جلسه 465 09/08/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
بحثی که در محضرش بودیم کافی شریف، کتاب الحجة، باب 111، ادامه روایت 13 بودیم. در روایت 12 و 13 که مربوط به معراج پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و همچنین آنجایی که جبرئیل سلام الله علیه جا میماند و امکان ادامه مسیر برای جبرئیل فراهم نیست ولی برای حضرت ادامه مسیر میسر است، بحث در این باب بود.
عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: سَأَلَ أَبُو بَصِيرٍ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَمْ عُرِجَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ مَرَّتَيْنِ فَأَوْقَفَهُ جَبْرَئِيلُ مَوْقِفاً فَقَالَ لَهُ مَكَانَكَ يَا مُحَمَّدُ فَلَقَدْ وَقَفْتَ مَوْقِفاً مَا وَقَفَهُ مَلَكٌ قَطُّ وَ لَا نَبِيٌّ إِنَّ رَبَّكَ يُصَلِّي فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ وَ كَيْفَ يُصَلِّي قَالَ يَقُولُ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ أَنَا رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ سَبَقَتْ رَحْمَتِي غَضَبِي
این تسبیح و صلوات خدای سبحان، بیان سبوح قدوس انا رب الملائکة و الروح و ادامه اش که سبقت رحمتی غضبی است، این نگاه خدای سبحان در رابطه با کمالی که پیغمبر در مسیر معراج دارد پیدا میکند، به این دو عبارت ظاهری از جهت عبارتی و از جهت معنا و حقیقت وابسته است. سبوح قدوس انا رب الملائکة و الروح. عرض کردیم الروح مربوط به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و الملائکه هم عالم تجردی بوده است که جبرئیل امین همراه با پیغمبر است به عنوان ملک اعظم. بیان اینکه طی مراتب ملائکه و عالم ملائکه، سبوح قدوس، بر اساس سبوحیت و قدوسیت شکل میگیرد نه تسبیح و حمد.
فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿83﴾
آنجایی که پای عالم ملکوت در کار است، تسبیح در کار است. اما آنجایی که پای عالم ملک در کار است
تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿1﴾
آنجایی که عالم ملک است تبارک است. اسم جمالی است. آنجا عالم تشبیه است، لذا تبارک است. اما تعالی که صفت قدوسی و تنزیهی است، سبحان الذی بیده ملکوت کل شیء، پس هر جا تسبیحش مناسب خودش است. آنجایی که بخواهد در حرکت رابطه های از قوس نزول رسیدن به عالم دنیا باشد، تبارک الذی بیده الملک. تبارک است که به ید او ملک است. آنجایی که عالم ملکوت است، سبحان الذی بیده ملکوت کل شیء، خیلی تعبیر سنگین و دقیق است. یک قاعده است که اگر در جایی میخواهد تسبیح باشد بدون تحمید، آن حرکت در عالم امر است. لذا در معراج هم که میفرماید
سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿1﴾
آنجا بیان حرکت به سوی عالم امر است، لذا با سبحان شروع میشود.
#عالم_ملک_و_تبارک
#عالم_ملکوت_و_تسبیح
#تسبیح_بدون_تحمید_در_عالم_امر
-به این مرتبه که میرسد هم باز تسبیح است؟
بله. جبرئیل میگوید پروردگارت در حال نماز است. کیف یصلی؟ هنوز با جبرئیل است. یعنی جبرئیل این موطن را درک دارد. بعد از این آن موطنی است که جبرئیل جا میماند.
لذا جبرئیل دارد از موطنی که هنوز خودش ادراک میکرد بیان دارد. سبوح قدوس انا رب الملائکه و الروح. رب الملائکه به لحاظ موطن ملائکه و جبرائیلی، و الروح به لحاظ موطن خود پیغمبر اکرم که خلق اعظم من الملائکة است الروح در روایات.
سَبَقَتْ رَحْمَتِي غَضَبِي
رحمت من بر غضب من سبقت دارد. این رحمت بر غضب سبقت دارد سبب این حرکت است، سبب ایجاد قابلیت و حرکت به سمت خدای سبحان است. پس این دو کلام ظاهرش کلام است، اما دو مسیر است. دو عالم است که دارد در اینجا خصوصیت عالم با آن حقیقت وجودی اش بیان میشود. یکیش این است که سبوح قدوس رب الملائکة و الروح. این خصوصیت آن عالم است. دیگری سبقت رحمتی غضبی است که خصوصیت کل این حرکت معراجیه است که بعد از این هم ادامه خواهد داشت که با تجلی اسم رحمانی حق و رحیمی حق و غلبه اش بر غضب حضرت حق است که ادامه حیات است.
در ادامه تا او میگوید عالم عالم تسبیح است، کلام پیغمبر این است که
فَقَالَ اللَّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ
عفو از موطن نقص بالا آمدن به صورت دفعی یا رفعی است. رفعی یعنی نقص محقق شده است، عبور از این نقص. دفعی، مبتلا نشدن به این نقص است. لذا عفوک عفوک با تسبیح کاملا سازگار است. لذا وقتی میفرماید این عالم عالم تسبیح است، عبور از عالم تسبیح با عفو محقق میشود. چنانچه فرمود سبقت رحمتی غضبی. این اقتضاء میکند که ذلت این طرف آشکارتر بشود، عفوک عفوک آشکار شدن ذلت عبد است در مقابل سبقت رحمت بر غضب حضرت حق. عفو نمایانگر ذلت عبد است. لذا این ذلت عزت است. ذلت در درگاه ربوبی ظهور عزت ربوبی است. هرچقدر ذلت عبد آشکارتر بشود در درگاه ربوبی، عزت حق آشکارتر شده است. لذا ما برای اینکه اسماء و صفات حضرت حق تجلی اش آشکارتر باشد، صفت مقابلش که در انسان به عنوان فقر به اوست باید آشکارتر بشود. نه اینکه رحمت است انسان غضب را آشکار بکند. صفت مقابل به معنای فقر به او. نه اینکه صفت مقابل رحمت بشود غضب. صفت مقابل رحمت میشود احتیاج به رحمت و بیچارگی محض. این به عنوان یک قاعده است. اگر این را به عنوان یک قاعده دیدیم که در هر جایی بروز آن صفت حضرت حق در مقام انسانی اش به بروز شدت و اوج نیاز بهش باشد، این کمال میشود.
این مقدمه است برای مطلب بعد.
وقتی میفرماید اللهم عفوک عفوک که ظهور این شدت احتیاج به آن رحمت است، به دنبالش میفرماید
قَالَ وَ كَانَ كَمَا قَالَ اللَّهُ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى
کمال پیغمبر در ادامه حرکتش آنجایی که جبرائیل ایستاد و عرض کرد وقفت موقفا ما وقفه ملک قط و لا نبی، او ایستاد و حرکت نکرد و پیغمبر ادامه داد به کجا حرکت کرد؟ دنی فتدلی، خود پیغمبر نه همراه جبرئیل، فکان قاب قوسین او ادنی.
قاب قوسین به چه معناست، او ادنی به چه معناست؟
با این مقدمه ای که چیدیم میخواهیم عرض بکنیم که عالم انسانی در مقابل عالم ربوبی، شدت فقر است، اظهار شدت فقر است. این کمال ظهور حضرت ربوبی و حضرت اسمائی است که در عالم انسانی اش شدت نیاز باشد.
یک موقع هست ما تفسیر عرفی میکنیم، میگوییم قاب قوسین او ادنی یعنی خیلی نزدیک شد. این نزدیکی و شدت نزدیکی به حدی که به اندازه دو قوس کمان که قوس کمان را از وسط کمان تا دسته کمان، کمان یک وسطی دارد که تیر در آن قرار میگیرد، دو دسته دارد این ور و آن ور، دسته را با دست میگیرند، این را میگویند قوس کمان. قاب هم به معنای اندازه است. اندازه قوس. وقتی دو قوس میشود یعنی اندازه دو قوس کمان، یعنی یک نیم دایره. بعضی هم قوس را نیم دایره خود کمان گرفته اند، میگویند قاب قوسین یعنی به اندازه دو نیم دایره که با هم میشوند یک دایره. قطر این دایره اندازه بین این دو قوس میشود. قاب قوسین یعنی قطر بین این. در این مسئله نمیخواهیم جلو برویم.
#قاب_قوسین_أو_أدنی
با آن مقدمه ای که چیدیم بیان این است که اگر قرب میخواهد محقق بشود، قرب به دارا بودن کمالات محقق میشود یا به شدت احتیاج؟ اگر بگوییم قرب به دارا بودن محقق میشود، این به نسبت دیگران است. یعنی وقتی یک کسی به خدا نزدیک تر است که از بقیه داراتر است نسبت به صفات کمالیه. صفات کمالیه در وجود این اشد از بقیه است. این نسبت به دیگران دارایی محسوب میشود. اما نسبت به خدای سبحان هر قربی معنایش شدت احتیاج است. شدت عبودیت و فقر است. هرچقدر شدت فقر بیشتر باشد، عزت حق و صفت حضرت حق آشکارتر میشود. آشکار شدن صفت حق نشانگر قرب است نسبت به آن بنده ای که به سمت حق حرکت کرده است. خیلی بحث دقیقی است.
لذا در دعای رجبیه بیان این است که اللهم انی اسئلک بمعانی جمیع ما یدعوک به ولاة امرک المأمونن علی سرک، همینطور ادامه دارد تا اینجا که لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک. در آن اوج اوج که خدا را دارد قسم میدهد، بمعانی جمیع ما یدعوک به ولاة امرک، این ها در اوج قرب و ولایت حضرت حق قرار دارند، خصوصیت این ها را چی میبیند؟ قاب قوسین او ادنی این ها را چی میبیند؟ بیان میکند: لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک. یعنی امتیاز این ها در اینجا این است که عبد هستند. خلق هستند. مخلوق هستند. عبد بودن و مخلوق بودن اوج ظهور این هاست در برابر ربوبیت حق، در برابر عزت حق که این ها ولاة امر هستند. والیان امر خدا هستند. والی امر یعنی چی؟ یعنی صاحبکاران، دست اندرکاران، کسانی که امور دست این هاست. به لحاظ دیگران این ها والیان امر هستند. اما به نظر به خدا این ها عبد و خلق هستند. ولاة امر هستند نه نسبت به خدا والی امر باشند، این ها که نسبت به خدا ولایت ندارند. والی امر بودن یعنی نسبت به عالم خلیفة الله هستند. این ها دست اندرکارند. اما نسبت به خدا این ها در اوج کمالشان لا فرق بینک و بین این ولاة الا انهم عبادک. یعنی اگر بخواهیم امتیاز و خصوصیت خاص این ها را بیان بکنیم عبودیت و مخلوق بودن این ها بالاترین کمال این هاست نسبت به تو. عبد تو هستند. خیلی بحث زیبایی است.
#لا_فرق_بینک_و_بینها_إلا_أنهم_عبادک_و_خلقک
اگر این نگاه را به عنوان یک نگاه ساری در همه روابطی که بین بنده و خدا محقق میشود ببینیم، آن موقع اگر در حدیث معراج هم میفرماید سبحان الذی اسری بعبده لیلا، یعنی عبده علت این سیر است، علت این معراج است. چون عبد است این محقق میشود. پس هر قدر نسبت به خدا عبودیت شدت پیدا بکند، این کمالی است که دارد ربوبیت حق را آشکار میکند. هر قدر نقص در بنده ظهورش نسبت به خدا نه نسبت به دیگران بالاتر آشکار بشود، نشان دهنده است که عزت ربوبیت بیشتر آشکار شده است.
لذا تعبیری که امام رحمة الله علیه در کتاب های مختلفشان از جمله آداب الصلاة دارند این است که عزت ربوبیت با ذلت عبودیت نسبت مستقیم دارد. هرچقدر عزت ربوبیت بالاتر دیده بشود، دنبالش این است که ذلت عبودیت بیشتر در درون این شکل گرفته است. هر قدر این احساس ذلت عبودیت را در درگاه خدایی بیشتر کرد، علامت این است که از عزت ربوبیت بیشتر بهره مند شده است و متنعم است.
پس ذلت عبودیت بنده، ظهور عزت ربوبیت حضرت حق است.
پس در درگاه الهی یک نگاه است، در ارتباط با دیگران نگاه دیگری است. آنجا پیغمبر اکرم در نگاه با دیگران رحمة للعالمین است. یا در همین دعای رجبیه دنباله اش میفرماید فبهم ملأت سمائک و ارضک. ارض و سمائت را با این ها پر کردی. خیلی تعبیر زیبایی است. یعنی وقتی صحبت سماء و ارض است، وقتی صحبت مخلوقات دیگر است، این ها پر کرده اند همه جا را، ظهور دارند در همه جا. همه جا دارد این ها را نشان میدهد. همانطور که میفرماید اللهم إنی أسألک بأسمائک التی ملأت ارکان کل شیء، ارکان هر چیزی را اسماء تو پر کرده است، اینجا هم میفرماید فبهم ملأت سمائک و ارضک. ارض و سمائت را هم به اینها پر کردی. نمیگوید اینها پر کردند. فبهم ملأت. تو پر کردی آسمان و زمین را به این ها. باز هم دارد این ها را یک حقیقتی در دست خدا که هیچی از خودشان ندارند که تو پر کردی بواسطه این ها سماء و ارض را، فبهم ملأت سمائک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الا انت. تا توحید با این ها آشکار بشود یعنی وجود فقری این ها در درگاه تو و نسبت به تو، و از آن طرف ظهور پر کردن عالم به وجود این ها تحقق توحید است. از یک سو محض ذلت و عبودیت هستند، از یک سو همه جا را پر کرده اند. جمع بین این دو تا امکان پذیر است که یک جا همه چیز از این ها پر شده باشد، از آن طرف محض فقر و بیچارگی باشند؟ میشود. وقتی به نگاه الهی دیده بشود، این فقر و عبودیت و مخلوق بودن است. وقتی به نگاه سماء و ارض دیده میشود، جایی برای غیر این ها نیست. همه چیز را اینها پر کردند. همه ظهورات عالم بواسطه وجود و ظهور این هاست.
پس هرچقدر جنبه فقری شدیدتر بشود، جنبه ظهوری و پر کردن شدیدتر میشود. این هم نتیجه ای است که از این دو فراز گرفته میشود.
اگر اوج عبودیت و مخلوقیت است، اوج پر کردن همه جاست که فبهم ملأت سمائک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الا انت، تا توحید با این ها آشکار میشود. اگر این بیان را دیدیم، در مقام شمردن کمالات برای حضرات دچار افراط و تفریط و تعارض نمیشویم. هر جا داریم مقام این ها را با خدای سبحان میسنجیم و ارتباط با حق، هرچقدر این ها ذلیل تر در آن دایره دیده بشوند، عبدتر دیده بشوند، مخلوق تر دیده بشوند، عظیم ترند. اگر در دایره ارتباط دیگران دیده میشوند، فبهم ملأت سمائک و ارض است که اینها سبب متصل بین الارض و السماء هستند، خلیفه خدا هستند، این ها کار به دستان عالمند، ولاة امر هستند. این تعبیر ولاة امر بودن شاید زیباترین کلام است که خدا اینها را والیان امر قرار داده است. خدا به این ها ولایت داده است در رابطه با دیگران، ولی خدا هستند نسبت به موجودات دیگر. اما ولایت نسبت به موجودات آن تدبیر و رابطه واسطه بودن نسبت به همه آن هاست. همین ولی وقتی نسبت به خدا دیده میشود صرف عجز و بی چارگی و ذلت دیده شدن است. این کمال است. نترسیم در جایی که رابطه با خداست که احساس بکنیم خلاف مقام این هاست اگر بخواهیم این ها را عبد ببینیم، در آن درگاه ذلیل ببینیم، نه، این متن ادبی است که به ما یاد داده اند .در درگاه ربوبی هرچقدر ذلت بالاتر، نسبت به دیگران عزت بیشتر است. غیر از اینکه ذلت بالاتر او ظهور عزت حضرت حق است. این خودش خیلی لطیف است که ذلت آشکار عبد در درگاه ربوبی ظهور عزت حق است و اینها تمام وجودشان این است که خدا آشکار باشد و اگر خدا میخواهد آشکار باشد در هر جایی حتی ظهر ان لا اله الا انت، آشکار بودن خدا در چیست؟ در اینکه هیچ چیزی در مقابل آن حقیقت ندارد. این با همه کمالاتی که نسبت به مخلوقات دارد، اما این پیش خدا ذلیل محض است. پس معلوم میشود که خدا چه حقیقتی است.
#خلیفة_الله
#نحن_أسماء_الله_الحسنی
پس اولا این را نسبت به مخلوق هرچقدر عظیم کنید، که نزّلونا عن الربوبیة و قولوا فی فضلنا ما شئتم. لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک همین است که نزلونا عن الربوبیة و قولوا فی فضلنا ما شئتم. بیان این است که نسبت به دیگران قولوا من فضلنا ما شئتم، هرچه خواستید بگویید، اما در درگاه ربوبی ما را عبد ببینید در مقابل رب. نزلونا عن الربوبیة.
این یک نگاه کاملی است، کلید در معارف است. اگر میبینیم انسان در مورد حضرات معصومین، روایات اینقدر عظمت قائل شدند. گاهای امام سجاد میفرمایند انا اذل الاذلین، انا اقل الاقلین، اگر این بیانات را دارند، این نسبت به درگاه ربوبی است. میگوید من از همه ذلیل ترم، من از همه کمترم در این درگاه. این کمتر بودن ظهر عزت حضرت حق است. هیچ اشکالی ندارد. خیلی هم عالی است. با توحید هم سازگار است. با مقام حضرات هم سازگار است. عزت ربوبیت را دارند آشکار میکنند با ذلت عبودیتشان.
#أنا_أذل_الأذلین
-در ان اخذتنی بذنوبی اخذتک بعفوک، اخذ حالت ذلت درش نیست.
عفو چیست؟ یعنی تو همه کاره ای. همه چیز برای توست. اگر من بخواهم بگیرم چی را میخواهم بگیرم؟ مثل اینکه بگوید من با فقر آمدم. آمدن درش عزت است. اما با چی آمدم؟ با فقر آمدم. تا میگوید با فقر آمدم، الهی انا الفقیر فی غنای فکیف لا اکون فقیرا فی فقری، من با فقر آمدم. الهی من کانت محاسنه مساوی فکیف لا تکون مساویه مساوی. من آمدم بگیرم چی را بگیرم؟ عفو تو را بگیرم. یعنی من بیچاره ام. آمدن درش حرکتی هست، انتساب به شخصی هست، اما بیچارگی ام را آوردم. لذا میگوید خدایا تو همه چیز داری، من چی بیاورم که در درگاه تو ارزشمند باشد. منتسب به امام سجاد علیه السلام است. وقتی دیدم هرچه بخواهم بیاورم تو اکمل و کاملترینش را داری، دیدم یک چیزی هست که تو نداری، با آن آمدم. آن فقر است. دیدم تو فقر نداری.
در پاسخ: امام دارد این مسیر را حرکت میکند تا ما یاد بگیریم. و الا اگر چیزی مربوط به کمالات شخصی شان بود، برای ما نمیگفتند. آنچه هدایتگری درش نباشد، به ما کاری نداشت، برای ما نمیگفتند. هرچه فرمودند یعنی هدایتگری دارد که بیایید در این مسیر. لذا در نگاه که میفرماید اللهم عفوک عفوک یعنی همان سبوح قدوس آشکارتر بشود. یعنی ذلت من در قبال آن قدوسیت و سبوحیت… خدا میگوید سبوح قدوس، منزه است. یعنی تصور هم برنمیدارد. سبوح قدوس. با یک صفت سلبیه که او منزه است، او پاک است از این مرتبه که همین مقدار که کسی حرکت کرده، رسیده است تا به اینجا، یک موقع خطور ایجاد نشود که دارا شده است. اینکه کسی اینجا نیامده بود، کسی قبل از این نرسیده بود، بشری اینجا پا نگذاشته بود، نه اینکه پیغمبر اکرم یک چنین احتمالی بدهد. اما بیان میکند که بدانید که آن جایگاه جایگاه سبوح قدوس است. برای بعضی ممکن است رفعی باشد، و برای بعضی دفعی باشد. این موضوعیت ندارد برای او. اصلا امکانش نیست. لذا میگوید سبوح قدوس. پیغمبر هم میفرماید اللهم عفوک عفوک. این اجابت آن سبوح قدوس است.
با این نگاه قاب قوسین او ادنی را بخواهیم معنا بکنیم چه معنایی پیدا میکند؟ در ناحیه قابلیت شدت نیاز است. یعنی پیغمبر اکرم آنجا آیا شدت کمال را احساس کرد که قاب قوسین او ادنی؟ دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی؟ یا شدت نیاز و بیچارگی را احساس کرد؟ کدام کمال میشود در درگاه الهی؟ شدت نیاز. لذا قاب قوسین اوج نیاز است که هیچ موجود دیگری غیر از پیغمبر اکرم این مرتبه نیاز و فقر و عبودیت را احساس نکرد. لذا اگر میگویند قاب قوسین قوس وجوب و امکان است، به همین معناست. یعنی خودش را در دایره امکان ذلیلترین دید که خدا در دایره وجوب آن بی نیاز ترین و غنی ترین است. شهود قوس وجوب و امکان همان عزت ربوبیت و ذلت عبودیت است. عزت ربوبیت به لحاظ قوس وجوب و ذلت عبودیت به لحاظ قوس عبودیت و فقر، ذلتی که در قوس امکان محقق میشود. لذا این اوج قوس وجوب را که عزت است با شدت قوس ذلت ادراک کرد. قاب قوسین او ادنی یعنی کأنه از این هم بالاتر، فوق این مسئله که بین این دو قوس را بخواهد ادراک بکند.
در پاسخ: او ادنی بیان ندارد. قاب قوسین قوس وجوب و امکان است. او ادنی یعنی قابل گفتگو و حرف نیتس. تا قاب قوسین همین مقدار قابل تمثیل بود که شدت فقر از طرف بنده با اوج کمال و غنا از طرف خدای سبحان.
حرکت اگر موضوعش معلوم شد، که ادراک غنای حضرت حق و ادراک نیاز و عبودیت بنده است، آن وقت معلوم میشود حقیقت معراج رفتن به آسمان بالاتر نیست. فقط یک حرکت طولی مکانی نیست. بلکه یک حرکتی است که در این حرکت اوج نیاز را نسبت به خودش، اوج ذلت را نسبت به خودش یافت، و اوج عزت را نسبت به حضرت حق یافت.
#حقیقت_معراج_ادراک_ذلت_عبودیت
#حقیقت_معراج_ادراک_فقر
اگر این بیان را به عنوان یک کلید در مسائل ببینیم، آن موقع وقتی به ادعیه رجوع میکنیم میبینیم حضرات معصومین از یک سو بیان میکنند صفات کمالی حضرت حق را، در مقابلش صفات ذلت بنده را. مثل مناجات امیر المومنین علیه السلام انت الرب انت فلان انت فلان، بعد من فلانم و فلان، بعد میفرماید کیف یرحم… آن دو صفت که با هم چفت میشود میشود اجابت. انت المولی و انا العبد، انت الغنی و انا الفقیر. این وجودی است نه حرفی. غنا را مشاهده کند و فقر را. مولا را و عبد را. هرچقدر این دو قطب مقابل هم بهتر دیده بشود، ذلت عبودیت با عزت ربوبیت در هر کدامش، این اجابت شده است. نسبت به دیگران این میشود خلافت.
-او ادنی بالاتر از مقام احدیت است؟
من اصطلاحات را وارد نشدم. گفتگو راجع به این مسئله زیاد است. آیا قاب قوسین مقام واحدیت است او ادنی مقام احدیت است؟ عمدا در اصطلاح نرفتم که نظام کابردی اش تحت الشعاع قرار نگیرد. در نظام کاربردی، این اوج ذلت را یافتن است مهم است. حد هم ندارد. چرا؟ حد ندارد؟
-وصول هست.
وصول یا اتصال یا هر اسم دیگری که بگذارید هست، اما در چی؟ در شدت نیاز. این مهم است که شدت ذلت وصول است. شدت عبودیت وصول است، نه بهرمندی. بهرمندی مربوط به دیگران است. در ارتباط و نسبت با دیگران است. در آن قیاس است. اما در اینجا اوج فقر است، یافت این است.
چرا شدت یافتن ذلت و فقر حد ندارد؟ چون شدت عزت حد ندارد. لذا نمیشود گفت تا یک جایی ذلت میرود تمام میشود، او ادنی یعنی این. یعنی حد ندارد در شدت ضعف و ذلت و بیچارگی و عبودیت.
لذا پیغمبر اکرم در معراج حقیقت عبودیت برایش آشکار شد. حقیقت عبودیت بنده آشکار شد. لذا حقایق معراجیه اگر میگویند الصلاة معراج المومن است، چون شدت عبودیت در صلاة است معراج است. پس هر جا انسان حال عبودیت برایش غلبه بکند معراج است، هرجا حال ذلت برایش ایجاد بشود در درگاه الهی معراج است. نه اینکه هرجا یک حالت کمالی را احساس بکند، یک بهرمندی را احساس بکند. نه. آن کمال هست، اما کمال فوق کمال، آنجایی است که انسان اوج نیاز را احساس میکند. اوج عبودیت را احساس میکند.
#عدم_تناهی_عزت_ربوبی_و_ذلت_عبودی
#حقیقت_معراج_حقیقت_عبودیت
لذا این چندتا نقلی که عرض کردم که نظائر دارد، همین تعبیر لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک. خیلی این تابلو عالی میشود.
-با توجه به اینکه حضرت رسول عالم بما کان و ما یکون است، فقط باید در معراج این محقق بشود؟
کی گفته است این فقط در معراج است؟ اگر بحث را دقت میکردید روشن میشد. آیا عالم بودن به همه چیز کمال است؟ یا جهل در برابر خدا؟
-آن ادراک میکنند.
عرض کردم که نمیگوییم ادراک نمیکنند. عالم بودن را ادراک میکنند اما نسبت به موجودات. اما نسبت به خدا تا این مقام مقابل حق قرار میگیرد میشود جهل مطلق. چرا؟ سبوح قدوس، اللهم عفوک عفوک چون من هیچی ندارم.
در معراج اگر عالم بما کان و ما یکون میشود، ثمره آن است. که هرچه عبودیت بیشتر شد، در نسبت با بقیه استواء و قدرتش بالاتر رفته است. اما در آن درگاه جهل و عجز و بیچارگی است. در درگاه ربوبی عالم است به ما کان و ما یکون یا جاهل است به هر چیزی؟ کمال کدام است؟ وقتی با خدا قیاس میشود میگوید عالم فقط تویی. هیچ جای عالم بودن برای غیر باقی نمانده است. حیثیت و جهت را دقت کنید. آنجا کمال این است که انسان جاهلتر باشد. چون هر جهلی در آنجا به معنای بروز علم اوست. ظهور علم اوست. اگر من در آجا علام باشم، یعنی به همین نسبت علم او آشکار نشده است. همین حاجب شده است. این یک بحث بسیار دقیقی است. لذا هر چقدر انسان آن جا عاجز باشد… عفوک عفوک حکایت این است.
-این حیثیت عین فقر بودن دائما برای حضرت هست.
آیا حیثیت فقری که دائما هست، ازدیاد دارد یا نه؟ ازدیادش در معراج محقق میشود. اوج ازدیادش در معراج محقق میشود. چون این اوج آنجاست، آنجا شدت عبودیت است.
-حضرت در آن موطن مستقر است چرا میبرند؟
شما میگویید آنجا هست، چرا میبرند؟ اینجا میگوید سبحان الذی اسری. خدا میگوید میبرند او را. پس معلوم است که نیست. معلوم میشود که امکان ازدیاد دارد. یک موقع میگویید ادراک فقر را میکند؟ بله. اما اشتدادی است. آیا نیاز به خدای سبحان تمام میشود؟ حد آخر دارد؟ نه. شدت نیاز به لحاظ شدت ادراک اوست. هرچقدر عزت او بیشتر ادراک بشود، شدت فقر بیشتر میشود. آیا علم و معرفت پیغمبر به حق به یک جایی میرسد که تمام بشود، آخرین مرتبه باشد؟ امکان بالاتر نیست؟ چرا هست. هرچقدر این امکان باشد، امکان شدت فقر هم هست. پس معراج لازم است؟ بله. آیا هر لحظه لازم است؟ هر لحظه لازم است. لذا پیغمبر معراج های مختلف داشت. اما بعضی معراج هایش خاص بود به این معنای خاص که ذکر شده است که آن هم علت دارد.
-در مناجات امیر المومنین که صفات مقابل را جلو هم میگذارند، میشود گفت این تفسیر قاب قوسین او ادنی است؟
عرض میکنیم که اینها جزء سیر حرکت کمالی است. دارد نشان میدهد که مخلوقیت کمال است در درگاه خالق. فقر کمال است در درگاه غنی. عبد کمال است در درگاه مولا. هرچقدر عبودیت، فقر، صفات اینطوری شدیدتر دیده بشود، ظهور آن اسماء الهی بیشتر میشود. پس کمال است.
پس این سیر است. دارد نشان میدهد که سیر این است که انسان در درگاه ربوبی آن اسماء را آشکار بکند و خودش به مقابلش که نیاز بهش هست، نه صفت ذم باشد، نیاز به آن صفت کمالیه است، اوج نیاز است.
#کمال_ذلت_در_درگاه_ربوبی
#ذلت_عبودیت
#عزت_ربوبیت
#حال_ولی_الهی_در_محضر_اله
#حال_ولی_الهی_با_ماسوا
#الفقر_فخری
#فقر_وجودی_اولیاء
-من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی برای چیست؟
سوره نجم سیر طولی را بیان کرد، سوره اسراء سیر عرضی را بیان کرد. در سیر عرضی این حرکت ظاهری هم برای این معراج خاص تاثیر دارد. یک بحث مفصلی دارد با آیاتی که بعد میآید. آیه اول تا دوازدهم سوره اسراء یک سیری دارد. به خصوص آیه دوم. یک بحث بسیار جالبی دارد. میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿1﴾ وَ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَ جَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً ﴿2﴾
چرا جریان موسی را ذکر میکند؟ ربط حضرت موسی با این معراج و حرکت عرضیه چیست؟ مسجد الاقصی اینجا چه نقشی دارد؟ نقش محوری که مسجد الاقصی در رابطه با یهود دارد که اینجا میفرماید آتینا موسی الکتاب و جعلناه هدی لبنی اسرائیل که کتاب را برای هدایت بنی اسرائیل قرار دادیم، الا تتخذوا من دونی وکیلا، که به غیر از من کسی را وکیل خودتان قرار ندهید. یعنی این دارد محقق میشود. این دارد در وجود این ها تحقق پیدا میکند. هشدار نسبت به بنی اسرائیل است که خصوصیت قوم بنی اسرائیل این است که غیر را وکیل میگرفتند و دخیل میدیدند.
ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْداً شَكُوراً ﴿3﴾
این عبد شکور بودن نوح که مبدئیت برای موسی علیه السلام هم دارد با عبد بودن پیغمبر در سبحان الذی اسری بعبده، بین این الا تتخذوا من دونی وکیلا که این ها عبودیت غیر را داشتند، و این دو عبودیتی که در ادامه مطرح شده است، خیلی عالی است. دارد یک سیری را بیان میکند که جریان معراج نهایت عبودیتی است که در قوم موسی این عبودیت زیر پا گذاشته شد. الا تتخذوا من دونی وکیلا محقق نشد. لذا نوح هم خصوصیت بارزش عبد شکور بود که مقابل خصوصیت اینهاست.
بعد دنبال این سه آیه که اینطور پیچیده در هم میشود میفرماید
وَ قَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً ﴿4﴾
حالا که بنی اسرائیل این کار را کردند، الا تتخذوا من دونی وکیلا را رعایت نکردند، قضینا الی بنی اسرائیل فی الکتاب لتفسدن فی الارض مرتین، اینها دوبار فساد کردند. فسادشان مربوط به آن لا تتخذوا من دونی وکیلا است که وکالت غیر را گرفتند و این فساد مربوط به آن هاست. بعد میفرماید و لتعلن علوا کبیرا. بعد دنبالش میفرماید
فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّيَارِ وَ كَانَ وَعْداً مَفْعُولاً ﴿5﴾
سه آیه را در این رابطه اینقدر زیبا بیان میکند.
یعنی جریان آیه معراج یک حقیقت نفسی دارد نسبت به پیغمبر اکرم و امت پیغمبر. یک حقیقت نسبی دارد مرتبط با جریان بنی اسرائیل. چرا صدر این سوره قرار گرفته است که پیشانی سوره بنی اسرائیل باشد؟ با توجه به اینکه سوره اسرا دارد جریان بنی اسرائیل را مطرح میکند، معراج از مسجد الحرام به مسجد الاقصی را اینجا ذکر میکند، حتی صعودی اش را اینجا ذکر نمیکند. صعودی اش را در سوره نجم ذکر میکند. که دنی فتدلی فکان قاب قوسن او ادنی… عند سدرة المنتهی… بعد ادامه اش.
آن صدر دارد رابطه جریان پیغمبر با فساد بنی اسرائیل را آشکار میکند، که این در چه دوره ای هم واقع میشود؟ نسبت دارد که این در دوره امت پیغمبر هم واقع میشود.
این ها بحثهای جالبی است که ذیل خود سوره باید بیشتر بحث بشود.
#سیر_عرضی_طولی_در_معراج_پیغمبر
#ارتباط_فساد_بنیاسرائیل_با_بحث_معراج
#عبودیت_و_معراج_و_بنیاسرائیل
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 465” دیدگاه میگذارید;