؟» [آقای بهجت] گفت خیلی تعجببرانگیز بود. یک شخص وجیهی که حالا اینجور هم اظهار [ارادت] و تقاضا کرده [بود]. فرزندش را میگفت بیرون در [منتظر بود]. مثلاً مثل اینکه آقای بهجت هم بیرون در بوده باشد یا حالا داخل بوده. گفت فرزندش هم بیرون در منتظر بود. وقتی فرزندش این حرف آقای قاضی را شنید [که اینگونه به پدرش گفته شده بود که:] «فکر میکنی اینها برای تو فایدهای دارد؟»، دیگر طاقت نیاورد [و] آمد داخل [و] با آقای قاضی دعوا کرد که مثلاً این چه حرفی است شما به پدر من میزنید که آیا اینها برای شما فایدهای دارد یا ندارد.
[آقای] بهجت میفرمودند طولی نکشید که معلوم شد که این آقا اصلاً الف [این] جریان و خط و مقابلهای با این جریان [دارد]. نه بهخاطر این حرفها آشکار شد، اصلاً [از قبل مشخص بود]. گفت آنجا بالاخره آقای قاضی شاید به او هم گفت، اما برای این شخص که میدانست آیندهاش چه میشود، معلوم بود [که] با یک تذکر، خلاصه، میخواست بلکه مثلاً [متنبه شود]. اما در عین حال، اینها مربوط به رعیت آنها از اولیای الهی هم هست که میدانند. یک چیزی نیست که فکر کنیم اختصاص مطلقش در دست آنهاست. آن چیزی که دیگر در حقیقت هیچ جای خدشه ندارد، در دست آنهاست. همین باعث میشود که مراقبت ما نسبت به آنها چه باشد؟ در خلاصه زوایای کارمان هم شدید باشد. مراقب باشیم. خطوراتمان هم در محضر آنهاست. مراقب باشیم. آینده ما را هم آنها میدانند. لذا برای اینکه ما در حقیقت بتوانیم نسبت به آیندهمان که مورد رضای آنها باشد [حرکت کنیم]، توسلات و تضرعات و اینها اثر دارد که [کار] انسان دست آنهاست؛ حتی تغییرش. حتی تغییر آنچه که مربوط به عالم قدر است، دست اینهاست که انسان چون اینها میدانند، ازشان در حقیقت توسل و تضرع داشته باشد که تقدیر اینها را اگر خلاصه جوری است که نامناسب هست، بهخاطر اعمالشان تقدیرشان را تغییر بدهند، توبه روزیشان بکنند، عملی را برایشان قرار بدهند، توفیقش را [بدهند] که بتواند آن [تقدیر بد] را دفع بکند. بله، [این علم حتی در] شاگردان حضراتش [هم هست].
بله، آنی که مربوط به حضرات ماست، ما اصرار داریم [که] آنجا مسلم است [و] صدقه و خطا نیست. نسبت به اینها البته با ملاک و معیار است، نه هرطوری. ملاک و معیار آن هم آنجوری است که اینها معمولاً بنایشان بر این نیست که این تقدیرات را بیان کنند، مگر هدایتگری در آن باشد. همینجوری برای تفاخر [به] کسی بیان نمیکنند. قرارشان بر این نیست که برای تفاخر کسی، از این مسئله استفاده بکنند. لذا آن رؤیتهای برزخی، حتی اگر جایی بیان میشود، رؤیتهای سرنوشتی اگر جایی بیان میشود، اطلاع بر آینده، اطلاع بر خطورات نفسانی اگر جایی بیان میشود از جانب اولیا، حتماً باید هدایتگری در آن باشد. حتماً باید یک جهت تنبه در آن باشد و الا به صرف اظهار علم، آنها مؤاخذه میشوند. اگر صرف اظهار علم [باشد]. لذا اگر کسی چیزی نسبت به خودش از اولیای الهی شنید، بر فرض اینکه احتمال بدهد این خلاصه اینجوری است، [باید توجه کند] چون خطا هم اینها میکنند.
بعضیها، عرض کردم که خدا رحمت کند حضرت آیتالله ممدوحی [را]، نقل میکردند از کسی که نسبت به یک مسئلهای، بهشدت خلاصه [بر اساس] رؤیتی که دیده بود، موضع گرفته بود نسبت به آن شخص. بعداً معلوم شده بود که این رؤیت مربوط به لحظه بوده، نه تمکین. یعنی در یک لحظه ممکن است یک خطوری برای کسی ایجاد بشود، صورتی برایش حاصل بشود و آن شخص هم این صورت را الآن دیده، ولی فکر کرده این به این صورت هست، نه اینکه مربوط به این لحظه است و لذا مقابلهای کرده، مثلاً بیانی کرده [است]. که اینجور مواقع هم امکانپذیر است که انسان یک موقعی احساس [کند]، حتی سوءتفاهم هم نسبت به هر کسی آدم نمیتواند پیدا بکند. ممکن است این صورت لحظهای باشد. لذا قواعدش خیلی پیچیده است. پیچیدگی آن از نظام اعمال ظاهری و آنچه که انسان مکلف بر آنهاست، خیلی پیچیدهتر است. مثل ظاهر و باطن چقدر متفاوتند؟ قواعدشان هم به همین نسبت پیچیده است و لذا معمولاً اولیا تا امری نداشته باشند، در مقام بیان برنمیآیند. اگر کسی در مقام بیان بربیاید، باید حجت پیش خودش و خدا داشته باشد و [الا] این بیان، عقاب را در پی دارد اگر بخواهد بیان بشود. لذا خیلیها که ابتدای کارشان است [و] کنترل ندارند، گاهی خلاصه، بیان ازشان سر میزند، یکهو سر میرود، نمیتوانند تحمل بکنند. همین باعث میشود که [مشکل ایجاد شود].
