سلام علیکم و رحمة اللهبسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

مقدمه و معرفی باب ۱۲۴ کتاب الکافی

در محضر کافی شریف، کتاب الحجه، باب ۱۲۴ هستیم. در باب ۱۲۴ که مربوط به امام عسکری علیه السلام است و به عنوان «باب مولد أبی محمد الحسن بن علی علیهما السلام» [شناخته می‌شود]، چند روایت در مورد حضرت [وجود دارد که] در محضرش ان‌شاءالله هستیم. لذا اجازه می‌گیریم از امام عسکری علیه السلام؛ اجازه بدهند به ما که با این روایات ان‌شاءالله به قدری از زندگیشان و آنچه که مربوط به ایشان است، در حدود چند روایت ان‌شاءالله، وارد بشویم. ابتدا بحث تاریخ تولد و ایام ولادت و بعد اختلافی که هست و محل دفن و وفاتشان، این‌ها ذکر شده که خب دوستان می‌بینند و تعبیر انتهایش این است که «أمه أم ولد»؛ یعنی مادر حضرت هم چه بوده؟ ام ولد بوده [است].

اهمیت نسب مادری امام عسکری (ع) (ارحام مطهره)

[در مورد] همه اینها عرض کردیم [که] جای پیگیری دقیق خوبی دارد که ما بتوانیم گره بزنیم با همین در حقیقت رابطه مادری، که یک رابطه بسیار مهمی هم هست، به طوایف و قبایل و اقوام مختلفی که ارتباط حُبّی ایجاد بشود و اثر جذب هدایتی درش ان‌شاءالله محقق بشود. حتماً طبق نقشه الهی این‌ها محقق شده، ولی ما هنوز نتوانستیم از این بهره ببریم. لذا این ام ولدهای ساده نیست [که مادران حضرات باشند]؛ این‌ها حضرات، مادران حضراتی که قرار است این‌ها پاک‌ترین [و] طاهرترین باشند، مادری که رحم طاهره است به اصطلاح باید باشد، این رحم طاهره گاهی در دوردست‌ترین نقاط محقق شده و کشیده شده آمده به بهانه‌های مختلفی تا رسیده به حجاز و آنجا به اصطلاح به ازدواج آن امام معصوم [درآمده] که در اثر آن، فرزند [که] امام دیگری [است]، تولد بشود که از طُهر طاهره در حقیقت این طُهور محقق بشود. این [را] ساده نباید گرفت. ببینید، همون جوری که اصلاب شامخه در کار است که خود آباء حضرات معصومین می‌شود و این‌ [همه] کرامت و اکرام دارد، به همین نسبت منتها با قدر خودش، ارحام مطهره است؛ اصلاً «اصلاب شامخه و ارحام مطهره» که این ارحام مطهره نقش عظیمی دارد. لذا اینکه از کجا آمده این‌ها، چگونه بودند، ارتباط آن مکانی که این‌ها بودند، پیدا کردن این ارتباط می‌تواند خیلی آثار ایجاد کند؛ در اینکه برای آن‌ها افتخاری باشد که این رحم مطهره در آنجا رشد و نمو کرده، زمینه آن بوده و یک گرهی بین نظام امامت و قبایل و جاها و مکان‌های مختلف ایجاد می‌شود.

هویت مادر امام عسکری (ع)

می‌فرمایند که مادر امام عسکری علیه السلام ام ولد بوده [است]. «یقال لها حدیث»؛ اسمش حدیث بوده [است]. یا در بعضی از نقل‌ها سوسن، یا در بعضی از نقل‌ها سلیل. حالا شاید هم گاهی به مناسبت اسم‌های مختلفی داشتند. این هم گاهی بوده که آنجا به نامی نامیده می‌شدند و بعد اینجا به نامی نامیده شدند یا یک نامی را به عنوان صفتی برایشان ذکر کردند که با اینکه نام است ولی صفتی باشد، امکان‌پذیر است. خلاصه این هم نکته‌ای که قابل پیگیری است.

روایت احمد بن عبیدالله بن خاقان: جایگاه رفیع امام عسکری (ع)

اولین نقلی که در اینجا می‌شود این است که سند روایت که ناقلینش خوب هستند، اما آن شخصی که ازش نقل دارند این واقعه را می‌کنند، آن شخص البته از عباسیان است دیگر. اما آن‌هایی که نقل کردند، ناقلین خوب هستند. لذا می‌فرماید: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُمَا قَالُوا كَانَ أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ خَاقَانَ…» (الکافي، ط-الإسلامية، ج ۱، ص ۵۰۳، ح ۱). [ترجمه]: حسین بن محمد اشعری و محمد بن یحیی و دیگران گفتند: احمد بن عبیدالله بن خاقان… چند سند هم دارد. قالوا: این‌ها همه گفتند «كَانَ أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ خَاقَانَ» احمد بن عبیدالله بن خاقان از طرف عباسیان حاکم شده بود به اصطلاح بر [خراج] قم؛ بر اموال عباسیان در قم. در قم حاکم شده بود. بعد این پدرش که عبیدالله بن خاقان باشد، این شخصیت مهمی در دربار عباسیا بوده که این پسرش اینجا به عنوان یک منصب بوده، اما پدر وزیر بوده در دربار عباسیان در [زمان] دو [خلیفه]. به اصطلاح خلافت، این وزیر بوده و این پسر که بر قم به اصطلاح این را قرار داده بودند، دشمنی شدیدی با اهل بیت علیهم السلام هم داشته؛ یعنی خیلی دشمنی‌اش هم زیاد بوده و حالا منتها یک مطلبی را نقلی را می‌کند از پدرش در رابطه با امام عسکری علیه السلام. این نقل را می‌خواهیم بخوانیم. «أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ خَاقَانَ كَانَ عَلَى الْخَرَاجِ وَ الضِّيَاعِ بِقُمَّ»؛ از طرف حاکمیت عباسی به قم برای اموال عباسیان و خراجی که بود، قرار داده شد. «فَجَرَى فِي مَجْلِسِهِ يَوْماً ذِكْرُ الْعَلَوِيَّةِ وَ مَذَاهِبِهِمْ»؛ که این ۱۸ سال بعد از شهادت امام عسکری علیه السلام این واقعه دارد نقل می‌شود. این را اینجا ذکر نکردند روایت [بلکه] نقل دیگریست که این [زمان] مجلسی که شکل گرفت و این حرف‌ها توش زده شده بوده، ۱۸ سال پس از شهادت امام عسکری بوده؛ یعنی این تو دوران امام عسکری نیست، بعد از شهادت امام عسکری علیه السلام است که می‌شود تو دوران غیبت صغری می‌شود دیگر؛ تو دوران غیبت صغرا. «فَجَرَى فِي مَجْلِسِهِ» پس مجلسش ۱۸ سال پس از شهادت امام عسکری بوده، «يَوْماً ذِكْرُ الْعَلَوِيَّةِ وَ مَذَاهِبِهِمْ وَ كَانَ شَدِيدَ النَّصْبِ»؛ خیلی هم مخالف بود با شیعه. «فَقَالَ» یعنی از ناصبی‌ها بود دیگر؛ شدید، نه ناصبی‌های شدید! «فَقَالَ مَا رَأَيْتُ وَ لَا عَرَفْتُ بِسُرَّ مَنْ رَأَى رَجُلًا مِنَ الْعَلَوِيِّينَ مِثْلَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا [ع] فِي هَدْيِهِ وَ سُكُونِهِ وَ عَفَافِهِ وَ نُبْلِهِ وَ كَرَمِهِ عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ بَنِي هَاشِمٍ».

– شهادت دشمن بر فضائل امام (ع)

[یعنی:] ندیدم کسی را مثل ابن الرضا، امام عسکری علیه‌ السلام – که همه اینها به ابن‌الرضا منسوب بودند – به این در حقیقت بزرگی و به این به اصطلاح کرامت و عفاف و نُبل. هر کدام از این‌ها حالا تعریفی دارد که آن عزت و شرف را می‌گویند نُبل و آن خلاصه هَدی، آن سیره خوش، سیره بودن و آن به اصطلاح کسی که همه بهش توجه دارند و سُکونش، آن وقارش و عفافش، خوشنامی این‌ها، و کرمش، آن بذل و بخشش و کرامت خانوادگی‌اش که در اهل کرم بوده، «عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ بَنِي هَاشِمٍ وَ تَقْدِيمِهِمْ إِيَّاهُ عَلَى ذَوِي أَسْنَانِهِمْ»؛ هم نزد هاشمیون که «عند اهل بیته» خودش و بنی‌هاشم و [اینکه] ایشان را بر [بزرگان] سن‌دارشان مقدم می‌داشتند، «وَ كَذَلِكَ الْقُوَّادِ وَ الْوُزَرَاءِ وَ عَامَّةِ النَّاسِ» حتی شیوخ طایفه بنی‌هاشم. هیچ کدام به این خوشنامی نبودند. یعنی این جوان بوده امام عسکری علیه السلام، اما تو دوران جوانی‌اش خوشنام‌تر از شیوخ بنی‌هاشم [بود] که خب این‌ها آدم‌های بزرگی بودند.

یه موقع آدم، به تعبیر خدا رحمت کند آیت الله علامه حسن‌زاده را، ایشان [وقتی] امام [خمینی] که از دنیا رفته بود، خلاصه [شخصی] آمد داشت صحبت می‌کرد، گفتش که: «امام فقیه الفلاسفه و فیلسوف الفقها بود». آقای حسن‌زاده فرمودند که، علامه حسن‌زاده فرمودند که: «فیلسوف فقها بودن و فقیه الفلاسفه بودن که خیلی هنر نیست. اگر تو بین فلاسفه کسی یک فرع فقهی بداند، می‌شود فقیه فلاسفه. اگر تو بین فقها هم کسی یک قاعده فلسفی را بداند، می‌شود فیلسوف الفقها. اگر کسی فقیه الفقها باشد و فیلسوف الفلاسفه باشد، مهم است». یعنی تو بین فلاسفه این فیلسوف تلقی بشود، تو بین آن‌ها، و به تو بین فقها این فقیه محسوب بشود. حالا اینجا هم که جریان را نقل می‌کند، می‌گوید تو بین بنی‌هاشم این [دارای] کرم بود، خوشنام بود، خوش‌حسب بود، همه چیزش خوب بود. کسی حرف، یعنی آن‌هایی که خودشان صاحب فضلند و کرمند و خوبند و این‌ها، بین آن خوب‌ها این خوب تلقی می‌شده؛ نه بین بنی‌عباس که تو بین بنی‌عباس خوب بودن [به این بود که] کسی یک صفت خوب داشت کفایت می‌کرد که بگویند این خوب بین آن‌هاست. لذا می‌فرماید که تعبیر زیبایی است که اول «عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ بَنِي هَاشِمٍ» این صفات برای ایشون بارز بود «وَ تَقْدِيمِهِمْ إِيَّاهُ» و این را بر بقیه شیوخشان «عَلَى ذَوِي أَسْنَانِهِمْ وَ خَطَرِهِمْ» که این‌ها شیوخ بودند، این تقدیم مقدم بود تو این صفات و خَطَر، یعنی در عظمت و بزرگی، ارتفاع قدر از جهت منزلت، این خَطَر و آن خطیر بودن مقام است. می‌فرماید «وَ كَذَلِكَ» خوب تعبیر آورده؛ اول بین بنی‌هاشم، بعد می‌گوید نه فقط بین بنی‌هاشم این مشهور بود، بلکه «كَذَلِكَ الْقُوَّادِ وَ الْوُزَرَاءِ وَ عَامَّةِ النَّاسِ» هم چه بودند؟ ایشان مشهور بود به فضل و کرم و بزرگی و این‌ها. پس اول بین بزرگان مشهور بود که خود بنی‌هاشم باشند و بعد نه فقط آن‌ها، مردم عمومی و فرماندهان هم با همه‌ای که قبول نداشتند ایشون را، ولی همه به بزرگی می‌شناختنش. بنی عباس هم به بزرگی می‌شناختنش.

– احترام ویژه وزیر عباسی به امام (ع)

خب «فَإِنِّي كُنْتُ يَوْماً قَائِماً عَلَى رَأْسِ أَبِي» یک واقعه‌ای را نقل می‌کند، می‌گوید: من یک روزی بالای سر پدرم ایستاده بودم. پدرم که وزیر متوکل بوده و بعد هم تو دوران معتمد، وزیر معتمد بوده؛ یعنی هم وزیر دوران متوکل عباسی بوده در دوران امام عسکری علیه السلام، هم وزیر معتمد عباسی بوده، این دو تا. می‌گوید که «إِنِّي كُنْتُ يَوْماً قَائِماً عَلَى رَأْسِ أَبِي وَ هُوَ يَوْمَ مَجْلِسٍ لِلنَّاسِ»؛ [روزی که پدرم] می‌نشست [و] روزهای اعیاد این‌ها مردم می‌آمدند دیدنش، روز مجلس للناس [بود]، مردم رفت و آمد می‌کردند. «إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ حُجَّابُهُ» بعد نگهبان‌ها و حاجبان آمدند پیش پدرم «فَقَالُوا أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنُ الرِّضَا بِالْبَابِ». امام عسکری به اصطلاح دم در آمده برای دیدن. «فَقَالَ بِصَوْتٍ عَالٍ ائْذَنُوا لَهُ». [پدرم گفت:] اجازه بدهید بیاید، تشریف بیاورند. «فَتَعَجَّبْتُ مِمَّا سَمِعْتُ مِنْهُمْ أَنَّهُمْ جَسَرُوا يُكَنُّونَ رَجُلًا عَلَى أَبِي بِحَضْرَتِهِ». می‌گوید من تعجبم اول از این بود که این‌ها به اصطلاح کسی را که دارد وارد می‌شود، همیشه به نام ذکر می‌کردند، این را به کنیه ذکر کردند. کنیه احترام ویژه است. پیش بزرگتر با کنیه نام نمی‌برند کسی را. پیش بقیه و هم‌ترازها و کوچک‌ترها، طرف را با کنیه نام می‌برند که یعنی احترام دارد. اما پیش بزرگ‌ترها با نام نام می‌برند. به‌خصوص دربار عباسی یک قاعده، چه می‌گویند الان شما؟ چیست؟ دیپلماتیک؟ چیست؟ عرف دیپلماتیک. که عرف دیپلماتیکش این بوده که هر کسی را با نامش نام ببرند مگر سلطان را و یا ولیعهد را و یا کسی را که – تو روایت خود همین نقل می‌گوید – و یا کسی را که سلطان و خلیفه به او عنوانی داده باشد که با این عنوان اسم ببرند ازش. یعنی فقط این سه دسته: سلطان، ولیعهد و کسی را که سلطان یک عنوان ویژه بهش داده باشد، که این هم اطاعت سلطانی است باز، نه احترام آن شخص، بلکه به عنوان احترام سلطان با آن کنیه [صدا می‌زنند]. می‌گوید ولی آمدند با کنیه نام بردند که ابن الرضا آمده، ابومحمد ابن الرضا، ابومحمد آمده. این جور نام بردند. می‌گوید من از این تعجب کردم. «فَتَعَجَّبْتُ مِمَّا سَمِعْتُ مِنْهُمْ أَنَّهُمْ جَسَرُوا يُكَنُّونَ رَجُلًا عَلَى أَبِي بِحَضْرَتِهِ وَ لَمْ يُكَنَّ عِنْدَهُ إِلَّا خَلِيفَةٌ أَوْ وَلِيُّ عَهْدٍ أَوْ مَنْ أَمَرَ السُّلْطَانُ أَنْ يُكَنَّى». فقط این سه دسته [با کنیه نام برده می‌شدند].

