(بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ) (الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِینَ وَ صَلَاةٌ وَ سَلَامٌ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ) (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَ مُحَمَّدٍ وَ اَعدَائِهِم اَجمَعِینَ اِلَى یَومِ الدِّینِ)

لزوم توجه ویژه به تضرع در ایام کنونی

خب دوستان حتماً خودشان متذکر هستند کاری که حضرت آقا کردند در روز شنبه، آمدند زیارت و جمع کردند و عمداً کاری بود که خبرش هم پخش شود. نشان از این است که باید به این مسئله توجه ویژه کرد؛ یعنی وقتی است که تضرعات ویژه را می‌طلبد و لذا دوستان از ادعیه و تضرع در این ایام به مناسبت‌های مختلفی که در پیش است و بوده، از جمله مصیبت‌های جریان غزه و محور مقاومتی که بعضی بالاخره فشارهای شدیدی که دارد ایجاد می‌شود، [باید استفاده کنند.] الحمدلله آن‌ها هم با صبوری و نشاط، بقایشان را خدای سبحان تضمین کرده، ولی وظیفه ما هم در این است که هر کاری که از دستمان برمی‌آید [انجام دهیم] که این تضرعات هم در نظام [هستی] نقش ویژه قطعاً دارد و لذا کاری را که قرار است فردا انجام بشود که سه‌شنبه حالا چه عصرش که پیاده‌روی‌اش باشد آن‌قدری که امکان دارد برای کسانی، ولی شبش را حتماً بعد از مغرب و عشا هم خودشان هم سعی بکنند در هر جایی که امکان‌پذیر است، جو و فضایی ایجاد کنند که این جو و فضای تضرع خودش کمتر از تضرع نیست. خود این ایجاد جو و فضای تضرع که احساس بشود مؤمنین قصد تضرع دارند، دنبال تضرع هستند، فرهنگ تضرع به اصطلاح تثبیت بشود، خود این مهم است که اقامه تضرع کمتر از خود تضرع نیست و اقامه تضرع با این فضاسازی‌هایی که است در جاهایی که دوستان امکان دارد برایشان، پیام‌ها، کارها، نکته‌ها، آیات، روایات، هر چیزی که این را دامن می‌زند و این را تشدید می‌کند، حتماً استفاده بکنند که یک جو عمومی و فضای عمومی برای تضرع ایجاد شود.

اهمیت خواستن تضرع حتی بدون حضور فیزیکی

اگر هم عده‌ای موفق به شرکت و یا اصل تضرع نمی‌شوند، دلشان بخواهد، حالشان باشد. بودن این حال با بقیه و خواستن از درون هم خودش یک نحوه تضرع است. لذا این را حتماً دوستان توجه داشته باشند که وظیفه است در اینکه این فرهنگ تضرع و اقامه تضرع را ما همه به اصطلاح به عهده‌مان باشد، احساسش بکنیم. نه فقط تضرع به عهده ماست بلکه اقامه تضرع، ایجاد فرهنگ تضرع، رواج و ترویج آن و فضاسازی آن هم به عهده همه ماست و آن کمتر از خود تضرع نیست و این ایجاد فرهنگ کمتر از خود تضرع نیست. ان‌شاءالله با همان سیره‌ای که آقا هم بهمان نشان دادند، باور بکنیم که حرف زدن فقط، نقد و انتقاد کردن فقط و فقط، خلاصه حسرت خوردن تنها کافی نیست، بلکه کاری که از دست ما می‌آید این تحقق تضرع، فرهنگ تضرع که: ﴿وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ﴾ (و به تحقیق آنها را به عذاب گرفتیم، پس نه برای پروردگارشان فروتنی کردند و نه تضرع نمودند.) غایت آن این است و شاید اگر گفته شود که تحقق تضرع، اگر محقق شد این تضرع خودش باعث می‌شود که آن مصیبت‌ها برطرف بشود، چون غایت آن مصیبت‌ها برای تضرع است و با تحقق تضرع، غایت محقق شده و چون غایت محقق شده، مقدم دیگر لزومی ندارد. به این جهت می‌توانیم بگوییم که ما هم در پایان دادن به این مسئله می‌توانیم با این کار شریک باشیم. کوچک نگیریم این کار را. ان‌شاءالله یک صلوات بفرستیم. (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ)

اهمیت تضرع در صلوات و بحث کنز

خیلی صلواتش متضرعانه بود. خیلی متضرعانه. یک صلوات با تضرع. (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَ مُحَمَّدٍ وَ اَعدَائِهِم اَجمَعِینَ اِلَى یَومِ الدِّینِ)

در بحثی که در محضرش بودیم ذیل آیه کنز که دو سه جلسه‌ای در محضر این آیه شریفه هستیم، نکته‌ای را که مرحوم علامه در انتهای بحث جلسه گذشته فرمودند ذیل آیه شریفه: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ (ای کسانی که ایمان آورده‌اید! همانا بسیاری از احبار و راهبان، اموال مردم را به ناحق می‌خورند و از راه خدا بازمی‌دارند، و کسانی که طلا و نقره را گنجینه می‌کنند و آن را در راه خدا انفاق نمی‌کنند، پس آنها را به عذابی دردناک بشارت ده.)