لذا دارد که ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) وقتی نظام ملکوت را به او نشان دادند، آن ابتدای کار ابراهیم، وقتی که ﴿وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾ (سوره شریفه الأنعام، ۶:۷۵)، میگوید وقتی که دید، حالا اینجور که در روایت آمده، دید مثلاً در جایی دو نفر دارند فلان کار را میکنند، از خدای سبحان خلاصه عذاب را بر آنها خواست. دیگری را [هم دید]. یک دفعه دو سه تا از اینها را که [عذاب خواست]، خدا گفت: «ابراهیم، اینها در مرآ و منظر ما هم هستند. قرار بر این نیست که با همان اولین مرتبه، قلع و قمع کنیم.» یعنی باید بالاخره شرح صدر و تغافل و تجاهل و اینها هم در نظام بقا لازم است برای این کار. لذا ابتدای کار [اینگونه] است. ما این جسارت را به ابراهیم خلیل نمیکنیمها، اما میگوییم در روایت اینجور نقل شده، اگر روایت صحیح باشد. اگر روایتی باشد، یک همچین مسئلهای آمده و نسبت به کسانی که تازه این چشم گاهی باز میشود یا رؤیتها برایشان ایجاد میشود، از این سنخ زیاد است. بعضی شطحات گاهی در حقیقت ازشان پیش میآید، ولی آنجایی که تمکین پیش بیاید، ساکتند. خلاصه، میبینند و تحمل میکنند و چیزی هم نمیگویند.### کرامت امام عسکری (ع) در زندان نهیر
رام شدن درندگان در برابر امام
خب، در این روایت که گذشت، روایت بیست و ششم میفرماید که باز روایت مرسل است، همان سند سابق روایت بیست و پنجم است که «سُلِّمَ أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) إِلَی نُهَيْرٍ» که به اصطلاح، امام عسکری (علیه السلام) را در این روایت میفرماید او را تسلیم کردند، دادند در اختیار «نُهَیر». «نُهَیر» یعنی زندانبانی بود [که] حضرت را دادند دست زندانبانی به اسم «نُهَیر». «سُلِّمَ إِلَی فُلاَنٍ» یعنی دادندش در اختیار او که زندانبانش باشد. «أَبُو مُحَمَّدٍ» [یعنی] امام عسکری «إِلَی نُهَيْرٍ». «فَكَانَ» این «نُهَیر» که حالا اگر اسمش باشد یا لقبش باشد، «فَكَانَ يُضَيِّقُ عَلَيْهِ وَ يُؤْذِيهِ». بنا بر این بود که خیلی حضرت را سخت بگیرد و اذیت کند.
این هم همینجور. [راوی] «قَالَ: فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ». مدتی که [حضرت] دست این بود، چون گاهی [آنها را] میدادند در خانههای اینها، توی مثلاً آن قسمتهای سخت خانه، زیرزمین خانه، توی جاهایی که حبس اطلاق بشود که اینها هم خودشان معمولاً آدمهایی بودند که اطرافیان داشتند، جُندی داشتند، محافظ داشتند. یعنی خانه از جهت، به اصطلاح، امنیتی برای اینها امن بود که بتوانند زندانی را [نگه دارند]. منتها [زندانیان خاص را] میدادند دست این افراد که اینها هم در زندانهای عمومی نباشند [که] بقیه زندانیها را [به] ایجاد شورش [وادار] نکنند و [مردم] نگاه به اینها [نکنند] و هم زندانبانها کسی باشد که تحت تأثیر قرار نگیرد. هر جایی نمیتوانستند اینها را نگه دارند. لذا بارها وقتی در زندانهای عمومی میدادند، زندانیان و زندانبانان و مراجعین، همه تحت تأثیر قرار میگرفتند.
اینجا هم این خانم این شخص به «نُهَیر» میگوید که «فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ». که باز این عاطفه خانمها و آن ایمان خانمها را ببینید [که] اثرش [چیست]: «وَيْلَكَ اتَّقِ اللَّهَ فَلَا تَدْرِي مَنْ فِي مَنْزِلِكَ». حواست هست که چه کسی را تو زندانی کردهای؟ حالا این معرفتی که برای این خانم ایجاد شده، با وجودی که این شخص [یعنی شوهرش] ناصبی [و] خیلی اهل بغض نسبت به اهل بیت بوده و شاید این خانم هم آشنایی با اهل بیت نداشته، اما همین مدتی که [حضرت] در زندان در خانه [او] بوده، دیدن این [حضرت] و رفتار او باعث تأثیر در این خانم شده است. «وَيْلَكَ اتَّقِ اللَّهَ فَلَا تَدْرِي مَنْ فِي مَنْزِلِكَ». نمیدانی چه کسی را زندانی کردهای [و] نگه میداری؟ «وَ عَرَّفَتْهُ صَلَاحَهُ». بعضی از خصوصیات این آقا را که در این مدت در زندان دیده بود، برای شوهرش بیان کرد این خانم. [یعنی] صلاح او را، آن به اصطلاح، اعمال صالح این [شخص] را، آن صفات بارز امام عسکری را برای شوهرش گفت تا بلکه مراعات بکند. «وَ قَالَتْ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ». میترسم با این رفتاری که تو با این آقا داری و این صلاح و به اصطلاح، خوبی که این آقا دارد، عاقبت تو با این کار خطرناک بشود [و] عاقبت خطرناکی را برای خودت رقم بزنی.
«فَقَالَ» این [شخص] شقی در به اصطلاح جواب همسرش میگوید: «[حضرت را] بین درندگان خواهم انداخت.» معلوم میشود که بعضی از به اصطلاح، شارحین هم بیان کردهاند که این، خدمتگزار خلیفه در باغ وحش هم بوده. یعنی باغ وحش خلیفه که سباع را نگهداری میکردند و درندگان را که به عنوان تفریحشان بوده [که] بیایند آنجاها اینها را ببینند. گاهی حتی بعضی مجرمین را برای تفریح هم میانداختند [پیش] آنها که اینها بخورند و اینها کیف بکنند. این، جزو خادمین باغ وحش هم بوده، این آقا که نگهداری [میکرده]. که آن اخلاق و خصوصیاتش هم چه بوده؟ یک خرده حشرش با درندگان باعث میشده که مثلاً… همین، نگاه کنید اینها را، خیلی خدا رحم بکند به انسان. هر شغلی [را] که انسان اگر پیدا میکند، باید مقابلش اگر یک موقع آن شغل خطری دارد، خصوصیت اخلاقی [بدی] ایجاد میکند، انسان از جهت اخلاقی، مقابلش را برای خودش عهد بکند و الا خصوصیت شکل میگیرد، آن وقت در رفتار دیگر انسان هم تأثیر میگذارد. این در هر چیزی است. بارها عرض کردم، من یک موقع غلطگیر بودم برای کتاب. یک سال، دو سالی مقابله میکردیم، سال ۶۴ آن وقتها. یک دفعه بعد از مدتی متوجه شدم که کتاب را که باز میکنم، غلطها برایم نور دارد. یعنی اول غلطها به چشمم [میآید]. اگر اینجا ۱۰۰ تا [کلمه] صحیح باشد، نمیبینم. یک غلط باشد، زود میبینم. این دیدن، یعنی چشم غلطبین شده، چشم نقاد شده، عیببین شده. آن وقت اگر این را انسان کنترل نکند، ممکن است چه بشود؟ در ارتباطات با دیگرانش هم آن وقت اولین چیزی که زود میبینه، عیب دیگران باشد. حساسیت به عیبش میرود بالا و حساسیتش به خوبیاش میآید پایین. یعنی به جای اینکه خوبیها زود دیده بشود، اول چه دیده میشود؟ [عیبها]. اینها ملکات به هم ارتباط پیدا میکنند.