«فَدَخَلَ رَجُلٌ أَسْمَرُ» یک به اصطلاح شخص گندمینی، گندمگونی وارد شد. اسمر آن به اصطلاح گندمگون بودن [است] که سفید نیست اما سبزه هم نیست؛ اسمر است که یک خورده به اصطلاح بین سفید و سبزه [است]. «حَسَنُ الْقَامَةِ جَمِيلُ الْوَجْهِ جَيِّدُ الْبَدَنِ»؛ همه چیزش خوب بود از جهت نظام بدنی، جید البدن. «حَدَثُ السِّنِّ»؛ جوان هم بود. «لَهُ جَلَالَةٌ وَ هَيْبَةٌ». «فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ أَبِي قَامَ يَمْشِي إِلَيْهِ خُطىً»؛ تا دید دارد می‌آید، پدرم هم بلند شد از روی آن به اصطلاح اریکه جلوسش، چندین قدم رفت استقبال. «وَ لَا أَعْلَمُهُ فَعَلَ هَذَا بِأَحَدٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادِ». من ندیده بودم نسبت به بنی هاشم و فرماندهان پدرم یک همچین کاری بکند. «فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ عَانَقَهُ وَ قَبَّلَ وَجْهَهُ وَ صَدْرَهُ وَ أَخَذَ بِيَدِهِ وَ أَجْلَسَهُ عَلَى مُصَلَّاهُ الَّذِي كَانَ عَلَيْهِ». او را بوسید و بغلش کرد و دستش را گرفت و بر مسند خودش نشاندش. این مصلی نه به معنای محل نماز باشد دیگر؛ آن مسندش که نشسته بود، آنجا نشاندش. «وَ جَلَسَ إِلَى جَنْبِهِ مُقْبِلًا عَلَيْهِ بِوَجْهِهِ». یک جوری نشست که نه کنار هم نشستن، حالا مثلاً… نه، می‌گوید کاملاً خودش را مقبلاً علیه نشست. یعنی این هم نشستن سخت است که آدم کنار کسی نشسته باشد اما در این حال چه باشد؟ مقبلاً علیه باشد که به سوی او رو کرده باشد. «وَ جَعَلَ يُحَدِّثُهُ وَ يُفَدِّيهِ بِنَفْسِهِ». وقتی صحبت می‌کرد، دائماً اظهار اینکه جانم فدای شما بکند؛ یُفدیه بنفسه. «وَ أَنَا مُتَعَجِّبٌ مِمَّا أَرَى مِنْهُ». من نمی‌شناختم این کیست. این همه احترام پدر را دیدم با توجه به اینکه وزیر عباسی، متوکل عباسی است و با توجه به اینکه این‌ها ناصبی هم هستند، این‌ها دیگر اوج شگفتی در این است که این‌ها ناصبی‌اند، وزیر متوکل است، ولی در عین حال پدر این همه احترام [گذاشت]. بله، «مُتَعَجِّبٌ مِمَّا أَرَى مِنْهُ».

«فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ الْحَاجِبُ» می‌گوید همینجور که این‌ها مشغول گفتگو بودن، باز آن حاجب و نگهبان و آن پرده‌دار آمد «فَقَالَ الْمُوَفَّقُ قَدْ جَاءَ». موفق ولیعهد متوکل بوده که می‌گوید دارد می‌آید، ولیعهد دارد وارد می‌شود. حالا موفق اینجا دارد که سر به اصطلاح فرمانده تمام لشکر متوکل هم بوده، یا معتمد، زمان معتمد بوده، فرمانده لشکر معتمد بوده. می‌گوید که دارد می‌آید. «فَقَالَ الْمُوَفَّقُ قَدْ جَاءَ وَ كَانَ الْمُوَفَّقُ إِذَا دَخَلَ عَلَى أَبِي تَقَدَّمَ حُجَّابُهُ وَ خَاصَّةُ قُوَّادِهِ فَقَامُوا بَيْنَ مَجْلِسِ أَبِي وَ بَيْنَ بَابِ الدَّارِ سِمَاطَيْنِ». وقتی هر موقع موفق می‌خواست بر پدرم وارد بشود، دو صف از فرمانده‌ها کشیده می‌شد از خانه پدرم که وزیر بود تا آنجایی که موفق دارد وارد می‌شود. فرمانده‌ها دو طرف می‌ایستادند. این تو این دالان فرمانده‌ها می‌آمد. بهش گفتند موفق دارد می‌آید و این هم خلاصه وزیر به اصطلاح هستش و موفق هم فرمانده اصلی است و بعد هم بنا بوده به اصطلاح خودش بشود خلیفه بعد از آن اصطلاح خلیفه قبلی که بوده. «فَلَمْ يَزَلْ أَبِي مُقْبِلًا عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ يُحَدِّثُهُ حَتَّى نَظَرَ إِلَى غِلْمَانِ الْخَاصَّةِ». می‌گوید ولی پدرم از صحبت با امام عسکری دست برنداشت. «وَ كَانَ الْمُوَفَّقُ إِذَا دَخَلَ… إِلَى أَنْ يَدْخُلَ وَ يَخْرُجَ». تا وقتی می‌آمد و می‌رفت، اینجور این صف کشیده بودند همه. «فَلَمْ يَزَلْ أَبِي مُقْبِلًا عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ» همین جور پدرم با به اصطلاح رو به به اصطلاح امام عسکری نشسته بود «حَتَّى نَظَرَ إِلَى غِلْمَانِ الْخَاصَّةِ». به طوری شد که دیگر آن خدمتکاران خاص موفق رسیدند به پدرم؛ یعنی دیگر انقدر نزدیک شده بوده از جلو که نرفت آماده که نشد، دیگر خدمتکارانش هم که رسیدند. «فَقَالَ لَهُ حِينَئِذٍ» به امام عسکری عرض کرد: «إِذَا شِئْتَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ». اگر یک موقع قصد رفتن دارید، میل خودتان است. آن هم نگفت دیگر من باید بروم، گفت اگر «إِذَا شِئْتَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ»، اگر میل‌تان هست به رفتن، خلاصه می‌توانید تشریف ببرید. «ثُمَّ قَالَ لِحُجَّابِهِ خُذُوا بِهِ خَلْفَ السِّمَاطَيْنِ حَتَّى لَا يَرَاهُ هَذَا» یعنی الموفق. از پشت این صف‌ها ببرید امام عسکری را که دیده نشود و موفق او را نبیند؛ یعنی «هذا» یعنی موفق. «فَقَامَ وَ قَامَ أَبِي وَ عَانَقَهُ وَ مَضَى». [امام] برخاست و پدرم [نیز] برخاست و او را در آغوش گرفت و [امام] رفت.

– تعجب راوی از رفتار پدر

«فَقُلْتُ لِحُجَّابِ أَبِي وَ غِلْمَانِهِ» بعد از اینکه رفت، من به آن خدمتکارها گفتم: «وَيْلَكُمْ مَنْ هَذَا الَّذِي كَنَّيْتُمُوهُ عِنْدَ أَبِي وَ فَعَلَ بِهِ أَبِي هَذَا الْفِعْلَ؟» [این چه کسی بود] که با کنیه نامش بردید و پدرم هم اینجور با احترام باهاش [رفتار کرد] و اکرامش کرد؟ «فَقَالُوا هَذَا عَلَوِيٌّ يُقَالُ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يُعْرَفُ بِابْنِ الرِّضَا. فَازْدَدْتُ تَعَجُّباً». تعجبم بیشتر شد که یک همچین کسی که از علویون [است]، پدرم اینجور نسبت به این شخص اکرام کرده باشد با اینکه دشمنی این‌ها پیش ما ثابت بود و نسبت به علویون… «فَقَالَ» [نه، گفتند:] «هَذَا عَلَوِيٌّ يُقَالُ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يُعْرَفُ بِابْنِ الرِّضَا. فَازْدَدْتُ تَعَجُّباً». «وَ لَمْ أَزَلْ يَوْمِي ذَلِكَ قَلِقاً مُتَفَكِّراً فِي أَمْرِهِ وَ أَمْرِ أَبِي وَ مَا رَأَيْتُ مِنْهُ». آن روز همین جوری تو ذهنم این خلجان داشت که چی شده، چه جور بوده، قلقاً متفکراً، [و] در همه آن چیزها که دیده بودم [فکر می‌کردم که] جلو چشمم هی رژه می‌رفت. «حَتَّى كَانَ اللَّيْلُ وَ كَانَتْ عَادَةُ أَبِي» پدرم عادتش این بود که «إِذَا صَلَّى الْعِشَاءَ» وقتی نماز عشاء را می‌خواند «جَلَسَ فَيَنْظُرُ فِيمَا يَرِدُ عَلَيْهِ مِنَ الْأُمُورَاتِ وَ مَا يُرْفَعُ إِلَى السُّلْطَانِ». می‌نشست و کارهایش را، آن حالا به قول امروزی‌ها می‌گویند چی؟ کارتابلش را، آن شب نگاه می‌کرد که نامه‌ها و مشاوره‌ها و کارهایی را که باید انجام می‌داد و این‌ها، آنجا شب این‌ها را انجام می‌داد. «فَلَمَّا صَلَّى وَ جَلَسَ» نمازش را که خواند و نشست، «جِئْتُ فَجَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَيْسَ عِنْدَهُ أَحَدٌ فَقَالَ لِي يَا أَحْمَدُ» می‌گفت احمد که من پسرش بودم، «لَكَ حَاجَةٌ قُلْتُ نَعَمْ يَا أَبَهْ فَإِنْ أَذِنْتَ لِي سَأَلْتُكَ عَنْهَا فَقَالَ قَدْ أَذِنْتُ لَكَ يَا بُنَيَّ فَقُلْ مَا أَحْبَبْتَ». [گفتم: بله پدر جان، اگر اجازه بدهی از شما سؤالی دارم. گفت: پسرم اجازه دادم،] بگو هرچه می‌خواهی پسرم.