تعریف کنز از دیدگاه علامه

ایشان فرمودند که کنز طلا و نقره یا هر چیزی که مالیت دارد به عنوان مالیتی که قوام اموال دیگر به او باشد، (کَأَنَّمَا إِبطَالٌ لِقِیَمِ الأَشْیَاءِ) [است]. چون این سبب بود که بقیه قوام پیدا کند، قیمتشان معلوم باشد، قیمتشان اگر این کنز شد، آن‌ها هم به هم ریخته می‌شود و (إِمَاتَةٌ لِمَا فِی وُسعِ المَکنُوزِ مِنهُمَا مِن إِحیَاءِ المُعَامَلَاتِ الدَّائِرَةِ) [است]. این اماطه می‌کند، اکتناز چی را؟ آنچه که این مکنوز یعنی ذهب و فضه می‌خواست احیا بکند، می‌خواست قوام ایجاد کند، این کنزش اماطه ایجاد می‌کند، حیات اجتماعی را از بین می‌برد، حیات اقتصادی را تحت تأثیر قرار می‌دهد. یعنی جمع مردم به لحاظ ارتباطات یک حیاتی دارند که آن حیات اقتصادی، قوام حیات اقتصادی از جمله مقومات این حیات اقتصادی، آن چیزی است که این حیات اقتصادی به آن قائم است که این طلا و نقره به عنوان دو مبدأ قیمت‌گذاری که همه چیز با این در حقیقت سنجیده می‌شود، مقیاس و سنجش، وسیله مقیاس و سنجش که اگر میزان نباشد، مقیاس و سنجش امکان‌پذیر نیست.

انبیاء و طلا و نقره به عنوان میزان

ببینید در قرآن کریم می‌فرماید:﴿فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰؤُلَاءِ شَهِيدًا﴾ (پس چگونه خواهد بود هنگامی که از هر امتی گواهی بیاوریم و تو را بر اینان شاهد و گواه بیاوریم؟) تو نظام وجود، انبیا میزان جامعه هستند. شهید در اینجا به معنای معیار و میزان است که هر امتی یک معیار و میزان دارد که انبیا میزان جامعه هستند. بعد به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب می‌کند که تو علاوه بر اینکه میزان امتت هستی، میزان برای انبیایی که میزان امتشان هم هستند، هستی. پس دو میزان است. یک میزان برای امتش، یک میزان برای انبیایی که میزان امتشان هستند به معنای اینکه انبیا امت تو محسوب می‌شوند. یعنی اگر تو میزان امت هستی، انبیای دیگر هم که تو میزانشان هستی، امت تو محسوب می‌شوند در عین اینکه انبیا میزان امتشان هستند. پس امت‌ها امت انبیا هستند و چون انبیایشان امت پیغمبرند، به تبع انبیایشان، امت پیغمبر محسوب می‌شوند که این هم یک بحث جدی جای خودش دارد.

اما مقصودم این بود که همچنان که انبیا آن کل و اطلاقی هر در حقیقت جامعه‌ای هستند. اینجا می‌فرماید کنز در رابطه با ذهب و فضه، میزان اقتصاد و قوام اقتصاد است. پس ما یک میزان اطلاقی داریم، یک موازین فرعی داریم. موازین فرعی ظهورات آن میزان اطلاقی هستند که آن میزان اطلاقی می‌شوند انسان‌های کامل، انبیا و اولیای هر زمانی. آن موقع موازین دیگر که سنجش به اصطلاح آن جهت با آن میزان محقق می‌شود، آن‌ها ظهورات او هستند. معیارها همیشه ظهور آن معیار مطلقند. پس معیار مطلق می‌شود خود انسان کامل هر زمانی، امام، ولی هر زمانی و موازین دیگر ظهورات او هستند.

ارتباط میزان تکوینی و تشریعی

البته این ظهورات چنانچه وقتی ما آب را می‌گوییم که آب در حقیقت مایه [حیات] امام زمان است. این کاستی در وجود حضرت نیست. این نشان‌دهنده این است که تطبیق تشریع با تکوین است و تکوین و مکونات عالم مطابق با آن نظام تشریع است و تشریع هم مطابق با نظام تکوین. نه اتفاقاً با هم شباهت دارند بلکه خلقتاً خدا بر این قرار داده، اساس خلقت را این‌گونه جعل کرده. آن موقع در همین نسبت هم آن چیزی که میزان باشد و این میزان صرف یک اعتبار گذرا نباشد بلکه یک پایه‌ای در تکوین داشته باشد، یک مبدأ و منشأی در تکوین داشته باشد، این میزان به همین نسبت جلوه‌گر آن چیست؟ میزان مطلق است. ظهور آن میزان مطلق است.

تخطی از میزان فرعی، تخطی از میزان مطلق است

اگر کسی نسبت به این میزانی که جلوه‌گر آن میزان مطلق است، تخطی انجام بدهد که در راستای کار ویژه او به اصطلاح و مأموریت او خطا محقق بشود، اشکال ایجاد شود، مانع شکل بگیرد، به همین نسبت به نظام آن میزان مطلق خدشه وارد کرده است و لذا یک امر گسسته نیست که بگوییم (وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ) یک امر جدای منفصلی در نظام اقتصادی، این تجاوز کرده به مأموریت آن چیزی که قوام جامعه در نظام اقتصادش به او بوده.

