بسم اللّه الرحمٰن الرحیم
الحمد للّه رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین؛
اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم و اللّعنُ الدائمُ علی أعدائِهم أجمعِینَ إلی یومِ الدین؛
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.
إن شاء اللّه از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری مرحمت کنید؛ هر چقدر به رحمتِ رحمةً للعالمین در دنیا و آخرت محتاجیم و مشتاقیم، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید؛ تمام عشق و علاقه مان را به حضرت زهراء (س) با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم.
خب دو جلسه یا سه جلسه در خدمت دوستان بودیم و در این سه جلسه بحثی که صورت گرفت به صورت مقدمات بحث و آنچه به عنوان نگاه انگیزشی و شناخت جایگاه طلبگی، إن شاء اللّه تا حدودی روشن شد که سیر حرکت انبیاء و اولیاء در طول تاریخ بشریت به عنوان وظیفه ی تبلیغ دین الهی و اقامه ی دین الهی همان سیر به عهده ی امت ختمی و علمای امت در دوران پس از غیبت قرار گرفته [است] و همان تکلیف و وظیفه و عهد و میثاق بر دوش کسانی است که «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ»[1] که این ها وارثان انبیاء هستند. و قطعا اگر انسان این باور برایش صورت بگیرد که نقشه ی الهی این بوده که تا به امروز این همه غوغایی که در عالم به پا شده تا دین خدا اقامه بشود و باطل سرنگون باشد، و دین الهی و فطرت برقرار باشد، خون ها که ریخته شده، جان ها که داده شده، زحمت ها که کشیده شده، همه ی اینها امروز به دوش ماست تا ما هم به دست بعدی ها بسپاریم یا به دست صاحب اصلی اش که اقامه ی مطلق توحید را خواهد کرد بسپاریم، آن موقع این ظرفیت بیشتر خودش را آشکار خواهد کرد. عرض کردیم که اگر بخواهیم یک سیر کاملی را در این مسأله که از ابتدای خلقت آدم تا ظهور را به اجمال بررسی میکند، نگاه بکنیم، دعای ندبه است. که دعای ندبه جریان منشور طلبگی است که منشور اقامه ی دین الهی است؛ بیان اقامه ی دین است؛ یعنی به عنوان یک منشور اقامه ی دین که هر کسی در این راستا قرار می گیرد بتواند وظیفه اش را متصلاً از ابتدای عالم که آدم (س) است تا انتهای عالَم که خاتم الاوصیاء، حجت ابن الحسن عج است، اگر بخواهیم این سیر را خودمان را بیابیم [که] در کجای این مسیر قرار گرفتیم؟ این سیر را دعای ندبه به خوبی بیان کرده [است]؛ به خوبی این جهت گیری ها را و سیر را از آدم بیان کرده، که تا حدودی آن شرایط کلی اش را هم عرض کردیم بیان کرده [است]. تا حدودی بحث را شروع کردیم در جلسه ی گذشته و پیش رفت که با حمد الهی و صلوات بر پیغمبر آغاز شد و بعد هم شرایطی را بیان کرد در اساس دین الهی به خصوص این نکته ای که «أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلَائِكَتَك»، که آن جلسه نسبت به این بحث شد که ملائکه ی الهی بواسطه ی وجود اینها نازل شدند، هبوط کردند که در وجود عالِم هم ملائکه ی الهی به همین نسبت چه می شوند؟ نزول و هبوط می کنند. که رفتار آن عالِم به مقداری که به اطاعت الهی نزدیک باشد آن می شود چه؟ هبوط ملائکه. یعنی هر رفتار و قول صادقانه ای که از انسان صادر شود، این همان هبوط ملائکةُ اللّه است بر او. لذا این اختصاص به انبیاء و اولیاء ندارد. هرچند برای انبیاء و اولیاء اطلاقی است؛ یعنی عصمت را ایجاد کرده [است]. اما در بقیه به مقداری که این را محقق بکنند این در حقیقت چه شده؟ هبوط در وجود اینها محقق شده [است]. یعنی اطاعت امر الهی از مرتبه ی عالَم عقول به عالَم مثال و از عالم مثال به عالَم محسوس کشیده شده که عمل ماست. یعنی این عمل ما، عقلانی ترین (عقلانی یعنی عالَم عقل، نه عقلانی یعنی ذهنی) حقایق وجودی را به (منصّه ی) ظهور رسانده [است]. که آن امر را خدای سبحان توسط انبیاء نازل کرد، به گوش ما رسید و ما آن را محقق کردیم. این «أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلَائِكَتَك» است که ملائک در این وجود نازل شدند و این عصمت [افزایش پیدا می کند]. لذا هرگاه که ما داریم طاعتی را انجام میدهیم، در حقیقت داریم چه کار می کنیم؟ داریم مَلَک را از مرتبه ی عالَم عقل تا مرتبه ی عالَم ارض می کشانیم، به این معنا که عالَم أرض، عالم مَلَکی میشود. عالَم (در حقیقت) دنیا عالمَی الهی می شود. تمام وظیفه ی انبیاء که آمدند به فرمایش امام (ره) این بود که دنیا را الهی کنند. الهی کردن دنیا چگونه محقق می شود؟ با اینکه تمام رفتار و حرکات و همه ی گفتار ما این «أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلَائِكَتَك» باشد؛ که ملائکه ی رب را ظهور پیدا بکنند. یعنی کلام، کلام خدا باشد. فعل به امر الهی باشد. هر چقدر در عالَم این ظهور بیشتر پیدا کند، دنیا آخرت می شود. و إلّا آخرت اینگونه نیست که زمانی بعد از این زمان باشد. هرچقدر این بیشتر ظهور پیدا بکند، دنیا آخرت می شود. و إلّا آخرت ینگونه نیست که زمانی بعد از این زمان نیست. آخرت آن جایی است که اطاعت مطلق خدای سبحان صورت می گیرد. وقتی در آن جا ملک خدا فقط هست، اطاعت خدا هست. چون مُلک، حقیقت مُلک در روایت می فرماید: حقیقت ملک اطاعت است[2]. اگر می فرماید به حضرات معصومین ما مُلک عظیم دادیم، همانجا بیان می کند در روایات که مُلک عظیم یعنی چه؟ یعنی اطاعت کردن؛ مقام اطاعت را [به آن ها دادیم]. اگر طلبه می خواهد قدم بگذارد جای پای انبیاء الهی و اولیاء الهی، این جای پا در حقیقت باید با چه [باشد]؟ با «أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلَائِكَتَك». هرجا تخلفی دارد صورت می گیرد، به سرعت توبه بشود که توبه بردارد آن را. و الّا اگر این تخلّف شکل گرفت، باقی ماند، در وجود نفوذ کرد، این مَلَک در این وجود جا پیدا نمی کند. جمع بین مَلَک و شیطان در یک وجود نمی شود. لذا با این بیانی که در این صدر دعای ندبه داشتند که اینها حقیقتشان، مرکز (در حقیقت) وجودشان «أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلَائِكَتَك» است و «وَ كَرَّمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِك» و آن مباحثی که گذشت [است].
بعد شروع کردند که سلسله ی جلیله ی انبیاء را که «فَبَعْضٌ أَسْكَنْتَهُ جَنَّتَكَ إِلَى أَنْ أَخْرَجْتَهُ مِنْهَا» که حضرت آدم، که این ها بیان شد «وَ بَعْضٌ حَمَلْتَهُ فِي فُلْكِكَ وَ نَجَّيْتَهُ وَ مَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ الْهَلَكَةِ بِرَحْمَتِك» که این مربوط به حضرت نوح است که عرض کردیم که این فلک چیست که امروز ما به آن (در حقیقت)… . این فلک در حقیقت مقام چه هست؟ همان مقام اتصال به اطاعت رب است که فلک نجات است. آن جایی که فلک نوح بود، کشتی نوح بود، کشتی نوح حقیقتش «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها»[3] بود. یعنی آن جا آن چیزی که در کشتی نوح ساری بود و جاری بود، حقیقت آن کشتی چه بود؟ این بود که با بسم اللّه حرکت می کرد و با بسم اللّه می ایستاد. یعنی حقیقتش متصل به خدای سبحان بود. لذا در اختیار رب بود این کشتی. یعنی این کشتی اراده ی ناخدایش، ناخدا بود (ناخدای این کشتی). ناخدای این کشتی بشر نبود؛ ناخدای این کشتی که بود؟ خدا بود. اگر انسان کشتی وجودش که همان صحیفه ی وجودش است که دارد می نویسد، اگر این اطاعت از رب شد، این کشتی نجات می شود. اگر متصل شد به معصوم، کشتی نجات میشود. این ها کشتی نجات اند، ما سوار می شویم بر این کشتی نجات که اطاعت از آنهاست. لذا امروز ما میخواهیم مردم را هم سوار این کشتی بکنیم. آن وقت این کشتی خودش، (عرض کردیم) گرداب های سنگینی را تحمل کرد. اینگونه نبود که اگر کسی سوار کشتی شد چه شده باشد دیگر؟ دیگر تمام شده باشد، خیالش راحت شده باشد. سوار کشتی شدن تازه آزمایش هاست، تازه گردابها و آن موج های سنگینی است که به کشتی می خورد و هر لحظه وجود اینها را خالص و خالص تر می کرد. یعنی احساس می کردند که این کشتی هر لحظه در حال فرو پاشی است. فقط نوح (س) بود که در میان همه ی این اضطراب ها آرام بود. در میان همه ی این اضطراب ها که آن اهل ایمانی که با او بودند [داشتند]، [حضرت نوح] آرام بود. چون او این حقیقت را می دید که نجات را خدای سبحان وعده داده و این وعده محقق و صادق است؛ نه فقط وعده باشد. مؤمن حقیقی یعنی به مرتبه ای که به عصمت مطلقه برسند؛ به مقام (در حقیقت) نوح برسند نه، اما مؤمن حقیقی در مقابل کفار بودند. در مقابل کفاری که کفر داشتند اینا مؤمن بودند. این ها نوح را پذیرفتند و همراه با نوح بودند و مرتبه ای از اخلاص برایشان محقق شد و این مرتبه هم کم نبود. یعنی اگر ما بخواهیم امروز با خودمان قیاس بکنیم ببینیم این مقام اخلاص را داریم یا نداریم که سوار آن کشتی بشویم؟ چون هر کسی سوار آن کشتی نمیتوانست بشود. کسی که «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً»[4] بود که نمی توانست سوار آن کشتی بشود. زودتر از این او چه می شد؟ او غرق می شد. اما اینجا (در حقیقت) هرچند آن هایی هم که غرق شدند… . می دانید که زمان نوح دودستگی کامل شد. حد وسط نبود. یا مؤمن بودند یا کافر. یعنی نفاق دیگر در کار نبود. «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» دیگر نبود. که «لا یلدوا الا فاجرا کفارا»؛ آن هایی که ماندند و غرق شدند عرض کردیم عذاب الهی [است]. آن هایی هم که سوار شدند چه بودند؟ این هایی بودند که از گردنه های سنگینی عبور کرده بودند. اما مگر ابراهیم خلیل، [مگر] بالاتر از ابراهیم خلیل بودند؟ ابراهیم خلیل است با همه ی آن عظمتش ابتلا [شد]. «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»[5]. یعنی ابراهیم هم در آزمایش ها تکمیل می شد. پس این کسانی که همراه نوح بودند، این گردابها و حقایقی که پیش آمد، این ها را (در حقیقت) داشت چه کار می کرد؟ اغیاری که در وجود اینها بود [را از بین می برد]. این ها دارم می گویم که این حقیقت در مورد ما هم محقق می شود. اگر گردابها، مشکلات، مصائب، سختی ها در نظام اجتماعی یا نظام فردی پیش می آید، با این نگاه خلاف توقعمان نمی شود که من که طلبه ام، من که آمده ام در راه خدا، من که بسم اللّه گفتم وارد کار شدم، پس من چرا؟ پس من چرا ندارد. یعنی با این نگاه تازه اینجا می خواهد این را خالص کند. خیلی سخت است که آدم توقع نباید از خدای سبحان داشته باشد، فکر کند اگر آمد در این راه، همه چیز چه بشود؟ مهیا باشد. نه، خدا برای اینکه این را بزرگ بکند، این را حتما باید، اگر یک تکه مس را میخواهند تبدیل بکنند به یک دیگ مسی، چقدر باید ضربه بخورد این؟ تا این پهن بشود، پهن بشود؛ اینها ضربه هاست که وجود را منشرح میکند. پهن میکند. شرح صدر می دهد. منتهی گاهی اش در نظام فردی است [و] گاهی اش در نظام اجتماعی. که عرض کردیم این فلک هم خلاصه یک بحث عظیمی دارد که حدودی… . بعد رسید:
«وَ بَعْضٌ اتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِكَ خَلِيلاً»
این ها قله های گردنه های عظیم چه هستند؟ هدایتگری؛ اقامه ی دین. اگر به اقامه ی دین بگذاریم از اول این را عادت بکنیم، بحث خیلی بالاتر از تبلیغ است. ما مبلّغ دین نیستیم، ما اقامه کننده ی دین باید ببینیم خودمان را. چون در همین (به اصطلاح) دعا هم همین را می فرماید که می فرماید که «وَ بَعْضٌ اتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِكَ خَلِيلاً»، خلیل را هم جلسه ی قبل عرض کردیم.
«وَ سَأَلَكَ لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ»
که کلام او باقی ماند. کلام ابراهیم خلیل به عنوان فطرت بشری باقی ماند. «لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ» که این باقی ماندن است.
«وَ بَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ تَكْلِيماً»
بعضی از این ها هم چه شدند؟ (آن جلسه دیگر حضرت موسی را نگفتیم که؟ گفتیم؟ خب ما دیگر فکر کردیم گفتیم. از حضرت ابراهیم عبور کردیم دیگر. خلّت را گفتیم که) جریان ابراهیم خلیل که بعد می فرماید خدای سبحان این مراحل وجودی حضرت ابراهیم خیلی زیباست. می فرماید «إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً». یعنی اولین مقامی که خدای سبحان به ابراهیم دادريا، قبول عبدیت او بود. عبد بودن برای همه ی ما هست، اما قبول عبد بودن، یعنی (در حقیقت) مقام عبودیت را به تمامه رساند به کمال رسانده [است]. لذا می فرماید «إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا وَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ إِمَاماً»[6]. مضمون روایت حال همانطور که در ذهنم بود؛ چون روایت را جدیدا ندیدم؛ این مضمون همین سیر را دارد. که این مراحل را برای کمال در نظام اقامه ی دین لازم می دید. یعنی در نظام اقامه ی دین، عبد بودن، بعدِ عبد بودن، عبدُه و رسولُه است، در تشهد که می خوانیم. رسالت، حال آن رسالت اتخاذ خدا نسبت به نبی و رسول که خاتم النبیین و خاتم الرسل آمده [است]، اما آن شأنیت نبوت، یعنی تشریع دین، تبیین دین، و شأنیت رسالت، که همان شأنیت… . این در نظامِ (به اصطلاح) ادامه ی جریان امامت و آن نظامِ اقامه ی دین باقی مانده [است]. اینکه از بین نرفته است. نبوت بابش بسته شده [است]. ما آن حقیقت نبوت و تبیین نبوت و نبی که باقی مانده [است]. باید اقامه شود. خب این را فرمود، ابراهیم این مراحل را طی کرد. یعنی هرکدام از این ها یک مرحله ای است. مرحله ی عبودیت که مرحله عبودیت یک حالت فردیت در آن هست، یک حالت (در حقیقت) ابتدایی این دارد در تحقق عبودیت در وجودش می کوشد، اما بعد از این که عبودیت در نظام فردیتش کامل شد، به مقام چه می رسد؟ نبوت می رسد. قابل می شود تا خدای سبحان او را مورد خطاب قرار بدهد. إنباء می کند از باطن عالَم. وقتی نبوت شد، رسول می شود. رسول یعنی رسالت دارد. یعنی به میان مردم می آید. یعنی این (در حقیقت) وظیفه به عهده اش قرار می گیرد. این را در حیث رسالت یک جور ببینید، در حیث (در حقیقت) خودمان و تطبیق با خودمان ببینیم مراحل را تطبیق بکنیم. که عبودیت سبب نبوت، یعنی فهم بهتر دین. برای آنها انباء دین، برای ما فهم بهتر دین. ارتباط با حقائق دین. و بعد رسالت که این رسالت می شود چه؟ آن حقایقی را که یافته، در نظام عبودیت هم رشد کرده، بتواند به دیگران برساند. این (در حقیقت) رساندن به دیگران… . حالا این رساندن البته، فقط گفتن نیست. که رسالت رسول، کارش این است که «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط»[7]. کار رسول اقامه ی قسط است. یعنی اگر ما می خواهیم این قسمت رسالت را در وجود خودمان نازله اش را محقق بکنیم، اقامه است که حال در بحث اقامه این بیشتر می آید. خب بعد از اینکه رسول شد، آن وقت خلیل شد. یعنی رشد بعد از رسالت می شود چه؟ یعنی انسانی که عبودیت را طی کرد، نبوت و اطلاع و ارتباط با خدا را طی کرد، به رسالت که تسرّی دادن و اقامه ی دین الهی است در اجتماع، طی کرد، حال به مقام خُلّت می رسد. که مقام خلت را هم آن جلسه دیگر مفصل دو سه تا از روایاتش را عرض کردیم که حاجتی (دیگر) از غیر ندارد. تمام حاجاتش به سوی خداست. یا هیچ فاصله ای بین او و خدا نیست. عین (در حقیقت) ربطیت به خدا بودن را ادراک میکند. که خلت یعنی نیاز مطلق به حقیقت خلیل. آن کسی که در حقیقت به او، این خلیل اوست. خب این را ابراهیم در این مرتبه طی کرد، تازه بعد از آن شد امام. پس امام آن جایی است که دست مردم را می گیرد می رساند. در جنبه ی رسالت، اقامه ی دین بود. در جنبه ی امامت، رساندن بود. دیگر این قدرت بالاتری است. این رابطه، رابطه ی محبتی و عشق بالاتری است که امام و ماموم، شأن و ذی شأن می شوند. چنانچه امام بدن خودش را می برد، بدن خودش را با کلفت و زحمت نمی برد، بدن (در حقیقت) تابع است. امام و ماموم این شأن می شوند. ببینید این ها مراحل سیر یک نظام اقامه ی دین است که در این روایت شریف بیان کرده [است]. همین کاملا قابل چه هست؟ قابل تطبیق است با نظامِ… . اگر یک کسی می خواهد در نظام دین، اقامه کننده دین باشد. منتهی با همان نظام شأنیتش. ما فکر نکنیم این اختصاص داشت به ابراهیم خلیل (س) و تمام شد. آن جنبه ی نبوت و رسالت که یک اجتباء ویژه و اصطفای ویژه است آن تمام شده. خاتم رسل آمده [است]. اما شانیت اینها باقی مانده [است]. اصلا این را به عنوان یک مدل بیان کردند. جریان ابراهیم خلیل و این روایت شریف یک مدل یک طلبه ای است که میخواهد اقامه ی دین و تبلیغ دین بکند. از کجا آغاز می کند؟ عبودیت؛ به کجا می رسد؟ به نبوت می رسد. نبوت انباء است. او با نظام علم حضوری اخذ از باطن عالَم می کرد، این با جهد و کوشش چه کار می کند؟ علم را تحصیل می کند آن چه را که نظام… . البته در کنار این با عبودیت، نظام علم حضوری هم برایش تا حدودی امکان ارتباط ایجاد می شود، اما برایش این را مقدور کردند، امامان ما و قرآن این ها را بیان کردند تا بتواند این هم مقام انباء پیدا بکند. وقتی یک کسی می نشنید سر منبر دارد صحبت می کند، یا دارد دین را در عملش نشان می دهد، این انباء است. منتهی نه انباء نبوت تشریعی، این انباء در حقیقت چه هست؟ از آنچه که دین است را برای مردم دارد بیان می کند، خبر می دهد. نبی خبر دهنده است. منتهی او خبر دهنده است به اصطفاء الهی؛ بقیه نبوتشان یک نبوت عمومی است، نه حالا آن بحث نبوت عامه و خاصه (بحثش جداست). این یک نبوت به معنای این است که دین را دارد مطرح می کند. دین را دارد تبیین می کند، بیان می کند. این می شود نبوت. بعد می شود رسالت. که بعد از اینکه خوب فهم کرد، خوب یاد گرفت، خوب در حقیقت کوشش کرد، اجتهاد [کرد] حال می رسد به آن جایی که رسالت عمومی دارد، باید مردم را هم چه کار بکند؟ همراه بکند. بعد از رسالت، خلت است که در این رابطه در کنار این حرکت اجتماعی دارد، حرکت (در حقیقت) به سوی خدایش هم قوی تر شده است که از عبودیت را در این مراحل تا خلت طی کرد که دیگر این ارتباطش فقط و فقط با خداست. بعد از مرتبه خلت می رسد به مرتبه ی چه؟ امامت که وقتی این مقام را رسید حضرت ابراهیم، در اواخر عمر، می دانید کِی رسید ابراهیم خلیل به این مقام؟ بعد از جریان ذبح اسماعیل. جریان ذبح اسماعیل در چه سنی از عمر ابراهیم خلیل بود؟ بیش از حدود صد و بیست سالگی. یعنی (در حقیقت) در دوران آن نهایت عمر ابراهیم خلیل (س) بود. بنابر اینکه صد و هفتاد سال عمر کرده یا صدو سی سال عمر کرده یا حال آن اختلاف انتهای آن دویست سال عمر کرده [است]، حال دیگر الان بحث آنجا را نداریم. خب با این نگاه ببینید جریان خلت را که در اینجا می گوید، «وَ بَعْضٌ اتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِكَ خَلِيلاً» آن وقت خلیل اینقدر بار در آن هست. اینقدر نتیجه در آن هست. یعنی کسی که به وظیفه ی فردی اش و وظیفه ی اجتماعی اش رسید به مقام خلت می تواند برسد، نه کسی که در تنهایی و خلوت فقط بود. اگر وظیفه اجتماعی را کسی کوتاهی کرد، در نظام اجتماعی آن (در حقیقت) دستور الهی را، رسالت الهی را محقق نکرد، او به خلت نمی رسد. این خلت مرتبه ای است که پس از آنکه عبودیت، نبوت و رسالت محقق شد، حال به خلت می رسد. و بعد هم که مقام امامت است که مقام امام البته دیگر یک مقام عظیمی است که حال إن شاءاللّه این را باید یک وقت دیگری بیانش را داشت که آن بیان بسیار بیان سنگینی است. الان برای جلسه همین مقداری که امام دیگر برمی دارد می برد، نه دعوت کند بگوید بیایید. کار رسول و نبی این است که می گویند که چه؟ بیایید؛ دعوت می کنند. اما کار امام چیست؟ برمی دارد می برد؛ ایصال الی المطلوب می کند؛ بردن است. این مقام را خدای سبحان در قرآن، صریحش را برای حضرت ابراهیم ذکر می کند، اما بعضی از انبیاء گذشته را میفرماید «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[8]. که امامت را برای آن ها هم به عنوان «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً» امام بودند که «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» دیگر این هدایتگری این ها به امر ما بود. این «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» معلوم میشود عده ای از انبیاء این مقام امامت را داشتند. ولی اینجور هم نیست که هر نبی ای حتما چه باشد؟ حتما امام هم باشد، نه.
([جواب سوال:] مال حضرت آدم را اینجور فرمودند اینجا «و بعض اسکنته جنتک الی ان اخرجته منها» یعنی اینکه آدم جنت را ابتدا طی کرد، وجود انسان را وجود جنتی قرار داد که این فطرت وجودی انسان با وجود آدم محقق شده در همه ی انسان ها. لذا این را آدم محقق کرد که آن نظام (در حقیقت) شوق به کمال نامتناهی را آدم در وجود همه محقق کرده که «أَسْكَنْتَهُ جَنَّتَك». همه شوق دارند به او رجوع بکنند به آن مرتبه لذا خود آدم گریه هایی که پس از هبوط کرد، برای برگشتن بود دیگر. منتهی این برگشت، برگشت عالی تری بود. این شوق را ایجاد کرد اما در برگشت بالاتر از این را برای انسان قرار دادند.) تا رسیدیم به مرتبه ی حضرت موسی (ع).
«وَ بَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ تَكْلِيماً»
این تکلیم که در بعضی از روایات دارد که سه هزار و پانصد بار موسی کلیم با خدای سبحان صحبت کردند. چون گاهی واسطه، ملائکه هستند در ابلاغ کلام (در حقیقت) آن کلام وحی. اما گاهی دیگر آن واسطه ها در کار نیست، دقت کردید؟ وقتی واسطه در کار نیست، خیلی عظیم است. آنجا که واسطه در کار نیست، «فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى» . نسبت به پیغمبر اکرم؛ که دیگر آنجا می گوید «فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى»[9] . چی آنجا وحی شد؟ اوحی ما اوحی. یعنی دیگر این قابل گفتن نیست، نمی فهمید، شعور به این مرتبه نمی رسد. آن اختصاص داشت. که آن در رابطه ی خاص… . حال آنجا (در حقیقت) نسبت به موسی کلیم همان جریان خاصی که در اوج نیاز موسی، این تجلی صورت گرفت، که آن جلسه فکر کنم این را گفتیم که اوج نیاز موسی هم بود. موسی داشت برمیگشت، موسی کلیم، سلام اللّه، علی نبینا و آله و علیه السلام… ما خلاصه باید حواسمان باشد. یک کسی می گفت که اگر یک موقع جلو جمع به شما خودتان خطاب کنند: «حسن»، خوشتان می آید؟ جلو جمع، خلاصه نشستید، حالا تو کسی هم نیستی اما به تو بگویند مثلا «محمّد» ، به تو اینجوری بگویند، خوشت می آید اینجوری بگویند؟ [یا مثلا] «آقا محمد»، «محمد آقا»، بالاخره یک چیزی پَسی پیشی! یک چیزی بالاخره! «محمّد» خوشمان نمی آید دیگر! آن وقت اینها انبیاء و برگزیدگان خدا هستند. ما همینجور بگوییم «موسی»، « عیسی»؛ نمی شود که. حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام، اینجور باید خطاب بکنیم. که اینها اولیاء و محبوبان خدا هستند. آدم باید حواسش باشد در کلامش حتی اگر دارد تند تند صحبت می کند، که من مبتلا می شوم به این، حواسمون باشه که خدای نکرده همین قولی که گفتیم مبتلا به آن نشویم که یک کسی به خودمان، دوست نداشته باشیم که هیچکس نیستیم اما آن هایی که همه چی هستند را اینجور ساده خطاب بکنیم. خب حالا رسیدیم به مقام محبوبیت حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام اینجا می فرماید که «و بعض کلمته من شجره تکلیما» خدای سبحان بی واسطه از آن شجره با موسی گفتگو کرد. این بحث کلام چیست که در مورد حضرت موسی (ع) اصلا به عنوان کلیم اللّه معروف میشود، این یک جای دقیق بحث دارد که همسخن شدن با خدا، شنیدن بی واسطه، چقدر ظرفیت ایجاد کرده بوده که این گوش می تواند چه باشد؟ این مرتبه از کلام را بشنود. مثل چشمی که بخواهد آنجا بگوید که «أَرِني» ببینم « أَنْظُرْ إِلَيْك» ، آنجا فرمود «لَنْ تَراني»[10]. درست است؟ این گوش به چه مرتبه ای از محرمیت رسیده [است]؟ این گوش که می گوییم منظور حقیقت گوش است دیگر و گرنه این گوش، با این گوش نیست. و الّا آنجا دارد موسی کلیم از شش جهت می شنید. معلوم بود که این چیست؟ معلوم می شود این سخن، سخن مادی نبود. چون هر صوتی منبع چه دارد؟ منبع صوت دارد. آدم تا می شنود میفهمد از چپ است، راست است، پشت است، جلو است؟ می فهمد منبع صوت را به گوش که می رسد. اما موسی کلیم وقتی که این صوت را شنید که «إنِّي أَنَا اللَّه»[11] از همه ی طرف این صوت را شنید. معلوم شد که این صوت مادی نیست. این شنیدن، از درونی ترین لایه های موسی کلیم بود که می شنید؛ نه با این گوش بیرونی که حتما جهت می خواهد. یعنی اگر صوت از این جهت بیاید، اگر از این جهت بیاید از این جهت می شنویم. جهت می خواد. که این جریان تکلیم جزء در حقیقت چه هست؟ یعنی خدای سبحان در روایت هم دارد «إنَّ للّه عبادا» ، خدای سبحان بندگانی دارد، «ناجاهم» مناجات می کند «في ذوات عقولهم»[12]. در آن اوج اوج در حقیقت درونی ترین لایه هایشان.
پس این قرب اختصاصی به موسی کلیم ندارد. اما نسبت به موسی کلیم (س) ثابت شده است و خدا شهادت داده است که این، این را دارد. اما نسبت به بقیه آیا امکان پذیر است؟ روایات فرمودند که امکان پذیر است. پس اگر کسی دنبال نظام تبلیغی و اقامه ی دین باشد، اگر به وظیفه اش درست عمل بکند، خدای سبحان او را تایید می کند با اینکه خطوراتی را در وجود او ایجاد می کند، حقایقی را در ذهن او القا میکند، که او می یابد که این کلام در حقیقت یقین پیدا می کند به کلام. با این کلام می بیند دروازه هایی از حقایق به رویَش گشوده می شود. هرچقدر انسان در این راه با اخلاص تر برود، گشایش الهی قطعا بیشتر است. که همان نجواهای خداست. منتهی نجواها را گاهی مثل موسی کلیم (س) می فهمد که منشأش هم کجاست؛ ما گاهی می فهمیم از آن علم خودمان است که این چه شده؟ نشأت گرفته [است]. اما خطوراتی رحمانی است؛ خطورات الهی است. مراتب هم دارد. گاهی ملائکه این خطور را ایجاد می کنند. گاهی اسماء به اصطلاح جزئی تر خدا این خطورات را ایجاد می کنند، گاهی در حقیقت اسم اُمّ الهی (آن اسماء اساسی و کلی) است که آن خطورات را [ایجاد می کنند]. گاهی بی واسطه است. ولی امکان پذیر است. نفی نکردند که این اختصاص دارد فقط به موسی کلیم اللّه. اگر ما اینها را باور کنیم، راهش باز می شود. ما این ها را گاهی در قرآن می خوانیم، می گوییم خد خب این ها را گفته، فقط میخواسته [است] موسی کلیم (س) را برای ما بزرگ بکند. فقط این نیست در عینی اینکه این هست. دارد راه نشان می دهد که امکان پذیر است بیایید. یعنی آنچه که در قرآن بیان شده، دعوت است که بیایید امکان پذیر است. دعوت کرده اند. این دعوت کردن است. منتهی خب خیلی همت میخواهد دیگر. ببینید موسی کلیم چه کرد؟ از تمام لذت ها [گذشت]. موسی کلیم در دربار فرعون بود. در اوج التذاذ بود در نظام مادی. اوج (در حقیقت) نعمت بود. ولی به خاطر اقامه ی دین همه را رها کرد، فراری شد در بیابان ها، اینقدر از گیاهان درختان خورده بود که می گوید پوست بدنش رنگ چه شده بود؟ سبز شده بود، رنگ گیاهان شده بود. که [وقتی] رسید سر آن چاه، گفت خدایا، «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ»[13] ، روایت دارد که یک قرص نان می خواست؛ یک قرص نان. هیچی نداشته، فراری بوده؛ نه امنیت داشته، نه غذا داشته؛ در بیابان ها بوده. دیگر آنجا در حقیقت آن دختران را می بیند که بعد گشایش ایجاد می شود. که باب در حقیقت شغل و زندگی و نان و غذا و همه چیز برایش چه می شود؟ جور میشود. و جریان شغلش چقدر زیباست آنجا که میشود چوپان. که جریان چوپانی همان جاست که در آن نقل ها هم هست که وقتی که موسی دنبال یک گوسفندی خلاصه دوید، اینقدر این از گله، بچه گوسفندی از جدا شد، شیطونی می کرد این. موسی کلیم گله را سپرد به کسی خودش رفت دنبالش. این ظاهرش این است که از آن روایت، چند ساعت در این تپه ها و در این صخره ها دنبال این هم [می دوید].خب آن ها راحت می دوند در این. این موسی کلیم پایش می گویند زخم و مجروح شده بود. وقتی گرفت این گوسفند را، بغلش کرد؛ به او چه گفت فکر می کنید بعد چند ساعت دویدن؟ ببینید این دارد مدل کار (در حقیقت) یک مبلغ را نشان می دهد. به او گفت که تو فکر نمی کنی اینجور فرار کردی، شب تنها بشوی طعمه ی گرگ میشوی؟ نازش کرده [و] دلسوزی کرده، گفته نمی ترسی و نمیدانی که تو اینجور تنها بشوی، از گله جا بمانی شب طعمه گرگ می شوی؟ به جای اینکه بگوید بابا من را کُشتی! پای من را ببین، من بیچاره ام کردی، این همه خلاصه خسته ام کردی، نه؛ اولین کلامش این است که تو شب تنها بشوی اینجا، طعمه گرگ میشوی از گله جدا شدی. یعنی دلسوزی. یعنی اگر مبلغ دین اینگونه نگاه [بکند]… . آنجا خدا به ملائکه گفت این برای نبوت مناسب است. ببینید یک رفتاری است که آن جا چه شده است؟ این را به عنوان چی می بیند الان؟ اگر یک موقع می بینیم در اجتماع خطاکاری، معصیت کاری، بغضمان می گیرد نسبت به او که کمرش را خدا بشکند، نابودش بکند، اینجوری بگوییم؟ یا (در حقیقت) دلسوزی بکنیم؟
درست است که نسبت به عملش باید بغض داشته باشد انسان، چون معصیت الهی است، اما نسبت به شخصش آدم باید چه باشد؟ محب باشد، ناصح باشد. اگر این نگاه را توانستیم از حالا در خودمان شرح صدری ایجاد کنیم، این در ابتدای دوران طلبگی باید ایجاد بشود. اگر این نگاه شد، آن موقع می بینید در نگاه جهانی هم این وقتی می رسد مثل سید بن طاووس می شود، وقتی که در آن شب بیست و سوم اوج دعا و برای اجابت است، که خدایا چه دعایی بکنم امشب؟ میگوید امشب را به دعای برای کفار می گذرانم. چون آن ها بیشتر از همه احتیاج به دعا دارند[14]. امشب که شب اجابت است دعا برای آن ها می کنم. که این ها دور هستند از خدا. چرا دورند، غصه می خورد. یعنی این نگاه نگاه چه می شود؟ آنجا موسی کلیم می شود چه؟ خدا میفرماید این خصوصیت برای نبوت خوب است؛ این شخص خوب است نبی بشود. درست است؟ آن وقت در نظام طلبگی ، شخصی که می خواهد طلبه بشود، باید نزدیک به این خصوصیت را داشته باشد، سنخ این خصوصیت را داشته باشد یا نه؟ نگاهش باید اینجوری باشد. بی تفاوت بودن به مردم، یا حتی دشمن داشتن مردم؛ با یک خطایی هر کسی را سرکوب و منکوب کردن این ها خصوصیت انبیاء نبوده [است]. خصوصیت طلبه هم به عنوان اقامه ی کننده دین نباید باشد. خب این هم مربوط به موسی که حرف خیلی در رابطه با موسی کلیم اللّه زیاد است. می دانید زندگی موسی کلیم از همه انبیاء در قرآن بیشتر ذکر شده است. قوم موسی کلیم اینقدر او را آزار دادند، ما باشیم دیگر رها می کنیم می رویم. بیچاره اش کردند. یک کسی میگفت (خوب هم می گفت) یهودی ها نمی خواهد فیلم کسی علیهشان بسازد. اگر تورات همین امروزیشان را، همین توراتی که الان هست، همین تورات، نه توراتی که اصل هم بوده، همین تورات را اگر این را فیلم بسازند که این ها با موسی کلیم چه کردند در این تورات، (همین چیزی که در این تورات ذکر شده) چه رفتاری داشتند، چه کار هایی کردند، کفایت می کند برای تخطئه ی (در حقیقت) بنی اسرائیل و یهود. حال بنی اسرائیلی ها به عنوان فضیلتی است… . در قرآن عنوان بنی اسرائیل عمدتا به عنوان مدح آمده است اما چون بنی اسرائیل فرزندان یعقوب حساب می شوند دیگر. اسرائیل هم یعنی عبداللّه. عبداللّه بودن را می گویند اسرائیل. که حضرت یعقوب را به عنوان عبداللّه می دانستند. این نگاه که اگر موسی کلیم (س) را ببیند در زندگی اش چه کشید از دست [قومش]… اما تا آخر همراه این ها در تیه حتی همراه اینها در آن دوران سرگردانی که مبتلا شدند به تیه همراه این ها ماند. در همان تیه هم حتی از دنیا رفت. ما میتوانیم اینجوری باشیم؟ این مقدار مقاومت همراه مردم بودن، رها نکردن، در حقیقت دنبال شرح صدر داشتن برای هدایتگری. بعد می فرماید:
«وَ جَعَلْتَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ رِدْءاً وَ وَزِيراً»
جریان وزارت هارون هم در قرآن کریم از آن عجائب کار است که موسی کلیم وقتی نبوت را به او واگذار می کنند، از خدا میخواهد که خلاصه هارون (س) را به عنوان برادر خودش و وزیر خودش (در حقیقت) خدای سبحان قرار بدهد که می گوید او افصح است. حال این افصح بودن هم یک بحثی دارد. مگر میشود نبی کمالی را نداشته باشد. بحث در این است که بعضی گفته اند شاید هم خطا نباشد که موسی کلیم زبانش یک گرفتگی داشت که گرفتگی اش به چه بود؟ علتش چه بود؟ حال جای بحث دارد. این خودش یک حجت و هدایتگری داشت.هدایتگری اش چه بود؟ چون در کودکی یک دفعه زد در گوش فرعون، این در همان کودکی. فرعون خلاصه می خواست بکشد او را. آسیه (س) وساطت کرد. گفت این بچه بود. گفت اگر بچه بود باید امتحانش کنم. یک ذغالی را آتش کرد آورد جلو دهان این. گفت اگر دهانش گرفت معلوم است بچه است؛ اگر در دهان نگرفت، معلوم است این چیست؟ این می فهمد، خوب هم می فهمد. لذا آورد جلو موسی کلیم به امر الهی این آتش را در زبان گرفت و زبان حضرت قدری جلوی نوک زبان سوخت؛ لذا یک قدری توک زبان [سوخت]. این توک زبانی اگر در انبیاء به صورت عادی بود، نقص حساب می شد. اما چون خاطره اش و جریانش مربوط به یک هدایتگری بود، نجات در حقیقت موسی بود، این خودش به عنوان یک آیتی بود که از یک علامتی حکایت می کرد که موسی کلیم با این، هم چَکش را زد، هم نجات پیدا کرد. هم چَکش را زد! (خلاصه حالا بعضی ها می گویند چی؟ چی چی گرگی میزنیم! کف گرگی میزنیم! نمیدانم چی میزنیم!) حال این هم چکش را زد هم خلاصه نجات پیدا کرد. این جریان مربوط به موسی کلیم.
«وَ بَعْضٌ أَوْلَدْتَهُ مِنْ غَيْرِ أَبٍ»
قله های زندگی اینها را دارد میگوید. عیسی روح الله (س) را «أَوْلَدْتَهُ مِنْ غَيْرِ أَبٍ» این را به عنوان تابلو وجود عیسی روح اللّه قرار می دهد که روح خداست. روح اللّه است. لطافت عیسی خیلی زیاد بوده [است].
«وَ آتَيْتَهُ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْتَهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»
اینها تک تک خصوصیاتی است که الان دیگر فرصت باز کردنش نیست.
«وَ كُلًّا [وَ كُلٌ] شَرَعْتَ لَهُ شَرِيعَةً وَ نَهَجْتَ لَهُ مِنْهَاجاً [مِنْهَاجَهُ]»
برای هر کدام از این ها یک راهی را قرار دادی. شریعت و دینی را [قرار دادی]. چون این ها انبیاء اولوالعزم اند دیگر. آدم (س) به عنوان اولین نبی، خب باید خود آن نبی راه و رسمی داشته باشد. هرچند آدم دین نیاورد، اما چه بود؟ اساس زندگی کردن از آنجا آغاز شد. اساس حقایق وجودی انسان شکل گیری اش از همانجا [بود]. اما این پنج نبی، چهار نبی ای که ذکر کردیم، این ها انبیاء اولو العزم بودند، رسل اولوالعزم بودند که دین داشتند.
«وَ تَخَيَّرْتَ لَهُ أَوْصِيَاءَ»
این هم نکته جالبی است. برای هر کدام از این انبیای اولولاعزم، اوصیاء قرار دادی. هر کدام از این انبیاء الوالعزم، اوصیاء دوازده گانه ای داشتند، این ها را ببینید، این ها سنت الهی است. دوازده در حقیقت چه؟ وصی؛ که وصی اینها تا نبی اولوا العزم بعدی کشیده می شد که حتی دارد که آن وصی آخرین عیسی (ع) آیا پیغمبر را درک کرد یا نه (که همین اوصیاء دوازدگانه باشد)؟ بحث است در آن. لذا سلمان (ره) از اوصیاء عیسی (ع) [را] ادراک کرده بود. نقل هم می کند. و پیغمبر اکرم هم آخرین وصی حضرت عیسی (ع) را ادراک کرده بود. حالا چجوری بود و جریانش و این ها بماند. که این ها هر کدام دوازده وصی [داشتند]. این دوازده وصی خودش یک کد و رمز است. یک سنت دائمی است. یک مدلی است که باید رویَش فکر کرد. در نظام چه؟ در نظام تحقق دین، این اوصیاء دوازده گانه؛ باید رویش فکر کرد که این سنت را اگر امروز بخواهند تجلی اش بدهند چجوری این تجلی پیدا میکند؟ خیلی بحث دارد این جریان نظام دوازده گانه ی اوصیاء. آن وقت تعبیری که از این ها می کند، «مُسْتَحْفِظاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظٍ» است.
«مُسْتَحْفِظاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظٍ»
تعبیر مستحفظ به چه معناست؟ مبلغ نه، بیان کننده نه، چه؟ مستحفظ. حفظ کننده. حفظ کننده یعنی با تمام وجود دارد یک حقیقتی را چه کار می کند؟ دارد او نگه می دارد. نگهبان است. نگهبان بودن، مستحفظ یعنی نگهبان، نگاه داشتن دین را. اوصیائشان دین را [نگه داشتند]. آن وقت تکلیف ما را دارد با این تعیین می کند یا نه؟ نسبت به دین ما باید چه باشیم؟ مستحفظ و نگهبان. نگهبان خیلی خصوصیت دارد، نگهبان فقط نمی نشیند و نگاه بکند؛ نگهبان فقط این نیست که بگوید اینجا نیا. اگر کسی خواست بیاد، اقدام می کند. در حقیقت این دارد حفظ می کند. ببینید این تعبیرات، تعبیرات بسیار عالی است که هر کدامش یک کد است دارد برای ما چه کار می کند؟ بیان می کند که «مُسْتَحْفِظاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظٍ». که همیشه نگهبان داشته دین. هیچگاه دین بدون نگهبان نبوده. بله ممکن است نگهبان دین مخفی بوده به خاطر اینکه دشمن چه بوده؟ دشمن سلطه داشته [است] ولی نگهبان داشته دین. آنجا که باید مرزها را حفظ می کرد، حق را حفظ می کرد، این دخالت می کرد حتی تا مرز شهادت. حتی تا مرز کشته شدن، می آمد جلو. لذا کار امام حسین (ع) چه بوده؟ مستحفظ بوده. نگهبان بوده. کار امام حسن (ع) مستحفظ بوده. اگر به عنوان نگهبان دیدیم و این ها را به عنوان پاسدار دین دیدیم، نگهبان حالا لغت را نگاه نکنید به یک آدم ضعیفی که دم در ایستاده است می گویند. نگهبان یعنی کسی که سلطه دارد به او، میداند کجا حریم ها شکسته می شود، می داند کجا را باید مطرح بکند. این نگهبان است. این پاسدار و نگهبان دین می شود.
«مِنْ مُدَّةٍ إِلَى مُدَّةٍ إِقَامَةً لِدِينِكَ وَ حُجَّةً عَلَى عِبَادِكَ»
هر کدام مدتی داشتند که در آن مدت خودشان این نگهبانی را داشتند. حال این جمله [إقامة لدینک] را ببینید. کار این مستحفظ و اوصیاء چه بوده؟ اقامه ی دین بوده [است]. کار انبیاء و این اولیاء و اوصیاءشان چه بوده؟ اقامه ی دین بوده. اگر باور کردیم کار ما اقامه ی دین است، اقامه ی دین برای خودش یک مدل دارد. اینجوری نیست که الان ما هستیم. ما الان خیلی کار که میکنیم مینشینیم حرف می زنیم. این می شود چه؟ مبلغ دین. این مقیم دین نیست. در قرآن کریم الی ما شاء اللّه آمده «أقامُوا الصلاةَ و آتَوُا الزکاةَ»[15]. نه صدقه (زکات) بدهید، نه نماز بخوانید، [بلکه] اقامه ی صلاة بکنیم. اقامه صلاة یعنی اقامه ی رابطه با خدا. صلاة مظهر تامش است و إلّا صلاة فقط به معنای نماز تنها نیست ولی مظهر تامش است. این ها می فرماید، کسانی که در دوران سختی بودند در مکه، در آیه آمده وقتی آمدند گفت کفوا ایدیکم و اقامو الصلاة. الان وقت جنگیدن نیست اما اقامه صلاة بکنید، یعنی اقامه ی صلاة چه کار می کند؟ این رابطه شما را چه کار می کند؟ آماده میکند برای اقامه ی دین. وقتی در جنگ هستند میگوید «أَقامُوا الصَّلاةَ». وقتی بعد جنگ، دوران سلطه است، «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ»[16]، اولین کاری که می کنند بعد از مِکنت و سلطه ی بر زمین، کارشان چیست؟ اقامه صلاة است، دین را به این عنوان که «إقامةً لِدِینِکَ» که اقامه صلاة یک مظهرش است، آن وقت «آتَوُا الزکاةَ» یک مظهر [دیگرش است]. آتوا الزکاة مظهر عدالت طلبی دین است که عدالت را محقق می کند با این در حقیقت اقامه ی دادن زکات. نه فقط دادن زکات، اقامه ی دادن زکات. فرهنگ زکات را چه کار می کند؟ فرهنگ زکات را احیا می کند. نه فقط زکات را می دهد. فرهنگ زکات دادن را اقامه میکند. مردم در حقیقت باور میکنند. این فرهنگ عمومیت پیدا میکند. اقامه ی صلاة هم از همین سنخ است. یعنی نه نماز می خواند،حتی نه یک نماز جماعت به پا می کند، نه. «أَقامُوا الصَّلاةَ» اقامه ی فرهنگ صلاة است. همچنانکه «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط». مردم را وا میدارد که اقامه ی قسط بکنند. نه خودشان اقامه ی قسط می کنند. یک موقع خودشان اقامه ی قسط می کنند، این خیلی عالی است، اما مردم را، یعنی مردم وقتی راه افتادند یعنی مردم باور کردند باید اقامه ی [قسط بکنند]، این زنده شدن مردم است که مردم مقیم قسط می شوند. «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط». مردم را به اقامه ی قسط در حقیقت وا دارد. خب ببینید اینها دارد به ما مدل یاد میدهد دیگر. طلبه اگر این نگاه را به طلبگی بکند، می دانید چقدر نشاط و شور و هیجان می خواهد؟ چقدر انسان آن وقت باید توان برای خودش ببیند؟ یعنی هیچ توانی در وجود انسان دیگر ضایع نمی شود. همه ی قوای انسان در طلبگی به فعلیت می رسد. هیچ علمی اینجوری نیست. هیچ کاری اینجوری نیست. این قدر این سعه دارد در تحقق. اقامه ی دین خداست. یعنی حرف خدا را می خواهد بزند، حرفی که این همه انبیاء زدند در طول تاریخ. هیچ چیزی این را ندارد. این اگر کسی می خواهد وظیفه اش را انجام بدهد، با هیچ کاری شبیه نیست از جهت سعه ی (در حقیقت) تحقق و قدرت بر عمل، زمینه عمل و توانی که می طلبد. لذا اگر انسان تمام توانش را به کار بگیرد، چه هست؟ این باز جا دارد هر چند این تمام توانش را به فعلیت [نمی رساند]. لذا تمام قوای انسان که طلبه است، باید در طلبگی به فعلیت برسد. هیچ کاری اینجور نیست که تمام توان انسان را به فعلیت برساند، چون حد دارد. محدودیت دارد. کوشش و جهاد یک حدی دارد، آدم انجام می دهد اما اینجا چون دین خداست… . نمی گوییم این اختصاص دارد به طلبه ها، هر کسی که در معارف این کار را می کند، اقدام می کند، خدای تعالی بر دوش همه گذاشته [است]. اما طلبه ها ویژه آمدند زیر بار این مسئولیت و این کار را دارند می کنند. «إِقَامَةً لِدِينِكَ وَ حُجَّةً عَلَى عِبَادِكَ»، یک طرفش دین خداست که اقامه می کند، یک طرفش حجت بر بندگان خداست.
«وَ لِئَلَّا يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ وَ يَغْلِبَ الْبَاطِلُ عَلَى أَهْلِهِ»
وظیفه ی انبیاء و اوصیاء چه بوده؟ تمامشان مستحفظ بودند تا «لِئَلَّا يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ». کسی نتواند حق را از مقر خودش، از قرارگاه خودش جا به جا کند. الان اگر ندای حق در عالم مخفی است، این آیا کوتاهی ما را نمی رساند؟ «لِئَلَّا يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ». باید گوش همه ی عالَم این صدا را بشنود در جایگاه خودش هم ببیند. «لِئَلَّا يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ وَ يَغْلِبَ الْبَاطِلُ عَلَى أَهْلِهِ» کار این مستحفظ چیست؟ نگذارد حق از جای خودش تکان بخورد، یعنی آن را تثبیت بکند، و نگذارد باطل بیاید در جای اهل حق بنشیند. «وَ يَغْلِبَ الْبَاطِلُ عَلَى أَهْلِهِ» ، اهل حق یعنی، بر اهل حق غلبه نکند این غلبه فقط غلبه ظاهری نیست. غلبه در نظام محبت و بغض. غلبه در نظام تبیین و فهم. غلبه در نظام در حقیقت شعور. «وَ يَغْلِبَ الْبَاطِلُ عَلَى أَهْلِهِ». نباید باطل بر اهل حق غلبه بکند. اگر این وظیفه به دوش ماست، چقدر زمینه ی کار هست. هرجا زمین مانده، نشده همه ی ما مسئول هستیم یا نیستیم؟ هم آنجایی که «يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ» شده باشه مسئولیم هم جایی که «يَغْلِبَ الْبَاطِلُ عَلَى أَهْلِهِ» شده باشد ما مسئولیم. می گوید مستحفظ کارش این است که «لِئَلَّا يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ وَ يَغْلِبَ الْبَاطِلُ عَلَى أَهْلِهِ».
«وَ لِئَلَّا يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ وَ يَغْلِبَ الْبَاطِلُ عَلَى أَهْلِهِ وَ لَا [وَ لِئَلَّا] يَقُولَ»
در نظام ابلاغ هم لا یقولَ أحدٌ روز قیامت یک کسی بلند نشود نزد خدا بگوید خدایا:
«لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا مُنْذِراً وَ أَقَمْتَ لَنَا عَلَماً هَادِياً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى»
اگر فرستاده بودی، اگر این ها بلند شده بودند داد زده بودند ، اگر اینها اقامه کرده بودند، ما گمراه نمی شدیم. ما عَلَم می دیدیم، پرچم می دیدیم، ما می آمدیم. دنبال دیدن بودیم، کسی را ندیدیم، رسولانت نیامدند. این رسولانت نیامدند «لوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا مُنْذِراً وَ أَقَمْتَ لَنَا عَلَماً هَادِياً» ببینید در قرآن دارد که آن آیه شریفه که امیر مؤمنان (ع) هادی است و پیامبر (ص) منذر. «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»[17]. این مکرر در روایات آمده [است] که منذر خطاب به پیامبر است. یعنی آن اولیاء، آن اوصیاء چه هستند؟ که امیر مؤمنان (ع) به عنوان آن مظهر تامشان است. که این دوتا خودش تجلی می خواهد. تجلی پیغمبرانه، منذر بودن و تجلی ولایت امیر المؤمنین، هادی بودن. که هر کدام شؤونی دارد. اگر امروز کسی در عالَم پاشود و بگوید اگر آنهایی که طلبه بودند دین را می شناختند، اگر این ها داد زده بودند، حرف زده بودند، پرچم را بلند می کردند، ما میدیدیم و می آمدیم. «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى» لذا می گویند ما طلبکاریم. اگر به دست ما سپردند ما نتوانستیم برسانیم به گوش همه، کوتاهی کردیم، شب در خانه راحت خوابیدیم، با تمام وجودمان کوشش نکردیم، این ها می توانند روز قیامت بیایند جلوی ما را بگیرند، بگویند اگر شما آمده بودید ما اینجور نمی شدیم. نیامدید، ما «نَذِلَّ وَ نَخْزى» شدیم. خب این ادامه دارد که حالا إن شاء اللّه دیگر ادامه اش را خود دوستان بخوانند. دلم میخواست تا آخر، نظام ولایتش را تمام این ها را هم بیاوریم ولی حالا می ترسم که [اگر] مقدمات زیاد طول بکشد، آن وقت ذی المقدمه چه باشد؟ یک خرده برای دوستان… . حالا باز تا هفته ی آینده ببینیم اگر دیدم نکاتشان، خیلی نکته دارد، چون بعد جریان امامت را و بعد ظهور را [مطرح می کند]. در جریان ظهور تمام کارهایی را که امروز باید بکنیم به عنوان تک تک وظایف بیان می کند. حالا اگر یک موقع لازم بود آنجا هم این نگاه را می آوریم که این زندگی انبیاء بود تا رساند به پیامبر اکرم و امیر مؤمنان (ع). از اینجا جریان امیر المومنین را ادامه می دهد تا می رساند به نظام کلی امامت تا می رساند یک دفعه به نظام امام زمان (عج). خب حالا ما فقط برای اینکه دعا را بکنیم، من دعا را از یک دعایی مربوط به امام زمان (عج) است که این دعای حضرت را به عنوان خاتمه ی کار هم تکالیف ما را معلوم کرده است در این دعا، هم در حقیقت یک دعایی است. که می فرماید: (این دعا را کفعمی در المصباح بیان کرده است)
بسم اللّه الرحمن الرحیم
هذا دُعَاءٌ الْمَهْدِيِّ صلواتُ اللّه علیهِ
اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ وَ بُعْدَ الْمَعْصِيَةِ وَ صِدْقَ النِّيَّةِ وَ عِرْفَانَ الْحُرْمَةِ وَ أَكْرِمْنَا بِالْهُدَى وَ الِاسْتِقَامَةِ وَ سَدِّدْ أَلْسِنَتَنَا بِالصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ وَ امْلَأْ قُلُوبَنَا بِالْعِلْمِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ طَهِّرْ بُطُونَنَا مِنَ الْحَرَامِ وَ الشُّبْهَةِ وَ اكْفُفْ أَيْدِيَنَا عَنِ الظُّلْمِ وَ السَّرِقَةِ وَ اغْضُضْ أَبْصَارَنَا عَنِ الْفُجُورِ وَ الْخِيَانَةِ وَ اسْدُدْ أَسْمَاعَنَا عَنِ اللَّغْوِ وَ الْغِيبَةِ وَ تَفَضَّلْ عَلَى عُلَمَائِنَا بِالزُّهْدِ وَ النَّصِيحَةِ»
این ها همه دستور العمل است در عین اینکه دعاست. زندگی شان زاهدانه باشد . زهد مبدأ میل باید در وجود انسان عوض بشود، نه انسان استفاده نکند. نخواهد، نخواستن است. مبدأ میل باید عوض بشود. که حالا یک وقتی باید باشد تا وارد جزئیات [شویم]. «تفَضَّلْ عَلَى عُلَمَائِنَا بِالزُّهْدِ وَ النَّصِيحَةِ» نصیحه یعنی خیرخواه بودن. خیرخواه باشند برای همه، دلسوز باشند برای همه. عالِم هرچه عالِمتر می شود باید دلسوزتر بشود تا برسد به دلسوزی پیغمبر اکرم که دلسوزی مطلق بود نسبت به امّت.
«وَ عَلَى الْمُتَعَلِّمِينَ بِالْجُهْدِ وَ الرَّغْبَةِ»
ما که طلبه ایم چه؟ «بِالْجُهْدِ وَ الرَّغْبَةِ» تمام کوشش و تمام نشاط. رغبت میل است. اگر بی انگیزه بودیم یعنی این دعا در حق ما مستجاب نشده است . تضرع کنیم که تمام کوششمان و تمام در حقیقت نشاط در طلبگی. اگر طلبه با نشاط باشد تاثیر گذار است. طلبه ای که رغبت در او نیست و نشاط در او نیست، دیگران هم که می بینند از دین خدا سیر می شوند. اگر طلبه وقتی کسی می بیندش یاد بدهکاری هایش بیفتد از دین خدا سیر می شود، طلبه باید مظهر نشاط و انگیزه، قدرت، قوت، حرکت [و] امید باشد. اگر طلبه را کسی اینجوری دید، آن وقت معلوم می شود دین خدا در این وجود کار کرده است، همانجور که دفعه ی قبل هم مقداری [توضیح دادیم].
«وَ عَلَى الْمُسْتَمِعِينَ»
آنی که در حقیقت می خواهد گوش بکند وقتی می خواهیم حرف بزنیم: «بِالاتِّبَاعِ وَ الْمَوْعِظَةِ»
«وَ عَلَى مَرْضَى الْمُسْلِمِينَ بِالشِّفَاءِ وَ الرَّاحَةِ»
این ها را به ما یاد میدهد که امام زمان دعایش اینجوری است. همه را دارد می بیند. قشر به قشر را دارد می بیند. برای همه دارد دعا می کند.
«وَ عَلَى مَوْتَاهُمْ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ عَلَى مَشَايِخِنَا بِالْوَقَارِ وَ السَّكِينَةِ وَ عَلَى الشَّبَابِ بِالْإِنَابَةِ وَ التَّوْبَةِ وَ عَلَى النِّسَاءِ بِالْحَيَاءِ وَ الْعِفَّةِ»
دارد مدل هم می دهد. برای هر دسته ای باید چی را کُد قرار داد و عنوان اصلی قرار داد. این ها همه اش راهکار هم هست.
«وَ عَلَى الْأَغْنِيَاءِ بِالتَّوَاضُعِ وَ السَّعَةِ وَ عَلَى الْفُقَرَاءِ بِالصَّبْرِ وَ الْقَنَاعَةِ وَ عَلَى الْغُزَاةِ» جنگوها، مدافعین «بِالنَّصْرِ وَ الْغَلَبَةِ وَ عَلَى الْأُسَرَاءِ بِالْخَلَاصِ وَ الرَّاحَةِ وَ عَلَى الْأُمَرَاءِ بِالْعَدْلِ وَ الشَّفَقَةِ»
که این عدل و شفقه، مهربانی. خودخواه نشوند. «مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ»[18]. هرکس به قدرت می رسد، چه می شود؟ خودخواهی، خودبینی؛ خودش را فقط می بیند. خیلی این هم کلام امیر مومنان (ع) است هم وصیت لقمان است به فرزندش. که «مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ» این آفت قدرت است. این «مَلَکَ» هم قدرت را شامل می شود، هم مالکیت را.
«وَ عَلَى الرَّعِيَّةِ بِالْإِنْصَافِ وَ حُسْنِ السِّيرَةِ وَ بَارِكْ لِلْحُجَّاجِ وَ الزُّوَّارِ فِي الزَّادِ وَ النَّفَقَةِ» هم حجاج را گفته هم زوّار را؛ همه را شامل می شود. خدا روزیمان هم حج بکند هم زیارت.
وَ اقْضِ مَا أَوْجَبْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ بِفَضْلِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.[19]
یک صلواتی بفرستید. إن شاء اللّه ایام ربیع الاول و هفده ربیع، تولد پیغمبر نزدیک است. «رحمةً للعالَمین»[20] است. اگر می شد یک وقتی روایات پیغمبر را ببینید که ببینید چرا پیغمبر نبی شد؟ خیلی زیباست آن روایت؛ دیگر چون [از] بحث ما خارج می شد من نیاوردم ولی جاداشت که یکی از بحث ها همین بحث باشد که چرا پیغمبر نبی شد و خصوصیاتش چه بود؟ این خصوصیات پیغمبر را در کتاب بحار جلد هفده این قسمت را آوردند که خدای سبحان چجوری او را برگزید؟ خصوصیاتش چه بود؟ ببینید ان شاء اللّه، آنجا نکات بسیار زیبایی است که دارد؛ می گوید به قدری که پیغمبر محبت به خدا پیدا کرد خدای سبحان تفویض کرد اقامه ی دینش را به او. یعنی هرقدر محبت ایجاد بشود چه می شود؟ خدای سبحان تفویض می کند اقامه ی دین را. تفویض می کند یعنی قدرت می دهد برای اقامه ی دین. هر قدر محبت ما هبه خدای سبحان بیشتر باشد، خدای سبحان به ما قدرت می دهد دینش را اقامه بکنیم. إن شاء اللّه محبتش را خدای سبحان در دل همه ی ما قرار بدهد به برکت «رحمةً للعالمین» .
و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.
[1] الكافي (ط – الإسلامية): ج1، ص: 32
[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً» (نساء:58) قَالَ الطَّاعَةُ الْمَفْرُوضَةُ.
[3] هود:41
[4] توبة:102
[5] بقرة:124
[6] الكافي (ط – الإسلامية): ج1، ص: 175
[7] حدید:25
[8] انبیاء:73
[9] نجم:10
[10] أعراف:143
[11] قصص:30
[12] وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُم فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِم (نهج البلاغة:ص342)
[13] قصص:24
[14] أقول: و كنت في ليلة جليلة من شهر رمضان بعد تصنيف هذا الكتاب بزمان، و انا أدعو في السحر لمن يجب أو يحسن تقديم الدعاء له، و لي و لمن يليق بالتوفيق أن أدعو له، فورد على خاطري أنّ الجاحدين للّه جلّ جلاله و لنعمه و المستخفّين بحرمته، و المبدّلين لحكمه في عباده و خليقته، ينبغي أن يبدأ بالدعاء لهم بالهداية من ضلالتهم، فانّ جنايتهم على الربوبيّة، و الحكمة الإلهيّة، و الجلالة النبويّة أشدّ من جناية العارفين باللّه و بالرّسول صلوات اللّه عليه و آله. (الإقبال بالأعمال الحسنة (ط – الحديثة): ج1، ص: 384)
[15] بقرة:277 و بسیاری آیات دیگر
[16] حجّ:41
[17] رعد:7
[18] نهج البلاغة:ص500
[19] المصباح للكفعمي:ص281
[20] انبیاء:17
21 آبان ماه 1398
اولین کسی باشید که برای “طلبه تراز انقلاب اسلامي، جلسه چهارم” دیدگاه میگذارید;