جلسه 463 02/08/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در بحث های روایاتی که در خلقت نوری در محضر دوستان بودیم، عرض شد که یک فرازی هم از زیارت جامعه کبیره است که قدری برای انسان ابتداء متشابه است تا با یک دقتی به محکمات برگردد. در زیارت جامعه فرازهای مختلفی ناظر به خلقت نوری هست که آن ها را دوستان رجوع میکنند. اما این فراز که:
فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ وَ أَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ حَيْثُ لَا يَلْحَقُهُ لَاحِقٌ وَ لَا يَفُوقُهُ فَائِقٌ وَ لَا يَسْبِقُهُ سَابِقٌ وَ لَا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ
تا اینجا باز با صفاتی که شمردند سازگار است.
در ادامه میفرمایند
حَتَّى لَا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا صِدِّيقٌ وَ لَا شَهِيدٌ وَ لَا عَالِمٌ وَ لَا جَاهِلٌ وَ لَا دَنِيٌّ وَ لَا فَاضِلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ صَالِحٌ وَ لَا فَاجِرٌ طَالِحٌ وَ لَا جَبَّارٌ عَنِيدٌ وَ لَا شَيْطَانٌ مَرِيدٌ وَ لَا خَلْقٌ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ شَهِيدٌ
همه این ها مقرند. در دنیا این اقرار را ندیدیم که شده باشد. که شیطان مرید هم مقر به این همه فضل نسبت به این ها باشد. یا جبار عنید این کار را بکند.
إِلَّا عَرَّفَهُمْ جَلَالَةَ أَمْرِكُمْ وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ وَ تَمَامَ نُورِكُمْ وَ صِدْقَ مَقَاعِدِكُمْ وَ ثَبَاتَ مَقَامِكُمْ وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ وَ كَرَامَتَكُمْ عَلَيْهِ وَ خَاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ
آیا این حقیقت اظهار میشود؟ در جانشان قرار میگیرد؟ در نظام فطری شان به این مقرند ولی در نظام اظهارشان کتومند و قبول نمیکنند و اظهار نمیکنند؟ یا اینکه حقیقتا در تاریخ به جایی میرسیم که یک همچنین مسئله ای در نظام جریان تاریخی، حتی کسانی که مقابلند به این نهایت اقرار کنند؟ هر کدام از این ها احتمالاتی است. آیا نظام فطری است؟ یعنی وقتی به فطرتشان رجوع بکنند این را مییابند. آیا نظام مقام اثبات و بیان است که این ها به این مرتبه از بیان و … میرسند؟ آیا در دنیاست؟ یا در غیر دنیا این محقق میشود؟ بعضی بزرگواران فرموده بودند که این دعاست. یعنی ما داریم از خدای سبحان تقاضا میکنیم این را که این محقق بشود. چون منافعش برای همه بشریت است، حتی آن کسی که شیطان مرید است، آن کمالش به این است که به این اقرار برسد. کأنه انسان دارد دعا میکند همه هستی حقیقت فطری شان را در مقام اثبات بیابند. یعنی دعای برای کافر و فاجر و شیطان مرید است. حتی دعا برای مومن است که به این اوج برسد که این اوج را ادراک بکند. نه فقط مرتبه ای را که الان میشناسد. پس دعا برای همه است. این را حضرت آیت الله بهجت فرموده بودند، خدا رحمت کند حضرت آیت الله ممدوحی را، نقل میکردند که یکبار از حضرت آیت الله بهجت سوال کردم این فراز معنایش چیست؟ چه معنایی دارد؟ با اینکه خلافش را ما میبینیم. جبار عنید، شیطان مرید در مقام اثبات این کار را نکردند و نخواهند کرد. حضرت آیت الله بهجت فرموده بودند که اگر به شما بگویم یاد من میکنید هر موقع این را خواندید؟ بعد فرمودند که این مقام دعاست. یعنی حالش انشاء است که بشود. این یک تقاضاست که انسان بخواهد که بشود. این یک بیان است و بیان خوبی هم هست. اما شاید ظاهر آنچه در قبل این فراز زیارت میآید نشان از یک مقام واقع و بیانی است که میخواهد محقق بشود. نه اینکه فقط طلب باشد. منافاتی ندارد که دعا باشد، اما انگار این دعا به تحقق هم میرسد. به خصوص که از معصوم هم نشات گرفته باشد، اجابتش قطعی میشود. پس شاید بیان فرمایش حضرت آیت الله بهجت که دعاست، نه دعایی که مستجاب نیست، دعایی که مستجاب هم میشود. پس شاید به این سمت عالم حرکت میکند که به جایی میرسد که معاند حضرت هم به این مطلب اقرار میکند. حتی شاید در دنیا این محقق بشود. امکانش هست. انسان علائمی را که درباره ظهور مطرح میشود، میبیند که آنجا همه مقرند. اگر قبول نمیکند عنادا نمیپذیرد. نه اینکه این را نمییابد. نمییابد نیست. تعبیری که در اینجا آمده است این است که جاهل هم به این معترف است. دنی هم به این معترف است. شیطان مرید هم، فاجر طالح هم به این معترف است. یعنی با عناد کارشان را انجام میدهند. آن جاهل با جهلش است، اما وقتی نگاه میکند، با همان مرتبه ای که دارد، اقرارش را داشته باشد. اگر این فراز باشد، ممکن است کسی بگوید این فراز قبل از عالم دنیاست. یعنی در همان جایی که انسان الست بربکم قالوا بلی گفت، همانجا دارد که میثاق رسالت هم هست، میثاق ولایت هم هست، در آن عالم این محقق شده است و بعد آمده اینجا. این هم درست است. با روایات ما سازگار است که مردم میثاق بر رسالت و ولایت را علاوه بر ربوبیت در عالم الست داشتند. همه هم داشتند. دنبالش هم در آیه دارد که وقتی شما در روز قیامت برانگیخته میشوید نگویید نمیدانستیم. چون آشنایی محقق شده بود که میشود فطرت. این شکل گیری فطرت است. انس با ولی که در راستای رسول و توحید است، از مسئله فطرت آغاز میشود.
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هٰذَا غَافِلِينَ ﴿172﴾
پس میتوانیم بگوییم در هر سه موطن سرایت دارد. هم موطن قبل دنیا به نحوی، هم فی الدنیا به نحوی، هم بعد الدنیا به نحوی. در هر سه موطن این فراز سرایت دارد. منتها در موطن فی الدنیا فراگیر نیست. یعنی در همه زمان ها نبوده است. اما قطعا زمانی فرا میرسد که تحقق این دعا در آن دوره محقق میشود. لذا کسی هم که این را دعا میگیرد شرح صدرش و نگاهش به عالم عظیم میشود. یعنی در عین اینکه لازم است با فاجر طالح و شیطان مرید مقابله و معارضه بکند، اما معارضه اش از این سنخ است که این برگردد و اصلاح بشود. حتی اگر لازم است حذفش بکند. مقاتله به حذف هم باشد، من دارم این را میکشم، ولی این با این ایمان از دنیا برود. حکمش قتل باشد و قتل هم محقق بشود، اما درونش این ایمان باشد. این خیلی فرق میکند با اینکه انسان غیظ و قهرش بر این است که نابود بکند فقط. این سعه وجودی برای مومن ایجاد میکند که قهرش هم از رحمتش نشات میگیرد. این نزدیک میشود افقش به افقی که خدای سبحان قهر و عذاب را به کار میگیرد در عین اینکه خدا رحمن است، خالق اوست. رحمت رحمانی دارد برای او. دائم تا آخرین لحظه رزق و حیات به او داده است. ولی در عین حال این ناسپاسی کرده است. حکمش حذف است. حتی جایی که عذاب است، عذاب هم نازل میشود، اما عذاب الهی هم از رحمت نشات گرفته است. لذا سبقت رحمت بر غضب است. این نگاه در وجود انسان در رابطه با حضرات اگر ایجاد بشود هم یک باوری در خود ما ایجاد میشود که همه هستی با آن ها ارتباط برقرار میکنند. خود این خیلی کمال است که انسان بیابد که همه هستی قابلیت ارتباط دارند. و بعد بیابد که حجاب ها و موانع در کار است که دیگران و ما محرومیت داریم. و دنبال این است که همه از این حجاب خارج بشوند. چون میداند چه لذت و نعمتی است، این را برای همه میخواهد. نه فقط برای خودش.
قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ﴿26﴾ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ ﴿27﴾
کسی که خیر خواه باشد، حتی اگر قومش اتباع فرعون هستند و طرفدار فرعون هستند، حزبیل و مومن آل فرعون وقتی به شهادت هم میرسد، میگوید یا لیت قومی، کاش قوم من هم… با اینکه این همه اذیتش کردند، ماشطه دربار فرعونی اگر همسرش باشد، که با آن وضع فجیع… بچه هایش را جلویش یکی یکی انداختند در تنور مسی آتشین و بعد همسرش را انداختند به جرم ایمانش، و بعد خودش را با شدیدترین وجه کشتند، به جای اینکه وقتی دستش باز شده است، لعن و نفرین بکند… نمیگوییم لعن و نفرین بد است. وظیفه مان را در عالم دنیا نباید فراموش بکنیم. اما برای این ها چی میخواهد؟ یا لیت قومی یعلمون بما غفر لی ربی و جعلنی من المکرمین. یا نوح نبی بعد از اینکه او را میزدند و نمیتوانست بلند بشود، میگفت یارب ان قومی لایعلمون. خدایا قوم من نمیدانند چکار میکنند، با کی در افتادند. چون خودش را خودش نمیبیند، خودش را رسول خدا میبیند. تو بیامرزشان. رب اغفر لقومی انهم لایعلمون. بیامرزشان این ها نمیدانند چکار میکنند. خیلی کار سختی است. برای ولایت پیدا کردن در عالم، اینطور نگاهی باید ایجاد بشود. در عین اینکه پیغمبر موظف است و میجنگد با مشرکین، امیر مومنان میکشد مشرکین را و به این کشتن هم افتخار میکند، اما در عین حال دعای حضرت نجات این هاست.
این فراز زیارت جامعه در خلقت نوری جا دارد که ازش وظیفه در بیاوریم که وظیفه باید چگونه باشد.
-در قوس نزول که جبار عنید و شیطان مرید معنا نمیدهد.
قبل الدنیا الشقی شقی فی بطن امه و السعید سعید فی بطن امه. چون آنجا لوحی است که آینده درش مکتوب شده است و معلوم است، نه زمانا جلوتر باشد، بلکه لوحی است که درش مکتوب شده است، تقاضا این است که آن ها در آینده جزء کفار نباشند. یعنی کافر عنیدی که بعدا کافر عنید میشود، آنجا تقاضا میکند که این کافر عنید و فاجر کافر هم بشناسد شما را.
در پاسخ: باید انسان در وجودش و رفتارش و نگاهش و اطرافش، این شرح صدر ایجاد بشود که به سمت آن نگاه حرکت کند. کسی که دارد اینطور تقاضا میکند و دعا میکند، نمیشود دعایش این باشد و رفتارش غیر از این باشد.
-یعنی با انسان های فاسق و فاجر یک محبت ویژه ای پیدا میکند؟
یعنی طلب برگشتن ذاتشان را میکند، هرچند که عملشان را دشمن دارد. همانطور که در روایت میفرماید. لذا در عین اینکه مقابله را لازم میداند، از مقابله دست بر نمیدارد، مقاتله را لازم میداند، نظام ظاهر سر جایش است. اما در عین حال وقتی جملیون کشته شدند، امیر مومنان در بین کشته های دشمن قدم میزد و میگفت با دست خودم دست خودم را قطع کردم. یعنی حسرت میخوردند که چرا کشته شدند. این خیلی برای انسان کمال میطلبد که این نگاه را داشته باشد که در یک جنگ خونینی که دل ها را پر میکند از بغض، چون جنگ است، وقتی میبینی برادرانت به زمین افتادند و کشته شدند و خون ریخته شده و چه مظلومیت ها و زخم ها و جراحت ها و ناله ها، تصویر کنید آنجا را، مفهوم خون را تصور نکنید، در صحنه خودتان را قرار بدهید، بعد حضرت حسرت بخورد که با دست خودم دست خودم را قطع کردم. یعنی حتی از کشته های آن ها ناراحت باشد. او هم خلق الهی بوده که باب هدایت برایشان امکان پذیر بوده، ولی به اختیار خودش جلویش را گرفت. این خیلی نگاه عظیمی است. یعنی از چشم خدا به عالم نگاه کردن. این برای انسان رفتار عملی ایجاد میکند.