نگاه گسسته و نگاه کلان به اشیاء

ببین وقتی تعریف را درست انجام بدهی و این مسئله را در نظام کلان ببینی، مأموریت هر چیزی عظیم‌تر می‌شود. اشکال کار ما این است که معمولاً گسسته نگاه می‌کنیم اشیا را و آن مأموریتشان را با آن نگاه کلان نمی‌بینیم. مثلاً مثال عرض بکنم، ما گاهی چشم را یک عضو گسسته می‌بینیم. یک در حقیقت عضو تنها می‌بینیم. خب این عضو، این چشم روی میز تشریح ممکن است چند ساعت عمر داشته باشد. مجموعه‌ای از بافت‌هاست. درست هم است. اما اگر این چشم در درون بدن قرار گرفت، با تمام اعضا و حواس دیگر مرتبط شد. همه خواص قبلی را دارد. اما حالا خاصیت‌های عظیم‌تری را دارد که آنجا قابل تصور نبود که به تنهایی دیده می‌شد. درست است؟

مثال چشم و ابدیت انسان

حالا اگر این چشم در نظام وجود انسان، نه فقط بدن انسان دیده بشود، امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: «الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ» 1 که قلب یک کتاب نانوشته و دفتر نانوشته‌ای است. نویسنده جان انسان چشم است که: ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد که نویسنده جان انسان و جان انسان ابدی است و اگر این چشم نویسنده جان است، حالا عمرش می‌شود ابدیت. یعنی توی چشم تنها عمرش چند ساعت بود؟ عضو روی میز تشریح چشم بدن عمرش ۱۰۰ سال بود. این در ارتباط مجموعی چشم به لحاظ نظام وجود انسانی، ابدیت‌ساز است. ببین چقدر متفاوت می‌شود.

تأثیر نگاه بر قضاوت

در همین نگاه‌های اقتصادی و کارهای اجتماعی هم اگر انسان گاهی این را یک فرع گسسته تنها ببیند، یک جوری قضاوت می‌کند. اگر یک نگاه مرتبط ببیند، یک طور دیگری که با جامعه این را مرتبط ببیند نه فردی، یک طور قضاوت می‌کند. اگر این را در راستای نگاه الهی، اقامه دین با همه معارفش ببیند، باز هم طور بالاتری قضاوت می‌کند و هر کدام احکام بیشتری پیدا می‌کند، سعه بالاتری پیدا می‌کند.

خاطره‌ای از غلط‌یابی و تأثیر آن بر روح

من یادم نمی‌رود این قصه را گفتم ولی قصه خوبی است. یک موقع یک جا می‌رفتم برای همین تصحیح کتاب، سال ۶۴ ۶۵ بود. آنجا وقتی داشتم سال ۶۵ بود، شاید ۲ سال بود آنجا بودم، یک دفعه آن مسئول آنجا خدا رحمت کند آیت‌الله فاکر بود، مسئول انتشارات اسلامی آمد، گفتند این کتاب تحریرالوسیله را ما چاپ کردیم به طوری که دیگر بی‌غلط‌ترین کتاب است، هر کی غلط از این بگیرد جایزه دارد. من تا باز کردم صفحه، این دستش بود، داد دست به من. باز کردم، همین صفحه‌ای که باز شد دیدم دو غلط در این صفحه است. یک غلط در این صفحه. اصلاً نخوانده بودم! یعنی در یک لحظه دیدم غلط‌ها برایم نور پیدا کرده. یعنی از بس که دنبال غلط‌گیری در کتاب بودم، دیگر صحیح‌ها را نمی‌دیدم. نگاه اولم به غلط‌ها می‌افتاد. یعنی می‌دانستم یعنی ملکه می‌شود که کجا ممکن است غلط پیش بیاید، کدام دو حرف کنار هم قرار بگیرند امکان اینکه آن تایپیست این‌ها را اشتباه بزند زیاد است. حالا آن موقع حروفچینی هم بود. که این نگاه در حقیقت برایم باعث شده بود که تا آن را دیدم، گفتم من دیگر از اینجا خداحافظی می‌کنم، می‌روم. گفت چرا؟ شما مثلاً استاد هستید؟ گفتم چشمم غلط‌بین شده. درست است چشمم غلط‌بین شده اما این فقط در چشم نمی‌ماند بلکه کم‌کم این در وجود انسان، این ملکه سرایت به رفتار بیرونی انسان هم می‌کند. در هر چیزی انسان ابتدا دنبال عیب می‌گردد آن وقت یعنی این سرایت می‌کند. یک مریضی مسری که سرایت می‌کند. ما اشکالمان این است در دیدن خوبی‌ها باید به این به اصطلاح سرایت به اصطلاح مبتلا بشویم. دیگر مریضی نیست آنجا، به این باید خلاصه خودمان را مبتلا کنیم ولی در عیب‌ها که (کُنَّا نَخُوضُ وَ مَعَ الخَائِضِینَ)، خوض فرو رفتن در عیب‌یابی است که برخلاف قوانینی است که فرو رفتن در حسنیابی و صدف و درّیابی است.