این هم خلاصه، اینجا توی باغ وحش جزو خدمه باغ وحش بوده که مرحوم مجلسی در مرآةالعقول بیان میکند که اینجور نقل شده در بعضی از تواریخ هم. خصوصیت سبعیت آنها در این هم تأثیر کرده بوده. لذا حضرتش را به او سپرده بودند، چون خیلی خشن بوده [و] حالت سبعیت در خودش [داشته]. وقتی خانمش نصیحتش میکند، به جای اینکه یک خرده متعادل بشود، [بدتر] میشود [و] میگوید: «پس حالا که همچنین است، بدتر از این میکنم. [او را] بین درندگان [میاندازم].» البته در روایت نقل دیگری دارد که «فَاسْتَأْذَنَ فِي ذَلِكَ فَأُذِنَ لَهُ». چون حق نداشت خودش این کار را بکند. اینقدر مثلاً مسئولیت [نداشت]. این باید این را نگه میداشت. «اسْتَأْذَنَ»؛ اجازه گرفت. «فَأُذِنَ لَهُ». آن موقع انداخت [حضرت را] در حقیقت، پیش سباع. «وَ لَمْ يَشُكُّوا فِي أَكْلِهَا لَهُ». در آن روایت [آمده که] شک هم نداشتند که حتماً به دست، به واسطه این سباع، خورده خواهد شد. «ثُمَّ نَظَرُوا لِذَلِكَ لِيَرَوْا فِعْلَهُ». وقتی انداختند، معلوم است جمعی هم آمده بودند تماشا بکنند که ببینند حالا چه شده. «فَوَجَدُوهُ قَائِماً يُصَلِّي وَ هِيَ حَوْلَهُ». بعد دیدند که حضرت آنجا ایستاده دارد نماز میخواند. که در اینجا هم آمده: «فَنُظِرَ إِلَيْهِ فَإِذَا هُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي وَ هِيَ حَوْلَهُ». سباع هم دور حضرت حلقه زدهاند.این همانی است که حضرات «بَیْنَ عَرْشٍ وَ سَمَاءٍ» هستند. همانی است که در بحث حضرت یوسف هم که آنجا گفتند که گرگ در حقیقت حضرت را دریده، بعضی نقلها هست که اولیای الهی و انبیا و اوصیایشان را حیوانات هیچگاه نمیدرند و گوشت اینها بر آنها حرام است و لذا یعقوب (سلام الله علیه) این قاعده را میدانست. لذا فرمود که «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً» که [این] برای شما تسویل شده؛ چون یقین داشت که گرگ [او را نخورده]. [انبیا] طرق دیگری دارند که از دنیا بروند؛ حتی با گشنگی و تشنگی دادن، انبیا را بوده که از بین بردهاند. حتی بوده که با زهر کردن. تمام اینها بوده، اما توسط سباع و درندگان، [کشته] نمیشدند. گوشت اینها حرام بوده بر آنها که بخواهند [بخورند]. لذا آنها حریم نگه میداشتند در این مسئله و این محقق نمیشده. که اینجا هم وقتی حضرت را انداختند، خود این یک حجت تمام شد. همچنان که انداختن ابراهیم (سلام الله علیه) در آتش، خودش برای ابراهیم یک قدرت غلبه شد، اینجا هم که اینها این کار را کردند، خود این در حقیقت یک قدرتی برای حضرت شد که سباع که چیزی نمیفهمند، [و] مکرر بوده که کسانی را انداختند [و] آنها دریدند و از بین بردند، اما در اینجا [چه شد؟] دست شما درد نکند. دست شما [درد نکند]. اما در اینجا چه؟ میگوید نسبت به حضرت، خاضع شدند و دور حضرت حلقه زدند. تازه نه [اینکه] کار خودشان را هم بکنند. یعنی ادراک نسبت به حضرت و فعل حضرت را داشتند. این، ادراک است. مرتبهای از درک این موجودات است که این مرتبه را داشتند.
اینها خودش [حجت است] منتها دوران بنیعباس و این افراد به اصطلاح ظالم، قدرت به اصطلاح تخریبشان و فرع نظام آن رسانهایشان قوی بوده، نگذاشتند این مسائل خیلی بپیچد. لذا زود مسئله را سربسته میکردند. حالا جریان آتش ابراهیم خلیل (سلام الله علیه)، آن چون خود فرعون [منظور نمرود است] یقین داشت که این کار صورت میگیرد، روز به اصطلاح «زینت» را که روزی بود که همه جمع میشدند و همه مردم را هم دعوت کرده بود برای اینکه بیایند ببینند. آنها فکر میکردند کار تمام است. همه را هم دعوت کرده بودند که بیایند ببینند و چون در مرآ و منظر مردم بود، دیگر نتوانستند از بینش ببرند. حتی میگویم آنجا روایتی دارد که به اصطلاح، از این اطرافیان، از ساحران اطراف نمرود، [یکی] گفت: «من به آتش گفتم نسوزاند.» یعنی خواست خلاصه، مسئله را توجیه بکند. گفت خب اینجوری بگویم لابد الآن نمرود خوشحال میشود. گفت: «من به آتش گفتم نسوزاند.» بعد آنجا دارد [که] نمرود گفت: «خودش را بگیرید بیندازید تو آتش. اگر این قدرت دارد بگوید ابراهیم را نسوزاند، بگیرید خودش را بیندازیم ببینیم میسوزاند یا نمیسوزاند.» انداختند در آتش، سوخت. یعنی خلاصه این هم آنجا. یعنی حتی نمرود، در جایگاه نمرودی که در همه جا قدرت داشت، وقتی ابراهیم گفت «إِنَّ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ»، نمرود گفت: «أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ». ولی آنجا دیگر یک جای عینی و عملی به گونهای بود [که] جای انکار باقی نگذاشت. لذا تا نسلها بعد، به نسل ابراهیم خطاب میشد که این فرزند کسی است که آتش او را نسوخت. یعنی یک حجت عینی شد. ولی این نامردها نگذاشتند این مسائل [پخش شود]. و الا خود این یک به اصطلاح، حقیقتی است که سباع نسبت به اینها خاضع بشوند، بیایند بنشینند و این [کرامت بود]، [اما] نگذاشتند این جریان به اصطلاح، به دیگران برسد. خب.
[پرسش و پاسخ پیرامون کرامات انبیا]
[استاد:] آنجایی که به اصطلاح نسبت به آنهاست، بعضی همین مسئله را که بیان میکنند، میگویند که یعقوب (سلام الله علیه) چون میدانست اینها میخواهند [یوسف را] بکشند، چون اینها میدانست میخواهند بکشند، راهی بهشان نشان داد که بعداً با این راه، در حقیقت، هم از کشتن نجات پیدا بکنند، هم مبتلای به قتل نبی نشوند. لذا راه نشانشان داد که «أَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ» که میترسم که شما او را ببرید، حواستان پرت بشود، گرگ او را بدرد. میگویند این، راه نشان داد. لذا اینها هم همین راه را استفاده کردند. لذا این را برادر بزرگتر، لاوی، به آنها گفت شما که میخواهید او را بکشید، بیندازیدش در چاه که خلاصه، این محقق میشود. راه نشان داد. بعد هم پیراهن را اینجوری کنیم بگوییم گرگ خورد. خودش اصلاً در ذهنشان انداختش. این هم بله.
حضرت یونس را نهنگ نخوردش دیگر.
[شاگرد:] نازک شد.
[استاد:] نخوردش. یعنی آنجا در اثر آب و رطوبت [بود]، نه دیگر در رطوبت هضم میشد. وگرنه چیزی را که ماهی بخورد یا نهنگی بخورد که یک ذره یک ذره نمیخورد که چند وقت طول بکشد تا این هم بنشیند عبادت بکند [و] «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» داشته باشد. حتی دارد، این هم در قرینهاش است، که اگر این به تسبیح [نپرداخته بود]، ﴿فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ (سوره شریفه الصافات، ۳۷:۱۴۳-۱۴۴)، که این تا آن روز در دل نهنگ میماند، نه خورده میشد. این هم قرینهاش است که این در حقیقت، حاوی این بود، نه اینکه خورنده این، به معنایی که بخواهد حذفش بکند. ولی ﴿لَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ﴾. این هم خلاصه یک… بله. نه دیگر خوردن نیست، این نگهداری بود. این، حفظ بود. حفظ بود و نگهداری بود که این نگهداری است. بله. این تازه اشد [است]. این تازه دلیل بر این طرف میشود که آنها اگر این کار را هم بکنند، مأمور به حفظند، نه خوردن. دریدن نیست، بلعیدن نیست، بلکه حفظ و نگهداری است. بله. یعنی آنها هم در مثل همینها که میآیند دورش حلقه میزنند، همان جا هم در دل ماهی رشد میکند، نمو دارد، تسبیح و معراج پیدا [میکند]. لذا معراجش کجا بود؟ معراجش در شکم ماهی بود. لذا جایی بود که اوج گرفت این به اصطلاح، حضرت یونس (سلام الله علیه)، علی نبینا و آله و علیه السلام.
کرامت دیگر امام عسکری (ع) و ارتباط با اصحاب
داستان احمد بن اسحاق و طلب قلم امام
در روایت بعدی که روایت بیست و هفتم است، میفرماید، این روایت صحیح هم هست: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ». احمد بن اسحاق یکی از به اصطلاح، ثقهها و معتمدین حضرات است. که امام جواد (علیه السلام)… اینها را که من میگویم [برای این است که] محبتشان در دلمان جا بگیرد و نسبت بهشان، با اینکه ندیدیم، احساس محبت بکنیم و اینکه این روایت را به ما رساندند، از طریق این نقل ما ارتباط شفاعتی پیدا کنیم که شفیع ما هم انشاءالله همانجوری که روایت را به ما رساندند، شفیع ما در رساندن [ما] به حضرات [و] واسطه در ارتباط با حضرات هم برای ما انشاءالله باشند. این نگاه.
احمد بن اسحاق دارد که هم از اصحاب امام جواد (علیه السلام) بود، هم از اصحاب امام هادی و هم از یاران ویژه امام عسکری (علیه السلام) و هم امام زمان را رؤیت کرده. یعنی این چهار امام را [دیده]. که دیدن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای خیلیها محقق نشد، حتی از کسانی که بزرگ بودند. لذا مختص بود بر بعضیها اینکه به رؤیت حضرت نائل میشدند. و اینکه سه امام را، بهخصوص امام عسکری را، [درک کرده و] وکالت ویژه از جانب ایشان داشته، این خودش [او را] شاخص میکند. آقایان ما هم میگویند که این، وافد قمیها بوده. یعنی نمایندهای بوده از قمیها در آنجا و ارتباط داشته که بالاخره این هم یک ارتباط با قم. ارتباط با قم هم که پیدا میکند، ما هم فعلاً قمی حساب میشویم دیگر. این هم از وافدین قمیون بوده که از اصحاب حضرات بوده، بعد شیخ قمیون هم بوده و همینجوری خلاصه، چند تا به اصطلاح، [فضیلت]. نقل دیگری هم دارند که ثقه بوده و از معتمدین بوده.
خب، محمد بن یحیی که خودش ثقه است، «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ» که این هم ثقه است، «قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ (علیه السلام)». احمد بن اسحاق میگوید بر امام عسکری وارد شدم. «فَسَأَلْتُهُ أَنْ يَكْتُبَ لِأَنْظُرَ إِلَى خَطِّهِ». از بس که آن موقعها معلوم میشود که کذب و دروغ برای شناسایی در روابط مؤمنین بوده، اینجا دارد که احمد بن اسحاق میگوید [خواستم] خط شما را ببینم که بشناسم اگر نامهای از شما برای من یک موقع میآید، بدانم دروغ است یا راست. یعنی نامهها را که میآورند، یک موقع نامه دروغی باشد [و] من اعتماد کنم، بعد لو برویم، اشکال پیش بیاید. لذا میفرماید: «فَسَأَلْتُهُ أَنْ يَكْتُبَ [لِأَنْظُرَ إِلَى خَطِّهِ] فَأَعْرِفَهُ إِذَا وَرَدَ». خواستم از حضرت که بنویسد [تا] به خطش نگاه کنم [و] اگر نامهای آمد، بشناسمش. «فَقَالَ نَعَمْ». حضرت هم فرمودند باشد.
