بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
ان شاء الله که عرض قلوب ما به طاعت حضرت ولی عصر آراسته باشد و این اطاعت ما نسبت به حضرت دائمی باشد. در محضر سوره فتح که یک عهد جمعی بود بین ما برای اینکه ان شاء الله به آن فتح نهایی که فتحی است که با ظهور حضرت ان شاء الله محقق خواهد شد منجر بشود، با این امید ان شاء الله این سوره را هنوز به آن پابند هستیم و ان شاء الله توجه داریم.
می فرماید که آیه هجدهم بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا ﴿١٨﴾ وَ مَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ﴿١٩﴾.
که یکی از آیات شیرین این سوره فتح همین آیاتی است که در سه آیه به جریان بیعت اشاره کرده که قبلاً بعضی از این آیات گذشت که اگر شما با پیغمبر بیعت کردید، إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ. با خدا بیعت کردید که بیعت با پیغمبر را بیعت با خدا دانستند که این قدر عمل از جهت تأثیر و اثرگذاری قوی بود که وقتی در آن اوج شدتی که خبر رسید به مؤمنین که فرستاده پیغمبر را در مکه کشتند و هنوز صحبت آن مصالحه نیست، امکان خطر جدی شده بود، لذا آنجا به امر پیغمبر بیعت صورت گرفت. جریان بیعت که صورت گرفت در آن حال خطر، درست است که همه یک طور بیعت نکردند از جهت نیت درونی چنانچه در همان آیات قبلی داشتیم که کسانی که نکث بیعت کردند نشان می داد یعنی قبول بیعتشان همان جا هم چه بوده؟ ظاهری بوده که شکستن بیعت بعداً معنی پیدا کردش. پس کسانی که بیعت کردند بعضی ها مجبور شدند. در تاریخ هم نقل می شود که بعضی ها حتی پنهان شدند تا بیعت نکنند، دیده نشوند. بعضی ها هم که بیعت کردند چون در چشم بودند نمی توانستند خودشان را پنهان کنند، بیعت کردند. اما ته دلشان صاف نبود در مسئله. البته عده ای هم آنجا یک حالت انقطاعی ایجاد شد. با پیغمبر بیعت کردند که به هیچ وجه فرار نکنند و تا پای جان در محضر پیغمبر بمانند که این ها را خدای سبحان اینجا می ستاید. لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ. خدای سبحان راضی شد از مؤمنین. رضای خدا که صفت فعل خدای سبحان است، صفت ذات نیست، چون انفعال در خدای سبحان نسبت به ذات که راه ندارد. اگر اینجا رضا و سخط است هر صفتی از صفات الهی که مقابل دارد این از صفات ذات نیست. از صفات فعل است. لذا اگر اینجا رضا هست سخط در کار هست. لذا رضا و سخط الهی از صفات فعل خداوند می شوند. اینجا می فرماید خدا از مؤمنین راضی شد. رضایت خدا از مؤمنین به چه معنی می شود؟ مگر خدای سبحان مثل بندگان است که اگر یک کاری کسی انجام داد، کار خوبی بود چه بشود؟ انسان دلش خوش بشود که این کار خوب را انجام داد و اگر کار بد بود در دلش یک بالأخره یک حالت نفرتی ایجاد بشود که این بشود سخط. خدا که این حالت را ندارد که. خدا که انفعال در او راه ندارد. رضا و سخط در نظام الهی یعنی اینکه انسان خودش را تحت اسمی از اسماء الهی قرار می دهد که به دنبال او پاداش قرار دارد. اگر عمل صالح انسان انجام داد، ایمان به موقع، حضور به موقع در جنگ را داشت، این ها باعث می شود که تحت اسم آن رضای الهی و ثواب الهی قرار بگیرد. پس رضا از جانب خدا به معنای اعطای ثواب است و سخط از جانب خدا آن اعطای نغمت الهی است. آن تحت اسم در حقیقت ساخط حق و یا منتقم حق و یا متکبر حق و یا اسماء جلاله حق قرار گرفتن است که انسان آنجا از عذاب در حقیقت چه می شود؟ تحت عذاب الهی قرار می گیرد.
لذا ببینید اینجا چهار صفت را بعد از این بیان می کند که وقتی مورد رضا قرار گرفتند، این هم تعبیر لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ. چون در حقیقت رضای خدا با رضای بندگان همراه است. یعنی وقتی که بنده از خدا راضی می شود، خدا از بنده راضی می شود. همان طوری که در روایات سؤال می کنند بدانیم چطوری بدانیم که خدا از ما راضی است؟ می گوید نگاه کنید ببینید شما از خدا راضی هستید، اگر شما از خدا راضی هستید خدا از شما راضی است. انسان چه موقع از خدا راضی می شود؟ وقتی قضاء و قدر الهی را که برای او پیش می آید با تمام وجود بپذیرد. درست است که در صدد رفع سختی برمی آید، دنبال رفع مشکل برمی آید، اما شاکی از خدا نیست که این ها راضیةً بقضائِک و مطمئنَّةً بقدرک هستند. یعنی اطمینان دارند که خدا مثل پدر مهربان دل سوز بلکه بالاتر از این، تقدیراتی را که برای بنده قرار می دهد در راستای کمال بنده است. اگر کسی به این رسید، این خیلی سخت است. ساده نیست رسیدنش. اگر کسی رسید که هر چیزی از جانب خدا برای او پیش می آمد، هرچند اگر سختی به دنبال رفع سختی هست ولی راضی باشد، شاکی نباشد. اگر به این رتبه رسید که این رضوا عنه شد که از او راضی شدند، خدا هم از آن ها راضی می شود. لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِهم و رضوا عنه که خدا راضی شد از آنها عنهم و رضوا عنه. و آن ها از خدا راضی شدند. این نگاه که رَضِيَ اللَّهُ عَنِهم و رضوا عنه اینجا آمده رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ. به دنبالش بوده رضوا عنه که این ها از خدا راضی شده بودند. یعنی همین تسلیم در جریان حدیبیه، آماده برای جان فشانی نسبت به آن چه که پیش بیاید، عدم توقع اینکه چرا خدا ما را نجات ندهد، چرا در حقیقت برای ما آسان… نه این ها را توقع نداشتند. این رضایت رضای الهی را به دنبال دارد.
بعد می فرماید إِذْ يُبَايِعُونَكَ. چرا خدا راضی شد؟ همین علتش را این ذکر می کند. خیلی زیبا است. چون این ها با تو در سخت ترین شرائط تحت آن شجره که آن همه فشار به اصطلاح تهدید حتی کشته شدن بود، بیعت کردند و گفتند ما پیش تو می مانیم. یعنی یک عمل عظیمی که به موقع، به وقت و با اخلاص باشد رضای خدا را به دنبالش نصیب انسان می کند. این خیلی زیبا است که اگر انسان عملی را با آن نیت خالص قلبی به وقت، به وقت بودنش. یعنی ممکن است بعداً یک کس دیگری هم بگوید کاش من هم بودم. عیب ندارد، اما آن به وقت بودن ضریب عمل را و اخلاص را بالا می برد. لذا می فرماید که این ها إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ. این هم خیلی زیبا است. خدای سبحان وقتی از جنگ حنین، از جنگ احد، از جنگ های بزرگ نام می برد، اصلاً به خصوصیت مکانی و زمانی آن ها کار ندارد. اصلاً اینکه حالا شب بود یا روز بود، اینجا بود یا آنجا بود، کوه بود یا دره بود، دشت بود یا…، این ها را کار ندارد. چون مسائل کناری و جنبی غیر لازم اصلاً اثر ندارد. آن ها را ذکر نمی کند. اما در اینجا که یک بیعت هست، آن هم بیعت، تحت شجره بودن را چه کار می کند؟ ذکر می کند که پیغمبر زیر یک درختی نشسته بوده. با اینکه به ظاهر اولیه آن بیعت اصل است، اما چون یک واقعه ماندنی ماندگار است، این واقعه ماندنی ماندگار را با خصوصیات ظاهری همراه می کند تا یک تابلویی برای ماندن بشود. این به عنوان یک الگو برای ما است که بعضی مسائل را باید چه کار کرد؟ جزئیاتش را حفظ کرد که درست است که اصل آن کلی است، اما این جزئیات باعث می شود در ذهن ها خوب بماند. ماندگاری این بحث را. لذا در جنگ احد این را نداریم با اینکه این قدر عظیم بوده که جزئیاتی از این مسائل این طوری را ذکر کند و در جنگ های دیگری. این هم یک نکته زیبایی است که در اینجا می فرماید که باید روش به اصطلاح جریان کاری ما باشد که إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ. خدا در حقیقت آن چه که در قلب های این ها بود را دانست. فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ. یعنی فقط نظام ظاهری نبود. بلکه چه بود؟ توجه به درون این ها بود. این رضایت الهی از چه نشأت گرفت؟ از عَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ که قلب های این ها، نیت های این ها مخلصانه بود. به دنبال عَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ که آن اخلاص بود، فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ. چون خدا قلب های این ها را دید که این ها با رضای به قضای الهی و اطمینان به قدر الهی این کار را کردند و این بیعت را صورت دادند، خدا هم آرامشش را بر این ها نازل کرد. فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا. و به این ها وعده فتح قریب داد. ثوب در لغت به معنای لباسی است که دوخته نشده. هنوز حد و اندازه نخورده. پارچه ندوخته را می گویند ثوب. اما قمیص لباس دوخته است. وَ أَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا یعنی خدا با عمل این ها آن ثواب را شکل بندی می کند و صورت می دهد. ثوب و ثواب برای این ها قرار گرفت، اما این کی به اندازه می شود؟ چطور حد می خورد؟ می گوید دست خود این ها است. أَثَابَهُمْ. خدا ثواب می دهد به ایشان فتح قریبی را. یعنی حدی ندارد. حدش را کی می زند؟ حدش را خود کسانی که در آن جنگ می خواهند شرکت کنند که جنگ خیبر بود. به دنبال اینکه عَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ ، أَنْزَلَ السَّكِينَةَ دومی اش، أَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا که یک فتح قریب است که جنگ خیبر بود، وَ مَغَانِمَ كَثِيرَةً. و غنیمت های بسیاری که يَأْخُذُونَهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا. در بین این چند مدالی که خدا به این ها داد البته در آیات دیگر ما داریم که یکی اش چون لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ بود، رضای الهی بود، در آیات داریم که و رضوان من الله أکبر. البته رضوان خدا بالاتر است با اینکه این چهارتا با هم آمده، اما دلیل بر این نیست که در یک حد باشد. همه اش و از این طرف هم اگر رضوان من الله هست، دلیل بر این نیست که مسائل مادی ظاهری در کار نباشد. مغانم کثیره هم هست. مؤمن این طوری نیست که همیشه در سختی بخواهد زندگی کند. نه. مغانم کثیره و غنیمت های بسیار هم خدا برای او قرار داده است. وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا. عزیز حکیم بارها عرض کردیم یعنی آن قدرت غیر قابل نفوذی که حکیم نقطه زن. قدرت مقتدر نقطه زن که می تواند بهترین در حقیقت نتیجه گیری و اثر را ایجاد بکند. هم عزیز است که کسی در حقیقت نفوذناپذیر است و هم چه هست؟ حکیم است که با حکمت تمام آن عزتش اعمال می شود.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.