نتایج نگاه جزئی و نگاه کلان

خب حالا این را برای چه عرض کردم که انسان گاهی به آن توجه بهش نمی‌کند. می‌گوید خب الحمدلله من به این مرتبه رسیدم که در غلط‌یابی قوی‌تر شدم. پس شغلم چیست؟ برایم مهم‌تر شده. آن وقت توجه نمی‌کند که این را باید با ارتباطات دیگرش هم بسنجد. فقط در همین مسئله نبیند. آنجاها آن وقت همین باعث چی می‌شود؟ ممکن است اینجا یک سرمایه برای کار باشد اما آنجا یک چیست؟ یک چاهی برای سقوط می‌شود. همین این که یک سرمایه برای کسب بشود، آنجا یک چاهی برای سقوط می‌شود. جزئی دیدن انسان را هلاک می‌کند.

کنز به هم زننده معیارهاست

لذا اینجا نگاه به اینکه فقط مسئله (یَکنِزُونَ الذَّهَبَ وَالفِضَّةَ وَلَا یُنفِقُونَهَا) را در یک مسئله جزئی نبینیم. وقتی ببریم بگوییم معیارها را این‌ها به هم می‌ریزند. معیارها را که به هم ریخت، کسی اینجا بر این قدرت پیدا کرد در نظام فردی‌اش و بعد اجتماعی‌اش، این در نظام دینی‌اش هم بعداً باکی از این ندارد معیارها را چکار کند؟ به هم ریختگی بکند و این نقش پیدا کند. از اینجاها شروع می‌شود. لذا ثروتمندانی که اهل کنز هستند، بعد کم‌کم می‌بینید که در دین‌داریشان هم دچار چی می‌شوند؟ دچار در حقیقت افراط و تفریط می‌شوند. چون در معیارها، این‌ها معیارها را زیر پا گذاشته‌اند. این را به عنوان یک نکته دقیق سنت‌های الهی باید دید که روابط مسئله را دید.

بیماری اقتصادی ناشی از کنز

خب ایشان فرمودند یک حیاتی جامعه در نظام اقتصادی دارد که آن حیات با این معیار کنز به اصطلاح ذهب و فضه در جامعه که معیار قیمت‌گذاری هستند، که این قیمت‌گذاری‌ها اگر به بیماری مبتلا بشود، یعنی ذهب و فضه چی بشود؟ اکتناز شود، از چرخه جریان خارج بشود و بیماری ایجاد کند، قیمت‌ها ارتفاع پیدا می‌کند یا سقوط می‌کند، در هر اصطلاح عکس‌العمل‌هایی که ایجاد می‌کند، جامعه دچار بیماری می‌شود. بیماری جامعه به موت جامعه می‌کشاند. پس در نظام فردی چطور کسی باعث موت در حقیقت کسی بشود؟﴿مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا﴾ (هر کس نفسی را بدون حق قصاص یا بی‌آنکه فسادی در زمین کرده باشد بکشد، چنان است که گویی همه مردم را کشته است.) چقدر عظیم است؟

شریک بودن در قتل اجتماعی ناشی از اختلال اقتصادی

به همین نسبت در نظام اجتماعی اگر کسی موجب قتل نفس اجتماعی بشود، قیمت‌ها را بالا پایین کند به طوری که مردم آزرده بشوند، مبتلا بشوند، مضطر بشوند، دچار اضطرار، همه این‌ها را این شریک است در قتل تمام این‌ها. مراتب قتل جامعه در کار است. حیات اجتماعی تحت تأثیر قرار گرفته، ضعیف شده و وقتی حیات اجتماعی ضعیف می‌شود، دشمن قوت پیدا می‌کند، نظر پیدا می‌کند، طمع پیدا می‌کند.

نقش مؤمنین در بحران اقتصادی

دشمن وقتی می‌بیند یک جامعه‌ای همین‌جور که آقا هم فرمودند، ما درست است در خیلی از مسائل پیشرفت داشتیم، هرچند در از مسائل هم مشکلاتی داریم که از جمله همین مسئله اقتصادی است و این هم خیلی از مؤمنین دخیلند در این به اصطلاح بحران. درست است که اصلش به دولت‌ها و قوانین و آن اجرای کلان برمی‌گردد، اما جزئیات را هم که نقش هر کسی است در اینجا نباید انسان نادیده بگیرد که نقش‌های کوچک هم بی‌اثر در تشدید مسئله نیست.

حفظ سرمایه‌های جزئی و مسئولیت در قبال نظام مریض

خب اینجا ایشان فرمودند که (وَ إِمَاتَةٌ لِمَا فِی وُسعِهِ) [است] آنکه واقعاً مثلاً نگفتم که من بیانم جوری نبود که شما را تشویق کنم که بر خلاف اگر هست آدم که نمی‌خواهم می‌خواستم بترسانم دیگر. حالا آن را جزئی جزئی بعداً جلوتر ان‌شاءالله حرف می‌زنیم که این سرمایه‌های جزئی باید چه کرد؟ باید نسبت به این‌ها چه کرد؟ آیا هیچ وظیفه‌ای نیست؟ چون جزئی است؟ آیا وظیفه است که در به اصطلاح نظامات کلان مریض جامعه سرمایه‌گذاری بکنیم تا حتی اگر از بین می‌رود، برود؟ یا نه وظیفه دیگری در کار است؟ باید جلوتر برویم. کم‌کم ان‌شاءالله نسبت به آن هم یعنی حالا نمی‌خواهد امروز اگر سرمایه دارید عرضه کنید به بازار و بریزید هر جایی هم که نه، صبر کنید. سرمایه‌هایتان را کم‌کم ان‌شاءالله جلو می‌رویم. بله.