– اعتراف وزیر به حقانیت امام (ع)

«قُلْتُ يَا أَبَهْ مَنِ الرَّجُلُ الَّذِي رَأَيْتُكَ بِالْغَدَاةِ فَعَلْتَ بِهِ مِنَ الْإِجْلَالِ وَ الْكَرَامَةِ وَ التَّبْجِيلِ مَا فَعَلْتَ»؟ برای من تعجب‌آور است کار شما با آن شخصی که امروز دیدید و [آن همه اجلال و کرامت و تبجیل برایش کردید] «وَ فَدَيْتَهُ بِنَفْسِكَ وَ أَبَوَيْكَ»؟ و گفتید جان من، بارها گفتید جانم فدایش، به اون گفتید پدر و مادرم به فدات، اینجور فدیته بنفسک و أبویک؟ «فَقَالَ يَا بُنَيَّ ذَاكَ إِمَامُ الرَّافِضَةِ». حالا ببین تعبیر را هم: امام و چی؟ امام رافضه. رافضه وقتی که می‌گفتند یک به اصطلاح عیب بوده، تشنیع بوده که این‌ها خروج کنندگانند و جدا شدن این‌ها هستند و مثل خوارج که ما می‌گوییم که این‌ها… [گفت:] «ذَاكَ إِمَامُ الرَّافِضَةِ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الرِّضَا». «ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً وَ أَنَا سَاكِتٌ ثُمَّ قَالَ يَا بُنَيَّ لَوْ زَالَتِ الْخِلَافَةُ عَنْ خُلَفَاءِ بَنِي الْعَبَّاسِ مَا اسْتَحَقَّهَا أَحَدٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ غَيْرُ هَذَا». اگر خلافت از خلفای بنی عباس زائل بشود، هیچ‌کس از بنی‌هاشم غیر از این، لایق به خلافت نیست. «وَ إِنَّ هَذَا لَمُسْتَحِقُّهَا لِفَضْلِهِ وَ عَفَافِهِ وَ هَدْيِهِ وَ صِيَانَتِهِ وَ زُهْدِهِ وَ عِبَادَتِهِ وَ جَمِيلِ أَخْلَاقِهِ وَ صَلَاحِهِ». [او به‌خاطر فضل، عفاف، روش، خویشتن‌داری، زهد، عبادت، اخلاق نیکو و صلاحش، شایسته آن است]. «وَ لَوْ رَأَيْتَ أَبَاهُ رَأَيْتَ رَجُلًا جَزْلًا نَبِيلًا فَاضِلًا». اگر تازه پدرش را می‌دیدی، یک مرد محکم، به اصطلاح دانشمند، فاضل، نجیب، با شرافت می‌دیدی پدرش را هم، یعنی امام هادی را. «فَازْدَدْتُ قَلَقاً وَ تَفَكُّراً» آن به اصطلاح اضطرابم و فکرم مشغول شدنش بیشتر شد «وَ غَيْظاً عَلَى أَبِي». از پدرم هم خلاصه ناراحت شدم که پدر من چطور به یک به اصطلاح هاشمی و علوی علاقه‌مند شده. می‌گوید به خاطر همین «وَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُ وَ زِدْتُ فِي الْإِنْكَارِ عَلَى أَبِي وَ قَوْلِهِ». [به‌خاطر] آنچه که از پدرم شنیدم، [در انکار پدرم و گفته‌اش افزودم و پیش خود] گفتم خیلی افراط کرده پدرم در رابطه با این شخص [که] این کارها را کردش؛ افراط کرده تو این کارش، یعنی اشتباه کرده. «فَلَمْ يَكُنْ لِي هَمٌّ بَعْدَ ذَلِكَ إِلَّا السُّؤَالُ عَنْ خَبَرِهِ وَ الْبَحْثُ عَنْ أَمْرِهِ». مدتی فکرم مشغول [بود و] دنبال این بودم از دیگران بپرسم در موردش که بگویم نظر دیگران چیست. «فَمَا سَأَلْتُ أَحَداً مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادِ وَ الْوُزَرَاءِ وَ الْكُتَّابِ وَ الْقُضَاةِ وَ الْفُقَهَاءِ وَ سَائِرِ النَّاسِ إِلَّا وَجَدْتُهُ عِنْدَهُ فِي غَايَةِ الْإِجْلَالِ وَ الْإِعْظَامِ وَ الْمَحَلِّ الرَّفِيعِ وَ الْقَوْلِ الْجَمِيلِ وَ التَّقْدِيمِ لَهُ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَشَايِخِهِ». از هر طایفه‌ای که ازشون سؤال کردم، [دیدم که او نزد آن‌ها در نهایت بزرگی و احترام و جایگاه بلند و سخن نیکو قرار دارد و او را بر تمام اهل بیت و بزرگانش مقدم می‌دارند]. «فَعَظُمَ قَدْرُهُ عِنْدِي». وقتی دیدم همه اینجوری می‌گویند، تازه یک خورده قدر و منزلت این شخص پیش من زیاد شد. «إِذْ لَمْ أَرَ لَهُ وَلِيّاً وَ لَا عَدُوّاً إِلَّا وَ هُوَ يُحْسِنُ الْقَوْلَ فِيهِ وَ الثَّنَاءَ عَلَيْهِ». هم دوستش هم دشمنانش، همه مقرّ به فضلش بودند؛ هیچ دوست و دشمنی را ندیدم مگر اینکه از او به نیکی یاد می‌کرد و ثنایش می‌گفت.

شخصیت جعفر کذاب در نگاه عباسیان

«فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ حَضَرَ مَجْلِسَ أَبِي مِنَ الْأَشْعَرِيِّينَ» می‌گوید همین جور که داشت این حرف‌ها را می‌زد، یک کسی از کسانی که دور و برش نشسته بود تو آن مجلس، [که] از اشعری‌ها [بود] – این اشعری، اشعری‌های قمی باشند دیگر، از طایفه اشعر که آمدن ظاهراً این‌ها آمدن قم و الان هم اشعریون قم معروفند – می‌گوید یکی از اشعریا نشسته بود، ازش سؤال کرد که: «يَا أَبَا الْبَغْلِ فَمَا خَبَرُ أَخِيهِ جَعْفَرٍ»؟ از جعفر، برادر امام عسکری، چی می‌دانی ازش؟ چه خبر داری؟ «فَقَالَ وَ مَنْ جَعْفَرٌ فَتَسْأَلُ عَنْ خَبَرِهِ؟». جعفر دیگر کیست [که] در مقابل این [از او بپرسی]؟ به اصطلاح این دو تا را اصلاً با هم قیاس نکنید. «وَ مَنْ جَعْفَرٌ فَتَسْأَلُ عَنْ خَبَرِهِ؟» آن ارزشی ندارد که تو داری از خبرش [می‌پرسی]. نه که نمی‌شناسیما، دقت می‌کنید؟ «وَ مَنْ جَعْفَرٌ» یعنی آن ارزشی ندارد که «تَسْأَلُ عَنْ خَبَرِهِ» تو بخواهی ازش بپرسی «أَوْ يُقْرَنُ بِالْحَسَنِ؟» یا در کنار این بخواهی مطرحش بکنی که ببینی اگه اون این است، پس این کیست؟ اینجوری. «إِنَّ جَعْفَراً مُعْلِنُ الْفِسْقِ فَاجِرٌ مَاجِنٌ شِرِّيبٌ لِلْخُمُورِ». البته یک کتابی من دو سه سال، سه چهار سال پیش دیدم، یک کسی نوشته حالا آن کتاب خواسته خلاصه نمی‌دانم حالا دوستان در دسترسشان هست یا نیست که خواسته خلاصه جعفر را تطهیر بکند و بگوید که خیلی از کارهایی که کرده بود رد گم کنی بوده. حالا نمی‌دانم دیگر من یادم [نیست و] کتاب دم دستم نبود که ببینم مثلاً چی آورده، چیکار کرده. آن موقع‌ها نگاه کرده بودم ولی یک همچین کتابی کسی [نوشته بود]. ولی خب آنچه که مشهور است این است که چی هستش؟ جعفر کذاب که به اصطلاح بوده. بله، عرض کردم دیگر، حالا در عین حال روایات مختلفی را آورده بود آن، آن نقل‌های مختلفی را آورده بود از تاریخ و نقل و این‌ها، یک کتاب شده بود دیگر به این حد که یک کتابی شده بود در تطهیر به اصطلاح [جعفر]. حالا چون الان ندیدم و نتوانستم نگاه بکنم، همین قدری که اینجا تو روایت دارد، ما الان نقل می‌کنیم، همین قدر را به عنوان نقلی که اینجا [آمده و] این کی دارد نقل هم می‌کند؟ این شخص عباسی دارد نقل می‌کند دیگر. بله، آنجا دارد که جعفر «مُعْلِنُ الْفِسْقِ» یعنی فسقش علنی بود، همه می‌دیدند، آلوده بود. «فَاجِرٌ» بود. «مَاجِنٌ» آبرویی نداشت، بی‌آبرو بود. «شِرِّيبٌ لِلْخُمُورِ» این دائم‌الخمر بود. «أَقَلُّ مَنْ رَأَيْتُ مِنَ الرِّجَالِ» کمترین، بی‌ارزش‌ترین مردی بود که من از مردها دیده بودمش، این دارد اینجور [می‌گوید]. «وَ أَهْتَكُهُمْ لِنَفْسِهِ» هم در بین مردم بی‌آبرو بود، هم برای خودش ارزشی قائل نبود؛ یعنی خودش هم خودش را چیکار می‌کرد؟ برای خودش هم ارزشی قائل نبود. «أَهْتَكُهُمْ لِنَفْسِهِ خَفِيفٌ قَلِيلٌ فِي نَفْسِهِ». خیلی سبک‌سر بود پیش مردم، پیش خودش هم کم‌ارزش بود.

وقایع دوران بیماری و شهادت امام عسکری (ع)

«وَ لَقَدْ وَرَدَ عَلَى السُّلْطَانِ وَ أَصْحَابِهِ فِي وَقْتِ وَفَاةِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ مَا تَعَجَّبْتُ مِنْهُ». می‌گوید من بودم پیش سلطان، بر معتمد عباسی یک بار وارد شد و [بر] سلطان و اصحابش، وقتی امام عسکری از دنیا رفت، جعفر بر سلطان وارد شد؛ بر معتمد عباسی که امام عسکری در زمان معتمد عباسی به شهادت رسیدند. وارد شد به اصطلاح، [به گونه‌ای] که «مَا تَعَجَّبْتُ مِنْهُ» [و] حرف‌هایی زد که خیلی من تعجب کردم از این کارهاش. «وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّهُ يَكُونُ ذَلِكَ». اصلاً فکر نمی‌کردم یک همچین چیزی، [چنین] حرف‌هایی از زبان کسی از بنی‌هاشم بخواهد زده شود آنجا. «وَ ذَاكَ أَنَّهُ لَمَّا اعْتَلَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٌّ» آنجا دارد که وقتی که امام عسکری علیه السلام بیمار شدند، «بَعَثَ إِلَى أَبِي أَنَّ ابْنَ الرِّضَا قَدِ اعْتَلَّ». این در حقیقت [حاکم] کسی را فرستاد پیش خلیفه که بگوید که چی هستش؟ این به اصطلاح ابن الرضا، امام عسکری، مریض شده. حالا این «بَعَثَ» فاعلش [کیست]؟ آیا خود خلیفه است که به این وزیر فرستاده که ابن الرضا [مریض شده]؟ خبر به خلیفه رسیده بوده؟ یا «بَعَثَ» فاعل همین به اصطلاح [راوی، احمد بن عبیدالله] است که خبر داده؟ این دو احتمال را دادند.[شما به کتاب] کشف النقاب عن جعفر الکذاب [اشاره کردید؟] آن کتاب است، بله بله بله، اسم کتاب.

