بسم الله الرحمن الرحیم

اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.

ان شاء الله از یاران، یاوران و بلکه از سرداران حضرت باشیم.

بحثی که در خدمت دوستان بودیم، بحث صراط مستقیم بود که نکات مهمی را مرحوم علامه دیروز بیان فرمودند و امروز در ادامه نکاتی که در دیروز خدمت دوستان عرض شد، بقیه نکات را در خدمتشان هستیم.

دیروز فرمودند که به لحاظ حقیقت صراط، یک حقیقتی است که هرکسی وارد آن صراط بشود بدون تعیناتش قطعاً هیچ مرتبه‌ای از ظلم، شرک، ضلال همراهش نیست؛ چون صراط مربوط به کسانی است که نعمت الهی شامل حال آنها شده است و در آیۀ دیگر قرآن، آنها را به عنوان مُنعَمٌ علیهم و به عنوان نبیین و صدیقین و شهدا و صالحین معرفی کرده است که اینها هیچگونه شائبه‌ای از خلط ظلم، ضلال و شرک در وجودشان نیست که این می‌شود ایمان مطلق و می‌رسد به مرتبه‌ای که به کمال مطلق انسانی در آن موطن در حرکت هستند؛ البته اینها صاحب مراتب هستند. نبیین و صدیقین و شهدا و صالحین هم خودشان صاحب مراتب هستند. چنانچه ترتبشان در اینجا هم مراتب را نشان می‌دهد. چنانچه نبیین فَضَّلَ الله بعضشان را بر بعضی دیگر، ترجیح و تفضیل داده است خدای تبارک و تعالی؛ لذا خود اهل صراط هم مراتب دارند؛ البته این طور نیست که هرکسی وارد صراط شد در یک رتبه باشد. این یک بحثی بود که دیروز ایشان فرمودند. یکی از بحث‌های دیگری که ایشان در بحث صراط فرمودند، بحث این بود که صراط واحد است؛ البته این را امروز می‌خواهند بفرمایند. بحثی که دیروز فرمودند این است که صراط با آن مُنعَمٌ علیهم معرفی شده است و بعد هم فرمودند که بعضی‌ها به صراط ملحق می‌شوند و عنوان اینها همان عنوان اهل صراط است؛ اما در لحوق جزایی نه در اصل صراط، اینها اصل صراط را وارد نشده‌اند؛ اما لحوق به اهل صراط پیدا کرده‌اند ﴿ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم﴾  «مع الذین» این «مع» در حقیقت معیت اینها و مصاحبت اینها است، چنانچه در آخر آیه می‌فرماید: ﴿وَ حَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا﴾[1] اینها رفیقان خوبی هستند برای آنها. یا آیۀ بعد که فرمودند: ﴿وَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصِّدِّيقُونَۖ وَٱلشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمۡ ﴾ اینها عند الرب از صدیقین و شهدا هستند این اهل ایمان و الا فی نفسه، صدیقین و شهدا نیستند، عند الرب که موطنی از اینها است البته اینها هم در آن مقام عند الرب، اینها با اینها حشر دارند و ارتباط دارند و همچنین: ﴿ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ وَنُورُهُمۡۖ ﴾[2] نشان می‌دهد که اجر صدیقین و شهدا را بر اینها قرار دادیم و الا اگر داخل در صدیقین و شهدا بودند لزومی نداشت بگوید «لهم اجرهم و نورهم». خب قطعاً هر مقامی برای شهدا و صدیقین باشد برای اینها هم هست و اینکه می‌فرماید «لهم اجرهم و نورهم» برای اینها است اجر اینها و نور صدیقین و شهدا، نشان می‌دهد که خود اینها از صدیقین و شهدا نشده‌اند؛ اما با این مرتبه‌ی صدیقین و شهدا که عند رب بودن مقام اینها است و همچنین اجر و پاداش اینها است با این مرتبه متحد شده‌اند. می‌توانیم بگوییم در بعضی از حقایق وجودی با صدیقین و شهدا اشتراک پیدا کرده‌اند؛ اما همة حقایق وجودی صدیقین و شهدا را پیدا نکرده‌اند؛ یعنی با صدیقین و شهدا اتحاد پیدا کرده‌اند؛ اما در بعضی از مقام‌هایشان نه در همۀ مقام‌هایشان. آنها یک جامعیتی دارند مثل این است که بعضی از کسانی که اهل ایمان هستند در حرکت توحیدی، گاهی ممکن است به مقام توحید افعالی برسند و ما بگوییم که در توحید افعالی اینها با انبیا مشترک هستند؛ اما انبیا علاوه بر مقام توحید افعالی، توحید صفاتی و توحید ذاتی را دارند؛ اما این دلیل بر این نمی‌شود که اگر گفتیم توحید افعالی را دارند مثل انبیا، دلیل نمی‌شود که توحید صفاتی و اسمائی را هم داشته باشند؛ در این موطن و در این مقام با انبیا مشترک می‌شوند؛ اما در مقام‌های دیگر نه. یا بعضی از مؤمنین می‌رسند به بعضی از مقامات انبیا در سیر مِن الخلق الی الحق اما در سیر مِن الحق الی الخلق که کار انبیا است این مؤمنین شراکت نداشتند که آنها با خلق هم هستند مقام جامعیت پیدا کرده‌اند. هم در حقیقت حرکتشان مِن الحق الی الخلق مع الحق هم هستند؛ ولی آنها نه. اینها در حرکت انبیا در مِن الخلق الی الحق مشترک هستند و اشکالی هم ندارد. اینها اگر در جایی می‌فرماید که این با آن مشترک است، اگر قرینه آورده شده باشد معلوم می‌شود که در کدام جهت است؛ اما اگر قرینه نبود؛ البته آنجا اطلاق پیدا می‌کند؛ اما اگر قرینه آوردند آن هم در کلام الهی که به لوازم حرف ملتزم هستیم؛ چون آگاه به لوازم است، کسی که متکلم به این کلام است، آگاه به تمام لوازم است؛ لذا در حقیقت با قرینه می‌توانیم بفهمیم که اشتراک اینها در کجا است. این هم بحثی بود که دیروز فرمودند.

یکی از حضار:

استاد: اجر و نور حقیقت اینها است در مرتبۀ ظهور؛ یعنی حقیقت اینها است در مرتبۀ ظهور و افعالشان اجر و نور اینها را دارند؛ اما اینکه اینها در مرتبۀ ذات هم مشترک باشند نه. آنها در مراتب ذاتی‌شان حقایقی دارند که نوری که برای آنها است در مرتبۀ ذات، غیر نوری است که در مرتبۀ فعل اینها است. اینها لهم اجرهم نورهم، این اجر و نور در مرتبۀ ظهور اینها است که دیگران هم می‌یابند و اشکالی هم ندارد؛ اما در مرتبۀ ذات اینها و رابطۀ خاص اینها با خدا، اینها شراکت نداشته باشند هیچ اشکالی ندارد، هرچند در فراز اولش می‌فرماید که: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصِّدِّيقُونَۖ وَٱلشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾ اما اینها در مقام «عند الرب» جامعیت نیست. گاهی در حرکت مِن الخلق الی الحق که حرکت عند الرب است اینها مشترک هستند؛ اما در حرکت مِن الحق الی الخلق که یک حرکت است پس از آن حرکت است که جامعیت وجود را ایجاد می‌کند. این در حرکت به سمت وحدت، ممکن است به مقام «عند الرب» و یافت توحید رسیده باشد؛ اما این قدرت پیدا نکرده است مِن الحق الی الخلق حرکت کند مع الحق. ذکر «لهم اجرهم» تقیید است و الا اگر که این ذات، همان ذات بود کفایت می‌کرد که می‌گفت اینها «هم الصدیقون و الشهداء» و نه «عند الرب» و نه «لهم و اجرهم» به عنوان قید لازم بود و اینکه اینها ذکر می‌شود اینها تقیید است.

بعد می‌فرماید که مثال دیگری می‌زند: فأولئك (و هم أصحاب الصراط المستقيم) أعلى قدرا و أرفع درجة و منزلة من هؤلاء. در اینجا ایشان می‌خواهد بگوید که ببینید دو مثال برای شما از آیات زدیم که نشان می‌دهد که اصحاب صراط مستقیم خودشان از جهت قدر و ارزش و همچنین درجه و منزلت قرب الی الله از اینها ارفعُ درجة و منزلة من هؤلاء، اینها چه کسانی هستند؟ و هم المؤمنون الذين أخلصوا قلوبهم و أعمالهم من الضلال و الشرك و الظلم، اینهایی که اخلاص را به خرج دادند؛ اما در حقیقت این مؤمنونی که این اخلاص را به خرج دادند، آن اصحاب صراط مستقیم از اینها افضل هستند. با اینکه اینها ظلم و شرک و ضلال ندارند؛ اما اصحاب صراط مستقیم از اینها هم بالاتر هستند؛ چرا که اینها ملحق به آنها شده‌اند و آنها را اصل قرار داده‌اند و اینها را مقامشان را به اضافه مقام آنها بیان کرده‌اند؛ یعنی نشان می‌دهد آن اصل است و این فرع است و همین که نشان می‌دهد آن اصل است و این فرع است نشان می‌دهد که او ارفع درجة است از این. فالتدبر في هذه الآيات يوجب القطع بأن هؤلاء المؤمنين (و شأنهم هذا الشأن) – درحالی که شأنشان هم چنان عظیم است که هیچ ضلال و شرک ظلمی در وجودشان نسیت – فيهم بقية بعد – هنوز یک جهاتی از نقص در وجودشان هست که آن جهات نقصی به ظلم و شرک و ضلال بر نمی‌گردد. آنها از ضلال و شرک و ظلم مبرّا بودند؛ اما نقص دارند و نقص اینها چیست؟ لو تمت فيهم – اگر آن نقص در اینها، آن بقیه در اینها تمام شود – كانوا من الذين أنعم الله عليهم – اینها هم از انعم الله علیهم می‌شوند؛ لذا وقتی که ما تقاضا می‌کنیم: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ ﴾[3] تقاضا می‌کنیم آن رتبۀ عالی را نه رتبۀ لحوقی را بلکه رتبۀ ذاتی را. آنرا می‌خواهیم. و ارتقوا من منزلة المصاحبة معهم إلى درجة الدخول فيهم – داخل در صدیقین و شهدا و انبیا و صالحین – و لعلهم – این در حقیقت بقیه و تتمه چه باشد؟ – نوع من العلم بالله – یک نوعی از معرفت الهی باشد که حالا از اینجا ایشان، یک نکته را اینجا بیان می‌کنند و یک نکته را یک یا دو صفحه بعد که این معرفت و این درجه برمی‌گردد به کسانی که رسیده‌اند به مرتبه‌ای که ظلم و شرک و ضلال وجود آنها راهی ندارد، خود اینها درجات وجودی دارند. درجات وجودی آنها به لحاظ آن معرفت الهی است که پیدا می‌کنند؛ لذا آیه را هم شاهد می‌آورد: و لعلهم نوع من العلم بالله، ذكره في قوله تعالى: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات»[4]. اگر ذیل این آیه در المیزان رجوع کنید، آنجا بیان مفصلی در رابطه با این مسئله دارند که اینجا «وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات» این درجات فقط بر می‌گردد به «اوتوا العلم». «یرفع الله الذین آمنوا منکم – آنجا بیان می‌کند به قرینۀ آیات دیگر – درجة – به لحاظ قرینه‌ای که می‌آورد – و الذین اوتوا العلم درجات»؛ یعنی اهل ایمان به درجۀ واحده‌ای از حقیقت که ظلم و شرک و ضلال همراهش نیست می‌رسند که آن درجات تام ایمان است نه درجات نقص ایمان، به درجه تام ایمان می‌رسند و تازه وقتی به این درجه می‌رسند، آنجا درجاتشان با چه هست؟ با «اوتوا العلم» است. حالا من اینجا یک پرانتزی باز کنم. یک کسی خدمت حضرت آیت الله بهجت بودیم، آنجا یک کسی سؤال کرد که: آقا این قدر هم که شما می‌فرمایید به مباحث معرفت و علم و اینها دخیل نیست و خیلی از افراد رسیده‌اند به کمالشان درحالی که سیر علمی و معرفت علمی هم نداشتند. ایشان خلاصه آنها همین آیه را فرمودند. آن بنده خدا طول هم داد کلامش را اما ایشان فقط فرمودند: «وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات»؛ یعنی با یک نگاه خیلی دقیق. همین سؤال را شخص دیگری پرسیده بود از ایشان به این گونه که – منتهی من این را با یک واسطه نقل می‌کنم – نقل کرده بود پیش ایشان که: آقا، جعفر آقا رحمة الله علیه که از عارفان است و از زاهدان و مرتاضان بالاخره اهل ایمان بود و خیلی اهل مراقبه بود، ایشان در سواد معرفتی حوزوی شاید حدود مثلا رسائل و مکاسب را حداکثرش خوانده بود نه بیش از این و بیشتر در سیرهای عملی بود. آقای بهاء الدینی (ره)، آقای گلپایگانی (ره)، آقای نجفی مرعشی (ع) اینها به جعفر آقا می‌گفتند: «داش جعفر». خلاصه آقای جعفر آقا هم به اینها مثلا به آقای بهاء الدینی می‌گفت: «داش رضا» و خطابشان یک خرده خلاصه خودمونی‌تر و داداشی‌تر بود. خدمت آیت الله بهجت یک شخصی این سؤال را کرد بود که: شما ببینید جعفر آقا را – ایشان هنوز زنده بودند – ایشان با اینکه سیر علمی خاصی نداشتند؛ اما این همه مراقبه و این همه شهودات و مشهودات دارند. ایشان بسیار نکته زیبایی فرموده بود که: خدا می‌داند اگر جعفر آقا با این عملی که داشت اگر اهل علم بود شعاع وجودی‌اش تا کجا را فرا می‌گرفت. خیلی بیان عالی است؛ یعنی تصحیح کرد سؤال طرف را که تو قیاس نکن جعفر آقای اهل عمل را با یک اهل علم بی‌عمل، اینجا اشتراک در قیاس نداری. مقیاس واحدی ندارید. شما قیاس کن جعفر آقایی را که اهل عمل است با همین جعفر آقا وقتی که این عمل را داشته باشد و اهل معرفت و علم خاص هم باشد. خدا می‌داند اگر جعفر آقا با این قدرت عملی که داشت اگر اهل علم بود، شعاع وجودی‌اش تا کجا را فرا می‌گرفت. این خیلی کلام زیبایی است. که شعاع وجودی، درجات، به چه بر می‌گردد: و الذین اوتوا العم. این دو خاطره راجع به این آیه بود که بالاخره یک خرده هم خستگی دوستان در برود و یک خرده ملموس‌تر باشد برایشان.

یکی از حضار:

استاد: ما قائلیم به اینکه چه عمل و چه در علم، مبدأ آن فقط آنجا است؛ لذا: ﴿لَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ مَا زَكَىٰ مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ أَبَدٗا﴾[5] در عمل هم همین‌گونه است. عمل کار ما است؛ اما نتیجة عمل که آنجا تزکیه است کار ما نیست و کار خدا است. علم مقدماتش کار ما است؛ اما ایجاد علم کار چه کسی است؟ کار خدا است؛ لذا «اوتوا العلم» علمی است که خداوند تبارک و تعالی عطا می‌کند.

اگر ما مبدأ علم را تعریف درستی داشته باشیم، همۀ آن مراتب را شامل می‌شود؛ البته علمی که به علم حضوری بر می‌گردد که با عمل این علم، حضوری می‌شود. اینجا هم «و الذین اوتوا العلم» را پس از «یرفع الله الذین آمنوا منکم» اینها اهل ایمان هستند. اهل عمل هستند. اهل باور هستند؛ یعنی به این علم خود باور دارند؛ اما اینهایی که به علم باور دارند، علم را به نتایجش می‌رسانند در مرتبۀ علم حصولی صرف باقی نمی‌ماند، آنهایی که این را دارند «و الذین اوتوا العلم درجات»؛ یعنی آنهایی که اهل عمل هستند و باور هستند، ایمان هستند، علم در وجود اینها، اینها را درجات مختلفی می‌کند؛ اما همین علم به تنهایی و بدون آن «و الذین آمنوا» این اثر را ندارد؛ یعنی این علم در وجودی که ایمان در آن نیست یا ایمان تام در آن نیست، این علم «و الذین اوتوا العلم» نیست بلکه ﴿إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِيٓۚ﴾[6]  است. آن علمی است که حد می‌آورد و حجاب ایجاد می‌کند؛ اما علمی که با این ایمان همراه است؛ البته این ایمان به تنهایی آن کمال درجات را ندارد و آن علم به تنهایی اگر باشد «اوتوا العلم» نیست. آنجایی که این ایمان در کار است و علم پس از او وارد می‌شود، این علم در حقیقت درجات این ایمان را بالا می‌برد. البته پس در حقیقت نبریم به جایی که علم تنها است. من عمداً آن شاهد را آوردم که آن خطور نکند در ذهن ما که اصل، علوم حصولی است نه اصل علوم حصولی نیست؛ لذا دارد که «العِلمُ يَهتِفُ بِالعَمَلِ» هاتف است و صدا می‌کند به عمل «فإن أجابَهُ و إلاّ ارتَحَلَ عَنهُ» [7] اگر اجابت کرد در حقیقت با عمل آن علم را، باقی می‌ماند و الا اگر اجابت نکرد «ارتحل عنه» علم می‌رود؛ یعنی آن علم می‌رود؛ یعنی چه؟ یعنی «اوتوا العلم» نیست. «اوتیته علی علم عندی» است. علم من می‌شود نه علم الهی. علم من شد می‌شود حجاب. می‌رود نه اینکه یادش می‌رود، می‌رود؛ یعنی آن علم نتیجه‌بخش نیست. آن علم عبوردهنده نیست. علم متوقف‌کننده می‌شود. علم شیطانی می‌شود. علم الهی نمی‌شود. علم شیطانی یعنی علمی که من کسب کرده‌ام و من را قوی‌تر کرد و من را انانیتم را شدیدتر کرد؛ لذا علم به تنهایی قطعاً مخلّ و مضرّ و حاجب است؛ اما آیا می‌شود گفت اگر من عمل نمی‌کنم، علم را هم کسب نکنم؟ آنجا دو چوب می‌خورم. یک چوب برای اینکه علم را که می‌توانستم کسب نکرده‌ام و چوب دوم برای اینکه علم را به عمل نرسانده‌ام. این‌طور نیست که بگوییم پس نخوانیم علم را تا اینکه سختی بعدش نیاید. راهی ندارد.

یکی از حضار:

استاد: دلیلشان این است که می‌گوید اینها ملحق به «مع الذین انعم الله علیهم» هستند؛ لذا وقتی اینها «مع الذین انعم الله علیهم» هستند و «حسن اولئک رفیقا» هستند اینها ملحق هستند و چون ملحق هستند پس معلوم می‌شود که این مقام برای آنها ذاتی نیست و هنوز تتمه‌ای دارند.

می‌گوید وقتی ما در آیات قرآن می‌گردیم ببینیم که اینهایی که ایمانشان تام است چه تفاوتی و کجا در حقیقت تمایز دارند، می‌گوید آن تمایز «و الذین اوتوا العلم» است به دلیل این آیه که می‌فرماید: «یرفع الله الذین آمنوا منکم» ما رفع می‌دهیم و بالا می‌بریم اما «و الذین اوتوا العلم درجات» لذا آنجا در ذیل آیه هم ثابت می‌کنند که: «یرفع الله الذین آمنوا منکم درجة واحدة – درجة واحدة پس از ایمان تام است – و الذین اوتوا العلم درجات».

در آیه‌ای که قبل خواندیم می‌فرماید که: «من یطع الله و الرسول» کسانی که اطاعت می‌کنند خدا و رسول را. این یک آیه و «الذین آمنوا بالله و رسله اولئک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم» که اینهایی که اهل ایمان به خدا و رسول هستند که همان بیان دیگر «من یطع الله و الرسول» در آیۀ قبل است. این دو آیه با هم یک سیاق دارد. «من یطع الله و الرسول فاولئک» و «و الذین آمنوا بالله و رسله اولـئک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم» این دو آیه که اهل ایمان را و ایمان تام را نشان می‌دهد آن وقت با «و الذین اوتوا العلم» تکمیل می‌شود؛ لذا آن تتمه که اینها را ذاتی نکرد مقام را برایشان از این آیه فهمیده می‌شود و با «لعلهم» بیان نموده است؛ یعنی این احتمال، احتمال قوی است؛ اما ما با جزم و یقین هم نمی‌گوییم. «لعلهم» در حقیقت نوعی از علم به خدا است، آن هم علم باللهی که اینجور عرض کردیم خدمت‌تان. نه علم حصولی صرفی که بدون عمل است و رابطۀ با عمل ندارد. پس «فالصراط المستقيم أصحابه منعم عليهم بنعمة – کسی که وارد صراط مستقیم می‌شود اصحاب صراط – بنعمة هي أرفع النعم قدرا، يربو على نعمة الإيمان التام – یعنی تازه کسانی که به نعمت ایمان تام می‌رسند امکان بهره‌برداری از این ایمان را دارند. اینجا همان در حقیقت «اوتوا العلم» است؛ لذا این «اوتوا العلم» نسبت به نبیین هم این‌گونه است؛ یعنی نبیین در رتبۀ عمل ممکن است مقامشان واحد باشد در رتبۀ ایمان اما در رتبۀ «اوتو العلم» تفاوت دارند؛ لذا علمشان عند الله و بالله متفاوت می‌شود و تفاضل انبیا را در پی دارد. این تفاضل انبیا در رتبۀ ایمان اینها که عصمت است و از هر ضلال و شرک و ظلمی مبرّا هستند، مشترک هستند؛ یعنی اینها نسبت به خلق، ایمانشان که مبرّا بودن از ظلم و شرک و ضلال است که عصمت است همه مشترک هستند. همه در عصمت مشترک هستند. در عصمتی که در خلق نیاز دارند؛ اما مراتبی از ارتباط با رب را دارند که البته قابل قیاس با هم نیست و الا همۀ انبیا در عصمتی که خلق نیاز دارد، مشترک هستند؛ اما به نسبت به رب هم انبیا معصوم نیستند. چرا معصوم نیستند؟ آنها نسبت به خلق معصوم هستند و نسبت به رب عصمت معنا ندارد و تحت ارادۀ رب هستند؛ لذا آنجا تربیت‌ها برایشان سازنده است و لذا برخی‌ها توبیخ و عتاب می‌شوند در نسبت با رب؛ اما در نسبت با خلق نیست او. آن وقت این راهی است برای اینکه آن توبیخاتی که آن عتاب‌هایی که در قرآن کریم نسبت به انبیا وارد شده است، آنها در رابطه با نسبت با خلق نیستند، معصوم هستند؛ اما در رابطه با نسبت با رب، این عتاب‌ها سازنده است برای آنها و تربیت عند الرب آنها است که از آن رابطه با مردم مبرّا است، هرچند در قالب این باشد که ملائکه‌ای نازل شوند و داوود (ع) را نسبت به حکمی به قضاوت بطلبد و داوود در آنجا حکمی کند که با واقع تفاوت داشته باشد و بعد عتاب شود به این حکم. این حکم خلقی نبوده است. این در تربیت عند الرب بوده است که این ﴿إِنَّ هَٰذَآ أَخِي لَهُۥ تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ وَلِيَ نَعۡجَةٞ وَٰحِدَةٞ﴾[8]  اینجا داوود بلافاصله خطاب و حکم می‌کند که چرا این ظلم محقق شده است اما آنجا این ظلم در نظام ملائکه بودند که به شکایت آمدند در قالب خلق و الا در نظام خلقی اینها عصمت مطلق دارند و کاملا رابطه محقق است.

یک تربیتی عند الرب دارند بعد از نبوت اینها که تربیت اینها متوقف نمی‌شود. تربیت انبیا بعد از نبوتشان متوقف نمی‌شود و آن جنبۀ یل ربی اینها است و با خلق کاری ندارد. آن قدری را که برای تربیت خلق و نبوت برای خلق لازم داشتند در نظام بعث به نبوتشان پیدا کردند و حائز شدند. از این به بعد هرچه که در تربیت اینها لازم است برای مقامات خودشان است. دیگر به مقامات هدایت به خلقشان آنجا لازمۀ او نیست و الا آنجایی که ابتدای نبوتشان بود تا آنجایی که انتهای نبوتشان باشد باید متفاوت شود این دعوت. این‌گونه نیست و آنچه که لازمه دعوت برای خلق است، عصمت آن مرتبه را اینها پیدا کردند و آن مرتبه را حائز شدند تا به نبوت مبعوث شدند؛ اما پس از آن اینها به کمالات خودشان ادامه می‌دهند؛ اما این کمالاتشان اختصاص به خودشان دارد. در تربیت خلقشان دخیل نیست و الا اختلاف ایجاد می‌شد.

این دو تربیت را حواسمان باشد که یکی نگیریم و توجه به این نکته مهم است.

بعد می‌فرماید که: يربو على نعمة الإيمان التام، و هذا أيضا نعت من نعوت الصراط المستقيم. بعد ایشان نکتۀ دیگری را می‌فرماید در اینجا که این نکته دیگر خب مشهور و معروف است که سبل مخلتف‌اند اما صراط واحد است؛ اما اینکه سبل مختلف هستند، صراط با همه سبل هست؛ اما سبل با صراط نیستند؛ یعنی اینکه صراط هیمنه دارد بر سبل اما سبل تحت احاطۀ صراط هستند؛ لذا سبل با همدیگر تمایز دارند؛ اما آنچه که در صراط واحد می‌شود تمایز در صراط نیست؛ لذا می‌فرماید که همانطور که اصحاب سبل با اصحاب صراط، همانطور که سبل با صراط تمایز دارند و صراط مهمین بر سبل است، اصحاب صراط هم مهیمن بر اصحاب سبل هستند؛ یعنی کسی که بر صراط واقع می‌شود مهیمن بر کسی است که بر سبیل واقع می‌شود. مهیمن است؛ یعنی چه؟ یعنی ولایت دارد. یعنی شاهد و شهید بر او است. یعنی این میزان او است. یعنی این ولایتش حاکم بر وجود او است؛ لذا نبی ختمی (ص) ولایتش حاکم بر انبیا (ع) دیگر است و ما سوی الله است. این نکتۀ دقیقی است که ولایت تابع ورود به صراط است و به مقداری که ورود به صراط پیدا می‌کنند ولایت پیدا می‌کنند؛ لذا اگر گفتند صراط ولایت است، درست است و اگر گفتند صراط دین است، درست است، اگر فرمودند صراط عبودیت است در روایت، درست است. چرا؟ عبودیت یعنی همان رابطۀ ولائی که یک طرفش عبد است و یک طرفش رب است. ولایت دو طرفه است. یک طرف عبودیت محضه می‌کشد و یک طرفش ربوبیت محضه می‌کند. این طرف همه به لحاظ بیان ما است و الا اضافه مقولیه که دو طرف داشته باشد نیست؛ بلکه اضافه یک طرفه و اشراقیه است.

ثم إنه تعالى على أنه كرر في كلامه ذكر الصراط و السبيل لم ينسب لنفسه أزيد من صراط مستقيم واحد، و عد لنفسه سبلا كثيرة فقال عز من قائل «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[9]. کسی که در راه ما جهاد می‌کند به سبل می‌رسد. ما او را به سبل هدایت می‌کنیم. ببینید یاد بگیریم ادب قرآنی را و ادب انبیا را و ادب ولایی را که همه چیز را، کمالات را به او نسبت می‌دهند. «لنهدینهم سبلنا» نمی‌گوید «و الذین جاهدوا فینا» هدایت می‌شود بلکه می‌گوید ما هدایتش می‌کنیم؛ یعنی دائم از خدا می‌بیند و این خودش کمال است برای اینها که از خدا می‌بینند این هدایت را.

صراط مثل روح است و سبیل مثل سبیل است که در بدن تغییر و تمایز و کوچکی و بزرگی و پیری و جوانی و کودکی، تمام اینها در بدن راه دارد؛ اما این تغییرات در روح راه ندارد و روح در حقیقت یک حقیقت معصوم مجرد است. تغییر در او راه ندارد؛ لذا با هر کدام از اینها ارتباط دارد. روح در مرتبه جنینی و کودکی و نوجوانی و جوانی و پیری و همه اینها هست و با هر مرتبۀ از این، این بهره‌مند از روح است از مرتبه‌ای از روح است که حالا بعد می‌آید که اینها ترقّی می‌کنند و بهره‌ای بیشتر از روح می‌برند و الا در روح تغییری ایجاد نمی‌شود؛ چون تدریج در آنجا راه ندارد. البته نفس، حکمش متفاوت است که با تعلق روح به بدن است که اسم این تعلق را نفس می‌گذاریم؛ لذا نفس تکامل دارد؛ اما روح تکامل در آن مطرح نیست که آن بحث دقیق فلسفی‌اش می‌شود. «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»: و كذا لم ينسب – خدا یا منسوب نشده یا خدا منسوب نکرده است صراط مستقیم را – الصراط المستقيم إلى أحد من خلقه إلا ما في هذه الآية – یک جا فقط صراط را نسبت داده است – (صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ الآية) – راه را نسبت به داده است به «انعمت علیهم» اما «انعمت علیهم» چه کسانی بودند؟ اهل فنا بودند. صدیقین و شهدا و صالحین و انبیا. اینها کسانی بودند که از همه درجات خلقیه خالی شده بودند. اگر این طور است اگر نسبت داده است در این آیه به آنها، در حقیقت این نسبت مثل آن مخلصینی است که فرمود: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ إِلَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾[10]. از مخلصین وصف پذیرفته است؛ چون آنها وصف از خودشان نیست و در مرتبه فنا وصف می‌کنند و وصف همان چیزی است که خدا به آنها فرموده است و چیزی از خودشان به آن کم یا زیاد نمی‌کنند. اینجا هم همین‌گونه است. اگر صراط را نسبت داده است به اینها، خللی در اینکه صراط نسبت به کسی ندارد پیدا نمی‌کند؛ چرا که اینها اهل فنا هستند. این نسبت نسبتی نیست که ایجاد محدودیتی در صراط کند. و لكنه نسب السبيل إلى غيره من خلقه، فقال تعالى: «قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ»[11]. و قال تعالى «سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ»[12]. – اینجا ببینید «سبیل من اناب» اینها همه نسبت است. – و قال: «سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ»[13] ، و يعلم منها: أن السبيل غير الصراط المستقيم فإنه يختلف و يتعدد و يتكثر باختلاف المتعبدين السالكين‏ – اینجا خیلی بحث عالی است که سبیل عین افراد می‌شود. عین جهات می‌شود و عین جریان‌ها می‌شود. این‌طور نیست که سبیل یک راهی باشد که اینها بر آن واقع شوند. سبیل راهی جدای از آن کسی که این سبیل را طی می‌کند نیست؛ لذا «سبیل من اناب» «من اناب» سبیل را ایجاد می‌کنند. سبیلی با وجود این ایجاد می‌شود. اینهایی که استناد پیدا می‌کند، فکر نکنیم که یک چیزی در خارج سبیل است و یک کسی راه بر این سبیل دارد می‌رود. با این اضافه سبیل ایجاد می‌شود.

یکی از حضار:

استاد: قائم به شخص است گاهی، قائم به صفت است گاهی؛ مثلا «سبیل من اناب» قائم به صفت شخص است. البته صفت شخص که می‌گوییم، صفت مجرده نه، صفت شخص «سبیل من اناب». نمی‌گوید «سبیل الانابة» بلکه می‌گوید «سبیل من أناب»؛ یعنی قائم به کسی است که این راه را رفته است. کسی که وارد این سبیل شود از شئون این می‌شود؛ یعنی «سبیل من أناب» کسی که «من أناب» است این قائم به این است که قوی‌ترین «من أناب» مهیمن بر این سبیل است و بقیۀ «من أناب» منیبین دیگر، شئون این هستند در این إنابه؛ لذا آنها هم در این سبیل وارد هستند به تبع وجود او در این إنابه. «و اجعلنا للمتقین اماما» از همین باب است و انواع اینها. سبیل قائم به آن کسی است که این راه را می‌رود؛ لذا اگر متعدد می‌شود این تعدد به لحاظ اشخاصی رونده‌ای است که ایجاد سبیل می‌کنند؛ اما آنهایی که ایجاد سبیل نمی‌توانند بکنند از شئون آن اهل سبیلی می‌شوند که رفته‌اند در کمالات و در مضاده هم همینطور است؛ یعنی برخی‌ها سبیل ایجاد می‌کنند و برخی رونده این سبیل هستند و از شئون آن هستند. «یوم ندعوا کل اناس بإمامهم»[14]  همین‌گونه است. امام هرکسی آن سبیلی است که ایجاد کرده است. حالا اگر امام کسی صراط باشد؛ یعنی کسی باشد که اهل صراط باشد، این در حقیقت پا گذاشته است در صراط؛ یعنی این هیمنه در وجود این از صراط است؛ لذا همیشه سبیل قائم به شخص است؛ اما قائم به شخص بودنش دلیل نیست که روندۀ دیگری نتواند وارد شود. اگر رونده دیگری به این سبیل وارد شد از شئون آن شخص می‌شود. از شئون آن شخصی که این سبیل را ایجاد کرده است می‌شود؛ لذا می‌گویند سنت‌های حسنه بگذارید. «من سنّ سنة حسنة فله اجر من عمل بها»[15]؛ یعنی یک سبیلی ایجاد کنید که اگر هرکسی وارد این سبیل شد، منتهی سبیلی که در راستای آن صراط است، سبیلی که متناسب با آن صراط است، اگر کسی وارد این سبیل شود از شئون شما می‌شود الی یوم القیامة. در حقیقت اجر او برای شما هم هست؛ چون این سبیل را شما پایه‌گذاری کرده‌اید. البته آنجایی که یک نبی و یک ولی تام سبیلی را ایجاد می‌کند، همه شئونش را هم ایجاد می‌کند؛ اما جایی که مؤمنی سبیلی را ایجاد می‌کند ممکن است مؤمنین دیگری وارد این سبیل شوند برای او باشد؛ اما این سبیل را می‌توانند توسعه دهند. انقلاب اسلامی یک سبیل است که در حقیقت این سبیل اگر متصل شود به آن «الصراط» می‌شود امام زمان (ع) و ظهور حضرت. می‌شود سبیلی که متصل می‌شود به او. این در حقیقت ببینید بحث‌ها با هم زیبا می‌شود که سبیل قائم به رونده است و جدا نیست و به خاطر همین است که عمل با عامل، امکان تفکیک ندارد. آن عملی که ما در بیرون می‌بینیم از عامل جدا می‌شود آن فیزیک عمل است نه خود عمل. عمل از عامل جدا نمی‌شود حتی اگر عامل از دنیا رفته باشد. حتی اگر عمل معدوم شده باشد. آن فیزیک عمل است و آن فیزیک عامل است که از بین می‌رود؛ اما آن نظام عمل و عامل تفکیک‌پذیر نیست در نظام تجردی عالم. سبیل از این قسم است؛ لذا می‌فرمایند که رونده و راه متحد هستند همیشه با همدگیر. ذیل آیۀ ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡۖ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُمۡۚ﴾[16] رجوع کنید به المیزان. می‌فرماید روندۀ راه؛ یعنی آن سالک. روندۀ راه و راه، مبدأ، مقصد، مسیر، مسافت متحد هستند با همدیگر. خیلی بیان عالی دارد در آنجا. حتما رجوع کنید در آنجا که اینها متحد هستند؛ یعنی سبیل با رونده متحد است. صراط مطلق است و قائم به شخص مطلق است و بقیه داخل در شئون آن می‌شوند. آن هم قائم است؛ اما منتهی قائم به شخص مطلق است؛ لذا می‌فرماید که: و يعلم منها: أن السبيل غير الصراط المستقيم فإنه يختلف و يتعدد و يتكثر باختلاف المتعبدين السالكين سبيل العبادة بخلاف الصراط المستقيم كما يشير إليه قوله تعالى: «قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللَّهُ – یعنی به سبب و به وسیلۀ این هدایت می‌کند. به این کتاب یا نور الله هدایت می‌کند – مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ – رضوانه یعنی در مقابل آن ظلم و ضلال و شرک؛ یعنی در وجود این هیچ چیزی از ظلم و ضلال و شرک نیست که رضوان در وجود او تحقق دارد. رضوان یعنی رضایت الهی؛ یعنی تابع محض است. وقتی تابع محض بود؛ یعنی هیچ جهتی از تاریکی و ظلم و شرک در وجودش نیست – سُبُلَ السَّلامِ – یعنی این سبل، سبل سلام هم هستند. همه در حقیقت تام و خوب هستند و ظلمت در آنها نیست؛ اما صراط هم نیستند؛ اما اینها به صراط منجر می‌شوند. – وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»[17] نه هدایت به صراط مستقیم، هدایت زمانی باشد؛ یعنی دائما این سبل به صراط می‌رسانند؛ چون ان صراط هیمنه دارد. منتهی اطلاق دارد. اینها مقید هستند و آن اطلاق است. یعنی «یهدیهم الی صراط المستقیم» نه «یهدیهم» الان در صراط نیست؛ بلکه دائما از تقیدشان به سمت اطلاق می‌روند و این حرکت از تقید به سمت اطلاق، دائما حرکت از سبل به صراط است. الان هم صراط با این متحد است؛ اما منتهی در مرتبۀ این و در حد این است و این هر قدر دارد حدشکنی می‌کند در این سبیل، دارد در صراط واقع می‌شود و این در صراط واقع شدن «یهدیهم الی صراط مستقیم» نه اینکه صراط آن طرف است و این این طرف است و دارد به سمت صراط می‌رود؛ بلکه صراط احاطه و هیمنه دارد بر این و این دارد با حدود سبیل که از خودش دور می‌کند، تعینات سبیل را دور می‌کند، دائما ادراک صراط را بیشتر می‌کند و از صراط بیشتر بهره‌مند می‌شود؛ لذا باید خیلی حواسمان باشد که تعبیر را در نظام خودش معنا کنیم نه در نظام مادی و معهود ذهنمان.

یکی از حضار:

استاد: غیرمعصوم و انسان‌های معلومی می‌توانند در صراط قرار بگیرند و ما دعوت شده‌ایم و وقتی ما می‌گوییم «اهدنا الصراط المستقیم» یعنی انکانش وجود دارد؛ اما چه کسی واقع شده است؟ آن دیگر شاهد الهی می‌خواهد بر این. دعوت نشان می‌دهد که امکان‌پذیر است. به یک جایی می‌رسی که تقیدات ظلم و شرک و ضلال نیست. تقیدات حجب نورانیه است. حجب نورانیه مانع نیست و حجت ظلمانیه مانع است. اگر انسان از حجب ظلمانیه عبور کرد و به حجب نورانیه رسید، نقص بعد تمام نقص ایجاد می‌شود در آنها دائما. در همانجا، بالا گفت که «و الذین اوتوا العلم درجات» آن نقصشان جبران می‌شود با درجات علم؛ اما به درجۀ تام ایمان می‌رسند. صراط تمام شدنی نیست و فوق ما لا یتناهی بما لا یتناهی؛ یعنی نامتناهی فوق نامتناهی است؛ لذا هیچ‌جا تمام‌شدنی نیست. می‌فرماید که: فعد السبل كثيرة و الصراط واحدا و هذا الصراط المستقيم إما هي السبل الكثيرة و إما أنها تؤدي إليه باتصال بعضها إلى بعض و اتحادها فيها.[18] این هم یک نکته دقیق است که سبل گاهی به همدیگر می‌رسند و پس از اینکه تعیناتشان شکست؛ مثل این می‌ماند که سبل امّی داریم و سبل جزئی داریم که بعضی از سبل امّیت دارند و مادر هستند نسبت به سبل دیگر؛ ولی در عین حال این مادر بودن صراط نیست هنوز و هنوز به صراط نرسیده است.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

 

[1] . [النساء: 69]

[2] . [الحديد: 19]

[3] . [الفاتحة: 6 و 7]

[4] . [المجادلة: 11]

[5] . [النور: 21]

[6] . [القصص: 78]

[7] . الکافي ، ج۱، ص۴۴، نهج البلاغة ، ج۱، ص۵۳۹، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۳۹، عدة الداعي ، ج۱، ص۷۸، منیة المرید ، ج۱، ص۱۸۱، الوافي ، ج۱، ص۲۰۴، بحار الأنوار ، ج۲، ص۳۶، بحار الأنوار ، ج۲، ص۴۰، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۷۸۳، غرر الحکم ، ج۱، ص۱۰۷، عیون الحکم ، ج۱، ص۵۸، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۸۴، عوالي اللئالي ، ج۴، ص۶۶، بحار الأنوار ، ج۲، ص۳۳

[8] . [ص: 23]

[9] . [العنكبوت: 69]

[10] . [الصافات: 159 و 160]

[11] . [يوسف: 108]

[12] . [لقمان: 15]

[13] . [النساء: 114]

[14] . [الإسراء: 71]

[15] . متشابه القرآن و مختلفه ، ج۲، ص۱۰۲، بناء المقالة الفاطمیة ، ج۱، ص۸۲، الکافي ، ج۵، ص۹، تحف العقول ، ج۱، ص۲۴۳، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۱۲۴، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۴۵، الوافي ، ج۱۵، ص۵۷، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۲۴، الخصال ، ج۱، ص۲۴۰، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۲۳، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۲۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۱۴۹، الفصول المختارة ، ج۱، ص۱۳۶، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۷۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۳۹۸، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۱۶۴، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۳۰، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۴۶، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۲۸۵

[16] . [المائدة: 105]

[17] . [المائدة: 16]

[18].  الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص30 و 31.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 24” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید