جلسه 456 07/07/1403
یک نکته در ادامه بحث جلسه قبل(المیزان) عرض بکنم. در اتفاقاتی که پیش میآید باید خیلی دقت بکنیم. ابتلائات الهی مختلف است. گاهی مثل الان مسائل سنگینی پیش میآید تا معلوم بشود رویش ها و ریزش ها چگونه است.
استفاده بکنیم از آیات قرآن کریم:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴿45﴾
وقتی در جنگ دو لشگر با هم مواجه میشوید، ثبات داشته باشید. باید گفتار شما، رفتار شما، در جهت ثبات قدم باشد تا پیروزی محقق بشود.
بعد به دنبال این آیه انگار جایش همین امروز است.
وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ﴿46﴾
کجا دارد میفرماید و لا تنازعوا فتفشلوا… در یک صحنه جنگ است. نزاع در صحنه جنگ به نظر شما در چه چیزی اتفاق میافتد؟ حرف های عادی که نیست. حرف سر نحوه جنگیدن است دیگر. یک عده میگویند بجنگیم، یک عده نمیگویند نمیشود. یک عده میگویند باید تعقیب بکنیم. انواع نظر در رابطه با نحوه جنگ است. یک کسی محاسبات عادی دارد، میگوید نمیشود. آیات بعد همه این ها را آورده است.
إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هٰؤُلاَءِ دِينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿49﴾
منافقین و الذین فی قلوبهم مرض یک طرف دعوا هستند. به مومنین میگوید با اینها نزاع نکنید. این ها چی میگویند؟ پیش خودشان میگویند غر هولاء دینهم. این ها دینشان گولشان زده است. با اینکه کم هستند میگویند میتوانیم. این را منافقین دارند میگویند.
در صدر آیه میگوید با این ها هم نزاع نکنید. که اگر با این ها هم نزاع کردید دچار فشل میشوید. موضوع نزاع را دارد مطرح میکند با کی، کجا، چطوری. در جنگ موضوع نزاع این نیست که بادمجان کیلویی چند باشد، یا الان یارانه بدهیم یا نه. در جنگ موضوعی که باعث نزاع میشود، موضوعی که باعث اختلاف و تذهب ریحکم میشود که قدرت و شوکت شما زیر سوال میرود، آنجایی است که نسبت به خود جنگ اظهار نظر میشود. بجنگیم یا نه. چطوری بجنگیم. سر و صدایی بکنیم برگردیم.
شما با اینها نزاع نکنید. نمیگوید گفتگو نداشته باشید و حرف هایشان را نقد نکنید.
وقتی مقابل دشمن قرار گرفتید، فاثبتوا. اگر ثبات قدم میخواهید باید این کار را بکنید که اختلاف افکنی و تنازع نکنید. و اذکروا الله کثیرا. جای توسل بیشتر و ذکر بیشتر خداست. یعنی اگر در حالت عادی انسان باید مذکر باشد و متوجه باشد، در حالت جنگ باید شدت توجه را داشته باشد. واذکروا الله کثیرا، یعنی شدت توجه. لعلکم تفلحون. فلاح در اینجا به معنای غلبه است. لعلکم تفلحون چون فلاح هر جا معنای خودش را میدهد. و اذکروا الله تا غلبه محقق بشود.
مقابل این چیست؟ اطیعوا الله و رسوله و لا تنازعوا…
پیغمبر اکرم به کسی فرمودند به پدر مادرتان فحش ندهید. گفتند مگر ما فحش میدهیم. حضرت فرمودند تو به پدر و مادر او فحش دادی، باعث شدی به پدر و مادر تو فحش بدهد. پس تو فحش دادی.
ما میخواهیم نقد بکنیم، میگوییم دیدید ما گفتیم این روش غلط است، دیدی ما گفتیم … این یعنی داری به پدر و مادر او فحش میدهی. وقتی اینطوری گفتی، او هم بچه دارد یا نه؟ 14-15 میلیون او بچه دارد، 14-15 میلیون اینور. 14-15 میلیون بچه او مقابل تو میشوند. میخواهند از پدرشان دفاع کنند.[ناظر به رأی دهندگان در انتخابات ریاست جمهوری 1403]
اما یک وقت در نقد، جایی که وجدان ها تحریک شده است، میشود انسان بگوید معلوم میشود که آن موضعی که ما قبلا گرفتیم خوب نبوده است، جواب نداده، باید اینطور موضع بگیریم. در این صورت به پدر و مادر کسی فحش ندادیم. بچه های او هم با ما همراه میشوند. نقد گذشته طرف مقابل را نمیکنیم که بعد دفاع بخواهند بکنند.
و لا تنازعوا، گفتارتان به نزاع نکشد فتفشلوا و تذهب ریحکم. بین دشمن هم قدرت و شوکت و عظمت شما ریخته میشود. کی باعثش شد؟ موشک دشمن؟ نه. موشک دشمن نمیتواند شوکت را از بین ببرد. بلکه گفتار درونی میتواند شوکت را از بین ببرد.
و اصبروا، خیلی سخت است. یعنی کار ساده ای هم نیست. و اصبروا ان الله مع الصابرین.
اینجاست که خدا دارد امتحان و ابتلاء پیش میآورد که ببیند هر کدام از ما چند مرده حلاج هستیم.
راه معلوم است، روش روشن است. میدانیم باید چکار کنیم. اما چه کنیم که ناخودآگاه درونمان میخواهد عقده گشایی کند. کأن بغض های خفته مان میخواهد آشکار بشود. دنبال یک مفری هستیم که آن بغض ها را آشکار کنیم. این خیلی بد است. مصداق تنازع میشود. در مقابل فاثبوا میشود، در مقابل اطیعوا الرسول میشود. آن وقت دشمن قهقه میزند. لیس شیء انکی لشیطان که مومنین با تمام طوایف ایمانی که ضعیف و قوی هستند، با هم متصل باشند و ارتباط داشته باشند. و بیشترین چیزی که شیطان را خوشحال میکند و قهقهه میزند، این است که مومنین با هم اختلاف داشته باشند.
آقا این نگاه را دارد. بیشترین نقدها را میکند، بهترین نقدها را میکند، اما در عین حال وحدت را هم به دنبال دارد. هیچ کسی فکر نمیکند به بابای او فحش دادند. بله، باید در واقعه تاریخی وقتی انسان در متن واقعه است، در آن لحظه است یک جوری حرف بزند و تصمیم بگیرد که الان وقت مقابله حق و باطل است. یک موقع بعد از واقعه است. ما نشسته ایم جریان 20 یا 30 سال پیش را داریم تحلیل میکنیم. تاریخ را داریم تحلیل میکنیم برای جریان شناسی. اینجا دستمان بازتر است در بیان و گفتار. این دو را یکی نبینیم. آن لحظه مقابله تذهب ریحکم. اما بعد از واقعه که دشمن نمیتواند سوء استفاده بکند، نقادی در اوج باشد. این ها را با هم قاطی نکنیم. نگوییم آنجا نگفتیم امروز میگوییم. در واقعه یکطور باید گفت، بعد از واقعه باید به نحوی تحلیل کرد که اختلاف افکن نباشد.
این را ضمیمه بکنید به بحث قبلی(جلسه المیزان) این دو مکمل هم باشد. تکلیفمان را قرآن بهتر روشن کرده باشد.
#اهمیت_پرهیز_از_نزاع_در_جامعه_در_زمان_جنگ
#تقوا_نسبت_به_جبهه_داخلی_در_زمان_جنگ
3- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ مُرَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُكَ وَ عَلِيّاً نُوراً يَعْنِي رُوحاً بِلَا بَدَنٍ
این یعنی روحا بلابدن، چه از راوی باشد چه کلام امام باشد. عیبی ندارد. بیان بیان صحیح و مطابق قاعده است. حتی اگر کلام راوی باشد، با روایات دیگر سازگار است.
قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِي وَ أَرْضِي وَ عَرْشِي وَ بَحْرِي فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِي وَ تُمَجِّدُنِي ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَيْكُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً
این روایت شریف که نمونه ای از دهها روایتی است که اسم این روایات خلقت نوری حضرات است، گاهی به تفصیل وارد شده است، گاهی به اجمال وارد شده است، اما یک خط اساسی را باید در این روایات ببینیم. چند نکته است که این چند نکته را توجه داشته باشیم که تمام این روایات در این چهارچوب وارد شدند و دارند در این منظومه حرف میزنند. لذا اگر آن چهارچوب و منظومه در دستمان باشد، بین خلقت نوری حضرات که در این سنخ روایات وارد شده و خلقت مادی حضرات که در دسته دیگری از روایات و گاهی دنباله همین روایات وارد شده است، هیچ تعارضی دیده نمیشود. بلکه متمم و مکمل و مبین هم میشوند. روایات تبدیل به روایات متشابه نمیشوند. بلکه از روایات محکمات تلقی میشود.
یک نکته این است که ما نظام عالم مادی و نظام عالم مجردمان حدود و صغورش را اجمالا بشناسیم. الان هم در صدد بیانش نیستیم. خصوصیات عالم تجردی این است که آنجا زمان نیست، تدریج نیست، استعداد نیست. این سه تا را در نظر بگیریم. به عنوان سه خصوصیت کلی. در عالم مجردات استعداد نیست. اگر استعداد نباشد یعنی تغییر نیست. چون تغییر موکول به استعداد است، باید قوه اش باشد. تدریج نیست، یعنی وجود در آنجا تدریجی نیست. چون وجود تدریجی ماده و استعداد میخواهد. کم کم باید داده بشود. عدم قابلیت و عدم آمادگی در گرفتن تدریجی هست. ضعف وجود است که تدریجی است. تدریج ضعف وجود است نه قوت. پس اگر این ها خصوصیت عالم ماده است، عالم مجردات زمان ندارد، تدریج ندارد، تغییر ندارد. این ها به هم مرتبط هستند. این سه خصوصیت را در ذهن داشته باشید.
رابطه عالم خلق هم این است که تدریج درش هست، زمان درش هست و همچنین استعداد درش هست. این هم عالم مادی است. عالم مجرد یا عالم مادی رابطه شان چگونه است؟
ما نفسی داریم و بدنی داریم. میگوید تا جایی که نفس به بدن متعلق است، احکام عالم ماده به نفس سرایت پیدا میکند. یعنی تدریج، زمان، و استعداد برای نفس جاری است به تبع تعلقی که به بدن دارد.
پس یک خصوصیات عالم تجردی بود، یک خصوصیات عالم مادی بود، یک خصوصیت ارتباط بین عالم تجرد و ماده در جایی که تعلق باشد بود. آن جایی که این تعلق هست، به لحاظ تعلقش این سه خصوصیت عالم ماده جریان پیدا میکند. این سه گزاره را که از سه عالم مجرد، مادی، و تعلق مجرد به مادی، سه خصوصیتی که بیان شد، دقت بکنید ببینید در روایات نوری، گاهی ناظرند به عالم تجردی. دارد بیان میکند نظام تجردی عالم را. خلقت نوری یعنی خلقت تجردی. آنجا نه تدریج است نه استعداد و نه زمان. گاهی ناظر است به عالم تعلق مجرد به مادی که در آنجا به تبع تعلق به ماده، هم زمان است، هم تغییر است، هم تدریج است. اما خلقت انسان چون مادی محض نیست، پس خصوصیات عالم مادی محض را به تنهایی به عنوان ذاتش ندارد. چون انسان حقیقتی است که نفسی دارد که نفخت فیه من روحی است، تعلق به بدنی میگیرد که مادی است. پس به تبع بدن این خصوصیات هست. اما بدن محض در انسان نیست. اگر بدن محض نیست، آیا خصوصیتی هست که در ماده باشد و انسان نداشته باشد؟ نه. به تبع تعلق همه آن خصوصیات هست. اما این خصوصیات برای گذار به آن خصوصیات بالاتر است. در عالم ماده همین بود. اما در جایی که نفس تعلق به بدن گرفته و ارتباط مجرد با مادی است، با همه بحثهای حرکت جوهری و …، تفکیک نمیکنیم الان، به نحو کلی داریم بیان میکنیم. انسان میتواند از عالم ماده و خصوصیات عالم ماده گذر کند و به خصوصیات تجردی برسد.
روایات نوری که وارد شدند که خیلی هم زیاد هستند و به انحاء مختلفی هستند، دارند خصوصیت انسان را در نظام تجردی بیان میکنند که نه زمان هست، نه تغییر، نه تدریج. نیاییم روایات نوری را حمل کنیم بر خصوصیات عالم تعلق به ماده، بعد بگوییم اگر آنطوری است قبل و بعد چطوری میشود؟ پس شقاوت و سعادت در آنجا، سبب جبر میشود. جایی جبر و اختیار مطرح است که تعلق به عالم ماده باشد. استعداد و زمان و تدریج را داشته باشد. در نظام تجردی سعادت و شقاوت مقابل هم نداریم. چرا؟ چون در آنجا طور وجود است و تغییر امکان پذیر نیست. سعادت و شقاوت اختیار میخواهد. اگر اختیار بخواهد باشد، استعداد میخواهد. این ها در آن عالم نیست. پس این ها را به آنجا سرایت ندهیم. اگر حدود و صغور و مرزهای هر کدام از این عوامل رعایت بشود، بسیاری از شبهات مندفع میشود. اینکه انسان عالمی دارد، عالم تجردی، اما عالم تجردی انسان در زمان واقع است؟ قبل از این عالم است زمانا؟ نه. اگر گفتید قبل از این عالم است زمانا، یعنی خصوصیات عالم ماده را به آن سرایت دادید. اگر میفرمایند نور ما را خلق کردند قبل از اینکه عرش الهی باشد، قبل از اینکه کرسی باشد، سماواتی باشد، قبل از اینکه آسمان و زمین باشد، قبل از اینکه دریا و خشکی باشد، به دو هزار سال، چی فهمیده میشود؟ یعنی این دو هزار سال که هر سالش 365 روز است نیست. چون شبانه روز و سماوات و ارض نبوده است. اگر ضرب بکنید به اندازه ای که بعد میآید، باز هم زمان محیط بهش هست. در زمان باید دیده بشود. پس معلوم میشود که این زمان غیر از آن زمان است. چون همچنان که هر شیءای در این عالم روحی دارد، خزائنی دارد، که خزائنش آن مرتبه عظیم تجردی اوست که وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍء، زمان هم از جمله اشیائی است که خزائن دارد. مثل انسان که نظام تجردی و مادی دارد، زمان هم وقتی به عالم ماده میرسد میشود این زمان. شبانه روز و ساعات و دقایق. اما در نظام تجردی وجود جمعی دارد، که قبل و بعد زمانی که استعداد و تدریج میخواهد نیست.
این ها قاعده های مهمی است. ذهن را مثل فنر باید با این ها بکِشید. روایات را با این چهارچوب ها نگاه بکنید میبینید خیلی واضح هستند. اما وقتی این حدود و صغور معلوم نباشد، دائما این روایات متشابه و متعارض میشود که جبر چی میشود؟ اختیار چی میشود؟ اگر اینطوری است کمال برای این ها چه معنا میدهد؟ اگر این ها را دارند بعد به دنیا میآیند، چه کمالی میخواهند پیدا بکنند؟ چه حرکتی میخواهد محقق بشود؟ این ها را نمیتوانیم درست بکنیم. پس اگر میفرمایند قبل از وجود ما وجود آدم خلق شد، قبل زمانی؟ نه. خلق الله الارواح قبل الابدان بألفي عام، ارواح است، به تعبیری که در اینجا آورد، روحا بلا بدن. یعنی تعلقات به بدن که خصوصیات بدن بود که زمان بود و تغییر و تدریج بود، نیست. استعداد درش نیست. هیچ کدام نیست. لذا قرینه میگذارد در روایات. با قرینه صحبت میکند. یک صفحه مینویسید، گاهی یک قرینه آخرش میآورید. معنای تمام آن صفحه با این قرینه روشن میشود. اگر میگوید این وجود نوری است، وجود نوری هم یعنی روحا بلا بدن، حالا هر خصوصیت دیگری بخواهد بگوید، حتی روایات دیگری که بیان این قرینه را نکرده است ولی در این روایت بیان شده است، برای همه آن ها قرینه میشود که کدام موطن را دارد میگوید. با چه حدود و صغور و قوانین حاکمی دارد بیان میکند. اگر حدود و صغور روشن باشد چقدر مطلب روشن تر میشود؟!
#خلقت_نوری_معصومین
#خصوصیات_عالم_مجردات
#قواعد_موجودات_مجرد
#خصوصیات_عالم_ماده
در پاسخ: روح قبل از بدن است، اما خصوصیات بدن را دارد به اضافه؟ یا کمالات بدن را دارد به اضافه؟ خصوصیات بدن مربوط به موطن بدن بود که عالم ماده است. مربوط به حدودش بود. کمالات بدن را دارد که وجود است، کمال است، خیر است. این ها را دارد. وجود تشخصی این فرد است. این ها را دارد. اما حدودش را، اینکه یک روز گرسنه بشود تا بعدا سیر بشود، روح هم این ها را دارد؟
میگوید در بهشت وارد بشو، در این بهشتی که وارد میشوی
إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَ لاَ تَعْرَى ﴿118﴾
وَ أَنَّكَ لاَ تَظْمَأُ فِيهَا وَ لاَ تَضْحَى ﴿119﴾
این ها خصوصیات بدن است. گرسنگی و تشنگی و سختی و عریانی خصوصیات بدن است. زیبایی مطلب این است که انسان از آن موطن تجردی که زمانی نیست، شروع میکند میآید به عالم ماده، همراه میشود با ماده و تدریجات کمالات را پیدا میکند تا دوباره به مرتبه تجردی میرسد، بعد از این مراتب مادی را دارد اما نه به نحو عالم ماده که استعداد و ضعف های عالم ماده باشد. پس این کمالات عالم ماده را دارد، اما ضعف های عالم ماده را ندارد. لذا در بهشت خوردن بر اثر گرسنگی نیست که الم گرسنگی سبب بشود به خوردن رو بیاورد. میل متفرع بر الم نیست. میل ابتدایی است. لذا بدن صادر از نفس است. هست، اما صادر از نفس است. یعنی اینجا نفس ما حال در بدن است(بنابر یک نگاه)، اما آنجا حال نیست که مضطر باشیم به سلطه تن. بلکه بدن انشاء نفس است. مطابق اراده نفس است. من الان دلم میخواهم اینجا یک دفعه باشم، بقیع هم باشم، کاظمین و سامرا و نجف و کربلا و مشهد هم باشم. اما نمیتوانم. دلم را میتوانم، اما با قدم نمیتوانم. آنجا میشود. هرجا اراده بکند بدنش … مثل کسی که طی الارض دارد. تا حدودی بدن تابع شده است نسبت به نفس. البته مراتب دارد.
#بدن_اخروی
#صدور_بدن_از_نفس_در_قیامت
در پاسخ: وقتی به بدن متعلق میشویم، از صفر شروع میکنیم؟ آیا شروع از صفر منافات دارد با علم سابق؟ شروع از صفر به این معناست که سرعت ها یکی است؟ یا در طرفة العینی استعداد تام به فعلیت میرسد؟ وقتی تعلق به بدن میگیرند، آیا از صفر شروع میکنند، و اگر از صفر شروع کردند مثل بقیه نمیدانند و مثل بقیه ایجاد میشود، یا سرعت در فعلیت است، یا رابطه قبل و بعد در وجود این ها قابل جمع است که در عین اینکه به لحاظ بدن دارند از صفر شروع میکنند، به لحاظ نظام روحی شان حاجب نشده است. چون اکثر انسان ها جذبه بدن که ایجاد میشود نسی الموقف. از شدت جذبه ای که در بدن ایجاد میشود. و لم نجد له عزما. آن عزم در این وجود مثل حضرت آدم سلام الله علیه نبوده است. اولوالعزم نبود. گناه نکرده است. اما اولوالعزم بودن، یعنی تعلق به بدن منافات پیدا نمیکند که این جذبه از بین نرود. پس هم از صفر شروع کردند به لحاظ بدنی، هم چون اولوالعزم هستند، عهدنا من قبل سر جایش هست. سرعت در سیر هم دارند که زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضیء است. اینطور نیست که طول بکشد به فعلیت رساندن استعدادش. مثل زیتون خالص که خودش آتش میشود. خودش نور است.
#نحوه_وجود_کمالات_در_معصومین
#کمالات_معصومین
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُكَ وَ عَلِيّاً نُوراً يَعْنِي رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِي وَ أَرْضِي وَ عَرْشِي وَ بَحْرِي
هنوز این ها را خلق نکردند. نور شما را قبل از این ها خلق کردند. گاهی میفرماید که عرش بود نور شما را خلق کردیم در یمین عرش قرار گرفت. این هم یک مرتبه است. اما آیا آخرین مرتبه است؟ وقتی در کنار عرش دیده میشود، ظهور این ها در کنار عرش، یمین عرش است. این ها بحث های زیبایی دارد. این ها ظهورات مراتب وجودی حضرات به لحاظ مراتب نوری شان است.
در المیزان یک روایت یک صفحه ای از خلقت نوری گذشت. آن روایت را مفصل توضیح دادیم.
فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِي وَ تُمَجِّدُنِي
آن وجود کارش تهلیل و تمجید بود. همانطور که طعام و شراب ملائکه تسبیح و تقدیس است، چون بلابدن هستند، آنچه وجودشان را حفظ میکند و حقیقت وجودشان است همان تسبیح و تقدیس رب است.
این روح هم دائما در حال تهلیل، منتها نه لفظی، بدن ندارد که با لب و دهان زبان لا اله الا الله بگوید. این لا اله الا الله لفظی نازله یک توحید وجودی است، این ها در آنجا با زبان وجود گویا هستند.
ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَيْكُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً
در بعضی روایات دارد که ابتدا واحد بود. بعد که به آدم رسید، در صلب آدم قرار گرفت. به عبد المطلب که رسید، دو قسمت شد، قسمتی در صلب عبدالله و قسمتی در صلب ابوطالب قرار گرفت.
اینجا میفرماید در نظام نوری دوتا صدق میکند. تمایز دارید. تمایز و کثرت در نظام نوری به چیست؟ در نظام جسمی به ابدان و عوارض است. این یک خصوصیاتی دارد، آن یک خصوصیاتی دارد. شکل و شمایلشان متفاوت بوده است. اما منافاتی با این ندارد که کلهم نور واحد باشند. نظام نوری کثرتش به چیست؟ کثرت در ملائکه هم هست. به لحاظ فعل، ملائکه متکثر میشوند. تکثر جبرئیل با عزائیل و میکائیل و اسرافیل سلام الله علیهم، در فعلشان است. فعل در مجردات عین ذاتشان است. در نظام وجودی نوری هم ظهورات این هاست. ظهور این ها به حسب اقتضایی است که میخواهد بعدا محقق بشود. اقتضاء امتی که طلب ظهور این را میکند که ایشان پیغمبر باشد. این تمایز است به لحاظ بعد. آنچه در بعد محقق میشود. عیبی ندارد. این دو وجودی که انفسنا و انفسکم، یک واحد هستند، به لحاظ ظهوری که بعد پیدا میکنند، یکی اصل باشد و یکی فرع باشد. جعل پیغمبر نسبت به امیر المومنین لازم باشد که به این جعل امیر مومنان به امامت منصوب بشود. هر کدام از این ها یک قاعده است.
از آن منظر وحدت نوری، جمعت، نه اینکه مخلوط کردند و چسباندند به هم. یعنی گاهی آن نظام نوری به لحاظ بروز کثرت است، گاهی به لحاظ حقیقت و ذات است که واحد است. یک حقیقت است.
فَكَانَتْ تُمَجِّدُنِي وَ تُقَدِّسُنِي وَ تُهَلِّلُنِي ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَيْنِ
بعد از این دوباره یک تقسیم میگیرد.
وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَيْنِ ثِنْتَيْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَ عَلِيٌّ وَاحِدٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثِنْتَانِ
این چهارتا هنوز در مرتبه تجردی هستند. تکثرشان به لحاظ ظهورشان است. آن لحاظی که جامعه اقتضاء دارد. اقتضاء ذات واحد بود. اما به لحاظ امت که استعدادهای مختلف داشتند، ظهورات مختلفی میطلبیدند. امهات ظهورات میشوند این چهار بزرگوار.
#خلقت_نوری_معصومین
ان شاء الله خداوند ما را عارف به وجود طینی و روحی و نوری حضرات قرار بدهند و رعایت ادب همه مراتب را در وجودمان قرار بدهد.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 456” دیدگاه میگذارید;