«ثُمَّ قَالَ يَا أَحْمَدُ». [حضرت فرمود] من الآن دارم با این قلم مینویسم، قلمها گاهی درشت است، گاهی ریز است. گاهی خط به اصطلاح، درشت است، گاهی خط ریز است. اسلوبش را به خاطر بسپار، نه مقدار خط را، آن درشتی و ریزیاش را. «يَا أَحْمَدُ إِنَّ الْخَطَّ سَيَخْتَلِفُ عَلَيْكَ مَا بَيْنَ الْقَلَمِ الْغَلِيظِ وَ الْقَلَمِ الدَّقِيقِ فَلَا تَشُكَّنَّ». که یک موقع مبتلا به شک نشوی. اسلوبش را به خاطر بسپار. «فَدَعَا بِدَوَاةٍ فَكَتَبَ وَ جَعَلَ يَمُدُّ فِي الدَّوَاةِ». این قلم را تا آن انتهای دوات فرو میکرد که یا مرکب این بماند [و] خط بیشتری بتوانند بنویسند، یا دوات مثلاً کم داشته، تا انتها فرو میکرده، به جهات مختلفی حالا ذکر کردهاند.
«فَقُلْتُ فِي نَفْسِي وَ هُوَ يَكْتُبُ». وقتی حضرت داشت این [نامه] را مینوشت، در دلم گفتم همه دنبال خلاصه… همیشه آن طرف میگفت انگشتر میخواست، این یکی خلاصه لباس میخواست، آن یکی خلاصه پول. دائم پیش حضرت [چیزی میخواستند]. خوب است بالاخره یاد بگیریم. میگوید وقتی که دیدم دارد مینویسد، در دلم گفتم، در حالی که حضرت مینوشت: «أَسْتَوْهِبُهُ الْقَلَمَ الَّذِي كَتَبَ بِهِ». کاش که این قلمی را که دارد با آن مینویسد، به من بدهد. همین قلم را تبرکاً میخواستم. «أَسْتَوْهِبُهُ الْقَلَمَ الَّذِي كَتَبَ بِهِ».
«فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ كِتَابَتِهِ». [این حرف را] نگفته بود، در دلش هم بوده. «أَقْبَلَ يُحَدِّثُنِي». با من داشت صحبت میکرد. «وَ هُوَ يَمْسَحُ الْقَلَمَ بِمِنْدِيلِ الدَّوَاةِ سَاعَةً». با آن به اصطلاح، [پارچه] قلم را خشک میکردند که جوهر در آن نماند [و] زبر نشود. [حضرت] داشت این را هم خشک میکرد و اینها. «ثُمَّ قَالَ هَاكَ يَا أَحْمَدُ». «فَنَاوَلَنِيهِ». قلم را به من داد [و] گفت بگیرش، این هم مال تو. یعنی حضرات به همین سادگی. منتها یک کسی حالا قلم را میخواهد، یک کسی خودشان را میخواهد دیگر. اینها هم فرق میکند دیگر. یک کسی هم شفاعتشان را میخواهد. منافات هم ندارد آدم همهاش را بخواهد. یعنی یادگاری، خودش یاد آدم میاندازد که وقتی یک چیزی را از یک کسی دارد، این یاد او بیشتر میشود. یاد او شفاعت بیشتر و مراقبه بیشتری هم میآورد. عیبی ندارد. منتها زود نیایید بگویید الآن هر کسی برود پس… اینها را آنهایی که آقایان… آقا، یک هر جا ما میرفتیم، این دانشجوها که میخواهند باشند یا دوستان، [زود میگویند]. ما این زود انگشترمان را هم داریم میگذاریم جیبمان. اول خلاصه، ببینیم، اول تا بگذاریم آنجا، اینها یاد گرفتن خلاصه. تا میروند میگویند یادگاری بده. یادگاری میخواهند همه. حالا دیگر خلاصه، اگر ازشان بخواهی یادگاری بگیری، چیزی نمیدهند، اما یادگاری میخواهند همه. خب آقا است ماشاءالله انگشترسازی دم دستش است. صد تا صد تا. آنجا آمده بودند، یک جایی بود، شاید صد نفر از یک جایی آورده بودند. یکیشان آمد گفت آقا اینها همه انگشتر میخواهند. آقا گفت باشد، صد تا به همهشان بدهید. بالاخره آنجا یک کارخانه انگشترسازی میخواهد که یک جلسهاش را ما دیدیم صد تا به یک عدهای بخواهند بدهند و اینها. اما [ما] که یک انگشتر داریم، دو تا انگشتر داریم، اینها بخواهند بگیرند… البته علم یقینی نداریم، و الا ما هم اگر آنجوری یقین داشتیم، میدادیم. خدا هم همان صد تا دویست تایش را هم برایمان جور میکرد که اینجور انسان…
حالا این شخص خلاصه، این قلم را گرفت. «فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ فِي نَفْسِي حَاجَةً». حالا دید خب، این یک چیزی در ذهنش بود، آقا روا کرد بدون اینکه بگوید. یادش افتاد که بقیه حاجاتش را هم بخواهد دیگر. گفت یک چیزی در دلم هست که دل من را مشغول کرده. «أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَ عَنْهَا أَبَاكَ (علیه السلام) فَلَمْ يُقْضَ لِي ذَلِكَ». دلم میخواست از امام هادی بپرسم، نشد، فرصتی نشد. «فَقَالَ وَ مَا هُوَ يَا أَحْمَدُ؟ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي رُوِيَ لَنَا عَنْ آبَائِكَ أَنَّ نَوْمَ الْأَنْبِيَاءِ عَلَى أَقْفِيَتِهِمْ وَ نَوْمَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى أَيْمَانِهِمْ وَ نَوْمَ الْمُنَافِقِينَ عَلَى شَمَائِلِهِمْ وَ نَوْمَ الشَّيَاطِينِ عَلَى وُجُوهِهِمْ». «فَقَالَ (علیه السلام) كَذَلِكَ هُوَ». چهار نوع خواب را ذکر کرد که خواب انبیا به اصطلاح، طاقباز میگوییم ما دیگر، که به کمر میخوابند و رویشان به آسمان است؛ و خواب در حقیقت، مؤمنین به سمت راست است؛ و خواب منافقین به سمت چپ بدنشان هست؛ و خواب شیاطین دمرو است. که این چهار نوع خواب را میگوید شنیدم، روایتی اینجوری [هست]. حضرت هم تأیید میکنند [که] «كَذَلِكَ هُوَ». [این روایت در منابعی همچون الخصال، ج ۱، ص ۲۶۴، ح ۱۵۶ آمده است].
اینکه حالا بعضی از پزشکان میگویند خواب به سمت راست گاهی مضر است در بعضی از به اصطلاح، تجویزهایشان و میگویند خواب باید به سمت چپ باشد، یا برههای بعد از غذا خواب باید به سمت چپ باشد، یا بعضی از این نظرات که هست در مسائل پزشکی، اینها را مرحوم مجلسی مفصل مطرح کرده [و] جوابهای خوبی داده آنجا. حالا آنجا مفصلش را در مرآةالعقول رجوع کنند دوستان. اما در عین حال، آنها هم یک جهتی از جهات را گاهی متوجه میشوند، اما اینکه جامع این مسائل با همدیگر برای انسان باشد، آن نگاهی است که از امام مطرح میشود که همه اینها را هم در نظر دارد. یعنی اینجور نبوده که از این غافل باشد و این بیان را کرده باشد.
دنبال این، باز این شخص، احمد بن اسحاق، [شخصی] ولایی، قوی [و] زیرک بوده. «قَالَ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي فَإِنِّي أَجْهَدُ أَنْ أَنَامَ عَلَى يَمِينِي فَمَا يُمْكِنُنِي». من خیلی سعی میکنم بعد از اینکه روایت را شنیدم، به جهت راست بخوابم، «فَمَا يُمْكِنُنِي». اما خوابم نمیبرد اینجوری. مجبورم آخر بچرخم به سمت چپ باز بخوابم. «فَسَكَتَ سَاعَةً». حضرت یک تأملی کردند. «ثُمَّ قَالَ يَا أَحْمَدُ ادْنُ مِنِّي». نزدیک شو. «فَدَنَوْتُ مِنْهُ». «فَقَالَ أَدْخِلْ يَدَكَ تَحْتَ ثِيَابِكَ». این دستها که در آستین بوده، از آستین دربیاور، دستت را بیاور از لباست بیرون. «أَدْخِلْ يَدَكَ تَحْتَ ثِيَابِكَ». «فَأَدْخَلْتُهَا». «فَأَخْرَجَ يَدَهُ مِنْ تَحْتِ ثِيَابِهِ». خود حضرت هم دستش را از تحت ثیابش خارج کرد. «وَ أَدْخَلَهَا تَحْتَ ثِيَابِي». این دو تا دست من را که گذاشته بودم روی بدنم، [حضرت دستهایشان را زیر لباس من بردند]. «فَمَسَحَ بِيَدِهِ الْيُمْنَى عَلَى جَانِبِيَ الْأَيْسَرِ وَ بِيَدِهِ الْيُسْرَى عَلَى جَانِبِيَ الْأَيْمَنِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ». [سپس حضرت] با دست راستشان، جانب چپ [بدن] مرا و با دست چپشان، جانب راست [بدن] مرا سه مرتبه مسح کردند.
«قَالَ أَحْمَدُ فَمَا أَقْدِرُ أَنْ أَنَامَ عَلَى يَسَارِي مُنْذُ فَعَلَ بِي (علیه السلام)». دیگر اصلاً به سمت چپ هیچ موقع خوابم نمیرفت. دیگر با این لمسی که حضرت کردند، دیگر به سمت چپ هیچ موقع [نمیخوابیدم و] همیشه به سمت راست خوابم میرفت.
خب ببینید، این دست حضرات معصومین حتی در این افعال ظاهری بر ما بسته نیست، چه برسد به بقیهاش. یعنی یک کسی که حتی میخواهد عبادتش در خواب [انجام شود و] بگوید خواب مؤمنین این است که بر سمت راست باشد و این را بخواهد به عنوان یک عبادت تلقی بکند، آنها کمکش میکنند. لذا انسان در هر کاری استمداد کند که من به تنهایی قدرت ندارم، شما امدادم کنید، «مُعَدّ» باشید، کمکم کنید، برای من فاعلیت داشته باشید، زمینهاش را فراهم کنید، موانعش را بردارید. بعد میبینی اصلاً میل انسان به گناه از بین میرود، میلش به بدی از بین میرود. با امداد آنها شدنی است. یعنی این را هم جزو علل عالم بدانیم که آنها [کمک میکنند]. این تقاضای ما، این تقاضا هم جزو علل است که امداد آنها را به دنبال دارد. این شخص اگر نگفته بود، خب نشده بود. اما همین تقاضا، همین خواستن، اگر این باور بشود، اینها، اینها در صحنه عین و عمل و میدان رشد است، نه فقط در صحنه شنیدن. بلکه انسان تجربه میکند، بعد میبینه که یک دفعه تغییر ماهیت میدهد. آنی که تا به حال جور دیگری بود، میبیند با این تقاضاها اگر در وجودش ملکه شد، تغییر ماهیت پیدا میکند. بله.
[پرسش و پاسخ پیرامون حکمت خوابیدن][استاد:] حالا دارد که آنی که به سمت بالا نگاهشان هست، منتظر وحیاند و در این نگاهند. اما مؤمن با سمت راست، [که] ایمان نقطه عمل است، دنبال عمل است. لذا همین به سمت یمین خوابیدن، یعنی به سمت قدرت انسان که قدرت عمل است، آماده عمل است. انبیا منتظر وحی که افاضه از آسمان است، [هستند]، لذا به سمت، در حقیقت، بر «عَقبیه» [یعنی] پشتشان میخوابند. اما مؤمنین بر پهلوی راست [میخوابند]. یک ملکه بدنی است که خودش ایجاد قوت و آمادگی برای عمل است. یعنی اظهار آمادگی است. چطور میگوییم شمشیر باید داشته باشد انسان، آماده رزم باشد، چه باشد؟ این، خود بر پهلوی راست خوابیدن، یعنی به جهت ایمن. مثل همان چیزی است که [میگویند] انسان وقتی میخواهد وارد مسجد بشود، با پای راست وارد بشود. درسته؟ این، بر پهلوی راست بودن، جهت شریف بدن را در خواب بر آن تکیه دادن، خودش یک حالت در حقیقت، ایجاد آمادگی است که به راحتی بلند [شود]. طرف چپ، ضعف است و لذا اینها، ببینید دستورات ساده است. میگوید از مسجد میخواهید خارج بشوید با پای چپ، [یعنی] آخرین مرتبهتان، پای راستتان در مسجد باشد. یعنی این آخرین مرتبهتان باشد. توی به اصطلاح، بیتالخلا میخواهید وارد بشوید، اول با پای چپ وارد بشوید که آخرین مرتبه، پای راستتان باشد. وقتی میخواهید از آنجا خارج بشوید، با [پای] راست خارج بشوید. ببینید دین در چه… اینها ملکه ایجاد میکند. یعنی انسانی که توجه به یمین و یسارش و این قدرت و ضعفش حتی در این اعمال به ظاهر ساده عادی دارد، خوابش، رفتن به مسجدش، رفتن به بیتالخلا، همه اینها، ببینید، نشستنش، حتی مثلاً رو به قبله بودن، خیلی اینها زیباست. ما نمیدانیم چه تربیتی در نظام امداد بدن نسبت به نظام روح از اینجا [حاصل میشود که] تمام موانع را برمیدارد، امداد هم میکند. بله.
[شاگرد:] خب، [انبیا]…
[استاد:] خب بله. نه، نگفتند. نهی ندارد. نه. اما نسبت، ترجیح هست در آنجا. اما مؤمنین دیگر، این به اصطلاح، جهت عملیشان، خودش حالت عملی بودن است که ایجاد در حقیقت، قدرت عمل بکند. اما نهی به «عَقبیه» نداریم که به پشت نخوابند. نه، به پشت خوابیدن نهی ندارد.
[شاگرد:] خب، در مقابل همند دیگر، روبهرو هم وایسادن دیگر.
[استاد:] وقتی میخواهند روبهرو هم باشند، دیگر این نمیشود که اینور آنور بکنند که. ضربدری نمیشود که. باید با پشت دست بشود. بله. نه. این در حالت به اصطلاح، حیاتی که امام هست، قاعده این است که باید اینجور باشد که این دست راست در مقابل دست چپ او قرار میگیرد [تا] بخواهد لمس کند. از بالا تا پایین بیاورد. سه بار هم این کار را بکند. آن [حالت دیگر] یک کار خلاصه، عبثی میشد که بخواهند برای نسبت به…
[شاگرد:] [منظورم این بود که احمد بن اسحاق] پشت کند به امام.
[استاد:] خب این، پشت کردن به امام کار صحیحی نیست. اصلاً نه. اصلاً پشت کردن به امام کار صحیحی نیست. یعنی خود این، یک ادب غلطی میشود که انسان پشت کند به امام [و امام] از پشت بخواهد این کار را بکند. لذا اینها خودش یک آدابی است. رو به امام میایستند. بله. خب این هم خیلی زیبا بود و خیلی خیلی خیلی دیگر [نباید] توش عمیق شد. جالب بود همین قصهاش. همین تا این مقدارش. بله.
[شاگرد:] شما [گفتید] به راست، یعنی صورتش…
[استاد:] آن مال محتضر است دیگر. حالا مال صلاح خواب را میگویند این است که به سمت راست بخوابد رو به قبله. یعنی جهت خوابیدنش. اما احتضار آن است که به اصطلاح، پایش رو به قبله باشد دیگر، در حالت احتضار. آن را آوردند. بله. برای خود میت هم که دفن میکنند، چهجوری دفن میکنند؟ صورت [و] پهلوی راست باشد رو به قبله. حتی در آنجا هم این مسئله رعایت میشود که انسان به پهلوی راست خوابیده باشد. اینها را ما تازه هنوز حکمتهایش را نمیدانیم. نه، آنجا هم همینجورند. میگویم ما هنوز حکمتهایش را نمیدانیم. تازه اینها احتمالاتی است که میدهند که اینجور باشد. بله. خب.
باب ولادت صاحب الزمان (عجل الله فرجه الشریف)
روایت جزای من افتری علی اللهبعد میفرماید که باب ۱۲۵: «بَابُ مَوْلِدِ الصَّاحِبِ (علیه السلام)». اصلاً نمیشود که دیر شروع کردیم و سؤال زیاد کردید، ازش بگذریم. اول میفرماید که: «وُلِدَ (علیه السلام) لِلنِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ خَمْسٍ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ» (۲۵۵ ه.ق). امام زمان، باب مولد صاحب. انشاءالله این را شروع بکنیم که بالاخره ارتباطمان با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) [برقرار شود]. عذر میگیریم از ایشان. انشاءالله این باب را بتوانیم با یک نگاه حُبّی [بخوانیم] و انشاءالله برای ما تأثیر داشته باشد و اثر داشته باشد.
«وُلِدَ (علیه السلام) لِلنِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ خَمْسٍ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ». نیمه شعبان [سال] ۲۵۵. البته اقوال دیگری هست. این جزو مشهورات است. شاید هفت هشت ده تا قول دیگر در رابطه با شب اول ماه مبارک رمضان، شب بیست و سوم ماه رمضان، ایام دیگر در ولادت حضرت نقل شده.
روایت اول میفرماید که: «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ خَرَجَ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ (علیه السلام) حِينَ قُتِلَ الزُّبَيْرِيُّ». وقتی که زبیری کشته شد، که از فرزندان زبیر است، از امام عسکری (علیه السلام) یک به اصطلاح، توقیع یا مثلاً نوشتهای به دست آمد که حضرت نوشته بودند: «هَذَا جَزَاءُ مَنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ فِي أَوْلِيَائِهِ». یعنی این، توهین کرده بود به امام عسکری (علیه السلام). توهینش هم در رابطه با این بود که حضرت ابتر است و فرزندی از او نخواهد بود و نسل منقطع میشود و این را تحقیر حضرت قرار داده بود. میگوید: «هَذَا جَزَاءُ مَنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ فِي أَوْلِيَائِهِ». افترا زده است، چون نبودن نسل فقط نبودن نسل نیست، بلکه انقطاع امامت است که وعده داده شده. لذا این افترا است. این افترا غیر از فقط توهین به شخص است، بلکه افترا به شخصیت حقوقی هم بوده که آن نسل امامت را میخواسته این به اصطلاح، با این کار مورد خدشه قرار بدهد. «زَعَمَ أَنَّهُ يَقْتُلُنِي وَ لَيْسَ لِي عَقِبٌ». او فکر میکرد که من را میکشد و از من نسلی باقی نمیماند. «فَكَيْفَ رَأَى قُدْرَةَ اللَّهِ». چگونه قدرت خدا را دید که خدا او را از بین برد و من هستم و فرزند هم دارم؟ «وَ وُلِدَ لَهُ وَلَدٌ». که بعد از این هم حضرت، فرزندش به دنیا آمد که «سَمَّاهُ م ح م د». که در روایات ما چون نهی از نام بردن بود، درسته؟ وقتی میخواستند نام ببرند، تقطیع شده نام میبردند تا آن تلفظ را نکرده باشند به عنوان [نام] فرزند که این هم ادب را رعایت کرده باشند. چون یک امر به اصطلاح، تشکیلاتی بود که این اسم برده نشود. حالا در آخرالزمان هم همین مسئله هست که بعضی از افراد صالح را مثلاً اگر اینجوری اسم ببرید، به اصطلاح، به صورت متصل، [ممکن است] اسمش را حذف کنند. اما گاهی به صورت منقطع که بکنند، انقطاعش یعنی… این هم خلاصه مثل اینکه آن سنت در آنجا، نسبت به به اصطلاح، بعضی از مؤمنین در این آخرالزمان هم سرایت دارد. خب.
بعد میفرماید که: «سَنَةَ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ». اینجا ۲۶۰ [اشتباه است، ۲۵۶ صحیح است]. «سَنَةَ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ» که اینجا میفرماید… ببخشید، ۲۵۶. که دیگر آن به اصطلاح، «وَ مِائَتَيْنِ» که ادامهاش است. ۲۵۶. چون در روایت ۲۵۵ [آمده بود]، بعضیها میگویند علتش این است که آیا به اصطلاح، مبدأ تاریخ را آن ماهی که حضرت [یعنی] پیغمبر اکرم حرکت کرده، ربیعالاول، حساب کنند [و] سال هجری را از آنجا شروع کنند، یا از محرم بعدش حساب کنند که کدام؟ یک سال تفاوت میکند اینجوری. ۵۵ [و] ۵۶ به لحاظ آن مبدئیت ابتدایی مسئله است. خب سال هجرت را، تو وقتی پیغمبر هجرت کرده، آن وقت بعضی از وقایعی که در طول [تاریخ] بعداً بوده، یک سال گاهی تفاوت دارد به لحاظ آن اختلاف در مبنا که آن سال هجرت را همان ماهی که حضرت حرکت کرده، همان را جزو سال هجرت حساب کنند یا محرم سال بعدش که آمده را جزو یکم حساب کنند؟ بله دیگر. بله، بله. همینه. میگویند که در جاهای دیگر هم که وقایع گاهی میبینی دو تا تاریخ، یک سال تفاوت ذکر میکنند، یکی از علتش گاهی مبنای این مسئله است.
[مباحث پایانی جلسه]
خب من میخواهم روایت بعدی را بخوانم. اگر اجازه بدهید، وقتم کم است، بخوانم. بله. خب نور هم هست دیگر. بله. بخوانم روایت بعدی را؟ زیاد است، وقت گرفته میشود. من دلم میخواست این را بخوانم. خلاصه هی تند تند خواندم که به این برسیم. البته روایت بعدی که میخواستیم بخوانیم، روایت دوم نیست، چون روایت دوم در خلاصه… قبلاً این را بگوییم، این را هم بدانیم که یک خوشحال بشوید، این روایت را قبلاً خواندیم. در کتاب ما به اصطلاح، باب «الإشارة و النص الی صاحب الدار» در باب ۷۶ این حدیث عیناً تکرار شده، غیر از یک ذیلی که دارد، همهاش تکرار شده. لذا این روایت را نمیخوانیم. مقصودم از خواندن، روایت سوم بود که البته آن روایت سوم از این طولانیتر است.
وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ. اللَّهُمَّ صَلِّ [عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ] عَجِّلْ فَرَجَهُمْ.
[شاگرد:] بفرمایید، بفرمایید. بسم الله. این ۲۵۶، تنظیمی الآن در روایات، در چهار پنج تا روایت همه تصریح کردند سحر جمعه…
[استاد:] بله. خلاف آن هم هست. بله. همه اختلافات را طبق چیز… تقویمی، نیمه شعبان الآن اگر سال ۲۵۵ بخواهد باشد، میشود سهشنبه. حالا اگر یک روز مثلاً اینور آنور باشد، دیگر نهایتاً چهارشنبه میتواند بشود. ولی سال ۲۵۶ را که میگیریم، میشود جمعه یا شنبه. اینجوری. یعنی اینش هم باز… عرض کردم با این نگاه خلاصه، شاید هم خلاصه، چیز باشد مثلاً، معفو [باشد]. چون خیلی در ضبطش مراقب بودند که دقت بکنند این را، ولی اگر هم اختلاف شده، اختلاف به لحاظ مبنا با هم تطابق پیدا میکند، مشکل ایجاد نمیکند. حالا شما که اهل محاسبه هستید، این هم خوب است بدانید که این اختلاف در مبدأ، گاهی یک سال اینور آنور امکانپذیر میکند. میتواند در محاسبات… میتواند در محاسباتتان خلاصه کمک کند بعضی جاها که گیر میکنید. بالاخره یک مفری است خودش. بله. سلامت باشید.
[شاگرد:] [نام حضرت را] ذکر نمیکردند…
[استاد:] بعضی اینجوری ذکر میکنند که الآن اگر [بگوییم] مشکلی ندارد [ولی] آن زمان چون دنبال حضرت بودند و میخواستند پیدا بکنند، این چرا که ذکر نمیکردند، یک علتش مال همین بوده که پنهانکاری را هم همانجا در ظاهر هم حفظ کنند. یعنی این از این بکشاند به اینکه حواسشان باشد که چیز دیگری، این اسم را نبرند. چیزهای دیگر به طریق اولی [حفظ میشده].
[شاگرد:] آقای نظری هم میگویند که در روایت داریم پیشانی دجال «ک ف ر» به صورت مقطعه نوشته شده. بله. یعنی کافر را… برای همین میگویند که مقابلش هم که حضرت…
[استاد:] بله. که یعنی گاهی ممکن است کسی بگه که… ممکن است کسی بگوید که این خودش یک تأثیری دارد که مقطع اگر باشد…