اهمیت جمله علامه در مورد ابطال قیم و اماطه حیات

(وَ مِن هُنَا یَظهَرُ أَنَّ کَنزَهُمَا إِبطَالٌ لِقِیَمِ الأَشْیَاءِ) این خیلی جمله خیلی مهمی است. این جمله را یعنی جمله را با چندین بار خواندن و رویش فکر کردن [فهمیدم]. (إِبطَالٌ لِقِیَمِ الأَشْیَاءِ وَ إِمَاتَةٌ لِمَا فِی وُسعِ المَکنُوزِ مِنهُمَا) به همان اندازه‌ای که این مکنوز می‌توانست حیات ایجاد کند، موت ایجاد کرده کنزش. یعنی این می‌توانست حیات ایجاد کند به قدر خودش، کنز و اکتنازش چی ایجاد کرده؟ اماطه ایجاد کرده. لذا به همین نسبت، نه اینکه حالا یک دفعه همه جامعه را مختل کرد، به اندازه خودش اماطه ایجاد کرده اکتناز و گنج [کردن] این‌ها و (وَ إِمَاتَةٌ لِمَا فِی وُسعِ المَکنُوزِ مِنهُمَا مِن إِحیَاءِ المُعَامَلَاتِ الدَّائِرَةِ). معاملات دائره به همین نسبت دچار نقصان شده و (وَ قِیَامُ السُّوقِ فِی المُجتَمَعِ عَلَى سَاقِهِ). اجتماع در نظام اقتصادی (عَلَى سَاقِهِ) رو پای خودش متزلزل شده، نه ایستاده بر ساق خودش و (وَ بِبُطلَانِ المُعَامَلَاتِ وَ تَعَطُّلِ الأَسْوَاقِ تَبتَلُّ حَیَاةُ المُجتَمَعِ). حیات مجتمع باطل می‌شود. یعنی دنبال این لرزش و لغزش، حیات مجتمع دچار چی می‌شود؟ موت می‌شود. دچار (اِختَبَطَت) و به نسبت (مَا لَهَا مِنَ الرُّکُودِ وَ وُقُوفٍ) که همین به اصطلاح اکتناز است، (تَقِفُ وَ تَضعُفُ) و حیات مجتمع متوقف می‌شود و ضعیف می‌شود.

نگاه کلی علامه به نقش کنز

این به اصطلاح کل نگاه ایشان است به اینکه نقش آن چیزی که قوام مالی است و نسبت‌ها با این شکل می‌گیرد. اگر به اکتناز مبتلا بشود چه آثاری ایجاد می‌کند؟

مراد از کنز، حبس مال از جریان است نه حفظ آن

(لَستُ أُرِیدُ) [ایشان] می‌گوید اگر این حرف را زدم من مقصودم این نیستش که پس پول را ول کنید در جامعه، طلا و جواهر و طلا و نقره را ول کنید در جامعه بگذارید، نه. (لَستُ أُرِیدُ خَزنَهُمَا فِی مَخَازِنَ تَختَصُّ بِهِمَا فَحِفظُ نَفَائِسِ الأَموَالِ وَ کَرَائِمِ الأَمتِعَةِ مِنَ الضَّیَاعِ مِنَ الوَاجِبَاتِ). حتماً از واجبات است حفظ بشود. یعنی اگر لازم است الان پول دست من است، طلا جواهر دست من است، یک جای امنی بگذارم؟ می‌گوید بله، جای امن بگذار. نمی‌شود بگویی می‌گذارم بالا طاقچه همین جلو چشم همه. اگر دزدی به یک بنده خدایی بود در یک ایامی سیمان خیلی سخت بود و کوپنی بود، خیلی هم سخت می‌دادند. این بنده خدا داشته. خب یک برادر جانبازی بود، یک سهمیه داشتند. این آورده، گرفته بود برای خانه‌اش گذاشته بود. حالا چون راحت هم گرفته بود، با آن سختی نگرفته بود. خانه‌اش در نداشت. همین جلوی این ساختمان چیده بود. ما هم کنارش ساختمان می‌ساختیم. بهش گفتم ببین این سیمان‌هایی که تو این‌جوری گذاشتی، یک کسی می‌آید رد می‌شود، قصد دزدی نداشت. ولی وقتی این سیمان را می‌بیند اینجاست، دلش قلی‌ویلی می‌رود و این حالش منقلب می‌شود. بعد می‌بیند خب نیاز هم دارد. چکار می‌کند؟ می‌آید برمی‌دارد، می‌برد دیگر. تو باعث شدی این به دزدی بیفتد چون محتاج بود و دستش هم نمی‌رسید و الان هم این است، این‌ها هم بی‌حفظ و بی‌حفاظ اینجا قرار گرفته. خب می‌بیند پس چه بهتر از این که بیایم نیاز [را برطرف کنم]. گفت نه. خلاصه فرداش آمدند دزد همه را برد. یعنی همان‌ها را بار زدند، برداشتند بردند. آن وقت گفتم بهش حالا دو ضرر کردی. یکی این که سیمانت را از دست دادی، یکی هم اینکه تو در دزدی آن دزد شریک شدی. یعنی این صفت بد را تو باعث شدی که آن هم چی بشود؟ وگرنه این قصد داشت وگرنه در خانه دربسته بود و یک جای محفوظی بود و دور از چشم بود که این نمی‌آمد این‌جوری دزدی بکند. لذا نمی‌شود ما بگوییم گنج را یک جوری بگذاریم جلو چشم همه باشد ببینند. خب طمع ایجاد می‌شود و بعد این باعث می‌شود یک عده‌ای هم به دزدی بیفتند.

حفظ مال قیمتی، حکم فطری و عقلایی

بله، (مِنَ الضَّیَاعِ مِنَ الوَاجِبَاتِ الَّتِی تَهدِی عَلَیهَا القَرِیضَةُ الإِنسَانِیَّةُ). اصلاً غریزه انسانیه به این هدایت کرده. چقدر این‌ها تعبیرات زیباست. (تَهدِی عَلَیهَا القَرِیضَةُ الإِنسَانِیَّةُ). غریزه انسانیه مخلوق خدا است یا نیست؟ درست است. یعنی خدا این را در این [وجود] قرار داده و غریزه را قرار داده، این غریزه را جعل کرده. لذا انسان‌ها فطرتاً با غریزه‌شان آنچه که قیمتی است را جلوی چشم دیگران قرار نمی‌دهند، حفظش می‌کنند. این غریزیه. غریزی هم غلط نیست. یعنی حکم غریزه چیست؟ حکم قری [غریزه] تعبیر خیلی زیباست که تعبیری که مرحوم علامه دارد در اینجا نگاه الهی به مسئله که یک حکم ساده عادی طبیعی را با یک منظر الهی وقتی بیان می‌کند، آن وقت می‌دانید اثرش چی می‌شود؟ حدود الهی هم توش ایجاد می‌شود. یعنی خود این حفظ چگونه باشد؟ اصلش الهی است. حدود الهی هم برایش [مشخص است]. تا کی این را نگه دارد؟ تا وقتی که در حقیقت چی باشد؟ امر الهی برای آشکار کردنش نباشد.

فطرت انسانی در قبال دادن و گرفتن

مثل اینکه می‌فرماید فطرت انسان اقتضا می‌کند در اینکه اگر چیزی را می‌دهد در قبالش [چیزی بگیرد]. این می‌گوید امر فطری است. علامه می‌گوید در قبالش چیزی بگیرد بیشتر یا حداقل مساوی؟ می‌گوید این امر فطرت است که نمی‌شود چیزی را بدهی در قبالش هیچی نگیری یا کمتر بگیری. فطرت به این [امر] نکرده. لذا آن وقت می‌آید توسعه می‌دهد، می‌گوید تو جانت را می‌دهی. ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ (همانا خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را در برابر بهشت خریده است.) درست است؟ (بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ) یعنی چی؟ یعنی دادنی که خدا در قبال اینکه می‌گیرد به تو می‌دهد، بالاترش را می‌دهد. این در نگاه همان مکتب ثواب و عقابی که مکتب دوم از مسالک اخلاقی بود، نه مسلک اول که مسلک سوم که مسلک حبی پیغمبر اکرم است که او مسئله بالاتر از این هم است که آن هم خلاصه در آیات قرآن دلالت دارد.تأثیر نگاه الهی در تحلیل مسائل

خب این می‌خواهم بگویم جملات ببینید، الهی نگاه کردن، الهی حرف زدن، مسئله را از منظر الهی تحلیل کردن، کاملاً نگاه را متفاوت می‌کند. (وَ یَستَحسِنُهُ العَقلُ السَّلِیمُ). عقل سلیم هم این را چکار می‌کند؟ تحسین می‌کند. کسی این را مذمت نمی‌کند برای این کار. فلما یعنی (یَستَحسِنُهُ العَقلُ السَّلِیمُ) برمی‌گردد به مسلک اول که مسلک اول مدح و ذم عقلا و عامه است که مسلک این هم این‌ها مطابق مسالک حرف می‌زند علامه.

حفظ پول در فاصله معاملات، مصداق کنز نیست

(فَکُلَّمَا جَرَت وُجُوهُ النَّقدِ فِی سَبِیلِ المُعَامَلَاتِ کَیفَ مَا کَانَ فَهُوَ) وقتی این پول و این طلا و نقره در مسیر جریان معامله قرار گرفت که در معامله است و (وَ إِذَا رَجَعَت) وقتی برگشت دست مالکش، (فَمِنَ الوَاجِبِ أَن تُختَزَنَ وَ تُصَانَ وَ تُبَاعَدَ مِمَّا یُرَادُ القَصبُ وَ السَّرِقَةُ وَ الخِیَانَةُ). وقتی برگشت پول دستش است، حتماً باید یک جای محفوظی بگذارد. اگر یک کسی بهای معامله‌اش را الان گرفته، آن به اصطلاح کالا را داده، پولش را گرفته، نگوییم اگر گذاشت در گاوصندوق، اگر گذاشت در یک جای امن، الان تا بخواهد معامله بعدی را بکند، مصداق چی باشد؟ این کنز؟ می‌گوید نه، این‌جوری نیست. این عقلایی است. این درست است. کنز آنجایی است که این را از جریان به اصطلاح حفظ نگه دارد، نگذارد در جریان بیفتد. نه اینکه در جریان که حالا هست، گاهی پول دستش است، طلا و نقره دستش است، یک جای محفوظی می‌گذارد که این به اصطلاح از بین نرود. می‌گوید اینکه عقلایی است. این درست است که این‌ها را با هم افراط و تفریط هم صورت نگیرد.

تعریف حقیقی کنز: حبس مال از جریان اقتصادی و نیازهای جامعه

(وَ إِنَّمَا أَعنِی بِهِ کَنزَهُمَا وَ جَعلَهُمَا فِی مَعزِلٍ) دور بکند این را جدا بکند (عَنِ الجَرَیَانِ فِی المُعَامَلَاتِ السُّوقِیَّةِ وَ کَذَلِکَ فِی مَعزِلٍ عَنِ الدَّوَرَانِ) این (فِی مَعزِلٍ) عطف به آنجا بکنید و دوران (فِی إِصلَاحِ أَیِّ شَأنٍ مِن شُؤُونِ الحَیَاةِ وَ کَذَلِکَ وَ رَفعِ الحَوَائِجِ العَاکِفَةِ فِی المُجتَمَعِ کَإِشبَاعِ جَائِعٍ أَو إِروَاءِ عَطشَانَ وَ کِسوََةِ عُریَانٍ وَ رِبحِ کَاسِبٍ وَ انتِفَاعِ عَامِلٍ وَ نَمَاءِ مَالٍ وَ عِلَاجِ مَرِیضٍ وَ فَکِّ أَسِیرٍ وَ إِنجَاعِ غَرِیبٍ وَ کَشفٍ عَن مَکرُوبٍ وَ تَفرِیجٍ عَن مَهمُومٍ وَ إِجَابَةِ مُضطَرٍّ وَ دَفعِ) تا نهایت (وَ دَفعِ عَن بَیزَةِ المُجتَمَعِ الصَّالِحِ) دفاع از نظام صالح که جزو در حقیقت اهم شئون اجتماعی می‌شود که اصلاً این آیات در وصف همین مسئله آمده. چه آن به اصطلاح آیات مختلفی که آمده در وقت جهاد است که این‌ها چکار کردند؟ این‌ها خرج نکردند اموالشان را که اصلش برای دفاع از مجتمع اسلامی آمده و (وَ دَفعِ عَن بَیزَةِ المُجتَمَعِ الصَّالِحِ وَ إِصلَاحِ مَا فَسَدَ مِنَ الجَوِّ الاِجتِمَاعِیِّ وَ هِیَ مَوَارِدُ لَا تُحصَى). که موارد زیادی است. واجبه او مندوبه او مباحه. بعضی‌اش در حالت عادی چیست؟ مباح است.

لزوم حفظ حد اعتدال در انفاق و بخل

اما اگر هر کدام از این‌ها چقدر اینجا بیان زیبایی دارد. این را هم دقت کنید که (أَو مُبَاحَةً لَا یَتَدَافَى) که از این نباید تعدی کرد حد الاعتدال را (إِلَى جَانِبَیِ الإِفرَاطِ وَ التَّفرِیطِ وَ البُخلِ وَ التَّبذِیرِ). بخل نگه داشتن، تبذیر زیاد پاشیدن. می‌گوید نه، هر دو طرف را باید حفظ کرد. و اینجایش را دقت بکن. و مندوب من الانفاق. درست است. انفاق مندوب مستحب هیچ‌گاه وجوب پیدا نکرده.

وجوب احیای فرهنگ مستحبات در صورت زوال

اما اگر به طوری بشود در اجتماع که مساوی مساوی با آن به اصطلاح نگه داشتن مال و کنز و اکتناز و نگاه به مال به گونه‌ای بشود، امر مستحب انجامش رو به زوال برود، به طوری که کسی نگاه به امر مستحب دیگر نکند، یعنی این حکم را به اصطلاح ترک برود، می‌گوید اینجا واجب می‌شود که این امر مستحب را احیا بکنند و واجب می‌شود که در مصرف این شروع بکنند، دیده بشود تا امر مستحب اساسش چی نشود؟ از بین نرود. خیلی مهم است. ببینید این نگاه که گاهی جامعه مثلاً می‌بینید امر مستحب، روابط بین مؤمنین با فشارهای اقتصادی چی بشود؟ رو به کم‌رنگ شدن برود. به طوری که کم‌کم اصلاً یک ارزش دیده نشود. می‌گوید اینجا واجب می‌شود بر مؤمنین که این امر را چکار کنند؟ احیا کنند تا به محاق نرود و الا فاسد می‌کند. فرهنگ انفاق از بین می‌رود. که اگر دیدیم در جایی، خیلی حرف زیبا و دقیقی است. یعنی از آن حرف‌های مهمی است که کم بهش توجه می‌شود و ما گاهی بی‌تفاوت عبور می‌کنیم. می‌گوید یک امر مستحب است. اما اگر این امر مستحب فرهنگش دارد زائل می‌شود، فرهنگش دارد از بین می‌رود، کسی دیگر بهش توجه نمی‌کند، بر مؤمنین واجب می‌شود این فرهنگ را، همان امر مستحب را واجب می‌شود انجام بدهند تا این فرهنگ از بین نرود، زائل نشود. خیلی دقت کنید به این. آنقدر عمیق است کیف می‌کنید یا نه که چقدر مسئله زیباست.

ترک مندوبات و ابطال فرهنگ آن

(وَ مَندُوبٌ مِنَ الإِنفَاقِ وَ لَم یَکُن فِی تَركِهِ مَأثَمٌ) گناه نکرده کسی ترکش بکند (وَ لَا إِجرَامَ شَرعاً) جرم هم نیست نه شرعاً (وَ لَا عَقلاً غَیرَ أَنَّهُ سَبَبٌ إِلَى إِبطَالِ) این مندوبات، این کارهای ما به آنجا بکشاند (إِبطَالِ المَندُوبَاتِ مِن رَأسٍ) که اصلاً فرهنگش از بین برود (وَ إِبطَالُ لِرَفعِ مَوضُوعِهَا مِن أَشَدِّ جُرمِ المَعصِیَةِ است). یعنی هر کسی کمک کرد به اینکه در کارش به طوری که یک ذره دخیل شد در اینکه این فرهنگ رو به محاق برود، انجام نشدنش فرهنگ را از بین داشت می‌برد، این باعث می‌شود، می‌گوید این من (أَشَدِّ الجُرمِ وَ المَعصِیَةِ) است چون دیگر یک فرد معصیت فردی نیست، یک کار نکرده و یک عمل صالح انجام نشده نیست، بلکه چیست؟ بلکه یک فرهنگ غلطی را شما جاری کردید. تک‌تک‌تان با کاری که انجام شده و آن فرهنگ صحیح را از بین بردیم با این کاری که کردیم. دو چیز شده. یک فرهنگ غلط احیا شده، یک فرهنگ صحیح چی شده؟ اماطه شده. این خلاصه‌اش (أَشَدُّ الجُرمِ) است از خود آن به اصطلاح چی به اصطلاح مستحبی که انجام نشده.

مراتب وجوب احیای فرهنگ مستحبات

سؤال چی داشته؟ فرمود: یعنی آن اعمال مستحبی که در قوام جامعه نقش دارد، به مقدار قوامشان این شدت اثر دارد. بله، بعضی‌ها کمتر، به همین نسبت جرم و زشتی کمتر است. اگر ترک نشود، نه که هیچی نباشد، قطعاً هر فرهنگ مستحبی اقامه‌اش، اقامه‌اش واجب است. اقامه فرهنگ مستحب، باقی ماندنش یعنی بودنش واجب است. اما خود این‌ها مراتب دارند یا ندارند؟ بعضی‌هایشان قوام همه جامعه به اوست، بعضی‌هایشان آثار [خاصی دارند]. انفاق اگر انفاق مستحب ترک بشود، اختلال بین طبقات جامعه خیلی شدید می‌شود. یعنی با آن به اصطلاح نفقه واجبه و زکات واجبه، آن طبقه متوسط که تمایل طبقه ضعیف به متوسط و از طبقه قوی به متوسط که بقای اجتماع به بودن طبقه متوسطه است، از بین می‌رود. اگر آن انفاق مستحب کلاً ترک شود. پس اساس انفاق مستحب لازم است، هرچند که اجزایش مستحب است. برای صحبت‌ها بکن.

تعارض مسئولیت‌ها و وجوب احیای مستحبات به عنوان ثانوی

حالا آن هم بالاخره در هر کدام از این مسائل اگر شما دیدید تعارض پیش آمد، آنجا در تعارض ببینید کدام به اصطلاح قوی‌تر است. یعنی آنجا بله. حالا همه مسئولیت‌ها را هم شما انجام ندهید. یعنی بگذارید بعضی‌اش را هم بعضی از واجبات را هم دیگران انجام بدهند. انجام نیابتاً از شما و وکالتاً از شما پول بدهید برای خلاصه آن کار، دیگران انجام بدهند که وبالش دامن‌گیر شما نشود. بله.

خب اذان شد. مثل اینکه نیاز ضروری است که این وجوب هم دنبالش می‌آید. یعنی به عنوان ثانوی واجب می‌شود. عنوان اولی مستحب بود ولی به عنوان ثانوی چی می‌شود؟ تا این به اصطلاح عنوان ثانوی هم برقرار است، این وجوب برقرار است. تعبیر ایشان این است که (أَشَدُّ الجُرمِ وَ المَعصِیَةِ) هم جرم است قانوناً و شرعاً، هم معصیت است از جهت تکلیفاً. یعنی هم وضعی است هم خلاصه تکلیفی هم شامل می‌شود.

اهمیت احیای فرهنگ مستحبات برای نجات جامعه ایمانی

خب این بالاخره یک مثالش را هم بعداً می‌زند ایشان در جمله بعدی، مثالش را می‌زند که اگر فقط ما به واجبات بخواهیم اکتفا بکنیم، ببینید در بسیاری از مسائل دچار اضطرار می‌شویم. لذا احیای آن فرهنگ مستحبات جزء واجبات است. احیای فرهنگ مستحبات خیلی حرف دقیقی است. این قابل این است که خودش موضوع مقاله‌ای قرار بگیرد، کار بشود رویش. کمتر هم به این نگاه توجه شده. نجات دین نگوییم. دین که نجات نمی‌خواهد که. نجات مؤمنان یعنی جامعه ایمانی را نجات می‌دهد. یعنی جامعه ایمانی قوامش به این‌ها بوده. لذا این یک امر عقلایی هم می‌شود. یعنی نگاه الان بعد ایشان می‌فرماید امر عقلایی است. اصلاً این مسئله با این نگاه و این وجوب یک امر عقلایی است. بله.

(وَ السَّلَامُ عَلَیکُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ)

  1. قلب، کتاب چشم است.[]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *