سلام علیکم. بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین والصلاه و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
در تتمه بحثی که در آیات بود… قسمتی البته به سوالاتی که در این مسئله بود، بعضی از سوالات را مطرح کردیم، بعضی از آن هم ماند، شاید قسمت اعظم سوالات ماند، اما بنا نداریم که آن سوالات را خدمت دوستان ان شاء الله عرض بکنیم که وقتشان گرفته شود.
یکی از حضار: بفرمایید هم خوب است استاد.
استاد: خب حالا بگذارید… آره، بحث روایی مانده است الان، یک تتمه هم از بحث آیه آخر مانده است، این بحث آیه آخر را اول شروع میکنیم چون چند تا… میخواستم اصلاً به آن نپردازیم ولی دو، سه نکته را عرض کنم بی ضرر است، ضرر ندارد ان شاء الله.
در آیه آخر که در خدمتش بودیم که همین آیه ای بود که الان جناب آقای میریان تلاوت کردند ﴿وَأَنفِقُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا تُلۡقُواْ بِأَيۡدِيكُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُكَةِ وَأَحۡسِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ١٩٥﴾[1]، اینجا بیانی که دارند اولا این است که انفاق خودش گاهی انفاق فردی است گاهی انفاق اجتماعی است، گاهی انفاق به لحاظ حقوق فردی بر انسان لازم میشود، گاهی به لحاظ حقوق اجتماعیه و همچنین که و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة نسبت به انفاق فردی سرایت دارد نسبت به انفاق اجتماعی هم سرایت دارد، یعنی اگر نظام اسلامی استقامتش و حفظش و بقای او دایر مدار انفاق است لازم است و الا اگر انفاق صورت نگیرد ملازم میشود با القاء به تهلکه، اینکه در حقیقت میفرماید و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة گاهی ممکن است کسی لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة را شدت انفاق معنا بکند که اگر کسی شدت انفاق به خرج داد، دست خودش را بست، خودش را به هلاکت انداخته است، گاهی بیان میشود که… ذیل اینها همه روایات آمده که انفاق فی سبیل الله اگر صورت نگیرد در حیثیت اجتماعی، در حیث اجتماعی جامعه اسلامی، نظام اسلامی به تزلزل بیفتد و در حقیقت حفظش به خطر بیفتد یا به تزلزل افتادند جامعه اسلامی همه افراد به هلاکت رسیده میشوند لذا لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة با این در حقیقت خوب سازگار است که انفقوا، چرا؟ چون اگر انفاق نکنید به تهلکه می افتید و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة، نهی در حقیقت ازاینکه اگر انفاق نکردید و جامعه متزلزل شد، جامعه اسلامی و نتوانست خودش را حفظ کند و شما کمک کردید افتادن به هلاکت لازمه این عدم انفاق است، لذا آن جایی که میفرمایند و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة در نظام فردی که میگویند شدت انفاق به خرج ندهید چون شدت انفاق خودتان را به هلاکت میاندازد، این یک بیان است، در آن جایی که در نظام اجتماعی میفرمایند و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة، ازاینکه فی سبیل الله آمده است در این جا مثل همان در حقیقت ابتدای آیات شریفه که در قتال را قتال چه تعبیر میکند؟ قاتلوا فی سبیل الله، این انفقوا فی سبیل الله است، این انفقوا فی سبیل الله و قاتلوا فی سبیل الله نشان میدهد آن هم به خصوص انفاق بعد از قتال که آمده این دلالت واضحی دارد که این انفاق انفاق اجتماعی است، هرچند عمویت مسئله را نمیشود در حقیقت این را از عموم خودش خارج کرد، بگوییم انفاقهای فردی را شامل نمیشود، نه، اینگونه نیست، انفاقهای فردی را هم شامل میشود اما ظهور اولیه مسئله، مصداق تام مسئله در این آیات و سیاق این آیات انفاق جمعی است و آن انفاقی است که حالت اجتماعی دارد، و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة هم همان حالت اجتماعی پیدا میکند که اگر این انفاق صورت نگرفت چه میشود؟ این در حقیقت به تهلکه میرساند.
یکی از حضار: استاد این بیانی که شما فرمودید انفاق اجتماعی به این بیان اصلاً دیگر عنوان انفاق رویش نمیرود، اگر جامعه مسلمین به خطر بیفتد او وجوب دارد، اصلا…
استاد: عرض کردم که انفقوا اعم از انفاق واجب و مستحب است، اینگونه نیست که انفقوا فی سبیل الله فقط مستحب باشد، اگر فقط مستحب را شامل میشد فرمایش شما صحیح بود، در قرآن کریم بسیاری از آیات انفاق در حقیقت آمده است و منظور انفاق چه هست؟ واجب است، یا زکات آمده، زکات واجب است، زکات مستحب و صدقه مستحب فقط نیست، لذا در این جا هم بحث مستحبی نیست، بحث چه هست؟
یکی از حضار: ادامه آیه و احسنوا ان الله یحب المحسنین.
استاد: حالا در بحث احسنوا حالا روایت هم هست که نماز احسنوی آن چیست؟ روزه احسنوی او چیست؟ هر کدام از اینها احسنوا نسبت به او وارد شده است، این طوری نیست که اگر احسنوا آمد یعنی مستحب باشد، نه احسنوا یعنی رعایت حدودش که اگر کسی رعایت حدودش را نکرد این احسان نکرده است، اگر مال را انسان انفاق بکند، یک کسی بود مالش را انفاق میکرد اما در غیر آن جایی که باید انفاق بکند، موارد انفاق لازم را انجام نمیداد، مثلاً خمس مالش را نمیداد ولی به انفاق مستحب خیلی میپرداخت، در انفاق مستحب هم که انجام میداد به یک جایی خلاف حکمت میداد، آن جایی که باید درست میداد نمیداد، این در حقیقت ضایع کردن است، عدم رعایت حدود است، اگر کسی رعایت حدود را نکند این احسنوا صدق میکند، هرچند در واجبات باشد، اینگونه نیست که اگر احسنوا آمد یعنی مستحب است، حالا بهترش آن است، نه اینگونه نیست، بحث این است که رعایت حدود میشود احسان، اگر راحت حدود… در روزه، در نماز، در همه اینها رعایت حقوقشان چه میشود؟ احسان که اگر احسان صورت نگرفت خدای تبارک و تعالی غیر محسنین را دوست ندارد به خصوص با قرینه ان الله یحب المحسنین، که در حقیقت ان الله یحب المحسنین چه هست آیه شریفه؟ ان الله یحب المحسنین که محبت الهی دائرمدار احسان است، اگر این انفاق مستحب بود و رعایت شرایط انفاق احسان بود آن موقع خدا همه را دوست داشت منتها محسنین را بیشتر دوست داشت، یعنی اشد حبا نسبت به چه کسی بود؟ به محسنین، اما این جا میگوید فقط محسنین را دوست دارد، یعنی اگر کسی را حدود را نکرد معلوم میشود نزدیک میشود به واجب، مفهوم دارد یا ندارد؟ اگر در حقیقت این محسن نبود او را خدا دوست ندارد، یحب المحسنین این در حقیقت مفهومش این میشود که اگر محسن نبود خدا او را دوست ندارد که نشان میدهد خود احسان لزوم دارد تا محبت الهی همراه با او بشود. اصل مسئله این است که این اتفاق انفاق اجتماعی را در نگاه اولی به خصوص در رابطه با جنگ شامل میشود و اگر کسی در نظام جنگ کوتاهی بکند در انفاقی که لازم است، در انفاقی که برای قوام نظام اسلامی و حفظ نظام اسلامی لازم است او در حقیقت به دست خودش خودش و اجماع را به هلاکت انداخته است و انداختن به هلاکت خودش یک مسئله است، انداختن به هلاکت اجتماع هم مسئله اعظم است، که اگر کسی باعث شد ضربه ای به نظام اسلامی و تزلزل پیدا کند نظام اسلامی با حرکت او تمام آن تزلزل ها… همان فرمایشی که آقا چند روز پیش هم فرمودند که با حرکتی که اینها در سال هشتاد و هشت کردند خساراتی به نظام اسلامی وارد شده که هنوز جبران نشده است، که این جبران نشدن یعنی تزلزل، این تزلزل یعنی هنوز جبران نشد آن تزلزلی که اینها ایجاد کردند و این جبران نشدن چه هست؟ همه آنچه که نظام اسلامی از جهت رشد، از جهت تعالی، از جهت کمال، از جهت پیشرفت امکان داشت و این حرکت مانع شده بود همه به گردن آن کسانی است که در این شراکت داشتند، حالا سرانش به نحوی، دیگران هم به نحو دیگری، به هر مقداری که در این تزلزل نقش داشتند، ساکت بودند، کمک کردند، رهبری کردند، مالی کمک کرد، در حقیقت حرفی کمک کردند، سکوتشان… هرکدام به نحوی که کمک کردند، معاونت صدق کرده است قطعاً اینها در این تزلزل نظام اسلامی و آن برکاتی که از نظام اسلامی تفویت شده است همه شریک هستند و باید جواب گو باشند. اگر در دنیا امکان محاسبه بود باید در دنیا اینها تفویت را جواب میدادند، اگر در دنیا امکان این محاسبه نباشد خدای تبارک و تعالی اینها را در حقیقت چه هست؟ تفویت را از اینها میخواهد چون یک حق اجتماعی است و حق فردی نیست، علاوه بر اینکه حق الله است، چون حق الله بودنش محفوظ است، نظام اسلامی حق الله است و تزلزلش ضایع کردن حق الله است و علاوه بر حق الله بودن یک حق الناس هم هست که همان حقوق انسانی فطری که قبلاً هم عرض شد.
یکی از حضار: این که فرمودید ان الله یحب المحسنین این مدلول مفهوم وصف است دیگر.
استاد: عیبی ندارد، حالا من حواسم هست که آیا وصف مفهوم دارد یا ندارد، معلوم است که وصف مفهوم ندارد در نظام چه؟ بخواهیم در حقیقت اصتیاد حکم بکنیم اما در این جا که خدای تبارک و تعالی محبتش را دائر مدار احسان میداند یعنی رعایت اینها چه هست؟ لزوم دارد تا محبت الهی را انسان به عنوان کمال میخواهد، حالا ما نمیخواهم از او وجوب استفاده بکنیم یا حرمت را الان از مفهوم مقابلش دربیاوریم، اما اصل این مسئله هستش که اینجا اینگونه نیست که شخصی که انفاق کرده است محبوب خدا باشد، آن شخصی که رعایت احسان کرده محبوبتر باشد، میگوید شخصی که احسان کرده محبوب خدا است، یعنی در حقیقت آن شخصی که انفاق کرده است را ساکت گذاشته است اقلا، اگر هم نگوییم در حقیقت مفهوم صدق میکند اقلا ساکت گذاشته است لذا اگر مستحب بود ساکت گذاشتن چه میشد؟ خلاف بیان میشد که این جا دارد آن را ستایش میکند اما این نشان میدهد که این اعم از واجب و مستحب است و احسان یعنی رعایت حدود آن لذا در واجبات دیگر هم آمده است که در حقیقت احسان رعایت حدود واجبات است که اگر کسی رعایت نکند حالا روایت آن را هم آیت الله جوادی در خلاصه تسنیم آوردهاند اگر دوستان خواستند.
یکی از حضار: حاج آقا این حبی که الان در محضر احسان هست این چه نگاهی است که با آن روایتی که در بحث طینت میخواندیم، آنجا حب را خداوند برد روی ذات طرف که هیچ تغییری نمیکند، این نگاهها تفاوتش در چه چیزی است؟
استاد: یک موقع هست که ببینید…
یکی از حضار: از آن سه مرحله نگاهی که فرمودید از چه دریچهای داریم نگاه میکنیم که خداوند محسن را دوست دارد اما در واقع او اگر شقی باشد دوستش ندارد.
استاد: محبت الهی گاهی دائر مدار نظام تکین است یعنی وجود، وجود محبوب حضرت حق است، هر جا که وجود است محبوبیت عندالله دارد، درست است، گاهی در حقیقت محبوبیت دائر مدار چه هست؟ دائر مدار این است که این شخص دارد خودش را در رتبه شمول محبت الهی قرار میدهد به این عنوان که این بالا آمده است، محبوبیت الهی را ادراک میکند لذا مثل مع میماند که گاهی میگوییم ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَمَعَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ٦٩﴾[2]، حالا نمیدانم مع المحسنین هم آمده است در قرآن یا نه، ﴿مَعَ ٱلۡمُتَّقِينَ﴾[3] که آمده است.
یکی از حضار: ان الله مع الذین تقوا والذین هم محسنون.
استاد: به این عنوان که معیت با محسن و اهل تقوی که آمده است این معیت گاهی معیت تکوینیه است که قیومیت حضرت حق است که خوب این ثابت است، معلوم است با همه موجودات است، گاهی رسیدن به مرتبه ای از رشد است که این اهل تقوا یا اهل احسان معیت را مییابند یعنی اینها آمدهاند بالا، آن معیت تکوینی را که خدا دارد با همه عالم مییابند، این کمال در حقیقت در قوس صعود است که مییابد این معیت را، در این جا هم که ان الله یحب المحسنین است خدای تبارک و تعالی عالم وجود را دوست دارد، چون عالمه وجود شئون او هستند، دوست دارد نه به معنای غرض و غایت برای خدا باشد که دوست داشتنش به لحاظ استکمال نسبت به… نه چون شئونش هستند، چون ظهورات او هستند، دوست دارد، همه ظهورات خودش را دوست دارد اما آن جایی که رحمت رحیمیه حضرت حق میشود… این رحمت رحمانی بود، رحمت رحیمیه میشود آن جایی است که کسی در طریق کمال دارد قدم برمیدارد آن در حقیقت رئوف رحیم حضرت حق آن جا چه میشود؟ و بالمومنین رئوفاً رحیما که این جا رئوف رحیم در این جا به معنای این محبت محسنین است که این رافت ویژه و رحیمیت است، میگویند رحمت رحیمیه.
یکی از حضار: حاج آقا الان یک فرد محسنی است که دارد کار انفاق میکند اما در نهایت شقی میشود، طبق آن روایات خداوند هیچ وقت این را دوست ندارد، اما طبق این آیه خدا الان او را دوست دارد.
استاد: نه، این را شما دیگر خودتان تقریباً بحث را قبلاً هم گذشته عرض کردیم که عمل صالح از آدم سیئ اصلاً سر نمیزند، چرا؟ چون عمل صالح نازله است، ﴿قُلۡ كُلّٞ يَعۡمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِۦ﴾[4].
یکی از حضار: یعنی آن شخصی که نهایتاً شقی میشود او هیچ وقت نمیتواند کار احسان کند؟
استاد: دقت بکنید آن شخصی که شقی هست ذاتا قطعاً عمل صالح از او سر نمیزند، اگر کسی بعدا شقی میشود دقت بکنید، نشان میدهد اعمال سابقش اختلال داشته است، ممکن است خلطو عملا صالحا و اخر شیئا شده باشد اما اختلال دارد چون عمل صالح و احسان قبل منجر به شقاوت نمیشود، یعنی اگر کسی در قبل صالح بود و عمل صالح انجام میداد، ذات صالح داشت این منجر به شقاوت نمیشود، پس معلوم میشود از اول چه داشته است؟ اختلال داشته است، اختلال داشته است از اول، منتها گاهی ممکن بوده است نظام فطرتش یک عملی را برای او انجام بدهد، لذا خدای تبارک و تعالی در آن بحث هم داشتیم که محسن را به لحاظ… کسی که عمل صالح را انجام داده است به لحاظ صالحش عمل صالح او را دوست دارد، اما یبقض ذاته، اگر ذاتش شقی است، اما اگر الان ذاتش چه هست؟ ذاتش سعید است، در نظام فعل نگاه میکنید دیگر نه نظام لوح محفوظ الهی، در لوح محفوظ که محبت الهی تا در مدار این است که از ابتدا معلوم است که این شقی است یا سعید است، اما در نظام لوح قدر، محو و اثبات، در نظام لوح زمان، تدریج، درست است، محبت الهی تا وقتی که این در طریق الهی است شامل حال او است و این مطابق عدل الهی و حکمت الهی هم هست، هرگاه از دایره خارج میشود محبت الهی شامل او نیست، این به لحاظ چه هستش؟ لوح محو و اثبات و لوح در حقیقت قدر و عالم در حقیقت به اصطلاح تدریج است که زمان است، و خدای تبارک و تعالی اگر کسی عمل صالح انجام داده باشد را دوست دارد در عالم دنیا، این طوری نیست که… منتهی انفعال نیست دیگر نسبت به خدا، قطعاً این را دیگر دوستان… اینگونه نیست که این یک کار بکند و او خوشش بیاید، بعد یک کار بکند و بدش باید، هی دائما انفعال و انفعال… انگار دیگر پنبهاش را زدید دیگر، معلوم است که…
یکی از حضار: استاد این که فرمودید انفاق انفاق واجب را هم شامل میشود به حکم عقل…
استاد: عرض کردم انفاق واجب را هم شامل میشود نه فقط انفاق واجب را.
یکی از حضار: میگویم حکم اول اینجا بنابر انصراف عقلایی همان انفاق مستحب است، انصراف این را میرساند.
استاد: انفاق دارد در چه چیزی میآید؟ ﴿وَلَا تُلۡقُواْ بِأَيۡدِيكُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُكَةِ﴾ اگر با آن معنایی که عرض کردم در نظام اجتماعی قطعا وجوب است در او، یعنی اگر انفاق نکردن سبب القاء به هلاکت بشود حتی در نظام فردی که اگر کسی انفاق نکند کسی به هلاکت بیفتد، خب این که واجب میشود، کسی اینجا شک ندارد، باید گفت اینجا را هم لازم ملزوم کرده است، که و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة، قبل هم بحث چه بوده؟ جنگ بوده، قتال بوده، بعد هم دارد پشتیبانی از جنگ را بیان میکند که نشان میدهد اگر کسی انفاق نکند چه میشود؟ القاء به تهلکه برای نظام اسلامی و اجتماع هست، خب اینکه قطعاً عرض کردم که اگر اولین مصداقش را بینیم مصداق وجوبی است، چون لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة است، قطعاً مال در مقابل جان چه هست؟ قطعاً صرفش برای حفظ جان قطعی است به خصوص آن جان اگر حیات اجتماعی باشد دیگر، این تهلکه در مقابل حیات است، ﴿ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡ﴾[5] که اگر شما گفتید لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة یعنی حیات، یعنی خودتان را به هلاکتی نندازید که در مقابل حیات است، در مقابل استجیبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم، اگر این حیات را حیات چه گرفتیم؟ حیات توحیدی گرفتیم این تهلکه هم میشود چه؟ ممکن است کسی کشته نشود در نظام اگر انفاق نشود اما اجتماع چه میشود؟ ذلیل میشود، توحید در آن جا چه میشود؟ خفیف میشود، اگر توحید خفیف بخواهد بشود و اجتماع ذلیل بخواهد بشود انفاق در این راه واجب است تا حفظ بکند آن حیات را، هرچند به ظاهر ممکن است کسی هم کشته نشود ولی قلبه کفر و شرک هلاکت است و در حقیقت مقابل حیات است چون گفت استجیبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم، این حیاتی که میگوید یحییکم شما را یعنی اقامه این حاکمیت و… در مقابلش میشود تهلکه، که تهلکه چیست؟ اعم از هلاکت جانی بدنی است، اعم از آن است به لحاظ اینکه تهلکه حیات در حقیقت نظام روحی و توحید را هم شامل میشود، که اگر کسی ضرر زد به نظام توحیدی و در حقیقت آن اقامه نظام توحیدی این تهلکه اجتماعی است، اگر به نظام توحید فردی اگر ضرر زد در حیات فردی هم در نظام توحیدی ضرر زد این هم تهلکه فردیه صدق میکند، لذا همچنان که انفاق اعم است تهلکه هم چه هست؟ اعم است و هر دو تهلکه جانی و مالی را شامل میشود، هرکدام از اینها مصداقش است، نگوییم این فقط یا او فقط، آیه در حقیقت چه هست؟ شمول دارد، هم انفاق واجب و مستحب را، هم تهلکه در حقیقت چه؟ واجب و مستحب را. هم آن بیانی را که و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة یعنی انفاق کنید ولی آن قدر انفاق شما زیاد نشود به طوری که خودتان چه بشوید؟ به هلاکت بیفتید.
منتها اینجا یک شبهه پیش میآید، آن شبههای که میفرماید ﴿وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ﴾[6]، درست است، یا ﴿إِنَّمَا نُطۡعِمُكُمۡ لِوَجۡهِ ٱللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمۡ جَزَآءٗ وَلَا شُكُورًا٩﴾[7]، که در آن جایی که نیاز داشت و با قرض حتی این مسئله را مهیا کرده بودند آنجا چطور میشود؟ میفرمایند که اگر بخواهید آن را در حقیقت این مظهر… قطعاً یقین داشتند که این هلاکت نیست، اگر هلاکت بود و از جهت جانی به مرتبه هلاکت میرسید این محقق نمیشد، اما خیلی سخت است، آیا آن مرتبه سخت را از همه خواستند؟ نه، تا آن جا را از همه نخواستند لذا لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة عرفا، تهلکه عرفی، یعنی به قدری که به سختی جدی بیفتند از جهت عرف نه آن سختی تا آن مرتبه که… البته آنجا میدانید که خود حضرات هر کدام شخصا این کار را میکردند، اینگونه نبود که مثلاً امیر المومنان یا حضرت زهرا سلام الله علیها آن غذای فرزندانشان را هم اینها بدهند، نه هر کدام خودشان در حقیقت است عمل را انجام داده بودند که اختیار فرد بوده است.
یکی از حضار: تهلکه تشکیکی میشود.
استاد: بله دیگر، عرض کردم که تشکیکی میشود.
یکی از حضار: بعد اینکه تشخیص بدهیم…
استاد: حد عرفی او مرتبه کف کار است، یعنی در حد عرفی که… بله هیچ کسی نیست که هر چه داشته باشد زیادیش باشد، هرچه دارد همیشه میگوید که شان من بیش از این کشش دارد، اما تهلکه صدق بکند، تهلکه صدق بکند عرفاً.
یکی از حضار: بحثی که لا تبسطها کل البسط به پیامبر میشود؟
استاد: عرض کردم دیگر تهلکه صدق بکند، که ﴿وَلَا تَجۡعَلۡ يَدَكَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ﴾، که این به قدری باشد که دیگر بماند که چه کار کند، هیچ راهی نداشته باشد، یک موقع حالا خورشتش گوشتش کم میشود، میگوید حالا گوشت هم من نخورم ضعیف میشوم یا روزه میگیرد میبیند که ضعف پیدا میشود، این تهلکه نیست، میگفت آقا خلاصه روزه برای من ضرر دارد چون میگیرم ضعف میکنم، خب خدا هم این را میدانست که روزه بگیرید ضعف میکنید، این تهلکه نیست پس مراتب تهلکه عرفا است، مثل حرج که عرفا است، معلوم است، البته آن کمال بالاتر این است که آن مراتب شدیدش را هم کسانی که تا ضرر جانی به کسی نمیخورد را تحمل بالا تر میکنند، آن جایی که جایز بود که ندهند، درست است، و یعسرون علی انفسهم ولو کان بهم خساسه، خودشان نیاز داشتند، نه نیاز یعنی گوشتش کم شود، نه، نیاز یعنی اصلاً آن تمام غذایشان همان بود، تمام در حقیقت چیز همان بود، نه این هم یکی از غذاهایشان بود.
یکی از حضار: لا تبسطها کل البسط نهی چیزی ندارد؟
استاد: عرض کردم که لا تبسطها کل البسط[8] به جایی میرسد که به حرج میرسد و هلاک.
یکی از حضار: شان نزول این آیه هم یک مصداق است.
استاد: بله منتها نبی گرامی اسلام به عنوان الگو است، اسوه است، باید طوری باشد که نشان بدهد اگر مسلمانی خواست حرکت کند از افراط و تفریط پرهیز کند اما ببینید این سیره هم که در قرآن ذکر شده به عنوان سوره انسان که آمده است این جاهم اینها روزه بودند اما با اینکه سه روز روزه بودند غذای خودشان را… خب خیلی سخت است، رنگ و روها را پیغمبر دیدند که زرد شده است، و در حقیقت… خب این نشان میدهد خیلی حالت فشار آمده است اما درعین حال گونهای نبوده که آن هلاکت صدق بکنند، تا آن جا هم برای آن متقین، برای در حقیقت آن اهل احسان، برای آن مراتع ابرار اشکال ندارد اما برای ابرار، برای عموم مردم نباید آن مرتبه را ترویج کرد، چون عموم مردم کف کار را برای ایشان باید گفت تا از این کف که محقق شد به مرتبه بالاتر یواش یواش سوق پیدا بکنند.
یکی از حضار: نامفهوم 22:23.
استاد: در نظام اجتماعی هم همین طور است اما به شرطی که چه بشود؟ در نظام اجتماعی اگر یک موقعی هلاکت اجتماعی در کار بیاید البته میدانید که همان جایی که انسان اگر یک خورده سختش بشود هلاکت شخص دیگری در کنار او باشد آن یک خورده سختی را چه کار بکند؟ تحمل بکند، بدهد به او، یعنی خودش به قدر قوت لایموت… مثلاً یک ذره آب هست، حالا دو نفر تشنه هستند. این هم مال این یک نفر است، آیا این یک نفر میتواند بگوید که من الان وضو برای من واجب است، برای من لازم است، وضو بگیرم، آب خودم را بخورم، وضو هم بگیرم، او حالا از تشنگی بمیرد، خوب نمیشود، آیا میتواند بگوید من سیر آب بخورم، او در حقیقیت هیچی، من میخواهم آب دیگر، تشنه هستم دیگر، میگوید نه شما هم به اندازهای بخور که او هم زنده بماند، تو هم زنده بمانی، منتها اگر آب مال تو است اولویت با زنده ماندن است در کف کار، اولویت با چه هستش؟ در زنده ماندن تو است، کف کار است دیگر، یعنی اول خودت زنده بمانی بعد او، حالا او در نگاه جنگ یک موقع یک آب را می آورند، مالک شخص خاصی هم نیست، میدهند به این و او به شخص دیگر و همینطور به شخص دیگر تا که در حقیقت این ایثار تا اینکه بعد میبینند همه… این دیگر یک بحث دیگریست، این یک جای دیگری است، این یک مرتبه دیگری است البته.
یکی از حضار: در نظام اجتماعی استاد وقتی که هلاکت یک اجتماع… در واقع فرد میتواند خودش را به فنا بدهد به خاطر اینکه از هلاکت اجتماع جلوگیری کند؟
استاد: خب بله، مثل اینکه میروند جهاد کشته میشوند همین حرکت است دیگر، یعنی وقتی که دفاع لازم میشود عدهای میروند شهید میشوند، یعنی فرد آنها دارد شهید میشود تا اجتماع بماند، مگر این طوری نیست؟ فرد شهید میشود تا چه بشود؟ اجتماع بماند، دارد در حقیقت خانواده به خطر میافتد، میگوید بایست، جهاد کن، کشته هم که شدی شهید هستی. میخواهد حفظ کند خانواده را هرچند چه بشود؟ فرد در اینجا فدا بشود.
خب این بحثی بود که در اینجا ایشان فرمودند که دیگر خود دوستان خلاصه تطبیقش را میکنند که نکات خیلی خوبی هم در آن هستش که حالا دیگر آن نکاتش را هم خود دوستان… پس این جا هم بحث شجاعت مطرح میشود با قتال، هم بحث بخشش مطرح میشود با انفاق که این دو لازمه حیات اجتماعی است، که حیات اجتماعی قائم به این دوتا است که هم باید شجاعت در کار باشد در قاتل، قاتلوا در حقیقت، درست است، میفرماید در آن ابتدا، پنج آیه بحث قتال را مطرح میکند و سیاق آنها هم این است که این شش آیه با هم نازل شده است، بعد هم بلافاصله در تتمه بحث انفاق که بخشش هست که آن قتال هم بخشش جان است، ﴿۞ إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَ﴾[9]، آنهم بخشش است، بخشیدن جان است، درست است، این هم بخشیدن مال است، لذا این کسی که مظهر جود میشود در نظام در حقیقت مالی و نظام جانی البته نظام مالی گاهی مقدمه جان است، گاهی نظام جانی مقدمه بر مال است، خب اینها هم معلوم است دیگر، این بیان در حقیقت آیات قرآن که ﴿جَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ﴾[10]، یعنی مجاهده را به اموال را مقدم کرد چون قطعاً اگر تهجیز مالی نباشد امکان تجهیز جانی و در حقیقت جنگ مهیا نمیشود، جنگ مقدمه اش حتماً چه هستش؟ مقدمات مالیه است که لزوم دارد فراهم بشود تا چه بشود؟ تا امکان جنگ مهیا بشود.
نه این خلاصه از موبایل ما نیست.
یکی از حضار: مقدمیت او فقط از همین باب است؟
استاد: مقدم بودن مال؟
یکی از حضار: جهاد مالی نسبت به جهاد جانی مدل دیگری مثلاً نقش را آماده نمیکند برای او یا مثلاً تاثیر…
استاد: خوب چرا عرض کردم دیگر، مقدم است، یعنی ببینید اصل این است که جهاد جانی محقق بشود اما جهاد مالی میشود مقدمه برای او، میشود مقدمه برای او، اما مقدمه بودن است چون حقیقت این است که جانها به کمال میرسند، یعنی انفقوا سبیل الله درست است که آن کسی را که انفاق کرده به کمال میرساند لذا خود… اما خود آن اشتراء انفس خود نفس کمال است، شهادت خودش نفس کمال است، اما اموال چه هستند؟ مقدمه کمال هستند وقتی انفاق میشوند، یعنی انسان وقتی از اموال جدا میشود نفس به کمال میرسد اما از بدن که جدا شود، به شهادت که میرسد همان خودش در حقیقت نفس چه هستش؟ انقطاع است، هر دو در انقطاع شریک هستند منتها این در انقطاع از اموال است، آن در انقطاع است از ابدان است، هر دو بخشش هست، همه اینها ببینید سرایت دارد، لذا بخل در مال است گاهی، بخل گاهی در جان است، لذا کسی جهاد نمیرود اما حاضر است پول بدهد، آن وجود دارد که آن عبیدالله بن حر گفت خلاصه این اسب من و این اموال من، شما بردار برو، اما خود من را نخواه، این جهاد مالی حاضر بود بکند اما این جهاد جانی را حاضر نبود آن جا، یعنی حالا به هر دلیلی معقول نمیدید برای خودش، عقلش حکم میکرد که این جا فداکاری کردن چه هست؟ عبث است، عقل عبیدالله میگفت اینجا فداکاری کردن فایده ندارد اما مالم را میدهم، حاضر هستم بدهم، هر چه خواستید، این اسب من بهترین اسبم است، این یک جهاد است اما ممکن است که تفکیک بین این ها بشود که یک کسی حاضر به جهاد مالی بشود اما به جهاد جانی نشود اما ممکن است مخالفش باشد، که کسی حاضر باشد کشته بشود اما مالش در حقیقت دست نخورد، مصادیقی هم در حقیقت وجود دارد، یعنی این… منتهی خلاف قاعده است، قاعده این است که به اصطلاح معمولاً اموال برای حفظ… مگر یک توهمی در انسان پیش بیاید که این توهم باعث میشود…
خب روایات مسئله را هم…
یکی از حضار: این معنای تهلکه که ایشان کردند…
استاد: معنای چی؟
یکی از حضار: در این آیه که معنا کردند.
استاد: یعنی در اینجا که من عرض کردم؟
یکی از حضار: بحیث لا یدری اهله، میگویم شما فرمودید تهلکه معنایش همان معنای عرفی است، میگویم این معنا خیلی عرفی نیست، هست؟
استاد: در اینجا که ایشان فرموده است که…
یکی از حضار: و التهلکة و الهلاک واحد و هو مصیر الإنسان بحیث لا یدری أین هو.
استاد: خوب دیگر به حد عجز میرسد.
یکی از حضار: میگویم خیلی جاها دیگر تهلکه واقعاً نیست، یعنی آنکه شما فرمودید عرفاً تهلکه باشد شخصی از خودش میگذرد برای شخص دیگری حالا به خاطر دلیلهای انسانی که ممکن است باشد یا اسلامی خب این الان تهلکه است از لحاظ عرفی.
استاد: نه تهلکه نیست، یک موقع هست دارد خودش را تا مرز تهلکه بیاندازد، آن جا که گفتهاند نه، این تهلکه عرفی که میگوییم تهلکه هلاکت عرفی، یک موقع میگوییم سختی عرفی، سختی عرفی که تهلکه نیست، اینها میشود حرج، یعنی حرج قبل از تهلکه است، یعنی آدم یک حالت عادی دارد، یک حالتی میرسد یک خورده سخت میشود برای او، یک حالتی میرسد حرج میشود برای او، یک حالتی میرسد هلاکت است، یعنی آن هلاکت دیگر اوج… آن را نهی کردند وگرنه ممکن است کسی تا حرج هم چه بشود؟ تا حرج هم قبل از تهلکه است یعنی تا حرج هم برسد در حقیقت این آیه شاملش نمیشود، گفتهاند لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة که دیگر کانه دیگر اختیار از کفش در آن جا خارج میشود، ممکن هم هست زنده بماند، دقت میکنید، اما دیگر این زنده ماندن عرفا زنده ماندن اطلاق نمیشود، ممکن هم هست بمیرد، این میشود تهلکه، تا این مرتبه، اما عرفا این را میگویند دیگر، اما یک موقع است که شما میگویید حرج، حرج را که شما…من عرض کردم که لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة مراتب را شامل میشود لذا بعضی گفتهاند که شدت در انفاق کردن به طوری که این به حرج شدید بیفتد، حرج شدید، این را هم نهی کردند، لذا آنکه میفرماید لا تبسطها کل البسط را هم بعضی تا این مرتبه تفسیر کردند که تا مرز هلاکت بروی و الا اینطوری نیست که هر چیزی را هلاکت صدق بکند که، صدق نمیکند هلاکت.
یکی از حضار: نامفهوم 30:10 به دیگران همیشه و سرایت بکند؟ مثلاً این آقا اگر انفاقی بکند یا مثلاً جانش را اصلاً میخواهد برود… بیشتر البته به درد آن اشخاصی که تصمیم به فرار از جهاد میگیرند به درد میخورد که این تهلکه در واقع… این دارد میرود به جهاد اما با شهادت او یک قومی، یک طایفهای مثلاً…
استاد: او که آیه جهاد شاملش میشود، اینجا بحث انفاق است، لا تلقوا بایدیکم… امام یادتان هست در آن شهادت شهید مطهری گفت آن که مردن پیش چشمش تهلکه است نهی لا تلقوا بگیرد او به دست، یعنی آن شخصی که مردن را، شهادت را مردن و تهلکه میبیند خب البته لا تلقوا بایدیکم خطاب به او هست، منتهی او دیگر کسی نیست که به قرآن معتقد باشد، آن که مردن پیش چشمش تهلکه است، او در حقیقت مخاطب قرآن نیست، چون او قائل به نظام روح نیست، نظام ابدیت نیست، نظام حیات جاودان نیست، چو آن که مردن پیش چشمش تهلکه است نهی لا تلقوا بگیرد او به دست، یعنی او در حقیقت نهی لا تلقوا را برای خودش عذر قرار میدهد که اگر من بروم کشته بشوم چه هستش؟ لذا بحث عرض کردیم، حتی عملیات های انتحاری و شهادت طلبانه در جایی که جای خودش باشد او لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة شاملش نمیشود، با این که میداند چه هستش؟ قطعاً شهید میشود، امیرالمومنین علیه السلام به آن جوان گفت که برو جلوی اینها و دعوتشان کن به قرآن، دست راست تو را قطع میکنند، دست چپ تو را هم قطع میکنند و بعد میکشند تو را، بایست و هیچ کاری نکن، گفت باشد رفت آن کار را کرد، درست است، به ظاهر عادی این است که این تهلکه است، به ظاهر عادی، اما این اتمام حجت است، مجوز برای چه شده؟ برای بصیرت زایی آن ها شده تا آنها… لذا بیان روشن است دیگر.
یکی از حضار: حاج آقا در انفاق مالی هم بگوییم دیگر.
استاد: چه بگوییم؟
یکی از حضار: بله اگر یک جایی امر دائر شد بین حیات این در نظام مالی یا حیات اجتماع، حیات اجتماع یعنی اجتماعی اسلامی، خب بله یعنی امام معصوم در راس ایستاده است، فرض مسئله است، بقای او در حقیقت نسبت به بقای من در نظام مالی، خب معلوم است دیگر، این میشود شهادت خودش، یعنی کسی که این کار را کرد میشود شهید، همان طوری که عرض کردم آن مجروح ها این گفت بده به آن، این گفت بده به آن و اینها شهید شدند، اینکه اشکالی ندارد که، در حقیقت این در نظام مالی هم مرتبه تا این حد اگر رسید که یکی دیگری بماند که او بر من اولی است، این میشود در حقیقت… لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة شامل اون شده است.
یکی از حضار: حاج آقا ببخشید.
استاد: نمیگذارید برویم، ما میخواهیم وارد بشویم روایات آن را هم بخوانیم.
یکی از حضار: این ان الله یحب المحسنین میشود گفت که مقام احسان فقط با جهاد به دست میآید؟
استاد: نه، نه.
یکی از حضار: جای دیگر میفرماید والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین.
استاد: نه منتهی ممکن است بفرمایید که در مقام جهاد احسان در حقیقت مقام احسان قوی تر است و زودتر ایجاد میشود والا مقام احسان ان تعبد الله کانک تراه و ان لم تکن تراه فانه یراک، ما الاحسان؟ الاحسان ان تعبد الله کانک[11]… یعنی این مقام است منتهی ممکن است بگوید کسی که در مرتبه قتال دست میزند و به آن جا رو میآورد به این مرتبه زودتر میرسد، البته، این امکانپذیر است اما مقام احسان عام تر از اینها است لذا محسن اعم از آن است که فقط در آن صحنه… منتهی صحنه جهاد و قتال و انفاق در حقیقت شدید ممکن است که کار را… انقطاع است دیگر، احسان را نزدیک بکند، از مصادیق تامش باشد.
بحث روایی که در این مسئله هستش روایات مختلفی وارد شده است، ما فقط حالا آن سرفصل های روایات را… اولین روایتی که ذکر میکند از مجمع البیان است از بن عباس که و قاتلوا فی سبیل الله، فرماید این آیه در مورد صلح حدیبیه نازل شد، وقتی که پیغمبر با اصحاب خودشان در آن عامی که برای به اصطلاح عمره حرکت کردند، أرادوا فیه العمرة و کانوا ألفا و أربعمائة، هزار و چهارصد نفر هم بودند، تا به حدیبیه رسیدند، مشرکین مانعشان شدند، چون آن قربانی را هم همراه خودشان برده بودند… چون حج تمتع بعداً شد که قربانی… آن قبلش باید قران و چه بود؟ افراد بود برای اهل مکه و اینها باید قربانی را هدی میکردند، هدی قربانی لازم بود فنحروا الهدی بالحدیبیة، یعنی قربانیهایشان را هدی را که کرده بودند همانجا چه کار کردند؟ همان جا قربانی کردند، ثم صالحهم المشرکون علی أن یرجع من عامه، امسال برگردند، سال بعد برگرد سه روز بنا شد که مکه در اختیار مسلمانها باشد و سال آینده در حقیقت به عنوان عمرة القضا، چون اینجا نیت عمره شده بود آنجا به عنوان عمره القضا آمدند و در حقیقت این آیه نازل شد که در شهر حرام… چون پیغمبر میگوید چون ماههای حرام بود داشتند میآمدند برای عمره که انجام بدهند و بعد به واجب برسند، اینها در حقیقت چه بودش؟ میترسیدند که مشرکین دخالت بکنند و مقابله بکنند و پیغمبر کراهت داشت ازاینکه با اینها در ماه حرام وارد جنگ بشود، بعد که الشهر الحرام بالشهر الحرام آمد دیگر خیال پیغمبر راحت شد که اذن از طرف خدای تبارک و تعالی به او داده شده است که اگر آنها آغاز کردند قتال در ماه حرام برای شما هم جایز است و اشکالی ندارد. معلوم است دیگر، این روایت شریف این را میخواست بفرماید.
در روایت دیگری این بودش که بعضی ها خواستند بگویند نسخ است، مرحوم علامه فرمود نه، این نسخ نیست، تعمیم است، یعنی اگر در حقیقت یک جایی گفتند که قتال با مشرکین مکه بعد آمد که قتال با همه مشرکین این تعمیم است، نسخ نیست، یعنی آن حکم اول در حقیقت این مقدار بود که ابتدا تا این مرتبه توان دارید، این را انجام بدهید، از حالا به بعد تعمیم پیدا میکند که واقتلوهم حیث ثقفتموهم، دیگر حالا تعمیم پیدا کرده، این نسخ حساب نمیشود. این هم یک نکته ای است که از روایت مجمع بعدی استفاده میکند ایشان و آنهایی که میگویند ناسخ است ایشان میگوید که غلط است و ناسخ نیست، بله و فی المجمع فی قوله تعالی: وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ الآیة نزلت فی سبب رجل من الصحابة که این قتل رجلا من الکفار فی الشهر الحرام، یکی از مومنینی که از کفار را در یک ماه حرام کشته بود، فعابوا مشرکین المؤمنین. فاعل فعابوا چه است؟ نگویید فعابوا المومنین، مومنین تایید میکردند نه، فعابوا المشرکین مؤمنین را، مومنین را تایید میکردند که در حقیقت چه شده است؟ یعنی فعابو مشرکین مومنین را که شما مرتکب چه شدید؟ قتل در ماه حرام شدید. فبین الله سبحانه: أن الفتنة فی الدین، آن کاری که مشرکین کردند که فتنه است اعظم از این است، یعنی این شدید است، این عظیم است، کشتن کسی در ماه حرام، نفی این را نکرده است اما میگوید کار شما که دارید عیب جویی میکنید کار شما أن الفتنة فی الدین اعظم، فتنه در دین اعظم از این قتل است، أن الفتنة فی الدین و هو الشرک أعظم من قتل المشرکین فی الشهر الحرام و إن کان غیر جائز. این هم روایت دیگر معلوم است، نمیخواهد تطهیر کند این مومن را، میخواهد بگوید که نه، کار آنها اعظم از این است که… فتنه ایست که میخواهد مسلمانها را با این از اسلام برگرداند.
بعد ایشان فرماید که در المنثور فی قوله تعالی: وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ، این قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ خیلی سنگین است، یعنی امروز اگر به عنوان شعار برای ما باشد قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ، یعنی اگر مشرکین قیام کرده بودند علیه ما، تازه به نحو جهاد دفاعی اگر بگوییم، به جهاد ابتدایی هم این سرایت دارد، قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ تا جایی که قدرت بر فتنه نداشته باشند باید چه کار کرد؟ یعنی تعبیر خیلی زیبایی است که جریان قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ غیر از این است که میفرماید قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ مشرک، کافر، اگر میگفت بکشید این ها را تا کافری نباشد یا مشرکی نباشد این قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ اعظم است، چرا اعظم است؟ میگوید جریان باید سرکوب بشود، ممکن است مشرک و کافر از بین بروند اما جریان کفر و شرک باقی بماند، توسط خود مسلمانان و اهل نفاق محقق شود، قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ، اگر این فتنه را اهل اسلام هم به پا کردند، فرقی نمیکند، قاتلوا تا اینکه چه بشود؟ فته سرکوب بشود لذا در زمان امیرالمومنین علی علیه السلام تعبیر روایات این است که کاری که طلحه و زبیر کردند فتنه بود، فتنه بود کاری که طلحه و زبیر کردند، پس قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ آنجا هم صدق میکند، این طوری… عرض کردم اینکه میفرمایید قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ یعنی جریان شناس باشید، باید جریان فتنه سرکوب شود، افراد این قدر مهم نیست، افراد هم به جای خودشان باید سرکوب بشوند اما افراد تبعی است، اصل کار مربوط به کیست؟ دقت کنید، خیلی جالب است، قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ، قتل اینها تا کجا ادامه دارد؟ تا کجا باید محقق بشود؟ علتش چه هست؟ تا فتنه نباشد، یعنی اصل هدف برای چه است؟ از بین رفتن فتنه است، لذا آن جریانی است که حاکمیت داشت، جریانی است که قدرت پیداکرده بود، آن جریان قدرت مدار فتنه باید سرکوب بشود، باید از بین برود، قتال باید تا آنجا… لذا اگر کسی از این استفاده کرد که اگر مسلمان ها سیطره پیدا کردند آیا لازم است که قتال ادامه پیدا کند یا لازم نیست؟ ممکن است بگویند که حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ، ممکن است، بحث را به عنوان امکان مطرح میکنم، بگویند تا آن جایی که این محقق میشود تا این جا ممکن است بگویند چه هستش؟ کفایت بکند، چنانچه در زمان ظهور وقتی که حضرت غلبه میکند و توحید غالب میشود در روایات دارد که کفار و مشرکینی هست و اینها هنوز آنجا کفر و شرک ریشه کن نشده است اما در حقیقت چه هست؟ اصل حاکمیت توحید محقق شده و لا تَکُونَ فِتْنَةٌ محقق شده است.
یکی از حضار: یعنی مثل ابوسفیان هم میتوانند باشند؟
استاد: عرض کردم، الان دارم بحث را به چه صورت عرض میکنم؟ یک موقع است یک کسی حربی است، حکم دیگرش این است که کسی حربی است باید کشته بشود، اما یک موقع کسی است که در حقیقت بحث شرک است، کفر است، اما این شرک و کفر چه هستش؟ الان به عنوان فتنه نیست، به عنوان در حقیقت جریان غالب نیست، یک جریان مغلوبی است لذا میگوید از کفار اهل کتاب جزیه بگیرید و اینها باشند، آیا میشود مشرکین هم در نظام اسلامی تحت حاکمیت دین مالیات بدهند، جزیه بدهند، قابل بحث است که ببینیم میشود، چون اهل کتاب میشوند، اگر مغلوب بودند اهل کتاب امکان این هست، اما مشرکین آیه ذکر نکرده است، آیه دلالت بر این ندارد، اما باید ببینیم روایات بر این مسئله دلالت میکند که اهل شرک در حقیقت چه باشند یا نه، اهل شرک در این مسئله امکان این نیست، چون اهل شرک در مقابل توحید است فتنه صدق میکند ولی اهل کتاب همان طوری که قبلاً داشتیم، اهل کتاب چون توحید را قبول دارند لذا امکان اینکه بگوییم که اینها داخل در فتنه نمیشوند آنجا صدق میکند.
یکی از حضار: نمیشود قتال را تقابل بگیریم و نامفهوم 41:14.
استاد: قتال تقابل نیست، قتال در حقیقت قتل است، واقتلوهم، بحث را تازه از قتال میبرد کجا؟ در مرتبههای بعد؟ قتل، قتل میدانید که اشد از قتال است، قتال دو طرفی است اما در قتل ممکن است که او دست برداشته باشد، واقتلوهم حیث ثقفتموهم، پس قتل است، دقت میکنید چون آیه بعدش و اقتلوهم حیث ثقفتموهم است دیگر، یعنی اشد از قتال است، یعنی قتال ممکن است او قیام کرده و شما هم… اما اگر او قبلاً قیام کرده بود و حالا دست برداشته ولی واقتلوهم حیث ثقفتموهم در آیه بعد میفرماید که جاری است و رهایشان نمیکنند اینها را چون که آغازگر اینها بودند در زمانی که قدرت داشتند، اگر الان قدرت ندارند هرگاه قدرت پیدا بکنند دست به این کار میزنند، لذا واقتلوهم حیث ثقفتموهم، همچنان که وقتی شما قدرت نداشتید با شما همین کار را میکردند، همچنان که شما که قدرت نداشتید با شما چه کار میکرد؟ اخرجوهم من حیث اخرجوکم، همان طوری که شما را اخراج کردند وقتی شما سیطره پیدا کردید بر مکه مشرکین حق ندارند وارد مسجدالحرام بشوند، مشرکین حق ندارند در حقیقت در مکه ساکن باشند، لذا مشرکین را از مکه کوچ داد پیغمبر، حق نداشتند آن جا ساکن باشند، چرا؟ چون همین کار را اینها با مسلمان ها کرده بودند، یعنی مطابق قاعده خودشان با آنها حکم بکنید، مطابق قاعده خودشان با آنها حکم بکنید، نمیخواهد شدیدتر از اون هم باشد، کسی هم نمیتواند بگوید خلاف حقوق بشر است، چرا؟ چون همان کاری بوده که خودشان کردند، مقابله با همان کار با خودشان است، خودشان این کار را میپسندیدند که کردند، پس تقابل با همان… اینها ببینید جالب است، بیان اینکه نگویم پس اینها خلاف… نه اینها در نگاه… اگر خوب دقت بکنیم کاملا تطابق دارد مسئله و قابل دفاع عقلانی است نه دفاع تعبدی، قابل دفاع عقلانی هست در کنار اینکه بحث تعبدی او را نمیخواهیم ما انکار… اما بحث دفاع عقلانی دارد این حرکاتی که در اینجا بیان… آیاتی که در اینجا آمده است.
یکی از حضار: استاد ببخشید…
استاد: آنوقت دیگر پیش نمیرویم، میترسم دیگر این روایات بماند.
بعد میفرماید که و فی الدر المنثور : فی قوله تعالی: وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ -الآیة بطرق عن قتادة، قال: وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ ای شرک، قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ ای شرک، یعنی شرک باقی نماند، یعنی این فتنه یعنی شرک، شرک یعنی جریان، شرک یعنی جریان، جریان باقی نماند، چقدر جالب است این جریان، بیان جریان کار است، جریان را باید چه کار کرد؟ ریشه اش را کند، حالا افراد ریشه انها کنده شد آنقدر مهم نیست که جریان… جریان باید ریشهاش کنده بشود. شرک باقی نماند. و یکون الدین لله، در این حالت چه میشود؟ اخلاص در توحید محقق میشود. عرض کردیم گاهی اقامه چه هست؟ اقامه توحید است، گاهی چه میشود؟ اقامه اخلاص در توحید است. و یکون الدین لله مقدمه اقامه اخلاص در دین، یکون الدین لله یعنی اخلاص در دین، مقدمه یکون الدین لله چه هستش؟ ازاله فتنه است، ازاله شرک است.
قال: حتی یقال: لا إله إلا الله در مرتبه بیان ظاهری، کلمه لا اله الاالله، کلمه لا اله الاالله اهل کفر هم… اهل کتاب هم لا اله الاالله را میگویند پس این در مقابل شرک است، این در مقابل اقامة توحید است، اما اقامه اخلاص در توحید مرتبه بالاتر اقامه خود توحید به معنای با اخلاصش میشود. که علیها قاتل، علیها یعنی همین کلمه لا اله الاالله قاتل رسول الله و إلیها به همین کلمه لا اله الا الله دعا، و ذکر لنا: أن النبی کان یقول: إن الله أمرنی أن أقاتل الناس حتی: یقولوا: لا إله إلا الله فإن انتهوا فلا عدوان إلا علی الظالمین[12]. امر میشد به اینها چون آن ها میگفتند به مسلمانها یا دست بردارید از ایمانتان یا در حقیقت تحت شکنجه و تبعید از مکه… عین همین حکم را پیغمبر آورد که یا از شرک دست بردارید یا از مکه خارج شوید یا قتل. پس همان حکمی بوده که خود انها به عنوان قانونشان قبول کرده بودند و انجام میدادند. حتی یقولوا: لا إله إلا الله فإن انتهوا اگر قبول کردند و دین آورد فلا عدوان إلا علی الظالمین، فقط بر ظالم، ظالم کسی است که شرک را قبول کرده است و دست برنداشته است، قال: و إن الظالم الذی أبی أن یقول لا إله إلا الله یقاتل حتی یقول: لا إله إلا الله. خوب این آیه هم در اینجا آمده است.
روایت بعدی میفرماید که در در المنثور و فی الدر المنثور، أیضا أخرج البخاری و أبو الشیخ و ابن مردویه عن ابن عمر أنه أتاه رجلان فی فتنة ابن الزبیر. آمدند پیش عبدالله بن عمر دو نفر که در حقیقت در فتنه ابن زبیر، عبدالله بن زبیر که آن قیامی که کرد و آن جریان که داشت، آمدند پیش او فقالا: إن الناس صنعوا و أنت ابن عمر و صاحب النبی ص فما یمنعک أن تخرج؟ چرا تو همراهی نکردی با جریان… حالا همراه عبدالله زبیر نبودی یا در مقابلش؟ چرا در این جا قیامی نداشتی؟ در یک روایت دیگر دارد چرا همراهش نبودی؟ قال: یمنعنی أن الله حرم دم أخی، میگوید که بعضی از جنگها فتنه زدا است به تعبیر حضرت آیت الله جوادی، بعضی جنگها فتنه زا است، میگوید جریان بن زبیر، عبد بن زبیر قیامش فتنه زا بود، لذا من به خاطر اینکه این فتنه زا بود شرکت نکردم، آن جایی که شرکت میکردم قبلاً در زمان پیغمبر مثلاً آن جاهایی بود که فتنه زدا بود، این تعبیری است که از عبدالله بن عمر نقلشده است. یمنعنی أن الله حرم دم أخی، قالا: أ لم یقل الله: وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ؟ قال: قاتلنا حتی لم تکن فتنة و کان الدین لله و أنتم تریدون أن تقاتلوا حتی تکون فتنه، شما در حقیقت دارید… قیام کرده است عبدالله بن زبیر تا فتنه ایجاد بکند و یکون الدین لغیر الله، این دین دیگر برای خدا نیست، لغیر الله است. منتها مرحوم علامه میفرماید که و قد أخطأ فی معنی الفتنة و أخطأ السائلان، هم دو تا سائل در فتنه اشتباه کردند که شاهد آوردند قاتلوهم حتی لا تکوین فتنه، هم این در جوابش ابن عمر که گفته است آن جایی که در مقابل فتنه بود من قیام کردم، این جا مقابل… میگوید سکوت هم در مقابل افتراقی که ﴿فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِ﴾[13]، یعنی آن جایی که حتی بین مسلمانها یک موقع جنگی به پا خاسته میشود، اختلافی ایجاد میشود این طوری نیست که بگویی الآن اگر من قیام کنم فتنه ایجاد میشود، فتنه زا است اینجا، میگویید اینجا حق نداری سکوت بکنی، این جای باید شما اگر یکی بغی کرده است بر دیگری حتماً باید طرف چه کسی را بگیرید؟ آن کسی که به او بغی شده و دفاع کنید از او و در مقابل او بایستید و قتال هم بکنید، کشته هم بدهد عیبی ندارد، در این جا شهید است. لذا این استشهادی که او کرد و استشهادی که ابن عمر کرد هر دو چه بوده؟ به فرمایش علامه میفرماید که این ها غلط است که و إنما المورد من مصادیق مورد در حقیقت عبدالله بن زبیر من مصادیق الفساد فی الأرض أو الاقتتال عن بغی، همین آیه که عرض کردم، و لا یجوز للمؤمنین أن یسکتوا فیه. اینجا هم حق ندارند که ساکت باشند، اینجا هم باید خلاصه قیام داشته باشند حتی مقاتله بکنند.
خوب در روایات بعد هم همین مسئله را آورده است. در ابتدا در قتال هم که روایت تفسیر عیاشی را آورده است، بعد هم آن یغزو فی الشهر الحرام حتی یغزی، یعنی آن هم در تعدی به مصر در ماههای حرام.
این روایت را هم حیفم میآید که نخوانم، و فی الکافی، عن معاویة بن عمار قال: سألت أبا عبد الله عن رجل قتل رجلا فی الحل، در حقیقت یک مردی که یک کسی را در مکان حلال یعنی مسجدالحرام نبوده است کشته بوده، نه به حلال کشته بوده است، یعنی در حالی که در حقیقت یا خودش محل بوده است یا مکان حلال بوده است، ثم دخل الحرم-فقال (ع) لا یقتل و لا یطعم و لا یسقی و لا یبایع حتی یخرج من الحرم فیقام علیه الحد، این رفته است در آنجا پناه گرفته است، چه کار کنیم؟ قاتل است و باید قصاص بشود، چه کار کنیم؟ حضرت میفرماید که چون در حرم نکشته است این را نمیتواند آنجا بکشید، اما ولش کنیم؟ نه، ولش نکنید، من یک زمانی درون دانشگاه بودم دیدم که یک نفر آمده آنجا شب و روز نمیرود، دانشجو هم نیست، گفتم چرا اینجایی؟ گفت تازه این قانون… زمان آقای خاتمی قانون تصویب شده بود که نیروهای نظامی حق ندارند… بعد از آن جریان هفتاد و هشت، سال هفتاد و هشت که پیشآمد یک قانون تصویب کردند که نیروهای انتظامی حق ندارند در دانشگاه وارد بشوند. یک کسی آمده بود میگفت من تحت تعقیب هستم، اینجا که هستم در امانم، اینجا حرم امن است، هیچکس نمیتواند بیاید مرا دستگیر کند. خوب همان زمان نوشتن در روزنامهها این قانون که تصویب شده است اگر یک شخصی دزدی بکند یا جنایت بکند و بیاید در دانشگاه چه کار کنند او را؟ ولش کنند؟
یکی از حضار: حراست.
استاد: خوب آن موقع هنوز حراست این مقدار قدرت نداشت، تازه همه چیز سرکوب شده بود، هیچکس حق نداشت، دانشگاه شده بود حرم، تقدس او تا مرز حرم الهی رفته بود، خوب همان موقع همین مشکل بود. اینجا حضرت میفرمایند اگر کسی حتی در حرم هم رفت باید در محاصره… نه به او غذا بدهند، نه به او آب بدهند، نه با او معامله بکنند، در حقیقت تحت فشار کامل قرار بگیرد اما حق ندارند آنجا او را بکشند، حق ندارند او را دستگیر کنند، مجبور بشود چون نه خوردن دارد، نه آشامیدن دارد، به مرز موت که رسید خودش میآید بیرون دیگر، بعد میگیرند و میکشندش. میگوید خوب برای چه بروم بیرون؟ همان جا بگذار بمیرم دیگر. میگوید لا یقتل و لا یطعم و لا یسقی، آب هم داده نمیشود، تا این مرتبه، باید تحت فشار قرار بگیرد یعنی نشان میدهد این مسئله حق دارند در جایی که کسی در یک مرتبه قرار میگیرد که آنجا قتلی را مرتکب شده است، اما خودش را در یک جایی قرار داده است که امکان نباشد، میشود اینها را نسبت به او انجام داد، این روایت شریف جالب است، اینها کد است، کمتر پیش میآید که این گونه بیان در روایت در مورد این مسائل جزئی سخت باشد. لا یقتل و لا یطعم و لا یسقی و لا یبایع حتی یخرج من الحرم فیقام علیه الحد[14]، اما اگر کسی در حرم سرقت کرد یا قتل کرد همانجا در حرم میشود او را قصاص کرد و او را کشت.
بعد دیگر روایت بعدی است که… البته روایت آخر فی الدر المنثور روایت خوبی بود که… نه اینکه بقیه روایات بد بود، روایتی که نکات جدیدتری در او است، آن روایت دیگر گاهی تکرار روایت قبل است. آن انفاق و احسان هم در روایت کافی شریف در آن روایت فرموده است.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[3] . [البقرة: 194] ، [التوبة: 123] ، [التوبة: 36]
[10] . [الأنفال: 72] ، [التوبة: 44] ، [التوبة: 88] ، [الحجرات: 15]
[11] . الوافي ، ج۱۱، ص۲۶، تفسير الصافي ، ج۲، ص۸۶، تفسير كنز الدقائق ، ج۴، ص۲۲۶،، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۱۹، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۵۵۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۵۴۸، ، بحار الأنوار ، ج۵۶، ص۲۶۰، تفسير الصافي ، ج۱، ص۵۰۳، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۱۹۶، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۱۱۷
[14]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص71-73.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 329” دیدگاه میگذارید;