اگر کسی برای آن موطن اینطور نگران است، در بین مومنین میشود جایی دلش خنک بشود اگر برای مومنی مشکلی پیش بیاید. یا اگر با مومنی حرف میزند، دلش میآید با تندی حرف بزند؟ کسی که این نگاه را پیدا میکند به کفار و مشرکین و فاجر طالح و جبار عنید و شیطان مرید، حالش با مومنین چطور میشود؟ چطور خیرخواه و دلسوز میشود و چطور یک فعل غلطش را به هفتاد محمل صحیح حمل میکند تا غلط نبیند از او. چه برسد که هفتاد فعل صحیحش را بر محمل غلط حمل بکند، به یک احتمال ضعیف، تا او را بکوبد. چقدر متفاوت میشود. این نگاه اگر ایجاد بشود. رفتار انسان، حتی در زندگی آدم و ارتباطات اطرافش، همه این ها تاثیر میگذارد.
-مدل اجتماعی هم اگر بخواهیم در بیاوریم از این بیانات، فرمودید باید از منظر خدا ببینیم؟
خدا رحمن است و رحیم است. رحیم هم سر جایش است. بالمومنین رئوف رحیم است. برای کافر هم شدید العقاب است. این رحمت رحیمیه اش است. اما در عین حال رحمت رحمانیه اش این است که دارد به او وجود میدهد، رزق میدهد، او را از صحنه روزگار محروم نکرد. جمع بین این دو که انسان بتواند رحمت رحمانی و رحمت رحیمی را، این اوج نگاه الهی است.
#اقرار_به_فضل_معصومین_توسط_مومن_و_کافر
#خیرخواهی_و_طلب_هدایت_نسبت_به_کفار
#مظهر_رحمن_و_رحیم
این روایاتی که الان نظیرش این روایت یازدهم است، باید حتما امهات و محکمات مسئله را برای خودمان مرور کنیم تا اگر یک مسئله ای را میخواهیم بپذیریم، با آن محکمات و امهات سازگار باشد. اگر یک موقع دیدیم با امهات و محکمات یک مطلبی سازگاری اش سخت است… یک وقت سازگاری ندارد، انسان متوقف میشود. اما یک موقع سازگاری اش سخت است. یعنی محمل هایی را میخواهد. اگر توانست آن محمل ها را درست کند، عیبی ندارد. اگر نتوانست رد نمیکند. ولی توقف پیدا میکند.
البته بعضی از این روایات از جهت سندی قوی نیست. گاهی روایات متکثر هم نیست که بگوییم کثرت ممکن است جبران نقص سند را بکند. تضعیف نکردیم روایت را. اما خواستیم محتملات را در مسئله ببینیم.
11- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ مَالِكِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ النَّهْدِيِّ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ حَارِثٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي حَفْصَةَ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص ثَلَاثَةٌ لَمْ تَكُنْ فِي أَحَدٍ غَيْرِهِ
سه چیز بود که اختصاص به پیغمبر داشت و در غیر او نبود.
لَمْ يَكُنْ لَهُ فَيْءٌ
حضرت سایه نداشت
وَ كَانَ لَا يَمُرُّ فِي طَرِيقٍ فَيُمَرُّ فِيهِ بَعْدَ يَوْمَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةٍ إِلَّا عُرِفَ أَنَّهُ قَدْ مَرَّ فِيهِ لِطِيبِ عَرْفِهِ[137]
از هر جا عبور میکرد، تا دو سه روز بعدش بوی پیغمبر اکرم در آن کوچه میپیچید. بعضی میگویند بواسطه عطری بود که استعمال میکرد. آنقدر اهل عطر بود. بعضی میگویند نه. این بوی ذاتی خود پیغمبر اکرم بود که احتیاجی به استعمال عطر نداشت. هرچند پیغمبر اهل عطر بود. در روایات هم دارد که مقدار مصرف از مالتان اگر این مقدار در رابطه با عطر مصرف بکنید رواست، این خودش در نگاه روابط بین مومنین و روابط اجتماعی، خوش بو بودن، نحوه ای از خوش خلق بودن است. وقتی که شما در کنار مومنین قرار بگیرید، از ارتباط با شما ملتذ میشوند. البته نه آنقدر عطر بزنند که آدم سر گیجه بگیرد. بعضی عطرشان سرگیجه آور است انصافا. گاهی بعضی عطرها کفاره گناه برای دیگران میشود! باید یک چیزی باشد که بقیه آزرده نشوند و خوششان بیاید. مثل حسن خلق که چطور برای معاشرت یک کمالی است و باعث میشود انسان رشد و شرح صدر و سعه پیدا بکند، چه فضائلی گفتند، عطر نحوه ای از روابط خلقیه است که آشکار میشود، منتها بدون کلام است.
بعضی یک بوی عرق تندی برایشان پیش میآید، دست خودش هم نیست، اما انسان در استحمامات مکرر میتواند کمترین آزار را برای دیگران داشته باشد. یا مثلا غذای غیر معطر خوردن و … میآید در جمع هم مینشیند وسط جمع. پیغمبر اکرم اگر میخواست از سبزیجات غیر معطر بخورد، یک روز تعطیل که جدا بود و ارتباطی نداشت میخورد. ببینیم حسن خلق چطور است که مردم منزجر نشوند. من دوست دارم دلیل نمیشود که مردم هم باید تحمل بکنند. این میشود خودخواهی و منیت. مثل همانجایی که در روابط خلقیه بگویم من مهم هستم و بقیه مهم نیستند. بقیه باید خودشان را با من تنظیم بکنند. یک عطر است، ببینید چقدر احکام پیدا میکند. لذا دارد که بو کشف شمی و خوشبویی یکی از مراحل انتقال به باطن عالم است. لذا میگویند وقت نماز عطر زدن استحباب مؤکد دارد تا حال انسان را از حال دنیا بگیرد ببرد به آن سمت. یک راه است. اما بعضی از آن طرف آدم را میکِشند میآورند به این طرف.
اگر این نگاه را داشته باشیم، پیغمبر اکرم این عطر ذاتی اش بود. درست است که استفاده بیرونی هم میکرد از عطر. دارد که حبب الی من دنیاکم ثلاث، الطیب و النساء و قرة عینی فی الصلاة. در عرض هم آوردن این سه چیز خودش جالب است.
#بوی_خوش_از_مصادیق_حسن_خلق_است
#رعایت_دیگران_در_استعمال_عطر
معلوم میشود از روایت که یک بوی ویژه بوده است که بعد از دو سه روز هم که از عبور پیغمبر میگذشت، میآمد.
عرق پیغمبر بوی خوش داشت و ماندگار هم بود.
وَ كَانَ لَا يَمُرُّ بِحَجَرٍ وَ لَا بِشَجَرٍ إِلَّا سَجَدَ لَهُ.
از هر جا که عبور میکرد، از سنگ و درختی که عبور میکرد، همه این ها بر او ساجد بودند. آیا این سجده را همه میدیدند؟ آیا این سجده با چشم ظاهری برای همه در همه رفت و آمدها آشکار بود؟ یا برای پیغمبر در مقام ثبوت قطعا بود، در مقام اثبات آیا با تصرف پیغمبر دیگران میدیدند؟ یا به نحو عادی میدیدند؟ اینکه به نحو عادی بخواهند ببینند در تاریخ نقل نشده است. لذا اگر یک همچنین مسئله ای دائم و متعارف بود، نقل های زیادی را میطلبید. اما این قلت نقل نمیتواند حکایت از عادی بودن بکند. یک موقع یک چیزی خیلی عادی است، مثلا کسی نمیگوید پیغمبر راه رفت. خب راه رفتن عادی است. چگونه راه رفتن ممکن است غیر عادی باشد، اما راه رفتن غیر عادی نیست. همه راه میروند. این سجده کردن یک امر طبیعی و عادی نبوده است. این سجده نسبت به دیگران که نبود. وقتی فعل پیغمبر خاص باشد، قطعا برای هر کسی که اولین و دومین بار میبیند خیلی شگفت آور است. و میبیند در دیگران نیست، نقل میکند که دیدیم پیغمبر را، سجده تمام در و دیوار را بر پیغمبر دیدیم. به خصوص که نسل بعدی که پیغمبر را ندیدند، باید شدت و کثرت نقل آنقدر باشد که پر کرده باشد. چون امری است رمزآلود و برای همه تعجب آور، لذا قابل نقل. اینطوری نشده است. پس باید یک نگاه دیگری با محکماتی که داریم بکنیم. درست است که عالم ساجد است بر پیغمبر. اما در روایاتی هم خود این لایمر بحجر و لا شجر الا سجد له را معنا میکنند.
مثلا خود اینکه همه عالم بر خدای سبحان ساجد است
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبَالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ ﴿18﴾
ا لم تر یعنی چی؟ نمیبینی؟ خطاب است که چرا نمیبینی. یعنی مشهود است. اما مشهود بودنش به نحوی که ما بگوییم سر به سجده میگذارند، پیشانی بر خاک میگذارند نیست. ا لم تر، اگر محال بود که دعوت نمیکرد. ا لم تر ان الله یسجد له من فی السماوات و من فی الارض. نه فقط من فی السماوات و من فی الارض که ذوی العقول هستند. و الشمس و القمر. خود شمس و قمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و کثیر من الناس، مگر نمیبینی این ها را. این ها همه ساجدند. نمیفرماید خدا رد میشد سجده میکردند. دائما در سجده اند چون دائما در حضورند.
یا امیر مومنان میفرماید فتبارک الذی یسجد له من فی السماوات و الارض طوعا و کرها. همه عالم به طوع یا کره ساجد خدای سبحان هستند. و یعفر له خدّا و وجها، یعنی صورت و پیشانی هر موجودی…
دارد که یک کسی آمد سوال کرد وجه خدا چیست؟ امیر مومنان آتشی را به پا کرد، بعد به آن شخص فرمود بگو وجه آتش کدام طرفش است؟ از هر طرفی نگاه میکنی آتش وجه است. چون آتش پشت ندارد. بله، اگر یک موقعی در منقلی بگذاری، در یک چیزی بگذاری پایینش وجهش نیست. اما اطرافش، همه طرفش وجه است. یک تشبیه است.
اینجا هم میفرماید خدّا و وجها، در ادامه اش بیان میکند که و یلقی بالطاعة الیه سِلما. همه مطیع حق هستند. این تعفیر وجه و صورت بر زمین گذاشتن بالاترین طاعت است. مثل سجده ملائکه بر انسان که طاعة و خدمة، یا طاعة و محبة. طاعت و محبت بالاترین سجده است. انسانی که نسبت به دیگری مطیع است، انسان است که پیشانی و صورت دارد، ملک که پیشانی به معنای جسمی ندارد.
و یعطی له القیادة رهبة و خوفا، قیادتش را دست خدا داده است، قائدش خداست. آن هم رهبة و خوفا. یعنی از دیدن شدت تجلی آن نور عظمت الهی، شدت تسلیم این ها محقق شده است. یعنی این ها مطیع حق هستند، هیچ تخطی در وجودشان در کار نیست.
#سجده_عالم_بر_پیغمبر
یا در تفسیر عامه دارد که اذا زالت الشمس سجد کل شیء لله. وقتی خورشید رو به زوال میرود، یعنی از ظهر به بعد، سجد کل شیء لله، میگویند آن سایه که ایجاد میشود که فیء است. سایه از صبح تا ظهر ظل است، از ظهر تا عصر فیء است. فیء یعنی رجوع. چون سایه دارد به اوج میرسد تا میرسد به مثل، بعد دوباره شروع میکند به کم شدن. هی کم میشود. سایه که بر زمین میافتد از هر چیزی، در حال سجود است. چون روی زمین افتاده است. دیگر از این روی زمین افتاده تر و پهن تر نمیشود که موجودی اینطور روی زمین بیوفتد. این سایه، سجده موجودات است. این هم یک معنایی از سجده است. لذا همین را میفرماید که در رابطه با پیغمبر اکرم که اینطور ساجد بودند برایش. سایه ای را که ما میبینیم در نگاه اول این است که هر چیزی سایه ای دارد، پیغمبر باشد یا نباشد. این سایه که هست. چطور این را نسبت بدهیم؟ میگوید حقیقت این سایه که یک نمادی است از جریان سجده و به خاک افتادن، این حقیقت را خدا در عالم خلق کرده است به جهت سجده بر پیغمبر است که همه هستی ساجد بر او هستند. اینطور نبود که لزوم داشته باشد که سایه باشد. خود این سایه، که موجود به گونه ای است که سایه دارد. خلقتش جوری است که سایه دارد، این به جهت این سجده بر پیغمبر است. یعنی این وجود مرتبط با آن جریان این سایه را پیدا میکند. البته در مجردات مرتبه دیگری و نوع دیگری است. چون در عالم ماده اینطور سایه معنا پیدا میکند که جسم در کار است.
-معنای تکوینی اش چه مشکلی دارد؟
معنای تکوینی اش سر جایش محفوظ است، در نظام ظاهر هم بخواهد ظاهر بشود، یک مرتبه از ظهور است. نه اینکه آن را نفی بکند. آن هست. طاعت و مطیع بودن هست. به اضافه او، پیغمبر اینجا یک اختصاصی دارد که این روایت دارد آن اختصاص را بیان میکند که نحوه خلقت آن ها میتواند بر این اساس باشد.
-یعنی همه این اختصاص را میفهمیدند؟
برداشتی که از این شده است مختلف است. همه این را نفهمیدند. اما در برداشتی که میشود از این مسئله کرد، یکی نظام تکوینش است که همه هستی بر این است. یکی نظام ظاهر است. بعضی خواستند بگویند این ها در ظاهر به سجده میافتادند. عرض کردیم که ممکن است در چشم بعضی پیغمبر تصرف کرده باشند و این را هم دیده باشند. عیب ندارد. اما اگر دائمی بود و برای همه بود باید نقل میشد. این نقل نشده است. به صورت موردی بوده است مثل آن سنگریزه که به صدا در آمد و تسبیح کرد. اما این بحثی که داریم عرض میکنیم یک بحثی بین آن دوتاست. نه این است که ظاهر سجده به معنای فرو افتادن باشد بر خاک، و نه به معنای نظام تکوین مطلق است که طاعة و محبة که آن سر جایش است. بلکه به این معناست که یک ظهوری هم در عالم برایش قرار داده شده است. منتها این ظهور برای ما متعارف عادی دیده میشود. نظارت روایت ممکن است بر این باشد که این سایه داشتن ظهور آن خضوع نسبت به پیغمبر اکرم است، و ولی ای که در هر دوره ظهور پیغمبر است. این سایه داشتن حقیقتش آن است. امکان هم دارد. بعدی ندارد که خود این در نظام عالم وجود ظهور مادی هم پیدا کرده و تا این مرتبه کشیده شده است که این محسوس هم شده است.
-اگر اینطور باشد اینکه پیغمبر فیء نداشته باشد هم درست میشود.
بله. اگر این ها خلق شدند که بر پیغمبر ساجد باشند، خود پیغمبر که بر خودش ساجد نیست. پس مؤکد است.
در پاسخ: سجده پیغمبر برای خداوند از سنخ سجده مجردات میشود. اینکه خودشان سایه نداشتند، چون سایه ظاهری به لحاظ واسطه و سببیت حضرت، به حضرت میخورد، بعد به خدای سبحان نسبت به موجودات. اما خودش که واسطه است، سایه برای خودش سایه داشته باشد معنا پیدا نمیکند.
منتها یک بیان است. به عنوان قطعی نمیگوییم. شاید راه داشته باشد که جمع بین نظام ظاهر و باطن بشود. اینکه اختصاص به پیغمبر پیدا کرده است به این جهت باشد. که اگر اشیاء سایه پیدا کردند، به این جهت بوده است. خلق سایه برای اشیاء نمادی است از این سجده. بر زمین افتادن. خیلی تعبیر سایه زیباست. سایه کاملا سجده تام است. اگر سجده هفت عضو است، این تمام وجودش بر زمین و خاک افتاده است. خیلی تعبیر زیبایی است.
نسبت به اهل بیت علیهم السلام انفسنا و انفسکم است دیگر. اختصاص به پیغمبر در مقابل انبیاء و افراد دیگر است.
#سایه_نداشتن_پیغمبر
#سایه_نماد_سجده
روایات دیگری در رابطه با بو و عطر و سایه و سجده هست.
ان شاء الله خداوند سبحان بوی خوش پیغمبر را به مشام ما هم برساند که یک جذبه الهیه است. احساس بوی پیغمبر که ما را به باطن عالم میکشاند، رؤیت پیغمبر که ما را به جذبه بصری میکشاند و حشر با پیغمبر که به باطن عالم میکشاند و اهل بیت علیهم السلام، ان شاء الله به ما هم بچشانند و ما را از آن بهرمند بگردانند.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 463” دیدگاه میگذارید;