– مراقبت شدید حکومت عباسی

«بَعَثَ إِلَى أَبِي أَنَّ ابْنَ الرِّضَا قَدِ اعْتَلَّ». بیمار شدن امام عسکری مهم بود. چرا؟ چون وعده این بود که فرزند ایشون کسی است که صاحب غیبت است و آن صاحب قیام است و لذا حاکمیت به شدت اصلاً امام را برده بود در سامرا و عسکر، آنجا تحت مراقبت بود که از آنجا هیچ خارج نشود، دائماً تحت مراقبت باشد، به جهت فرزند امام بود که [متولد خواهد] باشد. لذا وقتی خبر بیماری را شنیدند، یقین کردند ایامی است که باید مراقبت را چیکار بکنند؟ شدیدتر بکنند. می‌گوید وقتی خبر به پدرم رسید که «أَنَّ ابْنَ الرِّضَا قَدِ اعْتَلَّ»، «رَكِبَ مِنْ سَاعَتِهِ» به سرعت سوار شد پدرم، همون پدری که اینقدر تعریف و تمجید کرده بود ها، همونه. «فَبَادَرَ إِلَى دَارِ الْخِلَافَةِ ثُمَّ رَجَعَ مُسْتَعْجِلًا وَ مَعَهُ خَمْسَةٌ مِنْ خَدَمِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ كُلُّهُمْ مِنْ ثِقَاتِهِ وَ خَاصَّتِهِ فَمِنْهُمْ نَهْرِيرٌ». ۵ تا از خادمان خاص مورد اعتماد خلیفه را برداشت برد، که همه از افراد مورد اطمینان و خاص او بودند، از جمله آن‌ها نهریر [بود که] خادم مخصوص مخصوص خلیفه بوده، شخص مورد اطمینان کامل خلیفه بوده که دیگر دم دست خلیفه بوده. می‌گوید از جمله این پنج تا یکی این بود که این‌ها را برداشت. «فَأَمَرَهُمْ بِلُزُومِ دَارِ الْحَسَنِ [ع] وَ تَعَرُّفِ خَبَرِهِ وَ حَالِهِ». تا مراقب باشند اخبار و این‌هایی که آنجا هست را برسانند. «وَ بَعَثَ إِلَى نَفَرٍ مِنَ الْمُتَطَبِّبِينَ». متطبب غیر از طبیب است. یک موقع طبیب می‌فرستند برای علاج است، متطبب می‌فرستند برای چیست؟ برای علاج نیست، برای اینکه مراقب باشند. می‌گوید چند تا متطبب را که این‌هایی که یک آشنایی با طب داشتند اما طبیب نبودند، حالا یا بگوییم پرستار… بله عرض می‌کنم حالا بگوییم پرستار، منتها متطبب دلالت بر ضعف دارد، نه اینکه پرستاری دلالت بر قوت در کارش دارد، اما متطبب یعنی کسی که خودشو به طب می‌زند ولی طبیب نیست؛ یعنی حالت تظاهر به طب دارد، نه اینکه در حقیقت چی باشد… پرستار شغلش پرستاری است و او به اصطلاح نقصی نیست، متطبب نیست. بله، حالا آن هم متطبب اسمش را نمی‌گذارند که متطبب بگویند کارآموزها را، چون آن‌ها دارند تحصیل می‌کنند هنوز، می‌گویند دانش‌آموز است هنوز تو طریق است. اما متطبب یک دلالت، اشعار بر چی دارد؟ اشعار بر ضعف توش هست که این‌ها… این‌ها چند تا متطبب را هم فرستادند «فَأَمَرَهُمْ بِالِاخْتِلَافِ إِلَيْهِ وَ تَعَهُّدِهِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً». عرض کردم دیگر، متطببین این‌ها، این‌ها بیشتر می‌خواستند کسانی باشند که اخبار را برایشان بیارند، منتها طبیب زیر بار نمی‌رفته [برای جاسوسی]. [برای] احترام قائل شدن [ظاهری فرستادند]. بله، بله دیگر، بازرس‌های آژانس بودند این‌ها، متطبب بودند این‌ها، بازرس‌های آژانس بودند این‌ها را گذاشتند که حالا یک نام طبیبی داشته باشند اما در عین حال معلوم بوده، بالاخره طبیب برای خودش یک شخصیتی قائل می‌شده، معمولاً اینجوری زیر بار نمی‌رود که اخبار [بدهد]، اما متطبب اینجور می‌شده. خب بله بله دیگر، طبیب نمایان دیگر، متطبب، بله. «وَ بَعَثَ… وَ أَمَرَ الْمُتَطَبِّبِينَ بِلُزُومِ دَارِهِ». گفت این‌ها دیگر از آن خونه تکون نخورند، متطببین همانجا باشند. «وَ بَعَثَ إِلَى قَاضِي الْقُضَاةِ». بعد دنبالش دارد که، بله «فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ ذَلِكَ بِيَوْمَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةٍ أُخْبِرَ أَنَّهُ قَدْ ضَعُفَ». دو سه روز که گذشت، خبر [رسید] که بیماری شدیدتر شده، ضعفش بیشتر شده. «فَأَمَرَ الْمُتَطَبِّبِينَ بِلُزُومِ دَارِهِ وَ بَعَثَ إِلَى قَاضِي الْقُضَاةِ فَحَضَرَهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ يُحْضِرَ مَعَهُ عَشَرَةً مِمَّنْ يُوثَقُ بِهِ فِي دِينِهِ وَ أَمَانَتِهِ وَ وَرَعِهِ». خودشان چون کار را کرده بودند، ترسیده بودند به [خاطر] شهرت و آن محبوبیت امام عسکری علیه‌ السلام، تدارکی دیده بودند که بعداً بگویند جمع زیادی را ما طبیب فرستادیم، پرستار فرستادیم، خادم فرستادیم، شاهد بودند این‌ها چند روز حضرت خودش دست و پنجه [نرم کرد]. چون جوان هم بوده حضرت، سنی هم نداشته که بگویی مریضی کهولت بوده و این‌ها. شبهه تا یک همچین چیزی پیش [بیاید] اول دامن کی را می‌گیرد؟ دامن خود خلافت را می‌گیرد که این‌ها هم بالاخره نسبت به این‌ها مراقبت داشتن، حواسشون بوده. لذا برای اینکه خودشان را تبری بکنند، قاضی القضات و شهود و نمی‌دانم دیگران و دیگران و متطببین، همه را بسیج کرده بودند آنجا باشند که نگویند یک موقع شما این کار [را کردید]. یعنی خود این دلالت بر این دارد که چیکار کردند؟ دست از پا خطا کردند که دارند اینجوری می‌خواهند پوشش ایجاد کنند. «فَأَحْضَرَ مَجْلِسَهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَخْتَارَ مِنْ أَصْحَابِهِ عَشَرَةً مِمَّنْ يُوثَقُ بِهِ فِي دِينِهِ وَ أَمَانَتِهِ وَ وَرَعِهِ». امر کردند آن قاضی را آن یختار من اصحابه که از یارانش ۱۰ نفر را که اهل وثوق باشند در دین و امانت و ورع هم در حقیقت این‌ها ممتاز باشند، آن‌ها هم حاضر باشند. «فَأَحْضَرَهُمْ فَبَعَثَ بِهِمْ إِلَى دَارِ الْحَسَنِ [ع]». همه این‌ها را با هم رفتند به دار امام عسکری علیه السلام «وَ أَمَرَهُمْ بِلُزُومِهِ لَيْلًا وَ نَهَاراً». شبانه روز هم آنجا بمانند دیگر، نه بروند و بیایند. «فَلَمْ يَزَالُوا هُنَاكَ حَتَّى تُوُفِّيَ [ع]».

– اقدامات حکومت پس از شهادت

«فَصَارَتْ سُرَّ مَنْ رَأَى ضَجَّةً وَاحِدَةً». حالا سرّ من رأیٰ که محل چی هستش؟ از قدیم محل در حقیقت نواصب بوده. این یکی از دوستان ما که اوایل، همین هنوز سامرا اینجور به اصطلاح چیز نشده بود، آقای یکی از دوستانی که آنجا بودند و این‌ها می‌گفتش که افتخار خادمان حرم امامین افتخارشان این بود که هر کدام چند تا شیعه کشتند. [کنار] رودخانه بزرگی که کنارش هست، می‌گفت این‌ها با هم می‌نشستند حرف می‌زدند، گفت ما می‌شنیدیم افتخارشان این بود که من چند تا انداختم تا حالا تو آن رودخانه، هر کدامشان. یعنی خود خادمین حرمین که ارتزاقشان از حرم عسکریین علیهما السلام بوده، چیکاره بودند؟ کسانی بودند که اینجور ناصبی بودند و مخالف بودند و با شیعیان با بغض نگاه می‌کردند در عینی که ارتزاقشان از چی بوده؟ از حرم به اصطلاح عسکریین بوده علیهما السلام. اما در عین حال این [بود]؛ یعنی این جور غربت و غریبی در آنجا بوده. نگاه به الان نکنید، مال مثلاً همین قبل از انقلاب این می‌گفت؛ یعنی این بنده خدا که ما دیدیمش، دیده بود آن‌ها را، نقل با واسطه‌ها نمی‌کرد؛ یعنی نقل [مستقیم]، با اینکه مثلاً این مال همین مثلاً قبل از انقلابی [بود] که دیده بودن مثلاً اینجور بوده. بعد می‌فرمود که بله، «فَلَمْ يَزَالُوا هُنَاكَ حَتَّى تُوُفِّيَ [ع] فَصَارَتْ سُرَّ مَنْ رَأَى ضَجَّةً وَاحِدَةً». «وَ بَعَثَ السُّلْطَانُ إِلَى دَارِهِ مَنْ فَتَّشَهَا وَ فَتَّشَ الْحُجَرَ وَ خَتَمَ عَلَى جَمِيعِ مَا فِيهَا». خلیفه هم فرستاد به دار امام عسکری تا دنبال [چه] بگردند؟ آثار آن فرزند. من فتّشها و فتّش الحُجَر و ختم علی جمیع ما فیها؛ هرچی آنجا بود پلمپ شد، همه چی در حقیقت چی شد؟ پلمپ شد و بر همه آنچه در آن بود مهر زدند. «وَ طَلَبُوا أَثَرَ وَلَدِهِ وَ جَاءُوا بِنِسَاءٍ يَعْرِفْنَ الْحَمْلَ». آوردند تمام زن‌هایی را که آنجا بودند را، یک عده‌ای را آوردند این‌ها را [معاینه] کنند ببینند این‌ها اثر حمل در آن‌ها هست [یا نه]. «فَدَخَلْنَ إِلَى جَوَارِيهِ فَنَظَرْنَ إِلَيْهِنَّ فَذَكَرَ بَعْضُهُنَّ أَنَّ هَاهُنَا جَارِيَةً بِهَا حَمْلٌ». این خانم‌ها را وارد کردن بر جواری حضرت که نگاه کنندشان. بعضی‌ها در حقیقت [گفتند] یکی از خانم‌ها را احساس کردند که این ممکنه حامله باشد. «فَجُعِلَتْ فِي حُجْرَةٍ وَ وُكِّلَ بِهَا نَهْرِيرٌ الْخَادِمُ وَ أَصْحَابُهُ وَ نِسْوَةٌ مَعَهُمْ». آن خانم را در یک حجره [قرار دادند] و نهریر خادم و یارانش و زنانی [دیگر] را با آن‌ها [بر آن حجره] گماشتند. دیگر خواص از چیزها را گذاشتن نگهبان برای اینجا که مطمئن باشند. منتها بعداً تو بعضی از نقل‌ها دارد که این خانم خودش اظهار حمل کرده بود، علتشم این بود تا رد گم کند. حتی بعضی گفتند خود همین خانم مادر امام [زمان عج] بوده که [حضرت] به دنیا آمده بوده، [ایشان] اظهار حمل کرده بوده تا به خاطر این، او را تحت مراقبت قرار بدهند تا آن فرزند که تو این به اصطلاحی بوده، بتونه چیکار بکند؟ نگاهشان از او منصرف بشه و توجه نداشته باشند. هرچند او به طریق غیبی [محفوظ بود و این کار برای این بود که] خدای سبحان تا این‌ها با توجه به این، ذهنشان مشغول شود که اینی که می‌خواهد به دنیا بیاید، تمام توجه‌ها به این باشد. که این هم باز آمده [در روایات]. بله، می‌فرماید که «وَ وُكِّلَ بِهَا نَهْرِيرٌ الْخَادِمُ» که دیگر خصی، خاص‌ترین فردشان بود «وَ أَصْحَابُهُ وَ نِسْوَةٌ مَعَهُمْ».

– تقسیم میراث و ادعای وصایت مادر

«ثُمَّ أَخَذُوا بَعْدَ ذَلِكَ فِي تَهْيِئَتِهِ». این را در حقیقت نگه داشتند تا اینکه به اصطلاح بعد از این دنبال تجهیز جنازه حضرت برآمدند. «فِي تَهْيِئَتِهِ وَ عُطِّلَتِ الْأَسْوَاقُ وَ رَكِبَ بَنُو هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادُ وَ أَبِي وَ سَائِرُ النَّاسِ إِلَى جَنَازَتِهِ». [بازارها تعطیل شد و بنی‌هاشم، فرماندهان، پدرم و سایر مردم برای تشییع جنازه او سوار شدند]. «فَكَانَتْ سُرَّ مَنْ رَأَى يَوْمَئِذٍ شَبِيهاً بِالْقِيَامَةِ». اینقدر مردم متأثر بودند [که آن روز سامرا شبیه قیامت بود]. «فَلَمَّا فَرَغُوا مِنْ تَهْيِئَتِهِ»؛ جنازه تجهیز شد و [کفن] شد، «بَعَثَ السُّلْطَانُ إِلَى أَبِي عِيسَى ابْنِ الْمُتَوَكِّلِ». به اصطلاح سلطان به [عموی امام،] ابی عیسی، پسر متوکل عباسی، سراغ او فرستادند. «فَأَمَرَهُ بِالصَّلَاةِ عَلَيْهِ». [این «الی ابی عیسی» است، «ابی» نیست ها، «الی أبی عیسی»، أبی عیسی یک کلمه باشد]. «فَلَمَّا وُضِعَتِ الْجَنَازَةُ لِلصَّلَاةِ عَلَيْهِ دَنَا أَبُو عِيسَى مِنْهُ فَكَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ فَعَرَضَهُ عَلَى بَنِي هَاشِمٍ مِنَ الْعَلَوِيِّينَ وَ الْعَبَّاسِيِّينَ وَ الْقُوَّادِ وَ الْكُتَّابِ وَ الْقُضَاةِ وَ الْمُعَدِّلِينَ». همه را آوردند شاهد گرفتند؛ قاضی را، نمی‌دانم عباسیان و علویان را، بنی‌هاشم را، همه را که ببینید امام عسکری خودش از دنیا رفته. که بعداً برای این‌ها… [لازم به ذکر است] این نمازی را که ابوعیسی اینجا خوانده، در نقل دیگری هست بعد از نمازی بوده که داخل خانه اول خواندند. این را آوردند توی مثلاً جای عمومی. آن نماز داخل خانه است که دارد که برادر به اصطلاح، همون جعفر، آمد وقتی که بنی‌هاشم گفتند نماز را کی می‌خواند، اشاره کردند که جعفر می‌خواند و جعفر آمد وایساد که نماز بخواند. آن موقع دارد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که کودکی بودند آمدند و آن لباس عمو را کشیدند که: «عمو جان، من سزاوارترم به نماز [خواندن بر پدرم] تا شما. [کنار برو]». که نماز را امام زمان خوانده. و این نماز بیرونی، نماز بعد از آن بوده. در آن نقلی که آمده، آن نقل هم خیلی نقل جالب و مفصلی است، حتماً دوستان خودشان رجوع کنند، نقل جالبی است، نکات زیادی هم توش هست. [این بخش مربوط به نماز، در روایت حاضر در کافی نیامده است اما در منابع دیگری مانند کمال الدین و تمام النعمة و… ذکر شده است]. این نقل را مرحوم مجلسی در مرآة العقول نقلش را آورده، نقل خوبی هم هست، مفصل هم هست، دیگر نمی‌رسیم بخوانیم، نکات خوبی هم توش دارد. بعد دارد که، بله، «وَ قَالَ هَذَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ ابْنِ الرِّضَا مَاتَ حَتْفَ أَنْفِهِ». حتف در مقابل قتل است و تصادفات و حوادث است. حتف انف یعنی… چون جان [آخرین نفس] می‌گویند از آخرین مرتبه بینی است که بیرون می‌آید، یعنی خود عادی از دنیا رفتن، حتف انف اصطلاح است. «مَاتَ حَتْفَ أَنْفِهِ» یعنی به طریق طبیعی از دنیا رفته. بله. «وَ حَضَرَهُ مِنْ خَدَمِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ثِقَاتِهِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ مِنَ الْقُضَاةِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ مِنَ الْمُتَطَبِّبِينَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ». این‌ها را همه را در حقیقت شاهد گرفتن. «ثُمَّ غَطَّى وَجْهَهُ وَ أَمَرَ بِهِ فَحُمِلَ مِنْ وَسَطِ دَارِهِ وَ دُفِنَ فِي الْبَيْتِ الَّذِي دُفِنَ فِيهِ أَبُوهُ». بردند همان جایی که امام هادی علیه السلام مدفون بود، آنجا دفن کردند تو همان خانه.

– تلاش برای یافتن فرزند امام (ع)

«لَمَّا دُفِنَ أَخَذَ السُّلْطَانُ وَ النَّاسُ فِي طَلَبِ وَلَدِهِ وَ جَدُّوا فِي تَفْتِيشِ الْمَنَازِلِ». [مردم و سلطان به جستجوی فرزندش پرداختند و در بازرسی خانه‌ها جدیت کردند]. «وَ وُكِّلَ بِالْجَوَارِي الَّتِي تُوهِّمَ عَلَيْهِنَّ الْحَمْلُ لَازِمِينَ حَتَّى تَبَيَّنَ بُطْلَانُ الْحَمْلِ». میراث حضرت را تقسیم نکردند تا آن فرزندش را پیدا بکنند. [بر کنیزانی که گمان بارداری‌شان می‌رفت، نگهبانانی گماشتند] که مراقب باشند تا بطلان بارداری آشکار شد. می‌گوید آن خانمی را هم که فکر می‌کردند حامله است، اینقدر محافظت و مراقبتش [کردند] که معلوم شد که نه، دیگر این ۹ ماه گذشت و اگر حملی بود حتماً باید چی می‌شد؟ دیگر الان به اصطلاح وضع حمل می‌شد و این‌ها ناامید شدند. «فَلَمَّا بَطَلَ الْحَمْلُ عَنْهُنَّ قُسِمَ مِيرَاثُهُ بَيْنَ أُمِّهِ وَ أَخِيهِ جَعْفَرٍ». [میراثش] بین مادرش و در حقیقت و چی؟ به مادر، یعنی مادر امام عسکری علیه السلام، و برادرش که برادر امام عسکری جعفر باشد، [تقسیم شد]. «وَ ادَّعَتْ أُمُّهُ وَصِيَّتَهُ فَثَبَتَ ذَلِكَ عِنْدَ الْقَاضِي». مادرش هم گفتش که [امام] وصیت به من کرده بود در رابطه با [اموال] و [این ادعا] نزد قاضی ثابت شد. این دلیل بر بطلان [وجود فرزند] هم نیست در اینجا. شاید در اینجا مادر امام عسکری علیه‌ السلام… مادر امام عسکری علیه‌ السلام شاید اینجا چی باشد؟ کاری را کرده که مسئله خاتمه پیدا بکند. بعضی‌ها ممکنه بگویند که نه، این [برای این] است که اموال را اینجا بخواهند به اصطلاح از دست بقیه خارج کنند. «وَ ثَبَتَ ذَلِكَ عِنْدَ الْقَاضِي وَ السُّلْطَانُ عَلَى ذَلِكَ يَطْلُبُ أَثَرَ الْوَلَدِ». به اصطلاح دنبالش بود سلطان با این حال، دنبال ولد بود.

– درخواست ناشایست جعفر کذاب

«فَجَاءَ جَعْفَرٌ بَعْدَ ذَلِكَ إِلَى أَبِي فَقَالَ اجْعَلْ لِي مَرْتَبَةَ أَخِي وَ أُوصِلُ إِلَيْكَ فِي كُلِّ سَنَةٍ عِشْرِينَ أَلْفَ دِينَارٍ». این جمله‌اش خیلی بد است که آمد جعفر پیش پدر من که وزیر بود، گفت: من را جایگزین برادرم کن؛ یعنی مثل امام، امام باشم، امام بعدی من [باشم]. سالی ۲۰ هزار دینار، بله «فِي كُلِّ سَنَةٍ عِشْرِينَ» بله، ۲۰ هزار دینار به تو کمک می‌کنم. ۲۰ هزار دینار خیلی است. چون هر دیناری [معادل] چی هستش؟ ۱۰ درهم. یعنی ۲۰۰ هزار درهم. ۲۰ هزار دینار یعنی ۲۰۰ هزار درهم در سال من چیکار می‌کنم؟ پول می‌دهم بهت. یعنی یک درآمد کلانی تو این کار بوده که شیعیان خمس و این‌ها را بیارند بدهند به امام. به عنوان امام، این ۲۰ هزار دینارش را حاضر بوده بدهد برای اینکه این [مقام را به دست آورد]. «فَزَبَرَهُ أَبِي وَ أَسْمَعَهُ وَ قَالَ لَهُ يَا أَحْمَقُ». پدرم خلاصه این را در حقیقت خیلی بدش آمد و منعش کرد. بیان کرد که [او را سرزنش کرد] و به گوشش رساند و به او گفت: ای احمق! «السُّلْطَانُ جَرَّدَ سَيْفَهُ فِي الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّ أَبَاكَ وَ أَخَاكَ أَئِمَّةٌ فَلَمْ يَرُدَّهُمْ عَنْ ذَلِكَ». می‌گوید خلیفه همه کار را کرد، شمشیرش را عریان کرد گذاشت بیخ گردن شیعیان تا دست بردارند از این امامی که امام می‌دانستند. هیچ‌کسی این کار را نکرد، همه وایستادن. حالا خلیفه بیاد بگه تو امامی و قبول کنند از خلیفه؟ خلیفه حریف نشد یاران امام را از امام بِکَنَد، آن وقت خلیفه می‌تواند امام درست کند؟ یعنی خوب حرف عاقلانه‌ای، جواب عاقلانه‌ای به این زده که: «يَا أَحْمَقُ السُّلْطَانُ جَرَّدَ سَيْفَهُ فِي الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّ أَبَاكَ وَ أَخَاكَ» که پدرت که امام هادی باشد و اخاک که امام عسکری باشد «أَئِمَّةٌ لِيَرُدَّهُمْ عَنْ ذَلِكَ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَيْهِ». شمشیر را تیز کرد [تا آن‌ها را از اعتقاد به امامت] پدرت و برادرت [بازگرداند، اما نتوانست]. «فَإِنْ كُنْتَ عِنْدَ شِيعَةِ أَبِيكَ وَ أَخِيكَ إِمَاماً فَلَا حَاجَةَ بِكَ إِلَى السُّلْطَانِ أَنْ يُرَتِّبَكَ مَرَاتِبَهُمَا وَ لَا غَيْرِ السُّلْطَانِ». اگر تو پیش شیعیان پدر و برادرت امام باشی، پس نیازی به سلطان نداری که تو را به مرتبه آن دو یا غیر آن برساند. «وَ إِنْ لَمْ تَكُنْ عِنْدَهُمْ بِهَذِهِ الْمَنْزِلَةِ لَمْ تَنْتَفِعْ بِنَا فِي ذَلِكَ». اگر تو مقامی پیش شیعیان نداشته باشی، هر کاری ما بکنیم فایده ندارد برای تو. پدرم خیلی این شخص کوچک آمد به نظرش دیگر که یک همچین حرفی و یک همچین کاری را آمده پیشنهاد داده. «وَ اسْتَقَلَّهُ وَ اسْتَضْعَفَهُ وَ أَمَرَ أَنْ يُحْجَبَ عَنْهُ». [پدرم او را کوچک و ضعیف شمرد و دستور داد دیگر او را راه ندهند]. «فَلَمْ يَأْذَنْ لَهُ بِالدُّخُولِ عَلَيْهِ حَتَّى مَاتَ أَبِي». گفتند دیگر راهش ندهید. [و دیگر به او اجازه ورود نداد تا پدرم از دنیا رفت]. «وَ خَرَجْنَا وَ هُوَ إِلَى يَوْمِنَا هَذَا وَ السُّلْطَانُ يَطْلُبُ أَثَرَ وَلَدِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ [ع]». و ما هم از سامرا خارج شدیم و او [جعفر] تا امروز به همان حال است و سلطان [همچنان] دنبال چی بود؟ پسر امام عسکری علیه السلام بود و پیدا نمی‌کرد.

نتیجه‌گیری: محبوبیت فطری امامان (ع)

خب روایت، نقل، نقل روایت که نقل، نقل خوبی بود از اینکه حضرات معصومین علیهم السلام با همه فشاری که آن‌ها و جوسازی‌ها و جنگ روانی که علیه‌شان داشتن، ولی بین مردم و حتی خود دستگاه حاکمیت چی بودند؟ محبوب‌ترین افراد بودند. این دلالت بر همون نگاه فطری دارد که مردم با امامشان از عمق فطرت آشنا هستند؛ چون تمام رفتار امام مطابق فطرت است و مردم هرچند عنود [باشند]، در نظام فطری‌شان اقرار به بزرگی این‌ها دارند. لذا دارد که معاویه وقتی فضیلت امیرالمؤمنین را می‌شنید، گاهی اشک از چشماش جاری می‌شد. آن این است که بالاخره این هنوز تو نظام فطرت [وجود دارد]، چون فطرت از بین نمی‌رود که. همین باعث عذاب هم می‌شود؛ می‌دانستی، می‌شناختی، همه چی برات معلوم بود و پشت کردی و این شدت عذاب را ایجاد می‌کند برای این‌ها. لذا این‌ها هم حجت برای این‌ها تمام بود. مخالفتشان به عنوان یک مخالفت کسی که در حقیقت جاهل است و نمی‌دانم نازل است و این‌ها نبوده. مخالفتشان با یک کسی بوده که بهترین بوده. این اتمام حجت بوده که نظام فطری… بله بله دیگر، آن همه آن‌هاست که آن دعای ابراهیم خلیل است که ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾ (سوره شریفه ابراهیم، ۱۴:۳۷) که آن «تهوی الیهم» همون فطرت است که «أفئدة من الناس» همون فطرت است. که آن بحث فطرت را بارها مفصل داشتیم که مردم از درون فطرتشان… همون روایات یمنی‌ها که وقتی آمدن پیش پیغمبر گفتند: خلیفه و وصیّ بعد شما کیست؟ پیغمبر [فرمود]: تو صف بگردید، آنجا که دلتون آروم گرفت، اوست. بدون اینکه معرفی کند. به امیرمؤمنان که رسیدند، وایسادند. پیغمبر [فرمود]: چرا وایسادید؟ گفتند: اینجا آرامش پیدا کردیم. حضرت فرمود: چون شما نجیبید، از نُجبا هستید و آلوده نیستید، بدون معرفی، وصیّم را شناختید. یعنی فطرت درونی ما با امام در حقیقت چی می‌شود؟ هرچقدر این فطرت پاک‌تر باشد، ارتباط با امام و شناخت امام قوی‌تر صورت می‌گیرد. این هم یک شاهدی بر این مسئله می‌تواند باشد.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *